سینماروزان/جعفر گودرزی(رئیس انجمن نویسندگان و منتقدان خانه سینما): سینمای ما، اگر قرار باشد نجات یابد،نه با توهمات رنگپریده نجات مییابد،نه با لودگیهایی که نامشان را “سرگرمی” گذاشتهاند،نه با ترانههایی که روی جنازهی عدالت پلیبک میشوند.
سینمای ما، فقط با حقیقت نجات مییابد؛با دوربینی که زل میزند در چشمان رنج،با نگاهی که از زخم رو برنمیگرداند.
سینمای اجتماعی، سینمای زخم است.
سینمای درد.سینمای شرافتی که ارزان فروخته نشده.این سینما نه مد است، نه سبک؛نه شعار.
ما به سینمای اجتماعی نیاز نداریم؛ما به آن بدهکاریم.درختی که سینمای ما بر آن آویزان است،اگر هنوز برگی دارد، از ساقهی همین فیلمهای استخواندار است.
فیلمهایی چون بیسروصدا و پیرپسر،نه دیالوگاند، نه تصویر؛زمزمهاند از گلوی شهری که مدتهاست گریه نمیکند، فقط میسوزد.صدای خاموش اتاقهاییاند که در آنها حقیقت دفن شده،
و وجدان را وادار میکنند تا در برابر رنج، زانو بزند.
نه برای همدردی؛برای اینکه یادش نرود هنوز درد هست…و هنوز کسانی هستند که آن را روایت میکنند، نه پنهان…
سینمای اجتماعی،نه سبک است، نه فرم.یادآوری زخم است برای جامعهای که دارد خودش را در آینههای مقعر طنزهای بی خاصیت گم و فراموش میکند.
سینمای اجتماعی، آژیر نیست؛صدای نفس آخر است.در دورانی که طنزهای میلیونی و توهمات پاستیلی،سینما را مثل ماسکی شاد بر چهرهی جامعهی خسته میچسبانند،سینمای اجتماعی، تیغ جراحیست؛ماسک را میدرد و چهرهی عریانِ درد را نشان میدهد.
در این فیلمها،هیچکس قهرمان نیست،همه زخمخوردهاند و این یعنی:واقعیاند.
این سینما، درد را نمیفروشد؛روایت میکند.قصه نمیسازد برای فرار از واقعیت،آینه میگیرد جلوی صورتمان،تا ببینیم آنکس را که پنهان کردهایم.
بگذارید صریح بگویم:
سینمای اجتماعی، انتخاب نیست؛ضرورت است.تنهاییِ بلند یک جامعه است که بالاخره لب باز کرده.چاقوییست که به جای پوست، توهم را میبُرد.
سینمای اجتماعی، تیتراژ ندارد؛
چون درد، هنوز ادامه دارد.
سینمای اجتماعی، آفتاب نیست؛ترک سقفیست که نور از آن چکه میکندروی چشمان بستهی ما و اگر این نور خاموش شود،سینما، فقط تکنولوژیِ توهم خواهد بود؛صنعتی براق، بینبض، بیاعتراف.
سینمای ما اگر بخواهد بماند،باید دوباره درد را ببیند.باید دوباره صدای بیصداها را پخش کند.
باید یادمان باشد:
وقتی همه لبخند میزنند،
واقعیت اغلب دارد میمیرد…
#جعفر_گودرزی