1

روایت کارگردان “مسخره‌باز” از رفتن به کالبد حسین پناهی و دروغ‌گویی(!) درمحضر نجف دریابندری!

سینماروزان: نیمه اردیبهشت بود که خبر درگذشت نجف دریابندری مترجم و نویسنده ایرانی منتشر شد و به‌دنبال درگذشت نجف هم بسان تمام مرگ‌های این‌چنینی، لشکری از کلمات در رثای او توسط این و آن ردیف شدند و باز مثل همیشه کمتر رثای خالی از نیرنگ را درباره‌اش خواندیم.

همایون غنی‌زاده کارگردان و بازیگر تئاتر که در سالهای اخیر فیلمی تئاترگونه به نام “مسخره‌باز” ساخته در یادداشتی به بهانه‌ درگذشت نجف از اولین و آخرین دیدار با نجف، روایتی صادقانه ارائه داده.

متن یادداشت همایون غنی‌زاده را بخوانید:

فهيمه راستکار دو ليوان تخم ‌شربتي با سکنجبين گذاشت جلوي من و نجف دريابندري و گفت خوش اومدين! خانم راستکار زيبا بود! شيک بود و زيبا. مهربان بود و آرام و بازهم زيبا و شيک. نجف دريابندري اما ساکت بود. ساکت بود و متعجب. به ياد دارم انگشتان دستش که صورت سفيدش را به آنها تکيه داده بود نمي‌دانم چطور تا روي پوست سفيد نرم سر بدون مويش کشيده شده بودند و خسته همان‌جا ولو شده بودند. تازه از راه رسيده بودم و هردوي آنها مهربان لبخند مي‌زدند. روبه‌رويشان سر ظهر تابستان گرم يک نوجوان بي‌نام‌ونشان عرق کرده نشسته بود. هنوز لبخند زيباي آنها مثل نسيم خنکي در سکوت ظهرهاي تابستان، زنده به حافظه‌ام مي‌وزد. فهيمه راستکار کنار مبل دريابندري ايستاده بود با موهاي کوتاه و دامن تيره لخت و بلند. دريابندري هم تي‌شرت نخي روشن ساده‌اي تنش بود و پا روي پايش انداخته بود. هر دو گويي منتظر باشند تا من بالاخره عکس اين قاب دونفره را ثبت کنم در سکوت و بي‌حرکت خيره نگاهم مي‌کردند. نگاهم مي‌کردند که حرف حسابم چيست و دقيقا آنجا چه مي‌خواهم؟ من ۱۸ سالم بود و دو خط اجازه استفاده از ترجمه دريابندري را براي اجراي تئاتر مي‌خواستم. يادم نمي‌رود نگاه نجف دريابندري را. دلش برايم سوخته بود. قسم مي‌خورم. وقتي زنگ زده بودم خواسته بود که مرا ببيند؛ اما حالا که جلويش نشسته بودم بدجور توي ذوقش خورده بود. مي‌دانم. براي اينکه از يک نويسنده بزرگ با ترجمه دريابندري بزرگ کاري روي صحنه ببرم، خيلي بچه بودم. در چشمانش موج مي‌زد کسي که جلويش نشسته با آن چيزي که دلش مي‌خواست يا انتظار داشت جلويش بنشيند، خيلي فرق دارد. اينجا بود که دست‌به‌کار شدم خودي نشان دهم و خودم را ثابت کنم، گفتم فلان کتاب فاکنر با ترجمه شما رو خوندم آقا. عالي بود. خيلي عالي بود. به نظرم رسيد انگشتان روي سرش را بي‌آنکه چشم از زمين بردارد، روي پوست سرش چند ميل حرکت داد. حرکت بيشتر به ماساژ کوچکي مي‌مانست تا خاراندن. گفت بفرمایيد شربتتان را بخوريد. اگر سريال روزي روزگاري را ديده باشيد، حسين پناهي وقتي به‌عنوان دزد تفنگ گرفتار مي‌شود و به جاي خربزه چايي دستش مي‌دهند، در حالتي بيچاره و مفلوک چاي را هورت مي‌کشد! دقيقا همان شکلي بيچاره و مفلوک شربتم را هورت کشيدم! دقيقا عين خود پناهي در روزي روزگاري. من يک‌لاقبا آنجا داشتم چه غلطي مي‌کردم؟! اين سؤال اساسي فکرم را درگير کرده بود که نجف دريابندري پرسيد چي بنويسم؟!

گفتم يک اجازه اجرا از ترجمه!

هيچ ديالوگي نگفت. در چشم برهم‌زدني کاغذي بود و قلمي. چنان مهربانانه و ترحم‌آميز دو خط اجازه ترجمه را برايم نوشت که احساس کردم يک مشکلي وجود دارد. آخر به همين سادگي؟! تحليلم به‌سرعت يک جواب برايم آماده کرد. حقيقت اين بود که احتمالا براي دريابندري بزرگ آن‌قدر موجود غير‌مهم و اتفاقي غيرمهم در اين سر ظهري محسوب مي‌شدم که به «اين مزاحم را هر‌چه مي‌خواهد بدهيم برود» تبديل شده بودم. يک بوي «وقتم را گرفتي بچه» ريزي در سرعت عمل نگارش متن اجازه ترجمه‌اش به مشامم مي‌رسيد. ناگهان احساس کردم نزديک است در آن نيم‌طبقه پر از کتاب بزنم زير گريه. که دريابندري با يک سؤال حياتي به دادم رسيد! شما چند سالتونه؟ منتظرش بودم و چه به‌موقع. اينجا قرار بود برگ برنده‌ام باشد! با اعتمادبه‌نفس گفتم: ۱۸ سال و منتظر ري‌اکشنش ماندم. اما هيچ شگفتي‌اي بعد از اعلام عدد ۱۸ پديدار نشد. مگر نگفتم که در آن سن فاکنرش را خوانده‌ام؟! مگر نه آن بود که در آن ايام پرده‌برداري از سن کمم بعد از معرفي کتاب‌هايي که خوانده بودم برايم به يک مراسم مي‌مانست که تشويق حضار را در پي داشت؟! اما چرا سنم نتوانست حتي خطي هم در صورت دريابندري جابه‌جا کند؟! هرگز! حتي انگشتانش همان لرزش ماساژ مانند پوست سرش را هم متوقف کرده بودند. يک‌باره دوره کردم که روبه‌روي کسي نشسته‌اي که خودش در ۱۸ سالگي فاکنر را ترجمه کرده است بيچاره! و چهار، پنج سال بعدتر هم در زندان، برتراند راسل را بدبخت.

چرا چنين نابغه‌اي بايد از اينکه در ۱۸سالگي يک نفر داستان فاکنر را آن‌هم به فارسي خوانده است تعجب کند؟

من عقب‌افتاده داشتم آنجا چه غلطي مي‌کردم؟ اين را از خودم پرسيدم و يک هورت کوچک ديگر حسين پناهي‌وار از شربتم گرفتم.

پرسيد: درس مي‌خواني؟!

حاضرم قسم بخورم زمان طرح اين سؤال کوچک‌ترين جنبشي در لبان دريابندري پديدار نشد. اين موضوع بي‌علاقگي‌اش را به ادامه مکالمه با من به‌وضوح نشان مي‌داد. شروع کردم در مغزم جست‌وجوکردن براي بهترين جواب. بايد او را به خودم علاقه‌مند کنم. نبايد اين فرصت را از دست مي‌دادم. يک جواب هوشمندانه نياز داشتم. جايي شنيده بودم که خودش در کودکي تحصيل را‌‌ رها کرده بود. چرا؟! چون معلم رياضيات و هندسه‌اش گفته بود: پاشو برو خانه و تکليف رسمت را که مي‌گويي جا گذاشته‌ام بياور. او هم از کلاس رفته بود بيرون که بياورد اما هنوز بعد از ۶۰ ،۷۰ سال برنگشته بود؛ بنابراین گفتم: منم مثل شما به درس علاقه‌اي ندارم. سکوت معناداري حاکم شد و گفت: مثل من؟ به نظرم رسيد دوباره خراب کرده‌ام. دستپاچه جواب دادم: منظورم اين است که… نمي‌دونم درس بخونم يا نه! و اينکه…

خانم راستکار گفت: نه! بخون. چرا نخوني؟

آقاي دريابندري گفت: شربتتون رو ميل کنيد.

و اين‌بار ديگر خود حسين پناهي روزي روزگاري بود که هورت مي‌کشيد.

پرسيد: کجا مي‌خواهي اجرا بروي؟ گفتم: سالن اصلي تئاتر شهر! مثل سگ دروغ گفته بودم و حسين پناهي داشت شربت را تندتند هورت مي‌کشيد.

براي اولين‌بار انگشتان بلند دريابندري همچون لنگري که بعد از سال‌ها از اعماق دريا کشيده شود با حرکتي سنگين و آرام خودشان را از پوست صاف سرش به سمت پيشاني بلندش سر دادند و بعد رسيده‌نرسيده به حوالي پيشاني يک‌باره به سمت دسته مبل پرکشيدند تا کاملا از صورتش دور شوند و بروند پي کارشان. دريابندري گردنش را صاف کرد و کمي در مبل جابه‌جا شد و به من خيره ماند. خيره مثل ولاديمير به هويجش. خيره مثل استراگون به پوتينش. خيره مثل پيرمرد و دريا به شانس بدش که باعث مي‌شد هيچ ماهي‌اي امروز به قلابش گير نکند.

حقيقت اين بود که من را به تئاترشهر حتي براي يک تردد ساده هم راه نمي‌دادند چه برسد به اجرا در سالن اصلي آن.

هربار که مي‌خواستم در تئاترشهر پرسه بزنم اگر مي‌توانستم با کلي دروغ و کلک از سد نگهبان‌هاي جلوي در بگذرم، روز خوب و درخشانم آغاز مي‌شد، چرا‌که بعدش خودم را به بوفه سالن اصلي مي‌رساندم و نزديک تئاتري‌ها مي‌نشستم، مي‌پلکيدم و به مراوداتشان گوش مي‌دادم. عکس‌هاي روي در و ديوار را نگاه مي‌کردم. انتلکت مي‌شدم. خوش‌شانس اگر بودم هنرپيشه يا بازيگر سينما، تلويزيوني چيزي لبخندهاي پي‌درپي‌ام را جواب خشکي مي‌داد و هماي سعادت اگر روي شانه‌ام مي‌نشست با به‌چنگ‌آوردن يک بليت ميهمان اوج موفقيت خودم را جشن مي‌گرفتم. بليت که مي‌آمد ديگر بره‌کشانم بود. مهم نبود چندبار آن تئاتر را ديده باشم يا اصلا چه تئاتري با چه کيفيتي منتظرم است، مهم اين بود که من يک مجوز براي نشستن در سالن تاريک اجرا، ميان بقيه تماشاگران داشتم و خود اين يعني بزرگ‌ترين دستاوردها. صداي پي‌درپي هورت‌هاي حسين پناهي من را دوباره به آن مکان در مقابل نجف دريابندري بازگرداند. هنوز داشت خيره نگاهم مي‌کرد. فکر کردم چه کسي هست که نداند اين روزها سالن اصلي تئاترشهر، حتي به حميد سمندريان‌ها براي اجرا نمي‌رسد. علي رفيعي‌ها هم براي اجرا در سالن اصلي بايد مي‌رفتند و مي‌آمدند و بازهم هيچ. آن‌وقت يک بچه جلوي دريابندري نشسته است و دارد چه مي‌گويد؟! معني اين حرفش چيست؟! هيچ. فقط جارزدن ناشيانه سقف آرزوهاي يک جوانک ۱۸ساله است.

خانم راستکار حرکت کرد و نرم از پله‌ها رفت پايين. يعني از دروغم اين‌قدر منزجر شده بود؟ پس اوضاع خيلي خيت بود. نجف دريابندري شروع کرد پايي را که روي آن پايش انداخته بود آرام تاب‌دادن. چنان گند زده بودم که آرزو کردم فرصت داشته باشم تا از اين خفت بجهم. آرزو کردم يک روز ترجمه‌اش را در سالن اصلي اجرا کنم. آرزو کردم در آن روز او را بياورم کنار خانم راستکار در سالن اصلي بنشانم تا اجرايم را ببيند. بگويم يادتان هست آن روز ظهر مزاحمتان شدم آقا؟ اين‌هم اجراي در انتظار گودو در سالن اصلي که گفته بودم. آرزو کردم بتوانم بگويم دروغ نگفته بودم آقا و هزاران آرزوي ديگر براي ترميم آبروي نداشته‌ام در ذهنم صف کشيدند که خانم راستکار با قاشق شربت‌خوري بلندي برگشت و آن را به‌ دستم داد. نمي‌دانم کي قاشق شربتم را انداخته بودم زمين. اين بازگشت مجددا اعتمادبه‌نفسي به من داد. بلافاصله و براي اينکه فضا را عوض کنم گفتم: استراگون راست مي‌گه که بيا هيچ کاري نکنيم خطرش کمتره!

و بلند بلند خنديدم. دريابندري نگاهم کرد و گفت: چي؟

گفتم ترجمه خودتونه ديگه! در انتظار گودو!

گفت: يادم نمي‌آيد من چنين چيزي گفته باشم.

گفتم: شما گفتيد!

گفت: بعيده.

آخرين جرعه شربتم را با حسين پناهي هورت کشيدم و سعي کردم از آن خجالت‌کده‌اي که ساخته بودم بزنم به چاک؛ بنابراین براي حسن ختام جمله‌اي گفتم که راستش هنوز هم به آن معتقدم.

گفتم آقاي دريابندري! شما براي بکت يک شانس در زبان فارسي محسوب مي‌شويد. او شانس آورد که شما نمايش‌نامه‌هايش را ترجمه کرديد.

نگاهم کرد و گفت: خدابيامرز بکت هميشه بدشانس بوده! و اين‌بار خانم راستکار هم نتوانست جلوي خنده‌اش را بگيرد.

با آنکه من آن‌ روز در ۱۸سالگي توانستم از دريابندري اجازه اجرا بگيرم؛ اما از ايجاد ارتباط با او جا ماندم. آن‌روز يک دست‌وپاچلفتي‌اي بودم که هرکاري مي‌کردم روز من باشد، روز من نمي‌شد. آن‌ روز ايجاد يک رابطه خوب با نجف دريابندري جزء آرزوهايي شد که رسيدن به آن را گذاشتم براي روزي بعدتر. روزهاي بهتر.

سال‌ها گذشت و من بالاخره در انتظار گودو را در سالن اصلي توانستم روي صحنه ببرم. اما آن ‌روز ديگر ۳۳ سالم شده بود و اجرايم هم در شهر سروصدايي کوچک کرده بود. خانم فهيمه راستکار زيبا يک سالي بود که ديگر در ميان ما نبودند و آقاي دريابندري در آن ايام تلخ اجازه مجدد اجراي ترجمه‌اش را توسط دوست مشترکي به دستمان رسانده بود. بدون آنکه ديداري به‌دليل کسالتش حاصل شده باشد يا مکالمه تلفني‌اي به بار نشسته باشد. درست نمي‌دانم چه شد و چرا؟ آن ايام هرکاري مي‌کردم نمي‌توانستم دريابندري را بيابم. چندباري تلفن‌هايي ناکام زدم. چندباري ديگر با واسطه براي اجرا دعوتش کردم. دوست داشتم خاطرات ۱۵ سال قبل را زنده کنم و آن را يادش بيندازم و بگويم: به‌دليل پاره‌اي از مشکلات ۱۵ سال دير شده آقا اما خب بالاخره شده و باور بفرمایيد من در آن ظهر تابستان دروغ نگفته بودم و کاش خانم راستکار هم زنده بودند آقا و چه و چه و چه! اما نمي‌شد که نمي‌شد که نمي‌شد. چند باري ديگر سعي کردم پيغام برسانم و هر بار مي‌شنيدم که کمي ناخوش است. امروز فردا امروز فردا و در‌حالي‌که مثل خود گودو انتظارش را مي‌کشيدم، نجف دريابندري را نيافتم که نيافتم. تا اينکه در روز آخر اجراي در انتظار گودو يک خبر به پشت صحنه تئاتر من رسيد. آقاي دريابندري آمده تئاتر شهر. خوشحال شدم اما با ادامه خبر کاملا وارفتم. دريابندري آمده تئاتر شهر اما نيامده سالن اصلي، بلکه رفته است سالن چهارسو و اجرايي ديگر.

دويدم بيابمش اما اجراي چهارسو تمام شده بود و دريابندري هم رفته بود.

آن‌ روز را هم خوب به ياد دارم. توي راهروهاي پايين و پيچ‌درپيچ تئاتر شهر شروع کردم به قدم‌زدن، ديگر هرجاي اين ساختمان که دلم مي‌خواست مي‌توانستم بروم و نگهبان‌ها جلويم را نمي‌گرفتند. بغضم گرفت. به جايي از آرزوهايم که ناقص مانده و از دستم رفته بود خيره شدم. من کماکان همان دروغ‌گوي ۱۸ساله در حافظه دريابندري باقي ماندم. بچه ناداني که فقط بايد چايي‌اش را حسين پناهي‌وار هورت بکشد. نمي‌دانم در آن حضور دريابندري بيخ گوش سالنم و غيب‌شدنش پيامي بود يا نه؟ نمي‌دانم آن‌ روز دريابندري مي‌دانست من همان پسر ۱۵ سال پيش هستم يا نه؟ اما مي‌دانم من براي هميشه از او‌ جا مانده‌ام. من از ايجاد ارتباط با تويي که سراسر تحسينش مي‌کردم، براي هميشه جا ماندم و در آخر نتوانستم از آن خفت بجهم. از آن دروغ بزرگ. از آن دروغ ظهر تابستان.

کاش مرا فراموش کرده باشي نجف دريابندري.




تحلیل تند یک رسانه اصلاح‌طلب بر “مسخره‌باز”ی که یک تنه در برابر تهیه‌کننده حاکمیتی “بلیت‌خر” ایستاده ⇐ تدوین نهایی مشکل دارد وگرنه از “هشتگ” و “آینه بغل” جلو می‌زد!/ به‌منظور “تخدیر” و نه “تغییر” به نوستالژی پناه برده!!/تکرار قاب‌ها و كلوزآپ‌های دلربا، آزار‌دهنده است/بزرگ‌ترين مشكل از فيلمنامه و قبل‌تر از آن از ايده و فقدان دال مركزي براي اين همه كولاژ است

سینماروزان: “مسخره باز” از تازه‌ترین فیلمهای اکران شده در سینماهاست که فروش قابل قبولی داشته و یک‌تنه توانسته دربرابر فیلمی حاکمیتی که تهیه‌کننده‌اش سعی داشته با خرید بلیت فله‌ای، آمار فروشش را بالا ببرد، بایستد.

روزنامه اصلاح‌طلب “اعتماد” در تحلیلی تند بر این فیلم، هم نوستالژی‌بازی کارگردان را شماتت کرده و هم تکرار مکررات دامنگیر فیلم را.

متن تحلیل “اعتماد” را بخوانید:

بازگشت به نوستالژي و امر نوستالژيك آنتي‌تزي است در برابر وضعيت {اكنون}. سوژه نوستالژي‌باز يا با وضعيت اكنون‌اش مشكل دارد و يا اينكه به لحاظ آبجكتيويتي در بند گذشته موهوم مانده است؛ كه البته آن‌ هم بي‌فهم وضعيت عيني سوژه و نسبتش با تكنولوژي‌هاي قدرتي كه بر او سيطره دارند، نمي‌توان فهم كرد. رجوع به امر نوستالژي از هر سو كه باشد، عملي منفعلانه نسبت به وضعيت موجود است؛ به اين معنا كه سوژه هم با وضعيت موجود مشكل دارد و هم اينكه در خود توان تغيير نمي‌بيند و يا ميل به رهايي ندارد. در غياب اين توان و ميل، سوژه به امر نوستالژي نه براي {تغيير} بلكه براي تخدير پناه مي‌برد. از ديگر سو دنياي جديد تكنولوژيك رجوع به امر نوستالژيك را هم دگرگون كرده است. يعني اگر مثلا مردم 100 سال پيش با مردمان 700 سال پيش و قبل‌تر، نوستالژي‌هاي مشترك بسياري داشتند دنياي اكنون به‌ دليل ازدياد توليد محتوا و شتاب گرفتن زمان، فواصل امور نوستالژيك را بسيار كوتاه كرده است؛ به ‌همين دليل «همايون غني‌زاده» كه به ‌نظر مي‌رسد از اكنون زماني و جغرافيايي در اولين فيلمش و پيش‌تر از آن در نمايشش (مي‌سي‌سي‌پي نشسته مي‌ميرد) گريزان است؛ هم «كازابلانكايي» را كه 80 سال پيش ساخته شده است نوستالژيك مي‌داند و هم «لئون» كه 25 سال پيش. البته اين دو تنها مواد خام كارگردان تئاتر فيلم‌باز نيست؛ «سوئيني‌تاد»، «كيل‌بيل»، «شاينينگ» و «هزاردستان» هم ديگر مواد خام و نه پخته‌اي هستند كه غني‌زاده در كشكول مسخره‌باز مي‌ريزد؛ همه آثاري كه هر فيلم‌بازي در ابتداي راه با اين اسامي آشنا مي‌شود و اگر اين راه را هم ادامه دهد احتمالا به اين نتيجه مي‌رسد كه با شاهكارهايي هم طرف نبوده است!

كل داستان «مسخره‌باز» در آرايشگاهي كه در لامكان و لازمان است مي‌گذرد، انگار غني‌زاده بيش از همه چيز ميل به چالش كشيدن بي‌جهت خود را دارد، شايد به‌ همين دليل است كه ماشين، هواپيما و يك لشكر آدم را در نمايشش روي سن تالار وحدت مي‌آورد و وقتي به سينما مي‌رسد، اصرار دارد كه در يك لوكيشن بماند و تمام ذهنياتش را به ميانجي جلوه‌هاي بصري به عينيات تبديل كند. نيمچه داستان فيلم در همان مواجهه اول لو مي‌رود و با همان كليشه هميشگي «ريشه در كودكي‌اش دارد» قصد توجيه شدن دارد.

قاب‌ها و كلوزآپ‌ها ابتدا دلربا به سبك فانتزي‌هاي خوش‌ساخت غربي جلوه مي‌كند اما بعد از تكرار و هي تكرار بي‌آنكه در خدمت چيزي باشد تنها آزار‌دهنده مي‌شود مانند هورت كشيدن‌هاي مدام كاركترها كه جز كول‌بازي، توجيه ديگري ندارد. فارغ از اينها بزرگ‌ترين مشكل فيلم از فيلمنامه و حتي قبل‌تر از آن در ايده و فقدان دال(راهنما) مركزي براي اين همه كولاژ، نيمچه داستان اصلي و يكي دو پيرنگ است (كه هيچ‌كدام نه خود را پيش مي‌برند و نه در خدمت كليت فيلم است). دنياي واقعي- فانتزي بيروني و دنياي درون شخصيت اصلي و ارجاعات نوستالژيكش هيچ انسجام و كاركردي جز خلق قاب‌هاي قشنگ ندارد.

با همه اينها فيلم غني‌زاده يكي از خيرالموجودين امسال سينمايي ايران است كه نه به سينماي تجربي بلكه به سينماي تجاري و به اصطلاح بدنه مي‌تواند كمك كند.
زمان اولين اجراي «مي‌سي‌سي‌پي..» يكي از دوستان كه ميل مبهمي به تئاترهاي لوكس دارد، بارها به ديدن اين نمايش رفت. از قضا چندي پيش علت را جويا شدم، صادقانه جواب داد كه پخش آن موزيك‌هاي جذاب در آن حجم صدا و با آن دكوپاژ در تالار وحدت برايش بسيار لذت‌بخش بوده است. مسخره‌باز هم با كمي تغيير ادامه همان تئاتر لوكس و طبقه مثلا متوسط پسند غني‌زاده است. اين فيلم اگر در تدوين نهايي مي‌توانست با اگوي(من تقلبی) خودش مبارزه كند و ميل به حفظ تمام سكانس‌ها را از بين ببرد، تصوير و موسيقي كشش‌داري روي پرده عرضه مي‌كرد (با بليت‌هايي ارزان‌تر از نمايش مي‌سي‌سي‌پي البته) و توده‌هايي كه خوراك سينمايي‌شان در اين چند سال «هشتگ» و «آيينه بغل» شده را با سينمايي استاندارد، چشم‌نواز و زحمت‌ كشيده مواجه مي‌كرد. “مسخره‌باز” وراي اين، مازادي براي سينما و مشخصا سينماي ايران ندارد. اين كولاژكاري‌ها كه خلاف فيلم غني‌زاده كاركردي هم داشته‌اند بسيار پيش‌تر در سينماي جهان به خاطره تبديل شدند و براي كساني كه اندكي با سينما آشنا هستند چيز تازه‌اي نيست.




تازه ترین خروجی شورای صنفی نمایش ⇐ دستور به اکران “مسخره باز” از همین هفته

سینماروزان: شورای صنفی نمایش در تازه ترین جلسه خود دستور به اکران «مسخره باز» در زیرگروه داد.

«مسخره باز» از چهارشنبه ۱۷ مهرماه در زیرگروه اکران می‌شود و از هفته آینده در سرگروه آستارا به نمایش خود ادامه می‌دهد.




«مسخره‌باز» (همایون غنی زاده)⇐ویدیوآرت ابزوردنما برای نمایش در سینماتک‌های حوالی بلوار؟!

سینماروزان/محمد شاکری:

مثبت: یک ویدیوآرت ابزوردنمای پویا که سعی دارد از نفس نیفتد ولی

منفی: میفتد چون پویایی را نمیشود محدود کرد در یک بعد! پویایی نوسان زاست و نوسان لااقل دو بعد لازم دارد برای خودنمایی!

مثبت: دقت در طراحی صحنه و چیدمان نماها، تحسین دارد! هر چه جلوتر میرویم، این ظرافت بیشتر خودش را نشان میدهد و خلأ بعد دوم را پوشش میدهد! غنی زاده بسان “می سی سی پی…” صحنه ای منظم برای مرور وسوسه های ذهنیش چیده و فیلمبردارش علی قاضی را هم در خدمت همین وسوسه ها قرار داده تا با تغییر پیاپی جای دوربین، رسانایی بسازد برای انتقال اغتشاشات از ذهن خود به مخاطب!

منفی: یکی گفت تحت تأثیر گرس!؟ نه! تحت تأثیر ترکیبی از علاقمندیهای مختلف است! از تیم برتون و “آرایشگر اهریمنی خیابان فلیت” تا “پاپیون” و “درخشش” و “کیل بیل” و بالاخره “هزاردستان” همه کنار هم هستند ولی اینها کنار هم سینما نمیشود!!

منفی: 25 دقیقه میگذرد تا نمای دوم سلمانی را ببینیم، یک ساعت میگذرد تا نمای اصلی بشود سن تئاتر و دو ساعت می‌گذرد تا پایان بندی شکل گیرد! زمان زیادی نیست؟ اگر فقط برای نمایش در محفلی خاص همچون سینماتکها تولید شده، خیر! وگرنه بیهودگی مطلق است!

مثبت: نماد میخواهید؟ دیکتاتوری؟ جبر جغرافیا؟ کانال متصل به دریا؟ اصرار بر تراشیدن سبیل خلق الله؟

مثبت: پایان بندی بامزه در شوخی با ابوالفتح صحاف و بعد زلزله و سیل و بالاخره ازدواج رویایی زیر آب با یک ملودی عاشقانه!

*کاراکتر
-جواد معروفی با بازی محسن حسینی. یک بازی کوتاه ولی بشدت در خدمت فضا‼️

*سکانس
-بازسازی نمای انتهایی “کازابلانکا” با بازی صابر ابر و هدیه تهرانی

*دیالوگ
-مو از خودمونه شاپور! دست از سر این کارخونه بدبخت وردار! زندگیمونو مو ورداشته!

-اینجا زلزله بیاد سونامی هم میاد و همه میرن زیر آب‼️

-وقتی یه چیز خوب نظم زندگیتو به هم بزنه دیگه خوب نیست!

-خوشگل مارلین مونرو بود تو کازابلانکا!!؟؟

-تو این کمد هی تکون میخوری مردم فکر میکنن چکار میکنی؟؟




این نمایش در ۳ هفته نیم میلیاردی شد+عکس

سینماروزان: در حالی که در جدول فروش سینماهای کشور آثاری مانند “سایه”، “ربوده شده”، “هیهات” و “اروند” را داریم که بعد از بیشتر از یک ماه اکران هم نتوانسته اند رقم فروش نیم میلیارد را درک کنند تازه ترین تئاتر همایون غنی زاده با عنوان “می سی سی پی نشسته می میرد” در فقط سه هفته نمایش رقم فروش نیم میلیارد را رد کرده است.

به گزارش سینماروزان “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد” در سه هفته اولیه روی صحنه رفتنش در تالار وحدت ، فروش نیم میلیارد تومانی را پشت سر گذاشت و در این مدت 13 هزار تماشاگر به تماشای این نمایش نشستند.

در این نمایش که از ۲۵ مهرماه اجرای عمومی خود را آغاز کرده است، ویشکا آسایش، سجاد افشاریان، بابک حمیدیان، همایون غنی‌زاده، سیامک صفری و داریوش موفق به ایفای نقش می‌پردازند. در تیزرهای این نمایش از صدای مانی حقیقی استفاده شده است.
همایون غنی‌زاده خود نویسندگی و کارگردانی نمایش «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» را به عهده دارد . در خلاصه داستان این نمایش آمده است: ما شاهد ساخت یک فیلم کلاسیک بسیار بد هستیم.
همایون غنی‌زاده پیش از این نمایش‌هایی چون «آنتیگونه»، «ددالوس و ایکاروس»، «در انتظار گودو»، «ملکه زیبایی لینین» و «آگاممنون» را روی صحنه برده بود. همچنین نمایش «کالیگولا» به کارگردانی همایون غنی‌زاده در تالار وحدت روی صحنه رفت و توانست به فروش بالای یک میلیارد برسد.
امیر حسین قدسی و همایون غنی زاده طراح صحنه، الهام معین و همایون غنی زاده طراح لباس، بامداد افشار طراحی صدا، ماریا حاجیها طراح گریم، مرتضی نجفی طراح نور، محمد قدس مدیر تولید و مجری طرح و نازنین گودرزی دستیار کارگردان و مریم نراقی مشاور رسانه، دیگر عوامل این نمایش هستند.
می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد
ویشکا آسایش در “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد”



آقازاده روحانی آهنگران در کنار ویشکا آسایش و…+عکس

سینماروزان: حجت الاسلام محمدعلی آهنگران آقازاده صادق آهنگران به تازگی به تماشای نمایش “می سی سی پی نشسته می میرد” نشست.

به گزارش سینماروزان این نمایش را همایون غنی زاده کارگردانی کرده است و آهنگران بعد از تماشای نمایش به دیدار و گفتگو با این کارگردان و ویشکا آسایش بازیگر آن پرداخت.

آهنگران خود درباره این نمایش نوشت: ديشب در تالار وحدت نمايش “مي سي سي پي نشسته مي ميرد” را ديدم. همايون غني زاده پس از اجراي موفق “كاليگولا” اين نمايش را نوشته و كارگرداني كرده است.
اين قدر اين نمايش جذاب بود كه مدت زمان طولاني دو ساعت و نيمه آن را حس نكردم.

محمدعلی آهنگران در کنار ویشکا آسایش، همایون غنی زاده و محمد قدس(مدیر تولید نمایش)
محمدعلی آهنگران در کنار ویشکا آسایش، همایون غنی زاده و محمد قدس(مدیر تولید نمایش)



انتقادات تند و تیز یک بازیگر-کارگردان تئاتر از رسانه ملی⇐تلویزیون برای پخش تیزر یک نمایش مبلغی بین ۳۰۰ میلیون تا یک میلیارد تومان را مطالبه می‌کند/شبکه‌های ماهواره‌ای{مانند GEM} بیشتر از صدا و سیمای ما نگران حفظ ظاهر فرهنگی خود است!!!/ به سختی می‌توان باور کرد برنامه‌های بی محتوای تلویزیون از تهران و خیابان جام جم و ولیعصر در حال پخش است!

سینماروزان: همایون غنی‌زاده بازیگر و کارگردان سرشناس تئاتر که امسال درام سینمایی “اژدها وارد میشود” را هم روی پرده داشت این روزها نمایش «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» را روی صحنه دارد؛ نمایشی که علیرغم کمبودهای تبلیغاتی اقبال مخاطبان به آن مثبت بوده است.

به گزارش سینماروزان غنی زاده در گفتگویی که به بهانه این نمایش با “ایسنا” داشته به شدت گلایه کرده از کمبود تبلیغات تئاتری در رسانه ملی و یک خلأ مهم تبلیغات تئاتر در صداوسیما که درنظر نگرفتن تعرفه ویژه برای تبلیغات تئاتری است را بیان کرده است.

همایون غنی زاده اظهار کرد: اگر آثار نمایشی ما امکان مناسبی برای تبلیغ و معرفی خود در رسانه‌ی ملی داشتند، اینقدر مسئولین نگران رفتار شبکه‌های ماهواره‌ای که برای پُر کردن این خلأ ژست حمایت از فرهنگ و هنر داخلی ایران را به خود گرفته‌اند، نمی‌شدند و برای پخش تیزرهای هنری آن هم بدون اطلاع صاحبان اثر به تکاپو نمی‌افتادند.

این کارگردان جوان، درباره‌ی پخش تیزرهای این نمایش بدون هماهنگی و اطلاع گروه در شبکه‌های ماهواره‌ای آن هم با وجود تبلیغات خوب شهری و مجازی و نیز حضور بازیگران مطرح بیان کرد: جای شکی نیست که تئاتر نیازمند تبلیغات گسترده‌تری است و جدا از تبلیغات محیطی مانند بیلبورد و استرابورد که در سطح شهر هم به سختی می‌توانیم برای تبلیغ یک تئاتر آن‌ها را در اختیار داشته باشیم، نیاز به تبلیغات دیگر مثلا تلویزیونی هم هست که در این راستا سال‌هاست در پی این هستیم تا صدا و سیما با تئاتر همکاری داشته باشد و یک تعرفه‌ی فرهنگی برای تبلیغ تئاتر ترسیم کند، چرا که متاسفانه چنین تعرفه‌ای اصلا در صداوسیما وجود ندارد و دائما هم می‌گویند قبلا تعرفه‌ای نگذاشته‌اند و ما کاری از دستمان دیگر بر نمی‌آید. خُب بگذارند. تعرفه‌ی فرهنگی نگذاشتن برای تئاتر در صدا و سیما یک اشتباه واضح بوده است که یک مدیر لایق به سادگی خوردن یک صبحانه  می‌تواند حلش کند.

پول تبلیغ تئاتر در صدا و سیما اندازه تبلیغ تیزر یک کارخانه‌دار است
غنی‌زاده در این‌باره توضیح داد: من قبلا با این موضوع مواجه شده‌ام که تلویزیون برای پخش تیزر یک اثر نمایشی در یک برنامه‌ی پر بیننده تلویزیونی مبلغی بین 300 میلیون تا یک میلیارد تومان را برای باکس تبلیغاتی مطالبه کرده است، یعنی حتی شبیه تبلیغات و تیزرهای فیلم‌های سینمایی هم با ما برخورد نکرده‌اند.البته این حرف به این معنی نیست که در صدا و سیما با سینما برخورد درستی صورت می‌گیرد.

وی گفت: در کل صدا و سیما اصلا بلد نیست با مقولات فرهنگی برخورد درستی داشته باشد و اصولا دغدغه‌ی این کار را ندارد و رسالت خود را چیز دیگری می‌داند که ما هم به درستی نمی‌دانیم چیست، اما در حیطه‌ی تبلیغات درواقع این سازمان مبلغی را که بابت تبلیغ تئاتر مطالبه می‌کند اندازه‌ی همان مبلغی است که برای تبلیغ رب گوجه فرنگی باید پرداخت شود یا مشابه همان مبلغی است که برای پخش تیزر از یک صاحب کارخانه گرفته می‌شود، بنابراین شرایط طوری شده که اهالی فرهنگ به خصوص تئاتر از فضای تبلیغاتی رسانه‌ی ملی محروم مانده‌اند. فضای تبلیغاتی‌ای که انحصاری و ناحق برای بدست آوردن پول هنگفت و بادآورده‌ای که معلوم نیست در نهایت هزینه‌ی چه چیزی می‌شود، فقط در دستان آن‌هاست.

تیزرهای جذابی که توجه شبکه‌های برون مرزی را جلب کرد

کارگردان نمایش «کالیگولا» با اشاره به تیزرهای تبلیغاتی نمایش «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» ادامه داد: با توجه به نمایش تیزر تئاتر “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد” و چند تئاتر دیگر بدون اطلاع صاحبان اثر در شبکه‌های ماهواره‌ای باید بگویم به نظر می‌رسد تیزرهایی که جهت نمایش در فضای مجازی و آپارات توسط تیم تبلیغات آماده کرده بودیم، آن‌قدر به لحاظ بصری جذاب بوده که توجه چند شبکه‌ برون مرزی را هم به خود جلب کرده است و آن‌ها هم شاید برای وجهه‌ی خود و پر کردن باکس پخش خود اقدام به پخش آن کرده‌اند.

با شبکه‌های ماهواره‌ای همسو نیستیم

او اضافه کرد: در واقع احساس می‌کنم آن‌ها از صدا و سیمای ما بیشتر نگران حفظ ظاهر فرهنگی خود هستند و به مخاطبان خود توصیه می‌کنند با رفتن به تئاتر برای چند ساعت از جعبه‌ی تلویزیون دور شوند و ماهواره نبینند، بلکه تئاتر ببینند! البته و قطعا برای اینکه نگرانی دوستان ناگهان گریبان ما را نگیرد بلافاصله اضافه می‌کنم اظهر من‌الشمس است که ما با آن‌ها و خیلی از برنامه‌های آن‌ها همسو نیستیم و تمایلی هم به پخش تیزر تئاترمان در این شبکه‌ها نداریم، ولی قطعا صداوسیمای ایران خیلی بیشتر از آن شبکه‌ها با ما غیر همسو و غریبه شده است.صدا و سیما آنقدر غریبه و غیره خودی شده است که گاهی حتی به سختی می‌توانم باور کنم برنامه‌های بی محتوایش از تهران و خیابان جام جم و ولیعصر در حال پخش است!

او در پاسخ به این سؤال که اینکه به نظر می‌رسد در سال‌های گذشته به اندازه‌ی کافی برای خود طرفدارانی در میان مخاطبان تئاتر پیدا کرده و حضور بازیگران سرشناس در نمایش جدیدش هم مخاطبان بیشتری را جذب کرده است، بیان کرد: چون نمی‌توانم از خودم تعریف کنم، به همین دلیل درستی این حرف را هم نسبت به خودم نمی‌توانم تایید کنم، اما چیز عجیبی نیست که چند سال تجربه و حضور مستمر در این عرصه باعث شده باشد کم‌کم در فضای تئاتر و در میان تماشگران، به شکلی معرفی شده باشیم که آن‌ها در هر شرایطی از ما حمایت کنند. من در تالار وحدت تجربه‌ی اجرای نمایش «کالیگولا» را داشته‌ام و آن نمایش هم با استقبال بسیار خوبی مواجه شده است؛ بنابراین خوشبختانه استقبال از نمایش‌هایم اتفاق غریب و دست نیافتنی نبوده که نیاز به تبلیغات نامتعارفی با وجود حساسیت‌های نامتعارف‌تر داشته باشیم. پس در همین فرصت لازم می‌بینم از تماشاگران کارهایم که کمتر مخاطبان صدا و سیما هستند سپاسگزاری کنم.

تعداد روشنفکران ما به اندازه سه ردیف اول تالار وحدت هم نیست

غنی‌زاده در بخش دیگری از این گفت‌وگو در پاسخ به اینکه آیا قبول دارد که «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» نسبت به دیگر کارهایش قشر گسترده‌تری در مقایسه با آن گروهی که تئاتربین حرفه‌ای و اصطلاحا روشنفکر نامیده می‌شوند را جذب کرده است، اظهار کرد: فکر می‌کنم در این نمایش و نیز نمایش‌های دیگرم خیلی وقت‌ها جنسی از تماشگر را تجربه می‌کنیم که قبلا به سالن تئاتر نمی‌آمدند. البته برای جواب دادن به اینکه تماشاگرانی که قبلا به دیدن تئاتر من یا دیگر تئاترها در گذشته می‌آمدند فقط قشر روشن فکر بوده‌اند و غیره لازم است که گروه و قشر “روشنفکر” را تعریف کنیم.

وی گفت: من اعتقاد دارم که ما اصلا در ایران روشنفکر نداریم یا حداقل روشنفکران زیادی نداریم، یعنی تعداد روشنفکرهای ما اگر هم وجود داشته باشند، به اندازه‌ی سه ردیف صندلی همین تالار وحدت در یک شب هم نمی‌شوند.

او با اشاره به اینکه بیشتر به نظر می‌رسد یک اصطلاحی باب شده که به اشتباه قشر اهل مطالعه یا تحصیل کرده را تحت عنوان روشنفکر معرفی می کنند که اصلا این تعریف بسیار سطحی است، اضافه کرد: از نظر من فعالان تئاتر در این سال‌ها خیلی کم‌کاری کرده‌ و تئاتر را خوب معرفی نکرده‌اند، حداقل به آن میزانی که هنرهای تجسمی یا موسیقی و حتی موسیقی خاص خود را به مردم شناسانده و در بین آن‌ها جایی باز کرده، تئاتر موفق عمل نکرده است، چرا که یک نوع رفتار و تفکر از گذشته و به اشتباه به تئاتر دیکته شده که اصلا استقبال از تئاتر را شنیع و زشت می‌دانستند.

این کارگردان تئاتر ادامه داد: این نگاه اشتباه که به نظرم شکلی از تقلب است برای سرپوش گذاشتن روی ضعف‌های ساختاری آثار تئاتری بوده که همیشه همین ضعف‌ها منجر به عدم استقبال از این آثار می‌شده است، نه نادانی مخاطب. امروز تئاتر باید برای معرفی خود خیزهای بلند و جدی بردارد، چون به مخاطب نیاز دارد چرا که باید تصویر اشتباهی را که تلویزیون با نادانی و بی‌دانشی از تئاتر با ساخت تله تئاترهای عجیب و غریب ترسیم کرده از اذهان بزداید، چون خیلی از مردم بعلت ضعف‌های ما هنرمندان در هنر تئاتر نمی‌دانند و باور ندارند دیدن این هنر هم می‌تواند شیرین و لذت بخش باشد.

همایون غنی زاده در "می سی سی پی نشسته می میرد"
همایون غنی زاده در “می سی سی پی نشسته می میرد”

چه کسی گفته تئاتر تماشاگر انبوه نیاز ندارد؟

غنی‌زاده خاطرنشان کرد: اصلا همین تالار وحدت با ظرفیت 700 نفر ساخته شده برای اینکه شبی 700 نفر روی صندلی‌هایش بنشیند. چه کسی گفته تئاتر به تماشاگر انبوه نیاز ندارد؟ آن گروهی که هر وقت تئاتری با استقبال روبرو می‌شود با رندی می‌گویند این تئاتر دست به تقلب یا سطحی‌گری زده است تا مخاطب سطحی و عوام را جلب کند از واقعیت جا مانده و دچار توهم شده است. اصلا مخاطب سطحی کجاست؟! مخاطبانی که آنقدر سطحی باشند که لیاقت دیدن تئاتر خوب را نداشته باشند چه کسانی هستند؟!

نویسنده، کارگردان و بازیگر نمایش «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» در پایان گفت: باید بگویم همانطور که تعداد زیادی روشنفکر نداریم که این سه ردیف اول صندلی‌های تالار وحدت را در یک شب پر کنند، آدم‌های سطحی‌ای که لایق دیدن تئاتر نباشند هم آنقدر زیاد نیستند که بتوانند در مدت 50 شب 35 هزار نفر بشوند و تالار وحدت را پر کنند؟! بنابراین به نظرم باید تعریف‌مان را از یکسری مسائل تغییر دهیم که البته هر چقدر هم مقاومت باشد این تعاریف در حال تغییر است و باید امیدوار باشیم به اینکه مخاطب و مردم تئاتر را پیدا کنند و بتوانیم تصویر مناسبی از این هنر که قطعا و حتما هیچ برتری‌ای نسبت به هنرهای دیگر ندارد را برای آن‌ها ترسیم کنیم.




دردسرهای فرش قرمز برلین برای بازیگر “اژدها وارد می‌شود”⇐بارها گفته ایم فقط هنرمندیم ولاغیر اما دست از سرمان بر نمي‌دارند

سینماروزان: همایون غنی زاده بازیگر و کارگردان تئاتر بنا دارد از 25 مهرماه تازه ترین نمایش خود “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد” را در تالار وحدت روی صحنه ببرد؛ نمایشی که ویشکا آسایش، سجاد افشاریان، بابک حمیدیان، همایون غنی‌زاده، سیامک صفری و داریوش موفق در آن ایفای نقش می کنند.(اینجا را بخوانید)

به گزارش سینماروزان غنی زاده اما از محدودیت تبلیغات محیطی مربوط به این نمایش ناراضی است. غنی زاده با اشاره به زمان نامناسب برای اجرای نمایش تازه اش به سینماروزان گفت: متاسفانه به دلیل مشکلاتی موفق نشديم زمان مناسب تري را جهت اجرا داشته باشيم و  به خاطر ايام سوگواري تمام تبليغات ما را جمع آوري و حتي به هزينه شخصي اي هم كه گروه متقبل شده احترام نگذاشت و بنظر می‌رسد بعد از اين ايام هم اجازه تبليغ وسيع را به ما نخواهد داد.

وی در چرایی ایجاد این وضعیت بیان داشت: عده اي از دوستان مي گويند به علت حضور من در فرش قرمز برلين و مصاحبه هايي كه در گذشته با بي بي سي و voa و غيره داشتم حساس شده اند. ما بارها گفته ایم فقط هنرمندیم ولاغیر اما دست از سرمان بر نمي دارند.

اشاره غنی زاده به حضور در جشنواره برلین با فیلم “اژدها وارد میشود” مانی حقیقی است که از جمله فیلمهای قابل توجه سینمای ایران در سالهای اخیر بوده است و به غیر از زمان اکران به هنگام عرضه در شبکه خانگی هم جزو پرفروش ها بود.




ویشکا آسایش با گریمی غیرمنتظره در “می سی سی پی…”+عکس

سینماروزان: همایون غنی‌زاده بازیگری که در سینما با “اژدها وارد می شود” او را دیدیم، سابقه سالها فعالیت تئاتری دارد و بناست به زودی نمایش «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» را در تالار وحدت روی صحنه ببرد.

به گزارش سینماروزان در این نمایش که از ۲۵ مهرماه اجرای عمومی خود را آغاز می‌کند، ویشکا آسایش، سجاد افشاریان، بابک حمیدیان، همایون غنی‌زاده، سیامک صفری و داریوش موفق به ایفای نقش می‌پردازند.

همایون غنی‌زاده خود نویسندگی و کارگردانی نمایش «می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد» را به عهده دارد.

جالب است که ویشکا آسایش بازیگر سرشناس سینما که در سالهای اخیر تجربیات مختلفی از “ورود آقایان ممنوع” تا “نهنگ عنبر” و “دراکولا” داشته است نقش اصلی زن این نمایش است و با گریمی متفاوت در آن ظاهر شده است.

در خلاصه داستان این نمایش آمده است:«ما شاهد ساخت يك فيلم كلاسيك بسيار بد هستيم».

در تیزرهای این نمایش نیز از صدای مانی حقیقی کارگردان و بازیگر سینمای ایران استفاده شده است.

می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد

ویشکا آسایش در “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد”

می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد
بابک حمیدیان در “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد”
می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد
سیامک صفری در “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد”
می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد
سجاد افشاریان در “می‌سی‌سی‌پی نشسته می‌میرد”



“اژدها…” وارد گروه زندگی شد

سینماژورنال: با توجه به فروش بالای آثار اکران نوروز شورای صنفی نمایش مقرر کرد اکران فیلمها تا هفته آتی ادامه یابد.

به گزارش سینماژورنال تنها فیلمی که قرارداد اکرانش در جلسه 23 فروردین ماه شورای صنفی نمایش ثبت شد “اژدها وارد میشود” اثر غیرمتعارف مانی حقیقی است.

شورای صنفی نمایش مقرر کرد “اژدها…” بعد از “کفشهایم کو؟” در گروه زندگی روی پرده برود. “اژدها…” که از بازی امیر جدیدی، همایون غنی زاده و احسان گودرزی سود می برد تریلری رازآلود است که داستان خودکشی یک زندانی سیاسی در جزیره ای دورافتاده در جنوب ایران را روایت می کند؛ درست پس از آن که یک کارآگاه برای بررسی ریشه های خودکشی وارد جزیره می شود.

پخش “اژدها…” را نیمروزفیلم به مدیریت مهدی صباغ زاده برعهده دارد.




همکار بی.بی.سی؛ عامل توقیف یکی از فیلمهای بخش مسابقه جشنواره؟

سینماژورنال: در حالی که اعضای شورای پروانه نمایش این روزها آثار پذیرفته شده در دو بخش اصلی جشنواره فیلم فجر را بازبینی می کنند یکی از رسانه های وابسته به شهرداری خبر از ممیزی یکی از آثار به دلیل حضور مسعود بهنود داده است.

به گزارش سینماژورنال این رسانه “همشهری جوان” است که گزارش داده مانی حقیقی فیلم  “اژدها وارد میشود” را از جشنواره خارج میکند چون در سکانسهایی از فیلم مسعود بهنود دیده می شود.

گویا اعضای شورای پروانه نمایش بعد از تماشای فیلم اعلام کرده  اند که باید سکانس های مربوط به حضور مسعود بهنود از فیلم حذف شود اما حقیقی گفته در صورت حذف از جشنواره کنار می کشد.

همکار سابق داوودنژاد و یک تجربه ناتمام با پوراحمد

به گزارش سینماژورنال مسعود بهنود نویسنده و روزنامه نگاریست که از سال 2002 در لندن زندگی می کند و در این مدت با بی.بی.سی همکاری داشته است.

وی سالها پیش از این و در درام سیاسی “خانه عنکبوت” علیرضا داودنژاد بازی کرده بود.

پیش از این در دهه هفتاد نیز کیومرث پوراحمد قصد ساخت فیلمی با محوریت بخشهایی از زندگی محمدرضا پهلوی را داشت که انتشار اخباری مبنی بر حضور مسعود بهنود به عنوان سناریست کار باعث توقف کار در مرحله پیش تولید شد و بعدتر نیز پوراحمد نتوانست کار را تولید کند.