1

فاطمه معتمدآریا: از علی حاتمی برای “مادر” فیلم‌نامه خواستم، گفت نداریم؛ من هم گفتم این‌جوری کار نمی‌کنم

سینماژورنال: «پرتره فاطمه معتمدآریا، بازیگر سینمای ایران، در کنار ١٥ چهره بین‌المللی که در طول عمر خود، به منافع مشترک بشریت یاری رسانده‌اند، در گالری سازمان‌ملل متحد در نیویورک به‌نمایش درآمد. این نمایشگاه چندی پیش با پیام سام‌کوته سا، رئیس مجمع‌عمومی سازمان‌ملل، با مضمون «نزدیکی انسان با طبیعت و نگهداری از زمین و ایجاد زبان مشترک انسان و طبیعت» گشایش یافت.

به گزارش سینماژورنال این خبر مهمی بود که احتمالا روی خروجی خبرگزاری‌های جهانی هم آمد، اما لابد در ایران چون اتفاق‌های مهم‌تری در حال وقوع است، توجهی به آن نشد؛ در حالی که گاه رویداد‌هایی کم‌ارزش‌تر از این، در بوق و کرنا می‌شود. البته به آدمش بستگی دارد.

به این بهانه و البته بهانه‌های دیگر احمد طالبی نژاد در “شرق” با این بانوی هنرمند و پرآوازه ایرانی گفت‌وگو کرده‌است.

در بخشی از این گفتگو معتمدآریا درباره عدم همکاری با کارگردانان نسل اول سینمای ایران و از جمله چهره هایی چون علی حاتمی و ناصر تقوایی صحبت کرده است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی معتمدآریا را ارائه می دهد:

گویا اخیرا در کارنامه هنری و فرهنگی شما اتفاق مهمی افتاده که خیلی‌ها از آن بی‌خبرند؛ اینکه شما به عنوان یکی از ١٦ چهره‌ تأثیرگذار در جامعه خود شناخته شده‌اید. جریان چیست؟
نمایشگاهی در سازمان‌ملل از کارهای Fabrizio Ruggiero نقاش ایتالیایی برگزار شده و ١٦ نفر از چهره‌های بین‌المللی فرهنگی را که در طول عمر خود به منافع مشترک بشریت یاری رسانده‌اند به ‌تصویر کشیده؛ به‌عنوان نماد مردم همه قاره‌های جهان.
چه چهره‌های آشنایی در این فهرست بوده‌اند؟
ساتیاجیت رای، ام‌کلثوم، ادری هیپبورن، کاندینسکی، جون بییز، مسعوو چندین چهره و شخصیت‌های دیگر از آسیا، آمریکا و اروپا که برای ما کمتر شناخته شده‌اند.
نحوه گزینش این چهره‌ها چگونه بوده؟
راستش من اطلاع دقیقی ندارم! فروردین امسال مروری بر کارهای من در فستیوال فیلم خاورمیانه در فلورانس برگزار شد. با خانمی ملاقات کردم که به من اطلاع دادند از طریق فیلم‌هایم پیگیر کارها و فعالیت‌های بشردوستانه من شدند و یکی از عکس‌های من را با آقای فابیزیو انتخاب کردند تا برای سازمان‌ملل تصویر کنند. من خیلی عکس‌العمل نشان ندادم؛ چون فکر کردم مثل همیشه فقط بروز احساسات علاقه‌مندان به فرهنگ و هنر ایران است. ولی بعد از دو ماه دیدم که عکس من را که از اینترنت درآورده‌اند، تصویر کرده و همراه تصاویر کسانی گذاشته‌اند که هر کدام برای خود من همیشه اسطوره بوده‌اند. این نمایشگاه از دهه آخر خردادماه آغاز شده و بیش از این اطلاعی ندارم. من اصلا آقای فابریزیو روججیرو را نمی‌شناسم. دارم سعی می‌کنم همان‌طور که ایشان من را پیدا کردند، من هم پیدایشان کرده و برای توجه فرهنگی و انسان‌دوستانه‌ای که به ایران کرده‌اند، تشکر کنم‌.
 شما صرفا به دلیل فعالیت در عرصه بازیگری انتخاب شده‌اید یا دلایل دیگری هم دارد؟ تا آنجا که می‌دانم در این انتخاب دلایلی غیر از بازیگری هم نقش داشته. این را پرسیدم چون شما در سال‌های اخیر علاوه بر بازیگری که اتفاقا از نظر کمی، چشمگیر نیست، بیشتر به عنوان فعال اجتماعی شناخته شده‌اید… .
فکر می‌کنم یکی از دلایل این گزینش، فعالیت‌های خیریه‌ای بوده که من سال‌هاست دارم انجام می‌دهم. چون دیگرانی هم که انتخاب شده‌اند، کم‌وبیش در این عرصه‌ها فعال بوده‌اند.
و شما جزء اولین هنرمندانی هم بودید که در ایران وارد این‌جور فعالیت‌ها شدید؟
فکر می‌کنم به شکل علنی در این دوره بله. در دوره‌های پیش از ما هنرمندانی بودند که علاوه‌بر هنرشان، به خیرخواهی نیز شهره بودند.
خود شما چه تصویری از اکنونتان می‌توانید ارائه دهید؟ بازیگر یا فعال فرهنگی و اجتماعی؟
من همیشه یک بازیگرم و بازیگری یک فعالیت فرهنگی است بنابراین خودم را یک فعال فرهنگی می‌دانم تا هر چیز دیگری و البته که فعالیت فرهنگی در یک کل بزرگ‌تر انجام می‌شود که همان فعالیت‌های اجتماعی است. بنابراین تصویری که از خودم می‌توانم بدهم، یک بازیگر فعال فرهنگی و اجتماعی است که طبعا در هر کدام از اینها گرفتاری‌ها و مشکلاتی وجود دارد.
و گرفتاری‌های شما ناشی از چه بوده؟
گرفتاری‌های من مثل بقیه بوده؛ کسانی که در عرصه‌های مختلف کار می‌کنند و نسبت به کارشان حساس هستند. من هم برای بهترشدن شرایط فرهنگی و اجتماعی جامعه‌ام و به‌تبع آن شرایط حرفه‌ای‌ فعالیت‌هایی کرده‌ام که گاهی اوقات سبب بروز مشکلات و گرفتاری‌هایی شده.
مسئولان و غیرمسئولانی که طی این سال‌ها گاه‌به‌گاه شما را بازخواست کرده‌اند، چه دلایلی داشته‌اند؟
بیشتر دچار سوءتفاهم بودند و غالبا متوجه می‌شدند که من دنبال چیزی غیر از بهترشدن شرایط خودم و جامعه‌ام نیستم. من دنبال جامعه‌ای هستم که از نظر فرهنگی به آن ببالم.
 چرا به حرفه‌تان نبالید وقتی این همه فیلم و تئاتر خوب در کارنامه‌تان دارید؟
نمی‌گویم کار‌هایی که کرده‌ام، باعث افتخارم نیستند ولی بحث خودم و کارهای خوب خودم یا دیگران نیست، صحبت از یک کلیت است که در خطر ابتذال است. من در ٣٠ساله بعد از انقلاب رشد کرده‌ام. اینجا درس خوانده‌ و موفق شده‌ام و خودم را به کشورم مدیون می‌دانم. برای همین نمی‌توانم در مورد خطراتی که وجود دارند، به‌خصوص در زمینه‌های فرهنگی، بی‌تفاوت باشم. من در مورد همه اتفاقات خوب و بد کشورم خودم را متعهد و مسئول می‌دانم.
این واژه تعهدی که به کار بردید، در مملکت ما خیلی دچار سوءتفاهم شده است. از نظر شما تعهد یعنی چه و در مقابل چه چیزی خود را متعهد می‌دانید؟
در مقابل مردم. در مقابل آن کسی که ٣٠، ٤٠سال قبل من را سر کلاس درس برده و به من قدردانی از زحمات دیگران را یاد داده، آقا یا خانم راننده‌ای که من را به اجرای تئاتر و صحنه می‌رساند؛ کارگر صحنه‌ای که با یک چای و لبخند همراهش خستگی کار را از تنم بیرون کرده؛ در برابر کسانی که فیلم‌ها و اجرا‌های من را دیده‌اند و هر کسی که به من کمک کرده تا سرپا بایستم و بشوم معتمدآریایی که می‌شناسید. درمقابل، مردمی که در کوچه و خیابان و ادارات، با لبخند و سلام و احوالپرسی مرا از خودشان می‌دانند و کسانی که کارشان را صادقانه و سلامت انجام می‌دهند. تمام کسانی که با ایمان و اعتقادشان کار می‌کنند. آنها به من یاد دادند کارم را درست انجام دهم و در مشکلات و گرفتاری‌ها همراهشان باشم. آنها به من یاد دادند در برابر ناهنجاری‌های دوروبرم بی‌تفاوت نباشم! همین‌ها من را متعهد می‌کنند اگر چیزی یاد گرفته‌ام، همین‌جا به‌نمایش بگذارم!
ولی چند وقتی کوچ کردید… .
خیلی کوتاه و به ناچار؛ شش ماهی دور بودم. ولی کوچ نکردم. من همیشه سعی کردم همین‌جا و خودم باشم؛ هرچند عده‌ای می‌خواستند یا من از اینجا بروم یا آدم دیگری باشم… فکر می‌کنم اگر حرف‌زدن و اعتقاداتم مال خودم نباشد، دیگر این من نیستم. برای همین هرچند وقتی، از این مشکلات پیش می‌آید… .
دارید هامون‌وار حرف می‌زنید. جایی که می‌گوید «من اگر من نباشم که دیگه من نیستم». (خنده).
من مثل خودم حرف می‌زنم. اصلا بلد نیستم ادای کسی را درآورم. به‌نظرم این یک فلسفه وجودی است و ربطی به هامون دارد یا ندارد، نمی‌دانم.
می‌شود توضیح دهید فاطمه معتمدآریا در این سن‌وسال و با این همه تجربه‌ای که پشت‌سر گذاشته، فلسفه زندگی‌اش چیست؟
من یک دانش‌آموخته هنرم که در فضای فرهنگی بزرگ شده و هیچ‌گونه تربیت غیرفرهنگی و غیراخلاقی نداشته. شغل دیگری هم غیر از بازیگری نداشته‌ام. تمرین هم کردم نشد یا نخواستم. من اگر بازیگر نباشم، منفعلم. از زمان کودکی و نوجوانی، عاشق این حرفه بودم. قدم با حرفه‌ام رشد کرده. صورتم با حرفه‌ام تغییر کرده. حتی اندازه کفش‌هایم با حرفه‌ام بزرگ‌تر شده. قبلا نمی‌فهمیدم که خودم دارم بزرگ می‌شوم یا حرفه من است که دارد بزرگم می‌کند. این حرفه با سلول‌های من رشد کرده است… .از ٩سالگی عضو فعال کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم و از ١٣سالگی رسما تئاتر کار کرده‌ام، امروز فلسفه زندگی‌ام تلاش برای بازیگری در یک فضای فرهنگی و در جامعه‌ای پویا و سالم به‌دور از فساد و ابتذال است با صلح و آرامش.
هیچ وقت وسوسه کارگردانی تئاتر هم داشته‌اید؟
نه به صورت جدی… البته در زمینه مستندسازی و کارگردانی تجربه‌هایی داشته‌ام. ولی عاشق بازیگری هستم دلیلی برای انجام کار دیگری ندارم.
شما ازجمله معدود بازیگران سینما و تئاتر ایران هستید که اسمتان به اثر اعتبار می‌دهد. درواقع اسم شما به یک برند موفق و پرطرف‌دار تبدیل شده… .
این اعتبار را مردم به یک هنرمند می‌دهند. من چه‌جوری می‌توانم بدون نظر مردم خودم را محک بزنم؟ پس این اعتبار اگر هست، ناشی از سلیقه مردم است.
نکته جالب این است که تا حالا با نسل اول سینماگران جدی ما کار نکرده‌اید، البته غیر از بیضایی در فیلم مسافران. دلیل خاصی داشته است؟
من از زنده‌یاد علی حاتمی برای فیلم «مادر»، فیلم‌نامه خواستم، گفت نداریم من هم گفتم این‌جوری کار نمی‌کنم.
کدام نقش را پیشنهاد داد؟
نقش ماه‌طلعت که همسر حمید جبلی بود و خانم اکرم‌محمدی بازی کرد. آقای کیمیایی چندین‌بار اظهار لطف کرد و پیشنهاد داد که نتوانستم با ایشان کار کنم. آقای تقوایی سر فیلم ناتمام «چای تلخ» از من دعوت کرد که نقش یک پیرزن جنوبی را بازی کنم و چون من قبل از آن «گیلانه» را بازی کرده بودم، قبول نکردم آقای مهرجویی را هر چند سال یک بار می‌دیدم، می‌گفتند تو چرا جوانی برای نقشی که باید بازی کنی.
این ناشی از تقدیر است یا نوعی انتخاب؟
راستش هر دو. من روی فیلم‌نامه خیلی خیلی حساسم و برایم مهم است که فیلم‌نامه کامل و درست باشد.
ولی فیلم‌نامه «چای تلخ» عالی و بی‌نقص است… .
بله. ولی گفتم که نمی‌خواستم دوباره نقش پیرزن را بازی کنم. به کارنامه‌ام نگاه کنید.
جالب اینکه با وجود کاراکتر خیلی جدی و عاطفی‌ای که از شما در اذهان وجود دارد، چند نقش کمدی و طنزآلود هم بازی کرده‌اید، مثلا در کلاه‌قرمزی‌ها یا یکی، دو فیلم از محمدرضا هنرمند و عینک دودی لطیفی… .
اولین درس بازیگری این است که فرقی نمی‌کند چه نقشی را بازی کنی، مهم این است که به بهترین وجه بازی کنی. یادتان هست در فیلم گوزن‌ها، خانم بازیگر تئاتر‌های لاله‌زار با صدای گرم خانم فهیمه راستکار، می‌گوید یک روز نقش کلفت را بازی می‌کنم، یک روز نقش زن فرعون و آخر شب هم ١٠ تومان می‌گذارند کف دستم. این حقیقتی درباره بازیگری است، که تو باید آمادگی هرگونه نقشی را داشته باشی. اگر کسی موفق نمی‌شود عرصه‌های مختلف را تجربه کند، حتما آموزشش غلط بوده است. اگر بازیگر درست در این حرفه تربیت شده باشد، حتما هرجور نقشی را خوب بازی می‌کند. البته اگر از راه آکادمیک وارد شده باشد.
پس نقش غریزه چه می‌شود؟ چون کم نبوده‌اند بازیگرانی که از دانشگاه‌های داخل و خارج فارغ‌التحصیل شده‌اند ولی موفقیتی به‌دست نیاورده‌اند.
غریزه می‌تواند کمک کند دانسته‌هایش را درست به‌کار ببندد. غریزه نقش اصلی را ندارد کمک‌دهنده است.
ولی سینما و تلویزیون ما انگار ذاتا دانش‌گریز است.
نمی‌دانم ذاتش این است یا نه… ولی به‌عنوان یک خطر قبول دارم که در موارد زیادی تخصص و دانش کم‌کم کنار زده می‌شود، خب نتیجه‌اش می‌شود این وضعیتی که داریم می‌بینیم و این فقط محدود به بازیگری نمی‌شود، فیلم‌نامه‌هایی که به‌دلیل غلط‌های بسیار نمی‌شود خواندشان، چه برسد بازی کرد. در عرض چند سال گذشته، خیل عظیمی از بی‌خردان به عرصه هنر سینما سرازیر شده‌اند که نمی‌شود درباره آن بی‌تفاوت بود.
این اواخر کار با فیلم‌سازان جوان را ترجیح می‌دهید. مثل فیلم «بهمن» که به اتفاق همسرتان احمد حامد بازی کرده‌اید و فیلم خوبی هم از کار درآمده… .
یک فیلم دیگر هم کار کردم به نام «یحیی سکوت نکرد» ساخته کاوه ابراهیم‌پور که از آن هم راضی‌ام.
متأسفانه ندیدم! یک فیلم هم در آذربایجان کار کردید که شنیده‌ایم فیلم خوبی از کار درآمده.
بله و همه اینها فیلم‌های اول یا دوم سازندگانشان بودند.
بر چه اساسی به این جوان‌های تازه‌کار اعتماد کردید؟
در وهله اول، فیلم‌نامه‌ها را خواندم و خیلی خوشم آمد. بعد هم این دوستان نمونه کار‌هایی داشتند که دیدم و قبول کردم که بازی کنم. مثلا مرتضی فرشباف کارگردان فیلم بهمن، خیلی کارگردان باشعور و دانایی است.
ولی خیلی از بازیگران تثبیت‌شده ما حاضر نیستند ریسک کنند. این روحیه ریسک‌پذیری از کجا آمده؟
فکر می‌کنم بخش زیادی‌اش از اعتمادبه‌نفسم ناشی می‌شود. من به خودم و کاری که می‌کنم مطمئنم. چون آن‌قدر تجربه دارم که اشتباه نکنم و بفهمم نتیجه کار چه خواهد شد، به‌خصوص با نسل جوان سینما.
ولی در کارنامه بازیگران بزرگی مثل مارلون براندو، رابرت دنیرو، داستین هافمن، مریل استریپ و خیلی از غول‌های بازیگری هم فیلم‌های ضعیف یا بد وجود دارد. بالاخره یک بازیگر همان‌طور که اشاره کردید، باید بازی کند تا اموراتش بگذرد. نگران نیستید که با این همه نخبه‌گرایی و وسواس، به‌مرور فید شوید؟
دوره فیدشدن من گذشته! ولی چاره‌ای نیست؛ نمی‌شود اجازه بدهی که باد هرجا خواست تو را ببرد؛ باید ایستاد و تا جایی که توانش هست، مقاومت کرد تا از کف نروی. ضمن آنکه در کارنامه من هم دو تا از این فیلم‌ها هست ولی من از کسانی نیستم که هر چه پول به دست بیاورم، دلم بخواهد بیشترش کنم. همیشه خدا هم هشتم گروی نهم است. شاید سالی یک فیلم کار کنم، اندازه خودم را هم می‌دانم و بیشترش را هم نمی‌خواهم. به داشته‌هایم واقفم و با همان هم زندگی می‌کنم. بنابراین انگیزه‌ای برای فیلم‌بد بازی‌کردن ندارم. کارهای زیادی هست که بابتشان پولی دریافت نمی‌کنم و خوشحالم که فرصتی برای قبول کارهای بد درآمدزا برایم نمی‌گذارند.
برخی خانم‌های بازیگر ما، به‌محض اینکه پابه‌سن می‌گذراند، ستاره‌شان افول می‌کند. چون علت وجودی‌شان در سینما یا تلویزیون، وجاهت منظر است نه استعداد و دانش بازیگری. کم داریم بازیگرانی که از ابتدای ورودشان به این عرصه تا حالا، موقعیتشان حفظ شده باشد. یکی از آنها که توانسته است خودش را حفظ کند، به گمانم شما باشید… .
خیلی‌ممنون. نمی‌دانم این تعریف بود یا…؟! من با یک نقش اول در فیلم جدال وارد بازیگری شدم ولی در فیلم دومم تحفه‌ها، فرقی برایم نمی‌کرد که با ١٠، ١٢ تا بازیگر دیگر با هم همراه باشیم. در فیلم سومم جهیزیه برای رباب دوباره نقش اول داشتم…. مهم کیفیت نقش است. اگر حواسمان به این نکته باشد، همیشه جایگاهمان حفظ خواهد شد. نقش باید بر مخاطب تأثیرگذار باشد. اگر آدم بخواهد همیشه در اوج باشد، باید برایش تلاش کند. ولی اینکه چرا من هنوز هستم و بعضی‌ها متأسفانه نیستند، موضوعی است که شما باید تحلیل کنید.
در این سال‌ها چند کار مستند بلاتکلیف هم داشته‌اید. یکی در باره فرخ غفاری و یکی هم درباره یک خانم سینماگر هندی به نام آرونا واسادف. اینها به کجا رسیدند؟
کار فیلم مربوط به خانم آرونا که تمام شد و در چند جشنواره آسیایی هم به نمایش درآمد، کار آقای غفاری هم در حد راش باقی مانده، چون فوت کردند و راش‌ها دست وارث ایشان است. امیدوارم مشکلش حل شود.
 چون از جمله نخستین فعالان خانه سینما بوده‌اید، بحث‌هایی هم درباره فعالیت‌های شما در خانه سینما مطرح است که وقت تنگ است و بماند برای زمانی دیگر.
سپاس. من باید باعجله خودم را برسانم به تماشاخانه باران که چندماهی است راه افتاده برای اجرای یک نمایش ضدجنگ! نمایش «تونل» کار گروه تئاتر ترمینال به کارگردانی سیامک احصایی!




چه خوب که کیمیاییِ کوچک، بزرگ شد؟!+عکس

سینماژورنال: پولاد کیمیایی فرزند مسعود کیمیایی هرچند نزدیک به سه دهه قبل بواسطه پدر وارد سینما شد اما در سالهای اخیر کوشیده است در شمایل یک بازیگر مستقل به کار خود ادامه دهد.

به گزارش سینماژورنال این استقلال طلبی البته موجب شد که در آثاری چون “گشت ارشاد” تواناییهای وی بیشتر به چشم بیاید اما هنوز که هنوز است اثری که بتواند او را کاملا از سایه پدر بیرون آورد ارائه نکرده است.

شاید برای همین باشد که وی قصد دارد به سراغ کارگردانی رفته و اولین فیلم بلندش “معکوس” را بسازد؛ البته در اینجا هم پدرش به عنوان مهمترین حامی نقش تهیه کننده را برایش بازی خواهد کرد.

فلاش بک به دو دهه قبل

پولاد کیمیایی سالها پیش از این و با یکی از بهترین نوآرهای تاریخی سینمای ایران یعنی “سرب” وارد سینما شد. او در “سرب” ایفاگر نقش پسربچه ای بود که جلوی درب یک سینما با کاراکتر اصلی فیلم “نوری” برخورد می کرد.

کیمیایی سالها بعد از آن فیلم و مرحوم شدن بازیگر اصلیش هادی اسلامی، با قرار دادن تصویری از حضورش در “سرب” در صفحه اجتماعی خود نوشته است: اولین بار جلوی دوربین سینما دیالوگم این بود: سلام میخوایم بریم سینما پول نداریم…شما ما رو میبرین تو؟

همان بهتر که بزرگ شدی…

جالب نظراتی است که مخاطبان بر این تصویر گذاشته اند؛ چند نفری از این گفته اند که پولاد در دوران کودکی زیاد قیافه خوبی نداشته و همان بهتر که بزرگ شده!!! و البته یکی دو نفر هم بوده اند که در حمایت از پولاد کوچک این موضوع را طرح کرده اند که قیافه بد او در “سرب” بخاطر گریم خاصش در این فیلم بوده.

سرب
پولاد کیمیایی در نمایی از “سرب”



مسعود کیمیایی: چاقو زندگی من و هویتم را شکل داده ولی حتی با چاقو خیار هم پوست نکنده‌ام!!!

سینماژورنال: مسعود کیمیایی فعالترین فیلمساز نسل اولی سینمای ایران است.

به گزارش سینماژورنال وی نه تنها سعی می کند لااقل هر دو سال یک بار فیلم بسازد بلکه هرازگاه تجربیات خویش در عرصه رمان نویسی را نیز پیش روی مخاطبان قرار می دهد.

تازه ترین رمان او با عنوان “سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارند” نیز اخیرا منتشر شد و به بازار آمد و البته خیلی زود به چاپ سوم هم رسید.

احمد طالبی نژاد منتقد قدیمی سینمای ایران به بهانه انتشار این کتاب پیش روی مسعود کیمیایی نشسته و به جهان تصویری رمانش سر زده است. در این گفتگو که برای “شرق” انجام شده کیمیایی علاوه بر سخن گفتن درباره زیر و بم رمان درباره برخی موضوعات مانند استفاده همیشگی از “چاقو” در آثارش هم سخن گفته است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی کیمیایی را ارائه می دهد:

در مورد سینمای کیمیایی، به‌درستی گفته می‌شود که ریشه این نوع فیلم به سینمای کلاسیک آمریکا برمی‌گردد، به‌ویژه دو ژانر قدرتمند وسترن و نوآر و آن جریان اصیلی که در دهه‌های ٤٠ تا ٧٠ میلادی در سینمای این کشور وجود داشت. در ادبیات آیا می‌توان الگو یا مرجعی برای داستان‌نویسی‌ات پیدا کرد؟ مثلا نویسنده‌ای که تحت‌تأثیرش باشی؟
نه، من به اندازه کافی ادبیات ایران و جهان را خوانده‌ام و با سیاق نویسندگان بزرگ آشنا هستم؛ اما اینکه الگویی داشته باشم، نه. مطلقا. این فارسی‌ای که در رمان‌های من می‌بینی، الگویی ندارد، چه خوب، چه بد، چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند.
‌ منظورم فقط زبان نیست.
می‌دانم. منظورم نوع واژه‌یابی است که زبان نوشته‌های من را شکل می‌دهد. این واژه‌یابی از کجا می‌آید، خیلی زمان می‌برد که شرحش بدهم. شاید هم اصلا گفتنی نباشد. می‌توانی بپرسی آیا با همان سرعتی که واژه را پیدا می‌کنی باید بیاوریش توی متن؟ نه. به این سادگی نیست. به هر جهت این زبانی است که از تجربه‌ها می‌آید. منظورم ارتباطی است که من طی هفتادواندی سال با آدم‌های پیرامونم داشته‌ام و دارم؛ آدم‌هایی که جورواجور حرف می‌زنند. من لابه‌لای این حرف‌ها و جمله‌ها می‌گردم تا واژه‌ای مناسب آدم‌هایم پیدا کنم.
‌ چقدر موقع نوشتن به واژه‌ها فکری می‌کنی؟ مخصوصا در این کتاب، ما با فورانی از واژه‌ها روبه‌روییم که برخی‌شان کهنه‌اند و برخی‌شان بسیار بدیع و‌تروتازه. آیا همان‌طور که از ذهنت فوران می‌کنند، نگاشته می‌شوند یا در ذهن صیقل می‌خورند و ورز می‌آیند تا بروند روی کاغذ؟
داشتم همین را می‌گفتم. وقتی نوشتن اثری را شروع می‌کنی، خیلی کار‌ها باید بکنی؛ واژه‌یابی، آدم (شخصیت)یابی، زمان و مکان‌یابی و حتی لباس و سروشکل‌یابی. این یابندگی را به همه عناصر دیگر اضافه کن. به قدرت قلمت که‌ داری یا نداری. همه تجربه‌هایی که پشت‌سرت ‌داری و تاریخ ایجاد می‌کند، باید به کمکت بیایند. اینهاست که زبان و فرم یک اثر را به وجود می‌آورد. این رانشی که در زبان ایجاد می‌شود، گاهی ناخودآگاه است. مثلا در همین رمان، من جاهایی با حروف بازی کرده‌ام. فرضا در یک پاراگراف، یک حرف – مثلا خ – در واژه‌ها تکرار می‌شوند. یعنی ١٠ تا جمله دارم که این حرف در آن هست. این واژه‌ها برای من شکل دارند. حرف «ل» برای من فرم دارد. این چنگکی‌بودنش، برای من یادآور شیئی است که به نوعی از زندگی مربوط می‌شود. این لام، شبیه چنگک یا قناره‌هایی است که در دکان‌های قصابی و کشتارگاه‌ها می‌دیدم. که شقه‌های گوشت را بهش آویزان می‌کنند. این حتی در فیلم‌هایم هم آمده.
‌ بله مثلا در سکانس کشتارگاه، نمایی طولانی از این قناره‌ها می‌بینیم.
به‌هرحال این لام موقع گویش پشت دندان بالایی ‌گیر می‌کند. یا حروف قد بلندی مثل «الف» که برای من شکل دارد. الف قد بلند است؛ مثل سرو. منظورم این است که اشکال حروف، در ذهن سروصدا ایجاد می‌کنند مثل بازار آهنگر‌ها. این دنگ و دونگ، ناشی از تلاشی است که نویسنده می‌کند تا حروف را به واژه و واژه را به جمله تبدیل کند. این، مکانیسم خودش را دارد و توضیح‌دادنی هم نیست.
‌ یکی از کار‌هایی که باعث حیرت و حتی واکنش برخی‌ها شده، املای نامأنوس برخی واژه‌هاست. مثلا نادیده‌گرفتن تبدیل حرف «ﻫ» به «گ» در واژه‌هایی است که از آنها اسم مصدر ساخته‌ای. مثل «دانسته‌گی» که خب این «گ» همان «ﻫ » است که چون تلفظ دو تا «ﻫ » پشت‌سر هم دشوار است، «ه» را تبدیل به گ می‌کنند و درستش، بایستگی، شایستگی و واژه‌هایی از این دست.
من این جوری می‌نویسم. این را از معلم‌های مدرسه یاد گرفته‌ام. در دوره‌ای قرار شد این‌جوری ننویسیم. یعنی ﻫ را به گاف تبدیل کنیم. بعد هر کسی آمد نظری داد. گفتند به‌جای همزه روی «ﻫ » آخر چسبان، «ی» بیاید و شد مثلا مدرسه، خانه و دیدم داریم بازی می‌خوریم. من برگشتم به آن شیوه‌ای که در مدرسه یاد گرفته‌ام.
‌ ولی به‌عنوان رمان‌نویس، باید آنچه صحیح است را بنویسی. با زبان و املا که نمی‌توان واکنشی برخورد کرد. اینجا، بحث تنافر حروف است. در یکی، دو مورد که واژه‌های عربی را به این شیوه نوشته‌ای؛ مثلا «منفورگی» که فکر می‌کنم کاملا غلط است و ربطی به سلیقه ندارد.
این نه تعمدی است و نه بدعت‌گذاری. چیزی که برای من مهم است، راحت‌ترشدن نوشتن است. این برای زود‌تررسیدن واگن واژه‌ها به مقصد است. این‌جور نوشتن در من کج‌وکوله نیست. در من راست است. این زبان من است؛ چه در توصیف ماجرا‌ها و چه در گفت‌وگونویسی… اگر رهایم کنید، این زبان خوب ساخته می‌شود. نویسندگانی که لهجه دارند، دچار عذابند.
‌ منظور از لهجه چیست؟
منظورم نویسندگانی است که در شهرستان بزرگ شده‌اند؛ مثل دولت‌آبادی. دولت‌آبادی و دیگرانی که رگ و ریشه بومی دارند اگر از زبان شهری رها و در زبان بومی خود غرق شوند، فوق‌العاده است.
‌ نویسنده‌ای مثل تو که به اصطلاح بچه تهرانی هم زبان ویژه‌ای دارد که با زبان عامه فرق می‌کند؛ زبانی که خوانشش برای مردم عادی کمی دشوار است. برای شنیدن، البته خیلی جذاب است. به‌همین‌دلیل اغلب دیالوگ‌هایت به ضرب‌المثل تبدیل شده‌اند، ولی در نثر، دشوار می‌شود. چون جای ارکان جمله را عوض می‌کنی. برخی جمله‌ها از نظر دستور زبان عمدا غلط‌اند که این یک ویژگی است.
ولی دیده‌ام و شنیده‌ام که جوان‌ها خیلی راحت با زبان این کتاب کنار آمده‌اند و دوستش دارند. یک دلیلش این است که در یک ماه به چاپ سوم رسیده.
‌ ولی من از کسانی که اتفاقا هم کتاب را دوست داشته‌اند و هم عاشق فیلم‌هایت هستند، شنیده‌ام کتاب سخت‌خوانی است، یعنی اگر کیمیایی و آثارش را نشناسی و با فرهنگ و واژگانش آشنا نباشی، نمی‌توانی راحت بخوانی.
نظرت را قبول ندارم چون برعکسش را زیاد شنیده‌ام. کسانی را دیدم که تکه‌هایی از این کتاب را به‌صورت مونولوگ حفظ می‌کنند و سر کلاس بازیگری می‌خوانند، چون از در و دروازه دیگری وارد این شهر می‌شوند.
‌راستش خودم هم وقتی بیست، سی صفحه از جلد اول را خواندم، کمی گیج شدم و البته کمی هم مأیوس، ولی پافشاری کردم و ادامه دادم و از یک جایی مثلا صفحات ٥٠ و ٦٠، به قول خودت «چنگکم» ‌گیر کرد و دیگر بی‌وقفه خواندمش، البته این دشواری در خیلی از آثار بزرگ وجود دارد. کسی را سراغ ‌داری که رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» پروست را کامل و با لذت خوانده باشد؟
بگذار بگویم که اگر تو خوشت آمده، برای من اهمیت دارد. چون آدمی هستی اهل ادبیات و مهم‌تر اینکه معلم بوده‌ای و هستی. این خیلی زیباست. چندتایی از نویسندگان که سر زده‌اند به مدرسه، از آل‌احمد گرفته تا رسول پرویزی، در نثر و زبان بهتر از دیگران بوده‌اند. اصلا برای من، رابطه معلم و شاگرد، از آن نوع روابطی است که قیمت ندارد. عاشقانه‌ترین روابط انسانی همین رابطه معلم و شاگردی است.
‌ خیلی ممنون، ولی قرار نیست تا آخر عمر بنده را یک معلم بدانی. من بیست‌واندی سال است دیگر معلم نیستم، یعنی ادبیات درس نمی‌دهم. سی سال است کار سینما می‌کنم. برگردیم سر کتاب. این رمان سه‌جلدی نزدیک‌به هزارصفحه‌ای، فرمی دارد که برای برخی‌ها نامأنوس است؛ مثلا خیلی جا‌ها سیر درام متوقف می‌شود و به حواشی می‌پردازی؛ درباره موسیقی، درباره روابط اجتماعی، تاریخ، سیاست و خیلی چیز‌های دیگر. این حواشی، در درام سکته ایجاد می‌کند، خوشبختانه در جلد سوم این حاشیه‌روی‌ها کم شده است و داستان سیر طبیعی خودش را طی می‌کند. این در جسد‌های شیشه‌ای هم بود، در حسد نبود و در این رمان، زیاد هست.
اگر ما فرمول عسل را روی تخته بنویسیم، عسل خوب به‌دست نمی‌آید، ولی زنبور، بی‌فرمول روی گل می‌نشیند و بعد می‌رود توی کندو… و می‌شود عسلی که شیرین و دل‌چسب است. اگر بخواهی اینها را توضیح بدهی، یک مشت فرمول ‌داری و دیگر هیچ. آن وقت ممکن است لباسی تن آدم‌هایت کنی که بر تن‌شان زار بزند. پس من دانسته این‌جوری می‌نویسم. این از دانایی و تجربه‌های من می‌آید نه از فرمول. وقتی می‌نویسم، حتی نمی‌دانم در صفحه بعدی چه اتفاقی می‌افتد.
‌ نکته جالب این است که پس از وقفه‌های گاه طولانی که در مسیر داستان ایجاد می‌کنی، وقتی به داستان بر می‌گردی، روایت ادامه منطقی خود را دنبال می‌کند و انسجام داستان و شخصیت‌ها از دست نمی‌رود.
نویسنده نوکر فهم خودش نیست. اصلا هنرمند خدمت‌گزار دانسته‌های خودش نیست. این آدم‌ها و هویت‌شان، در وجود او هستند. ممکن است در دوردست باشند هرجا لازم شد، نزدیک می‌شوند. اگر بخواهیم برای‌شان جدول درست کنیم و بگوییم حالا نوبت این یکی یا آن یکی است، تصنع وارد کار می‌شود. اثرت هم جدولی می‌شود و اثر جدولی، دوست‌داشتنی نیست. خیلی‌ها هستند که با این تکنیک کار کرده‌اند؛ یکی همین مارسل پروست که اشاره کردی. من جلد اولش را تا نیمه خواندم و دیدم همه‌اش فرمول و جدول است. نمی‌فهمیدمش. اصلا تو نمی‌فهمی، موضوع چیست. یا حتی ژان‌کریستف و دن آرام.
‌ ژان کریستف، فرق می‌کند. کل آن اثر در واقع یک بیانیه است علیه فضای بیمارگونه‌ای که در پاریس اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در عرصه فرهنگ و هنر وجود داشته است. این فرق می‌کند با حاشیه‌روی‌های این کتاب. از‌این حیث ‌به نظرم ساختار اثر، بیشتر کشکول‌وار است؛ یعنی مجموعه‌ای از داستان، خاطره، پند و اندرز و بیانیه. در ضمن این ربطی به معلم‌بودن من هم ندارد.
بدت نیاید. نقطه فوکوس تو در ادبیات است. در ٧٠ سالگی که من شروع به نوشتن این رمان کردم و چهارسال طول کشید، چیزی را دور نریختم.
‌ به‌همین‌دلیل می‌گویم کشکول است.
هرچه از این نوک قلم بر کاغذ آمده ثبت شده است. هیچ صفحه‌ای را پاره و دوباره‌نویسی نکرده‌ام. حالا این کشکول است یا هرچیز دیگری، نمی‌دانم. قضاوتش با شما‌هاست. وقتی شخصیتی به ذهنم می‌آید، مشخصاتش را روی یک ورق کاغذ می‌نویسم و می‌چسبانم روی وایت‌برد. تا تکلیفم با او روشن باشد و یادم نرود که این آدم چه مشخصاتی دارد. تنها فرمولی که به‌کار می‌برم، همین است و بس. وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، خودم هم توی این آدم‌ها قرار می‌گیرم و با آنها حرکت می‌کنم. اینکه می‌گویی، آدم‌ها و ماجرا‌ها ادامه پیدا می‌کنند و سرنخ‌شان از دستم خارج نمی‌شود، به این دلیل است که آنها جزئی از من و من جزئی از آنها هستم.
‌ این البته در کار هر نویسنده‌ای طبیعی است. یعنی نویسنده خودش را در شخصیت‌هایش تکثیر می‌کند.
وقتی در مدرسه سنایی درس می‌خواندم، خانم معلمی داشتم که فقط معلم نبود. یک انسان به تمام‌معنا بود. خب این آدم که در زندگی من تأثیر مهمی داشته، موقع نوشتن از صندوق‌خانه ذهنم بیرون می‌آید و می‌شود فلان شخصیت. قدرت تو به‌عنوان نویسنده در این است که به‌موقع در صندوق را بازی کنی و آدم‌ها دوباره جان بگیرند. اینها خاطره نیست. نسیمی که از صندوق‌خانه بیرون می‌زند و تو را با خود می‌برد. حتی صدای آن معلم را هم می‌شنوی. صدای دوست هم‌نیمکتی‌ات را می‌شنوی. مهم این است که کلید این صندوق را داشته باشی. هرچقدر تعداد این کلید‌ها زیاد‌تر باشد، به نبوغ نزدیک‌تر می‌شوی.
‌ به همین دلیل است که بزرگی گفته نویسندگان در دوسوم آخر عمرشان از تجربه‌های یک‌سوم اول عمر، بهره می‌گیرند. این درباره رمانت مصداق کامل دارد. کل اثر بیشتر یادآور تجربه‌هایی است که در کودکی و جوانی از سر گذرانده‌ای. من در جایی نوشته‌ام این یک رمان پست‌مدرنیستی است. چون از برخی ویژگی‌های ادبیات کلاسیک ما از جمله همین حاشیه‌رفتن‌ها استفاده کرده‌ای ولی در طی رمان، فصل‌ها و لحظه‌های مدرنی ‌داری که از نظر فرم و محتوا، نظیرش را کمتر دیده‌ایم. مثلا گفت‌وگوی خانم جان با عکس گیلان خانم -زن اول شوهرش- که سال‌ها پیش مرده. این ماجرا که چندبار هم تکرار می‌شود، خیلی یادآور شیوه جریان سیال ذهن است که در ادبیات مدرن رایج شده. یا فصل سفر چگو به روستایشان در دل کویر که سوار بر ماری می‌شود و به مسقط‌الرأس خود بر می‌گردد. چون اصلا پدر و مادرش مار بوده‌اند و نه انسان. درحالی‌که خودش یک آدم معمولی است که ساندویچ دوست دارد. در ادبیات ایران این‌جور تخیلات شاعرانه کم‌سابقه است و تو این شخصیت را باور کردی؟
بله. چون بسیار پرقدرت خلق شده. چون در وجودش کلک نیست. صادق است و تو وجود چنین موجودی را باور می‌کنی.
‌ در عوض شخصیت فضلی، انگار از فیلم‌های خودت بیرون آمده. یک جوانمرد قدیمی که دارای همه فضیلت‌های نیک انسانی است.
به همین دلیل اسمش را گذاشته‌ام فضلی.
‌او یک آدم آرمانی است. چیزی شبیه داش‌آکل که همه امید خانواده به اوست. یا آن کارآگاه که به نظرم خیلی‌خوب شخصیت‌پردازی شده و یک‌بعدی نیست. گاهی خیلی مرد است و گاهی هم نامرد. درعین‌حال، این آدم‌ها به‌روز نیستند. یعنی دوروبر ما از این‌جور آدم‌ها کمتر دیده می‌شوند.
گفتم که؛ در شکل‌های مختلفی که زندگی من داشته- یعنی از فقر مطلق شروع شده و رسیده به رفاه نسبی – از این‌جور آدم‌ها زیاد دیده‌ام. فضلی وقتی حوصله‌اش سر می‌رود، دستش می‌رود توی جیبش و چاقویش را لمس می‌کند. همه انتظار دارند که او انتقام‌گیر فامیل باشد. اما هیچ‌وقت این چاقو درنمی‌آید. حتی وقتی می‌رود شمال و آن قتل اتفاق می‌افتد، ما نمی‌بینیم که فرضا او با چاقویش مرتکب قتل شده باشد اما این قتل اتفاق افتاده است. این‌جا دیگر قیصر و میصر و اینها نیست. یک آدم است با سلوک خودش. بله از این‌جور آدم‌ها در روزگار ما کم پیدا می‌شود. این آدمی است که من ساخته‌ام. او یک فاعل اجتماعی است که دائم درگیر گرفتاری دوروبری‌هایش می‌شود. او یک فاعل به قول تو آرمانی است.
‌ که می‌تواند ریشه‌ای اساطیری هم داشته باشد. انگار از دنیای دیگری غیر از دنیای واقعیت آمده است.
او همه‌جا دنبال راحله می‌گردد؛ درحالی‌که همه می‌گویند او زن سالمی نیست. ولی فضلی می‌داند که راحله قربانی است و باید نجاتش بدهد. یعنی زندگی او منطق خودش را دارد نه منطق رایج در میان عامه مردم.
‌ در شخصیت فرهاد که درواقع آدم اصلی داستان است هم، این منطق فرامنطقی دیده می‌شود. اینکه یک خواننده اپرا که سرطان حنجره گرفته، به‌جای خوابیدن روی تخت مریضی، می‌رود بهشت‌زهرا و سر قبر مرده‌ها مداحی می‌کند، در ظاهر خیلی بی‌منطق است اما، جهان این رمان این‌جوری است. مجموعه‌ای از دروغ‌ها که چون خوب پرداخت شده‌اند، باید باورشان کنیم. از این جهت است که من کلیتش را خیلی دوست دارم.
در مورد فرهاد و تصمیم عجیبش، ظاهر داستانی‌اش این است که خواهرش می‌خواهد ازدواج کند و پول ندارند و تنها نان‌آور خانه هم فرهاد است. همه هستی‌اش در این جهان هم همین یک خواهر است و خواهرش هم آن فوتبالیست بی‌پول را دوست دارد. تنها راهی که به نظرش می‌رسد این است که برود سر قبر‌ها مداحی کند. خواهرش روی فرشی کشته می‌شود که فرهاد دوستش دارد و پس از مرگ خواهر می‌شود تکه‌ای از وجودش.
‌ این کاملا «نوآر» است.
بله نوآر است. خیلی زدم که فیلم‌های روز از هرجورش را ببینم اما یک دور برگشتم به دهه‌های ٤٠ و ٥٠ و دیدم همه‌چیز آنجاست.
‌ شاید به همین دلیل است که برخی مدعی‌اند کیمیایی در دورانی از سینما منجمد شده و زمانه را درنمی‌یابد.
به‌طور قطع این در باور من است و می‌دانم اتفاقی مثل دهه‌هایی که گفتم، در سینمای امروز نمی‌افتد. سینما پر بود از هنرمند و نه تکنیسین. تو نگاه کن، اسپیلبرگ که خودش تاریخ‌ساز بوده، در مجموعه ایندیانا جونز، چقدر از نوآر برداشته. عینا صحنه را برداشته نه اینکه تأثیر گرفته باشد. این یعنی چه؟ یعنی آن سینما شریف بود. هنوز هم هست.
‌ بارها روی چاقوی توی جیب فضلی تأکید کرده‌ای. حتی به آن هویتی قدسی بخشیده‌ای. انگار همه قدرت پنهان فضلی در چاقویی است که در جیبش مخفی کرده. این یک‌جور لجبازی با کسانی که از چاقو و چاقوکشی در فیلم‌هایت انتقاد می‌کنند، نیست؟
بله چاقو در همه کار‌های من هست. چه لجی دارم بکنم. این آدم‌ها چاقو هم دارند. مثل دست‌وپا یا کلاه یا چشم‌وگوش، بخشی از وجودشان است. اگر توانسته‌ام از این چاقوی توی جیب موجود، به قول تو هویت مقدسی بسازم، چه خوب، چه خوب.
‌ چرا؟ من منطقش را نمی‌فهمم.
چون آدم‌ها گاهی به مرحله‌ای می‌رسند که باید فعل خودشان را انجام دهند. چاقو دم‌دست‌ترین وسیله برای اجرای فعل است.
‌ من که نمی‌فهمم.
این چاقو، محله من، زندگی کودکی و نوجوانی من و بخشی از هویت گذشته من را شکل داده. این تا پیش از قیصر نه در سینما و نه در ادبیات ما نیامده.
‌ خودت که اهل چاقو و چاقوکشی نبوده‌ای؟
(خنده) نه، حتی با چاقو خیار هم پوست نکنده‌ام. آدم‌های زیادی را می‌شناختم که چاقوکش نبوده‌اند ولی همیشه چاقو در جیبشان بوده. این فضیلت نیست. یک‌جور «بود» است. بود تو قلم توست. مثل سینمای رامسر در خیابان ری که از سینما‌های دوزاری بود. ما توی این سینما فیلم می‌دیدیم و یاد می‌گرفتیم. آن سینما خیلی درپیتی بود ولی «بود» داشت. این برای تو شاید عجیب و غریب باشد ولی من این‌جوری رشد کرده‌ام تا به اینجا رسیده‌ام. تو هم اگر بخواهی زندگی‌ات را بنویسی یا بسازی، به چیز‌هایی می‌رسی که ممکن است من آنها را نفهمم.
‌ فضای رمان انباشته از موسیقی است. جابه‌جا از موسیقی حرف زده می‌شود؛ از موسیقی‌دان‌های غربی و کلاسیک گرفته تا موسیقی اصیل ایرانی و حتی موسیقی کوچه‌وبازاری. از همه آوازخوان‌های قدیمی هم یادی کرده‌ای. این همه اشاره به موسیقی در این رمان، از چه چیزی ناشی می‌شود؟
خب یکی از شخصیت‌های اصلی -فرهاد- و دوروبری‌هایش مثل فرنوش که فلوت می‌زند، اهل موسیقی‌اند. درواقع اینها با موسیقی زندگی می‌کنند. مثلا فرنوش فلوت می‌زند. از نفس خیس او خود ساز طراوت می‌گیرد. همه ساز‌های بادی/ چوبی، بعد از یک اجرا مرطوب می‌شوند. این نفس نوازنده است که ساز را مرطوب می‌کند. وقتی فرنوش می‌نوازد، ساقه‌هایی از درون سازش جوانه می‌زنند و رشد می‌کنند. این همان نفس هنرمند است که به ساقه‌های سبز تبدیل می‌شوند.
‌ البته تمثیل شاعرانه‌ای هم هست. در سینمای کیمیایی، مطلقا حال و هوای سوررئالیستی دیده نمی‌شود ولی در این رمان صحنه‌های فراواقع‌گرایانه زیادی را خلق کرده‌ای. دلیلش چیست؟
به‌طور قطع این نوع پرداخت و حال و هوا در نگاه من هست. اجرای این صحنه‌ها در سینما، برای من چندان جذاب نیست ولی در ادبیات برعکس این‌جور چیز‌ها را بهتر می‌نویسم. مثلا وقتی کارآگاه زیر آب سیگار می‌کشد. خب می‌دانیم که این در واقعیت امکان‌پذیر نیست ولی در نوشتن می‌شود این مرز‌ها را درهم شکست. در ذهنت تجسم می‌کنی که قشنگ است و اجرایش می‌کنی. نه نورپردازی می‌خواهد و نه دوربین زیر آب. در سینما اجرای صحنه‌هایی مثل این، از دست من خارج است. به خیلی چیز‌ها احتیاج هست که من اهلش نیستم. یا مثلا در فصل دیوانه‌خانه، وقتی مرتضی قصد خودکشی دارد، کسی می‌آید او را نجات می‌دهد ولی با همان طناب خودش را ‌دار می‌زند، خب این سوررئالیستی است و توی داستان می‌توان جوری اجرایش کرد که مخاطب باورش کند.
‌ برتری ادبیات نسبت به سینما، یک موردش همین است. چون در سینما فضا‌های ذهنی و تجریدی، اغلب باورپذیر از کار درنمی‌آیند، اما در جهان واژه‌ها، هر تخیلی قابل اجراست.
به‌هرجهت اینها هست دیگر. در سینما، این‌جور صحنه‌ها، همه‌اش توی دست ما نیست. احتیاج به لابراتوار و ده‌ها ابزار فنی دیگر دارد، اما وقتی می‌نویسی، فقط تویی و قلمت. در مورد موسیقی هم می‌خواهم حرفی بزنم که تا حالا کسی از من نشنیده. موسیقی بخش سرکوب‌شده در وجود من است.
‌ چه نکته جالبی.
بله. موسیقی در تمام من جریان دارد، اما در یک عشق بد آغاز شده.
‌ می‌شود روشن‌تر بگویی؟
اگر من خانواده آقاخان را برمی‌دارم می‌برم تالار وحدت که کنسرت فرهاد را ببینند و خانم‌جان بر می‌گردد به آقاخان – همسرش- می‌گوید کاش تو انگلیسی بلد بودی، اینها از جاهایی می‌آید. اینها شمع‌هایی است که در وجود من روشن می‌شود.
‌در مورد زبان انگلیسی هم همین است؟ چون قبلا هم ازت شنیده‌ام که یکی از حسرت‌هایت این است که زبان انگلیسی بلد نیستی.
بله در مورد نوازندگی هم همین حسرت‌ها را دارم.
‌ ولی دوتا ساز می‌زنی. پیانو و گیتار.
نه. این فرق می‌کند. اینکه نوازندگی نیست. توی هر خانواده‌ای یکی، دونفر ساز می‌زنند. من موسیقی را می‌شناسم و تاریخش را هم خوب می‌دانم. می‌دانم که در موسیقی اسپانیا و گیتار فلامینکو کسی به نام زریاب در سفرش به آندلس، گام دشتستانی و بویراحمدی را برد آنجا که تبدیل شد به فلامینکو. این دانش موسیقایی، همه از شمع بدسوختی است در من، که به‌جای موسیقی‌دان‌شدن، تبدیل شد به کسی که موسیقی را می‌فهمد، اما خودش نمی‌تواند اجرا کند. این یکی از حسرت‌های بزرگ من است که توی این کتاب، دارم بروزش می‌دهم.
‌ یکی از چیز‌هایی که باعث اوقات‌تلخی من شد، این است که انگار با مقوله ویرایش لج داشته‌ای. کتاب متأسفانه یا کلا ویرایش نشده، یا ویرایش خوبی ندارد. البته مشکل ویرایش دو بخش دارد. یک بخشش مربوط به نمونه‌خوانی و غلط‌گیری است که به نظرم فقط یک‌بار این کار انجام شده درحالی‌که برخی نویسنده‌ها و حتی ناشران، چندین‌بار متن را نمونه‌خوانی می‌کنند تا کم‌غلط یا بی‌غلط باشد. به نظرم این کار انجام نشده. بخش دیگر به ویرایش مربوط است که اگر یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار می‌کرد، ما امروز با شاهکاری در ادبیات معاصر روبه‌رو می‌بودیم. اگر ناراحت نمی‌شوی، می‌گویم که به‌راحتی می‌شود صد صفحه از کتاب را کم کرد و درعوض متنی خوش‌ریتم به دست آورد. چرا ندادی یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار کند؟
جسد‌های شیشه‌ای توسط دوستم جمشید ارجمند ویرایش شد، با این وجود کسانی گفتند حشو و زواید دارد و باید کمتر از این می‌شد. در مورد این کتاب، ناشر – آقای اردهالی- (نشر اختران) گفت ما گروه ویراستار داریم و این کار را انجام می‌دهند.
‌ و انجام نداده‌اند متأسفانه.
دیگر اینها را تو می‌دانی. من به ناشر اعتماد کردم.
‌ به‌هرحال در این رمان قدرتی نهفته است که تا کسی نخواند، متوجه‌اش نمی‌شود. در طول خواندنش دائم به این جمله فاکنر فکر می‌کردم که گفته است: «نوشتن یعنی عرق‌ریزان روح» می‌دانم که چه مرارتی کشیده‌ای تا تمامش کرده‌ای. ولی آرزو می‌کردم‌ ای کاش این حاشیه‌ها نبود که در آن صورت متن ریتم بهتری می‌داشت.




رایزنی یک ارگان سینمایی متنفذ با مسعود کیمیایی برای تولید فیلم سینمایی “اندرزگو”/فیلمنامه این اثر سالها قبل و در اوایل دهه ۶۰ نگارش شده+شرح سکانس ابتدایی فیلم

سینماژورنال/ورتا چمانی: مسعود کیمیایی بعد از انتشار تازه ترین رمانش “سرودهای مخالف، ارکستر بزرگ ندارند” مشغول فراهم آوردن شرایط تولید تازه ترین فیلمش “تنفس” است.

به گزارش سینماژورنال “تنفس” به مانند یکی از آثار دهه شصتی این فیلمساز “تیغ و ابریشم” مضمونی درباره اعتیاد دارد و بناست کیمیایی در آن از ستاره سالهای قبل سینما یعنی فریماه فرجامی هم استفاده کند.

در کنار پیشبرد این پروژه به تازگی به سینماژورنال خبر رسیده که یکی از ارگانهای سینمایی متنفذ که در سالهای اخیر سعی کرده حضور فعالی در تولید آثار انقلابی داشته باشد برای تولید فیلمی با مضمون زندگی شهید اندرزگو از طریق واسطه هایی با مسعود کیمیایی مذاکره کرده است.

هرچند هنوز کیمیایی پاسخ مثبتی به این پیشنهاد نداده است اما جالب است بدانید که عقبه تولید فیلم زندگی این مبارز انقلابی به دهه شصت برمیگردد و درست چند ماه قبل از آن که کیمیایی “تیغ و ابریشم” را کلید بزند.

تقوایی فیلم شهید محمد منتظری را بسازد و کیمیایی فیلم شهید اندرزگو را

به گزارش سینماژورنال در آن دوران مدیران سینمایی وقت به دنبال آن بود که آثاری زندگینامه ای با محوریت تعدادی از شهدای بزرگ انقلاب اسلامی تولید کند؛ طراحی اولیه این تولیدات بر این مبنا صورت گرفت که این آثار از طریق کارگردانان معتبر ایرانی و با حضور بازیگران مطرح خارجی ساخته شود تا بتوان زمینه عرضه آنها در کشورهای دیگر را فراهم کرد.

از جمله اصلی ترین این طرحها مربوط به دو شهید شناخته شده انقلاب اسلامی یعنی شهید علی اندرزگو و شهید محمد منتظری بود.

برای ساخت این دو پروژه نیز به ترتیب مسعود کیمیایی و ناصر تقوایی درنظر گرفته شدند که هر دو جزو چهره های کاربلد سینمای آن دوران بودند.

نگارش فیلمنامه اندرزگو با همکاری تهمینه میلانی

کیمیایی با همکاری تهمینه میلانی که در آن زمان دستیارش بود، ورسیونی از فیلمنامه “اندرزگو” را منطبق با مولفه های اصلی سینمایش و بخصوص بحث رفاقتی که میان کاراکتر اصلی فیلم و یکی از همرزمانش وجود داشت به نگارش درآورد و البته بعد از مدتی چانه زنی با مسئولان سینمایی آن زمان توانست مجوز تولید این فیلمنامه بدون هر گونه حذف و تعدیل را هم بدست آورد.

انتخاب بازیگر “هری پاتر” برای نقش اصلی

به گزارش سینماژورنال برای انتخاب بازیگران مطرح خارجی جهت حضور در “اندرزگو” هم مذاکراتی با چند بازیگر مختلف صورت پذیرفت و در نهایت توافق نهایی برای حضور “ریچاد هریس” بازیگر ایرلندی تبار در نقش اصلی فیلم انجام شد.

ریچارد هریس
ریچارد هریس

هریس که دو بار برای بازی در “این زندگی ورزشی”(1963) و “مزرعه”(1990) نامزد اسکار شده از طریق مدیر برنامه های خود درخواست مسئولان سینمایی وقت برای حضور در پروژه “اندرزگو” را دریافت کرد و البته به شرط اینکه پیش از آغاز تولید، فیلمنامه نهایی- و نه نسخه ابتدایی- در اختیارش قرار داده شود موافقت خود با حضور در این پروژه را اعلام کرد.

به همراه دو بازیگر انگلیسی و یک بازیگر آمریکایی

در کنار “هریس” که این سالها بخاطر بازی در نقش “آلبوس دامبلدور” در دو قسمت از “هری پاتر” شناخته میشود، شرایط حضور دو بازیگر انگلیسی و یک بازیگر آمریکایی نیز برای بازی در “اندرزگو” فراهم شد.

عزم مسئولان سینمایی وقت برای تولید پروژه ای بین المللی آن قدر جزم بود که در کمتر از شش ماه مقدمات تولید تدارک دیده شد و البته ردیف بودجه موردنیاز برای کار نیز فراهم شد اما در آخرین روزهای مانده به پیش تولید شرکتی که بنا بود سلامتی بازیگران خارجی کار حین حضور در ایران را بیمه کند از انجام تعهداتش سرباز زد.

شرکت بریتانیایی امنیت جانی بازیگران خارجی را بیمه نکرد

به گزارش سینماژورنال این شرکت بیمه که بریتانیایی بود با طرح این موضوع که بروز جنگ میان ایران و عراق باعث میشود امنیت جانی بازیگران خارجی در ایران تأمین نباشد از قبول تعهدات سرباز زد و این شد که پروژه هم به حالت تعلیق درآمد.

یک تجربه ناموفق با حضور مجید مجیدی

در اوایل دهه شصت کیمیایی نتوانست فیلم “اندرزگو” را تولید کند و به سراغ تولید “تیغ و ابریشم” رفت اما مدتی بعد از وی کارگردانی به نام علی اصغر شادروان فیلمی به نام “تیرباران” را برای حوزه هنری تولید کرد. فیلمی که در آن مجید مجیدی کارگردان سالهای بعد سینمای ایران در نقش شهید اندرزگو ظاهر شده بود.

مجید مجیدی
مجید مجیدی در نمایی از “تیرباران”

البته که این فیلم برخلاف تصورات اولیه هیچ ربطی به فیلمنامه کیمیایی نداشت و بجای آن که وجه ماجرایی و پرافت و خیز زندگی شهید اندرزگو را به نمایش درآورد به یک اکشن معمولی بدل شده بود که البته نمونه اش در سینمای آن زمان هم کم نبود.

تلاش یک ارگان متنفذ برای تولید “اندرزگو”

حدودا یک ماهی می شود که یکی از ارگانهای سینمایی متنفذ که عقبه فعالیت سینمایی اش به پنج سال هم نمی رسد برای تولید پروژه “اندرزگو” عزم خود را جزم کرده و از آنجا که فیلمنامه “اندرزگو”ی کیمیایی هم به دست مسئولان این ارگان رسیده و از آن خوششان آمده، تصمیم گرفته اند برای کارگردانی از خودِ کیمیایی استفاده کنند.

ارزیابی وضعیت جسمی کیمیایی برای حضور در قامت کارگردان

البته مذاکرات این ارگان با کیمیایی هنوز مراحل ابتدایی را می گذراند و از آنجا که این پروژه سنگین و هزینه‌بر است مسئولان این ارگان به دنبال ارزیابی شرایط هستند که ببینند کیمیایی خواهد توانست انرژی لازم را برای کارگردان این کار بگذارد یا نه. گویا تصمیم بر آن است که اگر کیمیایی خود توان فیزیکی کارگردانی را نداشته باشد به عنوان تهیه کننده کار در کنار این ارگان باشد و کارگردانی جوان ساخت فیلم را برعهده گیرد.

برخلاف مدیران دهه شصت سینما که به دنبال تولید بین المللی با حضور بازیگران خارجی بودند مدیران این ارگان قصد دارند نقشهای اصلی خود را میان چهره های مطرح سینمای ایران تقسیم کنند.

اینکه این بار سرنوشت پروژه ای که بناست تصویرسازی دقیقی باشد از زندگی یکی از مبارزان انقلابی ایران که بخش عمده ای از عمرش را صرف مبارزه با حکومت پهلوی کرد و در این راه شهید شد به کجا برسد مشخص نیست اما سینماژورنال برای اولین بار شرح سکانسهای افتتاحیه فیلمنامه “اندرزگو”ی کیمیایی را ارائه می دهد.

شهید سیدعلی اندرزگو
شهید سیدعلی اندرزگو

از زندان قصر تا مدرسه چیذر

به گزارش سینماژورنال افتتاحیه فیلمنامه “اندرزگو” یک نمای عمومی است از درب زندان قصر و به دنبال آن نیز باز شدن درب زندان را می بینیم.

در ادامه تعدادی از زندانیان سیاسی دیده می شوند که سوار بر کامیونهایی به دل جنگلهای شمال برده می شوند و با چشمانی بسته در جنگلها رها می شوند.

از اینجا به بعد است که تیراندازی به سمت این زندانیان آغاز می شود! بعد از کشته شدن چند زندانی است که نمای مونیتورینگ نیروهای امنیتی ایالات متحده از اتفاق دهشتناکی که برای مخالفان حکومت پهلوی در حال رخ دادن است به تماشا گذاشته می شود و این داده ذهنی در اختیار مخاطب قرار داده می شود که همه آنچه رخ داده براساس برنامه ریزی کارشناسان آمریکایی بوده است.

نمای بعدی نمای معرفی سیدعلی اندرزگو است؛ طلبه ای که در مدرسه چیذر در حال نماز خواندن است. این طلبه بعد از آن که سر از سجاده برمیدارد و سلام نمازش را می دهد، کلتی که زیر سجاده بوده را برداشته و عازم ماموریتی می شود که برایش برنامه ریزی کرده است…

 




متلکهای تهیه‌کننده “گنج قارون” به “قیصر”؛ قهرمان چاقوکش را ناجی سینما می‌خوانید

سینماژورنال: سیامک یاسمی تهیه کننده، کارگردان و نویسنده “گنج قارون” سالها پیش از این و در میانه دهه 50 خورشیدی در پاسخ به منتقدانی که فیلمش را آبگوشتی قلمداد می کردند یادداشتی نوشت.

به گزارش سینماژورنال یاسمی در این یادداشت که در روزنامه “کیهان” آن زمان چاپ شده و مجله “فیلم” آن را بازنشر داده سعی کرده بود با بیانی محترمانه از “گنج قارون” دفاع کند و البته در مقابل به انتقاد از کسانی بپردازد که با حمایت از “قیصر” زمینه ترویج چاقوکشی را در جامعه فراهم می کنند.

مشکل تاریخی عدم به رسمیت شناخته شدن جوانان توسط پیشکسوتان

دقت در یادداشت یاسمی بیش از پیش این ایراد تاریخی ما ایرانیان را گوشزد می کند که پیشکسوتان ما هیچ گاه توانایی جوشش و ارتباط برقرار کردن مفید و منطقی با نسل تازه از راه رسیده را ندارند.

یاسمی در پاسخ به انتقادات از “گنج قارون” سعی کرد به انتقاد از “قیصر” مسعود کیمیایی بپردازد در صورتی که اگر نیمه پر لیوان “قیصر” را می دید بدعتی را می گذاشت بر ارتباط بهتر و منطقی تر دو نسل متفاوت فیلمسازی.

سینماژورنال با این امید که بازخوانی گفته های یاسمی عاملی شود برای پند گرفتن سینماگران امروزمان از تاریخ بخشهای کلیدی این یادداشت را ارائه می دهد.

بلندهمتی را تخطئه می کنید و چاقوکشی را رواج می دهید

یاسمی با توصیف قهرمان فیلم خود نوشته بود: قهرمان جوان “گنج قارون” را که با استغنای طبع و بلندهمتی در زندگی به عرق جبین و کد یمین خود متکی بوده و علو همت را به جایی می رساند که گنج قارون پدرش را به هیچ می شمارد و پدری را که بخاطر جمع آوری مال و ثروت از خانواده صرفنظر کرده متنبه می سازد، تخطئه می کنید ولی قهرمان فیلم دیگری را که بی اعتنا به قانون و حقوق مدنی جامعه چاقوکشی می کند و هر کس را که دلش بخواهد بدون محاکمه و قضاوت با وضعی فجیعی به قتل می رساند ناجی یا نجات دهنده سینما می خوانید.

سیامک یاسمی
سیامک یاسمی

از منافع “گنج قارون” مال دار نشدم

این کارگردان شناخته شده سینمای آن دوران با اشاره به اینکه “گنج قارون” برایش سوددهی مالی هنگفتی نداشته خاطرنشان ساخته بود: سیامک یاسمی از منافع “گنج قارون” مال دار نشد بلکه سرمایه گذاران فیلم بردند و فقط بال آن برای سیامک یاسمی باقی ماند. من هر بار به تهیه فیلم با مضامینی دیگر دست زدم و دیگران از “گنج قارون” آن قدر تبلیغ کردند که کار به ابتذال کشید.

جوانی که پیرو شاه مردان است آبدوغ خیاری است و قهرمان چاقوکش راهگشا!؟

سیامک یاسمی در جایی دیگر از یادداشتش “علی بی غم” فیلمش را نمونه ای دانسته بود از شخصیتی که مرید شاه مردان است و نوشته بود: تحسین جوانی که به مصداق “الفقر فخری” پیرو و مرید شاه مردان علی علیه السلام بوده با کار خود و مزد حلال امرار معاش میکند از نظر نقاد محترم آبدوغ خیاری است. به گزارش سینماژورنال وی با اشاره به “قیصر” ادامه داده بود: با این حال قهرمان چاقوکش در فیلمی که از تجاوز به ناموس دیگران مدد می گیرد و قانون شکن بوده و مثل آب خوردن آدم می کشد راهگشای جوانان و ناجی یا منجی سینمایفارسی است.




“نقطه کور” ضیافت شام جشنواره شهر کجا بود؟/چرا مجری زن تلویزیون از حضور کارگردان “قیصر” هیجان زده شد؟

سینماژورنال: ضیافت شام رونمایی از آنونس و پوستر جشنواره فیلم شهر شب گذشته در باغ موزه پرفسور حسابی حوالی میدان تجریش برگزار شد.

به گزارش سینماژورنال چهره های مختلف عرصه سینما از مدیرانی چون علیرضا رضاداد، محمدمهدی طباطبایی نژاد، علیرضا تابش و محمد حیدری گرفته تا سینماگرانی نظیر غلامرضا موسوی، محمدمهدی عسکرپور، مسعود رایگان، رویا تیموریان، مصطفی کیایی، فرشید نوابی، علی رویین تن و البته مسعود کیمیایی از جمله مهمانان ویژه این ضیافت شام بودند.

بلحاظ امکانات تدارک دیده شده برای پذیرایی همه چیز شکلی نسبتا مطلوب داشت و شاید تنها ایراد پذیرایی مربوط می شد به چینش میز و صندلیهایی که مهمانان باید بر آنها جلوس می کردند.

نقطه کور مراسم و زنده شدن یاد پدربزرگان

از آنجا که فضای سرباز مقابل موزه پرفسور حسابی گنجایش لازم برای حضور تمامی مهمانان را نداشت یک ردیف پایین تر از موزه و در میان باغ هم دو ردیف میز و صندلی برای مهمانان چیده شده بود بدون توجه به اینکه این نقطه از باغ نسبت به سِن و البته ال.سی.دی مراسم، نقطه کور محسوب می شود و مهمانان نسبتا پرشمار حاضر در این نقطه، حداقل دید را نسبت به مراسم دارند.

با این حال صدای مجری و چهره هایی که برای سخنرانی پشت تریبون می رفتند شنیده می شد و مهمانان نقطه کور باغ موزه سعی می کردند به سبک پدران و پدربزرگان خویش بجای دیدن سیما از شنیدن صدا لذت ببرند!

این همه حس را از کجا آورده اید خانم مجری؟

به گزارش سینماژورنال در حالی که در ابتدا اعلام شده بود مراسم رأس 8 عصر آغاز می شود اما ضیافت با تأخیری حدودا یک ساعته و 20 دقیقه ای  شروع شد.

مجری مراسم، فوژان احمدی مجری زن تلویزیون بود که چنان همیشه می کوشید با بخشیدن نوعی حس تصنعی به آوایش در جهت حماسی شدن اجرا گام بردارد بی توجه به آن که این حس سازی بیشتر از آن که به کار چنین مراسمی بیاید به درد اجرا در برنامه های سفارشی سیما می خورد!

بعد از آزاده نامداری نوبت فوژان احمدی است؟

یکی از وجوه اعجاب آور اجرای احمدی آن بود که چنان یک تین ایجر طرفدار مسعود کیمیایی از حضور این کارگردان مشهور سینمای ایران در مراسم هیجان زده شده و حین اجرا چندین و چند بار به حضور وی در مراسم اشاره کرد.

این اتفاق سبب ساز آن شد که یکی از کارگردانان حاضر در مراسم که اتفاقا دستی هم در ساخت آثار فمینیستی دارد به طنز از این بگوید که بعد از آزاده نامداری که بناست برای پرویز شهبازی بازی کند گویا فوژان احمدی هم بدش نمی آید به عنوان بازیگر در کار تازه کیمیایی حاضر باشد.

گپ و گفت سینماگران برای جلب حمایت مدیران

بازار گپ و گفت میان مدیران سینمایی و سینماگران حاضر در مراسم هم داغ بود و اغلب سینماگران سعی می کردند با نشستن کنار مدیران سینمایی رایزنیهای غیررسمی را برای دریافت حمایت انجام دهند.

از جمله این کارگردانان علی روئین تن کارگردان فیلم جنجالی “زمهریر” بود که تقریبا تمام مدت مراسم در کنار محمدمهدی طباطبایی نژاد مدیرعامل مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی نشسته بود و تا می توانست با او گپ و گفت می کرد.




خسرو سینایی: هویدا با “گاو” مخالف بود و شدیدا از “قیصر” دفاع کرد!

سینماژورنال: خسرو سینایی کارگردان بااخلاق و محجوب وطنی که یک فیلم به شدت رنگارنگ و سرخوشانه به نام “جزیره رنگین” را آماده اکران دارد کمتر پیش آمده که درباره ناشناخته های زندگیش حرف بزند.

 به گزارش سینماژورنال سینایی به سبب حجب و حیایی ذاتی کمتر از خود می گوید و اغلب سعی می کند شنونده خوبی برای پیشنهادات و انتقادات باشد.

 با این حال گپ صمیمانه ای که عسل عباسیان در “شرق” با او زده سبب ساز آن شده است که وی واضحتر از همیشه درباره خواسته هایش حرف بزند.

 سینایی در این گپ از آرزویش برای ناهار خوردن با آنتونی هاپکینز گفته و البته بزرگترین اتفاق زندگیش را داوری در نخستین جشنواره فیلم تهران دانسته است؛ جشنواره ای که در آن هم “قیصر” حضور داشته و هم “گاو” و این طور که سینایی روایت میکند فریدون هویدا برادر نخست وزیر وقت با “گاو” مشکل داشته است.

 سینماژورنال متن کامل گفته های سینایی را ارائه می دهد:

“سالامی علیکم”؛ فیلمی که بیشترین تاثیر را روی من گذاشت

-فیلمی که به‌تازگی بیشترین تأثیر را بر من گذاشت یا برایم جالب بود: متأسفانه در ایران هم شناخته‌شده نیست اما نمونه یک فیلم مفرح و خوش‌ساخت است که در نهایت خیلی از حرف‌ها را در ارتباطات بین‌فرهنگی بیان می‌کند. فیلمی از علی احدی‌صمدی، جوان خوش‌فکر ساکن آلمان به نام «سالامی علیکم.» همه فکر می‌کنند من دنبال فیلم‌های خیلی خاص هستم. در حالی که درباره «سالامی علیکم» صرفا چون فیلم توسط کسی ساخته شده که معلوم است سینما را بلد است و خیلی حرف‌ها برای زدن دارد، آن را دوست دارم.

فیلم بعدی ام یک اثر کلاسیک است
-فیلم بعدی سینمایی‌ام: قطعا یک فیلم داستانی کلاسیک است با بازیگرانی که برای مردم شناخته‌شده‌اند. من انواع ژانر فیلم را امتحان کرده‌ام و برایم مهم است فیلم تازه‌ام متفاوت با جزیره رنگین باشد. برای من وقتی یک فیلم ساخته شد، تمام می‌شود و هر فیلمی با فیلم قبلی اگر متفاوت نباشد حوصله‌ام را سر می‌برد.

برای الهام گرفتن به درون خودم می روم
– برای الهام‌گرفتن در فعالیت هنری‌ام می‌روم به: درون خودم. جوشش خلاقه با قرارگرفتن در فضایی مؤثر است. من نمی‌توانم بگویم آن فضا چه چیز می‌تواند باشد. ممکن است شما در بیغوله قرار بگیرید و تکانتان بدهد و به ایده برسید و ممکن است گاهی هم در فضای زیبا ایده بگیرید. مهم سفر درونی است. هرروز موسیقی گوش می‌دهم و کتاب می‌خوانم و به درون خودم می‌روم تا به ایده‌های تازه برسم.

هنر عاملیست برای زیباتر زندگی کردن
– اگر بخواهم هنر را در یک واژه خلاصه کنم باید بگویم هنر عبارت است از: عاملی برای زیباترزندگی‌کردن.

شاهکار هنری باید در موزه باشد
– اگر روزی به ثروتی هنگفت دست پیدا کنم کدام شاهکار هنری را برای خود خریداری می‌کنم؟
شاهکارهای هنری باید در موزه‌ها باشند و در جاهایی که خوب حفاظت می‌شوند. قصد تملک ندارم و فکر می‌کنم باید از یک شاهکار هنری فقط لذت برد. اثر باارزش باید جایی باشد که همه از آن لذت ببرند. هنر برایم ابزار تجارت نیست. البته بماند که امیدی ندارم دیگر ثروتی هنگفت به دست بیاورم و علاقه‌ای هم البته به آن ندارم.

دوست دارم با آنتونی هاپکینز ناهار بخورم
– کارگردان یا بازیگری که تمایل دارم با او ناهار بخورم؟
اگر زنده بودند فلینی و برگمان و البته در میان زندگان آنتونی هاپکینز. اما به‌طورکلی از کسی برای خودم بت نمی‌سازم.

زندگی بزرگترین معلم است
– بزرگ‌ترین معلمم: خود زندگی.

با ستاره ها مشکل دارم؟!
– بزرگ‌ترین سوءتفاهم درباره من این است که گفته شود:
با ستاره‌ها مشکل دارم. اگر ستاره‌ای به نقشی بخورد و امکانات هنری‌اش را نشان دهد، خیلی هم استقبال می‌کنم.

به لذت بردن از زندگی فکر می کنم
– اصل مهم برای اینکه در دنیای هنر ماندگار باشید؟

من بیشتر به لذت‌بردن از فعالیت هنری فکر می‌کنم. ماندگاری دست ما نیست. عوامل مختلفی می‌خواهد که در زمانه‌های مختلف این عوامل متفاوتند. اگر اثری از ارزش‌های واقعی برخوردار باشد، شانس ماندگاری دارد.

فیلمهایی که نساخته ام…
– اگر در رشته هنری‌ام به عقب برگردم، آرزو می‌کنم:
فیلم‌هایی را که نساخته‌ام بسازم؛ فیلم‌هایی مثل پانته‌آ، یک راه یک شهر یک عمر، صورتگران عصر خون، سپید جامه و دادگاه تلویزیونی.

پزشک می شدم
– چه‌کاره بودم اگر کسی نمی‌شدم که حالا هستم؟
می‌توانستم پزشک باشم چون شغل سنتی خانوادگی‌مان بود. یادم هست وقتی دنبال سینما رفتم، همه به‌نوعی شوکه بودند، نمی‌دانستند عاقبتم چه خواهد بود. گاهی که پیش می‌آید فیلمی تکه‌تکه می‌شود یا اتفاقی در کارم مرا ناراحت می‌کند؛ اعضای خانواده و فامیل به من مشاوره می‌دهند. یک‌بار در این مشاوره‌ها از من پرسیدند دوست داشتی چه‌کاره می‌شدی؟ بازهم رسیدم به اینکه باز هم می‌خواستم کارگردان شوم. آنها هم گفتند پس مشکلاتش را هم بپذیر.

جهان به سمت فاجعه می رود
– آرزوی زندگی‌ام: این است که دنیای ما به جهت مثبت‌تر و بهتری حرکت کند. جهان در شرایطی قرار گرفته که به سمت فاجعه می‌رود به‌خصوص در زمینه محیط‌زیست. نباید یادمان برود ساکنان زمینی هستیم که نسبت به آن مسئولیم و ارتباطات انسانی با ظهور تکنولوژی کمرنگ می‌شود اما باید تلاش کنیم فراموش نشوند؛ آرزویی که به آسانی تحقق نمی‌یابد.

هویدا از “قیصر” دفاع کرد و من از “گاو”
– جالب‌ترین اتفاقی که طی این سال‌ها در سینما برایم افتاده؛
این بود که در اولین جشنواره فیلم تهران عضو هیأت‌داوران بودم؛ همان جشنواره‌ای که «گاو» و «قیصر»، رقیب هم بودند. در آن هیأت‌داوران، جوان‌ترین فرد بودم و ناشناخته. شدیدا از گاو حمایت کردم چون فکر می‌کردم یک سینمای فرهنگی را در سطح کشور مطرح می‌کند. متأسفانه فریدون هویدا، برادر نخست‌وزیر وقت با من مخالف بود و شدیدا از قیصر دفاع کرد.
به‌خاطر سابقه همکاری‌اش با نشریه «کایه‌دو سینما»ی فرانسه، همه به حرف او گوش دادند. تمام بحث ما تا یک شب طول کشید و نهایتا مدیر جشنواره، مهندس محسن فروغی گفت: بحث کافیست و رأی بگیریم. در آن رأی‌گیری من و فرخ غفاری که به گاو رأی دادیم، بازنده شدیم ولی اشتباهی که من کردم این بود که وقتی گفتند حالا قیصر برگزیده شده، برای اینکه تشتت آرا در رأی داوران احساس نشود، به‌جای اکثریت آرا بگوییم اتفاق آرا. اینجا به‌دلیل بی‌تجربگی پذیرفتم. دو روز بعد مرحوم هژیر داریوش و هوشنگ بهارلو مرا دیدند و گفتند تو چرا به گاو رأی ندادی؟ گفتم من دادم. آنها هم گفتند ولی اعلام شد به اتفاق آرا قیصر انتخاب شده. گفتم من اشتباه کردم و این تجربه را نداشتم که این موضوع هم می‌تواند ایجاد سوءتفاهم کند. امروز خوشحالم که «گاو» جای خودش را در تاریخ سینما به‌عنوان فیلم فرهنگی موفق تثبیت کرد




امیر نادری: به دنبال ساختن فیلم‌های چرک بودیم/ اولین زنی که می‌دیدیم عاشقش می‌شدیم/ بچه داستایوفسکی هستم/خیلی جنگیدم که “چند متر مکعب عشق” جایزه بگیرد

سینماژورنال: امیر نادری حدودا سه دهه ای می شود که ایران را ترک گفته و ایده آلهای سینمایی اش را فرسنگها دورتر از وطن می جوید.

به گزارش سینماژورنال با این حال گفتگوهایی که از او منتشر می شود بیش از پیش این ظن را به ذهن می رساند که همچنان گذشته ای که او در ایران برای خود ساخت همراهش است.

تازه ترین صحبتهای این نویسنده و کارگردان که در یکی از جلسات نمایش فیلم “نه ما نه سینما” در دانشگاه تورنتو بیان شده و در “شرق” منعکس شده هم همچنان پر است از ریشه هایی که او با گذشته اش دارد.

“تنگنا” سیاه و سفید بود چون دنبال ساخت فیلمهای چرک بودیم

در ابتدای جلسه، فیلم «تنگنا» به نمایش درآمد. در ادامه شرکت‌کنندگان نشست سؤالات خود را درباره سینمای امیر نادری مطرح کردند و او نیز نظرات خود را دراین‌باره بیان کرد. «تنگنا» فیلم‌نامه، ترانه تیتراژ و موسیقی فوق‌العاده‌ای دارد. زندگی قماربازی حرفه‌ای به نام علی خوشدست را با بازی سعید راد به تصویر می‌کشد که در یک قمارخانه با سه برادر به نام‌های اکبر، حسن و نبی به ترتیب با بازی عنایت‌الله بخشی، حسن زارعی و محمد اسکندری بازی می‌کند. قصه از جایی آغاز می‌شود که برادرها به علی خوشدست می‌بازند اما حاضر نمی‌شوند باخت خود را پرداخت کنند. علی خوشدست با برادرها درگیر می‌شود و بی آنکه بخواهد یکی از آنها را می‌کشد و فرار می‌کند. ادامه داستان تعقیب و گریز علی خوشدست است در کوچه‌ها و ویرانه‌ها و تلاش او برای خروج از شهر. در ‌گیرو‌دار خروج از شهر و تعقیب‌وگریزهای داستان، علی خوشدست یکی دیگر از سه برادر را هم می‌کشد. در سکانس پایانی می‌بینیم که علی خوشدست با سروروی خون‌آلود و کتک‌خورده از دست برادری که باقی مانده (اکبر) فرار می‌کند تا به زنی که دوستش دارد بپیوندد و از شهر برود و اکبر نیز به چنگ پلیس افتاده است. در همین سکانس است که صدای جادویی فریدون فروغی ترانه «تنگنا» را می‌خواند و ما را با قهرمان فیلم همراه می‌کند تا فراموش کنیم که او تا به این لحظه دو نفر را به قتل رسانده است. نادری فیلم را سیاه – سفید ساخته است.

او تأکید می‌کند این «دقیقا انتخاب و خواست من بود که فیلم سیاه‌وسفید باشد، به دو دلیل؛ اول اینکه در دهه ٥٠ ما فیلم رنگی کم داشتیم و دوم اینکه خودم به اینکه فیلم سیاه‌وسفید ساخته شود علاقه‌مند بودم، چرا که معتقدم سیاه‌وسفید برای فضای شهری جذاب‌تر بود و رنگ‌ها موقعیتی که من می‌خواستم را از فیلم می‌گرفت».

به گزارش سینماژورنال امیر نادری که درحال‌حاضر در آمریکا به تدریس سینما مشغول است در پاسخ به پرسشی که آیا فیلم «تنگنا» با آثار «نوآر» در سینمای آمریکا شباهت دارد یا خیر این نظر را نادرست خواند چرا که به گفته او «در ساخته‌های سیاه‌وسفید سینمای نوآر نورپردازی‌ها مستقیم‌تر و حساب‌شده‌تر هستند. ما در این دوره به دنبال ساختن فیلم‌های چرک بودیم که شیک نباشد».
«جامپ‌کات» را از گدار فراگرفتم
در این جلسه امیر نادری در حضور بیش از ٤٠ شرکت‌کننده از چگونگی ورود خود به عرصه سینما گفت: «من خیلی زود وارد سینما شدم؛ از ١٢سالگی، در تمام مراحل فیلم‌سازی کار کرده‌ام. از چایی‌آوردن سر صحنه شروع کردم تا اتاق ادیت و عکاسی و تا هر کار دیگر. در ٢١ سالگی به انگلستان رفتم و وقتی برگشتم می‌دانستم می‌خواهم موج نوی مدرن سینمای خیابانی را آغاز کنم که با «تنگنا» انجام شد. من همه‌اش به‌دنبال این بودم که با تجربه شخصی‌ام می‌خواهم کاری انجام بدهم. همیشه هم کسانی را انتخاب می‌کنم که مستندی، فیلم کوتاهی، چیزی ساخته باشند. همیشه فیلم‌بردارهایی انتخاب می‌کنم که زیاد ندانند. چون همه‌چیز را خودم کنترل می‌کنم. با کسانی که استعدادی دارند و جوان هستند کار می‌کنم. دنبال کسانی می‌روم که مثل خودم تشنه باشند». او می‌گوید که تنها در «تنگسیر» از فیلم‌بردار حرفه‌ای استفاده کرده است آن‌هم به دلیل اینکه کار فیلم‌برداری این فیلم سخت بود اما در این فیلم هم از نتیجه کار راضی بوده و به قول خودش خیلی زود با هم کنار آمده‌اند. اگرچه معتقد است به دلیل کنترل‌کردن‌های زیاد، آدم‌هایی که با او کار می‌کنند رنج می‌کشند و وقتی فیلم تمام می‌شود با یک حال بدی می‌روند.

امیر نادری
امیر نادری

جامپ کات را از گدار یاد گرفتم
یکی از حاضران از آشنایی نادری با گدار می‌پرسد و اینکه «تنگنا» در نظر او شباهت زیادی با «ازنفس‌افتاده» گدار دارد. نادری در برابر این پرسش می‌گوید: «من ١٩ سالگی از سربازی معاف شدم و رفتم به لندن و فیلم دیدم. چیزی که از گدار فراگرفتم «جامپ‌کات» در فیلم‌هایش بود. هرگز به کاراکتر دختر این فیلم فکر نکردم. گرچه کاراکتر دختر آن فیلم را خیلی دوست داشتم، ولی چیزی که ممکن است «تنگنا» را به فیلم گدار نزدیک کند این است که هردو کاراکتر زن و مرد من جوان‌اند. شما درست می‌گویید. فیلم‌های موج نو فرانسه روی من بسیار تأثیرگذار بود». کارگردان «سازدهنی» از تجربه شخصی روزهای کودکی‌اش می‌گوید و اینکه نقش پسربچه فیلم «تنگنا» را از همان دوران وام گرفته است و در تمام مدت ساخت فیلم مراقب بوده که کسی با او بدرفتاری نکند و اگر چیزی می‌خواسته به‌سرعت برای او فراهم می‌کرد.
کودکی، بوشهر و تنگسیر
نادری به دلیل همین تأثیری که به گفته او از سینمای موج نو فرانسه گرفته، پس از ساختن سه فیلم «خداحافظ رفیق»، «تنگنا» و «تنگسیر» اعلامیه‌ای داد و در آن اعلام کرد دیگر فیلم حرفه‌ای نخواهد ساخت و تا به امروز هم این‌کار را نکرده است. می‌گوید فیلم‌هایی را ساخته که تجربه زیستی و شخصی خودش بوده‌اند. مثلا در مورد ساخت «تنگسیر» می‌گوید: «من تنگسیر را ساختم به‌دلیل اینکه کودکی‌ام در بوشهر گذشت و وقتی پدرم کوچک بود «زار محمد» را با تفنگ در کوچه دیده بود». او می‌گوید «تنگنا» را هم به ‌دلیل مشابه ساخته است. «این فیلم را ساختم به دلیل اینکه خودم چنین زندگی‌ای داشتم. من با فضای آن سالن‌ها زندگی کرده بودم».

اولین زنی که می دیدیم عاشقش می شدیم
به گزارش سینماژورنال یکی از حاضران در ارتباط با بازیگری زنان در فیلم‌های امیر نادری سؤالی مطرح می‌کند؛ اینکه چرا بازی مادران در این فیلم‌ها ملموس، باورپذیر و قابل‌قبول است و مخاطب به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کند در حالی که نقش‌های دیگر در این فیلم‌ها غیرطبیعی و اغراق‌شده ایفای نقش می‌کنند؟ امیر نادری در تأیید این نظر بیان می‌کند که نقش مادر در فیلم «تنگنا»و همین‌طور «تنگسیر» را از خاله‌اش الهام گرفته است. او می‌گوید: «مقطع زمانی‌ای داشتیم در ایران که خیلی مردانه زندگی می‌کردیم. دیزی بخور، کافه برو. اولین زنی که می‌دیدیم عاشقش می‌شدیم و… خیلی نمی‌شناختیم جنس بازی زن را و شما دراین‌باره درست می‌گویید».
امیر نادری درباره انتخاب فیلم‌نامه‌هایش و انتخاب داستان برای ساخت فیلم گفت: «من تنها فیلمی که از روی کتاب صادق چوبک ساختم «تنگسیر» بود. دلیلش را هم قبلا گفتم. من باید خودم کار کنم، تجربه کنم، بنویسم و بسازم. برای همین هم ٩٠ درصد خودم انتخاب می‌کنم».
نادری داخل، نادری خارج
یکی از حاضران درباره فیلم‌سازی امیر نادری در خارج از کشور و داخل کشور و تأثیر این فاصله بر روی فیلم‌های امیر نادری سؤال می‌کند؛ فیلم‌سازی که به گفته او فیلم‌هایش را با گوشت، پوست و استخوان می‌شود درک کرد. او با اشاره به دو فیلم مهجور از امیر نادری به نام‌های «منهتن از روی شماره» محصول ١٩٩٣و «آ. ب. ث… منهتن» محصول ١٩٩٧ این سؤال را مطرح می‌کند. امیر نادری ساختن و ناتمام‌ماندن این فیلم‌ها و تعلیق هفت‌ساله پس از این اتفاق در زمینه فیلم‌سازی‌اش را با تجربه فیلم اول خود در ایران مشابه می‌داند. به گفته امیر نادری، وقتی «خداحافظ رفیق» ساخته شد، مدتی را زندگی کرده بود تا بداند چه کار می‌خواهد بکند. او می‌گوید زاده آبادان است و وقتی به تهران آمده بود تا روز آخر حیران بوده، چراکه خودش را بچه تهران نمی‌دانسته. او می‌گوید: «من هیچ‌وقت تهرونی نشدم و خیلی زود به خوزستان برگشتم. تفاوت ساختن فیلم برای من در ایران و خارج از ایران اینجاست که من اینجا جاه‌طلب‌ترم. من اهل ساختن فیلم‌های عاشقانه نیستم. توی فیلم‌های من آدمی که آب می‌خواهد، باید دل به دریا بزند. به همین دلیل هم بیرون از ایران بیشتر امکانش را دارم که این مدل فیلم را بسازم و فضا بسیار به اندیشه من نزدیک‌تر است».
احمدرضا احمدی خیلی رویم تأثیر گذاشت/بچه داستایوفسکی هستم
کارگردان «خداحافظ رفیق» در ادامه از تأثیر شعر و ادبیات در دوران فیلم‌سازی‌اش در ایران می‌گوید: «من زیاد اهل ادبیات نیستم. شانسی که آوردم این بود که از کودکی اهالی ادبیات را در سینما دیدم، مثلا خانم فرخزاد وقتی که در استودیو گلستان فیلم می‌ساختند را از نزدیک دیدم. یکی از شاعرانی که روی من خیلی تأثیر گذاشت، احمدرضا احمدی بود. او مهم‌ترین آدم در این زمینه، در زندگی من بود و اصلا یک رمبو برای من بود؛ آدمی مدرن، جذاب و شاعر درجه‌یکی که با یک زبان پر از ایما هنوز هم تأثیرگذار است. بعد از او، متأثر از داستایوفسکی هستم، یعنی اصلا انگار بچه داستایوفسکی هستم. فیلمی که الان دارم در ژاپن می‌سازم، به‌نوعی متأثر از جنایت و مکافات داستایوفسکی است. ولی درکل، کاری زیاد به شعر و شاعری نداشتم. من داستان‌های احمد محمود و صادق چوبک را خیلی دوست داشتم، اما مثلا «رمئو و ژولیت» را هیچ‌وقت دوست نداشتم».
خیلی جنگیدم که “چند متر مکعب عشق” جایزه بگیرد
امیر نادری، به‌عنوان کسی که پایه‌گذار سینمای موج‌نو در ایران بوده، در برابر پرسش یکی از شرکت‌کنندگان در این جلسه در ارتباط با دنبال‌کردن سینمای امروز ایران، عقیده‌اش را درباره کسانی که امروز در ایران فیلم‌سازی می‌کنند، چنین بیان می‌کند: «راستش خیلی کم. اگر فیلمی را دیدید که گفتند من هم دیده‌ام، یقین بدانید چندین‌بار از من خواسته شده و حتی گاهی توسط خود سازندگان و به همراه آنها فیلم را دیده‌ام. در فیلم‌هایی هم که دیده‌ام همه‌چیز عوض شده. مردم، خیابان‌ها و دیگر تهران، آن تهرانی که من می‌شناختم، نیست. من ٣٢ سال است که از ایران خارج شده‌ام و هرگز در این مدت بازنگشته‌ام. حتی تلفن هم نزده‌ام. خیلی هم ایران را دوست دارم. حتی یک فامیل خیلی کوچکی دارم که اگر یک دلار دربیاورم نصفش را برایشان می‌فرستم و حتی نمی‌دانم که آنها،‌ آن را می‌گیرند یا نه. در مجموع اگر از فیلم‌سازان داخل ایران فیلمی هم دیده باشم در جشنواره‌ها بوده؛ مثل فیلم «گبه». آنچه بیشتر دیده‌ام شیفتگی این بچه‌هایی است که حالا در ایران فیلم می‌سازند. ولی کم دیده‌ام و نمی‌توانم درباره‌اش حرف بزنم. اما فیلم‌هایی که دیده‌ام حتما در هیأت‌های داوری و جشنواره‌ها بوده که دیدم. مثلا فیلم «چندمتر مکعب‌عشق» را وقتی در ژاپن عضو هیأت داوران بودم، دیدم؛ خیلی جنگیدم که جایزه هم بگیرد. چون بسیار فیلم خوب و قوی و استخوان‌داری از آب درآمده بود. اما بقیه اعضای هیأت داوران موافقت نکردند».

هر فیلم مهمی که در ایران ساخته شد من در آن مسئولیتی برعهده داشتم
امیر نادری بعد از ساختن «تنگسیر» در هیچ فیلم دیگری از موسیقی فیلم استفاده نکرده و از این کار احساس رضایت می‌کند. می‌گوید به‌دنبال ساختن قهرمان از این طریق نبوده. همیشه در پی این بوده که از خودش در سینما مایه بگذارد. وقتی یکی از حاضران در جلسه می‌پرسد که اگر با اطلاعات امروزش به سال‌ها پیش و زمان ساختن تنگسیر بازگردد باز همین موسیقی را برای فیلم بر می‌گزیند که قاطعانه پاسخ می‌دهد: «نه!»
در خلال پرسش‌ها از امیر نادری، صحبت از لحن و زبان در فیلم‌های دهه‌های ٤٠ و ٥٠ ایران می‌شود؛ اینکه تهران استانداردی بوده برای ساختن فضاها و زبان کاراکترهای فیلم نیز اغلب زبان و لحن لمپن‌های تهران بوده است. از او مشخصا سؤال می‌شود که آیا در این دوران فیلم‌سازی بوده که لمپن‌هایی را در فیلمش نشان دهد که شهرستانی‌اند و با لحنی جز آنچه همه در فیلم‌فارسی‌ها شنیده‌ایم، صحبت کنند؟ پاسخ می‌دهد: «هر فیلم مهمی که در ایران ساخته شد من در آن مسئولیتی برعهده داشتم. مثلا در «قیصر»، «حسن‌کچل» و «پنجره» عکاس بودم. این شانس را من خیلی داشتم. فریدون گله این کار را کرد. او چیزی داشت در دیالوگ‌ها که متفاوت بود. فیلم‌های آقای کیمیایی را هم آن‌موقع مردم دوست داشتند اما نمی‌دانم الان ماندگار می‌شود یا نه. ولی فریدون گله این چیزی که شما می‌گویید را داشت و متن را خوب می‌نوشت».

خودم را در آنهایی مجسم میکنم که با من کار میکنند
یک نفر از میان جمع می‌گوید: «برای من فیلم «دونده» بهترین فیلم ایران است». صدای نادری در جمع می‌پیچد: «برای من هم همین‌طور. هر فیلم‌برداری برای اینکه اوج بگیرد یک فرمی دارد. من خودم را در تن همه کسانی که با آنها کار می‌کنم، مجسم می‌کنم. در تن یک بچه، در تن فیلم‌بردار. در تن همه. یعنی وقتی می‌گویم اکشن، دیگر امیر نادری نیستم و یک‌جوری با اینها رفیق و برادر می‌شوم که خودشان را بیرون بریزند و بازی‌شان را بکنند. به آنها جرئت می‌دهم که انگار آنها کارگردان من هستند و این ارتباط خیلی سخت و شکننده است. از روز اول من اطمینان گروه را جلب می‌کنم. همه‌چیز سر فیلم‌برداری با جلب اعتماد شروع می‌شود».

خانه آدم بدبخت کجاست؟ خرابه
به گزارش سینماژورنال در فیلم «تنگنا» لوکیشن خرابه‌ها و ویرانه‌های شهر زیاد است. بخش زیادی از فیلم در تعقیب‌وگریز علی خوشدست در این فضاها می‌گذرد. یکی از حاضران از نادری می‌پرسد: «آیا در پس انتخاب چنین فضای ویرانی، حرف و سخن و تفکر خاصی هست؟» جواب می‌دهد: «خانه آدم بدبخت کجاست؟ خرابه. در واقع جای آخر آدم بیچاره است. تهران آن روزها بعضی بخش‌هایش بازسازی و مدرن شده بود برای همین این خرابه‌ها بیشتر به چشم ما می‌آمد».امیر نادری بارها در طول صحبت‌هایش تأکید می‌کند کسی است که هرکاری را شروع کند، باید آن را به بهترین شکل به انجام برساند. کسی می‌پرسد با این شرایط در خارج از ایران برایش سخت نیست که به زبان دوم فیلمنامه بنویسد؟ جواب می‌دهد البته که سخت است. اما نه سخت‌تر از اینکه به ژاپن رفته و آنجا درس خوانده. از تجربه دیدن فیلم‌های مطرح در ژاپن می‌گوید و این که دلش نخواسته در دنیای مادی سینما غرق شود. از بی‌مهری‌ها می‌گوید که چهار، پنج سال نخست آزارش داده است و باعث شده گذشته، فیلم‌سازی و خاطره‌های ایران را در یک جعبه بگذارد و درش را ببندد و تصمیم گرفته موفقیتی تازه را تجربه کند. یکی از حاضران به یادش می‌آورد که او درست شبیه «امیرو» است؛ همو که بعد از بردن رقیبش در مسابقه همچنان می‌دود. می‌دود تا ببیند تا کجا می‌تواند ادامه دهد… .




کیمیایی سرگرم نگارش دیالوگهای “تنفس”/فیلمبرداری تیرماه آغاز میشود/فریماه فرجامی و ساعد سهیلی گزینه‌های بازیگری

سینماژورنال: مسعود کیمیایی در کنار داریوش مهرجویی تنها بازماندگان موج نوی سینمای ایران هستند که همچنان فیلم می‌سازند.

به گزارش سینماژورنال البته که در سالهای اخیر هم مهرجویی و هم کیمیایی فیلم به فیلم پسرفت کرده اند ولی باز هم عشق به سینما باعث شده به کار خود ادامه دهند.

این روزها در حالی که داریوش مهرجویی مترصد تأمین بودجه برای ساخت “سنتوری2” است کیمیایی سرگرم تازه ترین سناریویش “تنفس” است.

کیمیایی سرگرم دیالوگهای “تنفس”

پیش نویس اولیه “تنفس” نگارش شده است و کیمیایی این روزها مشغول نگارش دیالوگهای این فیلم است تا بتواند آن را هر چه سریعتر برای دریافت پروانه ساخت ارائه کند.

“تنفس” درامی است که اعتیاد را دستمایه کار قرار داده است و کیمیایی کوشیده در آن به وجه سیاسی اعتیاد به مخدرهای جدید در جامعه توجه داشته باشد. بدین لحاظ میتوان این فیلم را مشابه “تیغ و ابریشم” دیگر اثر کیمیایی دانست.

کاراکتری نه چندان سرحال برای فریماه فرجامی

مسعود کیمیایی درنظر دارد که از فریماه فرجامی بازیگری که در سالهای اخیر اوضاع جسمی خوبی ندارد در یکی از نقشهای محوری فیلمش استفاده کند؛ نقشی که گفته میشود منطبق با حال و روز فرجامی نوشته شده است و کاملا معادل است با تصویر درهم شکسته ای که از این بازیگر دیده ایم.

به جز آن ساعد سهیلی بازیگری که در “متروپل” حضور داشت نیز به احتمال زیاد یکی از نقشهای فیلم را بازی خواهد کرد.

تیرماه “تنفس” کلید می خورد

به گزارش سینماژورنال هرچند پیشتر شنیده شده بود “تنفس” اردیبهشت ماه کلید میخود اما گویا بازنویسی فیلمنامه تا میانه اردیبهشت ادامه دارد و بعد از آن فیلمنامه برای دریافت پروانه ارائه شده و در نهایت تیرماه کار کلید خواهد خورد.




بهمن مفید: فکر می‌کردم “قیصر” یک فیلم تجربی است!/قرار بود “آنتونی کوئین” نقش “داش آکل” را بازی کند!/ ایرج قادری خیلی دوست داشت اسمش اول بیاید/ در جواب شاملو که به فردوسی فحش داد برایش شعر خواندم/۱۵ سال است که به ایران بازگشته‌ام و از زندگیم راضیم

سینماژورنال: بهمن مفید از جمله بازیگران سینمای موسوم به “فارسی” است که بعد از انقلاب اسلامی از ایران مهاجرت کرد.

 به گزارش سینماژورنال با این حال وی در اواخر دهه هفتاد توانست مجددا به کشور بازگردد و البته در یک فیلم سینمایی به نام “سرود تولد” هم بازی کند؛ فیلمی که به دلیل حضور بهمن مفید دچار مشکلات فراوانی شد و البته بعد از مدتی که از اکران آن میگذشت با حذف نماهای اصلی بهمن مفید روی پرده رفت.

 بهمن مفید در سالهای اخیر به جز تلاشهای ناکام برای بازیگری در سینما یا تئاتر به عنوان صداپیشه در دوبله چند انیمیشن و البته صداپیشگی چند کار عروسکی مانند “دربدرها” هم حضور داشته اما این حضورها نیز برایش حاشیه ساز بوده است.

 این بازیگر فارغ التحصيل رشته تئاتر از دانشكده هنرهاي دراماتیک در یکی از معدود گفتگوهای تفصیلی خود که با بابک صحرایی در “هفت نگاه” انجام شده نکات جالبی را درباره کارنامه هنریش در پیش از انقلاب بیان کرده و اشاراتی هم داشته به سالهای حضورش در آمریکا و البته بازگشتش به کشور.

 مسخره کردن یک لمپن در قهوه خانه درویش تبدیل شد به نقشم در “قیصر”

بهمن مفید که بازيگري سينما را از سال 1348 و با فيلم “قيصر” آغاز كرد درباره مابه‌ازای بیرونی کاراکترش در این فیلم می گوید: یک قهوه خانه بود حوالی میدان شهدای امروز به اسم قهوه خانه درویش. ما که جوانهای محل بودیم در آنجا جمع می شدیم. آدمی هم بود که به قهوه خانه می آمد و به اصطلاح خیلی چاخان می کرد. می آمد می گفت سه تا رو زدم و چهارتا رو کشتم و بچه های دبیرستانی هم مات و مبهوت به این آدم نگاه می کردند. به گزارش سینماژورنال مفید با اشاره به بازیگوشی کیمیایی به هنگام حضور این چاخان در قهوه خانه می افزاید: هر وقت این یارو شروع می کرد به حرف زدن مسعود کیمیایی یک چشمک به من می زد و من هم شروع می کردم مثل او حرف زدن و ادایش را درمی آوردم. یارو هم چاقو می کشید و دنبال من می افتاد و میگفت تو نمیذاری من دوزار کاسبی کنم.

 فکر می کردم “قیصر” یک کار تجربی است

بهمن مفید با اشاره به گرته برداری اش از این کاراکتر برای بازی در “قیصر” می گوید: کیمیایی به من زنگ زد و گفت می خواهم فیلمی بسازم و میخواهم آن دیالوگی که حین مسخره کردن آن یارو در قهوه خانه می گفتی را در فیلم من بگویی. من هم بخاطر رفاقت با کیمیایی به قهوه خانه محل فیلمبرداری رفتم و بدون هیچ قرارداد خاصی برای کیمیایی بازی کردم.

 وی ادامه می دهد: من فکر نمیکردم این کار یک فیلم سینمایی است و نظرم این بود که مسعود در حال ساخت فیلمی تجربی است.

بهمن مفید
بهمن مفید در نمای معروف قهوه خانه در “قیصر”

 برای “قیصر” 5 هزار تومان از عباس شباویز گرفتم

مفید درباره دستمزدش برای بازی در این کار اظهار می دارد: من هیچ توقع مالی نداشتم چون مسعود رفیقم بود اما بعد از اکران “قیصر” یک روز کیمیایی با عباس شباویز تهیه کننده کار به خانه ما که آن زمان در آبسردار اجاره نشین بودم آمدند و بعد از خوردن چای، یک پاکت به من دادند. داخل پاکت 5 هزار تومان بود.

وی می افزاید: من آن موقع تازه ازدواج کرده بودم و فشار مالی هم رویم بود. در شرایطی که اگر استخدام اداره تئاتر می شدی ماهی 250 تومان بهت می دادند کیمیایی به من 5 هزار تومان داد. با این پول یخچال خریدیم، تلویزیون خریدیم و هر کاری میکردیم این پول تمام نمی شد.

 قرار بود “آنتونی کوئین” نقش “داش آکل” را بازی کند!

این بازیگر قدیمی درباره دیگر همکاریش با کیمیایی در “داش آکل” می گوید: قرار بود نقش اصلی این فیلم یعنی “داش آکل” را آنتونی کوئین بازی کند که پولش را هم گرفت و بعدها آمد به جایش در “کاروانها” بازی کرد اما بعد از مدتی بنا شد عباس جوانمرد این نقش را بازی کند و در نهایت نقش به بهروز وثوقی رسید. به گزارش سینماژورنال مفید ادامه می دهد: در همه این تغییرات، ا من گزینه اول و آخر نقش “کاک رستم” بودم و البته ابتدا خودم را برای بازی در برابر آنتونی کوئین آماده میکردم و اگر این اتفاق می افتاد شاید من هم بین المللی می شدم.

 ایرج قادری خیلی دوست داشت اسمش اول بیاید

بهمن مفید که سابقه همکاری با ایرج قادری را هم داشته است درباره علاقه این بازیگر به اینکه اسمش همیشه در ردیف اول نامها در تیتراژ و پوستر باشد اظهار می دارد: در “توبه” با ایرج قادری همبازی بودم و ایشان خیلی دوست داشت که در پوسترها اسمشان را اول بگذارند اما زرین باف تهیه کننده “توبه” زیر بار نمی رفت و دست آخر با یک پلتیک اسم ایرج قادری را اول نوشتند، اسم مرا بالاتر در وسط نوشتند و اسم زری خوشکام را هم در انتها.

بهمن مفید
بهمن مفید در برابر ایرج قادری

این بازیگر ادامه می دهد: بعد از این ماجرا ایرج قادری مرتب مرا در فیلمهایش به عنوان رل کوچک به کار میگرفت تا تلافی کند اما من واقعا برایم مهم نبود که اسم ام اول باشد یا آخر.

 از خیر دستمزدم گذشتم تا اسم ارحام صدر ابتدای فیلم بیاید

وی با بیان خاطره ای دیگر درباره این ماجرا می گوید: در فیلم “جوجه فکلی” با ارحام صدر همبازی بودم که فیلمبرداری در اصفهان انجام می شد. بعد از اینکه آنونس ساخته شد دیدم اسم مرا اول گذاشته اند اما من زیربار نرفتم و گفتم ارحام صدر پیشکسوت است و باید اسمش اول باشد. به گزارش سینماژورنال مفید می افزاید: تهیه کننده “جوجه فکلی” می گفت ما 35 هزار تومان خرج شما کردیم که اسم شما اول بیاید و من هم برای اینکه مشکل را حل کنم تمام این پول را برگرداندم که اسم ارحام صدر اول بیاید.

 برای آخرین فیلم ام 250 هزار تومان گرفتم

بهمن مفید که نزدیک به یک دهه در سینمایفارسی مشغول فعالیت بوده است درباره دستمزدهای خود در آن دوران بیان می کند: من برای هیچ فیلمی بیشتر از 35 هزار تومان نگرفتم ولی یادم هست که برای آخرین فیلم ام 250 هزار تومان گرفت.

 بعد از انقلاب در سینما ممنوع الکار شدم و برای همین سراغ تئاتر رفتم

این بازیگر 73 ساله پیرامون شرایط فعالیتش بعد از پیروزی انقلاب اسلامی اظهار می دارد: بعد از انقلاب مدتی در سینما بازی کردم اما بعد از چندی گفتند یک سری هستند که نمی توانند فیلم بازی کنند شما هم جزو آنهایی و برای همین سراغ تئاتر رفتم.

بهمن مفید که گویا در تئاتر هم کارش پرمخاطب بوده ادامه می دهد: من هیچ وقت آدم سیاسی نبودم. در آن زمان هم به تئاتر سنگلج رفتم و شروع به تمرین یک نمایش کردم تا اینکه آمدند و گفتند شما باید به لاله زار بروید و لاله زاری ها بیایند جای شما و به این ترتیب جای تماشاگران مان هم عوض شد.

 یک روز آقایی آمد و گفت تئاتر را تعطیل کنید و من هم از ایران رفتم

وی درباره دلایل مهاجرت از ایران می گوید: به کار تئاتر ادامه می دادم که یک روز یک آقایی آمد و گفت تعطیل کنید. مرتضی عقیلی گفت به چه مجوزی و آن آقا هفت تیرش را درآورد و یک تیر هوایی در کرد و گفت به این مجوز. ما هم تعطیل کردیم و از ایران رفتیم.

 در آمریکا با درآمد بازی در میان پرده‌ها زندگی می‌کردیم

به گزارش سینماژورنال یکی از اسفناک ترین بخشهای گفتگوی بهمن مفید جایی است که از وضعیت بد اقتصادی اش در آمریکا سخن گفته و بیان می دارد: در خارج از کشور من و مرتضی عقیلی با همان میان پرده هایی زندگی می کردیم که گهگاه در تلویزیونهای ماهواره ای پخش می شد. زندگی در آنجا برای هنرمندان قدیمی به خوبی نمی گذشت و ما هم از این قاعده مستثنی نبودیم.

بهمن مفید
بهمن مفید

 وقتی به ایران برگشتم پاسپورتم را گرفتند

بهمن مفید که در بحبوحه انقلاب در چند فیلم انقلابی و از جمله “فریاد مجاهد”، “منافق” و “قدیس” بازی کرده بود درباره ماجرای بازگشتش به ایران چنین می گوید: بعد از اینکه رییس دولت اصلاحات اعلام کرد که همه ایرانیان خارج از کشور می توانند برای 19 روز به ایران بیایند و خانواده شان را ببینند من هم به سفارت ایران در دوبی رفتم و برایم پاسپورت ایرانی صادر کردند و به ایران آمدم که خاک ایران را ببینم. به گزارش سینماژورنال وی ادامه می دهد: از صبح تا شب هم پیش مادرم بودم و خیلی کیف کردم تا اینکه ایشان فوت کردند. البته بعد از اینکه به ایران آمدم پاسپورتم را گرفتند و بعد از پنج سال بهم دادند. در مجموع 15 سال است که به ایران بازگشته ام و از زندگیم راضیم.

 در جواب شاملو که به فردوسی فحش داد برایش شعر خواندم

این بازیگر که سابقه سرودن شعر هم دارد و البته علاقه اش به فردوسی را کتمان نمی کند با اشاره به درگیری لفظی اش با احمد شاملو می گوید: شاملو که به آمریکا آمد در دانشگاه برکلی به فردوسی فحش داد و بعد که آمد به دانشگاه یو.سی.ال.ای من در پاسخ به توهین ایشان شعری سروده بودم و منتظر بودم به فردوسی توهین کند تا جوابش را بدهم اما کلمه ای درباره فردوسی نگفت اما بعدها از من خواست شعرم را بخوانم که برایش خواندم.




مامور اطلاعاتی سابق: امیرقاسمی پول فائقه آتشین را خورد/کیمیایی مخالف خروج همسرش از ایران بود/ تمامی تلویزیونهای فارسی زبان خارج بجز “بی.بی.سی” و “صدای آمریکا” تحت نظارت هستند

سینماژورنال: آخرین تصویری که از نیروهای امنیتی در سینمایمان داشته ایم بازمیگردد به “روباه” بهروز افخمی که بناست ظرف چند روز آینده روی پرده برود.

پررنگ ترین تصویری که از یک نیروی اطلاعاتی در سینما دیده ایم نیز به یکی از آثار مهم کارنامه ابراهیم حاتمی کیا یعنی “به رنگ ارغوان” بازمیگردد؛ فیلمی که به دلیل تصویرسازی بی پرده یک نیروی امنیتی چند سالی هم توقیف بود.

به گزارش سینماژورنال فارغ از جذابیت پرداختن به زندگی این ماموران در سینما یا تلویزیون که همواره مخاطبان کنجکاوی فراوان برای تماشای روش زندگی آنان داشته اند چند سالی میشود که درباره ارتباط میان نیروهای امنیتی با اهالی سینما صحبتهایی طرح می شود. دراین میان شاید ارتباطی که سین.الف با تعدادی کارگردان و از جمله مسعود کیمیایی داشته است بیشتر از بقیه رسانه ای شده است.

مهدی الیاسی روزنامه نگار “صدا” کوشیده در گفتگو با اکبر خوش‌کوشک که سابق بر این در وزارت اطلاعات فعالیت داشته در کنار بحث درباره فعالیتهای مفید و موثری که این وزارتخانه برای تامین امنیت کشورمان داشته است درباره نقش این وزارتخانه در فعالیتهای فرهنگی-رسانه ای داخل یا خارج از مرزها هم پرسشهایی را طرح کند.

جمع آوری اطلاعات ضدانقلاب خارج از کشور وظیفه ما بود

اکبر خوش‌کوشک درباره حضور خود در وزارت اطلاعات می گوید: در دهه هفتاد که سعید امامی معاون امنیت وزارت اطلاعات شد من مشاورش در امور خارجی شدم. به گزارش سینماژورنال خوش‌کوشک در توصیف حوزه کاری “امور خارجی” بیان می کند: جمع آوری اطلاعات ضدانقلاب در خارج از کشور وظیفه این حوزه بود. در ضمن به کسانی که قصد بازگشت به کشور را داشتند کمک می کردیم. به آنها پاسپورت می دادیم و راه آنها را برای بازگشت باز گذاشته بودیم.

نوری زاده خیلی با ما همکاری کرد، همچنین شهرام همایون و ضیاء آتابای

وی ادامه می دهد: در خصوص بازگشت افرادی که در خارج از کشور بودند و میخواستند به ایران بازگردند علیرضا نوری زاده خیلی با ما همکاری می کرد. همچنین افرادی مثل شهرام همایون، ضیاء آتابای و غیره.

تمامی تلویزیونهای فارسی زبان خارج تحت نظارت هستند

اکبر خوش‌کوشک با گسترده کردن دامنه بحثش می افزاید: تمام تلویزیونهای فارسی زبان خارج از کشور بجز “بی.بی.سی” و “صدای آمریکا” از همان موقع تحت نظارت جمهوری اسلامی هستند. به ما فحش هم می دهند اما کارهای لازم را هم انجام می دهند یعنی جمهوری اسلامی چنین پتانسیلی دارد که بتواند اینها را جذب کند.

رضا پهلوی گفت اجازه بدهید به ایران برگردم

این مامور امنیتی سابق حتی از رضا پهلوی به عنوان کسی که تحت نظر وی بوده یاد کرده و می گوید: ما با یک واسطه به رضا پهلوی وصل شدیم. رضا پهلوی گفت اجازه بدهید به ایران برگردم. وی برای آمدن به ایران آماده بود اما اطرافیانش منصرفش کردند. الان هم رضا پهلوی در کنترل جمهوری اسلامی است.

وی درباره دلایل این اقدامات می گوید: ما در وزارت اطلاعات به دنبال جذب حداکثری کسانی بودیم که از کشور خارج شده بودند. بعد از انقلاب 6 میلیون نفر از کشور خارج شدند. نظر ما این بود که اینها به کشور رفت و آمد کنند. الان هم به اینها شناسنامه می دهند، خدمت سربازی را به اینها می فروشند و کارت پایان خدمت می دهند. الان خیلی ها به کشور می آیند و می روند.

بختیار مخدر مصرف می کرد و مشکلات اخلاقی داشت

خوش‌کوشک پیرامون ماجرای قتل شاپور بختیار هم نکات جالبی را مطرح می کند. وی می گوید: بختیار مواد مخدر مصرف می کرد و مسائل جنسی هم داشت. آقایی به نام بویراحمدی از بستگان بختیار بود. بختیار مسائل اخلاقی خاصی با خانواده بویراحمدی پیدا کرده بود. بویراحمدی با دو نفر از نزدیکانش به بهانه دیدار خانوادگی به خانه بختیار{در فرانسه} می روند. بویراحمدی به همراه دو همراهش مدارک شناسایی شان را به پلیس میدهند و به داخل خانه بختیار می روند. آن طور که پلیس فرانسه گزارش داده بختیار را خفه می کنند و دست و گردنش را می پیچانند. مستخدمش را هم میکشند.

نوری زاده برای ما کار میکرد

اکبر خوش‌کوشک در جایی دیگر از گفتگویش درباره علیرضا نوری زاده که این روزها به عنوان مجری یک تلویزیون ضدانقلاب فعالیت می کند و ارتباطش با قتل فریدون فرخزاد اظهار می دارد: نوری زاده برای ما کار می کرد. بارها در انگلستان، نروژ و عربستان دیدار داشتیم…از آن طرف فرخزاد بعد از مدتی فعالیت در خارج از کشور مشکل روحی پیدا میکند و تصمیم می گیرد به ایران و نزد مادرش برگردد. مادرش هم پیرزنی بود بسیار محترم.

بلیت بازگشت فرخزاد به ایران را نوری زاده تهیه کرد!

اکبر خوش‌کوشک ادامه میدهد: فرخزاد تقاضای بازگشت به ایران کرد و ما گفتیم اگر واقعیست بگذاریم از طریق علیرضا نوری زاده انجام شود. فرخزاد عکس به ما داد و برایش پاسپورت صادر کردیم. پاسپورت و پول را در اختیار نوری زاده قرار دادیم و به او گفتیم پاسپورت و پول را در اختیار فرخزاده قرار دهد. نوری زاده هم برای فرخزاد بلیت تهیه کرد؛ بلیط را هم از هواپیمایی جمهوری اسلامی گرفت. به گزارش سینماژورنال خوش‌کوشک می افزاید: ما تعمدا میخواستیم او از طریق هواپیمایی جمهوری اسلامی و در میان ایرانیها به کشور بازگردد اما ناگهان برای مدت 48 ساعت از نوری زاده خبری نشد. منبعی همطراز نوری زاده را به منزلش فرستادیم. او به آنجا رفت و گفت نوری زاده در خانه است اما درب را باز نمی کند تا اینکه 24 ساعت بعد فهمیدیم سر فرخزاد را بریده اند.

بازگشت فرخزاد برای اپوزیسیون مایه شرمساری بود

این مامور سابق با اشاره به اینکه قتل فرخزاد کار اپوزیسیون نظام بوده است می گوید: تحقیقات وزارت اطلاعات آلمان مشخص کرد کسی که فرخزاد را به قتل رسانده با او دوست بوده و با وی رفت و آمد نزدیک داشته. به هر حال فردی که شومن شناخته شده ای بود از عنوان سیاسی اش که مشاورت فرهنگی رضا پهلوی بود استعفا داده بود و میخواست به ایران برگردد و این برای اپوزیسیون مایه شرمساری و سرشکستگی بود.

قاتل، پارتنر فرخزاد بود

اکبر خوش‌کوشک در پاسخ به این پرسش که با توجه به مساله ای که درباره همجنسگرا بودن فرخزاد مطرح است آیا قاتل همان پارتنر فرخزاد بوده است بیان می دارد: بله اما او برای این کار از سوی افرادی پول گرفت و این کار را انجام داد. او کسی بود که همیشه به خانه فرخزاد می رفت…نوری زاده می داند چه کسی فرخزاد را کشته! آمدن فرخزاد به ایران باعث سرشکستگی اپوزیسیون می شد.

نوری زاده دور خورد

وی می ادامه می دهد: در جریان قتل فرخزاد نوری زاده دور خورد. او باید ببیند به چه کسی ماجرا را گفته و آن فرد به دیگران گفته و قضیه به این شکل درآمد

به فرخزاد گفتیم باید به طور رسمی اعلام کنی که میخواهی برگردی

خوش‌کوشک با اشاره به آخرین کنسرت فرخزاد اضافه می کند: ما به فرخزاد گفتیم اگر میخواهد به ایران برگردد باید بصورت علنی اعلام کند. فرخزاد همراه با مهستی در آلمان در برنامه ای شرکت کرد و در آنجا اعلام کرد میخواهم به ایران برگردم. حاضران او را مسخره کردند و او به منافقین گفت شما حرامزاده هستید. بعد پاسپورتش را از جیبش درآورد و گفت میخواهم به ایران برگردم. به گزارش سینماژورنال خوش‌کوشک در توصیف دلیلش از بازگرداندن فرخزاد به ایران بیان می کند: میخواستیم او را به مهره سوخته بدل کنیم. او در آنجا برایمان مهم بود. در اینجا که اهمیتی نداشت. کسی که به اینجا برگردد را که به رسمیت قبول نداریم. گرچه خودمان کمک می کردیم که برگردند اما نزد افکار عمومی نمی گفتیم که او را به رسمیت می شناسیم. کسی که میخواهد به ایران بازگردد باید در خارج از کشور خودش را بسوزاند.

 کمک کردم تا نوری زاده پدر و مادرش را در سفر حج ببیند

خوش‌کوشک پیرامون اینکه کمک کرده تا نوری زاده بتواند پدر و مادرش را ببیند اظهار می کند: من یک بار نوری زاده را در لندن دیدم. او از من درخواست کرد که بتواند پدر و مادرش را ببیند. من پذیرفتم و به او گفتم تو به عربستان بیا و من هم پدر و مادرت را در قالب سفر حج به عربستان می آورم. نوریزاده به عربستان آمد و یک اتاق به او دادیم و پدر و مادرش را دید. به گزارش سینماژورنال خوش‌کوشک ادامه می دهد: بعد از اینکه او والدینش را دید به او گفتم امیر عبدا.. میخواهد برای کنفرانس اسلامی به ایران بیاید؛ صحت ماجرا را پرس و جو کن. از او پرسیدم چون وی منبع رسمی سعودیها هم هست… او بعد از مدتی خبر آورد که حتما امیر عبدا.. می آید.

نوری زاده میخواست به ایران برگردد

خوش‌کوشک از علاقه نوری زاده برای بازگشت به ایران هم این چنین پرده برمیدارد: گفت میخواهم به ایران برگردم. گفتم کاری ندارد که برگردی. یک نامه بنویس و در آن تقاضای بازگشت کن. نوری زاده یک نامه قشنگ نوشت. این نامه را به ایران آوردم تا این نامه در مسیر قانونی اش قرار گیرد دوم خرداد 76 شد و پرونده از دستم خارج شد و به جای دیگری رفتم.

احمدی نژاد مرا بازنشسته کرد

این مامور امنیتی درباره ماجرای بازنشستگی خود بیان می دارد: من قصد نداشتم بازنشسته شوم اما آقای احمدی نژاد به زور مرا بازنشسته کرد. ایشان از سال 84 که رییس جمهور شد فشار آورد که من بازنشسته شوم. آقای احمدی نژاد برای شهرداری تهران بخاطر پرونده سوآپ نفت در اردبیل رد صلاحیت شده بود بود. آقای ناطق نوری از آقای یونسی میخواهد احمدی نژاد را تایید صلاحیت کند که آقای یونسی ایشان را تایید می کند.

امیرقاسمی پول فائقه آتشین را خورد/کیمیایی مخالف خروج وی از ایران بود

اکبر خوش‌کوشک پیرامون ماجرای خروج فائقه آتشین(گوگوش) همسر سابق مسعود کیمیایی از ایران هم حرفهای جالبی را مطرح می کند. وی می گوید: وزارت اطلاعات همان طور که دنبال این بود کسانی که از کشور خارج شدند به ایران برگردند دنبال این هم بود کسانی هم که در داخل کشور سرشناس و شاخص هستند از کشور خارج شوند. یکی از این افراد گوگوش بود. سعید امامی با مسعود کیمیایی و گوگوش که همسر کیمیایی بود صحبت کرد که گوگوش را بفرستیم خارج اما کیمیایی قبول نکرد. به گزارش سینماژورنال خوش‌کوشک می افزاید: بعد از اینکه سعید امامی از دنیا رفت مسعود کیمیایی موافقت کرد و گوگوش از کشور خارج شد که البته در آمریکا هم گیر علیرضا امیرقاسمی افتاد و وی پول گوگوش را خورد…تصمیم گرفتیم گوگوش از کشور خارج شود تا این طور تبلیغ نشود ایران کشوری بسته است و اینها در ایران زندانی هستند.




انتشار آلبومی با دستخط مسعود کیمیایی

سینماژورنال: آلبوم «صدای بی صدا» اولین اثر رسمی با صدای سیروس سلیمی روانه بازار موسیقی کشور شد.

به گزارش سینماژورنال این اثر با دو نوع بسته بندی شکیل و متفاوت به بازار آمده که شامل ۸ قطعه است و یکی از قطعات آن، بازخوانی یکی از مشهورترین ترانه های «فرانک سیناترا و پل آنکا» به نام «روش من (My Way)» می باشد.

بسیاری از بزرگان موسیقی ایران در «صدای بی صدا» هنرنمایی کرده اند و از آن جمله می توان به یکی از آخرین نوازندگی های زنده یاد «آندره آرزومانیان» اشاره نمود که پیانوی نواخته شده در قطعه «غمِ وحشی» این آلبوم در آخرین روزهای فعالیتِ این نوازنده ی فقید و چیره دست ضبط و به این مجموعه اضافه شده است.

یک مجموعه پاپ-راک

به گفته سیروس سلیمی که علاوه بر خوانندگی این اثر، از طراحان گرافیک، نقاشان و خوشنویسان خوب کشورمان می باشد، شاید بتوان حال و هوا و فضای کلی «صدای بی صدا» را یک مجموعه «پاپ-راک» و «پاپ-کلاسیک» نامید.

آهنگساز و تنظیم کننده این آلبوم پیمان براری است و ترانه هایی از نسترن زندی، فرشید سنگ تراش، سیروس سلیمی و پل آنکا به موسیقی در آمده اند.

دستخط کیمیایی تقدیم به خواننده

شایان ذکر است که در بخشی از بروشور این اثر دستخطی از «مسعود کیمیایی» فیلمساز شهیر سینمای ایران نقش بسته که به سیروس سلیمی تقدیم شده است.




سومین رمان مسعود کیمیایی منتشر شد

سینماژورنال: مسعود کیمیایی که چندی قبل خبر از ساخت فیلمی با نام “نفس” با بازی فریماه فرجامی داده بود تازه ترین رمان خود را به بازار عرضه کرد.

به گزارش سینماژورنال این رمان “سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارند” نام گرفته و بعد از “حسد” و “جسدهای شیشه ای” سومین رمان کیمیایی به شمار می رود.

این رمان فضایی شبیه به “جسدهای شیشه ای” دارد و در آن داستان زندگی اعضای یک خانواده در گذر زمان روایت می شود. بر طبق اطلاعات ارائه شده در “بانی فیلم” نشراختران ناشران رسمی این رمان بوده و سعید اردهالی امور مرتبط با نشر کتاب را برعهده گرفته است.

مسعود کیمیایی در بازار نشر هم از جمله چهره های محبوب است و دو اثر قبلی وی نیز با اقبال فراوان مخاطبان روبرو شده بودند.




ده نکته ناگفته از «سرب»کیمیایی که قهرمانش روزنامه‌نگاری عمل‌گراست⇐از روزهایی که بنا بود شجاع‌نوری به‌جای هادی اسلامی نقش اصلی را بازی کند تا حضور دختر کیمیایی در تیم تولید/ از بودجه هنگفت تولید تا حضور منیژه حکمت و همسرش در گروه اجرای دکور و…+عکس

سینماروزان/حامد مظفری: «به ما فقط قلم زنی نیومده! میرم پاش، میارم این دانیالو…» این دیالوگی است از هادی اسلامی در قامت «نوری» روزنامه نگار عملگرای «سرب» مسعود کیمیایی؛ فیلمی که ماناترین اثر ایرانی مرتبط با فلسطین است و متکی بر ریشه های شکل گیری رژیم صهیونیستی!

ده نکته ناگفته از «سرب» را ارائه داده ایم:

1–هادی اسلامی انتخاب محمدهاشم سبوکی تهیه کننده «سرب» برای بازی در این فیلم بود که پیشتر با او در «آوار» همکاری کرده بود.  کیمیایی اما تا جاهایی علاقه به حضور وی نداشت و حتی بدش نمیآمد علیرضا شجاع نوری را به جایش بیاورد اما سبوکی زیربار نرفت.

2–اسلامی بعد از گریم برآمده از کتک خوردنش در یک سکانس درگیری جلوی سینما و پریدن یکی از چشمانش، به اصل جنس کیمیایی بدل شد و دیگر کیمیایی با جان و دل او را جلوی دوربین می فرستاد.

3–هادی اسلامی چنان بازی موثری در قامت نوری روزنامه نگار ارائه کرد که بعد از «اتوبوس» مجددا کاندیدای سیمرغ بهترین بازیگری شد اما سیمرغ به او نرسید و این عزت الله انتظامی برای «گراندسینما» بود که سیمرغ را برد.

4–«سرب» با سرمایه شخصی محمدهاشم سبوکی تولید شد و در دورانی که بودجه معمول تولیدات 3 تا 4 میلیون بود نزدیک به 16 میلیون تومان خرج تولید شد اما اکران فیلم مصادف شد با ارتحال امام(ره) و فیلم نتوانست چنان که باید بفروشد.

5–کیمیایی در ساخت «سرب» فضای نوآرگونه ای آفرید که بیش از همه از تعلق خاطرش به «روزی روزگاری آمریکا»سرجیو لئونه نشأت می گرفت.

6–سناریوی «سرب» برآمده از فیلمنامه «هاگانا» نوشته تیرداد سخایی بود؛ «هاگانا» بسیار رئالیستی تر از فیلم کیمیایی بود و سخایی کوشیده بود عین اتفاقات ناشی از تحقیقاتش درباره ماجرای مهاجرت یهودیان را به سناریو وارد کند.

7–سخایی سناریست «سرب» و همسرش ربابه هاشمیان در دهه شصت و هفتاد در سینما فعال بودند ولی در دهه های بعد کم کارتر شدند به دلیل…؛ فیلمنامه «آلما» دیگر اثر شناخته شده سخایی است.

8–منیژه حکمت تهیه کننده و کارگردان این سالها و همسرش جمشید آهنگرانی جزو عوامل اجرای دکور «سرب» بودند.

9–سبوکی که تولید آثاری دیگر همچون «آوار»، «عبور از میدان مین»، «یاغی» و «مجازات» را در کارنامه داشت بعد از تولید «مارال» در انتهاب دهه هفتاد فعالیتش متوقف شد.

10–نام گیلدا کیمیایی فرزند دختر کیمیایی از همسر اولش مهشید به عنوان منشی صحنه «سرب» آمده؛ گیلدا این روزها در آلمان ساکن است و البته دو فرزند دارد که نوه های کیمیایی محسوب میشوند.

سرب-هادی اسلامی-فتحعلی اویسی
هادی اسلامی و فتحعلی اویسی در نمایی از «سرب»