1

همسر حبیب محبیان بالاخره سکوتش را شکست و از همه چیز سخن گفت⇐بعد از بازگشت به ایران، به حبیب اجازه خروج ندادند/به ما گفتند در شمال اقامت کنید و هزینه زندگیتان را می‌دهیم اما زیر قول و قرار خود زدند/به روح حبیب! او که به ما وعده پوشالی داد، اسفندیار رحیم‌مشایی نبود!!!/در مشکلات پیش‌آمده برای حبیب، دولت احمدی‌نژاد نقشی نداشت/حبیب حتی نمی‌خواست اسم آن آقازاده را بشنود اما حالا ارشاد به این آقازاده با صدای حبیب مجوز داده؟؟/نمی‌دانم ارشاد چگونه بدون اجازه ورثه، مجوز استفاده از صدای حبیب را صادر کرده؟ این اهانت است به حبیب!!/شوهر من رفته ولی ما که هنوز هستیم؛ ارشاد نباید مجوز صادر می‌کرد/حبیب وقتی دید بهش مجوز ندادند می‌گفت می‌خواهم برگردم آمریکا/حبیب افتخار می‌کرد به اینکه پسرش مکبر مسحد لوس‌آنجلس است!/حبیب قطعه «نفسم گرفت از این شهر…» را برای امام زمان(عج) خواند/حبیب در عمرش یک نخ سیگار نکشید و یک قطره الکل ننوشید

سینماروزان: اواخر دی ماه امسال بود که خبر انتشار کلیپ مجوزدار «دیره» با آوازخوانی مشترک احمدرضا محبیان و سمیر زند(محمدحسین خزعلی) و با استفاده از صدا و تصویر حبیب منتشر شد؛ خبری که حکایت داشت از مجوزدار شدن حبیب بعد از مرگش!!!

به گزارش سینماروزان در تمام مدتی که این خبر در فضای رسانه ای چرخید و بعدتر قطعه «دیره» به گوش مخاطبان رسید کمتر کسی بود که بپرسد آیا مجوز انتشار این قطعه با کسب رضایت از ورثه حبیب که همسر و فرزندش هستند صورت گرفته یا نه؟

ناهید بسیم همسر دوم حبیب که نزدیک به چهل سال با وی زندگی کرد به تازگی در گفتگویی تفصیلی با روزنامه «شهروند» که به مرور حال و روز خود و حبیب بعد از بازگشت به ایران اختصاص دارد به انتقاد از صدور مجوز حبیب بدون اجازه وی و محمد محبیان پرداخته است.

ناهید بسیم در عین حال گلایه کرده از اینکه چرا در تمام سالهای حضور حبیب در ایران هیچ کس به او مجوز فعالیت نداد و تازه بعد از مرگش است که مجوز صادر شده.

متن گفتگوی همسر حبیب را بخوانید:

چرا نیاسته را برای زندگی انتخاب کردید؟ چون طبیعی است آدمی مثل حبیب که شهرت داشت و کار هنری هم می‌کرد، فضای تهران برایش مهیاتر بود. یک بار هست که فردی هنوز معروفیتی ندارد و سال‌های ابتدایی کار را هر جایی بگذراند، اهمیتی ندارد، اما همه می‌دانیم که برای ادامه حیات و کار هنری، این پایتخت است که فضای نسبتا مهیایی دارد…
دلیل شمال آمدن ما، به برخی از برنامه‌هایی برمی‌گردد که اتفاق افتاد. وقتی حبیب ‌سال ٨٨ به ایران آمد، کسی را در ایران به جز خواهر بزرگش نداشت که خیلی هم نمی‌شود درباره او حرف زد! بعد از آمدن به ایران اجازه خروج به او ندادند. در این مدت هم با آدم‌هایی آشنا شد که قول‌هایی به او دادند. حبیب بسیار آدم ساده‌ای بود، البته این ساده‌بودن به معنی آدمی است که صادق است و چیز پنهانی ندارد و به همه آدم اعتماد می‌کند، چون نهاد خودش پاک است. حبیب عاشق ایران بود. زمانی که در آمریکا بودیم همیشه می‌گفت دوست دارد به ایران برگردد. همیشه می‌گفت ناهید من این‌جا نمی‌مانم، دوست ندارم این‌جا بمیرم. من هم می‌گفتم اگر اینطور است این‌جا نباید زندگی کنیم. ما زمانی که از آمریکا آمدیم، ابتدا تهران ساکن بودیم، اما این آدم‌ها قول‌هایی دادند و ویلایی برای سکونت ما در چابکسر در نظر گرفتند. من بچه تبریزم، اما از چهار پنج سالگی همراه خانواده به تهران آمدم و در آن‌جا بزرگ شدم. بدم هم نمی‌آمد شمال باشم. این‌جا آمدن‌مان هم دو تا دلیل داشت. یکی قول‌هایی بود که آنها دادند که البته بعدها به هیچ‌کدام از آنها عمل نکردند، مثل این‌که شما را آورده باشند و وسط آسمان رها کرده باشند و دست‌مان هم به هیچ جایی بند نبود.
سخت نبود؟ منظورم وقتی به ایران آمدید؟
چرا بود. ما سی‌سال ایران نبودیم و در این سی سال، عملا جا پای محکمی نداشتیم. ما یک بار آن آغاز انقلاب همه چیز را فروختیم و به آمریکا رفتیم و عملا زندگی را از صفر آغاز کردیم و این بار هم برعکس از آمریکا به ایران آمدیم و باید همه چیز را از صفر آغاز می‌کردیم، به همین دلیل، عملا ادامه حضورمان در تهران امکان نداشت. به همین دلیل وقتی عده‌ای پیدا شدند و قول دادند که در ازای کار، هزینه‌های زندگی را پرداخت می‌کنند، پذیرفتیم و به چابک‌سر آمدیم. متاسفانه آن قول و قرار به سرانجام نرسید و به صورت مستقل خودمان ادامه دادیم.
به نظر می‌رسد فردی که شما تمایلی ندارید از او صحبت کنید، آقای رحیم مشایی باشد که آن زمان موقعیت ویژه‌ای دردولت داشت.
به روح حبیب در این موضوع کاملا آنچه هست را می‌گویم، این آدمی که به ما قول داد، آقای رحیم مشایی نبود.
پس آنچه در اخبار منتشر شده، شایعه بود؟
نه شایعه هم نبود.
یعنی چه توضیح بیشتری می‌دهید؟
آن آدمی که قول داده بود، مدعی ارتباطاتی بود و اتکا داشت بر حسب آشنایی و رابطه‌هایی که دارند، می‌توانند مجوزهای لازم را بگیرند. برخی موارد هست که من تازه می‌شنوم. در آن زمان خواسته شده بود به حبیب مجوز بدهند. برنامه‌ای به نام «امضاء» از تلویزیون پخش می‌شد که من در آن برنامه این موضوع را شنیدم. آدم‌هایی بودند که نمی‌خواهم نام ببرم، اما می‌خواستند سرمایه‌گذاری کنند. آنها می‌گفتند اگر ١٠‌سال هم موضوع طول بکشد، ما تمام هزینه‌ها را می‌دهیم و پای کار می‌ایستیم تا به نتیجه برسد، اما متاسفانه حتی یک‌سال هم سر قول‌شان نماندند. آن هم به چه شکلی فقط هزینه ویلایی که در اختیارمان قرار دادند را تقبل کردند. مابقی هزینه‌ها هم برعهده خودمان بود. خلاصه این‌که دولت به ما هیچ قولی نداد و حتی وقتی در آن برنامه از وزیر ارشاد آن زمان در برنامه تلویزیونی «امضاء» پرسیدند که شما مشکلاتی با آقای احمدی‌نژد داشتید و او درباره این مشکلات توضیح می‌داد، گفت که آقایی از خوانندگان از لس‌آنجلس آمده بود و می‌خواستند ما برای برنامه او مجوز بدهیم که ما این کار را نکردیم. به همین دلیل تاکید می‌کنم دولت احمدی نژاد در این وسط نقشی نداشت، چند نفر اهل رامسر بودند که گمان می‌کردند با ارتباطاتی که دارند، می‌توانند مجوز بگیرند، بعد هم که تلاش کردند، دیدند کاری از دست‌شان برنمی‌آید و آن برنامه‌ها که تصور می‌شد می‌شود برنامه اجرا کرد و پول‌های آنچنانی به دست آورد، محقق نشد، همه چیز را رها کردند. تهران که بودیم این گروه تلاش داشتند ما به جایی غیر از تهران برویم، چون گمان‌شان این بود که حبیب ممکن است در تهران موقعیت‌های دیگری گیر بیاورد و آدم‌های دیگر او را پیدا کنند. اما شدیم از این‌جا مانده و از آن‌جا رانده، چون خودتان می‌دانید که ما همه چیز را در آمریکا رها کردیم و به ایران آمدیم. من هر چه به حبیب می‌گفتم، او می‌گفت نه این‌بار فرق دارد و اینها کارشان را انجام می‌دهند.
پس دولت وعده نداد؟
اگر دولت وعده می‌داد که برخی محدودیت‌ها به وجود نمی‌آمد. لپ‌تاپ و تلفن و اینها را نمی‌گرفتند. آن زمان حبیب کمی هم سرخورده شده بود و می‌گفت می‌خواهم برگردم آمریکا، حتی می‌گفت می‌خواهم به صورت غیرقانونی بیایم و وقتی پشت تلفن این حرف‌ها را می‌زد به من می‌گفت ممکن است تلفنت شنود شود. آخر ما را ترسانده بودند و ما هم که از این کشور دور بودیم، باور می‌کردیم. بعد که می‌آیی به این کشور می‌فهمی آنطور هم که می‌گفتند؛ نیست و کسی وقت اضافه ندارد که بخواهد دنبال این و آن راه بیفتد.

ناهید بسیم
ناهید بسیم

بعد از این موضوعات بود که به کتالم آمدید؟
بعد از آن اتفاقات و حدود یک‌سال‌ونیم (تقریبا) که آن آقایان سرمایه‌گذار فقط اجاره را پرداختند، ما خودمان دیدیم اینطوری امکان جلو رفتن نیست. من خودم کمی پس‌انداز داشتم و در تبریز هم چیزهایی داشتیم. تهران هم امکان هندل‌کردن را نداشتیم، به همین دلیل آمدیم به روستایی به نام نیاسته از توابع کتالم که الان معروف هم شده. شانسی هم آمدیم قبل از این یک دوره پنجاه روزه این‌جا اقامت داشتیم و چون مردم هم دیده بودند ما آدم‌های بی‌آزاری هستیم و چون دنبال جایی هم بودیم که از آن گروه جدا شویم، خودشان پیشنهاد دادند به این محل بیاییم و الان حدود شش‌سال است که در اینجا ساکنیم.
آن زمان یادم هست خبری منتشر شد که قرار است حبیب در استادیوم آزادی در کنسرتی صد‌هزار نفری، برنامه اجرا کند؛ ماجرا چه بود؟
این را شما از کجا شنیدید.
موضوع خیلی معروف است، همین الان اگر در گوگل جست‌وجو کنید، کلی خبر درباره این موضوع بالا می‌آید.
می‌دانید چرا این را می‌پرسم، به این دلیل که حبیب همیشه این را در ذهن داشت. زمانی که در آمریکا بودیم همیشه می‌گفت: ناهید! آدم برود ایران و یک کنسرت در ورزشگاه آزادی بگذارد، چه می‌شود. این همیشه در ذهن این مرد بود و به کسی هم نگفته بود. این‌که چطور این موضوع مطرح شده، برایم جالب است. من هر وقت فکر می‌کنم می‌بینم با توجه به میزان علاقه‌ای که مردم به او داشتند، اگر چنین کنسرتی برگزار می‌شد، حتما کنسرتی به‌یادماندنی بود. حتی به نظرم ورزشگاه آزادی هم جا کم بود.
اینطور که می‌گویید برگزاری کنسرت در استادیوم آزادی به قول فرنگی‌ها «ویژن» حبیب بوده است؟
آفرین دقیقا این ویژن حبیب بود. برای همین از شما می‌پرسم که این را از کجا شنیده‌اید. حبیب آدم صاف، ساده و نازنینی بود. من چهل‌وچند‌سال با این آدم زندگی کردم خدای من شاهد است که آدم به این خوبی نه دیدم و نه شنیدیم.
در میان تمام این حرف و حدیث‌هایی که درباره حبیب به وجود آمد، خبر دیگری هم دهان‌به‌دهان در جامعه می‌گشت و آن این بود ‌که حبیب دق کرد. گفتند به این دلیل که قول‌هایی که به او داده شده است، برآورده نشده، او به قدری تحت فشارهای روحی قرار گرفت که نتوانست تحمل کند. صحت این موضوع را از شما می‌توان پرسید، به این دلیل که چهار دهه با او زندگی کرده‌اید و در خلوت حتما حرف‌هایی به شما زده است…
حبیب این آخرها اصلا صحبت نمی‌کرد، به من هم چیزی نمی‌گفت. کاری بود که خودش کرده بود. وقتی گفت بیاییم ایران دیگر نمی‌توانست گله کند. من هم فکر می‌کنم واقعا حبیب دق کرد! او آدم سالمی بود. در عمرش یک نخ سیگار نکشیده بود. او حتی یک قطره الکل در عمرش نخورده بود. دایم ورزش می‌کرد. شب‌ها زود می‌خوابید. این آدم دق کرد. او شرمنده زن و بچه رفت. هر چند، ما هیچ‌وقت به او چیزی نمی‌گفتیم و فشاری از سمت ما بر او تحمیل نشد. او رفت، اما من نمی‌توانم باور کنم که او نیست. او نرفته من حتی نمی‌توانم برایش فاتحه بخوانم. من حتی نمی‌توانم از این‌جا بروم، فکر می‌کنم او را رها کردم و رفتم. هر روز هم باید به دیدنش بروم.
حبیب در مصاحبه‌ای که منتشر هم شده است، گفته که یک نفر قرار بود هزینه‌های یک کار مشترک را بپردازد. در همه جای دنیا اینطور است که وقتی یک خواننده قدیمی و جا افتاده، با یک خواننده جوان و گمنام برنامه اجرا می‌کند، حداقل یک‌میلیون دلار می‌گیرد، چون از اعتبار خودش استفاده می‌کند، ضمن این‌که شوهر من خواننده نبود. او موزیسین بود. آهنگساز بود. موزیک می‌دانست چیست، شعر می‌دانست و می‌گفت. این‌که می‌گویید مگر قرار و مدار نگذاشته‌اند، درست است حبیب با آنها قرا و مدار مالی هم گذاشتند و یک آهنگ خواندند. جالب است وقتی آن آهنگ را خواندند، دیگر غیبش زد و گمان کرد با یک آهنگ کارش گرفته و تمام شده است!
بنابراین حبیب بعد از این‌که ایران آمد، قطعاتی هم خواند و اجرا کرد…
بله، یکی آهنگ قدیمی‌اش بود که آن آقا می‌گفت ما این را تنظیم مجدد می‌کنیم و من هم در کنار شما چند بیت را بخوانم. قطعاتی هم خواند، اما ما از دنبال مجوز رفتن خسته شده بودیم. با خودمان گفتیم همین‌جا زندگی می‌کنیم و اگر حبیب خواست کارش را ادامه می‌دهد، آهنگ می‌خواند و آهنگ‌ها را هم در اینترنت منتشر می‌کنیم.
حبیب حاضر بود با یک سیب‌زمینی روزگار بگذراند، اما کسی از اوضاعش مطلع نباشد. او بسیار علو طبع داشت. طوری هم حرف می‌زد که من به‌عنوان همسرش گاهی فکر می‌کردم نکند گنجی چیزی دارد. کسانی که او را از نزدیک می‌شناختند، می‌دانستند و این علو طبع او را کاملا حس می‌کردند، به همین دلیل هم بود که خودش هیچ وقت به ارشاد نرفت، چون می‌ترسید کسی با او بلند حرف بزند.
حالا من نمی‌دانم ارشاد چطور این مجوز را صادر کرده است و مثالش خیلی واضح و شفاف است. فرض کنید کسی از دنیا می‌رود، او ١٠ تومان اگر داشته باشد، مگر نباید همه ورثه بروند و امضا بدهند برایش! من نمی‌دانم ارشاد با چه قانونی و با چه استدلالی این مجوز را صادر کرده است. شوهر من رفته ولی ما که هنوز هستیم. من همه زندگی‌ام، همه امیدم حبیب بوده که رفته است. من چشم طمع مالی به این قطعه‌ای که مجوز دادند، ندارم اما ارشاد نباید مجوز صادر می‌کرد.
الان این مجوزی که صادر شده است از شماها (شما و محمد) هیچ اجازه‌ای نگرفته‌اند؟
اصلا ما خبر نداشتیم.
البته طبیعی است که تمام حقوق قانونی، مادی و معنوی این اثر به ورثه می‌رسیده، درباره هیچ‌کدام از این موضوعات با شما صحبت نشده است؟
خیر، به هیچ‌عنوان. من نمی‌دانم با چه چیزی این مجوز صادر شده است، حتی به همان اثر هم پایبند نمانده و صدای حبیب را با آهنگی که خودش خوانده ترکیب کرده است. این اهانت است به حبیب. اگر قرار بود مجوز بدهند، باید تا زمانی که خودش بود می‌دادند، وقتی او رفته حتی به من هم نباید مجوز بدهند.
و تازه اگر هم مجوزی صادر می‌شود، باید تمام حقوق مادی و معنوی‌اش رعایت شود.
بله، دقیقا. تازه آن هم نه به فردی که گلوله آخر را به حبیب شلیک کرد. حبیب این اواخر مانند نخ ساییده‌شده بود. این اواخر مدتی تمام آنچه مربوط به ما بود، بر دوش محمد بود. خدا خیرش دهد، دعای خیر پدر و مادر همراهش بود.
ماجرای شلیک تیر آخر چیست؟
تقریبا یک‌ماه مانده به مرگ حبیب، محمد تماس گرفت و گفت نگذار پدر سراغ اینترنت برود، چون آن آقا{آقازاده‌ای به نام س.ز؟؟؟} نشسته و پشت‌سر پدر حرف‌هایی زده که اگر بشنود، به‌هم‌می‌ریزد، چون حبیب شکننده شده بود. من هم همین را به حبیب گفتم که مبادا نگاه کنی. متاسفانه یکی از آشنایان از تهران تماس گرفت و ماجرا را گفت. حبیب می‌گفت من نمی‌خواهم بشنوم و او باز داشت توضیح می‌داد. متاسفانه از این به بعد بود که دیگر او ساکت ساکت شده بود و … حالا ارشاد به همین آدم مجوز کار با صدای حبیب را داده است.
حبیب آن‌طور که شنیدم قطعات مذهبی هم اجرا کرده است؟
بله، آن زمان که آمریکا بودیم، رفت لبنان و در شهر بیروت برای شهدا خواند. یک قطعه برای امام علی (ع) و یک قطعه هم برای امام حسین(ع) قبل از انقلاب خوانده است
قطعه «نفسم گرفت از این شهر در این حصار بکشن/ در این حصار جادویی انتظار بشکن» هم ظاهرا برای امام زمان(عج) است؟
بله، همین‌طور است. حبیب آدم مذهبی‌ای بود. او یکی از افتخاراتش این بود که پسرش مکبر مسجد در لس‌آنجلس بود و اذان می‌گوید، اگر سراغ مسلم را بگیرد من می‌گویم او بود.

 




رونمایی از قطعه‌ای منتشر نشده از حبیب در پاسداشت شهداء+عکس و موزیک

سینماژورنال: با گذشت بیشتر از یک ماه از درگذشت حبیب محبیان خواننده پاپ و در سالروز عملیات مرصاد قطعه ای منتشرنشده از حبیب با نام “گل سرخ” منتشر شد.

به گزارش سینماژورنال این قطعه حدودا یک دهه پیش از این و قبل از بازگشت حبیب به ایران  با ترانه ای از داوود بدرخانی و آهنگسازی حبیب و تنظیم اندی جی تولید شده بود.

 گفته می‌شود حبیب این اثر را تحت تاثیر شهادت یکی از دوستان و هم محله‌ای‌هایش در جنگ تحمیلی ساخته و قرار بود این اثر در قالب آلبومی در ایران منتشر شود.

محمد محبیان پسر حبیب در توضیح جزئیات این اثر به “موسیقی ما” می گوید: پدرم به شدت علاقمند ایران و تمام مردم ایران بود. این علاقه و احترام نسبت به شهدا همیشه برای من جالب توجه بود و بارها در این باره با هم صحبت می کردیم.

او در توضیح زمان تولید این اثر نیز می گوید: سال 2007 این اثر ساخته شد و هرگز منتشر نشد. پدرم منتظر موقعیتی بود که بتواند این اثر را در ایران به همه شهدا تقدیم کند ولی برخی اتفاقات در ایران باعث شد این اتفاق صورت نگیرد تا مبادا این اثر کاملا احساسی و دلی که بر اساس اعتقادات واقعی حبیب ساخته شده بود، رنگ و بویی سیاسی بگیرد. حسرت عدم انتشار این اثر تا همیشه در دل حبیب بود و همزمان با سالروز عملیات مرصاد تصمیم گرفتیم این خواسته حبیب را جامه عمل بپوشانیم تا مسئولین متوجه ذات درونی و اعتقادات واقعی پدرم باشند.

برای شنیدن قطعه “گل سرخ” حبیب اینجا را کلیک کنبد.

کاور قطعه "گل سرخ" حبیب
کاور قطعه “گل سرخ” حبیب



محمد فرزند حبیب همه چیز را گفت⇐از آگاهی قبلی نسبت به مرگ حبیب و پیگیری مجازات او که عکسهای حبیب در سردخانه را منتشر کرد تا قولهای مسئولین برای ساخت مقبره‌ای در شأن حبیب و…

سینماژورنال: سال‌ها است که حرف‌های زیادی برای گفتن دارد ولی کمتر حاضر به گفت‌وگو و مصاحبه می‌شد و همین باعث شده خیلی‌ها از او به عنوان مخزن اسرار حبیب در همه این سال‌ها یاد کنند.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “موسیقی ما” محمد محبیان پسر «حبیب» یک هفته‌ای است که وارد ایران شده و حضور پرخبرش در مراسم هفتمین روز درگذشت «حبیب» باعث شد بسیاری از رسانه‌ها نسبت به حضورش در ایران واکنش نشان دهند.

اما محمد در سکوت کامل و در کنار مادرش روزهای سخت و دردناکی را گذراند تا با رد شدن از ده روز نخست پرواز ابدی پدرش، حالا حرف‌هایش کلید پرسش‌های زیادی باشد. بدون‌شک وقتی «حبیب» در گفت‌وگوها و آثارش از محمد به عنوان «تموم دنیای بابا…» یاد می‌کند، حتماً ناگفته‌های زیادی را می‌توان از حرف‌های محمد فهمید و با کمی دقت در صحبت‌هایش، متوجه بسیاری از اتفاقات و ماجراهایی شد که در همه این سال‌ها حبیب زندگی‌اش را با آنها گذرانده است.

  • …بگذار از رابطه‌ات با «حبیب» شروع کنیم. رابطه شما کلاً چگونه بود؟

…رابطه ما رابطه پدر و پسری بود. پدر و پسر بودیم دیگر. رفیق بودیم، دوست بودیم و همکار بودیم. حبیب دوست داشت من را مسخره کند و ادای من را در بیاورد. خیلی بامزه و شوخ بود و شوخی زیادی می‌کرد. پدر خوبی بود، انسان خوبی بود، پاک بود. به نظرم خوب موقعی رفت؛ چیز عجیبی است این‌گونه بگویم ولی خدا را شکر.

  •  گفته شده «حبیب» در کار و روابط اجتماعی‌اش خیلی جدی بود. ولی ظاهرا این موضوع حداقل درباره تو که پسرش بودی، صدق نمی‌کرد.

جدی بود ولی همه کسانی که از نزدیک او را می‌شناختند، هر دو طرف را می‌دیدند؛ هم جدی و هم شوخ‌طبعی.

  •  کمی به عقب برگردیم. صحبتی که این روزها و پس از درگذشت پدرت مطرح شده است. می‌خواهم درباره تاریخ و محل دقیق تولد حبیب صحبت کنی. بیوگرافی‌هایی که از حبیب منتشر شده، متناقض است و می‌خواهم مشخصات صحیح حبیب را برای اولین‌بار به ما بگویی.

مادر من تبریزی است و پدرم هم تبریز را خیلی دوست داشت. فکر کنم مدتی از خدمت سربازی‌اش را هم در رضائیه (ارومیه) گذرانده بود و آن‌جا را خیلی دوست داشت. وقتی مردم از او می‌پرسیدند همشهری ما هستی، می‌گفت بله و «نه» نمی‌گفت. خوزستانی‌ها می‌‌‌‌‌‌گفتند تو اهل خوزستانی؟ می‌گفت بله. ولی اصالت حبیب برای شمال تبریز است. محل تولدش را هم همه‌جا اشتباه می‌گویند. خود من هم مصاحبه‌ای داشتم و در آن توضیح دادم. محل تولد حبیب در شمیران تهران بود. تاریخ تولدش هم سال 47 میلادی است که می‌شود 1326 شمسی. این تولد واقعی‌اش است. همه‌جا تولدش را اشتباه می‌گفتند ولی حبیب با این مشکلی نداشت. می‌خندید و می‌گفت من را جوان‌تر کرده‌اند.

  • خبر درگذشت «حبیب» چطور به شما رسید و از کجا متوجه شدی؟ چه کسی جزئیات را به تو گفت و کلاً اتفاق‌ها و عکس‌العمل‌های خودت را در آن لحظه به ما بگو.

من 4 صبح بیدار شدم و به تلفنم نگاه کردم و خواستم ببینم ساعت چند است. دیدم 4 صبح است و 4 مسیج تسلیت دارم. از آنجا می‌دانستم که یک اتفاقی افتاده است. به اینترنت سر زدم و از آنجا متوجه شدم.

  •  بعدش طبیعتاً با ایران تماس داشتی. درست است؟

بعدش به مادرم زنگ زدم. یک نفر دیگر گوشی را برداشت و بعد مادرم گوشی را گرفت. گفتم بابا رفت؟ گفت آره. من هم بهش گفتم عیب ندارد، خواست خدا بود و نگران نباش.

  •  حبیب همیشه در مصاحبه‌هایش درباره اعتقادات تو و پایبند بودن تو به یک سری اصول اخلاقی خیلی صحبت می‌کرد و می‌گفت محمد بسیار انسان معتقدی است و حتی قرآن می‌خواند. این صحبت‌ها خیلی در رسانه‌ها بازتاب پیدا کرد. دوست دارم کمی واضح‌تر درباره اعتقادات درونی خودت صحبت کنی.

اسلامی که من یاد گرفتم و خدایی که شناختم، از طریق خودم است و بر اساس شناخت خودم در زندگی و آمریکا است. اسلام هم مثل دین‌های دیگر راهی است به سمت خدا و من با اسلام بهتر می‌توانم این راه را تجربه کنم. همین.

  • این که اسمت محمد است، بالاخره خودش تأثیر داشته. درست است؟

بله، قطعاً همین‌طور است.

  • در مورد اعتقادات پدر هم بگو.

پدرم آگاه بود و همیشه اسم خدا روی زبانش بود و آگاهانه خدا را می‌پرستید.

  •  نکته این‌جا است که وقتی یک خواننده‌ در یک شبکه تلویزیونی در آمریکا می‌آید و از خدا صحبت می‌کند، خیلی فرق دارد با کسی که در ایران است و از خدا می‌گوید. آن خیلی بیشتر به چشم می‌آید و نشان می‌دهد یک اعتقاد بسیار عمیق قلبی وجود دارد.

خدا برای همه است. برای آمریکایی‌ها، برای ایرانی‌ها و همه. دنیا سیاه و سفید نیست که کافرها آن‌طرف باشند و این را فقط خدا می‌داند. همه ما فقط با خوبی و صداقت این راه را برای خدا می‌رویم؛ زندگی را تجربه می‌کنیم و سعی می‌کنیم انسان بهتری باشیم و خوب از این دنیا برویم.

  • هیچ‌وقت به تو گفته بود که چرا اسم تو را محمد گذاشته؟

این اسم را مادرم انتخاب کرد و آن را دوست داشت. آن موقع فرهاد هم آهنگ «محمد» را خوانده بود و مادرم آن را خیلی دوست داشت و اسم من را «محمد» گذاشتند.

  •  یعنی بر اساس ترانه‌ای که فرهاد مهراد خوانده، اسم تو انتخاب شده؟

بله، این ماجرا درانتخاب اسم من تأثیر داشت.

  •  این را در مصاحبه‌های قبلی‌ات هیچ‌جا نگفته بودی و نکته جالبی است. کمی هم درباره ماجراهای خودت و آمدنت به ایران بگو. تو تا به حال سه بار به ایران آمده‌ای و یک عمل جراحی هم در ایران داشتی. نوع روایت این عمل جراحی‌ات و آمد و رفتن‌ات به ایران هم نقل محافل رسانه‌ای بود و چند روایت مختلف درباره آن عنوان می‌شد. اصل ماجرا چه بود؟

من اولین باری که به ایران آمدم، برای کار در دوبی بودم و به خاطر ناراحتی قلبی‌ای که از بچگی داشتم، باید عمل می‌شدم. الان می‌گویم شاید آن مریضی چیز خوبی بود و خیر بود که جریان قلب را فهمیدیم. قلب من بزرگ شده بود، قلب وقتی حجم زیادی کار می‌کند، بزرگ می‌شود و دریچه‌ام در آستانه از بین رفتن بود. چون در بچگی هم آسیب دیده بود. قلبم بزرگ‌تر شده بود. بعد از عمل اولم، دومین عمل هم در ایران انجام شد و پس از استراحت بعد از عمل، من از ایران رفتم.

  • بخشی از سوال من را جواب ندادی. سوالم این بود که در سال‌هایی که حبیب و مادرتان در ایران بودند، نوع رابطه شما و خانواده چگونه بود؟ فقط ارتباط تلفنی بود یا در کشورهای مجاور همدیگر را می‌دیدید؟

چند بار به ایران آمدم و می‌دیدمش، اما ایران ماندن آسان نبود. بعد من تصمیم گرفتم بروم و آمریکا بمانم؛ پاسپورت ایرانی‌ام هم دیگر باطل شده بود. 5 سال بود که پدر و مادرم را ندیده بودم و قرار شد همین یکی دو هفته دیگر همدیگر را در ترکیه ببینیم. من سوغاتی‌هایم را گرفته بودم و آنها هم سوغاتی‌هایشان را گرفته بودند و قرار بود در استانبول همدیگر را ببینیم که این اتفاق افتاد.

یک چیز دیگر دوست دارم بگویم که به اول برمی‌گردد که پرسیدید چگونه این خبر را فهمیدید. وقتی این اتفاق افتاد، انگار یک وزنه‌ای را از روی من برداشتند. یعنی هم‌زمان که داغون شده بودم، انگار یک آرامشی هم برایم آمد. چون «حبیب» می‌دانست که این اتفاق می‌افتد. من هم می‌دانستم که این اتفاق می‌افتد و مادرم هم می‌دانست. شب عید نوروز با پدرم صحبتی داشتیم. الان دقیقاً یادم نیست چرا، ولی صحبت به جایی رفت که بهم گفت فوق فوقش یکی دو سال دیگر هستم؛ بعد خودش هم ناراحت شد که چرا این حرف را به من زد؛ چون من در سکوت فرو رفتم و نمی‌دانم چه جوابی دادم. روز بعدش زنگ زد که عید را تبریک بگوید؛ تا خواست تبریک بگوید، زد زیر گریه و اصلاً نتوانست حرف بزند و فکر کنم یک دقیقه فقط گریه کرد. بعد مادرم تلفن را گرفت و گفت نگران نباش. حال پدرت خوب است و فقط یک‌مقدار هیجان‌زده شده. از آن موقع من یک اضطراب وحشتناکی داشتم که یک اتفاقی می‌خواهد بیفتد و مرگ پدر درون ذهنم بود و صددرصد خدا داشت من را برای این روز آماده می‌کرد. این تجربه‌هایی که آدم در زندگی می‌بیند، مثل شعر است و چیزهایی است که هم تلخ است و هم لطیف؛ نمی‌دانم این جمله‌ای که استفاده می‌کنم، درست درمی‌آید یا نه ولی این‌ها علامت‌های خدا بود که آن روزها به سمت من می‌آمد.

محمد محبیان
محمد محبیان
  •  حتماً دیدن آن عکس پدر در سردخانه برای تو ناراحت‌کننده‌ترین بخش این اتفاق بود. برای آن فردی که این عکس را منتشر کرده، حرفی داری؟

دور از اخلاق و انسانیت بود. اگر چیزی در اسلام حرام باشد، همین است که باید مجازات بشود و دنبالش بروند و خودم هم پیگیری می‌کنم.

  •  خودت هم این عکس را دیده‌ای؟

این را نباید اینجا بگویم چون مادرم ناراحت می‌شود. ولی اولین چیزی که من در اینترنت دیدم، همین عکس بود و این خیلی دردناک است.

  •  در مورد سال‌های ابتدایی خروج‌تان به همراه خانواده از ایران صحبت کنید. فکر می‌کنم سن پایینی داشتی. اصلاً از آن زمان خاطره‌ای داری؟

سه چهار سالم بود که از ایران بیرون آمدیم. اول پدرم بیرون آمد و چند ماه بعدش ما آمدیم و در آنکارا او را دیدیم؛ یک سال ترکیه ماندیم. یک سال ایتالیا ماندیم و آخرش رفتیم آمریکا و تمام تلخی‌ها و شیرینی‌های زندگی را با هم تجربه کردیم و همه سختی‌ها را با هم دیدیم. در ایتالیا من شدیداً مریض شده بودم و چند وقت بیمارستان بستری بودم.

  •  خاطره خاصی از آن روزها در ذهنت هست که بخواهی به آن اشاره کنی؟

چیز خاصی الان یادم نیست.

  •  روزهای خوبی در آنجا داشتید؟ احساس غربت نداشتید؟

چون پدرم همیشه احساس غربت داشت و همیشه دوست داشت در وطن باشد، خب طبیعتاً به من هم منتقل می‌شد؛ ولی همه‌جا زمین خدا است و همه‌جا می‌توانی اوکی باشی ولی پدرم همیشه ایران را دوست داشت؛ به‌خصوص سبزی شمال را.

  • کلاً در این سال‌ها بر حبیب چه گذشت و روال زندگی او چه بود؟ دلتنگی‌هایش، خوشحالی‌هایش و…

منظورتان را نمی‌فهمم.

  • حبیب چه دلتنگی‌هایی در ایران داشت؟ روزهایش را در ایران چگونه می‌گذراند؟ آرزوها و دلخوشی‌هایش چه بود؟

حبیب دو آرزو داشت. اول اینکه در ایران و مخصوصاً در شمال زندگی کند. طبیعت شمال را خیلی دوست داشت و آخرش هم در همین‌جا به خاک رفت. دومین آرزویش هم خواست خدا بود و هیچ‌وقت به آن نرسید و الان در جای خیر و بهتری است.

  • در روز تشییع پیکر حبیب عزیز و خاکسپاری‌اش مسئولین بومی مازندران یک‌سری قول‌هایی داده بودند مبنی بر اینکه مثلاً مقبره‌ای برای حبیب ساخته می‌شود که شأن و شخصیت این هنرمند در آن منطقه حفظ شود.

امیدوارم قول‌هایی که مسئولین دادند، انجام شود که جایگاه و شأن حبیب درست حفظ شود. مثلاً مقبره حبیب و نگهداری‌اش، این‌ها قول‌هایی است که به ما داده‌اند و قرار اصلی این بود که ما حبیب را به تهران بیاوریم ولی نشد و ما به قول‌های مسئولین امیدواریم تا شأن و شخصیت حبیب حفظ شود.

  •  سومین جشن سالانه «موسیقی ما» سال گذشته در تهران و تالار وحدت برگزار شد. حبیب برای اولین‌بار در همه سال‌هایی که در ایران بود، روی استیج تالار وحدت آمد و در یک مراسم رسمی که تقریباً اکثر هنرمندان و ستاره‌های موسیقی کشور در آن حضور داشتند، آمد و حرف‌های جالبی هم زد. به هرحال بابا بعد از مدت‌ها روی استیج بود و فکر می‌کنم حداقل برای تو حس و حال خوبی بوده است. خودت چه حسی داشتی، وقتی بابا را در یک مراسم رسمی دیدی؟

هم جدی بودن و هم شوخ‌طبعی‌اش را روی صحنه دیدید. دیدم که راه دارد باز می‌شود و سایت «موسیقی ما» هم کار قشنگی کرد. بالاخره حس خوبی بود. حرف‌های جالبی هم آن‌جا زد و همه را خنداند؛ مثل آن جمله‌اش که گفت: «من بدون گیتارم فلجم» و… این جمله‌اش در جشن «موسیقی ما» هرگز از یادم نمی‌رود.

  •  گفته می‌شود حبیب سال‌های 82-83 هم یک بار به ایران آمده بوده. این ماجرا تا چه حد درست است؟ اتفاقی که هرگز رسانه‌ای هم نشد و حبیب وقتی از ایران خارج شد، در شبکه‌های آن‌سوی آب در این باره حرف زد. از درکه و چلوکبابی که خورده بود و از آن راننده تاکسی که ازش پرسیده بود چه کسی را دوست داری و گفته بود: «آقا حبیب خودمان را» و آخرش گفته بود که من حبیب هستم. درباره این خاطره حبیب و این موضوع چه‌قدر اطلاعات داری؟ تو و مادرت هم در آن سفر با حبیب بودید یا نه؟

نه، آن زمان حبیب تنهایی به ایران آمده بود. شما سال شمسی‌اش را گفتید و من نمی‌دانم ولی سال میلادی آن نود و خورده‌ای بود. یک بار فقط حبیب آمد و دو سه سال بعدش با هم آمدیم. حدود سال 2000.

  •  پس قبل از اینکه حبیب کلاً به ایران بیاید، دو بار دیگر در آن سال‌ها آمده بود. باز هم همان حال و هوای ایران او را مجاب کرد که برگردد؟

آن موقع فقط آمدیم که فامیل را ببینیم و من ایران را ببینم که این همه سال در موردش شنیده بودم. به عنوان مسافر آمده بودیم و خوش گذشت؛ بیشتر در تبریز ماندیم و پیش فامیل مادرم روزهای خوبی بود.

  •  مردم در مراسم حبیب سنگ تمام گذاشتند و در غیاب مدیران و مسئولین دولتی، حضور پرشور مردم ثابت کرد که حبیب هنرمندی مردمی و محبوب است. حالا که این روزها گذشته، شاید تو تنها کسی باشی که می‌توانی درباره این حضور مردم و ابراز لطف و همدردی‌شان حرف بزنی.

حبیب همیشه شما را دوست داشت. حبیب همیشه برای شما می‌خواند. حبیب صدای شما بود. حبیب فریاد شما بود و هست. حبیب جاودان شد و همیشه ماند. نمی‌دانم چگونه بگویم. می‌دانید؟ فقط دل‌مان تنگ می‌شود؛ همه ما این راه را می‌رویم و همه به سوی آن یکی برمی‌گردیم که از او آمده‌ایم ولی دل‌مان تنگ می‌شود.

  •  هنرمند همیشه با آثارش زنده است و در قلب تاریخ می‌ماند و آثارش نسل به نسل و سینه به سینه منتقل می‌شود. در چنین روزی که نخستین گفت‌وگوی رسمی تو در ایران انجام می‌شود، اگر قرار باشد یکی از آثار حبیب را بخوانی، آن اثر کدام است؟

دوست داشتم چند خط شعر خرچنگ‌های مردابی را بخوانم ولی داستان حبیب با «مرد تنهای شب» شروع شد؛ «من مرد تنهای شبم/ مهر خموشی بر لبم/ تنها و غمگین رفته‌ام. کوله‌بارم را بسته‌ام/ تنهای تنها/ بی‌فکر فردا/ تنها و بی‌فردا منم…»

  • ممنون که وقتت را به ما دادی. حرفی مانده‌؟

حبیب با «مرد تنها» آمد و مرد تنها رفت ولی در دل‌مان تنها نیست…




انتشار نامه‌ای منسوب به فرزند حبیب بدون الصاق تصویر اصل نامه!

سینماژورنال: هفته گذشته بود که متن نامه‌ای منسوب به حبیب که برای محمود احمدی نژاد رییس دولت دهم نوشته شده بود توسط خبرگزاری اصولگرای “فارس” منتشر شد؛ نامه ای که حبیب در آن از کسانی گفته بود که در ابتدای انقلاب باعث مهاجرت او شدند.(اینجا را بخوانید)

به گزارش سینماژورنال مدتی بعد از انتشار متن آن نامه و در پی طرح پرسشی مبنی بر چرایی عدم انتشار تصویر اصل نامه، خبرگزاری مذکور تصویر اصل نامه را هم منتشر کرد.(اینجا را بخوانید)

حالا روزنامه اصلاح طلب “شرق” شنبه 5 تیرماه نامه ای منسوب به محمد فرزند حبیب را منتشر کرده که در آن به گلایه از این پرداخته شده که چرا نمی‌گذارند خانواده اش در آرامش باشد.

هرچند این طور برمی‌آید که این روزنامه اصلاح طلب در تقابل با آن خبرگزاری اصولگرا این نامه را به عنوان تکذیبیه ای بر نامه حبیب به احمدی‌نژاد منتشر کرده با این حال در متن نامه محمد محبیان هیچ تکذیبیه صریحی بر آن ماجرا وجود ندارد؛

به خصوص که تصویر اصل نامه حبیب به احمدی‌نژاد منتشر شده اما روزنامه اصلاح طلب مذکور فقط متن نامه محمد را منتشر کرده و خبری از تصویر اصل نامه نیست!!!

متن نامه محمد محبیان را بخوانید:

نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است

با پيام‌هاي تسليت براي فوت پدرم از خواب بیدار شدم. ولي مثل یکی، دو بار گذشته، با خودم گفتم دوباره شایعه ساختند! با این حال ناخودآگاه گوشی تلفنم را برداشتم و قبل از تماس با خانواده‌ام اسم حبیب را در گوگل سرچ کردم و با عکس‌هاي جنازه پدرم در سردخانه مواجه شدم. عکس‌ها را می‌دیدم؛ اما باز فكر كردم آنها هم ساختگی هستند. ساعت چهار صبح بود و من گیج خواب. عكس‌ها روي خروجی یکی از خبرگزاري‌های رسمی کشور منتشر شده بود که همه آن را دیدند. نمی‌دانستم چه اتفاقی افتاده است.

بی‌اعتنا به حال ما

با ایران تماس گرفتم و تازه متوجه شدم پدرم با هزاران کیلومتر فاصله و در خاک وطن خودش، جایی که آرزو داشت، چشم‌هایش را به روی دنیا بسته است. بلافاصله بعد از آن، رسانه‌ها شروع کردند به نبش قبر هفت سال پیش یعنی سال ٨٨، زمانی که پدرم به ایران بازگشت و شایعه‌هایی درباره ارتباطش با محمود احمدی‌نژاد منتشر شد. رسانه‌های خارجی و داخلی بی‌اعتنا به حال ما، فقط دنبال این بودند پدرم با محمود احمدی‌نژاد چه رابطه‌ای داشته است و آیا نامه‌ای خطاب به او نوشته یا نه؟!

پدرم دوست داشت در ایران زندگی کند

وقتی یکی از همین رسانه‌ها با من تماس گرفتند و این سؤال را پرسیدند، گفتم پدرم هرگز نامه‌ای به احمدی‌نژاد ننوشت، چون می‌دانستم همان سالی که پدرم به ایران بازگشت در صحبت‌هایی رئیس‌جمهور وقت قول داده بود اجازه خواهند داد او در کشور خودش کار کند؛ اما نامه‌ای که خبرگزاری «فارس» منتشر کرد بیشتر از آن که درخواستی برای ادامه فعالیت هنری در ایران باشد، شبیه نامه‌ای بود که یک شخص با گرایش‌های شدید جناحی نوشته است!

پدرم دوست داشت در ایران زندگی کند و برای مردم کشور خودش بخواند و در این خاک دفن شود؛ اما هرگز از این ادبیات استفاده نمی‌کرد. ادبیات او در کارش و حتی در مصاحبه‌هایی که انجام داده مشخص است. در این همه سال، حتی یکبار هم نشنیدم بگوید جناح خاصی در ایران باعث شده او و خیلی‌های دیگر از ایران مهاجرت کنند. زبانش موسیقی بود و دوست داشت به ایران برگردد. زمان ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد به او چنین قولی داده شد که البته هیچ وقت به آن عمل نکردند.

اجازه دفن پدرم در قطعه هنرمندان را هم داده بودند، اما…
بعد از فوت پدر خودم را به آب و آتش زدم که برای خاک‌سپاری ایشان به ایران برسم، اما نشد. دوستانم و برخی از مسئولان تلاش کردند تا بتوانم خودم را حداقل به مراسم یادبود پدرم در تهران برسانم. برای برگزاری مراسم یادبود در تهران با موانعی روبه‌رو بودیم، ولی نهایتا یک شب قبل از مراسم، مجوز برگزاری آن را در تهران به ما دادند. اجازه دفن پدرم در قطعه هنرمندان را هم داده بودند، اما این امکان به دلایل مختلفی میسر نشد.

نامه‌ای مربوط به هشت سال پیش که من نمی‌دانم از کجا آمده ؟

تنها کاری که توانستیم انجام دهیم همان مراسم بود که عده‌ای آن را هم تاب نیاوردند و با انتشار نامه‌ای که تاریخش مربوط به هشت سال پیش بود، نگذاشتند خانواده ما در آرامش عزاداری کند. نامه‌ای مربوط به هشت سال پیش که من نمی‌دانم از کجا آمده ؟! بارها از پدرم پرسیده بودم چرا برای دریافت مجوز اقدامی نمی‌کنی و هر بار گفته بود: «نمی‌خواهم به‌صورت علنی به من بگویند اجازه نداری در ایران کار کنی».

کاش جناحهای سیاسی از مرگ حبیب سوءاستفاده نکنند
آیا کسی با چنین تفکری می‌تواند نویسنده آن نامه باشد؟! نامه‌ای که معلوم نیست چرا باید هم‌زمان با مراسم یادبود پدرم و تنها به فاصله یک هفته پس از مرگش، منتشر شود! ای کاش به حرمت خانواده عزادار و سهمی که پدرم در موسیقی این مملکت داشت، می‌گذاشتند ما در آرامش و با احترام از او خداحافظی کنیم. کاش جناح‌های سیاسی و رسانه‌ها به این فکر نبودند که از اسم، موسیقی و حتی مرگ او سوءاستفاده کنند.
در آخر از همه مردم ایران که با وجود ماه رمضان و گرمای شدید هوا، روز برگزاری مراسم در مسجد حضور پیدا کردند تشکر می‌کنم. همچنین قدردان تمام مسئولان، ارگان‌ها و نهاد‌هایی هستم که در هر چه باشکوه‌تر برگزارشدن مراسم پدرم، کمال همکاری را با خانواده‌ام داشتند.




پیام فرزند حبیب به آنها که دل پدرش را شکستند+عکس

سینماژورنال: محمد محبیان فرزند حبیب محبیان خواننده پاپی که به تازگی درگذشت در صفحه اجتماعی خود به آنها که دل پدرش را شکستند واکنش نشان داد.

به گزارش سینماژورنال محمد تصویر رنگ پریده ای از خودش در حالی که متن “آنهایی که دل حبیب من را شکستند خدا ازشون نمی گذره” در دستش است را در صفحه اجتماعیش قرار داده است.

هرچند محمد به صراحت منظورش از دلشکستگی را بیان نکرده اما به نظر می رسد واکنش محمد مرتبط باشد به عدم صدور مجوز برای فعالیت مجدد پدرش در داخل و البته  عدم همراهی برای دفن حبیب در قطعه هنرمندان.

محمد محبیان که ساکن ترکیه است دارای تجربیات خوانندگی هم بوده است و البته شناخته شده ترین قطعه اش با نام “بارون” را با همراهی پدرش در آلبوم “جوونی” خوانده است.

پیام اجتماعی محمد فرزند حبیب
پیام اجتماعی محمد فرزند حبیب



علاقه رییس دولت سابق به خوانندگان لس‌آنجلسی؛ از سیاوش قمیشی تا حبیب؟⇔شایعه یا واقعیت؟

سینماژورنال: طبیعی بود که با مرگ حبیب محبیان خواننده پاپ ایرانی(اینجا و اینجا و اینجا را بخوانید) نام محمود احمدی‌نژاد و یارغارش اسفندیار رحیم‌مشایی هم سر زبانها بیفتد.

به گزارش سینماژورنال به هر حال حبیب محبیان در دوره دوم ریاست جمهوری احمدی‌نژاد و بعد از نگارش نامه‌ای خطاب به رییس دولت دهم خواستار حضور در ایران شد و بعد از مدتی به همراه خانواده‌اش به ایران بازگشت و در رامسر ساکن شد.

در بازگشت حبیب به ایران اسفندیار رحیم‌مشایی مشاور رییس دولت دهم نیز نقشی موثر ایفا کرد و حتی در این باره گفته بود: اینکه یک ایرانی بخواهد فعالیتی در داخل و خارج از کشور داشته باشد، مطابق چارچوب و قوانین آزاد است و مشکلی ندارد. فعالیت هنری در همه بخش‌ها از جمله موسیقی برای همه هنرمندان در داخل و خارج از کشور آزاد است و برگشت به ایران برای کسی مشکلی ندارد.

مدتی بعد از حضور حبیب در ایران، حرف و حدیثهایی پیش آمد درباره علاقه احمدی‌نژاد به صدای حبیب و قطعات او و برخی نیز این شایعه را رواج داده‌اند که “سمیر زند” فرزند آیت‌ا.. خزعلی بوده در هماهنگی با احمدی‌نژاد شرایط بازگشت حبیب را به ایران فراهم کرده! حتی برخی از فانتزی‌سازان از اجرای اختصاصی حبیب برای احمدی‌نژاد گفتند؛ اجرایی بدون ارکستر و با حضور حبیب و فقط یک گیتار که با آن قطعه “مرد تنهای شب” خوانده شده!

این شایعات پس از درگذشت حبیب مجددا داغ شد و حتی از این سخن گفته شد که احمدی‌نژاد به صدای سیاوش قمیشی هم علاقه داشته و بنا بوده وی را به ایران بازگرداند!

در امتداد چنین روندی بود که مشاور رسانه‌ای دولت سابق هم مرتب در این باره مورد سوال واقع شد که آیا احمدی‌نژاد بر سر مزار حبیب حاضر خواهد شد یا نه؟

فانتزی‌سازی‌های کودکانه و تبلیغاتی

 بدیهی بود که طیف نزدیک به احمدی‌نژاد به واسطه تسهیل شرایط ورود حبیب به ایران در دوران احمدی‌نژاد با سوالات این چنینی مواجه شوند اما اینکه در این مسیر بازار فانتزی سازی و شایعه پراکنی آن قدر پررنگ شود که از اجرای کنسرت اختصاصی حبیب برای رییس دولت دهم و علاقمندی او به صدای قمیشی سخن گفته شود بیش از حد کودکانه و تبلیغاتی به نظر می‌رسد.

درست است که رحیم‌مشایی مشاور احمدی‌نژاد بنا بر اندیشه‌های خاصی که داشت از طریق شورای عالی ایرانیان خارج از کشور پیگیر بازگشت برخی از چهره‌های خارج‌نشین و از جمله خوانندگان لس‌آنجلسی به کشور بوده است اما همه فعالیت او در این مسیر جز بازگشت حبیب به ایران ثمری نداشت.

تلاش برای بازگرداندن شادمهر، بیژن مرتضوی و معین

یارغار احمدی‌نژاد علاقه زیادی داشت که شادمهر عقیلی خواننده سفرکرده ایرانی را که در کشور رشد کرده و اوج گرفته بود را هم به ایران بازگرداند ضمن اینکه برخی خوانندگان لس آنجلسی هم با وعده‌های وی به کشور بازگشتند با این حال چون نتوانستند مجوز فعالیت بگیرند قید ماندگاری را زدند.

از جمله این خوانندگان بیژن مرتضوی و نصرت‌ا.. معین بودند که در بازگشت به ایران گمان می‌کردند خیلی زود شرایط فعالیت‌شان هم فراهم خواهد شد اما پس از مدتی چون دریافتند برای فعالیت دوباره در وطن باید سالها صبر کنند و شاید به نتیجه هم نرسند، قید حضور را زدند و به لس‌آنجلس بازگشتند.

شادمهر عقیلی هم به آن قدر از بوروکراسی صورت گرفته بر سر دریافت مجوز آلبومهایش در ماههای آخر حضور در ایران دلزده شده بود که حتی بازگشت به صورت موقت را هم قبول نکرد.

حبیب
حبیب

به گفته‌های خود حبیب رجوع کنید

در چنین شرایطی اینکه مرگ حبیب مجالی شود برای گسترده کردن بازار شایعات درباره علاقه رییس دولت دهم به خوانندگان لس‌آنجلسی و حتی باز کردن پای فرزند یک روحانی در ماجرای بازگشت حبیب، به شدت احمقانه به نظر می‌رسد. به خصوص که حبیب حدودا نه ماه پیش از مرگ گفتگویی تفصیلی با “زندگی ایده آل” کرده بود و درباره بازگشت به وطن کوتاه و گویا حرف زده بود.(اینجا را بخوانید)

حبیب گفته بود: دیدار کوتاهی با مشایی در دفترشان داشتیم. دوستی که نزدیکی به دولت وقت داشت نامه ای تنظیم کرد و پیش احمدی نژاد برد. ایشان هم بلافاصله امضاء کردند و به ارشاد رسید. سه روزه مجوز گرفتم تا بتوانم آلبوم ضبط کنم تا اینکه شخصی که مایل به سرمایه گذاری بود مرا برد پیش آقای مشایی. به چه دلیل نمی دانم. مشایی خواستند مرا ببینند و گفتند اینجا وطن شماست و اگر برگردید خوشحال می شویم. برخوردشان خیلی خوب بود. وقتی فهمیدند تا سال ۶۲ ایران بودم برایشان جالب بود.

از آن سو سمیر زند فرزند آیت ا.. خزعلی نه تنها کمترین نقشی در بازگشت وی به ایران نداشت که فقط به واسطه پرداخت رقمی هنگفت توانسته بود شرایط اجرای یک قطعه دوصدایی با وی را فراهم کند.

حبیب حتی از این همکاری هم به شدت دلخور بود و گفته بود: درباره آهنگ “محکوم” باید بگویم شخصی{سمیر زند} به من زنگ زد و گفت اگر اجازه دهید من یک خط با شما بخوانم و من گفتم مخارجش بالاست. وی ابتدا همه شرایط را فراهم کرد و من رفتم و خواندم. اما وی شیطنت کرد و برخلاف ابتدای کار که گفت فقط یک خط می خواند دو سه خط خواند. البته من در عرض ۱۵ دقیقه خوانندگی را یادش دادم و در نهایت آهنگ ضبط شد و یک روز به من زنگ زد و گفت کلی از اساتید به من گفته اند دیگر خودت میتوانی بخوانی اما در نهایت زیر قولش زد و پول مرا تسویه نکرد.

حبیب افزوده بود: من با ایشان{سمیر زند} قرارداد نداشتم و اطمینان کردم. هیچ وقت کلاه سر کسی نگذاشتم و دوست هم ندارم کسی کلاه سرم بگذارد. حضرت علی(ع) می گوید اگر کسی خواست سرت کلاه بگذارد نگذار ولی اگر کسی کلاه سرت گذاشت بدانید که کلاه سر خودش گذاشته. این جوان بعد از آن جریان چند بار پیام داد و عذرخواهی کرد. حتی یک بار از دوبی زنگ زد و من قطع کردم. این آدمها خطرناک هستند.

وقتی حبیب بدون کمترین اشاره به علاقه احمدی‌نژاد به صدایش به صراحت از ماجرای دیدار با یارغار احمدی نژاد حرف زده و از آن شفافتر خواننده آن قطعه دوصدایی را “خطرناک” توصیف کرده دیگر باز کردن پای شایعات و دمیدن در تنور فانتزی سازی چه سودی می‌تواند داشته باشد جز تحریف واقعیت؟

 




بالاخره “حبیب” به حرف آمد و درباره همه چیز سخن گفت؛ از دیدار با مشایی و علاقه برای همخوانی با محمد اصفهانی تا بدقولی یک آقازادۀ خواننده، پشت پرده دستگیری‌اش در گیلان، قرآن‌خوانی پسرش در مسجد، بازگشت خوانندگان لس‌آنجلسی و کیفیت صدای پاشایی و چاووشی

 سینماژورنال: حبیب محبیان خواننده موسیقی پاپ شش سالی می شود به ایران وارد شده و در این بازه زمانی قطعاتی را هم ساخته است و خوانده است.
به گزارش سینماژورنال هرچند در بازه های زمانی مختلف شایعاتی درباره انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت حبیب مطرح شد اما هیچ کدام از این شایعات رنگ واقعیت نگرفت.

حبیب در گفتگویی تفصیلی با “زندگی ایده آل” کوشیده درباره بخشهایی کمتر شنیده شده از زندگیش پس از بازگشت به ایران سخن گوید.

احمدی نژاد امضاء کرد و سه روزه مجوز گرفتم

حبیب درباره دیدار با اسفندیار رحیم مشایی مشاور محمود احمدی نژاد می گوید: دیدار کوتاهی با مشایی در دفترشان داشتیم. دوستی که نزدیکی به دولت وقت داشت نامه ای تنظیم کرد و پیش احمدی نژاد برد. ایشان هم بلافاصله امضا کردند و به ارشاد رسید. سه روزه مجوز گرفتم تا بتوانم آلبوم ضبط کنم تا اینکه شخصی که مایل به سرمایه گذاری بود مرا برد پیش آقای مشایی. به چه دلیل نمی دانم.

مشایی گفت اگر برگردید خوشحال می شویم
وی ادامه می دهد: مشایی خواستند مرا ببینند و گفتند اینجا وطن شماست و اگر برگردید خوشحال می شویم. برخوردشان خیلی خوب بود. وقتی فهمیدند تا سال 62 ایران بودم برایشان جالب بود.

آقازاده خزعلی زیر قولش زد…

حبیب که طی حضور در ایران قطعه ای دوصدایی با عنوان “محکوم” را با حسین خزعلی فرزند آیت ا.. خزعلی که با نام هنری “سمیر زند” فعالیت می کند خوانده است خاطره خوشی از این همکاری ندارد.

به گزارش سینماژورنال وی در شرح این ماجرا می گوید: درباره آهنگ “محکوم” باید بگویم شخصی{سمیر زند} به من زنگ زد و گفت اگر اجازه دهید من یک خط با شما بخوانم و من گفتم مخارجش بالاست. وی ابتدا همه شرایط را فراهم کرد و من رفتم و خواندم.
وی ادامه می دهد: اما وی شیطنت کرد و برخلاف ابتدای کار که گفت فقط یک خط می خواند دو سه خط خواند. البته من در عرض 15 دقیقه خوانندگی را یادش دادم و در نهایت آهنگ ضبط شد و یک روز به من زنگ زد و گفت کلی از اساتید به من گفته اند دیگر خودت میتوانی بخوانی اما در نهایت زیر قولش زد و پول مرا تسویه نکرد.

این آدمها خطرناک هستند

حبیب می افزاید: من با ایشان{سمیر زند} قرارداد نداشتم و اطمینان کردم. هیچ وقت کلاه سر کسی نگذاشتم و دوست هم ندارم کسی کلاه سرم بگذارد. حضرت علی(ع) می گوید اگر کسی خواست سرت کلاه بگذارد نگذار ولی اگر کسی کلاه سرت گذاشت بدانید که کلاه سر خودش گذاشته.

حبیب تاکید می کند: این جوان بعد از آن جریان چند بار پیام داد و عذرخواهی کرد. حتی یک بار از دوبی زنگ زد و من قطع کردم. این آدمها خطرناک هستند.

ماجرای بازداشت در ماسال

یکی دیگر از اتفاقات پیرامون حبیب حین حضور در ایران شایعه بازداشت او در ماسال بود. حبیب خودش در این باره می گوید: کل ماجرا سوءتفاهم بود. ماجرا از این قرار بود که عده ای می خواستند از طریق من سایتشان پرطرفدار شود و من اجازه ندادم…گفتم حاضرم با همه سربازان پاسگاه عکس بگیرم و به آنها امضاء دهم اما با شما عکس نمی گیرم.

حبیب
حبیب

اصلا موزیک گوش نمی دهم! البته آهنگهای اصفهانی را شنیده ام و اگر بخواهد حتما همکاری می کنم

حبیب درباره دامنه علاقه موسیقایی اش بیان می دارد: اصلا حرفی از موسیقی پاپ نزنید. من اصلا موزیک گوش نمی کنم. ماشینی که از شمال من را به تهران می آورد اصلا نباید موزیک پخش کند! البته این را بگویم آهنگهای اصفهانی را شنیده ام. اصفهانی بخواهد با من کار کند حتما این کار را می کنم.

چاووشی در ایران، بهترین است

خواننده قطعات “مرد تنهای شب” و “مادر” با اشاره به صدای محسن چاووشی بیان می دارد: در فیلمی به نام “سنتوری” به نظرم محسن چاووشی شعر و ملودیهای خوبی انتخاب کرده بود و شعر و ملودی هایی که چاووشی انتخاب میکند در ایران، بهترین است.

بعد از فوت پاشایی فهمیدم چقدر بااحساس می خواند

حبیب محبیان درباره مرتضی پاشایی چنین می گوید: بعد از فوت مرتضی پاشایی آهنگهایش را گوش دادم و بعد فهمیدم که چقدر بااحساس می خواند. او شعرهای قشنگ و احساسی را انتخاب می کرده.

هیچ خواننده لس آنجلسی نمی تواند برگردد

به گزارش سینماژورنال حبیب شایعات مربوط به بازگشت خوانندگان لس آنجلسی را هم رد کرده و اظهار می دارد: کسی که بخواهد بازگردد باید چند سال صبر کند و در جامعه نباشد. من توصیه میکنم اگر می خواهند بیایند 2 تا 3 سال در جامعه ظاهر نشوند و اگر تحمل دارند برگردند. هیچ خواننده لس آنجلسی نمی تواند برگردد و خبرهایی که می شنوید کذب است.

محمد قاری قرآن است

محمد محبیان فرزند حبیب هم مانند پدر صدای خوبی دارد. حبیب درباره فعالیتهای کنونی محمد می گوید: محمد دانشجوی طب سنتی است و در آمریکا درس می خواند…محمد پسر بسیار باسوادیست بخصوص در زمینه اسلام شناسی. محمد یک زمانی در یک مسجد در لس آنجلس اذان می گفت. قاری قرآن هم هست…