1

پاسخ کارگردان ناراضی به احمد طالبی‌نژاد: مي‌روم و قبل از رفتنم همه‌چيز را مي‌سوزانم!

سینماژورنال: روز گذشته احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینما با اشاره به حضورش در یکی از اجراهای نمایش “فهرست” به انتقاد از گفته هایی پرداخت که کارگردان نمایش بعد از اجرای اثرش بیان کرد.

به گزارش سینماژورنال همان انتقادات سبب ساز آن شد که یک روز بعد رضا ثروتی کارگردان “فهرست” پاسخی مبسوط به طالبی نژاد بدهد.

البته که ثروتی در این یادداشت که برای “اعتماد” نگاشته شده ادعا کرده که هدفش پاسخگویی به طالبی نژاد نبوده اما خط به خط یادداشت نشان دهنده عزم جزم او در پاسخ به این منتقد بوده است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت ثروتی را ارائه می دهد:

پرخاش، استراتژي من براي مقابله با بيماري نخبه‌كشي است

امروز اين سطور را در جواب كسي كه بر من تاخته نمي‌نويسم، زيرا آن بزرگاني كه او از آنها حرف زد با من موافقند و قصورشان را در اين چند شبِ گفت‌وگو پذيرفته‌اند! ديگري را خطاب قرار مي‌دهم كه آن شنبه‌شب حضور داشت. كه جاي مادرم بود: با ليلي فرهادپور حرف مي‌زنم. آن شب به من گفتي پنبه‌ها را از گوش‌هايم درآورم، در دهانم فرو كنم و گوش كنم.

من شنبه شب (٦ تيرماه) مهم‌ترين هنرمنداني كه مي‌شناختم را دعوت كردم كه به تماشاي «فهرست» بنشينند و عده كثيري از چهره‌هاي شناخته شده تئاتر، سينما، موسيقي، هنرهاي تجسمي، ادبيات و… به تالار حافظ آمدند. در آن شب قضيه‌اي را مطرح كردم و چند شب پيش نيز بانوي سينماي ايران سيمين معتمدآريا و خسرو سينايي هم آمدند و كار را ديدند. شش سال پيش خسرو سينايي بعد از تماشاي عجايب‌المخلوقات در نوشته‌اي تحت‌ عنوان «چرا چنين‌ايم؟!» گفته بود كه اگر تو ثروتوفسكي بودي و از خارج از ايران مي‌آمدي كسي اينقدر به تو حمله نمي‌كرد!

متاسفم كه چرا در اين شش سال به جغرافياي ديگري نرفتم و دكترايم را نگرفتم

و حالا من رضا ثروتي متاسفم كه چرا در اين شش سال به جغرافياي ديگري نرفتم و دكترايم را نگرفتم. كه اگر چنين كرده بودم مي‌توانستم امروز با موهاي رنگ زده با نام ثروتوفسكي كارهايم را به احترام دوستدارانم چند روزي در ايران اجرا كنم و بازگردم و نه از داخلي‌ها فحش بخورم و نه از خارجي‌ها، كه آنها ياد گرفته‌اند چگونه ظرف سالمي را براي يك استعداد مهيا كنند! اما شنبه شب كه بسياري از هنرمندان عرصه‌هاي مختلف آمده بودند، من مي‌توانستم انتخاب كنم كه بعد از تشويق‌ها از نمايشم، سكوت كنم و بگذارم بزرگان هنر و فرهنگ مملكت به خانه‌هاي‌شان بروند و من و گروهم را ستايش كنند! اما من اين انتخاب را نكردم! وقتي از آنها خواستم كه بعد از تشويق لحظاتي را بنشينند و حرف‌هاي مرا گوش كنند به عنوان مخاطب با همه آنها حرف زدم و نه هنرمندي كه به ديدن اثرش نشستند!

شما دشمني را به من ياد داديد

گفتم من از جايي كه مخاطب هنر شدم ظرف كثيفي را مشاهده كردم كه پر از حسد و دشمني و كينه بود! گفتم پاي حرف هر كدام‌تان نشستم، دو به هم‌زني كرديد و عليه ديگر هنرمندان حرف زديد؛ حرف‌هايي در سكوت، حرف‌هايي در خفا! شما مقصريد و من به خاطر شماست كه مي‌خواهم مهاجرت كنم. مهاجرت من به منزله فرار نيست، اما داستان اينجاست كه شما دشمني را به من ياد داديد، ياد داديد كه هنرمند براي هنرمند ديگر چطور حسادت كند، قساوت كند، تكذيب كند و… و مدام با يك گزاره‌اي كه خود جناب سينايي، دولت‌آبادي، رفيعي، مهندس‌پور و… گفتند، مرا دعوت به سكوت كرديد؟! كه سكوت كنم و در آرامش كار كنم و من هم فقط كار كردم و من هم كار كردم، كار كردم! اما امروز ديگر با نظرات شما موافق نيستم!

بايد حمله كرد، با ادبياتي تند و گزنده

الان مي‌گويم بايد حمله كرد، با ادبياتي تند و گزنده، چون اگر تنها راه گفت‌وگويي سالم و مودبانه بود بايد تا به امروز نتيجه مي‌گرفتيم. من در حال حاضر نه به عنوان يك هنرمند بلكه به عنوان يك مخاطب، يك فعال فرهنگي حرف مي‌زنم. خودمان كه اين حرف‌ها را مي‌زنيم از همه بيمار‌تريم ولي مي‌خواهيم براي مردم نسخه الگوهاي انساني و رفتاري را تجويز كنيم؟! در وضعيت بيمارگونه خود كه نخبه‌كشي را سر منشأ كار خود قرار داده‌ايم، آيا نمي‌خواهيم كمي به خودمان سخت بگيريم و به عنوان كساني كه تعهد اجتماعي دارند تنها دو درصد تلاش كنيم براي نسل‌هاي بعدي اين بيماري را درمان كنيم؟ هريك به وسع خود!

من زخم‌ها و عمق فاجعه را فرياد خواهم زد!

امروز؛ اين لحن و اين پرخاش، استراتژي من براي مقابله با بيماري است! زيرا ايمان دارم كه از پس يك جنگ فرهنگي، آنگاه كه چند صباحي ديگر به آرامش رسيديم، فضا براي گفت‌وگويي سازنده باز مي‌شود، تا آن زمان من زخم‌ها و عمق فاجعه را فرياد خواهم زد! به بهانه اينكه «رضا ثروتي» هستم، يعني آن شخص هنرمند با القابي كه برايم به‌كار مي‌برند؛ دن كيشوت ابله، بي‌ادب، آدم سيستم، دزد، رياكار، تبليغاتچي و گرين‌كارت بگير و حتي آماده‌ام و منتظر تا مرز آن‌كه لگد مالم كنند و به رويم تف بيندازند! اما من حرف مي‌زنم، پيش از مهاجرتم، خودم را به عنوان يك نمونه آزمايشگاهي، در اختيار طرفين قرار مي‌دهم! حتي در ازاي كالبدشكافي و تكه‌تكه شدنم!

كيفيتم را اكثريت تاييد مي‌كنند

حالا كه ديگر قيدي به كاركردن در اين ظرف كثيف ندارم؛ حالا كه كيفيتم را اكثريت تاييد مي‌كنند، حالا كه هيچ خطري آبروي كاري و شخصي‌ام را نمي‌تواند تخريب كند! آرامش و لذت را انتخاب نمي‌كنم! اين انتخاب را نه براي خودم، كه آرزوهاي بسياري دارم، بلكه براي ديگري، آن‌كه مثل من پوست كرگدن ندارد انجام مي‌دهم! و گرنه اگر كفاف دهد حالا كه سربازي‌ام تمام شده، دوست دارم شاعر سرگرداني شوم كه از كشوري به كشور ديگر آوارگي مي‌كند، دوست ‌دارم جغرافياي ويژه‌اي نداشته باشم! با اينكه مي‌دانم هر كسي كه رفته است ميزان بسياري از نبوغ و خلاقيتش را از دست داده! چون هرچه دارد را از خاك و ريشه‌هايش گرفته! اما با ايمان به همه اين حرف‌ها مي‌روم و قبل از رفتنم همه‌چيز را مي‌سوزانم! تا آنجا كه از دستان كوتاهم برمي‌آيد! مي‌سوزانم؛ هر كه و هرچه ناحق است! اين كار را فقط و فقط براي نسلي انجام مي‌دهم كه بعد از ما مي‌آيند! نسلي كه شايد توان و ظرفيت من را نداشته باشد و من نمي‌گذارم اين نيروهاي بي‌بديل تازه نفس، زير چرخ‌دنده‌هاي اين دوستان از پا بيفتند.

من بيمارم و اگر مي‌خواهيد تيمارمان كنيد پنبه‌ها را از دهان‌مان ‌برداريد

فرزندت در يك روز و يك سال، چون من، به دنيا آمده است! در زماني كه مادران سرزمينم ژن‌هاي ترس و اضطراب را از پس مبارزه در خيابان‌هاي انقلاب، در خون ما ريختند! من با آن ژن بزرگ شدم و كودكي‌ام با آن اضطراب شكل گرفت! روي پاهايم كه ايستادم از پنجره براي هواپيمايي كه از بالاي سرم عبور مي‌كرد، دست تكان مي‌دادم، مادرم من را با صداي جيغ به پناهگاهي مي‌برد و من صداي مهيب انفجار‌ها را مي‌شنيدم! صداي موشك‌هايي كه خانه را مي‌لرزاند! لرز و جيغ از آن روزها، موتيف‌هاي زندگي من بودند و تو موسيقي را خوب مي‌شناسي مادر! نوجوان كه شدم، بي‌آنكه بدانم كجاي جهان ايستاده‌ام در دانشگاه مي‌دويدم و مي‌دويدم. جوان كه شدم ياد گرفتم در سكوت در خيابان راه بروم و منتظر بمانم كسي كه هم عقيده‌ام نيست با من گفت‌وگو كند! به سوال‌هايم جواب دهد! اما نيافتم. چون همه همديگر را مي‌زدند. من نه مي‌خواهم انقلاب كنم نه اينكه از جغرافيايم بدم مي‌آيد، باورم كن، من اين عقيده را ايمان دارم! من بيمارم و نه من كه نسل ما و آنهايي كه بعد از ما مي‌آيند! اگر مي‌خواهيد تيمارمان كنيد پنبه‌ها را از دهان‌مان ‌برداريد، روي زخم‌هاي‌مان قرار دهيد! خوني كه بند نمي‌آيد، عاقبت روزي دامن‌تان را مي‌گيرد! مي‌دانم نگران فرزندت هستي! من تصميمم را گرفته‌ام، حتي اگر اشك‌هايت را بر پيشاني‌ام بريزي! براي آيندگان خود را قرباني مي‌كنم، براي آينده‌اي ‌سالم‌تر!




انتقاد احمد طالبی‌نژاد از کارگردانی که خود را همتراز بیضایی قلمداد کرده؛ ما خرفتيم و قادر به درك عمق استعداد و نبوغ شما نيستيم/از ایران برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند

سینماژورنال: احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینمای ایران در سالهای اخیر کمتر نوشته اما هرگاه که نوشته سعی کرده برخلاف برخی همدوره ای هایش، صریح بنویسد.

به گزارش سینماژورنال طالبی نژاد در تازه ترین یادداشت خود نیز صراحت را چاشنی کار خویش کرده تا به انتقاد از رفتار نادرست یکی از کارگردانان تئاتر بپردازد.

طالبی نژاد که در شبی از شبهای اجرای نمایش “فهرست” رضا ثروتی مهمان این نمایش بوده و در انتهای نمایش با سخنان عجیب و غریب این کارگردان که از مهاجرت و دلایلش برای مهاجرت، روبرو شده، با نگارش یادداشتی برای “اعتماد” به انتقاد از این کارگردان پرداخته است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت طالبی نژاد را ارائه می دهد:

گاهی سکوت نشانه بلاهت است

گاهي سكوت سرشار از ناگفته‌ها نيست وكار به جايي مي‌رسد كه سكوت نشانه بلاهت است. گاهي جواب‌هاي فقط هوي است. چند سالي است كه دارم تمرين مي‌كنم صبور باشم و از تندي و تلخي زبان و قلمم بكاهم بلكه در اين تتمه عمر كسي را نرنجانم. اما گاهي نمي‌شود. آنچه شنبه‌شب ششم تير ماه در تالار نمايش حافظ تهران اتفاق افتاد، از جمله اتفاق‌هايي است كه نمي‌شود درباره‌اش سكوت كرد. خيلي با خودم كلنجار رفتم تا متقاعد شوم كه اين بار هم در قبال توهين و تحقيري كه آن شب نثار بنده و ساير تماشاگران شد، ساكت بمانم اما نشد.

متن 45 دقیقه ای با انواع شعبده های تکنیکی به متنی 3 ساعته بدل شد

دعوت شده بوديم به تماشاي نمايش “فهرست” به كارگرداني رضا ثروتي. يك سال و اندي پيش نمايش “ويستك” او را در همين تالار ديده بودم و به گمانم كار ارزشمندي هم بود و در همان زمان جايي هم مطلبي درباره‌اش نوشتم. شنبه‌شب اما سالن مملو بود از برخي بزرگان و نام‌آوران عرصه‌هاي مختلف فرهنگ و هنر از محمود دولت‌آبادي و جواد مجابي گرفته تا ديگر نويسندگان، شاعران، نقاشان، سينماگران و البته برخي چهره‌هاي تئاتري. خود را آماده كرده بودم براي ديدن اثري متفاوت كه البته بود اما نه آن‌گونه كه فكرش را مي‌كرديم. يك متن ٤٠، ٤٥ دقيقه‌اي كه اشاراتي دارد بر تاثير جنگ و فاشيسم بر روح و روان مردم، به‌ويژه هنرمندان، به اجرايي سه‌ساعته تبديل شده بود با انواع شعبده‌هاي تكنيكي و فني.

دولت آبادی آن قدر جابجا شد که دلم به حالش سوخت

در طول اجرا گاهي زيرچشمي به مجابي و دولت‌آبادي كه لطف كرده و براي‌شان مبل‌هاي فكسني گذاشته بودند، نگاه مي‌كردم. آدم پرتحملي مثل دولت‌آبادي، از نيمه‌راه، آنقدر جابه‌جا شد و اين پا را روي آن پا انداخت كه دلم برايش سوخت. با اين وجود سه ساعت شكنجه روحي و جسمي را تحمل كرديم تا بالاخره به پايان رسيد. طبق معمول ابتدا بازيگران به ترتيب نقش‌هاي‌شان روي صحنه آمدند و مورد تشويق هم قرار گرفتند كه حق‌شان هم بود. گمان نمي‌كنم هيچ گروه بازيگري، تابه‌حال اين‌همه روي صحنه جان‌فشاني كرده باشد. بعد نوبت رسيد به پسرك خردسالي كه نقش كودكي‌هاي شخصيت اصلي نمايش را بازي مي‌كند و نشان مي‌دهد بچه بااستعدادي هم هست. او تنها روي صحنه آمد و مورد تشويق فراوان هم قرار گرفت. سپس به سوي دروازه آهنين انتهاي صحنه برگشت و با كرنش از آقاي كارگردان خواست روي صحنه بيايد كه آمد و پسرك را در آغوش گرفت و پس از فروكش كردن تشويق‌ها، نمايش را به يكي دو نفر تقديم كرد.

من قصد مهاجرت دارم و مقصر شمایید

در حالي كه آماده مي‌شديم براي ترك سالن – ساعت از يازده و نيم شب گذشته بود- ايشان با گفتن اين كلمه كه «بنشينيد» و نه خواهش كه مثلا «لطفا چند لحظه بنشينيد» ما را كه ايستاده يا نيم‌خيز بوديم، سر جاي‌مان نشاند و خطابه‌اش را آغاز كرد. با اين مقدمه كه «من قصد مهاجرت دارم و مقصرش هم شماييد. شمايي كه باعث شديد بهرام بيضايي، امير نادري، سهراب شهيد ثالث، ابراهيم گلستان و… از اين مملكت بروند» (نقل به مضمون).

رضا ثروتی
رضا ثروتی

خبر دارید که علیرضا مجلل برای گذران زندگی چه می کند؟

نمي‌دانم مردم ايران چه بلايي سر ابراهيم گلستان آورده‌اند كه ايشان از نزديك به ٤٠ سال پيش ناچار به مهاجرت شده و دور از هياهو در كاخ بزرگش در حاشيه لندن مثل يك سلطان زندگي مي‌كند. در مورد كساني همچون بهرام بيضايي، بله با ايشان همنوا هستم. هرچند بيضايي هيچگاه نگفته كه از دست مردم ايران فرار كرده است. اما پرسش اين است كه برخي از اين رفتگان، در آنجا كه لابد مردمانش بافرهنگ‌تر از ما هستند و قدر هنر و هنرمند را مي‌دانند، چه گلي به سر سينما و تئاتر ما زده‌اند؟ آقاي ثروتي، شما عليرضا مجلل را لابد مي‌شناسيد. يكي از بهترين بازيگران سينما، تلويزيون و تئاتر كه در اوج شهرت راهي سوئد شد. خبر داريد كه براي گذران زندگي، چه مي‌كند؟ از منيژه محامدي و همسرش محمد اسكندري بپرسيد كه در غربت چه به سرشان آمد. حال شما ما را از مهاجرت خود مي‌ترسانيد. كي مانع شده كه تشريف ببريد؟

برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند

اتفاقا بنده پيشنهاد مي‌كنم برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند و به نبوغ‌تان پي برند. ماها خرفتيم و قادر به درك عمق استعداد و نبوغ شما نيستيم. فقط يادتان باشد اين دو نفر بزرگي كه روبروي‌تان نشسته بودند- دولت‌آبادي و مجابي- بسيار گردن‌كلفت‌تر از شمايند و زمينه مهاجرت‌شان هم بارها فراهم شده. اما همين‌جا مانده‌اند و با اين همه اثر سترگ كه از خود باقي گذاشته‌اند – از جمله كليدر بر وزن پريويش و نه چنان كه شما فرموديد كليدر بر وزن كل حيدر- هنوز ادب و نزاكت خود را حفظ كرده و در مقابل مردم‌شان كرنش مي‌كنند، نه اينكه بفرمايند «بشينيد» انگار اعلي‌حضرت دارند خطاب به رعايا سخن مي‌گويند.

برادر عزيز! زيادي خودتان را بزرگ مي‌پنداريد

نه برادر عزيز شما زيادي خودتان را بزرگ مي‌پنداريد. اينكه مي‌خواهيد متفاوت باشد، خوب است اگر همچون ويستك در ميزانسن و اجرا حواس‌تان به انسجام و پيوستگي لحظه‌ها باشد نه اينكه مثل همين نمايش، هرچه در تمرين‌ها اتود زده‌ايد را سر هم كنيد و بي‌خيال انسجام و موضوع و مضمون. انصافا خودتان به عنوان يك تماشاگر مي‌توانيد سر دربياوريد اين نمايش درباره چيست؟ شما به صغير و كبير رحم نكرده‌ايد. آن استاد ادبيات دانشگاه را سكه يك پول كرده‌ايد. آيا از جايي دستور داشته‌ايد كه او را در هيبت يك سگ تصوير كنيد؟ آن‌وقت در متن نمايش از خون‌دل خوردن يك ساله خود براي روي صحنه آوردن اين نمايش توهين‌آميز تقدير و تشكر كنيد؟ واي كه در چه روزگار غريبي به سر مي‌بريم.

به‌صورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكت‌هاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداخته‌ايد، نگاه كنيد

باور كنيد اگر به حرمت بزرگاني كه در مجلس حضور داشتند نبود، همانجا جواب‌تان را مي‌دادم. به هر حال شما مختاريد بمانيد يا برويد. چرخ تئاتر اين مملكت هم با نبودن شما لنگ نمي‌زند. لنگي از همان جايي ناشي مي‌شود كه شما در سخنان‌تان سعي كرديد، تطهيرش كنيد و گناه همه‌چيز را به گردن مردم بيندازيد ولي لطف كنيد يكي، دو شب به‌صورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكت‌هاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداخته‌ايد، نگاه كنيد و بعد خود را همتراز بيضايي و ديگران قلمداد كنيد.