1

اصغر فرهادی بهتر است یا جعفر پناهی؟ “فروشنده” بهتر است یا “ابد و یک روز”؟

سینماروزان/جواد محرمی: تفاوت عمده سینمای اصغر فرهادی که آثار او را با دیگر فیلمهای تلخ سینمای اجتماعی ایران کاملا متمایز می‌کند پرهیز از کلیشه هاست.

فرهادی این رویکرد را در فرم، قصه، ساختار، شخصیت پردازی رعایت می کند. او در خلق موقعیت ها و کاراکترهایی که نمونه آن زیاد در سینمای اجتماعی ایران دیده شده کلیشه ها را می شکند. دو گانه مرد مذهبی ظالم و و زن مظلوم به عنوان میراث  مسلط آثار صادق هدایت بر ادبیات و سینمای اجتماعی ایران در فیلمهای فرهادی حضور ندارد.

حتی روسپی او در فیلم «فروشنده» هرچند بسیار دور است از زیست بوم این طبقه در روزگار معاصر اما شباهتی به کلیشه های نخ نمای ادبیات و سینمای روشنفکری معاصر ایران ندارد. فرهادی با اینکه خود آدمی مذهبی نیست و در این وادی ادعایی ندارد و با نگاهی کاملا سکولار فیلم می سازد با این حال برخلاف بسیاری از فیلمسازان سینمای اجتماعی ایران هیچ اصراری بر روی آوردن به ارجاعات مذهبی برای محیط  و کاراکترهای نسبتا منفی آثارش ندارد.

او در فیلمهایش علیه مذهب و سنت بیانیه تصویری یا صوتی صادر نمی کند. اصولا کاراکتر فیلمهای  فرهادی خاکستری اند و او به ورطه شخصیت پردازیهای افراطی برای نقشهای منفی نمی افتد. بدمن های آثار او مانند کاراکتر خواهر فروش فیلم «ابد و یک روز» انگشتر عقیق به دست ندارند و قسم خوردن مداوم به نامهای مقدس لقلقه دهانشان نیست.

کاراکتر زن چادری در فیلم «فروشنده» به نسبت غالب آثار اجتماعی سینمای ایران شریف تر، واقعی تر و انسانی تر است. قاعدتا یک زن کامل و الگو نیست چرا که اصولا کاراکترهای آثار فرهادی به طور مطلق سیاه یا سفید نیستند، زن در آثار او مانند هر زن ایرانی دیگری مملو از خصائص مثبت و منفی است. شاید ساده دل باشد اما ابله نیست.  او بر خلاف فیلمهای سیاه نمای روشنفکری از چادر به عنوان نماد منفی استفاده نمی کند. زن چادری در فیلم او به عنوان بخشی از واقعیت جامعه حضور دارد.

کاراکترهای سنتی فیلمهای او مبتنی بر حقیقت جامعه  در درام نقش دارند نه مبتنی بر آنچه فیلمساز قصد حقنه آن را دارد. زن سنتی مانند فیلم «خانه دختر» نفرت انگیز تصویر نشده است. او به این ورطه فرو نمی غلتد چون می داند چنین تاکیدات ابلهانه ای سینما را به ابتذال می کشاند و از عمق آن فرو می کاهد. فرهادی برای کاراکترهایش احترام قائل است و آنها را ملعبه و دستمایه عقده گشایی های شخصی نمی کند.

روسپی که در سینما و ادبیات روشنفکری ایران کارکرد زیادی دارد در فیلم «فروشنده» بدون اینکه دیده شود حضور دارد. البته نسبت به نگاه قدری احترام آمیز او به روسپی فیلم می توان انتقاد داشت اما این نگاه از تفکر اومانیستی او برمی خیزد و نگاهش به روسپی فراملی است و برخلاف سینمای روشنفکری ایران از آن به عنوان دستمایه ای برای تحقیر ملت یا حکومت استفاده نمی کند.

 او از زمان ساخت سریالهای تلویزیونی همچون «روزگار جوانی» و «در شهر» نشان داده بود که دغدغه اجتماعی دارد و جالب است که تا به حال که نزدیک به دو دهه از آن زمان می گذرد در روند فیلمسازی اش دچار نوسان نشده و همان خط دغدغه مندی مسائل اجتماعی را دنبال کرده است. فرهادی فیلمهایش را مبتنی بر انتخاب گزینشی قطعات پریشان و ملتهب جامعه نمی سازد و جامعه را نسبتا نزدیک به آنچه هست روایت می کند. در واقع رئالیسم آثار فرهادی در مقایسه با معیارسینمای ایران وفادارانه تر است.

فرهادی اگرچه به لحاظ فکری در زمره روشنفکران قرار می گیرد اما در آثارش شعار نمی دهد، ادا و اطوار روشنفکری در نمی آورد، داستان و روایت برای او اصل است. بیش از اینکه بخواهد معنا و مفهومی را حقنه کند سعی می کند با رعایت موازین روایی داستان، مخاطبش را همراه کند.

در میان حجم عظیم سینماگران اجتماعی ایران که با ژست رئالیستی به بزرگنمایی ضعفهای جامعه ایران می پردازند و بعضا همه کژیها را با دوز بالا در آثارشان تجمیع می کنند و بسته ای جذاب جلوی روی جشنواره های غربی می گذارند فیلمهای فرهادی نسبتا-تأکید می‌کنم نسبتا- سینمای قابل احترامی را نمایندگی می کند.

 سینمای او اگرچه نماینده مطلوب سینمای انقلاب اسلامی نیست اما ایران را به نسبت آثار فیلمسازان سیاسی سازی چون جعفر پناهی در جشنواره های غربی سرافکنده نمی کند. نکته مثبت اصغر فرهادی این است که سینما بیش از هر چیز دیگری برای او جدی است. او بر خلاف منادیان شعار اساسا غلط هنر برای هنر که اغلب در ورطه سیاسی کاریهای مبتذل غرق می شوند و به آنچه نشخوار می کنند در عمل وفادار نمی مانند، به این نگرش فکری نه در شعار بلکه در عمل قدری پایبندی نشان داده است. البته او به شرایط اجتماعی انتقاد دارد. این انتقاد به طور طبیعی در اغلب آثار او و به ویژه در «شهر زیبا» و «جدایی نادر از سیمین» مشهود است اما زبان هنر برای او بر هر چیز دیگری ترجیح  و البته غلبه دارد. نه اینکه اندیشه ای پشت سینمایش نباشد بلکه همواره از بیرون زدن اندیشه از آثارش پرهیز کرده است.

در آثار او ردی از رئالیسم افراطی سینمای اجتماعی ایران دیده نمی شود، متاسفانه مقلدان او نتوانسته اند از فروغلتیدن در ورطه تاکید صرف بر کژیهای جامعه پرهیز کنند. «چهارشنبه 19 اردیبهشت» یکی از این نمونه هاست که در فرم، میزانسن،  فضاسازی،تکنیک و جنس روایتگری به سینمای فرهادی نزدیک شد و جایزه اش را از ونیز گرفت اما به دلیل ذهنیتها و پیش فرضهای فیلمساز که بر مولفه هایی چون فقر و فلاکت جامعه ایران بیش از هر چیز دیگری تاکید داشت اثری غیر متعادل و افراطی از کار در آمد. مقلدان فرهادی به این مسئله در آثار او توجه نمی کنند که ساختار و فرم سینمایی و در یک کلام سینما در آثار او حرف اول را می زند نه اندیشه سیاسی یا اجتماعی صرف.

آنچه واضح است این است که ایران مدینه فاضله نیست. بزرگترین حامیان انقلاب اسلامی هم منکر این نیستند که جامعه ایران درگیر با معضلات و مشکلات و تناقضهای عدیده ای است. فرهادی داستانهایش را بر بستر همین جامعه بنا می کند و آنچه به تصویر می کشد تجلی بخشی از جامعه ایرانی است. تصویری که فرهادی از جامعه ایران به دنیا مخابره می کند تصویر جامعه ای مدرن و متمدن است با این توضیح که در مدرنترین و متمدن ترین جوامع نیز تناقضات اخلاقی و اجتماعی زیادی دارند و فیلمسازان در همه کشورهای جهان بر بستر این تناقضات فیلم می سازند.

 سرگشتگی و پوچی انسان یکی از اصلی ترین مضامین آثار سینمایی در جوامع پیشرفته است. البته تولید آثار مثبت ، الهام بخش و امید بخش سهم کمی از تولیدات سینمای ایران را به خود اختصاص داده است و این آفت ریشه در غفلت و بی تدبیری مدیران فرهنگی و سینمایی کشور دارد. فرهادی و امثال او به طور طبیعی در چارچوب نگرش و جهان بینی فکری خود فیلم می سازند و از ایشان نباید انتظار داشت همسو با استراتژی انقلاب اسلامی دست به خلق اثر بزنند و کم کاری و بی تدبیری مدیران را با آثارشان پوشش دهند اما همین قدر که فیلمسازانی چون او در بازنمایی جامعه ایران رااه به افراط و تفریط نمی برند خود جای شکر گذاری دارد. آنهایی که معتقدند «فروشنده» بدترین انتخاب برای معرفی به اسکار است اگر تا به حال فرصت نکرده اند فیلم «ابد و یک روز» را ببینند یا به وقت اکران دومین ساخته نرگس آبیار با نام «نفس» را مشاهده کنند تا دریابند فروشنده در مقابل خیلی از آثار، فیلم آبرومندانه تری قلمداد می شود.




“فروشنده” نامزد گلدن گلوب شد

سینماروزان: “فروشنده” اصغر فرهادي نامزد بهترين فيلم خارجي‌زبان هفتادوچهارمين دوره جوايز گلدن گلوب شد.

به گزارش سینماروزان فرهادي براي دستيابي به گوي زرين اين دوره از جوايز بايد «او» به كارگرداني پاول ورهوفن، «نرودا» ساخته پابلو لارين، «توني اردمان» از مارن اده و «آسماني‌ها» به كارگرداني هدا بنيامينا را شكست دهد.

فرهادي پیشتر براي ساخت «جدايي نادر از سيمين» برنده جايزه بهترين فيلم خارجي‌زبان گلدن گلوب ٢٠١٢ شد.

نامزدي «فروشنده» در گلدن گلوب شانس فرهادي را براي حضور در فهرست بهترين فيلم‌هاي خارجي اسكار افزايش مي‌دهد.




۱۹ سال بعد از کیارستمی⇐حاتمی کیا هم به نخل طلا رسید منتها از جشنواره بغداد!!!

سینماروزان: 19 سال قبل عباس کیارستمی کارگردان آوانگارد ایرانی برای ساخت “طعم گیلاس” نخل طلای پنجاهمین جشنواره کن را از آن خود کرد.

به گزارش سینماروزان اردیبهشت ماه امسال اصغر فرهادی کارگردان اسکاری سینمای ایران علیرغم پیش بینی ها نتوانست نخل طلای کن را برای “فروشنده” از آن خود کند و به جایش به جایزه بهترین فیلمنامه بسنده کرد.

ابراهیم حاتمی کیا کارگردان ارزشی سینمای ایران اما به تازگی توانسته برنده نخل طلا شود؛ البته این نخل طلا از هشتمین جشنواره بغداد به او رسیده است!

فیلم سینمایی «بادیگارد» به کارگردانی ابراهیم حاتمی کیا نخل طلای هشتمین جشنواره فیلم بغداد را از آن خود کرد و حالا حاتمی کیا هم می تواند به خود ببالد که برنده نخل طلا شده است!




غرایبی منتج از دست و پا زدن برای بالا بردن آمار حضورهای جشنواره‌ای⇐حضور “فروشنده” در بخش غیررقابتی جشنواره‌ای که “کفشهایم کو” در بخش رقابتی آن حضور دارد!!!/فیلم سینمایی”زاپاس” در جشنواره تلویزیونی(!) رنگین کمان/ادعای یک کارگردان زن درباره “الف جهانی” بودن جشنواره‌ای با نام “شبهای سیاه تالین”

سینماروزان/مهدی فلاح صابر: سازوکار جشنواره های مختلفی که صاحبان آثار ایرانی برای حضور در آنها علاقه نشان می دهند هم سازوکار عجیب و غریبی است.

به گزارش سینماروزان تلاش دلالان فیلم که به غلط پخش کننده خوانده می شوند، برای وارد کردن فیلمهای ایرانی به جشنواره های مختلف دنیا بدون توجه به کیفیت جشنواره، سبب ساز آن شده است که بعضا اتفاقاتی را در این جشنواره ها ببینیم که کاملا غیرمنتظره هستند.

اول.

به تازگی خبری رسید مبنی بر برنده شدن الناز حبیبی از جشنواره تلویزیونی رنگین کمان چین! وجه غریب این خبر آنجا بود که “زاپاس” یک فیلم سینمایی است و در ایران هم به نام فیلم سینمایی پروانه ساخت و نمایش گرفت اما در یک جشنواره تلویزیونی گمنام ارائه شد بلکه جایزه بگیرد!!!

دوم.

دیگر خبر مربوط به برنده شدن نرگس آبیار کارگردان فیلم “نفس” از جشنواره ای به نام “شبهای سیاه تالین” بود. آبیار وقتی از این جشنواره کم نام و نشان که در کشور استونی برگزار می شد جایزه گرفت در گفتگو با یک رسانه اصلاح طلب اظهار داشت:  جشنواره شبهای سیاه تالین با مدیریت یک زن در رده جشنواره‌های الف جهان قرار گرفته!

الف بودن یا نبودن جشنواره نه به استناد آماری خاص از یک سندیکای خاص که باید به واسطه برندسازی جشنواره در مناسبات جهانی و البته رقبایی باشد که در این جشنواره ها در کنار آثار ایرانی وجود دارد که متأسفانه جشنواره مذکور هیچ کدام را ندارد.

سوم.

خبر سوم هم مربوط به حضور تعدادی فیلم ایرانی در جشنواره ایست به نام کرالا که در هندوستان برگزار می شود. جشنواره ای که بیش از ده فیلم ایرانی از آثاری متأخر مانند “لانتوری”، “عادت نمی کنیم” و “وارونگی” تا آثاری مربوط به سالها قبل مانند “شبهای زاینده رود” در آن حضور دارد و البته یک بازیگر ایرانی به نام باران کوثری نیز در هیأت داوران حضور دارد.

غرایب این جشنواره آنجاست که فیلمهای “فروشنده” و “زیر سایه” که هر دو با سرمایه گذاری موسسه فیلم دوحه وابسته به شاهزاده میاثه آل ثانی قطری ساخته شده اند و به عنوان نمایندگان ایران و انگلستان در اسکار حضور دارند در بخشهای غیررقابتی این جشنواره حاضرند و از آن سو “کفشهایم کو” کیومرث پوراحمد در بخش رقابتی این جشنواره حاضر است!

آمارسازیهایی که فقط به کار مدیران فارغ التحصیل علوم سیاسی می آید

اینها فقط سه خروجی دست و پا زدن بی حاصل برای بالا بردن آمار حضورهای جشنواره ایست. در اینکه جشنواره های مطرح جهانی می توانند در معرفی محصولات سینمای ایران به لااقل بخشی از مخاطبان موثر باشند شکی وجود ندارد اما جشنواره هایی که مطرح نیستند و نه هیأت داوران شناخته شده ای دارند نه فیلمسازان شاخص جهانی در آنها شرکت می کنند و حتی در میان سینمادوستان هم گمنام هستند چه فایده ای می توانند به حال سینمای ایران داشته باشند.

تنها فایده این حضورهای فله ای باد انداختن به غبغب مدیرانی است که با تحصیلات علوم سیاسی به مدیریت سینما می رسند و تنها کاری که می کنند افزودن بر دامنه بخشهای دولتی سینما و البته ابراز افاضات درباره دریافت سالانه 370 جایزه بین المللی است.




تهیه کننده جوان “سیانور”، “دلبری”، “معراجیها” و البته “پادری”: به جز یک فیلم دیگر هیچ پولی از هیچ جایی نگرفته‌ام/از تولیدات دیگرم که فرهنگی است پول در می‌آورم و در سینما خرج می‌کنم!⇔سینماروزان: با سود کدام بیزنس فرهنگی(!) می‌شود سرمایه تولید در سینما را فراهم آورد؟/این بیزنس را در گینس ثبت کنید و اعضای شورایعالی اتحادیه تهیه کنندگان را به استفاده از آن سوق دهید

سینماروزان: محمود رضوی تهیه کننده جوان سینما که این روزها “سیانور” را روی پرده دارد، نیمه ابتدایی سال هم فیلمی به نام “دلبری” را روی پرده داشت که با حمایت حوزه هنری تولید شده بود اما در انتهای اکران فروشش به 200 میلیون هم نرسید! ایشان در نوروز هم سریال “پادری” را روی آنتن داشتند که آن هم توفیقی در جلب مخاطب نداشت.

به گزارش سینماروزان رضوی که موفق ترین اثرش به لحاظ فروش “معراجیها” بوده که آن فروش بالا هم بیشتر برآمده از برند ده نمکی کارگردان سه گانه “اخراجیها” بود در تازه ترین گفتگویش که با “فارس” انجام شده از این گفته که از پایین رشد کرده و آرام آرام بالا آمده است و البته ادعا کرده به جز یک فیلم برای تولید هیچ کدام از فیلمهایش از جایی پولی نگرفته است.

رضوی گفته است: برای ساخت فیلم‌هایم اصلا راه ساده و راحتی را طی نکرده‌ام. من آدمی هستم که از پایین رشد کرده‌ام و آرام آرام بالا آمده‌ام. این مسیر را با اعتقاداتم آمده‌ام. برای خودم اصول و ایدئولوژی دارم که خیلی‌ها در آن می‌گنجند و خیلی‌ها هم نمی‌گنجند…من برای خودم اصولی دارم و چون از آنها سعی کردم خارج نشوم برای خیلی ها این ذهنیت پیش آمده که من دارای رابطه هستم. مگر هر کسی اصولی دارد باید اینطور باشد؟! آدم ها نمی‌توانند خودشان باشند و اصول داشته باشند؟!

این جوان تهیه کننده ادامه داده است: تا قبل از فیلم سینمایی «خانه‌ای در خیابان چهل و یکم» که از فارابی کمک گرفتم دیگر هیچ پولی از هیچ‌جای دیگری نگرفته‌ام. در حال حاضر در زمانی به سر می‌بریم که دیگر هیچ چیز مخفی برای مردم باقی نمانده است سران ممکلت یک جلسه خصوصی می‌گذارند فردا همه ما مطلع می‌شویم. می‌شود من از جایی پول گرفته باشم و کسی نفهمد؟! در حد و اندازه‌ای حرف که برای همه، همه چیز وجود دارد و می‌‌گویند. از تولیدات دیگرم که فرهنگی است پول در می‌آورم و در سینما خرج می‌کنم. من نه ساختمان سازی دارم و نه کارخانه دارم.

پس این همه بیلبورد و آن همه تیزر از کجا آمده؟

به گزارش سینماروزان همان طور که این تهیه کننده بیان کرده اند در روزگاری به سر می بریم که کمتر ناراستی از مردم مخفی باقی می ماند و البته همان مردم در هفته های اخیر دیده اند چطور بیلبوردهای شهری به صورت گسترده ای در اختیار “سیانور” ایشان قرار گرفته است و البته رسانه ملی چه حمایت همه جانبه ای را از این فیلم کرده! آیا این حمایتها شامل حامل همه فیلمهای دیگر هم می شود؟ چطور است اغلب تهیه کنندگان از اجاره کردن فقط 3 بیلبورد در نقاط مرکزی شهر عاجزند و فیلم ایشان از شرق تا غرب و از شمال تا جنوب بیلبورد دارد. در این دو ماه اخیر “فروشنده” را به عنوان جایزه بگیرترین روی پرده داشتیم که حتی یک دهم فیلم این تهیه کننده جوان بیلبورد نداشت!

پس حمایت حوزه هنری از “دلبری” چه شد؟

این تهیه کننده جوان از این می گوید که فقط برای “خانه ای در خیابان چهل و یکم” از فارابی کمک گرفته اما این را نمی گوید که “دلبری” را با حمایت مستقیم حوزه هنری تولید کردند و البته حمایت حوزه هنری بود که باعث شد فیلمی که بسیاری ساختار آن را در حد نمایشهای رادیویی می دانستند در اکران دوم نوروز که یکی از پرمتقاضی ترین اکرانهاست روی پرده برود.

با سود کدام بیزنس فرهنگی می شود در سینما سرمایه گذاری کرد؟

این جوان این را هم گفته اند که از دیگر تولیدات فرهنگی شان پول درمی آورند که خرج سینما می شود؛ اما نمی گوید کدام بیزنس فرهنگی آن قدر سودآور است که بشود از سودش برای تولید در سینما که جزو پرریسک ترین و در عین حال پرخرج ترین تولیدات فرهنگی است استفاده کند؟

اگر واقعا بیزنسی آن هم در زمینه فرهنگ وجود دارد که بشود با سودش فیلم سینمایی تولید کرد بهتر است این جوان هر چه زودتر نام این بیزنس و البته نام خود را به عنوان کاشف این بیزنس در گینس ثبت کند و البته بعد از ثبت در گینس این بیزنس را به آن دسته از تهیه کنندگان معرفی کند که در ماههای اخیر به دلیل مشکلات اقتصادی دست به دامان آهن فروشان، تولیدکنندگان مواد شیمیایی، واردکنندگان خودرو و آقازادگان صنف جواهرفروش شده اند که بیایند و در محصولات آنها سرمایه گذاری کنند.

این جوان که تا بازرسی شورایعالی تهیه کنندگان هم پیش رفته چرا این بیزنس فرهنگی سودآور را در هیأت مرکزی شورایعالی طرح نمی کند و شرایطی را فراهم نمی کند که با فراگیر شدن این بیزنس جلوی ورود پولشویان یا به تعبیر غلامرضا موسوی جلوی ورود پولهای بی مسئولیت به سینما و شبکه خانگی گرفته شود؟




ادعای خبرگزاری فارس⇐توزیع نسخه قاچاق برخی آثار سینمایی با همکاری صاحبان آثار!!!/”ابد و یک روز” و “فروشنده” در زمره همین آثار هستند؟

سینماروزان: عرضه نسخه غیرمجاز برخی اثار در شبکه نمایش خانگی و بلافاصله تلاش برای ورود نسخه مجاز این آثار به شبکه خانگی بدون درنظر گرفتن موعد ۳ ماهه ای که باید میان پایان اکران فیلم تا عرضه در شبکه خانگی باشد موجب گمانه زنی خاص خبرگزاری فارس در این باره شده است.

به گزارش سینماروزان در این گمانه زنی این تخلیل ارائه شده است که بعضا انتشار نسخه های غیرمجاز از سوی صاحبان محصول صورت می گیرد تا بتوانند زودتر مجوز وورد فیلم خود به شبکه خانگی را دریافت کننند.

متن کامل گزارش “فارس” در این باره را بخوانید:

چه کسانی از ورود غیرمجاز فیلم‌های سینمایی منتفع می‌شوند؟

از ابتدای سال ورود فیلم های سینمایی غیرمجاز در برخی از استان ها به وفور اتفاق افتاد به گونه ای که با توجه به ورود غیرمجاز فیلم، تهیه کننده به سرعت و بدون هیچ گونه معطلی به سراغ وزارت ارشاد می رفت و  پروانه نمایش خانگی فیلم با توجه به توزیع غیرمجاز فیلم، بدون مرور مجدد در شورا صادر می‌شود.

فیلم های «بارکد»، «کوچه بی نام»، «اژدها وارد می شود»، «ناهید»، «ملبورن»، «ماهی و گربه»، «ابد و یک روز» و این روزها نیز فیلم «فروشنده» در شبکه غیرمجاز توزیع شد.

تعدادی از این آثار تنها در برخی از شهرستان ها به صورت محدود توزیع شدند به طور مثال «بارکد» به صورت محدود در شهر مشهد توزیع شد یا «ملبورن» در اصفهان و اینکه چرا ستاد حمایت و صیانت از آثار فرهنگی همچنان فعالیت موثری نمی کند جای پرسش دارد.

توزیع محدود نسخه های قاچاق برای تسهیل ورود فیلم به شبکه خانگی؟

فارغ از آن با نگاهی به نوع ارایه فیلم های غیرمجاز در شبکه توزیع به نظر می رسد برخی از صاحبان آثار برای دریافت مجوز از شبکه نمایش خانگی بدون بررسی مجدد و ارایه شورای پروانه نمایش به صورت محدود فیلم را در یکی از شهرها توزیع می کنند تا با اعلام توزیع غیرمجاز فیلم به سرعت راهی برای ورود به شبکه نمایش خانگی را بیابند و بدون گذران سه ماه از اکران فیلم را به توزیع بسپارند و بخشی از سرمایه خود را بازگردانند.

نکته دیگر درباره فیلم هایی است که توسط محمد امامی خریداری شده، یکی از این آثار «ابد و یک روز» بود که به تازگی با ارایه غیرمجاز فیلم در استان اصفهان شبکه نمایش خانگی مجاب شد تا پروانه نمایش آن را صادر کند این درحالی است که در خصوص مالکیت فیلم مشکلاتی وجود داشت و بخشی از مالکیت فیلم به سعید ملکان (تهیه کننده) تعلق داشت اما به دلیل ورود غیرمجاز فیلم در شبکه قاچاق وزارت ارشاد تصمیم گرفت در جلسه ای فوق العاده و به سرعت مجوز توزیع آن در شبکه نمایش خانگی را ارایه دهد.

“فروشنده” در زمره همین آثار است؟

این داستان درباره فیلم «فروشنده» نیز اتفاق افتاده است و فیلم که حق رایت آن به محمد امامی فروخته شده در یکی از استان ها به صورت محدود توزیع شده و به دلیل نبودن تهیه کننده (اصغر فرهادی) در ایران وزارت ارشاد ارایه مجوز نمایش خانگی فیلم را به زمانی موکول کرده که ایشان به ایران بازگردند.

به نظر می رسد برخلاف گذشته دست هایی در کار است تا فیلم ها را به صورت خودخواسته و محدود در شبکه نمایش خانگی ارایه تا بتوانند از سدهایی که جلوی راه ارایه مجوز نمایش خانگی وجود دارد عبور کنند.




این است حاصل صرف میلیاردها تومان بودجه دولتی؟⇐یک همکار سابق “هنروتجربه” بیان کرد: “هنروتجربه” با برنامه ریزی بیهوده، نادرست و سمبل کاری پیش می رود!/سانسهای خوب را به “فروشنده” بخشیده اند و برای فیلمهای خودشان سالن ندارند!

سینماروزان: آش هنروتجربه آن قدر شور شده و گرفت و گیرهای موجود در این گروه سینمایی کاملا دولتی آن قدر زیاد شده که مدتها بعد از رسانه های مستقل و البته روزنامه نگاران مستقل حالا آن دسته از منتقدانی که خود همکاری همه جانبه ای را در تولید محتوا برای کتابچه این گروه و برگزاری نشستهای نقد و بررسی آثار آن داشتند به گلایه از آن می پردازند.

به گزارش سینماروزان از جمله این منتقدان یاشار نورایی است که در فاصله چند ماه مانده تا انتخابات ریاست جمهوری که ممکن است سرنوشت هنروتجربه را عوض کند به انتقاد از آن روی آورده و برنامه ریزی های این گروه را کاملا زیر سوال برده است.

متن کامل یادداشت یاشار نورایی را بخوانید:

بعد از مدتها و بیش از یک سال تصمیم می گیرم دو مستند “موج نو” و “نویسنده بودن” و فیلم “مینور ماژور” را در سینماهای “هنر و تجربه” تماشا کنم.

یکی دو سانس در دو سینما به فاصله چند روز از هم هست؛ اینقدر پراکنده که می توانی برای دیدن هر سه فیلم ده روز وقت بگذاری!

ولی فیلمی مثل “لانتوری” را که اکران عمومی اش تمام شده، مفصل نشان می دهند و عملاً سانس های خوب را به این فیلم و “فروشنده” بخشیده اند.

مسخره تر از آن ادامه دادن اکران “هیهات” است که نسخه نمایش خانگی آن چند روزی به بازار آمده یا ادامه نمایش “ماهی و گربه” وقتی دی وی دی آن ماه ها پیش به فروش رفته است.

به نظرم مثل خیلی از کارهایی که قرار بود گره ای از کار فروبسته فرهنگ باز کنند و عملاً طرح هایی نیمه تمام و غلط شده اند، “هنر و تجربه” با برنامه ریزی بیهوده، نادرست،انحصارطلب ( به نفع امثال درمیشیان و فرهای و مکری) و رفع و رجوع و سمبل کاری پیش می رود و سانس های محدود را با به شکل حمایت گرا بین آدم های مشخصی تقسیم می کند که واقعاً با این میزان حمایت دولتی و اصلاً مردمی، نیازی به اکران در این گروه ندارند.

کسی از فیلمی یا سازنده آن خوشش می آید، آن وقت باید هر چه در اختیارش نهاده اند را به نمایش آن فیلم اختصاص دهد و بی اعتنا به این باشد که کلی فیلمهای دیگر که با سرمایه محدود و ماهیت منطبق با مفهوم درست “هنر و تجربه” ساخته شده اند، از همین اکران محدود محروم بمانند؟

حق کشی در این سرزمین صغیر و کبیر نمی شناسد. وقتی متولیان فرهنگ با هر ژست و عنوانی کارشان به بی عدالتی بکشد، باید خوف کرد.




“کیهان” طرح کرد⇐اگر “فروشنده” رکورد زده یعنی پول ۲۰۰ هزار نفر از مخاطبان “سالوادور…” پس داده شده

سینماروزان: شائبه های مرتبط با رکوردزنی “فروشنده” اصغر فرهادی در گیشه ها مدام بیشتر می شود.

به گزارش سینماروزان در روزهای گذشته و  در شرایطی که برخی رسانه های نزدیک به فرهادی از رکوردزنی این فیلم حرف زده و به آمار سینماتیکت استناد می کردند گزارشی منتشر شد و البته در آن گزارش مشخص شد که مبتنی بر آمار پخش کنندگان “فروشنده” نه تنها رکورد نزده بلکه حداقل یک میلیاردی تا رکوردزنی فاصله دارد.(اینجا را بخوانید)

به تازگی روزنامه “کیهان” نیز با ارائه گزارشی که رگه های طنز دارد به طرح شبهه مرتبط با رکوردزنی متکی بر آمار فروش بلیت فقط در سینماهای مکانیزه پرداخته است.

متن گزارش “کیهان” را بخوانید:

حکایت برره‌ای فروش در سینمای ایران

روز 19 آبان بود که ناگهان پخش‌کننده فیلم «فروشنده» اعلام کرد این فیلم به توفیق دیگری در تاریخ سینمای ایران دست یافته (بدون آنکه لیست توفیقات قبلی ضمیمه این اعلام شود!) و با گذشتن از رکورد قبلی پرفروش‌ترین فیلم (14 میلیارد و 330 میلیون تومان) که متعلق به فیلم «من سالوادور نیستم» بود، به مقام پرفروش‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران نائل آمده است.

میزان فروشی که در همان روز از سوی دفتر پخش فیلم یاد شده اعلام شد و در خبرگزاری‌ها هم انعکاس یافت، رقم 14 میلیارد و 600 میلیون تومان بود. این درحالی بود که 4 روز بعد وب‌سایت خبر آنلاین (از پایگاههای خبری وابسته به دولت) میزان فروش فیلم «فروشنده» را حدود 16 میلیارد تومان اعلام کرد. یعنی فیلم فوق‌الذکر در طی 4 روز، یک میلیارد و 400 میلیون دیگر فروخته بود!

به عبارت دیگر روزانه 350 میلیون تومان برای دیدن این فیلم بلیط فروخته شده بود که بطور متوسط آمار 35000 بیننده را برای هر روز رقم می‌زد. یعنی اگر بطور متوسط هر سالن سینما را با 100 صندلی فرض کرده و بر فرض محال هم فکر کنیم که این سالن‌ها در تمام مدت این 4 روز پر بوده و جای سوزن انداختن نداشته، بازهم 350 سالن سینما مورد نیاز  بوده تا این تعداد تماشاگر را جوابگو باشد.
با توجه به اینکه براساس آمار رسمی موسسه «سینماشهر» تعداد سینماهای فعال در کشور 212 با 315 سالن است، بنابراین برای به حقیقت پیوستن آمارهای یاد شده، حتما  138 سینما یا  35 سالن در طول این 4 روز ساخته شده یا از جایی قرض گرفته شده و یا در عالم رویا تحقق یافته است!

“فروشنده” به فروش دو ماه قبل “…آلبالو” هم نرسیده بود
البته برای فروش فیلم «فروشنده» این آمارها و تحرکات به اصطلاح پوچ از همان بدو اکران شروع شد که علیرغم خرید تمامی بلیط‌های سانس‌های اولیه (گویا حتی در ساعت 5/6 صبح)، بازهم اکثر سالن‌های نمایش‌دهنده به قول معروف پر از خالی بود!
اما نگاهی به آمارهایی که توسط مراکز رسمی و دفاتر فروش فیلم‌ها در ماههای قبل ارائه گردید، مسئله فروش «فروشنده» را مشکوک‌تر می‌کند! مثلا روزنامه سینما در شماره 176 مورخ 9 خرداد 1395 براساس آمار رسمی، میزان فروش کل فیلم «من سالوادور نیستم» را 15 میلیارد و 255 میلیون تومان ذکر کرده و 3 ماه بعد، آمار فروش این فیلم (که در نشریات همان زمان درج شد) حکایت از فروش 16 میلیارد و 150 میلیونی آن داشت. ضمن آنکه در همان زمان فروش فیلم «پنجاه کیلو آلبالو» 15 میلیارد و 50 میلیون تومان ذکر شده بود.

یعنی در همان روزی که دفتر پخش فیلم «فروشنده» رکورد‌شکنی تاریخی آن را با 14 میلیارد و 600 میلیون تومان اعلام کرد، براساس آمار ارائه شده، آن فیلم حتی به رقم فروش دو ماه قبل فیلم «پنجاه کیلو آلبالو» هم نرسیده بوده! اگرچه در آن تاریخ فیلم اخیر از اکران برداشته شده بود.)

اگر “فروشنده” رکورد زده یعنی پول 200 هزار نفر از مخاطبان “سالوادور…” پس داده شده
حالا نگاهی به آغاز این مطلب و ادعای پخش‌کننده فیلم «فروشنده» در رکورد شکنی تاریخی این فیلم که البته مورد تایید برخی وب‌سایت‌های خبری و نشریات و حتی دفاتر فروش هم قرار گرفت، بیندازید و آن را با آمارهای دو ماه قبلش مقایسه نمایید. با یک حساب ساده متوجه خواهید شد که در طی دو ماه،میزان فروش فیلم «من سالوادور نیستم» از 16 میلیارد و 150 میلیون تومان به رقم 14 میلیارد و 600 میلیون تقلیل یافته است! یعنی حدود یک میلیارد و 550 میلیون تومان کم شده است! آیا چنین موضوعی امکان دارد؟!

بله ممکن است! البته فقط یک راه داشته وآن اینکه حدود 200 هزار نفر از تماشاگران فیلم «من سالوادور نیستم» به پخش‌کننده آن  فیلم مراجعه کرده و پول خود را پس گرفته اند! به همین سادگی! چرا؟ برای اینکه فیلم «فروشنده» بتواند رکورد تاریخی خود را با هر امکان و به هر وسیله‌ای اعم از دوپینگ تماشاگر و بلیط و گیشه و پخش‌کننده و … بزند!

در قسمتی از سریال تلویزیونی «شب‌های برره»، پایین برره ای‌ها، آب رودخانه را به روی بالا برره‌ای‌ها بسته بودند. شخصیت اصلی داستان که به این منطقه تبعید شده بود، پرسید چگونه چنین چیزی ممکن است؟ مگر می‌شود آب از پایین به بالا برود؟ در پاسخش می‌گفتند اینجا برره است دیگر!




شائبه‌های رکوردزنی به کنار⇐فروش کدام فیلم در شرایط طبیعی رخ داده؟ “فروشنده”، “محمد…” یا “سالوادور…”؟

سینماروزان/حامد مظفری: ماجراي ركوردزني فروش فيلم‌ها در سينماهاي ايران هم ماهيت جالب و در عين حال شبهه‌برانگيزي پيدا كرده است. مشكل اينجاست كه هيچ مرجع بيرون از دايره سينمادار يا پخش‌كنندگان يا تهيه‌كنندگان سينما وجود ندارد كه به ارائه آماري دقيق از وضعيت فروش فيلم‌ها در سينماها بپردازد و همين باعث می‌شود كه نتوان با خيال جمع به اخباري كه درباره ركوردزني فروش منتشر مي‌شود، اعتماد كرد.

به گزارش سینماروزان درباره رقابتي كه ميان «فروشنده» و رقبايي همچون «من سالوادور نيستم» و «محمد رسول‌الله(ص)» شكل گرفته نيز وضعيتي شبهه‌برانگيز روي داده است. ماجرا اين است كه دست‌اندركاران شركت پخش فيلم فرهادي براي آنكه از ركوردزني اين فيلم سخن گويند به آمار سايت سينماتيكت استناد كرده و منطبق با آمار اين سايت «فروشنده» را پرفروش‌ترين فيلم تاريخ سينما مي‌دانند.
اما نكته اينجاست كه از همان بدو راه‌اندازي اين سامانه فروش بليت توصيه اكيد شده كه استناد به آمار فروش اين سايت فقط و فقط زماني قابل‌اعتماد است كه بخواهيم ميزان فروش فيلم‌ها در سينماهاي مكانيزه يعني سينماهاي متصل به سيستم خريد اينترنتي بليت را داشته باشيم چون اغلب ميان آمار كلي فروش فيلم‌ها در تمامي سينماها با آمار سينماتيكت اختلافي 10تا 20درصدي وجود داشته است.

منابع ديگر چيز ديگري مي‌گويند
سينماتيكت مي‌گويد «فروشنده» ركورد‌زده اما آمار ارائه شده در سايت‌هايي مانند «سي نت» و البته آمار كلي فروشي كه پخش‌كننده فيلم‌ها ارائه مي‌دهند حكايت از چيزي ديگر دارد.  آمار «سي نت» حكايت از آن دارد كه «من‌سالوادور نيستم» با فروش 15‌ميليارد و 770 ميليون تومان بالاتر از «محمدرسول‌الله(ص)» با فروش 15‌ميليارد و 700 ميليون و «فروشنده» با فروش 14‌ميليارد و 880 ميليون قرار دارد.

در آمار ارائه شده از سوي پخش‌كنندگان اما اين «محمد رسول‌الله(ص)» مجيد مجيدي است كه با داشتن دو سرگروه سينمايي و حدود شش ماه روي پرده ماندن توانسته بود رقم فروش كلي 17 ميليارد را رد كند، بعد از آن كمدي «من سالوادور نيستم» قرار دارد كه حدود 17‌ميليارد تومان فروش كرد. «فروشنده» نيز با فروش حدود 15‌ميلياردي فيلم سوم فروش است.

وراي اينكه تا همين چند سال پيش و قبل از راه افتادن سامانه فروش اينترنتي بليت مهم‌ترين مرجع ارائه آمار فروش پخش‌كنندگان بودند و جدا از آنكه در هر دو آمار ارائه شده از سوي سي‌نت و پخش‌كنندگان، «فروشنده» در جايگاه سوم فروش قرار دارد بررسي شرايط اكران هم ملاك مهمي در سنجش فروش است. «محمدرسول‌الله» سال قبل با بيشتر از 100 سالن سينما روی پرده رفت!
وضعيت اكران «فروشنده» اصغر فرهادي هم كاملاً ويژه بوده است. اين فيلم هم اگرچه به ظاهر در گروه آزاد روي پرده رفت اما تقريباً از همان روزهاي ابتدايي اكرانش بيشتر از 100 سالن در اختيارش بوده و در كنار آن چينش اكران هم طوري پيش رفت كه همزمان با اين فيلم آثاري متوسط و حتي ضعيف روي پرده باشند تا به ميزان فروش اين فيلم آسيب نزند. «فروشنده» نيز در روزهاي ابتدايي اكران با افزايش غيرمعقول قيمت بليت توانست ركوردي حاشيه‌ساز در افتتاحيه بزند!

فروش کدام فیلم در شرایط طبیعی رخ داده؟

كمدي تجاري «من سالوادور نيستم» نه با افزايش قيمت بليت روي پرده رفت و نه شش ماه روي پرده ماند؛ اين فيلم رقبايي مانند «ابد و يك روز» و «50 كيلو آلبالو» را هم در گيشه داشت و اتفاقاً شرايط طوري پيش رفت كه فروش فيلم افت كند اما اين فيلم فروش بالايي را تجربه كرد كه البته در اين ميان نقش تيزرهاي ماهواره‌اي در اين فروش محسوس بود؛ البته هر دو رقيب «من سالوادور نيستم» يعني «ابد و يك روز» و «50كيلو آلبالو» هم از اين تيزرها بهره‌مند بودند. با اين اوصاف و اصلاً منهاي آمارهاي سه‌گانه كدام فيلم پرفروش‌تر بوده است؟
فيلم‌هايي كه تسهيلات ويژه‌اي در اكران داشته‌اند يا فيلمي كه با پايبندي به مقررات شوراي صنفي نمايش در محدوديت تعداد روزهاي اكران و البته تغييرناپذيري قيمت بليت روي پرده رفته است؟ اين را تاريخ قضاوت خواهد كرد.

سینما آیکون مخاطب
سینما 



پایان اکران “فروشنده” در سینماهای تهران

سینماروزان: در جلسه امروز شورای صنفی نمایش و بعد از ارزیابی فروش فیلمها چون کف فروش هیچ فیلمی نیفتاده بود تصمیم گرفته شد که هیچ تغییری در اکران صورت نگیرد.

به گزارش سینماروزان با این حال بنا به تصمیم قبلی شورای صنفی نمایش “فروشنده” اصغر فرهادی از 25 آبان ماه در سینماهای تهران به اتمام می رسد.

“فروشنده” تا اینجا نزدیک به 15 میلیارد فروش سراسری داشته است و حدودا دو میلیاردی با “سالوادور…” فاصله دارد با این حال استناد به آمار مکانیزه فروش بلیت باعث شده برخی از رکوردزنی این فیلم سخن گویند.




خروجی انتخاب بازیگر با فراخوان تلگرامی⇐از “فروشنده” تا “زیر سقف دودی”⇔از عموی دستیار کارگردان تا خواهرزاده کارگردان!+عکس

 سینماروزان: با اپیدمی شدن استفاده از شبکه‌های اجتماعی در میان شهروندان، اهالی عرصه هنرهای نمایشی نیز کوشیده‌اند به نوبه خود از گستردگی حضور علاقمندان به هنر در این شبکه‌ها به نفع خویش استفاده کنند.
به گزارش سینماروزان و به نقل از “صبح نو” در امتداد چنین روندی است که در ماه‌های گذشته کم نداشته‌ایم کارگردانان شناخته شده‌ای در سینما یا تئاتر که از فراخوان‌های بازیگری در شبکه‌های اجتماعی و به‌ویژه اپلیکیشن تلگرام برای انتخاب بازیگر استفاده کرده‌اند.
آغاز با “ایستاده در غبار”

 فیلم «ایستاده در غبار» آقای محمدحسین مهدویان شاید از نخستین پروژه‌های سینمایی بود که از این شیوه برای جلب برخی از بازیگران خود استفاده کرد که البته در نهایت نقش اصلی خود را به آقای هادی حجازی‌فر، از بازیگران گمنام اما باتجربه تئاتر سپرد.

از “فروشنده” تا “فراری”

«فروشنده» آقای اصغر فرهادی، دیگر پروژه سینمایی بود که بر سر انتخاب بازیگران آن از طریق فراخوان تلگرامی حواشی بسیاری شکل گرفت و در نهایت اما نه فقط هیچ یک از نقش‌های اصلی به شرکت‌کنندگان در فراخوان نرسید که نقش مکمل و به اصطلاح بدمن فیلم به آقای فرید سجادی حسینی، عموی آقای کاوه سجادی حسینی دستیار کارگردان فرهادی رسید!

فرید سجادی حسینی(راست) در نمایی از "فروشنده"
فرید سجادی حسینی(عموی کاوه سجادی حسینی دستیار اصغر فرهادی) در نمایی از “فروشنده”

«فراری» آقای علیرضا داوودنژاد، دیگر پروژه‌ای بود که برای انتخاب بازیگر خود فراخوان گذاشت اما در نهایت نقش اصلی این فیلم که می‌بایست دختری جوان و دیده نشده باشد به خانم ترلان پروانه، بازیگر شناخته شده سینما و تلویزیون رسید.

خواهرزاده کارگردان؛ خروجی فراخوان!
تازه‌ترین مورد از این دست هم پروژه «زیر سقف دودی» خانم پوران درخشنده است که برای انتخاب بازیگران این فیلم هم فراخوان برگزار و البته هیاهوی رسانه‌ای بالایی هم برای این فراخوان ایجاد شد ولی غیر از نقش‌های اصلی این فیلم که به چهره‌هایی چون آقای فرهاد اصلانی و خانم مریلا زارعی رسید.

نقش‌های مکمل هم میان بازیگران صاحب نامی چون خانم‌ها و آقایان مریم بوبانی، هادی مرزبان، فریبا متخصص، شهرام حقیقت دوست، رسول نجفیان و نفیسه روشن توزیع شد و تنها خروجی فراخوان، بازیگری بوده با نام آقای ابوالفضل میری که خواهرزاده پوران درخشنده کارگردان کار است.

زیر سقف دودی
ابوالفضل میری(خواهرزاده پوران درخشنده) همبازی فرهاد اصلانی در “زیر سقف دودی”

یک فریب بزرگ
چرایی چنین روندی و اینکه چرا فراخوان بازیگری در تلگرام برگزار می‌شود و در نهایت غیر از نام‌های شناخته شده، بستگان و خویشاوندان عوامل هستند که به خروجی فراخوان بدل می‌شوند، پرسش بسیاری از مخاطبان علاقه‌مند به سینماست.
آقای محسن حسینی بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون که سال‌هاست به تدریس بازیگری هم می‌پردازد دلیل اصلی این روند را نوعی نابسامانی می‌داند که بر هنرهای نمایشی حکمفرماست.
حسینی با اشاره به اینکه هیچ گاه نهاد نظارتی قوی برای رسیدگی به این اتفاقات در سینما و تئاتر وجود نداشته به «صبح نو» گفت: نسل جوان اعم از تحصیل‌کردگان رشته‌های بازیگری یا علاقه‌مندان به این رشته همه مشتاق دیده شدن هستند و دلشان می‌خواهد مقابل دوربین سینما بروند یا سر از تئاتر شهر درآورند بلکه بگویند ما هم توانایی داریم. طبیعی است که در فراخوان‌هایی این گونه، حجم بالایی از داوطلبان حاضر شوند ولی در نهایت خروجی کار جز چند نام شناخته شده و البته فک و فامیل تهیه‌کننده و کارگردان نیست. گلایه‌های مشتاقان هم فراوانند اما مشکل این است که نمی‌دانند شکایت به کجا ببرند؟ ما در خانه سینما و تئاتر یک شورای داوری یا حل اختلاف برای رسیدگی به اعتراضات داریم که آنها سعی می‌کنند با کدخدامنشی همه چیز را حل و فصل کنند در صورتی که ما نیاز داریم به نهاد نظارتی قوی که بازوی حقوقی قدرتمندی هم داشته باشد تا جلوی این همه فریب و نگاه کاسبکارانه گرفته شود.

محسن حسینی
محسن حسینی

حسینی که فارغ‌التحصیل تئاتر از آلمان است، با بیان اینکه هیچ‌گاه چنین اتفاقاتی در تئاتر یا سینمای آلمان نمی‌افتد بیان داشت: در آنجا اگر بخواهند بازیگر انتخاب کنند، سراغ رزومه افراد می‌روند و حتی اگر بخواهند چهره تازه بیاورند به دانشکده‌ها می‌روند و آنها را می‌بینند که مدت‌ها کارهای دانشجویی داشته‌اند نه اینکه فراخوانی در تلگرام بگذارند و کلی جوان را ابتدا امیدوار و بعد کلاً بدبین کنند. خیلی‌ها می‌‌گویند چون آنها از نظر فرهنگی رشد کرده‌اند چنین اتفاقاتی در کشورشان رخ نمی‌دهد ولی بهتر است بدانید در آلمان اگر قانون نباشد رفتارهایی صدمرتبه وحشیانه‌تر از بدویت را می‌بینید. در آلمان چون قوانین سفت و سختی درباره سوءاستفاده‌های هنری وجود دارد، کسی جرأت نمی‌کند از علاقه‌مندان بازیگری سوءاستفاده کند.

قوه قضاییه ورود کند
بازیگر «راه آبی ابریشم» و «چهره به چهره» ادامه داد: همواره به جوانان توصیه کرده‌ام که ابداً فریب این فراخوان‌های تلگرامی را نخورند. مگر امکان دارد کارگردانی بعد از نگارش یا مطالعه فیلمنامه، شخصیت‌های اصلی فیلمش را با بازیگران حرفه‌ای معادل‌سازی نکند و تازه بخواهد از طریق فراخوان بازیگر انتخاب کند؟ شاید کارگردانان کارنابلد درجه سه و چهار بخواهند با راه انداختن فراخوان احیاناً بازیگر-اسپانسر یا هنرور پیدا کنند ولی کارگردان مطرح بعید است حتی نقش مکمل خود را هم با بازیگر حرفه‌ای نچیند.
کارگردان نمایش‌های «مده آ»، «گیلگمش» و «شهرزاد و هفت قصه‌اش» ورود قوه قضاییه به درگیری‌های هنری را بهترین راه برای جلوگیری از افزایش سوءاستفاده‌ها دانست و گفت: به‌شدت معتقدم نیاز داریم به اینکه ساز کاری ترتیب داده شود تا قوه قضاییه به درگیری‌های هنری ورود کرده و مجالی را برای رسیدگی به اعتراضات فراهم کند. سال‌هاست مشکلات فراوانی در تسویه‌حساب تهیه‌کنندگان با عوامل پروژه‌ها وجود دارد که نبود نهاد نظارتی قوی باعث شده این مشکل لاینحل بماند. اخیراً هم که کاسبی با تلگرام راه افتاده و اینها همه نشان‌دهنده آن است که به لحاظ نظارتی در برخورد با سوءاستفاده‌ها قوی عمل نکرده‌ایم.




پدربزرگ سرمایه‌گذار “فروشنده” درگذشت+عکس

سینماروزان: “شیخ خلیفه بن حمد آل ثانی” امیر اسبق قطر در سن 84 سالگی درگذشت.

به گزارش سینماروزان خبر درگذشت امیر سابق قطر در حالی رسانه ای می شود که نوه وی “شیخه میاثه آل ثانی” در سالهای اخیر سرمایه‌گذاری قابل توجهی را برای راه اندازی شرکتی به نام “موسسه فیلم دوحه” داشته است.

موسسه فیلم دوحه که در سال 2010 راه افتاده به عنوان اولین موسسه بين‌الملل فیلمسازی قطر با سرمایه گذاری کلان در حال تولید و تامین بودجه فیلم، آموزش فیلمساز بومی، و برگزاري جشنواره سالانه دوحه ترايبيکا، نسل‌ها و قمره است.

در تولید “فروشنده” اصغر فرهادی نیز موسسه فیلم دوحه به عنوان یکی از شرکتهای فانددهنده یا سرمایه گذار حضور داشته است.(اینجا را بخوانید و اینجا را بخوانید)

فاطمه الرمیحی مدیر اجرایی این شرکت نیز در زمان برپایی فرش قرمز “فروشنده” در کن در کنار عوامل فیلم حضور داشت.

این موسسه به غیر از “فروشنده” که نماینده ایران در اسکار است سرمایه گذار فیلمی به نام “زیر سایه” ساخته بابک انوری که نماینده بریتانیا در اسکار است هم بوده است. جالب است که “زیر سایه” هم به زبان فارسی تولید شده و بازیگران آن نیز اغلب ایرانیان ساکن در بریتانیا   هستند!!!(اینجا را بخوانید)

شیخ خلیفه بن حمد آل ثانی
شیخ خلیفه بن حمد آل ثانی
شیخه میاسه آل ثانی
شیخه میاسه آل ثانی؛ حامی مالی “موسسه فیلم دوحه”




تازه‌ترین اظهارات محمدرضا گلزار⇔از “تُرکِ متعصب” بودن تا ترجیح دادن “قیصر” به “فروشنده” /از باور نکردن اتفاقات فیلم “ابد…” تا بیش‌فعال بودن و…

سینماروزان/فرانک آرتا: محمدرضا گلزار بدون‌شک یکی از نیازهای جریان غالب فیلم‌سازی در سینمای ایران است. هر کشوری که معتقد به صنعت سینماست و سازوکار عرضه و تقاضا را در گردش مالی و اساسا سیستم ستاره‌سازی مورد هدف قرار می‌دهد، به ستارگانی همچون گلزار نیازمند است.

به گزارش سینماروزان و به نقل از “شرق” هرچند ایران جزء ١٠ کشور دنیاست که سینما از بدو پیدایش خود به آن ورود پیدا کرده، اما واقعیت این است که تا امروز رشد ناهمگونی در شقوق مختلف خود داشته؛ مثلا دخل‌وخرج سینمای ایران با هم هم‌خوانی ندارد، در تکنولوژی و فناوری‌های روز دچار لنگی‌هایی است و … اما دو عنصر مهم را داراست؛ یکی نیروی انسانی کارآمد و مولد و دیگری تماشاگرانی بالقوه و بالفعل. جدا از بحث جامعه‌شناسانه و آسیب‌شناسانه، شخص محمدرضا گلزار هم چندسالی است که به‌اصطلاح پوست‌ انداخته و رویه خود را در نمایش هنر بازیگری تغییر داده است.

در پنج سال اخیر نوع انتخاب‌های نقش‌ها و گزیده‌کاری‌اش گواه این مدعاست. بنابراین برای مقوم‌شدن بنیه سینما، چه در بحث گیشه و چه از جنبه‌های هنری، بررسی چنین پدیده‌هایی ضروری به‌نظر می‌رسد.

هنگام اکران مردمی فیلم «خشک‌سالی و دروغ» دیدم که کنارتان طرفداران شما دختران، پسران نوجوان و البته جوانان و بزرگسالانی حضور داشتند که می‌خواستند با شما سلفی بگیرند. اما آنچه توجهم را جلب کرد، گریه دختر نوجوانی با چهره معصوم بود که دوست داشت شما را از نزدیک ببیند، ولی ظاهرا محافظان، شما را به اتاقی برده بودند تا از هجوم جمعیت در امان باشید. وقتی هنوز هم ابراز احساسات این‌چنینی طرفداران‌تان را می‌بینید، چه حسی دارید؟ با توجه به اینکه چند فیلم شما هم با شکست تجاری مواجه شد.
نخست باید بگویم همیشه استقبال و اظهار لطف مردم برایم محترم و لذت‌بخش بوده، هست و خواهد بود. برای من مردم بسیار مهم و عزیز هستند. تا اندازه‌ای هم که در توانم هست تلاش می‌کنم پاسخ‌گو و قدردان محبت‌های آنها باشم. در شب افتتاحیه اکران فیلم «خشک‌سالی و دروغ» خیلی دوست داشتم بیشتر در کنار مردم بمانم، اما از یک جایی به بعد حراست سالن تشخیص داد که بهتر است میان جمعیت نباشم. در ضمن به گواه آمار «شکست تجاری» درباره فیلم‌های من صدق نمی‌کند. بنابراین گفته شما را اصلاح می‌کنم که بعضی از فیلم‌هایم در مقایسه با فیلم‌های دیگرم فروش کمتری داشتند.
طبیعی است که تحلیلم در گستره فیلم‌های‌تان قابل بررسی است؛ یعنی خودتان را با خودتان مقایسه می‌کنم.
من همیشه تلاش کرده‌ام در انتخاب‌هایم نهایت دقت را داشته باشم، اما طبیعی هست که من هم مرتکب اشتباهاتی شده‌ام. بعضی مواقع هم فیلم‌های خوبی کار می‌کنی که در اکران دچار مشکل می‌شوند؛ مثل شرایط من در چند سال اخیر که دیگر تقصیر من نیست. حدود دو سال در سینما کار نکردم؛ نه اینکه منعی باشد، در حال بازی در مجموعه «ساخت ایران» بودم. دو سال هم هست که فیلم‌هایم به دلایل مختلف اکران نمی‌شوند. در فیلم «دلم می‌خواد»، به کارگردانی آقای بهمن فرمان‌آرا بازی کردم که به ‌دلیل اختلاف‌نظر بین کارگردان و تهیه‌کننده هنوز اکران نشده است. در فیلم «مادر قلب اتمی» بازی کردم که به گواه آنهایی که فیلم را دیده‌اند، فیلم بسیار خوبی شده، ولی متأسفانه به ‌دلیل سوژه خاصش اکرانش بلاتکلیف است! در فیلم «خشک‌سالی و دروغ» بازی کردم که سال گذشته از «جشنواره فیلم فجر» کنار گذاشته شد تا اصلاحاتی رویش انجام شود. حالا هم که خوشبختانه اکران شده، حوزه هنری از پخش آن در سالن‌های خود ممانعت کرده است. امیدوارم فیلم «سلام بمبئی» هم آذر امسال بدون مشکل اکران شود.
 شما چند ویژگی دارید که شرایط را تا حدی برای شما پیچیده و البته منحصر کرده است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در دهه ٦٠ خورشیدی به‌ دلیل سیاست‌گذاری‌های مدیران وقت سینما، برخلاف The star system in Hollywood films، شاهد Anti star system بودیم که معمولا به‌جای بازیگران، فیلم‌ها و کارگردان‌ها ستاره بودند! اما در دهه ٧٠ و به‌ویژه بعد از سال ١٣٧٦، سینما تکانی خورد. شما بعد از آن شرایط پا به عرصه سینما گذاشتید و فرصتی پیش آمد که بحث ستاره‌سازی به ‌طور عملی دنبال شود. در سینمای تجاری و بدنه توانستید جایگاه مناسبی پیدا کنید. اما فقط شما بودید که توانستید در آن مقطع مخاطبان بالقوه سینما را به سالن‌ها بکشانید و آنها برای تماشای بازی‌های‌تان پول بلیت بدهند. این فرصت طلایی را البته مرحوم ایرج قادری برای سینمای ایران ایجاد کرد؛ او که سال‌ها در حاشیه نگه داشته شده بود! آقای قادری که به قول خودش «نبض تماشاگر در دستانش» بود، بازیگر جدیدی را وارد سینما کرد. سؤال اساسی این است که شما به مثابه یک «پدیده» چگونه و چقدر توانستید از این فرصت حسن استفاده را بکنید؟
با تحلیل شما مخالفت نمی‌کنم. اما به‌ طور کلی زمانی که کاری را انتخاب می‌کنیم، همیشه همه شرایط برای بهترشدن آن دست‌‎به‌دست هم نمی‌دهد.
من همیشه گفته‌ام اکثر کارها با این هدف که «آواتار» بسازیم، شروع می‌شود، اما در عمل «هادی و هدی» تحویل داده شده!
مرحوم جلال مقدم جمله معروفی دارند که می‌خواهیم مثل تارکوفسکی فیلم بسازیم، ولی دست آخر به قر کمر فیلمفارسی رضایت می‌دهیم!
بله. البته واقعیت این است هدف همه‌مان ساخت فیلم خوب است. من با فیلم «سام و نرگس» مرحوم ایرج قادری وارد سینما شدم، اما یادتان نرود کار دومم فیلم «زمانه» بود که در آن فیلم روی ویلچر نشستم و موهایم را از ته تراشیدم. فیلم «شام آخر» را بازی کردم و بعد از آن در فیلم «بوتیک» حضور یافتم. حالا شما چرا همان زمان به بازی من در این فیلم نپرداختید؟!… جالب است، الان هم که همه از «بوتیک» صحبت می‌کنند، اکثرا می‌گویند بازی آقای رضا رویگری (شاپوری)، حامد بهداد (مهرداد) و خانم فراهانی (اتی) و جهانگیر خیلی خوب بوده… توجه کنید، نمی‌گویند محمدرضا گلزار خوب بوده، می‌گویند جهانگیر خوب بوده!! در آن زمان هم فیلم را از بخش مسابقه سینمای ایران جشنواره فیلم فجر بیرون آوردند؛ درحالی‌که فیلم بسیار خوبی بود. داستانش از عشق در بطن جامعه آمده بود و بی‌دلیل مثل برخی از فیلم‌های امروزی سیاه‌نمایی نمی‌کرد. حالا سؤالم این است مگر یک بازیگر در عمر هنری خود چقدر فرصت پیدا می‌کند  و در چند فیلم درخشان می تواند حضور داشته باشد؟!
 البته فیلم «بوتیک» در بخش «فیلم‌های اول»، جایزه بهترین فیلم اول از بیست‌ودومین جشنواره فیلم فجر را دریافت کرد، اما خب در این بخش بازی بازیگران ارزیابی نمی‌شد. بااین‌حال به این نکته اشاره کردید که منتقدان و صاحب‌نظران، بازی شما را تحلیل نکردند. آیا تا این حد برای نگاه منتقدان اهمیت قائل هستید؟
بدون تردید در آن مقطع نظر مثبت منتقدان باعث می‌شد فیلم‌نامه‌هایی هنری از این دست هم به سوی من سوق پیدا کند. اما این نادیده گرفته‌شدن‌ها من را از آن فضا دور کرد! من وارد فیلم‌های تجاری شدم که البته از بازی‌کردن در بسیاری از آن فیلم‌ها ناراضی نیستم و به نظرم اتفاقا فیلم‌های خوبی هستند.
مثلا چه فیلم‌هایی؟
مثل «کما»، «آتش‌بس» و «توفیق اجباری» که مردم آنها را دوست دارند. البته اشتباهاتم را می‌پذیرم، اما برخی از انتخاب‌هایم به دلیل شرایطی بوده که برایم پیش آمد؛ یعنی در شرایطی قرار گرفتم که گریزی از آن نبود.
 البته واقعیت این است که هر بازیگری برای تداوم حضور نیاز دارد فیلم بازی کند. این شرایط هم فقط مختص شما نیست. همه بازیگران چنین شرایطی دارند، اما سؤال این است که برای تداوم حضورتان، بهتر نبود برای حرکت مؤثر در هر دو جریان، فضا را مدیریت می‌کردید؛ یعنی هم در فیلم‌های تجاری و هم در فیلم‌های هنرمندانه با کارگردانان شاخص حضور ‌می‌داشتید؟
متوجه منظورتان هستم. این اتفاق‌ها مربوط به قبل از سال ١٣٩٠ است. از این سال به بعد در فیلم‌های خوبی بازی کرده‌ام؛ مثلا در سریال شبکه خانگی «ساخت ایران» بازی کردم و همین‌طور در چهار فیلم سینمایی خوب. درحال‌حاضر هم مجموعه «عاشقانه»ام در حال آماده‌شدن است.
 البته به نظر می‌رسد در جاهایی، مثل برخی از همکاران‌تان سیاست به خرج ندادید. بازیگرانی می‌شناسم که نه چهره و فیزیک شاخصی دارند و نه بازی دندان‌گیری، اما در هر نشریه و رسانه و هر دفتر فیلم‌سازی سایه‌شان را می‌بینیم، ولی سایه شما در خیلی جاها مستدام نبود! اصلا چرا با نشریات تخصصی و رسانه‌های مهم در ارتباط نیستید؟ چرا افراد معدودی با شما در ارتباط هستند که در عمل جوری به نظر می‌رسد که خود شما عامدانه از رسانه‌ها کناره‌گیری می‌کنید؟
تا حدی با شما موافقم. خیلی پیگیر این نوع ارتباطات نبودم. اعتقاد داشته و دارم که چیدمان زندگی‌ام رقم خورده و روزی‌ام از سوی خداوند مقدر شده است.
 این جمله شما شعارگونه است كه ما به توکل اعتقاد داریم و نه تبلیغات. این نگاه لازم است، اما کافی نیست. بالاخره جهان امروز عصر ارتباطات است و شما در این حیطه می‌توانید هدف‌تان را دنبال کنید!
اگر با مطبوعات هماهنگ نبودم، دلیلش تعمدی نبوده. شاید هم این عزیزان فکر می‌کردند اگر سراغ من بیایند، با برخورد بدی مواجه می‌شوند.
 شاید! اما واقعا دلیلش چه بود. آیا خجالتی هستید؟
اصلا. اما خب دلیلی هم نمی‌دیدم که چیدمانی داشته باشم که دیده شوم. احتمال فراموشی بازیگری که چهار سال در سینما، فیلم نداشته بسیار زیاد است. اما خوشحالم که الان با وجود کم کاری‌ام، مخاطبانم شاید ١٠ برابر زمانی شده‌اند که مثلا در «آتش‌بس» بازی کردم.
از گوشه‌وکنار شنیده‌ام که از فیلم‌سازان خوب پیشنهاداتی دریافت کردید؛ مثلا چرا با مسعود کیمیایی یا بهرام بیضایی همکاری تان عملی نشد؟
قسمت نبود. پروژه سینمایی «لبه پرتگاه» آقای بیضایی کلا منتفی شد. برای بازی در دو فیلم «سربازان جمعه» و «متروپل» آقای کیمیایی نیز دعوت شدم که هر کدام بنا به دلایلی اتفاق نیفتاد. جدا از آنکه کارکردن با آقای کیمیایی جزء افتخارات هر بازیگری است، ایشان را قلبا دوست دارم و امیدوارم روزی با ایشان کار کنم.
به‌طورکلی تعریف‌تان از سینما و نگاه‌تان به این هنر چیست؟
سینما برای من در وهله اول هنر – صنعت سرگرم‌کننده تعریف شده و سپس در قالب روایت سالم قصه، می‌تواند کاربرد آموزشی داشته باشد. خیلی کلی گفتم.
 منظور شما از اشاره به به‌کارگیری واژه سیاه‌نمایی برای برخی از فیلم‌های ایرانی چه بود؟
برخی از فیلم‌ها در این سال‌ها بدون هرگونه دلیل قانع‌کننده‌ای فقط نقاط تاریک جامعه را به رخ کشیدند که تعددشان می‌توانست برخی از واقعیات را نادرست مطرح ‌کند.
 چند سالی است که در کاربرد و مصرف واژگان اسراف می‌کنیم و بدون اینکه بدانیم جایگاه و منزلت هر واژه چیست و کجاست آن را به کار می‌بریم. «سیاه‌نمایی» هم از همان واژگان است. در جایی خواندم که گفتید فیلم «ابد و یک روز» بهترین فیلم سینمای ایران است. درحالی‌که برخی‌ها به فیلم واژه سیاه‌نمایی را سنجاق می‌کنند. نظرتان چیست؟
این فیلم را خیلی دوست دارم. ولی اعتقادی ندارم این همه داستان توأمان در یک خانواده رخ بدهد. چنین فیلم‌نامه‌ای از دیدگاه من وجود خارجی ندارد که این همه مصیبت گریبان‌گیر یک خانواده شود. حجم مصیبت و مشکلات آن قدر زیاد است که نمی‌توان به همه آنها در یک فیلم پرداخت. هر کدام از آن اتفاقات می‌تواند بن‌مایه داستان فیلم جداگانه‌ای باشد. حالا پس از موفقیت چنین فیلمی باید منتظر سری فیلم‌هایی باشیم که می‌خواهند شبیه «ابد و یک روز» ‌شوند و به احتمال زیاد فاقد نکات قوت این فیلم نیز هستند. آنچه می‌ماند تعدادی فیلم با داستان‌های به اصطلاح سیاه هست که در سطح مانده‌اند. ما فیلمی به نام «مادر قلب اتمی» ساختیم. فیلم از دقیقه ٢٠ به بعد وارد فضایی شبیه به سوررئال می‌شود که هیچ ما بازای بیرونی ندارد. وقتی فیلم در جشنواره برلین به نمایش درآمد و با استقبال زیاد مخاطبان مواجه شد، از من پرسیدند که داستان این فیلم در کشور شما وجود خارجی دارد که جواب من منفی بود. توضیح دادم که این فیلم براساس ذهنیت نویسنده فیلم‌نامه ساخته شده و نه براساس واقعیات موجود در ایران.
 پس از چه نظر فیلم «ابد و یک روز» مطابق عقیده‌تان بهترین فیلم است؟
فیلم به‌لحاظ ساختار و تکنیک و بازی‌ها درجه یک است. من مجموعه اتفاقات در فیلم را باور نمی‌کنم.
چقدر فیلم‌های روز جهان را دنبال می‌کنید؟
خیلی.
چه نوع فیلمی با ذائقه شما سازگار است؟
تنوع فیلم‌های مورد علاقه من کم نیستند.
از بازی کدام بازیگران استقبال می‌کنید؟
متیو مک کانهی، ادوارد نورتن، دنزل واشنگتن و راسل کرو جزء بازیگران مورد علاقه من هستند.
 نظرتان درباره بازی بازیگران زن خارجی چیست؟
مورد به‌خصوصی در نظر ندارم.
در مصاحبه‌ای از قول شما خواندم که علاقه‌مند نیستید با خبرنگاران زن گفت‌وگو کنید. چرا؟
این‌طور نیست.
 آیا ضدزن هستید؟
من آذری هستم. به عبارت دقیق‌تر ترک متعصب هستم. آیا مرد سنتی و غیرتی، ضدزن معنا می‌شود؟
 غیرتی‌بودن معنا و مفهومی دارد به عمق فرهنگ و تاریخ این سرزمین. به‌طور مثال دو فیلم «قیصر» و «فروشنده» را با هم مقایسه کنید. قریب ٥٠ سال از هم فاصله دارند. مردان هر دو فیلم، یعنی قیصر (بهروز وثوقی) و عماد (شهاب حسینی) با موقعیتی واحد مواجه می‌شوند که ناموس‌شان مورد تعرض قرار می‌گیرد. هر دو به قانون مراجعه نمی‌کنند و انتقام شخصی می‌گیرند و دست آخر هر دو به شیوه خودشان کَلَک متعرض را یک‌سره می‌کنند. حالا شما کدام مدل غیرتی هستید؟
همچنان مدل قیصر.
 اصولا مبنا و معیار شما برای بازی در چند فیلم، در یک سال چیست؟
بازی‌کردن من مثل بقیه بازیگران نیست؛ مثلا فلان آقای بازیگر در شش ماه اول سال دست کم در هشت فیلم بازی می‌کند؛ درحالی‌که در سال تنها شاید چهار کار درخشان در سینمای ما ماندگار شود.
 چون شما موقعیت‌ بیشتری برای امرار معاش دارید؟
چطور؟
 به شما به ‌دلیل چهره و فیزیک‌تان کارهای تبلیغاتی هم پیشنهاد می‌شود. پس فرصت شغلی برای شما خوشبختانه بیشتر است، اما دیگران چنین فرصتی ندارند؛ بنابراین مجبورند در فیلم‌های بیشتری بازی کنند تا خرج خود و خانواده‌شان را دربیاورند، اما از سویی قبول دارم که برخی از بازیگران این روزها مدل رضا بیک‌ایمان‌وردی در سینمای ایران کار می‌کنند که خب پذیرفتنی نیست.
این هم یک نظر است. اما به فعالیت تبلیغاتی‌ام اشاره کردید. از این نظر خرسندم که با برندهایی مثل لوندویل و جی.یو.ام کار می کنم.
  با همه این توضیحات چرا در فیلم بد «در امتداد شهر» علی عطشانی بازی کردید؟
من آخرین نفری بودم که به پروژه اضافه شدم و به‌هرحال جزء کارهای من است.
چقدر اهل کتاب‌خواندن هستید؟
زمان دانشگاه بیشتر کتاب می‌خواندم. الان هم‌زمان درگیر انتشار آلبوم موسیقی، برپایی کنسرت، بازی در فیلم و سریال و مدیریت دو رستوران هستم که متأسفانه فرصتی برای مطالعه نیست و می‌دانم که این ایراد بزرگ همه ما هست که کتاب‌خوان نیستیم.
 کار دیگری نمی‌خواهید انجام بدهید؟ به نظرم کم‌کار هستید… .
(می‌خندد) خب من بیش‌فعال هستم. هر ساعتی از شب بخوابم، رأس ساعت شش صبح بیدار می‌شوم و کارم را آغاز می‌کنم.
 خب فقط می‌توانم بگویم خداقوت!
(می‌خندد) ممنون، این اتفاق به من کمک می‌کند تا تلاش کنم به اهدافم برسم.
 اهداف‌تان چیست؟
اهداف که در هر زمان و شرایط می‌تواند فرق داشته باشد. ولی به طور کلی می توانم بگویم در این زمان دوست دارم نقش‌هایی را بازی کنم که هر وقت می‌بینمشان، همچنان برایم لذت‌بخش باشد. مردم از کارهای گذشته من هنوز یاد می‌کنند. در موسیقی هم به دنبال این هستم که دوباره روی صحنه برگردم. همان طور که می دانید از سال ٧٧ در عرصه موسیقی فعالیت می کنم
 جمله کلیدی پایانی شما برای این گفت‌وگو چیست؟
از مردم تشکر می‌کنم و دستشان را می‌بوسم. ممنونم که این همه لطف‌شان شامل حال من شده. امیدوارم از کارهایم خوششان بیاید و بتوانم محبت‌شان را جبران کنم.




محمدحسین لطیفی: کلیپی ساخته‌اند که یک میلیارد و نیم هزینه دربرداشته ولی حاضر نشدند همین مبلغ را به من دهند تا صرف تیتراژ یک فیلم جنگی کنم!!!/به “فروشنده” انگ بی غیرتی زدند در صورتی که فرهادی شخصیت متجاوز را زجرکش کرد/با “رونالدو” برای ساخت یک اثر مقاومتی قرارداد بستیم…/از همان ابتدا می‌دانستم “محمد رسول ا..(ص)” مجیدی امکان اکران جهانی ندارد

سینماروزان: محمدحسین لطیفی کارگردانی که در سالهای اخیر کارنامه قابل اعتنایی در سینما و تلویزیون نداشته و آخرین ساخته های سینمایی و تلویزیونی اش یعنی “اسب سفید پادشاه” و “پادری” توجهی برنینگیختند در تازه ترین گفتگویش که با “مهر” انجام شده نکات جالب و بعضا عجیبی را مطرح کرده است.

به گزارش سینماروزان لطیفی که بعد از ماجرای پیش آمده پیرامون توقیف “ارادتمند نازنین بهاره تینا”ی عبدالرضا کاهانی از شورای صدور پروانه نمایش حذف شد در گفتگویش فیلم “فروشنده” اصغر فرهادی را فیلمی “شرافتمند” دانسته است که به آن انگ بی غیرتی زده اند.

این کارگردان همچنین از تقاضای 1.5 میلیاردی خود برای ساخت تیتراژ یک فیلم جنگی و ردّ این درخواست گلایه کرده است؛ آن هم در شرایطی که به اعتقاد خودش 1.5 میلیارد بودجه برای تولید کلیپ “ایستاده ایم2” هزینه شده است.

بخشهای خواندنی گفته های محمدحسین لطیفی را بخوانید:

گفتم فقط ساخت تیتراژ این فیلم 1 و نیم میلیارد هزینه می خواهد

چندی قبل ساخت یک اثر جنگی را به من پیشنهاد دادند که به آنها گفتم ساخت تیتراژ این فیلم یک و نیم میلیارد هزینه می خواهد در حالی که آنها برای کل فیلم تنها ۹۰۰ میلیون تومان در نظر گرفته بودند. به همین دلیل من ساخت آن را نپذیرفتم زیرا حاضر نیستم یک اثر مضحک بسازم. من قصد داشتم در تیتراژ آن فیلم، تکه هایی از هواپیما را که به کشتی اصابت می کند به تصویر بکشم. باید بپذیریم ساخت چنین آثاری هزینه دارد ولی برای کشور ما ضرورت دارد که برای چنین مقولاتی هزینه خوبی بکنیم.

کلیپی ساخته شده که یک و نیم میلیارد تومان هزینه در بر داشته است

جالب است که اخیرا کلیپی ساخته شده که یک و نیم میلیارد تومان هزینه در بر داشته است ولی ما حاضر نیستیم همین مبلغ را صرف ساخت یک تیتراژ کنیم. بزرگترین برگ برنده که نشان دهنده مظلومیت ما است  همان حادثه ایرباس است و ما از آن غافل مانده ایم. در آن حادثه یک ناو آمریکایی وجود داشت که متعلق به حامی مطلق صدام حسین بود. اگر ما داد می زنیم که آمریکا شیاد است، وجود ناو آمریکایی در آن حادثه مهر تاییدی بر این موضوع است.

با رونالدو برای ساخت یک اثر مقاومتی قرارداد بستم

در دولت دهم من و یکی از دوستان به برزیل رفتیم و با رونالدو تفاهمنامه ای برای ساخت یک اثر مقاومتی امضا کردیم اما در آن روزها یکی از اشخاص نزدیک به رییس جمهور وقت از این ماجرا خبردار و متوجه شد که قرار است یک تهیه کننده اماراتی بودجه آن را تامین کند. در آن زمان بلافاصله با ما تماس گرفتند و گفتند برگردید ما هزینه کار را می دهیم. در حالی که قرار بود ما شب قرارداد را امضا کنیم. ما برگشتیم و همه چیز به هم ریخت. من ایمان داشتم که آن فیلم می توانست حداقل در ۱۰۰ کشور دنیا به نمایش گذاشته شود و مخاطبان از طریق آن از صهیونیست منزجر شوند، زیرا یک نگاه انسانی در آن مستتر بود.

از همان ابتدا می دانستم امکان اکران جهانی “محمد رسول ا..(ص)” وجود ندارد

 من همان ابتدا که این فیلم “محمد رسول ا..(ص)” را دیدم به عنوان یک رفیق به مجید مجیدی تبریک گفتم ولی از همان اول می دانستم به دلیل قصه فیلم امکان اکران جهانی آن فراهم نمی شود زیرا آنها تاب دیدن این موضوعات را ندارند.

فرهادی کاراکتر متجاوز را زجرکش کرد

اخیرا به «فروشنده» انگ بی غیرتی زده اند. هر طور هم که فکر کنید می بینید که نمی شود چنین انگی را زد. «فروشنده» فیلم شرافتمندی است که نمی توان درباره آن این طور صحبت کرد. به اعتقاد من این فیلم به حق جایزه فیلمنامه کن را دریافت کرد. چه عقده ای در ما وجود دارد که صاحبان این فیلم را اذیت می کنیم؟ کاری که اصغر فرهادی با شخصیت متجاوز در «فروشنده» کرد به گونه ای بود که باعث می شد آن شخص زجرکش شود.

برای ساخت یک اثر طنز 3 برابر فیلم دفاع مقدسی دستمزد می گیرم

من در آن سوی مرزها ایرانی هایی را دیدم که حتی حاضر نیستند یک ثانیه هم به ایران بیایند اما وقتی حرف بچه های جنگ به میان می آید گریه می کنند. آن وقت عده ای در داخل به دیگران برچسب حکومتی شدن می زنند. کسی نباید از این حرف ها بترسد. این دِینی است که فیلمسازان سینمای دفاع مقدس آن را ادا می کنند؛ کسانی که در این حوزه کار می کنند می دانند پولی در میان نیست. برای مثال اگر من بخواهم یک اثر طنز بسازم سه برابر یک اثر دفاع مقدسی دستمزد دریافت می کنم. به علاوه اینکه کار کردن در حوزه دفاع مقدس زیر آفتاب سوزان و در میان آن خاک ها کار بسیار سختی است. شایسته نیست که چنین حرف هایی در رابطه با شخصی که پا به این عرصه گذاشته است، گفته شود. برخی پز روشنفکری می دهند اما اگر به بررسی زندگی آنها بپردازیم متوجه می شویم که حتی ۲۰ کتاب هم در زندگی خود نخوانده اند.




ادعای شهرام مکری⇐ مخاطب خارجی از نیمه به بعد “ابد…” را رها می‌کرد

سینماژورنال: شهرام مکری کارگردان تجربه گرای ایرانی که “ماهی و گربه” و “اشکان انگشتر متبرک و چند داستان دیگر” را روی پرده فرستاده و یک فیلم آماده اکران به نام “هجوم” هم دارد در میزگردی که به بهانه “فروشنده” در “شرق” برگزار شده به مرور برخی از گزینه های ایرانی اسکار پرداخته است.

به گزارش سینماژورنال مکری در این مرور کوشیده درباره وضعیت فیلمهای ایرانی مختلفی که کاندیدای اولیه معرفی به اسکار بودند از “ناهید” گرفته تا “ایستاده در غبار” و “ابد و یک روز” اظهارنظر کند و جالب اینجاست که ادعا کرده مخاطب خارجی نمی تواند تا پایان “ابد…” را تماشا کند و از نیمه به بعد آن را رها می کند چون حجم دیالوگهای فیلم بیش از حد است.

مکری می گوید: وقتی درباره معرفی فیلمی به اسکار صحبت می‌کنیم، درواقع درباره کیفیت فیلم‌ها صحبت نمی‌کنیم، بلکه دراین‌باره سخن می‌گوییم که چه فیلمی شانس بیشتری برای حضور در مراسم اسکار دارد، ضمن اینکه «فروشنده» میان فیلم‌هایی که امسال در سینمای ایران تولید شده و طبق قوانین اسکار از مهر سال گذشته تا مهر امسال به نمایش درآمده‌اند کیفیت بالایی دارد، حتی به نظرم شاید باکیفیت‌ترین فیلم در این مجموعه باشد؛ اما صرفا کیفیت ملاک نیست.

این کارگردان ادامه می دهد: معیارهای شانس‌داشتن مشخص است، برای نمونه باید به سابقه جشنواره فیلم‌ها نگاه کرد، به قدرت پخش‌کننده در آمریکا یا اروپا توجه کرد. از طرف دیگر نقدهایی که در مجلات معتبر خارجی نوشته می‌شود، می‌تواند ملاکی باشد برای نوع نگاهی که خارجی‌ها به فیلم‌ها دارند. البته بعضی از فیلم‌های امسال کم‌وبیش چنین شرایطی داشته‌اند؛ برای مثال «ناهید» در جشنواره کن سال گذشته جلب توجه کرد و نقدهای مثبتی درباره‌اش نوشته شده بود، پخش‌کننده خوبی هم در اروپا داشت؛ اما در مقایسه با فیلم «فروشنده» پخش‌کننده آمریکایی نداشت. حتی شنیدم وارد صحبت‌هایی با پخش‌کننده آمریکایی برای پخش ویدئویی فیلم شده‌اند، اما پخش‌کننده‌ای مانند «آمازون» نداشتند.

مکری خاطرنشان می سازد: فیلم‌های «ایستاده در غبار» و «ابد و یک روز» با وجود اینکه فیلم‌های شاخصی بین تولیدات ایران هستند، اما در یک سال گذشته در جشنواره‌های خارجی موفقیتی به دست نیاورده‌اند و حضور جشنواره‌ای چندانی در خارج از ایران نداشته‌اند، این موضوع نشان می‌دهد شاید معیارهای خارج از ایران با چیزی که در ایران رصد می‌کنیم متفاوت‌ هستند.

شهرام مکری با تمرکز بر “ابد…” بیان می دارد: برای نمونه در «ابد و یک روز» حجم و مدل گفتن دیالوگ‌ها باعث می‌شود به زیرنویس احتیاج داشته باشیم و خواندن و دنبال‌کردن آن برای مخاطبان خارجی سخت می‌شود. بازخوردهایی از افرادی که فیلم را در جشنواره‌های خارجی دیده بودند، مشاهده کردم که معتقد بودند حجم دیالوگ‌ها به‌گونه‌ای است که از نیمه‌های فیلم دیگر نمی‌توانند آن را تماشا کنند و فیلم را رها می‌کنند.

مکری درباره “ایستاده…” هم اظهار می دارد: یا درباره «ایستاده در غبار» این سؤال بزرگ وجود دارد که از نظر مخاطبان به‌ویژه خارجی، فیلم مستند به حساب می‌آید یا فیلم داستانی.

این کارگردان درباره فیلم مانی حقیقی هم بیان می دارد: «اژدها وارد می‌شود» هم می‌توانست یکی از فیلم‌های مهم باشد، زیرا از جشنواره بزرگی مانند برلین در بخش مسابقه شروع کرده بود و پخش‌کننده خوب اروپایی داشت. اگر مجموعه این عوامل را در نظر بگیریم و اینکه چه فیلمی می‌تواند این شانس را داشته باشد، فیلم «فروشنده» در ابتدای فهرست قرار می‌گیرد.

شهرام مکری
شهرام مکری



“خشکسالی و دروغ” با گلزار در دو روز ۱۰۰ میلیون را رد کرد/”فروشنده” در آستانه ۱۰ میلیاردی شدن/”ناردون” ۴ میلیاردی شد/ “هیهات” و “کربلا جغرافیای یک تاریخ” در قعر جدول+آمار کامل فروش فیلمها

سینماژورنال: فروش بالای “خشکسالی و دروغ” که از حضور محمدرضا گلزار سود می برد در دو روز ابتدایی کاملا چشمگیر بوده است.

به گزارش سینماژورنال این فیلم رقم فروش 100 میلیون را رد کرده است تا این واقعیت را به اثبات برساند که ایجاد تنوع در اکران با فیلمهای متفاوت می تواند اکران را از یک قطبی ایجاد شده به واسطه “فروشنده” برهاند.

“فروشنده” بعد از یک ماه نمایش در آستانه 10 میلیارد فروش است و “لانتوری” و “ناردون” نیز علیرغم از دست دادن سینماهای سرگروه اما فروش خوب خود را دارند و اولی به 6 میلیارد و 400 میلیون رسیده و دومی 4 میلیارد را رد کرده است. “من” و “آب نبات چوبی” نیز کماکان فیلمهای میانه جدول فروش هستند ضمن اینکه “سایه های موازی” نیز علیرغم محدودیت تعداد سینماهایش در آستانه نیم میلیارد فروش است.

در میان فیلمهای تازه اکران شده “هیهات” در دو روز ابتدایی فقط 6 میلیون تومان فروخته است و “کربلا جغرافیای یک تاریخ” نیز فقط 150 هزار تومان فروش داشته است و هر دو فیلم قعرنشین جدول فروش اند.

آمار کامل فروش فیلمها تا ابتدای جمعه 9 مهر 1395 به شرح زیر است:

(تمامی ارقام به تومان است)

–فروشنده 9 میلیارد و 800 میلیون(30روز)

–لانتوری 6 میلیارد و 400میلیون(58روز)

–ناردون 4 میلیارد(51روز)

–خشکسالی و دروغ 110میلیون(2روز)

–من 2 میلیارد و 450 میلیون(44روز)

–آب نبات چوبی1 میلیارد و 400میلیون(44روز)

–دزد و پری 900 میلیون(72روز)

–سایه های موازی 405میلیون(30روز)

–ربوده شده 40 میلیون(9روز)

–اروند 30 میلیون(9روز)

–رفقای خوب25 میلیون(16روز)

–هیهات 6 میلیون(2روز)

–کربلا جغرافیای یک تاریخ 150 هزار(2روز)

 




انتقاد یک تهیه‌کننده از اختلاف ۱۰۰ سالنی میان بالا و پایین جدول فروش⇐انصاف‌تان کجاست آقایان سینمادار؟

سینماژورنال: در روزهایی که آمارها از فروش بالای «فروشنده» می‌گویند نگاهی به جدول فروش سینماها نکات عجیب و در عین حال تکان‌دهنده‌ای را پیش رو می‌گذارد. منهای اختلاف قابل توجهی که به لحاظ تعداد سالن و تعداد سانس میان فیلم‌های بالا و پایین جدول وجود دارد جالب است که در روزهای انتهایی هفته «فروشنده» نزدیک به 5 برابر فیلم‌های پایین جدول تراکم سانس و سالن دارد.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “صبح نو” در یک مورد جالب اگر به مقایسه وضعیت دو فیلم «فروشنده» و «سایه‌های موازی» بپردازیم که هر دو نیز از حضور شهاب حسینی سود می‌برند، متوجه می‌شویم در آخرین جمعه از ماه شهریور «فروشنده» در تهران حدوداً 190 سانس اکران داشته است که از این میزان بیشتر از 80 سانس ساعت 19 به بعد بوده است یعنی زمانی که حجم مخاطبان در سینماها به اوج می‌رسد؛ اما در نقطه مقابل «سایه‌های موازی» فقط 40 سانس در تهران داشته است که از این میان فقط 8 سانس ساعت 19 به بعد بوده است.

با همین اوضاع و در حالی که متوسط تعداد سالن‌های «سایه‌های موازی» 10 سالن بوده است؛ یعنی یک دهم حجم سالن‌های صدرنشین جدول و البته که در همین سالن‌ها هم روزی بیشتر از 4 تا 5 سانس نداشته است، اما فروش آن رقم فروش 300 میلیون تومان را رد کرده است.

پیش بینی موفقیت تجاری نداشتم
اصغر نعیمی، کارگردان «سایه‌های موازی» که عقبه مطبوعاتی و نقدنویسی هم دارد سابقه تولید آثار مانند «بی‌وفا» و «سلام بر عشق» را هم داشته است که فروش‌های بالایی را تجربه کرده است.
این کارگردان با اشاره به اینکه درباره اوضاع فروش و وضعیت اکران بیشتر از او تهیه‌کننده که خود پخش فیلم را هم برعهده دارد، باید پاسخگو باشد گفت: من از ساخت این فیلم دنبال موفقیت تجاری خاصی نبودم؛ می‌دانستم داستان فیلم خاص است و از آن سوژه‌های دیریاب است و طبعاً مخاطبان محدودتری خواهد داشت.
وی ادامه داد: «سایه‌های موازی» فیلمی خارج از جریان اصلی سینمای ایران است اما می‌بینید که با همین محدودیتی که در تخصیص سالن و سانس داشته باز هم توانسته مخاطبان را به خود جلب کند.

بی‌انصافی سینماداران
آنچه اصغر نعیمی درباره جلب مخاطب به‌رغم محدودیت سالن می‌گوید پربیراه نیست. «سایه‌های موازی» در میان فیلم‌هایی که از محدودیت سالن رنج می‌برند از «سایه» گرفته تا «12 صندلی»، «اروند»، «ربوده شده» و «رفقای خوب» فروشش از بقیه بیشتر بوده است.
حسن توکل نیا تهیه‌کننده «سایه‌های موازی» که پخش کننده فیلم هم هست مقصر اصلی وضعیت پیش آمده برای فیلمش را بی‌انصافی سینماداران می‌داند. وی بیان داشت: اینکه در تمامی سالن‌های سینمایی ما از پردیس‌های سینمایی تا مجموعه‌هایی که دو یا سه یا چهار سالن دارند ارجحیت با اکران «فروشنده» است و بیشتر از نصف ظرفیت اکران در اختیار این فیلم قرار می‌گیرد ناشی از انصاف سینمادار است. سینمادار است که باید سانس‌ها را طوری توزیع کند که فیلم‌های دارای قابلیت فروش لطمه نخورند.

داوطلب شدم که سرگروهم را به «فروشنده» دهم اما قبول نکردند
وی با اشاره به پیش‌بینی خود از این وضعیت اظهار داشت: زمانی که صحبت از اکران «فروشنده» شد پیش‌بینی این را می‌کردم که به‌واسطه پروپاگاندا برای اسکار، چنین وضعیتی در اکران به وجود بیاید و برای همین داوطلب شدم که سرگروه زندگی را به «فروشنده» دهم و اکران «سایه‌های موازی» را عقب‌تر بیندازم اما به من گفتند این کار بی‌قانونی است و فیلم شما باید در موعد مقرر به نمایش درآید.

توکل نیا خاطرنشان ساخت: نتیجه تمکین به قانون را هم که داریم می‌بینیم؛ در شرایطی که قانون می‌گوید در هر ماه بیشتر از یک فیلم در گروه آزاد نباید اکران شود. الان می‌بینیم هم «فروشنده» در گروه آزاد روی پرده است و هم «دوازده صندلی» و «دزد و پری».

در پردیس کوروش فقط 4 سانس داریم
حسن توکل نیا که سابقه تولید محصولاتی مختلف از کمدی‌های تجاری مانند «جابه‌جا» تا فیلم‌های هنری نظیر «کاغذ بی‌خط» را دارد، با اشاره به وضعیت اکران فیلمش در پردیس کوروش گفت: پردیس کوروش 12 سالن دارد اما فیلم من در این پردیس فقط 4 سانس دارد و اغلب سانس ها هم قبل از ساعت 8 شب هستند. در این شرایط طبیعی است که فروش فیلم محسوس نباشد. من سال‌هاست در سینما هستم و فیلم‌هایی هم داشته‌ام که مخاطب خاص بوده‌اند و پتانسیل فروششان پایین بوده اما «سایه‌های موازی» فیلمی است که اگر سالن داشته باشد می‌فروشد ولی به فیلم من سالن نمی‌دهند و سانس‌های خوب ما حداقلی است و نتیجه هم که پیش رویمان است.




نقد ۵۲۸۲ کلمه‌ای مسعود فراستی بر “فروشنده”⇐Excuse’ Moi/ گواه سردرگمی و استیصال/ زنده باد آیفون تصویری/تحوّل به ملودرام فیلمفارسی

سینماژورنال/مسعود فراستی: قبل از این گفته بودم که “فروشنده” ماقبل بد است. ناچیز است. نه چیزی می‌فروشد، نه می‌خرد. ماقبل –وناتوان از- خرید و فروش است؛ و ماقبل بده‌بستان و هرگونه گفت‌وگو.

فیلمی است شکل نگرفته، سردرگم و مفعول؛ که فعل –از بیرون– برش واقع می‌شود. خودش فعلی ندارد و کنشی؛ منش که بماند. نه قصه‌ای دارد و فیلمنامه‌ای، نه کارگردانی، نه فیلمبرداری و نه تدوین.

فیلم، حتی “چه” درست و درمانی ندارد. فیلمنامه‌ای پرحفره که هر چیزی بر آن وارد می‌شود یا از آن خارج. بسیار کم دارد و بسیاری اضافه. حذف‌هایش نیز از نداشتن –و ندانستن- است و نه از داشتن.

فیلم، تمام نیست و بسته نمی‌شود. فیلمساز نمی‌فهمد که پدیده‌ی باز، هنوز پدیده نیست. هر پدیده‌ای بعد از بسته– و کامل– شدن است که می‌تواند باز شود.

فیلمساز ما گویی می‌داند که “فروشنده” اش تا فیلم شدن فاصله‌ای بسیار دارد؛ پس مدام مصاحبه می‌کند و خود را به فیلم الکنش الصاق. مظلوم‌نمایی و حتی حاشیه‌سازی می‌کند و با اداهای انتلکتِ نسبی‌گرایِ مدرن‌زده و ضد خشونت، خود را تسلی می‌دهد و خوشحال می‌نماید که توانسته “برای تماشاگر چالش ذهنی ایجاد کند” و اینکه “هر آدمی پر از سوال از سینما بیرون می‌آید ]برایش[ با ارزش است.”

باید از او پرسید وقتی تماشاگر، گیج و گنگ و پر از سؤال از سینما خارج می‌شود، چه ارزشی دارد؟ خصوصاً وقتی تمام سوالاتش از “چه” داستان باشد نه از چگونگی بیان آن و بدین دلیل باشد که با قصه‌ی‌ تام و تمام و متعینی طرف نبوده، که بتواند از پس آن به “چگونه” گذار کرده و تجربه کند.

ناچاریم به فیلمساز گوشزد کنیم که سینما، نه شیپور است نه چیستان. اثر هنری یک تجربه زنده است نه یک گزاره یا پاسخی به یک یا چند پرسش. شیوه‌ی گزاردن در هنر اصل است نه گزاره. چالش تماشاگر در مواجهه با یک اثر خوب هنری، اساسا چالشی حسی و عاطفی است و بعد چالشی ذهنی. ذهنی‌گرایانِ حس‌نشناس، همان معناگرایان و مفهوم‌زدگانِ بی‌هنرند.

گواه سردرگمی و استیصال

سوال اصلی تماشاگر از این فیلم بی‌دروپیکر و ناکنش‌مند این است: آیا تجاوزی رخ داده یا فقط تعدی‌ای در کار است؟ فیلمساز برای داغ کردن تنورِ سرد فیلمش در مصاحبه‌ای با قاطعیت اعلام می‌کند: “تجاوزی صورت نگرفته”، حال آنکه فیلم متمایل به آن است. آن هم نه در میزانسن نداشته‌اش، که در یکی دو دیالوگ؛ یکی از زبان متجاوز مفلوکش: “وسوسه شدم” و دیگر از زبان قربانی مغمومش: “کاش مرده بودم”. فیلمساز در مصاحبه‌ای دیگر با ادای طنازانه‌ی‌ هیچکاکی –که اصلاً به او نمی‌آید- می‌گوید: “من که در حمام نبودم؛ نمی‌دانم چه روی داده.”

این ضد و نقیض‌ها، گواه سردرگمی و استیصال اگر نیست، پس چیست؟ اگر همین یک نکته در فیلم روشن بود و تعین داشت، “درام” باسمه‌ای چگونه جلو می‌رفت؟ تا کجا می‌شد پشت سوال “چه” (داستان، مضمون، پیام) پنهان شد و از رویداد نداشته نان خورد و جایزه فرنگی برد؟ و مسأله‌ی “چگونه” را که بحث اصلی سینما –و هنر– است، به محاق برد؟

واکنش تماشاگر به “چه”، واکنش به داستان است. واکنش به “چگونه” اما، واکنش به هنر است. اصالت یک فیلمساز، نه در موضوع و داستانی است که برمی‌گزیند، بلکه در شیوه و چگونگی بیان آن است. “چگونگی” است که اثر را به تجربه‌ی ما بدل می‌کند.

سوالِ چه کسی فروشنده است و کی مشتری،  چه کسی متجاوز است و کی قربانی؟ نیز در این فیلم سترون، محلی از اعراب ندارد. برای فیلمساز، فروشنده و مشتری فرقی ندارد و متجاوز و قربانی نیز. همه حق دارند– به طور نسبی–. در واقع هیچ‌کس حق ندارد– باز هم به طور نسبی– جز فیلمساز “نسبی‌اندیش” ما. نسبی‌اندیشی برای این دسته از مرعوبانِ عقب نگه داشته شده‌ی مدرن‌زده، یعنی به طور نسبی اندیشیدن و نسبی حس کردن. پس نه حس می‌کنند و نه می‌اندیشند چراکه هم حس و هم اندیشه متعین‌اند.

اگر فروشنده، میلیاردی می‌فروشد، برای این فیلم محقر نیست؛ برای جایزه‌ی فرنگی و تم تجاوز آن است و دو بازیگر اصلی‌اش و ژست قلابی ضد خشونتش. بحث غیرت و بی غیرتی، وطن و بی‌وطنی برای این فیلم بی‌هویت زیادی است.

اجازه دهید به سراغ فیلم برویم و چند سکانس مهمّش؛

اول از همه، سکانس حمّام: عماد بدلیل گیردادن سانسورچی‌های تئاتر، دیرتر به خانه خواهد آمد و همین دیر آمدن امکان تجاوز را مهیا می‌کند. پس: مرگ بر سانسور و ممیزی. اما به راستی اگر سانسورچی‌ها گیر نمی‌دادند و عماد زود به خانه می‌رسید، با توجه به شخصیت عقیمش چه غلطی می‌کرد و “نقطه عطف” داستان چه می‌شد و فیلم چگونه ادامه می‌یافت؟ پس: زنده باد سانسور و ممیزی؟

برگردیم به صحنه: رعنا تلفنی به عماد می‌گوید موقع آمدن چیزهایی برای خانه بخرد. او دارد به حمام می‌رود و بعد از قطع کردن تلفن، حوله برمی‌دارد و راهی حمام می‌شود،که صدای زنگ در می‌آید؛ با آیفون در ساختمان را باز می کند و بعد در خانه را.

چند سوال از ” چه ” داستانی: چرا رعنا که تازه به این ساختمان نقل مکان کرده و شناختی از محیط و همسایه ها ندارد، چنین بی احتیاطی بزرگی می‌کند؟

جواب: احتمالا فکر کرده شوهرش آمده.

خب چرا چند لحظه‌ای صبر نمی‌کند عماد وارد شود و سلام علیکی– خوش و بِش بماند- و بعد حمام؟ این آیا نشان‌دهنده‌ی مینیممِ زندگی و رابطه بین این دو نفر نیست؟

سؤال بعدی: مگر همین یک دقیقه پیش با عماد تلفنی حرف نزده؟ فاصله زمانی بین تلفن تا صدای زنگ چقدر است؟ هیچ تمهید سینمایی- که لااقل در تدوین می‌شد آن را ساخت- هم برای گذر زمان در کار نیست. فیلمِ “هنری” ما زمان را هم نمی‌فهمد. نه زمان واقعی و نه زمان دراماتیک را.

خب زیادی دقیق نشوید. فیلم است دیگر؛ زندگی که نیست.

در اینجا، دوربین رویِ “کولِ” بی‌قرار فیلم لحظه‌ای آرام می‌گیرد و روی در، مکث کوتاه و خوبی می‌کند– تنها مکث خوب فیلم-، اما همین هم بسرعت به باد می‌رود و حس تنشِ در حال ایجاد شدن را زایل می‌سازد: سریع کات می خورد به عماد در سوپر مارکت در حال خرید.

صحنه‌ی ورود متجاوز به خانه و تعرض –یا تجاوز- حذف شده. یعنی سانسور شده یا از ترس سانسور گرفته نشده؟ هیچکدام. این حذف ها دیگر، “سبک” – حیف این واژه– فیلمساز ما شده و متأسفانه از آن رهایی ندارد؛ دیگر بر او واقع می‌شود.

راستی یک سؤال مهم جا ماند: شعارِ زنده باد آیفون تصویری بدهیم یا نه؟ بگذریم.

این جوراب بسیار مهم است

مرد فروشنده یا مشتری که بعداً می‌فهمیم پیرمرد بیماری است، وارد خانه می‌شود. و احتمالاً به علت پیری و نزاری متوجه هیچ تغییری در خانه و وسایل و دکور آن نمی‌شود- یا می شود؟-؛ صدای شرشر آب را می شنود– یا نمی‌شنود؟- به اتاق خواب می‌رود. جورابش را در می آورد. دقت کنید. این جوراب بسیار مهم است. یاد دستمال دزدمونا در اتللو نمی‌افتید؟ -با معذرتِ بسیار از شکسپیر بزرگ و طرفدارانش-. هر چه پیش‌تر می‌رویم، “قصه” بیشتر “پیچیده‌” می‌شود: حالا دیگر نمی‌دانیم پیرمرد، جوراب را تا می‌کند یا نه. این مهم است. اگر تا کند یعنی … . اگر روی زمین بیاندازد، یعنی … . اگر روی تخت بگذارد چی؟ اینها را می‌گذاریم برای تفسیرگرانِ معناگرا یا هرمنوتیک‌باز. راستی یافتم. یک جفت جوراب هم در نمایش ” مرگ فروشنده ” هست. پس ربط نمایشِ در حال تمرین –یا اجرا؟- را با فیلم پیدا کردیم. فیلمساز نشانه‌گذاری کرده و …

دست بردارید دیگر. شوخی بس است. فیلم جدی است. بخصوص اینکه جایزه‌ی فیلمنامه‌ی ” کن” را گرفته و علی القاعده پر از جزئیات – جزئیات برای جزئیات – و نشانه‌هاست.

واقعا؟

به صحنه برگردیم: مشتری– یا فروشنده؟- مثل همیشه مقداری پول روی طاقچه‌ی اتاق خواب می‌گذارد. این “نشانه” دیگر برای فیلمساز نشانه‌باز ما حتماً خیلی اهمیت دارد و بعداً به کارش می آید- سر میز شام-. مشتری به اتاق نشیمن می‌رود و سوئیچ و موبایلش را روی میز می‌گذارد. یک نظریه‌ی دیگر می گوید: پول بعد از سوئیچ و موبایل است. کدام درست است، نمی‌دانیم. ما هم مانند فیلمساز آنجا نبودیم.

 فقط یک سوال دیگر: آیا پیرمرد لباسش را در می آورد یا نه؟

شرم کنید دیگر. روشن است که با لباس به حمام می‌رود چراکه بعد از “وسوسه شدن” و دست در موهای رعنا بردن- ببخشید، توصیف اروتیک شد. تقصیر دیالوگ های فیلم است؛ ما بی تقصیریم-، در حمام درگیر می‌شود و متجاوز مجبور می‌شود سریعاً فرار را بر قرار ترجیح دهد. قلبش مشکل ندارد؟ جوراب چه می شود؟ سوئیچ و موبایل که بماند؛ فیلمساز لازم‌شان دارد.

چقدر درباره‌ی “چه” حرف می‌زنید. فیلم، تصور آزاد است. فیلمساز با ما شوخی دارد.

به سبک فیلمساز “دونده زمین” نگوید فلانی دیگر نباید بنویسد

چه خوب. ما هم می‌توانیم با او کمی شوخی کنیم؟ ناراحت که نمی‌شود و عصبانی؟ پیشِ وزیر و وردستِ سینمایی‌اش– که بخاطر جایزه‌ی کن به او تبریک گفته‌اند– نمی‌رود از ما شکایت کند؟ و به سبک آن فیلمساز فروشنده‌ی دیگر،” دونده…”- که البته جایزه نگرفته- بگوید فلانی دیگر نباید بنویسد؛ یا من یا او؛ اگر او بنویسد، من دیگر فیلم نمی‌سازم و جایزه نمی‌برم و شما هم نمی‌توانید پزش را بدهید؟

نه نه، اینطور نمی شود؛ فیلمساز جهانی ما ظرفیت شوخی دارد. نقد را هنوز نمی‌دانیم.

دوباره به فیلم برگردیم: زن احتمالاً با دیدن– یا ندیدنِ– متجاوز خود را به شیشه‌ای مفروض می‌کوبد و غرق در خون احتمالاً به زمین می‌افتد. باقی ماجرا را باید حدس بزنید. همچنان که تا اینجا چنین کرده‌اید.

چنین بود این صحنه‌ی مهم و کلیدی که کل فیلم بر آن بنا شده است.

براستی چرا نمی‌شد صحنه را ساخت؟ نمی‌شد پیرمرد را می‌دیدیم و کارهایش را قبل از حمام رفتن؟ و بعد دوربین پشت در یا شیشه‌ی مات می‌ماند و سر و صدا و جیغ را می‌شنیدیم و بعد فرار پیرمرد را می‌دیدیم؟

خب اینطوری غافلگیری آخر فیلم  چه می‌شد و کشف متجاوز توسط عماد؟

غافلگیری از بین می‌رفت، اما در عوض ما از عماد جلو می‌افتادیم و “چه” حل می‌شد و “چگونه” مطرح. آن وقت تعلیق می‌توانست به جای غافلگیری شکل بگیرد. البته تعلیق که جوهر سینما– و درام– است بلدی می‌خواهد و کار هر کسی نیست.

کارگردان از همسایگان خواسته به پلیس زنگ نزنند و در عوض به آنها قول بازی بعنوان سیاهی لشکر داده

بعد از صحنه‌ی حمام، پیرمرد هراسان چندین طبقه را با پای خونی می‌دود و موفق به فرار می‌شود. همسایه‌ هم که احتمالاً از او پیرتر بوده‌– یا او “دونده” تر؟- دنبالش دویده و نتوانسته بگیردش. راستی همسایه‌ها چرا با دیدن خون در راه پله‌ها هیچ تماسی با پلیس نگرفته‌اند؟ برایشان عادی است؟ احتمالا کارگردان سرشناس ما از آنها خواسته زنگ نزنند تا فیلمش جلو رود و در عوض به آنها قول بازی– بعنوان سیاهی لشکر– در فیلم های بعدی را داده.

رعنا از فردای حادثه، بعد از یک باندپیچی نمایشیِ سر و صورت و به دلیل” تعهد”، سر کار تئاترش می‌رود. فقط از حمام خانه می ترسد و حداکثر از نگاه یکی از تماشاگران تئاتر. نگاه چه کسی؟ نمی‌فهمیم. آیا منطق لحظه، پس از جمله‌ی رعنا درباره “نگاه”، حکم نمی‌کرد که چهره‌ی او را در کلوز ببینیم نه مدیوم؟ شاید لو می‌رفت که قضیه جدی نیست و جمله‌ی “اذیت میشم بخوام قضیه را تعریف کنم” نیز. همچنان که در انتهای فیلم هم پس از دیدن پیرمرد متجاوز، مشوش نمی‌شود که هیچ، دلش هم می‌سوزد. علی القاعده از این به بعد می‌بایست شاهد فروپاشی روانی او باشیم و وارد فضای ذهنی او شویم، که نمی‌شویم. فقط مغموم و افسرده بنظر می‌رسد که از اول فیلم هم کمی بوده. بنظر می‌رسد مسأله بیشتر فیزیکی– زخم سر و صورت- است تا روحی و روانی. قضیه برایش چندان جدی نیست. برای عماد و بخصوص برای فیلمساز نیز. پس برای ما چرا باید جدی باشد؟ تجاوز– یا تعرضی– یا در کار نیست یا اگر هم هست، ” نسبی” است. چندان مهم نیست. با یک “ببخشید” یا Excuse’  Moi حل می‌شود. مهم برای فیلمساز ما محکوم کردن خشونت است و سیلی زدن عماد.

جالب است به نوع شکل‌گیری قصه هم توجه کنیم: ” شکل‌گیری قصه کاملاً شهودی و برگرفته از بانک عاطفی ناخودآگاهم اتفاق می‌افتد.” باید پرسید این چه ناخودگاهی است که راحت به ” بانک عاطفی‌اش” دسترسی هست؟

براستی “قصه” (؟) فروشنده از ” ناخودآگاه ” فیلمساز آمده؟ یعنی او آن را- با آن صحنه‌های کلیدی حذف شده‌اش- قبلاً  یک بار تجربه کرده، پس زده و به ناخودآگاه فرستاده؟ یا فقط دیده؟ که اگر چنین باشد، چگونه به ناخودآگاه او راه یافته؟ این مقوله‌ی ناخودآگاه هم داستانی شده برای دوستان. روح فروید در آن دنیا هر بار به رعشه می افتد –یا به قهقهه-.

 فیلمساز ما می‌گوید که ابتدا یک کانسپت (مفهوم) برایش مطرح شده: کانسپت “حریم خصوصی” و “آبرو”. این که شد دو کانسپت. دیدید قضیه ناخودآگاهی و بانکش چه شوخی بامزه‌ای بود؟ دوست ما مفهوم حریم خصوصی را شهودی دریافت کرده یا کاملا ارادی و دقیق‌تر: ادایی؟

 موضوع این دو کانسپت البته در آمده‌اند– بطور نسبی- اما نه در فیلم، بلکه در مصاحبه‌های فیلمساز.

به نظرم قبل از پرداختن به سکانس آخر که همه‌ی حرف و ” پیام ” فیلم است خوب است برای آنتراکت و تنوع هم که شده به سراغ پرولوگ فیلم برویم.

چیزی شبیه داشتن یک دکمه

چراغها خاموش. ” ممنتو فیلم” و “دوحه فیلم”- متعلق به دختر پادشاه قطر– تقدیم می‌کنند. صحنه‌های آماده‌سازی دکور تئاتر. نورها چیده، و داربست‌ها بسته می‌شوند. نماها با فید سیاه به هم می‌پیوندند. سر و صدای همسایه‌ها و در کوبیدن‌ها به گوش می‌رسد. بعد از تیتراژ دو تختخواب می‌بینیم؛ یکی در نمایش، دیگری در خانه. هر دو بی کارکرد می‌نمایند. هیچکدام قصه‌ای ندارند. شاید ناتوانی جنسی و خرابی رابطه‌ی زن و شوهری را “نشانه” گذاری می‌کنند که متأسفانه فیلمساز ما از پس ساختنش بر نمی‌آید؛ فقط کُد می‌دهد.

گویا فیلم با همین تصویر تئاتر در ذهن فیلمساز نقش بسته: “تصویری در ذهن داشتم بدون آنکه بدانم از کجا می‌آید. یک صحنه‌ی تئاتر نورپردازی شده. یک دکور خانه روی صحنه که نورپرداز دارد با پروژکتور کار می‌کند و نور را تنظیم می‌کند روی دکور…”

دقت کردید نحوه‌ی شکل گیری فروشنده را؟ چیزی شبیه داشتن یک دکمه نیست که بر اساس آن کتی دوخته شود؟

آرام آرام نمایش آرتور میلر برای فیلمساز نازل می‌شود که گویا در دوران دانشجویی خوانده– یا کسی برایش تعریف کرده– با این تحلیل سطحی اجتماعی از آن: “مهمترین بُعد آن، نقد اجتماعی از دوره‌ای از تاریخ است. زمانی که تغییر ناگهانی آمریکای شهری موجب تحلیل نابودی یک طبقه اجتماعی شد. مردمی که نتوانستند خود را با تغییر وفق دهند، خرد شدند. از این نقطه نظر، این نمایشنامه با شرایط کنونی کشورم بسیار مشابه است.”

جداً؟ چه چیزِ آن شرایط آمریکا با ایران امروز ما مشابه است؟ ادعا های مبتنی بر جهل هم بدجوری اپیدمی این دسته از دوستان است.

ارتباط نمایش میلر با این فیلم به اندازه‌ی ارتباط “جاده” فلینی– که فیلمساز ما دوست دارد- است با مثلاً “گذشته” او. پیشنهاد می‌کنیم این نمایشنامه را تماشاگران قبل از دیدن فیلم بخوانند. در بروشورها هم ذکر شود.

از تئاتر چه می‌بینیم؟ فقط گریم بازیگران، قهر کردن بازیگر زن (روسپی قرمز پوش)، بازبین‌ها و چند لانگ شات از بخشهای خنثی، گسسته و بی ربط که سریع کات می شود و نهایتاً چیزی دست ما را نمی گیرد. دوربین فقط ضبط می‌کند و . . . ده‌ها جامپ کات. می‌ماند بازی و گریم بد حسینی در نقش ویلی و بازی یخ علیدوستی. هر دو بازی در نمایش، فرقی با بازی در فیلم ندارند.

خوب است از کارگردانی صحنه‌های تئاتر نیز مثالی بزنیم. عماد مرده و در تابوت است: نمای مدیوم. کات به تک شات دانش‌آموزان کلاس عماد. کات به لانگ صحنه. کات به مدیوم از پشت سر رعنا در حال شیون. کات به رعنا از مقابل و دوباره کات به لانگ. این نماهای بی معنی که هیچ حسی نمی سازند، از دید کیست؟ تماشاگران تئاتر؟ فیلمساز؟ یا …

این مثلاً توالی منطقی برنامه‌های تلویزیونی ما است. تئاتر این طوری، با این دوربین شلخته، به سینما تبدیل نمی‌شود. جامپ کات هم خود به خود این نماها را “مدرن” نمی‌کند. گویا قصه‌ی رعنا و عماد برای مخاطب عام است و تئاتر، به قول فیلمساز، برای مخاطب “نخبه”.

علاقه‌مندان جدی سینما خوب است فیلم کوچک اما عمیق برگمان، “بعد از تمرین” را ببینند تا ربط سینما و تئاتر را درک کنند.

اجازه دهید بررسی صحنه‌ها‌ی اول فیلم– و فرو نشستن خانه– را ادامه دهیم و کارگردانی آن را. عماد سراسیمه از خانه بیرون می آید و رعنا را خبر می‌کند. دوربین روی کول با لرزش‌های شدید، عماد را در راه پله‌ها دنبال می‌کند. این دوربین- که گویی در گهواره‌ای در حال حرکت است-  اجازه نمی‌دهد تمرکزی داشته باشیم و صحنه را درست نظاره کنیم. حس تنش و اضطراب را نیز زایل می‌کند. منطقاً می‌بایست از چهره و حالات عماد در این وضعیت بحرانی چیزی می‌دیدیم اما در این پلان سکانس، چند دقیقه عماد از پشت دیده می‌شود و دوربینی که می‌بایست عماد را دنبال کند و با او از خانه خارج شود، در اتاقی جا خوش می‌کند و به شکلی کارتونی، ترک خوردن شیشه‌ی پنجره و دیوار را قاب می‌گیرد. و بعد، از لبه‌ی پنجره کمی جلو می‌رود و پایین ساختمان را نشان می‌دهد که لودری در حال خاک برداری است. این نما از دید کیست؟ از نگاه جیمز استیوارت است در “پنجره رو به حیاط”؟ خواهشاً فیلمساز جهانی ما و طرفداران مرعوبش این فیلم هیچکاک را نبینند. ممکن است نمای POV یاد بگیرند و دوربین سوبژکتیو.

نه، خیال‌تان راحت. این دوستان سینمایی و فیلمساز ما، ” زندانیان” را ترجیح می‌دهند. از آن می شود “الهام” گرفت– یا تاثیر–، از هیچکاک نه. از هیچکاک می شود ” تعلیق” آموخت. از زندانیان، حداکثر غافلگیری. حال که صحبتِ هیچکاک شد، خوب از فیلم کوتاه او ” انتقام” یاد کنیم که تِمش تجاوز است و انتقام، و تکان‌دهنده است. ببینیدش.

خب، خانه چه می‌شود؟ فرو می‌ریزد؟

خیر. تا آخر فیلم سر جایش است و به درد سکانس آخر می‌خورد.

این دو جمله به کجای این دو آدم اخته و هرزه می‌آید؟

این “پرولوگ” که چنین سردستی و شلخته کارگردانی و فیلمبرداری شده، مثلاً نقطه‌ی حرکت داستان است و توجیهی برای اسباب‌کشی و رفتن به خانه‌ی جدید؟ این ساختمانِ در حالِ خرابیِ پُر ترک برای نمادبازان حرفه‌ای بسیار قابل توجه است. همچنان که جمله‌ی جناب عماد در پشت بام خانه‌ی جدید: “دلم می خواست با لودر این شهر را خراب کنم و از نو بسازم.” و نیز پاسخ دوستش که با لبخندی در جواب می‌گوید: “یک بار خراب کرده اند– یعنی انقلاب کرده اند؟- و این شده!” بفرمایید این دو جمله به کجای این دو آدم اخته و هرزه می‌آید؟ به نظر نمی‌آید این دیالوگ‌ها تحمیل فیلمساز به آدم‌هایش باشد؟ این طور نیست؟ به این می گویند: نماد؟ واقعاً؟ برای چندمین بار باید گفت؟ نماد، از ناخودگاه می‌آید و در ناخودآگاه ما می‌نشیند و با حس ما کار می‌کند؛ نه از خودآگاه به خودآگاه و با شعارهای لوس و محافظه‌کارانه‌ی مثلاً سیاسی.

حال که صحبت از کارگردانی است، اجازه دهید چند مثال دیگر بیاوریم. دقت کنید: رعنا در خانه‌ی جدید در حال نصب پرده است. دوربینی با نمای مدیوم لانگ او را از پشت می‌گیرد. کات به نمای لانگ از بیرون خانه و دوباره کات به داخل خانه. این کات‌ها و رفت و آمد از خانه به بیرون و بازگشت به درون، بخصوص با توجه به نمایی از پشت رعنا چه معنایی دارد؟ آیا کسی بیرون خانه است و به سبک فیلم های جنایی و ترسناک از دید او است که رعنا را می‌بینیم؟ مشکل در کارگردانی است یا تدوین، یا هر دو؟

یا جایی دیگر: عماد و رعنا در حیاط خلوت مشغول صحبت‌اند (رعنا به دلیل واهمه‌اش از خانه بیرون آمده). از هر کدام نماهایی مدیوم داریم. بعد از دیالوگ‌ها، کات به اکستریم لانگ شات از بالا، از نقطه‌ای نامعلوم. این تضاد از نمای متوسط دو شخصیت به نمای بسیار دور، چه کارکردی دارد جز اختلال در تداوم حس؟ آیا این نما برای وهم‌آلود کردن صحنه است؟ آیا شخص سومی در کار است که ماجراها را از بالا رصد می‌کند؟ یا هیچ‌کدام؟ فیلمساز ما گویی اخیراً “مستاجر” پولانسکی را –که منهای محیط و خانه‌اش فیلم بدی است– دیده یا ” زندانیان” دنیس ویله نوو را.

تدوین، صحنه را به یک کمدی ناخواسته تبدیل می‌کند

یک مثال دیگر از شاهکار کارگردانی و تدوین: صحنه شام، چند روز بعد از فاجعه. رعنا غذا درست کرده و با عماد و پسر بچه سر میز نشسته‌اند و مشغول غذا خوردن. نماهای اورشولدر زن و شوهر را شاهدیم. فضا با وجود پسربچه کمی شاد است. قضیه‌ی پول پیش می‌آید. عماد ظاهراً بهم می‌ریزد. شیوه‌ی کارگردانی و تدوین اما همچون قبل ادامه می‌یابد و همچنان اورشولدر های پیاپی را داریم. نه جای دوربین و اندازه قاب‌ها و نه دکوپاژ تغییری را در صحنه– از شادی به تنش– حس نمی‌کند. کارگردانی مثل همیشه ناتوان از ساختن تنش و آغاز بحران است. تنها چند لحظه‌ی اغراق آمیز در بازی، از عماد شاهدیم که به سرعت رها می شود. تدوین نیز، چنانکه در تمام فیلم، سازِ خود را می‌زند. همچنان نماهایی از پسر بچه– که از همه بهتر بازی می‌کند– و حواسش به ماکارونی است لا به لای نماهای زن و شوهر که می‌بایست تنش داشته باشند، می آید. تدوین، صحنه را به یک کمدی ناخواسته تبدیل می‌کند. در صورتی که با رو شدن قضیه‌ی “پول” می‌بایست بچه حذف می‌شد و تنها عماد و رعنا را می‌دیدیم. این کارگردانیِ صحنه‌ای از بحران، شبیه فیلم‌های آماتوری نیست؟

برسیم به سکانس نهایی. سرانجام بعد از کلی وقت هدر دادنِ فیلم، عماد منفعل وارد یک بازی کاراگاهی می‌شود و راه می‌افتد به دنبال “نشانه‌ها”– که فیلمساز برایش کد گذاری کرده و کاشته-. گره‌های داستانی بسرعت به کمک فیلمنامه نویس/ فیلمساز بی هیچ پیچ و تابی باز می‌شوند. بالاخره ماشین پیدا می‌شود. از زمان پیدا شدن ماشین چندین روز طول می‌کشد تا عماد صاحب آن را بیابد. عماد در این فاصله بیکار نبوده و بی وقفه سر تمرین تئاترش می‌رود- به همراه همسر مورد تعرض/ تجاوز واقع شده‌اش. تدریسش در مدرسه و”به مرور گاو شدن”‌اش هم ادامه می‌یابد و به جایی می‌رسد که خشمش در برابر مدیر به فراش مدرسه منتقل می‌شود. او آن قدر اخته است که عرضه‌ی مقابله با مدیر را هم ندارد در عوض، با پاک کردن صورت مسأله، به فراش حکم می‌کند که کتابهایی را که برای بچه‌ها گرفته، به سطل آشغال بریزد. مگر او آدمی فرهیخته و فرهنگی نبود؟ یادش رفته؟ یا انفعالش بر فرهنگش غلبه دارد؟

مسعود فراستی
مسعود فراستی

تحوّل به ملودرام فیلمفارسی

از اینجا به بعد، فیلمِ شبهِ معمایی- و نه رئالیست اجتماعی- به ملودرام فیلمفارسی “تحوّل” می‌یابد. تازه بعد از صد دقیقه‌ی کسالت‌بار، قهرمان- یا ضد قهرمان؟- ظاهر می‌شود و از پله های خانه‌ی رو به ویرانی بالا می‌آید. عماد در مواجهه با پیرمرد در می‌یابد که او شب‌ها با ماشین کار می‌کند و گاهی لباس و خرت و پرت می‌فروشد. پس “فروشنده” اوست؟ ربط اصلی نمایشنامه میلر با فیلم روشن شد؟ قانع شدید؟ پس سرانجام یک “چه” از ده‌ها چه داستانی با “نشانه‌گذاری” های فیلمساز حل می‌شود. آفرین.

صحنه‌ی مواجهه که علی القاعده می‌بایست غافلگیری می‌داشت و تنش، هیچ حسی ندارد چراکه مسأله‌ی فیلمساز نیست. مسأله‌ی فیلمساز چیز دیگری است که خواهم گفت. ببینید صحنه چگونه اجرا می شود: نمایی از  POV پیرمرد که عماد را در مدیوم می‌بیند؛ او بلند می شود؛ به سمت عماد می‌رود و وارد POV خود می‌شود. شاید این توضیح ضروری باشد که نمای POV (نقطه‌ی دید) ذاتاً سوبژکتیو است؛ اگر نگاه کننده وارد همان کادر شود، نما ابژکتیو می‌شود، که بی‌معناست. یک نما نمی‌تواند در آنِ واحد هم سوبژکتیو باشد و هم ابژکتیو. از این گاف‌های تکنیکی- که ضد حس‌اند- در فیلم بسیار است.

مرد متجاوز– فروشنده-، پیر است و زحمتکش و مهم‌تر از همه: بیماری قلبی دارد که بخودی خود سمپاتی ما را جلب می‌کند و ترحّم ما را. صحنه‌پردازی‌های الکن فیلمساز هم همه به نفع اوست.

در صحنه‌ی کفش درآوردن پیرمرد –و لو رفتنش- عماد کاملاً مسلط بر اوست. در اینجا، نماهایی درشت از زاویه‌ی دید عماد از بالا به پاهای پیرمرد و کفش درآوردنش داریم که کات می‌شود به نمای مدیوم‌کلوز از پشت عماد. درود به این همه دانش تکنیکی.

صحنه‌‌ی زندانی کردن بی‌رحمانه‌ی پیرمرد توسط عماد هم ترحم ما را به او بیشتر می‌کند. این جانب‌داریِ ناخودآگاه فیلمساز از متجاوز ادامه پیدا می‌کند تا سرانجام، آمدن خانواده‌اش. اجازه دهید قبل از بحث درباره “پیام” اخلاقی فیلم، یک مثال دیگر از کارگردانی نابلد آن بزنیم:

در این صحنه- که خانواده‌ی پیرمرد جمع‌اند- عماد و رعنا کمی دورتر از آنها ایستاده‌اند. دو نمای تک‌نفره‌ی مدیوم از هردو و چند نمای متفاوت از همسر پیرمرد و دختر و داماد او شاهد هستیم. جالب است که دو نمای عماد و رعنا، گاهی ابژکتیو فیلمسازند و گاهی POV پیرمرد یا دامادش. معرفی خانواده توسط فیلمساز نیز ترحم تماشاگر را بیشتر برمی‌انگیزد. پیرمرد سرش پایین است و بغض دارد و عماد عصبانی است. گریه‌ی زن و دختر، مظلومیت فیلمفارسی‌وار را غلیظ‌تر می‌کند. دقت کنید. با ندیدن صحنه‌ی تجاوز، آنتی‌پاتی تماشاگر به او، منفعل است. اما با دیدن او و مظلومیتش، سمپاتی فیلمفارسی‌وار تماشاگر فعال می‌شود چراکه سینما، دیدنی است– نه ندیدنی- و دیدن، باورکردن است.

رعنا هم سرانجام به کمک پیرمرد متجاوز می‌آید و مدافع او می‌شود و عماد را تهدید می‌کند که رهایش کند وگرنه خداحافظ. و دلسوزانه به او دارو می‌دهد. بیهوش شدن پیرمرد دوبار تکرار می‌شود و تماشاگر هم دلش به رحم می‌آید. دوربین در این صحنه، کاملاً نزدیک پیرمرد و خانواده‌ی اوست و کات می‌خورد به نمای مدیوم لو انگل از عماد که مقصرش جلوه می‌دهد.

فیلمساز جهانی ما “نسبی” عمل می‌کند. هم طرفدار پیرمرد است و مظلوم می‌نمایدش و هم آبرویش را پیش خانواده می‌برد– البته نسبی، نه مطلق-. علاقه‌ی زن مسن به شوهر پیر خیانت‌کارش را نیز دست می‌اندازد. فیلمساز نه به عماد رحم می‌کند، نه به پیرمرد و نه به خانواده‌اش. حرمت نسل قدیم را هم نگه نمی‌دارد و ازدواج‌شان را. این توهین به زنان سالمند چادری و مادر تیپیک ایرانی نیست؟

مسأله‌ی فیلمساز ما در این فیلم کش‌دار “هنری”– فیلمفارسی -، “نقد” خشونت است. دقت کنید: “خشونتی که در فیلم نشان می‌دهیم، این است که ما در انجام خشونت، دنبال دلایل قابل قبول بگردیم و بعد به این دلایل ایمان بیاوریم و آنگاه خشونت را انجام بدهیم و در عین آرامش، به دلیل باوری که به خشونت داریم، آن را انجام بدهیم و فاجعه ایجاد می‌کنیم.”

این دیگر خیلی اومانیستی و نسبی‌گرایانه نیست؟ مقصود از خشونت همان یک سیلی نمایشی است که تازه به شخصیت اخته عماد هم نمی‌خورد. فیلمساز هم “خشونت” او را محکوم می‌کند و پیرمرد را مظلوم و جایزه‌ی کن می‌گیرد، و هم از آن سیلی معروف نان می‌خورد و کف‌زدن تماشاگر خودی را می‌گیرد. به این می‌گویند هوش هنرمندانه یا هوش بزهکارانه؟ نمی‌دانیم. شما می‌دانید؟

به راستی چرا متجاوز، جوان نیست؟ چون اگر بود، سمپاتی به متجاوز خیلی سخت می‌شد و پیام “علیه خشونت” و نسبی‌گرایی، باد هوا.

خوب است که توضیح دهیم خشم و خشونت، از کنش‌های انسانی است که اگر درست و به‌جا به کار رود، حق است وگرنه، باطل. خشونت هم دو نوع است: خشونت تجاوزکارانه و سَبُعانه، و خشونت دفاعی در دفاع از خود و وطن، که نه‌تنها مجاز، بلکه واجب است و شرط آدم بودن و غیرت داشتن به خود و به ناموس و وطن. فیلمساز ما ظاهراً با هر دو نوع آن مخالف است. گویا نمی‌داند جایزه دهندگان مدرن جهان اولی و دومی، پشت ظاهر اومانیستی‌شان، چه خشونتی نهفته است. کافی است چند شب اخبار آنها را رصد کند.

فیلمساز “ضد خشونت” ما شرم‌زده است و برای تبری جستن از خودِ جهان سومی‌اش، خشونت دفاعیِ شرقی-ایرانی- و به قول خودش “خشونت جاری در جامعه‌ی ما”- را محکوم می‌کند و جایزه می‌گیرد.

باید به او خاطرنشان کرد که جامعه‌ی ما هر عیبی که داشته باشد –که بسیار دارد- به خودمان مربوط است و خود باید درستش کنیم. معنای این حرف این نیست که نباید گفت. اتفاقاً فیلمساز ما علی‌رغم پز ضد خشونتش نمی‌تواند در فیلم محافظه‌کارانه‌اش چیزی بگوید، چه رسد به نشان دادن گوشه‌ای از جامعه‌اش. او فقط می‌تواند متلک بگوید- و کد بدهد- و تعمیم دهد. در فیلم، مهم چگونه گفتن است و نسبت انسانی و ملی برقرارکردن با پدیده و نه تبدیل کردن آن به دستاویزی برای نان‌خوردن و فروش و جایزه.

آیا کسی که “فروشنده” بی‌اصول و بی در و پیکر را می‌سازد و چنین هرج‌ومرج اخلاقی را تبلیغ می‌کند، خود حاضر به انجام همان رفتارهاست؟ اخلاق نسبی‌گرا و ترحم و حتی دلسوزی برای متجاوز و محکومیت قربانی؟ و در آخر با یک “ببخشید” ساده، قضیه را فیصله دادن؟

آیا پیرمرد می‌میرد یا زنده می‌ماند؟

فیلمساز، پلان ماقبل آخر را هم حذف می‌کند. آیا پیرمرد می‌میرد یا زنده می‌ماند؟ تماشاگر با این “چه” مثلاً انسانی– اما فیلمفارسی- از سینما بیرون می‌آید. باز هم چگونه‌ای در کار نیست و فیلمی. حال آنکه اصل و اساس ماجرا، از پلان آخر شروع می‌شود. رابطه‌ی این زن و شوهر قربانی چه می‌شود و چگونه کنار هم می‌مانند– یا نمی‌مانند-؟ بماند برای فیلم دیگر.

“فروشنده”، یک فیلم‌نامه‌ی سست مصورشده است که سینمایی مفهوم‌زده و شعاری دارد. فاقد شخصیت‌پردازی و فضاسازی است. نماهایش نه تشخصی دارند، نه ضرباهنگی و نه منطق خاصی را پی می‌گیرند. قاب‌ها اغلب موضع شخصیت‌ها را نمی‌سازند. اندازه‌ی قاب‌ها، جا و زاویه دوربین، هیچ‌کدام مفهوم خاصی تولید نمی‌کنند و دوربین هر لحظه به هرکجا سرک می‌کشد و در لحظات حساس، یک شخصیت را از چندین زاویه با کاتی سریع به نظاره می‌گذارد. اینگونه، نه موضع شخصیت مشخص می‌شود و نه موضع فیلمساز.

در جای‌جای فیلم، نگاه سوم‌شخص– که معلوم نیست کیست- با نقطه‌ی دید شخصیت‌ها تلاقی می‌کند. اگر شخصیت در داستان درست پرداخته شده باشد، دیگر نیازی به مداخله‌ی فیلمساز نیست؛ شخصیت‌ها مستقل عمل می‌کنند و قیم لازم ندارند؛ آنها می‌بینند و فیلمساز آنچه را که آنها می‌بینند، نشان می‌دهد. اما در “فروشنده” برعکس عمل می‌شود. نماها در اصل، نگاه از بیرون فیلمسازند به رویداد، که آنها را به شخصیت‌ها تحمیل می‌کند.

تدوین، با توهم تندتر کردن ریتم کش‌دار و ملال‌آور فیلم، آسیبی جدی به فیلم رسانده. گویا فیلمساز و تدوینگرش بر این نظرند که ریتم، متعلق به تدوین است، که نیست. ریتم ابتدا از فیلم‌نامه می‌آید و بعد تدوین. تدوین این فیلم قادر نیست چیزی– مفهومی- بسازد و برساند؛ بیشتر چسب و قیچی است. تدوینگر، پلان‌های لق را سریع به هم قیچی زده و چسبانده تا ظاهراً تداوم حس را حفظ کند. حاصلش اما گیج کردن مخاطب است و تمرکز زدایی از او و گسست حسی‌اش.

استفاده از جامپ‌کات‌های بی‌شمار، به‌خصوص در صحنه‌های تئاتر، نیز نه کمکی به تند شدن ریتم می‌کند و نه پلان‌های نداشته‌اش را جبران. موفق هم نمی‌شود چیزی از نمایش را منتقل کند؛ چه برسد به ربط آن به فیلم.

آیا می‌شود امیدوار بود که فیلمساز جهانی‌شده‌ی ما که به قول خودش در فیلمِ سوم، کارکرد لنز واید و تله را “کشف” کرده، در فیلم‌های آینده، معنا و کاربرد POV و احیاناً جامپ‌کات و نماهای از بالا و … را هم کشف کند؟ خوش‌بین باشیم یا نباشیم؟

شاید در آخر، یادآوری اجمالی چند نکته برای این دوستان نسبی‌گرا همچنان ضروری باشد.

اول اینکه: “نسبی” در زندگی حکم‌فرما نیست. هر نسبیتی وقتی تعمیم داده شود و به عمل درآید، مطلق می‌شود. هیچ حکم اخلاقی، هنری، فلسفی و حتی علمی، و هیچ رویدادی نیست که نتیجه‌اش مطلق نباشد. نسبی و مطلق در هم نهفته‌اند. دو سر یک تضادند. بدون مطلق، نسبی در کار نیست. و اصولاً همین حکم هم که همه چیز نسبی است، حکمی است مطلق. در ضمن نمی‌شود به طور نسبی فیلم ساخت، مگر همین “فروشنده” را.

دوم: روایت مدرن هم که امروزه با تأخیر بسیار، ورد زبان عده‌ای شده و بیشتر هم به پز تبدیل گشته، به معنای جزئیات برای جزئیات، یا جزئیات مهم‌تر از کلیات نیست. جزئی فقط با کلی معنا دارد و کلی، بدون جزئی بی‌معناست. کلی از جزئیات شکل می‌گیرد.

سوم: شخصیت مدرن برخلاف شخصیت کلاسیک‌ها، خاکستری– نه سیاه، نه سفید- نیست. شخصیت، اساساً خاکستری است و پر از تضاد. در هر آدمی خیر و شر هست و مبارزه‌شان. تضادها در همه‌ی پدیده‌ها جاری‌اند؛ از جمله انسان. مبارزه و وحدت دارند. وحدت‌شان موقتی است و مبارزه‌شان اصلی. حرکت هم از تضاد می‌آید.

در تاریخ هنر، مگر بسیاری از شخصیت‌های رمان‌ها و فیلم‌های کلاسیک خوب، خاکستری نیستند؟ هملت شکسپیر چه شخصیتی است؟ اتان ادواردز جویندگان جان فورد و بسیاری از شخصیت‌های هیچکاک چی؟ هم کلاسیک‌اند و هم مدرن.

شخصیت خاکستری از نظر نسبی‌اندیشان مدرن‌زده یعنی: پنجاه درصد مثبت، پنجاه درصد منفی. اگر چنین باشد، پروتاگونیست و آنتاگونیست چه می‌شوند؟ پنجاه-پنجاه‌اند؟ اینطوری همه خنثی نمی‌شوند و بی‌شخصیت؟ چگونه می‌توان با این آدم‌های خنثی که مثبت و منفی ندارند، همذات‌پنداری کرد؟ همذات‌پنداریِ مساوی؟ این دیگر شوخی است. وقتی نظر نسبی‌گرای مبتنی بر جهلی به عمل درآید، دیگر نه کمدی است نه تراژدی؛ کمدی ناخواسته شاید.

فیلمساز ما می‌خواهد ما با همه‌ی شخصیت‌ها –تازه اگر شخصیت باشند- به یک حد همذات‌پنداری کنیم چراکه همه به طور نسبی حق دارند. وقتی فیلمساز نمی‌خواهد طرفِ شخصیتی را بگیرد و قضاوتی بکند، چگونه ما می‌توانیم با کسی همذات‌پنداری کنیم؟ این، یعنی با هیچ‌کس همذات‌پنداری نکردن؛ شبیه “فروشنده”، که فیلمی است بی‌خاصیت و بی‌شکل؛ شاید کمی اگزوتیک با ظاهر مدرن‌نما و باطن سنتی.

سوال آخر اینکه: آیا عماد “سیلی” را به طور نسبی زد و فیلمساز، نسبی پس‌اش گرفت؟ با یک Excuse’ moi به فرانسویان. و فردا Excuse me به آمریکاییان؟




ادعای “کیهان”⇐تلویزیون به طور کاملا رایگان برای فیلم فرهادی تبلیغ می‌کند

سینماژورنال: نقدهایی که از زمان حضور در جشنواره کن تا زمان اکران داخلی در رسانه ملی بر “فروشنده” اصغر فرهادی رفته است موجب آن شده است که روزنامه اصولگرای “کیهان” با نگارش متنی انتقادی از تبلیغات غیرمستقیمی بگوید که به این واسطه نثار فیلم فرهادی شده است.

به گزارش سینماژورنال این روزنامه با طرح این مسأله که تبلیغات غیرمستقیم گاهی بیشتر از ساعتها تبلیغ رسمی جواب می‌دهد این پرسش را طرح کرده که هزینه ساعتها تبلیغ غیرمستقیم برای این فیلم را چه کسی پرداخت کرده است.

متن کامل گزارش “کیهان” را بخوانید:

فروش فیلم بدون تبلیغ در بوق و کرنا

در حالی که ظاهرا تلویزیون هیچ‌گونه آگهی تبلیغاتی و یا تیزر برای فیلم فرهادی پخش نکرده است و سازندگان و هواداران این فیلم قضیه «فروش فیلم بدون تبلیغ تلویزیونی» را در بوق و کرنا کرده‌اند، اما اگر ساعاتی که در همین تلویزیون به انحاء مختلف به فیلم فوق‌الذکر پرداخته شده را جمع کنیم‌، بارها رکورد تبلیغ فیلم‌هایی که به نمایش عمومی در‌می‌آیند (آن هم بدون پرداخت حتی یک ریال از سوی تولید‌کننده یا پخش‌کننده فیلم و به صورت کاملا رایگان) شکسته شده است! به این معنی که در صدا و سیمای جمهوری اسلامی ساعت‌ها درباره فیلم یاد شده، صحبت و بررسی و تحلیل (مثبت و منفی) ارائه شده و به طور مجانی برای آن تبلیغ شده است!! فراموش نکنیم که حتی نقد منفی و یا بدگویی درباره پدیده‌ای در رسانه، بعضا نتیجه عکس داشته و مخاطبان را به آن پدیده راغب‌تر ساخته است. برهمین اساس است که برخی تولید‌کنندگان عمدا در تبلیغاتشان می‌گویند که از کالای ما استفاده نکنید!!

صحبت از زمان حضور در کن آغاز شد
صحبت درباره فیلم فرانسوی و قطری که از همان زمانی که در جشنواره فیلم کن جایزه گرفت، در صدا و سیما شروع شد و در حالی که برخی معترض بودند چرا در تلویزیون، خبر موفقیت فیلم در کن پخش نمی‌شود، تقریبا در کمتر برنامه با ربط و بی ربط بود که از این فیلم و جایزه‌اش و تبریک به خاطر آن جایزه سخن به میان نیاید!! از برنامه‌های سینمایی مانند «هفت» گرفته که در چند قسمت‌، موفقیت فیلم و جایزه‌اش با حضور کارشناسان مورد بررسی قرار گرفت تا برنامه‌های خانوادگی و ورزشی و حتی آشپزی!!!

منتقدی که یک تنه دو برابر منتقد روبرویش حرف زد
با اکران فیلم و همچنین انتخاب آن برای اسکار، باز هم ساعت‌های دیگری از برنامه‌های صدا و سیما به تبلیغ مجانی برای این فیلم اختصاص یافت که آخرین آن، اختصاص یکساعت و نیم از برنامه جمعه شب «هفت» به بحث و مناظره درباره آن بود با حضور کارشناسی که با حرارت تمام از فیلم دفاع می‌کرد و یک‌تنه بیش از دو برابر منتقد روبرویش و البته مجری برنامه حرف زد. آنچه که صدها برابر پخش تیزر مثلا یک یا دو دقیقه‌ای فیلم تاثیر‌گذار بود.

شاید سرمایه گذار قطری مجسمه اسکار را هم بخرد
به راستی تلویزیون برای یک تیزر کوتاه چه هزینه‌ای دریافت می‌کند؟ مگر برای نمایش چند ثانیه‌ای یا صحبتی کوتاه از تولید‌کننده یک کالا یا ارائه‌کننده خدمات که اسپانسر یک برنامه تلویزیونی می‌شوند، هزینه‌های میلیاردی دریافت نمی‌کنند؟ با این حساب از توزیع‌کننده فیلم «فروشنده»، چه مبلغی باید دریافت شود؟ البته این هزینه‌ها را می‌توان از تهیه‌کننده قطری فیلم مسترد کرد که به هرحال پول فراوان دارد و حتی ممکن است با این پول‌، مجسمه اسکار را نیز برای فیلم بخرد!!!




علی مطهری: “فروشنده” چهره خوبی از جامعه ایران نشان نمی‌دهد/انتخاب آن برای اسکار خوب نبود

سینماژورنال: علی مطهری نماینده مجلس که اغلب سعی کرده نقطه نظرات خود را درباره اتفاقات مختلف به صراحت بیان کند بعد از تماشای “فروشنده” اصغر فرهادی نقطه نظر خود درباره این فیلم را بیان کرده است.

به گزارش سینماژورنال علی مطهری در یادداشتی کوتاه بر “فروشنده” نوشته است: در شب عید غدیر با همسرم به دیدن فیلم “فروشنده” در سینما فرهنگ رفتم. بازی خوب آقای شهاب حسینی و خانم ترانه علیدوستی قابل تقدیر است اما سوژه فیلم را نپسندیدم.

وی ادامه داد: این فیلم چهره خوبی از جامعه ایران نشان نمی دهد.  لذا انتخاب آن به عنوان نماینده ایران در اسکار از سوی بنیاد فارابی به نظرم انتخاب خوبی نبود اگرچه به انتخاب آنها که معمولا معیارهای متعددی مانند تکنیکهای هنری، جذب مخاطب و رأی آوری را درنظر می گیرند احترام می گذارم.

متن علی مطهری برای "فروشنده"
یادداشت علی مطهری برای “فروشنده”