1

محمدهادی کریمی در گفتگویی تفصیلی بیان داشت⇐سینماگران مستقل اگر بتوانند هر ۵ سال یک بار هم فیلم بسازند باید خدا را شکر کنند/جریان اصلی اکران را به شبه‌آتراکسیون‌های لاله‌زاری بعد از کودتا اختصاص داده‌اند تا اندیشه، فلج شود!/دو سین «سانسور» و «سرمایه» به مانند پتک، فردیت سینماگران مستقل را نشانه گرفته/به‌ظاهر شعار ارزشها و هنجارها می‌دهند اما با پول می‌شود سر سیبیل شاه، نقاره زد!!/ابتذال و سخافت هم مجوز دارد و هم خریدار!!/افتخار می‌کنم به تولید در بخش خصوصی؛ بدون رانت دولتی یا استفاده از پولهای سرگردان!!!

سینماروزان: در میان انبوه تولیداتی که حمایت ارگانی-مافیایی را از همان زمان تولید تا اکران پشت خود دارند همچنان هستند آثاری  که به صورت مستقل و با تکیه بر داشته های تکنیکی-محتوایی خود به دنبال جلب مخاطبند؛ آثاری که حتی با حداقل سالن هم باز مخاطب جلب میکنند.

به گزارش سینماروزان «کمدی انسانی» از جمله چنین آثاری است که در آستانه جشنواره و در شرایطی که فقط 10 سالن فول سانس داشت روی پرده رفت و بعد از گذشته دوهفته و نیم میلیاردی شدن به ناگاه به بهانه جشنواره تعداد سالنهایش به 5 رسید(!) اما با همین 5 سالن هم توانست فروش خود را به میلیارد برساند.

محمدهادی کریمی پزشکی که بیش از دو دهه قصه های سینمای اجتماعی مستقل را نگاشته و پیشگرانه و پیشگویانه از مواردی چون رواج اعتیاد های جدید و روانگردان ها تا خشونت های مقدس را پیش از آنکه در جامعه به موضوع روز تبدیل شود گوشزد کرده بود در گفتگویی تفصیلی با روزنامه «هنرمند» درباره سختیهای فعالیت مستقل در سینمای ایران سخن گفته است.

متن گفتگوی کریمی با «هنرمند» را بخوانید:

از زمان اکران آخرین فیلم شما تا به امروز ۵، ۶ سالی می‌گذرد، دلیل این غیبت چه بوده است؟

فیلمساز مستقلی که منابع بودجه همانند بعضی از همکارانش در اختیار ندارد، هر ۵ سال هم بتواند یک فیلم بسازد، باید خدارا شکر کند، اما فارغ از این نکته که حرف تازه‌ای نیست، بخشی از این ۵ سال درگیر ساخت و نمایش «ساکن طبقه‌ی وسط» بودم و از طرف دیگر فیلمنامه‌ای که به عشق ساختش لباس رزم بپوشم و سودای قماری دیگر را در سر بپرورانم وجود نداشت تا «کمدی انسانی» پیدایش شد و باز کار از کار گذشته بود و دوباره عشق …

چه شد که تصمیم به نگارش «کمدی انسانی» را گرفتید؟

«کمدی انسانی»؛ بیستمین فیلمنامه‌ی سینمایی من است که در سینمای حرفه‌ای ساخته شده و پنجمین فیلمی است که کارگردانی کرده‌ام و نخستین فیلمی است که مستقلا تهیه کرده‌ام، کاری که اگر متنش ذهنم را به تسخیر خود درنیاورده بود، تصمیم به فیلمسازی دوباره نمی‌گرفتم. حرف «کمدی انسانی» جدای از خود فیلم یعنی فرم و محتوا و ظرف و مظروفی که متحدا «کمدی انسانی» نام گرفته اند، نیست، حرف فیلم را هر کس پس از دیدن فیلم بسته به سن و حال و هوا و تجربه‌هایی که از سر گذرانده، برداشت می‌کند، یعنی نتیجه‌گیری خودش را خواهد داشت؛ نتیجه‌ای که چه بسا ده سال بعد با دیدن مجدد فیلم با دیدگاهی متفاوت، تغییر کند. مهم برای من این بود که صد دقیقه‌ی تمام قصه بگویم و قصه‌ام را هم خوب بگویم، حرف و پیام جایی خارج از این قصه نیست و فیلم منیفست نمی‌دهد. «کمدی انسانی»؛ یک فیلم قصه‌گو است که صد دقیقه قصه می‌گوید، شخصیت‌های متعددی دارد، بیش از ده شخصیت که هر کدام قصه‌ی خود را دارند، داستان بیوگرافیک فیلم در چهار دهه روایت می‌شود.

شما در این پروژه همزمان نویسنده، کارگردان و تهیه‌کننده بودید، این توامانی نویسندگی، کارگردانی و تهیه‌کنندگی چه دشواری‌هایی را برایتان به همراه داشت؟

برای اینکه زمان به هدر نرود و فیلم حتما ساخته شود و در تولیدش کم گذاشته نشود و سرو شکلش همانی باشد که در سایه‌ی خیالم، شکل کاملی از آنرا دیده بودم سه وظیفه‌ی تهیه، کارگردانی و تدوین را هم خودم برعهده گرفتم، گرچه سخت و طاقت فرسا بود چرا که این کار در بخش خصوصی و بدون برخورداری از امکانات و بودجه‌های رانتی و غیررانتی و پولهای سرگردان صورت می‌گرفت، داستانی که می‌بایست در ۴ دهه روایت می‌شد آن هم وقتی بخش خصوصی در این سالها از محدوده‌ی دو آپارتمان برای روایت خرده جنایت‌های زن و شوهری بیرون نیامده است.

فیلم شما در دل تاریخی دوران دوم پهلوی روایت می‌شود، چه شد که آن برهه از تاریخ را به عنوان بستر روایتتان انتخاب کردید؟

«کمدی انسانی» فیلمی است درباره زندگی یک فرد و به واسطه آن که هر زندگی در ادوار و دهه‌های مختلف امتداد می‌یابد، داستان ما هم در طول چند دهه رخ می‌دهد و این به معنای تاریخی بودن داستان نیست گرچه برای نشان دادن هر دهه، تصاویر باید منطبق با حال و هوا و فضای آن دهه باشد؛ از بافت معماری و لباس گرفته تا اشیاء صحنه و رخدادهای اجتماعی ویژه آن دهه. از این رو «کمدی انسانی» می‌تواند یک فیلم جامعه شناختی باشد و نه تاریخی و حتی می‌توانم بگویم بیشتر بعد روان شناختی داستان می‌تواند مورد توجه باشد یعنی از خلال بُعد روان‌شناختی رشد یک پسر در خانواده، مدرسه و در کل پیرامونش به یک نگاه کلی می‌رسیم از جامعه‌ای که او در آن بزرگ شده و نیز اثری که او در بزرگسالی بر پیرامونش می‌گذارد.

چرا نام «کمدی انسانی» را برای فیلم برگزیدید؟ نامی که ما را به یاد مجموعه رمان‌های بالزاک که روایتگر اوضاع سیاسی و اجتماعی فرانسه در آن برهه از زمان است می‌اندازد.

به جز در عنوان مشابهتی با آثار همنام ندارد، گرچه هر نویسنده‌ای که این نام را برمیگزیند می‌خواهد تعریضی داشته باشد به داستان منظوم دانته و بگوید خرق عادت‌هایی که در روایت دوزخ و بهشت بر خلاف سنت پیشینیان به مخاطب می‌دهد، حالا بروز و ظهور دراماتیک تری در جامعه‌ی انسانی دارد. «کمدی انسانی» یک کمدی موقعیت از تکرار ناتمام یک وضعیت تراژیک مشابه برای یک فرد از جامعه‌ی انسانی است، همین کافی بود که نام «کمدی انسانی» در پی این کانسپت به ذهن خطور کند، هجویه‌ای توام با تلخ خند و زهر خند از موتیف‌های صعود و سقوط‌های پی درپی سیزیف وار که در یک اندازه نمای دیگر و از زاویه‌ی دیگر شاید تراژیک جلوه کند.

چرا شخصیت نقش اصلی داستان و همچنین سایر شخصیت‌ها نام ندارد؟

شخصیت‌ها نام ندارند چون نام به آنها می‌توانست ابعادی بدهد و حواشی در ذهن بیننده ایجاد کند که به هیچ عنوان مد نظر من نباشد، مثلا خاستگاه مذهبی و فکری واجتماعی ویژه‌ای را به خاطر نام شخصیت‌ها در قوه‌ی تخیل مخاطب آنهم از سر کلیشه رقم بزند، در حالی که برای من انسان مهم بود، من به مفاهیم که می‌تواند ازلی و ابدی باشد کار داشتم نه مصادیق … پس از هرگونه نامی برای آنکه حاشیه‌ای نامطلوب از خواسته‌ی من رقم نزند عامدانه پرهیز کردم، این انسانی است که مادر دارد، عشق دارد، مقام مافوق دارد، جوانی وکودکی از دست رفته دارد، خود ایده آل دارد و جاه طلبی و بلند پروازی و خودویرانگری … این حضرت انسان است… من و شماییم.

فیلم داستان انسانی پایبند به اخلاق، وجدان و انسانیت است با روحی حساس و طبعی هنرمند که در تقابل با جامعه‌ای که شبیه او نیست، می‌خواهد از ذاتش فاصله بگیرد اما در نهایت نمی‌تواند و به اصل خود باز می‌گردد، داستان شما نه در آن برهه تاریخی که داستان دگراندیشان و هنرمندان در تمام ادوار تاریخ است، چرا همواره انسان‌های دگر اندیش با چنین مصائبی در طول حیات خود روبرو هستند و این روال تا چه زمانی قرار است ادامه داشته باشد؟

مسئله‌ای که در فیلم مطرح شده از گذشته‌های دور وجود داشته و تا آینده نیز ادامه خواهد داشت، در تمامی ادوار مختلف بسیاری از افراد روابط خود را به جای آنکه براساس نقاط قوت دیگران شکل دهند، براساس نقاط ضعف فرد مقابلشان تعریف و مشخص کرده‌اند، مثلا همیشه کارفرمایانی هستند که زمان جذب کارگر به جای آنکه به توانایی‌ها و قدرت کارگر توجه کند بیشتر به این مساله توجه داشته که آن کارگر چه میزان حتی علیرغم تندرستی ضعف نفس و به تبع آن حرف‌شنوی صرف دارد و چقدر می‌تواند بر او به واسطه‌ی همین ضعف‌ها تسلط یابد. همین مساله باعث شده که مدام نقاط ضعف هر فرد برایش پررنگ شود چرا که عامل تبعیض‌ها، همین نقاط ضعف است و با آن می‌توان امتیازهای جعلی درست کرد چرا که نقاط ضعف هم ضعف واقعی نیست، بهانه‌ای است برای تبعیض‌های بعدی، در نتیجه ما شاهد افرادی هستیم که اکثرا افسرده هستند و به دنبال آن جامعه نیز افسرده و غمگین است. در چنین جامعه‌ای افراد دائما فکر می‌کنند که موقعیت کنونی شایسته و برازنده‌ی آنها نیست بلکه به وضعیت موجود تبعید شده‌اند و همیشه به دنبال یک وضعیت آرمانی می‌گردند بی آنکه بدانند این نقاط ضعف، ضعف واقعی آنها نیست بلکه تفاوتهای طبیعی است که با اکثریت دارند، ضعف اصلی زمانی است که این تفاوتها را نقطه‌ی ضعف حساب کنند. به این تاریخ اکران تبعید شدیم، از غربت این تبعید نگویم چرا که این روزها مظلوم نمایی مد روز شده و انقدر همه نقش قربانی را بازی کرده‌اند که من قربانی واقعی ترجیح می‌دهم فعلا زبان در کام نگه دارم…

این روزها آثار این چنینی در شبکه نمایش خانگی با اقبال بیشتری روبرو میشوند و به عنوان نمونه می‌توانم به اقبال مردم به سریال شهرزاد اشاره کنم که در ادامه سبب شد که باعث شد کاظم راست گفتار فیلم سینمایی آشوبش را در قالب یک سریال چهار قسمتی در شبکه نمایش خانگی عرضه کند، به نظر شما چنین تصمیمی برای توزیع «کمدی انسانی» شبکه نمایش خانگی چطور است؟

«کمدی انسانی» یک فیلم اجتماعی با رویکرد روانشناسانه است که خود را تاریخی نمی‌داند، از دیگر سو از ابتدا برای یک فیلم نود دقیقه‌ای نگاشته شده و به اجرا در آمده و موردی که شما می‌فرمایید به شکل مینی سریال پخش شود از اساس منتفی است…

این گروه بازیگران از زمان نگارش فیلم‌نامه در نظرتان بودند یا در جریان پیش تولید به نتیجه اصلی رسدید؟

معیارم در انتخاب بازیگران که خوشبختانه همه انتخاب‌های اولم بودند، نزدیکی به نقش و نیز توانایی‌های حرفه‌ای شان بود. خوشبختانه تیم بازیگری «کمدی انسانی» بسیار قدرتمند و در عین حال همگن و همسنگ ظاهر شده اند، یکدستی بازی تیم بازیگران از امتیازات آن است. هر چند کار با این تیم بازیگری که از چهار نسل مختلف بازیگری می‌آیند، جذابیت‌ها و‌ مشکلات خاص خودش را دارد، جذابیتش در وهله‌ی نخست استفاده از بهترین‌هایی بود که هر کدام تجربه‌های خاص خود را طی این سال‌ها اندوخته اند و به خاطر نوع زیست متفاوتی که به خاطر تعلق به دهه‌های خاص دارند، نحوه‌ی حضورشان در حین ایفای نقش با یکدیگر متفاوت است و سختی کار این بود که بازی متوازنی از گروه بازیگری بگیری، مانند این که همنوایی سازهای مختلفی که هر کدام شکل و صدای متفاوتی دارند به خلق یک قطعه‌ی درست از لحاظ موسیقیایی منجر شود.

چه شد که آرمان درویش را برای بازی در نقش اصلی فیلم برگزیدید؟

آرمان بازیگر بسیار خوبی است، بسیار کوشا و علاقه مند به حضور موثر در فیلم، انرژی بسیار زیادی در کار گذاشت، ۴ ماه تمام بدنش را برای صحنه‌هایی که نیاز به تحرک زیاد داشت آماده کرد و از این رو در صحنه‌های فایت آماده‌تر از حریفان ورزشکارش ظاهر شد، در صحنه‌های دیگر هم انرژی زیادی به لحاظ روانی صرف بازی درستی از نقشی پیچیده و پر از اوج و فرود کرد که نتیجه‌اش بسیار مطلوب است.

شاعرانگی یکی از مولفه‌های آثار شما است که در سایر فیلم‌هایی سینمایی‌تان مانند «برف روی شیروانی داغ» هم دیده می‌شد، مولفه‌ای که گونه‌ای نو را در سینمای این روزهای ما در انداخته است، در روزگاری که آثار اجتماعی صرف، حرف اول را در سینمای ما می‌زند.

کاملا، «کمدی انسانی» هم به خاطر نوع کانسپت و بار عاطفی‌اش همانند فیلم «برف روی شیروانی داغ» به نظر می‌آید، البته نه از نظر نوع ملودرام بلکه به صورت ایماژهای شاعرانه در گرافیک بصری فیلم و همینطور میزانسن‌ها و جنس بازیها.

با توجه به بازه زمانی که داستان فیلم در آن روایت می‌شود، یعنی تاریخ معاصر به طبع مرحله لوکیشن‌یابی و تولید با دشوارهای بسیاری همراه بود، از لوکیشن‌های کار بگویید که چه اندازه ساخته شد با در نظر گرفتن دشواریهای پروداکشن کارهای تاریخ معاصری.

فیلمبرداری «کمدی انسانی» پنجاه روز در در ۲۵ لوکیشن اصلی و فرعی تهران و شهرک‌های حومه‌ی آن در مرداد و شهریور امسال به طول انجامید و برای فیلمبرداری در لوکیشن‌هایی که مربوط به دهه‌ی چهل و پنجاه می‌شد تا آنجا که می‌شد از دکور، ماکت و شهرک سینمایی پرهیز کردیم، چرا که خیابانها و نمادهای شهری دهه چهل و پنجاه در شهرک سینمایی وجود ندارد، از این رو برای نماهای عمومی شهرها و خیابانها، با در اختیار گرفتن «فاساد/نقشه بیرونی نماها»، بافت شهری آن دوره به شکل سه بُعدی ۳D ساخته شده و سپس با شبیه سازی جمعیتی (کراود سمولیشن) در فضای بیرونی این نماهای شهری که ساخته ایم، توانستیم به فضاهای مطلوب و مورد نظر برسیم.

خودتان را بیشتر فیلم نامه نویس می‌دانید یا کارگردان؟

چون بیشتر اهل خلوتم، دوست دارم خودم را نویسنده بدانم، نویسندگی نیاز به مجوز ندارد، سرمایه نمی‌خواهد، در همه حال البته با یک حال خوب، می‌توانی بنویسی، با کمترین هزینه و بدون هیچ سد و مانعی که هزاران هزارش هنگام فیلمسازی جلوی پایت و در مسیر راهت قرار می‌دهند. هر چند که نه نویسندگی و نه کارگردانی هیچکدام کسب و کار من نیستند.

آقای کریمی، فیلمسازی مستقل در کشور ما با دشوارهایی بسیاری روبرو است که گاه عرصه را بر فیلمسازان این حوزه بسیار تنگ و دشوار می‌کنند، شما به عنوان یک فیلمساز مستقل چگونه با این دشواری‌های مقابله می‌کنید؟

فیلمسازی کسب و کار من نیست، تا سوژه‌ای من را به لحاظ احساسی سرشار از خود نکند و بیقرارش نشوم به سراغش نمی‌روم، حال ممکن است این شیدایی با پسند و سلیقه‌ی دیگری چندان منطقی به نظر نیاید و بسیاری از محرومیت‌هایی که عمدا بر خود روا می‌دارم، غیر عقلایی به نظر برسد، که این می‌شود همان فردیتی که چه خوب باشد و چه بد از نان شب برای زیست نویسنده واجب تر است و باید در حراستش بکوشد، نقطه‌ی قوت این سبک زیست حرفه‌ای در این است که انتخاب می‌شوی به توسط سوژه‌ای که می‌خواهد با ساختنش تو را تصعید دهد و تو روندی مانند یک تراپی را با کاتارسیس و خلسه‌ی پالایشی پس از ساختش طی می‌کنی، اما مشکلاتش هم این است که متاسفانه خلوت داشتن و تمرکز گرفتن رسم این زمانه نیست و یهویی‌ها در هر زمینه‌ای در فورگراند و ویترین اند و با اقبال مردم و مسئولین و منتقدان بیشتر مواجه می‌شوند، اما مشکل اصلی زمانی رخ می‌دهد که تو می‌خواهی با فردیت خودت جلو بیایی و توسط دو سین معروف سانسور و سرمایه، ساندویچ و پرس می‌شوی و در می‌یابی همه شعار ارزشها و هنجارها را می‌دهند اما با پول می‌شود سر سیبیل شاه نقاره زد و سرمایه و سانسور دیگر دو لبه‌ی قیچی نمی‌شوند بلکه دسته و سر یک پتک هستند که قرار است بر سر فردیت تو حتی اگر با کانسپت‌های تجاری از نوع سینمایی‌اش هم آمده باشی فرود آید چون فقط ابتذال و سخافت هم مجوز دارد و هم خریدار …

ماجرای مافیای اکران و مشکلاتی که فیلم سازان مستقل در حوزه اکران با آن دست و پنجه نرم می‌کنند یکی دیگر از مشکلات این روزهای سینما است، این مسئله در اکران فیلم شما چگونه بروز و ظهور پیدا کرد؟

مافیا که نیست، مافیا محترم تر از این حرفهاست و پرنسیپ‌های خود را دارند، بهتر است از لفظ زد وبند استفاده شود … سانس‌های فیلمی که سرگروه دارد را می‌گیرند تا فیلم خودشان در سه روز اول نمایش مثلا رکورد بزند … نه حدیث ناگفته‌ای است و نه نامکرر، انقدر این تراژدی تکرار شده که به کمدی تبدیل شده و به نظرم صحبت از این موقعیت کمیک بیشتر قبح قضیه را می‌برد…

بخش غالب سینمای ما در سال‌های اخیر به آثاری در ژانر اجتماعی با تم آسیب‌ها اختصاص پیدا کرده و ژانرهای دیگر در سینمای ما بسیار کم شده است، شما دلیل این اتفاق را چه می‌دانید و تا چه زمانی قرار است این ماجرای تک ژانری شدن سینما ادمه پیدا کند؟

سینمای جدی را در این سال‌ها آتراکسیون فلج کرده، این که می‌گویم سینمای جدی یعنی سینمای استاندارد نه هر تله فیلمی که مجوز سینمایی داشته یا بعدا گرفته، نه هر چیزی که برای تنزل سطح سلیقه و پسند مخاطب سرهم بندی شده، که قاعدتا فیلم‌های کمدی استاندارد هم داخل این مجموعه فیلم‌های جدی است. جریان اصلی اکران و به تبع آن تولید به ساخت این شبه آتراکسیون‌های لاله زاری بعد کودتا تخصیص یافته و این یک خطر بسیار بزرگ است، وقتی ابتذال به میدان بیاید که اندیشه‌ی مخالف من را فلج کند، توانایی فلج و فشل کردن بروز و ظهور اندیشه‌ی من را هم خواهد داشت، این روزها تماشاگران فهیم و جدی و دلسوز و دقیق سینما را خانه نشین کرده اند تا میدان را با حیله و ترفند برای ابتذال خالی کنند، در حالی که کافی است چند پردیس سینمایی به شکل پاتوق‌های فرهنگی به راه بیفتد و تماشاگران واقعی که گمان می‌کنند سینمای ایران کاملا مضمحل شده را با تولیدات ارزشمند و استاندارد دوباره آشنا کنند، اما چگونه؟ با تعداد معدود تیزر رایگان؟ یا امکانات تبلیغات شهری در حد صفر!!؟




مميزي‌هاي عرفي براي ويروسي كه دراماتيك زاده شد

سینماژورنال: کمپین “هنر+ایدز” در حالی وارد دومین ماه فعالیت خود شده است که در ماه ابتدایی بسیاری از هنرمندان سرشناس ایرانی کوشیدند به زعم خود با این کمپین همکاری داشته باشند.

به گزارش سینماژورنال ورود به ماه دوم فعالیت “هنر+ایدز” همراه شد با اقبال محمدهادی کریمی نویسنده، کارگردان و البته پزشک فرهیخته ایرانی و صاحب آثاری چون “برف روی شیروانی داغ”، “بشارت به یک شهروند هزاره سوم” و “غیرمنتظره” به این کمپین و ارائه یادداشتی تأمل برانگیز.

کریمی که در کارنامه اش نگارش سناریوهایی نظیر “مارال”، “ساکن طبقه وسط” و “ایران برگر” را دارد و البته خود نگارنده فیلمنامه “شمعی در باد” -اولین درام سینمای ایران که به طور جدی به ایدز پرداخت- بوده، در یادداشت خود هم درباره تاریخچه ایدز در ایران و جهان و هم درباره چرایی کم‌کاری سینما و تلویزیون در تولید درامهایی با مضمون بیماران اچ.آی.وی سخن گفته است.

متن کامل یادداشت محمدهادی کریمی را بخوانید:

*تولد با هیجان های دراماتیک

بیماری ایدز سینمایی متولد شد با هیجان‎های دراماتیک کامل، با افسانه‎های جعلی ساینس فیکشنی از چگونگی انتقال ویروس از میمون‎های نوع زورس مانگابی به انسان تا پشت پرده‎های شرکت‎های معظم دارویی و سلامت‎سازان جهانی که به شکل کارتل‎های اقتصادی در این زمینه فعال‎اند تا فلج شدن جهان غرب با ویروسی مهلک از سوی جهان چپ و بلوک شرق و اطمینان از عدم شیوع آن به سرزمین های پشت پرده‎ی آهنین، همه دستمایه‎های دراماتیک خوب برای ساخته شدن فیلم‎هایی با مضامین و گاه گونه‎های جاسوسی، تریلر، علمی تخیلی و … بود.

حتی در صدر اولین بیماران شناخته شده و شاید به نوعی از منظر معروفیت اجتماعی اولین بیمار ایدزی، یک هنرپیشه‎ی معروف هالیوودی بود، «راک هودسن»، مرد خوش چهره‎ای که عاشق زنها می‎شد و زنان گاه برای تصاحب او در فیلم‎ها به رقابت با هم می‎پرداختند و حالا دچار بیماری ناشناخته شده‎ای بود که در ابتدای راه شناسایی بود و اسرار مگوی مبتلایان خود را برملا می‎ساخت، رفتارها و مباشرت‎های دگرباشانه.

حالا دیگر این بیماری سینمایی سینمایی شده بود، بیماران به اقلیتی تعلق داشتند که پای ثواب و عقاب دنیوی و جزای گناه و نافرمانی را به حیطه‎ی تحلیل‎ها و نظرهای مربوط به حوزه‎های دینی و الهیات و اخلاق و … را افزون بر بحث‎های علمی صرف می‎گشود. بحث‎هایی که پررنگ‎تر از بحث علمی خود بیماری و جذاب‎تر از آن در همه جا و من جمله سینما، مخاطبان را به خود سرگرم می‎ساخت، ویروسی که آن روزها چون سنگ‎های عذاب «سدوم و گُمارا» تلقی می‎شد و منظرگاهی از مواجهه‎ی کیفر و نافرمانی را پیش روی هنرمندانی که می‎خواستند به آن بپردازند می‎گشود.

*پرداختن به ایدز سالها ممکن نبود بخاطر…

اما در ایران، پرداختن به ایدز سالها ممکن نبود، به بخاطر ممیزی، بخاطر آنکه گمان می‎رفت ویروس این بیماری در ایران وجود ندارد و به این زودی‎های هم نخواهد رسید. تا این بیماری به ایران برسد وقت زیادی به ظاهر بود که مسئولان تصمیم بگیرند مورد دار است یا خیر چرا که حتی به فرض تأکید بر سوغات غرب بودن آن و بهانه‎ای برای غرب ستیزی آیا می‎توان به وجود همخویانی از سدوم در ایران اشاره کرد؟! که بی‎شک پاسخ منفی بود.

اما تصور عامه از سدومیک بودن این ویروس با مشاهده‎ی آن در اکثریت غیر دگرباش به زودی رنگ باخت. بیماری چون در همگان ظهور و بروز می‎توانست بیابد پس شیوع آن تنها در میان نافرمانان از منظر کلیسای آن زمان نبود.

*آخرین ستاره شب

در ایران هم ایدز آمد و سریع آمد، یک غافلگیری بد، ظهور نه در میان دگرباشان که جماعت بیمار هموفیلی که برای زنده ماندن خویش خونهایی را به درون رگهایشان فرستاده‎اند که آلوده به ویروس بیماری است، حالا واقعاً می‎شد با توجه به مبدأ تولید و حمل این خون‎ها، کشور فرانسه، آن را سوغات فرنگ نامید. حالا می‎شد به ایدز پرداخت، یک ایرانی با خون آلوده و بدون اینکه مرتکب عملی منکراتی از حیث ممیزها، شده باشد بیمار شده و به سراشیبی مرگ فرو می‎غلتید، «آخرین ستاره‎ی شب» منوچهر پوراحمد از اولین‎های این نگاه بود. جوانان معصومی که در غروب و در اثر یک سانحه مجبور می‎شدند خون آلوده بگیرند، اتفاقی که به شکلی فاجعه‎آمیز در ایران رخ داده بود، اما صحبت از آن اگرچه طرف فرانسوی متهم اصلی بود، باز به صلاح ممیزی نبود. شاید از اینکه مردم دچار تشویش روانی حین گرفتن خون در بیمارستان‎ها نشوند توجیه مناسبی برای این قضیه بود، اما تا اینجای کار یک ایرانی هم می‎توانست بیمار باشد به شرطی که در خارج از کشور و فارغ از شیوع به وسیله‎ی موارد منکراتی صورت گرفته باشد.

کم کم حقایق تلخ دیگری از سوی جامعه‎ی پزشکی همگام با ثبوت علمی و مواردی جدید، عمومی و در دسترس همگان قرار گرفت. این بیماری همیشه مهلک و کُشندگی برق آسا ندارد و بیمار می‎تواند سالها ناقل باشد بی‎آنکه علامت خاصی که ویژه باشد، بروز و ظهور پیدا کند. بیمار حین

ابتلای اولیه می‎تواند تنها علائمی چون یک سرماخوردگی را از سر بگذراند و با یک تب خفیف و بدن درد مشترک ویروسی یکی دو روزه، به یک ناقل چند دهه‎ای تبدیل شده و بعدها بیماری در آن ظاهر شود یا حتی پیش از بروز در همان زمان ناقلی از دنیا برود.

*شیفت منشأ ابتلا از معتادان تزریقی به ارتباطهای پرخطر

حالا نیمه‎ی دوم دهه‎ی هفتاد شده بود، عامل اصلی شیوع این بیماری که عمدتاً تا آن موقع از طریق سرنگ‎های آلوده در معتادان تزریقی و نوعاً زندانها صورت می‎گرفت به مورد رتبه‎ی دوم خود یعنی انتقال از راه تماس جنسی شیفت داد.

ممیزی در سینما نیز در نیمه‎ی دوم این دهه در زمینه‎ی طرح عریان و صریح آسیب‎های اجتماعی به نوعی تسامح شیفت پیدا کرد چرا که حداقل در غیاب طرح مسائل سیاسی می‎بایست با طرح مسائل اجتماعی و بازگوکردن آسیب‎های اجتماعی که جایگزین کلمه‎ی «مفاسد اجتماعی» شده بود، فضای باز را به وجود آورد و دنبال گرفت. هرچند بعدها این طرح مسائل اجتماعی نیز تنها در قالب مُصلحانه مورد پذیرش ممیزی عرفی آن دهه قرار می‎گرفت و بعدتر فیلمساز می‎بایست در کنار طرح معضل، راهکار آن را هم ارائه دهد.

*شمعی در باد و اولین‌‌هایش

«شمعی در باد» شاید اولین از نوعی است که در بالا به آن اشاره شد، یک پرسوناژ مهربان و دوست‎داشتنی بخاطر نوع روابط و مباشرت‎های فراوان خارج از عرف با جنس مخالف دچار این بیماری می‎شد، بدون آنکه در جهان فیلم ابتلای او محل قضاوتی برای مخاطب باشد. همچنانکه برای اولین بار در این فیلم یک جوان المپیادی به انتهای راه اعتیاد می‎رسید.

اما حالا کودکان هموفیلی مبتلا بزرگ شده و می‎خواستند با انگ مجرمیت برای بیماران و بیماری در قالب سمن‎هایی چون «یاران مثبت» که مثبتش در نهایت ایهام و جناس لفظی برآمده از مثبت بودن تست‎ها و ناقل یا بیمار بودن است، به مبارزه‎ای فرهنگی دست زنند که هدفشان ضمن هشدار دادن به قشر پر خطر جوان، عوض کردن نظر عامه راجع به این بیماران بود، نظری که هنوز هم آمیخته با کمی ترس، عداوت، بیگانگی، انکار و عدم پذیرش اجتماعی بیماران است. متأسفانه در این مرحله و از این منظر هنوز فیلمی که بتواند در یادها بماند در قالب فیلم بلند سینمایی ساخته نشده است.

*یک هشدار

و در پایان، راجع به ایدز برایتان نوشتم و حیفم آمد از این فرصت استفاده نکرده و جمله‎ای راجع به شیوع خطرناک ویروس پاپیلومای انسانی یا همان زگیل تناسلی که چه به لحاظ شیوع و چه شدت و حدّت خود بیماری و مشکلاتی که در هر دو جنس پدید می‎آورد، چیزی نگفته باشم. به نظرم امروزه در کنار ویروس اچ آی وی و بیماری ایدز حتماً از هپاتیت بی و سی و ویروس زگیل تناسلی بايد یادكردي هشدار گونه جهت تحذیر طبقه‎ی سنّی مورد خطر، «جوانها»، داشته باشیم.




خبر ویژه سینماژورنال سلبریتی‌ها را به صف کرد⇐تا می‌توانید سلفی بگیرید اما…

سینماژورنال/مهدی فلاح‌صابر: همه چیز از یک گفتگوی کوتاه شروع شد؛ گفتگویی چند دقیقه ای با پدر سیاوش حکمت‌شعار.؛ بازیگری که 14 سال پیش و در عنفوان جوانی دچار یک نوع بیماری خاص(ام.اس) شد و مجبور به خانه نشینی.

به گزارش سینماژورنال درددلهای پدری صبور که بار زحمات فرزندش را 14 سال به دوش کشید؛ از رنجها گفت، از بیماری و مشکلات و هزینه ها گفت. از این گله‌مند بود که چرا در این چهارده سال کسی حالی از سیاوش نپرسید و اگر هم پرسید همان ابتدای بیماری بود.
گفته هایش را هر چند کوتاه بود قلمی کردم و به فاصله ای کوتاه، منتشر شد.(اینجا را بخوانید)
در همان ساعات اولیه چند هزار کلیک و بازدید و اشتراک گذاری در سایتها و خبرگزاری های مختلف و نشریات.

این سلبریتی‌ها در این 14 سال کجا بودند؟

بعد از پخش این گفتگو بود که سوپراستارها یکی‌یکی عزم رفتن کردند برای دیدن سیاوش همراه با دوربین، فیلمبردار و عکاس و … و عکس و فیلم گذاشتن از این عیادت‌ها در شبکه‌های اجتماعی.
هرچند در نیت خیر دوستان شکی نیست ولی با خود می‌گویم این همه سلبریتی و دوربین های همراه شان این چهارده سال کجا بودند؟ چرا در همان سالهای اول این برنامه ها اجرا نشد تا پیشرفت بیماری ولو به اندازه ذره ای کمتر شود؟

سیاوش جوانی است که اگر به این بیماری دچار نمی‌شد شاید الان یکی از سوپراستارهای سینما بود و اگر در سالهای ابتدایی بیماری اش با توجه بیشتری روبرو می شد شاید اوضاعش به مراتب بهتر بود.

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

ای کاش قبل از رسانه‌ای شدن این خبر عیادت ها و بازدیدها اتفاق می‌افتاد.

ای کاش به این فکر می‌کردیم که شاید این اتفاق برای ما همه ممکن بود رخ دهد و آن وقت چشم انتظاری‌ها بسیار دردناک تر از بیماری بود.

در روایتها آمده کسی که بر بالین بیمار می‌رود، مثل کسی است که در رحمت الهی غوطه‌ور می‌شود.

بیماران را در زمانی که به ما نیاز دارند دریابیم و نگذاریم که چشم انتظار بمانند. به قول حافظ “دائم گل این بستان شاداب نمی ماند/ دریاب ضعیفان را در وقت توانایی”.