1

تازه‌ترین حرفهای بهرام بیضایی در دهمین سال هجرت⇐به واسطه ترک ایران امکان مهمی را از دست نداده‌ام/ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتم، می‌دیدم وطن دارد مدام بیگانه می‌شود!!/فقط گاهی دلم تنگ می‌شود برای ساحلی در شمال ایران!/شهیدثالث به‌خاطر سانسور مهاجرت نکرد چون هر دو فیلمش را به‌طور کامل نشان دادند!/”رگبار” یا “غریبه و مه” هیچ‌کدام سانسور نشدند/مشکل سینمای قبل از انقلاب، وجود یک نگاه بزرگ تجاری بود که خیلی اجازه جولان‌ به نگاه فرهنگی نمی‌داد!/الان هم همان مشکل وجود دارد و فقط فیلمهای تجاری کمی خوش‌ساخت‌تر شده‌اند!

سینماروزان: شهریور۹۹ هجرت بهرام بیضایی از ایران ده ساله می‌شود؛ بیضایی ده سال است به ایالات متحده رفته و هم در دانشگاه استنفورد تدریس می‌کند و هم هرازگاه یک تئاتر روی صحنه می‌برد.

به گزارش سینماروزان بهرام بیضایی در تازه‌ترین گفتگویش که با نهادی موسوم به جشنواره برلین(متفاوت با جشنواره برلین معروف) داشته درباره دلایل مهاجرت و بی‌علاقگی به بازگشت به ایران حرف زده.

بهرام بیضایی درباره دلیل مهاجرتش گفت: درباره دلیل ترک ایران باید بگویم که من ٣٠‌سال بود شغل نداشتم و برای زندگی‌کردن در مملکتی که مدام قیمت‌هایش بالا می‌رود و زیستن دشوارتر می‌شود، شما باید شغل و درآمدی داشته باشید. من اما کاری نداشتم و در تئاتر تنها هر سه یا چهار‌سال یک‌بار می‌توانستم کاری تولید کنم- که درآمد چندانی نداشت و در سینما هم‌چون با وام فیلم می‌ساختم، بعدش مجبور می‌شوم در ازای همان وام فیلم را واگذار کنم، یعنی صاحب چیزی که بتوانم به آن اتکا کنم و امنیت مالی و اقتصادی داشته باشم، نبودم. بعد از ٣٠‌سال یک شغل در ایالات متحده پیدا کردم و آمدم دنبال این شغل.اولش این شغل تنها برای یک‌سال بود و قرار نبود بیشتر باشد، اما کم‌کم بیشتر شد.

بیضایی درباره شباهت مهاجرتش در دهه هشتاد به آمریکا با مهاجرت سهراب شهیدثالث در دهه پنجاه به آلمان بیان داشت: آن‌سال‌های پیش از انقلاب سانسور وجود داشت اما نمی‌دانم چرا باید آقای سهراب شهیدثالث تصمیم بگیرد از ایران برود، درحالی‌ که دوتا از بهترین فیلم‌هایش {طبیعت بی‌جان و یک اتفاق ساده} را در همان سال‌ها ساخته بود و فیلم‌هایش کامل نشان داده شدند؛ یعنی در واقع مهاجرت او هر دلیلی داشته باشد، شرایط کاری سانسور نبوده است. من خودم هم یادم است که فیلم‌های “رگبار” یا “غریبه و مه” هیچ‌کدام سانسور نشدند.

بیضایی ادامه داد: مشکل سینمای قبل از انقلاب، وجود یک نگاه بزرگ تجاری بود که خیلی اجازه جولان‌دادن به نگاه فرهنگی را نمی‌داد. مشکلی که بیشتر از سیستم به مردم ربط داشت و اگر مردم از آن نوع سینما حمایت نمی‌کردند، آن سینمای تجاری پا نمی‌گرفت. چنان که دیدیم در همین دوره هم مردم از همان نوع سینما حمایت کردند و می‌بینیم که الان هم همان مشکل وجود دارد، فقط فیلمهای تجاری کمی خوش‌ساخت‌تر شده که آن‌هم مربوط به زمان است.

بهرام بیضایی با بی‌علاقگی نسبت به بازگشت به وطن گفت: ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتی، می‌دیدی وطن دارد مدام بیگانه می‌شود. می‌دیدی هر روز درخت‌های بیشتری بریده می‌شود، ساختمان‌های جدیدی بالا می‌رود و در کل شکل جاهایی که می‌شناختی، می‌دیدی که دارد عوض می‌شود و زشت می‌شود. حتی می‌دیدی مردم هم عوض می‌شوند، دروغ زشتی خود را از دست می‌دهد و همه‌گیر می‌شود و بنابراین برای من از وطنم تنها همان اتاقم مانده بود و دفتر کارم.

بیضایی تاکید کرد: به واسطه ترک ایران امکان مهمی از دست نداده‌ام. شاید فیلم و صحنه بله، اگر راهی به دلخواهی بود، ولی پشیزی نمی‌ارزد به از دست‌دادن آنچه من از دست دادم؛ به عمری در نوبت نه شنیدن، از کارهای دیگری ماندن! استراحتی دادم به کسانی که در واقع هم کاری جز استراحت نداشتند و آمدم پی شغلی جای دیگری از جهان و درست ٣٠‌سال پس از آنکه از دانشگاه بیرونم گذاشتند، به دانشگاه برگشتم.

بیضایی با تلخی از دلتنگی چنین گفت: تنها چیزی که می‌ماند، دلتنگی است- دلم تنگ شده برای دفترکارم و البته دلم مدام تنگ می‌شود برای جایی در ساحل شمال. غیر از اینها هیچ.




روایت خسرو سینایی از دختری اتریشی که قافیه را به او باخت، مدیر یک وزارتخانه که او را تحقیر کرد و امتحانی که او در آن قبول شد و شهیدثالث، نه!

سینماروزان: خسرو سینایی کارگردان پیشکسوت سینمای ایران فارغ از تجربیات سینمایی اش یک موزیسین هم هست. او تحصیل‌کرده موسیقی است و در سالهای جوانی و پیش از آن که به سراغ تحصیل سینما بیاید در وین درس موسیقی خواند.

به گزارش سینماروزان خسرو سینایی که در ایران و قبل از سفر به اتریش موسیقی و ساز آکاردئون را آموخته با اشاره به کیفیت متفاوت سطح نوازندگی در ایران با اتریش به “شرق” گفت: در اکتبر ١٩٥٨ وارد وین شدم. خانه‌ای که در آن اقامت کردم متعلق به یک استاد آکادمی موسیقی وین بود که در جنگ کشته شده بود. همسر بیوه این استاد دو فرزند داشت که من هم شدم فرزند سوم این خانواده. در اتاقی که به من تعلق گرفت، یک پیانوی رویال بود و قفسه‌های آن پر از نت‌های موسیقی. البته من به قصد تحصیل در رشته معماری به اتریش رفتم که در کنار آن به موسیقی هم بپردازم. قبل از واردشدن به آکادمی موسیقی، حدود یک سال نزد استاد پرویز منصوری به فراگیری موسیقی پرداختم.

سینایی ادامه داد: خانم صاحبخانه وقتی دید که یک آکاردئون دارم، من را به یکی از دوستان همسرش معرفی کرد که رئیس سمینار آکاردئون کنسرواتوار وین بود. وقتی پیش آن استاد رفتم، به او گفتم که من در نواختن آکاردئون استادم و در تلویزیون ایران برنامه اجرا کردم، فقط آمده‌ام که برخی از اشکالاتم را برطرف کنید. وقتی دو آهنگ نواختم، استاد گفت که دختری هم‌سن‌وسال من دارد و اگر دوست دارم او هم بنوازد و من گوش کنم. آکاردئون من بزرگ‌ترین آکاردئون موجود در ایران بود و همیشه فکر می‌کردم بهترین و بزرگ‌ترین آکاردئون را دارم، اما آکاردئونی که این دختر داشت را تابه‌حال در زندگی‌ام ندیده بودم. هنگامی که این دختر شروع به نواختن کرد، متوجه شدم بدجوری قافیه را باخته‌ام. او دو بار برنده جایزه اول اروپا شده و یک ‌بار جایزه دوم جهانی را دریافت‌ کرده بود. استاد به من گفت اگر می‌خواهم مثل این دختر بنوازم باید هرچه را تابه‌حال یاد گرفته‌ام از یاد ببرم و تا پنج سال اجازه روی‌صحنه‌رفتن را ندارم. پذیرفتم و ادامه دادم.

من در امتحان ورودی دانشکده سینما قبول شدم اما شهیدثالث، نه

خسرو سینایی که ابتدا در وین معماری خوانده بود اما نتوانسته بود فارغ التحصیل این رشته شود درباره ورود به دانشکده سینما اظهار داشت: سرخوردگی در معماری و علاقه به موج نوی سینمای آن زمان من را تشویق کرد در امتحان ورودی دانشکده سینما شرکت ‌کنم. من یکی از هشت نفر پذیرفته‌شده در امتحان سینما از بین ١٢٠ نفر بودم. در همان سال سهراب شهیدثالث هم در امتحان شرکت کرده بود؛ اما چون زبان آلمانی‌اش ضعیف بود، به صورت مستمع ‌آزاد پذیرفته شد؛ به این معنی که شش ماه در کلاس‌ها شرکت کند و اگر در این مدت توانست هم‌پای باقی دانشجویان حرکت‌ کند، آن‌موقع به‌صورت رسمی پذیرفته می‌شود. البته به علت ناراحتی ریه نتوانست ادامه بدهد و به فرانسه رفت و من بعدها او را در ایران دیدم.

مدیرکل وزارت فرهنگ گفت سرپله بایست و از کارمندان فیلم بگیر

این کارگردان سینما پیرامون بازگشت به ایران بیان داشت: بعد از بازگشت به ایران برای کار به وزارت فرهنگ و هنر رفتم؛ مدیر‌کل به من گفت هرچه تابه‌حال درس خواندی به‌جای خود، کاری که باید بکنی این است که سرپله‌ها بایستی و از کارمندانی که وارد می‌شوند فیلم بسازی؛ بسیار به من برخورد، از آنها خواستم اجازه بدهند من یک فیلم کوتاه بسازم؛ این فیلم راجع به یک لحاف‌دوز دوره‌گرد بود که اولین فیلم من در ایران و یک فیلم هشت‌دقیقه‌ای بود که با استقبال روبه‌رو شد. سال بعد فیلمی ساختم به‌نام «آن سوی هیاهو» که در زمان ساخت آن، سهراب شهیدثالث به ایران بازگشته بود و برای ساخت فیلم از او دعوت به همکاری کردم و این فیلم آغاز ورود شهیدثالث به سینمای ایران بود. 




بازيگري كه جان كيارستمي را نجات داده بود در مرگ وي مورد اتهام قرار گرفت+عكس

سينماژورنال: جوزدگي مهمترين صفتي است که ميتوان درباره تهاجم عجيبي به کار برد که برخي از سينماگران ايران به بهانه درگذشت کيارستمي خطاب به جامعه پزشکان آغاز کرده اند.

به گزارش سينماژورنال پيگيري ماجرا از طريق حقوقي شايد بهترين راه مقابله با اين جوزدگي باشد؛ يعني همان روندي که از طريق کميسيون ويژه رسيدگي به پرونده پزشکي مرحوم عباس کيارستمي در جريان است.

در اين کميسيون سعي شد به برخي شبهه‌ها درباره کم‌کاري پزشکان وطني در درمان کيارستمي پاسخ داده شود. در کنار برخي اظهارنظرات تخصصي درباره بيماري و وضعيت درمان کيارستمي، يک واقعيت هم در اين کميسيون آشکار شد و آن هم نام پزشکي است که در برخي اظهارنظرات قبلي به عنوان پزشک امين کيارستمي از وي نام برده شده بود؛ پزشکي به نام اميد روحاني که البته سابقه بازيگري در سينما و تلويزيون را هم دارد.

علي فتاحي معاون انتظامي سازمان نظام پزشکي در اين کميسيون گفت: برخي ادعا مي‌کنند چون مرحوم کيارستمي همزمان با تعطيلات آخر سال به بيمارستان مراجعه کرده پزشک جراح در بيمارستان حضور نداشته؛ ما اين ادعا را کذب محض مي‌دانيم چرا که دکتر روحاني متخصص بيهوشي که از پزشکان هنرمند و اهل آواز و موسيقي است اقدام به بيهوشي مرحوم کيارستمي کرده است و همه کادر درمان در همان ابتدا متوجه حضور ايشان در بيمارستان بودند.

اميد روحاني که سالها پيش از بازيگري مشغول نقدنويسي در مطبوعات بوده است، از دانشگاه علوم پزشکي تهران مدرک طبابت عمومي خود و از دانشگاه علوم پزشکي شهيد بهشتي مدرک تخصصي بيهوشي خود را گرفته است.

روحانی سالها از جمله فعالان رسانه های سینمایی بود اما زمانی به خاطر آنچه رهایی از افسردگی خود نامید به سراغ بازیگری رفت و با ایفای نقش در فیلمهای “یک داستان واقعی” ابوالفضل جلیلی و “باد و شقایق” سیدضیاءالدین دری کار بازیگری را آغاز کرد و با بازی در “میکس” مهرجویی کار بازیگری را جدی‌تر ادامه داد و در طی سالیان بعد در بیش از سی فیلم و سریال ایفای نقش کرد.

امید روحانی جزو رفقای نزدیک کیارستمی، داریوش مهرجویی، علی حاتمی و سهراب شهیدثالث بوده و البته در فیلم “یک اتفاق ساده” شهیدثالث هم در نگارش متن و هم در کارگردانی دستیار شهیدثالث بود.

امید روحانی چطور تومور کیارستمی را تشخیص داد؟

روحاني که در همه اين سالها پزشک معتمد بسياري از چهره هاي مطرح سينما و تلويزيون ايران بوده است و در زمان ابتلای علی حاتمی به سرطان هم تمام تلاش خود را برای بهبود وی انجام داده بود، حدودا دو دهه قبل يک بار جان کيارستمي را نجات داد؛

در آن زمان روحاني تنها با ديدن يکي از تصاوير کيارستمي در مجله اي سينمايي حدس زد که او ممکن است به توموری مغزي دچار شده باشد. آن تصویر یکی از معدود تصاویر کیارستمی بود که در آن بدون عینک ظاهر شده بود و روحانی از نوع نگاه کیارستمی و حالت مردمکهای چشم حدس زد که ممکن است کیارستمی دچار مشکل مغزی خاصی شده باشد.

همين حدس بود که باعث انجام به‌موقع آزمايشات و تشخیص تومور خوش‌خیم مغزی کیارستمی شد و به دنبال آن نیز با پيگيري به‌موقع روند درمان، کیارستمی سلامتی خود را بازیافت.

با اين حال در مورد اخير همراهي اميد روحاني با کيارستمي به عنوان پزشک همراه در جريان جراحيش نتوانست مشکلي را حل کند و در نهايت کيارستمي بعد از مدتي درگيري با عواقب بيماري درگذشت و همین درگذشت باعث هجمه های فراوان به جامعه پزشکان ایران شد.

امید روحانی
امید روحانی

مواضع متناقض مهرجویی

عجیب آنجاست که یکی از دمندگان در تنور انتقاد از پزشکان ایرانی کارگردانی بوده به نام داریوش مهرجویی که از جمله رفقای صمیمی امید روحانی است!

مهرجویی یک بار بلافاصله بعد از درگذشت کیارستمی در یادداشتی آورد: می‌گویند اشتباهات پزشکی ولی فکر می‌کنم این‌ها همه شایعه است. با آقای امید روحانی صحبت کردم که دائما کنار او بوده و دکتر متخصص بیهوشی است. گفت اصلا چنین چیزی نبوده و دکتر بیمارستان او را عمل کرده. به دلیل یک مسئله‌ کوچک به بیمارستان آرارات رفت که ازش عکس بگیرند. سالم بود، راه می‌رفت، حرف می‌زد، می‌خندید و پشت کامپیوتر کار می‌کرد. من در زمینه‌ پزشکی تخصص ندارم اما فکر کنم ماجرا از وقتی شروع شد که انتقالش دادند به پاریس. چون قلبش از قبل ناراحت بود و با باتری کار می‌کرد. به نظرم پرواز هوایی طولانی در ارتفاع و چندین ساعت معطلی در فرودگاه ایده‌ درستی نبود و نمی‌دانم چرا چنین کاری کردند. دو روز بعد از انتقال به فرانسه بود که دچار ایست قلبی شد و این اتفاق افتاد.

مهرجویی که در گفتگوی اول خود شاید بخاطر احترام به امید روحانی اشتباهات پزشکی را شایعه خوانده بود در مراسم ختم کیارستمی اما در موضعی کاملا متضاد با قبل با لحنی کاملا تند پزشکان را متهم به قتل کیارستمی کرد! پزشکانی که شاید نزدیکترین آنها به کیارستمی امید روحانی باشد.

مهرجویی با ادبیاتی منفی بیان داشت: اندوه عمیقی را تجربه می‌کنم. عصبانی از این حادثه‌ای که حاصل سهل‌انگاری، ندانم‌کاری و بی‌مسئولیتی جراحانی است که عباس کیارستمی را کشتند؛ قاتل میان ما است. پزشکان بی‌عرضه، احمق، گوهر گران‌بهایی را کشتند و ما وظیفه‌مان این است که آنها را به محاکمه بکشیم. او 2 هفته پیش سالم بود؛ بی‌عرضگی دکتر جراح که سوگند یاد کرده جان یک انسان هنرمند را گرفت. من عصبانی‌ام از این بی‌مسئولیتی، از این حقارت که گریبانگیر ما شده؛ قاتل میان ماست.




ماجرای توقیف فیلم اول سهراب شهیدثالث و رفع توقیف آن توسط گوینده فیلمهای فرهادی!

سینماژورنال: شاید کمتر کسی بداند سهراب شهیدثالث کارگردانی که این روزها به عنوان یکی از پایه گذاران سینمای موسوم به جشنواره ای شناخته می شود زمانی که در اوایل دهه 50 اولین فیلم بلندش “یک اتفاق ساده” را ساخت بشدت با انتقاد مقامات هنری وقت مواجه شد.

به گزارش سینماژورنال انتقاد اصلی به این بود که چرا او در فیلمش تصویری سیاه و نادرست از زندگی ایرانیان نشان داده است و برای همین فیلم مدتی در آرشیو به سر می برد.

منوچهر انور گوینده، نویسنده و مترجم ایرانی که سابقه گویندگی آنونس برای فیلمهای اصغر فرهادی را هم داشته است در گفتگویی با “شرق” ادعا کرده او بوده که در گفتگو با وزیر فرهنگ دوران طاغوت شرایط حل مشکل فیلم شهیدثالث را فراهم آورده است.

“یک اتفاق ساده” را نمی خواستند نمایش دهند

انور درباره شرایط زمان ساخت “یک اتفاق ساده” می گوید: فیلم «یک اتفاق ساده» او را اصلا نمی‌خواستند نمایش بدهند و آن را گذاشته بودند تو انبار. در جشنواره فیلم تهران اصراری بود که باید فیلم ایرانی هم نمایش بدهیم، اما سطح فیلم‌هایی که فیلم‌سازهای خودمان عرضه کرده بودند، خیلی پایین بود.

وی ادامه می دهد: بهرام ری‌پور به من گفت «یک جوانی به اسم سهراب شهیدثالث که به او گفته‌اند برود فیلم خبری بگیرد، از بندرِ شاه (بندر ترکمنِ امروز)، با هفتاد دقیقه نگاتیوی که همراهش بوده، فیلمی ‌ساخته هفتاددقیقه‌ای و داستانی، و حالا که این فیلم را آورده، سخت به پایش پیچیده‌اند مسئولان سینمایی که «چه حقی داشتی فیلمی ‌بسازی که آدم‌هاش بیچاره و فقیرند؟» می‌گفت «اما فیلم، فیلم خوبی است، ولی مسئولان سینمایی وزارتخانه آن را گذاشته‌اند توی انبار».

یک اتفاق ساده
یک اتفاق ساده

پیش وزیر وقت رفتم و قانعش کردم که این فیلم، قیمتی است!

انور درباره تلاش اش برای رفع مشکل فیلم می افزاید: من بعد از اینکه خودم فیلم را دیدم، وقت گرفتم و رفتم پیش مهرداد پهلبد (وزیر فرهنگ‌وهنر طاغوت) و قانعش کردم که این فیلم، قیمتی است و در جشنواره حتما گل می‌کند. گفتم: «در جشنواره، دنبال فیلم هنری هستیم و یکی از کارمندان شما فیلمی ‌ساخته که ارزش بالای هنری دارد». گفت: «می‌گویند موضوعش درباره فقر است». گفتم: «یک واقعیت روشن و دقیق را نمایش می‌دهد که ارزش هنری دارد، چه اشکالی دارد اگر پرسوناژهایش آدم‌های بی‌چیزی باشند؟ هندی‌ها فقر را فخر خود کرده‌اند. آن را مثل یک قطعه زمرد در عمامه‌هاشان گذاشته‌اند. «ساتیا چیت‌رای» فقر را دست‎مایه فیلمش کرده و در فستیوال کن جایزه اول را برده».

بخشی از فیلم را دید و گفت «قبول می‌کنم، بگذاریدش»

این گوینده و مترجم درباره واکنش وزیر فرهنگ آن موقع اظهار می دارد: پهلبد گفت «برویم فیلم را ببینیم». به استودیو رفتیم، بخشی از فیلم را دید و گفت «قبول می‌کنم، بگذاریدش». و «یک اتفاق ساده» جایزه بهترین کارگردانی را از آنِ خود کرد. بعد از اعلام جوایز، وقتی از تالار وحدت بیرون می‌آمدم، سهراب شهیدثالث -که پیش‌از‌آن با او برخورد نکرده بودم- با چشم‌های پر‌از‌اشک آمد دست مرا گرفت و گفت «ممنونم از این کاری که برای من کردی».

منوچهر انور
منوچهر انور

روی کاغذ دفتر مشق خلاصه “طبیعت بی جان” را آورد

انور در پایان بیان می دارد: هفته بعد از آن، شهیدثالث روی یک ورق کاغذ مشق، خلاصه «طبیعت بی‌جان» را برایم آورد، که خواندنش منقلبم کرد. ساخت فیلم را شروع کردیم، تلویزیونی‌ها هم آمدند و گفتند ما می‌خواهیم در تولید فیلم شریک شویم. بسیاری از وسایل و امکانات را فراهم کردند و «طبیعت بی‌جان» ساخته شد. بعد هم به فستیوال برلین رفت و جایزه بهترین فیلم را گرفت و سهراب شهیدثالث شد «سهراب شهیدثالث».