1

در خاطره‌نگاری فرهاد اصلانی از همکاری با رسول ملاقلی‌پور بیان شد⇐رسول، «سفر به چزابه» را با پروانه ساخت «نجات یافتگان» تولید کرد!!!

سینماروزان: در این سالها کم نشنیده‌ایم درباره آثاری که به دلیل عدم تولید براساس فیلمنامه، در دام توقیف افتاده اند. از آن سو کم نداشته ایم سینماگرانی را که رهایی از سد ممیزی باعث شده آنها برخی مضامین را که امکان دریافت پروانه ساخت برایشان وجود نداشته از طریق مجوز فیلمنامه ای دیگر که پروانه ساخت دارد، بسازند!

به گزارش سینماروزان فرهاد اصلانی بازیگر پرکار سالهای اخیر که در جشنواره سی و ششم هم فیلم متفاوت «مغزهای کوچک زنگ زده» را داشت در گفتگویی با بهناز شیربانی در «شرق» با مرور خاطراتش از کار با رسول ملاقلی پور در «سفر به چزابه» ادعای جالبی را درباره روند تولید این فیلم بیان کرده است.

اصلانی گفته است: اين خاطره هميشه در ذهنم از زمان ساخت «سفر به چزابه» در خاطرم مانده است که رسول در مورد پروانه ساخت اين فيلم مشکل داشت. رسول ملاقلي‌پور با فاصله کمي «سفر به چزابه» و «نجات‌يافتگان» را ساخت. با پروانه ساخت «سفر به چزابه» فيلم «نجات‌يافتگان» را ساخت و با پروانه ساخت «نجات‌يافتگان» که ديرتر صادر و به‌سختي با آن موافقت شد، «سفر به چزابه» را ساخت. همه ما در «سفر به چزابه» حال عجيبي را تجربه کرديم و همه‌چيز خوب بود.




درددلهای صادقانه مسعود کرامتي⇐یك خاطره بسيار چرك از تلويزيون دارم/تلویزیون بر تیزر ۵۰ ثانیه‌ای روغن موتور «بهران» نزدیک به ۱۲ مورد اصلاحیه زد!!!/وقتی متن‌هاي «شهر موش ها» آمد، به نظرم كار بيهوده و بي‌مزه‌اي بود كه حرف چنداني براي گفتن نداشت/ملاقلی‌پور گمان داشت من از آن دسته آدم‌هاي روشنفكر ليسانسه‌ام كه ادا و اصول خودم را دارم/نبود سانسور باعث رشد سینمای کودک دهه ۶۰ شد/«بادکنک سفید» را تازه بعد از بازگشت از کن تحویل گرفتند/سریال آخرم نابود شد

سینماروزان: مسعود کرامتی از جمله فارغ التحصیلان تئاتر است که قرارگیری در کانون تحولات پس از پیروزی انتقلاب اسلامی موجب شد به سمت تلویزیون و بعدتر سینما کشیده شود.

به گزارش سینماروزان کرامتی از آن دسته تئاتریهایی است که از بازیگری تا کارگردانی را از سینما تا تلویزیون تجربه کرد و آثاری را ساخت مانند سریال «خانه ما» یا فیلم «پاتال و آرزوهای کوچک» که به نوبه خود خاطره انگیزند.

این بازیگر-کارگردان که در سالهای اخیر کم کارتر از گذشته شده است در گفتگویی تفصیلی با «اعتماد» کوشیده به مرور کارنامه هنری خویش در برهه های زمانی مختلف بپردازد.

متن کامل گفتگوی کرامتی را بخوانید:

در اين سال‌ها نشان داديد تمايل چنداني به نمايش خودتان نداريد، اين مساله تعمدي است يا شرايط كاري شما را به اين سمت و سو كشانده است؟

اصولا تمايل چنداني به نمايش خودم ندارم. شايد دليل عمده‌اش اين است كه در طول سال‌هاي گذشته طرح‌ها و ايده‌هايي داشتم كه به نتيجه نرسيد و همه‌چيز سخت شد. هر طرح و ايده‌اي كه داشتم نتوانستم به اجرا برسانم و به همين خاطر چه در عرصه كارگرداني و چه بازيگري به آدمي تبديل شدم كه منتظر پيشنهاد ديگران است. شما وقتي منتظر پيشنهاد ديگران مي‌مانيد، يكسري پيشنهادات درهم سراغ‌تان مي‌آيد. واقعيت اين است كه من هم نمي‌توانم هر كاري را بپذيرم و براي خودم خط قرمزهايي دارم كه وارد هر حيطه‌اي نشوم.

در دانشگاه هنرهاي نمايشي خوانديد، براي ورود به عرصه تئاتر اين رشته را انتخاب كرديد يا تحصيل در اين رشته براي‌تان جذابيت داشت؟

من سال ٥٦ يعني قبل از انقلاب، وارد دانشگاه شدم و به قطعيت و شدت هم تئاتر را دوست داشتم. اين را هم بگويم كه واقعا قبل از انقلاب براي ما و خيلي از دوستان‌مان، تئاتر خيلي جدي‌تر از حالا بود و شأن و اعتبار ويژه‌اي داشت.
در واقع شهرت به معناي رايج در سينما، در حيطه تئاتر اتفاق نمي‌افتاد و شأن و اعتبار تئاتر اصلا قابل مقايسه با سينما نبود. همان زمان در سينما انگشت‌شمار آدم‌هايي بودند كه فيلم‌هاي خاص و نويي مي‌ساختند، اما عمده فعاليت‌هاي تئاتري‌ها اعتبار داشت (منظورم اعتبار فرهنگي است). آن روزها بيشتر كساني كه در سينما كار مي‌كردند ربطي به تئاتر نداشتند. پس از آن، متاسفانه همه اين تعاريف به هم ريخت. به نوعي جايگاه و شأن اجتماعي و اعتبار خيلي از مفاهيم و فعاليت‌ها كه اتفاقا فرهنگ و اخلاق هم شامل آنها مي‌شود، در ظرف عجيب و غريبي ريخته شد و حالا تركيب و ملغمه‌اي از همه اين مفاهيم باقي مانده است. در اين ميان از اعتبار تئاتر هم كورسويي بيشتر باقي نمانده است. با اين همه امروز وقتي درباره تئاتر حرف مي‌زنيم، برخي براي اين هنر اعتبار فرهنگي قايلند اما واقعيت جامعه ما اين است كه تلويزيون و سينما در آن نقش پر رنگ‌تري دارند.

هم دوره‌هاي‌تان آن روزها در دانشگاه چه كساني بودند؟

با يكي دو سال اختلاف، آتيلاپسياني، علي عمراني، رويا تيموريان، مسعود رايگان، گوهر خيرانديش و حسن پورشيرازي و خيلي‌هاي ديگر كه بعد از گذشت اين همه سال به صورت دقيق در خاطرم نيست.

به نظر مي‌رسد نسلي كه آن روزها تئاتر را به صورت حرفه‌اي تجربه مي‌كردند، موفق‌تر از نسل جوان تئاتر در اين روزها هستند.

بله اما نكته‌اي كه وجود دارد اين است كه اگر امروز رزومه تك‌تك آن آدم‌هاي حرفه‌اي را در دايره بريزيم، با جزييات نگاه و بالا و پايين كنيم، كارهايي به چشم مي‌خورد كه در شأن‌شان نبوده اما انجام داده‌اند.

يعني مجبور شدند به اين كارها تن بدهند؟

متاسفانه فضا، فضاي غريبي است. اجبار صد در صد، نقش عمده‌اي در پذيرفتن برخي كارها دارد اما يكي از زمينه‌ها و پارامترهايي كه اجبار را به وجود مي‌آورد، مسائل اقتصادي است كه به نوعي ابزار مناسبي براي توجيه كارهاي بدي است كه دوستان مي‌كنند.

اما اگر بخواهيم واقع‌بينانه به اين مساله نگاه كنيم انگار خيلي از هنرمندان هم نسل شما به شرايط پيش آمده در هنر تن داده‌اند و مقاومت و ايستادگي نمي‌كنند.

مي‌دانيد چرا؟ چون نمي‌شود جلوي اين شرايط را گرفت. ما در شرايطي در ايران زندگي مي‌كنيم كه همه‌چيزمان دولتي است و تعارف هم نداريم. چرا اوضاع اقتصادي ما بد است؟ چون پول نفت كم شده است و حالا بايد جامعه به تكاپو بيفتد و راه ديگري براي تامين نيازهاي خود پيدا كند. زماني كه پول نفت چشمگير بود، به اندازه زيادي بريز و بپاش مي‌شد و خيلي وقت‌ها به باد و يغما مي‌رفت. اين پول تا سال‌ها در همه بخش‌هاي جامعه ما تعيين‌كننده بود. بسياري از پروژه‌ها در اين سال‌ها با پول دولت به سرانجام رسيده است. البته كه من آدم متخصصي در اين زمينه نيستم اما كليت ماجرا را مي‌فهمم. حالا تصور كنيد همچنان عرصه فرهنگ و هنر با همان شيوه دولتي مديريت مي‌شود. ممكن است بخش خصوصي در اين سال‌ها فعال شده باشد اما همان هم به يك نهاد دولتي وصل است و در نهايت هنوز دولت تعيين مي‌كند چه كار كنيم و چه كار نكنيم. وجود نظام‌مندي در جامعه مساله‌اي طبيعي است اما ميزان دخالت دولت در همه امور در ديگر كشورهاي دنيا به اين اندازه نيست. شما بهتر از من مي‌دانيد كه در كشور ما فيلم‌هاي مجوزداري ساخته شدند كه امكان اكران براي‌شان فراهم نشده است. يا اينكه فيلمي اكران شده و گروهي آن را از روي پرده پايين كشيدند. چطور مي‌شود در مقابل چنين اتفاقاتي مقاومت كرد؟ همين چيزهايي كه تا امروز به دست آورديم هم از همين مقاومت مي‌آيد و بايد بي‌تعارف بگويم اگر مقاومت‌ها نبود وضعيت فرهنگ و هنر از چيزي كه امروز مي‌بينيد اسفناك‌تر بود.

برگرديم به روزهاي اول كاري‌تان در سينما، نخستين بار با شهر موش‌ها وارد سينما شديد.با توجه به تنوع و پراكندگي موضوعات در كارنامه كاري‌تان، از ابتدا آمده بوديد كه در سينماي كودك كار كنيد؟

«شهر موش‌ها» اتفاق خاصي براي ما بود. ما گروهي بوديم كه «مدرسه موش‌ها» را با همكاري ايرج طهماسب، حميد جبلي، مرضيه برومند، مرحوم كامبيز صميمي مفخم، فاطمه معتمدآريا، راضيه برومند و آزاده پورمختار براي تلويزيون ساختيم و در آن مجموعه من دستيار و عروسك گردان بودم.

پيش از «مدرسه موش‌ها» هم تجربه كار عروسكي داشتيد؟

بله. مرحوم اردشير كشاورزي نخستين بار پيشنهاد همكاري در يك كار عروسكي را داد. به او گفتم كار عروسكي بلد نيستم و همان زمان هم عمده فعاليت و تمركزم در حوزه تئاتر بود. اما خوب در نهايت تصميم گرفتم كار عروسكي را تجربه كنم.

مجبور شديد؟

آن روزها يعني اوايل دهه ٦٠، نظارت بر تئاترها زياد شد. خيلي از متن‌ها را قلع و قمع كردند و تئاتر گرفتار سانسورهاي عجيب و غريب شد. مثلا حتي نمي‌شد اسم برتولت برشت را بياوريم. ما هم به عنوان جوان‌هايي كه تازه كار تئاتر را شروع كرده بوديم، در اين فضا سرخورده شديم. شايد همين سرخوردگي من را به سمت و سوي كار كودك كشاند.

در نهايت پيشنهاد اردشير كشاورزي را پذيرفتيد؟

بله، كار كودك خيلي درگير سانسور نبود و مي‌توانستم با خيال راحت‌تري كار كنم. پيشنهاد او را پذيرفتم و پنج قصه از مثنوي معنوي را با تكنيك سايه بازي در سالن كانون خيابان وزرا روي صحنه برديم، آن روزها دقيقا فروردين ماه سال ٦٠ بود.

اجراي نمايش‌ها در آن دوران كه به طور كامل منتفي نشده بود؟

نه اما محدوديتي كه يكباره در مورد اجراها به وجود آمد به تئاتر خيلي لطمه زد. مي‌توانم بگويم يكي از عوامل پرتاب هنرمندان تئاتر به سينما در آن روزها همين بود. تئاتري‌ها روزهاي اوايل دهه ٦٠ از تئاتر دلزده شدند و دنبال راه‌هاي ديگر رفتند. من هم تئاتر عروسكي را تجربه كردم و ديدم فضا و جهان جالبي دارد. در ادامه با اردشير، كار عروسكي ديگري به نام «كرم شب تاب» را براي تلويزيون ضبط كرديم و بعد هم يك روز خانم برومند با من تماس گرفت و براي حضور در يك كار عروسكي زنده تك قسمتي پيشنهاد همكاري داد. كاري به نام «يك، دو، همه با هم». اين كار با همكاري راضيه برومند، بهرام شاه محمدلو، سعيد پورصميمي، ميترا فتحي و… در واحد نمايش ساخته شد و بعد از آن بلافاصله «مدرسه موش‌ها» را شروع كرديم و من در جمع دوستان واحد نمايش ماندم.

آن موقع فضاي تلويزيون به نسبت سينما و تئاتر بازتر بود؟

نه، كار كودك به خاطر داشتن جهاني متفاوت سخت‌گيري ديگر كارها را نداشت. اتفاقا همان سال‌ها يك خاطره بسيار چرك از تلويزيون دارم كه به خاطر آن هنوز كه هنوز است جرات نمي‌كنم طرحي به تلويزيون ارايه كنم. جرات نكردن به معناي ترسيدن نيست بلكه به معني شيوه برخورد است. برخوردي كه ديوانه‌ام كرده بود. جوري طرح ما را رد كردند كه فكر كردم شانس آورديم ما را زندان نبردند! اتفاقا همان دهه ٦٠ هم در تلويزيون فضاي غريبي بود.

نگفتيد مجموعه «شهر موش‌ها» چطور به يك فيلم سينمايي تبديل شد؟

همان روزهايي كه «مدرسه موش‌ها» را براي تلويزيون مي‌ساختيم، بنياد تازه تاسيس سينمايي فارابي توليد فيلم را آغاز كرده بود. آن روزها كيانوش عياري، كيومرث پوراحمد و مرحوم جلال مقدم تجربه‌هايي در اين زمينه كسب كرده بودند. در نهايت فارابي به برومند پيشنهاد ساخت نسخه سينمايي «مدرسه موش ها» را داد و من هم وارد سينما شدم.

با اين همه در حوزه كودك خيلي دوام نياورديد، چرا؟

در همان مقطعي كه وارد كار عروسكي شدم، «خونه مادربزرگه» را براي تلويزيون كار كردم. پايان آن مجموعه به نظرم رسيد ما در كار عروسكي هم به جاي جلو رفتن، مدام در حال دست و پا زدنيم. اين بخش جذابيتش را برايم از دست داد. آن موقع، فضا كمي تغيير كرده بود و مي‌توانستم حوزه تلويزيون و سينما را فارغ از كار كودك تجربه كنم. به همين خاطر به واسطه محمدرضا عليقلي، من و رسول ملاقلي‌پور با هم آشنا شديم و فيلم سينمايي «افق» نخستين
همكاري مان شد.

تغيير جهت از كار كودك به سمت و سوي ديگر، كار سختي نبود؟

چرا فكر مي‌كنيد من نمي‌توانستم فضاي فيلم «افق» را درك كنم؟ شايد باورتان نشود، آن موقع كه متن‌هاي مجموعه «شهر موش ها» آمد و براي تمرين با بچه‌ها دور هم جمع شديم، من از همه خداحافظي كردم و گفتم نمي‌توانم اين كار را انجام دهم. به نظرم كار بيهوده و بي‌مزه‌اي بود كه حرف چنداني براي گفتن نداشت. در نهايت گفتند نمي‌خواهد بازي كنيد و به عنوان دستيار با پروژه همكاري كن.

به نظر مي‌رسد به لحاظ روحي آدم جدي و تلخي باشيد!

خودم بايد بگويم؟

خودتان هم مي‌توانيد بگوييد، اما يك تلخي هميشگي همراه‌تان است كه از آن لذت مي‌بريد.

اگر اين مساله را از ديگران بپرسيد بهتر از من مي‌توانند نظر بدهند. اما به طور كلي واقعا بعضي وقت‌ها از شادي بيهوده عصباني مي‌شوم و اصطلاحي هم دارم كه مي‌گويم «چه خبره كه بايد آنقدر شاد باشيم؟» بد نيست نگاهي به دور و برمان بيندازيم و ببينيم هر روز چه اتفاقاتي مي‌افتد. مثلا بعضي وقت‌ها گوينده‌هاي راديو آنچنان در تزريق خوشي بيهوده تلاش مي‌كنند كه اگر نداني فكر مي‌كني صداي‌شان را از كجا براي شنوندگان مخابره مي‌كنند!

اين تلخي ذاتي باعث مي‌شود در ايفاي بعضي نقش‌ها موفق‌تر باشيد، نقش‌هايي كه به خودتان شبيه‌تر است.

به نظرم بازيگري يعني اينكه خودت را بازي كني. منظورم اين نيست كه خودت باشي، يعني هر آنچه به عنوان يك پرسوناژ به من پيشنهاد مي‌شود بايد در نهايت از خودم عبور دهم. به دنبال راهي مي‌گردم كه كاراكتر را به تيپي تبديل و به لحاظ فيزيكي چيزهاي خاصي برايش پيدا و حتي صداسازي كنم. همه اينها از يك دروني بيرون مي‌آيد كه آن درون تويي. مثلا مي‌گويند فلاني بازيگر خوبي نيست چون همه نقش‌ها را شبيه هم بازي مي‌كند اما من مي‌خواهم بگويم اين مساله امري مرسوم و متداول در دنياست. مثلا آل‌پاچينو «سرپيكو» و آل‌پاچينو «پدرخوانده» دو آدم متفاوتند؟ شايد! ولي شما آل‌پاچينو را در هردوي اين كاراكترها مي‌بينيد. مثلا جنس بازي او با كسي مثل داستين هافمن فرق مي‌كند چون او آل‌پاچينو است و خودش ربطي به داستين هافمن ندارد. جنس بازي همان چيزي است كه من روي آن تاكيد مي‌كنم.

با اين ميزان واقع بيني خورديد به پست آدمي احساساتي به نام رسول ملاقلي‌پور كه نوسانات روحي‌اش با شما قابل مقايسه نيست.

ابتدا به ساكن اصلا فكر نمي‌كردم بتوانم با ملاقلي‌پور كار كنم.

نخستين مواجهه‌تان با او چطور بود؟

اصلا خوب نبود. دعوا و بحثي با هم نكرديم اما از او خوشم نيامده بود و بعدها فهميديم هر دو براي هم دافعه‌اي داشتيم. اما بعد از مدتي كه آن هم داستاني براي خودش دارد، طوري ما رفيق شديم كه خودم اصلا باورم نمي‌شد چطور مي‌توانم آنقدر راحت با اين آدم زندگي كنم. وقتي با كسي رفيق مي‌شوي به نوعي زندگي‌ات را از روي ميل و رغبت با او قسمت مي‌كني. ارتباط ميان ما خيلي زياد و عميق شد و ادامه پيدا كرد. بعدها وقتي با هم صميمي‌تر شديم، فهميدم اين آدم صراحت لهجه‌اي دارد و ادا درنمي‌آورد و خودش است. در عين حال رفتارش شخصي بود و ممكن بود در برخي مواقع شيوه‌اش مطلوب من نباشد. اما همين كه خودش بود، شخصيتش را براي من دوست‌داشتني كرد. اگر با رفتارش مشكل داشتم، مي‌توانستم به راحتي انتقادم را به او بگويم. اين صراحت لهجه من براي او هم جذاب بود. به من مي‌گفت ابتداي آشنايي‌مان فكر مي‌كرده من از آن دسته آدم‌هاي روشنفكر ليسانسه‌ام كه ادا و اصول خودم را دارم و مي‌خواهم براي او قيافه بگيرم اما در ادامه متوجه شده اين‌طور نيست.

رفاقت‌تان باعث شد براي ملاقلي‌پور بازي كنيد؟

شايد يك بخشي از بازي من به رفاقت مان مربوط مي‌شد اما واقعيت اين است كه سر فيلم «افق» اصلا دنبال بازي نبودم و برايم جذاب هم نبود. براي دستياري در آن فيلم من براي رسول يكسري شرط گذاشتم. شاكي شد و گفت تو چه كاره‌اي كه براي من شرط بگذاري، من دستيار توام يا تو دستيار من؟

شروطي كه گذاشتيد چه بود؟

از او خواستم كاملا در جريان دكوپاژ فيلم قرار بگيرم و من با بازيگرها تمرين كنم. در مقابل هر جايي كه راه را اشتباه رفتم، حتي در جمع اشتباهم را گوشزد كند. مي‌خواستم به معني درست كلمه دستيار كارگردان باشم. بعدها فهميدم انتظاراتم در سينماي ايران با معني دستيار در عرف فاصله داشت. اصلا چنين تعريفي از دستيار تا آن روز در سينماي ما وجود نداشت. يك ماه از فيلمبرداري گذشته بود و يك روز من با يكي از بازيگرها صحنه‌اي را تمرين مي‌كردم. مجبور شدم خودم آن صحنه را بازي كنم. رسول اين صحنه را ديد و يكي دو روز بعد گفت تو چرا خودت بازي نمي‌كني؟ «افق» كه تمام شد، هفت، هشت ماه بعد، يك روز قصه «مجنون» را برايم تعريف كرد و نقشي هم براي من در نظر گرفته بود. به نظرم قصه «مجنون» در سينماي آن موقع ما خيلي جسورانه بود. ما در سينماي بعد از انقلاب مشابه اين قصه كمتر داشتيم.

از فيلم «سفر به چزابه» به بعد اما ارتباط كاري شما قطع شد. اين قطع همكاري خودخواسته بود؟

به‌شدت خودخواسته بود. با هم حرف زديم و خداحافظي كرديم.

بعد از آن بود كه تصميم گرفتيد خودتان فيلم بسازيد؟

بله، فيلم «پاتال و آرزوهاي كوچك» را ساختم.

چرا دوباره به فضاي كار كودك برگشتيد؟

من با فضاي كودك پيش از اين ارتباط داشتم و قرار بود فيلمي در اين حوزه بسازم. وقتي «افق» را با رسول ملاقلي‌پور كار كردم، بلافاصله با وحيد نيكخواه‌آزاد يك ميني‌سريال چهار، پنج قسمتي را كار كرديم كه تك‌دوربين بود و دكوپاژ داشت و از شكل و شمايل استوديويي و با كارهاي تلويزيوني آن موقع فاصله داشت. اين سريال زمينه‌اي شد كه نيكخواه به عنوان تهيه‌كننده بخش خصوصي به من اعتماد كند و نخستين فيلمم را بسازم.

آن سال‌ها وضعيت سينماي كودك نسبت به كل سينما، متفاوت بود. فيلم‌هاي خوبي ساخته شد و سينماي كودك حرفي براي گفتن داشت.

فضاي سانسوري كه در تئاتر و سينما بود، در سينماي كودك وجود نداشت. در سينماي كودك فضا بازتر بود. آدم‌هاي بيشتري به سمت اين سينما آمده بودند و مي‌شد كارهايي كرد. مثلا آواز خواندن به اين معنايي كه الان در سينما و تلويزيون وجود دارد، ممنوع بود. شما الان را نگاه نكنيد كه همه سريال‌هاي تلويزيون خواننده دارد، آن موقع از اين خبرها نبود. اما به واسطه فضاي فانتزي و شاد كودكانه، مي‌توانستيم ترانه‌هاي ريتميك را وارد كار كنيم و به نظرم اين امكان در جذب مخاطب و رونق گرفتن سينما موثر بود. شايد همين مساله سبب كوچ خيلي از هنرمندان به سينماي كودك و رونق گرفتن اين حوزه بود. بعد از پايان جنگ و با باز شدن فضا، سينما هم امتيازاتي به دست آورد. برخوردها كمتر و يكسري خط قرمزها دورتر شد و خيلي‌ها به سمت سينما آمدند و سينماي كودك در ادامه از بين رفت.

محدوديت‌هايي كه از آن حرف مي‌زنيد چقدر برآمده از جامعه بود و چقدر تحت‌تاثير مديريت فرهنگي بود؟ به هر حال در آن موقعيت جامعه درگير جنگ بود و حوزه فرهنگ و هنر چندان مورد توجه قرار نمي‌گرفت.

مديريت ما دو نوع است؛ مديريت خرد و مديريت كلان. در واقع مديريت كلان پوست مديران خود را كنده‌اند. مثلا در حال حاضر هر چقدر پنبه معاون وزارت ارشاد را بزنند، كاري از او برنمي‌آيد. در واقع او مقصر نيست اما تحت فشار است. پس منظور من مديريت كلان است. همان دوره سيد محمد بهشتي در بنياد سينمايي فارابي حضور داشت و بهترين دوران سينما را رقم زد. اتفاقا بهشتي از فضاي باز ايجاد شده به خوبي استفاده كرد و تمركزش را بر سينما گذاشت و از آن حمايت كرد. همين حمايت‌ها سبب رشد سينما در آن دوران شد. او مي‌توانست محدوديت‌هايي را كه وجود داشت، اعمال كند اما مثبت عمل كرد و نتايجش هم مشخص است. اصلا سينماي كودك در همان فضاي جنگ رشد كرد. سينماي كودك از سال ٦١ به بعد به صورت كند و پله پله بالا رفت و بعد از پايان جنگ فوران كرد. اين وضعيت تا اواسط دهه ٧٠ ادامه داد و بعد فروكش كرد. آن فوران و جهش هم باعث شد همه به اين سمت و سو هجوم بياورند.

شما هم تحت تاثير همين فضا بوديد؟

بله، شخصا فكر مي‌كنم از همگاني شدن سينماي كودك و شلوغ شدن اين حوزه بد استفاده شد و اين امكان به هرز رفت. در ادامه بعضي از فيلم‌هاي كودك مبتذل شد و به سمتي رفت كه بد و چرك بود.

شما يك دوره‌اي هم موسسه‌اي به نام كارنامك داشتيد، در آنجا چه مي‌كرديد؟

بحث مان تمركز روي تبليغات بود. نخستين كار جدي‌اي كه در اين موسسه صورت گرفت، تيزر روغن موتور بهران بود كه من ساختم. همان اسب معروف. اين تيزر حدود ٥٠ ثانيه بود كه تلويزيون به آن ١٢ مورد اصلاحيه زد. آن موقع نخستين سوالي كه از من كردند اين بود كه اين تبليغ اسب است يا روغن موتور؟ من گفتم شما چه كار داريد، كسي بيرون پول داده و من هم درباره روغن موتور تبليغ ساختم. شعار اين تيزر اين بود: «سرعت، قدرت، اطمينان، با روغن موتور بهران، با بهران بهتر و مطمئن‌تر برانيد» اين تنها نريشن ٥٠ ثانيه بود. بعد هم اين قسمت نريشن از تيزر درآمد. به من گفتند تو مي‌گويي «سرعت، دقت و اطمينان» مگر روغن موتور باعث سرعت مي‌شود؟ جواب من اين بود كه اين فقط يك تبليغ است! اما قانع نشدند و به همراه چهار تا شيهه اسب، همه را حذف كردند. آن موقع تلويزيون خيلي گيرهاي عجيب و غريب داشت. مي‌گفتند در تلويزيون جمهوري اسلامي اصلا قرار نيست دروغ گفته شود.

آن موقع كه اين تيزرها را مي‌ساختيد، آخرين تجربه همكاري‌تان با تلويزيون همان كارهاي عروسكي و مدرسه موش‌ها بود؟

بله، اصلا با تلويزيون كار نكردم تا سال ٧٥ كه «پزشكان» را ساختم. ما سه سريال در دفترمان ساختيم، «پزشكان»، «خانه ما» و «كمين».

در سريال‌سازي چقدر دچار سانسور شديد؟

خيلي زياد نبود. زماني كه «خانه ما» را كار كرديم، مديران وقت شبكه سه از ما حمايت كردند. دراين سريال براي نخستين بار رابطه والدين با بچه‌ها خيلي صميمانه به تصوير كشيده شد. والدين با بچه‌ها شوخي مي‌كردند. در حالي كه پيش از اين سريال، بچه‌ها مدام در مقابل خواسته‌هاي پدر و مادر چشم مي‌گفتند و سرشان پايين بود. اما ما اين فضا را شكستيم و اين هم به واسطه حمايت مديران وقت سريال و مدير وقت شبكه سه آقاي صافي امكان‌پذير شد. اين جو‌سازي وجود داشت كه در اين سريال هيچ كدام از شوونات خانواده رعايت نشده است. يك سال و نيم بعد از «خانه ما»، سريال «كمين» را كار كردم اما بعد كمي از تلويزيون فاصله گرفتم. اما سال ٨١ سريالي به نام «روشنايي‌هاي شهر» ساختم كه به زعم خودم بهترين كارم در سريال‌سازي بود. متاسفانه به قدري با اين سريال بد برخورد و در ساعت نامناسبي پخش شد كه تقريبا هيچ كس آن را نديد. ممكن است «خانه ما» با اقبال عمومي مواجه شده باشد اما «روشنايي‌هاي شهر» جزو سريال‌هايي بود كه دلم برايش مي‌سوزد چون واقعا نابود شد.

چرا اين كار را با «روشنايي‌هاي شهر» كردند؟

زمان پخش سريال با جام جهاني يكي شد. خيلي وقت‌ها آن را پخش نمي‌كردند و به جاي آن فوتبال نشان مي‌دادند. بعضي وقت‌ها ساعت پخش را تغيير مي‌دادند، مثلا من براي اين سريال سه تيزر ساختم. باورتان نمي‌شود، يكي از تيزرهايم فقط تصوير و موسيقي بود و اسم سريال مي‌آمد. چيز ديگري نداشت. اين تيزر را يك بار پخش كردند و بعد جلويش را گرفتند. گفتند چرا كسي در اين تيزر حرف نمي‌زند! تيزر دوم را ساختم و گفتند خوب نيست، سومي را هم ساختم و هر چه مي‌خواستند رعايت كردم، اما گفتند تيزر بايد كمي خنده‌دار و كمدي باشد. جالب اينجاست اين سريال تلخ بود و با مرگ شروع مي‌شد! من هم در نهايت عصباني شدم و گفتم اصلا تيزر نمي‌سازم و نمي‌خواهم پخش كنيد. بعدا در مصاحبه‌اي در شبكه دو خطاب به مديران اين شبكه گفتم آقايان خيلي هم سخت نيست. ما قبلا مي‌خواستيم كانالي عوض كنيم بايد از روي صندلي بلند مي‌شديم و كانال را تغيير مي‌داديم، الان كنترلي وجود دارد و به راحتي مي‌توانيد كانال را عوض كنيد و ببينيد شبكه سه كه شبكه داخلي خودمان هم هست چطور سريال‌هاي‌شان را حمايت مي‌كنند. يادم است جلسه نقد و بررسي اين سريال با حضور اكبر عالمي برگزار شد و او جلوي دوربين گفت وقتي براي نقد اين سريال دعوت شده حتي يك فريم آن را هم نديده بود. در نهايت تلويزيون دي‌وي‌دي‌هاي اين سريال را به دستش رسانده و آنقدر برايش جذاب بود كه ٢٤ قسمت را در دو روز پشت سر هم ديد. او جلوي دوربين گفت من اگر جاي مديريت شبكه دو بودم همين الان اين سريال را پخش مي‌كردم.

با همه اين فعاليت‌ها انتظار مي‌رفت بيشتر از اينها ديده شويد و در سينما و تلويزيون حضور داشته باشيد، اما به نظر مي‌رسد شيوه حركت‌تان آهسته و پيوسته است.

از اين مدل بدم نمي‌آيد اما اگر در يك مقطعي بتوانم چهار نقش خوب در طول يك سال بازي كنم، چراكه نه، اين شيوه را انتخاب مي‌كنم. ديده شدن و حضور هميشه، برايم اولويت نيست. نمي‌خواهم در بورس باشم. من كارم را مي‌كنم و طبيعي است كه عده‌اي مرا ببينند و عده‌اي هم نبينند. خوشبختانه كارهايي كه كردم اكثريت قريب به اتفاق ديده شده است. در حوزه بازيگري حساسيت‌هايي هم دارم چرا كه بالاخره آدم روي پرده است و ديده مي‌شود. فكر مي‌كنم قضاوتي كه مردم دارند خيلي مهم است. دوست دارم همين الان هم اگر قرار است به عنوان بازيگر حتي يك نفر من را بشناسد، آن يك نفر قطعا خاطره خوبي از حضورم در سينما و تلويزيون داشته باشد.

وضعيت بازيگري در اين روزها خلاف چيزي است كه شما مي‌گوييد، يعني هر كس كه بيشتر ادا درمي آورد، بيشتر ديده مي‌شود و مورد توجه منتقدان قرار مي‌گيرد و پيشنهادهايش هم بيشتر است؛ ولو اينكه خودش را در بيشتر آثار تكرار كند.

من خيلي نمي‌توانم در مورد بازيگري اظهارنظر كنم چون خيلي از فيلم‌ها را نديدم. اما در مورد برخي بازيگرها كه مورد توجه قرار مي‌گيرند، مساله اين است كه هر كس راه معمول و متداول را طي كند، پا در مسير كم خطرتري گذاشته و بيشتر مورد توجه قرار مي‌گيرد. آن فرد تا مدت‌ها مي‌تواند در اين شرايط مانور بدهد و تحسين منتقدان را برانگيزد. اما قبول دارم متاسفانه اوضاع نقد ما چندان خوب نيست. شاهد هم دارم. مثلا وقتي كه جعفر پناهي فيلم «بادكنك سفيد» را ساخت من فيلم را در جشنواره كودك آن سال نديدم. هيچ كس فيلم را در آن جشنواره تحويل نگرفت و حتي كانديدا هم نشد و يك نفر هم درباره آن حرف نزد. تا اينكه فيلم به جشنواره كن راه پيدا كرد، انگار مهم‌ترين فيلم تاريخ سينماي ايران ساخته شده است، منتقدان و سينماگران با فيلم نوعي برخورد كردند كه حيرت‌آور بود. پيش از اين هيچ روزنامه و مجله‌اي درباره آن حرف نزده بود. تازه وقتي فيلم برگشت دهن همه آب افتاد. اين وضعيت نقد ما است و امروز هم تفاوتي با آن سال‌ها ندارد.

اگر از مسيري كه تا اينجا طي كرديد برگرديد چه مي‌كنيد؟

نمي دانم واقعا!

دوست نداريد روي يك حوزه بيشتر تمركز كنيد؟

واقعيت اين است كه وقتي من رفتم تئاتر بخوانم انتخابم با يك عمد و ميل و رغبتي همراه بود، حواسم بود مي‌خواهم چه كار كنم. اما در عرصه كارگرداني نتوانستم ذهنيت خودم را بسازم. خيلي طرح‌ها داشتم كه اجازه نگرفتند و من كم كم كارگرداني را رها كردم. اما بازيگري را دوست دارم و وقتي موقعيتي پيش بيايد بدم نمي‌آيد اين حوزه را تجربه كنم. دوست دارم اين تجربه خاص را چه در تئاتر و چه در سينما داشته باشم. اما اگر برگردم هيچ‌كدام از اين كارها را كنار نمي‌گذارم. شايد بخشي از اين ماجرا شخصي است. من خيلي جاها وا دادم و كنار كشيدم. رويم را آن طرف كردم. وقتي طرح و ايده‌اي بردم با نخستين برخورد تندي كه ديدم، پس كشيدم و طرح را كنار گذاشتم. نمي‌دانم اگر برگردم، سماجت بيشتري به خرج مي‌دهم با نه.

 




پسر رسول ملاقلی‌پور: پدرم اهل مطالعه نبود و خیلی کم کتاب می‌خواند/راه‌حلی که در “قارچ سمی” ارائه داد براساس تئوری اسلام نبود/در “مزرعه پدری” تحت‌تاثیر “ترمیناتور” بود/”خسوف” و “کمکم کن” را دوست نداشت

سینماژورنال: حدودا یک دهه بعد از مرگ رسول ملاقلی پور همچنان بر سبک سینمایی وی و بخصوص نگاهی که به مقوله اجتماع پس از پایان دفاع داشت بحثهای فراوانی وارد است.

به گزارش سینماژورنال رسول در زمان حیات انسانی نبود که بخواهد بواسطه ملاحظه کاریهای سیاسی اسیر نگاه محتوایی خاصی شود و دقیقا به همین دلیل بود که تقریبا هر فیلمی که می ساخت بحث برانگیز می شد.

ملاقلی پور از خود فرزند پسری به نام علی را به یادگار گذاشته که قصد دارد راه پدر را ادامه دهد. فرزندی که اتفاقا باز هم به مانند پدر آدمی است منتقد و حتی ابایی ندارد از اینکه به نقد اشتباهات حرفه ای پدر بپردازد.

علی ملاقلی پور که اولین فیلم بلند خود “قندون جهیزیه” را هم اخیرا ساخته در گفتگویی با مرتضی اسماعیل دوست در “وطن امروز” کوشیده بخشهایی از ویژگیها و بعضا ایرادات کمتر دیده شده رسول سینمای ایران را به مخاطب عرضه کند.

یادگار رسول در جای جای این گفتگو در کنار صحبت از ویژگیهای مثبت پدر ایرادات او را هم بیان کرده و از جمله این ایراد را با پدر وارد نموده که راه حلی که در “قارچ سمی” ارائه داده منطبق با تئوری اسلام نیست!

سینماژورنال متن این گفتگو را ارائه می کند:

  در ابتدا بیاییم از شخصیت پدر آغاز کنیم، چرا که آثارش همه وامدار نگاهش به جهانی است که از آن سرچشمه گرفته است؟
بله! چون یک اثر از درون یک هنرمند می‌آید و آینه‌ای از او است. به هرحال یک اتمسفری وجود دارد که همه بعد از مرگ کسی می‌خواهند به نفع خود او را مصادره کنند و من به‌عنوان کسی که بیشتر از همه به او نزدیک بودم، پس از مرگش سعی کردم از ساختن قدیس برای پدر جلوگیری کنم.
آنچه بیش از همه برایم دلنشین است، صراحت کلام و رفتار آن مرحوم بود.
مرحوم ملاقلی‌پور شخصی خاکستری بود. اصلا به قول شما صراحت آن مرحوم همیشه زبانزد بود. برنامه برداشت دو که آن زمان پخش می‌شد را یادتان هست؟
بله! آقای اکبر نبوی اجرا می‌کرد.
رسول ملاقلی‌پور در برنامه پخش زنده خیلی راحت می‌گوید برای به دست آوردن دوربین، شیشه حوزه هنری را شکستم! و این را بدون افتخار و تنها برای بیان شوری که داشته بیان می‌کند. این آدم خیلی خاکی بود و ابایی نداشت که حتی اشتباهات خود را به‌راحتی بیان کند و همین صداقت، کاراکترش را جذاب کرده بود.
و البته در زمان‌هایی متمادی مورد غضب هم قرار گرفت.
عرصه فیلمسازی بسیار سخت است و اصلا کارگردانی همین است و برای کسی فرش قرمز پهن نمی‌کنند. من فکر نمی‌کنم که چنین وضعیتی بوده است و این شرایطی طبیعی است. ناملایمات فقط برای رسول ملاقلی‌پور نبوده و نیست و خیلی‌ها با توجه به شرایط سخت فیلمسازی به این وضعیت دچارند. به نظر من، فیلمسازی سخت‌ترین کار ممکن است و نمی‌توان به‌راحتی اثری را خلق کرد، بویژه اگر دغدغه داشته باشید.
  اما گاه عرصه برای آن مرحوم چنان تنگ می‌شد که اعلام کرد دیگر فیلم نخواهم ساخت!
به هر حال فیلمساز برای دیده شدن و رسیدن به شرایط بهتر انتقاد می‌کند. اگر فیلمسازی انتقاد نکند حتما انگیزه‌ای نداشته و اگر دیدیم که ملاقلی‌پور اعتراض می‌کرد، برای رساندن پیام و هدفش بوده است. از طرفی رسول ملاقلی‌پور برای خود جایگاهی تصور می‌کرده که دوست داشته بیشتر مورد توجه قرار گیرد. واقعا ببینید بعد از این سال‌ها فیلمی با رنگ و بوی فیلم‌های او آمده است؟ آیا فیلمی با رنگ و بوی علی حاتمی آمده است؟ اینها با این فیلم‌های ماندگار عمری زندگی کرده‌اند. این فیلم‌ها با همه غلط و درست‌هایش مال خودشان است.
  فیلم «قارچ سمی»اش با واکنش بسیاری از دوستان و منتقدان همراه بود و مرحوم ملاقلی‌پور گفته بود، قارچ سمی یعنی من!
الان که به فیلم قارچ سمی با نگاهی منتقدانه نگاه کنیم، به اشکالاتی می‌رسیم و به نظرم باید آنالیز آن را داشته باشیم. البته فیلم حرف بدی نگفته و دارد به نقد اخلاقیات می‌پردازد و به فسادی که در جامعه مانند قارچ در حال رشد است. اما راهکاری که فیلم ارائه می‌کند مناسب و براساس تئوری اسلام و پیامبر نیست. من از این جهت با فیلم مشکل دارم که فیلم برخلاف عیب‌یابی درست خود، راهکار مناسب و اخلاقی ارائه نداده است. من نظرم این است که مرحوم ملاقلی‌پور به لحاظ فهم و کشف اتفاقات بسیار قوی بود اما به لحاظ انجام مطالعه ضعیف بود، نه اینکه مطالعه نداشته باشد اما واقعیتش این است که پدرم کم کتاب می‌خواند. این حرف را که دارم می‌زنم نه بابت نقد پدر بلکه بابت ارائه دیدگاهی است که برای امثال من جوان به درد می‌خورد.
 

 ملاقلی پور
علی ملاقلی پور

این مساله بی‌دانشی و نداشتن اطلاعات که معضلی فراگیر است.
به نظرم هنرمندی که برای اجتماع کار می‌کند، باید جز سواد سینمایی، اطلاعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را هم بالا ببرد تا این مساله باعث باز شدن دیدگاهش شود و در این شرایط به مانند یک طبیب عمل خواهد کرد. در قارچ سمی ما شاهد پایانی بشدت قاطعانه و در ترویج خشونت هستیم. از این نظر پدر اگر جز فهم و شهود بسیار زیاد و شناختی که از جامعه داشت، با اطلاعات و مطالعاتی هم همراه بود، حتما چنین اتفاقی در پایان آن فیلم نمی‌افتاد. ببینید! ما چقدر فیلم در تاریخ سینمای ایران داشته‌ایم که تنها به دنبال این هستند که فریاد بزنند که پولدارها خوردند و بردند و فریاد و فغان!
  از “شب‌نشینی در جهنم” تا همین آثار جشنواره اخیر فجر.
خدا پدرت را بیامرزد. این همه ادعا و ژست مردمی بودن بدون هیچگونه راهکار و نگاهی روشن و نتیجه‌ای راهگشا.
  به نظرت نسل جدید فیلمساز از این پیام‌گویی‌های مستقیم و شعارزدگی‌های مرسوم فاصله نگرفته است؟
نه، این مساله ارتباطی به فیلمساز پیر و جوان ندارد. همه دارند داد می‌زنند و هیچ‌کس راه‌حل ارائه نمی‌دهد و خب، فرق هنرمند با دیگران چیست؟
  شاید برخی از فیلمسازان جوان با عدم پرداخت مناسب و عدم ورود به چالش‌های فیلمنامه‌ای در واقع خود را از دست هرگونه پایانی رها کردند و دیگر وظیفه‌ای برای خود قائل نیستند!
من اصلا نمی‌خواهم مساله پایان باز و این نوع نگاه جدید مینی‌مال را در بین فیلمسازان جوان محکوم کنم. من به دنبال سینمای قصه‌گو هستم اما می‌گویم حتی همان پایان باز هم برای خود اصولی دارد و به این بهانه نمی‌توان فیلم را رها کرد. باید در آثار مدرن هم به دنبال طرح مساله بود و نمی‌توان اصول فیلمسازی را فراموش کرد.
  به نظرت راه رسیدن به شناخت و معرفت چگونه در یک فیلمساز پدید می‌آید؟
به لحاظ تئوری باید فیلمسازان کتاب بخوانند و دائم مشورت کنند تا دید بازتری پیدا کنند. از طرفی فیلمساز باید همیشه به دنبال رسیدن به مسیر حقیقت باشد و این یافتن معرفت از نظر من با خواندن قرآن به دست می‌آید. حتی راهکار فیلم‌های اجتماعی ما هم از این طریق به‌دست می‌آید. من نمی‌گویم بیاییم و فقط فیلم دینی بسازیم بلکه می‌گویم که آن نگاه دینی و قرآنی باید در هر اثر تجلی یابد.
  در فیلم‌های ابتدایی مرحوم ملاقلی‌پور در عین اینکه دورانی از کسب تجربه در فیلمسازی را می‌پیمود، فضای بصری و حس و حال دگرگونی را می‌توان یافت که در برخی دیگر از کارهایش ادامه نیافت.
یکی از مسائلی که باعث شده بود مرحوم ملاقلی‌پور در فیلم‌های اولش موفق‌تر باشد، حضورش در جبهه بوده است، یعنی همنشینی با شهید حسن شوکت‌پور و شهید بهروز مرادی و دیگر بزرگانی که در جبهه بودند باعث شد که رسول ملاقلی‌پور هم به منبع عظیمی از معرفت و شهود نزدیک باشد و از این گنجینه‌ها استفاده کند. شاید شهید مرادی را بهتر بشناسید که در زمان جنگ  غیر از جنگیدن با دشمن، عکاسی و نقاشی هم می‌کرد و در زمان محاصره خرمشهر در مسجد جامع آنجا نقاشی شهیدان را می‌کشید، چرا که اعتقاد داشت باید هر کاری کرد که این فداکاری رزمندگان ثبت شود.
  بسیاری از فیلمسازان نسل نو سینمای پس از انقلاب با حضور در جبهه به این عرصه آمدند. عشق به فیلمسازی پای پدر را به جبهه باز کرد یا برعکس بود؟
رسول ملاقلی‌پور زیر آتش و خمپاره دوربین با خود برد تا به ثبت جنگ بپردازد و حضورش در جبهه نه یک بار بلکه 8 سال طول کشید و جانباز شد و همچنان می‌رفت.
  در صورتی که می‌توانست دیگر رجعتی به جبهه و جنگ نداشته باشد.
همین را می‌خواهم بگویم. آدم‌هایی در جبهه بر او چنان تاثیرگذار بودند که نمی‌توانست دل از جبهه بردارد.
  می‌گفت که بیشتر در جنگ از چه کسانی تاثیر گرفته است؟
شخصیت حسن شوکت‌پور برایش بسیار ارزشمند بود و او را در فیلم “سفر به چزابه” به نوعی بازسازی کرد. در فیلم‌های دیگرش هم می‌توانیم به بازسازی اتفاقاتی واقعی برسیم. مثلا خاطره‌ای را تعریف می‌کرد که در سکانسی از فیلم سفر به چزابه وجود دارد. جایی که حاج‌حسن شوکت‌پور به پدر می‌گوید دست تنها است و خود را به سنگری برسان و کمک بیاور که تانک‌های دشمن در راه است. ملاقلی‌پور شک می‌کند و می‌گوید: من بروم؟ وقتی شوکت‌پور رفت او نتوانست خود را راضی کند که برود و در خرابه‌ای به خواب رفت. نزدیک صبح در راه برگشت به موتورسواری می‌رسد که شوکت‌پور است و به او می‌گوید: آقا رسول! دیشب تو خوابیدی و خیلی‌ها شهید شدند. پدر با شنیدن این مساله به هم می‌ریزد. در فیلم “پرواز در شب” هم می‌بینیم که پسر جوانی خواب است و بعد می‌بیند تانکی در مسیرش می‌آید. برای همین می‌گویم شهید شوکت‌پور همانند استادی برای رسول ملاقلی‌پور باقی ماند و به او فهماند که نمی‌توان نسبت به مسائل بی‌تفاوت بود.
  پس تعهد و نگاه نقادانه در آثارش را از جبهه به یادگار گرفته بود.
بله! دیگر ملاقلی‌پور خود را متعهد به همه چیز می‌دانست و در سینمای اجتماعی نیز همان نگاه جبهه و جنگ را حفظ می‌کرد. حتی من معتقدم ساخت فیلم خوب اجتماعی از فیلم جنگی هم سخت‌تر است. اصلا قرآن هم از مبارزه با نفس، تعبیر جهاد اکبر می‌کند. ببینید در زندگی شهری مردم درگیر چه هستند؟ فیلمساز در سینمای شهری باید چنان کند که انسان نسبت به مسائل دنیوی تعهد داشته باشد.
  مرحوم پدر در آن دوران از چه فیلم‌هایی به‌عنوان نمونه‌هایی ارزنده یاد می‌کرد؟
مثلا من یادم است خیلی کوچک بودم و با خانواده به دیدن فیلم «دیده‌بان» آقای حاتمی‌کیا رفته بودیم و پدرم خیلی دوست داشت. فیلم «هور در آتش» آقای حمید‌نژاد را هم دوست داشت و اصلا آقای عزیزالله حمیدنژاد را خیلی قبول داشت و رفاقت عمیقی با هم داشتند.
  خودت دوست داشتی فیلمساز شوی یا به اصرار پدر به این سمت آمدی؟
پدر اجباری برای اینکه من فیلمساز شوم نداشت و من خودم علاقه‌مند بودم. البته به این معنی نیست که من حالا یک هنرمندم، چرا که اگر هنر را دمیدن روح تعهد در مخاطب بدانیم دیگر به این راحتی نمی‌توان به هر شخصی هنرمند اطلاق کرد. به نظر من امثال بهروز مرادی و حسن شوکت‌پور را باید هنرمند دانست.
  در دهه‌های 60 و 70 موج سینماگرانی موسوم به جشنواره‌ای هم شکل یافت. نظر پدر درباره اینگونه فیلمسازان چه بود؟
بیشتر نگاه پدر به خود و وضعیتش بود تا دیگران و درباره فیلمسازان دیگر نظری نمی‌داد. البته این را بگویم که پدر نه تنها از جایزه بدش نمی‌آمد، بلکه از گرفتنش استقبال هم می‌کرد و این طبیعت هر آدمی است و ملاقلی‌پور هم از جنس همین مردم بود. اما برای رسول ملاقلی‌پور مهم‌تر از همه چیز، ارتباط با مخاطب بود. من یادم می‌آید که پدر یک روز به من زنگ زد و با خوشحالی گفت که علی، مردم جلوی سینما فرهنگ برای فیلم میم مثل مادر صف کشیده‌اند.

رسول ملاقلی پور
رسول ملاقلی پور

  آخرین یادگاری مرحوم ملاقلی‌پور که عاشقانه زیبایی برای مادر شد.
بله! به نظرم سیر دریافت معرفت در رسول ملاقلی‌پور به سمتی رفت که فیلمی مانند «میم مثل مادر» را ساخت. فیلمی که به زیبایی پیام مهر و فداکاری می‌دهد و پایانی بسیار ارزنده برای مخاطب دارد. در آنجا قهرمان نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از همه چیز گذشت و این تعهد در پایان به مخاطب منتقل می‌شود.
  قهرمانی متمایز از فضایی اکشن و جنگی و این بار از دل نگاهی مادرانه.
به هر حال ملاقلی‌پور به یک سیر ارزنده‌ای رسید که قهرمانش را در دل سینمای شهری یافت و برای همین هم این فیلم برای مردم ماندگارتر از قارچ سمی است.
  فضاهای متمایزی را هم در فرم آثارش می‌توان یافت.
در مقطعی درگیر فرم‌هایی شده بود که در آن تجربه کسب کرده بود. فیلم «نسل سوخته» اپیزودیک بود و «مزرعه پدری» و «هیوا» هم بازی با زمان داشتند و پدر می‌خواست برای رجعت به سینمای دفاع مقدس از فرم‌های مختلفی استفاده کند.
  چقدر اهل فیلم دیدن بود؟
واقعا فیلم‌بین خوبی بود و برخی از فیلم‌ها را برای آموختن بارها می‌دید و واقعا هم خوب تحلیل می‌کرد. مثلا یادم می‌آید در آن زمان بارها فیلم “ترمیناتور” را برای صحنه‌های اکشنش می‌دید. دنبال فیلم‌هایی بود که به دردش می‌خورد. شما می‌توانید بخشی از “فضای ترمیناتور” را در فیلم “مزرعه پدری” ببینید.
  مهم‌ترین مواردی را که به لحاظ فیلمسازی از پدر یاد گرفتی چه بود؟
من از بابت انتقال حس درونی به اثر و نیز مسائل فنی مانند دکوپاژ کردن و زاویه دوربین از مرحوم ملاقلی‌پور آموختم، چرا که واقعا در این زمینه‌ها استاد بود. در زمینه تدوین و چگونگی کات زدن‌ها خیلی کمک کرد. حتی نوع به‌کارگیری سوررئال در سینما را به من یاد داد.
  و از بابت میزانسن نگاهی که به پیرامونت بخشید؟
بی‌تفاوت نبودن نسبت به مسائل و نسبت به آدم‌های جامعه را به من یاد داد. بی‌تفاوت نگذشتن نسبت به آدم‌های ناتوان. پدر خیلی آدم خیری بود و با وجودی که خودش خیلی شرایط سختی داشت اما در فکر دیگران بود.
  از طرفی با توجه به همان رک بودن و براساس نگاهی منتقدانه بسیار ناراحت و عصبی می‌شد.
پدر آدمی بود که آستانه تحملش کم بود و برای همین زود عصبی می‌شد، البته نه نسبت به همه چیز و بیشتر برای چیزهایی که به آن حساس بود.
  بیشتر چه چیز آزارش می‌داد و موجب می‌شد که جوش بیاورد؟
مثلا به تنبلی خیلی حساس بود و به دروغگویی افراد هم حساس بود و اگر کسی دروغ می‌گفت از کوره در می‌رفت.
  به نظرت اگر الان روبه‌رویم می‌نشست، تحمل شنیدن نقدهایم را داشت؟
بله! آدمی منتقد و شنیدار نقد بود اما من دوست داشتم پدر بیشتر از این منتقد خود باشد.
  نقدهای آن دوران را که درباره‌اش بود می‌خواند؟
بله! نقدها را می‌خواند. مثلا اکبر نبوی را قبول داشت و هنگامی که نقدش می‌کرد می‌پذیرفت اما برخی منتقدها فقط سر و صدا می‌کنند.
  واکنش خاصی هم در برابر این نقدها نشان می‌داد؟
بله! حتی یادم می‌آید در لحظه‌ای با خواندن نقدی گفت که این منتقدان همه بی‌سوادند! البته این را هم در نظر بگیرید که برخی نوشته‌ها نقد نیست، بلکه تخریب است. یادم می‌آید در هنگام اکران فیلم “میم مثل مادر” یکی نوشت که این فیلم درجه چندم و هندی است که دوزار هم نمی‌فروشد! در صورتی که فیلم هم خوب فروخت و هم ماندگار شد.
  در میان فیلم‌های آن مرحوم و در کنار فیلمی خوش‌ساخت با مایه‌های سوررئال مانند «سفر به چزابه»، فیلمی کاملا بی‌هویت مانند «کمکم کن» هم وجود دارد.
«کمکم کن» را در شرایط بد مالی ساخت، چرا که دوست داشت فیلم پر‌فروش بسازد و بعد چند سالی بنشیند و فکر کند. خودش هم بارها گفت که این فیلم را دوست ندارد. فیلم «خسوف» را هم که خیلی‌ها ندیدند، دوست نداشت.
  رسول ملاقلی‌پور برایت بیشتر به‌عنوان یک پدر معنا داشت یا استادی فیلمساز؟
هر دو. هم پدر و هم فیلمسازی خاکستری بود. در آن اواخر به من گفت که علی! من در مقطعی درباره‌ات اشتباه کردم. رسول ملاقلی‌پور آدمیزاد بود و اشتباهش را می‌پذیرفت.