1

همبازی شدن مهدى هاشمى و بابك حميديان در درامی سیاسی-تاریخی

سینماژورنال: مهدي هاشمى در “سيانور ” دومين فيلم بلند بهروز شعيبى به عنوان يكي از بازيگران اصلى فيلم جلوي دوربين مى رود.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “سینما” “سيانور” که گفته می‌شود پروژه ای جنجالی خواهد بود، هم اكنون در مرحله پيش توليد قرار دارد و به تازگى مهدى هاشمى براي حضور در اين فيلم قرارداد بسته است. اين اولين همكارى هاشمى با بهروز شعيبى است.

همچنين حضور بابك حميديان نيز در اين پروژه قطعى شده است. پيش از اين حميديان با بهروز شعيبى در مجموعه تلويزيونى “پرده نشين” همكارى کرده بود و اين دومین تجربه اين بازيگر با كارگردان “سيانور” محسوب مي شود. انتخاب بازيگران اين فيلم كه  كاري پر پرسوناژ است همچنان ادامه دارد.

تهيه كنندگى “سيانور” که یک عاشقانه پلیسی با مایه های سیاسی است، را سيدمحمود رضوي برعهده دارد. پيش از اين رضوي و شعيبي در اولين فيلم بلند سينمايي اين كارگردان “دهليز” با يكديگر همكارى داشتند

قصه “سیانور” در دهه 50 می گذرد و محور اصلی آن زندگی عاشقانه یک زوج است که در آن دوره زمانی به تصویرکشیده می شود. فیلمبرداری “سیانور” در تهران و چندین شهرستان انجام می شود.

بهروز شعیبی قبل از مجموعه پرمخاطب “پرده نشین” که سال گذشته از شبکه اول سیما پخش شد، فیلم “دهلیز” را کارگردانی کرد. او برای اولین فیلم بلند سینمایی خود جوایز متعددی دریافت کرد.




بهروز شعیبی درام تاریخی-معمایی”سیانور” را می‌سازد و پوراحمد “کفشهایم کو” را با مضمون مهاجرت

سینماژورنال: شورای صدور پروانه ساخت با 4 فیلمنامه در جلسه 13مهر موافقت کرد.

به گزارش سینماژورنال از جمله فیلمنامه هایی که مجوز ساخت گرفته اند یکی “کفشهایم کو” به کارگردانی کیومرث پوراحمد است و دیگری “سیانور” به کارگردانی بهروز شعیبی.

فهرست چهار فیلمنامه ای که این هفته پروانه ساخت گرفته اند به شرح زیر است:

— “بی دفاع” به تهیه کنندگی، کارگردانی و نویسندگی ابراهیم وحیدزاده با موضوع از خیال تا واقعیت/اپیزودیک ( کمدی)

— “کفش هایم کو” به تهیه کنندگی مشترک کیومرث پوراحمد و علی قائم مقامی و کارگردانی کیومرث پوراحمد و نویسندگی مشترک کیومرث پور احمد و فرید مصطفوی با موضوع مهاجرت و تبعات آن (ملودرام خانوادگی)

–“فروشنده” به تهیه کنندگی، نویسندگی و کارگردانی اصغر فرهادی با موضوع ناهنجاری های اخلاقی در جامعه (درام اجتماعی)

–“سیانور” به تهیه کنندگی سید محمود رضوی و به کارگردانی بهروز شعیبی و نویسندگی مسعود احمدیان با موضوع تاریخ انقلاب اسلامی ایران ( پلیسی معمایی).




بهروز شعیبی: عشق‌هاي صادقانه بعد از ازدواج همیشه جواب می‌دهد/ بايد يك ذره اداي كارگردان‌ها را دربياورم

سینماژورنال: بهروز شعیبی بازیگر و کارگردان محجوب و بااخلاق سینما و تلویزیون اخیرا سریال “تنهایی لیلا” را روی آنتن داشت.

به گزارش سینماژورنال شعیبی در این سریال که داستان آن گرته برداریهایی از ماجرای میرداماد معروف داشت کاراکتری مشابه آنچه در “طلا و مس” و “مهمان داریم” ایفا کرده بود را ارائه داده و همین عاملی شد برا انبوه نقدها به وی.

شعیبی حالا در یک گفتگوی تفصیلی با رضا صدیق در “اعتماد” کوشیده هم درباره این نقدها صحبت کند و هم این که باز هم دفاع کند از سریال اخیرش.

بهروز شعیبی یک نکته را هم درباره نقد خویش بر کارگردانی بیان کرده و آن هم اینکه هنوز نمی تواند ادای کارگردانها را درآورده و شوآف کند!

سینماژورنال متن کامل گفتگوی شعیببی را ارائه می دهد:

بهروز شعيبي كارگردان، بهروز شعيبي نويسنده، بهروز شعيبي بازيگر و حالا هم شعيبي‌اي كه يكي از نقش‌هاي عامه پسند تلويزيون شده است. خودت را با كدام تعريف مي‌كني؟

من از همه اينها خيلي جدا هستم. يعني هرچه فكر مي‌كنم اين حرف يك ذره ادا گويش دارد، اين يعني ورژن كارگردان با بازيگر فرق دارد، اما وقتي فكر مي‌كنم مي‌بينم بسته به كاري است كه قرار است در آن بروم و مجموعه‌اي كه قرار است واردش بشوم. خيلي تصميم نمي‌گيرم كه حالا در اين مجموعه خوب است كه من به عنوان كارگردانم پس نروم بازي كنم يا بازيگر هستم نروم كارگرداني كنم. وقتي در يك مجموعه خوب قرار مي‌گيرم به همان چيزي كه به من سپرده شده است همان‌طور كه هست نگاه مي‌كنم. يعني خيلي نقش‌ها را ممكن است بازي‌كنم اما خودم به عنوان كارگردان آن را نمي‌سازم يا مثلا برعكس آن كارگرداني مي‌كنم اما اگر در آن كار نقشي به من بگويند بازي نخواهم كرد.

تو اول با بازيگري شروع كردي.

بله.

اما هميشه يك نگاهي هم به كارگرداني داشته‌اي.

درست است، خيلي زود اين اتفاق افتاد و اين گونه اتفاق افتاد كه در يك ‌سال دو فيلم بازي كردم، كار سوم سريال بود. كار سعيد ابراهيمي‌فر كه قرار بود در آن كار بازي كنم و همان‌جا آقاي ابراهيمي‌فر پرسيد تو مي‌خواهي توي گروه كارگرداني بيايي؟ من هم از خدا خواسته گفتم بله و بعد از آن به جاي بازي به طور جدي فقط دستياري كردم و با فاصله گهگداري بازي مي‌كردم. تا طلا و مس كه دوباره بازيگري جدي‌تر شد، ولي دستياري و كارگرداني در اين سال‌ها كار اصلي من بوده است، كاري كه در آن مداومت داشتم.

ليلا، نخستين كار تلويزيوني‌ات بود كه به عنوان يك نقش مردم‌پسند خودت را درون آن نشان دادي. در صورتي كه قبل از آن در نقش‌هايت مثل طلا و مس با نقش يك روحاني و به هرحال مثبت تعريف مي‌شدي مثل طلا و مس. اما بعد يك‌دفعه آمدي در يك سريال تلويزيوني با يك نقش مردم‌پسند و باز هم مثبت و مذهبي. براي خودت تفاوتي ندارد نقش‌هايي كه قبول مي‌كني؟

اتفاقا چند روز پيش صحبت بود و مي‌گفتند اين نقش شما شبيه و نزديك به طلا و مس است، من به هر قيمتي نمي‌خواهم متفاوت باشم. شايد آن كارها چون ديده نشده الان همه فكر مي‌كنند شبيه آن كار مي‌كنم. مثلا من دوبار صادق هدايت بازي كردم يكي براي حسن هدايت و يكي براي آقاي سينايي، يا در سريال مهرآباد كه دو يا سه سال پيش بازي كردم كه آن هم متفاوت بود اما اگر بدون تعارف و واقعيتش را بخواهم بگويم من تا مهمان‌داريم با بازيگري يك رودربايستي داشتم. يعني خودم به عنوان بازيگر براي خودم تثبيت نشده بودم و فكر مي‌كردم هيچ‌وقت بازيگري نكنم يا اينكه خودم را به عنوان بازيگر حرفه‌اي در مجموعه بازيگرهاي حرفه‌اي خيلي تثبيت شده نمي‌دانستم.

نقش متفاوتي كه در «مهمان داريم»، داشتي باعث تغيير ذهنيت‌ات شد.

بله، واقعيتش اين است كه مهمان‌داريم تقريبا تثبيت بود براي خودم به عنوان بازيگر. در مهمان‌داريم انرژي‌اي كه براي اين نقش گذاشته‌ام و اتفاقي كه براي پرسوناژ داشت مي‌افتاد تقريبا پله‌اي بود كه من را وارد بازيگري جدي كرد يعني به عنوان يك بازيگر و آدمي كه بازيگري مي‌تواند كار حرفه‌اي و اصلي‌اش باشد. تا قبل از آن اين طور نبود كه به هر قيمت بگويم مي‌خواهم متفاوت باشم يا مي‌خواهم در نقش‌هاي متفاوتي بازي كنم. مثلا باز هم نقش يك روحاني بعد از طلا و مس پيشنهاد شد اما بازي نكردم. البته نقش‌هاي متفاوتي كه به من پيشنهاد شد يا از لحاظ زمانبندي به من نمي‌خورد يا قصه كلي را دوست نداشتم اما به طور كلي نمي‌رفتم، كار نمي‌كردم و ترجيح مي‌دادم كاري اصلي خودم يعني كارگرداني را انجام بدهم. بنابراين نكته‌اي كه شما مي‌گوييد كاملا درست است براي اينكه انتخاب «تنهايي ليلا» كاملا برايم با محاسبه بود. قصه خوبي داشت و پرسوناژ خوبي بود و من مي‌دانستم كه اين عشق جواب مي‌دهد و يك تجربه‌ اينچنيني قبلا داشتم از جمله «طلا و مس». عشق‌هاي صادقانه بعد از ازدواج يا عشق‌هاي ايراني از جنس سنت ايراني هميشه جواب مي‌دهد. هنوز هم كه هنوز است جواب مي‌دهد يعني هر چقدر هم كه ما به لحاظ فرهنگي متفاوت شده باشيم، دچار دوگانگي بشويم يا نشويم، پايبند باشيم يا نباشيم باز آن شكل روابط سنتي كه مربوط به مشرق است همچنان براي ما جذاب است. «تنهايي ليلا» هم فكر كردم كه همين گونه است و مي‌تواند كاري باشد كه بين مردم ديده شود، مردم دوستش داشته باشند و با آن ارتباط برقرار كنند.

همان طور كه خودتان مي‌گوييد كارتان در «مهمان داريم» خيلي سخت بود، ولي چرا ديده نشد؟

من نمي‌خواهم بگويم آن فيلم، فيلم خيلي كاملي است يا اينكه فيلم خيلي متفاوتي است اما واقعيتش فكر مي‌كنم راجع به آن فيلم به طور كلي خيلي كم‌لطفي شد، مثلا طراح صحنه درجه يك دارد، كيوان مقدم. حتي به نظر من جزو فيلم‌هاي خوب آقاي عسگرپور است. در واقع از لحاظ ساخت يا بازي، بازي‌ها، بازي‌هاي خوبي است چون تعداد كمي بازيگر در آن فيلم وجود دارد و اين تعداد تقريبا يكدست هستند. يك تجربه‌اي بين من بود و آقاي پرستويي كه ايشان اين فضا را ايجاد كرده بودند. هر دو ما سن بالاتر از خودمان را بازي مي‌كرديم و اصولا رابطه‌اي كه بين ما شكل گرفته بود رابطه واقعي پدر و پسر بود. پدر و پسري كه ممكن است تو روي هم بايستند و باهم دعوا كنند اما باز عاشقانه همديگر را دوست دارند اما من نمي‌دانم چه شد؟ فيلم «مهمان‌داريم» انگار قرار بود در واقع ديده نشود اين اتفاق در جشن خانه سينما هم افتاد.

مثل رابطه‌تان در «آژانس شيشه‌اي» با آقاي پرستويي؟ «مهمان داريم» دومين همكاري‌تان با پرويز پرستويي است؟

بله! دقيقا ١٥ سال بعد از آژانس شيشه‌اي كه آنجا هم پدر و پسري بوديم كه با هم اختلاف داشتيم. به هرحال اما كار كردن با پرويز پرستويي را دوست دارم.

و نخستين بازي‌تان بود آژانس! چطور شد كه براي آژانس شيشه‌اي انتخاب شديد؟

آقاي آتيلا پسياني باعث شد. دليلش آن بود كه من قبل از آن داشتم سريالي بازي مي‌كردم به‌ نام «بازگشت پرستوها» براي آقاي ابوالقاسم طالبي. سنم كم بود اما با سن كم ريش گذاشته بودم. آقاي پسياني را مي‌شناختم. آقاي پسياني من را ديده بودند. در واقع آقاي پسياني انتخاب‌كننده بازيگران فيلم آژانس شيشه‌اي بود. يادم است همان موقع براي نقش سلمان من با يك جوان ديگر كانديدا بوديم. در واقع يك تا دو جلسه تست با خود آقاي پسياني و آقاي كيانيان داشتيم و بعد انتخاب شدم.

به مسير حرفه‌اي‌تان برگرديم. يك نكته در مورد بهروز شعيبي وجود دارد و آن هم اين است كه شعيبي نقش بچه مسلمان‌ها را بازي مي‌كند. نقش كسي را بازي مي‌كند كه نوعي بار مثبت دارد حالا ممكن است در طلا و مس ضد قهرمان و قهرمان خاكستري باشيد اما انگار «آژانس شيشه‌اي» نقطه‌اي بود براي شما در بازيگري كه در همان حركت مي‌كنيد. نه اينكه تكراري است نه منظورم اين نيست، مقصود اين است كه انگار سلمان آژانس شيشه‌اي است كه حالا بزرگ شده و وارد سينما شده است و دارد بازي مي‌كند.

نه! هم در مهرآباد و هم يك فيلمي ديگر به ‌نام قصه‌هاي يك زندگي، كار آقاي حسن هدايت كه در آن نقش صادق هدايت را داشتم…

صادق هدايت، بله اما بازي در آن فيلم به دليل شباهت چهره شما با هدايت بوده.

نه اين تصور شما به خاطر مجموعه فيلم‌هايي بوده است كه ديده نشده و اين‌طور برداشت شده است كه شما مي‌گوييد. نكته بعدي واقعيتش اين است كه در فيلم‌هاي بعدي كه من بازي كردم و شبيه هم هستند، شما اگر مرور كنيد مي‌بينيد من هيچ گاه وارد يك مجموعه مردد يا متوسطي نشده‌ام و حق اين را داشته‌ام كه انتخاب نكنم.

من نمي‌گويم بازي‌هاي شما شبيه هم هستند.

مي‌دانم. مقصود شما پرسوناژها و تم شخصيت‌هاست.

بله و البته اجراهاي شما متفاوت بوده، بازي شما در «طلا و مس» و «تنهايي ليلا» خيلي متفاوت است، يعني جنس اجراي نقش بسيار متفاوت است.

اميدوارم، يعني من خودم تلاشم اين بوده است كه اينها هيچ‌وقت شبيه هم نباشند اما هركدام از اين فيلم‌ها را بگوييد يا كارگردانش، كارگردان خوبي است يا تهيه‌كننده‌اش، تهيه‌كننده خوبي است يا فيلمنامه خوبش است در نتيجه من بعد از اين مرحله خيلي به اين فكر نكردم كه حالا من دارم تكرار مي‌شوم يا نمي‌شوم به اين فكر كردم كه فرصت كار كردن با يك مجموعه خوب را از دست ندهم. من مطمئن بودم «تنهايي ليلا» به لطف خداوند ديده مي‌شود. كاري به كيفيت و نقد ندارم اما به عنوان يك كار تلويزيوني مطمئن بودم اين طور مي‌شود.

يعني انتخاب شما از جايي تاكيد بر تيم سازنده اثر بوده است.

بله، تنهايي ليلا كه پشت آن اين گروه خوب آمده‌اند، حسين لطيفي يا آقاي شفيعي آمده‌اند اينها كارشان قطعا كاري خواهد بود كه ديده مي‌شود. پرسوناژ آن پرسوناژ جذابي بود. حتي در مرحله اول آقاي عنقا به من گفته بود كه نهايت هفت قسمت بازي دارم، من قبول كردم كه در اين‌كار قرار است هفت قسمت بازي كنم، وقتي رفتم ١٥ قسمت شد. اما خب اتفاق خوبي براي من بود و من فكر مي‌كنم هنوز هم آن رابطه محمد و ليلا در تنهايي ليلا جا داشت كه پرداخته شود.

به نظرم اگر عشقي كه پيرنگ داستان بود، يعني همان تم عشق شرقي اگر روي آن تاكيد و همين فضا بيشتر دراماتيزه مي‌شد، جذابيت خيلي بيشتري پيدا مي‌كرد.

من كاملا با شما هم‌نظر هستم اما خب نوع نگاهي بوده است كه صاحبان اثر روي آن داشتند، اما من مطمئن بودم مردم اين عشق را فارغ از بازي من دوست خواهند داشت.

از بازيگري گذر كنيم، بازيگري براي شما شبيه يك تفريح است ولي كارگرداني دغدغه‌تان است، در بازيگري با گروه‌هاي متفاوتي كار و در كارگرداني ذهنيت خود را خلق مي‌كنيد. بازيگري نقش است و كارگرداني نقش‌آفريني.

بازيگر كسي است كه پشت بازي‌هايش قايم مي‌شود، ديده نمي‌شود اما كارگردان نمي‌تواند خودش را پنهان كند. يعني خودش هركاري كند از فيلمش بيرون مي‌زند. يعني به هر حال آن تفكر اصلي كه دارد، اعتقاداتي كه دارد آن فكر اصلي كه دارد عيان مي‌شود. يك بخشي تكنيكي است و يك بخشي محتوايي، اما مرتب نقد مي‌كنند كه مثلا چرا اين را در فيلمت قرار دادي؟ متاسفانه اين مساله در ماجراي نقد ما بسيار زياد شده است.

مقصودتان نقد محتوايي به اثر است كه جاي نقد تكنيكي را گرفته؟

بله، نقد تكنيكي دارد حذف مي‌شود و فيلم فقط محتوايي بررسي مي‌شود. داستان فيلم يك بخش است ولي به صحبت اول‌تان بازگردم كه واقعيتش اين است هيچ‌وقت مساله سينما براي من تفريح نبوده است. يعني حتي به عنوان بازيگر سر يك فيلمي نرفتم كه مثلا حالا از فضايش لذت ببرم و يك آرامشي داشته باشم. چون نمي‌توانم. به هر حال بازيگري كارش كمتر است به نسبت كارگرداني. در كارگرداني قبل و بعد از همه با گروه درگير هستي و تا زمان نمايش فيلم به لحاظ ذهني هم درگير هستي. به‌خاطر همين بازيگري هم هيچ‌وقت تفريح برايم نشده است.

پس نقطه تمايزش براي‌تان كجاست؟

اتفاقي كه برايم مي‌افتد اين است كه چون خودم بارها پشت دوربين قرار گرفته‌ام بعضي وقت‌ها كه مي‌روم براي بازيگري، حضور در مجموعه براي من سخت‌تر مي‌شود، نه به لحاظ اينكه مجبورم از كارگردان‌ حرف‌شنوي داشته باشم اتفاقا براي من شايد لذت‌بخش باشد. بالاخره كار كردن با كارگردان‌هاي مختلف براي من تجربه است. شايد لطف خدا بوده كه من بازيگري را ادامه مي‌دهم و مي‌خواهم اين فرصت را از خودم نگيرم. ارتباط و وسعت كاري‌ام شايد به عنوان كارگردان مجموعه در واقع خيلي به‌ندرت وسيع مي‌شود اما به عنوان بازيگر خيلي سرعت پيدا مي‌كند. وارد يك مجموعه‌اي مي‌شوم كه همه آدم‌هاي آن جديدند كه هيچ‌وقت به عنوان كارگردان شايد نتوانم با آنها همكاري داشته باشم.

پس چه چيز انتخاب در بازيگري را براي‌تان سخت مي‌كند؟

مجموعه كار قبل از اينكه بخواهم وارد بشوم خيلي برايم مهم است. بارها بوده كه پرسوناژهاي خوبي بوده ولي يا مجموعه، مجموعه خوبي نبود و وقتي كه من وارد مي‌شوم مي‌دانم كه ممكن است خروجي خوبي نداشته باشم يا روابط داخلي آن روابطي باشد كه اذيتم كند. چيزي كه من را بدعادت كرد كار در «طلا و مس» و «مهمان‌ داريم» بود. وجود تهيه‌كننده‌هاي خوبي مثل منوچهر محمدي يا رضوي كه من با آنها كار كردم، اينها خيلي كمك مي‌كنند چون تو مطمئني يك مجموعه يك‌سري محدوده براي حفظ شخصيت آدم‌ها و ارتباطات‌شان و همه اين‌ موارد دارد. مثلا براي دو تا كارگردان مثل آقايان اسعديان و عسگرپور بازي كردم. خيلي برايم لذت‌بخش بوده است و حاضرم نقش‌هاي شبيه‌ به آن را هم با آنها تجربه كنم چون وقتي مي‌دانم وارد پروژه‌اي مي‌شوم كه هم به لحاظ كاري، روحي و ذهني داراي امنيت هستم و هيچ حاشيه‌اي وجود ندارد راحت‌تر هستم.

يعني فضاي صحنه و مناسبات كار براي‌تان مهم است؟

بله، مجموعه اين مسائل باعث مي‌شود كه من در بازيگري به طرف هر پيشنهادي نتوانم بروم. اما در كارگرداني، من خودم از ريشه كسي هستم كه در جمع‌آوري گروه و چيدمان گروه نقش دارم. براي همين در كارگرداني هم به محض اينكه فكر كنم كه قرار است وارد مجموعه‌اي شوم كه امنيت روحي و كاري بچه‌ها در آن مجموعه برقرار نشود از زير آن در مي‌روم.

اگر بخواهيم نسل كارگردان‌هاي پس از انقلاب را دسته‌بندي كنيم، شما نسل سوم محسوب مي‌شويد. نسل سوم علاقه به فرم دارد، فيلمسازان جديد نسل سوم را كه نگاه ‌كنيد بسيار فرم‌گرا و تكنيك‌گرا هستند از دل تكنيك و فرم است كه مضمون براي‌شان اتفاق مي‌افتد. شما چگونه‌اي؟ علاقه‌مند قصه و داستان يا فرم و ساختارگرايي؟

من دوره علاقه به فرم محض را تقريبا گذرانده‌ام. خوشبختانه براي من يك اتفاقي افتاده و من هشت تا ٩ عدد تله‌فيلم ساختم كه هفت تا هشت تاي آن قبل از فيلم بلند «دهليز» بوده است. در نتيجه در آنها طرف فرم‌هاي مختلف رفته‌ام ولي خيلي به يك شروع به عنوان فرمي كه قبل از قصه مشخص باشد قايل نيستم. براي همين هميشه مي‌گويم نمي‌توانم هيچ قاعده‌اي را براي دكوپاژ در نظر بگيرم ولي به هر حال ما دنبال سكانس‌هايي مشابه هستيم؛ سكانس اكشن و اينكه اندازه نماها چطور مي‌شود ولي حتي به نظر من هم سكانس اكشن در فيلم‌ها و نوع روايت مختلف مي‌تواند متفاوت باشد. براي همين كاملا به قصه قانع هستم، با قصه همدردي مي‌كنم و كلنجار مي‌روم.

و از دل قصه، فرم را مي‌سازيد.

فرم به وجود مي‌آيد. مثلا من در پرده‌نشين مجبور بودم جايي كه قصه شكل گرفت و تيم نويسنده مشغول به نوشتن بودند متن را بخوانم و فيلم ببينيم بنابراين فرمش درآمد.

از كدام نوع از سينماگران ايران تاثيرپذيرفته‌اي؟

نمي‌توانم بگويم كدام، از همه مي‌تواند باشد. اگر بخواهم صادقانه بگويم، در سينماي ايران يك كارگردان است كه طولاني‌مدت يا متفاوت كار كرده‌ و در فرم‌هاي متفاوت از يك كيفيت نسبي هميشه برخوردار بوده و آن شخص به نظر من آقاي مهرجويي است. مهرجويي نمونه خوبي براي كارگرداني است. آقاي مهرجويي فيلم «پري» را يكجور مي‌سازد. درست در همان نزديكي «سارا» را طور ديگري مي‌سازد و اين دوتا دو حرف متفاوت را مي‌زنند با «بانو» هم همين‌طور. «اجاره‌نشين‌ها» را هم با يك فاصله كه كمدي‌ است كاملا با ساختار فيلم كمدي ساخته شده. يك كارگردان‌هايي هستند كه اول فرم را انتخاب كرده‌اند چون هر قصه‌اي داخل آن فرم ريخته مي‌شود و خروجي آن از فرم ديده مي‌شود كه نمونه معروف آن فونتريه است در اروپا. حتي مدل يك مقدار كلاسيك‌ترش به نظر من تارانتينو يا حتي پولانسكي. اينها فرم‌هاي‌شان متفاوت است. فونتريه يا تارانتينو تقريبا در يك محدوده است كه فونتريته پافشاري خيلي شديدي در فرم دارد، تارانتينو در قصه اين پافشاري را دارد.

مي‌خواهم در سوال يك قدم پيش‌تر بيايم. بپرسم كه شما به عنوان كارگرداني كه بچه مسلمان هستيد و دغدغه‌اش را داريد، چطور فضاي روايي فيلم‌هاي مذهبي را ارزيابي مي‌كنيد يا بگذاريد اين گونه بپرسم كه به نظرتان چگونه مي‌شود به سراغ روايت الهياتي رفت و دچار كليشه و شعارزدگي- كه شكل كلي و امروزي اين دست فيلم‌هاي سينماي ايران است، نشد؟

اشكالي كه وجود دارد اين است، كساني كه دارند وارد سينما يا حوزه هنر مي‌شوند فكر مي‌كنند كه ابزار كه هيچ، پس ما برويم حرف‌مان را بزنيم. اين غلط‌ترين است، يعني اين تعريف درستي از ابزار سينما نيست. مثل اين است كه شما وارد كارخانه ماشين‌سازي شويد ماشين را كه معلوم است چگونه ساخته مي‌شود رها كنيد و بگوييد جلوي آن را به اين شكل بسازيد. براي اينكه موتورش يا كاپوتش تغيير كند شما بايد هزاران شاخصه را فكر كنيد، بايد از جلو داشبورد فكر بكنيد تا اندازه موتور، سيلندر و… در سينما هم به نظر من همين است، قبل از آنكه بخواهيم حرفي بزنيم بايد كاربرد ابزاري را كه در دست‌مان قرار دارد ياد بگيريم. متاسفانه مشكل چند سال اخير سينما اين است كساني هستند كه حرف‌هايي مي‌خواهند بزنند و ديگر به ابزار سينما فكر نمي‌كنند. فكر مي‌كنند ابزار بايد در اختيارشان قرار بگيرد تا اينها حرف‌شان را بزنند و بقيه حرف نزنند كه اينها مي‌خواهند حرف بزنند. من فكر مي‌كنم كه اگر بخواهيم يك حرف جهانشمول‌تر، بزرگ‌تر و ايدئولوژيك‌تر بزنيم مهم‌ترين مساله اين است كه اول سينما را بشناسيم و بعد از اينكه سينما و زباني را كه ارتباط برقرار مي‌كند شناختيم، حالا مي‌توانيم حرف‌مان را به راحتي بزنيم. اين اتفاقي است كه شما هيچ‌وقت از بابت كارگردان بزرگ نگرانش نيستيد، شما الان به اين فكر نمي‌كنيد اگر آقاي اصغر فرهادي بخواهد حرفي بزند حالا اين چگونه خواهد بود چون ابزار سينما را تقريبا براي ارتباط با پيرامونش در دستش دارد. مي‌تواند براي هر فيلمي تلاش كند تا حرفش را به بهترين شكل بزند تا به طور كلي ارتباط خوبي با آن برقرار شود.

پس شما به نوعي بزرگ‌ترين مشكل سينماي ايران را در پرداخت مسائل محتوايي عدم شناخت اين صنعت مي‌دانيد.

من فكر مي‌كنم مهم‌ترين مشكل ما براي حرف‌هاي محتوايي‌مان نشناختن ابزار است. اگر ابزارمان را با تمام ابعاد و مختصاتش بشناسيم ديگر مي‌دانيم حرف‌مان را در فيلمنامه بايد چگونه تغيير دهيم، با چه جنسي و با چه ريتمي اجرا شود، آن اجرا با چه بازيگراني و در چه نوع ساختاري در چگونه سينمايي بايد باشد و… گاهي اوقات شما براي زدن يك حرف بزرگ مجبور هستيد زبان طنز را به خدمت بگيريد كاري كه به نظر من بيلي وايدر انجام ‌داده. يعني بيلي وايدر حرف‌هايش در آخر يك نقطه اخلاقي دارد و نكات مختلف در كارش وجود دارد و شما در آخر فكر مي‌كنيد كه حرفش را چقدر جذاب زده است و چقدر هم دوست داشتيد. هيچ كس هم در دنيا وجود ندارد كه بگويد بيلي وايدر حرف‌هايش خارج از محتواست، او قاعدتا حرف دارد.

و در كنار شناخت ابزار، به نظر من يادگيري اينكه اصلا يك داستان در قالب فيلمنامه چگونه بايد قرار بگيرد، هم مساله است. فيلمنامه، يكي از بزرگ‌ترين مشكلات سينماي ايران است در كنار نبود شناخت از صنعت سينما. نظر شما چيست؟

صنعت سينما به سرعت در ايران پيشرفت مي‌كند. يعني ما در سال تعداد زيادي فيلم اولي داريم كه مي‌دانيم ميان همه اينها حداقل چهار تا پنج فيلمساز خوب در سينما به وجود مي‌آيد. يا ابزاري كه ما به لحاظ تكنيكي در كشورمان داريم و وارد مي‌شود به روز است و از دنيا خيلي عقب نيستيم. به نظرم بخشي كه هنوز جا دارد پيشرفت كند، بخش فيلمنامه است خيلي هم بايد پيشرفت كند. نمي‌گويم فيلمنامه‌نويس خوب نداريم يا فيلمنامه‌نويس‌ها خوب كار نمي‌كنند، مي‌گويم سرعت‌شان كم است، دليلش هم اين است كه در همه جاي دنيا به غير از يك تعدادي نويسنده و كارگردان‌هايي كه مستقل و تكي كار مي‌كنند، ديگر كار فيلمنامه به صورت فردي منسوخ شده است. مگر اينكه شما بر اساس يك كتابي شروع به فيلمنامه‌نويسي كنيد كه هيچ‌وقت به آن كار يك‌نفره نمي‌گويم، مي‌گوييم آن اقتباس كار دو تا سه نفر است. يعني يك‌نفر كتاب را نوشته است و تحويل شما داده است حالا فيلمنامه‌نويس مي‌آيد و آن را تغيير مي‌دهد. حتي اگر در سينماي خودمان هم ببينيد اقتباس‌هايي كه يك نويسنده از يك كتاب ديگر انجام داده، كار بسيار موفقي بوده است، مثلا در تلويزيون كار قصه‌هاي مجيد كار ماندگاري است؛ براي اينكه يك كتاب جذاب است و يك نويسنده متعهد و متبحر مانند آقاي كيومرث پوراحمد براي سينما تبليغ مي‌كند همين‌طور مهماني مامان… .

يا حتي دايي جان ناپلئون.

بله، بله، شما دايي جان ناپلئون را هم در تلويزيون داريد، يك رمان بود كه مشخص است يك نويسنده مدت‌ها وقت خودش را گذاشته است تا اين قصه به وجود آمده است و از مشاوران ديگر كمك گرفته و حالا خروجي‌اش را به نويسنده داده است كه اين نويسنده براي تبديل آن به سينما تلاش مي‌كند. پس آن فيلمنامه همان خروجي كار دو تا سه نفر است، كار يك نفر نيست. غير از آن به نظر من معني ندارد كه فيلمنامه‌نويس يك‌نفر باشد، براي اينكه فضا و گستره سينما خيلي گسترش پيدا كرده است. آثار سينمايي يا تصويري نمايشي كه در دست عموم است، فرق كرده، مردم قبلا براي ديدن يك فيلم بايد به سينما مي‌رفتند. الان كافي است يك خيابان يا پياده‌رو را طي كنند. يعني هر فيلمي را بخواهند بالاخره در آن خيابان گير مي‌آورند و بعد هم اينترنت و شبكه‌هاست. در نتيجه شما نمي‌تواني قصه‌ات را به شكل آزمون و خطا و تجربه بنويسي و بعد همان را نمايش بدهي و بعد همه از شما تقدير و تشكر كنند. من فكر مي‌كنم در فيلمنامه‌نويسي از تكي‌نويسي بايد پرهيز شود و فيلمنامه‌نويسان ما كارهاي جمعي ياد بگيرند. فكر مي‌كنم اين‌گونه فيلمنامه‌هاي ما پيشرفت خواهد كرد.

شما در عالم كارگرداني دوست داريد چه اقتباسي انجام بدهيد، دوست داريد چه داستاني را تعريف كنيد، اين گونه بپرسم كه دوست داري چه فيلمي را بسازي؟ دورنمايي كه براي خودت تعريف مي‌كني و آن چيزي كه در مسيرت دوست داري طي كني چه چيزي است؟

واقعيتش اين است زماني كه مي‌خواستم تله فيلم بسازم يا حتي دهليز را بسازم، همزمان سه تا چهار تا فيلمنامه داشتم كه مي‌گفتم چه خوب اگر من اين را بسازم. بعد از آنكه دهليز را ساختم همه آن قصه‌ها را كنار گذاشتم، نه به لحاظ اينكه بگويم آن قصه‌ها را دوست ندارم به لحاظ اينكه فهميدم كه سالي يك قصه‌اي را مي‌تواني بسازي چه به لحاظ خودت، چه به لحاظ پيرامونت، چه به لحاظ سن و سالت و چه به لحاظ اتفاقي كه دارد براي كليت سينما مي‌افتد. اين‌گونه من بايد بتوانم به روز و با زمان كار كنم. خيلي دوست ندارم كه بگويم فقط به يك‌سري چيزهاي از پيش تعيين شده فكر مي‌كنم. دوم هم اينكه اميدوارم اين اتفاق بيفتد كه در كارها بتوانم حرف‌هاي همه‌گيرتر را كه هركسي به زعم خود بتواند ارتباط برقرار كند، بسازم و تاريخ مصرف كوتاه‌مدت نداشته باشد و حتي اگر تصويرش كهنه شد به لحاظ مضمون هنوز جذاب باشد. كمااينكه ما هنوز خيلي از فيلم‌هاي سياه و سفيد را تماشا مي‌كنيم به‌خاطر مضمون و نوع ساختار سينمايي‌اش.

فكر مي‌كنيد اين مضمون ماندگار، از دل چه بستري رخ مي‌دهد كه علاقه به ساختش داري؟

آنقدر ما با كلمات بازي كرديم و تكراري شده است كه شايد نتوان راحت گفت. يعني ممكن است اين جواب خيلي تازه‌اي نباشد اما واقعا مضمون هميشگي من روابط انساني است. به نظرم روابط انساني است كه ما مي‌توانيم با نمايش آن باعث همذات‌پنداري شويم. وقتي من يك درام عاشقانه كار مي‌كنم، كساني كه تجربه عشقي داشته‌اند يا مي‌خواهند داشته باشند با آن مي‌توانند ارتباط برقرار كنند. وقتي سختي يك آدم را، كه در معضلي قرار گرفته است، نشان مي‌دهم، كساني كه سختي و فشار را تحمل كرده‌اند خودشان را جاي پرسوناژ مي‌گذارند. به نظرم روابط انساني مهم‌ترين چيز است و فكر مي‌كنم در هر ژانري هم بخواهم كار كنم باز اولويت همين روابط بين آدم‌هاست.

آيا روبه‌روي نقدي كه به كارهايت مي‌شود موضع مي‌گيري؟ يا بهتر است بپرسم نخستين منتقدت كيست؟

نه، موضع نمي‌گيرم. اتفاقا دو، سه تا دوست خوب دارم از جمله همسرم كه اينها منتقدان تند و تيزي هستند. يعني حرف‌هايي مي‌زنند كه من گاهي اوقات ناراحت مي‌شوم ولي بعد از آن خوشحال مي‌شوم كه اينها را به من مي‌گويند و تذكر مي‌دهند. خيلي ايستادگي روبه‌روي نقد ندارم. به نقد فكر مي‌كنم مگر اينكه نقد نباشد، غرض‌ورزي باشد يا منطقي پشت آن نباشد ولي مقابل نقد ايستادگي ندارم. من طي روز راجع به هرچيزي كه فكر مي‌كنم با آدم‌هايي كه به آنها اعتماد دارم مدام گپ مي‌زنم و نظرشان را مي‌گيرم.

اگر بخواهي يك نقد از بازي بهروز شعيبي داشته باشي، چه نقدي است؟

به عنوان بازيگر كه به نظر من مهم‌ترين نقد من به خودم در عدم پيوستگي دركار است. هميشه مي‌گويم بازيگري يك تمرين دارد و آن خود بازيگري است يعني به عنوان بازيگر هرچه شما بيشتر كار مي‌كنيد پخته‌تر مي‌شويد من به دليل عدم تمركزم روي بازيگري انرژي‌‌ام را بين بازيگري و كارگرداني تقسيم كرده‌ام اما قاعدتا سرعتم و نوع تجربه‌هايي كه مي‌كنم خيلي كند است و در بازيگري خيلي مداومت ندارم. اين به نظر من مهم‌ترين نقد است كه خوشبختانه اين اتفاق دارد مي‌افتد كه من در واقع مداوم چندتا كار دارم. به عنوان بازيگر دارم پشت سرهم كار مي‌كنم تا بروم سر كاري كه مي‌خواهم بسازم.

و نقدت به شعيبي كارگردان؟

به عنوان كارگردان نمي‌دانم چه بگويم، چون تجربه آخرين بازيگري‌ام بيشتر نزديك بوده و بيشتر در ذهنم است تا كارگرداني.

يعني نكته‌اي در ذهنت، نسبت به كارت نيست كه به خود بگويي اين نكته را رعايت مي‌كنم؟

(مكث مي‌كند) به عنوان كارگردان نقدم به خودم اين است كه… .؛ يعني نه به عنوان كارگردان بلكه به عنوان فضاي كارگرداني نقدم به خودم اين است كه مثل خيلي از دوستان خوب ديگرم شوق نمايش اين جايگاه را ندارم. يعني اداي پوزيشن و جايگاه كارگرداني را خيلي خوب درنمي‌آورم، شايد نقدم به خودم اين باشد.

يعني به خودت اين نقد را داري كه چرا اداي كارگردان‌ها را مثل اكثر نسل سومي‌ها در نمي‌آوري؟

با فضاي حاكم مخصوصا ماجراي نقدنويسي و مطبوعات بله، اين طور فكر مي‌كنم. يعني فكر مي‌كنم شايد من هم بايد يك ذره اداي كارگردان‌ها را دربياورم. البته مي‌دانم كه در اخلاقم نيست و نمي‌توانم.

 




انگشت‌سوزان “میرداماد” در شبکه سوم نتیجه عکس داد یـــا آقای جوان! برای آن که به گناه نیفتی انگشتانت را بسوزان!

سینماژورنال/مارتا ثناوش: تازه ترین محصول تلویزیونی محمدحسین لطیفی سریالی است با عنوان “تنهایی لیلا”؛ ملودرامی که داستان جوانی معتقد با بازی بهروز شعیبی را روایت می کند.

جوانی که شبی از شبها بانویی از فرنگ برگشته به حجره او پناه آورده و جوان قصه لطیفی از ترس اینکه به گناه آلوده نشود به کوچه و خیابان می زند و در نهایت چون جایی را برای اسکان نمی یابد به حجره خویش بازگشته و در آستانه تحریک است که می کوشد با سوزاندن انگشتان خود هوس را از وجود خویش بیرون کند…

فارغ از تیپ تکراری بهروز شعیبی بازیگر اصلی سریال که پیش از این عینا در آثاری چون “طلا و مس”، “گزارش یک جشن” و “مهمان داریم” تکرار شده بود شباهت داستانی سریال با اتفاقی منسوب به یکی از فیلسوفان دوران صفوی است که بدجوری جلب توجه می کند.

میرداماد آنها و میرداماد ما…

در زمان حکومت صفویه فیلسوفی ملقب به میرداماد زندگی می کرد. فیلسوفی با نام کامل “میر برهان‌الدین محمدباقر استرآبادی” که اصالتا به گرگان کنونی تعلق داشت و از سادات حسینی این شهر بود.

میرداماد در کودکی به توس هجرت کرد و علوم دینی را نزد سیدعلی فرزند ابی‌الحسن موسوی عاملی و دیگر اساتید آن دیار آموخت. در کنار علوم دینی، علوم فلسفه و ریاضیات را نیز در دوران حضورش در توس آموخت. میرداماد سپس راه قزوین پیش گرفت و بعد از مدتی زندگی در آنجا به خراسان بازگشت و پس از آن مدتی هم در کاشان زندگی کرد.

درباره صفتی به نام “میرداماد” که بر روی این فیلسوف ایرانی گذاشته شده است در میان عوام ماجرای جالبی رواج یافته است؛ ماجرایی به این شرح که شبی از شبهای سرد و برفی زمستان که میرداماد در حجره خود مشغول درس خواندن بوده است دختر یکی از چهره های متنفذ شهر-برخی گفته اند دختر شاه عباس صفوی- که راه بازگشت به خانه را گم کرده برای اینکه از گزند راهزنان در امان باشد به حجره میرداماد پناه می آورد.

میرداماد چاره ای نمی بیند جز پناه دادن به این دخترک جوان و اما از آنجا که می ترسیده به گناه افتد به هنگام حضور دختر در حجره اش، انگشتانش را می سوزاند مبادا نفسانیات بر او غلبه کند. بعدتر وقتی پدر دختر-شاه عباس- ماجرا را می فهمد شرایط ازدواج دخترش با وی را فراهم کرده و به او لقب “میرداماد” می دهد!

ماجرایی مربوط به ظرف زمانی 5 قرن پیش را رها کرده اند در روزگار معاصر

فارغ از اینکه چقدر صحت و سقم این اتفاق می توانسته درست باشد داستان پرداز این روایت آن را برای ظرف زمانی حداقل پنج قرن پیش روایت کرده و طبیعی است که در آن شرایط زمانی و با توجه به محدودیتی که در روابط میان زنان و مردان وجود داشته این داستان می توانسته بار دراماتیک و اخلاقی داشته باشد.

اما در روزگار ما که دختران و پسران نه فقط در محیطهای دانشگاهی با هم معاشرت می کنند بلکه در سطح شهر نیز در کنار یکدیگر دیده می شوند این روایت کاربرد لازم را ندارد.

در تهران بلواری هم به نام میرداماد نامگذاری شده است؛ بلواری نسبتا عریض که در محله داوودیه واقع شده است.

نویسنده “تنهایی لیلا” و کارگردان آن اگر گذارشان به این بلوار و خیابانهای منتهی به آن افتاده باشد قطعا با کافی شاپها و رستورانهایی روبرو شده اند که در آنها زن و مرد و جوان و میانسال در کنار هم یا به تنهایی مشغول صرف غذا یا نوشیدنی هستند.

طبیعی است که این وضعیت در بسیاری از نقاط دیگر شهر و کشور دیده می شود و هیچ کس هم نیست از ترس گناه آلوده شدن به کوچه و خیابان نیاید یا اگر می آید با شمعی در دست بیاید که مبادا به گناه بیفتد.

تنهایی لیلا
بهروز شعیبی در “تنهایی لیلا”

به جای انگشت‌سوزی می‌شد در پارک قدم بزنید یا چند ساعتی در یک اتوبوس بین شهری استراحت کنید

از آن گذشته جوانی که محور “تنهایی لیلا” شده می توانسته به جای ماندن در حجره و سوزاندن انگشت، از حجره بیرون زده و در این همه پارک و فضای سبزی که در شهر وجود دارد قدم زده و پیاده روی کند تا انرژی برآمده از نفسانیات را از بدن خارج کند.

تازه حتی اگر آب و هوا هم مساعد نبود و نمی توانست در فضای سرباز قدم زند به یکی از پایانه های مسافربری رفته و سوار اتوبوسی می شد به مقصدی نزدیک؛ هم راحت تا صبح می خوابید و هم نیازی نبود که انگشتانش را بسوزاند.

آقای جوان! برای آن که به گناه نیفتی انگشتانت را بسوزان

این گرفت و گیرهای دراماتیک که ناشی از نشناختن روزگار معاصر و نشستن در اتاقهای دربسته و نگارش سناریو است را که کنار بگذاریم این سوال هم پیش روی ماست که آیا تصویری که از جوان اول سریال ارائه می شود بناست الگویی باشد برای جوانان روزگار ما که به سادگی به گناه نیفتد؟

اگر این طور است آیا عوامل سریال از تهیه کننده گرفته تا کارگردان و نویسنده آن قصد داشته اند این بسته پیشنهادی را پیش روی جوانان قرار دهند که هر وقت در آستانه گناه قرار داشتند با سوزاندن انگشتان خود، هوس را از درون خود بیرون کنند؟

حالا اگر این اتفاق برای عوامل سریال بیفتد و آنها هم در آستانه گناه قرار گیرند به انگشت سوزی می پردازند؟

طبیعی است که حتی تصور چنین فرضیاتی در روزگار ما کاربرد ندارد چه برسد به اینکه بخواهیم به آنها بار عملی داده و در درامی که در روزگار معاصر می گذرد آنها را به تصویر بکشیم.

تعلق خاطرتان به‌جای خود اما تصویری که از میرداماد خلق کرده اید به کاریکاتور شباهت دارد

 تعلق خاطر حامد عنقا نویسنده این سریال به داستان میرداماد، تعلق خاطر محترمی است اما آیا نمی شد اصل داستان را با درنظر گرفتن اقتضائات زمانی آن به تصویر درآورد؟

طبیعی است که در آن حالت هزینه تولید به مراتب بیشتر می شد اما این حسن را داشت که حداقل نام میرداماد را که فیلسوفی بزرگ برای خود بوده با چهره رنگ باخته کاراکتری که انگار از چهارصد سال و اندی قبل به دل روزگار مدرن آمده گره نخورد.

از آن بدتر تصویری است که از جوانان متشرع و دیندار روزگار ما در کار تصویر شده است. همین الان بسیاری از جوانان مذهبی ما که اتفاقا سفت و سخت پای بند اصول دینی هستند در انظار ظاهر شده و با رعایت حدود به گفت و شنود با همتایان خود می پردازند. طبیعی است تصویری که سریال “تنهایی لیلا” از یک جوان معتقد ارائه می دهد با این جوانان ملموس و باورپذیر پیرامونی کمترین نسبتی ندارد.

شما که معتمد رسانه ملی هستید آدمهای دوروبرتان را بیشتر بشناسید

فرصت تولید “تنهایی لیلا” که از دست رفت؛ امید که دست اندرکاران تولید این فیلم از تهیه کننده گرفته تا نویسنده و کارگردان که اتفاقا جزو چهره های مورد اعتماد مسئولان رسانه ملی در تمامی ادوار هستند(!) در کارهای آینده فقط اندکی واقع گرایانه تر آدمهای آثارشان را به نظاره بنشینند.

برای ایجاد این نگاه واقع گرایانه لازم نیست کارشناسان متخصص علوم اجتماعی و شوراهای ارزیابی فیلمنامه را به یاری طلبید. گاهی کافیست فقط یک شبانه روز به دل شهر زد و در مراکزی مانند پارکها، تاکسیها، مترو و اتوبوسهای درون شهری به گپ و گفت با آدمها پرداخت.این گپ و گفتهاست که واقعیت خلق می کند.




حمایت دلواپس معروف از “تنهایی لیلا”!

سینماژورنال: “دلواپس” در ادبیات سیاسی حامیان دولت یازدهم به آنهایی که اطلاق می شود که اغلب به نقد فعالیتها و عملکردهای دولت می‌پردازند.

به گزارش سینماژورنال از جمله چهره های نزدیک به محمود احمدی نژاد که در سالهای اخیر  از طریق رسانه اش “وطن امروز” بیشتر باب انتقاد از عملکرد دولت اعتدال و تدبیر را گشوده مهرداد بذرپاش است.

بذرپاش که در زمان احمدی نژاد تا مدیرعاملی سایپا هم پیش رفته بود کمتر پیش آمده که درباره موضوعات هنری اظهارنظر کند اما ایشان در یک بدعت درباره سریال تازه محمدحسین لطیفی با عنوان “تنهایی لیلا” یک متن اجتماعی را منتشر نموده است.

روایت کسانی که خدا را فراموش کرده اند

وی با انتشار تصویری در صفحه اجتماعی اینستاگرامش نوشت: “تنهایی لیلا” روایت تنهایی کسانی است که گرچه گاهی خدارا فراموش کرده اند اما همواره او را احساس کرده اند.

وی ادامه داد: تم سریال با لحنی دلنشین به ذهن مخاطب می نشیند و همراه فطرت حق طلب او با شخصیت ها همذات پنداری یا مقابله می کند. اما در این میان گاهی جزئیات کلیشه وار آزار دهنده است. اگر برخى از دیالوگها از قالب کلیشه اى خارج و قالب واقعى تری مى گرفت،ب طور قطع اثر را دیدنی تر مى کرد.

بذرپاش در نهایت بیان داشت: درنهایت اثر خوب و قابل تحسینی است و از همه عوامل فیلم صمیمانه تشکر و قدردانى میکنم.




فرزند بازیگر “پرده نشین”: ۱۰ ماه بعد از سکته مغزی پدرم هیچ کدام از مدیران سینما یا تلویزیون به سراغش نیامده‌اند

سینماژورنال/مارتا ثناوش: احمد علامه‌دهر بازیگر پیشکسوت تئاتر حدودا ده ماه قبل و هنگام بازی در سریال مناسبتی “پرده نشین” دچار سکته مغزی شد و این سکته او را تا بستری شدن در بیمارستانی در مشهد پیش برد.

به گزارش سینماژورنال مدتی بعد از بستری بودن در بیمارستانی در مشهد وی به بیمارستان عرفان تهران منتقل شد و در این بیمارستان تحت درمان قرار گرفت آن هم در شرایطی که در این مدت خانواده این بازیگر مرتب با مشکلات مالی متعدد دست و پنجه نرم می کردند.

بعد از بستری بودن چند هفته ای در بیمارستان عرفان احمد علامه هرچند به خانه منتقل شد اما از آن زمان تاکنون تقریبا همواره در بستر به سر می برد و به سختی می تواند حتی کارهای روزمره خود را انجام دهد.

بیمه طلایی هنرمندان از درجه اعتبار ساقط بود و مجبور شدیم 17 میلیون هزینه بستری شدن در بیمارستان را بدهیم

نیما علامه فرزند جوان این بازیگر درباره وضعیت پدرش در این ده ماه به سینماژورنال می گوید: درباره وضعیت مالی و هزینه های بیمارستان همین قدر بگویم که فقط 17 میلیوت تومان به هنگام بستری بودن در بیمارستان عارف از ما دریافت کردند. مشکل اصلی هم اینجا بود که علیرغم اینکه پدرم هزینه بیمه تکمیلی سالانه اش را پرداخت کرده بود اما متاسفانه مسئولان هنری تعرفه بیمه تکمیلی را پرداخت نکرده بودند و کارت بیمه تکمیلی طلایی که در اختیار پدرم و شماری دیگر از سینماگران قرار گرفته بود از درجه اعتبار ساقط شده بود.

در این ده ماه بیشتر از 100 میلیون هزینه درمان پدر شده

فرزند این هنرمند با اشاره به دیگر هزینه هایی که حین بستری بودن پدر در خانه به آنها تحمیل شده است بیان می دارد: با توجه به داروهای وارداتی و گرانی که پزشکان تجویز کرده اند و البته استخدام پرستاری مخصوص بیماری پدرم که نارسایی مغزی است ماهانه حدودا 12 تا 13 میلیونی هزینه درمان پدر میشود و در این ده ماه بیشتر از 100 میلیونی هزینه درمان ایشان شده است.

نیما علامه خاطرنشان می سازد: پدرم از بیمه هنرمندان استفاده کرده است اما این بیمه هنوز که هنوز است کارکرد یک بیمه واقعی را ندارد و فقط هزینه اندکی از درمان را پوشش می دهد.

تهیه کننده “پرده نشین” فقط 3 میلیون تومان بابت کمک هزینه درمان به ما داد

با توجه به اینکه عارضه مغزی حین بازی احمد علامه در سریال “پرده نشین” پیش آمده بود این پرسش پیش می آید که آیا تهیه کننده این اثر حمایتی را از بازیگرش انجام داده است یا نه. نیما علامه در این باره به سینماژورنال می گوید: محمود رضوی تهیه کننده آن سریال در کنار پرداخت دستمزد پدرم، مبلغی حدودا 3 میلیون تومان را بابت کمک هزینه درمان به ما داد که البته در برابر هزینه های سرسام آور درمان واقعا چشمگیر نیست.

هیچ کدام از مدیران سینما و تلویزیون سراغی از ما نگرفته اند

جالب است که فرزند احمد علامه از بی توجهی مدیران سینما و تلویزیون نسبت به وضعیت پدرش هم گلایه دارد. او می گوید: متاسفانه در این ده ماهی که پدرم بستری است هیچ کدام از مدیران سینما یا تلویزیون به سراغش نیامده اند تا حتی حالش را بپرسند.

وی خاطرنشان ساخت: تنها کسانی که در این مدت سراغ پدرم آمدند داوود فتحعلی بیگی و حمیدرضا نعیمی از همکاران تئاتری او بوده اند. ضمن اینکه یک گروه تئاتری نیز عایدی اجرای یک شب شان را به پدر هدیه دادند. به جز اینها نه حمایتی صورت گرفته و نه دیداری انجام شده است.

احمد علامه
احمد علامه در بستر بیماری