1

چرا گلپا پیشنهاد ده هزار دلاری را رد کرد؟/یک خاطره از محمد گلریز

سینماروزان: محمد گلریز برادر ناتنی اکبر گلپایگانی هرچند در سبک کاری، متفاوت با برادرش عمل کرد ولی آموزه های موسیقی دستگاهی نزد برادر بود که به همان سرودخوانی های انقلابی اش، جلوه‌ای ماندگار داد.

محمد گلریز در گفتگو با هومن ظریف در مجله اطلاعات هفتگی به ذکر خاطره‌ای پرداخته از زمانی که گلپا پیشنهاد شبی ده هزار دلاری برای اجرا را رد کرد.

گلریز به هومن ظریف گفت: حدود سی سال پیش و در اوایل دهه هفتاد یکی از مسئولان فرهنگی کیش میخواست برای گلپا کنسرت‌های بزرگی در سراسر ایران برگزار کند و از طریق من خواست به برادرم گلپا انتقال دهم ولی گلپا میخواست سنگ بزرگی بیندازد که کنسرت ندهد و در پاسخ من گفت حالا که خیلی اصرار میکنی دستمزدم را به دلار میگیرم و با شوخی گفت: شبی ده هزار دلار میخواهم!

محمد گلریز ادامه داد: من رفتم به آن مسئول گفتم گلپا شبی ده هزار دلار می‌خواهد و آن مسئول به جای آن که مخالفت کند گفت خیلی هم عالی، از ایشان بخواهید بیایند و اجرا کنند. خلاصه برنامه ریزی کردند که یک سلسله کنسرت در سراسر ایران برگزار کنند.

گلپا و رد پیشنهاد ده هزار دلاری
گلپا و رد پیشنهاد ده هزار دلاری

گلریز افزود: درنهایت که من به گلپا گفتم مشکل مالی وجود ندارد باز خندید و گفت خیر و آن‌جا بود که فهمیدم علاقه ای به اجرای کنسرت ندارد و فقط خواسته سنگی بیندازد که نشود!

محمد گلریز تاکید کرد: گلپا هرچند در ابتدای انقلاب ممنوع‌کار بود ولی بعد توانست مجوز چندین آلبوم مختلف را بگیرد و عرضه کند ولی درباره کنسرت، این میل شخصی بود که سختگیر بود و با اینکه خارج از ایران،کنسرت برگزار کرد ولی در داخل، نشد.




درگذشت #اکبر_گلپایگانی؛ مرد حنجره طلایی که از پازولینی، یک میلیون دلار غرامت گرفت

سینماروزان/حامد مظفری: اکبر گلپایگانی معروف به گلپا خواننده باسابقه و صریح‌اللهجه ایرانی در ۹۰ سالگی مرحوم شد.

اکبر گلپایگانی ۱۰ بهمن سال ۱۳۱۲ در تهران متولد شد. گلپایگانی در پنج سالگی مادر خود را از دست می‌دهد و این حادثه در آن زمان تأثیر بدی بر روحیه وی گذاشته بود.

در سال ۱۳۱۸ گلپا وارد دبستان فرهنگ شد و به عنوان قاری قرآن در کلاسش برگزیده شد سپس در آشنایی با تعزیه خوان محل و کار کردن زیر نظر او اصول اولیه آوازخوانی را آموخت. در سال ۱۳۲۰ وی به‌طور جدی به تعلیم موسیقی دستگاهی نزد پدر پرداخت. در سال ۱۳۲۶ نخستین تجربهٔ حضور در یک ارکستر و گروه کر را کسب کرد و در سال ۱۳۲۷ در انجمن موسیقی مدرسه نظام عضو شد. او از سال ۱۳۲۸ به بعد با هنرمندان سرشناسِ موسیقی آشنا شد و آموزش را زیر نظر آنان آغاز کرد.

از جمله استادان اکبر گلپایگانی می‌توان به هنرمندانی همچون حسن یکرنگی (از شاگردان اقبال آذر)، نورعلی برومند، اسماعیل قهرمانی، ابوالحسن صبا، یوسف فروتن، محمد ایرانی مجرد، عبدالله دوامی، ادیب خوانساری، حسین طاهرزاده و سلیمان امیرقاسمی اشاره کرد.

در سال ۱۳۳۵ سازمان یونسکو از اکبر گلپایگانی، نورعلی برومند و علی‌اصغر بهاری برای اجرای آواز و موسیقی ایرانی دعوت به عمل آورد. در سال ۱۳۳۷ وی از سوی داود پیرنیا (مبتکر برنامه گلها) به رادیو دعوت شد و به دنبال آن گلپا آلبوم های متعددی را از طریق کمپانی هایی همچون ایران گرام به بازار داد و توانست اقبال مخاطبانی را رقم زند که علاقمند به تحریرهای اصیل ایرانی بودند.

مرگ اکبر گلپایگانی
مرگ اکبر گلپایگانی

پای گلپا در اواخر دههٔ چهل به سینما هم باز شد و در فیلم #مرد_حنجره_طلایی به کارگردانی و تهیه‌کنندگی مهدی میثاقیه-تهیه‌کننده گوزنها، پستچی، شب نشینی در جهنم و…- ایفای نقش نمود‌. گلپا به دنبال آن تا اواسط دهه پنجاه در چندین فیلم دیگر به عنوان بازیگر یا آوازخوان حضور یافت و ازجمله #جبار_سرجوخه_فراری ساخته امان منطقی، #صلات_ظهر که عنوان آن برگردان های-نون/ماجرای نیمروز بود به کارگردانی سعید مطلبی و تعدادی از آثار رضا صفایی مثلا #حسین_آژدان، #معشوقه، #قربون_زن_ایرونی و همچنین فیلمی به کارگردانی ساموئل خاچیکیان با عنوان #بوسه_بر_لبهای_خونین و…

گلپا در فیلم معشوقه در کنار ساموئل خاچیکیان که تهیه‌کننده کار بود به عنوان شریک تولید حاضر بود.
در این میان بازی در نقش اصلی مرد حنجره طلایی در کنار محمدعلی تبریزیان( همایون) و ثریا بکیاسا(سهیلا) در نقش یک جوان آوازخوان باعث شد گلپا تا انتهای عمر نزد مخاطبان با همین عنوان تجلیل شود.

گلپا هرچند از هنرمندان موسیقی اصیل بود ولی در ابتدای انقلاب ممنوع‌کار شد و بعد از یک دهه و با برگزاری کنسرت هایی خارج از ایران و سپس با انتشار آلبوم های #مست_عشق و #عقیق فعالیت مجاز خود را از سر گرفت.

پای گلپا به فیلم #مده‌‌آ ی پازولینی هم باز شده بود؛ در سکانسی از فیلم پازولینی از آواز گلپا با تار جلیل شهناز استفاده شده بود؛ استفاده ای بی دریافت اجازه که منجر به محکومیت و دریافت غرامت یک میلیون دلاری توسط گلپا گردید.

گلپا خواننده صریح‌اللهجه ای بود و بارها بی پروا به افشاگری علیه برخی همکاران تصنیف‌خوان کنار مهستی و هایده پرداخت که بعد از انقلاب و با پرونده‌سازی علیه او و بسیاری از هنرمندان دیگر، انحصاری را در دهه شصت برای رشد اقتصادی خود، دوستان و آقازادگان خویش فراهم کرده و پسرفتی تمام و کمال برای موسیقی اصیل مردمی رقم زدند.

اکبر گلپایگانی در ۳۴ سالگی با گلرخ گرایلی ازدواج کرد و از این ازدواج، صاحب دو فرزند دختر به نامهای ساقی و ساغر شد؛ ساقی متاهل و فوق تخصص قلب دارد و ساکن آمریکاست، ساغر نیز متاهل بوده، دکترای ریاضیات دارد و در بورس فرانسه فعالیت دارد. گلپا هیچ گاه به‌مانند انحصارسازان دهه شصت، از رانت خویش برای ورود فرزندان و قوم و خویش به عرصه آواز استفاده نکرد و ترجیح داد فرزندانش را آزاد بگذارد تا خود انتخاب کنند…

 




اقبال همزمان «کیهان» و «شرق» به افشاگری گلپا درباره شجریان

سینماروزان: گفتگوی اخیر اکبر گلپایگانی خواننده موسیقی اصیل ایرانی و افشاگریهایی که این خواننده درباره محمدرضا شجریان داشته(اینجا را بخوانید) با اقبال همزمان «کیهان» و «شرق» مواجه شده است؛ رسانه‌هایی که یکی اصولگراست و دیگری اصلاح‌طلب.

به گزارش سینماروزان روزنامه «کیهان» افشاگری گلپا بخصوص درباره دهه 60 را گواهی بر نقش جمهوری اسلامی در مطرح کردن شجریان دانسته و بر این مبنا ژستهای اپوزیسیون وی را زیر سوال برده است

روزنامه «شرق» هم سخنان گلپا را در درازمدت به نفع موسیقی دانسته و آن را عاملی دانسته بر اینکه بازار مرید و مرادبازی برچیده شود.

ابتدا گزارش روزنامه «کیهان» درباره این افشاگری را بخوانید:

انتقاد یک خواننده از تزویر شجریان

یک خواننده که خود البته پیش از انقلاب سابقه همکاری با دربار را داشت، از تزویر و دورویی شجریان انتقاد کرد.
اکبر گلپایگانی در گفت وگو با روزنامه قانون عنوان کرد: «قبل از بالا گرفتن اعتراضات مردمی علیه حکومت پهلوی، آقای شجریان به هیچ وجه جایگاه برجسته امروز خود را بین خوانندگان هم‌دوره خود نداشت. ایشان با حکومت پهلوی هم مشکلی نداشت و در جشن هنر شیراز هم به اجرا می‌پرداخت. اما بعد از واقعه 17 شهریور، ایشان و برخی دیگر از فضای سیاسی آن دوره برای مطرح کردن هنر خود استفاده کردند… بعد هم که انقلاب شد به شکل انحصاری میدان‌دار شدند و به ناگاه به کانون توجه تبدیل شدند. به‌خصوص طی دهه 60 … آقای شجریان با جهت دادن دیگران به تقلید از خود ایشان، یک موقعیت استادی انحصاری برای خود به وجود آورد. لذا موقعیت انحصاری ایشان، تنها به خاطر ابتکار و خلاقیت هنری نیست، بلکه به‌دلیل انحصاری است که توسط حکومت به وجود آمد.»
این سخنان در حالی است که محمدرضا شجریان همیشه سعی دارد ژست اپوزیسیون بگیرد و با تخطئه انقلاب اسلامی مردم ایران و نقش آن  در مطرح شدنش در فضای هنری ایران خود را تافته‌ای جدا بافته معرفی کند که تنها به دلیل ویژگی‌های شخصی و هنری‌اش مورد استقبال مخاطبانش قرار گرفته است. در واقع‌ با این اظهارات اکبر گلپایگانی مشخص می‌شود این نظام مقدس جمهوری اسلامی بوده که با فراهم کردن شرایط برای امثال شجریان سبب شهرت آنها شده و اکنون شجریان نمک خورده و نمکدان می‌شکند و به اسلام  و جمهوری اسلامی حمله می‌کند.
گفتنی است، پیش از این نیز موسیقیدان‌های دیگری همچون مرحوم محمدرضا لطفی به انتقاد از شجریان پرداخته بودند.
⇓⇓⇓
حالا یادداشت روزنامه «شرق» را در این باره بخوانید:

حاشیه‌ای بر سخنان استاد اکبر گلپایگانی

سخنان استاد اکبر گلپایگانی و گله‌هایش از استاد شجریان بازتاب بسیاری داشت و محل بحث و نزاع مخالفان و موافقان قرار گرفته است. لب کلام ایشان این است  در دوره‌ای که جریان حفظ و اشاعه و چاووش، سردمدار موسیقی در کشور بود و حتی نهادهای دولتی به نوعی در سیطره آنها قرار داشتند و گفتمان آنها گفتمان مسلط بود، جفاهایی بر او و گروهی از اهل موسیقی رفت. در این میانه چهره‌هایی مانند استادان شجریان، هوشنگ ابتهاج، لطفی و علیزاده، یا سکوت کردند یا به تأیید این رفتار پرداختند و با عنوان‌هایی همچون موسیقی درباری و کاباره‌ای و …آنها را از ادامه فعالیت باز داشتند یا اینکه حرکتی در دفاع از همکاران سابق خود صورت ندادند. نتیجه سخنان استاد گلپا این است که این گروه از اهل موسیقی خود انحصارگر بودند.

این سخنان البته از جهاتی در درازمدت به نفع موسیقی است و سبب می‌شود تا از فرد هنرمند و نه خود هنر، قدسیت‌زدایی شود و بازار مرید و مراد بازی و شمع و قبله جمع‌بودن برچیده شود. تبعات دنیای مدرن یکی‌اش همین است که به قول مارکس «هر‌آنچه را که سخت و استوار است دود می‌کند و به هوا می‌فرستد»؛  ازجمله این سختی و استواری، داشتن نگاه اخلاقی به هنرمند است. یعنی هنرمندی که در بعد زیبایی‌شناسی، اثرش، روح‌ها را به نوازش و خلجان وامی‌دارد، می‌تواند لزوما فرد منصفی نباشد، حقوق دیگران را نادیده بگیرد، دچار عجب و غرور و خودپسندی شود، آدم دهان‌بین و دمدمی‌مزاجی باشد و ثبات رأی نداشته باشد، به دنبال منافع شخصی باشد و در کار صنفی و جمعی نظر و منافع خود را بر دیگران ترجیح دهد. تمامی این خصایل انسانی‌اند و همه ما به آن دچاریم و باید موقعیت و فرصتش فراهم شود تا مورد محک و سنجش قرار‌ گیریم. هنرمندان به دلیل آنکه زیر ذره‌بین افکار عمومی قرار دارند، کوچک‌ترین خطای اخلاقی آنها نادیده گرفته نمی‌شود.
این البته در هنر شرقی بروز و ظهور دارد که هنر فرد، هنگامی متعالی می‌شود که فرد از منظر اخلاقی نیز دارای توازن باشد، اما تاریخ نشان داده که این‌گونه نیست. نمونه‌اش در همین ایران معاصر خودمان می‌توان به رکن‌‌الدین‌خان مختاری اشاره کرد که موزیسین قهاری بود و آثارش هنوز بازنوازی و اجرا و حتی در هنرستان موسیقی درس داده می‌شود. او همان سرپاس مختاری است که در دوره رضاشاه رئیس‌پلیس پایتخت بود و جان‌های بسیاری را ستاند و اتفاقا بسیار به گل و گیاه هم علاقه‌مند بود و البته از سوی دیگر اهل رشوه‌گرفتن نبود. اما خشونت او سبب شد تا بزرگی همانند روح‌الله خالقی در کتاب سرگذشت موسیقی از وجه شخصیتی او به‌نیکی یاد نکند. اما با این همه کمتر کسی است که از ساخته‌های رکن‌الدین‌خان مختاری لذت نبرد.
در چنین فضایی بر مخاطب موسیقی است که بی‌اعتنا به این‌گونه مجادلات از هنر افراد هنرمند لذت ببرد و اخلاق و چپ و راست‌شدن آنها در سیاست را با لذت هنری درنیامیزد. شخص نگارنده که چنین توفیقی را نصیب برده است که ساز و نواپردازی و آوازخوانی یک استاد موسیقی را از کارکرد‌های اجتماعی‌، سیاسی، فرهنگی و اخلاقی‌اش جدا می‌بیند. به‌همین‌دلیل با توجه به اینکه شاید در برخی دیدگاه‌ها با استاد گلپایگانی سر مرافقت داشته باشم، اما از تک‌تک آوازهای استاد شجریان لذتی بی‌حد و حصر می‌برم. در هفته گذشته اتفاقا سه آواز بسیار زیبا از سه بزرگ موسیقی شنیدم (گلپا، ایرج و شجریان) که هر کدام طعم و رنگی متفاوت دارند و لذت هنری وافر به آدمی می‌بخشند. به مخاطبان هم توصیه می‌کنم اگر دنبال هنرمند پاک‌نهاد می‌گردید، در زمین دنبالش نباشید. اما هنر پاکیزه که روح را جلا می‌بخشد را تا بخواهید می‌توانید بشنوید و نظاره کنید. 




اکبر گلپایگانی در گفتگویی صریح بیان داشت⇐معصومه و خدیجه دده‌بالا(هایده و مهستی) با چادرهایی گل‌گلی به کلاس ما آمدند!/به فردین ظلم بزرگی شد چون سنگ بنای سینمای ایران را گذاشت/شجریان که در دهه ۶۰ برای خود امپراتوری ایجاد کرده بود، چرا اکنون معترض شده است؟ مگر نه آن که وقتی امثال من خانه‌نشین بودند، او برای خود یکه‌تازی می‌کرد!/در دهه ۶۰ هر کسی می‌آمد کار موسیقی انجام دهد، همین‌ها چوب لای چرخش می‌گذاشتند زیرا می‌خواستند همه مقلد خودشان باشند/ابتهاج یک توده‌ای تمام‌عیار بود و بعدها تغییر ایدئولوژی داد و حزب‌اللهی شد و دوباره رویه‌اش را عوض کرد و چندی بعد از کشور رفت/شجریان با ابتهاج توده‌ای روی هم ریخت و در جشن هنر شیراز مشغول به فعالیت شد!/نمی‌خواهم بعد از ۳۸سال که از فعالیت هنری من ممانعت شد، کنسرت برگزار کنم/مسئولان وزارت ارشاد ریاکارانه از من تعریف می‌کنند اما در نهایت می‌گویند که حیف شد…/هر کس یک جلیقه پاکستانی تنش کرد که خواننده اصیل ایرانی نیست!!!/محمد گلپایگانی(گلریز/برادرم) به بن‌بست رسیده است چون خود را در خدمت جناح‌های سیاسی قرار داد!/مهم‌ترین روش کنار زدن ابتذال فرهنگی، فعالیت مستقل رسانه‌هاست/به علی کریمی گفتم تا می‌توانی توپ را رها نکن/از من خواستند در ازای ۱۵ سکه طلا فقط دقایقی در تالار رودکی حاضر شوم اما نرفتم/اگر دنبال پول بودم به دوبی می‌رفتم و برای یک‌ شب اجرا، ۲۵هزار دلار دریافت می‌کردم

سینماروزان: اکبر گلپایگانی مشهور به گلپا جزو آن دسته از خوانندگان موسیقی اصیل ایرانی قرار دارد که علیرغم همه محدودیتهایی که پس از انقلاب اسلامی داشت اما سعی کرد در کشور بماند و مهاجرت نکند.

این ماندن در کشور البته که موجب شد او نزدیک به چهار دهه نتواند هیچ کنسرتی برگزار کند و نزدیک به دو دهه هم اجازه انتشار آلبوم نداشت اما باز هم گلپا کمترین کوششی برای آغشتگی به سیاست بازی نشان نداد و تلاش کرد همچنان به عنوان خواننده شناخته شود تا تریبون سیاسی.

گلپا هرگاه  در مصاحبه ای شرکت میکند بی پروا و صریح حرف میزند و ابایی ندارد از نقد برخی از جریانات مدعی موسیقی که به دلیل آلودگی به سیاست بازی از مسیر اصلی خود بازمانده اند.

تازه ترین گفتگوی گلپا با «قانون» هم در کنار شرح مانیفستی که این خواننده برای خود دارد گلایه های تند و تیزی هم دارد درباره افرادی همچون محمدرضا شجریان، هوشنگ ابتهاج و حتی محمد گلپایگانی برادر گلپا که نتوانسته اند چنان که باید وامدار هنر اصیل باشند.

بخشهای خواندنی گفته های اکبر گلپا را بخوانید:

– در مدرسه نظام با نورعلی‌خان برومند، استاد موسیقی و ردیف‌دان، آشنا شدم.

– روزی که در باغ آقای خواجه‎نوری میهمان بودیم در مقابل سفیر ایتالیا یک قطعه ترکی خواندم. پس از میهمانی آقایی آمد و گفت که بیا برای من کار کن! گفتم: شما را نمی‌شناسم. گفت: من پیرنیا، سازنده برنامه «گل‌ها» هستم.

– به استودیوی برنامه «گل‌ها» رفتم. آقای پیرنیا گفتند: یک‌ آواز در باب ضربت‌ خوردن حضرت علی(ع) بخوان. من گفتم باید از استادم اجازه بگیرم اما ایشان با اصرار خود قانعم کرد که بدون پخش موسیقی و بدون ذکر نام خواننده بخش کوتاهی از یک آواز را اجرا کنم. آن شعر این بود: «در خرابات مغان نور خدا می‌‌بینم/ این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌‌بینم» وقتی این بیت از حافظ را خواندم، دیدم که پیرنیا گریه می‌کند.

– درباره رویارویی بهار با عارف قزوینی ماجرایی نقل می‌کنند که بهار به عارف گفته بود تو تصنیف‌خوانی، نه آوازخوان. من که همه این‌ها را آموخته بودم، دوست داشتم که یک آواز‌خوان باشم. از این‌ رو هیچ‌وقت ترانه نخواندم چون معتقدم، ترانه و آهنگ را دیگران می‌سازند و خواننده همچون یک ربات باید آن را اجرا کند اما وقتی کسی آواز می‌خواند خود مبدع اثر خواهد بود و نوازندگان پاسخ خواننده را می‌دهند.

– روزی مرتضی‌خان محجوب به من گفت می‌خواهم آواز این موسیقی را تو بخوانی که آن آواز، با شعری از بیژن ترقی، غوغایی به ‌پا کرد. به‌ یاد دارم وقتی خواستم برای اجرای این آواز به استودیو بروم در راهروی استودیو، مشیرهمایون، شهردار را دیدم. او گفت که «گلپا! اینجا چکار می‌کنی؟» گفتم به دعوت آقای پیرنیا آمده‌ام تا آواز بخوانم. او که می‌دانست من از شاگردان نورعلی‌خان هستم، گفت: آواز را پشت مرده می‌خوانند در حقیقت مشیرخان یک پس‌گردنی مهم به من زد. وقتی این سخن را شنیدم، به‌ یاد حرف نورعلی‌خان افتادم که می‌گفت خیلی‌ها آواز می‌خوانند، اگر می‌خواهی خواننده خوبی باشی، خودت باش و از کسی تقلید نکن. از آن پس سعی کردم شیوه‌ خودم را در خوانندگی داشته باشم.

– عده‌ای ایراد گرفتند که گلپا برای جوان‌ها و عامه مردم می‌خواند. اتفاقا من فقط برای مردم می‌خوانم، برای دل جوانان می‌خوانم. همه موفقیت من در طول سال‌ها این بوده است که علیه مردم چیزی نخوانده‌ام. همیشه گفته‌ام که استعداد من از جانب خداست و مردم از این استعداد حمایت کرده‌اند. پس انصاف نیست که برای خدا و مردم نخوانم. منتقدان می‌خواستند که گلپا تا پایان عمر «دل‌ ای‌ دل‌ ای، امان‌ امان…» بخواند اما من این طور نمی‌خواستم زیرا مردم از من چنین توقعی نداشتند.

– مرحوم لطفی که از قضا مدتی نیز شاگرد نورعلی‌خان بود، ردیف می‌دانست اما به دنبال بداهه نرفت. وقتی کسی چهار عمل اصلی یا همان ردیف را می‌داند، باید نوآوری ایجاد کند. در غیر این صورت آن دانش به چه درد می‌خورد؟ اگر فردی مدام جدول‌ضرب را تکرار کند اما نتواند هیچ مساله‌ای را حل کند، در کار خود ناکام بوده است.

– اکنون موسیقی ما محفلی برای عقده‌گشایی، کارهای سیاسی و پول‌پرستی شده است. هنرمند نباید آلوده فعالیت‌های سیاسی شود. شأن یک هنرمند آن قدر عالی است که وارد این بازی‌ها نشود. حال وقتی فردی نمی‌تواند در موسیقی خود را ثابت کند، نمی‌تواند در بداهه توفیقی داشته باشد، نمی‌تواند محبوب مردم باشد، به ریسمان سیاست چنگ می‌زند تا مردم از او سخن بگویند.

– آقایان لطفی و علیزاده موسیقی را خوب می‌دانستند اما در بداهه توفیقی نداشتند. شما نوع فعالیت پرویز یاحقی و فرهنگ شریف را مشاهده کنید، ببینید که چه‌ میزان از موسیقی آنها بداهه بود. ایشان به جایی رسیدند که با خدا سخن می‌گفتند و برای لقمه‌ای نان موسیقی را دنبال نمی‌کردند. در مقابل این‌ها کسانی هستند که آن قدر داد می‌زنند تا صدایشان ورم می‌کند. در طول این سال‌ها چنین افرادی در موسیقی ما قدرت داشتند. آنها برای آن که نیروهای جوان جایشان را پر نکنند، تلاش کردند تا تقلید را گسترش دهند؛ به نحوی که همه مانند هم بخوانند. چنین افرادی از حضور جوانان می‌ترسند.

– همه شاگردان من متولدان دهه شصت هستند و من برای آموزش به ایشان حتی یک‌ ریال هم دریافت نمی‌کنم.

– پنج دکتری از مجامع معتبر موسیقی دارم اما همواره تاکید کرده‌ام که من را دکتر خطاب نکنید. من گلپا هستم و به گلپا بودن خود افتخار می‌کنم، چون مانند خودم خواندم و زندگی کردم.

– می‌گویند گلپا به موسیقی پشت‌ِ پا زد. بله، من برای مردم، برای جوانان و بدون در نظر داشتن نفع مالی می‌خوانم. تا جایی‌که جان در بدن دارم این روال زندگی من خواهد بود. آنهایی که چنین عقده‌گشایی می‌کنند، چه خدمتی در حق جوانان این مملکت کرده‌اند؟ ما نباید پشت جوانان را خالی کنیم. من که کار خود را کرده‌ام و دیگر آرزویی در سر ندارم. به هر چه خواستم دست پیدا کردم. بیش از نیازم پول دارم. همسر و فرزندان خوب و شایسته‌ای در کنارم هستند و از شهرت و محبوبیت لازم نیز برخوردارم. پس احتیاجی به زیر پا کشیدن از کسی ندارم. تنها خواسته من رسیدگی به وضعیت جوانان است.

– زمانی تلفن‌های هندلی وجود داشت و اکنون اینترنت سراسر دنیا را درنوردیده است. به‌ هیچ طریق نمی‌توان در مقابل تکنولوژی و فناوری ایستاد، همین‌ طور نمی‌توان در مقابل خواست جوانان و پیشرفت آنها ایستادگی کرد. نمی‌توان در صد سال پیش ماند و جوانان را مجبور کرد آن طوری بخوانند که ما می‌خواهیم.

– فیروز نادری یکی از بهترین دانشمندان ناساست. او چندوقت پیش برای این که جوانان جای او را پر کنند، به ‌میل و اراده خود استعفا داد. حالا برخی مانند آقای لطفی و علیزاده می‌گویند که ما چون ردیف می‌دانیم، هنرمندیم. آنهایی که هنوز هیچ خلاقیتی در موسیقی ما به خرج نداده‌اند، مدعی شده‌اند. جوانان ما باید به جای الگو قرار دادن چنین اشخاصی، پرویز یاحقی، جلیل شهناز و حسن کسایی را الگو قرار دهند اما حواس‌شان باشد که باز هم از ایشان تقلید نکنند و خودشان باشند.

– بنای من از ابتدای فعالیتم هنر بود و بس. اگر بعضی تمایل دارند فعال سیاسی باشند، به خودشان مربوط است. شأن یک‌ هنرمند بالاتر از آغشته‌ شدن به کارهای سیاسی است.

– دوستان بعد از مدتی دریافتند که نمی‌توانند مانند امثال فرهنگ شریف باشند و به سمت خودنمایی سیاسی حرکت کردند.

– من مانند برخی هر روز به رنگی درنیامده‌ام. من همان گلپایی هستم که ۵۰سال پیش برای مردم می‌خواندم. من که مثل این آقایان هر لحظه تفکرم تغییر نکرده است.

– آقای ابتهاج یک توده‌ای تمام‌عیار بود و بعدها تغییر ایدئولوژی داد و حزب‌اللهی شد و دوباره رویه‌اش را عوض کرد و چندی بعد از کشور رفت. این منش، همان روحیه‌ای است که باعث جدایی آنها از برنامه گل‌ها شد.

آن خواننده‌ای که نامش را بردید (محمدرضا شجریان) که در دهه شصت در موسیقی ایران برای خود امپراتوری ایجاد کرده بود، چرا اکنون معترض شده است؟ مگر نه آن که وقتی که من در دهه ‌شصت خانه‌نشین بودم، او برای خود یکه‌تازی می‌کرد. من که هیچ‌گاه از مواهب قدرت بهره‌مند نبوده‌ام. آنها و طرفداران‌شان نباید این نقد را به من کنند زیرا اگر قرار به حرف‌ زدن باشد، شرمنده خواهند شد.

– «گل‌ها» که تریبون حزبی و جناحی و سیاسی نبود. ما در آن برنامه دورهم جمع شده بودیم تا خدمتی به موسیقی بکنیم چون تخصص ما موسیقی بود. من سواد سیاست ندارم و تنها چیزی که یاد گرفته‌ام موسیقی است. اگر حضرات دل در گرو موسیقی نداشتند، من این طور نبودم. من در برنامه «گل‌ها» ماندم تا به موسیقی خدمت کنم. کاری که آنها نکردند، زیرا عاشق هنر و موسیقی نبودند. هر چند خورشید پشت ابر نمی‌ماند.

بر مردم واضح است که در طول سال‌های ‌‎سال، به‌ خصوص در دهه‌ شصت، این آقایان چه کردند. هر کسی می‌آمد که کار موسیقی انجام دهد، همین‌ها چوب لای چرخش می‌گذاشتند و نمی‌گذاشتند که مکتب‌های موسیقی ادامه پیدا کند، زیرا می‌خواستند همه مقلد خودشان باشند. اکنون که مقابل شما نشسته‌ام با افتخار می‌گویم مکتب گلپا، ادیب و تاج ادامه خواهد داشت اما تردید دارم که آنها در یاد مردم بمانند.

– در ابتدای انقلاب محدودیت‌های بسیاری برای من قایل شدند. چه در آن زمان و چه اکنون، اگر اراده کنم که در آمریکا بخوانم، آن قدر پول به پایم می‌ریزند که گویی دلار از شیر سماور بریزد.

– من به همه‌ چیزی که یک‌ انسان در این دنیا می‌خواهد، دست یافته‌ام؛ از باغ، خانه، ماشین و به‌ طور کلی پول گرفته تا زن و فرزندان صالح و مهربان. احتیاجی به پول موسیقی ندارم. هر آن چه می‌گویم برای اصالت هنر است. آیا همه منتقدان من مطمئن‌اند که در طول سال‌های پس از انقلاب برای ذات هنر تلاش کرده‌اند؟ من اگر برای شاه خواندم، برای امیرالمونین(ع) نیز خواندم. پس این که می‌گویند گلپا درباری بود، سخن درستی نیست. بهتر است بگویند گلپا سیاسی نبود.

– مشکلی برای برگزاری کنسرت وجود ندارد. ۳۸سال به من گفتند نخوان! در‌ صورتی‌ که هیچ‌ دلیلی برای این دستور وجود نداشت. من فعال سیاسی نبودم. من معاند با مردم نبودم. فقط و فقط ‌خواننده‌ای مردمی بودم که برای خدا، وطن و مردم می‌‌خواندم. چه دلیلی برای این ظلم وجود داشت؟ آیا کسی پیدا می‌شود که پاسخ سال‌ها محرومیت گلپا از خوانندگی را بدهد؟ خیر. هیچ‌ کس یافت نمی‌شود. پس نمی‌خواهم در شرایطی که ۳۸سال از فعالیت هنری من ممانعت شده است، کنسرت برگزار کنم.

مسئولان وزارت ارشاد ریاکارانه از من تعریف می‌کنند که گلپا در موسیقی تاثیر بی‌نظیری داشته است اما در نهایت می‌گویند که حیف شد به سمت جوانان رفت و برای آنها خواند. معلوم است که من به سراغ جوانان می‌روم زیرا برای مردم می‌خوانم. جایگاه اصلی من و حسن کسایی و پرویز یاحقی قلب مردم است.

– ای‌ کاش همه ما لحظه‌ای به مرگ فکر کنیم. ای‌ کاش عاقبت کار را در مقابل چشمان خود تصویر کنیم و به این نتیجه برسیم که چند روز دنیا ارزش این همه خباثت را ندارد. ای کاش برای بزرگی‌ کردن در عالم موسیقی به این میزان گلپا را تخریب نمی‌کردند. آقای لطفی روزی گفت که وقتی گلپا می‌خواند، مردم دکان‌های خود را می‌بستند که ساعت ۹ونیم شب پای رادیو باشند. آن‌ زمان همه مردم «مست مستم» را می‌خواندند. این کارها را من کرده‌ام پس روا نیست که همه را نادیده بگیرند.

– ارتباط هر کس با خداوند یکسان نیست. یکی جانش را می‌دهد و دیگری برای لقمه‌ای نان شکایت می‌کند. شجریان «گل‌های جاویدان» را به عمر خود ندیده است. او در «گل‌های رنگارنگ» می‌خواند. بعد هم با آقای ابتهاج توده‌ای روی هم ریختند و در جشن هنر شیراز مشغول به فعالیت شدند. آنها راهی را انتخاب کردند که مسئولیت دنیوی و اخروی آن‌ راه با خودشان است. تنها وظیفه‌ای که من دارم این است که به جوانان بگویم از راه آنها دوری و راه امثال تجویدی و خالقی را طی کنند.

– به خاطر دارم که روزی آقای تجویدی در همین خانه گریه کرد. گفتم چرا گریه می‌کنی؟ گفت ببین بنان بر ساخته من چه می‌خواند. او گفت که بعد از بنان هر کس این آهنگ را بخواند، خودش را خراب کرده است. یا به‌ طور مثال کسی نمی‌تواند «خسرو و شیرین» من را بازخوانی کند زیرا وقتی با جلیل شهناز آن را کار کردیم،‌ موقع خواندن آن از تحریری استفاده کردم که همه حیرت‌زده شدند. حالا اگر کسی بخواهد آن تحریر را تقلید کند، سرخورده می‌شود.

محمد گلپایگانی راه خود را رفت و مسیر زندگی‌اش به من ارتباطی ندارد. بر خلاف من که همواره برای مردم خواندم، او ترانه‌خوان برخی از جناح‌های سیاسی شد.

هر کس یک جلیقه پاکستانی تنش کرد که خواننده اصیل ایرانی نیست.

– هنرمند باید پولدار باشد؛ باید بهترین امکانات را در اختیار داشته باشد. تاسف‌بار است که عده‌ای در هر شرایطی عوام‌فریبی می‌کنند. محمد گلپایگانی(گلریز) راهش از من جداست شاید دلایلی برای مسیر خود داشته باشد اما به نظر من به بن‌بست رسیده است. کسی که خود را در خدمت جناح‌های سیاسی قرار دهد، تاریخ مصرف‌دار می‌شود. این که چرا او سعی نکرد سبک زندگی‌اش را شبیه به من کند، بروید و از خوش بپرسید. اصلا چرا از محمد گلپایگانی صحبت کنیم؟ بیایید از حسن گلپایگانی سخن بگوییم. دیگر برادرم که همه عمرش را وقف موسیقی کرد. او کسی است که ردیف می‌‌داند و موسیقی تدریس می‌‌کند. بهتر است از عزیزانی چون حسن صحبت کنیم.

– من از ابتدای عمرم کنجکاو بودم. همان‌طور که گفتم چندین شغل را تجربه کردم تا به موسیقی رسیدم. در اوایل کار موسیقی‌ام، آقای قنبری‌مهر پیشنهاد بازی در فیلمی را به من ارائه داد که با مخالفتم مواجه شد زیرا باور داشتم که هنرپیشه نیستم. بعدها آقای میثاقیه، که یکی از دوستان نزدیک من بود، گفت که می‌خواهم فیلمی با عنوان «حنجره طلایی» بسازم و از من درخواست کرد که در آن فیلم بازی کنم. آن‌ زمان مردم به من القاب گوناگونی از جمله حنجره‌طلا، سلطان آواز و… را می‌دادند. به‌ همین‌ دلیل، تصمیم ساخت آن فیلم گرفته شد. من از ابتدا مخالف نامش بودم و اصلا قرار نبود آنچه اکنون مشاهده می‌شود، ساخته شود. به‌ هر حال به دلیل رفاقتی که با آقای میثاقیه داشتم آن فیلم را بازی کردم و درس عبرتی شد که دیگر هیچ‌وقت در سینما کار نکنم، زیرا من بازیگر نیستم و فقط خواننده‌ام.

– بزرگ‌ترین مشکل این روزهای موسیقی ایران، نبودِ مسئولان با دانش است. کسانی که آن بالا نشسته‌اند به هنر توجه نمی‌کنند زیرا هنر برای‌شان هزینه دارد و در مقابل، ابتذال باعث سرگرمی کاذبِ مردم می‌‌شود. مهم‌ترین وظیفه در خصوص کنار زدن ابتذال فرهنگی، فعالیت مستقل رسانه‌هاست. شمایی که رسانه در اختیار دارید با کسانی صحبت کنید که هنر اصیل را می‌شناسند. به‌ نظر من برای دفع سیاست‌زدگی در عرصه هنر، روزنامه‌نگاران مهم‌ترین رسالت را بر دوش دارند.

– بسیاری از کسانی که مردم با آنها خاطره دارند از شاگردان من بودند. نام کلاس موسیقی ما گام بود. در آن کلاس من به همراه آقایان فخرالدینی و کیومرث حقیقی، آواز، ویلون و سنتور را آموزش می‌دادیم. روزی خانم‌ها معصومه و خدیجه دده‌بالا(هایده و مهستی) با چادرهایی گل‌گلی به کلاس ما آمدند. چندسالی من به آنها آموزش آواز دادم تا این که مشغول امور ازدواج شدم و در آن‌ برهه وقت تدریس پیدا نکردم. به همین‌ دلیل به آقایان تجویدی و یاحقی سفارش کردم که با این دو بانو کار کنند. هر چند که آن دو نفر، موسیقی اصیل ایرانی را آموخته بودند اما به دنبال ترانه‌خوانی رفتند. وقتی امثال این نوآموزان در میان مردم به شهرت و محبوبیت رسیدند، از کرده خود لذت می‌بردم زیرا به جوانان میدان داده بودم.

از هم‌نسلان من، فقط ایرج و ناصر ملک‌مطیعی باقی مانده‌اند. این موضوع مفهوم مهمی دارد و آن این که بعد از ما عرصه خالی خواهد شد.

به آقای فردین ظلم بزرگی شد. روحش شاد. سینمای عامه آن دوران به سبک بازیگری فردین احتیاج داشت. او در راستای شکل‌گیری سینما ایران تلاش بسیاری کرد. هر چند با به وجود آمدن موج نو، فیلم‌های فاخری مانند «گاو» یا «سفر سنگ» ساخته شد اما به‌ هر حال سنگ‌بناهای سینما بر دوش امثال فردین بود. پس به او ظلم شد و حقش این نبود.

– مسئولان چندان دلسوز فرهنگ و هنر این مملکت نبوده‌اند و همیشه در کار هنرمندان دخالت کرده‌اند. البته این موضوع منحصر به هنر هم نیست. شما به فوتبال این کشور نگاه کنید. مثلا آقای کی‌روش را به عنوان سرمربی انتخاب می‌کنند اما مدام در کار او دخالت می‌کنند. یادم هست که در بازی ایران‌-لهستان، آقای حشمت مهاجرانی به غفور جهانی گفته بود که تنها وظیفه‌ات مهار یکی از بازیکنان لهستان است. اگر اشتباه نکنم در آن بازی حسن روشن گل ایران را به ثمر رساند. وقتی در عصر حاضر فوتبال هم یک‌ امر تخصصی است و با برنامه اداره می‌شود، بی‌تردید هنر هم تخصص می‌خواهد.

روزی با علی کریمی و حشمت مهاجرانی در دوبی بودیم. وقت نهار کریمی از من خواست که به او نصیحتی کنم. به او گفتم: «علی تا می‌توانی توپ را رها نکن که این مردم، مردم بی‌وفایی‌اند.» چندی پیش او مسئولیتی را در تیم جوانان ایران بر عهده گرفت. شنیدم جوانی که سه‌ بار هم پایش به توپ نخورده است، به انتصاب کریمی انتقاد کرده بود. مثال‌های فوتبالی فوق برای این است که بگویم شایسته‌سالاری و تخصص‌گرایی در ایران مرده است.

تعدادی از مدیران وزارت ارشاد افراد بی‌سوادی هستند. وقتی چنین افرادی سکان وزارت فرهنگ یک‌ کشور را بر عهده دارند، چطور می‌‌توان توقع داشت که ارج و قرب هنرمندان و پیشکسوتان نگه داشته شود؟ آنها فقط برای منافع خود کار می‌کنند.

مدتی پیش به من گفتند که در ازای ۱۵سکه بهارآزادی، همراه با همسرت به تالار رودکی بیا و ساعتی در ردیف جلو بنشین. به درخواست‌کننده گفتم که «ای‌ کاش این سخن را به من نمی‌گفتی. من اگر دنبال پول بودم به دوبی می‌رفتم و برای یک‌ شب اجرا، ۲۵هزار دلار دریافت می‌کردم. عرصه هنر، عاشقی می‌خواهد و همه‌ چیز پول نیست. هنرمند خریدنی نیست.»