1

آیدین، مسعود و ماجرای پاستای سعادت‌آباد!

سینماروزان: آیدین آغداشلو نقاش شهیر ایرانی در بهاریه ای برای مجله فیلم-قدیمی ترین مجله سینمایی در حال انتشار- از تلاش هایش برای گریز از فراموشی گفته.

متن بهاریه آیدین آغداشلو را به نقل از مجله فیلم بخوانید:

مجله‌ی فیلم را مسعود مهرابی و دوستانش با دست خالی منتشر کردند و چندانی نگذشت که میان مجله‌های سینمایی و غیرسینمایی جایگاه بلندش را پیدا کرد. انتشار یک مجله سینمایی کاری بود دشوار و پیچیده که میان لازم بودن و لازم نبودن گیر کرده بود؛ اما خوب شد خودشان‌ پیله کردند که مجله‌ی سینمایی برای مردم لازم است و به همین خاطر سختی می‌کشیدند و دم نمی‌زدند و هر شماره‌ای که می‌رفت روی بساط روزنامه فروش -که واقعا هم بساط مزین و رنگارنگی بود- عرقشان در می‌آمد و نفسشان در نمی‌آمد.

مجله، پنجره‌ای شد به سمت فرهنگ جهان معاصر، جهان معاصری که بسیاری بر نمی‌تابیدندش و با اکراه انکارش می‌کردند. روزگار سختی بود که میان آن همه باید و نباید باید باریک می‌شدند و لیز و چالاک، تا می‌توانستند هر ماه حاصل کارشان را ببینند. مسعود و رفقایش طاقت فرسا کار کردند و بار که سنگین می‌شد از زور غیظ و بی‌طاقتی همدیگر را گاز می‌گرفتند؛ مثل اسب‌های گاری که از سنگینی بار همدیگر را گاز می‌گیرند چون زورشان به جای دیگری نمی‌رسد.

اما اگر مجله‌ی فیلم پنجره‌ای شد به روی جهان بیرون‌، در چارطاق باز و پرنوری شد برای منی که از همان روز‌ها سعی در «فراموشاندن»ام آغاز شده بود‌، و این مسعود مهرابی و مجله‌ی فیلم، در میان جا‌ها و کسان معدود دیگر‌، بودند که نگذاشتند این سعی باطل و عاجل در باب من و بسیاری کسان دیگر به حاصل مطلوب بنشیند. این شد که شدم همکار بی‌جیره و مواجب مجله فیلم‌؛ گاه گداری روی جلد‌ها را تصویرگری می‌کردم‌، یا بهاریه می‌نوشتم، یا مصاحبه می‌کردم و یک بار هم از طرف مجله به خبرنگاری رفتم به جشنواره‌ی سن سباستین اسپانیا و گزارش مفصلی هم درباره‌اش نوشتم. مزد نقاشی‌ها و نوشته‌هایم را هم درجا و نقد می‌پرداختند.

مجله‌ی فیلم و انتشارات فاریاب از همان سال‌های دهه‌ی شصت مراقبت کردند تا «فراموشانده» نشوم‌، و من هم سخت کوشیدم و با کار زیاد خودم را هلاک کردم تا نشوم، و نشدم. اما حالا‌، از پس چند دهه، دیگر «فراموشانده» شدن یا نشدن، برایم اهمیت چندانی ندارد و بی سعی چندانی، وقت‌هایی راه به فراموشانده شدن هم می‌دهم.

خاطره نگاری آیدین آغداشلو از آخرین پاستا با مسعود مهرابی مدیر مجله فیلم
خاطره نگاری آیدین آغداشلو از آخرین پاستا با مسعود مهرابی مدیر مجله فیلم

آخرین باری که مسعود مهرابی را دیدم روزی بود که برای ناهار ماهانه‌ی مرسوممان، به رستورانی در سعادت آباد رفتیم که پاستای مرغوبی داشت و به همان خاطر تا آنجا می‌رفتیم. پشت پشتی‌های نیمکت کنار دیوار، جایی بود برای چیدن چیز‌های کوچک که اسب‌های عروسکی چوبی  ظریف و بامزه‌ای را بر آن چیده بودند. وقتی یکی از اسب‌ها را برداشتم تا تماشا کنم، مسعود متوجه علاقه و اشتیاق من شد و به صاحب رستوران -که مسعود را بسیار دوست داشت- اشاره‌ای کرد و وقتی داشت حساب را می‌پرداخت -که همیشه می‌پرداخت- اسب بسته بندی شده را به من دادند… که شادمانی‌اش تا به امروز هم مانده است.




حرف‌های آیدین آغداشلو درباره همسفر رُم⇐حق ندارد که نباشد!

سینماروزان/مریم آموسا: آيدين آغداشلو از نمایشگاه مهدی سحابی در موزه هنرهای معاصر تهران که با کیوریتوری مژده طباطبایی به تماشا است دیدار کرد.

به گزارش سینماروزان آغداشلو در پایان این دیدار در گفتگویی درباره ارزیابی‌اش از این نمایشگاه گفت: این نمایشگاه برایم غیر مترقبه و غافلگیر کننده بود، هیچ وقت این همه تنوع از آفرینش های هنری مهدی سحابی سراغ نداشتم. برای من درباره دوست دیرینه‌ام بسیار آموزنده هم بود و حتی مرا به کشف دوباره مهدی رهنمون کرد، زیر یک سقف کنار هم نشاندن حاصل عمر یک هنرمند دستیابی به چنین معنای افزوده ای را ممکن می کند. پیداست نمایشگاه بسیار بسیار مهمی است و باید از بانیان آن قدردانی کرد.

نقاش “سالهای آتش و برف” ادامه داد: من مهدی سحابی را از سالهای دور، پیش از انقلاب می‌شناختم اما از زمانی زلف‌مان به هم گره خورد که برای شرکت در کنگره نظامی گنجوی همسفر رم شدیم ، مهدی سحابی خبرنگار بود و من هم یک کار خبری پذیرفته بودم ، دوستی مان از آن سفر جان گرفت و برای هم ماندیم. آدم نازنینی بود، فارغ از هر ادایی، خود خودش بود، وجود سرشار و درخشانی داشت، بسیار رک ، بذله گو، شوخ و شنگ و البته چنان که از این آثار پیداست بسیار عمیق با نگاهی جستجوگر و نافذ بود. وقتی خبر رفتنش را شنیدم باور نکردم، پیش خودم فکر می کردم نباید، مهدی حق ندارد که نباشد.

آغداشلو افزود: ابعاد پنهانی پشت آن سیمای ساده و شوخ و شنگ وقتی به همه ثابت شد که شاهکار پروست را ترجمه کرد، تا پیش از آن هرگز فکر نمی‌کردم کسی بتواند پروست را به فارسی برگرداند، مهدی همت بزرگی کرد و در کنار دهها کاری که می کرد چنین بار سنگینی را به جان گرفت، من از چندین دوست ادیب که فرانسه دان بودند عیار کارش را پرس و جو کردم و همگی با اطمینان می گفتند این درست ترین ترجمه پروست است و مایه مسرت و خوشحالی من شد. بعدتر آفرینش های تجسمی او بعد دیگر وجوه پنهان شده او را عیان کرد.

نقاش “شفاعت فرشتگان” گفت : زمانی از نمایشگاه مجسمه های چوبی او دیدن کردم، از چوب و تخته‌هایی که از طبیعت پیدا می کرد پرنده می‌ساخت. روح کودکانه این دست ساخته های ساده و رنگ های متنوع آنها مرا یاد بخشی از آفریده های پیکاسو می‌انداخت که چنین آفرینش هایی داشت و ساده و رها و اسباب بازی وار اثر هنری خلق می کرد.

آغداشلو تاکید کرد: مهدی سحابی نگاهی متعهد به دنیا داشت در کنار شوخ و شنگی ظاهری یک تعهد اجتماعی همیشگی در او عیان بود که قطعا رد آن در مجموعه ماشین های قراضه ، صورتک ها و دیگر مجموعه هایش کاملا پیداست. هنر سحابی، جمع کردن همین ظاهر شوخ طبع و روح جدی و متعهد بود. به راستی چنین شخصیتی جای غبطه داشت.

نقاش مجموعه “معما” گفت: از منظر فنی ، مهارت نقاشانه مهدی سحابی مرا متعجب کرد، او آنقدر فروتن بود که هیچگاه خود را یک نقاش رسمی معرفی نمی‌کرد، اما هر کسی از این نمایشگاه دیدن کند یک نقاش تمام عیار می بیند. بعضی از این اتومبیل های منهدم شده را که می بینم رنگ آبرنگی یا رقیق شده را با مهارت مثال زدنی کار کرده که عالی ست و حتی فکر می کنم من نتوانم به این راحتی لاستیک اتومبیل را با رنگ رقیق شده کار کنم. پیداست نقاش این آثار ساخت و ساز نقاشانه را بلد است اما آگاهانه قصد ساده کار کردن دارد.

آغداشلو گفت : ماشین های قراضه وجه متعهد جدی سحابی را عیان می کند، او اتومبیل ها را منهدم می‌کند شاید به نشانه اینکه انسان دستاوردهای خود را منهدم می کند یا جامعه ای که آنچه ساخته را ویران می کند یا شاید تعابیر دیگرتری مانند جامعه قراضه ساز و… همه این تعابیر ممکن است باید دید چه کسی و با چه لحن و چه سویه ای این آثار را خلق کرده است.

آیدین آغداشلو در نمایشگاه مهدی سحابی
آیدین آغداشلو در نمایشگاه مهدی سحابی

او سری نقاشی های گرافیتی مهدی سحابی را مجموعه ای خواند که نقاش با آنها تشابه درونی احساس می کند و گفت: روح گزارشگر و خبرنگار او تصاویری که از دیوار نوشته های دوره انقلاب دیده را در این نقاشیها بازتاب داده است، و تلاش دارد حال و هوای خاص همان گرافیتی ها را نشان دهد، اما پیداست نقاش در این بازسازی ، خود را نیز روایت و بازسازی می کند.

نقاش “فاجعه آخرالزمان” خاطر نشان کرد: دقت و مهارت سحابی در خلق این آثار موج می زند یک وقتی یکی از من پرسید چرا با این دقت ترک ها را می کشی، من گفتم به خاطر حیرت مخاطب این کار را نمی کنم، من از لحظه لحظه این تمرکز و دقت لذت می برم زیرا مرا از جهان آشفته جدا می کند ، پیداست مهدی سحابی هم از لحظه لحظه این خلق کردن ها لذت برده است.

آیدین آغداشلو در پاسخ به پرسشی با این مضمون که شما در دهه ۵۰ خورشیدی مجموعه ” خاطرات انهدام ” را شروع کردید و مهدی سحابی در دهه ۷۰ خورشیدی دست به انهدام اتومبیل ها زد آیا این دو مجموعه به هم شباهت دارند؟ پاسخ داد : خیر، این دو مجموعه شباهتی با هم ندارند، سحابی بعد از انهدام را به تصویر می کشد و این انهدام را گزارش می کند، از اثر سحابی نمی توان فهمید اصل اثر چه بوده است، فقط می بینیم اتومبیلی قراضه و منهدم شده است او این انهدام را با قدرت و زیبا گزارش می کند؛ اما من یک اثر نفیس را با رنج و زحمت بسیار خلق می کنم و سپس آن را منهدم می کنم شما می توانید اصل اثر را ببینید و بدانید چه چیزی منهدم شده است. خمیر مایه نقاشی های من افسوس و حسرت است.

نمایشگاه مروری بر آثار مهدی سحابی با نمایش ۱۲۶ کار از این هنرمند از ۱۱ آبان ماه در موزه هنر‌های معاصر تهران آغاز شده و تا ۲۸ آذرماه ادامه دارد. دو کتاب مروری بر آثار وی شامل ۳۱۰ اثر و تکاپوی واژه مجموعه مقالات درباره نگاه تصویری و ادبی مهدی سحابی هم زمان با این نمایشگاه منتشر شده است.




گلایه آیدین آغداشلو از دست‌اندرکاران جشنواره‌های ۲۰میلیاردی فجر⇐برایشان پوستر علی حاتمی را طراحی کردم اما پولش را ندادند!+عکس⇔مدیر هنری طراحی پوستر که بوده؟ یک کارگردان هنروتجربه که کارمند جشنواره‌های کودک احمدی‌نژاد بود!

سینماروزان: جشنواره سی و پنجم فجر طرح اصلی پوستر خود را به علی حاتمی کارگردان فقید ایرانی اختصاص داده بود و البته طراحی پوستر فیلم به مانند سال قبلش چنان که باید جذاب نشد.

به گزارش سینماروزان هم در جشنواره سی و پنجم که علی حاتمی روی پوستر آمد و هم در جشنواره سی و چهارم که تصویر خسرو شکیبایی بر روی پوستر آمد یکی از کارگردانهای هنروتجربه‌ای به نام مجید برزگر بود که مدیریت هنری پوستر را برعهده داشت.

اینکه برزگر با سابقه کارمندی در جشنواره های کودک دولت محمود احمدی نژاد و ساخت یک سری فیلم هنروتجربه ای(اینجا را بخوانید) چطور از مدیریت هنری پوستر جشنواره در دولت حسن روحانی سردرآورده بود و از آن سو چطور شده بود که خانواده ایشان هم حضوری فعال در تولید کتاب و کاتالوگ جشنواره داشتند(اینجا را بخوانید) و اینکه چقدر از هزینه 20 میلیارد و خرده ای جشنواره های فجر سهم وی و خانواده شان بوده به کنار، به تازگی آیدین آغداشلو نقاش شهیر ایرانی در صفحه اجتماعی خود به گلایه از بدحسابی دست اندرکاران طراحی پوستر جشنواره سی و پنجم پرداخته که علیرغم سفارش کار به وی دستمزدش را نداده اند.

آیدین آغداشلو در متنی اجتماعی نوشت: پارسال تصميم گرفتند پوستر جشنواره‌ی فجر را به على حاتمى اختصاص بدهند. سفارشش را براى من آوردند. فرصتشان هم كم بود و دير كرده بودند. من هم به ياد و به خاطر على حاتمى عزيزم شب و روزم را گذاشتم براى اين كار. كار كه تمام شد تحويل گرفتند و بردند.

این نقاش ادامه داد: چهار پنج روزى خبرى از سفارش دهنده‌ها نشد تا وقتى كه تلفن كردند كه كار را نپسنديده‌اند و چون كه نپسنديده بودند پولش را هم ندادند!! اما من اين نقاشى را دوست داشتم و على حاتمى را دوست داشتم و كيف كردم از تماشاى دوباره‌ى صورتش و آن همه پاكى و معصوميتى كه پشتش موج مى‌زد. به بهانه‌ى اين نقاشى فرصتى فراهم شد براى تجديد ياد و خاطره اش… و ممنونم از كسانى كه سفارش دادند و نپسنديدند.

پوستری که آیدین آغداشلو برای جشنواره سی و پنجم طراحی کرد
پوستری که آیدین آغداشلو برای جشنواره سی و پنجم طراحی کرد و پذیرفته نشد!

پوستر جشنواره سی و پنجم فیلم فجر
پوستر نهایی جشنواره سی و پنجم فیلم فجر




ادعای رسانه اصلاح‌طلب⇐ اگر وزير تازه ارشاد این وزارتخانه را تعطیل کند، با استقبال جامعه هنري روبه‌رو خواهد شد!

سینماروزان: در حالی که کابینه دوازدهم به مجلس معرفی شده و درگیر رأی اعتمادگیری است و در شرایطی که بسیاری گمان دارند عباس صالحی وزیر پیشنهادی فرهنگ و ارشاد اسلامی در نهایت رأی اعتماد گرفته و روانه پاستور خواهد شد پرسش اصلی بر سر ادامه مسیر وزارتخانه ای است که در دولت اول روحانی به دلایل مختلف که یکی از آنها عدم اتکا به مشاوران مستقل و هوشمند بود مدام دچار بحران شد تا جایی که در یک دولت دو وزیر ارشاد دیدیم.

به گزارش سینماروزان طبیعی است که در دولت دوم روحانی هم همچنان بحرانها بر سر راه این وزارتخانه خواهد بود مگر آن که عباس صالحی برخلاف سلف خود در دولت یازدهم ایمان بیاورد به استفاده از مشاوران مستقل و نه سیاست زدگان نان به نرخ روزخور. در این شرایط روزنامه اصلاح طلب «شرق» ذیل تحلیلی با عنوان «چرا وزرای فرهنگ دودوره ای نمیشوند» ادعای جالبی را طرح کرده و آن هم اینکه اگر وزیر تازه ارشاد این وزارتخانه را تعطیل کند با اقبال جامعه هنری روبرو خواهد شد!

متن تحلیل «شرق» را بخوانید:

از  سوم خرداد ١٣٧١ که آقاي سيدمحمد خاتمي با آن استعفاي اعتراضي معروف، رداي ١٠ساله وزارت فرهنگ را از تن درآورد به اين‌سو، هيچ‌گاه پيش نيامده است که رئيس‌جمهوري يک وزير ارشاد را دو بار به مجلس پيشنهاد کند. به گمانم همين نکته کافي است تا دشواري گذر پيش‌روي سيدعباس صالحي از همين چهارشنبه مشخص شود.


يک: بله؛ گمانه‌ها حاکي از اين است که سومين وزير فرهنگ دولت اعتدال، امروز از مجلس رأي اعتماد خواهد گرفت. جنس او البته از دو وزير پيشين با امر فرهنگ عجين‌تر است؛ اما راستش اينکه وزير بهتري باشد، تنها روزگاري که در پيش است مي‌تواند گواهي دهد. شواهد پيداست او به نسبت آقايان جنتي و صالحي‌اميري، مسير سخت‌تري پيش‌رو دارد؛ دست‌کم اينکه رفتارهاي سياسي با حوزه فرهنگ شدت افزون‌تري به خود گرفته و هرچه از عمر دولت دوازدهم بگذرد، احتمالا صف‌بندي‌هاي جدي‌تري هم شکل مي‌گيرد.


دو: به گمانم چالش جدي وزير فرهنگ تازه، نه منتقدان دولت بلکه انبوه مطالبات انباشته‌شده هنرمندان و هنردوستان است که اين روزها بي‌محاباتر از هميشه شنيده مي‌شود. جامعه هنري در آستانه ورود به پنجمين دهه انقلاب، تاب و توان کاغذبازي‌هاي اداري و «بکن‌ونکن»‌هاي سليقه‌اي را ندارد؛ توقع دارد حاکميت، صداقت جامعه هنري را باور کرده باشد و ديگر لفظ توقيف اثر هنري، از واژگان دولت حذف شود. از‌اين‌رو است که چهارم آبان سال گذشته، تيتر اين ستون «بيشتر فرهنگ، کمتر ارشاد» بود؛ مأموريتي که روي دوش دولت دوازدهم سنگيني مي‌کند.


سه: مي‌گويند عباس دوزدوزاني، دومين وزير ارشاد جمهوري اسلامي، تا آمد، وزارت ارشاد را مدتي تعطيل کرد! گويا تصفيه‌ها را کافي نمي‌دانست و به اين نتيجه رسيد که وزارتخانه را بايد رسما تعطيل کند. آن روزها هنرمندان به او معترض شدند؛ اما اگر وزير نوآمده چنين کاري کند، احتمالا با اقبال و استقبال جامعه هنري روبه‌رو خواهد شد البته به سبب ديگري؛ زيرا به گمان بسياري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، به‌جاي هنرسالاري، ديوان‌سالاري مي‌کند؛ سيستم اداري‌ آن تراش امروزي نخورده، همچنان آموزه‌هاي دهه ٦٠ خورشيدي را پيگيري مي‌کند و نسبت به تحولات دنياي هنر، به‌هنگام نيست؛ بخش بزرگي از بودجه‌اش به کارمندانش اختصاص مي‌يابد تا به نوشته محمود دولت‌آبادي، ساز کيهان کلهر، آواز محمدرضا شجريان، نقاشي آيدين آغداشلو، تئاتر علي رفيعي و فيلم بهرام بيضايي مجوز دهند!  


چهار: گلايه‌ها نسبت به ناکارآمدي سيستماتيک وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، در چند سال اخير کار را به جايي رسانده که مبحث تغيير نام اين وزارتخانه به «وزارت فرهنگ و هنر» سر زبان‌ها افتد. تغيير نامي که تغيير مسئوليت و مأموريت را در پي داشته باشد. گويا ناصر ميناچي، نخستين وزير اين وزارتخانه پس از انقلاب، با تغيير نام وزارت «تبليغات و جهانگردي» به وزارت «ارشاد ملي»، سنگ‌بناي اين نام تازه را گذاشت؛ ميناچي که عضو هيئت امناي حسينيه ارشاد بود، براي ماندگاري واژه «ارشاد» اين ايده را به شوراي انقلاب برد و مورد استقبال قرار گرفت؛ اما بعدها «ارشاد ملي» به «ارشاد اسلامي» تغيير يافت. اکنون جامعه هنري معتقد است به‌حتم آن اعتمادها جلب شده است.


پنج: جالب است نارضايتي از کارکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، محدود به جامعه هنري هم نيست. نهم آذر سال پيش، زير تيتر: «فرهنگ يا ارشاد مسئله اين است»، يادآوري کردم دلواپسان عرصه فرهنگ هم از ارشاد گلايه‌ها دارند. مثال آوردم آنها که بر قيد ارشادي اين وزارت تأکيد دارند، مي‌گويند هنر حال‌و‌احوالي (مافياهايي) دارد که وزيري را که مستقيم از روزنامه کيهان آمد، شست و با خود برد!


در اين ٣٨ سال، بنا به سلايق آقايان وزرا،  ٢٢ سال وجه فرهنگ آن مقصود بوده و ١٦ سال هم ارشاد‌کردن هنرمندان مقصد؛ روزي بايد اين يک بام و دو هوا به پايان رسد و آن چیزي شود که مخاطبان واقعي اين وزارتخانه و رأي حداکثري جامعه خواهان آن هستند. عجالتا بايد ديد سيد عباس صالحي، پس از موفقيت عبور از خان مجلس مي‌تواند رأي اعتماد جامعه هنري را نيز به دست آورد، که اين براي خود هفت‌خاني است.




مسعود کیمیایی در تازه‌ترین گفتگوی خود بیان کرد⇐یک نفر نیست بپرسد هنرمندان هزینه‌های زندگی خود را چطور تأمین می‌کنند!/دیگر میلی به اعتراض وجود ندارد!/ اینکه جامعه ما برای خنداندن تلاش می‌کند یعنی دچار یک تراژدی است/همچنان با ابراهیم گلستان، پرویز دوایی و آیدین آغداشلو زیبایی‌ها ادامه دارد!

سینماروزان: مسعود کیمیایی که بعد از مدتی کشمکش به زودی با تازه ترین فیلمش «قاتل اهلی» به سینماها می آید در تازه ترین گفتگویش که با خبرگزاری کار ایران «ایلنا» انجام شده کوشیده بیشتر از سینما درباره برخی از مسائل مبتلابه جامعه و از جمله بیکاری و اشتغال سخن گوید!

به گزارش سینماروزان در این گفتگو کیمیایی نقبی هم زده به اوضاع اقتصادی نامناسب بدنه جامعه هنری و به طرح معضل بی‌تفاوتی وامداران دولتی هنر نسبت به این مسأله پرداخته است.

پایان بندی گفتگوی تازه کیمیایی اما ذکر خیر ابراهیم گلستانی است که بعد از روایتی که کیمیایی از مرگ فروغ ارائه داده بود او را «چاخان» نامیده بود!! کیمیایی از حمل جسد بیجان فروغ به غسالخانه و سپس محرم شدن به او و شستشویش در غسالخانه خاطره سازی کرده بود و گلستان درباره‌ این حرف‌ها بیان داشته بود: «کیمیایی پسر خیلی خوبی است. خیلی هم چاخان است. گفته دیگر من چه‌ کار کنم.»

متن گفتگوی تازه کیمیایی را بخوانید:

شما اصلی‌ترین مشکل جامعه فرهنگی و سینمایی را چه می‌دانید؟

متاسفانه امروز میل به دانستگی و میل به آموختن کم شده است و زمانی که میل به دانستگی وجود نداشته باشد میلی به تعهد وجود ندارد و وقتی میلی به تعهد وجود نداشته باشد میل به اعتراض وجود ندارد. در حالی که انسان و هستی آدم با اعتراض معنا می‌شود. اعتراض همیشه معنای سیاسی ندارد و انسان می‌تواند به خودش نیز معترض باشد.

 دلیل میل نداشتن به اعتراض را در چه می‌دانید؟ 

بررسی این مسئله بسیار پیچیده است. آنچه از مسئله اعتراض مهم‌تر است نبودن میل به دانستگی است. متاسفانه در سال‌های اخیر میل به عام‌سازی گسترش پیدا کرده است و جامعه‌‌گردانان نیز در این میان نقش زیادی دارند. آنچه در این بحث مهم است اقتصاد است و اقتصاد در فرهنگ تاثیر زیادی دارد. گران‌ترین سهم اجتماعی؛ فرهنگ است و آنچه برای ما باقی می‌ماند فرهنگ است. این تاریخ هنر است که درباره عملکرد جریانات مختلف در طول سال‌ها حرف درست را می‌زند.

با این تعریف اگر به فرهنگ کم‌توجهی می‌شود یعنی دلیل اصلی‌اش مشکلات اقتصادی است؟

اقتصاد نقش مهمی دارد. وقتی کسی می‌خواهد کتاب بخواند یا به کنسرت برود مهم‌تر از آنکه به چه اثری علاقه دارد این مسئله مهم است که پول داشته باشد تا آن اثر را تهیه کند. امروز حتی یک دورهمی ساده نیز که درباره مسائل فرهنگی در آن گفت‌وگو شود نیاز به پول دارد و آداب فرهنگ؛ آداب گرانی است. ما هم اکنون در دوره سختی به سر می‌بریم. البته این سختی فقط برای نسل فعلی نیست و من در این شرایط نگران جدی دوستان عزیزم هستم زیرا این هنرمندان پدران سازنده سینما هستند. یک نفر نیست که سوال کند این هنرمندان هزینه‌های زندگی خود را چگونه تامین می‌کنند و زمانی که به وضعیت یک هنرمندی توجه می‌شود، چنان در بوق می‌کنند که آن کمک تبدیل می‌شود به یک شعار انسانی ولی سیاه.

در بیشتر فیلم‌های شما و به خصوص فیلم آخر اقتصاد مورد توجه بوده است اما بیشتر از اقتصاد بحث کار و بیکاری نشان داده شد. بیکاری چقدر در پایین آمدن فرهنگ تاثیر دارد؟

این مسئله در برخی از فیلم‌هایم وجود دارد به خصوص در «قاتل اهلی» که کاملاً پررنگ است. وقتی کار نباشد انسان وجود ندارد. انسان یعنی کار و این کار از دست تا فکر تعریف می‌شود. کار و کارگری فقط در کارخانه معنا پیدا نمی‌کند. از ۲۰ سال پیش تافلر به عنوان یک اندیشمند حتی کسانی که پشت کامپیو‌تر کار می‌کنند را کارگران جدید معرفی کرد. فقط شیوه عملشان تفاوت دارد ولی آنچه که تغییر نکرده موجودیت کار است امروز فشار بیکاری بیشتر روی کسانی است که در شهرستان‌ها و شهرهای حومه زندگی می‌کنند. وقتی کشاورزی نمی‌تواند به شغل اصلی خودش بپردازد مجبور می‌شود تمام زندگی خود را بفروشد تا پولی جمع کند و به شهر بیاید، یک دستگاه پراید بخرد و در یکی از این شرکت‌های حمل و نقل مسافر مانند اسنپ کار کند و به دنبال آن خانواده خود را نیز به شهرهای بزرگ می‌آورد و از صبح تا شب کار می‌کند تا تنها چیزی که به دست می‌آورد؛ نان باشد و هیچ ارزش اضافه‌ای پیدا نمی‌کند و حتی در تولید نیز سهمی برای او درنظر نگرفته‌اند. تمامی این افراد وقتی جمع می‌شوند تبدیل به حاشیه می‌شوند.

اقتصاد صحیح این است که حاشیه‌نشینی را کم کند و تازه این حاشیه‌نشینی اول مشکلات است زیرا فرد حاشیه‌نشین ابتدا یک تکه زمین می‌خواهد تا خانه داشته باشد بعد در کنار خانه برق، تلفن، آب، اتوبوس و امکانات دیگر می‌خواهد وقتی این امکانات که اولین حقوق شهروندی است نباشد، اعتراض از همین جا شروع می‌شود و حاشیه را تبدیل به متن می‌کند و تبدیل به جبهه نارضایتی و حتی ندانستگی می‌کند. یک وابستگی اصولی بین کف پیاده‌رو، بیکاری و کارگر وجود دارد.

راه‌حل چیست؟ آیا باید از حضور حاشیه‌ها در متن جلوگیری کرد؟

می‌توان از نشت و نشر حاشیه به متن جلوگیری کرد اما نه به شکل پانسمان بلکه با یک درمان علمی و باید مشکل کار را حل کرد زیرا کار رگ‌های اصلی جامعه را تغذیه می‌کند و داربست هستی‌ساز جامعه است و این مسئله کاملاً روشن است. باید امروز بپرسیم که چه اشکالی به وجود می‌آید که کارسازان تبدیل به کارخوران می‌شوند. مشکلات اقتصادی کاملاً روی میل مخاطبان به فرهنگ نیز تاثیر می‌گذارد.

با این تعریف شما اگر مخاطبان به سمت فیلم‌های کمدی می‌روند درواقع آنها به دنبال فرار از مشکلات هستند؟

فیلم کمدی امروز در جامعه ما بسیار زیاد شده اما در اصل فیلم کمدی اثر ضعیفی نیست. بسیاری از آثار چاپلین و باستر کیتون آثار کمدی هستند که در تاریخ سینما ماندگار هستند ولی فیلم‌های کمدی امروز ما با آن‌ها فاصله دارد. به صورت کلی تلاش برای خنداندن یک تلاش تراژیک است و اینکه جامعه ما برای خنداندن تلاش می‌کند یعنی دچار یک تراژدی است و به دنبال آن است که با هر کیفیتی مخاطب را بخنداند اما ساخت فیلم اجتماعی سخت است و حرف اجتماعی زدن نیز سخت‌تر.

از گذشته کتاب، فیلم و محصولات فرهنگی به عنوان آثاری که تلاش در آگاهی‌سازی و روشنگری دارند یاد می‌شد اما به نظر می‌رسد در جهان فعلی خود این محصولات تبدیل به آثاری شدند که انگار بلاهت را ترویج می‌کنند. در این میان اقتصاد هم اگر وارد حوزه فرهنگ شده فقط به دنبال آن بوده تا از اعتبار فرهنگ برای دیده شدن بیشتر خودش استفاده کند.

عام‌سازی در فرهنگ زیاد شده و این مسئله بسیار مهم است، این عام‌سازی کاملاً برنامه‌ریزی شده و هدفمند است اگر تصور کنیم که عام‌سازی مانند رودخانه‌ای است که چاله‌های خود را پیدا می‌کند اشتباه است فرار از این عام‌سازی نیاز به بررسی تئوری‌هایی دارد که در درازمدت اجرایی می‌شود.

 نقش منتقدان و روزنامه‌نگاران در جلوگیری از عام‌سازی چیست؟

بسیار نقش مهمی دارد. امروز ما در تلویزیون مشاهده می‌کنیم یک فردی یک فیلمی را انکار می‌کند اما همزمان با حرف‌های دیگرش و گفتن عقیده‌اش تایید می‌کند. اینکه بگوییم فیلم خوبی نیست، نویسنده خوبی نیست یا کتاب خوبی نیست و کلاً انکار کردن کار راحتی است و با یک اشاره می‌توان انکار کرد. آنچه که سخت است و نیاز به اثبات دارد، دانستگی است و وقتی اثری را می‌خواهید تایید کنید باید آن را اثبات کنید و این اثبات دانستگی می‌خواهد. مثلاً منتقدی مانند پرویز دوایی با دانستگی به اثری نه می‌گفت و آن را نفی می‌کرد اما بسیاری از کسانی که امروز انکار می‌کنند می‌خواهند از این مسئله برای خود دکان درست کنند. یا آیدین آغداشلو از جمله انسان‌های دانسته‌ای است که بسیار زیبا با دانستگی سخن می‌گوید. آیدین آغداشلو هرگز مظلوم نبوده است؛ این افراشتگی او را کامل می‌کند. ابراهیم گلستان نیز برای من جایگاه مهمی دارد و خوشحالم که همچنان با ابراهیم گلستان، پرویز دوایی، آیدین آغداشلو زیبایی‌ها ادامه دارد.

 مردم عامی به عنوان مخاطب چقدر در این عام سازی مقصر هستند و آیا نباید خودشان نیز به دنبال مسائل جدی‌تری باشند؟

مردم هیچگاه گناهکار نیستند و لباس گناهکار به تن آن‌ها می‌کنند ولی بدنشان بدن گناهکاری نیست.




در نامه بهمن فرمان‌آرا برای عباس کیارستمی آمد⇐احمد و بهمن یکی در خارج و دیگری در داخل روی تو را سفید کردند/خوشحال باش که بهمن ازدواج کرد

سینماروزان: در آستانه نخستین سالگرد درگذشت عباس کیارستمی تنها فیلمساز ایرانی برنده نخل طلای کن بهمن فرمان آرا دلنوشته ای را در قالب یک نامه برای او نوشته و در کنار شرح دلتنگی خبری خوش هم به او داده درباره ازدواج فرزند کوچکترش بهمن.

متن این دلنوشته که در «شرق» منتشر شده را بخوانید:

عباس‌جان
هرچه به روز هجرتت نزدیک‌تر می‌شویم دلم ناآرام‌تر می‌شود و وسوسه می‌شوم که شماره منزلت را دوباره بگیرم به امید اینکه شاید تلفن‌ات را جواب بدهی. راستی با شماره تلفن آنهايی که سفر کرده‌اند چه باید کرد؟ ٢٢٢٠٤٨٤٢ شماره منزل‌ات را نمی‌توانم دور بیندازم چراکه هنوز سفرت را علی‌رغم تمام شواهد نمی‌توانم باور کنم و امید دارم که روزی به این شماره جواب بدهی و بتوانيم مثل روزگاران گذشته با هم گپی بزنیم و قراری بگذاریم. یک بار به من گفتی که شماره تلفن مرا هرگز فراموش نمی‌کنی چون سه شماره آخر آن ٤٢٠ است و تو را هم یاد فیلم راج کاپور آقای ٤٢٠ می‌اندازد. چقدر خاطرات مشترکی با هم داشتیم و چقدر راحت می‌توانستیم با هم حرف بزنیم. عباس‌جان اخیرا کتاب گفت‌وگوی تو و آیدین آغداشلو به نام «خانه‌ای با شیروانی قرمز» منتشر شده و چه کتاب مفرحی چون دو ستاره بزرگ هنر مملکت ما با هم مثل دو دوست قدیمی (که بودید) حرف می‌زنید.
آن شبی که برای اولین‌بار سر مزار دوست مشترکمان رفتیم و تو و آیدین بعد از آن به خانه من آمدید. گفتی که در دبیرستان روی نیمکتی می‌نشستی که آیدین روی نیمکت جلوتر می‌نشسته. گفتی او همیشه نقاشی می‌کرد و یک بار که متوجه شده بود تو برای دیدن نقاشی‌اش سرک می‌کشی دیگر نگذاشته بود که نقاشی‌اش را ببینی و من گفتم عباس می‌خواستی روی شانه‌اش بزنی و بگویی من عباس کیارستمی فیلم‌ساز بزرگ خواهم شد.
فقط چند روزی از سفرت گذشته بود که یکباره تلفن‌ام زنگ زد و شماره تو بود. قلبم برای یک لحظه ایستاد. بالاخره با ترس تلفن را جواب دادم و صدای احمد آمد که قبل از هر حرفی بابت استفاده از این شماره عذرخواهی کرد چون می‌دانست که دیدن این شماره چقدر دگرگونم خواهد کرد.
عباس‌جان این روزها در ایران و سراسر جهان متمدن حضورت آن‌قدر گسترده و باشکوه است که خیلی سخت است که باور کنم تو دیگر نیستی.
عباس‌جان بالاخره علت سفرت را گردن یکدیگر انداختند ولی بدان که احمد و بهمن، یکی در خارج و یکی در داخل روی تو را سفید کرده‌اند و هرجا که هستی اگر امکان بالیدن داری به این دو پسر ببال چون استحقاقش را دارند.
راستی عباس‌جان یک خبر خوش برایت دارم و آن این است که بهمن ازدواج کرد و این اتفاق باعث شده که در ویرانه‌ای که بعد از رفتنت از بهمن به‌جا مانده بود بار دیگر گلی زیبا رويیده است و می‌دانم که این بیشتر از هر بزرگ‌داشتی روح تو را شاد می‌کند.
بدرود دوست عزیز.
یادت همیشه با من است.