1

داریوش اسدزاده در اظهاراتی صریح بیان کرد⇐با تماشای تصاویر «گورخوابان» یاد برخی سکانسهای «یتیم خانه…» افتادم و زار زار گریستم/در زمان احمدشاه نفت و گاز نبود و آن مصیبت به سر مردم آمد اما حالا چرا؟/کشوری که پر از منابع طبیعی است چرا باید به اینجا برسد؟/آقایان مدیر! مردمان کف جامعه دیگر رمق اقتصادی برایشان نمانده!

سینماروزان: ماجرای پناه بردن گروهی از طبقه ضعیف اجتماع به گورهای دسته جمعی برای دوری از سرما و انتشار گزارشی درباره این ماجرا در یک روزنامه وابسته به هلال احمر و از آن سو نگارش نامه ای دلواپسانه از سوی اصغر فرهادی درباره این ماجرا واکنشهای مختلفی را در پی داشته است.

به گزارش سینماروزان داریوش اسدزاده بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون ایران که این روز‌ها بیشتر وقتش را درگیر نگارش کتابی است درباره تاریخچه فرهنگی لاله زار از جمله چهره هایی است که به ماجرای «گورخوابان» با دیده ای اسفناک نگریسته است و در گفتگو با «فرهنگ نیوز» حتی به گلایه از مقامات بالای دولتی و البته رییس دولت پرداخته که برای حل این مشکلات از مردم کمک خواسته است؛ به اعتقاد اسدزاده کف جامعه دیگر رمقی برایش نمانده که به کمک فکر کند.

چه شد که به اینجا رسیدیم؟

اسدزاده که درامی تاریخی به نام «یتیم خانه ایران» با مضمون قحطی گریبانگیر ایران درزمان احمدشاه قاجار را روی پرده دارد با اشاره به تأثربرانگیز بودن تصاویر منتشره از «گورخوابان» اظهار داشت: واقعا تماشای این تصاویر متأثرم کرد و زار زار گریه کردم. واقعا نمی‌دانستم چه بگویم؟ از انسانیت خودم شرمنده شدم و مدام این سوال به ذهنم می‌رسید که چه شد که به اینجا رسیدیم؟ آیا ما ملت نفرین شده‌ایم و خود خبر نداریم؟

اسدزاده با اشاره به «یتیم خانه ایران» گفت: دقیقا تصاویر گورخوابان برایم یادآورد سکانسهای قحطی ایران در «یتیم خانه…» بود؛‌‌ همان قدر که ضبط این سکانس‌ها دردناک بود و مرا به فکر برد درباره اینکه در صد سال قبل چه بر سر ملتمان آمده بود؟ حالا هم با دیدن تصاویر گورخوابان عرق شرم بر پیشانی‌ام نشست. البته با یک تفاوت و آن هم اینکه آن اتفاق در زمان نزول قاجار رخ داد و زمانی که نه نفتی کشف شده بود و نه گاز و کشور ما در شمار صادرکنندگان نفت و گاز مطرح جایی نداشت. اما حالا چرا؟ کشوری که پر از منابع طبیعی است چرا باید به اینجا برسد؟ سوالم از مدیران دولتی این است که با این همه منابع طبیعی چرا به اینجا رسیدیم؟

آقای مدیر دولتی! کف جامعه رمقی برایش نمانده

بازیگر «جعبه موسیقی»، «روز شیطان» و «آبادان» با اشاره به گفته برخی دولتمردان که مردم باید دست به دست هم دهند برای حل این گونه مشکلات گفت: اگر منظورشان از مردم کف جامعه است که این کف آن قدر مشکل اقتصادی دارد که دیگر رمقی برای کمک به همنوع برایش باقی نمانده. آن کارگر از کار بیکار شده یا کارمندی که برای تأمین معاش باید تا نیمه‌های صبح مسافرکشی کند دیگر نایی ندارد برای کمک به همنوع.

اسدزاده ادامه داد: واقعیت این است که در جامعه ما حداقلی ایجاد شده‌اند با سرمایه‌های بی‌حساب و کتاب و این‌ها هم که اصلا برایشان مهم نیست دوروبرشان چه می‌گذرد و بیشتر به دنبال افزودن بر دامنه تفریحاتشان است. طبقه فقیر هم که وضعیتش مشخص است. طبقه متوسط هم روزبروز کم توان‌تر می‌شود و همین طوری پیش برود در سالهای آینده این طبقه میانی کاملا از بین می‌رود.

اگر نمی‌توانید برای شماری بی‌خانمان سرپناه فراهم کنید استعفا دهید

داریوش اسدزاده با گسترده کردن بحث و اشاره به کشورهای دیگر گفت: یادمان نرود که طبقه فقیر کم یا زیاد در همه کشور‌ها وجود دارد؛ از آمریکا تا اروپا. من یادم است در آمریکا هم که بودم بسیاری از بی‌خانمانان را می‌دیدم که شبهای تابستان کنار دریا می‌خوابیدند اما در آنجا در زمستان گرمخانه‌هایی فراهم کرده بودند که این‌ها از سرما یخ نزنند. پرسش این است که چرا همین اقدام ساده برای بیچارگان وطنمان هم صورت نگرفته است؟

بازیگر سریالهای «گاوصندوق» و «روزگار جوانی» تأکید کرد: رسیدگی به وضعیت مردمان فقیر وظیفه اصلی دولتی است که از اعتدال می‌گوید. اعتدال جز این نیست که جلوی بریز و بپاش‌ها را بگیرید و کمک کنید به ارتقای معیشت زندگی مردم. البته کسی هم از شما انتظار ندارد پول بی‌حساب و کتاب در جامعه تزریق کنید؛ همین که بیایید و شرایط اشتغال و کسب درآمد را فراهم کنید کافیست. اگر همین یک کار را هم نتوانید انجام دهید واقعا چه کارنامه‌ای از شما برای آیندگان باقی خواهد ماند؟ اگر نتوانید برای شماری بی‌خانمان سرپناه فراهم کنید چرا مدیر شده‌اید و بهتر است استعفا دهید.




در واکنش به وضعیت تراژیک مردمانی که شبها در گور می خوابند⇐اصغر فرهادى به حسن روحانى نامه نوشت

سینماروزان: اصغر فرهادى در نامه اى گلايه آميز به حسن روحانى به گزارش تكان دهنده چاپ شده روزنامه «شهروند» که در آن به گلایه از وضعیت گروهی از مردمان بی خانمان که شبها در گور می خوابند پرداخته شده واکنش نشان داد.

متن نامه فرهادی را بخوانید:

آقای دکتر حسن روحانی، رئیس‌جمهور محترم

سلام

امروز گزارش تکان‌دهنده زندگی مردان، زنان و کودکانی را که در گورهای یکی از قبرستان‌های اطراف تهران شب‌های سرد را به صبح می‌رسانند خواندم و اکنون سراسر وجودم شرم است و بغض. به بهانه این نامه به شما، قصد دارم همه آنانکه در این سرزمین و در این سی و چند سال مسئولیتی داشته و دارند را سهیم این شرمساری کنم.

می‌دانم که عده‌ای سیاست‌باز اینگونه گزارش‌ها و خبرها را دستاویزی خواهند کرد برای گرم کردن تنور بازی‌های فرساینده سیاسی و انتخاباتی اما افسوس که گرمای این تنور، تن رنجور کودکان، زنان و مردانی را که شب‌ها در گوشه قبرها، لابه‌لای درختان پارک‌ها و زیر پل‌ها به خواب می‌روند گرم نخواهد کرد.

در این گزارش نام یکی از کسانی که شب های سرد استخوان‌سوز را در گوشه گوری نشسته به صبح می‌رساند و به تعبیر تلخ گزارشگر مرگ را زندگی می‌کند، «آرمان» است. این نام مرا رها نمی‌کند. «آرمان» گم شده‌ای که در گور پیدایش کرده‌اند. شرم بر ما.

در تاریخ خوانده‌ایم که گاهی حاکمان با لباس مبدل به میان مردمان می‌رفته‌اند تا به دور از محافظان و ملازمان و متملقان گوشه‌ای از درد و رنج مردم را بی‌واسطه درک کنند. پیشنهاد می‌دهم لااقل برای تنوع در نگارش تاریخ امروز که آیندگان بهت‌زده خواهند خواند، گاهی صاحب منصبان بی‌همراه و ناشناس به میان مردم بروند. به روستاها و شهرهای دور افتاده. اگر ناشدنی‌ست به همین حوالی، محله‌های حاشیه تهران تا ببینند صورت‌های سرخ از سیلی آبرومندان بی‌بضاعتی که بیش از هر صاحب قدرتی جان و جوانی‌شان را برای این سرزمین قربانی داده‌اند. اگر باز ناشدنی‌ست یک روز به اورژانس شهر سری بزنند و مخفیانه سوار بر آمبولانسی شوند که قرار است بیماری بی‌رمق را به بیمارستانی برساند و از نزدیک شاهد باشند چگونه در مسیر، به جای راه باز کردن برای نجات جان یک بیمار، مسابقه‌ای تلخ بین دیگران است برای پیشی گرفتن از هم که پشت آمبولانس حامل یک هموطن رو به مرگ جای بگیرند و از این موقعیت برای زودتر رسیدن به مقصد نهایت استفاده را ببرند.

این مثالی ساده، تلخ و تکراری‌ست اما خلاصه‌ای‌ست از وضعیت امروز ما. چه کسی پاسخگوی این بی‌رحمی پنهان است؟ ما چرا و کی چنین شدیم؟ ما مردمانی که دیگر دوست داشتن هم‌وطن را از یاد برده‌ایم، ما که خشونت‌های پنهان و ریز در رفتار و گفتار روزمره‌مان ابزاری شده است برای بیرون کشیدن گلیم فردی‌مان از اجتماع. ما که دروغ را به عنوان مهارتی برای زیستن دوگانه در بیرون و درون خانه می‌آموزیم و به کودکانمان می‌آموزانیم.

ما که تنها نظاره‌گر و شنونده فراموشکار رنج‌هائیم. چه کسی امروز از آن پدری که خود را از پل عابر پیاده خیابان میرداماد به دار کشید و در یادداشتی که از جیب خالی‌اش پیدا شد نوشت «هزینه درمان بیماری چشم‌هایم را نداشتم» سخنی می گوید؟ آن اندک کسانی نیز که دلسوزانه می‌گویند با انگ سیاه‌نمایی مورد هجمه‌اند. انگ سیاه‌نمایی فراری‌ست رو به جلو از سوی مسئولان برای عدم پذیرش مسئولیت سیاهی‌ها. این است شهر نوید داده شده؟ این است شهر آرمان‌ها؟