1

حل معمای روستای بدون کودک(!) در «سوزن»+عکس

سینماروزان: با پایان تصویربرداری فیلم کوتاه «سوزن» ساخته یوسف جعفری، تدوین آن توسط محمد طالبی در حال انجام است.

همچنین صداگذاری و ساخت موسیقی آن زیرنظر محمد چنگی پیش می رود. پیش بینی می شود نسخه نهایی «سوزن» در نیمه دوم مهرماه آماده شود.

قصه «سوزن» در دهه شصت می گذرد و یک کمدی- درام کودک و نوجوان محسوب می شود که در یکی از روستاهای توابع شهرستان فراهان استان مرکزی جلوی دوربین رفته است.

پارمیدا نیازی، مبین سپاس زاده، رضا عیسی آبادی، علی اصغر نوری، یاسین پورعزیزی، حسن غیاث آبادی و رضا بهرامی ترکیب بازیگران این فیلم را تشکیل می دهند.

در خلاصه داستان «سوزن» آمده است: گروهی جهادی برای انجام خدمات بهداشت و درمان و فعالیت های فرهنگی وارد روستایی دورافتاده می شوند که ظاهرا کودکی ندارد؛ اما نشانه هایی از حضور بچه ها در جای جای آن دیده می شود. اعضای گروه برای حل این معما دست به کار می شوند… .

یوسف جعفری پیش از این کارگردانی آثار کوتاه داستانی و مستندی همچون «خاطرات رضاخانی»، «رویای گل ها»، «ایماژ»، «پیدایش»، «رقص شعله»، «اینجا پایان جاده نیست»، «میزبانی» و … را برعهده داشته است.

این فیلم محصول جدید گروه هنری «کات» می باشد. «کات» 2 سال پیش توسط «باشگاه فیلم سوره» برای حمایت از فیلمسازان جوان در عرصه تولید فیلم های کوتاه و نیمه بلند تشکیل شد.

عوامل فیلم کوتاه «سوزن» عبارتند از؛ تهیه کننده: حسین دارابی، کارگردان: یوسف جعفری، نویسنده: منا شکری، مدیر تصویربرداری: عباس شیرمحمدی، تدوین: محمد طالبی، صداگذار و آهنگساز: محمد چنگی، صدابردار: امین اردانی، طراح چهره پردازی: ثمره برازنده، طراح صحنه و لباس: علی اسماعیلی، مجری طرح: یوسف جعفری، تهیه شده در گروه هنری «کات».

سوزن
سوزن



«سوزن» جلوی دوربین رفت+عکس

سینماروزان: فیلم کوتاه «سوزن» به کارگردانی یوسف جعفری و تهیه کنندگی حسین دارابی به تازگی جلوی دوربین رفته است.

قصه این فیلم در دهه شصت می گذرد و یک کمدی-درام کودک و نوجوان محسوب می شود. یوسف جعفری پیش از این کارگردانی آثار کوتاه داستانی و مستندی همچون «خاطرات رضاخانی»، «رویای گل ها»، «ایماژ»، «پیدایش»، «رقص شعله»، «اینجا پایان جاده نیست»، «میزبانی» و … را برعهده داشته است.

فیلمبرداری «سوزن» طی 12 روز در روستای رکین در شهر کوچک خنجین از شهرستان فراهان استان مرکزی انجام شد و هم اکنون مراحل پس تولید خود را سپری می کند.

این فیلم محصول جدید گروه هنری «کات» می باشد. «کات» 2 سال پیش توسط «باشگاه فیلم سوره» برای حمایت از فیلمسازان جوان در عرصه تولید فیلم های کوتاه و نیمه بلند تشکیل شد.

در خلاصه داستان «سوزن» آمده است: گروهی جهادی برای انجام خدمات بهداشت و درمان و فعالیت های فرهنگی وارد روستایی دورافتاده می شوند که ظاهرا کودکی ندارد؛ اما نشانه هایی از حضور بچه ها در جای جای آن دیده می شود. اعضای گروه برای حل این معما دست به کار می شوند… .

پارمیدا نیازی، مبین سپاس زاده، رضا عیسی آبادی، علی اصغر نوری، یاسین پورعزیزی، حسن غیاث آبادی و رضا بهرامی ترکیب بازیگران این فیلم را تشکیل می دهند.

عوامل فیلم کوتاه «سوزن» عبارتند از؛ تهیه کننده: حسین دارابی، کارگردان: یوسف جعفری، نویسنده: منا شکری، مدیر تصویربرداری: عباس شیرمحمدی، صدابردار: امین اردانی، طراح چهره پردازی: ثمره برازنده، طراح صحنه و لباس: علی اسماعیلی، مجری طرح: یوسف جعفری، تهیه شده در گروه هنری «کات».

سوزن
سوزن

سوزن
سوزن

 




نقش اصلی تازه‌ترین محصول حوزه به بازیگر «فرح» رسید+عکس

سینماروزان: ساغر عزیزی بازیگری که علیرغم فعالیت بیش از یک دهه ای بیش از هر چیز به خاطر ایفای نقش «فرح دیبا» در سریال «معمای شاه» شناخته میشود نقش اول فیلمی شد از محصولات حوزه هنری.

به گزارش سینماروزان گروه «کات» از زیرمجموعه های باشگاه فیلم سوره-به مدیریت محمدرضا شفاه تهیه‌کننده «21روز بعد»- که وابسته به حوزه هنری است، فیلمی ویدیویی به نام «چای جوشیده» را در دست تولید دارد به کارگردانی محمد علیزاده و تهیه کنندگی حسین دارابی؛ نقش اصلی این فیلم را ساغر عزیزی ایفا میکند.

مدیریت فیلمبرداری این فیلم را علیرضا برازنده برعهده دارد و علیرضا استادی، ساغر عزیزی، مریم خدارحمی، سامان غنائمی، آرش ماهان و کیمیا ملایی بازیگران این اثر هستند.

در خلاصه داستان این فیلم آمده است: اعضای خانواده آقامحمود در تدارک برگزاری جشن تولد سمانه، دختر کوچک خانواده هستند که حضور یک بسته چای شرایط را تغییر می دهد… .

علیزاده پیش از این فیلم های کوتاهی چون «حقیقت مجازی»، «تراس»، «سحری» و «همسایه» را کارگردانی کرده بود.

این فیلم محصول جدید گروه «کات» می باشد. «کات» 2 سال پیش توسط باشگاه فیلم سوره برای حمایت از فیلمسازان جوان در عرصه تولید فیلم های کوتاه و نیمه بلند و با مدیریت حسین دارابی تشکیل شد.

عوامل فیلم داستانی «چای جوشیده» عبارتند از:

کارگردان: محمد علیزاده، تهیه کننده: حسین دارابی، نویسنده: صادق باقری، مجری طرح و مدیر تولید: محمدجواد موحد، مدیر فیلمبرداری: علیرضا برازنده، تدوین: سیاوش کردجان، مدیر صدابرداری: رضا تهرانی، صداگذاری: رامین ابوالصدق، طراح صحنه و لباس: امیرحسین حداد، طراح چهره و گریم: حسین یزدی، موسیقی: امید روشن بین، دستیار اول و برنامه ریز: حامد پوراسفندیانی، مدیر تدارکات: علی سنگینی، محصول «کات».

چای جوشیده
چای جوشیده




حسین فرحبخش در “کات” بیان کرد⇐شهیدبهشتی گفت برو در سینما کار کن/عبدا.. اسفندیاری زمان شاه، آدم لو میداد!/او سال ۷۱ از فارابی اخراج شد!چرایش را من میدانم/با سر تراشیده جمشید هاشم پور مشکل داشتند و می گفتند بیک ایمان وردی نمی خواهیم/ مدیران دهه ۶۰، از اساس دشمن فیلم های خارجی بودند/با یوزی و کلاشینکف به دفتر علیخانی ریختند/ عرب سرخی وحشتناک علیخانی را شلاق زد؛ بعد که خسته شد، شلاق را داد دست شخص دیگری و در انتها هم مشتی به صورت وی زد/در اتاق شکنجه علیخانی، انوار و بهشتی هم بودند /قبل از شلاق زنی بهشتی اتاق را ترک کرد/بعد از شلاق زدن، علیخانی را با چشم بند و پابند و دست بند به خانه بردند و مادرش هم با دیدن وی درجا سکته کرد!!!

سینماروزان: حسین فرحبخش تهیه کننده و شریک موسسه پویافیلم در تازه ترین گفتگوی تفصیلی اش که با برنامه اینترنتی “کات” انجام شده در خلال گفته هایش درباره بخشهایی تکان دهنده از اتفاقات سینمایی دهه 60 حرف زده است.

فرحبخش ماجرای شلاق زنی عبدا.. علیخانی در حراست ارشاد در همان دوران را هم به مانند یک درام مهیج توصیف کرده است.

بخشهای خواندنی گفته های فرحبخش را بخوانید:

پدرم مخالف سبنما بود اما شهیدبهشتی گفت برو در سینما کار کن

پدرم مخالف حضورم در سینما بود. با او رفته بودیم حزب جمهوری. پدرم رفیق شهید بهشتی بود. بهشتی وقتی فهمید من به سینما علاقه دارم گفت برو داخل سینما کار کن. سینما باید دست انقلابی ها بیفتد. پدرم خوشش نیامد! بهم گفت نه! این حرف مال بقیه است به ما ربطی ندارد! بزار بقیه انقلابی ها بروند توی سینما!

اسفندیاری میگفت من ولایت فقیه سینما هستم

عبدالله اسفندیاری در دهه 60 که در بنیاد فارابی بود میگفت که من در سینما ولایت فقیه هستم! گفتم چون قدرت دست توست و به کمرت اسلحه بسته ای رجز میخوانی؟ من دو زار قبولت ندارم و جلویت وایمیستم!

انتقادات از آمریکا را سانسور کردند

فیلم “گردباد” را را سال 64 ساختم. در مورد تفاله های هسته ای. من رو خواباندند و ده دقیقه از فیلم را در آوردند. کجاهایش را؟ همان جاهایی که در فیلم از آمریکا انتقاد کرده بودم. گفتند باید همه اش پاک شود. جایی از فیلم یک آمریکایی را می کشتیم، می گفتند نباید بکشید. پاکش کنید! نمی خواهم حالا از این حرف ها سوءاستفاده کنم و بگویم چون آنها چنین کاری کردند پس آدمهای بدی بودند. از این زیرآب زنی ها بلد نیستم. می خواهم بگویم من آن چیزی را ساختم که عقیده ام بود. آنها هم یک مشت سانسورچی بودند که چماق انقلابی بودنشان دروغ بود.

اسفندیاری را چرا از فارابی اخراج کردند؟

اسفندیاری هرچه دلش خواست راجع به من گفته. مهم نیست. همه میدانند او کیست. اسفندیاری را سال 71 از فارابی اخراج کردند. چرا؟ اخلاق به من اجازه نمیدهد بگویم به خاطر چه مشکلاتی اخراج شد! اسفندیاری اصلا عددی نیست. رفیقانش میدانند او کیست. زمان شاه، آدم لو میداد و بعضی از آدمهایی که لو داد، سر قرار با او، تیر خوردند! دوستانش می گفتند وقتی اسفندیاری در جمع ما حاظر میشد دهانمان را می بستیم و حرف نمی زدیم چون حرفها را میبرد جاهایی(!) بازگو میکرد که برای ما خطر داشت!

گفتند بیک ایمان وردی نمی خواهیم

جمشید هاشم پور بعد 5 سال ممنوع التصویری، سال 71 به سینما برگشت. من در فیلم ام موهای هاشم پور را تراشیدم. مدیران دهه 60 گفتند حق نداری موهایش را بتراشی! گفتم چرا؟ گفتند ما دیگر بیک ایمان وردی نمیخواهیم! گفتم من بیک ایمان وردی میخواهم! به شما چه؟

مدیران سینمایی دشمن فیلم خارجی بودند

عبدالله علیخانی تا سال 58 مدیر پخش پارسا فیلم بود. اواخر سال 58 دفتر پولیدور فیلم را افتتاح کرد. دفتری بود برای پخش فیلم های خارجی. اوایل فیلم خارجی را از دست اشخاص میخرید. یعنی یک نفر پروانه نمایش قانونی یک فیلم خارجی را داشت، آنوقت علیخانی با او وارد مذاکره میشد و قرارداد میبست و به صورت شرعی و قانونی فیلم را از او خریداری میکرد. بعد خودش شخصا وارد کننده ی فیلم های خارجی شد. کارهای گمرک و ثبت اعتبار فیلم های خارجی را انجام میداد و در انتها از وزارت ارشاد پروانه نمایش میگرفت. در عرض 5 سال، حدود چهل فیلم خارجی وارد کرد.

مدیران دهه 60، از اساس دشمن فیلم های خارجی بودند. می خواستند هرطور که شده بساط فیلمهای خارجی را جمع کنند. به همین خاطر یک بازی راه انداختند. در دی ماه سال 63، به همه ی پخش کننده های فیلم های خارجی گفتند که تنها 72 ساعت وقت دارید که برگه ی سبز و مجوز فیلمهای خارجی تان را بیاورید! در حالی که اصلا شدنی نبود و حتی همین الان با این همه کامپیوتر و سرعت بالا، نمیشود در این تایم کم چنین کاری کرد. به همین خاطر پخش کننده های فیلم های خارجی به همراه عبدالله علیخانی که بزرگشان بود، رفتند وزارت ارشاد و گفتند ده روز وقت بدهید تا تمام اسناد لازم مبنی بر قانونی بودن این فیلمها را برایتان بیاوریم. وزارت ارشادی ها قبول نکردند! چون می دانستند کار پخش کننده های خارجی قانونی است و مشکلی ندارد. آن روز در انتها کار با درگیری لفظی کار به پایان رسید.

با یوزی و کلاش ریختند دفتر علیخانی

فردا صبح آن روز، چند نفر از ماموران حراست ارشاد ریختند داخل دفتر عبدالله علیخانی. بدون حکم رسمی. با دو ساک آمدند. وقتی در ساک ها را باز کردند توی ساک ها یک کلاشینکف بود و یک یوزی. با اسلحه آماده بودند. برق ها را قطع کردند و تلفن ها را جمع کردند و نگذاشتند کسی از اتاق بیرون برود. تا ساعت 4 بعد از ظهر همه را حبس کردند. بعد علیخانی را به همراه دو نفر دیگر از افراد آن دفتر دستگیر کردند و به ارشاد بردند. آن روز در کل 7 نفر دستگیر شدند.

 علیخانی را جوجه کبابی زدند
علیخانی را وقتی وارد ارشاد کردند، 3 نفر از مدیران ارشاد داخل اتاق بودند. بهشتی، انوار، عرب سرخی. عرب سرخی مسئول حراست ارشاد بود و با یک شلاق، داخل اتاق ایستاده بود. علیخانی را خواباندند و پاها و دست هایش را به سبک جوجه کبابی کردند و شروع کردند به شلاق زدنش. عرب سرخی وحشتناک علیخانی را شلاق زد. بعد که خسته شد، شلاق را داد دست شخص دیگری. آن فرد اما مثل عرب سرخی در شلاق زدن ماهر نبود به همین خاطر آثار شلاق زدنش روی پای علیخانی ماند. عرب سرخی علیخانی را از زمین بلند کرد و گفت راه برو! اینقدر راه برو تا پایت باز شود و مشخص نشود شلاق خوردی! بعد با مشت توی صورت علیخانی کوبید طوری که علیخانی میگوید هنوز وقتی یاد مشت میفتم صورتم درد میگیرد. آن روز داخل آن اتاق شکنجه انوار هم بود.

مادر علیخانی سکته کرد

بهشتی قبل از شروع شلاق اتاق را ترک کرده بود. علیخانی میگوید تمام این شلاق زدن ها را اگر فراموش کنم، یک چیز را هرگز فراموش نمی کنم. یک چیز تا همیشه جلوی چشم ام است. آن هم اینکه بعد از شکنجه شدن و شلاق خوردنم، با دست بند و پابند و چشم بند، مرا به خانه ام بردند تا خانه را زیر و رو کنند و ببینند فیلم خارجی جاساز کرده ام یا نه. وقتی ماموران مرا با آن حال وارد خانه کردند، مادر پیرم با دیدنم درجا سکته کرد. آنها اما به کارشان ادامه دادند و وحشیانه وارد اتاق ها شدند و تمام خانه را به هم ریختند. در انتها چیزی دستشان را نگرفت، جز نابودی مادرم.

ما ماندیم و آنها…

عرب سرخی الان کجاست؟ بهشتی کجاست؟ انوار و اسفندیاری کجا هستند؟ ما هنوز هستیم و داریم فیلم میسازیم و علیخانی همین الان فعال ترین تهیه کننده سینمای ایران است، اما آنها به زباله دان تاریخ پیوستند. چیزی جز لعن، دامن آنها را نمی گیرد.




سیدضیاءالدین دری با نگارش یادداشتی خطاب به عبدا.. اسفندیاری بیان کرد⇐شما با تنها یک فیلم “جنگ اطهر” هنر و صنعتی را در دست گرفتید که هیچ شناختی از آن نداشتید/هیج یک از پایه گذاران فارابی بر اصول درام‌نویسی وقوف کامل نداشتند/”کانی مانگا” مال درویش بود اما به او امکانات ندادند تا سیف‌ا.. داد با همه امکانات سینما بتواند با این فیلم کارگردانی بیاموزد!!!/نورچشمی‌ها با پول فارابی دفتر راه انداختند و همسر و کودکان‌شان را سهامدار کردند/انوار با عصبانیت به تهیه‌کننده فیلم اول من گفت: برو وگرنه دستور می دهم تو و کارگردان فیلم را زندانی کنند!!!/به دستور علیرضا شجاع نوری ۲۵ دقیقه از فیلم اولم حذف شد؛ فیلمی که شکیبایی برای اولین بار رُل اول داشت/”سینما سینماست” را در اکران پایمال کردند چون فکر می کردند من رفیق ضرغامی و طرفدار ناطق نوری ام!!!/حساب من، مرحوم داد، و حق خانواده‌ام در آن دنيا؛ این شامل منوچهر محمدی هم می‌شود/آیا شریعتی اگر زنده بود بر دست پخت شما بچه‌های حسینیه ارشاد صحه می گذاشت؟

سینماروزان: گفته های عبدا.. اسفندیاری از مدیران سینمایی دهه 60 فارابی در برنامه اینترنتی “کات” و انتشار متن این گفته ها در سینماروزان(اینجا را بخوانید) و بروز ادعاهایی از سوی ایشان درباره سیدضیاءالدین دری کارگردان سینما و تلویزیون با واکنش دری مواجه شد.

به گزارش سینماروزان دری که ساخت سریالهای “کیف انگلیسی” و “کلاه پهلوی” را در کارنامه دارد با نگارش جوابیه ای بلندبالا به اسفندیاری کوشیده بخشهایی کمتر شنیده شده از وقایع سینمایی دهه 60 و به خصوص رفتارهای مدیران آن دوران نسبت به سینماگران مستقل همچون خودش را یادآور شود.

جوابیه دری را با این پیش فرض بخوانید که اول بار دو دهه قبل و به واسطه درگیری مکتوب افخمی و دری در مجله “سینماویدیو”، پای اسفندیاری به ماجرا باز شد و دری و اسفندیاری اختلافاتشان را علنی کردند اما بعد از چند سال آشتی کردند و این آشتی کنان به رفاقت و حضور اسفندیاری در “کیف انگلیسی” منجر شد:

مقدمه: آیا بهشتی خدایگان مطلق سینمای دهه 60 بود؟ 

چقدر سخت است به رفيقى كه با او زندگى كرده اى جوابيه تلخ بنویسی. اى كاش چنين نمى شد.
عبدا.. جان شما از ميزان ارادت من نسبت به سادات به ويژه اقاى مهندس سيد محمد بهشتى آگاه هستى و به عنوان بزرگترى و زعامتى كه دارند به نام جدشان همواره مورد احترام من بوده و هستند. دوست دارم خاطره اى را نقل كنم.
در آن سالهاى سخت بى كارى ام در دهه شصت مرحوم پدرم طى درد دلى با يكى از دوستانش از شرايط دشوار من حرف مى زند. دوست پدرم كه او هم از دنيا رفته است در جواب مى گويد كه يكى از اقوامش در سينما صاحب نفوذ است و لذا به او توصيه مرا خواهد كرد !
چندى بعد پدرم به من گفت برو ديدن آقاى بهشتى ! تعجب كردم و تماس گرفتم و فورى به من وقت ملاقات دادند. بار اولى بود كه ايشان را از نزديك مى ديدم. با آن پيپ تر و تميزشان كه روى ميز بود. خوش آمد گفتند و نشستند و بدون مقدمه فرمودند : شما – درّى – خودت  جايگاهى دارى كه مى توانى به من توصيه كسى را بكنى، تعجب مى كنم كه براى ديدن من بايد يك شخصى از آشنايان توصيه شما بكند!
در جواب گفتم در اين چند سال من فقط براى ارايه فيلم نامه هايم به بخش فرهنگى مراجعه كرده ام و همواره با جواب منفى مواجه شده ام و هرگز نزد شما نيامدم. چه كسى من را توصيه كرده ؟ بعد ادامه دادم؛ كار پدرم بوده و خواسته مشكل مرا حل كند و خارج از اراده من عمل شده. ديگر يادم نيست چه گفتيم و شنيديم. و ديگر تا روزى كه ايشان فارابى تشريف داشتند ديدارى دست نداد. آن روز فهميدم ايشان چه شخصيتى دارند.
ماند تا شبى كه همراه با شما به مراسم پرسه مرحوم پدر محترم آقاى بهشتى رفتيم و تسليتى گفتيم و من در آن بيت آن فضايي را ديدم كه منجر به ارادت بيش ترم شد.
اما نقدِ شرايط دهه شصت به معناى نفى ايشان نيست و نمى تواند باشد ، نقد يك سيستم است مگر آن كه بپذيريم آقاى بهشتى يك خدايگان مطلق بوده اند كه چنان نبوده است.
همان طور كه خودتان گفتيد در آن محيط، عناصر ديگر هم حضور داشته اند و سركشى هايي هم مى شده است و درست نيست همه قصورها را به نام آقاى بهشتى نوشت. بسا وقايع و جرياناتى كه ايشان از آن ها بى خبر بوده اند.

شما با تنها یک فیلم “جنگ اطهر” هنر و صنعتی را در دست گرفتید که هیچ شناختی از آن نداشتید

با اين مقدمه به نكاتى كه به خودم مربوط مى شوند مى پردازم.
حرف شما درست است. دهه شصت دهه پايه گذارى سينماى ايران در بعد از انقلاب است اما اين بنيانگذارى بدون آن جمع هم به وقوع مى پيوست. فقط رابطه فوق العاده با نخست وزير وقت و سابقه آن جمع در قبل از انقلاب باعث شد تا عنان سينما در يد آن مجموعه قرار بگيرد. پس هيچ منتى نبايد داشته باشيد.
شما با تنها يك فيلم  _ جُنگ اطهر – هنر و صنعتى را در دست گرفتيد كه از آن هيچ شناختى نداشتيد. بر صندلى مديريتى تكيه زديد كه ارباب رجوع و زحمت كشان حرفه بايد مقابل تان مى نشستند و نظرات اغلب غير تخصصى شما را تحمل مى كردند و مى ديدند كه براى تصويب فيلم نامه شان بايد كل موضوع و پلات دراماتيك متن خود را تغيير دهند و با خشمى فرو خورده به كنج عزلت خود باز مى گشتند.

هیج یک از پایه‌گذاران فارابی بر اصول درام نویسی وقوف کامل نداشتند
شما درست گفتيد كه از مذاكرات با هنرمندان ياد مى گرفتيد. اما زيباتر و فروتننانه تر آن بود كه همان موقع اين را اقرار مى كرديد. هيچ يك از عناصر فارابى بر اصول درام نويسى وقوف كامل نداشتند و ايرادهايى مى گرفتند كه موجب حيرت نويسنده ها مى شد و بعضى ناچار مى شدند در پاسخ به شما اصول درام را توضيح دهند ! و شما به تدريج چيزهايي آموختيد و آن آموخته ها را به ديگر مراجعان به عنوان دانش اصيل خود تحويل مى داديد !
رفته رفته مطالعات جانبى اطلاعات شما را بيش تر ساخت و ديديم كه عناصر فارابى دست به قلم شدند و خود شروع به نوشتن هم كردند از جمله خود شما.
اما به چه قيمت ؟ به قيمت نفى ديگران. نزد شما كسانى عزيز بودند كه به توصيه ها و اعمال نظرهاى مميزان فارابى در كمال ادب تن مى سپردند تا يك مصوبه دريافت كنند .
البته نسبت به آقاى بيضايى ، تقوايى ، كيميايى  و مهرجويى ، تا حدى محترمانه تر رفتار مى كرديد ! چرا ؟ چون آنها از شما مسن تر بودند ،  پيش از انقلاب نامى داشتند و شما با همه سخت گيرى ها به حضور به نسبه فعال آنها نياز داشتيد. چون نفى آن ها توسط آن مديريت مضحك جلوه مى كرد. آن ها هم حاضر نبودند به شما باج بدهند. به همين دليل مجبور شديد استثنا قايل شويد.
در فيلم آنها حجاب ها شل تر بود و موضوعات كمتر سفارشى بودند در نتيجه مردم كه از فيلم هاى پروپاگانداى عقب مانده نوع اروپاى شرقى دلزده شده بودند از آثار آن فيلم سازان استقبال مى كردند و به توليدات نسل جديد عنايتى نشان نمى دادند.

هر يك از عناصر فارابى براى آينده خود كار مى كردند و با پول بيت المال آزمون و خطا مى كردند
مخملباف اين را فهميد و بر خلاف ادعاهاى حزب الهى اش گردش معكوس كرد. توجه منتقدان وقت جلب شد با وجودى كه مى دانستند مخملباف كه بود  براى نفوذ در حوزه فرهنگ انقلاب ، باد در پوست او كردند و به اين ترتيب او را به يك شبه روشنفكر بدل ساختند. حالا مخملباف هم هنرمند متفاوت نما شده بود و عكس و عنوان او را كنار آن چند فيلم ساز باقى مانده از قبل از انقلاب چاپ مى كردند ولى امثال من را مجبور مى كرديد تا طبق ميل فارابى فيلم نامه بنويسند و سفارشات فارابى را بسازند.  چرا ؟ چون مى خواستيد بدون داشتن مسئوليت در كار ها براى خودتان آزمون و خطا كنيد. اگر كار قابل تحمل مى شد به همه مى گفتيد بابا جوان است كار او نيست و ما هدايتش كرديم. اگر نتيجه بد مى شد خودتان را عقب مى كشيديد و مى گفتيد نتوانست كار خوبى بسازد.

“کانی مانگا” مال درویش بود اما به او امکانات ندادند تا سیف‌ا.. داد با همه امکانات سینما بتواند این فیلم را بسازد!
هر يك از عناصر فارابى براى آينده خود كار مى كردند و انجا با پول بيت المال آزمون و خطا مى كردند. “كانى مانگا” مال احمدرضا درويش بود. من و يكى از دوستان در هدايت فيلم اوليه كنار درويش بوديم. وقتى امكانات مورد نظرش را نتوانست بگيرد متن را به مرحوم سيف ا.. داد سپرد و كنار رفت. آن مرحوم فقط يك فيلم ضعيف به قول خودتان در سابقه اش داشت كه افخمى فيلم بردارى كرده بود اما ناگهان همه امكانات سينما در اختيار او قرار گرفت تا از وى يك كارگردان ساخته شود .
وجدانى بفرماييد در شرايطى كه همه با ٧٠ الى ١٠٠ حلقه فيلم مى ساختند “كانى مانگا” چه تعداد نگاتيو مصرف كرد ؟ از امكانات نقدى و غير نقدى ارگان ها بگذريم.

فیلمنامه “وهب” که آیت ا.. سبحانی تأییدش کرده بود را رد کردید!
در آن دوران شما من را انقلابى يا سمپات انقلاب هم نمى دانستيد. چون از اروپا آمده بودم . چند بار در ديدارهايمان به من طعنه زديد و من سكوت كردم. فيلم نامه قيمتش بالا رفت و همه هم ميخواستند فيلم شان را خودشان بسازند. درست گفتيد فارابى چراغ زرد چشمك زن بود. من فيلم نامه ام را به ارشاد مى دادم و جواب رد مى گرفتم و به من مى گفتند برو فارابى!
پس بين ارشاد جايگاه رسمى و فارابي يك راهرو طويل بود و ماه ها بين اين دو سرگردان مى ماندم. البته من جايزه بهترين فيلم نامه را بردم. كارى را به نام ديگرى نوشتم و او پس از يك سال  دوندگى به نام خودش مصوبه گرفت و كسى آن را ساخت و جايزه گرفت. چون عزت نفس من اجازه نمى داد گردن كج كنم.
من فيلم نامه “وهب” را که كارى عاشورايي بود نوشتم.  با وجودى كه آيت ا… سبحانى صحت و روند وقايع را كتبى تاييد كرده بودند فارابي ان را رد كرد در سال ٦٥ . يادتان نيست ؟ بگذريم!

هم “کلاه پهلوی” و هم “کیف انگلیسی” سینمایی بودند اما بدون حمایت ماندند تا سریال شدند
بنا ندارم كرنولوژى آنچه بر سرم آوردند را بنويسم. “كلاه پهلوى” من را تصويب كرديد اما من كه مرحوم داد نبودم تا برايش هزينه كنيد و ماند و ماند و ماند تا سريال شد. من سريال ساز نبودم ، هم “كلاه پهلوى” و هم “كيف انگليسى”  هر دو سينمايي نوشته شدند اما بدون حمايت ماندند تا سريال شدند.

نورچشمی‌ها با پول فارابی دفتر راه انداختند و همسر و کودکان‌شان را سهامدار کردند
مردانى كه زياد مى دانستند يا دوستان بلنداكس؛ نور چشمى ها پس از آن كه از امكانات فارابى، آن هنگام كه پول هنوز ارزش داشت، بارشان را بستند. وام ستاندند، يا پس ندادند و يا زمانى پس دادند كه ارزش پول بيش تر سقوط كرده بود، همه دفتر كار خريدند، اسمش دفتر فيلمسازى و مجوزش شركت بود اما سهامدارانش خودشان همسرشان و كودكانشان بودند.
بعد پس از افتتاح عجولانه خانه سينما در دو سال آخر مسئوليت آقاى انوار ، ايشان در يك جلسه اعلان كرد برويد شركت تشكيل به دهيد و از حالت شخصيت حقيقى به حقوقى تبديل شويد ! ظاهرا روىِ سخن ايشان همه بودند ! اما رفقا و نور چشمى ها و دوستان بلنداكس همه كار هايشان را كرده بودند ! و براى دوران پس از كنار رفتن ايشان از معاونت سينمايى آماده شده بودند.
دست راستى ها هم كه احساس مى كردند سرشان كلاه رفته بود به تكاپو افتادند. دستشان خالى بود و به مسئولان بلند پايه روى آوردند و هيئت هنرمندان را در مقابل خانه سينما راه اندازى كردند و مساعدت مالى دريافت داشتند. سر امثال من كلاه گشادى رفت. مايى كه انقلاب و عدالت خواهى آن را باور كرده بوديم و به حداقل تغيير دولت ها اميد داشتيم و گمان مى كرديم با تغيير دولت روزى نوبت به ما هم خواهد رسيد اما غافل بوديم كه چنين اميدى عبث و كوبيدن آب در هاون بود. از آن هنگام به بعد با تعويض دولت ستيز براى كسب قدرت در سينما به رويه اى عادى تبديل شد.

19 سال یک طرز تفکر یا یک باند بر سینما حاکم بود
عبدا.. جان! آن شرايط تا وزرات آقاى لاريجانى تداوم يافت يعنى بيش از يك دهه و  با وزارت مهندس مير سليم و معاونت مهدى فريد زاده كمى از قدرت مطلقه دور شديد. در همان زمان هم با معاونت مدير سليم النفس و مهربان آقاى فريدزاده منافع مجموعه عناصر دهه شصت حفظ شد. هيئتى ها فقط توانستند مهندس معروف ويلچر حميد خاكبازان را در اداره نظارت مستقر سازند كه بهروز خان افخمى يك تنه جنگ را آغاز كرد ، و خاكبازان ماند تا فريدزاده خوش خلق برود. و نوبت به مهندس ضرغامى رسيد تا هيئتى ها يك دور مديريت را تمرين كنند ! از٦٣ تا نيمه ٧٣ شما بوديد و فقط كمتر از دو سال تعادل اندكى بر قرار شد. از دوم خرداد ٧٦ تا ٨٤ بار ديگر قدرت به همان مجموعه رسيد و شادروان سيف ا… داد معاون مهاجرانى شد پس ١٩ سال يك طرز تفكر يا يك باند بر سينما حاكميت خود را اعمال كرد.

برای کشوری که صد فیلم می سازد صد دفتر فیلمسازی دایر شده! این یعنی جه؟
در آن هشت سال البته تو نبودى ولى همان مجموعه مديريتى همه منابع مالى سينما را به خود اختصاص دادند و با كاهش ارزش پول ، به ميلياردر تبديل شدند. سينماى گلخانه اى رونق بيش تر يافت. ديگر كسى حريف نبود. فقط دو سه تهيه كننده مثل فرحبخش توان ماندن داشتند. نمى خواهم نام ببرم چون قصد دشمن تراشى ندارم. جسم من بيش از اين تحمل ندارد . يك نگاه به ليست تهيه كنندگان تازه وارد نشان مى دهد كه چه كسانى به توليد ورود كردند و آورده شان چه مبلغ بود ؟ فيلم هايشان موفق بود يا شكست مى خورد؟ با وجود شكست پى در پى فيلم ها به عوض آن كه حذف شوند پول دار تر می‌شدند. طرف فيلمش نمى فروخت اما دستمزد كارگردانى اش بيش تر مى شد. جل الخالق ؟ مگر چنين چيزى ممكن است! در كجاى دنيا؟
البته تو ديگرنبودى. امروز چند دفتر يا شركت فيلم سازى داريم ؟ براى كشورى كه صد فيلم مى سازد همين تعداد شايد بيش تر دفتر فيلمسازى داير شده! اين يعنى چه؟

… و اما فيلمِ ضعيف من ؟!
اولين فيلم من به نام “صاعقه” فيلمى بود كه به تشخيص سرپرست معاونت سينمايى وقت حجت السلام محمد گلمحمدى روحانى ٢٨ ساله بايد سياه و سفيد ساخته مى شد ! بايد ! آن روحانى جوان آدم شجاعى بود ، دستور مميزى فيلم نامه را به نويسنده و كارگردان به شكل مكتوب حكم مى كرد. در آن حكم مميزى موارد سانسورى به صراحت قيد شده بود. نوشته بود : چون شخصيت زن در اين داستان مهم است فيلم سياه و سفيد باشد تا جذابيت و زيبايى بازيگرها زياد جلوه نكند!
من پذيرفتم و فيلم را سياه و سفيد ساختم نه به خاطر حكم او بلكه چون داستان در دهه ٥٠ مى گذشت براى مخاطب وجه تاريخى سينماى فارسى را تداعى مى ساخت. در ضمن مى خواستم فيلمبردارى سياه و سفيد را تجربه كنم و پله به پله جلو بروم. قبول كردم!

انوار با عصبانیت به تهیه کننده فیلم اول من گفت: برو وگرنه دستور می دهم تو و کارگردان فیلم را زندانی کنند
آن فيلم وقتى در ١١٠ دقيقه تدوين و آماده نمايش شد مجموعه شما قدرت را به دست گرفته و آقاى گلمحمدى هم كنار رفته بود. ما فيلم را به فجر آن سال داديم اما در بازبينى براى نمايش جشنواره اى توقيف شد! وقتى تهيه كننده در ارشاد براى نجات سرمايه اش مراجعه كرد آقاى انوار با عصبانيت به او گفته بود : برو  و گرنه دستور مى دهم تو و كارگردان فيلم را  دستگير و زندانى كنند.
عجب ! فيلم درباره چه بود ؟ خيلى ساده اولين فيلمى بود كه به تضاد فرهنگى بين اعضاى خانواده در دوران شاه مى پرداخت. جنگ بين مادر شوهرى متدين با عروس بى حجاب و شهرى خود بود. انقلاب اسلامى هم يك انقلاب فرهنگى بود و تلاش براى كسب هويت ملى ، مذهبى مردم ! مگر جز اين بود و يا هست ؟
توقيف فيلم بخاطر درست بودن آن بود و اين كه نمى خواستيد فيلم و كارگردانى كه مدير سابق تاييد كرده بود ديده شود. فيلم حذف شد.

به دستور علیرضا شجاع نوری 25 دقیقه از فیلم اولم حذف شد؛ فیلمی که شکیبایی برای اولین بار رُل اول داشت
پس از دوندگى تهيه كننده عاقبت دستور سانسور فيلم صادر شد و ماموريت آن بر عهده خوش تيپ ترين عضو مجموعه مديريتى شما يعنى آقاى شجاع نورى گذاشته شده بود. ليست صحنه هاى حذفى در واقع كل فيلم را نابود مى ساخت. ما پول نداشتيم تا حداقل فيلم را اصلاح كنيم، ناچار ٢٥ دقيقه به شكل آشكار حذف شد و گمانم سنگين ترين سانسور بى جهت به فيلم من تحميل شد.
در ان فيلم شادروان شكيبايي كه پيش از آن يك پلان در فيلم “خط قرمز” بازى كرده بود و در “دادشاه” پشت سر سعيد راد راه ميرفت براى اولين بار نقش اول بازى كرد و معرفى شد. دختر خواهر شادروان حاتمى ژيلا سهرابى و كاظم بلوچى و خانم كابلى براى اولين بار به سينما معرفى شدند و چندين نفر ديگر معرفى شدند.
فيلم در تابستان ٦٤ اكران شد و با بهاى بليط هشت تومان نزديك به سه ميليون تومان فروش كرد بعنى در چهار هفته نزديك به چهارصد هزار نفر فيلم تماشا كردند.
فيلم را شما ضعيف كرديد. اكنون آماده ام نسخه كامل آن را براى جامعه منتقدان سينماى كشور نمايش دهند و نظرشان را جويا شويم تا معلوم شود در مقياس اولين فيلم يك فيلم ساز با حداقل بودجه از حيث بصرى و ميزانسن و داستان و نگرش به موضوع و پايان بندى  در چه جايگاهى قرار مى گيرد ؟

آیا ما کلیمی بودیم؟ شما و رفقايتان ريشه من را زديد. چطور مى گوييد با اهل سينما رفاقت كرديد؟
من در آن فيلم در آن برهه از زمان سرمايه گذارى كرده بودم . فرض كنيم فيلم ضعيفى بود آيا فيلم بى آبرويي هم بود ؟
فرض كنيم شما با آن روحانى و به تبع آن من مخالف بوديد ،خانواده من چه گناهى داشتند ؟ آيا من (حساميان و شريك ) كليمى بودم ؟ آيا نمى توانستيد اين جوان سى ساله متاهل و آبرومند را به زعم خودتان ارشاد كنيد ؟
من با سايرين چه تفاوتى داشتم ؟ از فرقه ضاله بودم ؟ شما و رفقايتان ريشه من را زديد. چطور مى گوييد با اهل سينما رفاقت كرديد؟مجموعه شما و توابع تان حتى نخواستيد من را بشناسيد. ممكن است شما يا هر كس ديگر فيلم من را دوست نداشته باشند اما نمى توانند نسبت به فيلم توهين كنند.
آيا سينماى گلخانه اى شما فيلم ها همه قوى بودند. ظرف سه و يا چهار سال همه آن صحنه هايي كه از فيلم حذف شدند در فيلم هاى ديگران مجوز گرفتند ! جواب اين را چه مى گوييد؟

“سینما سینماست” را در اکران پایمال کردند چون فکر می کردند من رفیق ضرغامی و طرفدار ناطق نوری ام!!!

روند ظلم اما تمامى نداشت…در دوره مهندس ضرغامى فيلم اثر گذار “سينما سينماست” را با وام تبصره سه و فروش منزل مسكونى و مشاركت سينماى تجربى ساختم؛فيلمى كه از حيث ريتم و شاكله لازم در درام نويسى به ندرت اتفاق افتاده بود. اين كه فيلم در جشنواره تحت مديريت آقاى ضرغامى قربانى شد يك خبط آشكار بود و شرح توطئه پنهان عليه آن بماند در فرصتى ديگر و پيش تر هم به آن اشاره كرده ام. اما اكران آن به دوره معاونت سينمايي مرحوم داد موكول شد. خب چون همان مديريت دهه شصت تداوم يافته بود و كار كردن را حق من نمى دانستند براى شكست تجارى آن اقدام كردند و به نحو غافلگيرانه آن را اكران كردند. بدون تبليغات و حتى طبق ضوابط آن زمان يك هفته حق قانونى اكران فيلم را هم پايمال كردند و اين بار كمرم را شكستند چون گمان مى كردند من رفيق مهندس ضرغامى و طرفدار آقاى ناطق نورى بودم و ناطق هم نماد طالبان به قدرت رسيده در افغانستان بود !
چوب سياست و رقابت را بر من زدند و مخملباف را حمايت كردند. در اين روند سوداگرانه و كثيف و رانت خوارانه تو حضورى نداشتى. اما كسانى كه حمايت مى كنى با من چنين كردند.

حساب من، مرحوم داد، و حق خانواده ام در آن دنيا؛ این شامل منوچهر محمدی هم می شود

لابد همه اين ها را زاييده بدگمانى من قلمداد مى كنى ولى انصاف و وجدان را در نظر بگيرى متوجه مى شوى كه يك مديريت بى غرض و مرض حداقل به التماس يك هنرمند هر چند تنها و بدون حامى باشد توجه مى كند و از متلاشى شدن زندگى اش پيش گيرى مى كند. من تا به حال در همه عمر آزارم به كسى نرسيده است. حساب من و مرحوم داد، و حق خانواده ام در آن دنيا. البته اين شامل دوست محترم آقاى منوچهر محمدى هم مى شود كه فيلم من را به جبر اكران كرد و همه زندگى ام را باختم و عليرغم ميل باطنى خود به تلويزيون رفتم تا در آنجا هم با همه صداقتى كه به كار بستم هم حق و حقوقم را پايمال كنند. و من بابت اجحاف به شما در پروژه “كلاه پهلوى” شرمسارم و اگر عمرم به دنيا باشد جبران خواهم كرد و اگر هم رفتم به عهده فرزندانم است تا به شكلى جبران كنند و اگر نشد حلال كنيد.

ای کاش توهین نمی کردی

اِى كاش در برنامه “كات” در پاسخ به مجرى برنامه درباره من هر چه مى خواستى مى گفتى اما به فيلمى كه به همه سينماگران دهه شصت راه را نشان داد كه در جمهورى اسلامى فقط مى توانند به مضمون خانواده ، تضاد فرهنگى بين نسل ها و مدرنيزاسيون تحميلى دوران پهلوى دوم كه كوركورانه راه پهلوى اول را بدون ملاحظه و سرعت ادامه داده بود و هم چنين به مضمون اجتماعى ، بپردازند ، پس از ٣٢ سال توهين نمى كردى تا مجبور به نوشتن اين واقعيات تلخ نمى شدم.
لابد به ياد دارى وقتى “كيف انگليسى” در يك گپ و فاصله ويژه در جامعه گل كرد به من چه گفتى؟ و من چه كردم؟ گفتى: كار موفق شده مبادا خودت را بگيرى؟
من تا امروز هرگز از خود و كارهايم تعريف نكرده ام و نخواهم كرد. ولى شما مى دانى بيش از هر همكار  عزيزى بازيگر به سينما و سيما معرفى كرده ام كه همه در سطح خود موفق شدند. دينارى معامله ، اخاذى ، نقش فروشى نكرده ام و از حيث مادى سر بلندم و پاى حق همكارانم ايستاده ام و از هيچ يك هم توقعى نداشته ام و از درگاه خداى متعال همواره خواسته ام مرا وسيله موفقيت و كسب روزى ديگران قرار دهد.

آیا شریعتی اگر زنده بود بر دست پخت شما بچه های حسینیه ارشاد صحه می گذاشت؟
من نسبت به ديانت شما و جناب مهندس بهشتى و برخى ديگر از آن نحله مديريتى دهه شصت ترديد ندارم ، اما آيا مديريت مذكور سينما را به واقع در مسير انقلاب و خواست امام(ره) و يا حتى دكتر شريعتى قرار داد ؟ آيا اگر دكتر  شريعتى كه بر مزارش در غربت و در تربت مزار حضرت زينب(س) گريستم و جوانى حرام شده ، استعداد و انرژى تباه شده ام را  مرور كردم ، اگر زنده بود دست پخت شما بچه هاى حسينيه ارشاد را صحه مى گذاشت؟
آيا اين روند خطرناك اباحيگرى كه برخاسته از تفكر اُمانيستى – فراماسونى در سينماى امروز ايران سايه افكنده است را تاييد مى‌كرد؟ به راستى فارغ از آرمان هاى امام(ره)  شرايط حاكم بر فيلم هاى ما ذره اى با آرا و افكار و آرزوهاى شريعتى سنخيت دارد؟

اين سينما به يك آفت مبهم عقيدتى مبتلاست

اگر سوگند بخوريد كه حداقل وضع موجود در روند فكرى دكتر است من همه حرف هاى خود را پس خواهم گرفت و در حضور ملت عذر خواهى خواهم كرد. شك نكنيد معدودى فيلم هم داريم كه قابل تامل هستند ، من از شما معدل وضع موجود را پرسيدم و پاسخ روشن است.
اين سينما به يك آفت مبهم عقيدتى مبتلاست. غرض آن كه انديشه در حوزه سينما به بن بست رسيده است و هر روز بيش از پيش نسبت به انقلاب و اهداف آن زاويه مى گيرد. مديريت دهه شصت در جمهورى اسلامى زمانى مى تواند به خود نمره عالى بدهد كه در راستاى آن اهداف گام برداشته و ثابت كرده باشد در غير اين صورت شايد اگر آن مديريت نبود حداقل عدالت و انصاف و نكرش بالسويه نسبت به  اهالى سينما بهتر اجرا شده بود.
حرف شما درست است. عقده وجود دارد . عقده زمانى پديد مى آيد كه عدالت و انصاف و مروت از جامعه رخت بر مى بندد.
در خاتمه از درگاه خدا وند منان صحت و سلامت براى همه آن ها كه صادقانه به سينما خدمت كردند را خواستارم و حرمت دوستى و رفاقت خود با شما را تا انجا كه توانستم رعايت كردم. ولى دلم سوخت كه بى پروا براى نسل جوان فيلم من را ضعيف خطاب كرديد. تاريخ درباره همه ما قضاوت خواهد كرد. پاينده باشيد.




ادعاهای خاص فرهاد توحیدی در “کات”⇐ شمقدری دروغ می‌گوید/در ماجرای پلمب خانه سینما عملکرد نیروی انتظامی و دوستان سپاه و اطلاعات خیلی عملکرد عقلانی و ملی بود/صدور مجوز نمایش به فیلمهای توقیفی حوزه هنری، پوست موز ارشاد زیر پای خانه سینما بود!!!/من برای حل مشکل فیلمهای تحریمی حوزه ۵ جلسه با مدیران حوزه هنری داشتم!!!/مشایی می‌خواست ۵ هزار عضو خانه سینما را سهامدار موسسه پارسیان کند اما نگذاشتیم!!!/ می‌گفتند علیرضا رییسیان همه خطهای تعطیلی خانه سینما را به آقایان داده است

سینماروزان: فرهاد توحیدی فیلمنامه نویس آثاری مانند “دنیا”، “مجردها” و “توکیو بدون توقف” که اخیرا هم تجربه شکست خورده “امکان مینا” را روی پرده داشت در جریان تعطیلی خانه سینما جزو حلقه مرکزی این نهاد بود.

به گزارش سینماروزان 3 سال بعد از بازگشایی مجدد خانه سینما فرهاد توحیدی در برنامه اینترنتی “کات” ادعاهای خاصی را درباره ماجراهای تعطیلی خانه سینما بیان کرده است.

بخشی از ادعاهای توحیدی را بخوانید:

ماموریت احمدی نژاد سرکوب همه نهادهای صنفی بود

به صراحت می گویم که ماموریت دولت آقای احمدی نژاد سرکوب همه نهادهای صنفی و سازمان های مردم نهاد بود. آنها می خواستند تمام دستاوردهای دولت اصلاحات را نابود کنند. چون تصور می کردند در این نهادها کسانی هستند که متمایل به جبهه رقیب اند.

تماس از دفتر مشایی

وقتی جواد شمقدری معاون سینمایی شد بازتاب ها به شدت منفی بود. تابستان سال 89 از دفتر آقای مشایی به من زنگ زدند که ما می خواهیم یکسری کارت دعوت بفرستیم که شما خانه سینمایی ها بیاید افطاری اقای احمدی نژاد. گفتم مشکلی نیست، کارت ها را بفرستید ما توزیع می کنیم. گفتند نه بیاید دفتر یک صحبتی هم با شما داریم. رفتم آنجا یکی از آن اقایان در دفتر اقای مشایی کارت ها را داد گفت: حتما بیاید حرف بزنید و همه ی انتقادات را نسبت به اقای شمقدری مطرح کنید. چون اقای مشایی از انتخاب شمقدری اصلا خشنود نیست و در این جلسه شمقدری حضور ندارد و اگر انتقادهایتان را در حضور رییس جمهور بگویید ایشان شمقدری را عوض می کند. ما کارت ها را توزیع کردیم اما من می دانستم بچه ها به این جلسه نمی روند. در فضای سالهای 88 و 89 کسی دوست نداشت با آقایان در یک قاب قرار بگیرد.

مشایی میخواست صنف سینما را سهامدار موسسه پارسیان کند

گذشت و حمله های دوستان معاونت سینمایی به خانه سینما سنگین شد و بودجه ای که طبق قانون مصوب مجلس از دو درصد فروش فیلم های سینمای ایران باید به خانه سینما پرداخت می کردند را نکردند. من دو نامه به دفتر اقای احمدی نژاد نوشتم که این اقایان در ارشاد دارند این کار را می کنند و ما در حصر اقتصادی هستیم و هیچ درآمدی نداریم. لطفا رسیدگی کنید. زنگ زدند به ما که بیاید جلسه و من و آقای عسگرپور و آقای امین تارخ دعوت شدیم به دیدار با اقای مشایی در دفتر شورای عالی ایرانیان خارج از کشور. رفتیم آنجا و قضیه را گفتیم و در زمینه مسائل مالی هم صحبت شد. آقای مشایی گفت من تلاشم را می کنم تا کمکی به شما صورت بگیرد. بعد از مدتی از یک موسسه اقتصادی به نام پارسیان با ما تماس گرفته شد و پیشنهاد شد جلسه تشکیل بدهیم و فعالیت مشترک انجام بدهیم و گفتند به اشاره آقای مشایی سمت ما آمده اند که بعدا فهمیدیم این موسسه یک هلدینگ است. آنها پیشنهاد تشکیل یک بنیاد را دادند که 5000 هزار عضو خانه سینما همه سهام دار این تشکیلات بشوند. آخر جلسه قرار شد جلسه بزرگی تشکیل بدهیم و 400- 500 نفر جمع بشویم و یک شخصیت سیاسی مهم بیاید و تولد این مجموعه را اعلام کند که فهمیدیم منظور از این شخصیت سیاسی مهم اقای مشایی بوده. معمولا هم برای این جلسات سلبریتی ها را می خواهند! ما یک ذره شاخک هایمان حساس شد و پرهیز کردیم گفتیم بچه ها فعلا آمادگی ندارند و احساس کردیم بهتر است وارد این جریان نشویم.

در حصر اقتصادی بودیم!!!

در آن مقطع و در حصر اقتصادی ما مراسم سالانه خانه سینما را برگزار کردیم که پولش از طریق خود بچه های سینما تامین شد و همه پول دادند و اوراق قرضه خریدند و افرادی مثل بهرام رادان، نیکی کریمی، رضا کیانیان، فرشته طائرپور و و منیژه حکمت و .. برای برگزاری این جشن کمک کردند. که پول بعضی از آنها را پس دادیم و بعضی ها اصلا سراغ پول شان نیامدند.

نگذاشتم احمد نجفی به جلسه با مشایی بیاید

روزی از دفتر آقای مشایی تماس گرفتند که جلسه ای با سینماگران داشته باشند. بعد از هماهنگی ها یک روز آقای مشایی با چند تا از همراه هایشان آمدند خانه سینما شماره ی دو. در این جلسه تعدادی از روسای صنوف و اعضا بودند. قبل از شروع جلسه احمد نجفی آمد و جلوی در ایستاد که با آقای مشایی بیاید داخل اما نگذاشتیم ایشان وارد جلسه بشود. آن جلسه یکی از تندترین جلسات خانه سینما شد. آقای پرویز پرستویی و منوچهر محمدی صحبت های بسیار تندی کردند. یادم نمی رود آقای محمدی گفتند: آقای مشایی صداهایی که می شنوید صدای سایش کارد بر استخوان های اعضای خانه سینماست و خود من هم فوق العاده تند حرف زدم. آقای مشایی در آن جلسه ابتدا درباره فلسفه و فلسفه مشا حرف زد! که من حرف شان را قطع کردم که شما اینجا نیامده ای درباره فلسفه صحبت کنید. تمام جلسه درباره ی سانسورها و مشکلات مان با مدیریت سینمایی بود. جلسه به پایان رسید و آقای مشایی با دلخوری از خانه سینما رفتند و بعد از آن دیگر رابطه خوبی با ما نداشتند.

شب انحلال سعید سهیلی زنگ زد

شب انحلال خانه سینما سعید سهیلی به من زنگ زد که شمقدری می خواهد تو را ببیند و گفت برای اینکه شائبه ای پیش نیاید شما بیا ارشاد. در جلسه ای که آقای شمقدری و خانیان و من سعید سهیلی بودیم، جواد شمقدری گفت می خواهیم مشکل را حل کنیم! و مشکل خود شما (یعنی هیئت مدیره وقت خانه سینما) هستید! من گفتم ما دعوا نداریم اگر مشکل ما هستیم کنار می رویم. خانه سینما باشد ما نباشیم. مجمع عمومی تشکیل بشود ما این امانت را به گروه دیگری می دهیم.

شمقدری گفت همین فردا مجمع تشکیل بده

آقای شمقدری همیشه همه چیز را به بالا نسبت می داد و همیشه می گفت دستور از بالا آمده و کار از دست من و وزیر هم خارج شده!.. آن روز شمقدری به من گفت شما یک کاری کن. همین فردا مجمع عمومی را تشکیل بده! گفتم چجوری؟ مگر مجمع عمومی بچه بازیه! مجمع تشریفات دارد. باید پانزده روز قبلش آگهی کنم. دستور جلسه را مشخص کنم. ببینید تصور مدیر سازمان سینمایی از قانون چه بوده! ایشان گفت: حالا یک کاریش بکنید و در مجمع انحلال خانه سینما را به رای بگذارید!! حالا چرا فکر میکرد ما این کار را میکنیم نمیدانم! لابد تصور می کرد خیلی عاشقش هستیم!

شمقدری دروغ می گوید

شمقدری می گوید مخالف بسته شدن خانه سینما بوده و دروغ میگوید! مشکل؛اتفاقا خود ایشان بود! این دوستان از از ابتدا خانه سینما را قبول نداشتند. از زمانی که انجمن اسلامی هنرمندان را تشکیل دادند با خانه سینما مشکل داشتند. با اینکه تا به حال هیچ کسی منعی برای عضویت این اقایان در خانه سینما نگذاشته و خیلی از آنها در صنوف مربوطه خودشان عضو هستند.

رییسیان خدمات زیادی برای خانه سینما انجام داد اما…

رییسیان جزو کسانی است که خدمات زیادی برای خانه سینما انجام داده. سالها رییس کانون کارگردانان بوده و من شخصا روشی که او را از کانون کارگردانان کنار گذاشتند نمی پسندم اما علیرضا رییسیان بعد از کنار گذاشته شدن از کانون کارگردانان یک سوار زخمی خشمگین و خون آلود بود که به تیم رقیب رفت. رییسیان کسی بود که آخرین نسخه ی اساسنامه خانه سینما را اصلاح کرده بود و همه سوراخ هایش را هم می شناخت و به همین دلایل خیلی ها می گفتند علیرضا رییسیان همه خط ها(تعطیلی خانه سینما) را به آقایان داده است.

فرهاد توحیدی
فرهاد توحیدی و محمدمهدی عسکرپور

شب تعطیلی دیدم چراغ خانه سینما روشن است

شبی که حکم تعطیلی خانه سینما داده شد ما جلسه ای در دفتر آقای خندان وکیل خانه سینما داشتیم. بعد از جلسه من داشتم می رفتم خانه و خانم وافری که مسئول دفتر هیئت مدیره هست را هم به خانه شان که نزدیک خانه سینماست رساندم. در بازگشت از سر عادت از مقابل کوچه خانه سینما رد می شدم که دیدم چراغ های خانه سینما روشن است. جلو رفتم دیدم در خانه سینما پلمب شده اما از داخل خانه سینما سر و صدا می آید و چراغ ها روشن است! زنگ زدم یکی از نگهبانان وزارت ارشاد آمد در را باز کرد. گفت: چکار دارید؟ گفتم: شما اینجا چکار دارید؟ گفت: من از ارشاد امده ام، گفتم من هم فلانیم. گفت: خانه سینما پلمپ شده و گفتم: اگر پلمپ شده شما اینجا چکار می کنید؟ دست و پایش را گم کرد و رفت بالا یکی دیگر آمد گفت: ما دستور داریم که اینجا را پلمپ کنیم و الان هم داریم صوررت جلسه می کنیم. خواستم بروم بالا که نگذاشتند. قفل را شکانده بودند بعد از این اتفاق ما از وزیر ارشاد اقای حسینی به جرم تصرف عدوانی خانه سینما شکایت کردیم که این شکایت هنوز هم در جریان است. آنهایی که آن شب پلمپ را شکسته بودند و وارد خانه سینما شده بودند می خواستند بعد از یک روز آنجا را به کمیته ساماندهی صنوف تحویل بدهند و به نوعی خانه سینما را تسخیر کنند.

در ماجرای خانه سینما عملکرد نیروی انتظامی و دوستان سپاه و اطلاعات خیلی عملکرد عقلانی و ملی بود

به اولین کسی که زنگ زدیم سردار کارگر بود که آن زمان معاونت اجتماعی ناجا بودند و از روز اول که خانه سینما تعطیل شد از کسانی بود که توانست اوضاع را مدیریت کند. سردار کارگر پس از بررسی ها و صحبت هایی که انجام داد به ما گفت: کسی نمی آید داخل خانه سینما و سه روز زمان گذاشتند که قضیه حل و فصل بشود. بعد از سه روز اتفاقی نیفتاد و بچه های سینما خبردار شده بودند که قرار است همین روزها خانه سینما توسط تیم جواد شمقدری تسخیر شود. بچه های سینما به جنب و جوش افتادند و با هم قرار گذاشتند که به نشانه ی اعتراض همگی در مقابل خانه سینما تجمع کنند. پنج شنبه صبح همه جلوی خانه سینما بودند و اتوبوس های نیروی انتظامی هم بود که اگر بچه ها شلوغ کردند اتوبوسی ببرندشان! جو سنگین شد و همه ی بزرگان سینما به آن تجمع آمدند. سردار ساجدی نیا هم آمد و در گاراژی که سر کوچه سمنان بود هیئت مدیره با ایشان جلسه گذاشت و ایشان گفتند اجازه نمی دهند کسی وارد خانه سینما بشود. به واقع در ماجرای خانه سینما عملکرد نیروی انتظامی و دوستان سپاه و اطلاعات خیلی عملکرد عقلانی و ملی بود. حضور سردار ساجدی نیا در آن تجمع اعتماد بچه ها را جلب کرد و دوستان ارشاد و کمیته ساماندهی هم دیگر جرات نکردند بیایند. چون هم ترسیده بودند و هم وزنشان مشخص شده بود!

اتهام همکاری خانه سینما با حوزه هنری

اتهام همکاری اعضای خانه سینما با حوزه هنری در شرایط تحریم فیلم ها اتهام درستی نیست. آقای منوچهر محمدی که در آن شرایط فیلم میهمان داریم را تهیه کرد، جزو کسانی است که از سالها قبل با حوزه کار کرده و یک جریان طبیعی مراوده بین اقای محمدی و عسگرپور و دیگر دوستان با حوزه هنری از سالها قبل وجود داشت و اینطور نبود که تا با ارشاد به مشکل خوردند بروند سراغ حوزه هنری. من و منوچهر محمدی و همایون اسعدیان و دیگر دوستان ذره ای با تحریم فیلم ها موافق نبودیم. من برای فیلم های تحریمی بیش از پنج جلسه با مدیران حوزه هنری داشتم که آخری آن با آقای خاموشی بود. با آقایان حقیقی و کاهانی و… هم که فیلم هایشان تحریم شده بود در ارتباط بودم و تحریم فیلم ها را اقدامی ناسنجیده و ضد سینمایی می دانستم و هنوز هم می دانم.

صدور مجوز نمایش به فیلمهای توقیفی حوزه، پوست موز ارشاد زیر پای خانه سینما بود

تحریم فیلم ها این پوست موزی بود که ارشاد زیر پای خانه سینما انداخت. وزارت ارشاد به همان اندازه که حوزه با این فیلم ها مساله داشت با آنها مشکل داشت. وزارت ارشاد در مسیر طبیعی به فیلم هایی مثل «من مادر هستم» پروانه نمایش نمی داد. اما این بار تصمیم گرفتند پوست موز را برای خانه سینما بیندازند. چون می دانستند حوزه با این فیلم ها مساله دارد پروانه نمایش دادند تا خانه سینما بیاید موضع گیری کند و در این موضع گیری جبیهه متحدی علیه خانه سینما شکل بدهند و کار خانه سینما را تمام کنند. در این شرایط ما بدون جنجال سراغ مذاکره با مدیران حوزه هنری رفتیم.

از قطع بودجه خانه سینما استقبال کردیم

در زمان جواد جواد شمقدری ما از قطع بودجه ی خانه سینما استقبال کردیم و گفتیم می رویم مستقل می شویم. پول هم پیدا کردیم. حالا برای چرا باید از شمقدری و سجادپور و حسینی می ترسیدیم؟ می خواستند پولمان را ندهند؟ ندهند! می خواستند ممنوع الکارمان کنند؟ بکنند! مشکل این است که به طور تشکیلات مستقل تحمل نمی شود.




سیدضیاءالدین دری بیان کرد: انوار به مخملباف گفت بیا این ور؛ ما بیشتر شبیه توییم!/نه انوار و بهشتی به سینما کمک کردند و نه زم در حوزه هنری/حاتمی‌کیا فیلمساز مورد علاقه بهشتی بود/نگذاشتند حاتمی‌کیا و درویش در حوزه نظری رشد کنند و برای همین حاتمی‌کیا یک روز اصلاح‌طلب است و یک روز اصولگرا/ ای کاش مانند بیضایی به هیچ وجه به خواسته مدیران تن نمی‌دادیم/ اینکه انوار و بهشتی می‌گویند سینما را نجات دادیم، درست نیست/در دهه شصت اصلا بحث نابودی سینما مطرح نبود/ شاه به فردین گفت: حالا دیگه رفتی تو سینما مشت می‌زنی؟/بهروز می‌دانست انقلاب می‌شود اما فردین خبر نداشت

سینماروزان: سیدضیاءالدین دری کارگردان و نویسنده آثاری نظیر “کلاه پهلوی” و “کیف انگلیسی” در گفتگویی صریح با برنامه اینترنتی “کات” به مرور برخی از وقایع مهم سینمای ایران در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته است.

به گزارش سینماروزان دری به واسطه مراوداتی که با برخی بازیگران پرطرفدار سینمای پیش از انقلاب و از جمله فردین داشته در این گفتگو نکات خواندنی و جالبی را هم درباره وضعیت سینمای آن دوران بیان کرده است.

متن کامل گفته های دری را بخوانید:

فقط بهروز وثوقی می دانست که دارد انقلاب می شود

سینمای ایران در سال 56 با نزدیک شدن انقلاب دچار تزلزل و بحران شد و همه ترسیده بودند و نگران عاقبت سینما بودند. شاید تنها یک نفر بود که می دانست دارد چه اتفاقی می افتد و آن بهروز وثوقی بود. اما فردین نمی دانست و مابقی سینما هم در آن مقطع گیج بودند.

سینمای قبل از انقلاب با سرمایه علاقمندان سینما شکل گرفت
سینمای ایران قبل انقلاب با سرمایه آدم هایی که به سینما علاقه داشتند و کسانی که عاشق بازیگران آن موقع شدند شکل گرفت. مثلا یک نفر در کار آهن بود و به فردین علاقه داشت و می گفت من بخاطر اینکه فردین بازی کند برای این فیلم 500 هزار تومان می دهم و با این سرمایه، سینمای ایران کار می کرد. صحبت عده ای که می گویند سینمای ایران قبل از انقلاب مزدور دربار بود را اصلا قبول ندارم. مگر دربار پولی به سینما می داد که سینما مزدور آنها باشد؟ داستان نسازیم.

برای رقابت با فیلم خارجی مجبور بودند به استفاده از رقص و کافه
در آن مقطع فیلم های خارجی با بهترین کیفیت و با استاندارد بین المللی وارد می شدند و فیلم ایرانی که در آن سایه فیلمبردار روی بازیگر می افتاد برای رقابت با این محصولات از صحنه های کافه و رقص استفاده می کرد. این چیزی نبود که دربار بگوید، بلکه ملزومات رقابت و بازار بود.

شاه به فردین گفت: حالا دیگه رفتی تو سینما مشت می زنی؟
خود فردین به من می گفت: وقتی من کشتی می گرفتم و مدال گرفتم شاه ما را دید وبه عنوان رییس مملکت ما را تشویق کرد. سالها بعد یک بار دیگر وقتی هنرپیشه شده بودیم شاه به مناسبتی من را دید و گفت: «حالا دیگر رفتی تو سینما مشت می زنی؟!» این عین جمله فردین هست. این کل اطلاعات شاه درباره سینما این بود! حالا می خواهند بگوییم این سینما تحت فرمان دربار بود؟ لااقل من از این مسئله بی اطلاعم. سینمای بعد از انقلاب اتفاقا بیشتر به انحای مختلف دولتی شد. سینمای قبل انقلاب دولتی نبود. مداخله دولت تنها این بود که به سیستم فحش ندهید و حرفی نزنید که تحریک آمیز باشد.

سینمای قهرمانی می فروخت

در سینمای قبل از انقلاب قواعدی را رعایت می کردند که این قواعد می فروخت. سینمای قهرمانی وجود داشت. حالا این قهرمان در فیلم آمریکایی «السید» بود در فیلم ایرانی می شد «مملی» و قهرمانی اش در حدی است که فقط میگوید من نونم را از بازویم می خورم. اما این قهرمان محبوب می شد و می فروخت. بعد از انقلاب اتفاقی به نام آتش زدن سینماها رخ داد که به شخصه با این کار مخالف بودم. ما مخالف آتش زدن مراکز فرهنگی بودیم چون اینها سرمایه های مملکت بودند. با استدلال کسانی که این کار را می کردند باید کل مملکت را آتش می زدیم چون حکومت عوض شده بود!
همین مردم بودند که زمان شاه فیلم می دیدند. همین مردم هنرپیشه ها را دوست داشتند و همین مردم هم انقلاب کردند زیرا انقلاب ما انقلاب روستایی نبود بلکه یک انقلاب شهری بود.

اینکه انوار و بهشتی می گویند سینما را نجات دادیم، درست نیست/در دهه شصت اصلا بحث نابودی سینما مطرح نبود
افرادی که قرار بود سکان سینما را در دهه شصت به دست بگیرند، از قبل برنامه شان را چیده بودند و می دانستند قرار است چکار کنند. آنها در آن مقطع تنها نیروهایی بودند که نماز می خواندند و انقلاب و امام و ولایت فقیه را قبول داشتند و در عین حال سینما را می شناختند. موقعی که آقای انوار و بهشتی آمدند، گفتند ما برای این سینما برنامه داریم هرچند شاید اگر الان با آنها صحبت کنید بگوید ما آزمون و خطا کردیم و اشتباه کردیم. من استدلال این دوستان درباره اینکه ما سینما را در آن مقطع حفظ کردیم و نجات دادیم را به هیچ وجه قبول ندارم. اصلا بحث نابودی کلی سینما مطرح نبود.

حرفهای عوامانه
حرفهایی مانند اینکه ما منجی فلان بخش بودیم معمولا در کشورهای جهان سومی بعد از تغییر و تحولات مطرح می شود. آقای انوار و آقای مهندس نجفی و… تیمی بودند که تجربه حضور در حسینیه ارشاد را داشتند و در دهه شصت اینها به عنوان تاپ ترین نیروهای مومنی که سینما می فهمیدند در راس کار قرار گرفتند. اما اینکه بگویند ما سینما را محجبه کردیم یا ما سینما را حفظ کردیم صحیح نیست. نسخه سینما در آن مقطع نوشته شده بود و دیگر قرار نبود سینما بی حجاب باشد.

اولین فیلمم بسیار سانسور شد و تا ده سال امکان کار پیدا نکردم
من اولین فیلمی که ساختم بسیار زیاد سانسور شد و تا پایان دوره آقای انوار به مدت ده سال امکان کار پیدا نکردم. مثل این میماند که دور از جون، امروز آقای سعید روستایی را تا ده سال ممنوع الکار کنید. تصور کنید چه بر سر فیلمسازی که این برخورد با او می شود می آید. من را سرکوب کردند و من ده سال هر چه نوشتم رد و حذف می شد و کارهایی ضعیف تر از آنچه من می نوشتم ساخته می شد.

ای کاش مانند بیضایی به هیچ وجه به خواسته مدیران تن نمی دادیم
من فیلمنامه ای درباره عاشورا دادم گفتند این نقل درهم تاریخ است در حال که روی این فیلمنامه استاد جعفر سبحانی که تخصص شان در حوزه علمیه قم تاریخ تشیع بود تاییدیه نوشته بودند و سیر وقایع عاشورایی آن را تایید کردند. اما مسئولان آن زمان گفتند ایشان چکاره است؟ ایشان یک آخونده! من اشتباه کردم، چون تلاش می کردم تصویب کاری را بگیرم و کار کنم و در این راه از خیلی از خواسته هایم گذشتم و این اشتباه بود. ای کاش مثل بهرام بیضایی چیزی که عین خواسته ام بود را می نوشتم و به هیچ وجه به خواست مدیران تن نمی دادیم.

حرف حرف مخملباف بود/مخملباف همواره دیکتاتور بود؛چه آن زمان چه الان!
تا زمانی که محسن مخملباف در حوزه ی هنری بود هیچ خبری نبود. تا زمانی که مخلباف بود، حرف حرف مخملباف بود. ایشان از همان اول یک دیکتاتور بود. وقتی که لیبرال هم شد تبدیل به لیبرال دیکتاتور شد. الان هم که خیلی اوپن شده در آن هم دیکتاتور است و می گوید هر کسی اوپن نباشد باید اعدام بشود!

انوار مخملباف را جذب کرد
حوزه ی هنری تا زمانی که مخملباف در آن بود مقابل ارشاد بود تا اینکه آقای مخلباف در حوزه «دستفروش» را ساخت و یک سر رفت لندن و برگشت. وقتی از لندن برگشت و فضای جشنواره ها را دید انگار آماده شده بود که با طیف آقای انوار همراه شود. مخملباف محصول حوزه و وجه گلخانه ای آنجا بود که اقای انوار او را جذب کرد و به او گفت بیا این ور، ما بیشتر شبیه توییم.

هیچکدام از عوامل موثر در دهه ی شصت به سینمای ایران کمک نکردند. نه آقای انوار در معاونت سینمایی و آقای بهشتی در فارابی، نه آقای زم در حوزه هنری. من همان زمان مخالف همه ی آنها بودم و به خاطر مخالفتم زجر کشیدم.

سینمای دهه شصت به هیچ وجه آرمانی نبود

سینمای دهه شصت به هیچ وجه یک سینمای آرمانی نبود. همواره احساس می کردیم زیادی دارند دستور می دهند و دارند نظرات شان را به ما تحمیل می کنند. من به شخصه برای پرنسیب اقای بهشتی احترام قایلم اما همه فارابی آقای بهشتی نبود. هرچند امروز آقای بهشتی لوطی گری می کند و بار همه را به دوش می کشد و این خوب است. ایشان مثل مدیرانی نیست که بگوید ذیل من همه قربانی باید شوند.

حاتمی کیا مورد علاقه بهشتی بود
در دهه 60 دیکتاتوری زننده ای در سینما جریان داشت. من با نظام فاصله ای نداشتم اما با من در آن زمان بد برخورد می شد و با عده ای خوب برخورد می شد. احساس می کردم که اگر خیلی مانور بدهم که نظام جمهوری اسلامی را قبول دارم من را بیشتر طرد می کنند! ابراهیم حاتمی کیا از فیلمسازان مورد علاقه آقای بهشتی بود که در مسیرش دچار نوساناتی شد. ایشان در یک فیلم گرایشش خیلی اصولگرایی است و در فیلم بعدی اصلاح طلب می شود و رییس دولت اصلاحات را پدر معنوی خود میخواند. چرا این اتفاق می افتد؟ دلیلش این است که در دهه شصت متوجه شدند جوانی هست به اسم حاتمی کیا که خیلی بچه ی فعال و با انرژی است و سخت گیری و دقت و جوهره فیلمسازی را دارد.

اجازه ندادند درویش و حاتمی کیا در حوزه نظری رشد کنند
فشار آن زمان اجازه نداد آقای حاتمی کیا همانطور که تخصصش در فیملسازی را بالا می برد، در حوزه نظری هم صاحب یک نظرگاه ویژه بشود. فیلمسازانی مانند حاتمی کیا و درویش در طی سالها دچار فراز و نشیب های زیادی از نظر فکری شدند چون در دهه شصت نگذاشتند آنها خودشان فکر کنند.

سرمایه گذاران را از سینما حذف کردند
در یازده سال دوران آقای انوار و بهشتی، سینمای گلخانه ای ایران دولتی شد. سرمایه گذاران مشتاقی که می گفتند ما می خواهیم کار کنیم و سینما را دوست داریم، طرد کردند. اگر در آن سالها سینما را دولتی نکرده بودند من امروز نمی گفتم چون از قیافه من خوششان نمی آمد نگذاشتند کار کنند. آدمی بود که فقط بخاطر ناصر تقوایی حاضر بود پول بگذارد تا تقوایی کار کند و مدیران آن زمان باید جواب بدهند چرا این آدم ها را از سینما راندند.