1

سال ۸۲ از رادیو جدا شدم و سال ۸۸ از تلویزیون!/متفاوت که فکر کنی باید جدا شوی!/خودم از سینما کناره‌گیری کردم!/”شب داخلی دیوار” هیچ ربطی به جریانات ۱۴۰۱ ندارد/قرار بود این فیلم را در فرانسه بسازم و با شخصیت محوری یک‌ سیاهپوست!/دوست دارم نیروهای امنیتی “شب داخلی دیوار” را ببینند/آرزو دارم هر کدام از مسئولان، یک بار این فیلم را ببینند/همان اندازه که زنان در رنجند، مردان هم در رنجند!/در طول فیلمبرداری نوید محمدزاده و دایانا حبیبی کاملا جدا و ایزوله از هم بودند/حقوق بازیگر زن را قطع کردم و او را سراغ گونی‌بافی فرستادم/”شب داخلی دیوار” نتوانست سرمایه اولیه را برگرداند/فیلم از اروپای شرقی لو رفته!/همه راه‌ها هم که بسته شود،رمان می‌نویسم!

سینماروزان: “شب داخلی دیوار” سومین فیلم وحید جلیلوند بدون اکران عمومی به صورت زیرزمینی منتشر شد و ابتدا به خاطر حضور نوید محمدزاده و سپس به خاطر مضمون، مورد نقد و نظر مخاطبان قرار گرفت.

وحید جلیلوند کارگردان فیلم در گفتگویی تفصیلی با مجله فیلم امروز، درباره برخی از ویژگی های فیلم سخن گفته و در عین حال درباره خاستگاه کاری خود از رادیو و تلویزیون و سپس سینما صحبت کرده است.

متن گفتگوی وحید جلیلوند را بخوانید:

* تا جایی که می‌دانم اهل تهران هستید و ریشه‌های سنتی و مذهبی – به شکل درست و قابل‌احترام – دارید. مقداری از خودتان و کودکی‌ و نوجوانی‌تان برای‌مان بگویید.
من در کوچۀ ملت در خانواده‌ای متوسط به دنیا آمدم ولی در خیابان پیروزی بزرگ شدم و همچنان در همان محله و در خانۀ پدری زندگی می‌کنم. پدر و مادرم پیش از انقلاب هم اعتقادات مذهبی داشتند. متأسفانه مذهب با حکومت پیوندی ایدئولوژیک پیدا کرده. کلی مذهبی در این مملکت داریم که به طور جدی منتقد حاکمیت و رفتارهای آن هستند، از جمله خودم، پدرم، مادرم، برادرم… به نظرم نگاه مذهبی از این وجه ستودنی است. پدرم آدم بی‌نظیر زحمتکشی بود و چند سال پیش درگذشت. مادرم هنوز روضه‌های محلی برگزار می‌کند. ناخودآگاه بانک عاطفی من از همان محل و همان کوچه پس‌کوچه‌ها و همان آدم‌ها تغذیه می‌شود و ترجیحم این است مادامی که در این مملکت کار می‌کنم، بانک عاطفی‌ام را با رفتن به منطقه و طبقۀ دیگری تهی نکنم.

* پس جایگاه اجتماعی و طبقه‌ای که این قدر به آن وفادارید قطعاً باید دارای خصایص ویژه‌ای باشد.
با کلمۀ وفاداری خیلی موافق نیستم. کسی را هم که طبقۀ زندگی‌اش را عوض می‌کند، نسبت به خاستگاه اجتماعی‌اش بی‌وفا نمی‌دانم. اما به‌شدت معتقدم هنرمند باید همچنان با خاستگاه اجتماعی‌اش پیوند داشته باشد، وگرنه شبیه درختی می‌شود که از ریشه جدا شده و دوباره در جای دیگری کاشته شده. ممکن است این درخت سبز بماند اما میوه نمی‌دهد. به همین دلیل فکر می‌کنم هر آن‌چه از خاستگاه اجتماعی‌ام گرفته‌ام، به یک بانک عاطفی و مصالحی برای فکر کردن و کار کردن و زیست درست تبدیل شده. یک بار از من پرسیدند «تم» را چه‌گونه درمی‌آورید یا چه‌طور انتخاب می‌کنید؟ گفتم تم انتخابی نیست، زیست‌کردنی است و ناخودآگاه در اثرت جلوه می‌کند. چنان‌چه بخواهیم کار تألیفی بکنیم، این امکان را نداریم که بخواهیم یک جور زندگی کنیم و جور دیگری اثر خلق کنیم. می‌بایست شبیه زندگی و افکارمان فیلم بسازیم تا آن فیلم صادقانه با دیگران ارتباط برقرار کند. به همین دلیل تم از ناخودآگاه خالق اثر بیرون می‌آید.

* این نظرتان موافقان و مخالفانی دارد. چون هنرمندان معتبر و برجسته‌ای بوده‌اند که زندگی‌ شخصی‌شان بسیار با آثارشان متفاوت بوده. بعضی‌ها از لو رفتن زندگی شخصی و خلق‌وخو و دیدگاه‌های‌شان ابایی ندارند اما بعضی‌ها آن را استتار می‌کنند. هنرمندانی مثل بونوئل و پازولینی یا اورسن ولز و پکین‌پا و پولانسکی و فون تریر خصایص و عادت‌ها و اعمال و رفتاری متفاوت و متناقضی داشته‌اند.
در آثار پازولینی آن‌چه که زیست کرده خودش را روی پرده نشان می‌دهد. از لابه‌لای تصاویرش اتفاقاً چیزی که در زندگی شخصی‌اش دافعه‌آمیز بوده نشان داده می‌شود. یا در این‌که فون‌تریر مؤلف است تردیدی نیست. نمی‌خواهم از واژۀ بدی استفاده کنم اما در درخشان‌ترین فیلم‌هایش مثل داگویل، لحظاتی را می‌بینید که انگار پرده از روی خود او کنار می‌رود. در آثار متأخرش که به‌وضوح دیده می‌شود.

* نمایش خشونتِ آمیخته با اروتیسم در بعضی از آثارش گاهی بیش از حد تهوع‌آور می‌شود.
این احتمالاً همان چیزی است که درون اوست و بیرون می‌ریزد. کسی می‌گفت سینما انگار نوعی تراپی است. اگر این‌ها روی پرده نیاید احتمالاً در صحن اجتماع خودش را نشان می‌دهد. تارانتینو یک جایی خیلی بی‌پرده این را می‌گوید. به او می‌گویند چرا این قدر پلان‌های خشونت‌آمیزی داری؟ می‌گوید چون حال می‌دهد! آدمی تا عمیقاً از خشونت لذت نبرد نمی‌تواند این صحنه‌ها را بیافریند.

* برسیم به خودتان… چه شد که تئاتر را انتخاب کردید؟
توضیح این‌که چه‌طور شد در پانزده‌سالگی به سمت تئاتر رفتم، تبدیل می‌شود به برخی جمله‌های مشعشع بی‌ربط و احتمالاً دروغین. این انتخابم در پانزده‌سالگی احتمالاً میل به جلوه‌گری بوده، نه هیچ چیز دیگری. بعدها که بزرگ‌تر شدم تشویقی که از دیگران گرفتم من را به این سمت سوق داد، وگرنه ممکن بود جای دیگری باشم.

* این میل، در مورد مجری‌گری‌تان هم موضوعیت دارد؟
بله. اول سراغ تئاتر رفتم، بعد همزمان مستند کار کردم، سپس اجرا کردم و بعد در رادیو کار کردم. انواع و اقسام این کارها را امتحان کردم به دلیل همین میل به جلوت.

* در مسیرتان، انتخاب‌هایی مرحله به مرحله شکل گرفته. مثل دورۀ مستندسازی انبوه و بعد مجری‌گری در تلویزیون یا اجرای برنامۀ رادیویی که ژورنالیسم خاص خودش را دارد و متأسفانه در این‌جا به لحاظ ممیزی‌ها و نگاه کنترل‌شونده از جایی به بعد می‌تواند برای‌تان کفایت کند و عطایش را به لقایش ببخشید.
تقریباً همین اتفاق افتاد. راستش مستندها را به خاطر معیشتم می‌ساختم اما خلاقیت‌هایی البته ناخودآگاه در کارم اتفاق می‌افتاد. در هر کاری اگر با وسواس کار کنید و حاضر نباشید خودتان را ارزان بفروشید، خیلی دقیق‌تر کارتان را انجام می‌دهید.

*یعنی به این فکر نکردید که مستندسازی می‌تواند برای‌تان یک افق دید بی‌واسطه‌ای بیافریند؟
این را بعداً برایم ساخت. خیلی سال پیش، قبل از این‌که وارد رادیو بشوم داشتیم انیمیشنی را دوبله می‌کردیم و این انیمیشن شخصیتی داشت که درنمی‌آمد. تهیه‌کنندۀ کار از خانم مریم نشیبا خواست که به گروه ما اضافه شود. وقتی ایشان آمدند به من گفتند تو صدایت خیلی خوب است، چرا به رادیو نمی‌آیی؟ آن زمان خیلی درگیر مستندسازی بودم و فرصت نداشتم. گفتند حالا بیا و تستی بده. بنابراین خیلی اتفاقی وارد رادیو شدم که سال 1382 هم عذرم را خواستند. در تلویزیون هم سال 1386 عذرم را خواستند.

* در همین حوزه‌ها در عین این‌که موارد پیشنهادی بوده، هیچ موقع آدم منفعلی نبودید و می‌خواستید برای خودتان چارچوبی داشته باشید. اما از جایی به بعد به خط قرمزها برخورد می‌کنید و نگاه کنترل‌شونده را دیگر برنمی‌تابید. درست است؟
فکر می‌کنم کسی که تلاش می‌کند در کاری که انجام می‌دهد فکر کند، ناخودآگاه با نیروهای سلبی و زور روبه‌رو می‌شود؛ نیروهایی که نمی‌خواهند متفاوت از آن‌ها فکر کنی. فرقی هم نمی‌کند که کجا باشد. در رادیو همان اتفاقی برایم افتاد که در تلویزیون افتاد و بعد هم در سینما. هر جا متفاوت از چیزی که آن‌ها فکر می‌کنند فکر کنی، باید از آن‌جا خداحافظی کنی؛ یا به‌زور یا به میل خودت. برای من در رادیو و تلویزیون به‌زور اتفاق افتاد و در سینما به خاطر ریش سفیدم قبل از این‌که بخواهند زور کنند خودم کنار‌ه‌گیری کردم.

* کناره‌گیری؟
سال گذشته یک ویدئو منتشر کردم خطاب به وزیر ارشاد، که تا زمانی که تفکر شما بر سینمای ایران حاکم باشد نمی‌خواهم در این سینما کار کنم. چون از نظر من نه رییس‌جمهور، نه وزیر، و نه معاونت سینمایی هیچ‌کدام نسبتی با فرهنگ ندارند. حاضر نیستم اثرم را دست کارشناس‌هایی بدهم که نسبتی با فرهنگ ندارند. نمی‌خواهم خودستایی کنم اما همیشه اندکی حرف داشته‌ام؛ هم در تئاتر، هم در مستند. برای معیشتم مستند ساختم اما هر مستندی را نساختم. این اندک‌حرف را زمانی حس کردم می‌توانم در حوزۀ مستند بیان کنم، زمانی در رادیو، زمانی در تلویزیون، و ذره‌ای را که از آن باقی مانده بود فکر کردم می‌توانم در سینما استفاده کنم. اگر روزی همۀ این راه‌ها بسته شود، رمان می‌نویسم. خیلی قائل به شغل یا مدیوم به‌خصوصی نیستم، بیش‌تر گفتن حرف‌هایم برایم مهم است.

* در کنار این فروتنی‌تان، معتقدم برخی مفاهیم برای‌تان کُدهای اصلی هستند که قاعدتاً از گذشته و پایگاه اجتماعی‌تان می‌آیند. متأسفانه بعضی از مفاهیم و مبانی‌ تئوری در حد شعار باقی مانده‌اند اما انگار شما با آثارتان می‌خواهید در مورد این نکات تذکر بدهید؛ مفاهیمی چون عدالت، انسان، رنج، بودن به شکل درست…
شاید این ناخودآگاه اتفاق می‌افتد. اما به طور جدی به علل اربعه‌ای که ارسطو بر هر اثر هنری لازم می‌داند و به‌خصوص علت غایی، به‌شدت معتقدم. اثری که علت غایی ندارد و کاری قرار نیست انجام بدهد، به نظر من فاقد اهمیت و ارزش است. به همین دلیل وقتی می‌خواهم بنویسم یا کارگردانی کنم، ناخودآگاه مسأله‌ام علت غایی اثری بوده که می‌خواستم آن را خلق کنم. شاید این برداشت ایجاد شود که می‌خواهم تذکر بدهم یا برخی مبانی را گوشزد کنم. واقعاً نه شایستۀ معلمی هستم و نه هنر را در مقام تعلیم می‌دانم اما به طور جدی به علت غایی معتقدم.

* وجه روبناییِ هر سه فیلم‌تان وجوه اجتماعی دارد. این برخاسته از درون خودتان است یا برخاسته از جامعۀ پیرامون‌تان؟
لوسین گلدمن در کتاب نقد تکوینی به دو ویژگی اشاره می‌کند؛ زیرمتن و فرامتن. به تعبیر دیگری در ادبیات خودمان هم این را داریم که «از کوزه همان برون تراود که در اوست.» ناخودآگاه وقتی می‌خواهید اثری بسازید که با تودۀ مردم ارتباط برقرار کند، نمی‌توانید از زیرمتن جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنید فاصله بگیرید. به همین دلیل این فضای اجتماعی به‌شدت در اثر نمایان می‌شود. نکته‌ای که شاید در هر سه فیلمم یا شاید در مستندهایم وجود دارد، اهمیت فرامتن بیش از زیرمتن است. این فرامتن، جهان آرمانی یا افقی است که برای این جامعه می‌بینم. گاهی می‌شود با یک جمله، پروندۀ هر فرامتنی را ببندیم. به گمانم در همین مملکت آدم‌هایی را داریم که اگر از جامعه حذف‌شان کنیم، تداوم مملکت به پنج روز نمی‌رسد. فرامتن آثار من، نگاه‌ها و شخصیت‌هایی هستند که فارغ از روند عمومی جامعه به راه دیگری می‌روند. به همین دلیل معتقدم نیستم که یافت می‌نشود. اگر یافت می‌نمی‌شد این مملکت بعد از پنج روز سقوط می‌کرد. من فریاد می‌زنم چون حس می‌کنم خودم و اطرافیانم و طبقه‌ای که در آن زندگی می‌کنم دارند زخم می‌خورند. حتی اگر این فریاد به جایی نرسد هیچ اشکالی ندارد، باز هم فریاد می‌زنم. من به‌شدت به روش حکومت‌ها و قدرتمندان منتقدم اما همزمان به‌شدت به مردم و تودۀ امیدوارم و معتقدم در نهایت مردم مسیر درست را انتخاب می‌کنند. تجمیع شدن این مردم نیاز به یک قهرمان عینی دارد.

*سیستم حکومتی در مبانی فرهنگی و هنری مدام می‌گوید که سینمای ما نیاز به قهرمان دارد اما منظور، قهرمان مورد نظر خودشان است.
بله، قهرمان استریلیزه‌شدۀ خودشان. قهرمانی که چیزی غیر از آن‌چه آن‌ها می‌گویند نگوید. اما این‌که نامش قهرمان نیست. معمولاً می‌گویند «سینمای تراز» ما؛ احتمالاً این هم «قهرمان تراز» خودشان است. در صورتی که قهرمان از آن جهت قهرمان است که کاری را می‌کند که دیگران توانایی انجامش را ندارند، نه این‌که به او حقنه کنید چه‌طور فکر کند.

* شما با همین سه فیلم کارنامه‌تان توانستید مخاطب‌های جدی و کنجکاو پیدا کنید. این موقعیت نصیب هر کسی نمی‌شود. آدم‌های فیلم‌های‌تان از طبقۀ متوسط دردمند و زجرکشیدۀ جامعۀ شهری هستند ولی طبقات دیگری که به این‌ها ملحق می‌شوند برای خودشان دیدگاهی دارند و نمی‌خواهند در چرخۀ روزمرگی، حضوری باری به هر جهت داشته باشند. در واقع با آدم‌هایی سروکار داریم که هر کدام توجیه خودشان را دارند. بعضی‌ها غریزی این توجیه را دارند و برخی دیگر عقلانی‌، به همین دلیل به درد همدیگر می‌خورند. جاهایی نگاه انسانی، محوریت پیدا می‌کند. جای دیگری شخصیتِ وابسته به موقعیتی شغلی، عضوی از یک مجموعۀ غیرقابل‌دفاع نیست و سعی می‌کند تصویر مقبول‌تر و دل‌پذیرتری از خودش به‌جا بگذارد. مثلاً در عین حالی که موقعیت شغلی‌ زمخت و نامنعطفی دارد اما می‌خواهد اتفاق دیگری را رقم بزند.
فیلم‌ها هر کدام‌شان یک شکل‌اند. شاید تم مشترکی داشته باشند ولی هر کدام روش و سلوک متفاوتی دارند و تا اندازه‌ای از طبقات اجتماعی متفاوتی هستند.

* اما بر هویت‌مندی خودشان الزام و اصرار دارند.
بله، همین طور است. در چهارشنبه 19 اردیبهشت با معلمی سروکار داشتیم که خلاف جریان عمومی، به تفکر و تصمیم فردی این قدر معتقد است که انتخابی متفاوت از انتخاب‌های دیگران دارد. در بدون تاریخ، بدون امضا اگرچه پزشک ما در حقیقت در سیستم قضایی کار می‌کند و هزار جور راه برای پنهان شدن پشت قانون و منصب و مسئولیتش دارد اما وجدان را فراتر از قانون می‌داند. در شب، داخلی، دیوار قصه کمی پررنگ‌تر شده و شخصیت اصلی عملاً در بطن نیروی سرکوب است که این شغل فارغ از این‌که چه‌طور انتخاب شده، جزو کریه‌ترین مشاغل برای مردم است.

* آیا معتقد نیستید که هر سیستمی به نیروی امنیتی نیاز دارد؟
نه، معتقد نیستم. صرفاً حکومت‌های تمامیت‌خواه نیروهای امنیتی به این شکل نیاز دارند. هر جامعه‌ای به پلیس نیاز دارد نه نیروی امنیتی سرکوب. اما نکته‌ای دارم؛ دو دسته آدم در حاکمیت داریم: تصمیم‌ساز و مجری. بین این دو فاصله خیلی زیاد است. مجری را هم به خاطر انتخابش مقصر می‌دانم اما اگر با مجری گفت‌وگو شود امکان برگشت دارد. با مجری می‌بایست گفت‌وگو کرد تا تمام وجوه کارش را بشناسد. کسی که قابل‌گفت‌وگو نیست تصمیم‌ساز است نه مجری. علی قصۀ من چه‌طور وارد نیروی امنیتی شده؟ در فیلم ارجاعاتی داده‌ام. جوانی است که به هوای کار از کردستان به تهران آمده اما کاری پیدا نکرده. او هیچ تحصیلات و تخصصی ندارد. تنها کاری که بلد است رانندگی‌ست. آشنایی به او می‌گوید رانندۀ یک آقابالاسری بشود. او ناخودآگاه در این سیستم وارد می‌شود. پس از مدتی که کارش را می‌پسندند او را به کاری می‌گمارند که نیاز به رانندۀ ماهر دارد؛ یعنی رانندۀ بخش امنیتی و سرکوب. شما به عنوان تماشاگر از پیشینۀ او خبر ندارید ولی از اولین لحظه‌ای که او را می‌بینید متوجه می‌شوید از کارش رضایت ندارد و ناگزیر در این سیستم قرار گرفته. من در فیلمم برای او آینه ساختم. اگر هیچ کسی فیلمم را نبیند ناراحت نمی‌شوم اما خیلی ناراحت می‌شوم اگر نیروهای امنیتی این فیلم را نبینند؛ به‌خصوص آن‌هایی که سال گذشته چوب به سر مردم می‌زدند.

* پس معتقدید که رسالت تاریخی‌تان را انجام داده‌اید؟
نامش را رسالت تاریخی نمی‌گذارم. فقط فکر می‌کنم گفت‌وگویی دارم که این گفت‌وگو را با زبان سینما به مخاطب اصلی‌اش می‌رسانم. مخاطبش نیروهایی هستند که می‌دانند در جای غلطی ایستاده‌اند. آرزو می‌کنم هر کدام از مسئولان یک بار این فیلم را ببینند و در بزنگاه موعود، فرمان را به نفع مردم بچرخانند.

* تا جایی که حافظه‌ام یاری می‌کند آغاز مسألۀ مأمور امنیتی خوب و بد از آژانس شیشه‌ای زده شد. این تقسیم‌بندی‌ها به نگاه خالق اثر بستگی دارد؛ به این‌که از منظر ایدئولوژی نگاه می‌کند یا از منظر انسانی. گفتید آدم‌هایی که صرفاً مجری هستند، نیاز به گفت‌وگو دارند. علیِ فیلم شما با رؤیای درون خودش به این درک می‌رسد که مثل همکارش (علی‌رضا کمالی) در داخل خودرویِ ضدشورش نباشد که این قدر خشونت‌آمیز با افراد دستگیرشده برخورد کند. این آدم چه‌طور توانسته به این استحاله برسد؟
از دو حال خارج نیست. یا آدمی‌ست مبتنی بر نوع زیست و خاستگاه اجتماعی‌اش، که خودش دریافت می‌کند، به قلبش رجوع می‌کند و غریزۀ انسانی‌اش به کار می‌افتد. یا این‌که نیاز به تذکار دارد. علی جزو آدم‌هایی است که خودش وجدان می‌کند. اما فیلم گفت‌وگویی است با کسی که وجدانش به او تلنگر نزده. علی لحظه‌ای که موسیقی به گوشش خورد، انگار جرقه‌ای از عاطفه‌اش به سراغش آمد و دستی او را به وجدانش رساند. وقتی آن تصویرها را دید به هم ریخت. درد یک زن را در خودروی امنیتی تاب نیاورد.

* علی را در یک‌سوم پایانی فیلم، از این زاویه و نگاه انسانیِ سمپاتیک به نمایش می‌گذارید. دوسوم فیلمِ شما تصور ذهنی این آدم از داخل سلول است که انگار قصۀ خودش را روایت می‌کند. فکر نمی‌کنید در چندوجهی شدن علی خِسَت نشان داده‌اید؟ می‌شد جلوتر این مایه‌ها را با تمهید بصری و روایی به بیننده انتقال بدهید تا یک‌باره در یک‌سوم پایانی با چنین آدمی روبه‌رو نشود. متأسفانه مخاطب این زمانۀ ما به لحاظ خوراکی که در این سال‌ها به او داده‌اند، نگاه سهل‌انگارانه‌ای پیدا کرده. با توجه به این واقعیت، آیا فکر می‌کنید همه می‌توانند به این شیوۀ روایی شما راه پیدا کنند و دچار سردرگمی نشوند؟
واقعاً نمی‌دانم. این جهان ذهنی را مبتنی بر این‌که به واقع در کجا زندگی می‌کند، به‌خصوص با ضرباهنگ پایینی گرفتم. فکر می‌کردم مخاطبی که صبوری دارد تا این جهان ذهنی را آرام‌آرام کشف کند، زمانی که در یک‌سوم پایانی هدیۀ صبوری‌اش را می‌گیرد، سؤالاتش جواب داده می‌شود. در واقع ریاضتی به مخاطب دادم تا بعداً هدیۀ بزرگ‌تری دریافت کند. بین کسانی که فیلم را تماشا کردند به‌ندرت کسی را دیدم که هدیۀ خودش را نگرفته باشد.

* بعضی دچار سردرگمی شده‌اند و فکر کرده‌اند که این خانۀ واقعی علی است که آن زنِ کارگر به او پناه آورده. در صورتی که این دنیای ذهنی اوست که عاشقانگیِ خودش را در آن تعریف می‌کند.
در دقیقۀ ششم تا هفتم فیلم کُدی گذاشته‌ام تا مخاطب بداند با یک فیلم رئالیستی سروکار ندارد. بماند که در واقع در دقیقۀ سوم این کار کردم؛ با چند فریم از دست‌هایی که در حال خودکشی ذهنی به سمت او می‌آیند. در دقیقۀ ششم تا هفتم ورود دختر به این خانه را کاملاً در یک روایت معوج قرار دادم.

*با آن‌که ریسک‌پذیری می‌تواند ذات سینما باشد اما فکر نمی‌کنید کمی بیش از حد وارد این حوزه‌های نوآورانه شدید؟
مخاطبان طبقه‌بندی می‌شوند. مخاطبان طبقه‌ای که کم‌تر با سینما آشنا هستند و به نسبت مخاطبان دیگر کم‌تر سراغ نشانه‌ها در فیلم می‌روند، یک قصۀ معمولی دریافت می‌کنند و به نظرم دست خالی نمی‌مانند. مخاطبانی که دقیق‌ترند و نسبت نزدیک‌تری با سینما دارند، سراغ خوانش‌های مختلف می‌گردند. در طول فیلم قبل از این‌که بگویم این‌جا زندان است، 37 نشانه برایش قرار دادم. به عنوان مثال قصه در طبقۀ چهارم یک برج می‌گذرد اما پشت شیشه‌هایش میله‌های آهنی قرار دارد. علی هرگز از این محیط بیرون نمی‌رود. درِ پشتی حصار دارد.

جداسازی نوید محمدزاده از دایانا حبیبی در تولید فیلم شب داخلی دیوار
جداسازی نوید محمدزاده از دایانا حبیبی در تولید فیلم شب داخلی دیوار

*حتی آن مأمور امنیتی که در صافی ذهنی این آدم می‌آید، انگار وارد سلولش می‌شود تا او را بازجویی کند. نگهبان جوان ساختمان هم انگار یک مأمور امنیتی است.
بله، همه‌شان همین‌اند. مدیر ساختمان می‌گوید در واحد 8 جلسه داریم، که در حقیقت زیر هشت است. نگهبان می‌گوید این آش پشت پای همسایۀ بغلی‌تان بود؛ به سلامتی رفت. تمام ظروف یغلوی‌اند. تختش تخت سربازی است. مجموع این نشانه‌ها می‌گویند که این‌جا زندان است. آیا همۀ این نشانه‌ها دریافت می‌شود؟ مشخصاً همه‌اش دریافت نمی‌شود. تعدادی این نشانه‌ها را پیدا می‌کنند، تعدادی هم پیدا نمی‌کنند. من سعی کردم کلاهبرداری نکنم. از دقیقۀ ششم به مخاطب می‌گویم با قصه‌ای سرراست روبه‌رو نیست. قبل از این‌که دوربین مداربستۀ زندان را لو بدهم، در زندگی شخصی‌اش پیش‌تر این را دو بار گذاشته‌ام تا بگویم با خانه‌ای معمولی سروکار ندارید. فکر نمی‌کنم کسی باشد که فیلم را ببیند و نفهمد.

* یک جاهایی هم با خود «سینما» بازی می‌کنید. گاهی انگار یک فیلم پُرتعلیقِ هیچکاکی برای‌مان تداعی می‌شود.
فیلم بر اساس یک شعر از سیدعلی صالحی ساخته شد؛ «اصلاً فرض که مردمان هنوز در خوابند/ فرض که هیچ نامه‌ای هم به مقصد نرسید، فرض که بعضی از این‌جا دور/ حتی نان از سفره و کلمه از کتاب/ شکوفه از انار و تبسم از لبان‌مان گرفته‌اند/ با رؤیا‌هامان چه می‌کنند؟» در فیلم رؤیای آدمی را می‌بینیم که مهجوری می‌کشد. رؤیای یک زندانی، آدمی که شکنجه می‌شود. رؤیای آدمی که بهای بزرگی را برای فدارکاری‌اش می‌دهد. این رؤیا به‌شدت به اسکزویید تنه می‌زند. نوع خفیفی از اسکیزوفرنیا. این رؤیا و اسکیزویید انگار جاهایی با هم درمی‌آمیزند. من شکل روایت فیلم را بر اساس آدمی که ناگزیر به رؤیاپردازی است گرفتم، نه آدمی که در شرایط عادی رؤیاپردازی می‌کند. در شرایط عادی وقتی کسی می‌خواهد رؤیاپردازی کند، از تمام عناصری که به او لذت می‌دهد استفاده می‌کند اما آدمی که در رنج و تحت شکنجه است، رؤیا تبدیل به ملزومات حیاتش می‌شود. شکل رؤیاپردازی علی در شبه‌اسکیزوفرنیا به گونه‌ای است که اگر این کار را نکند ادامۀ حیات برایش مشکل می‌شود. وقتی آدم تحت شکنجه است ناگزیر است هر صدای دری را صدای دری برای رهایی تصور کند. ناگزیر هر آمدوشدی را در ذهنش تلطیف می‌کند. ناگزیر است تمام عناصر زمخت اطرافش را تلطیف کند تا بتواند ادامه بدهد. با چند نفری که در این سال‌های اخیر انفرادی کشیده بودند گفت‌وگو کردم. خیلی‌های‌شان که اتفاقاً دچار اسکیزویید هم شده بودند، می‌گفتند اگر این رؤیا نبود خودمان را خلاص کرده بودیم.

* این رؤیاپردازی‌ها ویژگی‌ای دارد که جنبۀ مثبت فیلم‌تان است. علی جدا از آن‌که عاشقانۀ خودش را در معرض دید بیننده می‌گذارد، در نهایت در وجودش کنشمندی هم می‌بینیم. وقتی سلاح را در دست می‌گیرد، ناخودآگاه یاد گوزن‌ها افتادم. این آنارشیسم چه‌قدر می‌تواند با شرایط متأخر و معاصر جامعۀ ما انطباق داشته باشد؟ وقتی سلاح را برای رهایی زنی که به او پناه آورده استفاده می‌کند، این کارش می‌تواند قابل‌ستایش باشد.
حافظ می‌گوید «در خلاف آمد عادت بطلب کام که من/ کسب جمعیت از آن زلف پریشان کردم». آنارشی بر خلاف معنی متداولش، چنان‌چه روبه‌روی عادت‌ها یا سیکل یک‌نواخت برده شدن بایستد، بسیار ارزشمند است. آنارشی علی روبه‌رویی با برده شدن است. ایستادن در مقابل این جمله است که می‌گویند «مأمورم و معذور.» هر کدام از ما در هر جای جامعه که هستیم نیاز به آنارشی داریم. ما سینماگریم و زمانی می‌توانیم فیلم ارزشمند بسازیم که روبه‌روی سیکل معیوبی که حاکمیت می‌خواهد از سینما بسازد بایستیم. این اگر شکل آنارشی به خودش بگیرد چه اشکال دارد؟ در بدون تاریخ… هم همین را گفتم. شما می‌دانید که پزشکی قانونی تابع قوۀ قضاییه است و این پزشک به هزار روش می‌تواند روبه‌روی قانون بایستد. آنارشی کاوه نریمان از او انسان متفاوتی می‌سازد. آنارشی علی از او قهرمان می‌سازد. این را می‌توانیم در تمام ارکان جامعه توسعه بدهیم. هر کسی فارغ از این‌که می‌شود یا نمی‌شود، یا عملش بهایی دارد یا ندارد، اگر روبه‌روی عادت‌های مألوف مردگی بایستد، زنده می‌شود. علی در ظاهر هزینۀ گزافی می‌پردازد. شغلش را از دست داده و زندانی شده اما به جهان دیگری پی برده. رؤیایش خیلی بزرگ‌تر از جهان کوچکی که در آن وَن داشت به حیات خودش ادامه می‌دهد. چشم علی گرفته شد اما چشم دیگری برایش باز شد. او فرمان را خلاف عادت چرخاند.

*علی نافرمانی می‌کند و باعث می‌شود خودروی ضدشورش تصادف کند و واژگون شود. بخش دوم آنارشیسمی که از پشت پنجرۀ سلول نمودار می‌شود، چه‌قدر پاسخ شما برای منتقدان‌تان است که می‌گویند جلیلوند درِ باغ سبزی نشان می‌دهد برای نگرش تند اجتماعی و رادیکال؟ آیا پاسخ را می‌خواهید با آنارشیسم مرحلۀ دوم علی بدهید که از پشت پنجره تیراندازی می‌کند؟ آیا به این فکر کرده بودید که پیشنهاد ناگزیری برای این زمانه را از طریق قهرمان خودتان ارائه بدهید؟
پیشنهاد فیلم شلیک‌ها نیستند، بلکه گرداندن فرمان است. علی در شلیک‌ها بار دیگر این‌همانی می‌کند با کنش قهرمانانه‌ای که انجام داده بود. در واقعیت، گرداندن فرمان به‌مراتب از شلیک صدها گلوله مهم‌تر است. من به عنوان یک انسان، فردیت و مسئولیتی دارم که نمی‌بایست امربرِ ظلم باشم. حتی اگر تا الان امربر بودم، از این لحظه که ظلم بر من آشکار می‌شود، دیگر فرمان را به میل سیستم و حاکمیت راه نمی‌برم. این فیلم پس از سال 1401 ساخته نشده. در سال 98 نوشته شده و در سال 99 ساخته شده. اصلاً ربطی به این جریانات نداشته. اما مگر این اتفاقات در طول تاریخ ما برای بار اول رخ داده؟ زمان آقای کیمیایی در سال 53 یک جور شکل گرفته و الان یک جور دیگر شکل می‌گیرد. علی یک بار فرمان را در مسیر قدرت راه نبرد و موفق شد انسانی مظلوم را نجات بدهد. این بار در تخیلش دوباره همان کار را می‌کند، فقط شکلش عوض می‌شود. علی در سیستم قدرت و سرکوب فعالیت می‌کند. هر بار که در سلول به یکی از عناصر واقعی نیاز دارد، آن را به دست می‌آورد. در فیلم زن می‌گوید توانستی فکر کنی؟ علی می‌گوید نه، فکر می‌کنم. چند دقیقه بعد مأموری که در یک روز واقعی به او اسلحه داده بود، در رؤیا برایش اسلحه می‌آورد. با این تفاوت که در واقعیت اسلحه را به او دادند تا روبه‌روی مردم بایستد اما این‌جا در رؤیایش اسلحه را برای دفاع از مردم به کار می‌گیرد. این نکته را یادمان نرود که خودی و غیرخودی ساختن، منفعتش فقط به جیب قدرت می‌رود. «چه کسی می‌خواهد من و تو ما نشویم؟ خانه‌اش ویران باد.» یک بار هم قبلاً گفتم؛ باید با کسانی که در جامعه مجری هستند و خواسته یا ناخواسته در این جایگاه قرار گرفته‌اند گفت‌وگو کنیم و هر کدام‌شان را یکی از این علی‌ها ببینیم. اساساً هر مملکت مترقی نیاز به پلیس دارد اما در جامعۀ ما به خاطر بحران‌های مملکت وظیفۀ پلیس عوض شده. پلیس باید حامی منافع مردم باشد نه روبه‌روی آن‌ها. باید با این‌ها گفت‌وگو کرد. جامعه‌ باید قوانینش مبتنی بر خرد جمعی تعیین شود نه فرمان‌هایش. قانون برآیند تفکر جمعی یک جامعه است. حجاب اجباری هم در مملکت ما فرمان است نه قانون. همان طور که دستور رضاخان برای کشف حجاب هم فرمان بود نه قانون. جامعه‌ای که صاحب قانون باشد و مردمش در عین تکثر فکرها بتوانند با رواداری در کنار هم زندگی کنند، نیازی به پلیس ضدشورش و دستگاه سرکوب ندارد.

*مسألۀ کم‌بینایی علی، بیش‌تر وجه نمادین دارد. یعنی معلولیت جسمی برایش در نظر گرفتید، تا به «چشم دل» برسد و رؤیاپردازی‌اش منطق‌پذیر شود؟
این خوانش دوم و نمادین است. ولی در شکل واقعی وقتی در اثر تصادف، رشته‌های عصبی آسیب ببینند، چنین اتفاقی برای چشم می‌افتد.

* منطق روایی موازی بودنِ حضور لیلا در کنار علی برای‌تان چه بود؟ از جایی به بعد نگرانی نداشتید که صدای فریاد و شیون و گریه‌های مداوم لیلا حالت اغراق‌آمیز پیدا کند؟
علی، لیلا را فقط یک بار به شکل واقعی می‌بیند، آن هم در خودرو و از آینه. زنی غرق اشک و عرق و با زخم‌های روی صورتش. در سلول هر بار می‌خواهد در نظرش مجسم کند با همان شکل و شمایل می‌بیندش. در سه روزی که لیلا در آن خانه است زخم‎هایش همچنان تازه است. اشک‌ها و خاک روی سر و صورتش همچنان تازه است. علی از واقعیتی که یک بار دیده وام می‌گیرد و این زن را همیشه گریان می‌بیند. او هرگز لبخند و شکل عادی این زن را ندیده. تحقیقاتی در مورد بیماران اسکیزویید داشتم. اگر بگویید چیزی را تخیل کند، سریع شروع می‌کند به ساختن سیر منطقی آن خیال. به همین دلیل بیماران اسکیزویید خیال‌های‌شان شکل واقعی پیدا می‌کند. در ذهن‌شان شروع می‌کنند به ساخت دال و مدلول‌ها. علی هم برای این‌که بتواند لیلا را به شکل واقعی در ذهنش تجسم کند به واقعیت نقب می‌زند و او را گریان در ذهن خودش تصور می‌کند. برای این‌که برایش واقعی شود بهانه‌های گریه را در ذهنش می‌سازد.

*نگاهی تمثیل‌گونه نداشتید که این زن را در ساحت زنانگی و با رنج مداومی که با خودش حمل می‌کند به عنوان «مام میهن» ببینید؟
نه.

* پس چرا این پایان را ساختید؟ فیلم با فریاد زن در دشتی سرسبز تمام می‌شود.
لیلا برایم مام میهن نبود؛ یکی از مظلومان جامعه بود. اعتقاد دارم که وعدۀ خدا حق است و مظلومان روزی آزاد می‌شوند.

* مگر مام میهن نمی‌تواند مالامال از رنج باشد؟
چرا، می‌شود. اما این در ذهن من نبود.

*اگر بخواهید بستری جامعه‌شناختی برای رویدادهای سال گذشته در نظر بگیرید، فارغ از مبانی و گفتمان فمینیستی، انگار این قضیه را رئالیستی‌تر نگاه می‌کنید.
شاید این حرف‌ها به مذاق خیلی‌ها خوش نیاید اما ترجیح می‌دهم روی این قضیه موج‌سواری نکنم. به نظرم همان اندازه که زنان این مملکت در رنج‌اند، مردان هم هستند. مسألۀ من انسان است نه زن و مرد. این فیلم‌نامه در سال 98 نوشته شد؛ و مگر رنج محدود به این چهل‌واندی سال است؟ تاریخ رنج در این سرزمین خیلی قدیمی‌تر است.

* پس گفتۀ اولیۀ من را تأیید می‌کنید که برای وحید جلیلوند برخی کلیدواژه‌ها اهمیت اصلی دارند؛ یعنی انسان، یا رنجی که به تبع شرایط پر از بحران می‌کشد.
همین طور است. طبیعتاً به خاطر بحران‌هایی که در مملکت داریم، خوانش‌ها و ارجاعاتی که از فیلم برداشت می‌شود صرفاً در قالب مملکت خودمان بازنشر و تکرار می‌شود. اما در ابتدا قرار بود این فیلم‌نامه را در فرانسه بسازم. سرمایه‌گذار هم داشتیم اما اتفاقاتی افتاد که امکانش فراهم نشد. خیلی جالب است که آتنا (رومن گاوراس) فضایی شبیه فیلم من دارد. قرار بود فیلم را در فرانسه بسازم اما با موضوع‌های متفاوت؛ مثل جنبش‌های کارگری و قضایای مربوط به سیاه‌پوستان… اما وقتی امکانش فراهم نشد، موضوع را بومی‌سازی کردم.

* شاید اگر این اتفاق می‌افتاد، سه‌گانۀ شما تکمیل نمی‌شد.
دقیقاً برعکسش را فکر می‌کنم. چون مسألۀ من مسئولیت و وجدان فردی است. حالا این در جوامع مختلف خودش را متفاوت نشان می‌دهد.

* عده‌ای می‌گویند وقتی فیلم‌سازی وارد مسائل اجتماعی می‌شود، اگر بخواهد سکوی پرتاب جهانی داشته باشد، باید نگاه این‌جایی خودش را حفظ کند و اگر نگاه بیرونی داشته باشد برای‌شان خوشایند نیست. به این لحاظ که معتقدند جامعه همچنان مصایب و معضلات خودش را دارد و بهتر است فیلم‌ساز به وضعیت موجود جامعۀ خودش بپردازد.
من این طور نگاه نمی‌کنم. فیلم‌هایی را که آقای کیارستمی در خارج از کشور ساخته خیلی دوست دارم. از نظر من فقط آدم‌ها متفاوت‌اند اما موضوع‌ها واحدند. مسألۀ من فقط انسان است. فرقی نمی‌کند در داخل باشد یا خارج از کشور.

* از دید خودتان علی در این سلول و در این دنیای ذهنیِ کابوس‌گونه، سیر و سلوکی هم دارد؟
قطع به یقین.

*در کنار این مسیری که طی می‌کند، انگار طی طریق عارفانه‌ای دارد.
به هر حال رنج، سلوک می‌سازد. علی در طول فیلم رشد می‌کند. این رشد زمانی اتفاق می‌افتد که یک بار انتخاب درست داشته باشد. این سلوک در آن ونِ امنیتی و مادامی که به وجدانش رجوع نمی‌کرد هرگز اتفاق نمی‌افتاد. زمانی که علی درست انتخاب کرد مشرف به این شد که صاحب سلوک شود.

* در صحنه‌های درگیری و کشمکش جلوی کارخانه و امضا کردن بیانیه، شکل اجرای‌تان انگار «صحرای محشر» را تداعی می‌کند. در کنارش بخش قابل‌توجهی را در دوسوم اولیۀ فیلم، رؤیای ذهنی علی در سلول تشکیل می‌دهد که ضرباهنگ کُندی دارد. فکر نمی‌کنید مقداری مخاطب را خسته می‌کند؟
تفاوتی وجود دارد بین خستگی و صبوری. من فیلم را تعاملی می‌بینم. این گونه نگاه نمی‌کنم که فیلم‌ساز محصولی را به مخاطب می‌دهد. تأکیدم این بود که صبوری کن تا چیز دیگری ببینی. شاید متهمم کنند به مخاطب‌آزاری اما اشکالی ندارد. من در قبال صبوری مخاطب می‌توانم حرفم را بگویم. دلیل هم برای ضرباهنگ کُند فیلم دارم. مشخصاً زمانی که عینیت علی را در آن خانه یا در زندان می‌بینیم، علی شبیه خودش رفتار می‌کند. یکی از کسانی که مدتی زندانی انفرادی بود تعریف می‌کرد که «یک روز نماز صبحم را خواندم و بعد از نماز تعقیباتم را به جا آوردم و بعد شروع کردم به شعر خواندن. حدود سه‌چهار ساعت شعر خواندم و بعد متوجه شدم برایم صبحانه نیاورده‌اند. حس کردم دیگر وقت اذان ظهر است. وضو گرفتم و نماز ظهرم را هم خواندم و باز دیدم ناهار هم نیاوردند. دوباره شروع کردم با خودم حرف زدن و خاطره‌بازی کردن. دم‌دمای غروب بود که حس کردم باید وضو بگیرم و نماز مغرب را بخوانم. درِ سلولم را زدند و دیدم برایم صبحانه آوردند. تمام این صبح تا غروبی که تصور می‌کردم، فقط نیم ساعت گذشته بود.» ببینید در چنین وضعیتی چه‌گونه زمان کش می‌آید. می‌خواستم این کش آمدن زمان در دوسوم ابتدایی فیلم اتفاق بیفتد.

* نمی‌شد این دنیای ذهنیِ آمیخته با کابوس علی، کمی بالا و پایین داشته باشد؟
این تفاوتِ آدمی است که برای رؤیاپردازی اختیار دارد با کسی که اختیار ندارد. کسی که در سلول است، رؤیایی را می‌پروراند که به آن نیاز دارد. شاید بگویید اگر علی خیال می‌کرد این‌جا خانه است، پس چرا مبلمان و وسایل بهتری را برایش تصور نکرد؟ نکته این است که هر کسی عناصری را از واقعیت خودش می‌گیرد و خیال را به آن وارد می‌کند. به همین دلیل وقتی علی می‌خواهد خیال کند، عناصر خیالی‌اش را در واقعیت زندگی‌اش می‌آورد، و واقعیت زندگی‌اش همین دیوارهای سرد و همین تمپوی پایین است.

*شما اهمیت ویژه‌ای برای بازیگری قائل هستید. این‌جا در مورد انتخاب بازیگرها و ایجاد شرایط مناسب برای همذات‌پنداریِ درست بازیگر با نقش، چه تمهیداتی داشتید؟ به‌خصوص در مورد نوید محمدزاده که این یکی از متفاوت‌ترین بازی‌های اوست.
غالباً استعداد و زحمت به‌ندرت یک جا جمع می‌شوند. به اعتقاد من نوید یکی از بااستعدادترین بازیگرهای سینمای ایران است که بی‌نهایت زحمت می‌کشد. این دو ویژگی غالباً در یک بازیگر جمع نمی‌شود. در مورد بعضی‌ها گفته می‌شود فلانی از چوب بازی می‌گیرد اما به نظرم حرف بی‌نهایت مزخرفی است. من همیشه سعی می‌کنم بازیگرهای بااستعداد پیدا کنم چون می‌دانم بازی گرفتن از چوب خشک ممکن نیست. نوید محمدزاده پیش‌تر هم نشان داده بازیگر بااستعدادی است. او یکی از نوابغ بازیگری کشور است. این نابغه نیاز به زحمت دارد تا خودش را نشان بدهد. بعضی از کارها اثر این پتانسیل را ندارند که بازیگر یا خودش زحمت بکشد یا این زحمت از طریق کارگردان بر او سوار شود. هر دو فیلمی که با نوید داشتم طبیعتاً این زحمت را می‌طلبیده. در ترکیب کارگردان و بازیگر از ابتدا مسیری را طراحی کردیم؛ از شناسنامۀ شخصیت تا این‌که رفتارهایش چیست. تا جایی که وقتی صدایی از نوید درمی‌آمد، صدا از او نبود، بلکه از نهاد شخصیت بود. در طول این کار نوید و دایانا دو اتاق جدا داشتند. هیچ‌کدام‌شان با عوامل در ارتباط نبودند و عوامل حق معاشرت با این دو را نداشتند. می‌خواستم آن‌ها کاملاً ایزوله باشند. حتی وقتی هم قطع می‌دادیم باید در خلوت خودشان می‌ماندند. در زمان تمرین دایانا را بیش‌تر به این سمت هل دادم که بتواند طبقه عوض کند. خیلی کار سختی بود. دایانا بعد از دورۀ آموزشی حدود یک سال‌ونیم پیش من بود. تنها کاری که از او می‌خواستم این بود که هفته‌ای یک بار به خیابان برود، شخصیتی را انتخاب کند و برای آن شخصیت شناسنامه‌ای طراحی کند و آن شخصیت را طوری در خیابان زیست کند که اگر دوربینی او را گرفت، نتواند از مردم عادی تشخیصش بدهد. بعد از یک سال‌ونیم حقوقش را قطع کردم و او را سراغ کارهای سخت فرستادم. در خانۀ مردم کار کرد، در گونی‌بافی مشغول به کار شد و کارهای مختلفی را تجربه کرد. چون باید امرار معاش می‌کرد و اجازۀ گرفتن پول از خانواده‌اش را هم نداشت. می‌خواستم با مسائل و مشکلات طبقۀ کارگر به‌واقع روبه‌رو شود. نوید هم فارغ از تمرین‌های نابینایی، روی اسکیزوییدش خیلی تمرین کرد. باید طوری خیال می‌کرد که خیالش بیمارگونه باشد.

* با بیمارهای اسکیزویید هم در ارتباط بود؟
نه، فقط خودم با این آدم‌ها ارتباط داشتم. اطلاعات را می‌گرفتم و به نوید می‌دادم. او برای این فیلم حدود هجده کیلو وزن کم کرد. چون می‌خواستم پوست و استخوان باشد تا رنجی را که در این مدت در زندان کشیده کاملاً ببینیم. بجز لاغری، استفاده از لنز خیلی برای نوید رنج داشت. فارغ از همۀ این‌ها، نوید خیلی اوقات می‌گفت اوهام و تصاویری را می‌بینم. واقعاً کار عجیبی کرد. هم به لحاظ فیزیکی و هم به لحاظ روانی، سلامتی خودش را برای این فیلم به خطر انداخت.

*هیچ‌وقت به بازیگرها توصیه نمی‌کنید فیلم خارجی مشابهی ببیند تا الهام بگیرند؟
به هیچ عنوان. من با فیلم‌بردارم عکس و نقاشی زیاد می‌بینم. اما به نظرم تأثیر گرفتن از فیلم‌ها سم است. ناخودآگاه ممکن است از فیلم‌هایی الهام بگیریم چون به هر حال وارد جهان زیستۀ ما می‌شوند اما اعتقادم به‌خصوص در مورد بازیگر این است که مارلون براندوهایی که از آن‌ها قرار است الهام بگیرند همین افراد عادی درون جامعه هستند. به همین دلیل دائم بازیگرهایم را به سمت خیابان هل می‌دهم نه به سمت فیلم‌ها.

* بازیگر مورد علاقۀ خودتان کیست؟
خسرو شکیبایی. چشم‌ها و درونی داشت که در هیچ بازیگر دیگری ندیدم.

* در مورد بازیگرهای مکمل هم همین دیسیپلین را در نظر دارید؟
بله، حتماً. حدود چهل روز قبل از فیلم‌برداری، از سعید داخ خواهش کردم اصلاً نخندد یا خودش را در معرض خنده قرار ندهد. در فیلم هر جا که لبخند می‌زند یک لبخند تصنعی است؛ شبیه لبخندهایی که در قشر خاصی از حاکمیت زیاد می‌بینید. آدم‌هایی هستند که درون‌شان اصلاً نمی‌خندد، فقط صورت‌شان به صورت تصنعی لبخند می‌زند.

* در مجموعۀ نقش‌های مکمل، کنتراست و وجوه بیرونی و حالت مهاجم یک مأمور امنیتی که علی‌رضا کمالی به‌خوبی نقشش را ایفا می‌کند، بیش‌تر در ذهن من باقی مانده تا امیر آقایی که این‌جا در نقش یک دکتر [بر خلاف بدون تاریخ، بدون امضا] حضوری بدون نوسان دارد.
طبیعتاً نقش علی‌رضا پررنگ‌تر است چون مهم‌ترین کنش فیلم این‌جا اتفاق می‌افتد. زمان حضور علی‌رضا کمالی در فیلم، کم‌تر از حضور امیر آقایی است اما فارغ از جنس بازی‌شان، نقش علی‌رضا در لحظه‌ای شکل می‌گیرد که مهم‌ترن بحران فیلم اتفاق می‌افتد. به همین دلیل بیش‌تر در ذهن می‌ماند.

* آیا کلام نمی‌توانست به داد چندوجهی شدن این شخصیت برسد؟ یعنی دیالوگ‌هایی که بین دکتر و علی برقرار می‌شود.
واقعیتش خیلی علاقه‌ای به این کار نداشتم. چون دوست ندارم شخصیت‌ها از زبان من حرف بزنند یا جملۀ به‌خصوصی بگویند. دوست دارم دکتر از زبان خودش حرف بزند. ملزومات گفت‌وگوی دکتر با بیمار این طور ایجاب می‌کند. دکتر نریمان همان دکتر بدون تاریخ… است که تنزل درجه پیدا کرده و به جای این‌که معاونت بخش تشریح را بر عهده داشته باشد، دکتر زندان می‌شود تا زندانی‌ها را معاینه کند. این آدم اساساً چه دیالوگ خاصی می‌تواند با زندانی داشته باشد؟ به همان اندازۀ نیاز برایش دیالوگ نوشتم. می‌شد دیالوگ درخشانی را برای دکتر خرج تا شخصیتش ماندگار بشود ولی به نظرم به ساحت درام لطمه می‌زد.

* پس در مورد مأمور امنیتی که نقشش را سعید داخ بازی می‌کند، می‎خواهید بگویید که او هم از بدون تاریخ… آمده و موقعیت شغلی خودش را در شکل دیگری حفظ کرده…
بله.

*یعنی مثل علی پوسته نینداخته.
این همان نکته‌ای است که قبلاً تأکید کردم. در منطق تمامیت‌خواهی، آدم‌ها آرام‌آرام از مجریان ساده تبدیل به تصمیم‌سازان هیولا می‌شوند. وقتی تصمیم‌ساز هیولا شدی دیگر امکان پیدا نمی‌کنی که فرمانت را درست بچرخانی. زمانی که هنوز آلوده نشدی و در تردیدهایت باقی مانده‌ای، اگر انتخاب درست نکنی سیستم تو را در خودش حل می‌کند و روزی می‌رسد که تصور می‌کنی داری کار درستی انجام می‌دهی. تمام حرفم این است که پیش از آن باید انتخاب کرد.

* اگر بپذیریم بخشی از سینما جذابیت و رسیدن به مخاطب‌شناسی گسترده است، استنباطم این است که فیلم شما نیاز به یک موسیقی متن تألیفی دارد تا موسیقی متن انتخابیِ وایرال‌شده. موسیقی می‌توانست نقطۀ مکمل باشد اما گویا عامدانه حذفش کرده‌اید.
در بدون تاریخ… هم موسیقی نداشتم. من سینمای ناتورالیستی را بدون موسیقی می‌پسندم چون موسیقی انتزا‌عی‌ترین هنری است که می‌شناسیم. اگرچه شاید موسیقی غریزۀ مخاطب را تحریک کند اما آگاهانه به او می‌گویی که این یک فیلم است. به همین دلیل از موسیقی پرهیز می‌کنم. اما این‌جا استفاده شد. موسیقی‌ای که انتخاب کردیم یک موسیقی وایرال‌شدۀ اینستاگرامی نبود، موسیقی‎ای است که اولافور آرنالدس ساخته و شاهکار است. اما مردم در موقعیت‌های مختلف این را استفاده کرده‌اند و به همین دلیل وایرال شده. البته لزوماً استفاده از کلیشه‌ها همیشه بد نیست. گاهی از کلیشۀ ذهنی مردم استفاده می‌کنید، یعنی جاهایی که موسیقی احساسات مردم را تهییج می‌کند. از آن کلیشه برای گفتن حرف خودتان استفاده می‌کنید. این موسیقی فقط زمانی به گوش می‌رسد که از یک هدفون پخش می‌شود. نمی‌خواستم این موسیقی فیلم باشد، بلکه می‌خواستم در فیلم باشد. علی برحسب اتفاق این موسیقی را وارد زندگی‌اش می‌کند.

* پایان‌بندی که بخشی از تصنیف موسیقی فیلم دل‌شدگان (علی حاتمی) است، آیا ادای دین است یا به پایان فیلم می‌خورده؟
در تمام مدتی که داشتم فیلم‌نامه را می‌نوشتم این موسیقی را گوش می‌کردم. به همین دلیل انگار فیلم، برآمده از این موسیقی بود.

* نوع همکاری شما با فیلم‌بردار چه‌گونه است؟ فیلم‌بردای شب، داخلی… بازی با رنگ دارد و با فضا و موقعیت تطبیق داده شده. جاهایی رنگ آبی غلبه دارد و گاهی رنگ سبز هم آمیخته می‌شود.
وقتی فیلمی خوب درمی‌آید همۀ عوامل آن فیلم در خوب شدنش مؤثرند. وقتی فیلم بد می‌شود یک مقصر دارد و آن کارگردان است. چون تنها کسی که اجازۀ نه گفتن دارد کارگردان است. برای ساخت فیلم با همۀ عوامل همفکری داشتم. خاصه فیلم‌بردار (ادیب سبحانی) که چشم کارگردان است. بعضی تصاویر زمان فیلم‌نامه به ذهنم می‌رسید. به فیلم‌بردار می‌گفتم فضا را با این کنتراست می‌بینم یا نور به این شکل به خانۀ علی می‌تابد. طبیعتاً جاهایی هم فیلم‌بردار پیشنهادهایی می‌داد. این‌ها را چند مرتبه تست زدیم تا در نهایت به یک رأی مشترک رسیدیم. چه در بازیگری، چه در صحنه و لباس، چه در فیلم‌برداری و… همه چیز در تعامل اتفاق می‌افتد. تک‌تک عوامل فیلم می‌بایست فیلم را متعلق به خودشان بدانند.

*بیرون نزدنِ لوکیشن داخلی که حال‌وهوای سلول دارد و واقعی جلوه کردنش برای مخاطب، نتیجۀ همفکری شما و کیوان مقدم در جایگاه طراح صحنه بود؟
من و طراح صحنه و فیلم‌بردار جلسات زیادی داشتیم. فقط برای رنگ دیوارها بیش از چهل بار تست زدیم. تازه کهنگی و فرسودگی و دیگر جزییات بعداً به دیوارها اضافه شد. هر تست دکور را ادیب نور می‌داد و روی آن نور بحث می‌کردیم. من با کیوان کار نکرده بودم اما کارهایش را دیده بودم. سر بدون تاریخ… با ادیب کار کرده بودم. دستیار پیمان شادمان‌فر بود. ادیب فیلم‌بردار درجه‌یک و باسوادی است. از همۀ این‌ها مهم‌تر، بی‌نهایت همراه است. برای این‌که تمام تلاشش را می‌کند تا به تصویر دقیق ذهنی نویسنده و کارگردان برسد. او بهترین شاگرد پیمان شادمان‌فر است. وقتی ادیب این طور برای این فیلم درخشید، بیش‌ترین ذوق را پیمان کرد.

* یک توضیح هم در مورد سکانس تظاهرات و اعتراض کارگران بدهید؛ در مورد چگونگی اجرای صحنۀ تصادف و حضور انبوه مردم…
هر کسی در صحنه کنش و واکنشی دارد از هنرجویان خودم است. هنرجوهایی که خیلی‌های‌شان سیمرغ تئاتر دارند اما خیلی متواضعانه آمدند و همکاری کردند. حدود هشتاد نفرشان هنرجوهای خودم بودند. کنش‌ها دست این‌ها بود. سیاهی‌لشکرها بین سیصد تا هشتصد نفر بودند. کار سختی که این هشتاد نفر کردند این بود که می‌بایست آن قدر واقعی باشند تا هنرورها تصور نکنند این‌ها بازیگرند. می‌بایست فداکاری محض می‌کردند و هیچ هنری از خودشان بروز نمی‌دادند تا مشخص شود بازیگرند. مدیریت این‌ها سر صحنه کار سختی بود که مدیون حسن لبافی، دستیار و برنامه‌ریزم، بود.

*فیلم‌برداری این بخش چند جلسه طول کشید؟
خارجی‌ها و سکانس تصادف، هجده روز…

*در مورد جلوه‌های بصری کار هم توضیحی بدهید.
به دلیل این‌که فیلم‌برداری مصادف شده بود با پیک دوم کرونا، روزهایی که جمعیت زیاد بود، اگر مثلاً هشتصد نفر آفیش شده بودند، ظهر نشده پانصد نفرشان می‌رفتند. هم به خاطر گرمای هوا، هم کرونا و هم وضعیت خاک و سیمان… خیلی‌های‌شان نمی‌ماندند. به جایی رسیده بودیم که ناگزیر بودیم کارگر روزمزد از سر خیابان بیاوریم. به همین دلیل اواسط کار ناگزیر شدیم در لوکیشن کارخانۀ سیمان 250 متر استودیوی سر باز بسازیم که همان محیط و رنگ و نور را داشته باشد و گروه محمد برادران اضافه شد. راف‌کات‌ها را می‌دادم به محمد برادران که بر اساس آن پلان آدم بگذارد. این خیلی فرسایشی بود چون تا به حال چنین کاری را تجربه نکرده بودیم. کار تجربه‌شده این بود که یک کپه آدم بگیرند و به یک لشکری ارتباط برقرار
اضافه می‌کردند. اما این‌جا آدم‌ها باید می‌دویدند و از لابه‌لای همدیگر رد می‌شدند و واکنش نشان می‌دادند. یعنی باید دانه دانه روی هر آدمی کار می‌شد. 46776 فریم جلوۀ بصری داشتیم که این‌ها در پلان کنترل نشدند، بلکه فریم به فریم کنترل شدند. این تعداد فریم‌ بین سه تا هجده بار اصلاح شد. محمد برادران و گروهش واقعاً پایمردی کردند.

* جدا از رابطۀ برادری بین شما و آقای علی جلیلوند، نحوۀ حضور او در مقام تهیه‌کننده در کارهای شما به چه صورت است؟
آن‌چه که سال‌هاست از آن به عنوان تهیه‌کنندۀ مؤلف حرف می‌زنیم، برادر من انجام می‌دهد. از ابتدای ایده‌ای که مطرح می‌شود او نظر خودش را اعمال می‌کند. لحظه به لحظۀ فیلم و مفهومی که فیلم می‌خواهد برساند برایش اهمیت دارد. این وسواس از مفهوم و ایده شروع می‌شود تا روز آخر پس از تولید. به همین دلیل گاهی یک پروژه ممکن است چهار سال طول بکشد.

* پس به همین دلیل است که بیش‌تر خودش را محدود و مقید به کارهای شما کرده.
در این مدت کارهای دیگری هم انجام داده اما کارهایی که تماماً دلش با آن است کارهای مشترک‌مان بوده، برای این‌که نگاه تألیفی بتواند وارد اثر شود، نه این‌که صرفاً ارتباط با سرمایه‌گذار بگیرد و بعد تلاش کند فیلم فروش بیش‌تری داشته باشد. این‌ها هم جزو کارهای اوست اما بیش از همۀ این‌ها آن‌چه که فیلم منتقل می‌کند برایش اهمیت دارد. جلسات زیادی بوده که سر یک ایدۀ ساده ساعت‌ها بحث می‌کنیم.

*راستی فیلم‌تان چه‌طور لو رفت؟
فیلم در آمریکا و اروپا اکران عمومی داشت و فکر می‌کنم از اروپای شرقی لو رفته باشد.

* حدس می‌زدید که فیلم‌تان در این‌جا با مشکل مواجه شود؟
در سال 98 که فیلم‌نامه نوشته شد آن را برای گرفتن پروانۀ ساخت فرستادیم. فیلم‌نامه بدون حتی یک ایراد پروانۀ ساخت گرفت. زمانی که برای تولید رفتیم برادرم را خواستند و گفتند برخی از نهادها روی فیلم حساس شده‌اند. ما دوباره فیلم‌نامه را خوانده‌ایم و اصلاحاتی داریم. برادرم اصلاً به من نگفت و خودش به آن‌ها پاسخ داد که ما پروانۀ ساخت داریم و چنین چیزی را نمی‌پذیریم. به برادرم گفتند نمی‌توانیم زمان گرفتن پروانۀ نمایش از شما حمایت کنیم. فیلم‌برداری تمام شد و به سیاق فیلم‌های قبل از طرف دفتر جشنوارۀ ونیز ایمیلی دریافت کردم که گفته بودند ما در جریان ساخت فیلم شما هستیم و اگر فکر می‌کنید فیلم به جشنوارۀ امسال می‌رسد برای ما بفرستید. ما یک راف‌کات فرستادیم و با همان نسخه فیلم را پذیرفتند. همزمان مشغول پروسۀ مراحل پس از تولید بودیم. خبر پذیرفته شدن فیلم در بخش اصلی جشنوارۀ ونیز که پخش شد، سازمان سینمایی خواست فیلم را برای‌شان بفرستیم. فیلم را که دیدند آقای پژمان لشکری‌پور که دوست سابق ما بود و امروز در این دولت فرو رفته، گفت اگر یک جلسۀ گفت‌وگو بگذاریم آیا شرکت می‌کنید؟ پذیرفتیم و جلسه را با حضور من، برادرم، آقای لشکری‌پور، آقای خزایی و آقای ایل‌بیگی تشکیل شد. در همان جلسه پرسیدند آیا فیلم را عین پروانۀ ساخت ساخته‌اید؟ گفتم فیلم‌نامه را ورق بزنید و فیلم را ببینید. عین فیلم‎نامه ساخته شده. شروع کردند به ایراد گرفتن. گفتند تصویر انتهایی فیلم، جایی که می‌گوید این‌جا ایران است و ایران زندان است، باید حذف شود. تصویر آن بچه در وسط اعتراض کارگرها باید حذف شود. آقای خزایی گفت این میزان سیاه‌نمایی و تلخی را وقتی دیدم ناراحت شدم. این‌ها واقعی نیست. همان‌جا گفتم هنوز یک ماه نگذشته از تصویر زنی که جلوی ونِ نیروی انتظامی ایستاده بود و التماس می‌کرد که دخترم مریض است. چرا می‌گویید این تصویرها واقعی نیست؟ تمام نگرانی آقایان این بود که ما در مصاحبۀ مطبوعاتی ونیز چه خواهیم گفت. گفتیم اگر پروانۀ نمایش بدهید می‌گوییم داده‌اید و اگر ندهید می‌گوییم نداده‌اید. به همین سادگی. خواهش کردند که ما بگوییم در دست بررسی است. اتفاقاً اصلاً سؤالی هم در این مورد نشد که بخواهیم پاسخی بدهیم. اما مشخصاً موضوعی که به آن اشاره کردند این بود که شورای پروانۀ نمایش حتی حاضر نیست این فیلم را ببیند. یعنی فهرستی داده نشده بود که باید این اصلاحات باید انجام بگیرد اما در آن جلسه رسماً و عیناً این دو گفت‌وگو اتفاق افتاد. گفتند اگر فیلم را توقیف کنیم شما چه می‌کنید؟ پاسخ من به آقای خزایی و ایل‌بیگی این بود: شما توقیف کنید، من با تمام قدرتی که دارم در دنیا پخشش خواهم کرد. سؤال دوم آقایان این بود که اگر شورای پروانۀ نمایش بخواهد اصلاحات به فیلم بدهد چه‌ می‌کنید؟ گفتم اگر کارگردان‌تان بخواهد با من صحبت کند – که آن موقع آقای مرادپور بود – با او گفت‌وگو می‌کنم اما با هیچ کس دیگر حرف نمی‌زنم. گفتم من با آقای نوباوه چه حرفی دارم بزنم؟ با شیخی که در شورای پروانۀ نمایش است چه صحبتی دارم؟ گفتم من شانزده بار این فیلم‌نامه را بازنویسی و دو سال صرف ساختنش کردم. آقای مرادپور را مجاب می‌کنم که لحظه‌ای از این فیلم قابل‌حذف نیست. این نکته هم مطرح شد که گفتند اگر بدون پروانۀ نمایش اکران خارجی داشته باشید دو سال ممنوع‌الکار می‌شوید. گفتم من در بهترین شرایط سه سال یک بار فیلم می‌سازم. دو سالش را هم شما ممنوعم کنید. تمام این جریانات پیش از جشنوارۀ ونیز و رویدادهای سال گذشته اتفاق افتاد. ما آن‌جا تکلیف‌مان را روشن کردیم. وقتی رفتیم و آن اتفاقات افتاد و بعد وزیر و معاونت سینمایی آن حرف‌های بی‌ربط را زدند و برای سینماگران خط‌ونشان کشیدند، گفتیم اصلاً تصمیم‌مان عوض شد. مادامی که شما هستید نه برای پروانۀ نمایش اقدام می‌کنیم، نه فیلم‌نامۀ دیگری می‌نویسم که برای گرفتن پروانۀ نمایشش به شما مراجعه کنم. گفتم ترجیح می‌دهم اگر فیلم بسازم یا در خارج از کشور باشد یا به شکل زیرزمینی ساخته شود. به طور شفاهی در همان جلسه توسط آقای خزایی و آقای ایل‌بیگی مواردی مطرح شد که به واسطۀ آن موارد اصلاً امکان پروانۀ نمایش گرفتن وجود نداشت. به همین دلیل تکلیف‌مان روشن بود. نیازی نبود خودمان را در دام بگیروببند و رفت‌وآمدهای مداوم بیندازیم. همان‌جا قید نمایش را زدیم. فیلم را در ونیز یک کمپانی آلمانی خرید و اجازۀ پخش و اکران به عهدۀ آن‌ها بود. اگر اشتباه نکنم فیلم را به پنجاه کشور فروخته‌اند. می‌تواند از سینمایی در یکی از کشورها لو رفته باشد. این اتفاقی است که در مورد فیلم‌های خارجی هم زیاد می‌افتد. انتظارمان این بود که اکران فیلم تمام شود و بعد از ورود به پلتفرم‌ها این اتفاق بیفتد. اما فیلم درست وسط اکران بود. هنوز در بعضی از ایالت‌های آمریکا و چند کشور اروپایی اکرانش شروع نشده.

* لو رفتن فیلم به این شکل در اکران‌های عمومی کشورهای دیگر، مثل کشور ما، این قدر ضربه‌زننده است؟
بله، اما نه به اندازۀ ایران.

* در همین حد، فیلم‌تان توانست سرمایۀ اولیه را برگرداند؟
نه متأسفانه.

*در خارج از کشور راهکار حقوقی برای شناسایی افراد عاملِ این کار و مطالبۀ غرامت از آن‌ها پیش‌بینی شده؟
شکایت ما در دست بررسی است. کمپانی پخش‌کننده هم شکایت کرده ولی نتیجه‌اش مشخص نیست.

* با توجه به موضعی که گرفته‌اید، مسیر بعدی فیلم‌سازی شما چیست؟ می‌خواهید مثل اصغر فرهادی خارج از ایران فیلم بسازید؟
بله. الان هم مشغول نوشتن فیلم‌نامه هستم.

* در این فاصله‌ای که فیلم به صورت قاچاق لو رفته، چه بازتاب‌هایی داشته؟
بازتاب‌های خیلی خوبی گرفتم. انتظار نداشتم عامۀ تماشاگر با فیلم ارتباط برقرار کند اما به سهم خودشان ارتباط برقرار کردند. فکر می‌کنم خیلی فراتر از انتظاری که داشتیم فیلم دیده و فهمیده شد.

* می‌خواهید این طور نتیجه بگیرید که با وجود حجم انبوه فیلم‌های سهل‌پسندی که به جامعه تزریق شده، همچنان سینمای مستقلی که دغدغه و حرفی برای گفتن دارد مخاطب خودش را حفظ کرده؟
بله. اتفاقاً این بخش از مخاطبان تمایل زیادی دارند که فیلم‌های تازه‌تری ببینند. حتی اگر قرار باشد فیلم اجتماعی ببینند، دوست دارند آن را با روایت متفاوت و جدیدی ببینند. بخشی از جامعه از سینمای اجتماعیِ صِرف خسته شده اما وقتی پیشنهادهایی در فرم و شیوۀ روایت داده می‌شود، اتفاقاً استقبال می‌کند.

*آیندۀ فرهنگ و هنر و به‌خصوص سینما را چه‌گونه می‌بینید؟ آیا فکر می‌کنید بالأخره به نقطه‌ای امیدبخش می‌رسیم؟
گمان می‌کنم که این وضعیت نمی‌تواند دوام داشته باشد و بعد از آن انقلاب عجیبی در حوزۀ فرهنگ اتفاق خواهد افتاد. اگر به ادبیات رجوع کنید، متوجه می‌شوید که بکرترین آثار ما در تمام حوزه‌ها، در فاصلۀ بعد از دهۀ بیست تا اواسط دهۀ چهل خلق شده‌اند؛ دقیقاً بعد از خفقان رضاخانی. انگار ناگهان شکفته شد، تا دوره‌ای که دوباره در پهلوی دوم خفقان حاکم شد. ابتدای انقلاب آثاری داشتیم که خیلی نبوغ‌آمیز بودند و دوباره اوضاع محدود شد. بعد از تمام شدن دوره، ولو برای مدت محدود، به گمانم آثار درجه‌یکی خواهیم داشت. فقط امیدوارم این فضای باز دوباره محکوم به تناوب نشود.

* این هم نوعی خوش‌بینیِ ناگزیر است…
به نظرم خوش‌بینی، تراپیِ زمانۀ ماست. اگر مثل علی رؤیایی نداشته باشیم، امکان زیست هم نداریم.

 




#تفریق؛ کپیِ استاندارد enemy!؟/ کشتِ دیم زیر باران!؟

سینماروزان/حامد مظفری: میگویند تماشای نسخه قاچاق فیلم تفریق، عذر شرعی دارد پس پیش‌پیش عذر تقصیر از مالک یا مالکان بابت تماشا و پس از آن می‌رسیم به دومین عمل اصلی دنیای ریاضیات که نه فقط یکی از استانداردترین آثار سازنده بلکه یکی از معدود آثار جشنواره‌ای قابل تأمل چند سال اخیر سینمای ایران است؛ روان‌تر و کم‌لکنت‌تر از قهرمان و جنگ جهانی سوم و خیلی تکلیف روشن‌تر از برادران لیلا، جاده خاکی، سه رخ و…

تفریق، یک کپی است و البته نه کپی شاید وقتی دیگر یا وقت دیگر شاید بهرام بیضایی-که مسیر انحرافی است-چون جز آغاز ربطی به آن ندارد. تفریق یک کپی نعل به نعل از فیلم کانادایی-اسپانیایی مهجور دشمن/enemy  حتی در رنگ اصلی و غالب تصاویر است. فیلمی که حدود ده سال قبل دنی ویلوی فرانسوی-کانادایی آن را با نگاهی به داستان #همزاد خوزه ساراماگو ی پرتقالی تبار ساخته بود.

مانی حقیقی خیلی خوب فیلم دشمن را به فارسی برگردانده و تا حد ممکن وفادار به فیلم پیش رفته و جز نماهای اروتیک آن فیلم که امکان برگردان نداشته، مابقی داشته‌ها را این طرف به برداشت رسانده آن هم زیر یک کشت  دیمی!! با پلان هایی پر از باران.
حقیقی دیگر در کارگردانی به ثباتی رسیده در دکوپاژ و حفظ ریتم که چه …آلبالو بسازد چه اژدها…، اهمیت قاب و وقت مخاطب را به یک اندازه لحاظ می‌کند.

تفریق یک کپی استاندارد است و می‌توان فیلم را یک بار دید و با منبع کانادایی مقایسه کرد و گاه غرق روایت معلق شد ولی آنچه اثر منبع بدان آغشته بود یعنی بازی با روان آدمی، بحران هویت و ترس آدمی از همنوع و درنهایت خیانت به خود و تجلی این بیت پروین که “هر چه کنی کشت همان بدروی…” نه این‌که در تفریق نمود نداشته باشد بلکه حداقل نمود را داشته!

فیلم از نظر اجرا، متبحرانه و در بازی‌ها کاملا تنه به تنه فیلم دشمن پیش میرود، با اینکه افتتاحیه ماهرانه‌ای دارد و اختتامیه‌ای شعاری با اخلاقگرایی تزریقی که اصطلاحا هندی‌ شده است، باز در اجزا منطبق بر یک تریلر روانکاوانه مناسب پرده عریض پیش رفته ولی تلاش برای کُنه بستن به فیلم کاملا عبث است. کنه‌ی در کار نیست و این فقط یک برداشت بازیگوشانه است با حداقل جهان بینی فرهنگ مقصد.

تفریق؛ کپی استاندارد enemy؟!
تفریق؛ کپی استاندارد enemy؟!

گرچه تفریق یک کپی استاندارد است  ( چند باره متذکر می شویم) اما همچنان با وجود قاچاق، اگر اکران شود خواهد توانست گیشه‌ای متوسط به بالا داشته باشد چون معما دارد، گیج میکند، سرکار میگذارد، رکب میزند و غلط‌انداز است و نوید و ترانه و یک اسماعیل پوررضا ی جانانه دارد ولی بیش از اینها نباید پیش رفت و تفسیر و نماد به خیکش بست! حتی اگر دنبال تعابیر فرامتنی هستیم باز اژدها وارد می‌شود مانی حقیقی نمونه ای قابل اتکاتر است

و ‌اما یک سوال اصلی که همچنان می ماند؛ معدود جشنواره هایی  مانند تورنتو و… که فیلم را در بخش رقابتی نشان می‌دهند، چطور برخلاف رویه معمول ، با چه هدفی فیلمی که کپی پیست است و یک بار ارژینال‌ش ده سال پیش رونمایی شده را  به نمایش می‌گذارند؟ یعنی این قدر دست‌شان خالی است؟

تفریق؛ کپی استاندارد enemy؟!
تفریق؛ کپی استاندارد enemy؟!




کاملا مجاز!؟⇐موافقت خبرگزاری رسمی دولت با صدور مجوز برای #شب_داخلی_دیوار

سینماروزان/احسان بدیعی: فیلم تازه برادران جلیلوند #شب_داخلی_دیوار در جشنواره ونیز۲۰۲۲ رونمایی شده و در جایگاه پانزدهم آرای منتقدان جشنواره قرار گرفته است.

خبرگزاری رسمی دولت(ایرنا) در گزارشی اختصاصی درباره #شب_داخلی_دیوار از تولید آن منطبق بر ساختارهای ممیزی داخلی گفته و بر این امر تاکید کرده که فیلم علیرغم برخی شیطنت‌های بی ربط به کلیت، می‌تواند مجوز بگیرد. نقطه نظر خبرگزاری دولت در کنار برخوردی که نوید محمدزاده بازیگر و علی جلیلوند تهیه‌کننده فیلم در نشست ونیز با خبرنگار رادیوفردا داشتند، می‌تواند همراهی با اداره نظارت قلمداد گردد تا فیلم به راحتی مجوز اکران داخل بگیرد؟

خبرگزاری ایرنا نوشت: فیلم شب داخلی دیوار در مواردی معدود، شیطنت‌هایی کرده که اصلا در قواره حرفه‌ای و تکنیکال اثر نمی‌گنجد. اوج این شیطنت‌های ریز را می‌توان در سکانس تجمع کارگران مقابل کارخانه و آن شکل برخورد نیروهای امنیتی با آنها تعریف کرد. در ادامه، و آنچه در درون ون اتفاق می‌افتد، تداوم این مسیری است که شاید فیلم برای نشان دادن و انتقاد از سیستم حاکمیتی، چندان نیاز مبرمی به آن نمی‌دید و می‌توانست با بیانی خفیف‌تر، چنین منظوری را در مخاطبش القا کند.

گزارش خبرگزاری ایرنا درباره بلامانع بودن صدور مجوز برای فیلم شب داخلی دیوار
گزارش خبرگزاری ایرنا درباره بلامانع بودن صدور مجوز برای فیلم شب داخلی دیوار

ایرنا با تاکید بر توانایی فیلم برای کسب مجوز داخلی افزود: اگر هم مشکلی میان مدیریت کشور و این فیلم وجود داشته باشد، قطعا به دلیل همین یکی، دو سکانس است و کلیت فیلم به‌گونه‌ای نیست که نتواند مجوز بگیرد.

خبرگزاری دولت ادامه داد: فیلم بدون درج این میزان خشونت هم می‌توانست مورد پسند جشنواره‌های قرار بگیرد بنابراین اینکه در فیلم انسانی و عاشقانه، تا این میزان خشونت و بی‌منطقی از سوی نهادهای حاکمیتی دیده شود، عنصر تامل‌آوری است که سبب شده تا فیلم به‌خاطر چیزی که نیاز چندانی به آن ندارد، درگیر حواشی شده و به اقبال خود، حداقل در سیستم اکران داخلی، لطمه بزند.

خبرگزاری ایرنا از بلامانع بودن صدور مجوز برای فیلم شب داخلی دیوار گفته
خبرگزاری ایرنا از بلامانع بودن صدور مجوز برای فیلم شب داخلی دیوار گفته




#خسرو_معصومی در رونمایی از کتاب فیلمنامه‌هایش بیان داشت⇐تنها چیزی که در دبیرستان به آن علاقه‌ای نداشتم خواندن کتاب بود!!/خواندن آثار صمد بهرنگی، زندگیم را زیر و رو کرد!/درباره یک موضوع انشاهای مختلفی برای همکلاسی‌های خود می‌نوشتم!/آن قدر به فیلمنامه #شلیک… اصلاحیه دادند که قبل از تولید، توقیف شد!

سینماروزان/حامد مظفری: خسرو معصومی فیلمسازی که اغلب طبیعت رازآلود جنگل‌های گلستان و مازندران را مجالی کرده برای روایت داستان‌هایی جذاب، در رونمایی از کتاب «سه‌گانه برف»- که شامل شش فیلمنامه‌اش می‌شود- به گلایه از توقیف فیلمنامه‌ای پرداخت مرتبط با کولبران در دولت #اعتدال؛ فیلمنامه‌ای که بنا بود با حضور نوید محمدزاده به تولید برسد…

به گزارش سینماروزان، خسرو معصومی با اشاره به ردّ این فیلمنامه در دولت اعتدال در خانه هنرمندان بیان داشت: مدتها بود که داشتم روی فیلمنامه‌ای با عنوان «شلیک به اسب لنگ» با محوریت کول‌بران کار می‌کردم، بعد از آنکه ارشاد سه بار به این فیلمنامه اصلاحیه داد، اما در نهایت دولت اعتدال به آن مجوز نداد و این کار هیچ وقت ساخته نشد و انگاری قبل از تولید، توقیف شد.

خسرو معصومی با اشاره به ریشه‌های علایق هنریش بیان داشت: تنها چیزی که از دوران دبیرستان به آن علاقه‌ای نداشتم خواندن کتاب بود! یادم است یک روز یکی از دوستانم من را به کتاب‌فروشی برد و برایم کتابی پلیسی خرید. وقتی به خانه رفتم از روی کنجکاوی آن را خواندم و خیلی خوشم آمد؛ به‌طوری‌که خواندن چنین کتاب‌هایی استمرار پیدا کرد. آن دوستم با این روش من را علاقه‌مند به کتاب‌خوانی کرد اما یک روز برادرم کتابی برایم خرید که زندگی من را زیر و رو کرد. برادرم مجموعه کتاب‌های صمد بهرنگی را به من داد و با این مجموعه عاشق خواندن کتاب شدم.

کارگردان #کار_کثیف و #رسم_عاشق_کشی افزود: من آدمی نبودم که چیزی بنویسم؛ این موضوع از آنجایی شروع شد که روزی در روزنامه‌دیواری مدرسه قصه‌ای نوشتم و آن قصه به چشم آمد. آن روز دیگر تصمیم گرفتم بنویسم، آرام آرام شروع به نوشتن کردم؛ به نحوی که درباره یک موضوع انشاهای مختلفی برای همکلاسی‌های خودم می‌نوشتم.

کارگردان #باد_در_علفزار_می‌پیچد و #خرس، گفت: یک بار فیلمنامه‌ای ۲ صفحه‌ای با نام «خاک باران» از کیانوش عیاری خواندم، آن فیلمنامه به معنای واقعی من را تکان داد، از آن به بعد سعی کردم از روی دست کیانوش عیاری فیلمنامه‌نویسی کنم و تلاش کردم نوشته‌هایم منطبق با طبیعتی باشد که آن را از کودکی، حس کرده بودم.

روایت خسرو معصومی از توقیف فیلم شلیک به اسب لنگ
روایت خسرو معصومی از توقیف فیلم شلیک به اسب لنگ




متن کامل تحلیل هالیوود ریپورتر بر #برادران_لیلا⇐زحمتکش در نمایش نفوذ فساد در سطوح مختلف زندگی ایرانیان!/در جاهایی شلخته و ناتوان در ثبت منظم داستانی که توسعه داده!/هم یادآور سیسیل بی. دمیل و هم یادآور جان کاساوتیس!/کامل نیست ولی مهم است!/طولانی، جسورانه ولی قابل پیش‌بینی!

سینماروزان: رونمایی #برادران_لیلا در جشنواره کن که پیشتر درباره خلاصه داستان و شباهت‌ها با #دختران_انتظار نوشتیم(اینجا را بخوانید)، با واکنش‌های متنوع و در عین حال بریده‌بریده‌ای مواجه شده که شاید امکان ارزیابی دقیق ندهد.

جوردن مینتزر نویسنده، تهیه‌کننده و منتقد آمریکایی در تحلیلی بر فیلم #برادران_لیلا در #هالیوود_ریپورتر برخی ویژگی‌های مثبت و منفی آن را برشمرده است.

#سینماروزان، متن کامل تحلیل جوردن مینتزر در هالیوود ریپورتر را ارائه داده است:

#برادران_لیلا سومین فیلم سعید روستایی، نویسنده و کارگردان ایرانی، خانواده‌ای را دنبال می‌کند که در جامعه‌ای محاط با فساد و درگیری‌های اقتصادی، تلاش می‌کنند سرپا بمانند.

#متری_شش_و_نیم فیلم قبلی سعید روستایی یکی از بهترین فیلم‌های جنایی ایران و شاید یکی از بهترین فیلم‌های ایرانی سال‌های اخیر بود. آن فیلم که در تهران امروزی مملو از فساد، سرگشتگی و پلیس‌هایی می‌گذشت که می‌جنگند تا شهر در کنترل باشد، از نوع آثار پراکنده‌گوی مهیج، پراکت و توأم با تم اخلاقی پیچیده‌ای بود که دیگر در هالیوود نظیر آن را نمی‌سازند یا اگر آن را بسازند، از تلویزیون پخش میشود…
سومین فیلم روستایی، شرح زندگی خانواده کارگری برادران لیلاست؛ این فیلم مانند رمانی قرن نوزدهمی از زولا یا دیکنز، یک داستان طولانی سه ساعته{۱۶۵دقیقه} را روایت می‌کند؛ داستان پنج خواهر و برادر که در تلاشند در ساختاری که سگ غذای سگ است(!) و از کلاهبرداری و اختلافات طبقاتی تا رقابت‌های حزبی و اقتصادی، مقدمات فروپاشی را رقم زده، سرپا بمانند. 

«برادران لیلا» پر از چرخش‌های قدرتمند گروه بازیگرانی است که بسیاری از آنها در متری شش و نیم نیز بازی کرده‌اند. روستایی ۳۲ ساله فیلمسازی ماهر نشان داده که اگر چه ظاهر آثارش به شدت تهاجمی و جسورانه است ولی لحنش کاملاً قابل پیش بینی است!

#برادران_لیلا، برخی جاها فیلم‌های اصغر فرهادی را متبادر میکند – هر دو کارگردان با پیمان معادی، کار کرده‌اند – اگرچه فرهادی بیشتر به دنبال جستجو و تلقین‌ است ولی روستایی همه چیز را به شیوه‌های جسورانه بیان می‌کند.
فیلم‌ تازه روستایی، شامل صحنه‌هایی با انبوه هنرور است و یادآور آثار سیسیل بی دمیل و او به خوبی می‌تواند صحنه‌‌های شلوغ را کارگردانی کند‌.

«برادران لیلا» حول محور خواهر قهرمان با بازی ترانه علیدوستی و چهار برادر اوست که هرکدام تیپ شخصیتی خاص خود را دارند. تکیه‌گاه اخلاقی، علیرضا (نوید محمدزاده) است که در ابتدای فیلم از کارخانه اخراج میشود؛ در سکانسی نفس گیر که در آن تعداد زیادی کارگر با یورش پلیس ضد شورش به کارخانه شان، فرار می کنند! کارخانه ای که پس از تعطیلی آن، مدیرانش تمام سرمایه را به جیب زده‌اند.

سه برادر دیگر، از منوچهر (معادی) همدل و در عین حال آسیب‌پذیر، تا راننده تاکسی بدن‌ساز فرهاد (محمدعلی محمدی) تا سرایدار و فرزند فربه خانواده -پرویز -(فرهاد اصلانی) را در بر می‌گیرد و سپس پدر -اسماعیل- (سعید پورصمیمی) است که چیزی جز کمی احترام هم از سوی فرزندان و هم از طایفه گسترده خود نمی خواهد، به خصوص پس از فوت یک پدرسالار بزرگتر، که اسماعیل را به عنوان نامزد احتمالی برای جانشینی باقی گذاشته.

متن کامل تحلیل هالیوود ریپورتر بر فیلم برادران لیلا
متن کامل تحلیل هالیوود ریپورتر بر فیلم برادران لیلا

انگاری تنها کسی که در خانه زندگی واقعی دارد، لیلا است ولی او نیز طوری عمل می‌کند که نیازهای فرد و خانواده دائماً با هم تداخل پیدا می‌کنند. همه می‌خواهند پیشرفت کنند، اما انجام این کار در گرو فریب دیگران است؛ چه برادر، چه خواهر، چه پدر یا همسایه‌.

روستایی که فیلمنامه را نوشته است، زحمت زیادی می‌کشد تا نشان دهد که چگونه فساد در هر سطحی از زندگی ایرانی نفوذ کرده است، از کارخانه داران مکار در بالا گرفته تا افرادی که در پایین ترین سطح قرار دارند و حتی یکی مثل پرویز برادر فربه داستان که به عنوان متصدی سرویس بهداشتی در یک مجتمع تجاری کار می کند و مشتریان خود را مجبور به پرداخت دو برابر برای استفاده از توالت می نماید.
از میان بسیاری از کلاهبرداری‌های بسط یافته در برادران لیلا، شدیدترین آنها مربوط به کسب‌وکاری است که فرهاد می‌خواهد همه در آن سرمایه‌گذاری کنند، جایی که خودروها به خریداران بالقوه پیش‌فروش می‌شوند بدون اینکه واقعاً تحویل داده شوند!
«این یک کلاهبرداری نیست! یک شغل است!»؛ او این گونه توجیه می کند و از ساختاری صحبت می کند که در آن خطوط بین درآمدزایی و کلاهبرداری برای همیشه محو شده است.

نقشه فرهاد تنها یکی از نقشه های زیادی است که خواهر و برادرها برای به دست آوردن پول می‌پیمایند. آنها یکدیگر را فریب می دهند تا بتوانند خود را از ویرانی نجات دهند. تنشی که داستان روی هر یک از کاراکترها سوار می کند در فواصل منظم در طول فیلم، تکرار می‌شود و صحنه هایی خونگرم شکل می‌دهد با اغراق‌هایی یادآور جان کاساوتیس.

درجاهایی روستایی قصد دارد شکل اساطیری به داستان دهد؛ با تمرکز بر یک پدرسالار و وارثان جنگ زده اش که می تواند نسخه ای تهرانی و کارگری از #پدرخوانده باشد.
کارگردان با همکاری دوباره با هومن بهمنش به عنوان مدیر فیلمبرداری، از زوم‌های آهسته‌ استفاده می‌کند که نشان تجاری دهه هفتاد میلادی بود و در یک پلان ما را از مصیبت‌های جهانی جامعه ایران به درون دردسرهای یک خانواده می‌برد.
او می‌داند چگونه در مواقعی که نیاز دارد نماها عریض‌تر شود؛ مثلاً در سکانس کارخانه یا در صحنه طولانی عروسی که #کاپولا و همچنین #چیمینو را به ذهن متبادر می‌کند. او در عین حال می‌داند که چگونه اکشن را با نماهای منحصربفرد اجرا کند.

بازیگران انرژی فوق العاده و تفاوت های ظریف زیادی را در نقش های خود دارند. تقریبا هر شخصیت مملو از تناقض است، برای خانواده یا منافع خود می جنگد، یا گاهی اوقات برای هر دو‌. اغلب همه به خوبی می دانند که به ندرت کار درست را انجام می دهند.
فقط علیرضاست که به نظر می رسد که در مورد قانون شکنی تردید دارد و این بدان معناست که او بیشتر از بقیه جور می‌کشد!
نوید محمدزاده که قبلاً در فیلم #متری_شش_و_نیم، برجسته بود، در اینجا استثنایی است. به یاد ماندنی ترین صحنه نوید، یک صحنه طولانی و طاقت فرساست که در آن او باید با یکی از اعضای خانواده رقیب صحبت کند تا در عروسی گرانقیمت پسرش کلاهبرداری کنند!

این سکانس حول محور صعود اسماعیل به رهبری طایفه می چرخد، که مستلزم فریب پنج فرزندی است که آینده خود را می‌بازند و از پولی چشم پوشی میکنند که می تواند در یک سرمایه گذاری تجاری امیدوارکننده به کار گرفته شود؛ حتی اگر این معامله  شامل تبدیل توالت مرکز خرید به یک فروشگاه پوشاک جدید باشد که به نظر می رسد با مشکلات قانونی مربوط به دریافت سند ملک مواجه شده…

تنها فرزندی که به ندرت فریب چیزی یا کسی را می‌خورد لیلا است. او هم عملگراست (مجرد است و هنوز با والدینش زندگی می کند) و هم تک فرزندی است که شغل مناسبی دارد. او معمولاً توسط دیگران نادیده گرفته می شود، شاید به خاطر اینکه یک زن است ولی شاهدِ این است که پدر و برادرانش تصمیمات بدی را یکی پس از دیگری می گیرند…

می توان استدلال کرد اینکه کارگردان سعی دارد داستان را بسط دهد و به همه چیز سر بزند باعث زیادی زمان فیلم و شکل گیری لحظات خاصی شده که درام به یک ملودرام کامل تبدیل می شود و در اوقاتی از فیلم نیز این توسعه دادن، باعث می‌شود ساختار بیش از حد و حتی از نظر فنی کمی شلخته گردد و گویی دوربین نمی‌تواند همه چیز را به شکل منظم ثبت کند. از این نظر، #برادران_لیلا یک فیلم #کامل_نیست اما یک فیلم #مهم است از منظر توصیف ایران از طریق داستان سختی های نمادین بی شمار یک خانواده.

روستایی به‌عنوان یک فیلمساز، آن‌قدر هدفش بلند و گسترده است که حتی اگر گاهی از نشانه‌هایش غافل شود، باز لحنش را پیدا می‌کند…




ادعای کارگردانی که فیلمش بعد از نزدیک سه ماه اکران، دویست میلیون هم نفروخته⇐نوید را کنار گذاشتم تا برسم به میرسعید!!

سینماروزان: فیلم “تومان” ساخته مرتضی فرشباف- که فیلم مطلوب یک مجله قدیمی سینمایی بوده- بعد از نزدیک سه ماه اکران هنوز دویست میلیون هم نفروخته است.

میرسعید مولویان ‌و فرشته حسینی-همسر نوید محمدزاده-بازیگران فیلمند و کارگردان مدعیست که ابتدا بنا داشت فیلم را با نوید به عنوان نقش اصلی بسازد ولی او را کنار گذاشت تا به میرسعید مولویان برسد.

فرشباف در نقد و بررسی فیلمش در فرهنگسرای ارسباران گفت: افراد زیادی از دیدن این فیلم احساس دلزدگی کرده‌اند اما افرادی را هم می‌شناسم که فیلم را بارها دیده‌اند و هر بار از آن لذت برده‌اند. اگر با شخصیت داوود سمپات آشنا باشیم، حس خستگی نخواهیم داشت اما اگر اینگونه نباشد احساس می‌کنیم که محتوای فیلم گم شده است.

وی در چرایی شکست تجاری گفت: درباره میزان مخاطبان و شکست این فیلم در گیشه باید بگویم که من می‌دانستم فیلم قرار نیست فروش میلیاردی «گشت ۳» داشته باشد. اما اگر بخواهیم همین فیلم را مقایسه کنیم باید بگویم فیلم‌های پرفروشی در دهه‌های گذشته ساخته شده‌اند اما فیلمی چون «طعم گیلاس» که در گیشه موفقیتی ندارد امروز ماندگار است و در طول زمان میزان مخاطبان این فیلم نسبت به همان فیلم‌های گیشه‌ای پرفروش بسیار بیشتر است.

این کارگردان گفت: من گروهی را کنار گذاشته‌ام که می‌شد با همین قصه و همان بازیگران به فروش میلیاردی برسم. نوید محمدزاده، فرشته حسینی و… کست اولیه من بودند اما با ایمان و اعتقادی که به میرسعید مولویان داشتم او را برای فیلم انتخاب کردم!

فرشباف گفت: نکته جالب توجه این است که خود نوید محمدزاده هم از این اتفاق حمایت و استقبال کرد. هدف من چیز دیگری بوده و از همان ابتدا به دنبال فروش بالا و بُرد اقتصادی نبودم.

نوید را کنار گذاشتم تا برسم به میرسعید
نوید را کنار گذاشتم تا برسم به میرسعید




ازدواج نوید محمدزاده؛ از شبکه دوم سیما تا…+عکس

سینماروزان/مهدی فلاح‌صابر: نزدیک به سه ماه پس از آن که یک سرایدار-مجسمه‌ساز افغان، از همراهی نوید محمدزاده و فرشته حسینی گفت، حالا نوید در صفحه اجتماعیش از ازدواج خود خبر داده.

به گزارش سینماروزان حدودا سه ماه پیش علیخان عبدالهی سرایدار افغان که به‌طور کاملا تجربی به مجسمه‌سازی روی آورده در برنامه تلویزیونی “محاکات”شبکه دوم سیما از مواجهه با نوید محمدزاده گفت.

این مجسمه ساز افغان درباره دیدار با نوید محمدزاده در محاکات گفت: روزی از روزها مشغول مجسمه‌سازی بودم که فرشته حسینی از هموطنان بازیگرم که گویا مشغول همکاری با نوید محمدزاده در سریال “قورباغه” بود، تماس گرفت و خواستار دیدار شد. وقتی فرشته حسینی به انبار مجسمه‌هایم آمد، یک جوان خوش برخورد هم همراهش بود که مدام قیمت مجسمه‌ها را میگرفت و هر قیمتی من میگفتم، کمی هم بیشتر حساب میکرد و درنهایت چندین مجسمه مرا با قیمتی بالا خرید و وعده حمایت برای راه‌اندازی یک کارگاه آموزشی داد!!

به محض پخش برنامه “محاکات”، صفحات اجتماعی پر شد از شایعات نامزدی نوید-فرشته به‌خصوص که در همان بحبوحه پیام تبریک تولدی هم از طرف نوید روانه فرشته حسینی شده بود که شایعات را قوت می‌بخشید‌.

حالا در آخرین روزهای تیرماه ۱۴۰۰ نوید محمدزاده با انتشار تصویری از دستان گره‌خورده یک زوج و تگ کردن فرشته حسینی، رسمی شدن همراهی خود و فرشته حسینی را اعلام کرده است.

نوید محمدزاده(متولد۱۳۶۵) و فرشته حسینی(متولد۱۳۷۶) نزدیک به دوازده سال اختلاف سن دارند و به لحاظ اصالت یکی کُرد و دیگری افغان است. هرچند نوید محمدزاده در سالهای اخیر و به خصوص بعد از “عصبانی نیستم” و “ابد…”، بسیار پرکار شده و کلی فیلم بازی کرده ولی فرشته حسینی هنوز چنان که باید در سینما رخ ننموده و بیش از هر چیز به خاطر همراهی با نوید در سریال “قورباغه” شناخته می‌شود.

تصویر اجتماعی نوید
تصویر اجتماعی نوید




درخواست یک کارگردان از نوید محمدزاده و اشکان خطیبی

سینماروزان: یک کارگردان جوان تئاتر با انتقاد از بی‌توجهی‌هایی که نسبت به گروه‌های نمایشی صورت گرفته است، از چهره‌هایی همچون نوید محمدزاده و اشکان خطیبی خواست برای حمایت از تئاتر، رفتارهايي عملیاتی داشته باشند.

صدرا صباحی کارگردان تئاتر با اشاره به اعلام حمایت بعضی چهره‌های شناخته شده از تئاتر که در فضای مجازی مطرح شده است به خبرگزاری ایسنا گفت:  تک و توک افرادی همچون اشکان خطیبی و نوید محمدزاده هم با ژست حمایت از تئاتر، بیشتر برای خودشان محبوبیت می‌خرند درحالیکه این دوستان در این مدت حتی به تماشای آثار نمایشی روی صحنه نیامده‌اند!؟؟ ضمن اینکه شکل حمایت و اطلاع رسانی‌شان در صفحه شخصی، چندان کارساز نبود.

او با یادآوری حمایت نوید محمدزاده از بیست وسومین  جشنواره تئاتر دانشگاهی معتقد است:  ایشان بدون توجه کردن به آینده جشنواره تئاتر دانشگاهی و خطراتی که آن را تهدید می‌کند و بی‌اهمیت به سایر اجراهای روی صحنه و مشخصاً‌ اجراهای برآمده از دل همین جشنواره با حمایت مالی از جشنواره، برای خودش محبوبیت می‌خرد در حالیکه اگر حمایت از خروجی‌های این جشنواره دغدغه‌ی راستین ایشان باشد ، گزینه‌های راحت‌تر ، کم خرج‌تر و البته هزار برابر موثرتری وجود دارد که البته جنبه تبلیغاتی ندارند.

او به چهره‌های برآمده از تئاتر پیشنهاد داد: در این سرای بی‌کسی که کسی جز سنگ خود چیزی به سینه نمی‌زند، حس گوشت‌های قربانی عزادار اجرای جوانمرگ‌مان را داریم و با این همه همگی آدمیزادیم و زنده به امید. امید به اینکه لااقل پیشکسوتان و ستاره‌ها و مدیران دغدغه‌مند به جای پروپاگاندا یا لااقل در کنار پروپاگاندایشان واقعاً کاری هم برای گروه‌های در حال اجرا کنند.

صدرا صباحی+نوید محمدزاده+اشکان خطیبی
صدرا صباحی+نوید محمدزاده+اشکان خطیبی




خفت‌گیری نوید محمدزاده در چهارراه ولیعصر!!!+فیلم

سینماروزان/نسترن حسینی: نوید محمدزاده بازیگر گران ایرانی اعتراف کرده به خفت شدن در یکی از نقاط مرکزی تهران.

به گزارش سینماروزان نوید محمد زاده که خودش سابقه بازی در نقش‌های آدمهای حاشیه اجتماع را در فیلمهای مختلف از “لانتوری” و “ابد…” تا “مغزها” و “متری شش و نیم” داشته در چهارراه ولیعصر توسط دو حاشیه‌نشین، خفت شده است.

نوید محمدزاده به شهاب حسینی در “همرفیق” گفت: فرقی نمیکند معروف باشی یا نه؛ وقتی در نیمه شب هوس میکنی در یکی از خیابانهای پردرخت تهران که ولیعصر باشد پیاده‌روی کنی و درباره سینما حرف بزنی، باز هم ممکن است خفت شوی!

تنها شانسی که نوید آورده، شناخت نسبی یکی از خفت‌گیران از او بوده. به گزارش سینماروزان نوید گفت: تقصیر خودم بود که آن‌وقتِ شب، تنهایی به‌خیال خودم رفتم پیاده‌روی. فکر کردم مردمی بودن به پیاده‌روی در خیابان لست ولی خفت شدم!!

نوید ادامه داد: نفر اول که خفتم کرده بود، من را نمی‌شناخت. ولی نفر دوم که جلو آمد، گفت «چطوری سلطان،»، به نظرم او فیلم “متری شش و نیم” را دیده بود. برای همین ماجرا ختم به‌خیر شد و در نهایت بیخیال من شدند ولی واقعا اگر مرا نمی‌شناختند چه بلایی سرم می‌آمد!!!؟؟؟

برای تماشای فیلم خفت گیری نوید محمدزاده اینجا را ببینید.




ادعای تهیه‌کننده «سدمعبر»: بازیگری داریم که برای  اینکه یک سال تمام در فیلمی بازی نکند، دستمزد گرفته!⇔پرسش: آیا منظورتان نوید محمدزاده است؟⇐تهیه‌کننده «سدمعبر»: بیشتر از این بگویم، فردا پروانه‌ای هم که گرفتیم را باطل می‌کنند!!

سینماروزان: بحث ورود سرمایه های مشکوک به سینمای ایران از جمله بحثهایی است که اول بار توسط رسانه های مستقل مطرح شد و مدتها بعد، رسانه های سیاسی وابسته هم جرأت کردند بدانها ورود کنند و ولو محافظه کارانه درباره اش حرف بزنند.

بهمن کامیار کارگردانی که تولید «سدمعبر» را در کارنامه دارد به تازگی با انتقاد از سرمایه های هنگفتی که باعث بالا رفتن هزینه تولید شده از بازیگری گفته که برای بازی نکردن(!) دستمزد یکساله گرفته است!!

بهمن کامیار با انتقاد از صاحبان سرمایه های مشکوک به «خبرآنلاین» گفت: همین‎ها که بودجه‎های آنچنانی دارند همیشه فیلم تولید کرده‎اند منتهی فیلم‎هایشان توان رقابت نداشت. یعنی نه در اکران دیده می‌شد و نه در جشنواره‌ها. بنابراین اینها داشتند یک پولی را هرز می‎دادند. برنامه این شد که ما آدمی که بخواهد با اینها رقابت کند را نداریم و محصولاتمان توان اینکه شانه به شانه اینها جلو بیایند را ندارند، بنابراین راهش این است که ما از خود اینها بیاوریم این طرف که برایمان فیلم بسازند.

کامیار ادامه داد: همین آدمی که رودرروی هم می‎ایستیم، به هم فحش می‎دهیم و همدیگر را تحریم می‎کنیم، پول که بدهید، می‎آید برای من می‎سازد. بنابراین کارگردان‌هایی از این طرف به آن طرف بردند، فیلم ساختند و فیلم‌هایشان هم فیلم‌های خوبی است، هم قابل دفاع است، هم در جشنواره و هم در اکران موفق می‌شود و هم اقتصاد سینما راه می‌افتد.

کامیار با اشاره به بالا رفتن دستمزد بازیگران به واسطه ورود سرمایه های مشکوک بیان داشت: بازیگری داریم که برای  اینکه فیلمی بازی نکند، دستمزد یکساله گرفته. این را من کجا بگویم؟! یعنی من پول بدهم که تو بازی نکنی!! به یک بازیگری گفته‎اند می‎شود شما امسال فیلم بازی نکنید؟ بازیگر گفته من باید بازی کنم، زندگی دارم، خرج دارم. گفته‎اند که ما خرج یک سال تو را می‎دهیم. در یک سال چند فیلم بازی می‎کنی؟ دو تا! این هم دستمزد دو تا فیلم. شما امسال فیلم بازی نکن چون سال دیگر من می‎خواهم یک محصولی بیرون بدهم که می‎خواهم تو فقط در فیلم من باشی.

این تهیه کننده در پاسخ به این پرسش «خبرآنلاین» که آیا منظورش از بازیگر مذکور، نوید محمدزاده است گفت:  اسم نمی‌برم. این اتفاق در کجای سینما می‌افتد؟ به مارلون براندو هم اگر یک چنین حرفی می‌زدند، مارلون براندو قبول نمی‌کرد. من می‌گویم که ما همه چیزمان- ماشاءالله- به همه چیزمان می‌آید. بیشتر از این بگویم، فردا پروانه‌ای هم که گرفتیم را باطل می‌کنند.




خسرو معصومی که قصد دارد فیلم زندگی یک کولبر کرد را با نوید محمدزاده بسازد مدعی شد⇐پدران ما هر فيلمي را كه فردين داشت، تماشا مي‌كردند و كاري نداشتند اين فيلم “گنج قارون” است يا “غزل” كيميايي!!/حالا هم این نوید محمدزاده است که مخاطب را به سینما میکشاند/”سرخپوست” اگر نوید را نداشت نمیفروخت!/این نوید محمدزاده است که کلید سینما را به مخاطب میدهد و میگوید برو فیلمم را ببین!

سینماروزان: خسرو معصومی بعد از واقعه نگاری زندگی یک ساقی مشروبات الکلی در “کار کثیف” قصد دارد فیلم “شلیک به اسب لنگ” با محوریت زندگی یک کولبر کرد را با بازی نوید محمدزاده که خودش هم کرد است بسازد.

معصومی با اشاره به جایگاه نوید محمدزاده در سینمای امروز ایران که تقریبا تمام فیلمهای این سالهایش مخاطب پسند بوده به “اعتماد” گفت: این نويد است كه كليد در سينما را به مخاطب مي‌دهد و مي‌گويد برو سينما فيلم را ببين چون من در اين فيلم بازي مي‌كنم.

معصومی ادامه داد: “سرخ‌پوست” مگر چه فيلمي است؟ وقتي مي‌گويند “سرخ‌پوست” انگار با فيلمي مواجه هستيم كه عده‌اي سوار اسب مي‌شوند و همديگر را مي‌زنند و مي‌كشند. خير؛ چون نويد در اين فيلم بازي مي‌كند همه به تماشاي فيلم مي‌روند و فروش فیلم بالا میرود. معلوم است که اگر این فیلمها نوید را نداشت نمیفروخت. به نظر من قضيه استار در سينما را نبايد دست‌كم بگيريم. الان وضعيت طوري شده كه چشم ‌بسته همه میروند فیلمهای نوید را می بینند. حال اينكه از خود فيلم راضي هستند يا نه بحث ديگري است.

خسرو معصومی خاطرنشان ساخت: سينماي فارسي اساس و محورش بر فردين بود. پدرهاي ما هر فيلمي را كه در آن فردين بازي مي‌كرد، تماشا مي‌كردند و كاري نداشتند اين فيلم “گنج قارون” است يا “غزل” كيميايي است. چون فردين در آن بازي مي‌كرد همه جذب مي‌شدند و حالا هم نوید است که مخاطب جذب میکند.




الحمدلله که دلیل سانسور «متری شش و نیم» هم مشخص شد⇐ادای واژه «…خل» از سوی پلیسی با لحن ناز کافه‌ای!!+فیلم

سینماروزان: در روزهای برگزاری جشنواره، حتی به هنگام اختتامیه و بعد از آن مدام شایعاتی درباره سانسور یکی از دو فیلم سرمایه گذار چندفیلمه یعنی «متری شش و نیم» توسط اداره نظارت مطرح میشد.

هرچند معاون نظارت در همان ابتدای شایعات از صدور پروانه نمایش فیلم خبر داد ولی به هر حال برخی تلاش زیادی داشتند که نسخه جشنواره «متری شش و نیم» را بخاطر سانسور سیاسی، ابتر بدانند!!

حالا اتفاق جالبی افتاده و آن هم اینکه یکی از سکانسهای سانسورشده فیلم از برنامه «هفت»شبکه سوم سربرآورده!!! فکر می‌کنید مهمترین ویژگی این سکانس چیست؟ ادا شدن واژه «…خل» از سوی پلیسی که تقریبا در کل فیلم با لحن ناز کافه‌ای فریاد میکشد!!!

اینکه بعد از آن همه حرف و حدیث، صرف سانسور واژه‌ای 18+ است که رخ می‌نمایاند چه معنایی دارد جز آن که حتی مشاوران سرمایه‌گذار چندفیلمه نیز در ایجاد فضای تبلیغی حول فیلم پرهزینه‌شان آلوده شده‌اند به بدوی‌ترین رفتارها!!

در شرایطی که حتی زیرنویس‌کنندگان زیرزمینی فیلمهای روز جهان-بدون آن که ممیزی ارشاد بالای سرشان باشد- سعی میکنند واژگانی متعادل را به عنوان مترادف غلیظ ترین فحشهای آن طرف آبی بگذارند تا خانواده‌ها راحتتر به تماشای فیلم بنشینند، اینکه سانسور «…خل» در محصولی مدعی نقد اجتماعی که متأسفانه هیچ تصویر تازه ای از پشت پرده قاچاق مواد مخدر را پیش رو نمیگذارد میخواهد با درغلتیدن به چرایی سانسور این واژگان مشتری جلب کند محل مداقه است!!!

به خصوص که سیدی همچون جمال ساداتیان تهیه کننده حقیقی فیلم است! آقای ساداتیان! آیا شما با سانسور واژگان 18+ مشکل دارید؟

برای تماشای سکانس سانسورشده اینجا را ببینید.




«مغزهای کوچک زنگ‌زده»⇐سورپرایزی یک سر و گردن بالاتر از جشنواره!/غوطه‌وری پیشروانه در دل بیغوله‌ها/آنها که به دنبال کشف ریشه ناآرامیهای اخیر هستند حتما این فیلم را ببینند/کنترات‌کنندگانی ارگانی، حرکت در بطن جامعه را از هومن سیدی بیاموزند

سینماروزان/حامد مظفری:

مثبت: بعد از ناآرامیهای اخیر که بسیاری ریشه های آن را اقتصادی دانستند اینکه فیلمی در جشنواره رونمایی شود که به عریان ترین شکل ممکن گرفتاریهای کف جامعه را نشان دهد یک سورپرایز تمام عیار است! «مغزها…» سورپرایزی است یک سر و گردن بالاتر از تمام فیلمهای جشنواره که خواسته یا ناخواسته به روز درآمده! هومن سیدی قبل از ناآرامیهای اخیر فیلم را ساخت اما به یک دلیل مهم و آن هم غوطه وری در دل اجتماع فیلم پیشروانه از کار درآمده.

مثبت: «مغزها…» وقت مخاطب را تلف نمیکند؛ گره اندازی به موقع هم در مورد ماجرای فیلم موبایلی خواهر شخصیت اصلی، هم درگیری گنگ ها با نیروهای امنیتی و هم افشای بی پدر و مادر بودن کاراکتر اصلی باعث میشود حین 105 دقیقه تماشای فیلم حتی یک لحظه هم خستگی بر مخاطب مستولی نشود.

مثبت: تصویربرداری پیمان شادمانفر تحت کارگردانی سیدی و تلاش برای میزانسن سازی در خدمت متن و استفاده درست از رنگ حتی در چرک ترین بیغوله ها ستودنی است. «مغزها…» قاب اضافی ندارد و موسیقی متاثر از رگه های جاماییکایی که به درستی عجین شده با سبک زندگی زاغه نشینان، یک کمپلکس تر و تمیز آفریده برای حظ بصری مخاطب.

مثبت: تفاوت نگاه سیدی با دیگران و بخصوص کنترات کنندگان ارگانی زاویه نگاه است! ارگانیهای میلیاردی از بالا به ملت می‌نگرند و هومن سیدی از پایین! کارگردان «مغزها…» انگار خود حاشیه نشینی است که به روایت به شدت ملموس حاشیه در حال گسترش میپردازد اما کنترات کنندگان ارگانی فقط به ارضای نیازهای سفارش کنندگان میپردازند!!

کاراکتر:

— «شاهین» با بازی نوید محمدزاده⇐نوید اینجا قدم در مسیری تازه گذاشته و معتادی خلق کرده که به شدت قابلیت کالت شدن دارد! معتاد به چسب که حتی پلک زدنش هم حساب شده است. این تجلی سینمایی معتاد است و نه تیپ پادرهوای امین_حیایی در «شعله ور»!

— «شکور» با بازی فرهاد اصلانی در شمایل پدرخوانده دوپهلوی تبهکاران⇐ «شکور» در برخی سکانسها به شدت یادآور «لچرو» ی «فرار از زندان» است؛ شاید به خاطر اضافه وزن فرهاد اصلانی که شباهت فیزیکیش با «لچرو» را بیشتر کرده!

–نابازیگری که نقش مادر تبهکاران محوری را بازی میکند؛ سیدی این نابازیگر را از گرمخانه بیرون کشیده و ازش خواسته خودش را چنان در «مغزها…» بازی کند که اوج فروپاشی مادر بیغوله ها رخ نماید.

پلان:
–سر بریدن مرغ وسط حیاط که انگار آیین به مسلخ بردن طبقه گرفتار جامعه است!
–تلاش یک نوجوان برای خفه کردن خواهری مشکوک به بدنامی!
–بهت شاهین به اتفاقات رخ داده در خانواده و کات به سرخ کردن مغز سر گوسفند برای تناول!

دیالوگ:

–گوسفند بدون چوپون، زنده نیس!هر کی مغز نداره به چوپون احتیاج داره!

–سر کار نرم پول ندارم. پول نداشته باشم باید طلبامو جمع کنم!

–رفیق پای بسات، دهنش لقه!

–یا خبر مرگشو میاری یا خبر مرگتو خودم تو محل پخش میکنم!

–مساله ای که نمیشه حلش کرد باید پاکش کرد!

–چرا به همه میگی دایی؟؟
تا کسی فحش مادر بهم نده!

–شکور کجاس؟
زندان !
گرفتنش؟
نه رفته درس بده!

–کدام مشنگی هشت صبح میره سلمونی؟
زنا!

حامد مظفری
حامد مظفری



استقبال از چالش شب یلدای مهناز افشار به این بیت گره خورد⇐ریای زاهد سالوس جان من فرسود/قدح بیار و بنه مرهمی بر این دل ریش!

سینماروزان: مهناز افشار که اخیرا شخصا پیشتاز سخنگویی درباره شایعات پیرامون دلایل بازداشت همسرش شده، در آستانه شب یلدا چالشی را راه انداخته است به نام یلداخوانی.

 مهناز افشار با انتشار کلپیی برای شب یلدا از سه تن از دوستان خود خواسته که این چالش را امتداد دهند.

او از رفقایش خواسته برای عوض شدن حال و هوای فضای مجازی در شب یلدا یک یا دو بیت از اشعار حافظ را انتخاب کرده و با هاشتگ #یلدا_خوانی انتشار دهند.

در میان رفقایی که مهناز افشار از آنها خواسته چالش را ادامه دهند نام سوگند سهیلی خواننده زن ساکن آلمان یعنی همان کشوری که مهناز فرزندش از یاسین رامین-فرزند دو معاون احمدی‌نژاد- را در آنجا به دنیا آورد هم به چشم می‌خورد.

با استقبال از چالش این بازیگر دیوان حافظ را گشودیم و به این بیت رسیدیم: ریای زاهد سالوس جان من فرسود/قدح بیار و بنه مرهمی بر این دل ریش!

برای تماشای چالش مهناز افشار اینجا را ببینید.

 




دو سال بعد از «ابد…»⇐نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار با «سرخپوست» همراه شدند

سینماروزان: چهار دهه بعد از فیلمی به نام «سرخپوستها» که غلامحسین لطفی، آن را با محوریت زندگی هنروران سینما ساخت حالا نیما جاویدی که پیشتر «ملبورن» را ساخته بود بنا دارد فیلمی به نام «سرخپوست» را جلوی دوربین ببرد.

به گزارش سینماروزان فیلم سینمایی «سرخپوست» به تهیه‌کنندگی مجید مطلبی که پیشتر مجری طرح آثاری همچون «نهنگ عنبر» و «یک عاشقانه ساده» بود در مرحله پیش تولید قرار دارد؛ مطلبی تهیه کننده «هت تریک» هم بوده که آماده اکران است.

آن طور که «تحریرنو» خبر داده بازی  نوید محمدزاده و پریناز ایزدیار در نقش های اصلی این فیلم قطعی شده است و این دو بناست ارائه دهنده روابط پرپیچ و خم داستان باشند.

این دو‌ بازیگر پیشتر در  فیلم «ابد و یک روز» در کنار هم ایفای نقش کرده بودند که از جمله آثار تلخ پرفروش این سالهای سینمای ایران بوده است.

فیلم تازه نیما جاویدی اواخر دی ماه کلید می‌خورد و پیش‌بینی می‌شود از آثار کنجکاوی‌برانگیز سال آینده باشد.




بعد از ماجرای دنباله‌دار اختلاف با تهیه‌کننده «قاتل اهلی»⇐حالا ادعاهای پولاد کیمیایی علیه تیم تولید «خفگی»⇐جیرانی نقشم را خفه کرد/برخورد جیرانی با من خارج از عرف اخلاقی، انسانی و حرفه‌ای بود/جیرانی بازیگر اصلی «خفگی» را کنار گذاشت و به‌جایش نوید را آورد!/من هم می‌توانستم مثل نوید محمدزاده شرط و شروط بگذارم/حتی برای اکرانهای مردمی هم به من زنگ نمی‌زنند!/نمی‌دانم من بدشانسم یا سینما قواعدی پیدا کرده که  باید شکل‌اش را عوض کنیم!؟؟

سینماروزان: بعد از ماجرای اختلافات دنباله داری که میان مسعود کیمیایی و تهیه کننده «قاتل اهلی» منصور لشکری قوچانی بر سر کم و زیاد کردن نقش پولاد در این فیلم وجود داشت و بسیاری آن را ناشی از تأثیرگذاری آقازاده کیمیایی بر پدر می دانستند حالا پولاد کیمیایی در گفتگویی پیرامون حضور کمرنگش در «خفگی» انتقادات تندی را به فریدون جیرانی کارگردان فیلم بیان کرده است.

به گزارش سینماروزان پولاد کیمیایی که گویا نقشش در «خفگی» به دلایلی نامعلوم کم شده است در گفتگویی با تیتر «جیرانی نقشم را خفه کرد» در «جام جم» کوشیده حسابی از خجالت جیرانی بابت این کاهش نقش درآید.

پولاد درباره کار با جیرانی بیان داشت: من سال‌ها پیش با آقای فریدون جیرانی سریال «مرگ تدریجی یک رویا» را کار کرده بودم که خاطره خوبی را برایم به‌جا گذاشت. در آن سریال تیپی (آراس) را بازی می‌کردم که خیلی دوستش داشتم. در طول این سال‌ها هم قرار بود ایشان برای صداوسیما سریالی در برهه زمانی اوایل انقلاب بسازند که در نهایت انجام نشد یا بعد از آن هم برای فیلم طنزی به من پیشنهاد بازی دادند که آن هم به قول معروف قسمت من نبود تا این‌که رسید به «خفه‌گی». در «خفه‌گی» از ابتدای کار آقای نوید محمدزاده حضور نداشتند و به جای ایشان پسری (به نام پاشا) که سال‌ها بود می‌خواست با آقای جیرانی کار کند و در واقع برای اولین بار بود که جلوی دوربین می‌رفت قرار بود نقش مسعود را بازی کند. پاشا که از دوستانم بود، به من زنگ زد و گفت که آیا تو می‌آیی نقش برادر من را در این فیلم بازی کنی که به این بهانه به من هم کمکی در بازی کنی؟ من به او گفتم که من نقش مکمل خیلی کم کار می‌کنم و اگر هم این کار را انجام دهم در صورتی که آن نقش مکمل تاثیرگذار باشد آن را می‌پذیرم. در ادامه پاشا با آقای جیرانی صحبت کرد و سناریوی «خفه‌گی» را برای من فرستادند. من سناریو را خواندم و آنچه که من آن روز از نقش منصور خواندم نقش موثری بود که با آنچه شما امروز در سینما می‌بینید خیلی متفاوت است.

این بازیگر ادامه داد: من هیچ‌وقت نمی‌خواستم مسائلی را بازگو کنم، اما الان واقعا به نظرم گفتن بعضی حرف‌ها ضروری است. نقش منصور در فیلمنامه ابتدایی «خفه‌گی» به این شکل که امروز شما در پرده سینما می‌بینید نبود. داستان از این قرار بود که ما در فینال داستان متوجه می‌شویم که منصور (با بازی خودم) با زن برادرش مسعود (نوید محمدزاده) رابطه‌ای احساسی داشته و زمانی که می‌خواهند جسد نسیم (با بازی پردیس احمدیه) را ببرند و در بیابان دفنش کنند، بین دو برادر دعوا می‌شود و منصور به برادرش می‌گوید که تو فقط دنبال پول او بودی، به نفع تو شد که او از دنیا رفت و… . در این بین اینها از ماشین پیاده و وسط بیابان با هم گلاویز می‌شوند و منصور در حین کتک زدن مسعود به او می‌گوید که من او را دوست داشتم، تو هیچ‌وقت عشق ما را نفهمیدی و… .در واقع ما اینجا اعترافات منصور را می‌شنویم. در همین زد و خورد مسعود آسیب می‌بیند و منصور او را به بیمارستان می‌رساند، اما او می‌میرد. همین باعث می‌شود منصور برود سراغ صحرا (با بازی الناز شاکردوست) که مسبب این اتفاقات بوده و او را در آسانسور گیر می‌اندازد و می‌کشد. در واقع قصه با منصور تمام می‌شود.

پولاد کیمیایی افزود: من قرارداد «خفه‌گی» را امضاء کردم و سر فیلمبرداری رفتم. پاشا که قرار بود نقش مسعود را بازی کند در عرض 48 ساعت به دلیل خستگی ناشی از سکانس ـ پلان‌های سخت (تاکید می‌کنم که این اولین تجربه بازی‌اش بود) تعویض شد و به جای او نوید محمدزاده سرکار آمد. من اینجا با آقای جیرانی تماس گرفتم و گفتم الان که آقای نوید محمدزاده آمدند قصه ما تغییر می‌کند؟ و ایشان به من گفتند نه همه چی سر جایش است فقط در آخر فیلم به جای این‌که تو صحرا را بکشی، نوید محمدزاده این کار را می‌کند! به او گفتم پس وقتی نوید اینکار را می‌کند یعنی خودش هم بر اثر زد و خورد با مسعود نمی‌میرد و این من نیستم که او را می‌کشم! آقای جیرانی گفتند نه مسعود برادرش را هم نمی‌کشد! به آقای جیرانی گفتم پس اجازه بدهید من از خدمت شما مرخص شوم، به این خاطر که خود نقش چیزی برای من ندارد و هر چه برای من بود فینال نقش بود و این‌که در این جامعه امروزی هم برادرکشی برای یک زن را می‌بینیم. اینجا بود که آقای جیرانی به من گفتند «تو به من اعتماد کن، من می‌خواهم یک تقابل درست بین شما (دو برادر) داشته باشم، من این نقش را درست می‌کنم، آن اتفاقی که تو دنبالش هستی می‌افتد، اگر من را قبول داری به من اعتماد کن»! و من اعتماد کردم و در این فیلم بازی کردم تا رسید به روزهای پایانی فیلمبرداری که نزدیک به جشنواره سال گذشته بود.

آقازاده کیمیایی خاطرنشان ساخت: ما داشتیم فینال «خفه‌گی» را می‌گرفتیم که آقای محمدزاده متن را به من دادند و دیدم هیچی از نقش من در آن نیست! به آقای محمدزاده گفتم چی شده؟ و ایشان گفتند من با آقای جیرانی صحبت کردم، اینجا ما چیزی نگوییم بهتر است! و در این سکانس ما به صدای پیغام نسیم به مسعود (که می‌گوید منصور به من نظر داشت و…) گوش می‌دهیم و مثل دو بیمار به هم نگاه می‌کنیم که ظاهرا این سکانس هم در نسخه نهایی حذف شده! من برای سکانس پایانی این نقش بود که با این فیلم قرارداد بستم و آقای محمدزاده به من گفت با صحبتی که با آقای جیرانی داشتم، قرار بر این شده که این سکانس در سکوت برگزار شود (که آن‌هم نشد البته!) و وقتی خودم با آقای جیرانی صحبت کردم، دیدم ایشان جوابگو نیست! من در اینجا دو راه داشتم یا باید خارج از عرف اخلاقی عمل می‌کردم که مثلا قرارداد و فیلمنامه من چیز دیگری بوده و… که اصلا در شأن من و خانواده‌ام نیست یا نادیده بگیرم.

پولاد کیمیایی با اشاره به برخورد نامناسبی که با وی صورت گرفته اظهار داشت: خوشحالم با وجود این‌که این اتفاقات در این فیلم برای من افتاد، اما هر که فیلم را دیده به من می‌گوید که چقدر در این فیلم خوب بودی. برخوردی که در این فیلم با من شد خارج از عرف اخلاقی، انسانی و حرفه‌ای است و من هیچوقت آن را فراموش نمی‌کنم. من با حرفه‌ای‌های این سینما (مرحوم شکیبایی، ارجمند، پرستویی و…) کار کردم و واقعا می‌توانستم مثل نوید محمدزاده شرط و شروط بگذارم که آخر فیلم باید خودم صحرا را بکشم و… . من به گفته خود آقای جیرانی به ایشان اعتماد کردم و الان دارم می‌بینم که از اعتماد من سوءاستفاده شده. واقعا نمی‌دانم اسم چنین حرکاتی را چه بگذارم! من طبق فیلمنامه قرارداد بستم. قرار نیست که از اسم من سوءاستفاده بشود. من برای بازی در آن نقش بود که آمدم، نه پولی که واقعیتش اصلا پولی هم نبود! واقعا برایم ناراحت‌کننده هست که امروز حتی برای اکران‌های خصوصی هم به من نه زنگ می‌زنند، نه دعوت می‌کنند و… .

این بازیگر خاطرنشان ساخت: آقای جیرانی کارگردانی هست که خودش را صاحب سبک می‌داند و حتی در نشست فیلم «قاتل اهلی» (به کارگردانی پدرم) در جشنواره فیلم فجر هم به سالن آمدند و با این‌که فکر نمی‌کنم یک فیلمی با مناسبات دیگری به کسی ارتباط داشته باشد، راجع به نقش من و کار پدرم اظهارنظر کردند و من به حرمت موی سپید و همکاری که در گذشته با ایشان داشتم صحبتی نکردم. مگر غیر از این بوده که من به انتخاب خود ایشان آمدم که حالا این کار را با من می‌کنند! حتی پاشا هم که قرار بود به جای نقش اول این فیلم بازی کند وقتی آقای جیرانی از اول می‌دانست که بازی اولش است باید کمک‌اش می‌کرد که از پس نقش برآید، نه این‌که او را یک دفعه کنار می‌گذاشت و او را سرخورده می‌کرد.

پولاد کیمیایی در انتهای گلایه هایش از تغییر وضعیت سینما چنین گفت: امسال سال خوبی به لحاظ کاری برای من نبود. هم به‌دلیل «خفه‌گی» و هم به‌دلیل اتفاقاتی که برای «قاتل اهلی» و «گشت ارشاد» افتاد. نمی‌دانم از بدشانسی من بود یا سینما قواعدی پیدا کرده که ما خودمان باید شکل‌اش را عوض کنیم. الان چیزی که من را تسکین می‌دهد همین ساخت فیلم بلندم «معکوس» است که دغدغه چندین ساله‌ام است. دوست خوبم آقای خوشنام روی این فیلم سرمایه‌گذاری کردند و خوشبختانه توانستیم پروانه ساخت‌مان را بگیریم. فکر می‌کنیم حدود 15ـ16 آبان تا نهایتا اواخر آبان بتوانیم فیلم‌مان را کلید ‌بزنیم. من تمام دلخوشی و انرژی‌ام را برای این فیلم گذاشتم و امیدوارم امسال بعد از این اتفاقاتی که برایم افتاده با «معکوس» کامم شیرین شود.




لذت تماشای «خفگی» با نوید محمدزاده در پردیس کورش⇐از ۲بعدازظهر تا ۱۲ نیمه شب!

سینماروزان: اکران تریلر  جنایی «خفگی»فریدون جیرانی در حالی از چهارشنبه 26مهرماه آغاز میشود که اولین اکران مردمی فیلم هم در همین روز برگزار خواهد شد.

به گزارش سینماروزان نوید محمدزاده بازیگر «خفگی» چهارشنبه از ساعت 14 در پردیس کورش حاضر خواهد بود و تا ابتدای بامداد پنجشنبه همراه با مخاطبان به تماشای «خفگی» خواهد نشست.

علاقمندان به تماشای «خفگی» و دیدار با نوید محمدزاده میتوانند بلیتهای یکی از سانسهای  ۱۴، ۱۵، ۱۶، ۱۸، ۲۳:۵۹ پردیس کورش را رزرو کنند.(اینجا را ببینید)

الناز شاکردوست، ماهایا پطروسیان، غلامحسین لطفی، پولاد کیمیایی و پردیس احمدیه از جمله بازیگران «خفگی» هستند.

«خفگی» که یک تریلر روانکاوانه است، با پخش موسسه بلیت فیلم روی پرده می رود.

خفگی
اعلان اکران مردمی «خفگی»




پرسشهای مدیرعامل اسبق مرکز گسترش⇐ وحید جليلوند که در صدا وسيما تربيت یافته چرا در ونیز کلمه‌ای درباره مسلمانان میانمار سخن نگفت؟/مگر نه اینکه ایشان در صداوسیما بارها شنوندگان را به یاد مظلومان کربلا انداخت پس چرا در ونیز کلمه‌ای درباره مظلومان میانمار حرف نزد؟/آقاي جليلوند! آيا اشاره به كشتار ظالمانه مسلمانان در ميانمار نمي‌توانست آغاز ورود به انسانيت يك فيلمساز باشد؟!

سینماروزان: وحید جلیلوند هرچند نتوانست فیلم اخیرش «بدون تاریخ بدون امضاء» را در بخش اصلی جشنواره ونیز به نمایش درآورد اما حضور فیلمش در بخش جنبی «افقها» همراه شد با جایزه بهترین کارگردانی.

به گزارش سینماروزان کسب این جایزه با توجه به عقبه ای که از جلیلوند در اجرای برنامه های مذهبی در صداوسیما دیده شده بود این انتظار را ایجاد میکرد او به هنگام دریافت جایزه نقبی هم بزند به ماجرای کشتار مسلمانان در میانمار اما جلیلوند کلمه ای در این باره سخن نگفت و صرفا به بیان شعاری درباره وجه انسان سازی سینما بسنده کرد.

شفیع آقامحمدیان مدیرعامل اسبق مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی در یادداشتی از بی تفاوتی جشن مستندسازان خانه سینما به کشتار مسلمانان میانمار آغاز کرده و سپس  به انتقاد از جلیلوند پرداخته که محصول تربیت صداوسیماست و بارها در برنامه های مذهبی رسانه ملی از مظلومیت عاشوراییان گفته اما در بزنگاهی مهم به سادگی از کنار اظهارنظری درباره مسلمان سرباز زده است.

متن یادداشت شفیع آقامحمدیان را بخوانید:

هيس! ونیز جاي فریاد از درد مسلمانان جهان نيست

جشن مستند مستقل خانه سينما با سبك جديدي در برگزاري به پايان رسيد. از چند فيلمساز تقدير شد. در كنار تقديرشوندگان خانمي با ويلن آهنگ دلخواه خود و ديگران را با سراندن ارشه روي سيم‌ها مي‌نواخت. جوايزي به سازندگان برتر اهدا شد. مستندسازان خود مدعي‌اند كه واقعيت‌ها و در نهايت حقايق مكشوف را به تصوير مي‌كشند. پس جشنواره نيز مي‌بايست با نگاهي به واقعيت‌ها به مدعيان اين چنيني جوايزي اهدا بكند. در اين جشن به اهميت تحقيق و پژوهش اشارت ويژه شد و به افراد پژوهشگر جوايزي اهدا كرد.

اما با فراموشي يك واقعيت بزرگ ثابت كرد كه اين جشن از درون، در‌ها را به روي واقعيت و حقيقت بسته و از درون تهي است. اين واقعيت و اين اتفاق بزرگ كه دل هر انساني را به درد مي‌آورد اتفاقي جز كشتار مسلمانان بي‌دفاع روهينگيايي ميانمار نيست كه متأسفانه در اين جشن حتي به يك كلمه ياد نشد. اتفاقي كه براي مستندسازان مي‌بایست از اهميت والايي برخوردار باشد.
افسوس و صد افسوس. جشنواره ونيز جايزه بهترين كارگرداني را به وحيد جليلوند و بهترين بازيگر را به نويد محمدزاده ارائه كرد. خبر بسيار خوشحال‌كننده و غرور‌آفرين است.
اما سؤال؟
وحید جليلوند مگر در صدا وسيما تربيت نيافته و مگر در برنامه‌هاي مذهبي بارها كلامش به نام‌هاي ائمه متبرك دل هر شنونده‌اي را با ياد كربلا و كربلاييان به درد نياورده است؟!
جليلوند همزمان با دريافت جايزه به حاضرين در جشنواره و به شنوندگان مي‌گويد: «دعا كنيد سينما قبل از اينكه از ما فيلمساز بسازد، يك انسان بسازد.»

 آقاي جليلوند! آيا اشاره به كشتار ظالمانه مسلمانان در ميانمار نمي‌توانست آغاز ورود به انسانيت يك فيلمساز باشد؟! جشنواره ونيز بهترين صحنه در برابر فيلمسازان بنام جهان بود كه مي‌توانستيد دل خدا را به دست بياوريد و از مظلومان دلجويي كنيد و وحشي‌گري بوداييان و حاميان‌شان را به جهانيان و يا لااقل به فيلمسازاني كه مي‌خواهند به انسانيت فكر كنند برسانيد.

مي‌دانم جو حاكم بر چنين جشنواره‌هايي فرصت را از دست آدم‌ها مي‌گيرد حتي فيلمساز انساني مثل شما. اما قبول كنيم فرصت مغتنم را از دست داديد.




بازداشت کارگردان از ونيز برگشته⇐کارگردانی که فیلمش جایزه بهترین بازیگری را گرفت!+عکس

سینماروزان: هرچند در روزهای گذشته و بعد از دریافت جوایز بخشی جنبی از جشنواره ونیز توسط نوید محمدزاده و وحید جلیلوند برخی رسانه ها طوری به انتشار خبر پرداختند که انگار این دو نفر جوایز اصلی را گرفته‌اند اما واقعیت آن بود که جوایز بهترین کارگردانی و بهترین بازیگری جشنواره ونیز به «زاویه لگران» و «کامل الباشا» برای فیلمهای «حبس» و «شوک/توهین» رسید.

به گزارش سینماروزان جوایزی که نوید و وحید بخاطر «بدون تاریخ بدون امضاء» گرفتند از یکی از بخشهای جنبی جشنواره ونیز بود با نام «افقها» و این جوایز کمترین ربطی به جوایز اصلی ونیز و از جمله شیر طلایی و شیر نقره ای نداشت چون اصلا «بدون تاریخ بدون امضاء» در بخش اصلی جشنواره ونیز حاضر نبود که حالا بخواهد جایزه هم بگیرد.

در این اوضاع گزارشی در «شرق» منتشر شده درباره بازداشت کارگردان فیلمی که برنده جایزه بهترین بازیگری جشنواره ونیز شده است. این کارگردان که لبنانی-فرانسوی است و «زیاد دوئیری» نام دارد بلافاصله بعد از بازگشت به لبنان بازداشت شده است.

متن گزارش این بازداشت را بخوانید:

مسئولان فرودگاه بين‌المللي بيروت «زياد دوئيري»، کارگردان لبناني – فرانسوي را بازداشت و پاسپورت او را ضبط کردند. به گزارش ورايتي، زياد دويري، کارگردان لبناني- فرانسوي که فيلمش در جشنواره ونيز جايزه بهترين بازيگر نقش اول مرد را گرفت، پس از بازگشت به لبنان ساعاتي بازداشت شد.

کارگردان فيلم «الصدمه» (شوک) بايد در دادگاه نظامي حاضر شود. ورايتي اشاره‌اي به جرم اين کارگردان نکرده و تنها احتمال داده شايد در ارتباط با فيلم قبلي‌اش با عنوان «شوک» باشد که بخشي از آن در اسرائيل فيلم‌برداري شده است. بااين‌حال خبرگزاري فرانسه گزارش کرد فعالان و روزنامه‌نگاران لبناني پيش‌تر از دوئيري خواسته بودند به دليل تصويربرداري بخشي از فيلم سابق خود در اسرائيل که در لبنان نمايش آن ممنوع شد، عذرخواهي کند.

آنها اين مسئله را به‌مثابه عادي‌سازي روابط با اسرائيل دانستند. «بيار ابي صعب»، يکي از روزنامه‌نگاران روزنامه الاخبار، در صفحه توييتر خود نوشت: ضبط پاسپورت دويري به اتهام تعامل با اسرائيل بوده است.
فيلم «شوک» جايزه بهترين بازيگر مرد جشنواره ونيز را دريافت کرد. دوئيري درباره بازداشت کوتاه خود در فرودگاه گفت: «پس از بازگشت به لبنان چيزي حدود دوساعت‌ونيم در فرودگاه بازداشت بودم.
پس از توقيف گذرنامه‌هاي فرانسوي و لبناني آزاد شدم و بايد در دادگاه نظامي حاضر شوم».
فيلم «شوک» درباره زندگي يک جراح عرب است که در اسرائيل زندگي مي‌کند و پي مي‌برد همسرش در عمليات بمب‌گذاري همکاري مي‌کند. اين فيلم سال ٢٠١٣ در لبنان ممنوع شد، چون برخي از بازيگرانش اسرائيلي بودند و بخشي از آن در اسرائيل فيلم‌برداري شده بود.
«شوک» چهارمين فيلم بلند دوئيري است و قرار است به‌زودي در لبنان اکران شود. کامل الباشا براي بازي در اين فيلم جايزه بهترين بازيگر مرد جشنواره ونيز را از آن خود کرد.
دويري کار خود در سينما را با دستياري کوئنتين تارانتينو در فيلم‌هاي «سگ‌هاي انباري»، «داستان عامه‌پسند» و «جکي براون» آغاز کرد.

کامل الباشا(چپ) در نمایی از «شوک»/این بازیگر برنده جایزه بهترین بازیگری ونیز بوده
کامل الباشا(چپ) در نمایی از «شوک»/این بازیگر برنده جایزه بهترین بازیگری ونیز بوده
زیاد دوئیری
زیاد دوئیری



دو زن ایرانی پشت جایزه دو مرد ایرانی⇐بعد از شهاب و جایزه کن، حالا نوید و جایزه ونیز+فهرست کامل جوایز امسال ونیز

سینماروزان: هرچند اول بار با اهدای جایزه بازیگری جشنواره برلین به رضا ناجی بود که پای جوایز مهم بازیگری هم به سینمای ایران باز شد اما سال قبل و با اهدای جایزه بازیگری جشنواره کن به شهاب حسینی برای «فروشنده» بود که مهمترین و احتمالا تا سالها بی رقیب ترین جایزه بازیگری نصیب سینمای ایران شد.

به گزارش سینماروزان اختتامیه جشنواره امسال ونیز هم همراه بود با اهدای جایزه بهترین بازیگری بخش «افقها» به نوید محمدزاده برای «بدون تاریخ بدون امضاء» در کنار اهدای جایزه بهترین کارگردانی به وحید جلیلوند برای همین فیلم.

نقطه افتراق جوایز شهاب و نوید آن است که شهاب از بخش اصلی جشنواره کن جایزه گرفت و نوید از بخش جنبی ونیز اما نقطه اشتراک جوایز این دو نفر حضور یک بانوی ایرانی در هیأت داوران جشنواره هایی است که هر دو از آن جایزه گرفته اند.

در جشنواره کن این کتایون شهابی خواهرزاده همسر محمد بهشتی و خواهرزاده فرشته طائرپور-که این دومی خود خواهرهمسر محمد بهشتی معمار سینمای گلخانه ای است- بود که در هیأت داوران حضور داشت.

در جشنواره ونیز هم رخشان بنی اعتماد فیلمساز ایرانی در هیأت داوران حضور داشت و حتی باران کوثری دخترش که همبازی نوید در فیلمهای مختلف از «عصبانی نیستم» تا «لانتوری» بوده در روزهای قبل از اهدای جوایز ونیز مدام در میان عوامل «بدون تاریخ بدون امضاء» دیده شد!!!

آیا اگر کتایون و رخشان در هیأت داوران این دو جشنواره نبودند باز هم این شهاب و نوید بودند که جایزه می‌گرفتند؟ انشاءالله که همین طور است ولی قبل از پاسخ قطعی به این پرسش بد نیست صحبتهای چند سال قبل نوید بعد از دریافت جایزه از یک محفل داخلی و خواهش از بنی‌اعتماد برای همکاری را بگذاریم کنار تعریف و تمجیدش از این کارگردان بعد از دریافت جایزه از ونیز.

فهرست کامل جوایز هفتاد و چهارمین جشنواره فیلم ونیز به شرح زیر است:

بخش مسابقه:

–شیر طلایی: شکل آب (گی‌یرمو دل تورو)
–شیر نقره‌ای جایزه بزرگ هیات داوران: فکس‌ترت (ساموئل ماوز)
–شیر نقره‌ای بهترین کارگردانی:  زاویه لگران برای «حبس»
–بهترین بازیگر زن: شارلوت رمپلینگ برای «هانا»
–بهترین بازیگر مرد: کامِل الباشا برای «توهین»
–بهترین فیلمنامه: مارتین مک‌دونا برای «سه تابلو بیرون ابینگ، میزوری»
–جایزه ویژه هیات داوران: وارویک تورنتون برای «سوئیت کانتری»

بخش افق‌ها:

–بهترین فیلم: «نیکو، 1988» از سوزانا نیچیارلی
–بهترین کارگردان: وحید جلیلوند برای «بدون تاریخ، بدون امضا»
–جایزه ویژه هیات داوران: «کانیبا» ساخته ورنا پاراول و لوسین کستینگ تیلور
–بهترین بازیگر زن: لینا کودری برای «خوشبخت»
–بهترین بازیگر مرد: نوید محمدزاده برای «بدون تاریخ، بدون امضا»
–بهترین فیلمنامه: دومینیک ولینسکی، رنه بالسترو برای «ابیات پنهانی»
–شیر طلایی بهترین استعداد جوان
جایزه بهترین فیلم اول: زاویه لگران برای «حبس»

بخش کلاسیک:

–بهترین مستند درباره سینما: «شاهزاده و دیبوک» ساخته الویرا نیوورا، پیوتر روسولوفسکی
–بهترین بازیابی فیلم: الم کلیموف برای Idi I Smotri

 بخش VR ونیز:

–بهترین فیلم VR: «بیداری آردن» از یوجین چانگ
–بهترین تجربه VR: لاری اندرسون و سین چین هوانگ برای « La camera insabbiata»
–بهترین داستان VR: جینا کیم برای «بدون خونریزی»