1

کیارستمی؛ برند سینمای ایران

 

سینماروزان/کیوان بهارلویی: کیارستمی را چه دوست داشته باشیم و چه نه، نمی‌توانیم منکر شویم که بِرندِ سینمای ایران در آن‌سوی مرزها بود و بی‌اغراق می‌توان او را جهانی‌ترین چهره‌ی سینمای ایران در عرصه‌ی بین‌المللی دانست.

عباس کیارستمی یکم تیرماه ۱۳۱۹ در تهران متولد شد. او هنرمندی چند وجهی بود.
کیارستمی کارش را در سینما با ساخت عنوان‌بندی برای فیلم‌‌های سینمایی آغاز کرد. از جمله فیلم‌هایی که برای آن‌ها عنوان‌بندی ساخت، «قیصر» و «رضا موتوری» هردو به کارگردانی مسعود کیمیایی و «پنجره» ساخته‌ی جلال مقدم قابل اشاره هستند.
سپس به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان رفت و نخستین فیلم کوتاه خود را در سال ۱۳۴۹ با نام «نان و کوچه» ساخت. «نان و کوچه» با استقبال خوبی از طرف مخاطبین روبرو گشت و کیارستمی به ادامه‌ی کارش دلگرم شد. او در کانون، بیشتر از آن‌که فیلم‌هایی برای کودکان و نوجوانان بسازد، فیلم‌هایی درباره‌ی کودکان و نوجوانان ساخت. در میان آثار این دوره‌ی وی، «مسافر»، «تجربه» و «لباسی برای عروسی» شاخص‌تر هستند.

او سرانجام در سال ۱۳۵۶، موفق می‌شود برای اولین بار، فضای فیلم‌سازی در خارج از کانون را تجربه کند و با حمایت بهمن فرمان‌آرا با سینمای حرفه‌ای مواجهه پیدا کند و فیلم «گزارش» را بسازد. «گزارش» از معدود دفعاتی‌ست که کیارستمی به فضای شهری و اجتماعی روزگار خود توجه نشان داده و به بررسی زندگی یک زوج متوسط شهری در فضای ملتهب جامعه پرداخته است. مهم‌ترین ویژگی «گزارش»، واقع‌گرایی موجود در فیلم بود که بیشتر به آثار مستند شباهت داشت و کیارستمی در جهت تشدید فضای مستندگونه‌ی اثر، با حذف موسیقی، استفاده از صدابرداری سرصحنه و عدم حضور ستارگان سینما، آن را تقویت کرده بود.

پس از پیروزی انقلاب در ایران، کیارستمی همچنان فیلمسازی در کانون پرورش را ادامه می‌دهد.
اما مهم‌ترین اتفاق در روند فیلمسازی عباس کیارستمی، سال ۱۳۶۵ رخ می‌دهد. او در این سال با ساخت فیلم «خانه دوست کجاست؟»، علاوه برآن‌که یکی از شاعرانه‌ترین فیلم‌های تاریخ سینمای ایران را می‌سازد، خود را هم به شهرتی جهانی می‌رساند. داستان فیلم بسیار ساده و خطی‌ست: پسربچه‌ای برای این‌که همکلاسی‌اش مورد تنبیه معلم قرار نگیرد، سعی می‌کند دفترچه‌ی مشق او را که به اشتباه نزد وی جا مانده، به او برساند. فیلم در اوج دوران جنگ تحمیلی علیه ایران ساخته شد و از طرفی با توجه به فضای ملتهب جهان در دهه‌ی هشتاد میلادی، «خانه دوست کجاست؟» به خاطر لحن ساده و محتوای انسانی‌اش، علاوه بر ایران، در خارج از کشور هم مورد استقبال قرار می‌گیرد و جوایز فراوانی نصیب آن می‌گردد.

پس از موفقیت همه جانبه‌ی «خانه دوست کجاست؟»، او به سراغ ساخت یکی از جنجالی‌ترین فیلم‌هایش رفت: «مشق شب»؛ مستندی که نگاهی انتقادی به سیستم آموزشی در ایران داشت. البته که ارزش فیلم «مشق شب»، نه به سبب ساختار سینمایی آن، بلکه در بار معنایی آن نهفته است. شاید اگر هر فیلمساز دیگری به جز کیارستمی این فیلم را ساخته بود، به آن کمتر توجه می‌شد. ولی حضور کیارستمی و نام او کمک می‌کند تا فیلم دیده شود و البته موافقان و مخالفان متعصبی هم پیدا ‌کند.
سال ۱۳۶۸ او یکی دیگر از ستایش‌شده‌ترین آثار خود را ساخت؛ «کلوزآپ نمای نزدیک» که به ماجرای جنجالی حسین سبزیان پرداخت. کیارستمی با حضور تمام افراد واقعی این ماجرا، به بازسازی آن دست زد و یکی از درخشان‌ترین آثار مستند-داستانی خود را خلق کرد.

پس از فاجعه‌ی زلزله‌ی رودبار در خردادماه سال ۱۳۷۹، کیارستمی که پیشتر فیلم «خانه دوست کجاست؟» را در آن منطقه ساخته بود، جهت اطمینان از سلامت بابک و احمد احمدپور، بازیگران اصلی آن فیلم به رودبار سفر می‌کند. همین موضوع دستمایه‌ی فیلم «زندگی و دیگر هیچ» قرار می‌گیرد که در ادامه با ساخت فیلم «زیر درختان زیتون»، با هم تشکیل سه‌گانه‌ی «زلزله» را می‌دهند. در این میان، «زیر درختان زیتون» برای نخستین بار کیارستمی را کاندید نخل طلای جشنواره‌ی کن می‌کند.

نخل طلایی‌ که سرانجام در سال ۱۳۷۶ و با فیلم «طعم گیلاس» به آن دست پیدا می‌کند. کیارستمی در مورد این فیلم می‌گوید: «تفاوت و شباهت کار ما کارگردان‌ها با روان‌شناسان در این است که کارگردان، در سطح جامعه معضلات را می‌بیند و نقطه درد را نشان می‌دهد ولی همان‌جا رها می‌کند و از این‌جا به بعد، حیطه او نیست. این جامعه روانپزشکی است که پس از تشخیص، به درمان درد هم می‌پردازد.»

در دهه‌ی هفتاد، کیارستمی دیگر تبدیل به فیلمسازی بین‌المللی شده و تجربه‌ی فیلمسازی در خارج از کشور را هم به دست می‌آورد. طی سال‌های بعد، او علاوه بر ساخت آثاری مانند «ای.‌بی.‌سی آفریقا» در خارج از کشور، در پروژه‌هایی مشترک که چندین کارگردان در ساخت آن مشارکت دارند حضور می‌یابد؛ آثاری همچون «لومیر و شرکا»، «بلیت‌ها» و «هرکس سینمای خودش».




یک میلیارد و ۴۵۰ میلیون؛ سهم سینمایی‌ها از حراج تهران!+درخشش آثاري مرتبط با دفاع مقدس!

سینماروزان: در شانزدهمین حراج تهران که دهم تیرماه برگزار شد دو اثر از دو سینماگر مطرح به فروش رفت.

در این دوره عکسی از زنده یاد عباس کیارستمی با قیمت یک میلیارد و سیصد میلیون تومان و اثری از محمود کلاری با قیمت ۱۵۰ میلیون تومان به فروش رسید.

به گزارش سینماروزان با احتساب این دو فروش، سهم سینمایی‌ها از حراج تهران رویهم به حدود یک میلیارد و ۴۵۰میلیون تومان رسید.

محمود کلاری با اثری با عنوان پادگان عشرت آباد و در اندازه 130*300 سانتیمتر و چاپ روی بوم در حراج حضور داشت که به قیمت ۱۵۰ میلیون تومان به فروش رسید.

عباس کیارستمی با عکسی در حراج حضور داشت که در آن  پنجره و طبیعت بکر باغ، به عنوان دو موضوع ساده در کنار هم جای گرفته‌اند؛ این اثر به قیمت ۱میلیارد و ۳۰۰میلیون تومان در حراج تهران به فروش رفت.

اگر از منظر قیاس با بالاترین ارقام حراج امسال بسنجیم، سهم سینمایی‌ها می‌تواند میانه قلمداد شود چون رکورد این دوره حراج به تابلو رضا درخشانی با عنوان «شکار سیمرغ» به قیمت ۸ میلیارد تومان اختصاص پیدا کرد و پس از آن اثر «بدون عنوان» منصور قندریز به قیمت ۶ میلیارد و ۲۰۰ میلیون ‏تومان در جایگاه دوم ذی‌قیمت‌ترین آثار شانزدهمین حراج تهران قرار گرفت.

اثر«خرگوش‌ها، مقدمه‌ای بر آلیس در سرزمین عجایب» فریده لاشایی و تابلو بدون عنوان کوروش شیشه‌گران با قیمت ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان در جایگاه سوم قرار گرفتند.

حراجی با نحله‌های مختلف
از ویژگی‌های شانزدهمین حراج تهران این بود که در این دوره آثار هنرمندان انقلاب نظیر: کاظم چلیپا، ناصر پلنگی، حسن روح الامین، مرتضی اسدی، مصطفی گودرزی، مرتضی گودرزی و آثار عکاسان جنگ از جمله امیرعلی جوادیان و سعید صادقی و همچنین اثری از محمود کلاری در روز 22 بهمن 1357 در پادگان عشرت آباد مورد توجه خریداران قرار گرفتند.
حراج تهران بار دیگر نشان داد با حضور آثار هنرمندان انقلاب و عکاسان جنگ توانسته توجه جامعه خریداران نسبت به این آثار را به خود جلب کند و هم پیوند عمیقی بین نسل جدید با این مضامین برقرار کند. در طول روزهای برگزاری نمایشگاه این آثار مورد توجه بسیاری از بازدیدکنندگان قرار گرفت.

در طول دوران شیوع کرونا و همچنین تحریم و جنگ اقتصادی و وضعیت نامساعد هنر، برگزاری حراج تهران و فروش آن توانست هم شعار از عبور از تحریم را علی کرد هم افتصاد هنرهای تجسمی را زنده نگه دارد.
حراج تهران در این دوره با حضور طیف های مختلفی از جامعه هنری شانزدهمین دوره خود را برگزار کرد. هم حضور جامعه دانشگاهیان، هم جوانان مستعد و آینده دار و هم حضور عکاسان جنگ و هم حضور هنرمندان انقلاب.

روح‌الامین پیش تر تابلویی را با مضمون شهادت سردار قاسم سلیمانی خلق کرده بود که به صورت گسترده در مراسم تشییع سردار سلیمانی و همرزمان شهیدش، در قالب پوستر تکثیر و توزیع شد. روح‌الامین تابلو‌های متعددی درباره تاریخ اسلام، روز عاشورا و تاریخ انقلاب اسلامی خلق کرده و موفقیتش نشانه‌ای از پتانسیل هنر انقلاب برای حضور در عرصه تجاری هنر است.

در شانزدهمین حراج تهران ۱۲۰ اثر از ۱۱۷ هنرمند، عرضه شد که تمامی آثار فروخته شدند. در این دوره از حراج تهران ۲۰ اثر با برآورد میلیاردی به مجموعه‌داران ایرانی پیشنهاد شد که همگی آن‌ها به فروش رسیدند.

رکوردداران شانزدهمین حراج تهران

رکورد این دوره حراج به تابلو رضا درخشانی با عنوان «شکار سیمرغ» به قیمت ۸ میلیارد تومان اختصاص پیدا کرد و پس از آن اثر «بدون عنوان» منصور قندریز به قیمت ۶ میلیارد و ۲۰۰ میلیون ‏تومان در جایگاه دوم ذی‌قیمت‌ترین آثار شانزدهمین حراج تهران قرار گرفت. اثر«خرگوش‌ها، مقدمه‌ای بر آلیس در سرزمین عجایب» فریده لاشایی و تابلو بدون عنوان کوروش شیشه‌گران با قیمت ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان در جایگاه سوم قرار گرفتند.

آثاری از وای زی کامی (کامران یوسف‌زاده)، منصور قندریز، فرهاد مشیری و واحد خاکدان با فروش بالای ۳ میلیارد در جایگاه بعدی گرانترین آثار پانزدهمین حراج تهران قرار گرفتند.

در این حراج به ترتیب؛ آثار شهریار احمدی و منیر فرمانفرماییان بالای ۲ میلیارد تومان و آثاری از مهرداد محب‌علی، محمدعلی ترقی‌جاه، رضا آرامش، فریده لاشایی، عباس کیارستمی، افشین پیرهاشمی، قاسم حاجی‌زاده، رضا درخشانی، ‌امیر مسعود اخوان‌جم و آویش خبره‌زاده بالای یک میلیارد چکش خوردند.

۲۰ اثر میلیاردی حراج هنر معاصر
۲ اثر رضا درخشانی با عنوان «شکار سیمرغ» به قیمت ۸ میلیارد تومان و تابلو «بدون عنوان» این هنرمند به مبلغ ۱ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان فروخته شده‌اند. همچنین ۲ تابلو «بدون عنوان» از منصور قندریز به قیمت ۶ میلیارد و ۲۰۰ میلیون ‏تومان و ۳ میلیارد و ۴۰۰ میلیون در حراج شانزدهم چکش خوردند.
از فریده لاشایی هنرمند فقید نیز ۲ اثر «خرگوش‌ها، مقدمه‌ای بر آلیس در سرزمین عجایب» به قیمت ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان و تابلو بدون عنوان از مجموعه درخت‌های او، به مبلغ ۱ میلیارد و ۵۰۰ میلیون تومان به فروش رسید.

اثر «بدون عنوان» کوروش شیشه‌گران به قیمت ۴ میلیارد و ۲۰۰ میلیون، اثر وای زی کامی (کامران یوسف‌زاده) با عنوان «عبادت‌های بی‌پایان» ۳ میلیارد و ۷۰۰ میلیون تومان، تابلو «یا ابوالفضل» فرهاد مشیری ۳ میلیارد و ۳۰۰ میلیون، تابلو «بال‌های کاغذی» واحد خاکدان ۳ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان، تابلویی از مجموعه «خاطرات قرن اول هجری» شهریار احمدی ۲ میلیارد و ۲۰۰ میلیون تومان و اثر «بدون عنوان» منیر فرمانفرماییان به مبلغ ۲ میلیارد و ۵۰ میلیون چکش خوردند.

تابلو نقاشی «کنش بی‌پایان» از مهرداد محب‌علی ۱ میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان، تابلو بدون عنوان محمدعلی ترقی‌جاه ۱ میلیارد و ۸۰۰ میلیون تومان، مجسمه «کنش» رضا آرامش به قیمت ۱ میلیارد و ۶۰۰ میلیون، عکسی از عباس کیارستمی به قیمت ۱ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان، اثر بدون عنوان افشین پیرهاشمی ۱ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان، تابلو «قفل‌زنان طهران» قاسم حاجی‌زاده به مبلغ ۱ میلیارد و ۳۰۰ میلیون تومان، مجسمه «قلب»‌امیر مسعود اخوان‌جم به قیمت ۱ میلیارد و ۱۰۰ میلیون و تابلو «نگاه به سوی شرق» آویش خبره‌زاده ۱ میلیارد، سایر آثارمیلیاردی حراج شانزدهم بودند.

۹ اثر بین ۵۰۰ میلیون تا ۱ میلیارد تومان

در شانزدهمین حراج تهران ۹ اثر بین ۵۰۰ میلیون تا ۱ میلیارد تومان چکش خوردند که با بیشترین رقابت از سوی خریداران مواجه شدند.

مجسمه از مجموعه «تا جایی که به یاد دارم» کامبیز صبری به قیمت ۸۵۰ میلیون، تابلو «اسب» رضا لواسانی به مبلغ ۸۵۰ میلیون، تابلو نقاشی‌خط «قطره» محمود زنده‌رودی ۸۰۰ میلیون، اثری از حسین خسروجردی به قیمت ۷۰۰ میلیون، مجسمه‌ای از بهروز دارش به مبلغ ۵۵۰ میلیون، تابلو از مهدی قدیانلو به قیمت ۵۵۰ میلیون تومان، مجسمه از فرشید مثقالی ۵۵۰ میلیون، عکسی از بهمن جلالی ۵۰۰ میلیون و تابلویی از‌امیرحسین زنجانی نیز ۵۰۰ میلیون تومان چکش خوردند.

۷۰ اثر بین ۱۰۰ تا ۵۰۰ میلیون تومان

۷۰ اثر شانزدهمین حراج تهران نیز ‏کمتر از ۵۰۰ میلیون تومان به فروش رسیدند که طیف گسترده‌ای از آثار هنری این دوره‌ی از حراج را شامل می‌شد.
اثر هنرمند فقید جمشید سماواتیان به قیمت ۴۴۰ میلیون، تابلو نقاشی‌خط علی شیرازی ۴۲۰ میلیون، تابلو نصرت‌الله مسلمیان ۴۰۰ میلیون، اثر کامبیز درم‌بخش ۴۰۰ میلیون، تابلو محمدهادی فدوی ۴۰۰ میلیون، مجسمه‌ای از بیتا فیاضی ۴۰۰ میلیون و اثر سیامک عزمی ۴۰۰ میلیون فروخته شدند.
مجسمه‌ای از بیژن نعمتی شریف به مبلغ ۳۶۰ میلیون، تابلو حسن روح‌الامین ۳۶۰ میلیون، اثر داود زندیان ۳۶۰ میلیون، مجسمه مهدی سحابی ۳۴۰ میلیون، اثر بدون عنوان ژیلا کامیاب ۳۴۰ میلیون، تابلو ساناز البرزی ۳۴۰ میلیون تومان، اثر علیرضا آستانه ۳۲۰ میلیون تومان، تابلو شهلا حبیبی ۳۲۰ میلیون، اثر فرخ مهدوی ۳۲۰ میلیون، تابلو گیزلا وارگا سینایی ۳۰۰ میلیون، اثر نیلوفر قادری‌نژاد ۳۰۰ میلیون، اینستالیشن‌امیر معبد ۳۰۰ میلیون، اثر رضوان صادق‌زاده ۳۰۰ میلیون، تابلو آرمان یعقوب‌پور ۳۰۰ میلیون و اثر هادی روشن‌ضمیر ۳۰۰ میلیون به فروش رسیدند.

تابلویی از فرشید ملکی ۲۸۰ میلیون، اثر محمد طباطبایی ۲۸۰ میلیون، تابلو «مصدق» حامد صدر ارحامی ۲۶۰ میلیون، اثر داور یوسفی ۲۶۰ میلیون، تابلو مصطفی دشتی ۲۶۰ میلیون، تابلو بهرام حنفی ۲۴۰ میلیون، اثر الهه حیدری ۲۴۰ میلیون، مجسمه قدرت‌الله عاقلی ۲۴۰ میلیون، اثر همایون سلیمی ۲۴۰ میلیون، تابلو حسین شاه‌طاهری ۲۴۰ میلیون، اثر طاهره صمدی طاری ۲۴۰ میلیون، تابلو احمد وکیلی ۲۳۰ میلیون، اثر شیده تامی ۲۲۰ میلیون، تابلویی از کیومرث هارپا ۲۱۰ میلیون، اثر وحید چمانی ۲۰۰ میلیون و ویدئو نقاشی از شهرام کریمی ۲۰۰ میلیون، چکش خوردند.

عکسی از مرتضی ممیز ۱۹۰ میلیون، تابلو کریم نصر ۱۹۰ میلیون، اثر شهره مهران ۱۸۰ میلیون، اثر آنه محمد تاتاری ۱۸۰ میلیون، تابلو حمید هادی‌نژاد ۱۷۰ میلیون، اثر مریم عابدی ۱۷۰ میلیون، تابلو جلال مشمولی ۱۶۰ میلیون، نقاشی‌خط احمد محمدپور ۱۶۰ میلیون، تابلو‌امین نورانی ۱۶۰ میلیون، اثر محمد خلیلی ۱۶۰ میلیون، عکسی از محمود کلاری ۱۵۰ میلیون، تابلو محمدحسین ماهر ۱۵۰ میلیون، عکس سعید صادقی ۱۵۰ میلیون، اثر جواد نوبهار ۱۵۰ میلیون، تابلو آزاده رزاق‌دوست ۱۵۰ میلیون، عکسی از‌امیرعلی جوادیان ۱۴۰ میلیون، تابلو جمال طبسی‌نژاد ۱۴۰ میلیون، اثری از مرتضی گودرزی دیباج ۱۳۰، تابلو عادل یونسی ۱۳۰، اثر علیرضا آسانلو ۱۳۰ میلیون، تابلو مرتضی دره‌باغی ۱۳۰، اثر نفیسه صدیقی ۱۳۰ میلیون، تابلو سیما شاهمرادی ۱۳۰ میلیون، اثری از مصطفی گودرزی ۱۲۰ میلیون، تابلو کاظم چلیپا ۱۲۰ میلیون، اثر رضا خدادادی ۱۲۰ میلیون، «شهر فرنگ»‌امیر راد ۱۲۰ میلیون، تابلو سلمان خوشرو ۱۲۰ میلیون، اثر حجمی علی اتحاد ۱۲۰ میلیون، تابلو مرتضی اسدی ۱۱۰ میلیون، اثر رضا بخشی ۱۱۰ میلیون و تابلویی از احمد نصراللهی ۱۱۰ میلیون به فروش رسیدند.

۲۱ اثر زیر ۱۰۰ میلیون تومان
همچنین در شانزدهمین حراج تهران، تابلو «پنجره‌های روشن» ماشالله محمدی به قیمت ۱۰۰ میلیون، اثر بیژن رأفتی ۱۰۰ میلیون، تابلویی از ناصر پلنگی ۱۰۰ میلیون، اثر عبدی اسبقی ۱۰۰ میلیون، تابلو جواد علیمحمدی اردکانی ۱۰۰ میلیون، اثر علی خسروی ۱۰۰ میلیون، تابلو محسن کیانی ۱۰۰ میلیون، اثر محمد زحمتکش ۱۰۰ میلیون و تابلو ابراهیم فرجی ۱۰۰ میلیون چکش خوردند.
آثار غلامرضا ماهرویی به قیمت ۹۰ میلیون تومان، خسرو خسروی ۸۰ میلیون، آرمان استپانیان ۸۰ میلیون، مکرمه قنبری ۸۰ میلیون، سمیرا اسکندرفر ۸۰ میلیون، لیلا پازوکی ۸۰ میلیون، بیژن اخگر ۸۰ میلیون، محمد فدوی ۷۰ میلیون، مهدی مقیم‌نژاد ۶۰ میلیون، محمدرضا منزه ۶۰ میلیون، علی شکری ۵۰ میلیون و قاسم محمدی ۵۰ میلیون فروخته شدند.

آثاری از عباس کیارستمی و محمود کلاری  رویهم به مبلغ یک میلیارد و ۴۵۰ میلیون در حراج تهران به فروش رفت
آثاری از عباس کیارستمی و محمود کلاری رویهم به مبلغ یک میلیارد و ۴۵۰ میلیون در حراج تهران به فروش رفت




افشاگری نیکی کریمی درباره کیارستمی !؟؟+عکس

سینماروزان/محمد شاکری: ادعای نیکی کریمی بازیگر توانای سینما درباره نسبت دادن فیلمنامه دو فیلم “کلید” و “خانه دوست کجاست” به کامبوزیا پرتوی به شدت پرسش برانگیز شده؟؟

به گزارش سینماروزان نیکی کریمی در رثای کامبوزیا پرتوی کارگردان “کافه ترانزیت” نوشت: درباره كامبوزيا پرتوى چه بگويم؟ يا همان كامبيز عزيزمان كه همه اش صفا بود و لطف و معرفت؟ اگر اشك امان دهد مى‌گويم. از استاد خوب و فروتن و مهربانم كه جان داد! از همان روزهاى يك شب اولين فيلمى كه ساختم كنارم بود و هر فيلمى كه ساختم حتى اگر زمان فيلمنامه نبود ، بود و زنگ ميزد و انرژى ميداد ، هميشه بود ، سر سوت پايان ، شيفت شب و هر وقت مى خواستى سر مونتاژ و يا نسخه اول مشورتى داشته باشى كامبيز بود ، چون سينما برايش مهم بود و فيلم برايش مهم بود . انگار نه انگار كه ما با فيلم هايش بزرگ شده بوديم ، گلنار ، كليد و خيلى فيلم هاى ديگر!! از ديدن يك سكانس خوب همان ذوق و شوق و خنده كودكانه پر از لطف و صفا و صميميت را از او ميديدى كه انگار جهان متوقف شده و تنها همين لحظه و سينماست كه مانده!! اويى كه بزرگ بود و استاد واقعي مينيماليزم در سينما بود و من يكى كه تعارف ندارم كه چقدر خوب مى نوشت و يكى از بهترين ها بود و چقدر از او ياد گرفتم و چقدر خانه دوست کجاست، شيرك ، كافه ترانزيت ، طلاي سرخ ، دايره و خيلى فيلمنامه هاى ديگر را خوب نوشت!

نیکی کریمی+کامبوزیا پرتوی
نیکی کریمی+کامبوزیا پرتوی

ورای آن که سن و سال نیکی کریمی به فیلم کودک “گلنار” نمی‌خورد- چون هنگام اکران “گلنار” ایشان هجده ساله بوده و فیلمی به نام “وسوسه” را نیز بازی کرده بود و بر این مبنا به تعبیر خودشان بزرگ‌شدن‌شان با “گلنار” کمی تعارف است!-اینکه نیکی کریمی در سوگنامه خود برای کامبوزیا پرتوی از “کلید” و “خانه دوست کجاست” به‌عنوان آثار پرتوی نام برده است، عجیب است.

آنچه تاکنون می‌دانستیم آن بوده که “خانه دوست کجاست” جزو شناخته‌شده‌ترین آثار عباس کیارستمی است و “کلید” را هم ابراهیم فروزش با فیلمنامه‌ای از کیارستمی ساخته است.

اینکه چرا نیکی کریمی چنین ادعایی را طرح کرده نوعی افشاگری و به نوعی لو دادن ماجرایی است که فقط او از آن خبر دارد؟

به هر حال نیکی کریمی سالها دستیار و از نزدیکان کیارستمی بوده و بر این اساس میتوان این پرسش را طرح کرد که آیا او از خود کیارستمی شنیده که “خانه دوست…” و “کلید” متعلق به پرتوی است؟؟؟

بعید است که نیکی کریمی تیتراژ این دو فیلم را ندیده باشد و یحتمل دانسته چنین ادعایی را طرح کرده. بر این اساس بد نیست نیکی کریمی شفاف‌تر و روشن‌تر بگوید که استنادش برای مالکیت پرتوی بر “کلید” و “خانه دوست…” چیست؟؟؟

جالب است که نیکی کریمی ساعاتی بعد از انتشار سوگنامه‌اش برای پرتوی، مبادرت به اصلاح آن کرده و نام “خانه دوست کجاست” را از متن نوشته‌ حذف کرد ولی همچنان در سوگنامه ایشان، نام “کلید” به چشم می‌خورد.

باید منتظر ماند و توضیحات نیکی کریمی یا بنیاد کیارستمی را درباره این ادعا شنید.

 

پست اول نیکی کریمی در رثای کامبوزیا با نسبت دادن "خانه دوست..." و "کلید" به پرتوی
پست اول نیکی کریمی در رثای کامبوزیا با نسبت دادن “خانه دوست…” و “کلید” به پرتوی

 

پست اصلاح شده نیکی کریمی با حذف "خانه دوست" و همچنان انتساب "کلید" به کامبوزیا پرتوی
پست اصلاح شده نیکی کریمی با حذف “خانه دوست” و همچنان انتساب “کلید” به کامبوزیا پرتوی




قیاس مع‌الفارق آقازاده رضا براهنی در توجیه انتقادات بالا علیه “لتیان”⇐زمان اکران “طعم گیلاس” هم می‌گفتند “مزخرف” است!

سینماروزان: این در ذات هر اثر هنری است که وقتی به اکران میرسد به صورت بیرحمانه نقد شود و اتفاقا سینماگران جاافتاده نه تنها واکنش دفعی به انتقادات تند نشان نمی‌دهند بلکه اتفاقا مسیر بعدی خود را براساس ترمیم ایرادات منتج از نقدها می‌چینند.

به گزارش سینماروزان ازجمله فیلمهای اکران آنلاین، “لتیان” است که تیم بازیگران اسم و رسم‌داری دارد و تبلیغات محیطی مکفی هم داشته ولی اقبال مخاطبان به آن محسوس نبوده و مخاطبان به دلایل مختلف بدان تاخته‌اند؛

از تیپیکال بودن بازیها تا عدم انتخاب مناسب بازیگر تا قلت داستان لازم برای یک فیلم بلند تا شباهت به آثار اصغر فرهادی و… بخشی از انتقادات وارده به “لتیان” است.

واکنش اکتای براهنی آقازاده رضا براهنی نویسنده “لتیان” به این انتقادات قابل تامل است که با شاهد مثال آوردن از واکنش مخاطبان به فیلم “طعم گیلاس”کیارستمی، خواه ناخواه فیلم پرچهره و بی‌بدعت داستانی “لتیان” را با فیلم بی‌چهره ولی بلحاظ داستانی بدیع “طعم گیلاس” سنجیده است.

اکتای براهنی درباره انتقادات علیه “لتیان” به شرق گفت: بخشی از مخالفت‌ها یک هجمه فضای مجازی است و از صفحات مجازی قلابی و اکانت‌های فیک كه مدام فحش می‌دهند، نشئت می‌گیرد. درواقع مخالفت اصیل عده‌ای با هجمه عده‌ای دیگر که دقیق نمی‌توانم شناسایی کنم از كدام‌سو است، مخلوط شده است. در نتیجه نمی‌توانم عیار این موضوع را نسبت به كار خودم به‌طور دقیق مشخص كنم. باید زمان بگذرد تا متوجه شوم واقعا جایگاه فیلم کجاست. مدتی قبل در صفحه شخصی‌ام ویدئویی از مستندی منتشر کردم، از زمانی که فیلم «طعم گیلاس» نمایش داده شد و مردم به دیدن آن رفته بودند، مردم وقتی از سینما بیرون می‌آمدند، نظراتشان درباره فیلم را با واژه‌هایی مثل مزخرف و افتضاح بیان می‌کردند.

آقازاده براهنی ادامه داد: از سال 76-77 که «طعم گیلاس» کن گرفته بود، اینها را می‌گفتند جامعه‌‌ای كه به‌ندرت فیلم درست و حسابی می‌بیند و تفاوت شیوه‌های روایی را تشخیص نمی‌دهد، به همه چیز معترض است و خودش هم كاری نمی‌كند…فکر می‌کنم بخشی از مخالفت‌ها با این فیلم لحظه‌ای است…

نویسنده “لتیان” افزود: در مورد فیلم «لتیان» به نظرم یک هجمه غیرمنصفانه در مورد فیلم وجود دارد. جملات کلی را که در مورد این فیلم و در انتقاد به آن مطرح می‌شود، قبول ندارم. اگر می‌گویند شخصیت‌پردازی كم است، باید بگویم كه این فیلم از نمونه فیلم‌های ژانر سفر است چون در سفر، زمان محدودی برای شخصیت‌پردازی وجود دارد.

 

اکتای براهنی
اکتای براهنی




ادعای نیکی کریمی درباره تاثیرپذیری کیارستمی از وی!!

سینماروزان: نیکی کریمی بازیگری که در این سالها به‌عنوان کارگردان هم فعالیت داشته است نزدیک به یک دهه قبل فیلمی با نام “سوت پایان” را ساخت که روایتی بود از کشمکشهای یک زوج مستندساز؛ فیلمی که برخی آن را ملهم از سالهای معاشرت نیکی کریمی با عباس کیارستمی و به‌خصوص اتفاقات پشت صحنه تولید مستند “تعزیه” دانستند که نیکی به‌عنوان دستیار کیارستمی حضور داشت.

بعدتر بعضی جلوتر رفتند و کل کارنامه نیکی کریمی به‌عنوان فیلمساز را متاثر از کیارستمی دانستند با این حال نیکی کریمی خودش اساسا به تاثیرپذیری یکسویه اعتقاد ندارد.

نیکی کریمی درباره سختی‌های فعالیت به‌عنوان یک زن در جامعه مردانه به اندیشه‌پویا گفت: من با مبارزه و کشمکش به جایی که الان هستم، رسیدم. فکر می‌کنم همه خانم‌ها این‌طور هستند. در این جهان مردسالار که جامعه ما هم بیشتر به این درد مبتلاست، شخصا با تلاش و مبارزه کار کردم.

این بازیگر با اشاره سالهای رفاقت و همنشینی با عباس کیارستمی ادامه داد: همیشه دو نفر آدم روی هم تاثیر متقابل می‌گذارند. مثلا فیلم “ده”کیارستمی که راجع به زنان است بعد از مستند “داشتن و نداشتن” ساخته شد که من درباره یک زن و دغدغه‌هایش ساخته بودم.

نیکی کریمی با تاکید بر تاثیری که کیارستمی از وی گرفته بیان داشت: همیشه در جامعه ما می‌خواهند بگویند فقط خانم‌ها هستند که تحت‌تاثیر یک مرد بوده‌اتد ولی قطعا تاثیرگذاری همیشه متقابل است و زن و مرد هر دو بر هم تاثیر میگذارند.




چرا در اوج آلودگی‌ پایتخت، شورای شهر به یاد کیارستمی و جلیل شهناز افتاد؟؟؟

سینماروزان: در یک ماه اخیر، تهران روزهای آلوده‌ای را تجربه کرده و حجم آلودگی آن قدر بالا بوده که به طور مداوم مدارس تعطیل میشود بلکه از آلودگی کاسته شود.

با این حال تعطیلی مدارس هم نتوانسته مشکل را حل کند چون اعلام تعطیلی به صورت قطره‌چکانی و در آخرین ساعات روز قبل نه تنها به خالی شدن تهران نمی‌انجامد که فقط بر دردسر بانوان شاغل افزوده.

در این شرایط اینکه شورای شهر تهران به ناگاه به تغییر اسامی ‌برخی معابر به نام‌های افرادی همچون بهمن کشاورز (حقوقدان)، عباس کیارستمی(کارگردان)، استاد جلیل شهناز(آهنگ‌ساز) و… رای مثبت دهد، پرسش‌برانگیز نیست؟؟

آیا برای حفظ حرمت بزرگانی همچون کیارستمی و شهناز بهتر نبود در شرایطی نرمال‌تر نسبت به نامگذاری خیابانهای‌شان اقدام می‌شد؟؟

امروز که مهم‌ترین معضل شهروندان تهرانی، نفس کشیدن در میان انبوه آلاینده‌ها است، آیا مهم‌ترین اولویت شورای شهر باید نامگذاری خیابان‌ها باشد؟؟

چرا در دل آلودگی‌ پایتخت، شورای شهر به یاد کیارستمی و جلیل شهناز افتاد؟؟؟




ادعاهای بهمن فرمان‌آرا که در ۷۸ سالگی نامزد دریافت جایزه بازیگری شده ⇐کیارستمی اصرار داشت که بازیگری را جدی بگیرم!/ جشنواره نیویورک مهمترین جشنواره سینمایی دنیاست!/من از وودی آلن خوش قیافه‌ترم!!!

سینماروزان: بهمن فرمان آرا فیلمسازی که تلاشش برای ساخت فیلمی مفرح و موزون(!) به نام “دلم میخواد” علیرغم استفاده همزمان از محمدرضا گلزار و قر کمر رضا کیانیان به موفقیت چندانی در گیشه نرسید به تازگی نامزد دریافت جایزه بازیگری از جشنواره آسیاپاسیفیک شده برای فیلم آخرش “حکایت دریا”.

به گزارش سینماروزان فرمان آرا که بعد از مرگ کیارستمی بیش از قبل درباره این فیلمساز حرف زده نامزدی برای دریافت جایزه بازیگری از آسیاپاسیفیک را هم مجالی کرده برای گفتن از رفاقت با کیارستمی.

فرمان آرا به بهناز شیربانی در “شرق” بیان داشت: عباس کیارستمی هميشه به من مي‌گفت در فيلم‌هاي خودت بازي کن، براي اينکه ديالوگ‌هايي که مي‌نويسي خودت درست‌تر ادا مي‌کني، اما من امتناع مي‌کردم، چراکه هم‌زمان بازي و کارگرداني کار سختي است. آخرين‌باري که در خانه‌اش ديدار داشتيم، از من پرسيد چه‌کار مي‌کني؟ از فيلم جديدم گفتم و اينکه قصد دارم نقشي بازي کنم. گفت: «من هميشه بهت ميگم، اگر گوش کرده بودي تا الان براي خودت يک برند شده بودي». وقتي از او پرسيدم که مشغول چه‌ کاري است؟ آن‌قدر ضعيف شده بود که يک استکان کوچک چاي را به زحمت بلند مي‌کرد. با همه اينها از کارهايش برايم گفت. گفت «با کلود مونه با فاصله صد سال در يک روز به دنيا آمديم» و يک‌سري کار روي نقاشي‌هاي مونه انجام داده بود. به دستيارش گفت چراغ‌ها را تنظيم کند که آنها را ببينم و ديدم در بستر بيماري هم کارهاي بي‌نظيري انجام داده است. عباس جزء هنرمندان چندوجهي بود؛ اگر من برگ را مي‌ديدم، عباس ريشه را مي‌ديد. به همين جهت من حرفش را گوش کردم.

فرمان آرا با تاکید بر اینکه جشنواره نیویورک مهمترین جشنواره سینمایی دنیاست گفت: زماني که «بوي کافور عطر ياس» در فستيوال نيويورک نشان داده شد که از نظر من مهم‌ترين جشنواره است، يک خانمي بلند شد و گفت منتقد نيويورک‌تايمز گفته شما وودي آلن ايران هستيد. نظر شما در اين مورد چيست؟ گفتم: «وودي آلن فيلم‌ساز مهمي است، فقط يک ايراد وجود دارد؛ اينکه من خوش‌قيافه‌تر از او هستم». مردم دست زدند و برايشان جالب بود!!




روایت ضرغامی از اظهارنظر رهبر انقلاب درباره روبوسی کیارستمی-کاترین دنوو در جشنواره کن

سینماروزان: عزت‌الله ضرغامی رییس اسبق سازمان صداوسیما در ماههای بعد از جدایی از این سازمان کوشیده از طریق صفحه اجتماعی خود و گفتگوهای تفصیلی‌اش به عنوان سیاستمداری کنشمند و در عین حال میانه معرفی شود.

به گزارش سینماروزان در روزهای اخیر اظهارنظری از ضرغامی در گفتگو با حسین دهباشی درباره نخل طلایی که کیارستمی برای «طعم گیلاس» گرفت در فضای مجازی دست به دست شده است.

ضرغامی که سابقه معاونت سینمایی دولت هاشمی رفسنجانی را در کارنامه دارد با اشاره به تماشای فیلم کیارستمی گفت: «طعم گیلاس» فیلم خسته کننده ای بود که وقتی به همراه یکی از مدیران در سینما فرهنگ فیلم را دیدم؛ در میانه های فیلم دیدم که آن مسئول کاملا خوابش برده! اگر من هم نخوابیدم برای این بود که مطمئن بشوم فیلم چیزی نداشته باشد که دردسرساز شود اما به هر حال بنا بود این فیلمی باشد که بهش نخل طلا دهند. 

ضرغامی با اشاره به فشارهای ناشی از روبوسی عباس کیارستمی با کاترین دنوو هنرپیشه زن فرانسوی حین دریافت نخل طلا و برخورد رهبر انقلاب با این ماجرا گفته است: فضاي مطبوعاتي روي اين بحث جدي بود. مهدي نصيري در نشريه خودش حسابي نقد كرده بود، من گفتم شايد اگر آقا بخواهند نكته‌اي بگويند، نكته اعتراضي مي‌گويند.

ضرغامی ادامه داد: ايشان به شوخی گفتند حالا چرا شما اين‌قدر ناراحت هستيد و همه خندیدند. ما گفتیم كه كاره‌اي نيستيم كه ناراحت باشيم. آقا به شوخي گفتند شما بچه‌حزب‌اللهي‌ها اصلا سمت اين محافل نمي‌رويد كه اين مسائل پيش بیايد، اما اگر دیگران رفتند اینها پیش میآید.




خانواده کیارستمی اعتراض نکردند⇐حکم قطعی پزشک پرونده کیارستمی صادر شد

سینماروزان: بالاخره نزدیک به دو سال بعد از مرگ عباس کیارستمی، حکم پزشکی که قصور در درمان کیارستمی متوجه وی بود صادر شد. این حکم عبارتست از توبیخ کتبی با درج در پرونده و درج در نشریه سازمان نظام پزشکی که مهمترین اثر این حکم عدم صدور نداشتن سوءپیشینه به مدت 3 سال است!

به گزارش سینماروزان محسن خلیلی قائم مقام معاون انتظامی کل سازمان نظام پزشکی با اعلام این خبر گفت: با توجه به اینکه در این پرونده و در هیأت تجدید نظر استان، رأی به توبیخ کتبی با درج در پرونده و درج در نشریه سازمان داده شد، از طریق ریاست کل سازمان درخواست بررسی مجدد در این پرونده در هیات عالی شد. به این ترتیب هیأت عالی نیز پس از رسیدگی، رای هیات تجدید نظر را تایید کرد. با توجه به اینکه باید مراحل اداری و زمانی در این رابطه طی می‌شد و ۳۰ روز هم خانواده مرحوم زمان داشتند به رأی هیأت عالی اعتراض کنند که البته اعتراضی هم نشد، رای هیات عالی قطعی اعلام شد.

خلیلی درباره عوارضی که این حکم برای پزشک این پرونده دارد، گفت: تا سه سال برای ایشان عدم سوء پیشینه انتظامی صادر نمی‌شود و به این ترتیب وی نمی‌تواند مسوولیت فنی مراکز درمانی را بر عهده بگیرد و موسس مرکزی درمانی باشد. همچنین با توجه به سوء سابقه‌ای که در پرونده وی است، در صورتی که قصور دیگری انجام دهد و  پرونده تشکیل شود، باعث می‌شود در آراء بعدی، حکم‌های سنگین‌تری برای وی صادر شود.




درگذشت نویسنده «مسافر» کیارستمی+عکس

سینماروزان: نزدیک به دو سال بعد از درگذشت عباس کیارستمی که جهانی ترین فیلمساز سینمای ایران به شمار میرفت نویسنده یکی از فیلمهای بلند این کارگردان هم درگذشت.

به گزارش سینماروزان حسن رفیعی بازیگر و نویسنده سال‌های دور سینما که نگارش «مسافر»از نخستین آثار بلند عباس کیارستمی را در کارنامه داشت به علت بیماری قلبی در جعفرآباد آشتیان در استان مرکزی درگذشت.

 «غریبه»شاپور قریب با بازی بهروز وثوقی، «قاصدک»محمد صفار با بازی سعید راد، «نفس گیر»محمود کوشان با بازی رضا بیک ایمان‌وردی و «اعدامی»محمدباقر خسروی با بازی پرویز فنی‌زاده-داود رشیدی از دیگر تجربیات نویسندگی حسن رفیعی بود که نام وی را در تیتراژ داشت و در کنارش رفیعی در برخی پروژه های سینمایی بدون ذکر نام به عنوان مشاور یا نویسنده حضور داشت.

رفیعی در انتهای دهه 50 فیلمی به نام «دانه های گندم» را با بازی مجید مظفری به تهیه کنندگی محمود کوشان ساخت؛ فیلمی در جغرافیای روستایی که متأثر از فضای انقلاب داستان طغیان علیه خوانین روستایی را بیان میکرد.

رفیعی تجربه بازیگری هم داشت و در فیلم‌هایی مثل «گربه آوازه‌خوان» و «دندان مار» و همچنین سریال «آرایشگاه زیبا» به ایفای نقش پرداخته بود.

حسن رفیعی به دلیل برخی غیرحرفه ای گریهای سینما از سال ۱۳۷۲ فعالیت سینمایی خود را تقریباً متوقف کرد و دور از هیاهوی پایتخت در روستای جعفرآباد آشتیان سکنی گزید.

حسن رفیعی
حسن رفیعی



نیکی کریمی در چرایی استفاده از عنوان «گل مردگی» برای نمایشگاه عکسهایش متذکر شد⇐تاریخ شهادت خواهد داد که چه رفتارهایی با کیارستمی شد/نه تنها قدرش را ندانستند بلکه به او توهین و تحقیر شد/فیلمهایش را اکران نکردند و وادارش کردند در جایی به جز کشورش فیلم بسازد/در این بی‌حرمتی، کیارستمی تنها نیست؛ خیلی‌های دیگر هم هستند

سینماروزان: نیکی کریمی که پاییز امسال در مقام تهیه کننده «آذر» را روی پرده داشت که علیرغم استفاده از امکانات تبلیغی فراوان نتوانست حتی یک میلیارد هم بفروشد به تازگی نمایشگاهی از عکسهایش با نام «گل مردگی» را در گالری اعتماد تهران برگزار کرده است.

به گزارش سینماروزان نیکی کریمی درباره نامگزاری نمادگرایانه نمایشگاهش به «شرق» گفت: آدم‌های بسیاری هستند که دائم در سفرند. من هم در مواقعی از سال بین تهران و لندن در رفت‌وآمد‌م و خیلی اوقات در لندن یا جاهای دیگر به‌سر می‌برم. مشاهداتم به من می‌گویند در کشورهای پیشرفته جهان، ما شاهد تکریم و پاسداشت هنرمندان در قالب طرح‌های تشویقی و حمایتی هستیم.


این بازیگر ادامه داد: هر کدام از هنرمندانی که داخل ایران کار می‌کنند و زحمت می‌کشند، اگر در خارج بودند، قدر می‌دیدند و بر صدر می‌نشستند؛ چه برسد به هنرمند بزرگی مانند آقای کیارستمی. متأسفانه بزرگان و دولتمردان ما اصلا قدر هنرمندان‌ خود را نمی‌دانند. درحالی‌که دفاع از یک هنرمند برای احترام به هنر است. همه ما خواهیم رفت و زمان خواهد گذشت، اما تاریخ یک روز شهادت می‌دهد به کیارستمی نامی با این درجه از هنر چه گذشت و چه رفتارهایی با او شد. بعد هم یکباره می‌بینیم می‌گویند مرد!

کریمی که در مستند «ای.بی.سی. آفریقا» دستیار کیارستمی بود افزود: حالا این قضیه چه درباره بزرگانی مانند کیارستمی می‌تواند اتفاق بیفتد چه برای نسل ما. می‌گویم نسل ما، منظورم متولدین دهه ٥٠ یا دهه خاصی نیست؛ همه آنهایی که چه قبل از آن به دنیا آمده‌اند چه بعد؛ تمام کسانی که این روزها را گذرانده‌اند. این همه سال زحمت کشیدند، نه تنها کسی قدرش را ندانست، بلکه به او توهین و تحقیر نیز کردند. فیلم‌هایش را اكران نکردند، آخر سر هم اسطوره‌ای حذف شد. گوهرهای ارزنده خود را یکی یکی از دست می‌دهیم و قدر آنها را نمی‌دانیم. او را وادار می‌کنیم در جایی دیگر جز کشور خودش فیلم بسازد و البته در این بی‌مهری‌کردن و نادیده‌گرفتن، کیارستمی تنها نیست. خیلی‌های دیگر هم هستند؛ یکی از آنها محمود دولت‌آبادی است؛ نویسنده‌ای که نه‌تنها هیچ حمایتی از او نشد، بلکه فرصت دریافت جایزه نوبل نیز از او سلب شد. خلاصه این ماجرای گل‌مردگی است و هیچ اسم‌و‌رسم دیگری ندارد. گل نمادی از نسل خودم یا انسان‌هایی است که دوستشان دارم.




ادعای فیلمسازی شکست‌خورده از محفلی با حضور کیارستمی⇐گفتند در فیلمت نشانه‌های همجنس‌بازی بگذار تا فیلمت را بفرستیم «کن»!!

سینماروزان: قاسم جعفری کارگردانی که در سالهای اخیر نتوانسته آثاری مخاطب‌پسند برای سینما بسازد و آخرین ساخته‌هایش نظیر «پروانگی» و «دختران» در اکران عمومی روی هم صد میلیون هم نفروختند به تازگی در گفتگویی به روایت حضور در محفلی با حضور کیارستمی پرداخته.

به گزارش سینماروزان جعفری از میانه دهه هشتاد و فیلمی به نام «گرگ و میش» گفته؛ فیلمی که در اکران عمومی فروشش به زحمت از 80 میلیون گذشت اما کارگردانش مدعیست با تنها افزودن دو پلان می توانست آن را به جشنواره کن بفرستد!!!

قاسم جعفری که اخیرا پردیس تئاتری «شهرزاد» را راه انداخته به «نزدیک»  گفت: «گرگ و میش» را ساخته بودم. یک شب منزل یکی از دوستان که جزو آدم‌های تاثیرگذار آن فیلم بود نمایش خصوصی داشتیم، مرحوم کیارستمی و خانم پخش‌کننده بین‌المللی فعال آن دوران و چند نفر دیگر هم آنجا بودند.

وی ادامه داد: به من گفتند امسال این فیلم را بفرستیم برای جشنواره کن. فقط دو پلان به آن اضافه کن تا دیده شود و جایزه بگیرد. گفتند در یک اتاق چند پلان با حضور دو شخصیت زن اصلی فیلم در فضای تاریک و روشن می‌گیریم که انگار دو شخصیت اصلی فیلم در انتها به همجنس‌بازی می‌رسند. قبول نکردم، چون دوست ندارم مثل پازل و معادله حرکت کنم.

وی در بخش دیگری از این مصاحبه تصریح کرد: برای فرهادی احترام قایلم، اما سینمای ما فیلمسازان بهتر از فرهادی زیاد دارد. فرهادی از نظر من فقط فیلمسازی است که قواعد بازی را خوب بلد است و می‌داند چه چیزی را کجا و چطور بسازد.




افشای خط داستانی «یواشکی»درمیشیان حکایت دارد از⇐شباهت به «زیر درختان زیتون»کیارستمی؟

سینماروزان: رضا درمیشیان کارگردانی که دومین فیلمش «عصبانی نیستم» بعد از رفع توقیف در کمیته بازبینی آماده اکران است با چهارمین فیلمش «یواشکی» در جشنواره سائوپائولوی برزیل حضور یافته است.

به گزارش سینماروزان درمیشیان سعی زیادی کرد تا زمان اتمام تولید هیچ خط داستانی و عکسی از «یواشکی» که در نیوزلند فیلمبرداری شده بیرون ندهد و همین اتفاق موجب شد داده های مرتبط با این فیلم بسیار اندک باشد.

حضور «یواشکی» در جشنواره سائوپائولو و یادداشتی که نویسنده‌ای به نام «ویتور گیمارایز» درباره «یواشکی» نوشته است اما باعث لو رفتن خط داستانی فیلم شده است.

«یواشکی» درباره رخدادی به نام عشق میان یک دختر و پسر پس از زلزله ای مرگبار در نیوزلند، درست شبیه به «زیر درختان زیتون»عباس کیارستمی که در آنجا زلزله رودبار بود که عاملی می‌شد بر نزدیک شدن یک دختر و پسر!

متن یادداشت «ویتور گیمارایز» را بخوانید:

 از بهترین تجربه‌ها برای یک خوره فیلم در یک فستیوال سینمایی زمانی رخ می‌دهد که از فیلمی که از آن کاملا بی‌خبر و از موضوعش بی‌اطلاع باشیم ، غافلگیرمان کند. این اتفاق برای من در طول چهل و یکمین جشنواره فیلم سائوپائولو با فیلم یواشکی افتاد، فیلمی تازه از رضا درمیشیان و محصول مشترک ایران و نیوزلند. با استفاده از سبکی منحصر به فرد برای روایت داستان شهری در نیوزلند پس از آن که زلزله در شهر خرابی به بار آورده و زندگی مردم زیادی را نابود کرده است.
در این فیلم، یک دختر و پسر که زندگیشان با این تراژدی به انزوا کشانده شده، عاشق یکدیگر شده و رابطه‌ای عجیب و جذاب را شروع می کنند. علیرغم استفاده از ساختاری جدید در این فیلم برای ایجاد حرکت و پویایی، فیلم درمیشیان حال و هوایی تفکرآمیز دارد. کندوکاوی است برای نزدیک شدن به کاراکترها و دستیابی به احساسات کاراکترها به یکدیگر و از دست رفته‌هایشان.
بدعت‌گذاری خیال پردازانه یواشکی ، فرم نوین و طراحی صدا و صداگذاری خوب و ریتم درست و مینیمالیستی فیلم در روایتی حساسیت برانگیز که دو نفر را در نتیجه فقدان شان در شهری که بسیاری به این گرفتاری درآمده‌اند، قابل توجه است.
فیلم که از سکوت‌های بسیار تشکیل شده، یک غافلگیری زیبا در جشنواره سائوپائولو است که باید با حساسیت برانگیزی منحصر بفردش مورد بحث قرار بگیرد.




عز‌ت‌الله ضرغامی در گفتگویی تفصیلی بیان کرد⇐بازگشتم به صداوسیما صحت ندارد/بودجه تولید «طوفان شن»جواد شمقدری را کرباسچی شهردار وقت تهران داد!!!//یکی از کارهای خوب دوره مدیریتم در سیما «شبهای برره» بود!/پدرم هیچ گاه برایمان تلویزیون نخرید!/به دلیل شبهه‌ای که در مورد اعلام مواضع صریح در حوزه‌های سیاسی به وجود آمد، از سپاه خارج شدم/دو نوع سینما بیشتر در جهان نداریم؛ یکی سینمای ایران و دیگری سینمای آمریکا!/سینمای گلخانه‌ای نمی‌توانست دوام داشته باشد، چون «قصه» جزء لاینفک فیلم است/در دوره صدارت ١٠ ساله آقایان انوار و بهشتی، اصلا کسی جرئت نمی‌کرد مخالفتی با مدیریت سینما داشته باشد!/اولین کارم در سینما این بود که بگویم اتاق من دو کلید دارد و یکی از آنها متعلق به فخرالدین انوار است!/مسئولان جشنواره کن وقتی به جشنواره فجر می‌آمدند، دنبال فیلم‌های توقیفی و فیلم‌های مربوط به فقر و بدبختی مردم بودند/ایرج قادری دو بعد از نیمه‌شب به دفترم می‌آمد/«طعم گیلاس» نماینده واقعی ایران در کن نبود! چون فیلم‌هایي بسیار بهتر از آن وجود داشت!/«طعم گیلاس» با وساطت ولایتی به کن رفت/مشکل اصلی حمید خاکبازان سوءظن شدید نسبت به هنرمندان بود برای همین حبیب کاسه‌ساز را به جای او آوردم/ کلوزآپ زنان باید در جهت اقتضای دراماتیک باشد، نه اهداف غیراخلاقی!/بازی «شارون استون» در«غریزه اصلی»سراسر شیطانی و شهوانی است/بعد از دوم خرداد به سراغ پروژه‌های عمرانی شهرک غرب رفتم/خاتمی به خاطر من با موسوی لاری برخورد کرد/در جمهوری اسلامی هیچ‌کس به اندازه اکبر گنجی با هاشمی‌رفسنجانی درگیر نشد/خیلی از تندروهایی که ابتدای انقلاب پونز به پیشانی بانوان می‌کردند بعدا جزء تندروترین بچه‌های اصلاح‌طلب شدند!!!/وقتی گنجی به زندان افتاد به ملاقاتش رفتم و موبایلم را دادم تا با خانواده‌اش تماس بگیرد/سیاستهای میرسلیم در ارشاد را قبول نداشتم/نادر طالب‌زاده با کیف سامسونت خود از خارج فیلم می‌آورد/با بهروز افخمی فروشگاهی را در چین پیدا کردیم که فیلمهای خارجی را ۱ دلار می‌فروخت!/به مدیر دفتر چین گفتم با ۱۰هزاردلار به آن فروشگاه برو و تمام فیلمهای خارجی را بخر و با یک چمدان به ایران بفرست!!!/با تصویب مجمع در زمان هاشمی، مقرر شد صداوسیما برای پخش مسابقات داخلی نباید پولی پرداخت کند/هاشمی‌رفسنجانی در دوره معاونت سینمایی و احمدی‌نژاد در دوره ریاست سازمان صداوسیما، کمک‌های قابل‌توجهی به من و در اصل به مردم کردند

سینماروزان: سه سال بعد از جدایی از صداوسیما عزت الله ضرغامی همچنان جزو موردبحث ترین مدیران فرهنگی ماست؛ البته که خودش نیز اغلب می کوشد با حضور مستمری که در شبکه های اجتماعی دارد بر این مسأله صحه گذارد.

به گزارش سینماروزان ضرغامی که سابقه طولانی مدیریت فرهنگی از معاونت سینمایی تا ریاست صداوسیما را برعهده داشته است در گفتگویی تفصیلی با «شرق» کوشیده هم درباره دوران کودکی سخن گوید و هم درباره دوران مدیریت در سینما و بعدتر صداوسیما.

متن کامل گفتگوی ضرغامی را بخوانید:

هنگامی که زندگی‌نامه شما را مرور می‌کردم به این نکات برخورد کردم که پدر شما در شرکت نفت مشغول به کار بودند و خود شما از دانشگاه پلی‌تکنیک (امیرکبیر فعلی) در رشته مهندسی عمران فارغ‌التحصیل شدید که جزء دانشگاه‌های معتبر کشور است. بعد از پیروزی انقلاب، عضو نیروهای خودجوش انقلاب و سپاه شدید. در رویداد تسخیر سفارت آمریکا حضور پیدا کردید و… . با این پیشینه چگونه فردی نظامی به مسائل فرهنگی علاقه پیدا می‌کند و به مرور وارد پست‌های حساس مدیریت فرهنگی می‌شود؟
به نظرم مسئله فرهنگ موقعیت عمومی دارد و به هویت برمی‌گردد؛ یعنی هرکسی در هر جایگاهی می‌تواند به حوزه فرهنگ و حتی هنر ورود کند. درواقع صفتی مضاف است. من از نوجوانی وقتی خودم را شناختم، زیاد مطالعه می‌کردم. علاوه بر کتاب‌های دینی و علمی، بیشتر به خواندن رمان‌های جنایی علاقه‌مند بودم که برایم جذابیت داشتند. شاید جالب باشد بدانید آن زمان همه کتاب‌های پرویز قاضی‌سعید را خوانده بودم. حتی اخیرا در اینستاگرام درباره قاضی‌سعید مطلبی منتشر کردم.
پس خانواده شما به‌اصطلاح بسته نبود؟
بله. ما ٩ خواهر و برادر بودیم و من فرزند هشتم خانواده هستم. همه، جز دو نفر از ما تحصیلات دانشگاهی داریم. دو خواهرم در رشته شیمی و دیگری در رشته پزشکی دانشگاه تهران تحصیل کردند و ایشان که تفاوت سنی کمی با من دارند در ماجرای تسخیر لانه جاسوسی همراه من بودند و برادرهایم هم همین‌طور. پدر من کارگر شرکت نفت بود. منتها ما زندگی فرودستی داشتیم. در میدان راه‌‌آهن، خیابان انبار نفت جای کوچکی متعلق به شرکت نفت وجود داشت و پدر من آنجا کارگر بود. سطح زندگی ما، پایین، ولی آبرومندانه و فرهنگی بود. مادرم اهل نماز و دعا بودند. فقط سواد مذهبی داشتند و سواد کلاسیک و آکادمیک نداشتند.
میانه پدر و مادر با تلویزیون و سینما چگونه بود؟
 پدرم به دلیل فضایی که در تلویزیون پیش از انقلاب حاکم بود، هیچ‌وقت برای ما تلویزیون نخرید، اما من خیلی تلویزیون را دوست داشتم و داشتن آن جزء رؤیاهایم بود.
جالب است که سرنوشت شما بعدها با تلویزیون گره خورد!
واقعا، اما آن زمان همسایه‌ها تلویزیون داشتند و با خودم می‌گفتم چه می‌شد صبح چشمانم را باز می‌کردم و می‌دیدم که در خانه ما هم تلویزیون هست!
اصلا به پدر اعتراض نکردید که چرا تلویزیون نمی‌خرد؟
شاید هم کار خوبی کردند، چون خانواده ما مذهبی بود و اصلا به دلیل ابتذال موجود در تلویزیون بهتر شد که تلویزیون نخریدند!
پدر به شما اجازه رفتن به سینما را می‌داد؟
چون به سینما خیلی علاقه داشتم، از سنین نوجوانی شروع کردم به رفتن به سالن‌های سینماهایی که در محله‌مان وجود داشت. در مسیر پیاده‌روی ما چهار، پنج سینما وجود داشت و هرکدام فیلم‌های مختلفی را به نمایش می‌گذاشتند، اما سینماهای دورتر را با برادر بزرگم می‌رفتم و بعدها که بزرگ‌تر شدم دیگر به‌تنهایی به سینماهای سطح شهر می‌رفتم. بنابراین من با سینما درواقع محشور بودم و نسبتم با سینما نسبتی معنادار بود که هنوز هم هست.
بیشتر چه‌جور فیلم‌هایی تماشا می‌کردید؟
هم فیلم‌های ایرانی و هم فیلم‌های خارجی و تازه بعد از دیدن فیلم‌ها، در مجلات درباره‌شان می‌خواندم.
نشریات تخصصی؟
نه. آن زمان نشریات تخصصی مثل «ستاره‌سینما» بود که نمی‌خریدم، اما در نشریاتی مثل «کیهان»، «اطلاعات» یا «دختران، پسران» صفحات سینمایی وجود داشت که آنها را مطالعه می‌کردم و خیلی هم علاقه‌مند بودم. بعد از انقلاب هم این علاقه در من همچنان ادامه داشت. مخصوصا با سینمای بعد از انقلاب کاملا آشنا شدم. بعد هم که به‌طور رسمی مسئول سینمای کشور شدم، جدی‌تر و تشکیلاتی به مسائل سینما ورود پیدا کردم.
اصلا چرا از سپاه خارج شدید؟
مسئولیت‌های من در سپاه، فرهنگی، رسانه‌ای و تحقیقاتی – تولیدی در بخش موشکی بود. توفیق حضور در بخش‌های نظامی را نداشتم. علت خروج من هم از سپاه به دلیل شبهه‌ای بود که در مورد فعالیت‌ها و اعلام مواضع صریح در حوزه‌های سیاسی و رسانه‌ای به وجود آمد.
تحلیلتان از فیلم‌های سینمای پیش از انقلاب چیست؟
معدود فیلم‌های خوبی در سینمای قبل از انقلاب ساخته شد که متعلق به «موج نو» بودند که از سوی چند فیلم‌ساز خوب که هنوز هم در قید حیاتند ساخته شد، اما جریان اصلی و مبتذل سینما که به «فیلمفارسی» شهرت دارد، محکوم به زوال بود و البته زایل هم شد. البته این حرف من نیست، بلکه سینماگران این‌گونه تحلیل می‌کنند. درواقع این نوع فیلم‌ها در رقابت با فیلم‌های خارجی، هالیوود، بالیوود و حتی کشورهای اروپایی از دور خارج شدند، چون پرده‌های سینما را تسخیر کردند. ضمن اینکه ما جزء چند کشوری هستیم که در کار حرفه‌ای دوبله مهارت زیادی داریم. یک‌بار هم مقام معظم رهبری به من دراین‌باره مطلب جالبی فرمودند، چون ایشان در این حوزه کارشناس‌ خبره‌ای هستند. ایشان یادآوری کردند: «شما بدانید بعضی از فیلم‌های خارجی که مردم می‌بینند و خیلی خوب هم درمی‌آید، به‌ دلیل دوبله خیلی خوبی است که شما می‌کنید و این دوبله سطح فیلم‌ها را بالا می‌آورد» و به نظرم این مطلب کاملا درست است. همین دوبله‌ها، فیلم‌های خارجی را جذاب‌تر کرد و در نتیجه فیلم‌های مبتذل ایرانی از گردونه خارج شدند. بنابراین سینمای قبل از انقلاب رو به نابودی بود و سینمای برجسته امروز هم مدیون انقلاب است.
البته فکر می‌کنم الان به‌عنوان یک مسئول حکومتی که به‌راحتی و با قاطعیت می‌توانید از سینما حرف بزنید، به دلیل فرمان تاریخی امام(ره) در بهشت زهرا(س) است؟
وقتی انقلاب شد، آن‌قدر سینما مهم بود که جمله اساسی امام(ره) در بهشت زهرا(س) که «ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم» خودبه‌خود به قانون سینما تبدیل شد و همه خاطرجمع شدند که نگاه انقلاب به سینما متعالی و توجهش به محتواست. امروز هم که من دارم گفت‌وگو می‌کنم می‌توانم با قاطعیت بگویم که دو نوع سینما بیشتر در جهان نداریم؛ یکی سینمای ایران و دیگری سینمای آمریکا.
رضا کیانیان هم در جایی چنین نظری را بیان کرده بود.
همین‌طور است. چندوقت پیش من با آقای کیانیان تماس گرفتم و به ایشان گفتم که این حرف شماست، چون من هم چنین نظری دارم و می‌خواهم درباره آن یادداشت کوتاهی بنویسم. ایشان هم تأیید کردند که دلایلمان شبیه به هم است. بنابراین بعد از پیروزی انقلاب در حوزه‌های مختلفی پیشرفت داشتیم که یکی از آنها سینماست. صاحب سینمای باهویتی هستیم و صرف‌نظر از اشکالات متعددی که برخی از فیلم‌ها دارند، می‌توانیم بگوییم امروز یک سینمای آمریکا و یک سینمای ایران در جهان وجود دارد. به‌همین‌دلیل باید دلسوزانه، اصلاح‌گرانه، آن را نقد و تحلیل کنیم و نگذاریم این توان خوبی که بعد از انقلاب ایجاد شده مضمحل شود و به بیراهه برود.
حتما می‌دانید که سینمای ایران سختی‌های زیادی متحمل شد تا به امروزِ افتخارآفرین رسید. بنابراین معتقدم نمی‌توان جریان سینمای بعد از انقلاب را منفک از قبل از انقلاب دانست. بسیاری از فیلم‌سازان «موج نو» قبل از انقلاب، در دهه ٦٠ شمسی فیلم‌های بسیار خوبی ساختند که واقعا اعتبار سینمای ما هستند، اما ادامه‌نیافتن فعالیت تعدادی از این فیلم‌سازان معتبر از دهه ٧٠ به‌بعد داغ دل سینمای ایران شد. درعین‌حال تحدید‌ها و انحصارطلبی‌های زیادی هم در دهه ٦٠ صورت گرفت که واکنش‌های حاصل از آن فشارها را در دهه‌های بعد شاهد بودیم. با این نگاه برخی‌ها از فعالیت ممنوع شدند، با این هدف که بازماندگان سینمای مبتذل قبل از انقلاب پاک‌سازی شوند. در همین مسیر فیلمفارسی‌سازان و عناصرش در دهه ٦٠ محدود شدند، اما به مرور بحث گیشه و سرگرمی‌سازی و… در قیاس با تحولات جهانی در جامعه و البته سینما مهم شد و در اولویت قرار گرفت، به‌طوری‌که برخی از فیلم‌های پرفروش سال‌های بعد کپی دست‌دوم – سوم همان فیلمفارسی‌های پیش از انقلاب شدند. بنابراین امروز هژمونی سرمایه و بحث اقتصاد دارد بلایی سر سینمای ایران می‌آورد که اندیشه‌ها به حاشیه کشیده می‌شوند و درعوض فیلمفارسی‌سازان، کلید طلایی موفقیت را در دست گرفته‌اند. حالا کار به جایی رسیده که اکران یا عدم اکران «پنجاه کیلو آلبالو» معضل سینما شده! تحلیل شما دراین‌باره چیست؟
من براساس آسیب‌شناسی دهه ٦٠ کار خودم را در سینما شروع کردم. معتقدم سینمایی که در آن دهه وجود داشت به‌هرحال سینمای روشنفکری، ویترینی و به قول خودشان گلخانه‌ای بود که براساس نمادهای فکری و سینمایی از نوع «تارکوفسکی» و «پاراجانف» و با کمک تعدادی از کارگردانان و با اهداف خاصی، تقویت شد. سینمای گلخانه‌ای نمی‌توانست دوام داشته باشد، چون «قصه» جزء لاینفک فیلم است و در این سینما نقطه قوت به نقطه‌ضعف تبدیل شده بود! و به این، رفتن فیلم‌ها به جشنواره‌های خارجی را اضافه کنید؛ به‌طوری‌که جشنواره‌ها ناخودآگاه سینمای ما را به سمتی که خودشان می‌خواستند، هدایت کردند! به‌همین‌دلیل اولین کارم در سینما این بود که بگویم اتاق من دو کلید دارد و یکی از آنها متعلق به مدیر قبلی؛ یعنی آقای انوار است. همه ما با هم همکار هستیم. تجربیات ملی، سرمایه‌های کشور هستند. نباید آنها را نابود کرد. حتی نگاهم به فروش فیلم‌ها مبتنی‌بر جریان‌سازی فرهنگی است. به این معنی مثلا فیلم‌هایی مانند «قلاده‌های طلا» ممکن است به دلایلی فروش خوبی نداشته باشند، ولی برای سینمای ملی ضروری‌اند و در آینده اثر خود را خواهند گذاشت.
همچنان اعتقاد دارید که پشت هر جشنواره فیلم خارجی، توطئه‌ای نهفته است؟
جریان کلی حاکم بر جشنواره‌های مهم جهانی ناسالم و در جهت منافع استعماری و برخلاف مصالح ملت ایران است.
دلایلتان چیست؟
مثلا به‌طور قاطع می‌توانم از جشنواره فیلم «کن» نام ببرم که در طول سال‌های پس از انقلاب هر فیلم ایرانی‌ای برای «کن» انتخاب شده، براساس نگاه خاصی بوده و نیتی پشت آن نهفته است! مسئولان جشنواره کن وقتی به جشنواره فجر می‌آمدند، دنبال فیلم‌های توقیفی و فیلم‌های خاص مربوط به فقر و بدبختی مردم بودند، درحالی‌که در این سال‌ها در داخل تولیدات برجسته‌ای داشته‌ایم که از نظر فرم، قصه‌گویی و محتوا ویژگی‌های بیشتری داشته، ولی به هیچ‌وجه سراغشان نرفته‌اند!
نگاه شما به جشنواره کن به سیاست‌گذاری‌ها در دهه ٦٠ خورشیدی محدود می‌شود یا تمامی ادوار آن؟ چون امروز خیلی از مسائل تغییر کرده‌اند.
البته این نگاه، به‌خصوص در جوایزی هم که دادند و تشویق‌هایی که کردند تا امروز ادامه پیدا کرده، یعنی اگر امروز دنیا بخواهد از ایران فیلمی انتخاب کند که این فیلم از هر جهت برجستگی داشته باشد، ولی اگر در آن گوشه‌ای از پیام‌های درست این کشور را منتقل ‌کند حتما انتخاب نمی‌کنند!
منظورتان چه نوع فیلم یا فیلم‌سازی است؟
مثلا آقای امیر نادری. ایشان قبل از انقلاب فیلم‌های خوبی ساخته بود و من همیشه از ایشان به نیکی یاد می‌کردم. هرچند بعد از انقلاب به آمریکا سفر کرد و فیلم‌سازی را در آنجا ادامه داد. ایشان فیلم «آ، ب، ث… منهتن» را ساخت، اما وقتی این فیلم را به «کن» فرستاد، حتی آن را در انتخاب اولیه فیلم‌ها قرار ندادند، چه برسد به اینکه وارد بخش مسابقه کنند! همان زمان آقای نادری با آقای کیارستمی تماس گرفتند که شما به آقای ژیل ژاکوب بگویید که این فیلم را من ساختم! من امیر نادری‌ام. ظاهرا حواسشان نیست که این فیلم خوبی است!
شما چگونه از این موضوع مطلع شدید؟
این مطلب را آقای کیارستمی در گفت‌وگوی حضوری‌ای که با هم داشتیم بیان کردند. آقای کیارستمی گفتند: «من موضوع را با آقای ژاکوب در میان گذاشتم. ایشان در پاسخ گفت، ما از این فیلم مطلعیم و اگر این فیلم درباره جامعه ایران بود حتما در بخش مسابقه قرار می‌گرفت، اما چون فیلم درباره جامعه آمریکاست، انتخاب نکردیم!» به‌این‌ترتیب جهت‌گیری آنها درباره سینمای ایران کاملا روشن است.
ولی فیلم «طعم گیلاس» آقای کیارستمی در زمان استقرار شما در معاونت سینمایی موفق به کسب جایزه نخل طلای کن شد. دراین‌باره چه می‌گویید؟
بله. ولی هیچ ربطی ندارد! اتفاقا همین نکته، حرف من را تأیید می‌کند.
ببخشید. اما من متوجه این تناقض نمی‌شوم.
وقتی فیلم «طعم گیلاس» را دیدم، هنوز سکانس پایانی آن ضبط‌ نشده و به صورت ویدئویی بود. معتقد بودم که این فیلم در مقایسه با بسیاری از فیلم‌های خوبی که در جشنواره‌های فیلم فجر ٧٤ و ٧٥ به نمایش درآمدند، سطح پایین‌تری دارد، اما مسئولان «کن» دست روی فیلم «طعم گیلاس» گذاشتند!
به نظر شما چرا آنها فیلم «طعم گیلاس» را پذیرفتند و از نظر شما این فیلم چه ایراداتی داشت؟
من باید درباره تصمیمات دوره خودم پاسخ‌گو می‌بودم، چون آن زمان سینما مثل الان نبود که اقتداری در مدیریت سینما حاکم نباشد!
البته آقای مهندس! در برخی موارد اقتدار در آن دوره از حد گذشته بود!
به سؤالات شما دراین‌باره هم پاسخ می‌دهم، اما آن زمان سینما مدیریت داشت و با اقتدار عمل می‌کردیم. من در آن مقطع فکر کردم اگر فیلمی قرار است به‌عنوان نماینده جمهوری اسلامی ایران، در یک جشنواره به ظاهر معتبر خارجی حضور پیدا کند، باید به شایستگی سینمای ایران را نمایندگی کند. سؤال نخستم این بود که اصلا چرا آنها باید برای ما تعیین کنند؟ و سؤال دوم هم اینکه چرا آنها «طعم گیلاس» را انتخاب کردند؟
به یک دلیل واضح! چون هر جشنواره‌ای براساس معیارهای خود فیلم‌هایش را انتخاب می‌کند. مگر همین جشنواره فیلم فجر خودمان، هر فیلمی را که در راستای سلیقه‌اش نباشد کنار نمی‌گذارد؟! ضمن اینکه شیوه موردنظر شما از نوع جشن «اسکار» است و نه جشنواره «کن»!
بحثم درباره «کن» که درواقع تکمیل پازل مدیریت دهه ٦٠ است به اینجا می‌رسد که از نظر آنها ویژگی‌ فیلم‌های ما، نشان‌دهنده فقر، عقب‌ماندگی و ایران توسعه‌نیافته است.
آقای مهندس بهتر است جزئی‌تر به مسائل بپردازیم. در تمام فیلم‌های بزرگ دنیا، نمایش‌نامه‌ها و آثار متنوع هنری که اعتبار جهانی، انسانی و بشری پیدا کرده‌اند، مشکلات و معضلات بشری مطرح می‌شود، چون در غیر این صورت اصلا درام به وجود نمی‌آید. با این نگاه، باید همه فیلم‌ها گل‌وبلبل نشان دهند؟
نه! مشکل این است که فیلم‌های منتخب «کن» هم درام درستی ندارند! بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تحولات عظیمی در کشور اتفاق افتاد. دست‌کم من کارم را در معاونت سیما در دوره «سازندگی» آغاز کردم. آن زمان ریاست صداوسیما برعهده آقای محمد هاشمی بود. شخص آقای اکبر هاشمی‌رفسنجانی هم اصلا رابطه‌‌ ویژه‌ای با سینما برقرار کردند. شاید بیش از ١٠ بار من با ایشان ملاقات کردم. با هم فیلم دیدیم و ایشان پشتیبانی‌های خوبی از سینما کردند؛ مثلا در دوره سازندگی کارهای بزرگی مانند ساخت مترو صورت گرفت. حتی من در مقطعی که در معاونت سینمایی حضور داشتم برنامه بازدید هنرمندان از مترو را ترتیب دادم.
بله. آن زمان مهندس سلیمی حضور داشت. خدا ایشان را رحمت کند، خیلی هم دوست داشت با هنرمندان عکس یادگاری بگیرد!
به یاد می‌آورم در آن زمان همه بزرگان سینما حضور داشتند؛ از آقایان کیارستمی، تقوایی و عیاری تا دیگران. هدف این بود که مظاهر سازندگی را از نزدیک ببینند. چیزی را هم به کارگردانان تحمیل نکردیم. فقط گفتیم اول بدانید که در کشورتان چه می‌گذرد؛ یعنی اصلا این وظیفه مدیران سینماست. ما هیچ‌وقت به هیچ کارگردانی نگفتیم وظیفه تو این است که فلان فیلم را بسازی یا در مورد فلان مسئله حتما فیلمی بساز. هرگز!
اینجا می‌خواهم صراحت بیشتری خرج کنم. در دوره معاونت شما، نوعی اقتدار وجود داشت که کسی جرئت نمی‌کرد به شما نه بگوید! گزینه دیگری هم نبود. شما همه‌چیز را زیر ید خود گرفته بودید. به‌اصطلاح جَنَم فرد نظامی را داشتید که به فرهنگ ورود پیدا کرده بود که در عین داشتن جسارت و حتی در جاهایی ملاطفت، قدعلم‌کردن مقابلش چندان آسان نبود. نظرتان چیست؟
البته من در هر کاری اقتدار لازم را داشتم و این ربطی به نظامی‌بودن ندارد. برای روشن‌ترشدن بحث، پیشنهاد می‌کنم دوره قبل از من را دقیقا رصد کنید، چون اگر بحث شما تحکم و نگاه آمرانه است، به نظرم در دوره صدارت ١٠ ساله آقایان انوار و بهشتی چنین نگاهی به‌مراتب بيشتر از هر دوره‌ای حاکم بود و اصلا کسی جرئت نمی‌کرد مخالفتی با مدیریت سینما داشته باشد. ارتباط من با هنرمندان سینما؛ از کارگردانان و تهیه‌کنندگان گرفته تا بازیگران و نویسندگان سینما کاملا دوستانه و مستمر بود. با کارگردانان برجسته قبل از انقلاب؛ مثل آقایان کیمیایی، مهرجویی، کیارستمی، تقوایی و بیضائی بارها جلسه داشتم. تلاش می‌کردیم به‌لحاظ فکری به هم نزدیک شویم و با هم کار کنیم یا مثلا آقای ایرج قادری ساعت دو نیمه شب به دفتر من می‌آمد و من فقط آن زمان وقت می‌کردم با ایشان جلسه بگذارم. یادم می‌آید به ایشان گفتم فیلم «می‌خواهم زنده‌ بمانم» را دیدم و پسندیدم. اعتقاد داشتم آقای قادری قصه‌گوی خوبی در سینما هستند و بهتر است چنین فیلم‌هایی که موضوعات اخلاقی را مطرح می‌کند بسازد تا یک فیلم دفاع‌مقدسی که شناختی از آن فضا ندارد. بااین‌حال هیچ منعی برای هیچ‌کس برای ساخت فیلم وجود نداشت یا در دهه فجر برای اولین‌بار گفتیم که می‌خواهیم با هنرمندان به مزار امام(ره) برویم. بسیاری از هنرمندان گفتند که تا حالا حتی یک‌بار نشده که بر سر مزار امام(ره) برویم! بالاخره شرایط فراهم و زمانی که قرار شد مقابل هتل لاله جمع شویم، همین زنده‌یاد آقای سلیمی به من گفت دوتا اتوبوس کفایت می‌کند، اما وقتی به محل قرار رسیدم، دیدم که شش اتوبوس منتظرند! گفتم آقای سلیمی چرا این‌همه اتوبوس! بعد دیدم هرکسی که فکر می‌کنید از اهالی سینمای ایران آمده بود. حتی هنگام برگشت، آقای نصیریان فرصت نکردند با ما ناهار بخورند. گفتند من برای یزد بلیت دارم و باید در صحنه فلان سریال حضور داشته باشم. گفتم آقای نصیریان شما که موظف بودید سر ضبط باشید، اصلا نمی‌آمدید. ایشان حرفی به من زدند که هنوز به یاد دارم. گفتند آقای ضرغامی، این فرصتي استثنایی برای هنرمندان است که در یک برنامه جمعی – معنوی به زیارت امام (ره) می‌روند و من اصلا دلم نمی‌خواست جا بمانم. ایشان راست می‌گفت، چون برای خوشامد ضرغامی این کلمات را بیان نمی‌کرد، چون آقای نصیریان صاحب هویت و شخصیتی هستند که حتی اگر نمی‌آمدند کسی معترض ایشان نمی‌شد یا برپایی جشنواره‌های استانی یکی از کارهایی بود که با هدف نزدیکی هنرمندان و مردم صورت گرفت. نوسازی تجهیزات سینماها، مصوبه قانونی تغییر نرخ محاسبه برق سینماها، تخصیص اعتبارات بالا از طریق وام تبصره ٣ به تهیه‌کنندگان، برگزاری جشنواره‌های استانی، ایجاد ردیف مستقل برای بودجه سینما از اقدامات مهم در آن دوره کوتاه بود.
درعین‌حال توجه شما به چهره‌ها و بازیگران همواره مثال‌زدنی است. چرا؟
بازیگران سینما، به جز معدودی سوپراستار، مظلوم واقع می‌شوند. دخل‌وخرجشان با هم سازگار نیست. درعین‌حال باید پرستیژ خود را هم حفظ کنند!
واقعیت این است که برخی‌ها معتقدند صرف بودجه‌های کلان برای برگزاری جشنواره‌های استانی، خروجی‌اي برای سینمای ایران نداشته. نظرتان چیست؟
هدفم از سفرهای سازندگی و جشنواره‌های استانی در دوره آقای هاشمی، آشنایی هنرمندان با پیشرفت‌های بعد از انقلاب در کشور بود. این سفرها و جشنواره‌ها تأثیر بسیار خوبی در ایجاد ارتباط مردم کشور با سینما داشت. هنرمندان با حضور پررنگ خود در جشنواره‌های استانی مثل خوزستان و کردستان بیش از همیشه با من ارتباط برقرار کردند.
ظاهرا حرفتان درباره فیلم «طعم گیلاس» ناتمام ماند!
حرف من این بود که فیلم «طعم گیلاس» نماینده واقعی سینمای ایران در سال ١٣٧٤ نیست! چون فیلم‌هایي بسیار بهتر از آن وجود داشت، اما وقتی مسئولان جشنواره کن این‌قدر اصرار داشتند که فقط همین فیلم از سینمای ایران در آنجا حضور پیدا کند، دیگر برای من روشن شد که آنها می‌خواهند برای اولین و آخرین‌بار نخل طلای کن را به آقای کیارستمی بدهند و خود فیلم خیلی مهم نیست!
تا آنجا که به یاد می‌آورم، آقای دکتر ولایتی، وزیر وقت امور خارجه، برای مجاب‌کردن شما هم نقش داشتند. ظاهرا چون آقای ولایتی از هم‌کلاسی‌ها یا هم‌محله‌ای‌هاي دوران جوانی آقای کیارستمی بود. اصل ماجرا چه بود؟
آقای ولایتی با من تماس گرفتند. در ابتدا دلایل من را شنیدند. بعد به من گفتند ما الان در سطح بین‌المللی در شرایطی هستیم که اگر فیلمی از ایران در جشنواره‌ای جایزه ببرد و پرچم جمهوری اسلامی ایران به اهتزاز در‌آید، از نظر سیاسی برای ما موقعیت خوبی می‌آورد. درنهایت هم موافق نبودم که این فیلم به‌عنوان نماینده سینمای ایران برود، اما چون به این نتیجه‌ رسیدم که آنها فیلم دیگری از ما را قبول نمی‌کنند و همین باعث می‌شود که ما اصلا در جشنواره حضور نداشته باشیم و با درنظرگرفتن فایده موردنظر آقای ولایتی، بالاخره موافقت کردم. بنابراین «طعم گیلاس» با وساطت دکتر ولایتی و برای مصالح دیپلماتیک کشور در مقطعي خاص به جشنواره کن رفت.
یعنی در یک تصمیم، منافع ملی را ترجیح دادید؟
همه موارد در کنار هم مطرح بود.
حالا امروز از این تصمیم رضایت خاطر دارید یا ناراحت هستید؟
سرجمع تصمیم مناسبی بود. اما ببینید این موضوع مثل این داستان می‌ماند که روزی ملانصرالدین دید اطرافش یک عده بچه شلوغ می‌کنند. برای اینکه از شر بچه‌ها خلاص شود، گفت بدوید که سر فلان کوچه‌ آش می‌دهند. همه دویدند. بعد ملانصرالدین با خود گفت نکند واقعا آش می‌دهند و خودش هم به سمت آنها دوید! ببینید نمی‌شود که ما کاری از روی مصلحت انجام دهیم. بعد آن‌چنان پایکوبی کنیم که گویی اصل ماجرا را فراموش کرده‌ایم!
خود شما چه نگاهی به آقای کیارستمی داشتید؟
از نظر من آقای کیارستمی، شخصیت قابل احترامی داشتند. حتی من یادداشتی نوشتم درباره ایشان تحت عنوان «کارگردان باشخصیت» و در آنجا مطرح کردم که چرا ایشان باشخصیت هستند. چون من با آقای کیارستمی مراوده زیاد داشتم. حتی فیلم «طعم گیلاس» را در دوره حضورم در صداوسیما پخش کردم. شما از مردم بپرسید که آیا «طعم گیلاس» را دیدید. شاید کسی ندیده باشد. چون در میان این‌همه فیلم‌های مختلف که پخش می‌شود «طعم گیلاس» فیلمی است که ویژگی‌های جذب مخاطب عام را ندارد. بااین‌حال فیلم در آن زمان پخش شد. حتی از بچه‌های پخش پرسیدم شما رایت این فیلم را خریدید که پخش کردید. گفتند نه! قرار بود بخریم ولی نخریدیم! گفتم خیلی بد شد باید پول آن را که حداقل صد میلیون تومان است بدهید. جالب است همان روز آقای کیارستمی به من زنگ زد و فورا قبل از هر چیزی گفتم الان می‌گوید آقای ضرغامی چرا رایت فیلم را نخریدید؟! اما ایشان با خوش‌رویی زیاد بعد از سلام و احوالپرسی گرم گفتند فقط زنگ زدم از شما تشکر کنم. گفتم به چه دلیل؟ گفت برای اینکه دیروز فیلم «طعم گیلاس» را پخش کردید و این بزرگ‌ترین احترام به من بود. گفتم به‌هرحال وظیفه ‌ما بود. فیلم خوبی بود که پخش کردیم، اما شرمنده‌ایم که رایت آن را خریداری نکردیم! گفت من پول نمی‌خواهم. اصلا همین الان این فیلم را به شما و صداوسیما هدیه کردم و واقعا هم پول نگرفت. حالا رفتار ایشان را مقایسه می‌کنم با بعضی از فیلم‌سازانی که وقتی می‌خواستیم رایت فیلمشان را بخریم، سر ١٠‌ میلیون تومان با ما چانه می‌زدند! درحالی‌که برای همان افراد، ٥٠٠‌ میلیون تومان تیزر مجانی پخش می‌کردیم! اما به‌دلیل همان ١٠‌ میلیون جلوی فیلم را می‌گرفتند! آقای کیارستمی بسیار باکلاس بود. وقتی در جمعی حضور می‌یافت به جمع هویت می‌داد.
یکی از سیاهی‌های مدیریتی در سینمای بعد از انقلاب، حضور حمید خاکبازان در کسوت مدیریت وقت اداره کل نظارت و ارزشیابی در دوره معاونت شما بود، به‌طوری‌که هنرمندان وقتی با او ملاقات می‌کردند، می‌گفتند وحشت داشتیم. چرا چنین معاونی را برگزیدید؟
آقای خاکبازان در مدیریت قبل از من وارد سینما شده بود. روزی که من به این پست منصوب شدم، ایشان می‌خواستند همراه همکارانشان به استقبال من بیایند که گفتم از چنین کارهایی خوشم نمی‌آید. به مرور هم با برخی از رفتارها و عملکرد ایشان موافق نبودم؛ مثلا نگاه ایشان به هنرمندان از بالا به پایین بود، درحالی‌که من اصل را بر رفاقت گذاشته بودم. مشکل اصلی آقای خاکبازان عدم تعامل مناسب با هنرمندان و سوءظن شدید نسبت به آنان بود. من این را نمی‌پسندیدم. بنابراین آقای حبیب‌الله کاسه‌ساز را به‌جای او منصوب کردم.
مثلا ایشان درباره زندگی خصوصی فلان هنرپیشه نظر می‌داد یا خانم میلانی در خاطرات خود می‌گفت که من یکی از دوقلوهایم را به دلیل رفتار بد آقای خاکبازان از دست دادم! به نظر شما یک مسلمان واقعی باید چنین رفتاری را داشته باشد؟
من هم عرض کردم که با ایشان مخالفت داشتم. تا اینکه به دلیل برخوردی که با آقای داوودنژاد بر سر فیلم «عاشقانه» شد، دیگر نتوانستیم با هم کار کنیم. البته همراهی من با فیلم «عاشقانه» به دلیل فیلم خوب «نیاز» و بر اساس قول همکاری برای ساخت فیلم‌های محتوایی ارزشمند بود.
بااین‌حال ایشان ضربات خود را بر سینماگران وارد کرد! بگذریم. در زمان انتخابات سال ١٣٧٦ ظاهرا دعوای معاونت سینمایی با خانه سینما بالا گرفت. آن زمان سیف‌الله داد و احمدرضا درویش، رئیس هیئت‌مدیره و مدیرعامل خانه سینما بودند و طرفدار «اصلاحات» که حتی فیلم انتخاباتی خاتمی را همراه بهروز افخمی ساختند، ولی شما طرفدار ناطق‌نوری بودید، به‌طوری‌که جناح شما باور نمی‌کرد که خاتمی ٢٠ ‌میلیون رأی بیاورد؛ یعنی کمی عجیب به نظر می‌رسید از صندوق انتخابات به ریاست علی‌محمد بشارتی، ‌نام خاتمی خوانده شود. روایت شما از مخالفتتان در آن مقطع چیست؟
اینکه از صندوق انتخابات به ریاست آقای بشارتی، نام آقای خاتمی درآمد، نشان‌دهنده سلامت انتخابات است. متأسفانه آن انتخابات تا حدی فضای سینما را دوقطبی کرد. هنرمندان در مقایسه آقایان خاتمی و ناطق‌نوری، بیشتر طرفدار آقای خاتمی بودند. انتخابات ٧٦ دوقطبی شد. هیئت‌مدیره وقت خانه سینما هم به‌نفع خاتمی وارد میدان شد. معلوم بود که اکثریت بدنه هنرمندان، آقای خاتمی را به آقای ناطق‌نوری ترجیح می‌دادند.
بااین‌حال معتقدم در مقایسه با درگیری مسئولان وقت «خانه سینما» و مدیران ارشاد در زمان انتخابات ریاست‌جمهوری آقای احمدی‌نژاد، دست‌کم حرمت‌ها حفظ شد و دعوا‌ها علنی نشد. می‌خواهم از این فرصت استفاده کنم و نظرتان را درباره تعطیلی «خانه سینما» به دستور آقای شمقدری جویا شوم. دراین‌باره چه تحلیلی داشتید؟
معتقدم گفت‌وگوهای مدیریتی با هنرمندان باید در جو تفاهم و سازنده صورت گیرد و نهایتا هر دو طرف فهم مناسبی نسبت به یکدیگر پیدا کنند. منازعه و درگیری همه را ضعیف می‌کند. مدیر و هنرمند هم نمی‌شناسد.
در زمان صدارت یک‌سال‌ونیم شما در سینما در شکل اجرائی جشنواره فیلم فجر تغییراتی انجام دادید. از جمله اینکه هنرمندان به جای مسئولان، جوایز سیمرغ برندگان را اهدا کردند، یعنی همان ایده اجرای مراسم «اسکار». چرا؟
این ایده را از اسکار گرفتم. خب وقتی کار درستی انجام می‌شود چرا نباید از آن استقبال کرد؟ دیدم چقدر خوب است که هنرمندان سینما چنین کنند و مراسم از حالت یکنواخت و مسئول‌محور بیرون بیاید.
به‌تازگی در یکی از برنامه‌های سینمایی «سینمایک» دیدم که شما به‌عنوان کار شناس سینما و منتقد، فیلم «مرگ‌جویان» Flatliners  را که توسط جوئل شوماخر در سال ١٩٩٠ ساخته شده نقد کردید. برایم جالب بود در پایان این برنامه نظرات تأمل‌برانگیزی درباره سینما و فیلم‌سازی ابراز کردید؛ برای مثال فیلم‌هایی مانند «پاتن»، «بن‌هور»، «پاپیون» و… را با وجود نگاه سیاسی و صرفا به‌دلیل ارزش‌های زیبایی‌شناسی‌شان مورد ستایش قرار دادید. به نظرم چنین نگاهی باید بر فرهنگ و سینمای امروز ما حاکم شود. بدین معنی که به هر اثر هنری به‌مثابه اعلامیه سیاسی یا بیانیه رسمی وزارت امور خارجه فلان کشور نگاه نکنیم. آقای مهندس چگونه به این نگاه رسیدید؟
به‌طورکلی من هم با نظر شما موافقم. اضافه بر این مسئله نیت‌خوانی‌های بلاوجه از آسیب‌های فیلم و سینماست. به اعتقاد من خوانش‌های فرامتنی بلای جان سینما و هنرهای نمایشی است.
یکی از نقدهای جدی‌ام به عملکرد شما در دوران معاونت سینمایی جناب‌عالی، ‌انتشار دفترچه سیاست‌های سینمایی بود که در آن بندی وجود داشت در باب «پرهیز از استفاده از کلوزآپ زنان در فیلم‌ها»! درآن دفترچه به‌صراحت در زیبایی‌شناسی تصویری و بیان هنری دست برده شد، درحالی‌که شما به‌تازگی از فیلم «مرگ‌جویان» به‌عنوان فیلمی معنوی نام بردید و از آن تجلیل کردید که در آن به‌وفور کلوزآپ از خانم «جولیا رابرتز» وجود دارد. چرا به چنین نگاهی رسیدید؟
دفترچه «سیاست‌های سینمایی» در زمان من، اولین اقدام مهم در جهت قانون‌مندی سینما بود، به‌همین‌دلیل باید در همان بازه زمانی به آن نگاه کرد. من همچنان مخالف استفاده ابزاری از زنان در سینما هستم. متأسفانه در آن زمان برخی از تهیه‌کنندگان سینما فقط به بهانه گیشه از تصاویر کلوزآپ چهره‌های آرایش غلیظ زنان در فیلم‌ها استفاده می‌کردند که برای ما قابل ‌قبول نبود. ما در هنر به‌دنبال مفاهیم انسانی هستیم و قطعا شما هم مثل من نگاه تحقیرآمیز به زن را برنمی‌تابید. نظرمان در آن دفترچه در جهت کرامت زنان و مخالف نگاه ابزاری بود. به نظرم کلوزآپ باید در جهت اقتضای دراماتیک باشد، نه اینکه به‌دلیل اهداف غیراخلاقی مرتبا برجسته شود. در نهایت منظورمان از «کلوزآپ» عدم استفاده ابزاری از چهره زن بود نه استفاده حرفه‌ای.
اما در آن زمان مسئله به‌گونه دیگری استنباط شد که همانا هدف محدودیت حضور زنان در سینماست؛ برای مثال به یاد می‌آورم که شما در چهاردهمین جشنواره فیلم فجر بعد از اهدای جایزه بهترین بازیگر به فاطمه گودرزی برای فیلم «غزال» به کارگردانی مجتبی راعی، جداگانه در مراسمی دیگر از خانم گودرزی تجلیل کردید، با این دلیل که ایشان در مراسم‌های مختلف با حجاب و پوشش مناسب شرکت می‌کنند. چرا؟
دلیلش را به یاد نمی‌آورم، ولی اگر به‌همین‌دلیل هم باشد کار خوبی بوده است.
چنین تجلیلی باید از سوی ستاد امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر صورت می‌گرفت، نه توسط معاون سینمایی وزارت ارشاد. ضمنا فیلم «غزال» آقای راعی در مقایسه با دیگر کارهای ایشان فیلم متوسطی ارزیابی شده بود. حالا که سال‌ها از آن زمان گذشته، امروز به بند «حذف کلوزآپ زنان در سینما» چگونه نگاه می‌کنید؟
البته امربه‌معروف و نهی‌ازمنکر همگانی است؛ شما نباید صرفا نگاه سازمانی به آن داشته باشید. درباره بحث «کلوزآپ» هم باید مفهوم آن را به‌روز و تکمیل کرد.
آقای ضرغامی! شما حتما می‌دانید که زن، مظهر معشوقگی خداوند است. در خلقت زن لطافتی وجود دارد که حذف‌شدنی نیست. چگونه می‌توان زن را در سینما و اصلا زندگی نادیده گرفت، درحالی‌که «از دامن زن، ‌مرد به معراج می‌رسد»؛ اما در سینما همیشه شاهد بوده‌ایم هرجا پای زن به میان می‌آید، ‌بلافاصله خط قرمز‌ها پررنگ می‌شوند و خیلی‌ها به‌راحتی به زنان توهین می‌کنند. اصلا به نظر شما مفهوم عشق بدون زن قابل تصور است؟
اگر چنین نگاهی به زن وجود دارد، فقط به‌دلیل گوهر وجود زن است، وگرنه کسی با حضور زن در سینما مشکلی ندارد. استفاده ابزاری از زن به هر شکلی که باشد، پذیرفتنی نیست.
با این نگاه از نظر شما کلوزآپ «جولیا رابرتز» در فیلم «مرگ‌جویان» پذیرفتنی است؟ ‌
اگر استفاده ابزاری نباشد، مانعی ندارد. چون حضور ایشان در راستای داستان فیلم است و کارکرد کاملا دراماتیک دارد که در جهت پیام فیلم است و استنباط شهوانی از چهره و حضور ایشان در این فیلم وجود ندارد. این نکته فرق دارد با بازی «شارون استون» در فیلم «غریزه اصلی» که سراسر نگاه شیطانی و شهوانی در آن حاکم است. این‌گونه فیلم‌ها بد و مردود هستند.
دراین‌باره نگاه صفر و صدی ندارم. اما بااین‌حال حضور اینگرید برگمن در فیلم عاشقانه «کازابلانکا» را چگونه ارزیابی می‌کنید؟
همان‌گونه که به شما پاسخ دادم که ما مخالف بیان مفهوم عشق نیستیم بلکه با ابتذال و استفاده ابزاری از زن مخالف هستیم. به‌طور مثال فیلم «اسپارتاکوس» با بازی کرک داگلاس و با کارگردانی استنلی کوبریک فقط با حذف یک صحنه قابل پخش و اتفاقا فیلم خوبی است اما اخیرا سریال «اسپارتاکوس» ساخته شده که کل آن غیرقابل نمایش، وحشتناک و شیطانی است.
بعد از دوم خرداد ٧٦ و پیروزی سیدمحمد خاتمی و استقرار آقای مهاجرانی در کسوت وزیر فرهنگ و حضور زنده‌یاد سیف‌‌الله داد در معاونت سینمایی، از پیکره دولت جدا شدید. بعد از آن چه کردید؟
بعد از خروجم از وزارت ارشاد، چون رشته تحصیلی‌ام ساختمان است به مدت چهار ماه مدیرعامل شرکت ساختمانی در شهرک غرب (قدس) شدم که پروژه‌های ساختمانی و عمرانی بسیار زیادی داشت. در آن زمان در شهرک غرب فضای خاص فرهنگی – سیاسی حاکم بود و ارتباط خوبی با اعضای هیئت‌مدیره، ان‌جی‌اوها و افراد تأثیرگذار در اداره شهرک پیدا کرده بودم و به جز کارهای عمرانی ارتباط خاص فرهنگی هم با آنها داشتم که شنیدنی است.
یعنی کلا قید سیاست را زدید؟
در آن مقطع برای من سیاست به حاشیه رفت.
در واقع برای خود حیاط خلوتی ساختید؟
خیلی هم خلوت نبود! چون صبح تا شب با پیمانکاران دعوا داشتیم؛ اما چهار ماه بیشتر طول نکشید. درآن زمان آقای شمخانی، وزیر دفاع آقای خاتمی بودند و چهار بار با من صحبت کردند.
درباره چه؟
آقای شمخانی اصرار داشتند که معاون پارلمانی ایشان شوم. معاونت پارلمانی پستی سیاسی هم هست. چون باید به مجلس برود و با نهادهای مختلف صحبت کند.
ظاهرا همه جا معاونت حقوقی و پارلمانی با هم یک سمت هستند. شما در بخش حقوقی هم فعال بودید؟
خیر. در وزارت دفاع به‌دلیل پیچیده‌بودن مسائل حقوقی، بخش حقوقی از پارلمانی جداست. چون در بخش حقوقی، حقوق بین‌الملل مطرح است که کاری کاملا تخصصی است اما معاونت پارلمانی باید در مجلس از وزارت دفاع، دفاع کند و مثلا بودجه بگیرد که کار دشواری است.
ظاهرا شما ید طولایی هم در جذب بودجه برای وزارت متبوع خود دارید؟
(می‌خندد).
در پستی چنین حساس، رئیس‌جمهور وقت با حضور شما در پیکره دولت مخالفت نکرد؟
در وزارت دفاع برای معرفی معاونان روال بر این است که اول باید وزیر، نظر رئیس‌جمهور را جویا شود و نظر رهبری هم مهم است. چون در چارچوب نیروهای مسلح می‌گنجد. همان زمان به آقای شمخانی گفتم من از نظر سیاسی با دولت دوم خرداد زاویه دارم. تمایلی هم ندارم و مصلحت شما هم در این است که من در کنار شما نباشم اما ایشان چهار بار (دو بار حضوری و دو بار تلفنی) پیگیری کرد و جالب این بود که با آقای خاتمی هم مطرح کردند و ایشان پذیرفته بود. چون ایشان از قبل با من آشنایی داشتند. نکته مهم اینکه وقتی آقای خاتمی پذیرفت که این مسئولیت را قبول کنم، جریان تند دوم خرداد به‌شدت مخالفت کرد و به آقای شمخانی فشار زیادی آوردند که ضرغامی نباید معاون پارلمانی شود! به‌دلیل‌اینکه موضع جدی علیه دوم خرداد دارد و در جریان مقابله هم مؤثر بوده. درحالی‌که معاونان پارلمانی باید در مجلس یکدست باشند. در نتیجه حضور ضرغامی برای دولت این یکدستی را به هم می‌زند. بااین‌حال آقای شمخانی واقعا ایستادگی کرد. آن زمان آقای موسوی‌لاری، معاون پارلمانی رئیس‌جمهور و جزء کسانی بودند که از انتصاب من ناراحت بودند. ایشان به‌عنوان اعتراض من را برای حضور در جلسات ثابت معاونان پارلمانی دستگاه‌ها که یک هفته در میان در دفتر خودشان برپا می‌شد، دعوت نمی‌کرد! حدود شش ماه به این جلسات دعوت نشدم! تا اینکه یک روز به آقای خاتمی نامه نوشتم. مضمون نامه این بود: در چنین دولتی عجیب است که معاون پارلمانی شما تحمل فردی را که با نظر سیاسی او مخالف است، ندارد. آقای خاتمی با این نامه متوجه اوضاع شد و با آقای موسوی‌لاری برخورد کرد که ایشان هفته بعد من را به جلسه دعوت کرد.
علت این مسئله چه بود؟
خب من معروف هستم. وقتی وارد جلسه‌ای می‌شوم، خیلی ساکت نیستم. شاید بعضی‌ها از این رفتار من استقبال می‌کنند. اما بعضی‌ها هم دوست ندارند و می‌گویند فلانی چرا وقتی وارد جلسه می‌شوی، آرام نمی‌نشینی؟! جالب است وقتی وارد جلسه معاونان شدم، آقای موسوی‌لاری گفتند ما از آمدن آقای ضرغامی خیلی خوشحالیم و به ایشان خیرمقدم می‌گوییم. درصورتی‌که تا شش ماه قبل من را به جلسه راه نمی‌دادند!
شما که علاقه‌مند به کار فرهنگی بودید، چرا وارد چنین پست حساسی شدید؟
در چهار‌سالی که در این سمت بودم، فعالیت‌های فرهنگی – هنری، ‌سخنرانی‌ها و فعالیت‌های سینمایی‌ام هیچ‌وقت ترک نشد. حتی همه فیلم‌های سینمایی را می‌دیدم. درباره آنها نقد می‌نوشتم؛ ‌اما با اسم مستعار منتشر می‌کردم.
حالا چرا مستعار؟
چون ممکن بود از تحلیل‌های من تعبیرهای خاصی شود.
این هم نوعی از شیطنت است!
شاید! اما احساس می‌کردم این‌طور حرفم بهتر پیش می‌رود.
در نهایت هویت شما که فاش می‌شد. با شما در آن دوره برخوردی نکردند؟
یادم هست چند بار در دولت به آقای شمخانی تذکر داده شد. می‌گفتند معاون پارلمانی شما به‌جای اینکه برای وزارت دفاع کار کند، سخنرانی می‌کند و جاهایی هم دولت را نقد می‌کند. یک‌ بار هم ایشان از من استنطاق کرد.
چه کسانی از عملکرد شما به آقای شمخانی خبر می‌دادند؟
مشخصا یک‌ بار آقای ابطحی به ایشان تذکر جدی داد، یک ‌بار هم آقای ربیعی به ایشان نامه نوشت که هنوز نامه‌ ایشان را دارم؛ برای مثال بنده در قزوین سخنرانی کرده بودم؛ در قزوین جریان لیبرال و ملی‌گراها تحرکاتی داشتند. من در جلسه بزرگ مردمی که تشکیل شده بود سخنرانی داشتم که به‌نوعی زاویه‌ با دولت دوم خرداد محسوب می‌شد و خوشایند آنها نبود. آنها به آقای شمخانی تذکر ‌دادند، آقای شمخانی هم موضوع را با من در میان گذاشت. به ایشان گفتم من کار سیاسی نکرده‌ام، بلکه از مواضع نظام، ارزش‌های انقلاب و شهدا دفاع کرده‌ام که ایشان قانع شد.
ظاهرا در همان زمان ایراد‌هایی را هم درباره عطاءالله مهاجرانی، وزیر وقت فرهنگ و ارشاد اسلامی مطرح کردید؛ چرا؟
وقتی آقای مهاجرانی وزیر شد، نیروهای انقلابی روی ایشان مسئله داشتند و من به‌عنوان منتقد جدی وزارت ارشاد مقاله‌های صریح حتی با عنوان خودم ‌نوشتم. مثلا مقاله «فولکس پرنده»‌ام برگرفته از صحبت سعید حجاریان در مورد مجاهدین انقلاب اسلامی بود. یعنی همان پنج نفری که در رأس همکاران دولت اصلاحات بودند، مثل آقایان بهزاد نبوی، محسن آرمین، مصطفی تاجزاده و… آقای حجاریان جایی خواسته بود آنها را نقد کند. گفته بود کل مجاهدین انقلاب اسلامی در یک فولکس جا می‌گیرند. همان زمان مقاله‌ای را نوشتم با نام«فولکس پرنده». فیلم طنزی هم در دهه ٥٠ به همین نام ساخته شده بود که در سینما «داریوش» دیده بودم که در آن، اتومبیل فولکس پرواز می‌کند.
نقدهای‌تان چه حیطه‌هایی را دربر می‌گرفت؟
مواضع من نسبت به آقای مهاجرانی روشن بود. من با آقای خاتمی در زمانی که رئیس‌جمهور بودند دو بار ملاقات کردم و درباره سینما و وضعیت بدی که داشت توضیحاتی ارائه کردم. به نظرم مشکل جدی ما در دو، سه سال اول دولت اصلاحات این بود که سینما از قاعده‌های خودش خارج و وارد ابتذال شده بود. آقای شمخانی در زمان استیضاح آقای مهاجرانی به من گفتند سفارش جدی شده که همه وزرا باید به مجلس بروند و برای حمایت از آقای مهاجرانی حضور داشته باشند و به من تأکید جدی کردند که شما هم حتما حضور داشته باشید. صبح روز استیضاح به آقای شمخانی گفتم من اصلا مصلحت نمی‌دانم شما در این جلسه حضور پیدا کنید. شما سردار بزرگ سپاه هستید و نیروهای انقلابی شما را قبول دارند. آقای مهاجرانی کسی نیست که به خاطر او به مجلس بروید و از ایشان حمایت کنید. آقای شمخانی قبول کرد. اما دوباره با من تماس گرفت و گفت فشار روی من زیاد است و باید به مجلس بروم. به ایشان گفتم شما وارد صحن نشوید. در راهرو با همه سلام و علیک کنید و بعد هم برگردید. ایشان هم گفت پیشنهاد خوبی است. آقای شمخانی به مجلس آمدند و با بعضی از نماینده‌های خوزستان و رفقای خود گعده کردند و رفتند. ولی به صحن مجلس نیامدند. حتی برای آقای شمخانی در مسائل مجلس و فرهنگی مشاور خوبی بودم. آقای شمخانی به سینما خیلی علاقه‌مند بود و همیشه به ایشان فیلم‌هایی را پیشنهاد می‌دادم. یک‌بار هم با آقای هاشمی ملاقات کردم. آقای هاشمی در دوره حضورم در وزارت ارشاد به سینما خیلی کمک کرده بود. آنجا درباره سینمای بعد از دوم خرداد به ایشان گزارش دادم. آقای هاشمی در سال ١٣٧٨از طرح مباحثی همچون «عالیجناب سرخپوش» و «خاکستری» و… که توسط اکبر گنجی مطرح می‌شد، دلخور بودند. هیچ‌کس به اندازه اکبر گنجی در جمهوری اسلامی با آقای هاشمی درگیر نشد.
ظاهرا آقای خاتمی هم مخالف مطالب آقای گنجی بود.
بله. اما روزنامه‌ها در زمان ریاست ایشان علیه آقای هاشمی می‌نوشتند. در همان زمان آقای هاشمی حرف مهمی زد و به من گفت فلانی می‌دانید من اصولا خوشبین هستم. اما به شما می‌گویم درحال‌حاضر از اوضاع مملکت نگران هستم! در وزارت دفاع هم برخی از هنرمندان سینما با من ملاقات می‌کردند. مثلا یک‌بار با آقای مهرجویی قرار گذاشتم و یک‌بار هم با خانم نوشابه امیری. ایشان برای درخواست وساطت جهت رفع توقیف مجله سینمایی «گزارش فیلم» پیش من آمد.
نوشابه امیری و همسرش در زمانی که مجله «گزارش فیلم» منتشر می‌شد، کمتر علیه مدیریت شما نقدی نوشتند. حتی تیتر «سید سیاه پوش» را از یاد نمی‌برم که عکس روی جلد تصویری از شما با لباس مشکی بود؟
اتفاقا برعکس! با وجود اینکه ایشان و همسرش هوشنگ اسدی تا جایی که می‌توانستند علیه دوره من مطلب نوشتند. اما وقتی مجله «گزارش فیلم» بسته شد، فکر کردند من می‌توانم کاری برای ایشان انجام دهم. چون دفتر من روی افراد مختلف باز است. نشریه ایشان به خاطر تخلفاتی که داشت از طرف دادستانی بسته شده بود. خلاصه صحبت ایشان این بود شما که با قوه ‌قضائیه ارتباط دارید به آنها بگویید کار اشتباهی انجام ندادیم و اگر هم اشتباهی هم رخ داده صرف‌نظر کنند. چون در حدی نیست که مجله تعطیل شود. آنها ویژه‌نامه‌ای چاپ کرده بودند به نام «صد فیلم برتر» که درمورد فیلم‌های قبل از انقلاب و بعضا مبتذل بود. به ایشان گفتم هر کاری بتوانم انجام می‌دهم. چون معتقدم فضای سینما باید مفرح و پررونق باشد. با بسته‌شدن هم موافق نیستم، اما مشخصا درباره فیلم «کندو» به ایشان اعتراض کردم که چرا باید از چنین فیلمی تعریف و تمجید کنید. این فیلم با کدام قسمت از نگاه روشنفکری شما هم‌خوانی دارد؟! ایشان که متوجه اطلاعات من شدند، نتوانستند جوابی بدهند. شاید هم جوابی نداشتند. درنهایت هم پاسخ دادند که همه اینها را فلانی (فرد محترمی که نامشان را نمی‌برم) انجام می‌دهد و کار من نیست! ما زمانی می‌خواستیم در این مملکت کار سیاسی کنیم، اما چون کم‌کم در این حوزه برای ما محدودیت ایجاد شد، وارد سینما شدیم و از این طریق حرف‌های سیاسی می‌زنیم. این اعتراف مهمی بود. بعدها خدمت رهبری رفتم و یک نسخه از مجله «گزارش فیلم» را به ایشان نشان دادم تا ایشان مواضع بعضی نشریات را بدانند. در آن شماره آقای اسدی که با عنوان «بهار ایرانی» می‌نوشتند، سرمقاله‌ای علیه من نوشته بود.  ناگهان دیدم رهبری فرمودند ایشان هوشنگ اسدی است؟ عرض کردم بله. گفتند من به اندازه سن شما با آنها آشنا هستم. بعد سابقه مفصلی درباره ایشان بیان کردند. از زمانی که توده‌ای بود و بعد استحاله پیدا کرد و طرفدار شاه شد و… دیدم اطلاعات ایشان آن‌قدر زیاد است که خجالت کشیدم توضیحات بیشتری ارائه دهم. سپس رهبری فرمودند اینها که صددرصد سیاسی بودند چطور به سینما آمده‌اند! پس معلوم است می‌خواهند حرف‌های سیاسی‌شان را بزنند. واقعا رهبری اطلاعات کاملی داشتند، اما متأسفانه تاکنون جمال رهبری خوب نشان داده نشده است. به دلایل مختلف در کارهای تبلیغی، حماسی و انقلابی چهره جلال رهبری را که خیلی لازم و ضروری است انعکاس می‌دهیم، اما به جمال و لایه‌های درونی رهبری، به‌ویژه در حوزه فرهنگ و هنر کمتر ورود می‌کنیم.
به نظر شما علت چیست؟
علتش کم‌سلیقگی و کم‌اطلاعی کسانی است که به رهبری اعتقاد دارند و همین‌طور جهت‌گیری‌هایی که سیاسیون و مخالفان نسبت به ایشان دارند. اتفاقا به نظرم مخالفان، رهبری را خیلی خوب می‌شناسند، اما می‌دانند نباید چهره جمال ایشان را منعکس کنند. لایه‌های درونی رهبری در حوزه‌های فرهنگی و هنری بسیار عمیق و لطیف و راهگشاست.
بزرگ‌ترین و مهم‌ترین دلیل شما برای مخالفت با سیاست‌های فرهنگی – هنری دولت اصلاحات چه بود؟
دوره آقای مهاجرانی بیشتر بر اساس «تساهل و تسامح»، آن هم با نگاه نمایشی و سیاسی بود. از رونق تولید به معنای حرفه‌ای آن خبری نبود. ایشان طرح ایجابی برای هنر از نگاه اسلامی و انقلابی در سینما، تئاتر و کتاب نداشت. فکر می‌کرد رسالتش فقط این است که با هیجانات دوم خرداد همه‌چیز را آزاد و صرفا هویتی برای خودش ایجاد کند و چون برنامه ایجابی برای رونق فرهنگ نداشت، ضربه زد. در وهله اول ضعف مدیریتی داشتند. هرکسی به صورت ملوک‌الطوایفی در صنوف، فضاهای هنری و معاونت‌ها مسیر خودش را می‌رفت. فقط سعی می‌کرد وجهه‌ای از تسامح و تساهل از خود نشان دهد و با این نماد می‌خواست برای خود هویت بسازد. تا آن زمان بیشتر کارهای ستادی می‌کردند و کار اجرائی نکرده بودند.
اما آقای مهاجرانی پیش از آن، نماینده مردم شیراز در دوره اول مجلس، معاون پارلمانی نخست‌وزیر وقت و معاون پارلمانی رئیس‌جمهور در دوران ریاست‌جمهوری هاشمی‌رفسنجانی بود… .
معاون پارلمانی رئیس‌جمهور هم که بود بیشتر کار ستادی می‌کرد، اما وقتی به وزارت ارشاد آمد، از همین نظر هم رها شد.
اصولا چرا دیگر در صداوسیما ماندنی شدید؟
بعد از وزارت دفاع، آقای لاریجانی که رئیس وقت صداوسیما بودند، اصرار زیادی به پیوستن من به صداوسیما داشتند. همان روندی را که با آقای شمخانی طی کرده بودم با ایشان هم طی کردم. به دلایلی واقعا مایل نبودم به صداوسیما بروم، اما آقای لاریجانی چندین‌بار با من صحبت کردند که استنکاف من را دیدند، اما آخرین‌بار نقل‌قولی از رهبری کردند که چنین برداشت کردم که رهبری علاقه‌مند هستند به صداوسیما بروم. این را که از آقای لاریجانی شنیدم، قبول کردم. در آن چهار سال در معاونت استان‌های صداوسیما سعی کردم تحولات اساسی از طریق راه‌اندازی شبکه‌های استانی داشته باشم. درواقع ابتدا به معاونت پارلمانی و استانی صداوسیما رفتم. یکی از اهدافم افزایش شبکه‌های استانی سیما بود.
البته هم‌زمان در وزارت دفاع، عضو شورای نظارت بر صداوسیما هم بودید؟
بله. همان زمانی که معاون پارلمانی وزارت دفاع بودم، از طرف قوه ‌قضائیه (به ریاست آقای یزدی) نماینده قوه ‌قضائیه در شورای نظارت صداوسیما شدم. قبل از اینکه به صداوسیما بیایم؛ یعنی چهارسالی که در وزارت دفاع بودم، یکی از وظایفم عضویت در شورای نظارت در صداوسیما بود و در مقطعی هم نایب‌رئیس شورا بودم.
از نظر اداری و قانونی، هم‌زمانی این دو سمت، مشکلی ایجاد نمی‌کرد؟
خیر. کسانی که نماینده قوا در شورای نظارت می‌شوند هرکدام پستی دارند. جالب است بدانید در دوره آقای یزدی که رئیس قوه ‌قضائیه بودند، با آقای اکبر گنجی در زندان ملاقات کردم، چون با ایشان دوستی قبلی داشتم. از آقای یزدی خواستم اجازه دهند در زندان با آقای گنجی ملاقات کنم. به من حکم و مأموریت دادند که از طرف رئیس قوه ‌قضائیه با آقای گنجی ملاقات و گزارشی تهیه کنم. با یکی از دوستان مشترک به دیدن آقای گنجی رفتم و در«بند زندان» مفصل با هم صحبت کردیم. آن زمان موبایل تازه وارد بازار شده بود و من از فرصت استفاده کردم و آقای گنجی توانست با موبایل من با خانواده‌ا‌ش تماس بگیرد. فضای عاطفی خوبی در آنجا ایجاد شد. گفت‌وگوی دوستانه‌ای میان ما صورت گرفت. ملاقاتم با اکبر گنجی برای گفت‌وگو، رفع سوءظن‌ها و نزدیکی دیدگاه‌ها بود. معتقدم برخی از مسائل را می‌توان با گفت‌وگو حل‌وفصل کرد، چون هزینه‌ای ندارد یا دست‌کم به امتحانش می‌ارزد.
با توجه به اینکه دوست آقای گنجی بودید، واقعیت دارد که در دهه‌ ٦٠  بر پیشانی خانم‌های بدحجاب پونز فرو می‌کرد که البته چنین تصویری را در فیلم «خصوصی» محمدحسین فرحبخش هم شاهد بودیم؟
نه از ایشان شنیده‌ام و نه دیده‌ام. اما خیلی از تندروهایی که چنین کارهایی می‌کردند بعدا جزء تندروترین بچه‌های اصلاح‌طلب شدند! یکی از همین افراد کسی بود که اوایل انقلاب وقتی از کمیته بهارستان خارج می‌شدیم (او مسئولیت داشت و من نداشتم) دید خانمی از جلوی بهارستان رد می‌شود که روسری و دامن بلندی بر تن داشت و بدون آرایش منتها به‌جای شلوار، جوراب کلفتی پوشیده بود. ایشان جلوی این خانم ترمز  و شروع کرد به دادن فحش‌های ناجور که این چه وضعیتی است. خانم هم خیلی ترسید و معذرت‌خواهی کرد. گفتم پوشش این خانم که مشکلی ندارد. گفت نه باید شلوار بپوشد! از برخورد او با این خانم خیلی ناراحت شدم. وقتی این خانم رفت، گفتم فلانی، این چه طرز صحبت‌کردن است. گفت شما اینها را نمی‌شناسید. بعدها همین آقا یکی از تندروترین اصلاح‌طلبان شد.
علت علاقه آقای علی لاریجانی به شما چیست؟
از قدیم با هم دوستی داشتیم. ایشان وقتی در سپاه مسئولیت داشتند و قائم‌مقام آقای ذوالقدر در ستاد مشترک سپاه بودند، من در صنایع سپاه بودم که موشک تولید می‌کرد. وقتی با مقامات سپاه به بهانه گزارش‌های نظامی ملاقات می‌کردیم همان زمان با آقای لاریجانی ارتباط دوستانه‌ای برقرار و ضمنا درباره علایق فرهنگی‌مان هم صحبت کردیم. آقای لاریجانی روزی که به توصیه رهبری، وزیر ارشاد شدند همان شب با من تماس گرفتند. من آن زمان در کارخانجات شهید حسن باقری مسئول تولید راکت‌های ١٠٧ و ٢٤٠ میلی‌متری بودم و هم‌زمان کار فرهنگی هم انجام می‌دادم. همان شب که آقای لاریجانی به ارشاد آمد، من هم آمدم و با هم کار را شروع کردیم. اول هم مسئولیت نمی‌خواستم و به‌عنوان فرد دوم ایشان مسئولیت تمام اموری را که به اداره ارشاد مربوط می‌شد، پذیرفتم.
در زمان معاونت پارلمانی آقای لاریجانی که وزیر ارشاد بودند، چه کردید؟ ‌
البته رابطه من با آقای لاریجانی فقط به این سمت خلاصه نمی‌شد. خیلی گسترده‌تر بود. مثلا گاهی که در معاونت‌های دیگر مشکلات ایجاد می‌شد مرا واسطه قرار می‌داد. حتی وقتی قرار بود معاونت‌ها جابه‌جا شوند و نیاز به توجیه بود، از من می‌خواست این کار را انجام دهم. یادم می‌آید یکی از آنها مشخصا آقای مرتضی حاجی بود که با ایشان هم دوست هستم. خطاب به آقای حاجی که آن زمان معاون بودند، گفتم لطفا از من ناراحت نشوید من حامل پیام ناراحت‌کننده‌ای برای شما هستم که البته بعدا در دولت آقای خاتمی وزیر آموزش‌وپرورش شد. بعد از رفتن آقای لاریجانی، ‌آقای میرسلیم به ارشاد آمدند که با من مشکلی نداشت و با هم رفیق بودیم. اما چون سیاست‌های ایشان را قبول نداشتم، بعد از دو، سه هفته به ایشان گفتم نمی‌توانم نفاق داشته باشم. چون باید از شما در مجلس دفاع کنم و نمی‌توانم هم تقیه کنم. ایشان هم پذیرفت.
ولی با این وجود چطور شد که معاونت سینمایی ایشان را پذیرفتید؟ ‌
در آن زمان بحران‌های سینما و اختلافات بین آقایان خاکبازان و فریدزاده (معاون وقت سینما) بالا گرفته بود و آقای میرسلیم اصرار داشتند که من معاون سینمایی شوم. در ابتدا مایل بودم سرپرست باشم تا بحران‌ها حل‌وفصل شود. اما آقای میرسلیم اصرار کرد که معاون شوم. شروطی گذاشتم که قبول کردند. ازجمله اینکه گفتم هفته‌ای یک‌بار باید در محل معاونت سینمایی با هم جلسه ثابت داشته باشیم تا بتوانیم وزارتخانه را برای کمک به معاونت، بسیج کنیم که قبول کردند. هفته‌ای یک‌بار ساعت هفت صبح که کسی در وزارتخانه نبود به دفتر بنده می‌آمدند و این روند یک‌سال‌ونیم ادامه داشت. درنهایت هم با آقای میرسلیم به‌جز بخش آخر که به دوم خرداد منجر شد، اختلاف و مشکل دیگری نداشتم. در زمان آقای میرسلیم معاونت سینمایی در کارش موفق بود. اولین ملاقاتی که ایشان و معاونان با رهبری داشتند، وقتی آقای میرسلیم گزارش کار داد، اولین جمله رهبری خطاب به آقای میرسلیم این بود که از آقای میرسلیم تشکر می‌کنم. بعضی از معاونت‌ها مثل معاونت سینمایی عملکرد خوب‌شان موجب دلگرمی ما شده است و این اولین جمله رهبری در مورد بنده در سال ٧٤ بود.
راستی نظرتان درباره مدیریت سینما در زمان صدارت آقای جواد شمقدری چیست؟
من به‌عنوان یک کارشناس سینما اعتقاد دارم که فیلم «بر بال فرشتگان» یکی از فیلم‌های خوب دفاع مقدس ماست. هرچند  فیلم دوم ایشان یعنی «توفان شن» که مربوط به حمله آمریکایی‌ها به لانه جاسوسی بود به آن قوت نشد و با اینکه هزینه و اعتبار مالی فیلم را تا آنجایی که من می‌دانم از آقای کرباسچی شهرداری وقت تهران گرفت، ولی هیچ‌گاه به قوت «بر بال فرشتگان» نشد. در اواخر دوره حضورم در معاونت سینمایی آقای شمقدری و بعضی از دوستان‌ جزء منتقدان من شدند که البته مهم هم نبود. چون هرکسی می‌تواند حتی با داشتن نگاه انتقادی در حوزه‌های مختلف همکاری کند. ولی بعدها که ایشان مدیر سینما شدند خوشحال شدم که بالاخره فردی که آشنایی با سینما دارد به امور سینماگران بپردازد. ولی اینکه تا چه اندازه در این کار مفید بودند، دیگران باید قضاوت کنند.
در سوم خرداد ١٣٨٣با حکم رهبری به ریاست صداوسیما منصوب شدید، با توجه به جایگاه ویژه این نهاد، چه نگاهی به مقوله سینما داشتید؟
البته به تنهایی در کتاب «راوی صادق» که مربوط به عملکرد ١٠ساله من است درباره اقدامات برجسته و مهم عملکردم توضیح دادم که به تنهایی معرف جایگاه صداوسیما در کشور هست. کتاب «راوی صادق» فقط عملکرد رسانه ملی در طول ١٠ سال مدیریت من نیست، بلکه مانیفست مأموریت‌ها و یک دوره «رسانه‌شناسی» در سطح رادیو، تلویزیون است. در این کتاب ٢٢٢ اقدام مهم و متفاوت از گذشته تشریح شده است. با تجربه‌ای که در سینما داشتم برنامه‌های تک‌قسمتی و تله‌فیلم را راه‌اندازی کردم که بیش از هزار فیلم تولید و پخش شد.
یادم می‌آید همان زمان با راه‌اندازی تله‌فیلم، برخی‌ها تحلیل می‌کردند که تلویزیون می‌خواهد رقیب سینما در تلویزیون باشد. واقعا این‌طور بود؟
وقتی شبکه‌های استانی را گسترش دادیم، طبیعتا این شبکه‌ها خوراک نمایشی می‌خواستند. به‌همین‌دلیل برای هنرمندان ایجاد اشتغال شد به‌طوری‌که هنرمندان در شهرستان‌ها و سایر شهرهای ایران توانستند کار نمایشی کنند. فیلم‌نامه‌های زیادی نوشته شد. استعدادهای استانی شکوفا شد. چون خودتان می‌دانید که ساخت یک فیلم سینمایی گران‌قیمت بود. بنابراین هزینه ساخت فیلم را پایین آوردیم و بعد قیمت فیلم‌نامه‌ها را بالاتر بردیم تا قصه‌های خوب خلق شوند. به نظرم در آن زمان حتی بعضی از فیلم‌های تلویزیونی ما یک سروگردن از فیلم‌های سینمایی بالاتر رفت. به‌طوری‌که در جشنواره‌ها هم مطرح شدند. مثلا فیلم «اتوبوس شب» به کارگردانی کیومرث پوراحمد و با بازی زنده‌یاد خسرو شکیبایی، جایزه بهترین فیلم جشن «خانه سینما» را دریافت کرد. یعنی خانه سینما که حوزه‌اش «سینما» است، فیلم برگزیده‌اش یک «تله‌فیلم» شد. یا فیلم «تنهای تنهای تنها» (١٣٩١) به کارگردانی احسان عبدی‌پور یکی از «تله‌فیلم»‌های موفق استانی بود که جایزه گرفت یا فیلم «حبیب» به کارگردانی داریوش یاری و با بازی حمید فرخ‌نژاد یکی از بهترین فیلم‌هایی بود که ساخته شده. اگر لازم باشد، می‌توانم مصاحبه‌ای مستقل درباره فلسفه و توانمندی و آسیب‌های تله‌فیلم داشته باشم. یا راه‌اندازی شبکه‌های نمایش و IFILM که مختص فیلم است از کارهای بنده در این حوزه بود. یادم است چقدر بحث‌های مفصل و کارشناسی با هنرمندان داشتیم که چگونه برنامه‌ریزی کنیم و فیلم‌های ایرانی و خارجی و کلاسیک را چه زمانی پخش کنیم تا مخاطبان رضایت داشته باشند. وقتی خواستیم به‌طور جدی کار سینمایی کنیم آرشیو فیلم‌ها را بررسی و فیلم‌ها را براساس ژانرها دسته‌بندی کردیم. صداوسیما ٢٠ هزار فیلم در آرشیو داشت. درحالی‌که سینما حداقل سالی صد فیلم می‌ساخت که بیش از ١٠ درصد را نمی‌توانیم نشان دهیم. اما حداقل سالی بین صد تا ١٥٠ فیلم جدید خارجی برای صداوسیما می‌خریم. اینها هیچ‌وقت این امکان را پیدا نمی‌کرد که در زمان نمایش از طرف همه دیده شود. مثلا برای عید چهار سریال جدید و ٨٠ فیلم خارجی جدید هم داشتیم. شما به‌عنوان علاقه‌مند به سینما در بهترین حالت می‌توانید ١٠ فیلم را ببینید و مردم کمتر. میانگین دیدن فیلم در صداوسیما سه درصد است. این خیلی مهم است. شاید تصور کنید کم است، اما در نظر داشته باشید که تعداد فیلم‌های سینمایی زیاد است. سریال را عموم مردم می‌بینند و درصدش بالاتر است. گفتم شبکه نمایش لازم نیست فیلم جدیدتر بخرد و همان فیلم‌هایی که تکرار شده را می‌تواند در یک کنداکتور خوب پخش کند. بنابراین بسیاری از فیلم‌هایی که مردم در شبکه نمایش می‌دیدند قبلا ندیده بودند. فیلم‌های ژانر دلهره و معناگرا که کمی هم خط قرمزها را برداشتند ساعت ١١ شب پخش می‌کردیم. پس شبکه نمایش برای تقویت سینما کار بزرگی بود. آی‌فیلم برای مخاطب خارج از کشور هدف‌گذاری شد. چون در دنیا ما را با خبرهای سیاسی می‌شناختند. من گفتم همان‌طور که فیلم‌های خارجی در ایران نشان داده می‌شود و مردم با فرهنگ دیگر کشورها آشنا می‌شوند، فیلم‌های ما باید برای بقیه دنیا برود. «شبکه ایران» با پخش فیلم و سریال ایرانی در دنیا معرفی شد؛ به‌ویژه در کشورهای عربی و منطقه که فکر می‌کردند زنان ایرانی در هیچ فعالیتی نیستند.
وقتی این همه فیلم‌های سینمایی و سریال که بهترین بازیگران در آنها هستند، می‌دیدند. نگاهشان به جمهوری اسلامی عوض شد. بعدا آی‌فیلم انگلیسی را راه‌اندازی کردیم منتها در ستاپ‌باکس‌ها زبان دوم نگذاشتند ولی عربی را گذاشتیم. خیلی از بچه‌های سینما آن زمان اعتراض می‌کردند که چون آی‌فیلم برای خارج از کشور است شما در داخل نمایش ندهید. ولی من معتقد بودم مدیریت آی‌فیلم مدیریت خوبی شده.
البته به شبکه‌ای مرجع برای فیلم و سریال تبدیل شد.
احسنت. چون حرفه‌ای اداره شد. دیگر اینکه شبکه HD راه افتاد. انقلاب دیجیتال در رسانه ملی و افزایش شبکه‌‌‌ها با رویکرد موضوعی و تخصصی و افزایش تولید به‌ویژه در حوزه‌های نمایشی و رویکردهای جدید در آن، تلویزیون را از رکود نجات داد. خوراک شبکه HD باید ارزش آن را داشته باشد. برجستگی تصاویر و لوکیشن‌ها در فیلم‌های سینمایی و مستندها می‌تواند اهمیت و زیبایی شبکه HD را بیشتر مشخص کند. فلسفه‌مان این بود چون همه فیلم‌هایمان که HD نیست و وقتی در ستاپ‌باکس یک پهنای باند برای پخش فیلم HD می‌دهید، سه برابر پهنای باندی است که SD نیاز دارد. بنابراین اگر می‌خواهید HD راه بیندازید و جای سه تا را اشغال کند، حتما فیلم‌هایی که به‌صورت HD پخش می‌کنید باید آن‌قدر جذابیت داشته باشد که ارزش سه برابر پهنای باند را داشته باشد. وقتی HD راه افتاد اولین فیلم‌ها را خودم انتخاب کردم که HD فیلم «صخره‌نورد» سیلور استالونه بود. وقتی این فیلم را HD می‌بینید، لذت دیگری دارد به هر حالت پروژه بزرگی بود. دو کار دیگر در حوزه نمایشی انجام دادیم؛ اول اینکه مجموعه‌های نمایشی بلند نوآوری کردم که قبلا نبود. مثلا تا آن زمان سریال‌های ١٢ تا ٣٠قسمتی ساخته می‌شد و اگر قرار بود طولانی‌تر شود دیگر اپیزودیک بود و دنباله‌دار نبود. بنابراین به خاطر قوت فیلم‌نامه‌ها که با بضاعتش در سیما سریال‌های ٩٠قسمتی ساخته شد، نظیر «رستگاران»، «فاصله‌ها»، «دلنوازان»، «نرگس» و «ترانه مادری» بود. اینها سریال‌های بلند با یک قصه واحد هستند  یا یکی از کارهای خوب در دوره من «شب‌های برره» و «کیمیا» بود.
با توجه به بحث کپی‌رایت، آرشیو  فیلم‌های خارجی را چگونه تقویت کردید؟
در ابتدا از مسئولان درباره تعداد فیلم‌های خوب خارجی دوبله‌شده یا در حال دوبله پرسیدم. متوجه شدم همه فیلم‌ها تکراری هستند. آن زمان آقای طالب‌زاده مسئول خرید خارجی بودند. با وجود نیروی فکری خوبی که بودند نیاز بود که به ایشان کمک کرد. ایشان گفتند لیست فیلم داده‌ایم که قرار بود بخش خرید سازمان این کار را انجام دهد. اما در زمان آقای کردان بخش خرید تعلل کرده بود و آقای لاریجانی گفته بود «سروش» خریداری کند. شبانه با «سروش» تماس گرفتم و از مدیر مربوطه پرسیدم چرا فیلم‌ها را نخریده‌اند! بهانه‌ای آورد که ناراحت شدم و برخورد تندی کردم و گفتم همین الان پول نقدی آماده می‌کنید تا طالب‌زاده سریع به خارج سفر کند که چنین شد و فیلم‌ها را با کیف سامسونت خود آوردند و بلافاصله به صورت سه شیفت کار دوبله را شروع کردند تا دست‌مان در پخش فیلم باز باشد. بعد از آن هم با بچه‌های شبکه فیلم، آقای کرمی و شورا صحبت ‌کردم و متوجه شدم بعضی از فیلم‌های خارجی که پخش می‌کنند کیفیت خوبی ندارند! گفتم چرا نسخه‌های خوب را خریداری نمی‌کنید؟ مثلا «پاپیون»، «موبی دیک» و… کیفیت پایینی داشتند که از قدیم در آرشیو بودند. گفتم چندی قبل با تعدادی از نمایندگان مجلس سفری به چین داشتیم. من و بهروز افخمی و چند نفر دیگر به فروشگاهی رفتیم که تمام فیلم‌های سینمایی دنیا را با کیفیت بسیار بالا به شکل دی‌وی‌دی‌ و با قیمت ارزان می‌فروشد. فروشگاه دو، سه طبقه بود که هر فیلم محصول آمریکا  یا کشورهای دیگر داشت. قیمت هر فیلم هم یک دلار بود. تازه روی هر دی‌وی‌دی چند آپشن جدید گذاشته بودند و کلا یک لقمه آماده بود. همان‌جا من و آقای افخمی چند فیلم خریداری کردیم. در فرودگاه هم چون چمدان‌ها را باز می‌کردند، عکس‌های جلد دی‌وی‌دی‌ها را پاره کردیم. به محض اینکه آقای کرمی گفت کیفیت فیلم‌ها عالی‌اند، گفتم هر فیلمی که بخواهید را با قیمت یک دلار تهیه می‌کنم. همان زمان با مسئول دفتر چین صداوسیما، آقای کوهستانی تماس گرفتم و گفتم همین الان با ١٠ ‌هزار دلار به فلان‌جا برو و تمام فیلم‌های کلاسیک را خریداری کن و با چمدان به ایران بفرست. این را یکی از شاهکارهای مدیریتی خودم می‌دانم.
خب،  فیلم‌ها  مشکل کپی‌رایت نداشت؟
خیر. چون قبلا فیلم‌ها را خریداری کرده بودیم منتها کیفیت بدی داشتند که با خرید دی‌وی‌دی‌ها مشکل حل می‌شد.
یکی از دستاوردهای مدیریتی شما سانسور فیلم‌ها موسوم به «آباژور» بود که در شبکه‌های مجازی بازتاب‌هایی زیادی داشته. چگونه به «روتوسکوپی» رسیدید؟
ما دیدیم که برخی از صحنه‌های فیلم‌های خارجی تنها مشکلی که دارد لباس نامناسب بازیگران زن است. گفتیم باید به دنبال راه‌حلی باشیم منتها حذف‌کردن به نفع فیلم نبود. بنابراین به این نتیجه رسیدیم که از جنس همان لباس بازیگر برای او لباس طراحی و با کامپیوتر در تک‌تک نماها وارد کنیم. به نظرم این کار با خلاقیت به سرانجام رسیده و حتی نتیجه‌بخش بوده است. توانمندی ما در دوبله و روتوسکوپی صحنه‌های غیراخلاقی، امکان بهتری برای استفاده مردم از فیلم‌های خارجی فراهم کرد.
با وجود اینکه در دوره ریاست‌جمهوری محمود احمدی‌نژاد، ‌صداوسیما به‌طور کامل از ایشان حمایت کرد، اما استثنایی هم وجود داشت که آن هم برنامه «نود» و شخص عادل فردوسی‌پور بود که با همه حمایت‌های شما از دولت مهرورز، ‌توانست مقابل آقای علی‌آبادی قرار گیرد و او را نقد کند. چرا؟
رمز موفقیت آقای فردوسی‌پور این است که بر کارش تسلط دارد. خطوط قرمز را هم می‌شناسد و علاقه‌مند است که برنامه‌اش همیشه جذاب باشد. بنابراین مدیران صداوسیما جاهایی از او حمایت می‌کنند و جاهایی هم سیاست‌های مدیریتی را به او منتقل می‌کنند و ایشان هم تا جایی که می‌تواند این سیاست‌ها را اعمال می‌کند. آقای علی‌آبادی بحثی را با ما سر حق پخش باشگاه‌ها جلو برد که اشتباه بود. طبق مصوبه مجمع تشخیص مصلحت نظام در دوره آقای لاریجانی، صداوسیما که نهاد دولتی است برای انجام مأموریت‌هایش اختیاراتی ازجمله حق پخش مسابقات ورزشی دارد و برای پخش مسابقات ورزشی داخلی نباید پولی را پرداخت کند. این نکته در مجلس بحث و در مجمع تشخیص با ریاست آقای رفسنجانی تصویب شد. بنابراین بعدا هم آقای لاریجانی در برنامه پنج‌ساله که به حق پخش اشاره کرده بودند و در زمان آقای خاتمی نوشته شد نامه مفصلی به ایشان نوشت و اعتراض کرد که طبق مصوبه مجمع، صداوسیما هیچ پولی را بابت پخش بازی‌ها نباید به ورزش بدهد. در دوره من این بحث دوباره مطرح شد منتها من در مقطعی تصمیم گرفتم به ورزش کمک کنم. به آقای احمدی‌نژاد پیشنهاد کردم که ما و شما هر کدام پنج ‌میلیارد هزینه کنیم که وضعیت باشگاه‌های کشور تقویت شود و مشکلی هم برای پخش نباشد. یک‌ بار این کار را کردند که منتفی شد. به خاطر اینکه تمام آگهی‌های دور زمین که رقم بالایی است به خاطر پخش صداوسیماست.
نهایتا با آقای احمدی‌نژاد بحث را جلو بردم. روزی که قطعی شد، به آقای فردوسی‌پور گفتم با آقای علی‌آبادی در برنامه «نود» صحبت کن که ایشان پشت خط آمد و این خبر را داد و حل شد. آقای فردوسی‌پور همیشه منتقد رفتارهای مدیریت‌های رسمی کشور در حوزه ورزش بوده‌اند. حتی وقتی آقای عباسی وزیر ورزش شد از آقای فردوسی‌پور ناراحت بود و همیشه به من گله می‌کرد. بقیه آقایان هم همین‌طور. ناگفته نماند که آقای هاشمی در دوره معاونت سینمایی و آقای احمدی‌نژاد در دوره ریاست سازمان صداوسیما، کمک‌های قابل‌توجهی به من و در اصل به مردم کردند.
در برنامه «هفت» زمان آقای جیرانی، صداوسیما به بحث تعطیلی «خانه سینما» ورود پیدا کرد و با وجود مخالفت‌های دولت، گزارش تجمع اعتراضی هنرمندان مقابل «خانه سینما» را پخش کردید. چرا؟
خب، من با بسیاری از اهالی سینما دوستی دارم. یادم می‌آید در همان تجمع که درِ خانه سینما از سوی دادگاه پلمب شده بود، بچه‌ها گزارش تصویری تهیه کرده بودند که قبل از پخش به من نشان دادند. در آنجا دیدم علیرضا داوودنژاد با عصبانیت می‌خواهد پلمب درِ خانه را بشکند منتها از آنجا که نمی‌خواست غیرقانونی عمل کند، فریاد می‌زد یکی من را بگیرد! که کلی خندیدم. در نهایت به دلیل رفاقت‌ها نگذاشتم آن صحنه پخش شود. چون در صورت پخش ممکن بود طرف مقابل از آن بهره‌برداری کند. به هر حالت علایقم به سینما کاملا معلوم است. جالب است بعد از آن اتفاقات آقای فرهاد توحیدی، رئیس وقت هیئت‌مدیره خانه سینما، با دستخط خود نوشتند و با این جمله کلیدی که «در روزگاری که از منجنیق فلک سنگ فتنه می‌بارد» شما دستور پخش تیزر تبریک خانه سینما به مناسبت روز ملی سینما را در تلویزیون دادید و «الحق که مردانگی را به کمال رسانیدید»، از من تشکر کردند که من هنوز این نامه را دارم. چون آن زمان جدا از تعطیلی خانه سینما، روز ملی سینما هم از تقویم رسمی کشور حذف شده بود.
صحبت‌هایی وجود دارد مبنی بر اینکه مدیران شما بعد از خروج‌تان از صداوسیما که ‌همچنان در سازمان باقی ماندند، ‌بلایی سر محمد سرافراز آوردند که نتوانست کار کند و ناچار شد از سازمان بیرون برود. آیا این درست است؟
همه آنها عوض شده بودند. بااین‌حال از خودشان بپرسید.
زمزمه‌های بازگشت شما به صداوسیما شنیده می‌شود. آیا درست است؟ ‌
خیر.
فعالیت شما در فضای مجازی خیلی پررنگ است. به‌اصطلاح بیشتر قله‌ها را درنوردیده‌اید مثل اینستاگرام، توییتر و حتی در تلگرام دو کانال دارید؛ یکی «خمیازه» که طنز است و دیگری کانال رسمی شما. آیا این حضور به دلیل عضویت‌تان در شورای‌عالی مجازی است؟
حضور من در فضای مجازی، ربطی به عضویتم در شورای‌عالی فضای مجازی ندارد. هرچند نسبت به این مسئولیت می‌تواند مرا آماده‌تر نگه دارد. فضای مجازی حوزه ناشناخته‌هاست. به‌همین‌دلیل تصمیم گرفتم از رسانه ملی و رسانه‌های مکتوب فاصله بگیرم و در طول این سه سال فقط در حوزه مجازی فعالیت کنم. خوشبختانه تجارب فراوانی کسب کردم و به‌طور مستمر آن را به علاقه‌مندان و فعالان این حوزه در دانشگاه‌ها، سازمان‌ها و دیگر محیط‌های آموزشی و رسانه‌ای برای نخبگان کشور منتقل می‌کنم. زبان فضای مجازی زبان خاصی است. «لسان قوم» که در قرآن آمده، امروزه تا حد زیادی به زبان فضای مجازی برمی‌گردد. دوره متن‌های مطول – به‌جز برخی استثنائات – سپری شده. فعالیت در فضای مجازی، ارزان و پرسرعت است. کسانی که قدرت تولید در این فضا دارند، به‌راحتی و با قدرت بی‌بدیل می‌توانند جامعه بزرگی از کاربران را تحت‌تأثیر قرار دهند. کار در فضای مجازی لذت‌بخش است.
در این فضا امکان نظارت عمومی آحاد مردم نیز به‌خوبی فراهم شده. از اینکه عمر من به این دوران رسید و می‌توانم از این پدیده عجیب و باورنکردنی استفاده کنم، خدا را شاکرم.
واکنش‌های مثبت و منفی و طنزپردازانه به چاپ کتاب اخیرتان که پست‌های اینستاگرامی شماست، شده. چرا این کتاب را چاپ کردید؟
پست‌های اینستاگرامی من محتوامحور است. یکبارمصرف نیست. در بسیاری از زمینه‌های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی، هنری، ورزشی، علمی و مدیریتی اظهارنظر کرده‌ام. درواقع این ٥٠٠ یادداشت به‌نوعی اعلام مواضع من در این حوزه‌هاست. با وجود اینکه هر کدام از این پست‌ها در زمان خود مخاطبان فراوانی در فضای مجازی داشته، اما تدوین کامل آن به صورت مکتوب می‌تواند امکان تمرکز و مراجعه بهتر را به آنها فراهم کند. اضافه بر این افراد زیادی که اهل حضور در فضای مجازی نیستند و در طول این مدت به‌طور پراکنده از طریق سایر رسانه‌ها در جریان این محتوا‌ها قرار گرفته‌اند، به طرق مختلف علاقه‌مندی و نیاز خود را به این کتاب اعلام کرده بودند. درواقع این اقدام پل بین فضای مکتوب و فضای مجازی است.
آقای محمد مهاجری، از نویسندگان قبلی روزنامه کیهان و خبرآنلاین فعلی، در پست‌های توییتری خود مطالب جالبی درباره شما می‌نویسد. مثلا به علاقه‌تان با نعلبکی چای‌خوردن اشاره کرده یا اینکه در پستی نوشته بود «مدتی فکر می‌کردم رئیس واقعی صداوسیما کیست که امروز دیدم ضرغامی نوشته، چرا دولت برای اداره رسانه ملی لایحه داده! فهمیدم که او هنوز رئیس است» و… . نظرتان چیست؟
(می‌خندد) آقای مهاجری خیلی علاقه‌مند است درباره حواشی کارهای من تحقیق کند که همه شیرین هستند و حتی برخی از آنها را در کانال تلگرامی خودم بازنشر می‌کنم.




تیتر «کیهان»⇐تجلیل از سازندگان فیلم‌های نامناسب برای کودکان در جشنواره فیلم کودک!!!+اشاره به تناقض‌گویی صدرعاملی درباره هاشمی رفسنجانی

سینماروزان: انتقاداتی که نسبت به شیوه برگزاری و انتخاب آثار برای جشنواره کودک و نوجوان اصفهان پیش از آغاز از سوی برخی رسانه ها طرح شده بود با انتقادات برخی از اعضای هیأت انتخاب جشنواره امتداد یافت و دست اندرکاران جشنواره هم به جای آن که به فکر رفع مشکلات باشند ابتدا به حذف رسانه های منتقد از فهرست مهمانان جشنواره دست زدند و میان مابقی رسانه ها نیز دو گروه الف و ب شکل داده و گروه الف را با هواپیما و گروه ب را با اتوبوس به جشنواره فرستادند که این امر نیز به نوبه خود انتقادات برخی رسانه ها و نپذیرفتن حضور در جشنواره را موجب شد.

به گزارش سینماروزان با همه این تلاشها برای حذف صداهای مخالف اما همچنان جشنواره در کانون انتقادات قرار دارد و رسانه های مختلف از رسانه اصولگرای «تسنیم» تا خبرگزاری اصلاح طلب «اعتماد» به نقد صریح اساس روند یا چرایی برگزاری جشنواره بدون فایده منطقی پرداخته اند.

به تازگی روزنامه «کیهان» که خبرنگارش در جشنواره کودک حاضر بوده نیز در گزارشی به انتقاد از انتخاب افرادی بی ربط به سینمای کودک برای تجلیل در اصفهان پرداخته است.

متن گزارش «کیهان» را بخوانید:

تجلیل از سازندگان فیلم‌های نامناسب برای کودکان در جشنواره فیلم کودک!!!

در بخش بزرگداشت‌های سی امین جشنواره بین‌المللی فیلم‌های کودکان و نوجوانان از فیلمسازانی تجلیل شد که نه تنها فیلم کودک نمی‌ساختند که برخی از فیلم‌های آن‌ها برای کودکان نیز نامناسب است!

یکی از بخش‌های این دوره از جشنواره، «بزرگداشت»‌هاست. در این بخش از مرضیه محبوب، علی معلم، رسول صدرعاملی و عباس کیارستمی تجلیل به عمل آمد.
نکته قابل تأمل این است که به جز مرضیه محبوب که در زمینه عروسک‌سازی پیشکسوت است، سه نفر دیگر ارتباط چندانی با موضوع این جشنواره ندارند. در این جشنواره در حالی از رسول صدر عاملی تجلیل شد که آخرین فیلم وی با عنوان «چیزی شبیه معجزه» هشت سال قبل ساخته شده بود. فیلمی که البته ضعیف‌ترین اثر کارنامه او محسوب می‌شود و در جشنواره فجر با اعتراض تماشاگران در کاخ جشنواره همراه شد. حتی سه گانه صدرعاملی درباره دختران نوجوان نیز آثاری درباره این قشر بود، اما تناسبی برای مخاطب کودک و نوجوان نداشت و حتی قسمت آخر این سه‌گانه نیز با محوریت خیانت و نامناسب برای کودکان و نوجوانان بود.
سخنان رسول صدر عاملی نیز در این مراسم هیچ ارتباطی با سینمای کودک و موضوع این جشنواره نداشت. یکی از بخش‌های قابل توجه حرف‌های وی آنجا بود که مدعی شد بعد از انقلاب اغلب علما با سینما مخالف بودند و از مرحوم اکبر هاشمی رفسنجانی به عنوان تنها عالمی که از سینما حمایت می‌کرد نام برد! جالب این است که صدرعاملی چند دقیقه بعد از این اظهار نظر از فشارهایی که 26 سال قبل (یعنی دوران دولت هاشمی رفسنجانی) بر فیلم «سمفونی تهران» وی آورده و سانسور کرده بودند، سخن گفت.
همچنین مرحوم عباس کیارستمی نیز هیچ‌گاه فیلمی مناسب برای کودکان و نوجوانان نساخته بود و فقط اوائل دوران فعالیت خود چند فیلم، به بهانه کودکان ساخته بود. از قضا فیلم‌های اخیر کیارستمی نیز دارای مضامینی بودند که دیدن آن‌ها به کودکان توصیه نمی‌شود! برگزاری بزرگداشت برای مرحوم علی معلم، به عنوان منتقد فقید سینما نیز گرچه به خودی خود قابل قبول است، اما برگزاری این مراسم در جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان مناسبتی نداشت.به نظر می‌رسد که برگزار‌کنندگان این دوره از جشنواره فیلم کودکان و نوجوانان به خاطر خلأ برنامه‌های جذاب و تاثیرگذار، چاره را در برگزاری پرتعداد مراسم بزرگداشت، آن هم برای افرادی که مناسبتی با این جشنواره ندارند دیده‌اند.




روایت خواندنی مینا اکبری از ۳ دیدار با ژولیت بینوش در کنار کیارستمی⇐از فرودگاه مهرآباد تا چیذر/از چیذر تا توسکانی

سینماروزان/مینا اکبری: حضور ژولیت بینوش در فیلم‌های عباس کیارستمی، دریچه تازه‌ای از بازی و بازیگری را در فیلم‌های این کارگردان باز کرد. نظریه بازیگری در فیلم‌های کیارستمی- تبدیل نابازیگران به بازیگران با کمک به بروز وجوه شخصیتی که بازی می‌کنند و تبدیل بازیگران به نابازیگران با کنترل شدید و تمرین حضوری بدون تأکید- با حضور بینوش در فیلم «کپی برابر اصل» به چالش کشیده شد.

به گزارش سینماروزان و به نقل از «شرق» فیلم قرار بود گفت‌وگوی مداوم زوجی باشد که رابطه‌شان را به پرسش می‌کشند. برای چنین حضوری آیا بهتر نبود کیارستمی خود را از چالش پشت دوربین خلاص می‌کرد و بازیگری آشنا را انتخاب می‌کرد تا پشت‌صحنه آرام‌تری برای خلق چالش مقابل دوربین مهیا کند؟ اما آدم‌های بزرگ با انتخاب‌هایشان بزرگ می‌شوند. انتخاب ژولیت بینوش جدا از نام‌ونشان بازیگر جهانی که فیلم را بیشتر مورد توجه قرار می‌داد، برای کیارستمی چالش تازه‌ای از ارتباط با بازیگر برای خلق شخصیت موردنظرش بود. او می‌خواست روح ایرانی را که در نوشته‌اش بود با رویکردی فرانسوی جهانی کند و برای این کار به بازیگری در اندازه ژولیت بینوش نیاز داشت.
آنچه می‌خوانید تجربه من است از سه دیدار که در آنها ارتباط کارگردان و بازیگرش را بازتاب می‌دهد؛ ارتباطی برای خلق ارتباطی دیگر. بهترین بازیگران، بازیگرانی هستند که بلدند بهترین انتخاب‌ها را داشته باشند و بهترین کارگردان‌ها آنهایی هستند که بلدند عمیق‌ترین ارتباط‌ها را ایجاد کنند. این اتفاق انگار درباره عباس کیارستمی و ژولیت بینوش افتاده بود؛ نه کپی که اصل.


فروردین ١٣٨٥/ فرودگاه مهرآباد
١- اولین ملاقات من با ژولیت بینوش، بازیگر مطرح سینمای فرانسه و جهان، مانند یک سکانس سانسورشده از یک فیلم است؛ در سالن انتظار ترمینال پروازهای خارجی فرودگاه مهرآباد؛ در ساعت ٢٢:٣٠ وقتی هواپیمای ایرفرانس به زمین می‌نشیند. میزبان، عباس کیارستمی است و من به‌عنوان روزنامه‌نگار و توفان گرگانی به‌عنوان مترجم او را همراهی می‌کنیم. نه از ازدحام خبرنگاران خبری هست، نه از فلاش دوربین‌های عکاسان و نه حتی یک تشریفات معمولی که برای ورود بازیگران تلویزیونی ایران در شهرستان‌های دورافتاده هم تدارک دیده می‌شود. ژولیت بینوش با لباس ورزشی سورمه‌ای و روسری‌ای که دور سرش پیچیده این مسکوت‌بودن را بیشتر رعایت کرده است. او هیچ قرابتی با تصویر همبازی‌هایش در آمریکا و اروپا ندارد. سادگی ازحدگذشته و بی‌رنگی خیره‌کننده‌اش باور این نکته ساده را که او بازیگر اسکاری «بیمار انگلیسی» است به سخت‌ترین گمانه‌ها تبدیل کرده، اما وقتی از دور برای عباس کیارستمی دست تکان می‌دهد، متوجه می‌شویم که او خودش است. به رسم ادب، عباس کیارستمی من را به بینوش معرفی می‌کند، اما فرصت سؤال از او که چطور بعد از همکاری با مجموعه‌ای از بهترین کارگردانان اروپا و آمریکا به ایران آمده، چندان فراهم نیست و وعده دیدار و گپ‌وگفت ما به روزی دیگر موکول می‌شود.


یک هفته بعد/ خانه عباس کیارستمی
٢- روز پنجشنبه به‌همراه لیلا حاتمی، بازیگر و مترجم زبان‌های فرانسوی و انگلیسی، به خانه عباس کیارستمی در خیابان چیذر می‌رویم. وقتی زنگ خانه را می‌زنیم، بازیگر کریستف کیشلوفسکی در را به رویمان باز می‌کند و به روش فیلم‌های علی حاتمی به ما سلام می‌کند. او می‌گوید سلام و ما به‌جای تشکر می‌گوییم مرسی. زبان و مرز همیشه با هم نزدیکی‌هایی داشته‌اند. بینوش مانند یک میزبان درجه‌یک ما را به داخل اتاق راهنمایی می‌کند. چنددقیقه بعد عباس کیارستمی از پله‌های طبقه بالای خانه‌‌اش به ما می‌پیوندد تا در این گفت‌وگو شرکت کند، اما وقتی لیلا حاتمی و ژولیت بینوش ترجیح می‌دهند به زبان فرانسوی صحبت کنند، او بی‌حوصله ما را ترک می‌کند. بینوش بازیگری است روشنفکر. دیدگاه‌ها و پاسخ‌های دقیقش در گفت‌وگو به من ثابت‌ کرد که او همچنان به سروری فرهنگ بر سیاست ایمان دارد. او مانند اسلافش اگرچه نه به آن تندی و نه با آن تیزی، حرف‌هایی می‌زند که اصولا چپ‌ها در جهان برای چنین سخنانی کف می‌زنند. او سعی کرده تصویر روشنفکرانه‌ای از هنر بازیگری خلق کند. همراهی با کارگردانان نخبه‌گرایی که همیشه می‌خواستند از جاده‌های فرعی در سینما به مقصد برسند.
از بینوش درباره دلایلش برای آمدن به ایران می‌پرسم و او از رمزآمیزبودن کشور ما می‌گوید. از اینکه در ایران می‌توان هم‌زمان هم اسرار باستانی را مشاهده کرد و هم اسرار مدرن امروزی که مورد مناقشه بسیاری از کشورهای مهم جهان است، اما دلیل مهم‌تر و اصلی‌ترش را به ایران شناخت عباس (کیارستمی) عنوان می‌کند و خاطره‌ای از اولین ملاقاتش با کارگردان ایرانی تعریف می‌کند که صدای بمب خنده‌مان، بار دیگر عباس کیارستمی را به کنارمان می‌کشاند. بینوش می‌گوید از او دعوت شده بود تا به‌خاطر ساخت فیلم «طعم گیلاس» به کیارستمی جایزه فدریکو فلینی را اهدا کند، اما بعد از حرکت کاترین دونوو هنگام اهدای جایزه نخل طلا به عباس کیارستمی که از روی بی‌اطلاعی این بازیگر نسبت به قانون کشور ایران رخ داد و برای کیارستمی دردسرساز شد، او را حسابی ‌ترسانده بودند و بارها از سوی مسئولان یونسکو به او تذکر داده شده بود که هنگام اهدای جایزه هیچ‌گونه تماسی با کیارستمی نداشته باشد. طبیعتا بینوش نیز دوست نداشته طعم شیرین این جایزه بعد از برگشت کیارستمی به ایران به کام او تلخ شود، اما آن‌قدر از دیدن کیارستمی روی سن احساساتی می‌شود که به‌جای دست‌دادن، گل‌هایی که همراهش بوده را از دور به طرف کارگردان ایرانی پرت می‌کند و موجب خنده حضار در سالن می‌شود.
گفت‌وگو که تمام می‌شود، بینوش رو به عباس کیارستمی می‌گوید: «خانم لیلا چهره‌ مناسبی برای بازیگری دارد!» و تازه ما متوجه می‌شویم که یادمان رفته لیلا حاتمی را به‌عنوان بازیگر به همکار فرانسوی‌اش معرفی کنیم.


مرداد ١٣٨٨/ لوچیانو
سومین دیدار من با ژولیت بینوش در حالی رخ می‌دهد که ایتالیا در تب برگزاری کنفرانس هشت کشور صنعتی «جی هشت» روزهای شلوغ و پرسروصدایی را تجربه می‌کرد. برای گزارشی از پشت‌صحنه فیلم «کپی برابر اصل» راهی شهر لوچیانو، واقع در ایالت توسکانی در مرکز ایتالیا می‌شوم؛ جایی که عباس کیارستمی با طمأنینه در حال ثبت داستان کم‌اتفاق آشنایی و رابطه یک مرد نویسنده و زنی گالری‌دار است. همه‌چیز با ریتمی کند پیش می‌رود. فیلم‌برداری تا دو هفته دیگر ادامه خواهد داشت، اما کسی عجله‌ای ندارد. انگار از رم و دیگر شهرهای ایتالیا که با سرعت سینمای اسپیلبرگ و لوکاس به پیش می‌تازد، در لوچیانو به دنیایی با منطق آثار تارکوفسکی و برسون پرتاب شده‌ام.
در خانه‌ای که هم نشانه معماری روز در آن هویداست و هم معماری پرنقش‌ونگار قرن‌هجدهمی، در سایه‌روشن یک روز تابستانی، کیارستمی در حال جدل با ژولیت بینوش است تا او را به جنس دیگری از راه‌رفتن، حرف‌زدن و زندگی‌کردن در یک فیلم عاشقانه عادت بدهد؛ البته عشقی به روش کیارستمی. همان‌طور که عشق حسن و طاهره در بستر خرابه‌های زلزله تفاوتی بنیادی با عشق‌هایی داشت که پیش از این دیده بودیم.
کار با ژولیت بینوش مهم‌ترین کار کیارستمی در صحنه است. در ایالت توسکانی دیگر از قهقهه‌های بلند بازیگر فیلم «شکلات» در تهران خبری نیست. برداشت‌های متعدد او را کلافه و عصبی کرده است. اگرچه او مشتاق‌ترین فرد گروه برای ساخت فیلم به نظر می‌رسد، اما بیشترین چالش‌ها هم نصیب او می‌شود؛ چالشی که بهترین توصیف برای آن کنترل است. باقی عوامل پذیرفته‌اند که باید تماشاگر باحوصله این پشت‌صحنه شهودی باشند. فیلم‌نامه‌ای در صحنه هست، اما انگار فقط برای ارائه به آدم‌های بی‌کار نوشته شده، فیلم با منطق صحنه‌ها جلو می‌رود و با اعتماد کامل به درک آنی از حوادث. برای کیارستمی ساخت یک پروژه چهار‌میلیون‌یورویی با مشارکت مارین کارمیتز، شبکه سه فرانس، کانال پلوس و آنجلو باباگالوی فرقی با تولید یک فیلم برای کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان با بازیگران غیرحرفه‌ای ندارد. به تکاپوی او برای ساخت تک‌تک پلان‌ها نگاه می‌کنم. کیارستمی تکلیفش روشن است. ٥٠ سال به شکل روشنفکرانه‌ای در جهت رفع بازی و بازیگری در هنر سینما تلاش کرده است. برعکس بینوش به‌عنوان نسل دیگری از بازیگران فرانسوی که در گسترش مفاهیم نوین هنر بازیگری به شکل روشنفکرانه‌ای مقابل دوربین رفته‌اند شناخته می‌شود. دو آدم با عقایدی متفاوت در نقطه اوج کار خود به هم می‌رسند؛ حالا یکی به‌عنوان کارگردان در اوج بی‌اهمیتی به مقوله بازی و توجه مفرط به ایجاد حضور واقع‌نمایانه، از بازیگری در اوج هنر بازیگری و شهرت می‌خواهد که در برابر دوربین او در یک داستان عاشقانه تنها حضوری عمیق داشته باشد، نه بازی چشمگیر.
بعد از ١٨ برداشت بی‌نتیجه، بینوش خسته و دلگیر به سمت اتاق محل استراحتش می‌رود. کیارستمی به من و (معصومه لاهیجی) مترجم پروژه و حمیده رضوی (فیلم‌بردار پشت‌صحنه) می‌گوید که تنهایش نگذارید و کنارش باشید. با ترس‌ولرز سراغش می‌رویم، اما اولین فنجان قهوه را که هورت می‌کشد، آرام می‌شود و از دل‌سپردگی‌اش به این داستان عاشقانه بی‌اوج‌وفرود می‌گوید که در آن‌سوی دوربین مردی با عینک سیاه خود می‌خواهد جهان را جور دیگری به تماشا بگذارد. دل‌بستگی این بازیگر فرانسوی نیز از همین‌جا او را به این چالش کشانده که همه تکنیک‌ها و قابلیت‌هایش را کنار بگذارد و وقتی مقابل دوربین کیارستمی قرار گرفت، چیز دیگری از خود بروز بدهد؛ حضوری روشنفکرانه و متفاوت؛ حضوری که ساده به دست نیامده است. شاهد در برابر شماست؛ کپی برابر اصل.




در نامه بهمن فرمان‌آرا برای عباس کیارستمی آمد⇐احمد و بهمن یکی در خارج و دیگری در داخل روی تو را سفید کردند/خوشحال باش که بهمن ازدواج کرد

سینماروزان: در آستانه نخستین سالگرد درگذشت عباس کیارستمی تنها فیلمساز ایرانی برنده نخل طلای کن بهمن فرمان آرا دلنوشته ای را در قالب یک نامه برای او نوشته و در کنار شرح دلتنگی خبری خوش هم به او داده درباره ازدواج فرزند کوچکترش بهمن.

متن این دلنوشته که در «شرق» منتشر شده را بخوانید:

عباس‌جان
هرچه به روز هجرتت نزدیک‌تر می‌شویم دلم ناآرام‌تر می‌شود و وسوسه می‌شوم که شماره منزلت را دوباره بگیرم به امید اینکه شاید تلفن‌ات را جواب بدهی. راستی با شماره تلفن آنهايی که سفر کرده‌اند چه باید کرد؟ ٢٢٢٠٤٨٤٢ شماره منزل‌ات را نمی‌توانم دور بیندازم چراکه هنوز سفرت را علی‌رغم تمام شواهد نمی‌توانم باور کنم و امید دارم که روزی به این شماره جواب بدهی و بتوانيم مثل روزگاران گذشته با هم گپی بزنیم و قراری بگذاریم. یک بار به من گفتی که شماره تلفن مرا هرگز فراموش نمی‌کنی چون سه شماره آخر آن ٤٢٠ است و تو را هم یاد فیلم راج کاپور آقای ٤٢٠ می‌اندازد. چقدر خاطرات مشترکی با هم داشتیم و چقدر راحت می‌توانستیم با هم حرف بزنیم. عباس‌جان اخیرا کتاب گفت‌وگوی تو و آیدین آغداشلو به نام «خانه‌ای با شیروانی قرمز» منتشر شده و چه کتاب مفرحی چون دو ستاره بزرگ هنر مملکت ما با هم مثل دو دوست قدیمی (که بودید) حرف می‌زنید.
آن شبی که برای اولین‌بار سر مزار دوست مشترکمان رفتیم و تو و آیدین بعد از آن به خانه من آمدید. گفتی که در دبیرستان روی نیمکتی می‌نشستی که آیدین روی نیمکت جلوتر می‌نشسته. گفتی او همیشه نقاشی می‌کرد و یک بار که متوجه شده بود تو برای دیدن نقاشی‌اش سرک می‌کشی دیگر نگذاشته بود که نقاشی‌اش را ببینی و من گفتم عباس می‌خواستی روی شانه‌اش بزنی و بگویی من عباس کیارستمی فیلم‌ساز بزرگ خواهم شد.
فقط چند روزی از سفرت گذشته بود که یکباره تلفن‌ام زنگ زد و شماره تو بود. قلبم برای یک لحظه ایستاد. بالاخره با ترس تلفن را جواب دادم و صدای احمد آمد که قبل از هر حرفی بابت استفاده از این شماره عذرخواهی کرد چون می‌دانست که دیدن این شماره چقدر دگرگونم خواهد کرد.
عباس‌جان این روزها در ایران و سراسر جهان متمدن حضورت آن‌قدر گسترده و باشکوه است که خیلی سخت است که باور کنم تو دیگر نیستی.
عباس‌جان بالاخره علت سفرت را گردن یکدیگر انداختند ولی بدان که احمد و بهمن، یکی در خارج و یکی در داخل روی تو را سفید کرده‌اند و هرجا که هستی اگر امکان بالیدن داری به این دو پسر ببال چون استحقاقش را دارند.
راستی عباس‌جان یک خبر خوش برایت دارم و آن این است که بهمن ازدواج کرد و این اتفاق باعث شده که در ویرانه‌ای که بعد از رفتنت از بهمن به‌جا مانده بود بار دیگر گلی زیبا رويیده است و می‌دانم که این بیشتر از هر بزرگ‌داشتی روح تو را شاد می‌کند.
بدرود دوست عزیز.
یادت همیشه با من است.




واکنش کارگردان «کیف انگلیسی» به تلویزیونی خوانده شدن آثار فرهادی از سوی ژان میشل فرودون⇐ما هم سالها پیش همين را گفتيم و برخى برايمان چماق كشيدند!

سینماروزان: تلویزیونی خوانده شدن آثار اصغر فرهادی از سوی «ژان میشل فرودون» نویسنده و منتقد فرانسوی(اینجا را بخوانید) موجب آن شده است که سیدضیاءالدین دری کارگردانی که آثاری همچون «کیف انگلیسی» و «کلاه پهلوی» را در کارنامه دارد در نوشتاری با تأیید نظر میشل فرودون از این بگوید که فرهادی برای ارتقای جایگاهش باید تلاش کند بلحاظ بصری سینمای خود را ارتقا دهد تا تلویزیونی خوانده نشود.

متن نوشتار سیدضیاءالدین دری را بخوانید:

بعد از تلویزیونی خواندن شدن محصولات فرهادی از سوی یک منتقد فرنگی حالا اين احتمال وجود دارد اكثر سينمايى نويسان ايران به خود جرأت بدهند تا در نقد فيلم هاى اصغر فرهادى كه البته براى ما محترم است؛ بكوشند  و از آيتى كه ساخته اند اندكى بكاهند و اميدوارم از ان طرف سقوط نكنند.

به جز معدود منتقدان مستقل و صاحب انديشه و مجهز به دانش نقد كه در همه دوره ها حرفشان را صادقانه بیان کردند همواره منتقدان كم مايه و مدعى منتظر دريافت نظر غربى ها بودند و هستند تا پس از آن به تصمیم گیری در این باره برسند که چه بنویسند. 

اگر آمپول راستگويى به آنها تزريق شود معلوم ميشود قلبا درباره كيارستمى و… چه نظرى داشته و هنوز دارند اما از خوف ابراز نداشته اند كه هيچ او را به عرش رسانده اند. نقدهايشان را بخوانيد جز تعريف و گزافه گويى كمترين اثرى از بحث اصولى مشاهده نمى كنيد.
فرهادى زبان باز كرده است، چون براى ساخت فيلم به قول خودش زياد با تنگناها مواجه نيست و همين او را به تفكر و تلاش بيشتر بر موضوع كارش تشويق ميكند اما او براى رسيدن به وجوه بصرى كه در واقع ذات سينماست هنوز راهى طولانى در پيش روى دارد.

كيارستمى اديب نبود، ديالوگ نمى نوشت، درام را از پيش تعيين نمى كرد ولى در عوض به تجربه و مطالعه بيشتر متكى بود و وجه همت خود را در كنكاش بصرى از جنس ناب و نه لزوما دراماتيك قرار ميداد و همين سبب ميشد گاه به كشف ميرسيد و كشفى بود كه يك تماشاگر فيلم‌شناس ميتوانست براى آن حتى بحث فلسفى انجام دهد.

كيارستمى يك فلسفه‌دان هم نبود، يعنى سروش نبود ولى كسى چون سروش ميتوانست مصاديق مولانا و يا حافظ را در فيلم كيا كشف كند. در واقع شما در كار فرهادى به ميزانسن به مفهوم زيبايى شناسانه نمي‌رسيد؛ همه تصاويرى قراردادى هستند و مفاهيم بايد در لابلاى كلمات دريافت شوند.

فرهادى در بهترين شرايط اگر بتواند به لحاظ بصرى اسلوبى چون بيضايى را – نه تقليدى -بازيابد دچار تحول خواهد شد و آن وقت منتقد خالص غربى فيلم او را يك كار تلويزيونى قلمداد نخواهد كرد.

اما در حال حاضر ظاهر بصرى كار اصغر تلويزيونى است. ما هم سالها پیش همين را گفتيم و برخى برايمان چماق كشيدند.

من شك ندارم كه او – فرهادى – در آينده به آن سمتى كه بايد خواهد رفت. در واقع او هنوز بهترين فيلمش يا سينمايى ترين اثرش را عرضه نكرده است ولى در سنين بالاتر بدان خواهد رسيد انشاءالله.




ژان میشل فرودون سردبیر سابق «کایه دو سینما» بیان کرد⇐برگزاري جشنواره فجر به صورت يكپارچه خيلي بهتر بود/وضعيت سينماي ايران نسبت به قبل افت كرده است/سينماي فرهادي تا حد زيادي تلويزيوني است!/هم «فروشنده»فرهادی و هم «تونی اردمن» فیلمهای تلویزیونی بودند/اسكار با دادن جايزه به «فروشنده» مي‌خواست بيانيه صادر کند بر ضد دونالد ترامپ!/سينماي كيارستمي نه تنها در سطح ايران، بلكه در جهان بي‌همتاست/دردناك است که از برخي مسئولان ایرانی چيزهايي بر ضد كيارستمي مي‌شنوم

سینماروزان: ژان میشل فرودون نویسنده و منتقد فرانسوی، سردبیر سابق «کایه دو سینما» و مسئول سابق ستون سینمایی «لوموند» شناخته شده ترین مهمان حاضر در محفلی بود موسوم به جشنواره جهانی فجر.

میشل فرودون به هنگام حضور در جشنواره به انتقاد از جدایی بین الملل از بخش ملی فجر پرداخت و در تازه ترین گفتگوی منتشره از وی که در «اعتماد» آمده نیز همچنان برگزاری جشنواره فجر به صورت یکپارچه را منطقی تر دانسته است.

ژان میشل فرودون در گفتگوی پیش رو نظرات خویش درباره سینمای ایران، کیفیت آن و همین طور آثار فیلمسازی همچون اصغر فرهادی را هم به صراحت بیان کرده است.

متن گفتگوی این منتقد را بخوانید:

نظرتان درباره جشنواره بين‌المللي فيلم فجر چيست؟

من سال گذشته هم مهمان جشنواره بودم و به نظرم جشنواره امسال بهتر از سال قبل است و پيشرفت داشته است؛ سازماندهي قابل قبولي دارد و استقبال از مهمانان خارجي خيلي خوب است. فكر مي‌كنم جشنواره دارد راه خود را به عنوان يك رويداد هنري بين‌المللي باز مي‌كند.

درباره فيلم‌ها چه فكر مي‌كنيد؟ به خصوص فيلم‌هاي ايراني اكران شده در جشنواره.

من اصلا براي تماشاي فيلم‌هاي جديد ايراني به جشنواره فجر آمده‌ام. البته دليل اولم، شركت در بخش بزرگداشت عباس كيارستمي بود. او از دوستان خوب من بود. فيلم مستند سيف‌الله صمديان درباره كيارستمي را ديدم كه فيلم واقعا خوبي بود. همچنين، يك مستند خوب درباره سهراب شهيد ثالث ديدم. فيلم «برگ زندگي»، ساخته ابراهيم مختاري را هم ديدم كه از آنهم خوشم آمد.

به نظر شما تفكيك جشنواره به دو بخش داخلي و بين‌المللي ايده خوبي بود؟

واقعيتش خير؛ ما خارجي‌ها به ايران مي‌آييم تا فيلم‌هاي ايراني را ببينيم وگرنه فيلم‌هاي خارجي را در همه جاي دنيا مي‌توانيم ببينيم. من فكر مي‌كنم برگزاري جشنواره به صورت يكپارچه خيلي بهتر بود.

به طور كلي نظرتان درباره سينماي ايران چيست؟

سينماي ايران فيلم‌هاي بسيار زيبايي به دنيا ارايه داده است. البته وضعيت كنوني سينماي ايران نسبت به قبل، كه من آن را دوره طلايي سينماي ايران مي‌دانم افت كرده است. البته در حال حاضر هم فيلمسازان مستعدي در ايران فعاليت مي‌كنند؛ هم جوان و هم مسن.

حتما فيلم‌هاي اصغر فرهادي را دنبال كرده‌ايد. از نظر شما او چگونه فيلمسازيست؟

به نظرم فرهادي فيلمنامه‌نويس بزرگي است. فيلمنامه‌هاي او واقعا قوي هستند ولي كارگرداني‌اش را چندان نمي‌پسندم.

چه ايرادي در كار او مي‌بينيد؟

ايرادي در كار او وجود ندارد. اما براي من مهم‌ترين وجه يك فيلم، چيزهايي نيست كه مي‌بينم بلكه چيزهايي است كه ديده نمي‌شود. در سينماي فرهادي، شما تقريبا همه‌چيز را مي‌بينيد و بيشتر قصه از طريق ديالوگ‌ها روايت مي‌شود و داستان وابستگي زيادي به ديالوگ دارد. بازي‌ها هم بيشتر كلامي هستند. بنابراين، جاي زيادي براي شما به عنوان تماشاگري كه سهمي در ساختن روايت دارد باقي نمي‌ماند. به نظرم، سينماي فرهادي تا حد زيادي تلويزيوني است؛ بسيار شبيه درام‌هاي تلويزيوني.

پس شما سينماي كيارستمي را ترجيح مي‌دهيد.

قطعا. سينماي كيارستمي نه تنها در سطح ايران، بلكه در جهان بي‌همتاست.

آثار كيارستمي چه ويژگي‌اي دارند كه شما را جذب مي‌كند؟

فيلم‌هاي او واقعگرايانه و در عين حال، عميق و معنوي هستند.

مقصودتان از معنويت در اينجا دقيقا چيست؟

او به دوستي با ديگران، به درد آنها و همدردي با آنها مي‌پردازد. اخلاق در آثار او بسيار بارز است؛ نه اخلاق مرسوم كه شامل تعدادي قوانين جزمي است، بلكه اخلاق ناب كه ريشه در انسان بودن انسان دارد. همچنين، او بسيار خلاق بود و از آزمودن راه‌هاي جديد ابايي نداشت؛ هم از نظر هنري خلاق بود هم تكنيكي. آثار او سرشار از زيبايي‌شناسي ايراني است.

او در فيلم‌هايش فرهنگ ايران را به دنيا معرفي كرد؛ فرهنگي كه ريشه در شعر دارد. او بهترين سفيري بود كه ايران مي‌توانست در جهان داشته باشد. فيلم‌هاي او باعث شد مردم دنيا نگاه بهتري به ايران و فرهنگ و مردم آن داشته باشند. براي من بسيار دردناك است وقتي از برخي كارگردانان و افراد ايراني، از جمله از برخي مسوولان، چيزهايي بر ضد كيارستمي مي‌شنوم.

مثلا چه چيزهايي؟

اينكه مخاطب عام فيلم‌هاي او را دوست ندارد، يا آثار او ايراني نيستند يا اينكه او براي كشورهاي غربي فيلم مي‌ساخت نه براي مردمش. اين صحبت‌ها واقعا برايم آزار‌دهنده هستند. واقعيت اين است كه فيلم‌هاي كيارستمي بسيار ساده هستند و هر كس كه آنها را ببيند، مي‌تواند درك‌شان كند. بسياري از آنهايي كه درباره او احكام ناروا صادر مي‌كنند اصلا فيلم‌هايش را نديده‌اند.

نقش درام را در فيلم‌هاي كيارستمي چگونه مي‌بينيد؟ برخي ادعا مي‌كنند فيلم‌هاي او از عناصر دراماتيك بي‌بهره‌اند.

آثار او قطعا درام دارند، اما نوع خاصي از درام. به خصوص شيوه روايت‌پردازي او خاص و منحصر به فرد است.

آيا با اين نظر موافقيد كه كيارستمي از سينماي نئورئاليست ايتاليا ملهم بود؟

بله، اما نمي‌توان آثار او را با فيلم‌هاي نئورئاليستي ايتاليا مقايسه كرد، چرا كه عناصر متفاوتي در اين آثار ديده مي‌شود كه در نئورئاليسم نبود. در واقع، فيلم‌هاي او كاملا اريژينال (اصيل) هستند.

با ديگر فيلمسازان ايراني چقدر آشنا هستيد؟

من آثار بسياري از فيلمسازان ايراني، از جمله امير نادري، رخشان بني اعتماد، جعفر پناهي و برخي كارهاي محسن مخملباف را تحسين مي‌كنم. فيلم‌هاي كامران شيردل و داريوش مهرجويي و در ميان فيلمسازان جديدتر هم آثار ماني حقيقي را دوست دارم. به فيلم «باشو، غريبه‌اي كوچك» بهرام بيضايي هم خيلي علاقه دارم. فيلم‌هاي جليلي را نيز همين طور، كه البته متاسفانه اخيرا فيلمي نساخته است. كارهاي يكتاپناه، مشخصا فيلم «جمعه» را هم خيلي دوست دارم كه از او هم اخيرا فيلمي نديدم.

بهتر است كمي به سينماي كشور شما، فرانسه بپردازيم. كارهاي نسل جديد فيلمسازان فرانسوي را چگونه مي‌بينيد؟

سينماي فرانسه هم مثل سينماي ايران از دوران طلايي‌اش كه موج نو بود فاصله گرفته است، اما هنوز فيلمسازان خوبي هستند و جالب اينكه بسياري از فيلمسازان خوب ما زن هستند.

شما از علاقه‌مندان موج نوي سينماي فرانسه هستيد. از نظر شما، موج نو يك سبك بود؟

نه يك سبك، بلكه بيشتر يك «روح»؛ يك حال و هوا.

بيشتر آثار كدام فيلمسازان موج نو را مي‌پسنديد؟

فيلم‌هاي ژاك دمي، ژان لوك گدار و آلن رنه را. البته گدار هنوز فيلم مي‌سازد و اخيرا آخرين فيلمش را تمام كرده است. فيلم‌هاي روبر برسون و اليويا ساياس را هم خيلي دوست دارم.

كمي درباره فيلم‌هاي جديد صحبت كنيم. فيلم «لالالند» را چگونه ديديد؟

فيلم خوبي بود؛ اداي احترامي به فيلم‌هاي موزيكال. البته آن را يك شاهكار نمي‌دانم، ولي از آن خوشم مي‌آيد.

درباره فيلم «توني اردمن» كه رقيب «فروشنده» فرهادي در اسكار بود چه فكر مي‌كنيد؟

به نظرم هر دوي اين فيلم‌ها شبيه هم بودند و من هيچ كدام‌شان را زياد دوست ندارم. هر دوي آنها بيشتر درام‌هاي تلويزيوني هستند تا سينمايي.

به نظر شما چه فيلمي مستحق بردن اسكار بهترين فيلم خارجي بود؟

به نظرم فيلم فيليپيني «زناني كه مي‌روند»
(Women who Left) (ساخته لاو دياز) كه برنده جايزه جشنواره ونيز هم شده بود بهترين فيلم خارجي اسكار بود. «فارغ‌التحصيلي» (Graduation)، ساخته فيلمساز رومانيايي «كريستين مانجيو» هم فيلم خوبي بود. واقعيت اين است كه سليقه هنري داوران اسكار بسيار نازل است.

آيا با اين نظر موافقيد كه جايزه فرهادي، وجه سياسي داشت؟

بله، تا حدي. مسوولان اسكار با دادن جايزه به فيلم يك كارگردان ايراني مي‌خواستند نوعي بيانيه بر ضد دونالد ترامپ صادر كنند. در عين حال، آنها «فروشنده» را دوست داشتند. بسياري از تماشاگران نيز همين طور. در واقع، تركيبي از اين دو عامل (علاقه آنها به فيلم و وجه سياسي ماجرا) باعث شد جايزه را به فرهادي بدهند.




مجلس شبیه در ذکر مصیبت کندن نهال گیلاس با «پیت حلبی» یا همه توهمات مردی که زیاد می‌دانست!!!

سینماروزان: بهمن فرمان آرا که یک فیلم آماده اکران به نام «دلم میخواد» دارد و به تازگی نیز فیلمی دیگر به نام «دل دیوانه» را تولید کرده است در یادداشتی برای «شرق» به گلایه از آنهایی پرداخته که نهال گیلاس کاشته شده بر مزار عباس کیارستمی را از جادرآورده اند.

به گزارش سینماروزان دو نکته جالب درباره یادداشت فرمان آرا وجود دارد؛ یکی اینکه ایشان بر تصویربرداری لابد مشکوک یک جوان از مراسم کاشت نهال و سپس تحویل نوار(!) آن به یک پژو آر.دی خبر داده! ماجرایی که بیش از آن که ظن را به سمت اتفاقی غریب ببرد توهمات ذهنی را برملا میکند که همچنان با حال و هوای سه دهه قبل زیست میکند و بناست یک تصویربرداری را هم لابد دارای اشارات سیاسی بداند.

فرمان آرا که در سالهای اخیر به یکی از پیشانیهای هنری جریان اصلاحات بدل شده باید بداند که در روزگار ما دیگر برای انتقال فایلهای تصویری از نوار استفاده نمیکنند آن هم اگر به ظن ایشان بنا باشد این تصویربرداری براساس اهدافی خاص(!) صورت گیرد.

دومین نکته یادداشت فرمان آرا آن است که بر از جادرآوردن این نهال به همراه «پیت حلبی»اش تأکید کرده است؛ «پیت حلبی» همان است که متصدی یک گروه ایزوله کاملا دولتی، یکی از چهره‌های سیاسی را به خاطر کاشت درخت به خاطر آن تمسخر کرده بود!! متصدی گروه ایزوله یکی از همان کسانی است که در جریان تشییع کیارستمی سعی زیادی کرد که با تابوت وی عکس بگیرد و حالا احتمالا باید منتظر تکمله ایشان درباره چرایی کاشت نهال با پیت حلبی بر مزار کیارستمی باشیم.

از همه اینها گذشته فرمان آرا که سن و سالی ازش گذشته باید بداند کیارستمی به عنوان موجودی که انتهای زندگی را کاملا «زمینی» درک کرده بود بعید است برایش تفاوتی داشته باشد که بر سر مزارش نهال باشد یا نباشد؛ او نهالهای فراوانی را در سینما کاشت که تک تک آنها تا ابدیت بار خواهند داد.

متن یادداشت فرمان آرا را بخوانید:

حتى یک درخت گیلاس را به عباس روا نداشتند

پنجشنبه عصر به عادت هفت، هشت ماه گذشته به دیدن عباس رفتم. مطابق معمول شب‌هاى جمعه چهار پنج نفرى از شاگردان سابقش بر سر مزار بودند. ولى همیشه باید یک چیزى باشد که دل آدم را بشکند، پنجشنبه هم یکى از همان روزها بود.

سال گذشته شب عید به همت مینا اکبرى و گروه «شما تنها نیستید»، نهال درخت گیلاسى را کنار مزار عباس کاشتیم. خیلى‌ها بودند. مسعود کیمیایى، جعفر پناهى، علیرضا داوودنژاد، مهوش شیخ‌الاسلامى، محمدرضا اصلانى، همایون ارشادى و عده زیادى از دوستداران عباس در این مراسم حضور داشتند.
امروز که سر مزارش رفتم، دیدم شخص یا اشخاصى حتى نتوانستند درخت گیلاس را کنار مزار عباس تحمل کنند و آن را با پیت حلبى‌اش از جا در آورده بودند. 
شکستن سنگ قبرها، سیمان‌ریختن روى سنگ قبر و  از ‌ریشه درآوردن نهال درخت گیلاس از کنار مزار مردى که صدها افتخار براى سینما و مملکت ما به ارمغان آورد، آن هم وقتى که در هندوستان و جاهاى دیگر دنیا به نام او درخت گیلاس می‌کارند! چرا ما باید تا این حد بى‌حرمتى را تحمل کنیم؟
روز کاشتن نهال، روز خوبى بود و همه حضار شاد بودند از اینکه به این مرد بزرگ سینماى ایران اداى احترام مى‌کنند. فقط یک جوان که اتفاقا تى‌شرتی سفید با عکس عباس روى آن به تن داشت تصویربردارى می‌کرد و جلوى چشمان شاگردان عباس، نوارش را به یک پژوى‌آردى تحویل داد.
البته ما به این چیزها عادت کردیم و چون کارى جز احترام‌گذاشتن به فیلمساز بزرگ مملکتمان نمی‌کردیم، باکى نداشتیم؛ ولى همان طور که پرونده پزشکى عباس، کم‌کم از یاد رفته است، حتى یک درخت گیلاس هم به عباس روا نداشتند و طعم شیرین گیلاس در دهان ما تبدیل به زهر‌مار شد.
خدایا ما را از گزند تنگ‌نظران محفوظ بدار.