1

اظهارات صریح سعید مستغاثی از اعضای شورای پروانه ساخت ارشاد: هشتاد درصد متقاضیان پروانه ساخت، پیش‌پاافتاده‌ترین قواعد فیلمنامه‌نویسی را رعایت نمی‌کنند!/اغلب فیلمنامه‌های ارائه شده غلط‌های فاحش املایی (!) و انشایی دارند!/اغلبِ این آثار دچار پایان “ولنگ و واز” هستند!/بیشتر از فیلمنامه‌نویس، بیانیه‌نویس و سخنران داریم!!/ مانند کسی هستند که میخواهد روی تشک کشتی، فوتبال بازی کند!!/کار به جایی رسیده که جلسات آموزش خصوصی برای متقاضیان پروانه، برگزار شده

سینماروزان: کیفیت پایین فیلمنامه های برخی آثار سینما و تلویزیون و شبکه خانگی در دورانی که فیلمنامه‌نویسان مطرح و صاحب رزومه را در رأس صنف فیلمنامه نویسان نمی‌بینیم، چندان عجیب نیست.

 

سعید مستغاثی از اعضای شورای پروانه ساخت در نقدی بر این اوضاع از تلاش‌های این شورا برای بهبود کیفیت اوضاع فیلمنامه نویسی نوشت.

 

سعید مستغاثی عضو شورای پروانه ساخت سینمایی وزارت ارشاد در کیهان نوشت: در یکی از فیلم‌های سه کله پوک (ویل هی و مور ماریوت و گراهام موفات) به نام «ناخدای قلابی» یا «ملوان خالی‌بند» Windbag the Sailor، خالی‌بندی‌های «ویل هی» در نقش کاپیتان بیل کوتلت باعث می‌شد، گروهی از ملوان‌ها که بدون ناخدا مانده بودند، جمع شده و بیل خالی‌بند که از ماجراجویی‌هایش در دل دریاهای دوردست نقل می‌کرد را به ناخدایی کشتی‌شان وادار کنند. حالا آنجا می‌شد سر پل خر بگیری که جناب ناخدای قلابی، کشتی و ملوان‌هایش را به فنا می‌داد!!

 

وی ادامه داد: در طی این دو سال اخیر که حدود ۲۰۰ فیلمنامه بلند سینمایی برای تولید خواندم و بیشتر از آن، آثاری که قرار بود روی پرده بروند. شاید بتوان گفت فیلمنامه‌هایی که قابل تامل بودند، از تعداد انگشتان یک دست فراتر نمی‌رفتند و هشتاد درصد این فیلمنامه‌ها حتی پیش پا افتاده‌ترین قواعد فیلمنامه‌نویسی را نیز رعایت نکرده بودند؛ غلط‌های فاحش املایی و انشایی داشتند، از تاریخ و تبار و ریشه موضوعی که به اصطلاح دراماتیکش کردند، بی‌خبر بودند، تحریف‌های شدید تاریخ حتی مربوط به همین سال‌های اخیر در آنها به چشم می‌خورد، مملو از شخصیت‌های اضافی و ماجراهای بی‌خاصیت بودند، گاهی تا نیمه خود اساسا شروع نمی‌شدند و گاه اصلا پایان نمی‌گرفتند، ظاهرا به دنبال پایان باز بودند اما دچار پایان «ولنگ و واز» شده بودند! نویسنده‌شان گویی اصلا با سینما و فیلم بیگانه بود و به قول یک مثل معروف و رایج «انگار به او بار خورده بود» که گذرش به عرصه فیلمنامه‌نویسی افتاده و… این حکایت تلخ و غم‌انگیز شبه فیلمنامه‌هایی است که بیشتر نمایشنامه و بیانیه و انشاء و سخنرانی و حتی تئاتر هستند اما شوربختانه فیلم و سینما نیستند! و فیلم‌هایی که براساس این شبه‌فیلمنامه‌های بی‌در و پیکر ساخته شدند، آثاری از کار درآمدند که صد مرتبه بدتر از اصل خود آن شبه فیلمنامه شدند.

سعید مستغاثی
سعید مستغاثی

مستغاثی افزود: نگارنده به عنوان فردی که حدود ۵۰ سال تماشاگر حرفه‌ای فیلم‌ها و سریال‌های سینما و تلویزیون بوده و هستم و چندین سال در شوراهای مختلف سینمایی و تلویزیونی صدها فیلمنامه خوانده و صدها فیلم دیده‌ام، با تاکید عرض می‌کنم که حداقل نود درصد فیلمنامه‌ها و فیلم‌هایی که طی این دوران در این سینما خوانده و دیده‌ام، زیر خط فقر استاندارد سینمایی بوده و هستند یعنی اساسا فیلم به شمار نمی‌روند! حکایت همان ناخدای قلابی فیلم سه کله پوک یا ویلن‌زنی که از ویلن سر درنیاورده و فقط روح شنونده را خراش می‌دهد و یا کسی که می‌خواهد روی تشک کشتی، فوتبال بازی کند!

 

این عضو شورای پروانه ساخت درباره تلاش‌های شورا برای ارتقای کیفیت آثار گفت: نمی دانم باید متاسفانه بگویم یا خوشبختانه، اغلب اعضای شوراهای صدور پروانه ساخت و پروانه نمایش افرادی ملایم و مهربان و رقیق‌القلب و اهل تسامح و تساهل و نگران روحیه و زندگی نویسندگان فیلمنامه‌ها و استعداد و انرژی کارگردانان و پول و سرمایه‌ای بوده‌اند که تهیه‌کنندگان فراهم می‌آوردند و طی این مدت شاهد بودم که همواره سعی داشتند همان اجناس بنجل را با گفت‌و‌گو و تعامل و جلسات متعدد به جایی برسانند که به یک فیلمنامه یا فیلم نزدیک شده و حداقل استانداردهای سینمایی را پیدا کنند. حتی بعضا جلسات آموزش فیلمنامه‌نویسی خصوصی!! برای نویسندگان برگزار نمودند، کتاب معرفی کردند، رفت و آمدهای بسیار داشتند تا حدی که برخی فیلمنامه‌ها تا 8 بار بازخوانی شد ولی بازهم چیزی از آن درنیامد!! یعنی اساسا مایه‌ای نداشتند که بتوان حتی به‌اندازه سر سوزنی درام و قصه و سینما درآورد!!!

 

 




پاسخگوی بزنگاه‌های سیاسی!؟/چرا تاریخ مصرف #مختارنامه تمام نمی‌شود؟

سینماروزان/سعید مستغاثی: مجموعه «مختارنامه» یکی از ماندگارترین محصولات تلویزیونی در تاریخ برنامه‌‌سازی تلویزیونی در ایران محسوب می‌شود.

به گزارش سینماروزان و به نقل از روزنامه کیهان، داود میرباقری پس از کسب تجربیات سترگ خود در تولید آثاری چون «امام علی(ع)»، «مسافر ری»، «معصومین از دست رفته» کار بزرگ «مختارنامه» را به منصه ظهور رساند و اینک درحال انجام کار بزرگ‌تری به نام «سلمان فارسی» است.

گرچه از پایان تولید و آغاز پخش اول این مجموعه، بیش از سیزده سال گذشته است. اما روایت و محتوای «مختارنامه» به گونه‌ای است که پاسخگوی همه دوره‌ها و بزنگاه‌های سیاسی و اجتماعی است. به همین دلیل هم می‌توان مختارنامه را فاقد اتمام تاریخ مصرف دانست و حتی تماشای هر ساله‌اش، بازتاب روزگار است. همچنین نسل‌های جدید و آینده، حق تماشای این مجموعه و بهره از آن را دارند.

هنرمندی داوود میرباقری و همکارانش در روایت بخشی از تاریخ اسلام، به خوبی توانسته است از ظرفیت «همه زمانی و همه مکانی» فراز‌های آن تاریخ بهره ببرد. این بهره‌برداری به خصوص در زمینه مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی (یکی از بارزترین پیام‌های قیام عاشورا) و برپایی حکومت علوی در زمان امام معصوم (در حالی که ایشان به‌طور مستقیم حضور ندارند)، واضح‌تر از سایر نقاط تأثیرگذار قیام مختار به‌نظر می‌رسد. اما در سریال «مختارنامه» این فراز مهم از قیام مختار با ظرافت و هوشمندی روایت شده، به‌طوری که اسناد آن نیز خدشه‌دار نگردد. فی المثل در دیدار محمد بن حنفیه با مختار این دیالوگ‌ها مابین آنها رد و بدل می‌شود:

مختار: به حقیر فرصت دهید تا ننگ از دامان کوفه پاک کنم.

محمد بن حنفیه: چه در سر داری مختار، می‌خواهی چه کنی؟

مختار: می‌خواهم علم قیام بر افرازم، می‌خواهم قاتلین امام شهیدم را به مسلخ قصاص بکشانم.

محمد بن حنفیه: از من چه می‌خواهی؟

مختار: اجازه. حکم می‌خواهم.

محمد بن حنفیه: حکم همانا وعده خداست انّا مِن المجرمین مُنتقمون.

مختار: این یعنی رضایت، این یعنی رضایت به انتقام، یعنی رضایت به قیام.

و در صحنه‌ای دیگر که عبدالرحمان بن شریح برای اطمینان از تایید مختار توسط امام سجاد(علیه‌السلام) نزد محمد بن حنفیه رفته، این دیالوگ‌ها مابین آنان رد و بدل می‌شود:

محمد بن حنفیه: اهلا و سهلا، مشرف فرمودید، یاالله بفرمایید

عبدالرحمان بن شریح: جهت کسب تکلیف مصدع شدیم.

محمد بن حنفیه: کدام تکلیف مسلمان؟

عبدالرحمان بن شریح: مختار ثقفی که معرف حضورتان هست؟

محمد بن حنفیه: بله مختار از شیعیان ما است، از محبان ابویم علی (علیه‌السلام) است حالش چطور است؟

عبدالرحمان بن شریح: دعاگوی شماست، ایشان مدعی هستند که از طرف شما مأمور به قیام در کوفه شدند اگر ادعای وی درست باشد شیعیان عراق با وی بیعت می‌کنند و به پا می‌خیزند. شما به ایشان حکمی‌داده‌اید، مختار امین و وزیر شماست؟

محمد بن حنفیه: این چه پرسشی است‌، آیا سلیمان صرد خزاعی(خدایش قرین رحمت کند) وقتی قیام کرد حکم از کسی داشت؟ محاربه با قاتلین برادرم یک تکلیف است، تکلیفی که از من و برادرزاده‌ام سجاد ساقط شده.

عبدالرحمان بن شریح: پس اگر مغز آفتاب خورده من درست فهمیده باشد مختار هم کذاب است هم جاعل، او به مهر و دست‌خط شما حکمی‌ دارد که او را امین و وزیر خود کرده‌اید در کار قیام اگر شما به او حکمی‌نداده باشید قطعا مهر و دست خط شما را جعل کرده.

محمد بن حنفیه: خدایا تو غفوری و رحیم، تویی دانا به اسرار نهان پس چنان کن که خود دانی… الهی آمین مختار به نام من و به مهر من شما را به چه دعوت کرده؟

عبدالرحمان بن شریح: به قیام، به خونخواهی، به قصاص از قاتلین اخوی شهیدتان حسین(ع)

محمد بن حنفیه: یاری‌اش کنید تا خداوند شما را یاری کند.

عبدالرحمان بن شریح: خدا را شکر از عراق تا مدینه، از مدینه تا مکه به صحت و سقم ادعای مختار شک داشتیم خوف داشتیم بر کذب ابواسحاق مختار، حال که رای شما چنین است همه شیعیان عراق دوشادوش مختار قیام خواهند کرد و میمون‌هایی را که از منبر رسول‌الله بالا رفته‌اند به زیر خواهند کشاند و تقاص خون‌های اهل بیت را خواهند گرفت.

مختارنامه؛ پاسخگوی بزنگاه‌های سیاسی؟
مختارنامه؛ پاسخگوی بزنگاه‌های سیاسی؟

با این جملات و دیالوگ‌ها یکی از پرچالش‌ترین و مهم‌ترین موضوعات فقهی شیعه مطرح می‌شود یعنی مقوله قیام علیه ظلم و برپایی حکومت اسلامی برای فراهم آوردن امکانات آن قیام، در زمان امام معصوم و در شرایطی که به هر حال ایشان از صحنه سیاسی، اجتماعی غایب هستند. (امام سجاد علیه‌السلام نیز در دوران سخت و طاقت فرسای پس از عاشورای حسینی و در زمان قیام مختار از چنان صحنه‌ای کنار بودند.اگرچه معتقدیم امامان معصوم در هر حالت، واسطه فیض و رحمت الهی هستند.)و این می‌تواند پاسخی برای همه آنانی باشد که مبارزه با ظلم و بی‌عدالتی و طاغوت را تنها با حضور مستقیم امام معصوم، مشروع دانسته و بدون اذن رسمی‌ایشان، هرگونه مبارزه و قیام برعلیه ستم و استکبار را غیرشرعی می‌دانند.

فراز و نشیب‌های متعدد در سریال «مختار نامه » به تصویر کشیده می‌شود که تقریبا تمامی این فراز و نشیب‌ها علاوه ‌بر سندیت تاریخی، انگار هریک روایتی از حوادثی است که در طول این چهل سال بر انقلاب و نظام اسلامی رفته است. هوشمندی داوود میرباقری و همکارانش در بیان و تصویر صحنه‌های یاد شده گویی ناگفته‌های 40ساله این ملت را بازگو می‌کند.از توطئه‌های مختلف آل امیه و آل زبیر گرفته که استکبار زمان به شمار می‌آمدند تا توطئه‌های داخلی کوفه در ناراضی ساختن مردم و شایعه‌پراکنی علیه مختار و یاران نزدیکش و احتکار اجناس هنگام محاصره از سوی زبیریان و… که هریک به نوعی خیل توطئه‌های چهل سال اخیر علیه انقلاب و نظام اسلامی را تداعی می‌نماید. ضمن اینکه به دلیل معصوم نبودن هیئت حاکمه اسلامی، اشتباهات و خطاهای حکومتی نیز غیرقابل اجتناب است. یکی از توطئه‌های داخلی قابل تحلیل علیه حکومت مختار توسط «ابن حّر» صورت می‌گیرد که زمانی در لشگر مختار از رزمندگان شجاع به شمار آمده و جنگ‌های متعددی را در رکاب مختار شمشیر زده بود اما در زمان دیگر ظاهرا به دلیل اعتراض به تقسیم غنائم، به دلیل آنچه بی‌عدالتی مختار می‌خواند، خروج کرده و همراه دوستانش علیه مختار و حکومت اسلامی شورش می‌کند. دیالوگ‌های حق به جانب «ابن حرّ» و نوع تبلیغات سوء وی علیه حکومت علوی مختار شباهت زیادی به تبلیغات افراد و گروه‌هایی داشت که زمانی در جبهه انقلاب اسلامی قرار داشتند ولی پس از مدتی به دلیل برآورده نشدن خواسته‌های شخصی‌شان، به جبهه ضدانقلاب پیوسته و از پشت به انقلاب خنجر زدند.شورش «ابن حر» نیز اگرچه در ابتدا مستقل و ظاهرا عدالت طلبانه به‌نظر می‌رسد اما به زودی سرسپردگی‌اش به یکی از قدرت‌های مستکبر زمانش یعنی آل زبیر مشخص می‌شود که مخالفتش با مختار و حکومتش نه واقعاً به‌خاطر عدالت طلبی و ظلم‌ستیزی بلکه اساساً به دلیل زیاده‌خواهی و نوکری جبهه استکبار بوده و از همین رو با همان چهره حق به جانب که خیلی زود پرده از صورت برمی‌گیرد، شبانه به غارت و آتش زدن مال و اموال مردم دست زده و جامعه اسلامی را نا امن می‌کنند. آیا این نوع اقدام ضدانقلابی «ابن حر»، حرکات و اقدامات ‌تروریستی گروهک منافقین را در سال‌های اولیه انقلاب و بعد از آن، اغتشاشات فتنه ۸۸ را به اذهان متبادر نمی‌سازد؟

اما یکی از تکان دهنده‌ترین نقاط «مختارنامه» که به شدت برخی بیراهه روندگان انقلاب اسلامی را به‌خاطر می‌آورد، جایی است که رفاعه بن شداد (یکی از سران توابین) پس از برپایی حکومت علوی مختار، به دلیل انتقاد از روش وی در مقابله با قاتلین کربلا، از مختار بریده و تصمیم می‌گیرد راسا به قصاص قاتلین خون شهدای کربلا بپردازد اما در روند دشمنی با مختار به جایی می‌رسد که در کنار همان قاتلین شهدای کربلا قرار می‌گیرد.

در یکی از صحنه‌های سریال «مختارنامه» که شورش متحد رفاعه و توابین در کنار قاتلین کربلا مانند شمر و سنان و شبث و خولی و…علیه مختار در اثر حمله سپاه ابراهیم ابن مالک‌اشتر در حال شکست است، ابراهیم در مقابل رفاعه قرار گرفته و وی را خطاب قرار می‌دهد:

«…رفاعه تو هنوز به حقانيت يارمان شك داری؟ چشم باز كن ببين خون خواه حسين دوشادوش قاتلين حسين ايستاده…»

نوعی گمگشتگی و گیجی و سرگشتگی که در اثر عدم بصیرت حاصل می‌شود و چه خوب در مجموعه «مختار نامه» این عدم بصیرت نزد برخی مدعیان قصاص قاتلین کربلا نشان داده می‌شود.

در سریال «مختارنامه» با هوشمندی و درایت هنری، نمونه‌های عبرت‌آوری از سرپیچی از امر ولایت به تصویر کشیده شد که مهم‌ترین آنها در مورد ابراهیم ابن مالک‌اشتر اتفاق می‌افتد. همان سرداری که علی‌رغم همه وسوسه‌های خناسان با مختار دست بیعت داد و در سخت‌ترین زمان‌ها و دشوارترین شرایط در کنار مختار جنگید و خبیث‌ترین دشمنان خدا از جمله ابن‌زیاد را به هلاکت رساند. یعنی تا زمانی که ولایتمدار بود، با شجاعت جنگید و پیروزی‌های فراوانی برای سپاه اسلام به بار آورد ولی تنها در یک عرصه بود که از ولایت اطاعت نکرد و از باعث و بانیان اصلی شکست قیام مختار لقب گرفت. یا اسماعیل که در آخرین لحظات قیام، از حمایت مختار دست کشید و فرمان او را برنتافت و بسیاری از سپاهیان باقی مانده در دارالعماره کوفه را نیز از جهاد بازداشت تا اینکه مختار شکست خورد و به شهادت رسید و خود اسماعیل به همراه تمامی سپاهیان ‌گریخته از جنگ توسط مصعب ابن زبیر گردن زده شدند!!

و بالاخره ادای تکلیف الهی، یعنی همان موضوعی که تمامی پیامبران و اولیاء الهی و صالحین و مبارزان راه الله تنها و تنها برای آن (و نه به‌خاطر شکست و پیروزی‌های صوری)، جان و مال خویش را فدا کردند. به‌نظر می‌آید که میرباقری در برخی از لحظات سریال «مختار نامه» به خوبی مقوله ادای تکلیف را به‌عنوان پیروزی واقعی نمایش داده و در لحظات دیگری عقل حسابگر مادی را عاجز از فهم و درک پیروزی و تکلیف نشان داده است. فی‌المثل در قسمت‌های اولیه سریال، مختار، انسانی به شدت حسابگر به‌نظر می‌آید و از همین روی حتی حاضر به حمایت از ولی و امام زمان خویش یعنی حضرت امام حسن مجتبی (علیه‌السلام) نشده و علی‌رغم توصیه‌های عموی خویش که والی مدائن بود، به یاری امام در صحنه‌های نبرد با معاویه نرفت چراکه در محاسباتش، تنها مردم کوفه و عراق قرار گرفته بودند و جایی برای پیروزی باقی نمانده بود!همین عقل حسابگر مادی است که مختار را از همراهی حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام) در کربلا باز داشت و وی را به خسرانی ابدی و پشیمانی جاودانی دچار گرداند. چراکه پس از حضور مسلم در کوفه و بعد از جمع‌آوری سپاهیان قبایل اطراف برای حمایت از حسین‌ابن علی (علیه‌السلام)، هنگامی که مختار در مراجعت به کوفه با سپاه ابن حُرَیث مواجه شده و تعداد آنها را بیش از مجموعه نیروهای خودی تشخیص داده و جنگیدن را مصادف با شکست پیش‌بینی می‌نماید، در نتیجه تسلیم شده و آن سپاه آماده را هم تسلیم می‌کند! اما همین مختار پس از واقعه کربلا و کشیدن درد حسرت نبودن در عاشورای حسینی، در گذر از بیابان‌های عربستان و به سوی کعبه، دچار تغییر و تحول روحی شده و از آن پس ادای تکلیف را عین پیروزی می‌داند که همین ادای تکلیف باعث می‌شود تا در آخرین روز، علی‌رغم تعداد قلیل یاران و عدد کثیر دشمنان به قلب سپاه مصعب بزند و با شهادت خود، پیروزی حقیقی را تعریف کند.




حرفهای قابل تامل یک عضو تازه شوراهای نظارتی سینما⇐نه برای اصولگرایی هویتی قائلم و نه برای اصلاح طلبی!/بخش عمده آثار تولیدی سینما از نظر ساختاری، زیر خط استانداردند!/فیلمسازی که ریتم را نمی‌شناسد، اساساً فیلمساز نیست!/اغلب فیلمسازان ما حرف می‌زنند به جای اینکه چیزی را نشان دهند!/ در اغلب فیلم‌ها به‌جای تصویر، نمایش رادیویی می‌بینیم!/اگر قرار است فقط حرف بزنید، بروید سخنرانی کنید و مقاله بنویسید! چرا وقت مردم را می‌گیرید؟/چرا {فیلم‌های توقیفی} پروانه دریافت نکنند؟ /سیاست غالب بر شورا برخورد مهربانانه با آثار است!/حمید نعمت‌الله فیلمسازی است که غالباً آثارش قابل نمایش است، مگر نیاز به حذف یکی دو صحنه داشته باشد!!

سینماروزان/زهرا منصوری: شخصاً نه برای اصولگرایی هویتی قائلم و نه برای اصلاح طلبی. ما همه سینمایی هستیم یعنی بحث اول ما سینماست.

سعید مستغاثی عضو تازه شوراهای ساخت و نمایش سینمایی ارشاد با بیان مطلب فوق به خبرگزاری مهر گفت: به‌عنوان منتقد سینما که نزدیک به ۵۰ سال است فیلم می‌بینم و در جریان سینمای روز دنیا و جشنواره‌ها هم قرار دارم، معتقدم بیش از ۹۰ درصد از تولیدات سالانه سینمای ایران زیر خط استاندارد «سینمایی» قرار دارد.

مستغاثی ادامه داد: از نظر ساختار سینما، محصول استاندارد، کم داریم. هر فیلمی اول باید «سینما» باشد. با دلیل و برهان معتقدم که بیش از ۹۰ درصد فیلم‌های ما فاقد بیان سینمایی و زیر استاندارد هستند.

این عضو شوراهای نظارتی افزود: فیلمسازی که «ریتم» را نمی‌شناسد، اساساً فیلمساز نیست. اگر قرار است فقط «حرف بزنید» بروید سخنرانی کنید و مقاله بنویسید. کم‌خرج‌تر هم هست. چرا وقت مردم را می‌گیرید؟ اینکه مرکز آمار در سال ۹۸ اعلام کرد تنها ۵ تا ۶ درصد مردم ایران به سینما می‌روند و از پرفروش‌ترین فیلم استقبال می‌کنند، به همین دلیل است که این فیلم‌ها قبل از هر چیز دیگر، اساساً «فیلم» نیستند. در درجه بعدی این آثار نسبتی با «ایران» و «ایرانیت» ندارند.

وی افزود: شخصاً برای من به‌عنوان یک منتقد سینما که تجربه مستندسازی هم داشته‌ام و ۴۰ سال است سینمای ایران را رصد کرده‌ام، در درجه اول «سینمایی بودن» یک فیلم مهم است. اغلب فیلم‌ها امروز «شعار» است. اغلب فیلمسازان ما «حرف» می‌زنند به جای اینکه چیزی را نشان دهند. فیلمنامه‌هایی هم که در این مدت بررسی کرده‌ایم، اغلب «حرف» هستند. در فیلم‌ها هم چیزی به‌عنوان «تصویر» مشاهده نمی‌کنید، بیشتر سخنرانی و نمایش رادیویی است. این «سینما» نیست. با این وضعیت این شوراها خیلی به فیلم‌ها رحم می‌کنند که اجازه می‌دهند وارد شبکه توزیع شوند و این مسئله موجب خسران سینمادار و تماشاگر می‌شود، فقط تهیه‌کننده‌ها پول به جیب می‌زنند! یکی از عجایب در دنیا همین است که در سینمای ما قبل از اکران فیلم هم تهیه‌کننده پولش را به جیب زده است، این پدیده از باغ‌های معلق بابل هم عجیب‌تر است!

مستغاثی درباره احتمال رفع توقیف “قاتل و وحشی”حمید نعمت‌الله گفت: هنوز این فیلم را ندیده‌ام اما حمید نعمت‌الله فیلمسازی است که غالباً آثارش قابل نمایش است، مگر نیاز به حذف یکی دو صحنه داشته باشد. فیلم را اگر برای ما بیاورند می‌بینیم و نظر می‌دهیم.

سعید مستغاثی پیرامون دیگر فیلم‌های توقیفی مثل “کاناپه”، “صد سال به این سالها”، “گزارش یک جشن” و اینکه احتمال بررسی دوباره و دریافت پروانه توسط آنها وجود دارد یا نه، گفت: چرا {فیلم‌های توقیفی} پروانه دریافت نکنند؟ الان ۹۰ درصد فیلم‌های سینمای ایران یک سبک و سیاق مشخص دارند. وقتی سیاست غالب بر شورا همین برخورد مهربانانه با آثار است، اگر فیلمی خیلی افتضاح و فاجعه نباشد، چرا پروانه دریافت نکند؟ اما این به نفع سینمادار و مخاطب نیست. خیلی بد است سینمایی با این همه ادعای جهانی و جایزه اسکار و کن، تنها ۵ درصد از مردمش فیلم‌هایش را ببینند! آدم از این شرایط شرم می‌کند. باید فیلم‌های قوی‌تر بسازیم و بیشتر به دغدغه‌های مردم بپردازیم. دغدغه‌های مردم آن چیزی نیست که فلان شبکه خارجی و یا شبکه‌های اجتماعی مطرح می‌کنند. باید به بطن جامعه برویم. سینماگران باید از هاله‌ای که به دور خود پیچیده‌اند بیرون بیایند و مردم را ببینند. ای‌کاش لااقل کتاب بخوانند و فیلم ببینند. خیلی از فیلمسازان ما که من می‌شناسم‌شان افتخارشان این است که فیلم نمی‌بینند! لااقل بروید فیلم ببینید!




“کیهان” با تاکید بر تاثیرپذیری اصغر فرهادی از شاپور قریب و “ممل آمریکایی”⇐ فیلم تازه رسول‌اف را ملغمه‌ای نامطبوع از بیک ایمانوردی و چه گوارا تا بیژن جزنی و فروزان و ژان لوک‌گدار قلمداد کرد!!

سینماروزان: مدتی کوتاه بعد از اعطای خرس طلای برلین به فیلم “شیطان وجود ندارد”محمد رسول‌اف، نسخه‌ای باکیفیت از فیلم در فضای مجازی منتشر شد و تماشای همین نسخه از سوی مخاطبان باعث شد که مشخص گردد باز هم نه با یک محصول هنری که با فیلمی سیاست‌باز(!) روبرویند که با حداقلی از ذوق هنری و منطق علی تولید شده.

روزنامه “کیهان” در تحلیلی بر “شیطان…”، آن را ملغمه‌ای نامطبوع از عناصر فیلمفارسی و شبه‌روشنفکری دانسته و این نوع فیلمسازی را متاثر از اصغر فرهادی دانسته که با رونویسی از شاپور قریب که دستیاریش را میکرد فیلمهایی مانند “جدایی…” را ساخته.

متن تحلیل “کیهان” را بخوانید:

زمانی فیلم‌های شبه‌روشنفکری و به اصطلاح موج نو در مقابل ابتذال فیلمفارسی فرض می‌شد. فیلم‌هایی که ظاهرا اعتراض‌آمیز بودند و به ظاهر روایتی از پلشتی‌ها و نابهنجاری‌های زیر پوست جامعه دوران شاهنشاهی را روایت می‌کردند. این در حالی بود که در همان ایام بارها و بارها ، آبشخور مشترک دو نوع فیلم یاد شده، خود را به رخ می‌کشید. همان زمانی که سوپر روشنفکر زمانه طاغوت یعنی احمد شاملو برای سوپر فیلمفارسی‌هایی همچون «اول هیکل» و «داغ ننگ» فیلمنامه می‌نوشت و بعد هم که قرار شد سینمای موج نو به بازار بیاید، بسیاری از فیلمفارسی سازان قهار مثل منوچهر صادقپور که تا دیروزش فیملفارسی‌هایی مثل «آقا مهدی کله پز» و «شاطر عباس» و «قهوه خونه قنبر» را می‌ساختند به تولید فیلم‌های شبه روشنفکری مانند «درشکه چی» روی آوردند و یا مهدی میثاقیه بهایی که تولید‌کننده فیلمفارسی‌هایی همچون «سلطان قلب ها» بود، فیلم‌های شبه روشنفکری و موج نو مثل «گوزنها» و «آقای هالو» و «صادق کرده» را تهیه کرد.
اما در سال‌های بعد وقتی در یک جشنواره آمریکایی، عباس کیارستمی سمبل سینمای شبه روشنفکری و موج نو، جایزه‌اش را به بهروز وثوقی فیلمفارسی تقدیم کرد، بیشتر و بیشتر دو روی سکه بودن این دو نوع سینما یعنی شبه روشنفکری و موج نو خود را نشان دادند.
در سال‌های اخیر این قرابت، هر زمان خود را عمیق‌تر نشان داده است. خصوصا وقتی این دو نوع فیلم و سینما در مقابل سینمای انقلابی قرار گرفتند، گویا همه تفاوت‌ها و تضادهای خواسته و ناخواسته خود را به فراموشی سپردند و یکدل و یکصدا به تقابل با سینمای ارزشی برخاستند. مثل همراهی و همگامی همه دسته جات و گروهک‌های ریز و درشتی که زمانی ظاهرا در مقابل هم صف‌آرایی می‌کردند ولی حالا در برابر انقلاب و نظام اسلامی، همرنگ و همداستان شده‌اند، حتی گروه‌هایی که با رژیم شاه به اصطلاح مبارزه مسلحانه می‌کردند و گویا اساس درگیری‌های ساواک با همین حضرات بود، با همان ساواکی‌هایی که دورانی با آنها درگیر بودند، رفیق گرمابه و گلستان شدند!!

این گونه بود که بساط رسانه‌ای شبه روشنفکران و نشریات معروف به زنجیره‌ای هر زمان در دفاع از سمبل‌های فیلمفارسی همصدا شدند و در انواع و اقسام مراسم سینمایی خود از همین سمبل‌ها دعوت کرده و آنها را روی سرشان جای داده و بارها و بارها سینمای امروز ایران را دنباله و فرزند خلف همان فیلمفارسی‌ها اعلام کردند.
اما بازهم همه این بده و بستان‌ها و نوشابه بازکردن‌ها، در حد تعارف و نوعی حرکات تاکتیکی به حساب آمد تا اینکه برای اولین بار اصغر فرهادی در فیلم‌هایی همچون «چهارشنبه سوری» و «جدایی نادر از سیمین» و «فروشنده» و به خصوص فیلم «همه می‌دانند» فیلمفارسی و شبه‌روشنفکری را در ساختار و محتوا به هم آمیخت. همان کاری که در سینمای طاغوت امثال شاپور قریب با فیلم‌هایی همچون «ممل آمریکایی» و «خروس» و «رقاصه شهر» انجام داد و فراموش نکنیم که فرهادی خود زمانی در مجموعه «روزگار جوانی» همکار و دستیار شاپور قریب بود.

چسباندن فضای آرام و درونگرا و بعضا معمایی با ساختاری غیر متعارف به سبک فیلم‌های کیارستمی به صحنه‌های تیز و تند که ناگهان انواع و اقسام تحولات بی‌منطق و سردستی و ساده‌لوحانه در آن به وقوع پیوسته و شخصیت‌های فیلم از عناصر بی‌دست و پا یا متین و سر و به زیر به امثال جیمزباند و مت هلم و هری پالمر البته از نوع هندی‌اش مثلا با بازی سلمان خان تبدیل می‌شوند از جمله ویژگی‌های این دسته از آثار به نظر می‌رسند.
از طرف دیگر هر چه منطق داستانی و فراز و فرود فیلمنامه و نقطه عطف و لحظات آرامش و بحران و امثال این قواعد هست به سبک و سیاق شلم شوربای فیلمفارسی به هم ریخته و همچنانکه در آن فیلمفارسی‌ها ناگهان در یک صحنه تراژیک ملودرام خانوادگی، به قول مرحوم طغرل افشار ناگهان یک نفر بیرون می‌پرید و رقص عربی ارائه می‌داد، در این نوع جدید نیز یک دفعه در میانه یک ماجرای پیچیده معمایی و پرتعلیق مثل گم شدن یا دزدیده شدن سوژه اصلی داستان در فیلم «همه می‌دانند»، به ناگهان با پیدا شدن سر و کله یک عاشق عقده‌ای آمیخته با بی‌پولی و آس و پاسی جوان‌هایی فقیر همه رشته‌های فیلمنامه و قصه و داستان پنبه می‌شود.
مقصود از این همه مقدمه چینی، بهانه برای‌اشاره به تازه‌ترین فیلم محمد رسول اف به نام «شیطان وجود ندارد» بود که در اسفند ماه سال قبل جایزه اول جشنواره برلین را دریافت کرد و انتقادات بسیاری را به همراه داشت که این جایزه به سبک و سیاق همیشگی جشنواره برلین، یک جایزه هنری بنا به قابلیت‌های سینمای فیلم یاد شده نبود، بلکه صرفا یک جایزه سیاسی برای عقده گشایی علیه ایران و سینمای آن به نظر آمد.

اینک با تماشای فیلم، بهتر و سرراست‌تر می‌توان این قضاوت را انجام داد که آیا آنچه اغلب منتقدانی که در جشنواره برلین ابراز داشته و ستاره دادند، فیلم‌های دیگری شایستگی و لیاقت دریافت خرس طلایی جشنواره را داشتند یا خیر؟
فیلم «شیطان وجود ندارد» هم به روال همه آن آثار و ساختار درهم جوشی که در مقدمه طولانی این مطلب شرح داده شد، از همان ترکیب ناهمگون و ساده‌لوحانه و به عبارتی ابتذال رایج ساختار فیلمفارسی برخوردار است.
تقسیم‌بندی فیلم و داستانش به چهار ایپزود، نخستین گام فیلمساز در ابراز وجود به عنوان یک شبه روشنفکر به نظر می‌رسد. ساختاری که معمولا در فیلمفارسی‌ها سابقه ندارد. اپیزود نخست که داستان کشدار و ملال آور یک مرد خانواده را با جزییات بی‌مورد و کسالت بار روایت می‌کند، همچنان افه شبه روشنفکری خود را حفظ می‌کند که ملالت و کسالت آن نیز می‌تواند این افه را پررنگ‌تر نماید. اگرچه سکانس پایانی آن شاید بتوان گفت تنها صحنه سینمایی و غیر شعاری فیلم محسوب گردد.
اپیزود دوم نیز با همین حال و هوا آغاز شده و ادامه می‌یابد. چالش چهار سربازی که در یک زندان از مامورین اعدام بوده و حالا یکی از آنها به نام پویا، به دلائل انسانی و مانند آن نمی‌خواهد کسی را که ولو جنایتکار باشد، اعدام کند! پویا فردی دست و پا چلفتی و احساساتی و نرم خو نشان می‌دهد که ارتباطات تلفنی با نامزدش نیز بر این خصویات تاکید می‌نماید.
اما در حالی که این فضا به همین روال خاص ادامه دارد، ناگهان و بدون هیچ مقدمه و حتی فشار روانی و عصبی (که لااقل اینگونه نشان داده نمی‌شود)، علیه موقعیتش شورش کرده، اسلحه یکی از نگهبانان را مصادره نموده و مانند یک چریک به نگهبانی زندان هم شبیخون زده و از طریق کاغذ کوچکی که گویا نقشه کامل زندان و ساعات نگهبانی‌ها و نحوه فریب آنها و طریقه خروج ثبت شده، نه تنها از زندان می‌گریزد بلکه حتی در نزدیکی زندان با نامزدش قرار داشته که او را از آن منطقه فراری دهد و بعد از آن هم مثل فیلم‌های ژان پل بلموندو و یا آثار سینمای سرقت فرانسه و ایتالیا با اتومبیل نامزدش در جاده‌های می‌چرخد و می‌رقصد و ترانه معروف «بلاچاو» را مثل زوج سریال «خانه پوشالی» سر می‌دهد!!

اپیزود سوم که بازهم ماجرای یک سرباز مامور اعدام دیگر است، بسیار شعاری‌تر از اپیزود دوم شکل گرفته و ادامه می‌یابد. حالا یک قصه سانتی مانتال چریک بازی به سبک داستان‌های رمانتیک بچه‌گانه ابتدای پیروزی انقلاب که در برخی نشریات بازمانده رژیم شاهنشاهی در تجلیل احمقانه از گروه‌های چریکی منتشر می‌شد هم به ساختار فیلمفارسی «شیطان وجود ندارد» اضافه می‌شود و تیپ‌هایی با سبیل‌های آویخته و اسامی گل درشتی مثل «ارس» و «نعنا» آن را تکمیل می‌کنند. ترکیب افسانه‌های شبه پریانی چریکی به اضافه عشق‌های آبکی که با تم فیلمفارسی و البته فرم به اصطلاح شبه روشنفکری قاطی شده، همه اجناس را جور می‌کند تا ملغمه نامطبوعی از بیک ایمانوردی و چه گوارا و بیژن جزنی و فروزان و ژان لوک گدار و…. بوجود آید!!!
و بالاخره ایپزود آخر، دیگر آخر شعر و شعار به نظر می‌آید. باز هم قضیه یکی از آن سربازها و‌گریختن از شغل اعدام و زندگی تبعیدی به علاوه یک قصه فیلمفارسی: دختری که از آن سوی آب می‌آید و نمی‌داند آن سرباز وظیفه سرپیچی‌کننده از فرمان مافوق که حالا میانسال و مزرعه دار است، پدر اوست!! البته تماشاگری که چهارتا فیلم دیده باشد به راحتی این موضوع را در همان ابتدای اپیزود فوق درمی یابد اما دختر داستان جناب فیلمساز گویا «آی کیوی» چندان مناسبی نداشته و بایستی کلی برایش توضیحات بدهند تا حالیش بشود!!
در مورد نفی اعدام و خشونت ناشی از آن، فیلم‌ها و آثار ماندگار بسیاری در سینمای جهان ثبت شده که یکی از آخرین آنها فیلم «بیوه سن پی یر» ساخته پاتریس لوکنت و با شرکت ژولیت بینوش و امیر کاستاریکا است.
به جناب کارگردان «شیطان وجود ندارد» پیشنهاد می‌شود برای آینده‌اش هم که شده لااقل امثال این فیلم‌ها را ببیند. اگرچه احتمالا با تماشای هیچ‌یک از امثال فیلم‌های یادشده هم، فیلمساز نمی‌شود. چنانچه پیش از این هم با شبه فیلم‌هایی مثل «جزیره آهنی» و «دست نوشته‌ها نمی‌سوزند» و «لرد» نشانه‌ای از یک فیلمساز نشان نداد.
اما به هر حال همیشه هم حکم ممنوع الخروجی به کمک نمی‌آید تا جایزه برایش بخرد، این حکم‌ها و موقعیت‌ها و فرصت‌طلبی‌ها زمانش خیلی زود سپری می‌شود. اگرچه ایشان سعی دارد تا با همین خیمه شب بازی‌ها موقعیتش را حفظ کرده و به سرنوشت محتوم امثال مخملباف دچار نشود ولی این نیز بگذرد و سیاهی بر ذغال می‌ماند.




نویسنده کتاب «حکایت سینماتوگراف» مدعی شد⇐کجای تلاشهای امثال اسماعیل کوشان و عبدالحسین سپنتا مایه افتخار است؟/فقط هفت تا هشت درصد مردم به تماشای «گنج قارون» رفتند/فیلم «خانه خدا»جلال مقدم به سفارش یک ثروتمند فراماسون هندی ساخته شد!/فیلمفارسی و سینمای شبه‌روشنفکرانه موسوم به «موج نو» دو روی یک سکه هستند!/متولیان سینمای بعد از انقلاب طرحی برای اصلاح نداشتند نتیجه آن که بعد از مدتی باز گرفتار دوقطبی فیلمفارسی-سینمای شبه‌روشنفکرانه شدند/در سینمای قبل از انقلاب حضور دفتر اشرف و فرح و فراماسونری ملموس بود اما در سینمای بعد از انقلاب با جشنواره‌ها و سفارتخانه‌هایی طرف هستیم که سرنخ سینما را دست گرفته و  مسائل پیچیده‌ای بوجود آورده‌اند/«گاو» یک فیلم اومانیستی است؛ امام(ره) از «گاو» به عنوان فیلمی که زندگی روستایی و فضایی ایرانی دارد مثال زده بودند، نه اینکه فیلم را تأیید کرده باشند!!

سینماروزان: سعید مستغاثی از منتقدان و سینمایی نویسان کمابیش محبوب اصولگرایان است چراکه لااقل در یک دهه اخیر هم که شده بیشتر او را در کسوت منتقدی دیده ایم که آرایی نزدیک به آرای سینمایی اصولگرایان ارائه میدهد. مستغاثی به تازگی کتابی با عنوان «حکایت سینماتوگراف…» را از طریق انتشارات «کیهان» به بازار ارائه داده و کوشیده در آن به ریشه های شکل گیری سینما در ایران و تأثیرات ابرقدرتها در امتداد این سینما نظرات خویش را ارائه کند.

به زعم «حکایت سینماتوگراف…» تأثیر جریان فراماسونری در ایران چنان است که هم فیلمفارسیها و هم سینمای موج نو دست پرورده این جریان است؛ ادعایی که قطعا بخش عمده محصولات سینمای دهه های بعد و حتی شاید افتخارات جشنواره ای ایران از نخل طلا تا اسکار را زیر سوال ببرد.

سعید مستغاثی با اشاره به چرایی نگاه منفی اش به تاریخ سازان سینمای ایران به آرش فهیم در «کیهان» گفت: در «حکایت سینماتوگراف» هم چیزهایی که راجع به کوشان، اوگانیانس، سپنتا و… آمده براساس اسناد تاریخی و گفته‌ها و نوشته‌های خودشان بوده و چیزی هم نبوده که مربوط به زندگی خصوصی آنها باشد و دقیقا جزو فعالیت‌های آنها قرار می‌گرفته است. قضاوت درباره این شخصیت‌ها را هم به خوانندگان واگذار کرده‌ایم. نتیجه فعالیت این شخصیت‌ها هم این شد که در سال‌های 56 و 57 سینمای ایران به ورشکستگی رسید و آنچه با عنوان «فیلمفارسی» رخ نمود، در سال‌های آخر، تماشاگری نداشت. ما امروز برخی چیزها را بزرگ می‌کنیم، بدون اینکه آمار و اسناد مشخصی داشته باشیم. مثلا برخی می‌گویند جمعیت وسیعی به تماشای فیلمفارسی‌ها می‌نشستند. اما آمار موجود، برخلاف این ادعا را ثابت می‌کند. به طور مثال «گنج قارون» از آذر سال 44 تا بهمن همان سال اکران بوده و نهایتا هفت، هشت درصد مردم برای تماشای آن به سینما رفتند. یعنی بیش از 90 درصد مردم به دیدن آن فیلم نرفتند. واقعا برای من جای سؤال است، کجای نتیجه تلاش‌های امثال کوشان و سپنتا و… مایه افتخار است؟ در حالی که‌اشعار حافظ و سعدی و خیام و… هنوز هم بعد از چند صدسال در جهان طرفدار دارد و مایه افتخار ایرانیان است، الان یک جهانگرد خارجی از آن سوی جهان به ایران می‌آید تا میدان نقش جهان اصفهان ببیند و از دیدن این هنر شگفت زده می‌شود، اما آیا می‌توانید فیلم‌هایی مثل «عنتر و منتر»، «خانم دلش موتور می‌خواد» و سایر فیلمفارسی‌ها را نشان دهید و افتخار کنید؟ اصلا خود شما می‌توانید این آثار را به عنوان یک «فیلم» بدانید؟
به گفته خود آدم‌های فیلم فارسی امثال ناصر ملک مطیعی و فردین که درکتاب حکایت سینماتوگراف هم نقل شده، فیلمفارسی زیر سؤال بود. به طوری که فردین گفته بود: «همه ما می‌دانستیم که فیلم‌های فارسی یک فرمول مشخص دارند: چهار تا آهنگ، دو تا زد و خورد و یک کاباره…» یا در جای دیگر بیان کرده بود: «کلیه کارگردان‌هایی که ما در سینما داشتیم…هیچ نوع تجربه‌ای در کارشان نداشتند یعنی به معنای دیگرکارشان را بلد نبودند.»

مستغاثی در چرایی عدم وجود سینمای آلترناتیو در سینمای آن روزگار گفت: امکان ظهور چنین جریانی نبود. چون مراکز تولید فیلم و استودیوها افسارشان دست مراکز حکومتی مثل دفتر فرح، دفتر‌اشرف و فراماسون‌ها بود. حتی فیلم «خانه خدا» را یک ثروتمند فراماسون هندی آمد و ساخت، چون به افراد مستقل خارج از این جریان‌ها امکان فعالیت نمی‌دادند. 

این منتقد با نقد سینمای بعد از انقلاب اظهار داشت: متولیانی که بعد از انقلاب مدیریت سینما را در دست گرفتند هیچ طرحی نریختند برای اینکه سینمایی در خور انقلاب اسلامی به وجود بیاورند. آنها فکر کردند همین که جای پرچم‌ها عوض شود و مسئولان جمهوری اسلامی بیایند همه چیز درست می‌شود. فکر نکردند که جریان‌های سینمایی هم جریان‌هایی فکری و فرهنگی هستند و به قول شهید آوینی باید ظرف و مظروف با هم عوض شوند. آنها بدون اینکه حتی تحلیلی از سینمای قبل از انقلاب داشته باشند و مثلا با این فکر که ابتذال فقط در فیلمفارسی بوده و سینمای شبه‌روشنفکری یک سینمای معترض و ضد شاه بوده، از این نوع آثارحمایت کردند. این‌ها تحلیل‌های غلطی بود و مطابق اسنادی که در کتاب «حکایت سینماتوگراف» آورده‌ایم، فیلمفارسی و سینمای شبه روشنفکری (موج نو) دو روی یک سکه بودند. در نتیجه بعد از مدتی دوباره سینما به همان شکل قبل از انقلاب برگشت. گرچه فضاهای ضداخلاقی تکرار نشد، اما باز هم همان ساختار و فرم در سینمای ایران حاکم شد. هر چند که این وضعیت، در جریان اصلی سینمای ما اتفاق افتاد و گرنه تلاش‌های بسیار زیادی در طول این سال‌ها انجام شد تا اولا سینما به معنای واقعی کلمه بوجود بیاید (چون قبل از انقلاب ما «سینما» به معنای واقعی کلمه نداشتیم و نمی‌توان اغلب آثاری که در آن دوران ساخته می‌شد را فیلم دانست) ، ژانرها و حرفه‌های مختلف سینمایی پا بگیرد و ثانیا خیلی از سینماگران و مسئولان متعهد تلاش کردند تا فیلم‌هایی در جهت انقلاب ساخته شود، اما این تلاش‌ها هیچ گاه تبدیل به یک جریان نشد و قدرت همچنان در دست همان تفکر و اندیشه‌های پیشین باقی ماند.

سعید مستغاثی درباره فیلم «گاو» که از جمله آثار موسوم به موج نو بوده و تأیید آن توسط امام(ره) بیان داشت: صحبت امام راحل درباره فیلم «گاو» در شرایطی بود که هنوز هیچ فیلمی در ایران تولید نشده بود و ایشان در دیدار برخی از مدیران رادیو و تلویزیون توصیه کردند که به جای فیلم‌های خارجی فیلم‌های خودمان پخش شود و از فیلم «گاو» به عنوان فیلمی که زندگی روستایی و فضایی ایرانی دارد مثال زده بودند، نه اینکه فیلم را تأیید کرده باشند. چون فیلم «گاو» یک فیلم اومانیستی است و شهید آوینی نیز در یکی از مطالبش به این موضوع‌اشاره دارد.

مستغاثی ادامه داد: درباره سینمای بعد از انقلاب هم گرچه اسناد زیادی داریم اما خیلی چیزها و روابط هم پوشیده است. به طور مثال، درباره سینمای قبل از انقلاب مشخص بود که دفتر فرح و دفتر‌اشرف و فراماسونری و… در مسائل نقش داشتند، اما درباره سینمای بعد از انقلاب با مسائل پیچیده‌ای چون جشنواره‌ها و سفارتخانه‌ها و… طرف هستیم که سرنخ سینما را دست گرفته و مسائل پیچیده‌ای بوجود می‌آورند.




باز هم بعد از نقد رسانه‌های مستقل و گلایه‌های رییس سینما⇐یک منتقد پیشکسوت بیان کرد: «هنروتجربه» به دکانی تبدیل شد تا عده‌ای به نان و نوا برسند!!

سینماروزان: راه‌اندازی گروهی به نام «هنروتجربه» در دوران رییس معزول سینما با بودجه میلیاردی برای روی پرده فرستادن آثار پشت خط اکران مانده در شرایطی که ده ها شرکت پخش در کشور وجود دارند که قادر بودند با اندکی حمایت پخش این آثار را برعهده گیرند از همان آغاز با نقد جریان رسانه ای مستقل مواجه شد.

به گزارش سینماروزان این نقدها که تاکنون هم ادامه داشته باعث شد محمدمهدی حیدریان رییس سازمان سینمایی هم با غلط خواندن مسیر «هنروتجربه» از لزوم اصلاحات در آن سخن گوید.(اینجا را بخوانید)

به تازگی سعید مستغاثی از منتقدان پیشکسوت با اشاره به آسیبهای راه اندازی فرمایشی گروه «هنروتجربه» به «کیهان» گفت:  کلیت سینمای ما بیمار است و در چنین وضعیتی، این سینمای به اصطلاح هنری-تجربی، مشکلی به روی مشکلات است. حرف‌های من نقض هنر، تجربه و اتفاقات جدید نیست اما این جریان را به نوعی فرار به جلو می‌دانم. برخی کاسب این بیماری شده‌اند.

سعید مستغاثی ادامه داد: این اتفاقی که اسمش را سینمای هنر و تجربه گذاشته‌اند چیز جدیدی نیست. از قبل انقلاب و سینمای موج نو شکل گرفت که از سینمای دهه۶۰ و۷۰ اروپا می‌آمد. اگر آن زمان به هر شکل هویتی داشت، پس از انقلاب به‌عنوان محملی برای کسانی شد که سواد درست سینمایی نداشتند.
وی درباره ایجاد گروه هنر و تجربه بیان کرد: این جریان به عنوان یک دکان ایجاد شد! این بار از آن بیسوادی گذشته هم یک پله بالاتر رفت و به دکانی تبدیل شد تا عده‌ای به نان و نوایی برسند. پول‌های هنگفتی خرج شد و برخی که نمی‌دانستند سینما را با سین یا صاد می‌نویسند، دوربین به دست گرفتند و با استفاده از امکانات و بودجه ملت سیاه‌مشق‌هایی کردند که واقعاً به ندرت می‌شود چند دقیقه از آنها را نگاه کرد.
این منتقد سینما درباره اهداف گروه هنر و تجربه گفت: ادعای آنها این بود که می‌خواهند آدم‌هایی را که نمی‌توانند در جریان اصلی سینما باشند، حمایت کنند تا بتوانند در مقیاس کوچک‌تری فیلم‌هایشان را اکران کنند؛ آنهایی که پول و امکانات مرسوم را نداشتند. در واقع کپی‌برداری ناشیانه‌ای از اقدام کمپانی‌های آمریکایی در دهه۹۰ است. در آن دوره استودیوهای مستقل ساخته شد که سینماگرانی از اروپا و آمریکای لاتین بیایند و فیلم مستقل بسازند.



پرسشهای یک منتقد قدیمی از دست‌اندرکاران جشنواره ۸میلیاردی جهانی(؟) فجر⇐چرا اغلب فیلمهای این جشنواره، پیشتر در جشنواره‌های ریز و درشت متعددی نمایش داده شده و بعضا به اکران عمومی هم رسیده بود؟؟/چرا فیلمی برنده جایزه بهترین کارگردانی شده که نه تنها در جشنواره‌های برلین و بلگراد و هنگ‌کنگ نمایش داده شده که هم در روسیه و هم در استونی اکران عمومی شده؟!/چرا فیلمی جایزه ویژه هیأت داوران را گرفته که در جشنواره‌هایی متعدد از ایرلند تا مکزیک شرکت داشته؟/چرا فیلمی جایزه «جلوه‌گاه شرق» را گرفته که علاوه بر حضور در جشنواره‌های متعدد، سال قبل در ویتنام نمایش عمومی داشته؟/چرا حتی فیلم افتتاحیه این جشنواره که فیلم مجیدی بود نیز پیشتر در لندن، بوسان و گوآ به نمایش درآمده بود؟

سینماروزان/مهدی فلاح‌صابر: جدایی بودجه خوار بین الملل از فجر که جزو تصمیمات رییس معزول سینما بود بعد از حذف او از سینما همچنان ادامه دارد و همچنان به هنگامه برگزاری جداگانه بین الملل است که انتقادات فراوان به کیفیت آثار این جشنواره و دست چندم بودن آنها علیرغم صرف هزینه بالا برای برگزاری رخ می نماید.

امسال هم از این قاعده جدا نبود و به غیر از شمار قابل توجهی از مردودیهای جشنواره ملی فجر که وارد محفل جهانی فجر شده بودند سبد محصولات خارجی جشنواره هم پر شده بود از آثاری که اصلی ترین شرط شرکت در جشنواره که دست اول بودن است را نداشتند.

سعید مستغاثی منتقد قدیمی سینمای ایران در یادداشتی بلند این وجه از جشنواره را به شدت زیر سوال برده است.

بخشهایی از یادداشت سعید مستغاثی را بخوانید:

اگر جشنواره فیلم فجر می‌خواهد یک جشنواره واقعا جهانی ارژینال باشد، دعوت از فیلم‌ها و فیلمسازانی که با موضوعات صدبار تکرار شده، از جشنواره‌ها و فستیوال‌های دیگر بارها جایزه گرفته‌اند، نمی‌تواند زمین بازی این جشنواره باشد. چرا که در آن صورت نه آن فیلمسازان این جشنواره را فستیوال مهم و اصلی محسوب می‌کنند و نه فیلم‌های خود را در درجه نخست و برای نمایش اول و دوم و حتی سوم به آن می‌دهند.
از همین روست که اغلب فیلم‌های حاضر در بخش مسابقه اصلی جشنواره امسال یعنی همان «سینمای سعادت» یا «جلوه‌گاه شرق» پیش از این در جشنواره‌های ریز و درشت متعددی نمایش داده شده و جایزه گرفته و بعضا حتی به اکران عمومی هم درآمده‌اند. چنین وضعیتی ممکن است برای برگزار کنندگان جشنواره فیلم فجر اهمیتی نداشته باشد ولی به شدت از اعتبار جشنواره می‌کاهد. مانند این است که در بخش مسابقه همین جشنواره فیلم فجر که بهمن ماه برگزار می‌شود، فیلم‌هایی شرکت کنند که قبلا در سینماها نمایش داده شده‌اند. آیا مسئولین جشنواره چنین مسئله‌ای را می‌پذیرند؟!!
مثلا فیلم «دولتوف» که جایزه بهترین کارگردانی را دریافت کرد، نه تنها در جشنواره‌های برلین و بلگراد و هنگ‌کنگ (که این دوتای اخیر فستیوال‌های درجه 2 و 3 به شمار می‌آیند) در سال قبل شرکت داشت، از 10 اسفند سال گذشته هم در روسیه و از 19 اسفند در استونی به اکران عمومی درآمد.

یا فیلم «ترانه سنگ» که جایزه ویژه هیئت داوران را به عنوان یکی از مهم‌ترین جوایز جشنواره دریافت کرد، از اسفند دو سال پیش تا آبان ماه سال گذشته در جشنواره‌های متعددی مثل کارلوویواری چک، گالوی ایرلند، میل ولی، لندن، هامبورگ، لس کابوس مکزیک و… شرکت داشته که نام برخی آنها حتی به گوششان هم نخورده! و از آبان گذشته نیز به نمایش عمومی درآمد.

و یا فیلم «پدر و پسر» که جایزه بهترین فیلم بخش جلوه‌گاه شرق را دریافت کرد، علاوه‌بر حضور در جشنواره‌های مختلف از 15 فروردین سال گذشته در سینماهای ویتنام به نمایش عمومی درآمد.
این درحالی است که حتی مجید مجیدی نیز نمایش اول فیلم اخیرش را به جشنواره فیلم فجر نداد و آن را ابتدا در جشنواره فیلم لندن به نمایش درآورد. این فیلم در حالی به عنوان فیلم افتتاحیه یعنی برگ برنده سی و ششمین جشنواره جهانی فیلم فجر به نمایش درآمد که قبل از آن، به جز لندن در فستیوال‌های متعددی مثل پوسان کره جنوبی، گوا در هند، پالم اسپرینگ و حتی در دوبی نیز نمایش داده شده! و قرار بود که اواسط اسفند ماه در تهران نیز به نمایش عمومی درآید که گویا به دلیل استقبال کم در خرید بلیط اینترنتی، نمایش عمومی آن به تعویق افتاد!! و گذار آن به جشنواره جهانی فیلم فجر افتاد و جایزه محمد امین را که بایستی به فیلم قبلی مجیدی می‌دادند، این بار به وی اعطا کردند!!!
حالا دیگر از حضور آثاری مانند فیلم پسا استعماری«شیر» ساخته گرت دیویس بگذریم که از 3 سال قبل، تقریبا کمتر سالن سینمایی در سراسر دنیاست که این فیلم را نمایش نداده باشد و DVD آن هم دو سال پیش در میان اکثر علاقمندان سینما دیده شد و بعید نیست در تلویزیون و شبکه خانگی نیز نمایش داده شده باشد!
به این ترتیب چه تفاوتی مابین بخش مسابقه سینمای بین‌الملل جشنواره فیلم فجر با بخش جشنواره جشنواره‌ها یا نمایش‌های ویژه آنکه مثلا برگزیدگان جشنواره‌های خارجی را نمایش می‌دهند، در نظر گرفته می‌شود؟ یعنی تنها اضافه کردن بخش‌ها مد نظر است و بس؟!!




پیشنهاد رییس اسبق انجمنی موسوم به منتقدان خانه سینما⇐حوزه علمیه باید کمپانی فیلمسازی تأسیس کند

سینماروزان: هرچند در سالهای اخیر در کنار گستردگی طرح کاراکترهای روحانی در آثار سینمایی و تلویزیونی، روحانیونی مانند امید آقایی و عباس روزمه را هم داشته ایم که وارد فاز تولید و کارگردانی شده اند اما اینکه مراکز مذهبی به تولید فیلم بپردازند هنوز چندان اجرایی نشده است.

به گزارش سینماروزان سعید مستغاثی از منتقدان و نویسندگان سینمای ایران که مدتی هم ریاست انجمنی موسوم به منتقدان خانه سینما را برعهده داشته به تازگی در گفتگو با «سینماپرس» از حوزه علمیه خواسته کمپانی فیلمسازی تأسیس کند.

سعید مستغاثی اظهار داشت: بنده معتقدم علمای دین و به خصوص حوزه علمیه باید به طور جدی وارد قضیه تولید آثار سینمایی و تلویزیونی مرتبط با وقایع و اتفاقات دینی و تاریخی شود. حوزه علمیه بایستی با برگزاری کلاس برای هنرمندان فعال و دغدغه‌مند در این حوزه و همچنین برگزاری جلسات با مدیران فرهنگی موجبات رشد و توسعه سینمای دینی و ارزشی در کشور را فراهم کند.
وی ادامه داد: هنرمندان قطعاً نمی‌توانند راجع به بسیاری از مسائل تاریخی و مذهبی اظهار نظر کنند و این علما هستند که باید با تفسیر تاریخ و دین، هنرمندان را از اصل اساسی حرکت‌های بزرگ اسلامی همچون حرکت بزرگی که منجر به واقعه عاشورای حسینی (ع) شد آگاه سازند. تا بزرگان دین و حوزه علمیه به صورت جدی و مستقیم وارد تولید آثار سینمایی ارزشمند درخصوص وقایع دینی نشوند ما شاهد تولید آثاری ضعیف و حتی تحریف شده راجع به دین و وقایع دینی در سینما و تلویزیون خواهیم بود که می‌تواند موجبات اعتراض برخی از علما را فراهم سازد.
مستغاثی خاطرنشان کرد: از این رو بسیار نیکو است علمای دینی به اجماعی برسند و تکلیف سینماگران و هنرمندان دغدغه‌مند در این زمینه را یک بار برای همیشه روشن نمایند؛ ما باید راجع به احکام دینی و اصول دین به زبان امروزی مبادرت به تولید آثار ارزشمند فرهنگی و هنری کنیم تا بتوانیم از این رهگذر توجه نسل جوان را هم به مقولات ارزشمند و مهم دینی و تاریخی جلب‌نماییم.
این منتقد سینما با تأکید بر اینکه مسئولان وزارت ارشاد نمی‌توانند در این مقوله بسیار مهم و حساس تعیین‌کننده باشند تصریح کرد: حوزه علمیه باید به عنوان یک عامل اصلی اختیار سینمای دینی و ارزشی را در دست بگیرد؛ حوزه علمیه بایستی یک کمپانی تأسیس کند و با پرورش و تربیت نیروهای جوان و دغدغه مند دست به نمونه سازی در آثار سینمایی و تلویزیونی و… بزند. نقش حوزه علمیه در این راستا مانند نقش یک فرمانده است؛ حوزه علمیه بایستی به وزارت ارشاد، سازمان سینمایی، سازمان صدا و سیما، حوزه هنری و تمامی دستگاه‌ها و نهادهایی که در حوزه تولید فیلم و سریال فعالیت دارند الگو بدهد و تمامی این سازمان‌ها و نهادها باید موظف به استفاده از الگوهای ارائه شده از سوی مسئولان فرهنگی حوزه علمیه باشند.



ادعای منتقد “کیهان”⇐قوانین آکادمی اجازه نمی‌دهد “فروشنده” نماینده ایرانی اسکار باشد

سینماژورنال: اکران “فروشنده” تازه ترین فیلم اصغر فرهادی در حالی به تدریج وارد هفته دوم خود می شود که بسیاری این فیلم را گزینه قطعی ایران برای بخش غیرانگلیسی زبان اسکار 2017 می دانند.

به گزارش سینماژورنال با این حال سعید مستغاثی منتقد پیشکسوت سینمای ایران در حاشیه نقدی که برای “فروشنده” در “کیهان” نوشته ادعا کرده به دلیل آن که تهیه کننده اصلی این فیلم فرانسوی است این فیلم نمی تواند نماینده ایرانی اسکار باشد.

متن کامل یادداشت مستغاثی در این باره را بخوانید:

چگونه میتوان مالکیت را به کارگردان داد؟

گویا باز هم دوستان روی فرستادن “فروشنده” فیلم به اسکار، زوم کرده‌اند. یعنی باز هم تکرار همان اشتباه فجیع دو سال پیش درباره فرستادن فیلم «گذشته» که ناشی از کمترین مطالعه درباره قوانین آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکاست.
واقعا چگونه می‌شود در سینمایی مانند سینمای آمریکا که اساسش بر نقش تهیه‌کننده و کمپانی تولید‌کننده قرار دارد، چشمان خود را بست و مالکیت فیلم را به کارگردان و نویسنده تفویض کرد؟!

ابتدا کمپانی و بعد تهیه کننده، تعیین کننده کشور صاحب اثر است
فقط کمی دقت و مطالعه در قوانین یک فیلم (لااقل از نظر سینمای هالیوود و آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا)، روشن می‌کند که ابتدا کمپانی تولید‌کننده و بعد تهیه‌کننده و ملیت آنها، تعیین‌کننده کشور صاحب اثر است و نه کارگردان و نویسنده فیلمنامه!!

درک این واقعیت نه هوش سرشاری می‌خواهد و نه ذوق بسیار! وقتی تولید‌کننده و تهیه‌کننده فیلم «گذشته» و یا همین «فروشنده» فرانسوی و قطری باشند، نویسنده و کارگردانش به هر کجا که می‌خواهد تعلق داشته باشد، اساسا از نظر آکادمی اسکار اهمیتی ندارد!!

اگر چنین نبود…
اگر چنین نبود، مثلا فیلم‌های آنگ لی (مثل «کوهستان بروکبک» و «زندگی پای» و …) بایستی به تایوان تعلق می‌داشت و آثار گیلرمو دل تورو (مثل «پسر جهنمی» و «هزارتوی پن» و … ) به مکزیک، «آب تیره» ساخته والتر سالس به برزیل و «دیگران» آلخاندرو آمنابار به اسپانیا تعلق پیدا می‌کرد. ولی چنین نبود و نیست و  همه آنها به دلیل تولید در کمپانی‌های آمریکایی و دارا بودن تهیه‌کننده آمریکایی، محصولی از سینمای آمریکا به حساب آمده و می‌آیند.




نویسنده “کیهان” کلیپ میلیاردی “ایستاده ایم۲” را “دم دستی” و “آماتوری” قلمداد کرد

سینماژورنال: بعد از افشای بودجه میلیاردی تولید کلیپ هفت دقیقه ای “ایستاده ایم2” در یک روزنامه اصولگرا(اینجا را بخوانید) سینماژورنال  کپی برداری آشکار بخشی از کلیپ از فیلم آخرالزمانی “2012” را به نقد کشید.(اینجا را بخوانید)

به گزارش سینماژورنال آن افشاگری و این نقد سبب ساز بروز واکنش های منفی فراوان میان مخاطبان و بعضا روزنامه نگارانی شد که به گلایه از حوزه هنری پرداخته بودند که بودجه میلیاردی این کلیپ را فراهم کرده است.

در تازه ترین واکنش سعید مستغاثی منتقد  سینمایی جناح اصولگرا که اغلب در “کیهان” قلم می زند در مطلبی  با عنوان “چند گام به پس یا اسطوره‌گرایی در حد جام جهانی!” که در وبلاگش منتشر شده و خبرگزاری اصولگرای “نسیم” هم آن را بازنشر داده، کلیپ مذکور را با الفاظی نظیر “شبه کارتون”، “غم انگیز”، “دم دستی” و “آماتوری” نواخت.

متن کامل یادداشت سعید مستغاثی را بخوانید:

امان از آوانگاردیسم انقلابیون

امان از وقتی که دوستان انقلابی، آوانگارد شوند و بازهم بخواهند با استفاده از جذابیت های مورد علاقه به اصطلاح مخالفان به جذب آنها بپردازند، دیگر همه باورها و عقاید و ارزش های دینی کنار می رود. وقتی کلیپ “ما ایستاده ایم 1” را تماشا کردیم، از آن آمیختگی ظریف هنر و باور و اندیشه در بستر سینما و موسیقی و معماری دچار شعف و غرور شدیم. حرف های قابل درک روز در قالب یک داستانک جذاب و غافلگیر کننده (که عناصر تصویری انقلاب اسلامی بدون هیچ نمای گل درشت و یا شعاری در میان تصاویرش جای می گرفتند) با پرداخت خوش ریتم و ساختاری قابل قبول و شعر و موسیقی گویا و خاطره انگیز و … تقریبا خیلی هایی که حتی با این گونه فضاها و نمادها و شعرها بیگانه بودند را جذب کرد.
نوعی تلاش که بعدا در کلیپ هایی از قبیل شهدای غواص تکرار شد و نوید یک حرکت و جریان جوان و تازه نفس و پویا در عرصه هنرهای تصویری این سرزمین داشت. وقتی خبر یافتیم که گویا همان تیم سازنده کلیپ “ما ایستاده ایم” با بودجه ای مناسب تر مشغول ساخت محصولی جدید با همان حال و هوا هستند، بی صبرانه در انتظار بودیم که نتیجه کار را ببینیم تا به قول معروف باز هم حظ بصری برده و در این زمانه ترکتازی آثار تلخ و سیاه شبه روشنفکری، هوایی تازه کنیم. اما متاسفانه آنچه ماحصل کار به عنوان کلیپ یا نماهنگ “ما ایستاده ایم تا آخرین قطره خون” به نمایش درآمد، اگر نگوییم در حد فاجعه که خیلی غم انگیز بود!

شبه کارتونی و تقلید دست چندم
باور کردنی نیست که سازنده همان قطعه کوتاه تصویری و تماشایی “ما ایستاده ایم” اینک شبه کارتونی با تقلید دست چندم از مجموعه “فانتزی نهایی” ساخته باشد و ای کاش همه این اثر مانند همان “فانتزی نهایی” یکدست و با ساختاری متناسب از کار درآمده بود.
آن مجموعه خصوصا بخش “اشباح درون” که در سال 2001 روی پرده سینماها رفت، کاری نو و بکر به شمار آمد که بعدا بسیاری به تقلید از آن به ساخت این گونه آثار دست زدند و با تاکید بر خلق کاراکترهای انیمیشنی برگرفته از شخصیت های زنده و ارائه تصویری در حد و اندازه همان شخصیت ها، شیوه معروف به “کپچر– موشن”را از همین جا به طور گسترده وارد عالم سینما کردند. این شیوه از کارتون هایی مانند “قطار سریع السیر قطبی” و “سرود کریسمس” به فیلم های “ارباب حلقه ها” و “طلوع سیاره میمون ها” و “آواتار” و شخصیت های زنده/کارتونی مانند “گالوم” (در سری “ارباب حلقه ها”) و “سزار” (در فیلم “بر آمدن سیاره میمون ها” و بعدا “طلوع سیاره میمون ها”) رسید.

امتداد دوگانگی تصویر
اما کلیپ “ما ایستاده ایم تا آخرین قطره خون” شروعی قانع کننده دارد (اگرچه تیتراژ حدود سه دقیقه ای که نزدیک به نیمی از اثر را در بر گرفته، این تصور را پیش می آورد که باید در انتظار کلیپی حداقل نیم ساعته باشیم!) اما در حین همین تیتراژ پس از پرواز هواپیمای شماره 655 از باند فرودگاه ، ادامه پرواز هواپیما را به صورت انیمیشن، با طراحی و اجرایی آماتوری، اندکی به اصطلاح توی ذوق مخاطب می زند، ولی تداوم حرکت کادر تصویر به روی شخصیت اصلی کلیپ که درحال نصب پرچم ایران برفراز گنبدی سبز رنگ است،باعث می شود که آن گاف تصویری را فراموش کرده و به خود بگوید شاید از دستشان در رفته، شاید این نسخه روتوش نشده و ورسیون ماقبل نهایی است، شاید اصلا این نسخه این اشکال را دارد، شاید…
به هرحال کار ادامه یافته و هرچه پیش می رود، فضای انیمیشنی (رنگ پردازی ها و اضافات صحنه ها) در تقابل با صحنه های زنده (مثل صحنه موتور سواری دوستان شخصیت اصلی یا بازی فوتبال بچه ها یا آن قهوه خانه کنار دریا و یا رنگ کردن قایق ها و … ) بیشتر خود را به رخ می کشد و این دوگانگی تصویر لحظه به لحظه بیشتر شده تا اینکه در صحنه گرفتن توپ توسط پسر بچه جنوبی از آب دریا و افتادن سایه ابر روی سرش، سپس صحنه ادامه پرواز همان هواپیما و بعد اصابت موشک و … فیلم وارد انیمیشنی دم دستی و بسیار آماتوری شده که در تلفیق دو فضای زنده و انیمیشن (خصوصا در نماهای شناور شدن اجساد روی آب و گرفتن آنها توسط مردم و رمبو بازی های شخصیت اصلی پس از گرفتن پرچم و تقابل با ناوهای آمریکایی و …) درمانده و در صحنه های نمایش توفان و درهم شکستن ناوهای آمریکایی و خصوصا تصویر آن موج های دریا، نهایت این درماندگی به منصه ظهور می رسد که تماشاگر حرفه ای سینما را به یاد کارتون های دو بعدی لهستانی یا مجارستانی و یا انیمیشن هایی که با نخ کاموا یا میله و تخته و سیم کار می شد، می اندازد!

سعید مستغاثی
سعید مستغاثی

ای کاش جلوه های تصویری در حد “رسوایی2” بود

سازندگان اثر می توانستند با انیمیت کردن کلیت کار از همان صحنه گرفتن توپ توسط پسربچه جنوبی و به اصطلاح عبور به زمان گذشته و تلفیق حال و گذشته، ساختار متناسب و قابل قبولی بدست دهند (حتی با همین کار آماتوری جلوه های تصویری که امروزه هرکسی با یک نرم افزار “تری دی استودیو” و کمی آشنایی با آن، شاید تصاویری حرفه ای تر و قابل قبول تر از کار دربیاورد) و پس از بازگشت به حال، مجددا از ساختار انیمیشنی وارد فضای زنده شوند. البته اگر جلوه های تصویری به صورت نیمه حرفه ای حتی در حد فیلم “رسوایی 2” کار می شد و تلفیق دو فضای زنده و انیمیشن تا حدودی قابل قبول درمی آمد، مقصود برآورده شده بود.

حتی می شد با همان سیستم “کپچر– موشن” (که در ایران هم موجود است و با آن آثاری هم ساخته شده)، کلیت اثر را در فضای انیمیشنی ساخت و حاصل نسبتا مثبتی عرضه داشت. اما تلاش برای تلفیق این دو فضا با آن جلوه های تصویری آماتوری (که گویا قسمت اعظم بودجه کلیپ را هم مصرف کرده) ، به کلیت کار لطمه جبران ناپذیر زده است. اگرچه در سینما و تلویزیون ایران، تجربه های تلفیقی زنده و انیمیشن موفقی ارائه شده که یکی از حرفه ای ترین آنها در صحنه های درگیری هواپیماها در سریال “در چشم باد”در خاطرمان مانده است. می شد از آن تجارب استفاده کرد و به این صورت، زحمات به قول خودشان دو ساله یک گروه و امیدهای بسیاری از مخاطبان سینمای انقلاب را برباد نداد .

مقایسه با “دلیران تنگستان”

دیگر راجع به سرود کلیپ و شعر و صدای خواننده اش سخنی باقی نمی ماند، فقط یک نکته اینکه،امان از وقتی که دوستان انقلابی، آوانگارد شوند و بازهم بخواهند با استفاده از جذابیت های مورد علاقه به اصطلاح مخالفان به جذب آنها بپردازند، دیگر همه باورها و عقاید و ارزش های دینی کنار می رود.
طرفه آن که در همین روزها سریال ماندگار “دلیران تنگستان” (که در تلویزیون دوران طاغوت ساخته شده) در حال پخش مجدد است. به نظرم تقریبا در کمتر قسمتی از این سریال، از زبان مجاهدان تنگستانی و فرمانده آنها، رییس علی دلواری حرف و حدیثی از اسلام و ظلم ستیزی امام حسین (ع) نمی شنویم و یا عناصری از اسلام انقلابی همچون روحانیت مبارز و جلوه های اعتقادی مبارزات تنگستانی ها را مشاهده نمی کنیم . شاید اگر کسی از تاریخ ساخت این سریال مطلع نباشد، بدون تردید آن را متعلق به دوران پس از انقلاب بداند!

مجاهدان تنگستانی در این سریال با شعار “الله اکبر” به متجاوزان انگلیسی یورش برده و از خاک خود دفاع می کنند، اما شخصیت های کلیپ “ما ایستاده ایم تا آخرین قطره خون”، پرچم خود را پرچم کاوه دانسته ! و خود را همچون رستم !! و سوار بر رخش به مقابله با ناوهای آمریکایی می روند! اشکال ندارد، بالاخره اینها هم از اسطوره های افسانه ای ادبیات ما هستند، اما آیا واقعا رزمندگانی که در طول 8 سال دفاع مقدس به مقابله با متجاوزان شتافتند، پرچم خود را پرچم کاوه می دانستند یا دلاورانی که امروز به دفاع از حرمین اهل بیت (علیهم السلام ) برخاسته اند، با تاسی به رستم و سوار بر رخش جان خود را فدا می کنند؟!

باورها را دفن نکنید
بازهم اشکال ندارد، برای پیدا کردن زبان مشترک و تاثیر در مخاطب (اگر فرض می کنید همه مخاطبان شما از شیفتگان رستم و اسفندیار بوده! یا به قولی به اصطلاح ملی گرا هستند و ایران پرست) از عناصر افسانه ای و ادبیات اسطوره ای هم بهره بگیرید ولی در زیر سایه آنها، باورها و اعتقادات را دفن نکنید. همان باورها و اعتقاداتی که نزدیک به چهل سال، در واقعیت باعث شده این ملت در برابر همه هیمنه و هجوم استکبار و اعوان و انصارش بایستد و حقیقتا رزمندگانش را به مقاومت تا آخرین قطره خون وادار سازد.