1

دختر جمشید هاشم‌پور: این روزها پدرم سرحال است و روزی ۲ ساعت پیاده‌روی می‌کند/در کنار یکدیگر مشغول فعالیت در سریال “شهرزاد” هستیم

سینماژورنال: چندی قبل بود که گزارشی درباره وضعیت جسمی جمشید هاشم پور بازیگر کارکشته سینمای ایران در سینماژورنال منتشر شد.

به گزارش سینماژورنال در آن گزارش به برخی اتفاقاتی اشاره شده بود که در ماههای گذشته بر هاشم پور رفته بود.

انتشار آن گزارش سبب ساز آن شد که ساناز هاشم پور فرزند دختر جمشید هاشم پور در گفتگو با سینماژورنال توضیحاتی را درباره وضعیت جسمی حال حاضر این بازیگر پیشکسوت ارائه کند.

ساناز هاشم پور با بیان اینکه وضعیت جسمی حال حاضر پدرش خوب است بیان داشت: ایشان این روزها خیلی سرحال و سلامت هستند و مشغول بازی در سریال تازه حسن فتحی با عنوان “شهرزاد” هستند.

ساناز هاشم پور که خودش هم به عنوان گریمور در “شهرزاد” حضور دارد ادامه می دهد: پدرم تقریبا تا قسمتهای آخر سریال در کار حضور دارند ضمین اینکه من نیز به عنوان چهره پرداز در این سریال حاضرم و همین باعث می شود خاطرات خوبی از این کار داشته باشیم.

وی می افزاید: پدرم قرارداد بازی در فیلم تازه نرگس آبیار با نام “نفس” را هم منعقد نموده است و بناست به زودی در این فیلم هم جلوی دوربین برود.

پدر سرحال تر از همیشه سر لوکیش حاضر می شوند

دختر بازیگر آثاری چون “تاراج” و “افعی” با اشاره به وضعیت جسمی پدرش می گوید: خوشبختانه پدر هیچ مشکل جسمی ندارند و سرحال تر از همیشه سر لوکیشن حاضر می شوند و زندگی حرفه ای خویش را پی می گیرند.

وی با اشاره به اینکه انتشار برخی اخبار درباره ناراحتی جسمی پدرش باعث نگرانی مخاطبان شده بود به سینماژورنال اظهار می دارد: مخاطبان پدرم همواره ما را مورد لطف خود قرار داده اند و روزی نیست که به همراه ایشان در کوچه و خیابان راه نبرویم و لطف مردم نسبت به ایشان را نبینیم. انعکاس رفتار محبت آمیز مخاطبان است که به شدت به پدرم و خانواده دلگرمی می دهد.

جمشید هاشم پور
جمشید هاشم پور در نمایی از “شهرزاد”

پدرم هنوز هم به مانند سابق روزی دو ساعت پیاده روی می کند

این گریمور ادامه می دهد: اینکه پدرم این قدر نزد مخاطبان محبوب است و همواره جویای احوال او هستند ما را خوشحال می کند و البته به پدرم هم دلگرمی می دهد که چنین مورد توجه مخاطبان است.

ساناز هاشم پور با بیان اینکه پدرش همچنان مثل سابق ورزش می کند و پیاده روی نیز جزء لاینفک زندگی اوست می گوید: پدرم هنوز هم به مانند سابق روزی دو ساعت پیاده روی می کند و سعی می کند همچنان سلامتی فیزیکی خود را حفظ نماید.

سینماژورنال به نوبه خود امیدوار است این بازیگر قدیمی سینمای ایران که برای بسیاری از مخاطبان ایرانی، خاطره ساز بوده سالهای سال در صحت و سلامت در کنار خانواده خود به سر برده و البته هنر ایران را نیز از بازیهای خویش بهره مند کند.




این شاعر خواب “آرنولد” را می‌بیند و از جمشید هاشم‌پور تشکر می‌کند!

سینماژورنال: رسول یونان شاعر، نویسنده، مترجم  و نمایشنامه‌نویس است. وی همچنین سابقه فیلمسازی و بازیگری را نیز در کارنامه هنری خود دارد.

به گزارش سینماژورنال از یونان کتاب‌های متعددی به چاپ رسیده که از آن جمله می‌توان به “روز بخیر محبوب من”،  “پایین آوردن پیانو از پله‌های یک هتل یخی” (مجموعه شعر)؛ “یک کاسه عسل” (ترجمه/ گزینه شعر ناظم حکمت)، “کلبه‌ای در مزرعه برفی” (مجموعه داستان)، “گندمزار دور” (مجموعه نمایشنامه)، “خیلی نگرانیم شما لیلا را ندیدید” (رمان)و … اشاره کرد.

رسول یونان در تازه ترین گفتگوی تفصیلی خود که با پیام رضایی در “اعتماد” انجام شده درباره بخشی از فانتزیهای ذهنی اش حرف زده است؛ او از خوابهایش گفته که معمولا صحنه های اکشن هستند و آرنولد در آنها حضور دارد و از شعرهایش گفته که خلاصه میشود در خوابهایی که ندیده است.

رسول یونان در آخرین جمله از گفتگویش و در توصیف “آرنولد” به تشکر از جمشید هاشم پور پرداخته است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی رسول یونان را ارائه می دهد.

در نگاه اول، چيزي كه در كار رسول يونان خاص است اين است كه انگار زندگي و شعرش يكي هستند. انگار اين نكته رسول يونان را براي مخاطب جذاب‌تر كرده است و انگار دارد جذاب‌تر از شعرهايش مي‌شود!

اين نظر لطف شماست. حتما دنياي من كمي هيجان دارد و به همين خاطر نوشته‌هاي من را مي‌خوانند! اما درواقع وقتي ما از زبان حرف مي‌زنيم از شكل نوشتاري زيست آدمي حرف مي‌زنيم. ميشل فوكو مي‌گويد كه زبان بازتاب تجربيات فرد است و وقتي دنياي من در زبان شكل مي‌گيرد يعني اين دنيا به شكل فيزيكالي از كلمات ظهور پيدا مي‌كند.

  به نظر خودت چرا كارهايت توانسته‌اند مخاطبان زيادي را به خود جذب كنند ؟ به خاطر هيجان؟!!

بعضي وقت‌ها نويسنده‌ها يا شاعران از خودشان دور مي‌افتند. وقتي از خودشان دور مي‌افتند به بازآفريني دنياي ديگران دست مي‌زنند و چون دنياي ديگران را نمي‌شناسند وارد دنياي آنها هم نمي‌توانند بشوند، بنابراين مخاطبان هم از آنها دور مي‌شوند اما من از تجربه زيستي خودم استفاده مي‌كنم؛ از زادگاهي كه به دنيا آمدم و همچنين از جايي كه زندگي مي‌كنم. آدمي نيستم كه در خانه بنشينم و جهان را از تلويزيون ببينم بلكه سعي مي‌كنم دنيا را با چشم‌هاي خودم ببينم و بعد آن را با دقت تعريف كنم.

  اينكه مدام ديده شوي و مردم تقاضاي عكس و امضاي كتاب از تو داشته باشند چه حسي به تو مي‌دهد؟صادقانه!

واقعيت را مي‌گويم. من تا اين حد شهرت ندارم. اما كم‌كم دارم معروف مي‌شوم. حس خوبي دارد ولي گاهي وقت‌ها هم زياد خوب نيست. براي آدم مشكل‌آفرين هم مي‌شود. مثلا مي‌خواهيد يواشكي در خيابان با كسي قدم بزنيد و اين ديده مي‌شود. زندگي آدم رفته‌رفته تبديل به زندگي شيشه‌اي مي‌شود. ديوارهاي خانه آدم رفته‌رفته تبديل به شيشه مي‌شوند. اين كمي غم‌انگيز است. با اين حال هيچ كس نمي‌گويد از شهرت بدم مي‌آيد. من هم تعارف نمي‌كنم، من هم بدم نمي‌آيد.

  تقريبا توافقي جمعي سر اين موضوع وجود دارد كه تيراژ كتاب در ايران بسيار پايين است و در اين ميان و دست‌كم در اين بازار كساد جزو استثناها هستي و كتاب‌هايت فروش خوبي دارند. به عنوان يك شاعر چقدر با بحث-قهر مخاطبان با كتاب- موافق هستيد؟

نه به هيچ‌وجه! گاهي وقت‌ها اين ما هستيم كه كم‌كاريم. مثلا شاعر يا نويسنده‌ ما يك كتاب ٦٤ صفحه‌اي منتشر مي‌كند و انتظار دارد همه بيايند و با دنياي او ارتباط برقرار كنند. معلوم است كه اين اتفاق نمي‌افتد. اين اتفاق در هيچ كجاي دنيا نمي‌افتد اما كساني كه راه خودشان را ادامه مي‌دهند در هر ژانري كه بوده مورد استقبال واقع شده‌اند. با وجود اينكه خيلي‌ها مي‌گويند در ايران بحران مخاطب داريم، من موافق اين ايده نيستم چون من به كتابفروشي‌ها مي‌روم و مي‌بينم كه مردم براي پرداخت پول كتاب صف ايستاده‌اند.

  پس به نظرت براي آشتي مخاطبان بايد پركار بود؟

جالب اينجاست كه اگر در كشور ما كسي كار خودش را انجام بدهد و حرفه‌اي با كارش برخورد كند به او تهمت مي‌زنند و اسمش را مي‌گذارند توليد انبوه اما اگر كاري را انجام ندهد مي‌گويند اگر مي‌نوشت شاهكار خلق مي‌كرد. بارها شاهد بوديم كساني كه تك‌ كتاب بودند ستايش شدند و كساني كه چندين كتاب منتشر كرده‌اند با عباراتي مثل «توليد انبوه» و «به آخر رسيده» تخطئه‌اش كرده‌اند. در حالي كه نويسنده كارش نوشتن است. يك بار كسي به من گفت چرا اينقدر كتاب چاپ مي‌كني؟ گفتم چرا به من گير مي‌دهي؟ به موراكامي بگو كه دارد دنيا را فتح مي‌كند. گاهي وقت‌ها نويسنده و شاعران ما پاره‌وقتند و چون پاره‌وقتند مخاطبان آنها هم پاره‌وقتند.

  ولي خود تو هم از اين كتاب‌هاي كم‌حجم نوشته‌اي. مثلا همين كتاب آخري كه چاپ كرده‌اي.

 اينها داستان‌هاي كوتاهي هستند كه از صفر كلمه تا ٥٥ كلمه تشكيل شده‌اند. من سال‌هاست كه از اين نوع داستان‌ها مي‌نويسم. نخستينش «فرشته‌ها» بود و بعد از آن چهار مجموعه ديگر هم چاپ كردم.

  همين‌طوري هم فكر مي‌كني؟ كوتاه كوتاه؟ ٥٥ كلمه‌اي فكر مي‌كني؟

توجه داشته باش كه بعضي از اين داستان‌ها كوتاه نيستند‌! در ذهن ادامه پيدا مي‌كنند.

  جواب‌هايت رندانه هستند. در معناي خوب و حافظانه كلمه رند!

من از اين كلمه بدم مي‌آيد.

  به هر حال اين رندي را به ذهن متبادر مي‌كني. به اين معنا كه هم يك جورهايي ابن‌الوقت در معناي خوب كلمه هستي، طنازي، حرفت را مي‌زني اما حرفي هم نمي‌زني، نقد هم مي‌كني به قول خودت و در نهايت هم همه راضي هستند و با لبخندي بر لب راهي مي‌شوند. آنهايي هم كه نقدت مي‌كنند ظاهرا كار خاصي از دست‌شان برنمي‌آيد! وتو هم آدم خوب داستان باقي مي‌ماني.

من به اين موضوع فكر نكرده‌ام. من آدمي نيستم كه با برنامه‌ريزي زندگي كنم.

  رند كه با برنامه‌ريزي زندگي نمي‌كند. زندگي و كارش شبيه هم است. تو هم انگار فرقي بين خودت و شعرهايت نيست. آدم وقتي با تو حرف مي‌زند انگار دارد شعرهايت را مي‌خواند.

فكر مي‌كنم رند وقتي حرفي مي‌زند ضرر نمي‌كند ولي من از حرف زدن‌هايم ضرر هم كرده‌ام. يك‌بار من مقاله‌اي درباره‌ زيبايي‌شناسي در يكي از روزنامه‌ها چاپ كردم و يكي از دوستان آمد و گفت تو هم از اينها بلدي؟! گفتم چطور؟ گفت از تو بعيد بود! مي‌دانيد من اهل شو دادن نيستم. من همين طوري زندگي مي‌كنم. همين‌طوري هم كتاب مي‌خوانم، فلسفه مي‌خوانم و مي‌نويسم و خوشحالم كه كنار مردم هستم. نمي‌خواهم شعار بدهم ولي خوشحالم چون اگر اين مردم كتاب‌هاي مرا نخرند من وجود خارجي ندارم. آنها به من روحيه مي‌دهند.

  پس به خاطر آنچه هستي ضرر هم كرده‌اي؟

بله! اما نه از طرف آدم‌هاي باسواد و باشعور. مثلا وقتي كتابم پرفروش مي‌شود شروع مي‌كنند به تهمت زدن و تحقير كردن. البته گاهي هم كتاب‌هاي من فروش نمي‌روند. و طبيعتا تقصير خودم است و ضررش هم به خود من برمي‌گردد ولي برخي هستند كه وقتي كتاب‌هاي‌شان فروش نمي‌رود ديگران را مي‌كوبند و همين‌ها وقتي مثلا كتاب‌هايم با استقبال روبه‌رو مي‌شود عليه من جوسازي مي‌كنند.

  و چه جوابي برايشان داري؟

جوابي ندارم فقط دعا مي‌كنم. دعا مي‌كنم كتاب آنها هم فروش برود. در فيلمي كه اسمش يادم نيست يكي از شخصيت‌ها ديالوگ فوق‌العاده‌اي داشت كه مي‌گفت وقتي ديده نمي‌شوي خشن مي‌شوي. كساني كه ديده نمي‌شوند خشن و بي‌رحم مي‌شوند.

  ساده نويسي از طرف برخي منتقدان و جريان‌ها به عنوان يك نقد جدي به شعر دهه ٨٠ وارد مي‌شود و تو به عنوان يكي از شاعران مهم اين جريان شعري ذيل اين نقد هم قرار داري. خودت در اين باره چه فكر مي‌كني؟

ببينيد ساده نوشتن يا پيچيده نوشتن يا آشفته نوشتن هر كدام نوعي خصوصيت است. صرفا به تنهايي داراي ارزش نيست. خيلي‌ها ساده نوشتند مگر مردم به طرف آنها رفتند؟ همين طور خيلي‌ها پيچيده نوشته‌اند، مگر مردم سراغ آنها رفته‌اند؟ چيزي كه هست اين است كه بايد فعاليت سوژه شكل بگيرد. فعاليت سوژه روي كاغذ شكل مي‌گيرد. اصل اين است. گاهي وقت‌ها اين حرف‌ها براي ايجاد حواس‌پرتي است. طرف مي‌خواهد مساله‌اش را جور ديگري جلوه دهد. درواقع راه‌انداختن بحث ساده‌نويسي و پيچيده‌نويسي داستاني است براي پر كردن كامنت‌هاي فيس‌بوكي و برخي روزنامه‌هاي زرد.

  اگر همه‌چيز را با اين زاويه نگاه كنيم پس وقتي از منتقد حرف مي‌زنيم از كي حرف مي‌زنيم؟

ببينيد نقد يك علم است. وقتي در نقد گرايش‌‌هاي فردي و جمعي مورد نظر باشد اين ديگر نقد نيست. در اين حالت نقد تا حد يك بيانيه در حمايت از يك فرد يا گروه خاص پايين مي‌آيد. نقد علم است. نقد ساخت‌گشايي از اثر است. متاسفانه برخي نقدنويسان ما درحالي كه با مقوله‌ شعر و داستان اصولا بيگانه هستند، مي‌آيند و ادعا مي‌كنند كه منتقدند. يعني سرپوش مي‌گذارند روي ناكارآمدي خودشان. نقد، خودش بايد يك اثر ادبي باشد. بعضي وقت‌ها اينها مثلا مي‌نويسند فلان كتاب يا اثر ضعيف است درحالي كه خود نقد از نثر ضعيف‌تري برخوردار است. بعضي وقت‌ها هم منتقدان ما احساسي عمل مي‌كنند مثل عاشقان ورشكسته و اين غم‌انگيز است. مثلا يادم مي‌آيد وقتي پاموك جايزه نوبل گرفته بود يكي از منتقدان ايراني نوشته بود اين نويسنده در حد جايزه نوبل نيست. من پرسيدم مگر آثارش را خوانده‌اي؟ گفت: نه من فقط يك كتاب از او خوانده‌ام. گفتم پس چطور مي‌گويي در حد جايزه نوبل نيست. اينها ديگر نقد نيست بيشتر حرف‌هاي بعد از صرف شام است. البته هستند منتقدان انگشت‌شماري كه ما از آنها ياد گرفتيم و ياد خواهيم گرفت.

  به نظر خودت، شاعر مدرني هستي؟

اين را بايد ديگران بگويند.

  ديگران كه هميشه حرف خودشان را مي‌زنند. مي‌خواهم بدانم خودت درباره‌ خودت چه فكر مي‌كني.

نخستين مجموعه شعر من سال ٧٦ چاپ شد و آخرين كتابم هم تازه از زير چاپ بيرون آمده است. مي‌توانيد محيط شعرها، داستان‌ها و نمايشنامه‌هاي مرا بررسي كنيد و قضاوت كنيد چقدر مدرن بوده‌ام. فقط مي‌دانم هميشه آدمي رو به جلو بوده‌ام. هيچ‌وقت ايستا نبوده‌ام. يعني حتي وقتي ديگران به عنوان محيط اجتماعي فقط از پارك، سينما يا ساحل فلان كشور مي‌نوشتند، من از فيس‌بوك حرف زدم و درباره آن داستان نوشتم. من هميشه خودم را آداپته مي‌كنم. يعني نه اينكه آداپته كنم دنيا به خاطر نظر هيچ كس متوقف نمي‌شود. دنيا جلو مي‌رود و ما هم همراه آن مي‌رويم. البته كساني هم هستند كه مي‌مانند. آدم‌هاي بسياري در ايستگاه‌هاي متروك جا مانده‌اند.

  آدم وقتي كارهاي تو را مي‌خواند باخودش فكر مي‌كند كه تو خواب‌هايت را مي‌نويسي.

من خواب‌هايم را مي‌نويسم. اما نه خواب‌هايي كه ديده‌ام خواب‌هايي كه قرار است آنها را ببينم. چون خواب‌هايي كه مي‌بينم خواب‌هاي خوبي نيستند بيشتر سرگرمي‌اند. ملغمه‌اي از فيلم‌هاي اكشن هستند كه آرنولد يكه‌تاز آنهاست!

  يعني قهرمان‌ها را دوست داري؟

من قهرمان‌هايي كه انتقام ديگران را مي‌گيرند دوست دارم.

  خودت را هم قهرمان مي‌داني؟

نه ! دوست داشتم ولي هيچ‌وقت نتوانستم!

  حق چه كسي را مي‌خواستي بگيري؟

حق خيلي‌ها را. من اهل دِه هستم. آنجا مي‌ديدم كه مثلا يك كشاورز كمتر از دسترنجش به دست مي‌آورد. كمتر از زحمتش دستمزد مي‌گيرد. من كسي بودم كه هميشه دوست داشتم همه‌چيز مساوي بين آدم‌ها تقسيم شود.

  و تو خودت را صداي اين گروه مي‌داني؟ كساني كه حرف‌شان در سرزمين‌شان، سرِ زمين‌هاي‌شان مي‌ماند. تو انگار داري از روياي‌هاي آنها حرف مي‌زني.

چه بخواهيم چه نخواهيم بي‌عدالتي در دنيا هست. چون خودخواهي و طمع به سراغ اكثر انسان‌ها مي‌رود و آنها را بي‌انصاف مي‌كند. بي‌عدالتي هست. من هم مثل بقيه انسان‌ها كه در حق‌شان ظلم شده دوست داشتم كاري كنم.

  به نظرت كتاب‌هايت اينقدر كه حال آدم‌هاي پايتخت و شهرنشين را خوب مي‌كند حال هم‌ولايتي‌ها يا گروه‌هاي در حاشيه رانده شده را هم خوب مي‌كند؟ بازخوردي از طرف آنها داشته‌اي؟

بله من دوستان زيادي دارم. مثلا دوستي دارم كه كارگر گچ‌پزي است. هميشه به من زنگ مي‌زند و پيگير كارهاي من است. يك‌بار يكي از كارهاي من را خوانده بود و گفت فقط ١٠ صفحه‌اش را دوست داشته. گفتم ممنونم حتي اگر يك صفحه‌اش را هم دوست داشتي براي من افتخار بود.

  به عنوان يك شاعر، آيا فرشته‌ الهام‌بخشي براي شعرهايت داري؟

فرشته الهام‌بخش هيچگاه به خانه ما نيامده است. اگر مي‌آمد حتما چيزهايي واجب‌تر از شعر برايمان مي‌آورد. من شعرهايم را مي‌بينم. در بيداري مي‌بينم و اميدوارم روزي در خواب‌هايم هم ببينم‌شان.

  پس خواب و بيداري تو برعكس هم هستند؟ فيلم‌هاي اكشن را در خواب مي‌بيني و شعرها و روياهايت را در روز.

من به دنياي بهتري مي‌انديشم. دوست دارم آن دنياي بهتر شكل بگيرد. من خيلي چيزها را مي‌بينم و مي‌نويسم اما تلاش مي‌كنم آن زاويه روشنش را پررنگ‌تر كنم. من اثرم را خلق مي‌كنم و ارايه مي‌دهم. اما وقتي اثرم به من برمي‌گردد من ديگر آنجا نيستم. من از آنجا حركت كرده‌ام. بيشتر رهگذرم در ادبيات. در حال رفتنم. يك جا نمي‌ايستم.

  ديدن تو به عنوان يك رهگذر تجربه‌اي است كه بيشتر مخاطبانت داشته‌اند. آنها تو را همه جاي شهر مي‌بينند. درست مثل يك رهگذر…

شما ممكن است من را در جاهاي مختلف ديده‌ باشيد ولي در موقعيت‌هاي يكسان مرا نخواهيد ديد. من وقتي مي‌گويم رهگذرم، به اين معناست كه در يك موقعيت نمي‌مانم. من از موقعيت‌ها رد مي‌شوم. ممكن است در يك جا هم بمانم اما يادمان باشد موقعيت‌ها با جا و مكان فرق مي‌كنند.

  حالا كه از رفتن حرف مي‌زني اجازه بده بپرسم تو به عنوان يك مهاجر از حاشيه به مركز، هيچ‌وقت احساس غربت مي‌كني؟

من هيچگاه احساس غربت نمي‌كنم چون دنيا بزرگ شده است. وقتي دنيا بزرگ باشد آدم احساس غربت نمي‌كند. اين احساس فقط در جاهاي كوچك به سراغ آدم مي‌آيد. بيگانه‌ها فقط در دهكده زود شناخته مي‌شوند. حتي اگر بيگانه هم باشي در جاهاي بزرگ احساس غربت نمي‌كني.

  پس تهران را دوست داري؟

من تهران را خيلي دوست دارم واگر تهران را از من بگيرند به شانگهاي مي‌روم. من جاهاي شلوغ را خيلي دوست دارم. در شلوغي آرامش بيشتري به دست مي‌آيد. در سكوت همه گوش خوابانده‌اند كه ببينند ديگري چه مي‌كند اما در شلوغي هر كس زندگي خودش را مي‌كند.

  يعني هيچ‌وقت احساس شهرستاني بودن نمي‌كني؟

من چون آدم نژادپرستي نيستم چندان درگير اين مقولات نمي‌شوم يا لااقل از كنارشان رد مي‌شوم. به هر حال همه كساني كه به اينجا مي‌آيند از يك جاي ديگري مي‌آيند و جاي ديگري هم مي‌روند.

  قبول داري حرف‌هايت كمي بوي عرفان مي‌دهد؟

من عرفان نمي‌دانم. چند وقت پيش يك فيلم اكشن ديدم كه هنرپيشه آن فيلم حرف جالبي مي‌زد. در جايي از فيلم مي‌گفت كه حقايق آدم را آزاد مي‌كند. بعضي وقت‌ها ما حقايق را نمي‌بينيم. گاهي فكر مي‌كنيم ما براي مدت طولاني در اين دنيا هستيم و براي همين مي‌خواهيم جايي كه داريم را محكم‌تر كنيم. مثلا خانه‌اي كه در آن هستيم را بزرگ‌تر مي‌كنيم و خلاصه تمهيدات زيادي براي اين زندگي مي‌بينيم. ولي وقتي با اين واقعيت روبه‌رو مي‌شويم كه ٣٠ يا ٤٠ سال ديگر (چه بخواهيم چه نخواهيم) در اين دنيا نيستيم ديگر از قيد اين تعلقات نجات پيدا مي‌كنيم. البته اضافه كنم من از واقعيت‌ها حرف مي‌زنم نه از باوركردن و پذيرفتن آنها. من واقعيت‌ها را ديدم و زندگي‌ام محصول همان واقعيت‌هاست.

  آثار تو بيشتر وقت‌ها رنگ و بوي زيست جهان قومي و محلي تو را با خود دارند و اين مي‌تواند به شكل يك گفت‌وگو بين حاشيه و مركز بروز كند. هيچ‌وقت خودت را به عنوان كسي كه توانسته صداي گروهي از حاشيه باشد، ديده‌اي؟

دقيقا! من شعرهاي اجتماعي زيادي دارم. مثلا درباره مرده‌شور شعر گفتم و خب بازخوردهاي خوبي گرفتم. مثل اينكه: «تو در برج عاج زندگي نمي‌كني، تو در كنار اين مردم زندگي مي‌كني». در ادبيات ما يك مشكل هست. شاعران و نويسندگان ما وحدت مكاني دارند اما وحدت زماني ندارند. خيلي‌هاشان در كافه مدرن قرن بيست و يكم نشسته‌اند اما مثل قرن هفت فكر مي‌كنند و برخي هم برعكس جلوترند. تجربه و آموخته‌هاي من به من ياد داده كساني كه انسان عصر حاضرند مورد استقبال واقع مي‌شوند. انسان عصر بودن به معناي رهايي از دگماتيسم‌‌هاست، رهايي از گذشته‌گرايي. من حال را پذيرفته‌ام و آينده را هم مي‌پذيرم. اما يواشكي به خودت مي‌گويم، انسان‌ها شكل نرمال شهر و زادگاه‌شان را دوست ندارند آن شكلي را دوست دارند كه در ذهن‌شان ساخته‌اند.

  آيا تو هم دنبال همين هستي؟

بله من آن شكلي كه از سرزمين ساخته‌ام را دوست دارم. برشي از واقعيت‌هاي مطلوب. و همچنين برشي از واقعيت‌هاي محدود. من اغلب موقعيت‌هاي مطلوب را در نوشته‌هايم مي‌آورم.

  به نظرت ادبيات قرار است زندگي را راحت‌تر كند؟

گاهي واقعيت‌ها بخش‌هاي خشن قدرتمندي دارند. دريدا همين را مي‌گويد كه اگر واقعيت كافي بود ادبيات به وجود نمي‌آمد.

  يعني تو خودت را سپر خشونت واقعيت مي‌كني و تنها سويه‌ مطلوب آن را نشان مي‌دهي؟

من بيشتر دنبال راه‌حلم.

  راه‌حلي هم پيدا كرده‌اي؟

بله بعضي راه‌حل‌ها را پيدا مي‌كنم. نه تمام راه‌حل‌ها را ولي گاهي مي‌توانم؛ با نشان دادن بخش‌هاي مطلوب زندگي.

  اين نكته مهمي است. گاهي اينقدر حال شعرهاي تو خوب است كه ممكن است حال آدم را بد كند. انگار در اين دنيا زندگي نمي‌كني.

دردها وجود دارند. ولي اكثر اتفاقات در ذهن رخ مي‌دهند. پديده‌هايي مانند شادي، آزادي، سلامتي همه و همه ذهني هستند. من از ذهن‌هاي سالم حرف مي‌زنم تا ذهن‌هايي كه ممكن است مثلا سالم نباشند. من حركت به سمت ذهن‌هاي سالم را تشويق مي‌كنم. نه اينكه غم و اندوه نداشته باشم. اما مثلا وقتي شب‌ها بيدارم، شب را با يادآوري آفتاب سپري مي‌كنم. من سرما را با يادآوري آفتاب سپري مي‌كنم. مي‌گويم دنيا مي‌چرخد و موقعيت‌هاي مطلوب هم بالاخره مي‌آيند.

  آيا اين فرار از واقعيت نيست؟ يا نوعي محافظه‌كاري؟

البته در شعرهاي من كمي طنز هم هست كه مي‌تواند تعادل خواننده را به هم بزند. گاهي ما فقط بايد لبخند بزنيم و عبور كنيم. اين شيوه من است. اما آدم محافظه‌كاري نيستم.

  شايد تو نباشي ولي شعرهايت بيشتر وقت‌ها محافظه‌كارند. مي‌خواهي بگويي لبه انتقادي آثار تو همان طنز كارهايت است؟

دقيقا. من از ترانه‌هاي يك مرده‌شور براي پسرش مي‌گويم. آنجا زندگي برشي از رعد و برق و گورستان است. ولي من دوست دارم اين را مثل يك كارت‌پستال نشان بدهم. دوست ندارم خيلي وحشتناك باشد.

  پس خودت هم مي‌داني شعرهايت كارت‌پستالي هستند. يك برش تميز و قاب‌بندي شده كه لبخند روي لب مخاطب مي‌نشاند. خيلي شيك و تميز!

تو مي‌خواهي هر جور فكر كن! من دوست دارم خبرهاي خوب به دوستانم بدهم. خبرهاي بد را نمي‌توانم.

  خبرهاي بد را مي‌گذاري براي ديگران؟

نه! در توانم نيست. نه اينكه خبرهاي بد دادن غلط باشد. من زرنگ بودم اين بخش را انتخاب كردم!

  پس تو خيلي به همه‌چيز خوش‌بيني.

واقعيت امر چيز ديگري است. مشكلات به معناي بدبيني نيست. گاهي وقت‌ها ما وقتي كتاب يا رماني مي‌نويسيم و كار تمام مي‌شود، براي ارايه آن مشكلات فراواني وجود دارد اما اينها مشكلات كار هستند نه بدبيني. مثلا من دوستي دارم كه نياز داشت يكي از سكانس‌هاي فيلمش را در هواي برفي فيلمبرداري كند. اما خب شرايطش پيش نمي‌آمد و خيلي به هم ريخته و عصباني شده بود. به او گفتم كه اين ربطي ندارد كه تو بخواهي احساس بدبيني كني، اين مشكلات كار توست. فقط همين. هر كاري و هر حركتي رنج‌هايي با خودش دارد. ما نبايد اين رنج‌ها را به عنوان نشانه‌هاي بد كار بدانيم.

  جايي گفته بودي نشانه‌هاي‌تان را عوض كنيد تا زندگي‌تان عوض شود. معناي حرفت چيست؟    

نشانه‌ها انواع مختلفي دارند. برخي نشانه‌ها، وضعي هستند. در ادبيات ما دود نشانه‌ آتش است اما در ادبيات سرخ‌پوستي نشانه علامت دادن است. حتي قبيله‌اي هستند در آفريقا كه كوچ را زمان پاييز مي‌دانند. ديگر كاري به ريزش برگ درخت‌ها ندارند. آنها قراردادشان اين است كه هروقت كوچ كنند آن موقع پاييز است. همه انسان‌ها از اين نشانه‌هاي وضعي دارند. اما ممكن است نشانه‌هاي وضعي من بيشتر باشند و درست به همين خاطر من كافه را بيشتر از خانه‌ام دوست دارم. اغلب مردم بيشتر وقت‌ها در خانه هستند و گاهي به كافه مي‌روند من برعكس بيشتر وقتم را در كافه‌ مي‌گذرانم و فقط گاهي به خانه مي‌روم. اينها نشانه‌هاي   وضعي هستند.

  و فكر مي‌كني عوض كردن اين نشانه‌ها مي‌تواند زندگي انسان را تغيير دهد؟ در واقع اين را يك امكان مي‌بيني؟

بله. من دوستي دارم كه گاهي شب‌ها به من زنگ مي‌زند. مي‌گفت من وقتي به خانه برمي‌گردم در مسيرم صحنه‌هايي را مي‌بينم كه اذيت مي‌شوم. گفتم تو مي‌تواني از مسير ديگري به خانه بروي و فردا از مسير ديگري رفت و مشكل حل شد. در واقع نشانه‌هايش را عوض كرد.

  تو در حوزه سينما هم كار كرده‌اي. هم به عنوان بازيگر و هم به عنوان فيلمساز. تجربه خوبي بود؟

بله. نقش يك آدم خشن را بازي كردم.

  رسول يونان در نقش مردي خشن!

بله. گندمزارها را به آتش كشيده بود و متهم به قتل بود و ضمنا خيلي هم كم حرف بود.

  پس حسابي مجبور شدي بازي كني!

نه‌چندان. فقط فهميدم كه قاتل‌ها چه زندگي وحشتناكي دارند. ممكن است در ظاهر پيروز به نظر برسند اما در واقع زندگي‌شان تبديل به دوزخ مي‌شود؛ دوزخي كه رهايي از آن ممكن نيست.

  دوست داري اين تجربه را تكرار كني؟

بله، پيشنهادهايي براي بازيگري دارم و به‌زودي يكي را انتخاب خواهم كرد.

  مي‌خواهم به شيوه قديمي چند اسم بگويم و تو نظرت را درباره‌شان بگويي:

  وودي آلن.

وودي آلن! آن عينكش خيلي خوب است. عمق اشيا و دنيا را مي‌بيند.

   رضا براهني.

او خيلي از رازهاي سرزمين ما را مي‌داند.

  حافظ.

استاد ادبيات است.

   ناظم حكمت.

نمي‌دانم چرا وقتي ياد ناظم حكمت مي‌افتم دوست دارم هيچ زنداني در اين دنيا نباشد.

   عمران صلاحي.

مردي كه هميشه خنديد ولي هيچ كس گريه‌هاي او را نديد.

  ماركز.

قصه‌گوي خاص.

  آرنولد.
من از آرنولد خوشم مي‌آيد. آرنولد به آدم‌هايي مثل من اميد مي‌دهد. من از او تشكر مي‌كنم كه انتقام ما را در فيلم‌ها از آدم‌هاي بد مي‌گيرد. همين طور از جمشيد هاشم‌پور هم تشكر   مي‌كنم.




نرگس آبیار “نفس” را در یزد کلید زد/روایت تراژیک زندگی چهار کودک در دهه ۵۰/کودکانی که رویاهایشان رنگ حقیقت نمی‌گیرد/مهران احمدی در نقش پدر این چهار کودک/ پانته‌آ پناهیها در نقش مادربزرگ!/ادامه فیلمبرداری در شاهرود، کرج، قم و تهران

سینماژورنال: نرگس آبیار هرچند پیش از “شیار143” یک فیلم بلند دیگر با نام “اشیاء از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیکترند” را هم ساخته بود اما مناسبات غلط اکران مانع دیده شدن فیلم اول وی شد و اکران “شیار143” بود که باعث شد به ناگاه تواناییهای کارگردان فیلم در کانون توجه قرار گیرد.

به گزارش سینماژورنال  آبیار که سابقه سالها داستان نویسی در گونه های مختلف کوتاه و بلند را داشته از همان فیلم اولش علاقه خود به داستانگویی را نشان داده بود و این علاقه که به فیلم دومش “شیار143” راه یافته بود سبب ساز آن شد که بسیاری از مخاطبان سینما با کارگردانی روبرو باشند که به اندازه دراماتیزه کردن سوژه‌های خویش، بر اجرا منطبق بر ساختار حرفه ای داستانگویی هم تسلط دارد.

آغاز فیلمبرداری “نفس” در یزد

آبیار چند روزی می شود که سومین فیلم خود “نفس” را نیز بر مدار سینمای داستانگو و البته با تکیه بر سوژه ای بکر و دست نخورده کلید زده است.

“نفس” که در لوکیشنهایی حوالی شهر تاریخی یزد روزهای آغازین فیلمبرداری خود را می گذراند داستانی کمتر دیده شده در سینمای ایران را به تصویر می کشد؛ داستانی درباره آدمهایی که تک تک ما می توانیم یکی از آنها باشیم!

روایت زندگی چهار کودک

به گزارش سینماژورنال “نفس” روایتی است از زندگی چهار کودک با نامهای “بهار”، “نادر”، “کمال” و “مریم”؛ کودکانی که به همراه پدرشان “غفور” و مادربزرگ خود در دهه 50 خورشیدی نفس می‌کشند! دنیای این کودکان دنیایی است پر از رویاهای زیبای کودکانه که قرار است رنگ حقیقت به خود بگیرد اما…

همین “اما” است که نقطه عطف درام تازه آبیار را کلید می زند و اتفاقات مختلفی را پیش روی مخاطب قرار می دهد.

تهیه کنندگان “شیار143” و “اشیاء…” همچنان هستند

نرگس آبیار فیلمنامه “نفس” را خودش نگاشته است و به مانند دو فیلم قبلی اش این زوج محمدحسین قاسمی و ابوذر پورمحمدی هستند که تهیه کنندگی کار را برعهده دارند.

از تئاتریهای حرفه ای تا پیشکسوت سینما در تیم بازیگران

به گزارش سینماژورنال مهران احمدی، سیامک صفری، گلاره عباسی، پانته‌آ پناهیها، بهنوش بختیاری، ساقی زینتی و جمشید هاشم پور بازیگران بزرگسال کار هستند.

در کنار اینها چند کودک به شدت مستعد در بازیگری و از جمله محمدرضا شیرخانلو نیز ایفای نقشهای کودکان را برعهده دارند.

مهران احمدی
مهران احمدی

مهران احمدی؛ پدر چهار کودک قد و نیم قد

مهران احمدی بازیگری که پیش از این در “شیار143” هم سابقه همکاری با آبیار را داشت نقش پدر چهار کودکی را ایفا میکند که در مرکزیت داستان قرار دارند.

پانته آ پناهیها؛ مادربزرگ کودکان

پانته آ پناهیها بازیگر سرشناس تئاتر نیز نقش مادربزرگ این کودکان را ایفا می کند. پناهیها در کنار فعالیتهایش در حیطه تئاتر از اوایل دهه هشتاد به عنوان منشی صحنه در سینمای ایران فعالیت داشته و در این حیطه با چهره هایی چون فریدون جیرانی، ابراهیم حاتمی کیا و البته بهرام بیضایی همکاری داشته است.

پانته آ پناهیها
پانته آ پناهیها

وی در سالهای اخیر نیز تجربه ایفای نقش در آثاری چون “خانوم”، “جینگو” و “من دیگو مارادونا هستم” را پشت سر گذاشته است.

فیلمبردار “زمانی برای مستی اسبها”+ چهره پرداز “درباره الی”+طراح صحنه “بچه های آسمان”+صدابردار”آدم برفی”

به گزارش سینماژورنال ساعد نیک‌ذات که سابقه فیلمبرداری آثاری چون “تنهای تنهای تنها”، “زمانی برای مستی اسبها” و “آتشکار” را دارد مدیر فیلمبرداری “نفس” است.

مهرداد میرکیانی چهره پرداز آثاری چون “آژانس شیشه ای”، “درباره الی”، “من مادر هستم” و “اعترافات خطرناک ذهن من” طراحی چهره پردازی “نفس” را برعهده دارد.

عباس رستگارپور صدابردار پیشکسوت سینما که سابقه مدیریت صدابرداری فیلمهایی مانند “آدم برفی”، “فرزند خاک”، “بیست” و “کیفر” را در کارنامه دارد به عنوان مدیر صدابرداری فیلم تازه آبیار مشغول فعالیت است.

اصغر نژادایمانی طراح صحنه و لباس فیلمهایی مانند “پستچی سه بار در نمی‌زند”، “بچه های آسمان” و “کیمیا و خاک” نیز طراح صحنه و لباس “نفس” است.

بهزاد هاشمی مدیر تولید کار است. امیر یمینی مدیر تدارکات و روزبه سجادی حسینی نیز دستیار اول کارگردان و برنامه‌ریز است.

ادامه فیلمبرداری در کرج، شاهرود، قم و البته تهران

به گزارش سینماژورنال گروه تولید “نفس” بعد از اتمام فیلمبرداری در یزد، ادامه فیلمبرداری را علاوه بر تهران در شهرستانهای مختللف ایران پی خواهند گرفت.

 کرج، شاهرود و قم از جمله شهرستانهایی هستند که بخشهایی از تازه ترین فیلم آبیار در آنها فیلمبرداری خواهد شد.




“زینال بندری” در بستر بیماری!/چرا کسی حال سوپراستار دهه شصت را نمی‌پرسد؟

سینماژورنال: آنها که جمشید هاشم پور را از نزدیک دیده اند می‌دانند چه آدم تودار و با اعتماد به نفسی است.

به گزارش سینماژورنال همین توداری و به نوعی مأخوذ به حیا بودن باعث شده کمتر او را در برنامه های سینمایی که با هدف تجلیل از پیشکسوتان برگزار می‌شود ببینیم.

با این حال سال گذشته عوامل فیلمی حادثه ای با نام “هاری” برای او مراسم بزرگداشتی برپا نمودند؛ بزرگداشتی که مدیران سینمایی در آن حضور نداشتند و البته فیلم هم به جشنواره راه نیافت تا عیار کار هاشم پور سنجیده شود.

نارسایی قلبی+شکستگی بینی

تازه ترین شنیده های سینماژورنال حکایت از آن دارند که هاشم پور چندی قبل به دلیل عوارض برآمده از یک بیماری قلبی دچار ناراحتی شدیدی شده و همین باعث میشود به یکی از بیمارستانهای فوق تخصصی قلب منتقل شده و به تشخیص پزشکان در بیمارستان بستری شود.

هاشم پور که زمانی به “جمشید آریا” معروف بود یک هفته ای را هم در بیمارستان بستری بوده و در بازگشت از بیمارستان نیز به دلیل زمین خوردگی، بینی اش می شکند و همین شکستگی بینی مزید دردش میشود.

جمشید هاشم پور که آخرین فیلمهای اکران شده اش “کلاشنیکف” و “روزگاری عشق و خیانت” بوده است این روزها در خانه و تحت مراقبت همسرش به سر می برد.

اوضاع روحی نه چندان مناسب

به گزارش سینماژورنال وضعیت جسمی هاشم پور به مراتب بهتر از زمان بستری بودن در بیمارستان است اما گویا بلحاظ روحی اوضاع خوبی را سپری نمی کند بخصوص که در سالهای اخیر نیز کم کارتر از همیشه شده است.

هاشم پور که تقریبا تمامی دهه شصت و اوایل دهه هفتاد را با شمایل “زینال بندری” که ایرج قادری در “تاراج” از او ساخته بود به بازیگری در آثار عموما اکشن و ماجرایی پرداخته بود علاقه ای به بازی در آثار تلویزیونی ندارد و علیرغم پیشنهاد بازی برای یکی دو سریال مناسبتی خط قرمزش را کار در تلویزیون قرار داده است.

این مساله در کنار کیفیت پایین فیلمنامه های سینمایی پیشنهادی به وی سبب ساز آن شده است که وی به لحاظ کاری دوره ای پررکود را سپری کند و همین باعث شود که بلحاظ روحی، شادابی سابق را نداشته باشد.

جمشید هاشم پور
جمشید هاشم پور

عدم رضایت از یک کمدی عجیب و غریب

به گزارش سینماژورنال هاشم پور سال قبل یک کمدی عجیب و غریب هم در جشنواره سی و سوم داشت که گویا خودش هم از برخوردهای نه چندان محترمانه ای که در پشت صحنه این فیلم با او شده است گلایه داشت!

هاشم پور در این کمدی در نقش پیرمردی آلزایمری بازی می کرد که با صدایی گرفته مرتب در حال خوردن پاپ کورن است!!

تا دیر نشده هنرمندان بی حاشیه ای چون هاشم پور را دریابیم

این روزهای هاشم پور در کنار همسر و دخترش مریم که مانند پدر فعالیت هنری دارد در حالی می گذرد که او بیش از هر زمان دیگری نیاز دارد به آن که بواسطه سوابق سینمایی پر و پیمانی هم که دارد مورد توجه دست اندرکاران امور قرار گیرد.

هاشم پور زمانی به تنهایی سبب ساز فروش هنگفت آثاری می شد که در کوران جنگ تحمیلی برای مخاطبان، سرگرمی ساز بودند. او هیچ گاه ادعای این را نداشت که خود را “آقای بازیگر” یا “پدر بازیگری” قلمداد کند و همواره بی حاشیه مسیرش را پیمود.

امید که برای یک بار هم که شده آدمهای بی حاشیه ای چون هاشم پور نیز مورد توجه مسئولان سینمایی قرار گیرند.