1

درگذشت احمدرضا احمدی؛ شاعری که #پستچی را به جنون کشاند!

سینماروزان/احمد محمداسماعیل: احمدرضا احمدی شاعر، نمایشنامه‌نویس و نقاش ایرانی در ۸۳سالگی مرحوم شد.

احمدی در ۱۳۱۹ در کرمان متولد شد و در دبستان ادب و صفوی تهران دوران ابتدایی را به پایان برد و دورهٔ دبیرستان را در دارالفنون تهران به پایان رساند و از همان نوجوانی علاقمندی خود را به ادبیات نشان داد.

احمدی در سال ۱۳۴۳ به همراه نادر ابراهیمی، اسماعیل نوری علاء، مهرداد صمدی، محمدعلی سپانلو، بهرام بیضایی، اکبر رادی، جعفر کوش‌آبادی، مریم جزایری و جمیله دبیری گروه طرفه را با هدف دفاع از هنر موج نو تأسیس کرد. انتشار دو شماره از مجلهٔ طرفه و تعدادی کتاب در زمینهٔ شعر و داستان از فعالیت‌های این گروه بوده‌است.

احمدی در مهر ماه سال ۱۳۴۹ در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مشغول به کار شد و تا سال ۱۳۵۸ در سمت مدیر تولید موسیقی برای صفحه و نوار ماند و از سال ۱۳۵۸ تا زمان بازنشستگی یعنی سال ۱۳۷۳ در بخش انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان به ویراستاری مشغول بود.‌ تدوین ردیف موسیقی ایرانی، آوازهای محمدرضا شجریان، شعرخوانی و ضبط صدای شاعران مهم (با آثاری از نیما یوشیج، احمد شاملو، نادر نادرپور، فروغ فرخزاد، یدالله رؤیایی، نصرت رحمانی و…) از جمله فعالیت‌های وی در کانون بوده‌است.

احمدی سابقه فعالیت سینمایی هم داشته و ازجمله در فیلم پستچی داریوش مهرجویی در نقش مهندسی بازی کرده که عامل افزایش اختلالات روانی تقی پستچی(با بازی علی نصیریان) است!

درگذشت احمدرضا احمدی؛ شاعری که #پستچی را به جنون کشاند!
درگذشت احمدرضا احمدی؛ شاعری که #پستچی را به جنون کشاند!

احمدی در فیلم‌هایی مثل نارونی و بانوی اردیبهشت به عنوان نریتور و در فیلم رگبار به عنوان مشاور کارگردان حضور داشته است.

احمدرضا احمدی در پیش تولید اول #سیب_سرخ_حوا در موسسه هدایت‌فیلم و زمانی که بنا بود مسعود کیمیایی این فیلم را بسازد یکی از گزینه‌های اصلی برای ایفای نقش بود ولی اختلافات میان مرتضی شایسته و مسعود کیمیایی سدّراه شد و درنهایت این ملودرام در آفاق‌فیلم تولید گردید.

از احمدرضا احمدی دختری به نام ماهور احمدی به یادگار مانده که در فیلم خون شد مسعود کیمیایی ایفای نقش کرد.




ماجرای سازمان امنیت و بهروز و جلال!/یک روایت نوروزی از احمدرضا احمدی

سینماروزان/سهیلا عابدینی: احمدرضا احمدی شاعر و از رفقای قدیمی بهروز وثوقی به روایتی پرداخته از زمانی که به سازمان امنیت احضار شده بود و آن‌جا بود که بهروز وثوقی به دادش رسید.

احمدرضا احمدی در گفتگوی نوروزی با چلچراغ گفت: بهروز آدم حسابی است و با فردین و ناصر فرق داشت. او یک سری اخلاق ترکی داشت و سعی می‌کرد هوای رفقا را داشته باشد.

او ادامه داد: یادم می‌آید حین بازی در فیلم پنجره به جلال مقدم گفتم سازمان امنیت مرا خواسته و من نمی‌توانم بیایم ولی او داد و فریاد کرد که به من چه! من هم رفتم دفتر علی عباسی تهیه‌کننده کار که خیلی رفیق بودیم.

احمدی افزود: عباسی بلافاصله زنگ زد و فیلمبرداری پنجره را تعطیل کرد و همه را کشاند دفتر خودش و از همه نظر خواست که چه کنیم. یادم است که بهروز وثوقی و نوری کسرایی پشت سر من ایستادند و گفتند حق با احمدی است و کار باید تعطیل شود تا تکلیف او مشخص گردد.

احمدرضا احمدی گفت: بهروز خیلی پاک و در کارش بااستعداد بود و در کارش جدی بود به حدی که سر فیلم بیگانه بیا و در سرمای زمستان باغ قیطریه، وقتی کیمیایی از او خواست داخل آب بپرد سریع پرید.

احمدی تاکید کرد: او از دوبله شروع کرد ولی کیمیایی او را زیرورو کرد. بهروز مدیون کیمیایی است و کیمیایی مدیون بهروز که اگر نبود اصلا قیصر تولید نمی‌شد!!!

ماجرای سازمان امنیت و بهروز وثوقی و جلال مقدم/یک خاطره نگاری از احمدرضا احمدی
ماجرای سازمان امنیت و بهروز وثوقی و جلال مقدم/یک خاطره نگاری از احمدرضا احمدی




نویسنده اصلاح طلب، خالق “قصه های مجید” را به مصرف دخانیات دعوت کرد!!!

سینماژورنال: هوشنگ مرادی کرمانی و احمدرضا احمدی یکی نویسنده و دیگری شاعر طی هفته های اخیر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری شده بودند.

به گزارش سینماژورنال این بستری شدن در بیمارستان آن هم در مورد دو چهره ادبی که کمترین میانه ای با دخانیات نداشته اند سبب ساز آن شده که
سیدعلی میرفتاح نویسنده و روزنامه نگار در یادداشتی طنازانه به این دو نفر توصیه کند که بعد از فراغت از بیماری به سراغ مصرف دخانیات بروند بلکه دیگر راهی بیمارستان نشوند!!!

متن کامل یادداشت سیدعلی میرفتاح را به نقل از ستون “کرگدن نامه” روزنامه اصلاح طلب “اعتماد” بخوانید:

دعاگویم استاد

بزرگ‌مان هوشنگ مرادي كرماني قلبش را جراحي كرده… خودش كه نه؛ پزشكان حاذق و پنجه‌طلايي جراحي‌اش كرده‌اند و حالا در بيمارستان، شايد هم در خانه، خوابيده تا ان‌شاءالله‌تعالي هرچه زودتر خوب و خوش و خرم- بلكه خوب‌تر و خوش‌تر و خرم‌تر از قبل- شود و بهبود كامل يابد. دعاگوييم استاد…

این هم از عاقبت سبگار نکشیدن
اما اين هم از عاقبت سيگار نكشيدن و كوه رفتن و ورزش كردن و سالم زيستن. نه كه خدايي نكرده من وكيل مدافع دخانيات باشم، نه؛ اما آنها كه با قطعيت مي‌گويند و مي‌نويسند «دخانيات براي سلامتي زيان‌آور است» الآن كجا هستند كه بيايند ببينند كه لااقل در اين يك مورد و چند مورد ديگر دخانيات بيچاره بي‌تقصير است و هيچ تاثيري نداشته؟ استاد ما كه سيگار نمي‌كشند.

چای را هم آن قدر رقیق می کنند که نگو
سهل است حتي چاي را هم احتياط مي‌كنند و آنقدر رقيقش مي‌كنند كه به تعبير خودشان مختصري آب‌جوش پررنگ مي‌خورند كه نوش جان‌شان و گواراي وجودشان. سيگار ما قطع شده كه كوه استاد قطع نشده. سنگ از آسمان ببارد، هفت صبح كه تشريف ببريد توچال استاد را مي‌بينيد كه فتح كرده‌اند و دارند برمي‌گردند و جواب خسته‌نباشيد تازه‌نفس‌ها را مي‌دهند.

این هم از عاقبت سالم زیستن
اين هم از عاقبت سلامت زيستن و پاستوريزه عمل كردن. شما همشهري‌هاي استاد را ببينيد، هزار ماشاءالله، هزار ماشاءالله، بزنم به تخته دوبرابر استاد عمر كرده‌اند آخ هم نگفته‌اند، گوش شيطان كر، هيچ‌وقت هم نگويند. آدم مي‌شناسم نه يك قدم كوه رفته نه به ليموشيرين لب زده، نه آب كرفس خورده و نه خود را به كدو و هويج آب‌پز بسته، به جوشانده‌ها و عرقيات سلامت افزا هم لب نزده، آتش به آتش سيگار كشيده و چنانكه افتد و داني به قدر وسع صفا كرده، سر و مر و گنده، رنگ بيمارستان و مطب را نديده، ان‌شاءالله كه من بعد هم نبيند، آن وقت هم هوشنگ مرادي كرماني و هم احمدرضا احمدي نازنين بايد كارشان به بيمارستان برسد…

فاعتبروا يا اولي‌الابصار؛ فاعتبروا يا اولي‌الالباب. سرورانم مرادي كرماني و احمدرضا احمدي توصيه اين كمترين را بشنوند و همين كه از بيمارستان مرخص شدند خود را ببندند به ادخنه و اشربه حلال و از هيچ چيزي نگران نباشند كه هزاران، بلكه ميليون‌ها دعاي خير ملت رويين‌تن‌شان كرده و حالا حالاها به وجود نازنين‌شان هيچ گزند نرسد. خداي محمد خودش صحت و سلامت كامل را به اين دو كرماني مهربان و خوش‌خلق و سربه‌صلاح عنايت كند.

یک زنگ تفریح
دكترها آدم سالم را در همان ويزيت اول از خواندن روزنامه منع مي‌كنند، بيمار قلبي كه جاي خود دارد. پس احتمالا در اين ايام روزنامه به دست هوشنگ مرادي كرماني نمي‌رسد. همين بهتر كه نرسد. خيلي ما روزنامه‌نگاران خوش‌خبر و خنده‌رو و شادكاميم، به بالين مريض هم راه يابيم؟ همين بهتر كه راه نيابيم. اما ستون كرگدن حسابش با بقيه فرق مي‌كند. در اين منتهااليه روزنامه ما چيزي از كشت و كشتار نمي‌گوييم و هيچ توجهي به بدي‌ها و خشونت‌ها و قتل‌ها و غارت‌ها نداريم.

يك حالت زنگ تفريح داريم كه همين‌طوري دور هم صفا كنيم و از وفا بگوييم. نه به كسي استرس وارد مي‌كنيم و نه ترشحات آدرنالين را در وجود كسي كم و زياد مي‌كنيم. دست فرمان من در ستون كرگدن طوري است كه آب توي دل مسافرم تكان نمي‌خورد.

لذا خواهشم از اطرافيان مرضا به خصوص اين دو مريض منظور اين است كه بريده كرگدن را كنار دست استادان بزرگوارم بگذارند تا بدانند كه از صميم قلب دوست‌شان دارم و براي‌شان آرزوي بهبود كامل دارم.

نوبت را رعایت کنم…
عيادت سنت خوبي است اما ممكن است تبديل به مزاحمت شود. بعد هم ارادتمندان يكي، دوتا كه نيستند. از اهل فرهنگستان و شاعران بايد جلوي بيمارستان يا خانه صف بكشند تا روزنامه‌نگاران و ايتام و ابن‌السبيل. نوبت را رعايت كنم صف نعال هم به من نمي‌رسد.

لذا كارم را كتبي راه مي‌اندازم و صد بوسه و عرض اخلاص و دسته گل و كمپوت آناناس را به ضميمه كرگدن‌نامه امروز به بالين هوشنگ مرادي كرماني و احمدرضاي احمدي مي‌فرستم. عيادت كتبي براي ترافيك شهر هم خوب است و كمتر ايجاد زحمت مي‌كند. براي همين، كتبي از نويسنده و شاعر محبوبم عيادت مي‌كنم و به شيوه انتزاعي براي‌شان دسته‌ گل و كمپوت آناناس مي‌فرستم و به واسطه رفقا عرض اخلاص و خاكساري‌ام را خدمت‌شان ابلاغ مي‌كنم…

برای رفع کدورت “گیت دخانی” بخوانید
ضمنا اينكه اخيرا يك كتابي نوشته‌ام به اسم «گيت دخاني». اگر دكترها از محتواي اين كتاب باخبر بودند حتما لابلاي قرص و شربت، خواندنش را هم توصيه مي‌كردند. از بس براي رفع كدورت و تسكين قلب خوب است. تا حدودي ملين هم هست. از خود تعريف كردن، شكر خوردن است؛ مي‌دانم. اما باور بفرماييد چيزي كه عرض كردم مجرب است و چندين مريض از اطراف و اكناف، بالشخصه، مي‌شناسم كه تا اين كتاب را خوانده‌اند خوب شده‌اند و از بستر بيماري بلند شده‌اند و في‌الحال به شادكامي و عيش و طرب مشغولند، پاش بيفتد گواهي هم مي‌توانند بدهند نسخه‌ام را. اطرافيان اين دوبزرگوار كتاب را بخرند، پولش را البته بعدا از من بگيرند كه رسم هديه مخدوش نشود و بدهند به  اساتيدم كه بخوانند… اگر خواندنش سخت است شما خودتان بر بالين بنشيند و بخوانيد و هرجا ديديد كه بر لبان مبارك ايشان خنده نشست زير لب بگوييد خدا امواتت را بيامرزد ميرفتاح كه اگر هيچ چيزي بلد نباشي راه ادخال سرور في قلب مومن را بلدي.




روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب مطرح کرد: نقش مریدان سوسه‎بیا در دعوای کیمیایی و منفردزاده

سینماژورنال: یک هفته بعد از نامه ای که اسفندیار منفردزاده خطاب به مسعود کیمیایی در مخالفت با اجرای قطعاتش در کنسرتی موسوم به “شب موسیقی کیمیایی” منتشر کرد و البته چند روز بعد از جواب محترمانه ای که کیمیایی به منفردزاده داد حالا سیدعلی میرفتاح با نگارش یادداشتی از نقش مریدانی گفته که قصد دارند با سوسه آمدن میانه این دو رفیق قدیمی را به هم بزنند.

به گزارش سینماژورنال میرفتاح در یادداشتی که در “اعتماد” نوشته با اشاره به اینکه در دعوای دو بزرگ بهتر آن است که برای صلح وارد شد و نه افزودن بر دامنه تعارضات بخشی از دلخوریهای منفردزاده را در دوریش از وطن و عدم توانایی فعالیت مفید موسیقایی در آن سوی آبها دانسته است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت میرفتاح را ارائه می دهد:

برادران جنگ کنند ابلهان باور

در دعواي بزرگ‌ترها نبايد وارد شد. برادران جنگ كنند، ابلهان باور. يك طرف كيميايي باشد و يك طرف منفردزاده، جاي من و امثال من نيست كه طرفي را بگيرند. البته هستند روزنامه‌نگاراني كه از دعواي بزرگان استقبال كنند و براي داغ‌شدنش ناخن به هم بسايند، اما – شما كه مي‌دانيد- ما جزو طايفه‌اي هستيم كه صلح را به جنگ و داوري ترجيح مي‌دهيم و جهان را در «آشتي» آرزو مي‌كنيم.

هيچ نزاعي نيست كه به صلح نينجامد

به‌خصوص از وقتي توافق هسته‌اي امضا شده، اين اميد پيش آمده كه هيچ نزاعي نيست كه به صلح نينجامد. بيتي، شيخ ما سعدي شيرازي دارد كه بي‌ارتباط به دعواي بزرگان نيست. فرمود «صلح است ميان كفر و اسلام/ با ما تو هنوز در نبردي». ملت با غير همزبان و غيرهمدين مصالحه مي‌كنند، آن وقت اسفنديار منفردزاده، طرح دعواي جديد مي‌كند و بعد از سي و چند سال رفيقش را مي‌نوازد. جواب مسعود كيميايي البته- الحق والانصاف- معقول و آشتي‌جويانه و كريمانه است.

روش و منش كيميايي قابل تقدير و تحسين است

در اين سال‌ها به‌‌ندرت پيش آمده كه چنين جواب‌هايي ديده باشيم. معمولا آدم‌ها انبار باروتند و منتظر جرقه‌اي هستند كه منفجر شوند و كينه‌هاي سي‌ساله را بروز دهند. معمولا آدم‌ها دل پري از هم دارند و عين انبوه عزاداران لحظه باريدن را گويي منتظرند. اما اين روش و منش كيميايي قابل تقدير و تحسين است كه علي‌رغم ميل مريدان و رفيقانش دل به دعوا نمي‌دهد و بزرگوارانه از آن مي‌گريزد. نقش مريدان و رفيقان را دست‌كم نگيريد.

نصف بيشتر فتنه‌ها از گور همين مريدان بلند مي‌شود

نصف بيشتر فتنه‌ها از گور همين مريدان بلند مي‌شود. مي‌نشينند زير گوش آدم چيزهايي زمزمه مي‌كنند كه آدم را به مرز انفجار مي‌رساند. خيلي كم پيدا مي‌شود كه رفيقان مشترك اصلاح ذات‌البين كنند و روي عصبانيت‌ها و دلگيري‌ها آب سرد بريزند. نديد مي‌دانم كه خيلي از كساني كه هم كيميايي را مي‌شناسند و هم منفردزاده را اين وسط سوسه آمده‌اند و كار را بر هر دو بزرگوار سخت كرده‌اند. از اين حيث دمِ كيميايي گرم كه مقاومت كرده و حرمت رفيق قديمي‌اش را نشكسته…

بين آنها كه مانده‌اند با آنها كه رفته‌اند فاصله‌اي است كه اگر با مهر و دوستي پر نشود حتما با كينه و نقار پر نمي‌شود

اما يك چيزي هم اين وسط بگذاريد نه به نفع كيميايي كه به نفع همه آنها كه مانده‌اند بگويم و نه خطاب به منفردزاده كه خطاب به همه هنرمنداني كه مهاجرت كرده‌اند. عرض كنم كه بين آنها كه مانده‌اند با آنها كه رفته‌اند فاصله‌اي است كه اگر با مهر و دوستي پر نشود حتما با كينه و نقار پر نمي‌شود. حيف است كه رفقاي سابق به دشمنان لاحق بدل شوند، اما حقيقت اين است كه «غربت» سخت است و بر «غريب» حرجي نيست اگر تندخو بشود، توطئه توهم كند و رفيقانش را دشمن بپندارد. سخت است كه آدم نتواند «كار» كند و چنان‌كه دلش مي‌خواهد كارش و حرفش دربگيرد و مورد توجه قرار بگيرد. هنرمند با پول احيا نمي‌شود و با گرين‌كارت هويت نمي‌يابد. هنرمند نياز دارد كه كار كند و ديده شود و مورد‌نقد قرار بگيرد و تاثير بگذارد.

منفردزاده چهل سال پيش كجا؟ منفردزاده الان كجا، طفلكي؟

منفردزاده چهل سال پيش كجا؟ منفردزاده الان كجا، طفلكي؟ دل آدم هم مي‌سوزد. خيلي از اينها كه رفتند كه كاش نمي‌رفتند يلي بودند روزگاري اما در پيچ و خم غربت گرفتار چيزهايي شدند كه از شدت تلخي از گفتن‌شان پرهيز مي‌كنم. حكايت شب هجران فروگذاشته به. بيخود نيست كه من با مهاجرت – به خصوص مهاجرت نويسنده و هنرمند – مخالفم و آن را خطاي محض مي‌دانم. يك دليلش اين است كه اينها با مهندس و دكتر و وكيل و وكيل مهاجرت فرق دارند و اين طور نيست كه همان‌طوري كه در وطن كار مي‌كردند بتوانند در كانادا و اسپانيا و بلژيك و امريكا كار كنند. نمي‌شود. بله؛ مسائل سياسي را بي‌خبر نيستم.

فقط توي ايران است كه آدم مي‌تواند كيارستمي و فرهادي و كيميايي و احمدرضا احمدي و مرادي‌كرماني و… شود

هلن‌كلر هم كه باشي مي‌فهمي سياست چه گرفت و گيرهايي دارد و چه لطماتي به اهل هنر مي‌زند. اما با اين همه درد غربت،‌به اپوزيسيون بازي و فعاليت‌هاي مبتذل رسانه‌اي نمي‌ارزد. هرجوري حساب كني فقط توي ايران است كه آدم مي‌تواند كيارستمي و فرهادي و كيميايي و احمدرضا احمدي و مرادي‌كرماني و… شود وگرنه توي غربت، رسانه‌هاي مبتذل عين فيتوپلانگتون مي‌چسبند به آدم تا از هيچ دعوا دربياورند و آدم‌ها را خرج دعواهاي بي‌حاصل خود كنند. حيف. حيف اسفنديار منفردزاده كه به جاي كار كردن بيانيه‌هاي بد و نااميدكننده صادر كند. حيف.




امیر نادری: به دنبال ساختن فیلم‌های چرک بودیم/ اولین زنی که می‌دیدیم عاشقش می‌شدیم/ بچه داستایوفسکی هستم/خیلی جنگیدم که “چند متر مکعب عشق” جایزه بگیرد

سینماژورنال: امیر نادری حدودا سه دهه ای می شود که ایران را ترک گفته و ایده آلهای سینمایی اش را فرسنگها دورتر از وطن می جوید.

به گزارش سینماژورنال با این حال گفتگوهایی که از او منتشر می شود بیش از پیش این ظن را به ذهن می رساند که همچنان گذشته ای که او در ایران برای خود ساخت همراهش است.

تازه ترین صحبتهای این نویسنده و کارگردان که در یکی از جلسات نمایش فیلم “نه ما نه سینما” در دانشگاه تورنتو بیان شده و در “شرق” منعکس شده هم همچنان پر است از ریشه هایی که او با گذشته اش دارد.

“تنگنا” سیاه و سفید بود چون دنبال ساخت فیلمهای چرک بودیم

در ابتدای جلسه، فیلم «تنگنا» به نمایش درآمد. در ادامه شرکت‌کنندگان نشست سؤالات خود را درباره سینمای امیر نادری مطرح کردند و او نیز نظرات خود را دراین‌باره بیان کرد. «تنگنا» فیلم‌نامه، ترانه تیتراژ و موسیقی فوق‌العاده‌ای دارد. زندگی قماربازی حرفه‌ای به نام علی خوشدست را با بازی سعید راد به تصویر می‌کشد که در یک قمارخانه با سه برادر به نام‌های اکبر، حسن و نبی به ترتیب با بازی عنایت‌الله بخشی، حسن زارعی و محمد اسکندری بازی می‌کند. قصه از جایی آغاز می‌شود که برادرها به علی خوشدست می‌بازند اما حاضر نمی‌شوند باخت خود را پرداخت کنند. علی خوشدست با برادرها درگیر می‌شود و بی آنکه بخواهد یکی از آنها را می‌کشد و فرار می‌کند. ادامه داستان تعقیب و گریز علی خوشدست است در کوچه‌ها و ویرانه‌ها و تلاش او برای خروج از شهر. در ‌گیرو‌دار خروج از شهر و تعقیب‌وگریزهای داستان، علی خوشدست یکی دیگر از سه برادر را هم می‌کشد. در سکانس پایانی می‌بینیم که علی خوشدست با سروروی خون‌آلود و کتک‌خورده از دست برادری که باقی مانده (اکبر) فرار می‌کند تا به زنی که دوستش دارد بپیوندد و از شهر برود و اکبر نیز به چنگ پلیس افتاده است. در همین سکانس است که صدای جادویی فریدون فروغی ترانه «تنگنا» را می‌خواند و ما را با قهرمان فیلم همراه می‌کند تا فراموش کنیم که او تا به این لحظه دو نفر را به قتل رسانده است. نادری فیلم را سیاه – سفید ساخته است.

او تأکید می‌کند این «دقیقا انتخاب و خواست من بود که فیلم سیاه‌وسفید باشد، به دو دلیل؛ اول اینکه در دهه ٥٠ ما فیلم رنگی کم داشتیم و دوم اینکه خودم به اینکه فیلم سیاه‌وسفید ساخته شود علاقه‌مند بودم، چرا که معتقدم سیاه‌وسفید برای فضای شهری جذاب‌تر بود و رنگ‌ها موقعیتی که من می‌خواستم را از فیلم می‌گرفت».

به گزارش سینماژورنال امیر نادری که درحال‌حاضر در آمریکا به تدریس سینما مشغول است در پاسخ به پرسشی که آیا فیلم «تنگنا» با آثار «نوآر» در سینمای آمریکا شباهت دارد یا خیر این نظر را نادرست خواند چرا که به گفته او «در ساخته‌های سیاه‌وسفید سینمای نوآر نورپردازی‌ها مستقیم‌تر و حساب‌شده‌تر هستند. ما در این دوره به دنبال ساختن فیلم‌های چرک بودیم که شیک نباشد».
«جامپ‌کات» را از گدار فراگرفتم
در این جلسه امیر نادری در حضور بیش از ٤٠ شرکت‌کننده از چگونگی ورود خود به عرصه سینما گفت: «من خیلی زود وارد سینما شدم؛ از ١٢سالگی، در تمام مراحل فیلم‌سازی کار کرده‌ام. از چایی‌آوردن سر صحنه شروع کردم تا اتاق ادیت و عکاسی و تا هر کار دیگر. در ٢١ سالگی به انگلستان رفتم و وقتی برگشتم می‌دانستم می‌خواهم موج نوی مدرن سینمای خیابانی را آغاز کنم که با «تنگنا» انجام شد. من همه‌اش به‌دنبال این بودم که با تجربه شخصی‌ام می‌خواهم کاری انجام بدهم. همیشه هم کسانی را انتخاب می‌کنم که مستندی، فیلم کوتاهی، چیزی ساخته باشند. همیشه فیلم‌بردارهایی انتخاب می‌کنم که زیاد ندانند. چون همه‌چیز را خودم کنترل می‌کنم. با کسانی که استعدادی دارند و جوان هستند کار می‌کنم. دنبال کسانی می‌روم که مثل خودم تشنه باشند». او می‌گوید که تنها در «تنگسیر» از فیلم‌بردار حرفه‌ای استفاده کرده است آن‌هم به دلیل اینکه کار فیلم‌برداری این فیلم سخت بود اما در این فیلم هم از نتیجه کار راضی بوده و به قول خودش خیلی زود با هم کنار آمده‌اند. اگرچه معتقد است به دلیل کنترل‌کردن‌های زیاد، آدم‌هایی که با او کار می‌کنند رنج می‌کشند و وقتی فیلم تمام می‌شود با یک حال بدی می‌روند.

امیر نادری
امیر نادری

جامپ کات را از گدار یاد گرفتم
یکی از حاضران از آشنایی نادری با گدار می‌پرسد و اینکه «تنگنا» در نظر او شباهت زیادی با «ازنفس‌افتاده» گدار دارد. نادری در برابر این پرسش می‌گوید: «من ١٩ سالگی از سربازی معاف شدم و رفتم به لندن و فیلم دیدم. چیزی که از گدار فراگرفتم «جامپ‌کات» در فیلم‌هایش بود. هرگز به کاراکتر دختر این فیلم فکر نکردم. گرچه کاراکتر دختر آن فیلم را خیلی دوست داشتم، ولی چیزی که ممکن است «تنگنا» را به فیلم گدار نزدیک کند این است که هردو کاراکتر زن و مرد من جوان‌اند. شما درست می‌گویید. فیلم‌های موج نو فرانسه روی من بسیار تأثیرگذار بود». کارگردان «سازدهنی» از تجربه شخصی روزهای کودکی‌اش می‌گوید و اینکه نقش پسربچه فیلم «تنگنا» را از همان دوران وام گرفته است و در تمام مدت ساخت فیلم مراقب بوده که کسی با او بدرفتاری نکند و اگر چیزی می‌خواسته به‌سرعت برای او فراهم می‌کرد.
کودکی، بوشهر و تنگسیر
نادری به دلیل همین تأثیری که به گفته او از سینمای موج نو فرانسه گرفته، پس از ساختن سه فیلم «خداحافظ رفیق»، «تنگنا» و «تنگسیر» اعلامیه‌ای داد و در آن اعلام کرد دیگر فیلم حرفه‌ای نخواهد ساخت و تا به امروز هم این‌کار را نکرده است. می‌گوید فیلم‌هایی را ساخته که تجربه زیستی و شخصی خودش بوده‌اند. مثلا در مورد ساخت «تنگسیر» می‌گوید: «من تنگسیر را ساختم به‌دلیل اینکه کودکی‌ام در بوشهر گذشت و وقتی پدرم کوچک بود «زار محمد» را با تفنگ در کوچه دیده بود». او می‌گوید «تنگنا» را هم به ‌دلیل مشابه ساخته است. «این فیلم را ساختم به دلیل اینکه خودم چنین زندگی‌ای داشتم. من با فضای آن سالن‌ها زندگی کرده بودم».

اولین زنی که می دیدیم عاشقش می شدیم
به گزارش سینماژورنال یکی از حاضران در ارتباط با بازیگری زنان در فیلم‌های امیر نادری سؤالی مطرح می‌کند؛ اینکه چرا بازی مادران در این فیلم‌ها ملموس، باورپذیر و قابل‌قبول است و مخاطب به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کند در حالی که نقش‌های دیگر در این فیلم‌ها غیرطبیعی و اغراق‌شده ایفای نقش می‌کنند؟ امیر نادری در تأیید این نظر بیان می‌کند که نقش مادر در فیلم «تنگنا»و همین‌طور «تنگسیر» را از خاله‌اش الهام گرفته است. او می‌گوید: «مقطع زمانی‌ای داشتیم در ایران که خیلی مردانه زندگی می‌کردیم. دیزی بخور، کافه برو. اولین زنی که می‌دیدیم عاشقش می‌شدیم و… خیلی نمی‌شناختیم جنس بازی زن را و شما دراین‌باره درست می‌گویید».
امیر نادری درباره انتخاب فیلم‌نامه‌هایش و انتخاب داستان برای ساخت فیلم گفت: «من تنها فیلمی که از روی کتاب صادق چوبک ساختم «تنگسیر» بود. دلیلش را هم قبلا گفتم. من باید خودم کار کنم، تجربه کنم، بنویسم و بسازم. برای همین هم ٩٠ درصد خودم انتخاب می‌کنم».
نادری داخل، نادری خارج
یکی از حاضران درباره فیلم‌سازی امیر نادری در خارج از کشور و داخل کشور و تأثیر این فاصله بر روی فیلم‌های امیر نادری سؤال می‌کند؛ فیلم‌سازی که به گفته او فیلم‌هایش را با گوشت، پوست و استخوان می‌شود درک کرد. او با اشاره به دو فیلم مهجور از امیر نادری به نام‌های «منهتن از روی شماره» محصول ١٩٩٣و «آ. ب. ث… منهتن» محصول ١٩٩٧ این سؤال را مطرح می‌کند. امیر نادری ساختن و ناتمام‌ماندن این فیلم‌ها و تعلیق هفت‌ساله پس از این اتفاق در زمینه فیلم‌سازی‌اش را با تجربه فیلم اول خود در ایران مشابه می‌داند. به گفته امیر نادری، وقتی «خداحافظ رفیق» ساخته شد، مدتی را زندگی کرده بود تا بداند چه کار می‌خواهد بکند. او می‌گوید زاده آبادان است و وقتی به تهران آمده بود تا روز آخر حیران بوده، چراکه خودش را بچه تهران نمی‌دانسته. او می‌گوید: «من هیچ‌وقت تهرونی نشدم و خیلی زود به خوزستان برگشتم. تفاوت ساختن فیلم برای من در ایران و خارج از ایران اینجاست که من اینجا جاه‌طلب‌ترم. من اهل ساختن فیلم‌های عاشقانه نیستم. توی فیلم‌های من آدمی که آب می‌خواهد، باید دل به دریا بزند. به همین دلیل هم بیرون از ایران بیشتر امکانش را دارم که این مدل فیلم را بسازم و فضا بسیار به اندیشه من نزدیک‌تر است».
احمدرضا احمدی خیلی رویم تأثیر گذاشت/بچه داستایوفسکی هستم
کارگردان «خداحافظ رفیق» در ادامه از تأثیر شعر و ادبیات در دوران فیلم‌سازی‌اش در ایران می‌گوید: «من زیاد اهل ادبیات نیستم. شانسی که آوردم این بود که از کودکی اهالی ادبیات را در سینما دیدم، مثلا خانم فرخزاد وقتی که در استودیو گلستان فیلم می‌ساختند را از نزدیک دیدم. یکی از شاعرانی که روی من خیلی تأثیر گذاشت، احمدرضا احمدی بود. او مهم‌ترین آدم در این زمینه، در زندگی من بود و اصلا یک رمبو برای من بود؛ آدمی مدرن، جذاب و شاعر درجه‌یکی که با یک زبان پر از ایما هنوز هم تأثیرگذار است. بعد از او، متأثر از داستایوفسکی هستم، یعنی اصلا انگار بچه داستایوفسکی هستم. فیلمی که الان دارم در ژاپن می‌سازم، به‌نوعی متأثر از جنایت و مکافات داستایوفسکی است. ولی درکل، کاری زیاد به شعر و شاعری نداشتم. من داستان‌های احمد محمود و صادق چوبک را خیلی دوست داشتم، اما مثلا «رمئو و ژولیت» را هیچ‌وقت دوست نداشتم».
خیلی جنگیدم که “چند متر مکعب عشق” جایزه بگیرد
امیر نادری، به‌عنوان کسی که پایه‌گذار سینمای موج‌نو در ایران بوده، در برابر پرسش یکی از شرکت‌کنندگان در این جلسه در ارتباط با دنبال‌کردن سینمای امروز ایران، عقیده‌اش را درباره کسانی که امروز در ایران فیلم‌سازی می‌کنند، چنین بیان می‌کند: «راستش خیلی کم. اگر فیلمی را دیدید که گفتند من هم دیده‌ام، یقین بدانید چندین‌بار از من خواسته شده و حتی گاهی توسط خود سازندگان و به همراه آنها فیلم را دیده‌ام. در فیلم‌هایی هم که دیده‌ام همه‌چیز عوض شده. مردم، خیابان‌ها و دیگر تهران، آن تهرانی که من می‌شناختم، نیست. من ٣٢ سال است که از ایران خارج شده‌ام و هرگز در این مدت بازنگشته‌ام. حتی تلفن هم نزده‌ام. خیلی هم ایران را دوست دارم. حتی یک فامیل خیلی کوچکی دارم که اگر یک دلار دربیاورم نصفش را برایشان می‌فرستم و حتی نمی‌دانم که آنها،‌ آن را می‌گیرند یا نه. در مجموع اگر از فیلم‌سازان داخل ایران فیلمی هم دیده باشم در جشنواره‌ها بوده؛ مثل فیلم «گبه». آنچه بیشتر دیده‌ام شیفتگی این بچه‌هایی است که حالا در ایران فیلم می‌سازند. ولی کم دیده‌ام و نمی‌توانم درباره‌اش حرف بزنم. اما فیلم‌هایی که دیده‌ام حتما در هیأت‌های داوری و جشنواره‌ها بوده که دیدم. مثلا فیلم «چندمتر مکعب‌عشق» را وقتی در ژاپن عضو هیأت داوران بودم، دیدم؛ خیلی جنگیدم که جایزه هم بگیرد. چون بسیار فیلم خوب و قوی و استخوان‌داری از آب درآمده بود. اما بقیه اعضای هیأت داوران موافقت نکردند».

هر فیلم مهمی که در ایران ساخته شد من در آن مسئولیتی برعهده داشتم
امیر نادری بعد از ساختن «تنگسیر» در هیچ فیلم دیگری از موسیقی فیلم استفاده نکرده و از این کار احساس رضایت می‌کند. می‌گوید به‌دنبال ساختن قهرمان از این طریق نبوده. همیشه در پی این بوده که از خودش در سینما مایه بگذارد. وقتی یکی از حاضران در جلسه می‌پرسد که اگر با اطلاعات امروزش به سال‌ها پیش و زمان ساختن تنگسیر بازگردد باز همین موسیقی را برای فیلم بر می‌گزیند که قاطعانه پاسخ می‌دهد: «نه!»
در خلال پرسش‌ها از امیر نادری، صحبت از لحن و زبان در فیلم‌های دهه‌های ٤٠ و ٥٠ ایران می‌شود؛ اینکه تهران استانداردی بوده برای ساختن فضاها و زبان کاراکترهای فیلم نیز اغلب زبان و لحن لمپن‌های تهران بوده است. از او مشخصا سؤال می‌شود که آیا در این دوران فیلم‌سازی بوده که لمپن‌هایی را در فیلمش نشان دهد که شهرستانی‌اند و با لحنی جز آنچه همه در فیلم‌فارسی‌ها شنیده‌ایم، صحبت کنند؟ پاسخ می‌دهد: «هر فیلم مهمی که در ایران ساخته شد من در آن مسئولیتی برعهده داشتم. مثلا در «قیصر»، «حسن‌کچل» و «پنجره» عکاس بودم. این شانس را من خیلی داشتم. فریدون گله این کار را کرد. او چیزی داشت در دیالوگ‌ها که متفاوت بود. فیلم‌های آقای کیمیایی را هم آن‌موقع مردم دوست داشتند اما نمی‌دانم الان ماندگار می‌شود یا نه. ولی فریدون گله این چیزی که شما می‌گویید را داشت و متن را خوب می‌نوشت».

خودم را در آنهایی مجسم میکنم که با من کار میکنند
یک نفر از میان جمع می‌گوید: «برای من فیلم «دونده» بهترین فیلم ایران است». صدای نادری در جمع می‌پیچد: «برای من هم همین‌طور. هر فیلم‌برداری برای اینکه اوج بگیرد یک فرمی دارد. من خودم را در تن همه کسانی که با آنها کار می‌کنم، مجسم می‌کنم. در تن یک بچه، در تن فیلم‌بردار. در تن همه. یعنی وقتی می‌گویم اکشن، دیگر امیر نادری نیستم و یک‌جوری با اینها رفیق و برادر می‌شوم که خودشان را بیرون بریزند و بازی‌شان را بکنند. به آنها جرئت می‌دهم که انگار آنها کارگردان من هستند و این ارتباط خیلی سخت و شکننده است. از روز اول من اطمینان گروه را جلب می‌کنم. همه‌چیز سر فیلم‌برداری با جلب اعتماد شروع می‌شود».

خانه آدم بدبخت کجاست؟ خرابه
به گزارش سینماژورنال در فیلم «تنگنا» لوکیشن خرابه‌ها و ویرانه‌های شهر زیاد است. بخش زیادی از فیلم در تعقیب‌وگریز علی خوشدست در این فضاها می‌گذرد. یکی از حاضران از نادری می‌پرسد: «آیا در پس انتخاب چنین فضای ویرانی، حرف و سخن و تفکر خاصی هست؟» جواب می‌دهد: «خانه آدم بدبخت کجاست؟ خرابه. در واقع جای آخر آدم بیچاره است. تهران آن روزها بعضی بخش‌هایش بازسازی و مدرن شده بود برای همین این خرابه‌ها بیشتر به چشم ما می‌آمد».امیر نادری بارها در طول صحبت‌هایش تأکید می‌کند کسی است که هرکاری را شروع کند، باید آن را به بهترین شکل به انجام برساند. کسی می‌پرسد با این شرایط در خارج از ایران برایش سخت نیست که به زبان دوم فیلمنامه بنویسد؟ جواب می‌دهد البته که سخت است. اما نه سخت‌تر از اینکه به ژاپن رفته و آنجا درس خوانده. از تجربه دیدن فیلم‌های مطرح در ژاپن می‌گوید و این که دلش نخواسته در دنیای مادی سینما غرق شود. از بی‌مهری‌ها می‌گوید که چهار، پنج سال نخست آزارش داده است و باعث شده گذشته، فیلم‌سازی و خاطره‌های ایران را در یک جعبه بگذارد و درش را ببندد و تصمیم گرفته موفقیتی تازه را تجربه کند. یکی از حاضران به یادش می‌آورد که او درست شبیه «امیرو» است؛ همو که بعد از بردن رقیبش در مسابقه همچنان می‌دود. می‌دود تا ببیند تا کجا می‌تواند ادامه دهد… .