1

روایت نویسنده «اتوبوس شب» از مفقودالاثر شدن محبوبه(!) پدرش در آبهای اروند!!

سینماروزان: حبیب احمدزاده از جمله نویسندگان ادبیات جنگ است که فعالیتهایی هم در سینمای ایران داشته است و از جمله در پروژه هایی مرتبط با دفاع مقدس نظیر «اتوبوس شب» و «آن که دریا میرود» به عنوان نویسنده نامش به چشم خورده است.

به گزارش سینماروزان احمدزاده که هرازگاه و به بهانه های مختلف دلنوشته هایش را در نشریات به اشتراک میگذارد تازه ترین دلنوشته اش را اختصاص داده به «ستاره آبادان»!

«ستاره آبادان» چیست؟ یک کشتی متعلق به پدر حبیب که ازقضا پدر به شدت به آن تعلق خاطر داشته اما در کوران جنگ تحمیلی به دل اروند رفته و هیچ گاه هم بیرون نیامده!!

متن یادداشت حبیب احمدزاده درباره «ستاره آبادان» را ببینید:

رابطه همچو مني با دريا و رودخانه مرزي، رابطه‌اي است بس عجيب كه تاكنون فرصت كافي پيدا نكرده‌ام به‌درستي ابعاد آن را در خود شناسايي كنم. شايد اين ارتباط همه ما خوزستانيان و جنوبيان دريانشين باشد و هر كس به نوعي از اين بيكران آب ارتزاق و شايد سدجوع مي‌كند و هركس با قصه خاص كه از آن گريزي نداشته.شايد درست 54 سال پيش، كمي پايين‌تر از آخرين مصب دريايي خليج‌فارس در شهر آبادان و در كنار رودخانه مرزي بين ايران و عراق من به دنيا آمدم؛ رودخانه‌اي با عرضي متغير بين 400 تا 700 متر كه عراقي‌هاي آن ‌سوي، شط‌ا‌لعرب و ما ايراني‌هاي اين ‌سوي، اروند مي‌خوانيمش.

هشت سال، فردي به نام صدام جنگي به بهانه اينكه چرا ايراني‌ها اين رودخانه را اروند مي‌خوانند به راه انداخت و در تمام اين مدت آب اين رودخانه شيرين، بي‌توجه به نامگذاري عربي يا فارسي‌اش، يا كمترين سود براي هر دو كناره به راهِ خود ادامه داد و بيهوده‌تر از قبل به درياي شور مي‌ريخت. من در كوچه‌اي در كناره اين رودخانه به دنيا آمدم كه اگر تنها هزار متر آن‌سوتر ‌زاده مي‌شدم، اكنون نه براي هموطنان ايراني بلكه براي هموطنان عراقي‌ام اين مقاله را مي‌نوشتم. دقيقا به همين سادگي برگ زدن اين صفحه و صفحه بعد توسط شما. در 15سالگي متوجه شدم كه اين نامگذاري‌ها باعث چه جنگ‌هايي در جهان شده؛ خليج‌فارس، خليج عربي، كشمير هند، كشمير پاكستان و…

در 15سالگي و در شروع جنگ، كشتي پدرم در رودخانه اروند ناپديد شد و تا 30 سال هرگز اثري از آن يافت نشد. در خانواده ما يك مفقودالاثر هميشگي وجود داشت و آن هم كشتي «ستاره آبادان» بود. پدرم كه به ناخدا حيدر مشهور بود، تا پيري‌اش هنوز چشم اميدي به پيدا شدن كشتي‌اش داشت، انگار كه از ترس فرزندي را در ميانه آتش و خون و جنگ، رها كرده و اين كابوس بي‌خبري هرگز رهايش نكرد.

البته يك بار براي استثنا در تمام عمر اين دريا، مردماني چندسالي از اين بحر از عمد صيدي نكردند، درست در سال آخر جنگ يك هواپيماي مسافربري ما بر فراز خليج‌فارس سرنگون شد و 290 مسافر غيرنظامي كشته شدند و به فرماندهِ ناو (وينسنس) كه به پشتيباني از صدام در آب‌هاي دريايي ما حضور پيدا كرده بود، مدال افتخار هم دادند. در اين ماجرا جسد ده‌ها تن از اين شهدا هرگز پيدا نشدند و خانواده‌هاي آنان براي اولين ‌بار خوردن ماهيان دريا را تا مدت‌ها تحريم كردند، شايد كه ماهي تناول ‌شده خود از پيكر پاك اين شهيدان و عزيزان‌شان سدجوع كرده باشد و من هميشه به پدرم زدن اين هواپيما و دادن اين مدال را مثال مي‌زدم تا با نسبتي جديد از بار گناه نكرده رهاكردن كشتي‌اش كاسته شود.

من مدالي براي او نداشتم، ولي آنقدر غيرت فرزندي در من باقي بود كه از بصره تا دهانه رودخانه مرزي را با غواص بارها بگردم تا بالاخره كشتي‌اش را آرام ولي زخم‌خورده چونان آن كودك مهاجر سوري غرق‌شده اين‌بار در ميانه رودخانه و در ميان دو شهر آبادان و خرمشهر پيدا كنم. لحظه عجيبي بود كه آن غواص به زير آب رفته دستش را به آرم برجسته كشتي زده و سه بار به علامت تاييد طنابش را كشيد كه بزرگ‌ترين نشان آن يوسف گمگشته براي پدر همين برجستگي آرم بود. پس عكسي با سونار از آن گرفته و در بستر بيماري در بوشهر برايش بردم. لبخندي زد. لبخندي براي ثبت ابديت در زندگاني فرزندش، شش ماه بعد عكس كشتي‌اش بر مزار او برجسته حك شد با آرامشي كه در دلش از پيدا شدن كشتي داشت ولي به هر حال كشتي ستاره آبادان هنوز در ميانه رودخانه آرميده بود.

سال بعد، در سي‌امين سالگرد جنگ به يادبود كشتي ناكام پدر و همه كشتي‌ها و آرزوهاي ناكامِ آدم‌هاي و مردمان دو سمت رودخانه، كودكان عراقي و ايراني دو سمت رودخانه را به جشني بزرگ دعوت كرديم؛ با حاج سعيد سياح طاهري كه بعدها در مقابله با داعش به شهادت رسيد، جشني روي رودخانه و درست بر عرشه يك كشتي زيبا. وقتي در ميان هلهله و شادي كودكانِ دو سمت رودخانه و همه شركت‌كنندگان و هنرمندان سينما، جانبازان و اسراي جنگ و خانواده‌هاي شهدا و مفقودان همگي فارغ از نام و از هر دو كشور، كشتي دوستي همچون كشتي نوح از فراز كشتي پدرم مي‌گذشت، هيچ‌كس جز حاج سعيد عزيزم نمي‌دانست كه چگونه در آن قعر رودخانه، ستاره آبادان، همچون ققنوسي يا بهتر بگويم يوسف، از چاه سر به در آورده و بي‌كينه‌اي از برادرانش بهتر از گذشته به راهش ادامه مي‌دهد و اين‌دفعه به جاي كالا همه انسانيت را همراه مي‌برد.

اكنون ياد گرفته‌ام كه چگونه مي‌توان داستان هزاران باره غرق كشتي ستاره آبادان را به يك داستان استثنايي و جادويي تبديل كرد.اكنون ياد گرفته‌ام همان‌طور كه ما ايرانيان فارس‌زبان به اين مايه حيات‌بخش «آب» و عرب‌زبانان به عربي «ماء» مينامندش و انگليس‌زبانان «واتر»‌ش مي‌گويند، من نيز مي‌توانم به رودخانه مرزي شهرم قاطعانه و هميشگي «اروندرود» بگويم و دوست عربم در آن‌ سوي رودخانه «شط‌العرب». و هركدام نيز با جديت به اين اسم‌ها عشق بورزيم، ولي آنقدر از آن جنگ خونبار درس آموخته باشيم كه بار ديگر به مانند بچه‌ها نگذاريم غريبه‌ها تحريك‌مان كنند تا بر سر اين كلمات دعوا كنيم. من كه ياد گرفتم، اميدوارم صدام‌ها نيز اين را ياد بگيرند.




چرا ملت عراق مصارف اربعین را خرج آبادانی نمی‌کنند؟⇐نویسنده «اتوبوس شب» پاسخ داد

سینماروزان: پیاده روی اربعین که در سالهای اخیر بسیاری از ایرانیان روانه آن شده اند فارغ از آن که می‌تواند زمینه‌ای باشد برای سینماگران که تصویرسازی منحصربه‌فرد خود را از آن ارائه دهند پرسشهایی را هم موجب شده درباره هزینه هایی که صرف آن می‌شود.

حبیب احمدزاده نویسنده‌ای که در کارنامه‌اش نگارش آثاری همچون «اتوبوس شب» و «گفتگو با سایه» به چشم می‌خورد در دلنوشته‌ای که پیرامون راه‌پیمایی اربعین نگاشته، کوشیده به نوبه خود به این پرسش پاسخ دهد که چرا ملت عراق هزینه‌ای را که صرف راه پیمایی اربعین میشود برای آبادانی کشور خود خرج نمی‌کنند؟

متن یادداشت حبیب احمدزاده را که برای انتشار در اختیار سینماروزان قرار داده شده بخوانید:

اربعین و فرهنگ سازی صلح واقعی در منطقه و جهان

دوست همسفری هنگام راهپیمایی اربعین امسال از من پرسید: چرا کسی این ملت عراق را هدایت فکری نمیکند تا بعد از تحمل چند جنگ خارجی و داخلی مخارجی را که در اربعین متحمل میشوند صرف تربیت، بهداشت و آبادانی کشورشان کنند؟
پرسیدم  به نظرت خرج خرید یک موشک جنگی چقدر است؟ مخارج دهها هزار کشته و نگاهداری هزاران هزار مجروح یک جنگ و تیمار خانواده های آنان چقدرمیشود ؟
منظورم را متوجه نشد، ادامه دادم و گفتم: سالها خشونت در این کشور مابین قبیله با قبیله ، خانواده با خانواده و برادر با برادر رخ داده، حال از اقصی نقاط این کشور و از تمام این قبایل همگی همراه با فرزندانشان می‌آیند تا حداقل بیست روز در مسیری پانصد کیلومتری کفش های کسی را واکس بزنند که نمیشناسند ، به کسی التماس کنند تا قدم بر چشمشان گذاشته و به خانه شان رفته و برسفره طعامشان بنشیند که هرگز او را ندیده اند.
این فرزندان در کنار پدرانشان هرسال در اربعین بیست روز عمل می‌کنند به درس دوست داشتن و محبت به دیگرانی که نمیشناسند هرکس که باشد از شیعه و سنی تا مسیحی و حتی یهود، هرکس که در این راه مهمان حسین(ع) است؛ جالب درسی که هرسال باید شاگردانش اعم از کوچک و بزرگ، زن و مرد، باسواد و بیسواد دوباره این ترم را تکرار کنند و قبولی آن تنها یکساله است و باز تکرار در سال بعد.
این درس محبت را هرگز دانشگاه و مدرسه دیگری درجهان میتواند عملا به کسی یاد دهد؟ اربعین در واقع، واکسینه‌سازی فرهنگ ملتی است برای مقابله با ویروس داعشی شدن فرزندانشان! داعشی که شناخته و نشناخته، بدون سوال، سر میبرد.

نمایی از عمود ۳۷۵( بین راه نجف و کربلا)
نمایی از عمود ۳۷۵( بین راه نجف و کربلا)

دوباره میپرسم کدام راهپیمایی بیست و چند میلیونی را در جهان میشناسید که اینگونه صلح را به همه ما و از جمله کودکان عراقی بیاموزد؟ به ما ایرانیان بیاموزد که از فرط مهمان نوازی میزبان عراقی  کینه جنگ هشت ساله را شسته و کنار بگذاریم؟
بله عزیزان ما در راهپیمایی اربعین می آموزیم با دوست داشتن انسانها از فرهنگ  یزید و شمر انتقامی بس قطعی و نهایی بگیریم.
این انتقامی است کامل  که دیگر ما دو ملت با کینه به همدیگر  ننگریم تا غربیان سوداگر نتوانند موشکهایشان را به ما بفروشند.
اگر امروز برای فرهنگ پیشگیری و محبت به دیگران چنین خرج ناچیزی نکنیم حتما و ناچارا  فردا برای مریضی جنگ ، باید میلیاردها خرج بیهوده بپردازیم. نمیدانم در دل این دوست چه گذشت ، سری تکان داد و سپس در مسیر به حرکتمان ادامه دادیم. باورکنیم که بزرگترین انتقام جهان از کشندگان حسین(ع) همین آموزش صلحی است که در اربعین بر ضد فرهنگ منحط داعش و پشتیبانان امروزش انجام میپذیرد.
دوستان این پیشگیری از جنگ و این راهپیمایی واقعی صلح بر همه ملتهای جهان و نه فقط مسلمان  تهنیت و مبارک.

پی نوشت:

این متن را باید به دو دوست تقدیم کنم که عملا سالها پیش در این راه گام برداشتند.
اول- شهید مدافع حریم و حرم سعید سیاح طاهری که جشن کشتی دوستی بین کودکان  ایران و عراق  و صدها نمونه دیگر … را به جان انجام داد.
و دومی دوست گرامی و هنرمندم  کیومرث پوراحمد که چنین روزی را سالها پیش با ساخت فیلم «اتوبوس شب» آرزو کرد.




اظهارات کیومرث پوراحمد در گفتگویی تازه⇐«۵۰ قدم آخر» قربانی دعوای دو سردار شد که می‌خواستند روی یکدیگر را کم کنند!!!/یکی از افتخاراتم این است که احمد شاملو «به خاطر هانیه» را از وسط در تلویزیون دیده بود/انبوهی فیلمنامه نوشته‌ام و دائم این در و آن در می‌زنم که کار کنم ولی کو سرمایه‌؟/علی قائم‌مقامی مرا هل داد در استخری که فقط یک وجب آب داشت!!!/«اتوبوس شب» از شبکه چهار بدون سانسور پخش شد اما شبکه یک آن را قیمه قیمه کرد!/یک ایده عالی از حبیب احمدزاده برای تولید به دستم رسید اما چون همسر یک آزاده در داستان بود، از خیرش گذشتم

سینماروزان: کیومرث پوراحمد هرچند بعد از ساخت فیلم ارگانی و کم فروش «50 قدم آخر» یک فیلم دیگر به نام «کفشهایم کو» را هم ساخت اما فاصله بعید این آثار آخر با نقاط اوجی همچون «شب یلدا» و «اتوبوس شب» موجب شده برخی او را در انتهای مسیر فیلمسازیش تصور کنند.

به گزارش سینماروزان با این حال پوراحمد همچنان می‌نویسد و امیدوار است طرحهای دلخواهش را به فیلم بدل کند اما مشکل نبود سرمایه عاملی است بر امتداد بیکاری.

پوراحمد در گفتگویی تفصیلی با معین احمدیان در «فرهیختگان» هم درباره این بیکاری حرف زده است و هم درباره دردسرهایی که بر سر «50 قدم آخر» کشید.

متن کامل گفتگوی پوراحمد را بخوانید:

«اتوبوس شب» از جمله آثار ماندگار سینمای دفاع مقدس است و به گفته خودتان، تجربه خوب ساخت این اثر، باعث شد که سراغ فیلم «50 قدم آخر»  بروید. ولی چه فرآیندی طی شد که شما در سال‌های اخیر بارها بگویید، دیگر فیلم دفاع مقدس نخواهم ساخت؟

برخوردهای کاملا سلیقه‌ای مقاماتی که هیچ ربطی به سینما ندارند ولی خودشان را محق می‌دانند در‌باره هر فیلمی اظهار‌نظر کنند. در واقع جز ارشاد که همیشه مبصر سینما بوده است حالا هر فیلمی، در هر ولایتی مبصر خاص خودش را هم دارد.  این دخالت‌های بی‌رویه  وقتی به فیلم‌های دفاع مقدس می‌رسد چند برابر می‌شود. دیگر تحملش را ندارم که یک فیلم بسازم و بی‌شمار مبصر داشته باشد. همین.

 «اتوبوس شب» در اکران عمومی بدون حذف یک فریم نمایش داده شد. اما در اولین نمایش تلویزیونی از شبکه اول ، فیلم را قیمه قیمه کردند. اندکی بعد برای حضور در برنامه «یک فیلم، یک تجربه» در شبکه چهار از من دعوت شد. گفتم فیلمم را قیمه قیمه کرده‌اید حالا توقع دارید بیایم در مراسم ختمش شرکت کنم‌، گفتند شما فیلم را از شبکه چهار ببین بعد تصمیم بگیر. وقتی «اتوبوس شب» از شبکه چهار پخش شد دیدم حتی یک فریم آن دست نخورده. هنوز هم نمی توانم حیرت نکنم از وضعیت اسف‌بار تلویزیون‌، یک بام و چند هوا !؟ اگر فیلم مشکلی ندارد چرا در شبکه یک قیمه قیمه شد؟ اگر مشکل دارد چرا از شبکه چهار کامل و درست پخش شد‌!؟ شما می‌توانی جوابم را بدهی؟ اتوبوس شب بارها از شبکه ‌های مختلف پخش شد و هربار صحنه‌هایی از فیلم حذف می‌شد و دفعه بعد صحنه‌های دیگری ! هر شبکه به سلیقه خودش سانسور می‌کند.خب معلوم است که  نه حساب کتابی در کار است نه قانون و مقرراتی دارد! به نظر شما با این شرایط بازهم باید فیلم دفاع مقدس بسازم؟ نخیر ، پشت دستم را داغ کرده‌ام.

یکی دو سال پیش حبیب احمدزاده، ایده‌ای ‌عالی داشت برای یک فیلم خانوادگی ولی زن قهرمان قصه، همسر یک آزاده بود. فکر کردم همین همسر آزاده بودن باعث می‌شود باز هم فیلم بی شمار مبصر پیدا کند. از  خیرش گذشتم.

چقدر با این نظر موافقید که تصمیمی که  حالا گرفتید در مورد اینکه دیگر فیلم دفاع مقدس نسازید، بخاطر همان حواشی و خاطره تلخ اکران «50 قدم آخر» در جشنواره سی و دوم فیلم فجر است.

اصلش همان بود‌، نه «اتوبوس شب». چون «اتوبوس شب» در اکران سینما و خارج از کشور هیچ مشکلی نداشت خیلی هم بازخوردهای خوبی داشت. این پشت دست داغ کردن سر «50 قدم آخر» پیش آمد.

 وقتی مونتاژ اولیه «50 قدم آخر» تمام شد یک نسخه 135 دقیقه‌ای داشتم که 35 دقیقه‌اش اضافه بود به‌ اضافه اینکه موسیقی متن هم نداشت، اصلاح رنگ و نور هم نشده بود، صداگذاری هم نشده بود، افکت‌های کامپیوتری فیلم هم اجرا نشده بود…همه اینها یعنی فیلمی که 60،50 درصد تاثیراتش را ندارد. قرار شد همین نسخه ناقص را به سرمایه گذار  50 درصد نشان بدهم. یک آقای بزرگوار با چندتن از معاونانش آمد و نسخه ناقص فیلم را دید و گفت این پاک‌ترین‌، زلال‌ترین، انسانی‌ترین (و چندتا ترین دیگر) فیلم دفاع مقدسی است که تا به حال دیده‌ام. حدود20  نفر از همکاران و دوستان مطبوعاتی را هم دعوت کردم، آمدند همان نسخه را دیدند و همه به‌به ،چه چه کردند. کات! روز اولین نمایش فیلم در برج میلاد. یک خبرگزاری بود که همیشه پیامک‌هایش برایم می‌آمد. تازه می‌خواستیم برویم توی سالن‌. یعنی هنوز فیلم شروع نشده بود که یک پیامک از این خبرگزاری رسید که نوشته بود‌: «فیلم 50 قدم آخر با برخورد سرد و تمسخرآمیز تماشاگران رو‌به‌رو شد.»

خب وقتی درباره فیلمی که هنوز دیده نشده یک پیامک از پیش آماده شده با این مضمون می‌آید معنی‌اش چیست؟ معنی‌اش این است گروهی از پیش تصمیم گرفته‌اند فیلم را بزنند و جالب اینکه در نمایش برج میلاد برخورد تمسخر‌آمیز هم بود. انگار گروهی را توی سالن چیده بودند که یک جاهایی هو کنند و یک جاهایی که اصلا خنده‌دار نیست بخندند و یک جاهایی سوت بلبلی بزنند و جالب‌تر از همه اینها به شهادت گروهی از دوستان مطبوعاتی که در طبقه پایین سالن نمایش،کار می‌کردند همان بزرگوار‌ «ترین ترین»‌، معاونش را گوشه‌ای خفت کرده بود او را شماتت می‌کند که چرا حالی‌اش نبوده این فیلم معلوم‌الحال (!) را به جشنواره راه ندهد!؟ خب در چنین فضای مسمومی هیچ‌کس نمی‌تواند خودداری کند و بی‌تفاوت بماند، یا لااقل من نتوانستم.  این بود که جلسه پرسش و پاسخ هم با عصبیت و سوء‌تفاهم زیاد برگزار شد و عده‌ای دلخور شدند. بعد هم آنها که از قیافه من خوش‌شان نمی‌آید به جای خود‌، دوستان نزدیک هم برهوت‌! سکوت محض‌! هیچ‌کس جز حامد عنقا و احمد طالبی‌نژاد کلامی بر فیلم ننوشتند. کلامی! در حالی که دست‌کم دوستان مطبوعاتی من خیلی خوب می‌دانند هیچ‌کس به اندازه من ظرفیت انتقاد‌پذیری ندارد. بعد هم که می‌گویم اخوی تو نه به عنوان دوست‌، نه به عنوان کسی که به گردنت حق دارم چون می‌گویی فلان فیلم من‌، فیلم بالینی توست، نه‌، به عنوان منتقد موظف بودی بنویسی فیلمی که ساخته‌ای مزخرف است و ایرادهایش را بگویی‌، یک‌، دو، سه چهار، تا 100، 200، 300 ؛ هر ایرادی که فیلم دارد باید بنویسی.

بعد هم که قرار شد فیلم اکران شود. در تمام این سال‌ها، معمولا قبل از اکران‌،  اداره نظارت ایرادهایی به فیلم می‌گیرد‌، ما هم می‌رویم چانه می‌زنیم و حذفی‌ها را به حداقل می‌رسانیم و بعد هم خودمان فیلم خودمان را مطابق سلیقه آقایان سانسور می‌کنیم. هیچ وقت  فیلم را دست ارشاد نمی‌دهیم. خودشان هم این جور راضی‌ترند، چون آنها در فیلم دست نبرده اند، تو خودت فیلم خودت را قیچی زده ای! می‌بینید چقدر دردناک و غم انگیز و نفرت انگیز است.اما سر «50 قدم آخر» فشارها آنقدر زیاد بود که واقعا توان تحملش را نداشتم‌، گفتم اختیار کامل دارید‌، هر کاری که می‌خواهید بکنید. بزرگواران هم 18 دقیقه فیلم را حذف کردند. یک سگ توی فیلم هست که نقش مهمی دارد، نقش سگ را کاملا مخدوش کردند. الان حضور سگ توی فیلم مسخره است. چون بالاخره هرچه باشد سگ نجس است دیگر. بعد هم پایان فیلم را به کل عوض کردند و تغییراتی دادند که واویلا ! نسخه‌ای که از دی وی دی فیلم الان توی بازار است تا دقیقه 80 آن (با اغماض) فیلم من است، از آن به بعدش فیلم من نیست. من ابدا ادعا ندارم که شاهکاری بدون نقص ساخته‌ام، لابد کار من هم اشکالاتی دارد‌، اما نکته اینجاست که واقعا نمی‌دانم «50 قدم آخر» فیلم خوبی است یا فیلم مزخرفی‌؟

زمانی که فیلم را می‌ساختیم می‌گفتم «50 قدم آخر» سخت‌ترین و بهترین فیلم من است‌. الان فقط می‌توانم بگویم که سخت‌ترین فیلمم است، اینکه بهترین یا بدترین فیلمم است، را نمی‌دانم؛ چون هیچ کس ننشست بنویسد و فیلم را به درستی تحلیل کند. آن سکوت دوستان مطبوعاتی خیلی غم‌انگیز بود واقعا. وقتی همه قطعات پازل «زدن» فیلم را کنار هم می‌گذارم به این نتیجه می‌رسم که به احتمال خیلی زیاد «50 قدم آخر» قربانی دعوای دو  سردار شده که می‌خواستند روی یکدیگر را کم کنند.

توی سینمای ایران سانسور امری است رایج و قطعی و انگار که حق ارشاد است که سانسور کند و انگار نه انگار که نکبت سانسور چه بلاهایی سر فیلم و فیلمساز می‌آورد ، اما در مورد فیلم دفاع مقدس این سانسور مضاعف در مضاعف است. همه این مشکلات و فشارها و خون دل خوردن‌ها را کنار هم بگذار اگر تو باشی باز هم فیلم دفاع مقدس می‌سازی !؟

شما فیلمی ماندگار به نام «به خاطر هانیه» دارید که دارای عناصر عاشورایی است. این اثر در بین اثار سینمایی شما چه جایگاهی دارد؟

اوایل انقلاب، سریال مستندی می‌ساختم به اسم «خلیج فارس‌، جغرافیای فقر و غنا». هنگام فیلمبرداری یکی از آن مستندها در بوشهر، همزمان با تاسوعا و  عاشورا  شد که از مراسم عاشورا هم فیلم گرفتم و در آن مستند استفاده کردم. عاشورای بوشهر به قدری باشکوه و جذاب و به نوعی تاثیرگذار بود که از همان موقع فکر کردم باید روزی فیلمی داستانی بسازم که مراسم عاشورای بوشهر نقطه مرکزی درام باشد تا اینکه بالاخره سال‌ها بعد ایده‌ای به ذهنم رسید که با اصغر عبداللهی رفتیم بوشهر و فیلمنامه را نوشتیم و حوزه هنری هم سرمایه فیلم را داد. یادم هست که اوایل بهار برای فیلمبرداری حاضر بودیم اما من گفتم باید چله تابستان برویم بوشهر. مدیر تولید فیلم گفت می‌دانی تابستان بوشهر چه جهنمی است؟ گفتم قبلا تابستان در بندرعباس و جزیره قشم زندگی کرده‌ام خوب می‌دانم تابستان بوشهر چه خبر است. چون موضوع فیلم تشنگی و گرما است باید گرما در تک تک فریم‌های فیلم موج بزند. این بود که وسط تابستان رفتیم بوشهر و فیلم را توی گرمای طاقت فرسای تابستان بوشهر ساختیم‌. من بعضی فیلم‌هایم را اصلا دوست ندارم و بعضی‌ها را خیلی دوست دارم. «به خاطر هانیه» را خیلی دوست دارم. یکی از افتخاراتم این است که احمد شاملو فیلم را از وسط در تلویزیـــون دیــده بود. مسلم منصوری به من خبر داد که شاملو فیلم را نصفه در تلویزیون دیده و دوست دارد آن را کامل ببیند. می‌دانیم شاملو به فولکلور خیلی اهمیت می‌داد. کار سترگش در کتاب «کوچه» نشانگر این اهمیت دادن است. یک کپی وی اچ اس (که آن موقع رایج بود) از «به خاطر هانیه» تهیه کردم و برای شاعر فرستادم. یادداشتی هم روی جلد فیلم نوشتم؛ یادداشتی سرشار از ابراز عشق و ارادت به شاملوی بزرگ.

این سال‌ها کم کار شده اید. علتش چیست؟

هیچ وقت به اندازه الان پرکار نبوده‌ام. انبوهی فیلمنامه کامل و خلاصه فیلمنامه نوشته‌ام و دائم این در و آن در می‌زنم که کار کنم ولی کو سرمایه‌؟

در مراسمی رئیس سازمان سینمایی را دیدم‌، گفتم آقا  ما در دهه 60 و 70 پادشاهی می‌کردیم‌. کافی بود اراده کنیم فیلم بسازیم فورا همه چیز مهیا می‌شد. فرقی هم نمی‌کرد که فیلم «خواهران غریب» پرفروش باشد یا «به خاطر هانیه» که فقط یک هفته در سینما آزادی اکران شد و بعد حوزه هنری فیلم را هدیه کرد به تلویزیون.

اما حالا کار به جایی رسیده که هر پنج،۶ سال امکان ساختن یک فیلم دست می‌دهد. مگر ما چقدر دیگر زندگی می‌کنیم؟  رئیس سازمان سینمایی گفت ما کمک می‌کنیم‌، ما حمایت می‌کنیم و چه و چه و چه‌ها. عین همین مکالمه را چهار سال قبلش با رئیس قبلی سازمان سینمایی داشتم‌، باز هم توی مراسمی بود. رئیس سازمان سینمایی گفت چه می‌کنی‌؟ گفتم پروانه ساخت گرفته‌ام که فیلم بسازم‌. گفت عالی! حتما باید فیلم بسازی. توی چهار سال گذشته تو مغضوب سازمان سینمایی بودی و اگر توی این دولت هم (آقای روحانی تازه رئیس جمهور شده بود) اگر فیلم نسازی خیلی بد است. در‌واقع علی قائم مقامی (تهیه‌کننده) فیلم دست من را کشید و من را هل داد و ما شیرجه زدیم توی استخری که یک وجب آب داشت، وقتی نیاز داشتیم که سازمان سینمایی و فارابی کمک کند برهوت. همان 200 میلیونی که به همه وام می‌دادند به من هم دادند آن هم قطره چکانی‌!  با هزار مکافات و تنگدستی و در‌واقع به همت علی قائم مقامی «کفش‌هایم کو؟» را ساختیم.

چهل و چند سال سابقه و تجربه در گوشه انزوا خاک می‌خورد، کپک می‌زند و می‌پلاسد. من نمی‌دانم این نکته برای  مدیران سینمای کشور هیچ اهمیتی دارد یا نه؟ نمی‌دانم وزیر ارشاد می‌داند که من و نسل ما در چه شرایطی هستیم یا نه؟




کيومرث پوراحمد روي آنتن زنده بيان کرد⇐ديگر فيلم جنگي نمي‌سازم چون اين ژانر «مبصر» زياد دارد!!!/روحاني گفت اگر فيلم نسازيد بد است اما ۴ سال فيلم نساختيم و اتفاقي نيفتاد/امسال هم پس از انتخابات گفتند حمايت مي‌کنند اما اتفاقي نيفتاد/در کاخ جشنواره افرادي چيده شده بودند که «۵۰قدم آخر»-فيلمي که ۴۰ ميليون هم نفروخت- را تمسخر کنند!

سينماروزان: آغاز هفته دفاع مقدس سبب ساز آن شد که کيومرث پوراحمد که سابقه ساخت دو فيلم جنگي «اتوبوس شب» و «پنجاه قدم آخر» را دارد مهمان برنامه «سينمادو»ي حامد عنقا شود و هم درباره فيلمسازي جنگ بگويد و هم درباره کم لطفيهاي سياسيون نسبت به سينماگران.

به گزارش سينماروزان پوراحمد درباره تبديل شدن «اتوبوس شب» از تله‌فيلم به فيلم بيان داشت: گفته بودند «اتوبوس شب» تله‌فيلم شود منتها من بعد گفتم اين فيلم قرار است فيلم جنگي باشد و قرار نيست تله فيلم باشد و بعد از ديدن قرار شد فيلم سينمايي باشد و در عرصه جشنواره و فستيوال هاي خارجي و داخلي هم موفق بود.

پور احمد درباره تجربه ساخته شدن «پنجاه قدم آخر» که در گيشه شکست سختي خورد اضافه کرد: طرحي پيشنهاد شد؛ حبيب احمدزاده هم در اين باره نقش اساسي داشت و هميشه فکر مي کردم سخت ترين فيلم و بهترين فيلمم خواهد بود. اينکه سخت‌ترين بود به من ثابت شد اما بهترين را هنوز هم نمي دانم. فيلم را وقتي در مرحله راف کات بود به يکي از سرمايه گذاران نشان دادم که بسيار از آن تعريف کرد. قبل از ورود به سالن نمايش فيلم در کاخ جشنواره «پنجاه قدم آخر» در جشنواره پيامکي آمد مبني بر اينکه فيلم با برخورد سرد تماشاگران روبرو شده است در حاليکه هنوز فيلم ديده نشده بود. فهميدم قرار شده فيلم زده شود.

پوراحمد که «پنجاه قدم…»ش در اکران رسمي حتي 40 ميليون هم نفروخت در «سينمادو» مدعي برنامه ريزي براي زدن فيلم شد. اين کارگردان گفت: در سالن ميلاد هم انگار افرادي چيده شده بودند که فيلم را تمسخر کنند. در جلسه پرسش و پاسخ هم همين اتفاق افتاد. بعد هم کساني که فيلم را دوست نداشتند که جاي خود اما دوستان هم سکوت کردند؛ کساني که در اکران خصوصي فيلم از آن تمجيد کرده بودند. براي همين من هنوز نمي دانم فيلم خوبي ساخته ام يا بدي.

پوراحمد با اشاره به دلخوري از کار در ژانر جنگ پاسخ داد: من ديگر در اين عرصه فيلم نمي سازم چون سينما به اندازه کافي مصبر دارد و در عرصه دفاع مقدس اين مبصرها بسيار زيادتر مي شوند.

پور احمد درباره حال و روزش بعد از انتخابات96 بيان داشت: فقط فيلمنامه مي نويسم. در افطاري چهار سال پيش با آقاي روحاني ايشان گفتند اگر شما فيلم نسازيد بد است، اما اين چهار سال نساختم اتفاقي هم نيفتاد به جز يک فيلم «کفش هايم کو؟».

اين کارگردان ادامه داد: اينکه 40 سال تجربه خاک مي خورد افسردگي مي آورد. امسال هم پس از انتخابات، گفتند حمايت مي‌کنند اما اتفاقي نيفتاد اينطور به نظر مي رسد که زياد هم از بين رفتن اين تجربيات براي کسي مهم نيست.




حمایت نویسنده پروژه ارگانی شکست‌خورده «۵۰ قدم آخر» از برگزاری نمایشگاه در شهرآفتاب!

سینماروزان: باران ناگهانی جمعه هفته قبل در تهران و آب گرفتگی برخی مناطق «شهرآفتاب» که برای دومین سال به عنوان محل برگزاری نمایشگاه کتاب درنظر گرفته شده است موجب شد که در کوران منازعات انتخاباتی بسیاری این آب گرفتگی را ناشی از سوءمدیریت شهرداری بدانند که کاندیدای ریاست جمهوری هم شده است.

به گزارش سینماروزان حبیب احمدزاده نویسنده ای که بیش از همه بخاطر نگارش رمان «شطرنج با ماشین قیامت» مطرح شده و البته در سینما هم صاحب تجربیات نگارش آثاری سینمایی همچون «اتوبوس شب» و «50 قدم آخر» است که این دومی علیرغم حمایت انجمن سینمای دفاع مقدس در تولید، شکست سنگینی در اکران خورد در گفتگویی که با «اعتماد» به بهانه نمایشگاه کتاب داشته تلویحا از برگزاری نمایشگاه کتاب در شهرآفتاب حمایت کرده و حتی از قدردانی نسبت به برگزارکنندگان سخن گفته است.

حبیب احمدزاده می گوید: هر حركتي ابعاد خوبي دارد و ابعاد ديگري كه بايد بهتر شود. اين روزها بحث جابه‌جايي نمايشگاه مطرح مي‌شود. اما يادمان نرود كه زماني كه نمايشگاه كتاب در محل دايمي نمايشگاه‌هاي بين‌المللي تهران برگزار مي‌شد، مردم آن منطقه چگونه از ترافيك شمال تهران خسته شده بودند، ترافيك شمال تهران را در آن دوره از ياد نبريم. بنابراين خوب است به جاي گله و شكايت از اين رويداد پشتيباني كنيم و قدردان زحمات همه گروه‌هايي باشيم كه مي‌كوشند نمايشگاه به خوبي و با آبرومندي برگزار شود. چون هر كاري كه انجام دهيم و نمايشگاه را به هر مكاني منتقل كنيم، باز هم با شهر متراكمي به نام تهران رو به رو هستيم. درست است اين احتمال وجود دارد كه دوري راه و مسائلي مانند نبود پاركينگ، بازديدكنندگان نمايشگاه را خسته كند ولي به هر حال اينها هم جزو شرايط فعلي تهران است و بايد آن را پذيرفت.

این نویسنده درباره ساختن یک مکان ثابت برای نمایشگاه کتاب بیان می دارد: به اعتقاد من ساختن يك مكان دايم براي نمايشگاه كتاب تهران مانند ساختن حسينيه است كه فقط ١٠ روز در سال سينه‌زني دارد و باقي سال چراغش خاموش است و بي‌استفاده مي‌ماند. بنابراين ساخت چنين مكاني اتلاف وقت و انرژي و سرمايه است. اما بايد ببينيم چگونه مي‌توانيم همين مكان فعلي را چند كاربرده كنيم و در طول سال از مجموعه «شهر آفتاب» استفاده كنيم نه اينكه مكان تازه‌اي بسازيم چون به هر حال پول ما است كه هزينه مي‌شود. لازم نيست نمايشگاه كتاب يك مكان آنتيك باشد بلكه بايد كاربرد داشته باشد. اين مهم است.

 




حبیب جان! نامه نوشتن به زبان مبدأ چه سودی دارد؟/نامه بعدی را به زبان مقصد بنگار و در نامه‌ات از دلایل شکست تمام‌عیار پروژه میلیاردی که مشاورش بودی هم بگو…

سینماژورنال: حبیب احمدزاده که به عنوان نویسنده ادبیات دفاع مقدس شناخته می شود و البته تجربیاتی هم در سینما دارد در سالهای اخیر سعی زیادی کرده که با نگارش یک سری نامه به شخصیتهای سیاسی غیرایرانی در کانون توجه قرار گیرد.

به گزارش سینماژورنال آخرین نامه ای که توسط این نویسنده منتشر شده خطاب به فرانسوا اولاند نخست وزیر فرانسه بود؛ نامه ای که حبیب در آن با اشاره به کشتار اخیر نیس رفتارهای دوگانه این نخست وزیر را به چالش کشید.

دو سال قبل حبیب نامه‌ای را به باراک اوباما رییس جمهور ایالات متحده نوشت؛ نامه ای که در آن حبیب کوشیده بود با مرور روابط خصمانه دولت آمریکا با ملت ایران در هفتاد سال گذشته طعنه های خاص خود را بزند به این رییس جمهور.

در همان دو سال قبل احمدزاده نامه ای هم نگاشته بود خطاب به اعضای گروهی موسوم به جیش العدل که مرزبانان ایرانی را گروگان گرفته بودند و کوشیده بود با به چالش کشیدن اهداف آنها نتیجه شوم رفتارشان را به آنها گوشزد کند.

سه سال قبل حبیب نامه‌ای برای فرمانده ناو وینسنس نوشته بود؛ همان فرمانده ای که با شلیک دو موشک به هواپیمای ایرباس ایرانی نزدیک به 290 از ایرانیان را به شهادت رساند. حبیب در نامه اش برای “ویل راجرز” کوشیده بود رفتار غیرانسانی این فرمانده را به چالش بکشد.

شش سال قبل و در پي دستگيري عبدالمالك ريگي نیز حبيب احمدزاده در نامه‌اي خطاب به مردم كشورهاي غربي و صلح‌طلبان جهان از آنان خواست به دولت‌هاي فريب‌كار خود اعتماد نكنند.

بازخورد چنین نامه‌هایی چقدر است؟

اینکه نویسنده‌ای در کنار فعالیتهای نوشتاری خود زمانی را می‌گذارد برای اعلام موضع درباره تغییر و تحولات سیاسی و این اعلام مواضع را با نگارش نامه به شخصیتها و جریانات سیاسی-اجتماعی انجام می‌دهد فی‌نفسه اتفاق بدی نیست اما پرسش بر سر آن است که بازخورد چنین نامه‌هایی چقدر است؟

طبیعی است که برخی رسانه‌های داخلی همسو با این نویسنده نامه‌هایش را به عنوان خبر تاپ خود منتشر کنند اما نامه‌ای که مثلا خطاب به نخست‌وزیر فرانسه نوشته شده بیش از آن که کارکرد داخلی داشته باشد می‌بایست کارکرد خارجی داشته باشد یعنی می‌بایست نامه به دو زبان نوشته شود و البته همزمان با انتشار در رسانه های داخلی به دست رسانه ای معتبر از کشور مقصد هم برسد تا بازتاب موثر را داشته باشد.

وگرنه اینکه در کنج خانه‌مان بنشینیم و به سبک وبلاگ‌نویسان نامه‌هایی را برای شخصیتهای مختلف بنویسیم بدون اینکه شخصیت موردنظر کمترین آگاهی از این نامه ها نداشته باشد چه سودی دارد؟

نامه بعدی به کیست؟ نخست وزیر انگلستان یا صدراعظم آلمان؟

نمی‌دانیم حبیب احمدزاده که زمانی به‌واسطه آشنایی با ارگانهایی خاص در آبادان به عنوان نیروی تدارکات “برج مینو” وارد سینما شد و بعدتر تا نویسنده و مشاور پروژه‌هایی نظیر “اتوبوس شب” و “50 قدم آخر” پیش رفت نامه بعدی خود را به چه کسی خواهد نوشت؛

به “ترزا می” نخست وزیر جدید انگلستان که بعد از رأی مردمانش به حذف از اتحادیه اروپا می‌بایست شرایط بهبود اوضاع اقتصادی مردمانش را فراهم کند یا به “آنگلا مرکل” صدراعظم آلمان که اخیرا و بعد از حمله یک مهاجر تبر به دست به مسافران یکی از قطارهای مسافرتی به شدت با انتقادات رسانه‌های کشورش درباره چگونگی ارتباط دولت با مهاجران روبرو شده است؟

حتما برگردان نامه ات را در اختیار رسانه های کشور مقصد بگذار

حبیب احمدزاده به هر که نامه نوشت بد نیست حتما برگردان نامه اش به زبان مقصد را در اختیار یکی از رسانه های معتبر کشور مقصد بگذارد تا نامه‌هایش کارکرد بومی پیدا نکند.

از آن گذشته بد نیست او نامه هایی را هم بنویسد درباره تجربیات سینمایی چند سال اخیر خود و مثلا در این نامه ها به این پرسش پاسخ دهد که چرا فیلم “پنجاه قدم آخر” که طرح ابتدایی قصه اش از وی بود و البته بودجه ای میلیاردی هم برای تولید آن اختصاص یافت با شکست همه جانبه در اکران روبرو شد؟

 




نویسنده “اتوبوس شب”: آیا ماجراي “آدم برفي” براي “رستاخیز” تكرار نخواهد شد؟ /چگونه بچه مسلمان خودمان را در نقش مقدسين برنمي‌تابيم ولي هر روز در دل‌مان بازي آنتوني كويين در نقش “حمزه(ع)” را ستايش می‌کنیم؟

سینماژورنال: تازه ترین چهره ای که نسبت به اتفاقات پیرامون “رستاخیز” واکنش نشان داده است حبیب احمدزاده است.

به گزارش سینماژورنال احمدزاده که یکی از نویسندگان حوزه ادبیات داستانی به شمار می رود و البته در نگارش فیلمنامه آثاری چون “اتوبوس شب” و “پنجاه قدم آخر” نقش داشته با نگارش یادداشتی که در “اعتماد” منتشر شده از یک طرف به مرور خاطراتی از دوران کودکی خود پرداخته و از طرف دیگر از منتقدان اکران “رستاخیز” خواسته است منویات مقام معظم رهبری درباره نمایش چهره معصومین(ع) در عرصه تصویر را فصل الخطاب قرار دهند.

سینماژورنال متن کامل یادداشت احمدزاده را ارائه می دهد:

در گذشته

«در تاريخ آورده‌اند هنگامي كه سلطان محمد فاتح با قشون بي‌شمار، به قصد فتح قسطنطنيه از دست مسيحيان، به دروازه‌هاي آن شهررسيد، هيچ‌كس را در حال محافظت از شهر نيافت، متحير از خبرچينان سپاه دليل پرسيد، از دور گنبد كليساي بزرگ اياصوفيه را نشانش دادند و گفتند كه همه، از شاه و وزير و امرا و عالمان و مردمان مسيحي در آنجا گرد آمده و بحث گذارده‌اند كه آن زخم مشهور، بر تن ناسوتي مسيح(ع) وارد شده يا بر تن لاهوتي آن عظيم؟ سلطان محمد، چون چنين شنيد توپي فراخواند و گلوله‌اي مستقيم حوالت گنبدكرد كه سخت بر آن اصابت نمود. و چنين ندا در داد كه:

اكنون هم بر لاهوتشان خورد و هم بر ناسوتشان.

و سخت دستور فتح داد و بدين‌سان قسطنطنيه مقام سلطان عثماني گشت.»

و اما امروز

دو هفته پيش مراسم نمازجمعه تهران و سخنان خطيب محترمش را گوش مي‌كردم كه نقل به مضمون به هر دو گروه موافقان و مخالفان «برجام» توجه و تذكر مي‌داد كه از نگاه «صفر و صد»ي به توافقنامه هسته‌اي بپرهيزند و در انتها، به عنوان فصل‌الخطاب، موضع رهبري را مصداق عمل بگيرند. ناگهان به ياد اين موضوع افتادم كه در امر فرهنگ، فصل الخطاب كيست؟

خاطره‌اي نقل كنم تا بهتر مقصودم را برسانم.

پيش از انقلاب و در عنفوان نوجواني در شهر آبادان، زادگاهم دو فرهنگ در ستيز كامل بودند؛ يكي فرهنگ مسلط استعمار انگليسي‌ها در مناطق شركت نفتي با تمام جوانب ظاهري و ديگري فرهنگ سنتي و بومي مردمي در مناطق غير كه دلبسته آيين‌هاي خود بودند.

ما نيز به عنوان نوجوان و به علت آنكه از امكانات شركت نفت به كلي محروم بوديم، در كوچه‌ها پا به توپ پلاستيكي بوديم؛ توپي كه با افتادنش در جوي‌هاي روباز پر از لجن، پاهاي برهنه ما را نيز آلوده و به قولي نجس مي‌كرد.

محله ما مسجدي داشت كه مزين به نام صاحب‌الزمان(عج) بود و پيش‌نمازي معروف به شيخ عبدالستار اسلامي و خادمي پير كه با آنكه درس طلبگي نخوانده بود، او را ملا احمد صدا مي‌زدند. يادم مي‌آيد كه تابستان‌ها از كله صبح تا هنگام تاريكي هوا فوتبال بازي مي‌كرديم و تنگ غروب، هم آنان كه دل در گرو دين و نماز داشتند و هم آنهايي كه براي رفع تشنگي به دنبال آب سرد كن مسجد بودند، همگي با پاي برهنه قصد ورود به مسجد مي‌كرديم، ملا احمد خدابيامرز سر مي‌رسيد و با نگاه به پاهاي لخت و كثيف ما چاره از قبل كرده، شيلنگ لاستيكي را از نخستين شير و لوله آب كنده و جانانه همچون يك ماتادور به جمع ما مي‌زد و ما را از دور و بر مسجد دور مي‌كرد تا به خيالش حياط مسجد را از ناپاك شدن دور و مبرا نگه دارد. يادم است بي‌بي خدابيامرزم نيز بسان ملا احمد، هميشه قرآن خانه پدر بزرگ را از دسترس بچه‌ها در بالاترين طاقچه مي‌گذاشت تا خداي ناكرده با دست ما بچه‌هاي بي‌وضو نجس نشود. خلاصه اين عمل ملا‌احمد ما ادامه داشت تا روزي كه شيخ عبدالستار پيش‌نماز براي كاري از كنار مسجد گذشت و تاراندن بچه‌ها توسط شيلنگ را ديد. ملا احمد را صدا زد و آهسته چيزي در گوشش گفت و بعد خود بچه‌ها را صدا زد و وارد مسجد شد شيلنگ را به لوله زد و آب را در پاشويه روي پاي بچه‌ها گرفت و همزمان كه با بچه‌ها شوخي كرده و گرم مي‌گرفت، پاي‌شان را شست و بعد از آن هم خودش، پايين در مسجد و محل اوليه ورود بچه‌ها را با آب شست و طاهر كرد.(با آنكه اصل ناپاك بودن آب آن جوي‌ها، به سبب روان بودن و داشتن سيستم فاضلاب شهري در آبادان آن روزها و نريختن به اين جوي‌ها نيز، جاي تشكيك بسيار دارد ولي به هر حال احتياط آلوده نشدن و نه نجس قطعي بودن كاري لازم به شمار مي‌آمد). بعدها و در جريان انقلاب اسلامي و دفاع و محاصره شهر، بسياري از اين بچه‌هاي ديروز مسجد به شهيداني همچون سه برادران شهيد پرورش و عبدالحميد و عباس زارع و… تبديل شدند. دقيقا مشكل امروز برخورد ما با مقوله فرهنگ و هنر و هنرمند(هرچند با كمي تفاوت) در همين دو روش نهفته است.

لحظه‌اي فكر كنيم كه من و شماي نويسنده، كارگردان يا هر هنرمند عوام الناس ديگري، از درد دينداري(و يا حتي مقداري انتفاع حلال مادي) مي‌خواهيم قطعه‌اي از تاريخ اسلام را نوشته يا به تصوير درآوريم. بودجه‌اي از خيرين دلسوز و معتمد جمع‌آوري كرده تا با نظر آنان در امر فرهنگ با دشمنان دين خدا مبارزه شود و حتما عقل‌مان هم مي‌رسد كه با صاحبنظراني در اين باب مشورت كنيم. پس متن مورد‌نظرمان را به بسياري افراد مي‌دهيم تا بخوانند، سپس تذكرات و راهنمايي‌ها را جمع‌آوري كرده، با توجه به تضاد ظاهري آراي اين صاحب‌نظران با هم، باز هم همه گونه محكم كاري‌ها را انجام مي‌دهيم، اما بعد باز هم !!!!!… …

خلاصه اينكه، آنچه امروز بر سر فيلم رستاخيز آمده، بيشتر از برون است تا از درون فيلم. بزرگان براي حفظ حرمت دين و ائمه اطهار، فتاوايي از قديم داشته‌اند كه تاكنون بر ديده منت بوده. اما اكنون فتاواي جديدي در كار آمده كه به همان اندازه فتاواي قديم، گران سنگ و قابل تاملند. مانند همين فتواي رهبري كه در پاسخ استفتاي تهيه كننده فيلم رستاخيز به ايشان گفته‌اند:

پرسش: صورتگري يا صحنه‌سازي از زندگاني حضرت محمد(ص) يا ديگر پيامبران گذشته يا معصومين(ع) يا هر راز و رمز مقدس تاريخي و نشان دادن آنها بر پرده سينما يا صفحه تلويزيون يا صحنه تئاتر و غيره جايز است؟ ١

پاسخ: اگر مستلزم توهين يا نسبت باطلي به آن حضرات(عليهم السلام) نباشد، في‌نفسه اشكال ندارد.

و يا حتي اين نظر امام راحل(ره):

پرسش: آيا تشبه به اهل بيت عليهم السلام در نمايش و تعزيه و غير آن جايز است؟

امام خميني رحمه‌الله: با مراعات احترام آنان جايز است. ٢

حال بر سر دوراهي بين اين فتاواي جايز(با قيد شرط) و نيز فتاواي(حرمت بلاشرط)، چگونه هنرمند ما همچون آن كودكان فوتبال باز، هم راه به مسجد باز كند و هم ناخواسته اين مكان مقدس را نيالايد؟

آيا تشخيص اوليه اين كار، واقعا برگردن هنرمند است؟ چرا كه او نمي‌تواند اين تناقض را درك كند كه چگونه صدها سال در تعزيه‌ها، نمايش چهره امام حسين(ع) و حضرت عباس(ع) بلامانع بوده و همين تعزيه‌ها در تلويزيون قابل نمايش بوده‌اند، ولي همين كار با وجود فتاواي موجود، در سينما ضد دين تلقي مي‌شود. اگر اشكال و خدشه‌اي كه بعضي دوستان به تفاوت تعداد بينندگان يك فيلم اينچنيني با گستره جهاني و محدوديت آن در يك تعزيه در يك روستا و شهر كوچك محلي را عنوان مي‌كنند را قبول كنيم و آنكه از آن پس با شنيدن نام اين بزرگواران، چهره بازيگر نقش سينمايي‌شان در ذهن تداعي مي‌شود، بايد به اين سوال هم پاسخ دهيم كه چگونه بچه مسلمان خودمان را در نقش مقدسين برنمي تابيم ولي هر روز در دل‌مان بازي آنتوني كويين در نقش حمزه(ع) را ستايش كرده و از تداعي يك بازيگر هاليوودي درنقش عموي بزرگوار پيامبر، در ذهن اين‌گونه ننگ به‌خود راه نمي‌دهيم؟ آيا اين داستان همراهي با «تشبه» در تعزيه و تنبيه آن در سينما، مصداق آن حديث معروف رطب خوردن و منع رطب كردن نيست؟

دوست ديگري از تخفيف ماجراي كربلا در اين فيلم سخن مي‌گفت، سوال اين است كه آيا تمام جن و انس تاكنون توانسته‌اند از پس برآوردن ماجراي كربلا در مقام خود، بدون صدها فرسنگ نزول و تخفيف برآيند؟ آيا يك مداح يا يك ذاكر اهل بيت، ادعايي چنين دارد كه از پس تام و تمام روايت برآمده؟ آيا جز دل امام حسين(ع) و حضرت زينب(سلام‌الله‌عليها) عين دقيق ماجراي كربلا را كسي از علما تا عوام، ادعاي دانستن و فهم دارد و حتي جرات اين مدعا را بر زبان آوردن؟ آيا اين‌گونه فيلم‌ها در اوايل راه و حركت در مقابل سينماي دشمنان نيستند كه حتما با اشكالاتي هم مواجهند؟ آيا صرفا به خاطر كامل و تام نبودن، بايد اجازه جسارت و تجربه را از خودي‌ها گرفت؟ آيا در دفاع مقدس نيز با همين بهانه‌ها و عناوين، بايد هزاران خطر را در راه رزمندگان مي‌شمرديم و عمليات‌ها را به كل لغو مي‌كرديم‌؟

ياد همه ما هست كه سريال فاخر و بي‌حاشيه و زيباي امام علي(ع) به خاطر همين محدوديت‌ها و ديده‌نشدن شخصيت‌هاي مثبت ملموس و دست‌بسته بودن كارگردان آن بود كه در حين و پس از اتمام نمايش‌اش بيشتر تكيه كلام شخصيت‌هاي منفي مثل قطام و وليدش در اذهان مخاطب باقي ماند! تا حتي مالك‌اشتر. آيا اين، خسارت محسوب نمي‌شود؟

شايد نخستين مشكل ماجراهاي به وجود آمده در مراحل ساخت و نيز نمايش اين‌گونه فيلم‌ها و از جمله رستاخيز، از نبود ستاد كار جمعي در حوزه فرهنگ ناشي مي‌شود تا هنرمند حيران دفاتر نشود و حرف اول و آخر را از جايي مورد وثوق بشنود. شايد بگوييم كه به هرحال هر آنچه بود، گذشت. ولي همگي بايد بدانيم و بپرسيم حق‌الناس آن جماعت بيرون از ايران كه به سربازان فرهنگي نظام اعتماد كرده و دارايي‌هاي خود را بي‌چشمداشت و به نذر نهضت امام حسين(ع) به پاي اين پروژه ريخته‌اند، چگونه و چيست؟ آيا ديگر اعتمادي در كار خواهد بود تا دوباره چنين شود؟ مسووليت جوابگويي اينان را در دنيا و آخرت چه كسي برعهده خواهد گرفت؟ آيا مدتي بعد و پس از اين همه خسارت، ماجراي فيلم(آدم برفي) براي اين فيلم تكرار نخواهد شد؟ آيا مي‌دانيم كه ماجراي ساخت فيلم معروف(محمدرسول‌الله) مصطفي العقاد نيز همين‌گونه بود و اگر امام موسي صدر به عنوان رياست مجلس اعلاي شيعيان لبنان در مقابل سيل هجمه‌ها نايستاده بود، اكنون صدا و سيماي ما در ده‌ها مناسبت ديني، در اين
سي و اندي سال، اثري مناسب براي پخش نداشت.

ولي فصل‌الخطاب!

يادم است كه در يكي دو ماه پس از پذيرش قطعنامه و پايان جنگ، امام راحل(ره) با تغيير شرايط بازي شطرنج از يك بازي قمار‌گونه به يك بازي صرفا فكري، رفع حرمت آن را اعلام كردند. همان زمان بعضي از عزيزان، اين فتوا را بر‌نتافته و نظر مخالف خود را اعلام كردند و حتي در بحثي طلبگي از ايشان خواستند در اين موضوعات كوچك وارد نشوند. اما امام جوابي محكم به‌آنان دادند و غائله ختم به خير شد. امروز ما هنرمندان هم چشم به فصل‌الخطاب خود يعني رهبر كشور و انقلاب‌مان داريم. در زمانه‌اي كه داعش‌ها فرزندان‌مان را و دولت‌هاي غربي با فرهنگ مادي‌شان سنت‌ها و روياهاي ما را گردن مي‌زنند، ما همان كودكاني هستيم كه پاي در مسجد ايستاده‌ايم تا كسي محبت‌مان كند و راه ورود نشان‌مان دهد. سوال من از مسوولان محترم و حتي حوزه علميه قم آن است كه چرا همچون مساله هسته‌اي و بر پايه سخنان خطيب محترم جمعه تهران، با حفظ احترام به سليقه ديگران، فتواي رهبري را مبناي عمل حكومت قرار نمي‌دهيم تا من عوام فرهنگي نيز در اين تناقضات، سرگردان نشده و حال‌افسرده، كار را رها نكنم؟

بدانيم عدم حل مشكل امثال فيلم رستاخيز در زمان درخور، نشان دادن چراغ قرمز به تمام كساني است كه مي‌خواهند در آينده در اين راه مقدس كاري كنند. شايد اگر آن روز شيخ عبدالستار اسلامي بزرگوار به داد آن كودكان نمي‌رسيد و خود پاي آنان را نمي‌شست، هرگز آن رادمردان نيز با معارف اسلامي آشنا نشده و امروزه نام شهيد بر پيشوند اسم زميني‌شان نمي‌نشست. يا دقيق‌تر از قول مشهور امام موسي صدر بگويم كه گفته‌اند مشكل ما در آن است كه هميشه در جست‌وجوي آنيم كه پيامبر و ائمه درگذشته چه مي‌كردند، در حالي كه سوال درست‌تر آن است كه اگر امروز اين بزرگان در ميان ما زندگي مي‌كردند، در مقابل مصايب و مشكلات امروزين چه برخورد و راه‌حلي داشتند؟

آيا در زمانه‌اي كه هزاران هزار مسلمان در كشورهاي يمن، سوريه، بحرين، ليبي و فلسطين در پناه قطعنامه‌هاي ابرجنايتكاران(در شوراي امنيتي فقط براي دزدان) كشتار شده و نواميس ما مسلمين در بازارهاي افراطيون داعشي وابسته به اسراييل به كنيزي جنسي فروخته مي‌شوند، آيا درد حضرت عباس(ع)، علمدار سپاه غيرت امام حسين(روحي فداه) را به اين فرعيات متوجه دانستن، توهيني تمام‌قد به آرمان‌هاي اين بزرگمرد نيست؟ واقعا درد آن عباس دشت كربلا در امروز كدام است؟

به هرحال بايد بدانيم كه دشمنان با تخريب اعتماد مردمان به قوانين و تصميمات نظام، درصدد خشكاندن ريشه‌هاي اميد در دل مسلمانان جهان نسبت به اين شجره طيبه هستند كه امام راحل(ره) حفظ آن را از اوجب واجبات دانستند.

به هرحال ما موسايي داريم كه در كنار نيل حوادث واقعي(و نه اين نيل خودساخته) تاكنون راه نشان‌مان داده و مي‌دهد پس چرا همگان از سينماگر، مداح، مسوول و عالم و فاضل، در اين مورد، فصل‌الخطابش ندانيم؟

پي نوشت:

١- پايگاه اطلاع‌رساني دفتر مقام معظم رهبري – شماره استفتاء، ٤١٣٥٧٨.

٢- احكام خانواده، عبدالرحيم موگهي، طبق فتواي امام خميني رحمه‌الله، ص ٣٣٦.




سند مجرد بودن بازیگر جوان “ستایش”+عکس

سینماژورنال: بسیاری از رسانه های کاغذی و مجازی که سبک کاری خویش را پرداختن به سبک زندگی هنرمندان قرار داده اند سعی می کنند تا می توانند درباره وضعیت زندگی شخصی هنرمندان و تجرد یا تأهل آنها اطلاع رسانی کنند.

به گزارش سینماژورنال این اطلاع رسانی در برخی مواقع بدون داشتن شواهد کافی صورت می گیرد و همین باعث می شود که سوءتفاهماتی برای هنرمندان شکل گیرد.

تازه ترین هنرمندی که این سوءتفاهمات آزاردهنده برایش به وجود آمده امیرمحمد زند بازیگر آثاری چون “تقاطع”، “اتوبوس شب” و “رخ دیوانه” است.

این بازیگر که در فصل دوم سریال “ستایش” هم حضور داشت با انتشار یک عکس اجتماعی توضیح جالبی را درباره ازدواجش نوشته است.

زند با گلایه از رسانه هایی که درباره ازدواج او مطلب نوشته اند بیان کرده است: در بعضى سايت ها نوشته اند بنده همسر دارم. اين عكس از كنار يخچال گرفته شده؛ بنظرتون اگر همسر داشتم اين وضعيت بود؟!!

وی ادامه داده است: اگر {بواسطه انتشار این عکس} براى اين رستورانها تبليغ بشه نوش جونشون! همين كه فعلا ما رو مريض نكردن دستشون درد نكنه.

امیرمحمد زند
تصویری که امیرمحمد زند برای اثبات تجردش متشر کرده