داریوش فرهنگ: شرايطي بسيار رياكارانه، بي‌اخلاق و دروغ رایج شده/تلويزيون و وزارت ارشاد دچار بحران شديد مالي شده‌اند

سینماژورنال: «دغدغه من جدا از دغدغه مردم نيست و آن انتظار يك گشايش در كارها است.»

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “اعتماد” داريوش فرهنگ شرح‌دغدغه‌هاي اين‌روزهايش را با گفتن اين جمله كوتاه آغاز كرد و به اينجا رسيد كه از خبرهاي تلخي بگويد كه اين روزها شنيده:«مدت‌هاست خبر سرطان همكاران و هموطنان‌مان را به‌صورت خيلي غيرطبيعي مي‌شنويم و به راحتي از كنار آن مي‌گذريم. يا خبر خشكسالي و بي‌آبي كشورمان را مي‌شنويم و بدون اينكه كاري انجام دهيم، از كنار آن مي‌گذريم. مدت‌هاست عادت كرده‌ايم هر روز و هر ساعت خبري از اختلاس‌هاي كلان چند هزار ميلياردي را بشنويم، به سرعت از اين خبر مهم بگذريم و فردا هم يك اختلاس جديد از جاي ديگر سر باز كند و هيچ‌كس هم كاري نكند.»

مدتهاست یک خبر خوش نمی شنویم

فيلمساز ايراني اين‌روزها نگران احوال مردم است و تعريف مي‌كند: «مدت‌هاست يك خبر خوشي كه لبخند فراموش شده مردم را به لبان آنها برگرداند، نمي‌شنويم. چشم‌هاي مردم بي‌فروغ شده و دل‌هاي آنها خسته است. نشانه‌اي از اميد، كار، نشاط و سعادت در اوضاع زندگي مردم ديده نمي‌شود.»

شرايطي بسيار رياكارانه، بي‌اخلاق و دروغ اين طرف و آن‌طرف جاري شده و با قدرت درحال تاختن است

دغدغه‌هاي فرهنگ از مردم فراتر نمي‌رود و باز ادامه مي‌دهد: «وقتي مردم با اين دغدغه‌ها روبه‌رو هستند، نمي‌توان دغدغه‌ شخصي داشت. شرايطي بسيار رياكارانه، بي‌اخلاق و دروغ اين طرف و آن‌طرف رایج شده و با قدرت درحال تاختن است. به نظر مي‌رسد ارزش‌ها با كلمات جابه‌جا شده مثلا انگار شريف بودن جاي خودش را به چاپلوسي و دلالي داده. ساده‌دلي جاي خودش را به ساده‌لوحي داده است. اگر كسي بخواهد احترام براي خود و كارش قايل باشد، انگار عقب‌مانده است و از آن‌ قافله عقب مانده. همه‌چي درهم و برهم و شلوغ است و آدم‌ها سرجاي خود قرار ندارند. در اين شرايط انتظار داريد دغدغه من چه باشد. انگار همه در يك رقابت بي‌اخلاقي مسابقه مي‌دهيم كه از قافله عقب نمانيم. امروز را بگذرانيم و فردا دوباره روز از نو به همين منوال ادامه دهيم.»

همه ما از دولت، مسوولان و مجلس دربرابر آينده و تاريخ ايران مسوول هستيم

نگراني حرف اصلي داريوش فرهنگ است و همه را درباره آينده كشور مسوول مي‌داند، آينده‌اي كه معلوم نيست چه ميراثي براي آن به جا گذاشته شود: «من اعتقاد دارم همه ما از دولت، مسوولان و مجلس دربرابر آينده و تاريخ ايران مسوول هستيم و بايد جواب دهيم. كدام ميراث را مي‌خواهيم براي آيندگان به جا بگذاريم، هر سال بيشتر به اهميت اين جمله مي‌رسم كه انگارهر سال دريغ از پارسال شده است.»

تلويزيون و وزارت ارشاد دچار بحران شديد مالي شده‌اند

اين كارگردان به كم‌كاري‌هاي فرهنگي هم اشاره مي‌كند و مي‌گويد: «تلويزيون و وزارت ارشاد دچار بحران شديد مالي شده‌اند، بحراني كه باعث شده كارها با كيفيت ساخته نشوند وخيلي از كارها به‌صورت باري به هرجهت و خنثي توليد شوند. در دهه ٦٠و ٧٠ توليدات سينما و تلويزيون جذاب‌تر و حرفه‌اي‌تر بود و موضوعات و مضاميني كه سوژه قرار مي‌گرفت، براي مردم بيشتر اهميت داشت. فرهنگ ما به خصوص تلويزيون از مردم عقب‌تر است، بايد يك خانه‌تكاني اساسي و يك برنامه‌ريزي درست در رسانه‌ها و مخصوصا تلويزيون انجام شود، جهان و انديشه‌ها تغيير كرده و ما بايد اين را بپذيريم.»

ديگر كسي فاصله يك متري خودش را هم نمي‌بيند

فرهنگ، اشاره‌اي هم به تقويت انگيزه مردم مي‌كند: «بايد انگيزه‌ها را به‌حركت دربياوريم. مردم درگير روزمرّگي شده‌اند كه ديگر كسي فاصله يك متري خودش را هم نمي‌بيند، چه برسد به ديدن دورنما.»

اين كارگردان از چند طرح و پروژه سينمايي و تلويزيوني‌اش خبر مي‌دهد كه به دليل بحران مالي كنار گذاشته شده اما او همچنان منتظر است كه در كارها گشايشي ايجاد شود.




سناریست فیلم مجیدی: جشنواره کودک و نوجوان روی دست دولت‌ها مانده!

سینماژورنال:  چندسالی است سینمای کودک و نوجوان، به بیماری روبه‌احتضار تشبیه می‌شود.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “شرق” برای این تشبیه دلایل زیادی آورده می‌شود؛ از جمله این  که دیگر پرده‌های سینما میانه خوبی با آثار سینمای کودک ندارند و معدود آثاری مربوط به کودکان و نوجوانان شانس اکران عمومی را می‌یابند یا اینکه تعداد زیادی از تولیدات سینمای کودک هنوز موفق به نمایش عمومی نشده‌اند.

سالانه بیش از یک یا دو فیلم اکران نمی‌شود و وضعیت اکران و فروش این آثار هم در اغلب موارد ناموفق‌ است و مهم‌تر از همه اینکه این آثار در ارتباط‌‌گیری با مخاطب در اغلب موارد ناکام‌اند.

جشنواره سینمای کودک و نوجوان هم به‌تبع این بیمار روبه‌موت، در وضعیت اسفباری به‌سر می‌برد. به گواه بسیاری از دست‌اندرکاران و سازندگانِ کارهای کودک و نوجوان، این جشنواره تأثیری بر ارتقای کیفیت آثار نداشته و در این سالیان با ١٠، ١٢ اثر داخلی و ١٠، ١٢ اثر خارجی برپا شده است.

اینها در حالی است که سینمای کودک و نوجوان ایران در دوره‌ای حیات پرباری داشت و کارگردانان برجسته‌ای چون کیارستمی، تقوایی، نادری، پرتوی، مجیدی و دیگران کارهای ماندگاری در این عرصه از خود به یادگار گذاشتند.

کامبوزیا پرتوی که در کارنامه‌اش ساخت فیلم‌هایی چون «ماهی» و «گلنار» به چشم می‌خورد و فیلم «محمد رسول ا..(ص)» را به عنوان سناریست روی پرده دارد، به بهانه برگزاری جشنواره فیلم نوجوان در همدان (٣ تا ٨ مهر) درباره سال‌های اوج سینمای کودک و نوجوان، و سپس افول این سینما حرف زده است.


‌سینمای کودک در سال‌های دهه ٦٠ اوج خودش را تجربه کرد. فکر می‌کنید اوج سینمای کودک در آن سال‌ها، ریشه در چه داشت؟ 

تجربه این اوج، به‌خاطر احساس نیازی بود که مسئولان و فیلم‌سازان داشتند. آن سال‌ها، سال‌های سخت جنگ بود و سینماگران و مسئولان در قبال بچه‌ها احساس مسئولیت می‌کردند و این باعث شده بود سینمای کودک فرصتی پیدا کند برای ابراز وجود. البته فعالیت‌های دهه ٥٠ کانون پرورش فکری در این تجربه بی‌تأثیر نبود، چون این اوج را همان دوستانی رقم زدند که در سال‌های دهه ٥٠ در کانون فیلم می‌ساختند.
‌در آن سال‌ها شاهد شکل‌گیری دو نوع جریان در سینمای کودک بودیم؛ یکی جریانی که فیلم‌های شاد و فانتزی می‌ساخت و دیگری، جریان سینمای اجتماعی و متفکر. خاستگاه هر یک از این جریان‌ها چه بود؟ 
هرکدام از این جریان‌ها وظیفه خودشان را داشتند. فیلم‌های فانتزی متأثر از جنگ بودند و سازندگانشان فکر می‌کردند به اینکه چرا بچه‌ها باید همچنان در جامعه سیاه جنگ، کودکی‌شان را ببازند و چون برنامه‌های تلویزیون هم خیلی محدود و تکراری بود، خودبه‌خود برای فیلم‌سازان این وظیفه ایجاد می‌شد که به شکلی دیگر این کاستی بچه‌ها را جبران کنند. آن جریان اجتماعی در سینمای کودک هم مختص کارگردان‌هایی بود که قبلا همان سینما را در کانون تجربه کرده بودند. به این جریان اجتماعی فیلم‌هایی درباره کودک اطلاق می‌شود اما من فکر می‌کنم کودکان هم می‌توانند آن فیلم‌ها را ببینند.
‌چه شد که فیلم‌سازهای متفکر و جریان‌سازی مثل بیضایی، تقوایی، مهرجویی، نادری، کیارستمی و… همه در دوره‌ای به سمت سینمای کودک گرایش پیدا کردند؟ 
نکته‌ای که در سال‌های دهه ٦٠ وجود داشت، این بود که فیلم‌سازی معمولی خیلی سخت شده بود. تصویب فیلم‌نامه برای بزرگسال با اما‌واگرهای بسیار مواجه بود. این اماواگرها برای سینمای کودک خیلی کمتر بود. بعد هم فضایی وجود داشت به اسم کانون پرورش فکری، که جای خوبی بود برای ساخت فیلم‌هایی مثل «دونده»، «باشو»، «خانه دوست کجاست؟» و «کلید». اینها فیلم‌هایی بودند که اگر قرار بود از کانال ارشاد ساخته شوند شاید هرگز از ارشاد مجوز نمی‌گرفتند اما کانون با اعتمادی که به این نوع تفکر داشت شرایط را برای ساخت چنین فیلم‌هایی ایجاد کرد.
‌تحلیلی هست که می‌گوید شرایط آن دهه و کم‌رنگ‌شدن نقش زن‌ها در سینما، یکی از عواملی بود که باعث شد فیلم‌سازان به سمت سینمای کودک بروند. این تحلیل را قبول دارید؟ 
این هم می‌تواند دلیلی باشد برای توجه بیشتر به سینمای کودک، اما صرفا این دلیل نمی‌تواند سبب اوج‌گیری این سینما باشد. همان محدودیتی که در فیلم‌های دیگر برای زن‌ها وجود داشت، در سینمای کودک هم حاکم بود، منتها به‌طورکلی سینمای کودک، سختگیری سینمای عام را نداشت.
‌در بین دو جریان نامبرده در سینمای کودک، فکر می‌کنید آن سال‌ها کدام موفق‌تر عمل کردند؟ 
هر دو به نوع خود موفق بودند. فیلم‌های شاد و فانتزی مورد استقبال بچه‌ها و خانواده‌هایشان قرار گرفت و آن جریان اجتماعی هم توانست عرض‌اندامی کند در همه جشنواره‌های مهم جهان. یکی حرف از کودکان می‌زد و یکی دیگر حرفی برای کودکان داشت و هر کدام به نوبه خود در زمانه‌ای که ساخته شدند موفق بودند، هم در گیشه و هم در فستیوال‌ها. درواقع حرفشان شنیده می‌شد.
‌چطور شد که به مرور این جریان پرقدرت، رو به افول رفت؟ 
ادامه حیات این سینما در دوره‌هایی، کار سختی بود. چون این سینما باید همچنان حمایت می‌شد تا جایگاه خودش را حفظ کند. در سال‌های دهه ٦٠ پرقدرت آمد و پرقدرت هم حمایت شد و وقتی حمایت قطع شد همه نگران شدند و اغلب دیگر ادامه ندادند.
‌حمایت‌ها چطور قطع شد؟ 
از جایی حمایت‌ها حذف شد که این فکر ایجاد شده بود فیلم‌هایی که با حمایت فارابی ساخته می‌شوند، حیات گلخانه‌ای دارند و تا دولت حمایتش را بردارد دیگر کسی نمی‌تواند ادامه دهد. کم‌کم تهیه‌کننده‌ها می‌ترسیدند از اینکه فیلم کودک تولید کنند چون فرصت نمایشش را نداشتند و مشکلاتی از این دست به‌مرور باعث شد این سینما کم‌جان شود.
‌انتقادات بسیار زیادی به جشنواره کودک و نوجوان وارد می‌شود. حتی خبرگزاری ایلنا اخیرا در گزارشی، وضعیت این جشنواره را «فاتحه‌ای برای قبر خالی» توصیف کرده. نظر شما چیست؟ 
تا آن‌وقت که فارابی قدرت داشت، این نوع سینما هم قدرت داشت و می‌توانست خودش را نشان دهد. از وقتی قدرت را از فارابی گرفتند، این سینما هم دیگر جایگاهی نداشت. باعث و بانی شکل‌گیری جشنواره کودک و نوجوان هم بنیاد فارابی بود و فارابی آن سال‌ها جایگاه سینمای کودک را چنان خوب می‌دید که می‌توانست برایش جشنواره‌ای برگزار کند که اتفاقا یک جشنواره بین‌المللی واقعی و موفق بود و سینماگرانی از سراسر دنیا برایش فیلم می‌ساختند، داوری‌اش را قبول می‌کردند و تقریبا از هر نوع حمایتی هم برخوردار بود. بعد که به‌مرور سینمای کودک موردحمایت قرار نگرفت، جشنواره کودک و نوجوان هم افول کرد و انگار آن جشنواره روی دست دولت‌ها ماند و تعطیلش هم نکردند، چون هیچ کدام نمی‌خواستند گناه تعطیل‌شدنش را بپذیرند. هر سال، وقتی جشنواره نزدیک می‌شد، عده‌ای شروع می‌کردند به ساختن فیلم و این‌چنین بود که به‌مرور این جشنواره تبدیل شد به یک جشنواره حمایتی بی‌پشتوانه. چون نیازش احساس نمی‌شد، سینمای کودکی هم دیگر وجود نداشت، تهیه‌کننده‌ها هم فیلم نمی‌ساختند و خودبه‌خود جشنواره کودک هم ضعیف می‌شد، چون دیگر جایگاهی نداشت. وقتی جشنواره ضعیف شد، دیگر فیلمی هم برای کودک و نوجوان نداشتیم. دولت‌های مختلف که بر سرکار آمدند، هدفشان نگه‌داشتن جشنواره به هر قیمت بود. پس باید هر سال چند فیلم هم می‌ساختند. پس فیلم‌ها فقط ساخته می‌شد که جشنواره خالی نباشد. این نوع برخورد، خودبه‌خود باعث افول هم جشنواره و هم سینمای کودک و نوجوان شد. فارابی در هشت سال دولت قبل، چند فیلم کودک و نوجوان ساخته که حتی نمایش داده نشده. چون آن‌قدر فیلم‌های بدی بوده که آن را حتی به دیگر جشنواره‌ها هم برای نمایش جشنواره‌ای نفرستادند. نه کارگردانش غم سینمای کودک داشته و نه تهیه‌کننده و دیگر عوامل. فقط خواسته‌اند دورهم فیلمی بسازند که جشنواره خالی نباشد! ‌
دورنمای سینمای کودک و نوجوان را چطور می‌بینید؟ 
این دورنما بستگی به همین جدایی دارد. باید دید ثمره این جدایی چه می‌شود تا بتوان راحت‌تر درباره این دورنما حرف زد. نگرانی‌ام همیشه این بود که اگر همچنان قرار باشد چند فیلم سفارشی برای جشنواره ساخته شود، باز هم سینمای کودک نجات پیدا نمی‌کند چون لزوم ساخته‌شدن فیلم برای کودک، فشارهای دولت است و نه خود کودکان.
‌خود شما هم باز فیلم کودک و نوجوان خواهید ساخت؟
حتما، چرا نسازم؟
‌در این سال‌هایی که نساختید، این تصور به وجود آمده بود که حتما این سینما دیگر دغدغه‌تان نیست… . 
وقتی در دورانی هیچ‌کس دغدغه‌اش نبوده من چرا باید دغدغه‌اش را داشته باشم؟ سه فیلم آخرم درباره کودکان همه شرایط بدی را سپری کردند. دوتایشان اکران خوب نداشتند و یکی هم چنان به‌سختی زمین زده شد که دیگر من نتوانم از جایم بلند شوم. تا وقتی شرایط چنین بود و ناامنی حاکم بود معلوم بود من فیلم کودک نخواهم ساخت! اما به محض اینکه اوضاع بهتر شود و احساس امنیت کنم، حتما فیلم کودک می‌سازم. 




پخش کننده: فیلم مجیدی چنان عظیم است که اگر برای اسکار انتخاب نمی‌شد، جای شک باقی می‌گذاشت!/کوچکترین صحبتی از طرف ما برای انتخاب فیلم نشده/هیأت داوران(!!!) این فیلم را انتخاب کرده

سینماژورنال: انتخاب ساخته اخیر مجید مجیدی به عنوان نماینده ایرانی رقابت در بخش غیرانگلیسی زبان اسکار واکنشهای مثبت و منفی خاص خود را داشته است.

به گزارش سینماژورنال در یکی از نخستین مواضع رسمی نسبت به این واکنشها محمدرضا صابری پخش کننده فیلم مجیدی در بخشی از گفتگوی تفصیلی خود با مرتضی اسماعیل دوست در “وطن امروز” از این گفته که هیچ صحبتی از طرف آنها برای سفارش این فیلم جهت معرفی به اسکار صورت نگرفته است.

پخش کننده، تهیه کننده قلمداد شده!

صابری که در روتیتر گفتگوی این روزنامه اصولگرا “تهیه کننده فیلم مجیدی” قلمداد شده(!!!)درباره حضور در رقابت آکادمی اسکار گفته است: به نظرم با استقبالی که از فیلم شده ما جایزه اسکارمان را گرفته‌ایم. متاسفانه در فضای مجازی اخبار دروغی منعکس شد که ما بلیت‌هایی به برخی ارگان‌ها داده‌ایم، در صورتی که تا به حال یک بلیت رایگان هم صادر نشده و این فروش گسترده توسط مردم شکل گرفته است.

وی ادامه داده است: فیلم «محمد رسول‌ا..(ص)» متعلق به همه مردم است و همه تلاش ما این است که اکرانی ارزنده در داخل و خارج داشته باشیم.

این پخش کننده فعلی و مدیر سابق سینما استقلال افزوده است: کوچک‌ترین صحبتی از طرف ما در انتخاب فیلم برای اسکار نشده و هیأت داوران این فیلم را انتخاب کرده‌اند، در واقع فیلم «محمد رسول‌ا..(ص)» چنان عظیم است که اگر انتخاب نمی‌شد جای شک باقی می‌گذاشت! امیدوارم در اسکار هم موفق باشیم.

آقای پخش کننده! هیأت انتخاب است که انتخاب می کند و نه هیأت داوری!

پی نوشت سینماژورنال: نکته جالب سخنان این پخش کننده آنجاست که می گوید “هیأت داوران” فیلم را انتخاب کرده اند در صورتی که وظیفه انتخاب آثار را در همه جشنواره ها و جوایز، هیأتی انجام می دهد که به آن “هیأت انتخاب” می گویند و در مورد فیلم متبوع ایشان هم هیأت انتخاب فیلم برای اسکار بوده که آن را انتخاب کرده است.




بابک کریمی خطاب به مخالفان “خانه دختر”: چرا به‌جای کاراکتر “پدر” سراغ گزینه‌های دیگر نرفتید؟

سینماژورنال: حدودا 5 ماه قبل و در آستانه اکران “خانه دختر” این فیلم توقیف شد.

به گزارش سینماژورنال البته قبل از روی پرده رفتن فیلم نیز این فیلم نسبت به نسخه اصلی دچار ممیزی شده بود. اصلی ترین پلانهایی که از فیلم حذف شده بودند نیز مربوط به نگاههای بازیگر مرد مکمل آن بابک کریمی بود.(اینجا را بخوانید)

یکی از پلانهای حذف شده فیلم جایی بود که پدر داستان(با بازی بابک کریمی) با نگاهی ارعاب‌آور به دختر کوچک خود نگاه میکند؛ نگاهی که البته به هنگام نمایش در جشنواره انتقادات رسانه های افراطی را موجب شد.

بابک کریمی بازیگر این فیلم که این روزها برای شرکت در جشنواره ای به نام “راه ابریشم” به چین سفر کرده است حین گفتگوی تفصیلی خود درباره این جشنواره توضیحات کوتاهی را هم درباره کاراکتر پردردسرش در “خانه دختر” داده است.

کریمی درست مانند پرویز شهبازی نویسنده فیلمنامه “خانه دختر” که درام را شبیه به یک آزمایش روانپزشکی موسوم به “رورشاک” خوانده بود(اینجا را بخوانید) این فیلم را یک تست روانشناسی می داند.

آنها که بر شخصیت پدر تمرکز کرده اند از خودشان بپرسند چرا به سراغ گزینه های دیگر نرفته اند؟

بابک کریمی به “ایسنا” می گوید: این فیلم معمایی است که به دنبال راه حل نیست. یعنی فیلم اصلا پلیس بازی ندارد بلکه مثل یک تست روان‌شناسی است که سوالی را مطرح می‌کند و به سه گزینه هم اشاره می‌کند، پس هرکسی بر مبنای دید فرهنگی، شخصی و … خود جوابی را که به آن نزدیکتر است، انتخاب می‌کند.

کریمی با اشاره به منتقدان فیلم که نگاههای پدر داستان را مجالی کرده بودند برای نتیجه گیری درباره اثر بیان می دارد:  آنهایی که شخصیت پدر را در ماجرای فیلم محور می‌دانند، به جای این که به فیلمساز اعتراض کنند یا از او خرده بگیرند، باید از خودشان بپرسند که چرا روی این موضوع تمرکز کرده‌اند و به جای آن سراغ گزینه‌های دیگر نرفته‌اند؟!

فیلمنامه پرویز شهبازی با بازی حامد بهداد

به گزارش سینماژورنال “خانه دختر” ساخته شهرام شاه حسینی که فیلمنامه آن را پرویز شهبازی کارگردان آثاری چون “دربند” و “عیار۱۴” نگاشته است از حضور بازیگرانی چون حامد بهداد، پگاه آهنگرانی، رعنا آزادی ور، باران کوثری و بابک کریمی سود می برد.

داستان این درام گزنده اجتماعی درباره دختری است که در آستانه ازدواج در معرض آزمون دوشیزگی قرار می گیرد و همین است که سرنوشتی تلخ و دردناک را برایش رقم می زند.

به هنگام نمایش فیلم در جشنواره برخی نمادهای موجود در فیلم را نشان دهنده تعرض پدر به دختر دانسته بودند اما بابک کریمی با رد این مسأله آن را صرفا ناشی از تفکرات نادرست نسبت به فیلم دانسته بود.(اینجا را بخوانید)




بهروز شعیبی: عشق‌هاي صادقانه بعد از ازدواج همیشه جواب می‌دهد/ بايد يك ذره اداي كارگردان‌ها را دربياورم

سینماژورنال: بهروز شعیبی بازیگر و کارگردان محجوب و بااخلاق سینما و تلویزیون اخیرا سریال “تنهایی لیلا” را روی آنتن داشت.

به گزارش سینماژورنال شعیبی در این سریال که داستان آن گرته برداریهایی از ماجرای میرداماد معروف داشت کاراکتری مشابه آنچه در “طلا و مس” و “مهمان داریم” ایفا کرده بود را ارائه داده و همین عاملی شد برا انبوه نقدها به وی.

شعیبی حالا در یک گفتگوی تفصیلی با رضا صدیق در “اعتماد” کوشیده هم درباره این نقدها صحبت کند و هم این که باز هم دفاع کند از سریال اخیرش.

بهروز شعیبی یک نکته را هم درباره نقد خویش بر کارگردانی بیان کرده و آن هم اینکه هنوز نمی تواند ادای کارگردانها را درآورده و شوآف کند!

سینماژورنال متن کامل گفتگوی شعیببی را ارائه می دهد:

بهروز شعيبي كارگردان، بهروز شعيبي نويسنده، بهروز شعيبي بازيگر و حالا هم شعيبي‌اي كه يكي از نقش‌هاي عامه پسند تلويزيون شده است. خودت را با كدام تعريف مي‌كني؟

من از همه اينها خيلي جدا هستم. يعني هرچه فكر مي‌كنم اين حرف يك ذره ادا گويش دارد، اين يعني ورژن كارگردان با بازيگر فرق دارد، اما وقتي فكر مي‌كنم مي‌بينم بسته به كاري است كه قرار است در آن بروم و مجموعه‌اي كه قرار است واردش بشوم. خيلي تصميم نمي‌گيرم كه حالا در اين مجموعه خوب است كه من به عنوان كارگردانم پس نروم بازي كنم يا بازيگر هستم نروم كارگرداني كنم. وقتي در يك مجموعه خوب قرار مي‌گيرم به همان چيزي كه به من سپرده شده است همان‌طور كه هست نگاه مي‌كنم. يعني خيلي نقش‌ها را ممكن است بازي‌كنم اما خودم به عنوان كارگردان آن را نمي‌سازم يا مثلا برعكس آن كارگرداني مي‌كنم اما اگر در آن كار نقشي به من بگويند بازي نخواهم كرد.

تو اول با بازيگري شروع كردي.

بله.

اما هميشه يك نگاهي هم به كارگرداني داشته‌اي.

درست است، خيلي زود اين اتفاق افتاد و اين گونه اتفاق افتاد كه در يك ‌سال دو فيلم بازي كردم، كار سوم سريال بود. كار سعيد ابراهيمي‌فر كه قرار بود در آن كار بازي كنم و همان‌جا آقاي ابراهيمي‌فر پرسيد تو مي‌خواهي توي گروه كارگرداني بيايي؟ من هم از خدا خواسته گفتم بله و بعد از آن به جاي بازي به طور جدي فقط دستياري كردم و با فاصله گهگداري بازي مي‌كردم. تا طلا و مس كه دوباره بازيگري جدي‌تر شد، ولي دستياري و كارگرداني در اين سال‌ها كار اصلي من بوده است، كاري كه در آن مداومت داشتم.

ليلا، نخستين كار تلويزيوني‌ات بود كه به عنوان يك نقش مردم‌پسند خودت را درون آن نشان دادي. در صورتي كه قبل از آن در نقش‌هايت مثل طلا و مس با نقش يك روحاني و به هرحال مثبت تعريف مي‌شدي مثل طلا و مس. اما بعد يك‌دفعه آمدي در يك سريال تلويزيوني با يك نقش مردم‌پسند و باز هم مثبت و مذهبي. براي خودت تفاوتي ندارد نقش‌هايي كه قبول مي‌كني؟

اتفاقا چند روز پيش صحبت بود و مي‌گفتند اين نقش شما شبيه و نزديك به طلا و مس است، من به هر قيمتي نمي‌خواهم متفاوت باشم. شايد آن كارها چون ديده نشده الان همه فكر مي‌كنند شبيه آن كار مي‌كنم. مثلا من دوبار صادق هدايت بازي كردم يكي براي حسن هدايت و يكي براي آقاي سينايي، يا در سريال مهرآباد كه دو يا سه سال پيش بازي كردم كه آن هم متفاوت بود اما اگر بدون تعارف و واقعيتش را بخواهم بگويم من تا مهمان‌داريم با بازيگري يك رودربايستي داشتم. يعني خودم به عنوان بازيگر براي خودم تثبيت نشده بودم و فكر مي‌كردم هيچ‌وقت بازيگري نكنم يا اينكه خودم را به عنوان بازيگر حرفه‌اي در مجموعه بازيگرهاي حرفه‌اي خيلي تثبيت شده نمي‌دانستم.

نقش متفاوتي كه در «مهمان داريم»، داشتي باعث تغيير ذهنيت‌ات شد.

بله، واقعيتش اين است كه مهمان‌داريم تقريبا تثبيت بود براي خودم به عنوان بازيگر. در مهمان‌داريم انرژي‌اي كه براي اين نقش گذاشته‌ام و اتفاقي كه براي پرسوناژ داشت مي‌افتاد تقريبا پله‌اي بود كه من را وارد بازيگري جدي كرد يعني به عنوان يك بازيگر و آدمي كه بازيگري مي‌تواند كار حرفه‌اي و اصلي‌اش باشد. تا قبل از آن اين طور نبود كه به هر قيمت بگويم مي‌خواهم متفاوت باشم يا مي‌خواهم در نقش‌هاي متفاوتي بازي كنم. مثلا باز هم نقش يك روحاني بعد از طلا و مس پيشنهاد شد اما بازي نكردم. البته نقش‌هاي متفاوتي كه به من پيشنهاد شد يا از لحاظ زمانبندي به من نمي‌خورد يا قصه كلي را دوست نداشتم اما به طور كلي نمي‌رفتم، كار نمي‌كردم و ترجيح مي‌دادم كاري اصلي خودم يعني كارگرداني را انجام بدهم. بنابراين نكته‌اي كه شما مي‌گوييد كاملا درست است براي اينكه انتخاب «تنهايي ليلا» كاملا برايم با محاسبه بود. قصه خوبي داشت و پرسوناژ خوبي بود و من مي‌دانستم كه اين عشق جواب مي‌دهد و يك تجربه‌ اينچنيني قبلا داشتم از جمله «طلا و مس». عشق‌هاي صادقانه بعد از ازدواج يا عشق‌هاي ايراني از جنس سنت ايراني هميشه جواب مي‌دهد. هنوز هم كه هنوز است جواب مي‌دهد يعني هر چقدر هم كه ما به لحاظ فرهنگي متفاوت شده باشيم، دچار دوگانگي بشويم يا نشويم، پايبند باشيم يا نباشيم باز آن شكل روابط سنتي كه مربوط به مشرق است همچنان براي ما جذاب است. «تنهايي ليلا» هم فكر كردم كه همين گونه است و مي‌تواند كاري باشد كه بين مردم ديده شود، مردم دوستش داشته باشند و با آن ارتباط برقرار كنند.

همان طور كه خودتان مي‌گوييد كارتان در «مهمان داريم» خيلي سخت بود، ولي چرا ديده نشد؟

من نمي‌خواهم بگويم آن فيلم، فيلم خيلي كاملي است يا اينكه فيلم خيلي متفاوتي است اما واقعيتش فكر مي‌كنم راجع به آن فيلم به طور كلي خيلي كم‌لطفي شد، مثلا طراح صحنه درجه يك دارد، كيوان مقدم. حتي به نظر من جزو فيلم‌هاي خوب آقاي عسگرپور است. در واقع از لحاظ ساخت يا بازي، بازي‌ها، بازي‌هاي خوبي است چون تعداد كمي بازيگر در آن فيلم وجود دارد و اين تعداد تقريبا يكدست هستند. يك تجربه‌اي بين من بود و آقاي پرستويي كه ايشان اين فضا را ايجاد كرده بودند. هر دو ما سن بالاتر از خودمان را بازي مي‌كرديم و اصولا رابطه‌اي كه بين ما شكل گرفته بود رابطه واقعي پدر و پسر بود. پدر و پسري كه ممكن است تو روي هم بايستند و باهم دعوا كنند اما باز عاشقانه همديگر را دوست دارند اما من نمي‌دانم چه شد؟ فيلم «مهمان‌داريم» انگار قرار بود در واقع ديده نشود اين اتفاق در جشن خانه سينما هم افتاد.

مثل رابطه‌تان در «آژانس شيشه‌اي» با آقاي پرستويي؟ «مهمان داريم» دومين همكاري‌تان با پرويز پرستويي است؟

بله! دقيقا ١٥ سال بعد از آژانس شيشه‌اي كه آنجا هم پدر و پسري بوديم كه با هم اختلاف داشتيم. به هرحال اما كار كردن با پرويز پرستويي را دوست دارم.

و نخستين بازي‌تان بود آژانس! چطور شد كه براي آژانس شيشه‌اي انتخاب شديد؟

آقاي آتيلا پسياني باعث شد. دليلش آن بود كه من قبل از آن داشتم سريالي بازي مي‌كردم به‌ نام «بازگشت پرستوها» براي آقاي ابوالقاسم طالبي. سنم كم بود اما با سن كم ريش گذاشته بودم. آقاي پسياني را مي‌شناختم. آقاي پسياني من را ديده بودند. در واقع آقاي پسياني انتخاب‌كننده بازيگران فيلم آژانس شيشه‌اي بود. يادم است همان موقع براي نقش سلمان من با يك جوان ديگر كانديدا بوديم. در واقع يك تا دو جلسه تست با خود آقاي پسياني و آقاي كيانيان داشتيم و بعد انتخاب شدم.

به مسير حرفه‌اي‌تان برگرديم. يك نكته در مورد بهروز شعيبي وجود دارد و آن هم اين است كه شعيبي نقش بچه مسلمان‌ها را بازي مي‌كند. نقش كسي را بازي مي‌كند كه نوعي بار مثبت دارد حالا ممكن است در طلا و مس ضد قهرمان و قهرمان خاكستري باشيد اما انگار «آژانس شيشه‌اي» نقطه‌اي بود براي شما در بازيگري كه در همان حركت مي‌كنيد. نه اينكه تكراري است نه منظورم اين نيست، مقصود اين است كه انگار سلمان آژانس شيشه‌اي است كه حالا بزرگ شده و وارد سينما شده است و دارد بازي مي‌كند.

نه! هم در مهرآباد و هم يك فيلمي ديگر به ‌نام قصه‌هاي يك زندگي، كار آقاي حسن هدايت كه در آن نقش صادق هدايت را داشتم…

صادق هدايت، بله اما بازي در آن فيلم به دليل شباهت چهره شما با هدايت بوده.

نه اين تصور شما به خاطر مجموعه فيلم‌هايي بوده است كه ديده نشده و اين‌طور برداشت شده است كه شما مي‌گوييد. نكته بعدي واقعيتش اين است كه در فيلم‌هاي بعدي كه من بازي كردم و شبيه هم هستند، شما اگر مرور كنيد مي‌بينيد من هيچ گاه وارد يك مجموعه مردد يا متوسطي نشده‌ام و حق اين را داشته‌ام كه انتخاب نكنم.

من نمي‌گويم بازي‌هاي شما شبيه هم هستند.

مي‌دانم. مقصود شما پرسوناژها و تم شخصيت‌هاست.

بله و البته اجراهاي شما متفاوت بوده، بازي شما در «طلا و مس» و «تنهايي ليلا» خيلي متفاوت است، يعني جنس اجراي نقش بسيار متفاوت است.

اميدوارم، يعني من خودم تلاشم اين بوده است كه اينها هيچ‌وقت شبيه هم نباشند اما هركدام از اين فيلم‌ها را بگوييد يا كارگردانش، كارگردان خوبي است يا تهيه‌كننده‌اش، تهيه‌كننده خوبي است يا فيلمنامه خوبش است در نتيجه من بعد از اين مرحله خيلي به اين فكر نكردم كه حالا من دارم تكرار مي‌شوم يا نمي‌شوم به اين فكر كردم كه فرصت كار كردن با يك مجموعه خوب را از دست ندهم. من مطمئن بودم «تنهايي ليلا» به لطف خداوند ديده مي‌شود. كاري به كيفيت و نقد ندارم اما به عنوان يك كار تلويزيوني مطمئن بودم اين طور مي‌شود.

يعني انتخاب شما از جايي تاكيد بر تيم سازنده اثر بوده است.

بله، تنهايي ليلا كه پشت آن اين گروه خوب آمده‌اند، حسين لطيفي يا آقاي شفيعي آمده‌اند اينها كارشان قطعا كاري خواهد بود كه ديده مي‌شود. پرسوناژ آن پرسوناژ جذابي بود. حتي در مرحله اول آقاي عنقا به من گفته بود كه نهايت هفت قسمت بازي دارم، من قبول كردم كه در اين‌كار قرار است هفت قسمت بازي كنم، وقتي رفتم ١٥ قسمت شد. اما خب اتفاق خوبي براي من بود و من فكر مي‌كنم هنوز هم آن رابطه محمد و ليلا در تنهايي ليلا جا داشت كه پرداخته شود.

به نظرم اگر عشقي كه پيرنگ داستان بود، يعني همان تم عشق شرقي اگر روي آن تاكيد و همين فضا بيشتر دراماتيزه مي‌شد، جذابيت خيلي بيشتري پيدا مي‌كرد.

من كاملا با شما هم‌نظر هستم اما خب نوع نگاهي بوده است كه صاحبان اثر روي آن داشتند، اما من مطمئن بودم مردم اين عشق را فارغ از بازي من دوست خواهند داشت.

از بازيگري گذر كنيم، بازيگري براي شما شبيه يك تفريح است ولي كارگرداني دغدغه‌تان است، در بازيگري با گروه‌هاي متفاوتي كار و در كارگرداني ذهنيت خود را خلق مي‌كنيد. بازيگري نقش است و كارگرداني نقش‌آفريني.

بازيگر كسي است كه پشت بازي‌هايش قايم مي‌شود، ديده نمي‌شود اما كارگردان نمي‌تواند خودش را پنهان كند. يعني خودش هركاري كند از فيلمش بيرون مي‌زند. يعني به هر حال آن تفكر اصلي كه دارد، اعتقاداتي كه دارد آن فكر اصلي كه دارد عيان مي‌شود. يك بخشي تكنيكي است و يك بخشي محتوايي، اما مرتب نقد مي‌كنند كه مثلا چرا اين را در فيلمت قرار دادي؟ متاسفانه اين مساله در ماجراي نقد ما بسيار زياد شده است.

مقصودتان نقد محتوايي به اثر است كه جاي نقد تكنيكي را گرفته؟

بله، نقد تكنيكي دارد حذف مي‌شود و فيلم فقط محتوايي بررسي مي‌شود. داستان فيلم يك بخش است ولي به صحبت اول‌تان بازگردم كه واقعيتش اين است هيچ‌وقت مساله سينما براي من تفريح نبوده است. يعني حتي به عنوان بازيگر سر يك فيلمي نرفتم كه مثلا حالا از فضايش لذت ببرم و يك آرامشي داشته باشم. چون نمي‌توانم. به هر حال بازيگري كارش كمتر است به نسبت كارگرداني. در كارگرداني قبل و بعد از همه با گروه درگير هستي و تا زمان نمايش فيلم به لحاظ ذهني هم درگير هستي. به‌خاطر همين بازيگري هم هيچ‌وقت تفريح برايم نشده است.

پس نقطه تمايزش براي‌تان كجاست؟

اتفاقي كه برايم مي‌افتد اين است كه چون خودم بارها پشت دوربين قرار گرفته‌ام بعضي وقت‌ها كه مي‌روم براي بازيگري، حضور در مجموعه براي من سخت‌تر مي‌شود، نه به لحاظ اينكه مجبورم از كارگردان‌ حرف‌شنوي داشته باشم اتفاقا براي من شايد لذت‌بخش باشد. بالاخره كار كردن با كارگردان‌هاي مختلف براي من تجربه است. شايد لطف خدا بوده كه من بازيگري را ادامه مي‌دهم و مي‌خواهم اين فرصت را از خودم نگيرم. ارتباط و وسعت كاري‌ام شايد به عنوان كارگردان مجموعه در واقع خيلي به‌ندرت وسيع مي‌شود اما به عنوان بازيگر خيلي سرعت پيدا مي‌كند. وارد يك مجموعه‌اي مي‌شوم كه همه آدم‌هاي آن جديدند كه هيچ‌وقت به عنوان كارگردان شايد نتوانم با آنها همكاري داشته باشم.

پس چه چيز انتخاب در بازيگري را براي‌تان سخت مي‌كند؟

مجموعه كار قبل از اينكه بخواهم وارد بشوم خيلي برايم مهم است. بارها بوده كه پرسوناژهاي خوبي بوده ولي يا مجموعه، مجموعه خوبي نبود و وقتي كه من وارد مي‌شوم مي‌دانم كه ممكن است خروجي خوبي نداشته باشم يا روابط داخلي آن روابطي باشد كه اذيتم كند. چيزي كه من را بدعادت كرد كار در «طلا و مس» و «مهمان‌ داريم» بود. وجود تهيه‌كننده‌هاي خوبي مثل منوچهر محمدي يا رضوي كه من با آنها كار كردم، اينها خيلي كمك مي‌كنند چون تو مطمئني يك مجموعه يك‌سري محدوده براي حفظ شخصيت آدم‌ها و ارتباطات‌شان و همه اين‌ موارد دارد. مثلا براي دو تا كارگردان مثل آقايان اسعديان و عسگرپور بازي كردم. خيلي برايم لذت‌بخش بوده است و حاضرم نقش‌هاي شبيه‌ به آن را هم با آنها تجربه كنم چون وقتي مي‌دانم وارد پروژه‌اي مي‌شوم كه هم به لحاظ كاري، روحي و ذهني داراي امنيت هستم و هيچ حاشيه‌اي وجود ندارد راحت‌تر هستم.

يعني فضاي صحنه و مناسبات كار براي‌تان مهم است؟

بله، مجموعه اين مسائل باعث مي‌شود كه من در بازيگري به طرف هر پيشنهادي نتوانم بروم. اما در كارگرداني، من خودم از ريشه كسي هستم كه در جمع‌آوري گروه و چيدمان گروه نقش دارم. براي همين در كارگرداني هم به محض اينكه فكر كنم كه قرار است وارد مجموعه‌اي شوم كه امنيت روحي و كاري بچه‌ها در آن مجموعه برقرار نشود از زير آن در مي‌روم.

اگر بخواهيم نسل كارگردان‌هاي پس از انقلاب را دسته‌بندي كنيم، شما نسل سوم محسوب مي‌شويد. نسل سوم علاقه به فرم دارد، فيلمسازان جديد نسل سوم را كه نگاه ‌كنيد بسيار فرم‌گرا و تكنيك‌گرا هستند از دل تكنيك و فرم است كه مضمون براي‌شان اتفاق مي‌افتد. شما چگونه‌اي؟ علاقه‌مند قصه و داستان يا فرم و ساختارگرايي؟

من دوره علاقه به فرم محض را تقريبا گذرانده‌ام. خوشبختانه براي من يك اتفاقي افتاده و من هشت تا ٩ عدد تله‌فيلم ساختم كه هفت تا هشت تاي آن قبل از فيلم بلند «دهليز» بوده است. در نتيجه در آنها طرف فرم‌هاي مختلف رفته‌ام ولي خيلي به يك شروع به عنوان فرمي كه قبل از قصه مشخص باشد قايل نيستم. براي همين هميشه مي‌گويم نمي‌توانم هيچ قاعده‌اي را براي دكوپاژ در نظر بگيرم ولي به هر حال ما دنبال سكانس‌هايي مشابه هستيم؛ سكانس اكشن و اينكه اندازه نماها چطور مي‌شود ولي حتي به نظر من هم سكانس اكشن در فيلم‌ها و نوع روايت مختلف مي‌تواند متفاوت باشد. براي همين كاملا به قصه قانع هستم، با قصه همدردي مي‌كنم و كلنجار مي‌روم.

و از دل قصه، فرم را مي‌سازيد.

فرم به وجود مي‌آيد. مثلا من در پرده‌نشين مجبور بودم جايي كه قصه شكل گرفت و تيم نويسنده مشغول به نوشتن بودند متن را بخوانم و فيلم ببينيم بنابراين فرمش درآمد.

از كدام نوع از سينماگران ايران تاثيرپذيرفته‌اي؟

نمي‌توانم بگويم كدام، از همه مي‌تواند باشد. اگر بخواهم صادقانه بگويم، در سينماي ايران يك كارگردان است كه طولاني‌مدت يا متفاوت كار كرده‌ و در فرم‌هاي متفاوت از يك كيفيت نسبي هميشه برخوردار بوده و آن شخص به نظر من آقاي مهرجويي است. مهرجويي نمونه خوبي براي كارگرداني است. آقاي مهرجويي فيلم «پري» را يكجور مي‌سازد. درست در همان نزديكي «سارا» را طور ديگري مي‌سازد و اين دوتا دو حرف متفاوت را مي‌زنند با «بانو» هم همين‌طور. «اجاره‌نشين‌ها» را هم با يك فاصله كه كمدي‌ است كاملا با ساختار فيلم كمدي ساخته شده. يك كارگردان‌هايي هستند كه اول فرم را انتخاب كرده‌اند چون هر قصه‌اي داخل آن فرم ريخته مي‌شود و خروجي آن از فرم ديده مي‌شود كه نمونه معروف آن فونتريه است در اروپا. حتي مدل يك مقدار كلاسيك‌ترش به نظر من تارانتينو يا حتي پولانسكي. اينها فرم‌هاي‌شان متفاوت است. فونتريه يا تارانتينو تقريبا در يك محدوده است كه فونتريته پافشاري خيلي شديدي در فرم دارد، تارانتينو در قصه اين پافشاري را دارد.

مي‌خواهم در سوال يك قدم پيش‌تر بيايم. بپرسم كه شما به عنوان كارگرداني كه بچه مسلمان هستيد و دغدغه‌اش را داريد، چطور فضاي روايي فيلم‌هاي مذهبي را ارزيابي مي‌كنيد يا بگذاريد اين گونه بپرسم كه به نظرتان چگونه مي‌شود به سراغ روايت الهياتي رفت و دچار كليشه و شعارزدگي- كه شكل كلي و امروزي اين دست فيلم‌هاي سينماي ايران است، نشد؟

اشكالي كه وجود دارد اين است، كساني كه دارند وارد سينما يا حوزه هنر مي‌شوند فكر مي‌كنند كه ابزار كه هيچ، پس ما برويم حرف‌مان را بزنيم. اين غلط‌ترين است، يعني اين تعريف درستي از ابزار سينما نيست. مثل اين است كه شما وارد كارخانه ماشين‌سازي شويد ماشين را كه معلوم است چگونه ساخته مي‌شود رها كنيد و بگوييد جلوي آن را به اين شكل بسازيد. براي اينكه موتورش يا كاپوتش تغيير كند شما بايد هزاران شاخصه را فكر كنيد، بايد از جلو داشبورد فكر بكنيد تا اندازه موتور، سيلندر و… در سينما هم به نظر من همين است، قبل از آنكه بخواهيم حرفي بزنيم بايد كاربرد ابزاري را كه در دست‌مان قرار دارد ياد بگيريم. متاسفانه مشكل چند سال اخير سينما اين است كساني هستند كه حرف‌هايي مي‌خواهند بزنند و ديگر به ابزار سينما فكر نمي‌كنند. فكر مي‌كنند ابزار بايد در اختيارشان قرار بگيرد تا اينها حرف‌شان را بزنند و بقيه حرف نزنند كه اينها مي‌خواهند حرف بزنند. من فكر مي‌كنم كه اگر بخواهيم يك حرف جهانشمول‌تر، بزرگ‌تر و ايدئولوژيك‌تر بزنيم مهم‌ترين مساله اين است كه اول سينما را بشناسيم و بعد از اينكه سينما و زباني را كه ارتباط برقرار مي‌كند شناختيم، حالا مي‌توانيم حرف‌مان را به راحتي بزنيم. اين اتفاقي است كه شما هيچ‌وقت از بابت كارگردان بزرگ نگرانش نيستيد، شما الان به اين فكر نمي‌كنيد اگر آقاي اصغر فرهادي بخواهد حرفي بزند حالا اين چگونه خواهد بود چون ابزار سينما را تقريبا براي ارتباط با پيرامونش در دستش دارد. مي‌تواند براي هر فيلمي تلاش كند تا حرفش را به بهترين شكل بزند تا به طور كلي ارتباط خوبي با آن برقرار شود.

پس شما به نوعي بزرگ‌ترين مشكل سينماي ايران را در پرداخت مسائل محتوايي عدم شناخت اين صنعت مي‌دانيد.

من فكر مي‌كنم مهم‌ترين مشكل ما براي حرف‌هاي محتوايي‌مان نشناختن ابزار است. اگر ابزارمان را با تمام ابعاد و مختصاتش بشناسيم ديگر مي‌دانيم حرف‌مان را در فيلمنامه بايد چگونه تغيير دهيم، با چه جنسي و با چه ريتمي اجرا شود، آن اجرا با چه بازيگراني و در چه نوع ساختاري در چگونه سينمايي بايد باشد و… گاهي اوقات شما براي زدن يك حرف بزرگ مجبور هستيد زبان طنز را به خدمت بگيريد كاري كه به نظر من بيلي وايدر انجام ‌داده. يعني بيلي وايدر حرف‌هايش در آخر يك نقطه اخلاقي دارد و نكات مختلف در كارش وجود دارد و شما در آخر فكر مي‌كنيد كه حرفش را چقدر جذاب زده است و چقدر هم دوست داشتيد. هيچ كس هم در دنيا وجود ندارد كه بگويد بيلي وايدر حرف‌هايش خارج از محتواست، او قاعدتا حرف دارد.

و در كنار شناخت ابزار، به نظر من يادگيري اينكه اصلا يك داستان در قالب فيلمنامه چگونه بايد قرار بگيرد، هم مساله است. فيلمنامه، يكي از بزرگ‌ترين مشكلات سينماي ايران است در كنار نبود شناخت از صنعت سينما. نظر شما چيست؟

صنعت سينما به سرعت در ايران پيشرفت مي‌كند. يعني ما در سال تعداد زيادي فيلم اولي داريم كه مي‌دانيم ميان همه اينها حداقل چهار تا پنج فيلمساز خوب در سينما به وجود مي‌آيد. يا ابزاري كه ما به لحاظ تكنيكي در كشورمان داريم و وارد مي‌شود به روز است و از دنيا خيلي عقب نيستيم. به نظرم بخشي كه هنوز جا دارد پيشرفت كند، بخش فيلمنامه است خيلي هم بايد پيشرفت كند. نمي‌گويم فيلمنامه‌نويس خوب نداريم يا فيلمنامه‌نويس‌ها خوب كار نمي‌كنند، مي‌گويم سرعت‌شان كم است، دليلش هم اين است كه در همه جاي دنيا به غير از يك تعدادي نويسنده و كارگردان‌هايي كه مستقل و تكي كار مي‌كنند، ديگر كار فيلمنامه به صورت فردي منسوخ شده است. مگر اينكه شما بر اساس يك كتابي شروع به فيلمنامه‌نويسي كنيد كه هيچ‌وقت به آن كار يك‌نفره نمي‌گويم، مي‌گوييم آن اقتباس كار دو تا سه نفر است. يعني يك‌نفر كتاب را نوشته است و تحويل شما داده است حالا فيلمنامه‌نويس مي‌آيد و آن را تغيير مي‌دهد. حتي اگر در سينماي خودمان هم ببينيد اقتباس‌هايي كه يك نويسنده از يك كتاب ديگر انجام داده، كار بسيار موفقي بوده است، مثلا در تلويزيون كار قصه‌هاي مجيد كار ماندگاري است؛ براي اينكه يك كتاب جذاب است و يك نويسنده متعهد و متبحر مانند آقاي كيومرث پوراحمد براي سينما تبليغ مي‌كند همين‌طور مهماني مامان… .

يا حتي دايي جان ناپلئون.

بله، بله، شما دايي جان ناپلئون را هم در تلويزيون داريد، يك رمان بود كه مشخص است يك نويسنده مدت‌ها وقت خودش را گذاشته است تا اين قصه به وجود آمده است و از مشاوران ديگر كمك گرفته و حالا خروجي‌اش را به نويسنده داده است كه اين نويسنده براي تبديل آن به سينما تلاش مي‌كند. پس آن فيلمنامه همان خروجي كار دو تا سه نفر است، كار يك نفر نيست. غير از آن به نظر من معني ندارد كه فيلمنامه‌نويس يك‌نفر باشد، براي اينكه فضا و گستره سينما خيلي گسترش پيدا كرده است. آثار سينمايي يا تصويري نمايشي كه در دست عموم است، فرق كرده، مردم قبلا براي ديدن يك فيلم بايد به سينما مي‌رفتند. الان كافي است يك خيابان يا پياده‌رو را طي كنند. يعني هر فيلمي را بخواهند بالاخره در آن خيابان گير مي‌آورند و بعد هم اينترنت و شبكه‌هاست. در نتيجه شما نمي‌تواني قصه‌ات را به شكل آزمون و خطا و تجربه بنويسي و بعد همان را نمايش بدهي و بعد همه از شما تقدير و تشكر كنند. من فكر مي‌كنم در فيلمنامه‌نويسي از تكي‌نويسي بايد پرهيز شود و فيلمنامه‌نويسان ما كارهاي جمعي ياد بگيرند. فكر مي‌كنم اين‌گونه فيلمنامه‌هاي ما پيشرفت خواهد كرد.

شما در عالم كارگرداني دوست داريد چه اقتباسي انجام بدهيد، دوست داريد چه داستاني را تعريف كنيد، اين گونه بپرسم كه دوست داري چه فيلمي را بسازي؟ دورنمايي كه براي خودت تعريف مي‌كني و آن چيزي كه در مسيرت دوست داري طي كني چه چيزي است؟

واقعيتش اين است زماني كه مي‌خواستم تله فيلم بسازم يا حتي دهليز را بسازم، همزمان سه تا چهار تا فيلمنامه داشتم كه مي‌گفتم چه خوب اگر من اين را بسازم. بعد از آنكه دهليز را ساختم همه آن قصه‌ها را كنار گذاشتم، نه به لحاظ اينكه بگويم آن قصه‌ها را دوست ندارم به لحاظ اينكه فهميدم كه سالي يك قصه‌اي را مي‌تواني بسازي چه به لحاظ خودت، چه به لحاظ پيرامونت، چه به لحاظ سن و سالت و چه به لحاظ اتفاقي كه دارد براي كليت سينما مي‌افتد. اين‌گونه من بايد بتوانم به روز و با زمان كار كنم. خيلي دوست ندارم كه بگويم فقط به يك‌سري چيزهاي از پيش تعيين شده فكر مي‌كنم. دوم هم اينكه اميدوارم اين اتفاق بيفتد كه در كارها بتوانم حرف‌هاي همه‌گيرتر را كه هركسي به زعم خود بتواند ارتباط برقرار كند، بسازم و تاريخ مصرف كوتاه‌مدت نداشته باشد و حتي اگر تصويرش كهنه شد به لحاظ مضمون هنوز جذاب باشد. كمااينكه ما هنوز خيلي از فيلم‌هاي سياه و سفيد را تماشا مي‌كنيم به‌خاطر مضمون و نوع ساختار سينمايي‌اش.

فكر مي‌كنيد اين مضمون ماندگار، از دل چه بستري رخ مي‌دهد كه علاقه به ساختش داري؟

آنقدر ما با كلمات بازي كرديم و تكراري شده است كه شايد نتوان راحت گفت. يعني ممكن است اين جواب خيلي تازه‌اي نباشد اما واقعا مضمون هميشگي من روابط انساني است. به نظرم روابط انساني است كه ما مي‌توانيم با نمايش آن باعث همذات‌پنداري شويم. وقتي من يك درام عاشقانه كار مي‌كنم، كساني كه تجربه عشقي داشته‌اند يا مي‌خواهند داشته باشند با آن مي‌توانند ارتباط برقرار كنند. وقتي سختي يك آدم را، كه در معضلي قرار گرفته است، نشان مي‌دهم، كساني كه سختي و فشار را تحمل كرده‌اند خودشان را جاي پرسوناژ مي‌گذارند. به نظرم روابط انساني مهم‌ترين چيز است و فكر مي‌كنم در هر ژانري هم بخواهم كار كنم باز اولويت همين روابط بين آدم‌هاست.

آيا روبه‌روي نقدي كه به كارهايت مي‌شود موضع مي‌گيري؟ يا بهتر است بپرسم نخستين منتقدت كيست؟

نه، موضع نمي‌گيرم. اتفاقا دو، سه تا دوست خوب دارم از جمله همسرم كه اينها منتقدان تند و تيزي هستند. يعني حرف‌هايي مي‌زنند كه من گاهي اوقات ناراحت مي‌شوم ولي بعد از آن خوشحال مي‌شوم كه اينها را به من مي‌گويند و تذكر مي‌دهند. خيلي ايستادگي روبه‌روي نقد ندارم. به نقد فكر مي‌كنم مگر اينكه نقد نباشد، غرض‌ورزي باشد يا منطقي پشت آن نباشد ولي مقابل نقد ايستادگي ندارم. من طي روز راجع به هرچيزي كه فكر مي‌كنم با آدم‌هايي كه به آنها اعتماد دارم مدام گپ مي‌زنم و نظرشان را مي‌گيرم.

اگر بخواهي يك نقد از بازي بهروز شعيبي داشته باشي، چه نقدي است؟

به عنوان بازيگر كه به نظر من مهم‌ترين نقد من به خودم در عدم پيوستگي دركار است. هميشه مي‌گويم بازيگري يك تمرين دارد و آن خود بازيگري است يعني به عنوان بازيگر هرچه شما بيشتر كار مي‌كنيد پخته‌تر مي‌شويد من به دليل عدم تمركزم روي بازيگري انرژي‌‌ام را بين بازيگري و كارگرداني تقسيم كرده‌ام اما قاعدتا سرعتم و نوع تجربه‌هايي كه مي‌كنم خيلي كند است و در بازيگري خيلي مداومت ندارم. اين به نظر من مهم‌ترين نقد است كه خوشبختانه اين اتفاق دارد مي‌افتد كه من در واقع مداوم چندتا كار دارم. به عنوان بازيگر دارم پشت سرهم كار مي‌كنم تا بروم سر كاري كه مي‌خواهم بسازم.

و نقدت به شعيبي كارگردان؟

به عنوان كارگردان نمي‌دانم چه بگويم، چون تجربه آخرين بازيگري‌ام بيشتر نزديك بوده و بيشتر در ذهنم است تا كارگرداني.

يعني نكته‌اي در ذهنت، نسبت به كارت نيست كه به خود بگويي اين نكته را رعايت مي‌كنم؟

(مكث مي‌كند) به عنوان كارگردان نقدم به خودم اين است كه… .؛ يعني نه به عنوان كارگردان بلكه به عنوان فضاي كارگرداني نقدم به خودم اين است كه مثل خيلي از دوستان خوب ديگرم شوق نمايش اين جايگاه را ندارم. يعني اداي پوزيشن و جايگاه كارگرداني را خيلي خوب درنمي‌آورم، شايد نقدم به خودم اين باشد.

يعني به خودت اين نقد را داري كه چرا اداي كارگردان‌ها را مثل اكثر نسل سومي‌ها در نمي‌آوري؟

با فضاي حاكم مخصوصا ماجراي نقدنويسي و مطبوعات بله، اين طور فكر مي‌كنم. يعني فكر مي‌كنم شايد من هم بايد يك ذره اداي كارگردان‌ها را دربياورم. البته مي‌دانم كه در اخلاقم نيست و نمي‌توانم.

 




امیر تتلو در گفتگو با رشیدپور همه چیز را گفت: از تقاضای او و مادرش برای دریافت کمک از کمیته امداد تا مُحق بودن هوادارانش در فحش دادن(!) به بهنوش بختیاری و امیر ژوله، از مالکیت بوتیک شهرک غرب تا آهنگسازی برای گلزار، علاقه به بازی برای کیمیایی و عدم توانایی چاووشی در اجرای زنده!

سینماژورنال: محمدرضا رشیدپور مجری سابق تلویزیون که سالهاست از رسانه ملی دور افتاده اخیرا اجرای یک برنامه گفتگومحور اینترنتی با عنوان “دید در شب” را برعهده گرفته است.
به گزارش سینماژورنال این برنامه به همت مرکز رسانه آرمانی تولید شده و از طریق سایت آپارات ارائه می شود.
تازه ترین مهمان این برنامه امیرحسین مقصودلو یا همان امیر تتلو بود که رشیدپور کوشید در گفتگو با وی برخی از مهمترین پرسشهای حاشیه ای پیرامون او را طرح کند.
سینماژورنال بخشهای خواندنی گفتگوی تتلو را که در این گفتگو سعی کرد تا حد امکان خود را ریلکس و صادق نشان دهد ارائه می‌کند.

همه ما یک رفیق صمیمی داریم که بهش فحش می دهیم

تتلو درباره اینکه آیا اهل فحش دادن است با صداقت گفت: در محاوره با آدمهای مختلف فحش می دهم و البته تمام ما در محاوراتمان یک رفیق صمیمی داریم که بهش فحش می دهیم.

اینکه پرسپولیس را درگیر حاشیه کردم زیاد هم بد نشد
وی درباره حضورش در تمرین پرسپولیس بیان داشت: هم محسن بنگر و هم پیام صادقیان از رفقای من هستند و آنها خواستند برای کمک به تیم سر تمرین بروم و من هم این کار را کردم که آن حاشیه ها پیش آمد…البته فکر می کنم اینکه پرسپولیس را درگیر حاشیه کردم زیاد هم بد نشد چون این حاشیه ها هم نوعی تبلیغ است.

ناگهان یک نفر چاقو گذاشت پشت سرم…

تتلو درباره ماجرای چاقو خوردنش در شمال اظهار داشت: در حال عکس یادگاری گرفتن با تعدادی از هواداران بودم که ناگهان دیدم یک نفر چاقو گذاشت پشت سرم و مرا برد داخل ماشینی که چهار نفر دیگر هم در آن بودند.
این خواننده با نشان دادن جراحت روی دستش که حاصل آن درگیری بوده ادامه داد: بخاطر آن ماجرا شکایت هم کردم اما الان آنها را بخشیدم چون فکر می کنم خدا خودش بزرگترین قاضی است.

اگر ماجرا برای معروفیت بود باز هم دمم گرم
امیر تتلو در پاسخ به این سوال که خیلیها می گویند آن درگیری اتفاقی صوری بوده گفت: اگر هم ماجرا ساختگی بوده و برای معروفیت، باز هم دمم گرم چون انگشتم به این واسطه حس کامل ندارد!!!

پول پیش خانه ام را نداشتم و ناچار شدم به دوبی بروم

این خواننده درباره دلیل مهاجرت کوتاه مدتش به دوبی بیان داشت: پول پیش خانه ام را در ایران نداشتم و در همان حین از خارج از ایران پیشنهاد خوبی بهم ارائه شد به همراه کار و خانه. این شد که به دوبی رفتم اما از جایی به بعد حس کردم که در حال دپرس شدن هستم و برای همین برگشتم.

من که آدمی از دستگاه حکومتی نیستم که “بق بقو” گفتن ام ایرادی داشته باشد

به گزارش سینماژورنال تتلو درباره اینکه چطور میشود خواننده ای که برای انرژی هسته ای می تواند مخاطبان خود را به “بق بقو گفتن” دعوت می کند گفت: “بق بقو” حرف بدی نیست و نه فحش است و نه بی احترامی…ابایی ندارم از اینکه بگویم “بق بقو”ام! حالا چنین آدمی نباید برای انرژی هسته ای بخواند؟
وی ادامه داد: من که آدمی از دستگاه حکومتی نیستم که “بق بقو” گفتن ام ایرادی داشته باشد.

پکیجی را ارائه کردم برای قطعه “انرژی هسته ای” و آنها که بزرگ ما بودند قبول کردند

امیر تتلو درباره اینکه چطور برای خواندن قطعه “انرژی هسته ای” آن همه امکانات بدست آورد اظهار داشت: این قطعه را برای گرفتن مجوز نخواندم. ما یک پکیجی را برای اجرا به دوستانی ارائه کردیم که واقعا بزرگ ما هستند و آنها هم وقتی کیفیت و قدرت کار را دیدند همکاری کردند. کار من قوی بود که قبول کردند.

بچه طلاقم و آن قدر تحت فشار مالی بودیم که رفتیم کمیته امداد

این خواننده در جایی از گفتگو درباره وضعیت اقتصادی خراب خانواده اش در دوران کودکی و نوجوانی بیان داشت: من بچه طلاقم و بچه طلاق بدی هستم. یادم می آید خیلی از لحاظ مالی تحت فشار بودیم و حتی به همراه مادرم رفتیم کمیته امداد و فرم پر کردیم برای دریافت کمک…اینها را هیچ وقت فراموش نمی کنم.

می توانم چنان دوپهلو بنویسم که هیچ کس نفهمد
تتلو با اشاره به مطالبش در صفحه اجتماعی گفت: من هم در حد خودم شاعرم و می توانم چنان دوپهلو بنویسم که هیچ کس نفهمد اما چون همه مخاطبانم تحصیلکرده نیستند ترجیح می دهم ساده بنویسم.

رشیدپور یکی از کسانی است که وارد صفحه ام می شود و به من فحش می دهد

به گزارش سینماژورنال در این گفتگو تأکید تتلو بر خودش و افعال شخصی و تواناییهایش چنان بود که رشیدپور یک بار به او گفت مگر تو کی هستی که این قدر از خودت می گویی و وی با خنده جواب داد: تو یکی از همان کسانی هستی که زمینه اش را داری که وارد صفحه ام شوی و به من فحش دهی…

مگر علی کریمی 8 پا دارد؟

تتلو درباره اینکه در برهه ای از زمان میخواسته وارد پرسپولیس شود و جای علی کریمی را بگیرد گفت: دوست داشتم جای علی کریمی را بگیرم. چرا نشود؟ مگر علی کریمی 8 پا دارد؟ می خواستم صبح تا شب تمرین کنم چون قبلتر این کار را در فول کنتاکت کرده بودن و این باور را دارم که اگر بخواهم می توانم.

امیر تتلو
امیر تتلو

تیموریان هم مثل من دُم دارد

وقتی رشیدپور به وی گفت که با توجه به وضعیت ظاهریش نمی تواند بصورت رسمی فوتبال بازی کند بیان داشت: تیموریان هم عین من دم(!){موهای دم اسبی} دارد. ریشهایش هم کم پشت است وگرنه ریشهایش را هم بلند می کرد.

بوتیک شهرک غرب مال من نیست

تتلو درباره مالکیت بوتیکی موسوم به والتون در شهرک غرب گفت: این بوتیک مال من نیست. من فقط برایش تبلیغ میکنم و او نیز لباسهای مرا تامین می‌کند؛ فقط همین.

علی لهراسبی را اصلا نمی شناسم

این خواننده با اشاره به اینکه برخی از خوانندگان را نمی شناسد بیان داشت: علی لهراسبی را اصلا نمی شناسم. نه کارهایش را دیده ام و نه حتی چهره اش را.

من شرایطم با بازیگران و خوانندگانی که حقوق بگیر هستند فرق می کند

امیر تتلو درباره طعنه امیرمهدی ژوله در “خندوانه” به وی و هوادارانش گفت: اینکه یکی می آید و در رسانه ملی می گوید “ژوژولیتی” طبیعی است که باید انتظار واکنش را داشته باشد.
وی درباره اینکه باید برخی موارد را در صفحه اش رعایت کند گفت: من شرایطم با بازیگران و خوانندگانی که حقوق بگیر هستند فرق می کند. آنها حقوق می گیرند و باید  برخی موارد را رعایت کنند اما من، نه. من فقط رعایت حال طرفدارانم را می کنم.

به گزارش سینماژورنال در بخش انتهایی گفتگو تتلو حس شخصی خود را نسبت به تصاویر برخی شخصیتها با جملات زیر بیان کرد:

محمدرضا شجریان: استاد/متاسفانه تحت تاثیر موسیقی اش نیستم و سبک سنتی را دوست ندارم.

جمشید مشایخی: استاد/دلم نمی خواهد بازیگر شوم و اگر شدم در فیلم اردشیر احمدی(رفیق کلیپ ساز تتلو) بازی می کنم.

آرمین 2fm: رپ-پاپ/رفیق سابق و رفیق بی معرفت الان!

ایرج قادری: استاد

علی کریمی: استاد

محمدرضا گلزار: آرتیست/برای گلزار آهنگ هم ساخته ام اما همخوانی ما دو نفر جور درنمی آید چون سبک هایمان به هم نمی خورد.

اردلان طعمه: دوستی شبیه به فرزند/چشمان قشنگی دارد.

حسین تهی: خواست ولی نتوانست.

آمانو(رئیس آژانس انرژی هسته ای): تتلو وی را نمی شناخت و وقتی رشیدپور او را معرفی کرد و گفت تو که برای انرژی هسته ای خواندی چطور او را نمی شناسی بیان داشت من برای مردم ایران خواندم و نمی دانستم ایشان آژانس هم دارد! یعنی زنگ بزنیم ماشین می فرستد؟؟!(با خنده)

مسعود کیمیایی: استاد/اگر کیمیایی بگوید برایم بازی کن حتما این کار را می کنم.

برج میلاد: نامرد! خیلی ها را در خود جای داد که حق شان نبود اما من که حقم بود آنجا کنسرت بگذارم نتوانستم..اینجا رشیدپور درباره دلیل کنسرت نگذاشتن چاووشی از تتلو پرسید و وی گفت: فکر می کنم آن صدا را نمی توان لایو(زنده) اجرا کرد.

محمدجواد ظریف: استاد

توافق هسته ای: نظر خاصی ندارم.

حسن روحانی: رییس جمهوری که چیز بدی ندیدم از ایشان.

پرچم ایران: بسیار زیبا و با آرم “ا..” زبباتر. اینجا رشیدپور از تتلو پرسید که اگر جنگ شود حاضر است بجنگد و وی گفت اگر نیاز باشد حتما می روم. یادم هست زمان جنگ ایران و عراق هم آهنگران می رفت و برای رزمندگان می خواند و همین هم کمک بزرگی بود. من هم می روم و مثل ایشان می‌خوانم.

دوستان از تریبونهای دیگر به ما فحش می دهند و ما فقط از یک تریبون از خودمان دفاع می کنیم

در انتهای برنامه رشیدپور بار دیگر از تتلو درباره فحشهای هوادارانش به برخی نظیر بهنوش بختیاری و امیرمهدی ژوله پرسید و به گزارش سینماژورنال تتلو باز هم این گونه پاسخگویی هوادارانش را غیرموجه ندانست و گفت: وقتی تنها تریبون ما فضای مجازی است و جز آن هیچ تریبون دیگری نداریم و در مقابل دوستان دیگر با تریبونهای مختلفشان به ما فحش می دهند یعنی حق استفاده از اینستاگرام را هم نداریم؟

هر کس فحش خورده حتما حقش بود
رشیدپور در اینجا از تتلو پرسید که آیا فکر نمی کنی خدا ناظر به این رفتارهاست و او جواب داد: حتما خدا ناظر بوده ولی اگر کسی فحش خورده حتما حقش بوده.

وی ادامه داد: فضا آن قدر برای من محدود است که حتی به آهنگهای بدون کلام شخصی به نام “امیر دیوا” مجوز نداند. چرا؟ چون دوست من است. اینهاست که باعث دل چرکی ام می شود.

ای کاش یک تست فوتبال از من میگرفتند

حرف آخر تتلو هم این بود: ای کاش وقتی می خواستم فوتبال بازی کنم لااقل یک تست از من می گرفتند. آن موقع روزی چهار ساعت می دویدم و آمادگی بدنی فوق العاده ای داشتم اما از من تست نگرفتند.




عباس جوانمرد: {با بلیت 160 هزار تومانی یک نمایش} می‌خواهید چه چیزی به مردم بدهید؟ تفرعن؟/چیزهایی که خودتان هم نمی‌فهمید برای چه روی صحنه می‌برید؟

سینماژورنال: عباس جوانمرد از جمله شناخته شده ترین نویسندگان تئاتر ایران است.

به گزارش سینماژورنال جوانمرد چهره ای بود که علاوه بر افزودن بر دامنه ادبیات نمایشی ایران سعی کرد تا می تواند اسباب رشد چهره های مستعد تئاتر را فراهم کند.

بهرام بیضایی، نصرت نویدی و علی حاتمی از جمله شناخته شده ترین چهره های هنری مملکت ما هستند که اول بار به واسطه اجرای نمایشنامه هایشان توسط عباس جوانمرد توانستند تواناییهای خویش را به مخاطبان بشناسند.

جوانمرد که ماههاست درگیر نگارش کتاب زندگینامه اش با نام “دیدار با خویش” است در گفتگویی تفصیلی با افسانه شفیعی در “شرق” کوشیده نگاهی داشته باشد به وضعیت دوره ای از تئاتر که خودش در آن فعالیت می کرد و مقایسه ای انجام دهد میان آن دوره و دور فعلی.

جوانمرد در این گفتگو به صراحت ژستهای برخی چهره های شبه‌روشنفکر این روزهای تئاتر را به چالش کشیده و از این ژستها که برای فاصله گذاری میان مخاطب عام و هنر نمایش صورت می گیرد انتقاد کرده است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی جوانمرد را ارائه می دهد:

امروز دهه ٤٠ را به‌عنوان اوج هنر تئاتر ایران می‌شناسیم. فکر می‌کنید تجربیات این نسل به نسل امروز منتقل شده و اگر این چنین است، رگه‌های آن را کجا می‌توان پیدا کرد؟ اگر منتقل نشده دلایل آن چیست؟
مخاطب این تجربیات کیست؟ کجاست؟
 واضح‌تر می‌گویم؛ آن سنت نمایش‌نامه‌نویسی و آن نویسندگان و کارگردان‌ها با تفکراتی که داشتند، روزنه‌ای باز کردند که این روزنه باید راه تازه‌ای برای نسل بعد می‌شد. اما امروز نمی‌توانیم به نمایش‌نامه‌نویس شاخصی اشاره کنیم یا دست‌کم چه در کمیت و چه در کیفیت آن شکوفایی دیده نمی‌شود. دلایل این افت چه می‌تواند باشد؟
نسل دهه ٤٠ تجربیاتش را به نسل دهه ٥٠ منتقل کرد. به نظر من هر دو نسل فعالانه زندگی کردند. خوب است که شما اسمی از نسل ٤٠ و ٥٠ می‌برید. برخی که ماشاءالله این‌قدر مغرور و متفرعن تشریف دارند که پرسشگرانه می‌گویند ما نفهمیدیم این دهه ٤٠ و ٥٠ چه بوده که می‌گویند دوره طلایی است. اینها یک مقدار بی‌لطفی است یا درواقع در جایگاه خود نبودن است که یک آدمی در این زمانه زندگی کند و گذشته‌اش را بی‌قدر بداند و به جای اینکه تحقیق کند چه اعمالی انجام شده، مدعی شود مگر چه کردند! خب این درست نیست. لااقل این شیوه نگرش همراه اخلاق هنری نیست. نسل ٤٠ و ٥٠ به دلیل موقعیت و ضرورت اجتماعی‌اش، خواست بعد از خفقان و کودتای ٢٨ مرداد زنده بماند و نفس بکشد با این ایده که دیگران، منظور غیرهنرمندان، هم امکان نفس‌کشیدن بیابند. همین. هر کاری هم کردند در این زمینه بوده است. شما اگر بخواهید نفس بکشید، به آزادی احتیاج دارید و این آزادی را ما برای هم‌عصرانمان هم می‌خواستیم. مشخصه این نسل این بود و هر کس در قلمرو حرفه خودش سخت کار کرد. من تکرار کرده‌ام و اصلا از تکرار آن نه شرمنده‌ام و نه خسته می‌شوم که هنر آن طور که معلم بزرگ می‌گوید: «شعله جاودان عشق است و عشق از آن رو مقدس است که شعله و درخشش آن پایان نمی‌پذیرد».
هنرمند اگر عاشق نباشد هنرمند نیست. اگر شما بپرسید عشق مشتمل بر چه چیزهایی است؟ می‌گویم پایه اصلی آن عدالت است. اگر عدالت نداشته باشید، با هر تمهید و نمایشی هنرمند نمی‌شوید. درنهایت ادای هنر را درمی‌آورید اما دست بالا هنر شما یک‌بعدی است. حقیقت این است که هنرمندان ماندگار دنیا و ایران عاشق بوده‌اند. وای به روزی که دوره ما از عاشق و حتی از عاشق‌های پیر تهی شود. خوشبختانه قبول دارید تجربیاتی در آن دوره انجام شده اما آیا این تجربیات انتقال پیدا کرده است؟ من می‌گویم این انتقال دو سو دارد؛ یکی خود نسل است که کارشان را انجام دادند و خیلی هم نمی‌خواستند کسی بفهمد. آنها زندگی کردند. سوی دیگر، نسل بعد از آن است که باید پرسید آیا کوشش کردند که آن نسل را بفهمند؟ به نظرم نکرده‌اند و اگر هم کرده‌اند ناکافی بوده است. هرگز نفهمیدند ما در نبود مطلق امکانات در آن زمان، کار می‌کردیم. کوشش درونی همه عناصر حاکم سازنده بر این بوده که چیزی نباشد. از حکومتش گرفته تا غیرحکومت، یا آدم‌هایی که در قلمرو هنر فعالیت می‌کردند اما لبریز از نفرت و حسادت بودند. آن نسل در نبود کامل امکانات کوشش کرد چیزی پیدا کند و بیاموزد و بیاموزاند اما مشخصه آن عصر این بود که چیزی در دسترس ما نباشد. من اینها را خوشبختانه نوشته‌ام و امیدوارم به‌زودی منتشر شود. خودنوشتی است که به نام «دیدار با خویش» قلمی کرده‌ام. شاید غلو کنم اما یحتمل جزء نادر دفعاتی است که یک نفر به اشتباهاتش نگاه کرده است چون اکثر قریب‌به‌اتفاق خاطره‌نویسی‌ها متأسفانه از این منظر است که همه جهان هستی به آنها ختم می‌شود و دوره‌شان را دوره شکوفایی و افتخارات می‌دانند. نه! اگر نوشتم، مکرر کردم و خودم را دیدم و دنبال این بودم که کجا اشتباه کرده‌ام.
جوانمرد حالا که به گذشته نگاه می‌کند، کجای کارش اشتباه بوده است؟
خیلی جاها. در اولین گروه «هنر ملی» که به‌اتفاق دوستان شکل گرفت، سعی کردیم همه مبانی کار تجربی و آموزشی را همراه هم پیگیری کنیم. ما سه، چهار دوره آموزشی گذاشتیم که شاگردان آن بعدها جزء استادهای برتر دوره بعد شدند. این آدم‌ها همین‌طوری به وجود نیامدند. آنها عاشق‌هایی بودند که خودشان، خودشان را ساختند. منبعی نبود که خودشان را تغذیه کنند. امروز این همه اینترنت، سایت، منبع، ترجمه و امکانات ارتباط گروهی دارید. زنده‌یاد بیژن مفید در بین ما تنها کسی بود که زبان خارجی می‌دانست و تنها کسی بود که یک چیزهایی ترجمه می‌کرد، یا نهایتا شاهین سرکیسیان را داشتیم. ترجمه‌های این دو تنها پل ارتباطی ما با جهان تئاتر بود و ما از همین طریق با تمام جنبش‌های پیشرو روز دنیا آشنا می‌شدیم. حالا از من می‌پرسید کجا اشتباه کردید؟ من سه دوره گذراندم. یک دوره وقتی بود که ما با دانسته‌هایمان پز می‌دادیم. خدا بیامرزد شاهین سرکیسیان را. یکی از کارهای این عاشق پیر این بود که آن زمان هر روشنفکری که از خارج به ایران می‌آمد را به جمع ما می‌آورد. او بدون اینکه بفهمد، برای ما ارتباط و گفت‌وگو درست می‌کرد. اما ما با آنچه خوانده بودیم مغرور بودیم. من حظ می‌کردم یک آدم روشنفکرِ متجددِ فرنگ‌دیده در گروه پا بگذارد تا خودم را ارائه کنم. شروع می‌کردم به پرسیدن سؤال‌های حرفه‌ای آکادمیک‌، چون می‌خواستم خودم را ارضا کنم. این نمونه‌ای از اشتباهات من است. چرا؟ چون بعدها فهمیدم چیزی نمی‌فهمم. آن زمان می‌خواستم از خودم نمایش درست کنم. این نگاه امروزم به آن روزهاست. با خودم فکر کردم این که نشد کار! گفتم با دانایی‌هایم لذت ببرم، گفت‌وگو کنم و دیگران را قانع کنم که یعنی تو رفته‌ای فرنگ اما از تاریخ ملی ما چیزی نمی‌دانی. در مرحله دوم شروع می‌کردم دیگران را قانع‌کردن. قانع‌کردن البته آگاهی بسیطی می‌خواهد ولی این هم کافی نبود و اشتباهی دیگر. به نظر شما راه دیگری هست؟
به نظرم بهتر است به جای قانع‌کردن، تبادل اطلاعات کنیم و تجربیات زیسته‌مان را به مشارکت بگذاریم.
این درست است اما کافی نیست. فکر کردم در این وضعیت، بزرگ‌ترین کار این است که دارای اندیشه و افکاری شویم و اینها را بدون منافع شخصی ارائه کنیم. باید راهی انتخاب می‌کردیم که فی‌حدذاته دارای جاذبه باشد، جاذبه‌ای که مخاطبان را به خود جلب کند. اگر جاذبه دارد، خواهانش را پیدا می‌کند. دموکراسی در چنین وضعیتی نهفته است. یعنی به مرحله‌ای برسید که خودکامگی مجاب‌کردن و لذت‌بردن را نداشته باشید و نخواهید کسی را به زور قانع کنید. این شیوه بیراه نیست. چطور این حالت به وجود می‌آید؟ این طور که مثلا من عقایدی دارم که بدون درنظرگرفتن منافع و سود شخصی، آنها را ارائه می‌دهم. این مرحله سومی بود که طول کشید به آن برسم. همه کارهایی که قبل از آن انجام دادم، اشتباه بوده است. شما خیال می‌کنید چند نفر از هم‌عصران‌تان دچار این گرفتاری‌ها هستند؟ من فکر می‌کنم ٩٠ درصد در مرحله اول‌اند. می‌گویید نه! بیایید نشانتان بدهم. آدم‌هایی هستند که با دو مثقال کار، چه ادعاهای وحشتناکی دارند و هیچ چیز از گذشته و حقیقت نمی‌دانند. به قول معلم بزرگ: «آنهایی که حقیقت را نمی‌دانند نادانند، آنهایی که می‌دانند و انکار می‌کنند، تبهکارند».
پس آن تجریبات منتقل نشد چون نخواستید ادعایی داشته باشید؟
تجریبات آن زمان منتقل شده اما به‌درستی دریافت نشده است. برای اینکه آن نسل تنها زندگی‌اش را کرده و نیت داشته که فکرش را ارائه کند. من نخواستم کسی را قانع کنم. خیلی سال است که نمی‌خواهم. نظرم را می‌گویم. مثل همین حالا که صرفا نظرم را می‌گویم. آن نسل این کار را کرد. زندگی بیژن مفید را ببینید! تمام وقت داشته همین کار را می‌کرده است. خود مرحوم سرکیسیان تمام وجودش را، که عبارت از عشق خالص است، در مرکز قرار داده و عشق را آموخته و با تسری عاشقانه عشق، توانسته آدم‌های عاشق را دور خودش جمع کند. تمام هم‌دوره‌ای‌های آن زمان اکثرا همین‌طور هستند اما آیا این فعالان امروز نمایشی، همگی عاشق‌اند؟ نه! به گمانم تعداد عاشق‌ها این روزها کم شده است. گفتم که عشق مبانی‌ای دارد و پایه آن عدالت است. عاشق نسبت به خودش و دیگران عادل است.
جایگاه تئاتر را در میان مردم چگونه ارزیابی می‌کنید و فکر می‌کنید امروز تئاتر ما تا چه حد با مردم ارتباطی پویا و پیوسته دارد؟
در کتاب «چه باید کرد»، چرنیشفسکی خیلی زیبا در هر فصلی از خواننده‌اش می‌پرسد؛ خواننده تیزهوش به نظر تو این پرسوناژ چطور آدمی است؟ این دیالوگ را به شکلی زیبا همیشه با خواننده برقرار می‌کند. من در ابتدای کلامم گفتم و فکر می‌کنم شما خبرنگار باهوشی هستید. ما بعد از خفقان و مصیبت عظیم ٢٨ مرداد، که ١٢،١٠ سال طول کشید، کوشیدیم نفس بکشیم. دنبال آزادی می‌گشتیم. نه فقط آزادی خودمان بلکه آزادی برای همه کسانی که کنارمان زندگی می‌کردند. برای اینکه عاشق بودیم و ضرورت عشق، عدالت است. شما می‌دانید چطور باسواد شدید؟ خیال می‌کنید این درس مجانی و حتی کتاب‌های مجانی و امکاناتی که داشتید، از کجا تأمین شده است؟ پول تحصیلات مجانی شما را ملت داده‌اند. مجموعه بودجه مملکت از دو راه تأمین می‌شود؛ یکی مالیات مستقیم و دیگری مالیات غیرمستقیم. بدبختانه آنهایی که میلیارد، میلیارد پول به دست می‌آورند، مالیات نمی‌دهند. بنابراین بیشتر بودجه کشور از طریق مالیات غیرمستقیم است. نانی که شما ارزان می‌خرید و می‌خورید، از مالیات غیرمستقیم آن پیرزن بندر گناوه است. ما این را فهمیدیم. در قبال آن، بدهکار مردم هستیم و باید بدهی‌مان را پس بدهیم. شما در قبال این بهره‌ای که برده‌اید، باید بهره بدهید. آنجا که تأکید می‌کنم پایه عشق عدالت است همین‌جاست. ما این را می‌دانستیم و از همان روز اول که گروه درست کردیم، ارزان‌ترین بلیت را برای مردم گذاشتیم. شما می‌دانید امروز بلیت یک تئاتر چقدر است؟
٥٠ هزار تومان.
نه خانم! خیلی بیشتر. تا ١٦٠ هزار تومان است. این چه ربطی به توده مردم دارد؟ شما می‌خواهید چه چیزی به مردم بدهید؟ تفرعن؟ تئاتر یعنی دادوستد با مردم. ما از مردم تغذیه می‌کنیم، پس باید به آنها غذا بدهیم. من سهل و ممتنع‌ترین مسائل زندگی‌ام را به تئاتر تبدیل می‌کردم و به مردم ارائه می‌دادم. پز نمی‌دادم که بخواهم حرف‌های ثقیل و شبه‌روشنفکرانه بگویم. این حرف‌ها اصلا ربطی به مردم نداشت. آن یک چیز زینت‌المجالس است. تئاتری که با مردم ارتباط نداشته باشد، هنر نیست. هر زمانی که از عمل هنری شما آدم‌های دیگر تغذیه روحی کنند، هنر حادث شده است. مردم عادی چطور با چیزهای بغرنج تغذیه کنند؟ کجای نیازشان را برطرف می‌کند؟ چیزهایی که خودتان هم نمی‌فهمید برای چه روی صحنه می‌برید؟ من ٤٥ سال از عمرم را در خارج از ایران زندگی کردم. بغرنج‌ترین تئاتر‌ها را دیدم. چیزهایی که این دوستان ما، که کارهای عجق‌وجق می‌کنند و به خیالشان دنیا را زیرورو کرده‌‌اند، به عقلشان هم نمی‌رسد، دیده‌ام و دنبال کرده‌ام اما یک چیز را به شما بگویم. اگر بخواهی بغرنجی را حل کنی، بهتر است ساده‌اش کنی نه بغرنج‌تر. روشن است. خیلی روشن است. تمام کوشش امروزی برخی از ما این است که مسائل را بغرنج کنیم طوری که دیگر خودمان هم نفهمیم. ما از روز اول سپاسگزار ولی‌نعمت خودمان، یعنی مردم بودیم. چون این توده عظیم مردمی پول یا سرمایه اصلی شیفتگی ما به هنر را می‌پرداختند. پس بر ذمه ما بود که پاسخ درست بگوییم. ما برای مردم کار می‌کردیم. برای مردم کار‌کردن این نیست که کاری کنیم ما را نفهمند، بلکه یک گام جلوتر از آنها کاری می‌کردیم که برایشان جاذبه داشته باشد و دنبال ما بیایند، ولاغیر.
ضرورت تشکیل و شیوه اداره‌کردن «گروه هنر ملی» چه بود و چگونه آغاز شد؟
ضرورتش درک ضرورت زمانه بوده است. «زندگی بدان‌گاه که نیازمند جنبشی باشد خود فرزندانی می‌زاید که راه تازه را بیابد».
هیچ آمپولی برای شما جنبش به وجود نمی‌آورد. اگر نگاهی به گذشته بیندازید، بسیاری خواسته‌‌اند تزریق انقلابی کنند. واقعیت این است که ایده‌ها خیلی خوب بود اما ضرورت نداشت. توده احساس نیاز نمی‌کرد یا اطمینان نمی‌کرد. زمانه ما به این کار احتیاج داشت. من هم گروه درست نکردم بلکه یک عده هم‌فکر بودیم. نشستیم فکر کردیم چه باید کرد و دیدیم وقتی با هم باشیم بهتر می‌توانیم کار کنیم. اینها همین‌طور به وجود نیامد. خردخرد تکامل پیدا کرد. ما به این نتیجه رسیدیم برنامه‌هایی بگذاریم که جاذبه داشته باشد و مردم جمع و با مشکلات خودشان آشنا شوند. در مقدمه «آنتیگونه» ترجمه شاهرخ مسکوب آمده: «معرفت در هر شرایطی لذت‌بخش است. حتی در تراژدی هم لذت هست».
معرفت خودبه‌خود لذت‌بخش است، حتی معرفت به رنج‌ها. ما در آن زمان دلمان می‌خواست به رنج‌هایمان واقف شویم. می‌خواستیم بدانیم چرا این‌قدر بدبختیم، چرا این‌قدر نداریم. دور هم جمع شدیم و خودبه‌خود گروه «هنر ملی» پدید آمد. کارهای بسیار کوچک اما اساسی کردیم. بیش از ٤٠،٣٠ کار صحنه‌ای، نمایش‌های عروسکی، شهر آفتاب مهتاب و…، بیش از ٤٠ کار تلویزیونی کردم. اما اگر از خودم بپرسید، تنها یک کار اساسی کردم که از همه آنها مهم‌تر است. اولین روزهایی که تلویزیون حبیب‌الله ثابت آمد، یک آمریکایی به اسم مستر هالک، که تکنیسین خوب و معلم خوب‌تری بود، کلاس‌های یک‌ساله فنی تلویزیون گذاشت و من آن دوره را دیدم.
من کار تلویزیون را دوست داشتم، او هم شاگرد این‌طوری دوست داشت. بعد که تلویزیون دولتی آمد، کلاس‌های گویندگی و کارگردانی را شروع کردم. من به‌درستی دریافتم که تلویزیون در تمام دنیا به تئاتر و سینما لطمه‌های جبران‌ناپذیری زده است. رضا بدیعی هم‌دوره‌ای من بود. او از کارگردان‌های نخبه تلویزیون است که بیش از ٤٠٠ اپیزود سینمایی در هالیوود ساخته است. این آدم پر از تجربه، سال‌ها بعد نامه‌ای برای من نوشت و یک عکسی هم همراهش فرستاد. او وسط برف نشسته و قنبرک زده بود. نوشته بود عباس من آمدم راه‌رفتن کبک را یاد بگیرم، راه‌رفتن خودم را هم از یاد بردم. من دریافتم که تلویزیون این ضربات را به سینما و تئاتر زده اما به نظرم در ایران می‌تواند خدمت کند. در ایران ما مهجور هستیم، چیزی به نام نمایش برای مردم مهجور شده بود.
دریافتم تعدادمان بسیار اندک است، دریافتم که توانایی‌ها و کارآمدی‌های ما ضعیف است. پس برای یک مرجع هنرهای زیبای وقت، نامه‌ای نوشتم که اگر ما بتوانیم برنامه تلویزیونی دایر کنیم، می‌توانیم به نمایش و تئاتر این مملکت خدمت کنیم و تئاتر بین مردم رواج پیدا می‌کند. شما مجبورید بازیگر، کارگردان و نمایش‌نامه‌نویس فراهم کنید، شما مجبورید هنرمندان صاحب‌سبک و جوان‌ها را جذب کنید و از این طریق آنها تجربه پیدا می‌کنند. اساس را گذاشتم به اولویت‌بخشیدن به نمایش‌های ایرانی. پس شما چه بخواهید چه نخواهید، بعد از چندی کارگردان و نمایش‌نامه‌نویس و بازیگر پیدا خواهید کرد. من این نامه را برای مهرداد پهلبد فرستادم و ایشان برای دکتر مهدی فروغ. جواب این بود که چنین چیزی محال و غیرکارشناسانه و غیرعملی است. آقای پهلبد مرا خواست و جواب را گفت. گفتم این کار شدنی است اما یک شرط دارد. گفت: چه شرطی؟ گفتم: اینکه دکتر فروغ در این کار دخالت نکند. چون با دکتر فروغ کار کرده بودم و می‌دانستم آدم اداره‌جاتی است. پهلبد فهمید که من چه می‌گویم و گفت خودت مسئولیتش را برعهده بگیر. یک بودجه خیلی باورنکردنی دادم، چون می‌خواستم دستشان را بند کنم. گفتم با ٣ هزار تومان که پول متریال، بازیگر، کارگردان، دکور و غیره است، کار را شروع می‌کنم. آنها هم بودجه را پنج هزار تومان بستند. محالی که گفته بودند، میسر کردم. شش گروه به سرکردگی معمرین و صاحب‌نام‌های تئاتر تشکیل شد. برای اینکه دکتر فروغ ناراحت نشود، شش ماه به او مرخصی دادند و او رفت آمریکا. در این شش ماه کار راه افتاد. تمام کارگردان‌ها و بازیگران درجه یک و جوان‌ها را جذب کردیم؛ ازجمله جعفر والی، بهرام بیضایی، بهمن فرسی، علی نصیریان، علی حاتمی، خانم فخری خوروش، خلیل دیلمقانی، حمید سمندریان و… همه از همان شش گروه آمدند و کار کردند و دیده شدند. شما سه نویسنده درجه یک دارید که همه کارشان را آنجا آغاز کردند. اکبر رادی، بهرام بیضایی و دکتر ساعدی.
به چه دلیل سنت نقدنویسی تئاتر نتوانست به اندازه نمایش‌نامه‌نویسی موفق شود؟
ترس… پروا…، همین پروا بلایا را طویل‌العمر می‌کند… وگرنه کیست کو تن در دهد در طعن و طنز دهر، آزار ستمگر، وهن اهل کبر، رنج و خفت از معشوق، سرگرداندن از قانون، تجری‌های دیوانی که دائم مستعدان صبور از هر فرومایه همی بیند… .
بلای انسان امروز ترس است. نوزاد چون هنوز ترس را نیاموخته، در آب غرق نمی‌شود. خدا نکند در رودخانه بیفتید اما اگر افتادید راهش این است که خود را مثل یک کاغذ روی آب بیندازید. به محض اینکه خود را کنترل کنید، زیر آب رفته‌اید. این حقیر اهل این کار هستم.
بله شناگر ماهر و آشنا به ورزش واترپلو… .
فقط آب پیدا نمی‌کنم. حال بگذار من مبحث شما را زمین بگذارم و قسمت اول را تکمیل کنم. این شش گروه که تشکیل شد، موجی از نویسندگان و کارگردانان و بازیگران پدید آمد و از همه مهم‌تر تماشاچی پیدا کردیم. شب‌های چهارشنبه که نمایش پخش می‌شد، خیابان‌ها خلوت بود. مردم به تئاتر راغب شده بودند. دستگاه هم این را فهمید. فهمیدند که موج جدید نویسنده و کارگردان فراهم شده است و مردم هم جایی می‌خواهند که در آن تئاتر ببینند. این بود که سالن سنگلج، فکر می‌کنم در سال ١٣٤٤، ساخته و افتتاح شد.
 ساخت سالن سنگلج در مقایسه با مسائلی که امروز سالن ایرانشهر را می‌سازد، خودش نماد مهمی است… .
هنوز که هنوز است، با کمال تأسف، بهترین و درست‌ترین تالار، سنگلج است. چون کسانی که اهل تئاتر نبودند و دانشی از این هنر نداشتند، دست به ‌کار ساخت سالن‌های دیگر شدند؛ نمونه‌اش تئاتر شهر.
از چه جهت سالن تئاتر شهر را مناسب نمایش نمی‌دانید؟
چون تئاتر شهر گرد است. آمفی‌تئاتر‌های سراسر دنیا را مطالعه کنید ببینید کدامشان گرد است. آمفی‌تئاتر‌های یونان در فضای باز ساخته شده است. آن دوره بلندگو نبوده اما وقتی بازیگر حرف می‌زده، صدایش تا چهل پله بالاتر شنیده می‌شده است. به این دلیل که یاد گرفته بودند تئاتر باید بیضی‌شکل باشد. تئاتر گرد یک مرکز بیشتر ندارد و کانون مرکزی آن وسط قرار می‌گیرد. اما تالار بیضی‌شکل، دو کانون دارد؛ یک سو بازیگر و سوی دیگر تماشاچی. زمین تالار ٢٥ شهریور یک تکه جداافتاده از بوستان شهر بود که شکل بیضی داشت و آنهایی هم که این تالار را ساختند خیلی واقف به این موضوع نبودند. سالن که ساخته شد، تمام کارهای این شش گروه در آن اجرا می‌شد. هفته‌ای یک برنامه در تلویزیون داشتیم و اجراهای زنده در سالن برگزار می‌شد. دکتر فروغ درست گفته بود که محال است اما عشق محال را ممکن کرد. تلویزیون آر.سی.آ را حبیب ثابت از روی شم تجاری‌اش گیر آورده بود. آر.سی.آ یک فرستنده داشت که از رده خارج شده بود و او آن را به قیمت ارزان خرید، به شرطی که دولت ایران فروش گیرنده‌های تلویزیون را منحصر به او کند. این تلویزیون مال عهد بوق بود که دائم گرم می‌شد و از کار می‌افتاد و باید پنکه روشن می‌کردیم تا باد به آن بخورد و گرم نشود. دوربین‌ها هم لامپی بود و وسط اجرا می‌رفت. آن زمان تصویربردارهای بسیار زبردست و کارکشته‌ای داشتیم؛ مثل آقای عطایی که با دوربین‌ها معجزه می‌کرد. پنج لنز روی یک دوربین نصب بود و لانگ‌شات‌ها را ٥٠ می‌گرفتند و آقای عطایی استاد این بود که هر موقع دوربین می‌رفت، مثل تیر با یک دوربین برنامه را کاور کند. به این ترتیب آقای حبیب ثابت تلویزیون دست دوم را منحصر به خود کرد و تمام گیرنده‌های آر.سی.آ ازمدل افتاده را به فروش رساند تا اینکه تلویزیون ملی آقای قطبی آمد. با این مشکلات فکر می‌کنم مهم‌ترین کار من تشکیل آن شش گروه است که منجر به ساخت سالن ٢٥ شهریور شد.
سؤال قبلی جواب داده نشد. فکر می‌کنید چرا سنت نقدنویسی به اندازه نمایش‌نامه‌نویسی و کارگردانی پیشرفت نکرد؟
آن موقع هم نقادان بسیار خوبی داشتیم. هوشنگ حسامی، دستغیب، نجف دریابندری و فریدون رهنما برای نمایش‌ها نقد می‌نوشتند. احمد شاملو، این عزیز من را فریدون رهنما به ایران و دنیا شناساند. چرا می‌گویید منتقد نداشتیم! منتها این کار ادامه پیدا نکرد. در کانون هنرمندان از رشته‌های مختلف نقاشی، مجسمه‌سازی، شعر، ادبیات و تئاتر دور هم جمع می‌شدیم. ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد، شاملو، دستغیب، فریدون رهنما و نادر نادرپور کنار هم می‌نشستند. آنها در سطحی از شعور و معرفت هنری بسیار قابل‌توجه و آن‌قدر بالا و والا بودند که می‌توانستند همدیگر را تحمل کنند. امروز واقعا این تعامل وجود ندارد و نمی‌دانم چرا.
چه چالشی با نظارت و سانسور آن زمان داشتید؟
سه تا از کارهای من توقیف شد. «روزی خدا»، «در اندوه تولدی دیگر» و «کنار آتش‌دوست». یک بار هم دو نمایش که یکی از آنها را بیضایی نوشته بود و دیگری را نصرت نویدی. سیستم از بنیاد خراب بود. شما هیچ کاری نمی‌توانستید بکنید و هیچ چیزی نمی‌توانستید بگویید.
سانسور به چه شکل اعمال می‌شد؟
متن را می‌فرستادیم اداره تئاتر، آنها هم می‌فرستادند سازمان امنیت. نماینده سازمان امنیت می‌خواند بعد می‌گفت بله یا خیر. بسیاری از مواقع می‌گفتند این و آن جمله را باید خط بزنید. ولی من یک بار و در یک موقعیت مناسب کاری کردم مناسب همان احوالات. در تالار ٢٥ شهریور شش، هفت گروه جشنواره گذاشتند. من «پهلوان اکبر می‌میرد» را داشتم و سازمان امنیت دو صفحه از این متن را با مداد قرمز ضربدر کشیده بود. اما در اجرا همه دیالوگ‌ها را گفته بودم. رقص سماعی که در عکس پشت سر می‌بینید، یکی از آن صحنه‌هاست. مطلب سانسورشده این بود: اینجا شکنجه بود… خریدن آدم… فروختن… در قلعه‌های سرخ، زندان و دار بود… این طرف شاهنامه می‌خونن… اون طرف نعل داغ می‌کنن… نعلو برای تو داغ می‌کنن… تو فریاد نکشیدی… نه زیر داغ، نه زیر شلاق… به قاطر بستن‌ات… قاطر چموش بود… از تنگ نفیر تا غار کفتار روی خس و خاشاک کشیدنت… اگه طناب پاره نشده بود شاید به جاهای دور برده بودنت…، من همه اینها را گفتم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. تا اینکه شاه را برای افتتاح جشنواره دعوت کرده بودند برای یک نمایش روحوضی. برادر فریدون رهنما به شاه گفته بود می‌خواستید بروید پهلوان اکبر را ببینید. یخه ما را گرفتند که باید پهلوان اکبر را برای شاه اجرا کنید. معاون وزارتخانه گفت: «آنجایی که یک چیزاهایی می‌گویند درباره نعل و داغ و از این حرف‌ها… بگو نگویند». من گفتم: «مگر می‌شود؟ یک بازیگر شش ماه تمرین کرده تا این دیالوگ‌ها را بگوید. اگر به او بگویند نگو، جلوی شاه توپوق می‌زند و همه چیز بهم می‌خورد. تازه از کجا معلوم که ایشان نمی‌خواهد بداند ما این چیزهایی را که شنیده است، می‌گوییم یا نه؟» گفت: «ای بی‌شرف» (وقتی تنها بود مزاح می‌کرد). رفت پیش پهلبد و او هم گفته بود پس اگر این‌طور است، بگذار بگویند. من سانسور را نپذیرفتم و هیچ اتفاقی نیفتاد.
چرا نسل دهه ٤٠ و ٥٠ اغلب از تئاتر کناره گرفت، و امروز فکر می‌کنید این کار شما هنوز هم کار بجایی بوده است؟
من ٥٠ سال کار کردم. ٤٠ پی‌اس تلویزیونی و ٣٠ اجرای صحنه‌ای داشته‌ام. مگر یک آدم چقدر کار می‌کند. در ضمن شما از کجا می‌دانید من کار نمی‌کنم؟ من ٧٠٠ صفحه انتقال تجربه پنجاه‌ساله‌ام را در متنی به نام «دیدار با خویش» نوشته‌ و به ناشر سپرده‌ام. واقعیت این است که گاهی تا ساعت دو نیمه‌شب کار می‌کنم. به این کناره‌گیری اعتقاد ندارم. شما می‌توانید سؤال کنید آخرش که چی؟ خانم جان! یک‌ جا آدم بدون اینکه بخواهد توی دنیا می‌افتد و یک‌ جا باید بمیرد. مهم این است که به این فاصله چطور معنی می‌دهید. معنی زندگی محتوم من این است.
شما کناره‌گیری کردید و عده‌ای دیگر به انزوا رفتند. این اتفاق غم‌انگیزی بود که برای این نسل افتاد… .
نعلبندیان از اول، آدم خاصی بود اما کم آدمی داریم که به اندازه ساعدی کار کرده باشد. نصرت نویدی زود مرد. من دو، سه فصل راجع به نویدی نوشته‌ام. نویدی آدم خاصی بود. سرشت ویژه‌ای داشت. اصل‌ترین آدمی بود که می‌شناختم. هیچ‌کس به اندازه او روستا و روستایی را نمی‌شناسد. هر کدام از کارهایش گنجینه بی‌نظیری در ادبیات ایران است. هم از لحاظ سوژه و هم دیالوگ بی‌نظیر بود و حیف که زود مرد.
نصرت نویدی یکی از نویسندگان مهجوری بود که چشم تیزبین شما دید و شناساند. متأسفانه هنوز هم مهجور و ناشناس است. چطور او را پیدا کردید؟
برای چندمین سال جشن هنر، من و داوود رشیدی را دعوت کرده بودند تا دو برنامه بگذاریم. آقای بیضایی متنی برای من نوشته بود و آقای ساعدی گویا «جانشین» را برای رشیدی. سازمان امنیت متن ساعدی را توقیف کرد. من هم روی همکاری با او انصراف دادم. آنجا در مسابقه نمایش‌نامه‌نویسی، نصرت نویدی اول شد. نفر دوم نعلبندیان بود با متن «پژوهشی ژرف و سترگ» و نفر سوم هم کوروش سلحشور با متن «آلونک» . در همین زمان با نویدی و نوشته‌هایش آشنا شدم و چند کار از او اجرا کردم. این خان‌زاده روستایی انسان فوق‌العاده بزرگی بود. یک حالت تسخیرکردن داشت. با آن خنده‌های زیبا و درخشان و آن سادگی‌اش هر آدمی را جذب می‌کرد. یک روز توی خیابان مرا دید و گفت: «ولت نمی‌کنم. باید برویم ده و مدتی میهمان من باشی». گفتم: «می‌آیم» و قرار شد با هم تماس بگیریم و این سفر را عملی کنیم و او رفت به ده. همان رفتن بود و بعد خبر فوتش آمد.
بیشتر نمایش‌هایی که به صحنه بردید متن‌هایی از بهرام بیضایی است. نظرتان راجع به کار ایشان چیست؟  
بیضایی بی‌تردید دارای چنان هوش، استعداد و حافظه‌ای است که گمان نمی‌کنم نمونه‌ای داشته باشد. به همین دلیل بی‌نهایت لغت، مطلب و اندیشه‌ بکر دارد. بارها شده است بیضایی گفته قصه‌ای نوشته‌ام که می‌خواهم برایت تعریف کنم و در همان وقت که تعریف می‌کرد به آن اضافه می‌کرد. بیضایی آگاه‌ترین آدم نمایش ماست؛ هم در تئاتر و هم در سینما. تا بخواهید سوژه نانوشته و کار نکرده دارد و امیدوارم امروز که فراغتی پیدا کرده، مقداری از ایده‌هایش را نوشته باشد. بیضایی هنگامی که در گروه بود، دو نمایش «میراث ضیافت» و «سلطان مار» را کارگردانی کرد. خوب بود ولی کار درخشانی نبود. یک روز نمایش‌نامه «افرا» را برایم خواند. برخلاف سایر نمایش‌نامه‌هایش، زبان محاوره‌ای داشت. گفتم: «خیلی طولانی است». گفت: «کمی صبر کن». خواندن «افرا» سه ساعت طول کشید. اما وقتی تمام شد، من قانع شده بودم که باید همین‌طور باشد. «افرا» که اجرا شد، نمایش را دیدم. اجرای او یک تعریف بسیار درخشانی بود که برای من تازگی داشت. یک اسلوب جدید و مدرن آورده بود و من خیلی لذت بردم از نوع و شیوه اجرای بدیع آن.
در پایان اگر بخواهید، با حدود ٦٠ سال سابقه نمایش، برای ما بگویید تئاتر از لحاظ شما چیست، چه می‌گویید؟
«به عمل کار برآید به سخندانی نیست». در تاریخ هنر هم که نگاه کنید، مجموعه تئاتری، مجموعه عملی و اجرائی است و نه نوشتاری. این را بارها گفته‌ام که استانیسلاوسکی بعد از ٣٠ سال کار و تقریر جزئیات سیستم اجرائی‌اش، درنهایت راضی نبود. به همین دلیل مسکو را رها کرد و رفت اسکاندیناوی. مدتی آنجا تفکر می‌کند و خوشبختانه آنجا به نتیجه عالی می‌رسد و با تجربیات عملی بازمی‌گردد. به قول برشت، بزرگ‌ترین کشف او اعمال جسمانی است؛ یعنی کاری که اجداد ما می‌کردند. برای اینکه کار تئاتر کار عملی است. هر لحظه‌اش تجربه است و هر تجربه آبستن تجربه جدید.




خواننده‌ای که قطعه‌ای راک برای “شهید جهان‌آرا” خوانده: با شنیدن صدای کویتی‌پور یاد دایی شهیدم می‌افتم

سینماژورنال: وفات پدر شهید جهان‌آرا، موج تازه‌ای از یادآوری خاطرات محمد جهان‌آرا را در شبکه‌های مجازی به راه انداخته.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “شرق” اگرچه دنیای قهرمانانه این شهید در ذهن ایرانی‌ها با آهنگ «ممد نبودی ببینی» کویتی‌پور حک شده اما به‌تازگی آهنگ «ممد» با صدای هومن اژدری سعی کرده در فضایی غیرمتعارف، روایتی دیگر از قهرمانی‌های جهان‌آرا را به ثبت برساند.

هومن اژدری نه به سیاق موسیقی‌های حماسی و نه در دستگاه‌های موسیقی ایرانی، بلکه به سبک راک از دلاوری‌های جهان‌آرا گفته تا به قول خودش «یک قهرمان ملی را برای نسل امروز دوباره معرفی کند».

داستان زندگی جهان آرا را از زبان پدرش شنیدم و موزیک-ویدئو ساخته شد

اژدری که متولد سال ٥٦ است، بخش عمده‌ای از خاطرات خود را مرتبط با جنگ می‌داند: «قصه جنگ از بچگی همراه من و نسل من بوده اما همیشه دنبال فرم خاصی برای بیان آن می‌گشتم تا اینکه سه سال پیش و بعد از بازگشتم به ایران تصمیم گرفتم محور داستانم را برپایه داستان قهرمانانه جهان‌آرا بگذارم و این موزیک‌ویدئو با همین رویکرد ساخته شد».

برخلاف تصور عمومی، اصلی‌ترین مشکل اژدری در این مسیر، نبود اطلاعات کافی درباره جهان‌آرا بوده است: «اصولا کمترین و مختصرترین اطلاعات در این حوزه وجود داشت که کمک چندانی نمی‌کرد درحالی‌که امثال جهان‌آرا قهرمان‌های ملی ما هستند و می‌توانند در دوره‌ای که چندان قهرمانی برایمان نمانده، از آنها الگو‌برداری کنیم».

در نهایت او برای ساخت این کلیپ از مناطق جنگی بازدید می‌کند و در همین زمان است که داستان زندگی جهان‌آرا را از زبان پدرش- در یک مصاحبه- می‌شنود و موزیک‌ویدئو ساخته می‌شود: «چندروز پیش که شنیدم پدر ایشان فوت کرده، واقعا حسرت خوردم، دوست داشتم ایشان هم نتیجه کار را ببینند.»

دوست داشتم در سبک راک از جهان آرا بگویم

اما شنیدن نام جهان‌آرا در یک آهنگ راک موضوع تازه‌ای است که اژدری درباره‌اش این‌طور توضیح می‌دهد: «دوست داشتم چیزی که می‌سازم برای مردم و از زبان مردم باشد؛ سبک من راک است و دلم می‌خواست در همین سبک با لحنی بومی و مختص به جنوب کشور از جهان‌آرا بگویم».

بااین‌همه خاطره ایرانی‌ها از محمد جهان‌آرا، تصویری است که از او در ترانه «ممد نبودی ببینی» با صدای کویتی‌پور جاودانه شده. اژدری، آهنگ خودش را نه در رقابت با آهنگ کویتی‌پور می‌بیند و نه در سودای آن.

صدای کویتی پور مرا یاد دایی شهیدم می اندازد

وی می گوید: «یک‌سری آهنگ نوستالژیک هستند و در خون ما جریان دارند. خود من وقتی که آهنگ آقای کویتی‌پور را می‌شنوم، یاد دایی شهید و بستگان جانبازم می‌افتم. آن آهنگ دنیای خاصی برای خودش ساخته، همچنان که آهنگ من هم به‌دنبال ساختن چنین دنیایی است. حالا طیف وسیعی از مخاطبان از طریق آهنگ‌هایی این‌چنینی در پی کشف دوباره یک شهید هستند و این به نظرم برای موسیقی ما یک افتخار است که راهی باشد برای شناساندن قهرمانان ملی‌مان». 

هومن اژدری
هومن اژدری



بالاخره “حبیب” به حرف آمد و درباره همه چیز سخن گفت؛ از دیدار با مشایی و علاقه برای همخوانی با محمد اصفهانی تا بدقولی یک آقازادۀ خواننده، پشت پرده دستگیری‌اش در گیلان، قرآن‌خوانی پسرش در مسجد، بازگشت خوانندگان لس‌آنجلسی و کیفیت صدای پاشایی و چاووشی

 سینماژورنال: حبیب محبیان خواننده موسیقی پاپ شش سالی می شود به ایران وارد شده و در این بازه زمانی قطعاتی را هم ساخته است و خوانده است.
به گزارش سینماژورنال هرچند در بازه های زمانی مختلف شایعاتی درباره انتشار آلبوم و برگزاری کنسرت حبیب مطرح شد اما هیچ کدام از این شایعات رنگ واقعیت نگرفت.

حبیب در گفتگویی تفصیلی با “زندگی ایده آل” کوشیده درباره بخشهایی کمتر شنیده شده از زندگیش پس از بازگشت به ایران سخن گوید.

احمدی نژاد امضاء کرد و سه روزه مجوز گرفتم

حبیب درباره دیدار با اسفندیار رحیم مشایی مشاور محمود احمدی نژاد می گوید: دیدار کوتاهی با مشایی در دفترشان داشتیم. دوستی که نزدیکی به دولت وقت داشت نامه ای تنظیم کرد و پیش احمدی نژاد برد. ایشان هم بلافاصله امضا کردند و به ارشاد رسید. سه روزه مجوز گرفتم تا بتوانم آلبوم ضبط کنم تا اینکه شخصی که مایل به سرمایه گذاری بود مرا برد پیش آقای مشایی. به چه دلیل نمی دانم.

مشایی گفت اگر برگردید خوشحال می شویم
وی ادامه می دهد: مشایی خواستند مرا ببینند و گفتند اینجا وطن شماست و اگر برگردید خوشحال می شویم. برخوردشان خیلی خوب بود. وقتی فهمیدند تا سال 62 ایران بودم برایشان جالب بود.

آقازاده خزعلی زیر قولش زد…

حبیب که طی حضور در ایران قطعه ای دوصدایی با عنوان “محکوم” را با حسین خزعلی فرزند آیت ا.. خزعلی که با نام هنری “سمیر زند” فعالیت می کند خوانده است خاطره خوشی از این همکاری ندارد.

به گزارش سینماژورنال وی در شرح این ماجرا می گوید: درباره آهنگ “محکوم” باید بگویم شخصی{سمیر زند} به من زنگ زد و گفت اگر اجازه دهید من یک خط با شما بخوانم و من گفتم مخارجش بالاست. وی ابتدا همه شرایط را فراهم کرد و من رفتم و خواندم.
وی ادامه می دهد: اما وی شیطنت کرد و برخلاف ابتدای کار که گفت فقط یک خط می خواند دو سه خط خواند. البته من در عرض 15 دقیقه خوانندگی را یادش دادم و در نهایت آهنگ ضبط شد و یک روز به من زنگ زد و گفت کلی از اساتید به من گفته اند دیگر خودت میتوانی بخوانی اما در نهایت زیر قولش زد و پول مرا تسویه نکرد.

این آدمها خطرناک هستند

حبیب می افزاید: من با ایشان{سمیر زند} قرارداد نداشتم و اطمینان کردم. هیچ وقت کلاه سر کسی نگذاشتم و دوست هم ندارم کسی کلاه سرم بگذارد. حضرت علی(ع) می گوید اگر کسی خواست سرت کلاه بگذارد نگذار ولی اگر کسی کلاه سرت گذاشت بدانید که کلاه سر خودش گذاشته.

حبیب تاکید می کند: این جوان بعد از آن جریان چند بار پیام داد و عذرخواهی کرد. حتی یک بار از دوبی زنگ زد و من قطع کردم. این آدمها خطرناک هستند.

ماجرای بازداشت در ماسال

یکی دیگر از اتفاقات پیرامون حبیب حین حضور در ایران شایعه بازداشت او در ماسال بود. حبیب خودش در این باره می گوید: کل ماجرا سوءتفاهم بود. ماجرا از این قرار بود که عده ای می خواستند از طریق من سایتشان پرطرفدار شود و من اجازه ندادم…گفتم حاضرم با همه سربازان پاسگاه عکس بگیرم و به آنها امضاء دهم اما با شما عکس نمی گیرم.

حبیب
حبیب

اصلا موزیک گوش نمی دهم! البته آهنگهای اصفهانی را شنیده ام و اگر بخواهد حتما همکاری می کنم

حبیب درباره دامنه علاقه موسیقایی اش بیان می دارد: اصلا حرفی از موسیقی پاپ نزنید. من اصلا موزیک گوش نمی کنم. ماشینی که از شمال من را به تهران می آورد اصلا نباید موزیک پخش کند! البته این را بگویم آهنگهای اصفهانی را شنیده ام. اصفهانی بخواهد با من کار کند حتما این کار را می کنم.

چاووشی در ایران، بهترین است

خواننده قطعات “مرد تنهای شب” و “مادر” با اشاره به صدای محسن چاووشی بیان می دارد: در فیلمی به نام “سنتوری” به نظرم محسن چاووشی شعر و ملودیهای خوبی انتخاب کرده بود و شعر و ملودی هایی که چاووشی انتخاب میکند در ایران، بهترین است.

بعد از فوت پاشایی فهمیدم چقدر بااحساس می خواند

حبیب محبیان درباره مرتضی پاشایی چنین می گوید: بعد از فوت مرتضی پاشایی آهنگهایش را گوش دادم و بعد فهمیدم که چقدر بااحساس می خواند. او شعرهای قشنگ و احساسی را انتخاب می کرده.

هیچ خواننده لس آنجلسی نمی تواند برگردد

به گزارش سینماژورنال حبیب شایعات مربوط به بازگشت خوانندگان لس آنجلسی را هم رد کرده و اظهار می دارد: کسی که بخواهد بازگردد باید چند سال صبر کند و در جامعه نباشد. من توصیه میکنم اگر می خواهند بیایند 2 تا 3 سال در جامعه ظاهر نشوند و اگر تحمل دارند برگردند. هیچ خواننده لس آنجلسی نمی تواند برگردد و خبرهایی که می شنوید کذب است.

محمد قاری قرآن است

محمد محبیان فرزند حبیب هم مانند پدر صدای خوبی دارد. حبیب درباره فعالیتهای کنونی محمد می گوید: محمد دانشجوی طب سنتی است و در آمریکا درس می خواند…محمد پسر بسیار باسوادیست بخصوص در زمینه اسلام شناسی. محمد یک زمانی در یک مسجد در لس آنجلس اذان می گفت. قاری قرآن هم هست…




توضیحات صریح رامبد جوان درباره حواشی سیاسی اخیر، دلایل دعوت از حدادعادل و تعطیلی “خندوانه”

سینماژورنال: هیچ کس فکرش را هم نمی کرد برگزاری یک مسابقه استندآپ کمدی در “خندوانه” تا این حد جنجالی شود.

به گزارش سینماژورنال با این حال ربط دادن برخی موضوعات سیاسی به این مسابقه و اظهارنظرات غیرمنطقی برخی هنرمندان در دخالت دادن نگرشهای سیاسی به یک رقابت هنری سبب ساز جنجالی فراوان شد.

جنجالی که یک سر آن امین حیایی بود و سر دیگرش امیرمهدی ژوله؛ اولی به خاطر بازی در “قلاده های طلا” مورد انتقاد برخی چهره های افراطی قرار گرفته بود و دومی به خاطر نویسندگی در یک نشریه اصلاح طلب مورد حمایت همین چهره ها.

رامبد جوان در تازه ترین گفتگویش سعی کرده توضیحات صریحی را درباره این اتفاقات دهد. وی با اشاره به اتفاقات اخیر و اینکه برنامه اش هیچ گاه سیاسی نبوده به بهناز شیربانی در “شرق” می گوید: حقیقتا خودم هم غافلگیر شدم و فکر می‌کنم نیاز است تا تحلیلگران مسائل اجتماعی درباره این موضوع صحبت کنند. بارها به این نکته تأکید کرده‌ام که «خندوانه» به‌هیچ‌وجه سیاسی نیست.

نه ژوله متعلق به جناح خاصی است و نه امین حیایی

وی ادامه می دهد: مشخص است که نه امیرمهدی ژوله متعلق به جناح خاصی است و نه امین حیایی. بارها تأکید کرده‌ایم که «خندوانه» تنها برای شادکردن مردم ساخته شده و اجرای این مسابقات به دلیل هیجان و شادی بیشتر مردم است و در انتهای برنامه هم که به رسم همیشگی شعار خلیج‌فارس و ایران را می‌خوانیم. پس تکلیف ما مشخص است. به‌گمانم این رفتارها نیاز به تحلیل روان‌شناسی دارد تا آسیب‌شناسی دقیقی روی آن صورت بگیرد.

هیچ کدام از ما نگاه سیاسی نداریم

جوان ضمن ابراز ناراحتی از اتفاقات پیش‌آمده در روزهای اخیر بار دیگر بر اینکه «خندوانه» سیاسی نیست تأکید می‌کند و می گوید: هیچ‌کدام از ما نگاه سیاسی به «خندوانه» نداریم. طبعا ممکن است موضوعات مورد بحث در مواقعی به‌هم گره بخورد. مثلا نگاه سیاسی یا فرهنگی در برخی موارد با هم تداخل داشته باشد. نگاه و طراحی ما در این برنامه اصلا سیاسی نیست و تنها اجتماعی و فرهنگی است.

وی می افزاید: اگر با دید یا زاویه‌ای دیگر به یک اتفاق نگاه کنیم می‌توانیم تعبیر سیاسی از آن دربیاوریم مثل اینکه من در خانه‌ام بنشینم و اخبار سیاسی نگاه کنم یا صفحه سیاسی یک روزنامه را با دقت بخوانم. در این صورت من آدم سیاسی‌ای هستم؟ اینکه چه نوع رفتاری می‌تواند رفتار سیاسی باشد و اینکه تا چه حد آسیب‌زننده باشد یا آسیب‌پذیری ایجاد می‌کند نیاز به تحلیل دارد. نمی‌دانم چرا عده‌ای اصرار دارند که ما را به جریانات سیاسی گره بزنند؟

حدادعادل به عنوان یک ادیب به برنامه دعوت شد

رامبد جوان درباره دلایل دعوت از غلامعلی حدادعادل که یک شخصیت سیاسی است به برنامه اش اظهار می دارد: آقای عادل به‌عنوان یک ادیب که کارهای تحقیقاتی انجام می‌دهد و رئیس فرهنگستان زبان و ادب است به برنامه دعوت شد و ما از این منظر با او معاشرت می‌کنیم. واقعا تکلیف ما روشن‌تر از این نمی‌تواند باشد. ما قصد سیاسی‌کاری نداریم و تنها برای شادی و یادآوری شادی به مردم، این برنامه را تولید می‌کنیم.

عاشق مردم هستم

این بازیگر، کارگردان و مجری خاطرنشان می سازد: من این جنجال‌ها را به رسمیت نمی‌شناسم. همه، موضع من را نسبت به ساخت برنامه می‌دانند. ژوله یا حیایی سردمدار جناح فکری خاصی نیستند. همیشه گفته‌ام که عاشق مردم هستم و تمام تلاشمان را برای شادی آنها انجام می‌دهیم. حقیقتش این است که ساخت این برنامه آن‌قدر کار دشواری است و گرفتاری‌های خاص خودش را دارد که می‌شود به این چیزها توجه نکرد و اگر به این حواشی بپردازیم، از اتفاق اصلی دورتر می‌شویم.

بعد از تعطیلی “خندوانه” سراغ ساخت فیلم ام می روم

مدتی دیگر فصل دوم برنامه «خندوانه» تمام خواهد شد و مشخص نیست فصل سوم این برنامه بار دیگر چه زمانی روی آنتن خواهد رفت. رامبد جوان درباره تعطیلی برنامه به این دلیل است که من فیلم سینمایی خواهم ساخت که باید برای حضور در جشنواره فیلم فجر آماده شود و بعد از آن فصل سوم «خندوانه» را آغاز خواهم کرد.
او در پاسخ به این پرسش که آیا صحبت از ساخت برنامه‌ای با شمایل «خندوانه» مطرح است و به‌جای آن پخش خواهد شد، یا خیر؟ می‌گوید: نمی‌دانم. امکان دارد که چنین تصمیمی گرفته شود اما من در جریان پروژه دیگری نیستم.




اظهارنظر صادقانه سیروس الوند درباره فیلم “هنروتجربه”ای داوودنژاد

سینماژورنال: علیرضا داوودنژاد کارگردانی که در سالهای اخیر کوشیده دوز تجربه گرایی خود را بالا ببرد بعد از ساخت “مرهم” و “کلاس هنرپیشگی” که این دومی یک اثر کاملا آوانگارد محسوب میشد اخیرا فیلمی به نام “روغن مار” را کارگردانی کرده است.

به گزارش سینماژورنال نکته جالب درباره “روغن مار” آن است که داوودنژاد آن را با حداقل هزینه و با دوربین گوشی موبایل خود ساخته است و طبیعی است که جایی بهتر از گروه سینمایی تازه تأسیس “هنروتجربه” را برای اکران آن پیدا نکند.

از جمله کارگردانانی که در مراسم رونمایی “روغن مار” این فیلم را به تماشا نشست سیروس الوند بود. فیلمسازی که ساخته هایی چون “آوار”، “یک بار برای همیشه” و “رستگاری در هشت و بیست دقیقه” را در کارنامه دارد.

راستش را بخواهید از “روغن مار” سردرنیاوردم

الوند درباره “روغن مار” ظهارنظر جالبی کرده؛ او با بیان اینکه این فیلم هم مانند سایر فیلمهای داوودنژاد است به “سینما” می گوید: راستش را بخواهید چندان از “روغن مار” سردرنیاوردم. البته درست مثل سایر فیلمهای او.

وی ادامه می دهد: البته چند پلان جذاب در دل فیلم گنجانده شده بود اما این فیلم از آن دست آثاری بود که باید یک بار دیگر ببینیم و با یک بار تماشا کردن، نمی توانم درباره آن چیزی بگویم.

سیروس الوند خاطرنشان می سازد: من همیشه سینمای داوودنژاد را دوست داشته ام اما این تجربه اش را نفهمیدم و الان نمی توانم درباره آن نظری داشته باشم. هرچند که روحیه جسورانه و تجربه گرای او را تحسین می کنم.




خسرو معصومی: اغلب مخاطبان جشنواره مونترال، میانسال و پیر بودند/نسخه اصلی “تابو” بدون ممیزی پروانه نمایش گرفت/”پر پرواز” را دوست داشتم و تهیه‌کننده‌اش رفیق دوست‌داشتنی من بود/اگر شادمهر برگردد و “پر پرواز2” ساخته شود رکوردشکن فروش خواهد بود

سینماژورنال/غفور پورغفور: هرچند بلحاظ کمیت، امسال فیلمهای زیادی از ایران و از جمله فیلم اخیر مجید مجیدی در جشنواره مونترال حضور داشتند اما تنها فیلم بلند ایرانی که در بخش مسابقه جشنواره حاضر بود “تابو/پدر وحشی” بود؛ تازه ترین ساخته خسرو معصومی.

به گزارش سینماژورنال “تابو” که به تازگی هم پروانه نمایش داخلی گرفته در دو نوبت برای مخاطبان جشنواره مونترال به نمایش درآمد و آن طور که معصومی می گوید اقبال عمومی به آن نسبتا خوب بوده است.

اغلب مخاطبان جشنواره مونترال پیر و میانسال بودند

معصومی در گفتگو با سینماژورنال درباره وضعیت نمایش “تابو” در جشنواره مونترال بیان می دارد: برخورد مخاطبان جشنواره با فیلم نسبتا خوب بود بخصوص که جشنواره امسال مونترال جشنواره پرفیلمی بود و بیشتر از 80 فیلم در جشنواره حاضر بودند.

وی ادامه می دهد: بلحاظ تعداد مخاطبان، جشنواره مونترال جشنواره پرمخاطبی است و مخاطبانش از مخاطبان جشنواره فجر بیشتر بود اما از نظر دامنه سنی برایم عجیب بود که اغلب مخاطبان جشنواره یا میانسال بودند و یا پیر و مخاطبان جوان چنان که باید حضور نداشتند.

معصومی درباره اینکه خودش در گفتگو با برخی از دست اندرکاران جشنواره از آنها درباره دامنه سنی بالای مخاطبان پرسیده و به پاسخ روشنی نرسیده می افزاید: این اتفاق برای من واقعا غیرمنتظره بود و سعی کردم در گفتگو با برخی دست اندرکاران به پاسخی درباره آن دست یابم که البته کوششهایم بی نتیجه ماند.

مونترال مخاطبان زیادی داشت اما تنوع سنی در مخاطبان وجود نداشت

این کارگردان با اشاره به اینکه در جشنواره های زیادی شرکت داشته و جشنواره فجر را بلحاظ کمیت پرمخاطب می داند اظهار می دارد: نکته مهم این است که جشنواره فجر هم مخاطبان زیادی دارد و هم تنوع سنی مخاطبان در آن زیاد است. شاید مونترال جزو معدود جشنواره هایی بود که مخاطبانش از مخاطبان جشنواره فجر بیشتر بود اما تنوع سنی در آن به چشم نمی خورد.

نسخه اصلی “تابو” بدون ممیزی پروانه نمایش گرفت

“تابو”ی خسرو معصومی سال قبل به بخش مسابقه جشنواره فجر راه نیافت و مدتها نیز پشت خط دریافت مجوز نمایش ماند تا اینکه حدودا سه هفته قبل پروانه نمایش آن صادر شد.(اینجا را بخوانید) معصومی درباره ممیزیهای وارده به اثر برای دریافت پروانه نمایش به سینماژورنال می گوید: هیچ ممیزی خاصی به فیلم وارد نشد و همان نسخه اصلی پروانه گرفت.

وی در پاسخ به این سوال که با وجود لحاظ نشدن ممیزی دلیل این همه وقفه در صدور پروانه نمایش چه بود می گوید: تهیه کننده “تابو” جواد نوروزبیگی بود که پروانه ساخت را هم گرفته بود و از آنجا که ایشان در ماههای اخیر بشدت درگیر دیگر محصولات خود بود دریافت پروانه “تابو” عقب افتاد. به هر حال ایشان سال قبل شش فیلم تهیه کرده بود و طبیعی است سرش شلوغ بود!

محمد امامی سرمایه گذار و تهیه کننده اصلی “تابو” بود

معصومی در توجیه عقب افتاده شدن دریافت پروانه نمایش “تابو” توسط تهیه کننده اش جواد نوروزبیگی بیان می دارد: در ابتدای تولید ایشان پذیرفت که پروانه ساخت اثر را بگیرد و تهیه کننده ما باشد اما از جایی به بعد محمد امامی{یکی از تهیه‌کنندگان مجموعه های “شاهگوش” و “شهرزاد”} به عنوان سرمایه گذار و تهیه کننده اصلی وارد کار شد و در واقع امور تهیه کنندگی را ایشان پیش بردند ولی برای احترام به تهیه کننده اولیه نام ایشان را در پروژه حفظ کردیم.

“پر پرواز” را دوست داشتم و تهیه کننده اش هم دوست داشتنی بود

یکی از مسائلی که در هفته های اخیر در فضای سینما مطرح شده بود ساخت قسمت دوم “پر پرواز” با حضور شادمهر عقیلی در آن بود! چندی قبل نقل قول “پشیمانی از ساخت “پر پرواز”” به خسرو معصومی نسبت داده شد و اینکه با تهیه کننده آن فیلم مشکل داشته است.

وقتی از وی می پرسیم مشکلش با تهیه کننده “پر پرواز” چه بوده که دیگر علاقه ای به ساخت ادامه آن ندارد به سینماژورنال می گوید: اول باید بگویم که برخلاف آنچه در برخی رسانه ها مطرح شد اتفاقا “پر پرواز” را دوست داشتم و البته که بخاطر یکی از رفقای تهیه کننده ام{جلال قزل‌ایاق} آن را کارگردانی کردم؛ رفیقی که خیلی هم دوست داشتنی بود.

اگر شادمهر بازگردد و “پر پرواز2” ساخته شود رکوردهای فروش را جابجا خواهد کرد

وی ادامه می دهد: این را هم می دانم که اگر شادمهر بازگردد و در فیلم باشد سوژه داستانی اثر آن قدر کشش دارد که به تولید یک اثر پرفروش بدل شود و حتی رکوردهای فروش را جابجا کند اما شخصا برای من انگیزه ای برای ساخت آثار تجاری به آن سبک و سیاق وجود ندارد.

کارگردان آثاری چون “رسم عاشق کشی” و “باد در علفزار می پیچد” خاطرنشان می سازد: من در سینمای حرفه ای مسیر خودم را پیدا کرده ام و همین مسیر را هم ادامه خواهم داد. ساختن قسمت دوم “پر پرواز” برای من معنایی ندارد جز اینکه “خداحافظ سینما”!

خسرو معصومی تأکید می کند: زمانی که “پر پرواز” را ساختم می خواستم تواناییهای خودم را در ساخت محصولی کاملا تجاری محک بزنم و اتفاقا محک خوبی هم بود اما الان مسیری را پی گرفته ام که می خواهم آن را ادامه دهم.




فریدون جیرانی: یک کار اطلاعاتی و امنیتی در سطح ملی انجام دادم و به آن افتخار می‌کنم!

سینماژورنال/علی کیانی موحد – ایمان کوچکی: همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه یک باره ورق برگشت. صحبت از سریال «تعبیر وارونه یک رویا» است.

آخرین ساخته فریدون جیرانی که به یک باره از میانه‌های کار روندی را دنبال کرد که به انتقادهای بسیاری منجر شد و نظر مردم درباره این سریال تغییر کرد.

همین موضوع باعث شد تا فریدون جیرانی را سوال پیچ کنیم که چرا سریالش علیرغم شروع طوفانی، خیلی بد به پایان رسید.

جوابهای وی آن قدر عجیب است که بعضا می مانی این اتفاقات واقعا رخ داده یا خود ماجراهای یک سناریوی تراژیک است؛ از بی پولی در ارمنستان تا عجله تلویزیون که باعث شد در تدوین به کار ضربه بخورد.

این گفتگو پیش از این در “تماشاگران امروز” منتشر شده است.

*چه اتفاقی افتاد که فریدون جیرانی دوباره به مطبوعات بازگشته است؟!

(باخنده) دیگر حوصله فیلمسازی ندارم! برای سن من سخت است. الان پشت میز می نشینم و به دیگران دستور می دهم اما فیلمسازی حوصله ای می خواهد که دیگر ندارم. سریال سازی هم چون طولانی است خیلی سخت تر است برای من. در این سریال یازده ماه مشغول به کار بودم که انرژی زیادی از من گرفت. باز فیلم سینمایی حداکثر دوماه کار دارد و می توان آنرا تحمل کرد.

*نقدهایی که به سریال شما شده خوانده اید؟!

تا چند قسمت پایانی نقد آنچنانی به سریال نبود. در فضای مجازی ارتباط خوبی با کار برقرار شده بود و مردم سریال را دوست داشتند. در مطبوعات هم نقد منفی نبود و چند یادداشت در مطبوعات و سایتها کار شده بود. از قسمت بیست و چهارم تا آخر به یکباره حمله به سریال شروع شد. پس از نقدهای منتقدین، تماشاگران عادی نیز در صفحات مجازی به انتقاد از ما پرداختند. به جز قسمت آخر که تماسهای تلفنی شد و به شدت کار را زیر سوال بردند، بازخورد مثبت زیادی داشتیم.

*اکثر انتقادات هم به پایان بندی سریال بود…

پایان بندی در سریالهای ایرانی به یک معضل تبدیل شده است! یک سری محدودیتها وجود دارد و از سوی دیگر فیلمنامه ها معمولا کامل نیستند و به دلیل آنکه سر صحنه کامل می شوند، پایان بندی دچار مشکل می شود. همزمانی پخش و ساخت هم باعث می شود که کار با سرعت بیشتری تولید شود و کارگردان به ناچار قید برخی از سکانسها را بزند!

*گفته می شود پایان بندی سریال این نبوده و عوض شده است!

نه، پایان بندی همین بود که مشاهده کرده اید. یعنی قرار بود شخصیت اصلی از مرز رد شود و افرادی که دزدیده شده اند را به صورت قهرمانانه نجات دهند. به همین دلیل ابتدا به ارمنستان رفتیم و مجبور شدیم صحنه پایانی را قبل از صحنه ماقبل فینال بگیریم. از سوی دیگر به شرایط مالی بدی خوردیم و صحنه فینال آنچه می خواستیم از کار درنیامد.

*چه مسائل مالی؟!

در ارمنستان پول نداشتیم. روزهای آخر در بی پولی کامل بودیم!

*مگر امکان دارد؟!

این اتفاق افتاد. داستانش طولانی است و به درد خوانندگان شما نیز نمی خورد. آنها سریال را دیدند و پشت صحنه این قضیه به دردشان نمی خورد. مردم می گویند فیلم برایشان مهم است و پشت پرده اش اهمیتی ندارد!

*اصلا اینگونه نیست. اتفاقا برای همه خوانندگان ما این سوال به وجود آمده که چرا این سریال این گونه تمام شد؟ پس محافظه کاری را کنار گذاشته و داستان حضورتان در ارمنستان را تعریف کنید…

قرار بود کارگردان اکشن هنگ کنگی و چند بدلکار به ارمنستان بیایند و صحنه های نهایی را به آنها بسپاریم. قرارداد کاری ما هم بسته شد. ما همراه گروه به ارمنستان رفتیم اما سینه موبیل در مرز گیر کرد! اجازه ترخیص به آن ندادند و برخی از بچه ها هم خواستند زرنگی کنند و برای آنکه هزینه هایمان کم شود، قند و شکر و یک سری مایحتاج این چنینی را هم در سینه موبیل جای دادند! بماند که این کار باعث شد سه برابر خرج کنیم! وسایل فیلمبرداری در مرز گیر کرد و ما پانزده روز در ارمنستان بیکار و منتظر بودیم! تمام گروه هم در ارمنستان حاضر بود و هر روز هزینه سرسام آوری داشتیم. تمام برنامه ریزی ما به هم ریخت. تنها شانس ما این بود که دوربین را با هواپیما آوردیم و از بچه ها خواستم وسایل نور و صدا و امکانات محدودی را اجرا کنند تا کار را شروع کنیم. اجاره این وسایل هم سه برابر ایران بود. بچه ها این کار را انجام دادند و پس از پانزده روز بیکاری، با این وسایل گران کار کردیم. یک هفته با سختی کار کردیم تا سینه موبیل آزاد شد. اینگونه بود که تمام پول ما خرج شد. زمانی که به خانه امن انتهای قصه رسیدیم به بی پولی مطلق رسیدیم. همان زمان مدیر هتل ما را تهدید کرد که اگر تا فردا پولشان را ندهیم، ما را از هتل بیرون خواهد انداخت! شب به سختی توانستم آقای پورمحمدی را پیدا کردم و توضیح دادم که در ارمنستان چه خبر است. وی هم صبح کمی پول برای ما فرستاد و توانستیم هتل را راضی نگه داریم که ما را بیرون نیندازند! برخی دوستان هم تلفنی کنند که تلویزیون پول ندارند و همین پول هم به سختی پیدا شده و کار را جمع کرده و به ایران بیایید. بلافاصله کارگردان بدلکار را کنسل کردیم و خودمان ماندیم و سکانس آخر. به همین دلیل خیلی از صحنه ها را حذف کردیم. در چهل و هشت ساعت و به سرعت سکانس نهایی را گرفتیم و به ایران بازگشتیم. من می دانستم که پایان بندی نقص دارد. در ایران با مشاورمان صحبت کردیم و قرار شد به ارمنستان بازگردیم و برخی صحنه را ها دوباره بگیریم. بودجه مان را هم تامین کردیم و آماده این کار شدیم که از شبکه اعلام شد قرار است پخش آغاز شود. ما در حال تدوین قسمت سوم بودیم که این خبر را به ما دادند. با شبکه تماس گرفتم و حتی التماس کردم که کار را پخش نکنند و هیچ فردی به حرف ما گوش نداد.

*عجله تلویزیون برای پخش چه بود؟!

کنداکتور خالی بود و از سوی دیگر مذاکرات هسته ای به نتیجه رسیده بود و دوستان فکر می کردند اگر کار پخش نشود، تازگی خود را از دست می دهد. سریال من، سریال همزمان پخش و تولید نبود. از جنس سریالهای ملودرام نبود که همزمان با تدوین، آنرا پخش کنیم. سریال من باید کامل تدوین می شد، سپس بازبینی انجام می دادیم و صحنه هایی را کم یا اضافه می کردیم. پنج قسمت تدوین شده بود که سه قسمت نهایی شده بود و دو قسمت دیگر راف کات بود. به همین دلیل هم می گفتند پنج قسمت نهایی شروع خیلی خوبی داشت و به تدریج از جذابیت کار کاسته شد. از دید من سریال جاسوسی باید بالای پنجاه دقیقه باشد اما تلویزیون گفت زمان را کم کرده و تعداد را زیاد کنیم! از این لحاظ اختلاف نظری با مدیران داشتیم. تصمیم من حداکثر هجده قسمت بود اما مدیران اصرار داشتند در بیست و هفت قسمت کار به پایان برسد. به همین دلیل مردم می گفتند ما سریال را آب بسته ایم درحالیکه اصلا این هدف را نداشتیم.

* سوال بعدی من درباره قهرمان داستان شماست. یک قهرمان خیالی!

نه، قهرمان داستان من خیالی نبود. متاسفانه در ایران خودمان را باور نداریم. زمانی که شورای قبلی طرح کار ما را خواند، برایش جالب بود که مامور اطلاعات کار باهوشانه انجام می دهد! از بس قهرمان در ایران نساخته ایم، وقتی قهرمان سازی می کنیم یا می گویند هندی شد، یا آبکی یا در نیامد و یا اینکه سوپرمن است! همه قهرمانهای سریالهای خارجی سوپرمن هستند! شاید پرداخت ما به قدرت پرداخت سریالهای خارجی نبود چراکه شرایط تولید آنگونه سریالهای را نداریم. هیچ کجای دنیا، صحنه ترور را در خیابان اصلی شهر نمی گیرند. صحنه های ترور را ایام تعطیل در خیابانهای بالای شهر گرفتیم. در نقاط دیگر جهان، این کار را در استودیو انجام می دهند. هفتاد درصد سریال در دکور است و تنها سی درصد آن در بیرون استودیو هست. ما این طراحی و دکور را هم در ایران نداریم. در زمینه اکشن سازی به شدت در سینما و تلویزیون ایران ضعف وجود دارد.

*زمانی که سریال ساخته شد، وزارت اطلاعات در جریان تولیدش بود؟!

بله، مشاور ما آقای اصفهانی ارتباط مستقیم با وزارت داشت و بعدتر هم که به عنوان سناریست به گروه پیوست و در تمام صحنه ها حضور داشت. شاید برخی صحنه ها نیازی به بودن وی نبود اما در تمام صحنه هایی که به وزارت اطلاعات ارتباط داشت، وی حضور داشت و دیالوگها را هم نوشته بود. هفتاد درصد دیالوگهای اطلاعاتی و امنیتی برای آقای اصفهانی بود. نکاتی که به نظر حساس می رسید را وی در وزارت مطرح می کرد تا زمان پخش دچار مشکل نشویم. از سوی دیگر برخی از داستانهای این سریال واقعی بود و تمام اطلاعات را از خود وزارت می گرفتیم.

*اینگونه داستانها در فیلمهای سینمایی بهتر جواب نمی گرفت؟

فیلمهای جاسوسی در ایران محکوم به شکست هست! تجربه این کار را آقای افخمی داشت و مشاهده کردید که کار وی نگرفت. سردی فضای جاسوسی و نداشتن قهرمان مشخص، باعث می شود کار سرد شود و بیننده آنرا پس بزند.

*خیلی سال هم هست که در سینما و تلویزیونمان قهرمان نداشتیم…

در ایران داستان قهرمان سازی از بین رفته است. البته در دنیا هم نگاه به قهرمان تغییر کرده. البته در سریال سازی آمریکایی هنوز قهرمانهای سوپرمن مانند وجود دارند. قهرمانی که با پلیدی ها می جنگد و حتی اگر رییس جمهور پلید است، قهرمان با رییس جمهور هم می جنگد. آنها اگر قهرمان می سازند تا انتهای قضیه می روند و از چیزی نمی ترسند! شما نمی توانید قهرمان بسازید و آنرا خاکستری نکنید و به وی نپردازید. همینکه ما توانستیم یک جاسوس را در سازمان انرژی اتمی نشان دهیم، کلاهمان را بالا انداختیم. انرژی هسته ای به خوبی با ما راه آمد و همکاری کرد. اگر این همکاری نبود، حتی آن جاسوس را در سریال نمی توانستیم داشته باشیم.

*ترس نداشتید که منتقدان بگویند فریدون جیرانی سریال سفارشی ساخته است؟!

اول اینکه این سریال سفارشی نبود، دوم اینکه سفارشی ساختن کار بدی نیست! کارگردان حرفه ای نباید از این حرفها بترسد. من یک کار اطلاعاتی و امنیتی در سطح ملی انجام داده و به آن افتخار می کنم. وارد فضایی شدم که با افتخار پای آن می ایستم. درباره سفارشی سازی یک توضیح بدم. هیچ فردی به من نگفت که برو یک سریال جاسوسی بساز و این کارها را انجام بده! من و آقای اصفهانی می خواستیم یک فیلم جاسوسی بسازیم که سرانجام به این سریال ختم شد. اگر فردا به من بگویند که بازهم چنین سوژه ای هست و بیا آن را بساز، با کمال میل این کار را انجام خواهم داد اما درباره این سریال، حتی این حرف را به من نزدند.

*چه اتفاقی افتاد که شما به ساخت کار اکشن و جاسوسی روی آوردید؟! اساسا ژانر کاری شما بسیار متفاوت با این کار است.

برای شما حقیقت را می گویم. سریال «Homeland» را مشاهده کردم و بسیار به آن علاقمند شدم. (باخنده) همین باعث شد یک سریال جاسوسی شبیه آن بسازم. درباره تغییر سبک کار هم بگویم که در تمام دنیا یک کارگردان حرفه ای، اکثر ژانرها را تجربه می کند، از ملودرام تا اکشن. من خودم را یک کارگردان حرفه ای می دانم و علاقه دارم همه سبکهای مختلف را تجربه کنم. از سوی دیگر هیچ چیز در ایران برنامه ریزی شده نیست! یعنی نمی توانم بگویم ممکن است سال دیگر کار درام تولید کنم یا اکشن.

*در ابتدای گفتگو گفتید، یکی از ایرادات فیلمها و سریالهای ایرانی فیلمنامه است. اینکه فیلمنامه به روز دست کارگردان می رسد و از این دست حرفها.

مشکل تلویزیون در این قضیه است. هشتاد درصد سریالها تنها سه یا چهار قسمتش نوشته و تولیدش شروع شده و به تدریج در حین کار قسمتهای دیگر نوشته شده و به دست کارگردان می رسد. اکثر مواقع نیز نویسنده و کارگردان دو فرد متفاوت هستند، البته در سریال من اینگونه نبود چراکه خودم سابقه نوشتن دارم. تصور ندارم در آمریکا به اینگونه باشد. یعنی آنجا نوشته که تکمیل شد، کار ساخت شروع می شود. البته در ترکیه هم مثل ایران است با این تفاوت که آنها پخش به روز ندارند. این سیستم در سریالهای کمدی و خانوادگی جواب می دهد اما در سریالهای جاسوسی جواب نمی دهد. در کارهای جاسوسی باید همه چیز مشخص باشد و بعد تولید شروع شود.

*از آنجا که خود شما نویسنده سریالتان بودید، چرا سریال را تکمیل نکره و بعد سراغ تصویربرداری نرفتید؟!

(می خندد) زمانی که قرار شد سریال را شروع کنم، پنج قسمت را آماده کردم و با دویست صفحه خلاصه داستان، کار را شروع کردم. بازیگران هم در ابتدا خلاصه داستان را خواندند و سناریو را برای خواندن به آنها ندادیم. برخی حتی خلاصه داستان را هم نخواندند. مشکلات و عجله برای ساخت باعث شد که کار را کامل ننویسم.

*خیلی از آمریکا و سریالهای آمریکایی حرف زدید، شرایط در آنجا چگونه است؟

در آنجا یک فرد به اسم تهیه کننده اجرایی وجود دارد که به همه چیز اشراف داشته و متن را می گیرد، سپس سرمایه گذار پیدا کرده و در انتها با کارگردان برای تولید کار به توافق می رسد. در ایران به این گونه نیست. این حرف را به عنوان یک کارگردان به شما می زنم، در ایران کارگردان سالاری وجود دارد. یعنی من فریدون جیرانی طرحی را به شورا می دهم و وقتی تصویب شد، برای خودم تهیه کننده ام را انتخاب می کنم!




ماجرای سبیلی که برنامه تلویزیونی فراستی را به باد داد!!

سینماژورنال/مهدی فلاح صابر: مسعود فراستی منتقد پیشکسوت که موضع گیریهای متفاوتش در برابر آثار سینمایی او را به شخصیتی خاص بدل کرده به تازگی مهمان برنامه ای در شبکه دوم سیما بود.
به گزارش سینماژورنال در این برنامه که “جیوگی” نام  داشت و توسط میلاد دخانچی اجاره می شد فراستی به بیان پاره ای از دیدگاههای خود پرداخت و البته نکته جالبی را درباره تعطیلی برنامه اش بیان کرد.

روشنفکران به مردم توهین نکنند
فراستی با اشاره به برخی روشنفکران گفت: به روشنفکران و دوستان توصیه میکنم فیلم ببینند و در برج عاج ننشینند و به مردم توهین نکنند.

خط قرمز ما دو چیز است
وی ادامه داد: در بحث کار فرهنگی خط قرمز ما دو چیز است که باید حفظ شده و رعایت شود. یکی منافع ملی  و دوم پایبندی به اصول مذهبی و عدم توهین به مقدسات.

از کارهایی که در تلویزیون کردم راضی ام
این منتقد خاطرنشان ساخت: من در تلویزیون کلی کار کردم و برنامه ساختم و از کارهایی که انجام دادم راضی هستم. از آنهایی هم که راضی نیستم به تلویزیون ربطی ندارد.

چون سبیلم بلند بود برنامه ام تعطیل شد
فراستی درباره گلایه های برخی منتقدان از رسانه ملی بیان کرد: تلویزیون مرا بسیار تحمل کرد اما در خصوص عدم دعوت از برخی منتقدین معتقدم تلویزیون بدرفتاری کرده؛  از اولین برخوردی که جلوی درب ورودی سازمان با آنها شده و آنها را دلزده کرده بگیرید تا آخر.
به گزارش سینماژورنال وی با اشاره به دلگیری خودش از رسانه ملی ادامه داد: من بعد از 10 سال که در تلویزیون برنامه داشتم به ناگاه برنامه ام تعطیل شد و وقتی پرسیدم چرا ؟؟؟ گفتند چون سبیلت بلند است اما باز هم صبرم زیاد است.
فراستی افزود: اما همه دوستان و همکاران من تحمل بالایی ندارند و برخی از آنها نازک نارنجی هستند و ناراحت میشوند از این برخوردها…

مرتضی از روشنفکری عبور کرد و اباذری روشنفکر غیرمذهبی است
فراستی که اخیرا با انتقاد تند و تیزش از فیلم مجیدی در کانون توجهات قرار گرفته بود درباره مقایسه مرتضی آوینی و یوسف اباذری بیان داشت: مرتضی آدم باسوادی بود و قبل از اینکه ایدئولوژیک باشد روشنفکر بود. مرتضی هم خودمان را خوب میشناخت و هم آنطرف( غرب ) را خوب میشناخت. یوسف اباذری هم آدم با سوادی است و هنر را خوب پیگیری کرده. ما با دو آدم با دو نگاه مواجه هستیم. یکی آدم روشنفکر غیر مذهبی مثل اباذری و دیگری آوینی که از روشنفکری عبور کرده است و به مذهب رسید.

با پوپولیستها و روشنفکران بورژوا مخالفم
مسعود فراستی در پایان گفته های خود درباره جریانی که با آن مشکل دارد گفت: من با دو طیف وضعم را روشن میکنم و میگویم با آنها مخالفم؛ اول با آنهایی که به مردم باج میدهند و مروج پوپولیسم هستند و دوم با انسانهای روشنفکر بورژوا!




کیومرث پوراحمد: یکی از داوران {جشن خانه سینما} گفت خودمان هم شوکه شده‌ایم که “چند متر مکعب عشق” این همه جایزه برده!!!

سینماژورنال: یکه تازی دو برادر به نامهای جمشید و نوید محمودی در داوری جشن خانه سینما و اهدای چندین جایزه به محصول این دو برادر یعنی “چند متر مکعب عشق”(اینجا را بخوانید) سبب ساز آن شده که برخی رسانه ها که چشم امید به موفقیت “قصه ها” در این جشن داشتند کمی شگفت زده شوند.

به گزارش سینماژورنال از جمله این رسانه ها “شرق” است که شگفتی خود درباره عدم حضور “قصه ها” در فهرست نهایی جوایز جشن خانه سینما را با کیومرث پوراحمد در میان گذاشته است و وی نیز همسو با این رسانه درباره روند رأی گیری در جشن خانه سینما سحن گفته است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی پوراحمد را ارائه می دهد:

 در جشن خانه سینما، اکثر جوایز به فیلم «چندمترمکعب عشق» داده شد. به‌نظر شما، پررنگ‌شدن یک فیلم در جشن و نادیده‌گرفته‌شدن فیلم‌های دیگری مثل «قصه‌ها» منصفانه بود؟ 
واقعیت این است که من فیلم «چندمترمکعب عشق» را ندیده‌ام و نمی‌دانم مستحق این‌همه جایزه هست یا نه، اما «ماهی و گربه» را هشت‌بار، «پرویز» را هم هشت‌بار و «قصه‌ها» را شش‌بار در سینما و دوبار قبل از اکران که دیده‌ام! نمی‌توانم تصور کنم «چندمترمکعب عشق»، خیلی برتر از این فیلم‌ها بوده. چنین اتفاقی نشان می‌دهد که ٤٠ نفر داور، فقط رأی داده‌اند، بی‌هیچ ‌بحث و چالشی. خب رأی را هرکسی می‌تواند بدهد ولی برای داوری یک جایزه، چهارنفر آدم سروزبان‌دار اهل تحلیل دلسوز متعهد، باید بحث ایجاد کنند و افراد را درگیر آرایشان کنند. داوری یعنی به‌نتیجه‌رساندن آرا. در چنین اتفاقی نه‌فقط داوران، که آقای اسعدیان و میری و میرکریمی هم نقش دارند. اینکه همه فقط رأی‌هایشان را بدهند، اسمش دموکراسی نیست. یعنی داوران یک جشن نباید خط‌مشی داشته باشند؟ یا دبیر جشن نباید به داوران هشدار بدهد و آنها را متوجه دیگر فیلم‌ها کند؟ خاطرم هست یک‌سالی داور جشنواره فجر بودم، یکی از فیلم‌ها که به‌نظر می‌رسید باید سروصدا کند، به‌نظر ما داوران فیلم بی‌ارزشی بود. جمال امید که آن زمان دست‌اندرکار جشنواره بود، به ما هشدار داد که این فیلم بین مردم رأی اول را آورده و از ما خواست لااقل در دو، سه رشته کاندیدش کنیم تا بین رأی ما و مردم شکاف عمیقی نباشد. به‌هرحال، گاهی لازم است مثلا دبیر دخالت کند چون این آرا و نتیجه نهایی، برای آینده سینمای ما مهم است. فقط کنارایستادن و رأی‌شمردن که دموکراسی نیست. نتیجه، هدایت‌کردن می‌خواهد. با یکی از داوران که حرف می‌زدم می‌گفت خودمان شوکه شده‌ایم که «چندمترمکعب عشق» این‌همه جایزه برده. در داوری نباید جو‌گیر شد.
 خاطرتان هست که در دوره‌های قبلی هم چنین اتفاقی افتاده باشد؟ 
دوره‌ای که خودم دبیر بودم، داوری یک‌مرحله‌ای بود و ما از آرا راضی بودیم. زمان سیف‌الله داد که داوری دومرحله‌ای بود، داور بودم و یادم هست که این‌طور نبود که ما در جایگاه داور فقط رأی بدهیم. دیگر داوران بر یک فیلم اصرار داشتند و من احساس می‌کردم این‌طوری همه جوایز به سمت آن فیلم می‌رود و فیلم «سرزمین خورشید» که فیلم قابلی است، اصلا دیده نمی‌شود. سر این موضوع بحث درانداختم و دیگران را درگیر بحث کردم و بیش از همه یادم هست با ملک‌جهان خزاعی چالش داشتم. درواقع آن زمان، این‌طور نبود که فقط رأی بدهیم.
 در فجر چطور؟ این یک‌صدایی داوران تجربه شده بود؟ 
سالی که «آژانس شیشه‌ای» در فجر بود، همه آرا به سمت این فیلم رفت. بعد از جشنواره، جمشید اکرمی که به ایران آمده بود را دیدم و او گفت این دیگر رأی و داوری نبود، صدور مانیفست سیاسی بود. حرفش را که شنیدم، احساس کردم راست می‌گوید، ما جوگیر شده بودیم. همه هم‌نظر بودیم و اصلا چالشی هم به وجود نیامد. یک دوره دیگر هم در داوری فجر، من، جوزانی، منوچهر محمدی، بابک بیات و… داور بودیم و سر فیلم «به همین سادگی» و «آواز گنجشک‌ها» چالش‌های بسیاری داشتیم. درواقع آخرین مرحله داوری، صدور رأی است. بحث و هشدار در آن مهم است. برگزار‌کنندگان هم، مسئول انتخاب‌ها هستند.
 در یک کلام بگویید به نظر شما چه می‌شود که یک فیلم اکثر جوایز را می‌گیرد و فیلم‌های دیگری که مستحق بودند، هیچ جایزه‌ای نمی‌گیرند؟ 
این شاید ناشی از جوگیرشدن داوران است والا چطور ممکن است تماشاگری مثل من که مدت‌هاست سینمای ایران را دنبال نمی‌کند و حتی حاضر نیست یک‌بار هم فیلمی را در سالن سینما ببیند، چون موبایل‌های روشن مردم آزارش می‌دهد، آن‌وقت «پرویز» و «ماهی و گربه» و «قصه‌ها» را بارها در سالن می‌بیند و داوران، اصلا این فیلم‌ها را در انتخاب‌هایشان نمی‌بینند؟ منظورم این است که این فیلم‌ها آن‌قدر اثرگذار بوده‌اند که یک تماشاگر را کنجکاو کنند بارها ببیندشان. چطور می‌شود فیلم دیگری اکران شده باشد و همان تماشاگر، حتی ندیده باشدش و فیلم این‌قدر مهم باشد، ولی در زمان اکران آن‌قدر تأثیر نداشته باشد که تماشاگری که سینما را دنبال نمی‌کند کنجکاو کند تا حداقل یک‌بار آن را ببیند. در این اتفاق، نحوه رأی‌دادن و جهت‌دهی برگزار‌کنندگان را مؤثر می‌دانم. سالی که خسرو شکیبایی برای «اتوبوس شب» کاندیدا شد، برای فیلمی دیگر هم نامزد شد. من تعجب کرده بودم چطور برای آن فیلم هم نامزد شده. چون هم آن فیلم، فیلم بدی بود و هم خسرو در آن فیلم خوب نبود. نهایتا برای «اتوبوس شب» جایزه گرفت ولی همان موقع فکر کردم، واقعا آنهایی که داورند چه درکی از بازیگری دارند؟ و بر چه اساسی کاندیدا انتخاب می‌کنند.
ببینید ٤٠ داور، نهایتا در رشته‌های مختلف، «چندمترمکعب عشق» را برگزیده‌اند. اگر از این ٤٠نفر، چهار نفر هم اهل تحلیل و بحث بودند، حتما امکانش را داشتند که بحث ایجاد کنند. باید دید آنها اهل تحلیل نبودند یا امکانش را نداشتند؟ اگر امکانش را نداشتند که اشکال از برگزارکنندگان است و اگر امکان داشته‌اند و بحث نکرده‌اند، که خب حتما ناآگاه و کم‌اطلاع بوده‌اند یا اینکه تشتت و بی‌اعتمادی بالایی بین داوران بوده و امکان بحث‌کردن ایجاد نمی‌شده. به نظرم اشکال اساسی در فرمول و نحوه رأی‌گیری است.




ناصر تقوایی: آوینی از من پرسید چطور میشود “دایی جان ناپلئون” را از تلویزیون پخش کرد؟!/خواهر سیروس مقدم در “دایی جان…” نقش “لیلی” را بازی می‌کرد

سینماژورنال: گزارشی که احمد طالبی نژاد از دیدار با ناصر تقوایی و گپ و گفت با وی تنظیم کرده و در “شرق” چاپ شده(اینجا را بخوانید) نکات جالبی درباره “دایی جان ناپلئون” سریال معروف این فیلمساز دارد.

به گزارش سینماژورنال تقوایی در بخشی از این گفتگو ادعایی را درباره علاقه مرتضی آوینی برای پخش “دایی جان ناپلئون” از تلویزیون ایران در دوران بعد از انقلاب اسلامی مطرح کرده است و البته نکته ای را هم درباره پسرخاله اش سیروس مقدم گفته ات.

سینماژورنال متن کامل این بخش از گفته های تقوایی را ارائه می دهد:

آوینی گفت چطور می‌شود “دایی‌جان…” را در این شرایط قابل نمایش کرد؟

در روزگاری که همه‌جا علیه سریال دایی‌جان حرف می‌زدند، روزی آقای آوینی با من تماس گرفت و گفت بیا درباره موضوعی صحبت کنیم. آن موقع در حوزه هنری بود. به‌هرحال قرار گذاشتیم و رفتم. گفت که چطوری می‌شود دایی‌جان را در این شرایط قابل نمایش کرد؟ گفتم نمی‌دانم. شما‌ها که با کل آن مخالفید. گفت به‌هرحال باید راهی پیدا کرد. گفتم اگر تلویزیون بخواهد نمایش بدهد، دوسومش باید حذف شود و من هر گز موافق نیستم. بعد‌ها فهمیدم که یکی از مقامات ارشد، سریال را دیده و گفته حیف است دیده نشود.

نسخه کاملی را برای تبدیل به سی.دی به ژاپن فرستادند که فیلم رفت و برنگشت

چند سال پیش دوستی از بچه‌های قدیم تلویزیون، نسخه کامل‌تری از این سریال را که از آرشیو تلویزیون درآمده بود برایم آورد، که «وی‌اچ‌اس» بود. بعد‌ها دوست دیگری گرفت که آن را به نسخه «سی‌دی» تبدیل کند. گویا فرستاده بود ژاپن، چون آن زمان این کار در ایران انجام نمی‌شد. فیلم رفت و برنگشت. آن نسخه از چیزی که حالا دارند نمایش می‌دهند کامل‌تر بود

خواهر سیروس مقدم در “دایی جان” نقش “لیلی” را بازی می کرد

متأسفانه هیچ‌کدام از سریال‌های سیروس مقدم را ندیده‌ام، ولی می‌دانم که در کارش موفق است. می‌دانی که سیروس پسرخاله من است. خواهرش سوسن هم در دایی‌جان نقش لیلی را بازی می‌کند. علتش هم این بود که او مدرسه را تمام کرده بود و برای ما مشکل هماهنگی ایجاد نمی‌کرد. چون اگر مدرسه می‌رفت باید دائم معطل می‌ماندیم کلاسش تمام شود و بیاید سر صحنه.




همسر ناصر تقوایی: هشت ماه است که ناصر به دعوت آقای ایوبی برایش فیلمنامه فرستاده اما هنوز وقت نکرده‌اند فیلمنامه را بخوانند/ هروقت مراسمی ‌دارند و می‌خواهند با ناصر عکس یادگاری بگیرند، می‌فرستند دنبالش!

سینماژورنال: احمد طالبی نژاد از جمله منتقدان نزدیک به ناصر تقوایی فیلمساز شناخته شده سینمای ایران است که کتاب گفتگویش با این کارگردان نیز از جمله آثار پرفروش حیطه سینما بوده است.

به گزارش سینماژورنال طالبی نژاد به بهانه روز ملی سینما دیداری با تقوایی و همسرش داشته و برخی از نکاتی که این زوج در این دیدار بیان داشته اند را در روزنامه “شرق” منعکس کرده است.

سینماژورنال متن کامل گزارش طالبی نژاد را ارائه می دهد:

به قصد دیدار و اگر شد یافتن دلایل فیلم نساختن

ساعت پنج بعدازظهر دوشنبه نهم شهریور، به قصد دیدار و اگر شد، گفت‌وگویی در‌باره خودش و سینما و دلایل فیلم نساختنش، زنگ در خانه‌اش در شهرک خودمان- اکباتان- را می‌زنم. می‌پرسد چرا تلفن نکردی که می‌آیی؟ می‌گویم مگر به تلفن‌ها جواب هم می‌دهی؟ ما که هر وقت زنگ زدیم، کسی گوشی را بر نداشت. پاسخ می‌دهد «دلیل دارد»  و این می‌شود سرآغاز گفت‌وگویی که بخش‌های دریادمانده‌اش را لابه‌‌لای این گزارش می‌خوانید. می‌گوید از دست مزاحمان گوشی تلفن را بر نمی‌دارد و روزی نیست که تهیه‌کننده‌ای زنگ نزند و دعوت به فیلم‌ساختن نکند، یا مطبوعاتی‌ها تقاضای مصاحبه نداشته باشند. «من توی خانه‌ام نشسته‌ام از سینما هم خبر ندارم. نمی‌خواهم داشته باشم».

اشاره کنم، میلیارد‌ها تومان پول برایم می‌آورند

می‌گویم این که این همه آدم تماس می‌گیرند که خیلی خوب است. فیلم‌سازانی هستند که سال تا سال کسی سراغشان را نمی‌گیرد. چرا از این موقعیت‌ها استفاده نمی‌کنی؟ پاسخ عجیبی می‌دهد. «تا روزی که خودم تهیه‌کننده فیلمم نباشم، فیلم نخواهم ساخت» به‌شوخی می‌گویم این که نشدنی است. در حال حاضر هزینه یک فیلم متوسط بیش از یک‌ونیم میلیارد تومان است. چنین پولی که نداری. او سال‌هاست تنها از طریق تدریس سینما امرار معاش می‌کند؛ اما استغنای روحی عجیبی دارد. خوشبختانه موقعیتش چه در سینما و چه در حلقه دوستانش آن‌قدر بالاست که می‌گوید «من اشاره کنم، میلیارد‌ها تومان پول برایم می‌آورند» کی‌ها؟ «دوستانم»!

هشت ماه است که به درخواست ایوبی فیلمنامه فرستاده اما…

و راست می‌گوید. این جنوبی خون‌گرم و رفیق‌باز آن‌قدر دوست و همشهری متمول دارد که پا میان بگذارند تا او فیلمش را بسازد. پس لابد علت دیگری در کار است. خستگی؟ ناامیدی؟ نفرت از فیلم‌سازی در شرایط فعلی؟ «همه اینها هست. وقتی تو ندانی که سرآخر چه بر سر فیلمت می‌آید، بهتر است اصلا نسازی» همسرش، مرضیه وفامهر، همان‌طور که مشغول آماده‌سازی شربت خنک است، وارد بحث می‌شود «هشت ماه است که ناصر به درخواست آقای ایوبی، برایش فیلم‌نامه فرستاده . هروقت زنگ می‌زند جواب می‌دهند که هنوز وقت نکرده‌ام بخوانم. چه کاری مهم‌تر از خواندن فیلم‌نامه کسی است که به گردن سینمای ایران حق دارد؟»

هنوز امیدوارم! کدام فیلمسازی را سراغ دارید که دلش نخواهد فیلم بسازد

بغض می‌کند و اشک در چشمانش حلقه می‌زند «باور می‌کنید من به خاطر این که همسر او هستم این حرف‌ها را نمی‌زنم. من از اینکه می‌دانم و همه می‌دانند که ناصر همیشه در کار نوشتن و خلق‌کردن است اما آثارش راه به جایی نمی‌برند، ناراحتم. از اینکه می‌بینم ناصر تقوایی جلوی رویم مثل شمع آب می‌شود و سکوتش سرشار از ناگفته‌هاست گریه‌ام گرفته. شایع می‌کنند که تقوایی نمی‌خواهد فیلم بسازد. کی خبر دارد که او همین اواخر با یک تهیه‌کننده وارد مذاکره شده و منتظر تأیید فیلم‌نامه است. ولی به نظر من عده ای نمی‌خواهند دیگر ناصر فیلم بسازد. چون فکر می‌کنند جای نور چشمی‌ها تنگ می‌شود». قطرات اشک از لای پلک‌هایش فرو می‌غلطند . ناصر او را آرام می‌کند و می‌گوید «هنوز امیدوارم. کدام فیلم‌ساز را سراغ داری که نخواهد فیلم بسازد. این حرفه ماست. این عشق ماست. ولی تحت هر شرایطی هم فیلم نمی‌سازم. آن‌قدر ساخته‌ام که دینی به گردن فرهنگ و هنر این مملکت نداشته باشم».

ما روز ملی همه چیز داریم. ازجمله روز ملی سینما

برمی‌گردم به حرف قبلی و اینکه روز‌ها و ماه‌ها به سرعت برق و باد می‌گذرد و به قول شاملو «عمر به طرز بی‌شرمانه‌ای کوتاه است»؛ در آستانه روز ملی سینما نمی‌خواهی به دوستدارانت خبر خوشحال‌کننده‌ای بدهی؟ مثلا اینکه به‌زودی فیلمی ‌را شروع خواهی کرد و اصلا نظرت درباره این روز چیست؟ «ما روز ملی همه چیز داریم. ازجمله روز ملی سینما.» می‌گویم خب اینکه شوخی است. به‌هرحال این روز یا هر روز دیگری، بهانه‌ای است برای دورهم‌جمع‌شدن اهالی سینما. به خودی خود بد نیست. حتما از تو هم برای سخنرانی یا اهدای جایزه دعوت خواهند کرد. «من این گوشه نشسته‌ام و کاری به سینما ندارم».

درحال‌حاضر اصلا دوست ندارم فیلم بسازم.

می‌پرسم تا کی می‌خواهی منتظر شرایط مطلوب باشی که هیچ‌وقت فراهم نمی‌شود؟ تا آنجا که می‌دانیم، سینماگران فرهیخته، همیشه با جنگ و دعوا و چنگ‌ودندان فیلمشان را ساخته‌اند. به‌هرحال سینمادوستان واقعی، همیشه منتظر اثری تازه از تو هستند. پیش‌تر‌ها لابه‌لای فیلم‌های سینمایی، مستند هم می‌ساختی. الان چندسالی است که در این زمینه هم کار تازه‌ای نساخته‌ای. اثری که آدم را تکان بدهد. مثل مستند تمرین آخر – تعزیه حر که هفت، هشت سال پیش ساختی و به‌گمانم یکی از شاخص‌ترین آثاری است که درباره آئین‌ها ساخته شده. «درحال‌حاضر اصلا دوست ندارم فیلم بسازم. کسی را نمی‌توان مجبور به کاری کرد که دوست ندارد. جو فعلی، سینمایی نیست. اصلا تکلیف سینما و فرهنگ و هنر توی این مملکت روشن نیست. ده‌ها مدعی دارد. هر کس به خودش اجازه می‌دهد در امور فرهنگی و هنری دخالت کند. تکلیف روشن نیست. ما با کی طرفیم؟»

هروقت مراسمی ‌دارند و می‌خواهند با ناصر عکس یادگاری بگیرند، می‌فرستند دنبالش. این چه‌جور مدیریتی است؟

همسرش که حالا از مقدمات پذیرایی فارغ شده، همچنان بغض کرده کنار ناصر می‌نشیند و ادامه می‌دهد؛ «من آدم نادانی نیستم که ندانم کی اینجا نشسته. ناصر یک آرتیست است. به شهرت هم احتیاجی ندارد. بار‌ها ناصر دعوت شده که برود بیرون از این مملکت و فیلم بسازد؛ ولی زیر بار نرفته است. چون مملکتش را دوست دارد. باور کنید آقای ایوبی، فیلم‌نامه را خوانده و لابد چند نفر دیگر هم خوانده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که این فیلم ساخته نشود. مثل چای تلخ و رومی ‌و زنگی. ولی چرا روراست این را نمی‌گویند. هروقت مراسمی ‌دارند و می‌خواهند با ناصر عکس یادگاری بگیرند، می‌فرستند دنبالش. این چه‌جور مدیریتی است.»

دو ریال وام می‌دهید و خود را مالک فیلم می‌دانید. این که نمی‌شود

پرسشی است که پاسخ روشنی ندارد. نه اینکه نداشته باشد، کسی نمی‌گوید این موانع، از کجا سر راه آدم‌هایی مثل تقوایی گذاشته می‌شود. به شوخی می‌گویم برخی با فیلم‌ساختن به محبوبیت می‌رسند تو با فیلم‌نساختن . هر جا مجلسی درباره سینما برپا شود و تو حضور داشته باشی، دیده‌ام و شنیده‌ام که مشتاقان زیادی در آنجا حضور پیدا می‌کنند. با خنده می‌گوید: «من خیلی سال است که به محبوبیت رسیده‌ام و این را می‌دانم. همین که برای کسب درآمد تحت هر شرایطی فیلم نمی‌سازم، باعث این محبوبیت شده است. من هرگز حاضر نیستم به سینمای ایران لطمه وارد کنم که سالی یا دو سالی یک فیلم بسازم». می‌گویم قبلاً هم تا این حد در امور سینما دخالت می‌شد؟ «درمورد فیلم‌های من یادم نمی‌آید حتی یک فریم از فیلم‌هایم را حذف کرده باشند». ولی فیلم «آرامش در حضور دیگران» نزدیک چهار سال در محاق ماند. «توقیف آن فیلم دلایل دیگری داشت. بعد هم که آزادش کردند، بدون حذف یک فریم نمایش داده شد. فیلم که کهنه نمی‌شود. یا لااقل من بلد نیستم فیلم یک بار مصرف بسازم. چند تا از فیلم‌های امروزی را می‌شود دو بار تحمل کنی؟ بعد هم این که چندرغاز پول می‌دهند و می‌خواهند در تمام جزئیات فیلم دخالت کنند. به شما چه؟ اگر همه پول فیلم را شما بدهید خب حق دارید. ولی دو ریال وام می‌دهید و خود را مالک فیلم می‌دانید. این که نمی‌شود.»

من نمی‌خواهم خارج از شرایط قانونی کار کنم

منظورش البته دولت و نهاد‌های ذی‌ربط است. «من نمی‌خواهم خارج از شرایط قانونی کار کنم وگرنه از همین فردا می‌توانم بدون پروانه ساخت فیلمم را شروع کنم الان که دیگر با این دوربین‌های دیجیتال، نیازی به گرفتن امکانات فنی از دولت نیست. هر کس می‌تواند با دوربین خودش فیلمش را بسازد و روانه جشنواره‌ها کند. مگر نمی‌کنند؟ این یک شیوه چریکی در کار فیلم‌سازی است که در جاهای دیگر هم رواج دارد. ولی من که چریک نیستم». این نکته مهمی‌در کارنامه تقوایی است. او هیچ‌وقت موضع معارضی با مدیریت سینمایی نداشته و همواره بر مدار قانون حرکت کرده و در پاسخ به اینکه ممکن است روزی ناچار شوی از همین روش استفاده کنی، می‌گوید: «چه می‌دانم. هر چیزی امکان‌پذیر است».

آوینی از من پرسید چطور میشود “دایی جان ناپلئون” را از تلویزیون پخش کرد؟

پس از سکوتی طولانی، بحث‌مان می‌کشد به پخش سریال “دایی‌جان ناپلئون” از شبکه‌های ماهواره‌ای و اینکه حتی بچه‌های امروزی هم عاشق این سریال‌اند و هربار از جایی پخش شود با لذت تماشایش می‌کنند، چه رسد به نسل ما که از آن خاطره هم داریم. تقوایی یاد ماجرایی می‌افتد که شاید برای اولین‌بار است که در جایی نقل می‌شود؛ «در روزگاری که همه‌جا علیه سریال دایی‌جان حرف می‌زدند، روزی آقای آوینی با من تماس گرفت و گفت بیا درباره موضوعی صحبت کنیم. آن موقع در حوزه هنری بود. به‌هرحال قرار گذاشتیم و رفتم. گفت که چطوری می‌شود دایی‌جان را در این شرایط قابل نمایش کرد؟ گفتم نمی‌دانم. شما‌ها که با کل آن مخالفید. گفت به‌هرحال باید راهی پیدا کرد. گفتم اگر تلویزیون بخواهد نمایش بدهد، دوسومش باید حذف شود و من هر گز موافق نیستم. بعد‌ها فهمیدم که یکی از مقامات ارشد، سریال را دیده و گفته حیف است دیده نشود»

نسخه کاملی را برای تبدیل به سی.دی به ژاپن فرستادند که فیلم رفت و برنگشت

»چند سال پیش دوستی از بچه‌های قدیم تلویزیون، نسخه کامل‌تری از این سریال را که از آرشیو تلویزیون درآمده بود برایم آورد، که «وی‌اچ‌اس» بود. بعد‌ها دوست دیگری گرفت که آن را به نسخه «سی‌دی» تبدیل کند. گویا فرستاده بود ژاپن، چون آن زمان این کار در ایران انجام نمی‌شد. فیلم رفت و برنگشت. آن نسخه از چیزی که حالا دارند نمایش می‌دهند کامل‌تر بود»

خواهر سیروس مقدم در “دایی جان” نقش “لیلی” را بازی می کرد

بحث درباره دایی‌جان بهانه‌ای می‌شود که نظرش را درباره سریال پایتخت ساخته سیروس مقدم بدانم که در دایی‌جان با تقوایی همکاری داشته؛ «متأسفانه هیچ‌کدام از سریال‌هایش را ندیده‌ام، ولی می‌دانم که در کارش موفق است. می‌دانی که سیروس پسرخاله من است. خواهرش سوسن هم در دایی‌جان نقش لیلی را بازی می‌کند. علتش هم این بود که او مدرسه را تمام کرده بود و برای ما مشکل هماهنگی ایجاد نمی‌کرد. چون اگر مدرسه می‌رفت باید دائم معطل می‌ماندیم کلاسش تمام شود و بیاید سر صحنه».

اما ندیدن “پایتخت” دلیل دیگری هم دارد؛ او به جز فیلم‌های مستند و فوتبال، برنامه‌های دیگر تلویزیون را نگاه نمی‌کند. آن‌قدر عاشق فوتبال است و درباره این ورزش نظریات کارشناسانه دارد که اگر سینماگر نبود، یکی از بهترین مفسران فوتبال می‌شد. و خاطره‌ای دیگر؛ «زمانی که محمد بهشتی مدیر فارابی بود، روزی برایم فیلم‌نامه‌ای را که خودش نوشته بود فرستاد. خواندم و با این تصور که می‌خواهد نظرم را بداند، نکاتی را یادداشت کردم ولی او گفت که ازت می‌خواهم خودت این را بسازی. گفتم این فیلم‌نامه همه‌اش در جاده می‌گذرد. یک ماشین است و دو نفر سرنشین. گفتم من حتی رانندگی بلد نیستم. چه‌جوری می‌خواهم فیلمی‌ بسازم که سرتاسرش رانندگی است؟» (می‌خندد)

چرا باید یک سکانس را تبدیل به یک پلان کرد؟

منظور تقوایی فیلم «آن‌سوی مه» است که بالاخره هم منوچهر عسگری‌نسب ساخت و قرار بود الگویی باشد برای سینمای معناگرایی که بهشتی خیلی دنبالش بود. می‌گوید: «من نمی‌فهمم چرا باید یک سکانس را تبدیل به یک پلان کرد؟ یا حتی یک فیلم را در یک پلان گرفت؟ ضرورتش چیست؟ چه عیبی دارد معقولانه دکوپاژ کنیم؟ مگر اصغر فرهادی که در چند ساله اخیر آبروی سینمای ایران در جهان بوده، از این کار‌ها می‌کند؟ فکر می‌کنم همه این بازی‌ها برای فرار از محتواست. ارزش یک فیلم به محتوایش است. همه شاهکار‌های تاریخ سینما، دکوپاژ معقول دارند. کجا «برگمان» از این ادا‌ها درآورده است؟ روشنفکرتر از «برگمان» سراغ داریم؟ این چه تفاخری است که مثلا من یک پلانم ده دقیقه طول بکشد؟ خب که چی؟ اگر شرایط جوری باشد که تو ناچاری یک ماجرا را در مثلا ده، پانزده دقیقه بگیری، چون اگر بخواهی کات بدهی و جای دوربین را عوض کنی ممکن است آن موقعیت از دست برود، خب یک چیزی. ولی گاهی می‌بینم ضرورتی وجود نداشته و همین جوری طرف دلش خواسته، یک سکانس را در یک نما بگیرد. من معنای این کار‌ها را نمی‌فهمم. سینما مثل هر هنر دیگری، زبان خودش را دارد. مثل نثر. تو یک جمله‌ات را بلند و یک نفس می‌نویسی، جمله بعدی را کوتاه می‌نویسی. جمع این‌ها می‌شود یک متن».

او که البته همه فیلم‌های افراطی را به قول خودش ندیده ولی درباره‌شان خوانده و شنیده، معتقد است: «این هم یک جور تب است که به‌زودی فروکش خواهد کرد».

در برابر سینماها صفی دیده اید؟

ولی جالب است که با اغلب کسانی که فیلم‌های ساختارشکن و اولترامدرن می‌سازند برخورد می‌کنی، سریال محبوبشان “دایی‌جان ناپلئون” و فیلم محبوبشان “ناخداخورشید” است. وجه ممیزه این آثار هم موضوع و محتوایشان است که با فیلم‌نامه دقیق و خلاقانه تبدیل به آثار ماندگار شده‌اند. می‌رسیم به مقوله‌ای که در سینمای چند سال اخیر رایج شده یعنی آمارسازی؛ «دائم دارند آمار غلط درباره بعضی فیلم‌ها به مردم می‌دهند. این فیلم چند میلیارد فروخته، آن یکی رکورد زده و از این حرف‌ها. معیار پرفروش‌بودن یک فیلم چیست؟ یکی‌ این است که ما، در مقابل سینما‌ها صف ببینیم. تو که توی شهر رفت‌وآمد داری، صفی دیده‌ای؟» همسرش ادامه می‌دهد که «من دیروز در شهر کار داشتم و از مقابل چهار سینما در مرکز تهران رد شدم. هیچ صفی نبود. اصلا کسی را ندیدم. این آمار از کجا می‌آید؟» بعد بر سر این که این آمار از کجا می‌آید، بحث کردیم و هریک نظری دادیم که فعلا بماند برای وقتی دیگر.

اطلاعات تقوایی درباره مار
درحالی‌که داریم حرف می‌زنیم، توجه تقوایی به مستندی درباره مار از شبکه مستند حسابی جلب شده و می‌دانم که او عاشق این‌جور فیلم‌هاست. بنابراین می‌پردازد به بیان نکاتی درباره مار‌ها. اینکه چند نوع مار داریم و در کجا‌ها زندگی می‌کنند و خلاصه این که اطلاعاتش درباره این جانور زیبا اما خطرناک، بیش از آن چیز‌هایی است که فیلم مستند ارائه می‌کند. گاهی به این همه دانش عمومی ‌تقوایی درباره همه چیز حسودیم می‌شود. از تاریخ و جغرافیا و گونه‌های گیاهی و جانوری گرفته تا دیگر مسائل سرزمین‌مان. این همه دانش، بیانگر عمق عشق و علاقه او به ایران‌زمین است. پس سکوت می‌کنم تا او هم فیلم را ببیند و هم درباره مار‌ها حرف بزند. دلم نمی‌آید بیش از این با طرح موضوع فیلم و سینما و ساختن یا نساختن، اعصاب او را خرد کنم.




فرهاد آئیش: سومین روز خروج از ایران که به من پیشنهاد شد در یک ظرفشویی کار کنم آن قدر خوشحال شدم که انگار قرار بود رییس‌جمهور آمریکا شوم!/هنگام ظرفشویی با آشپز رستوران تمرین انگلیسی می‌کردم…

سینماژورنال/علی کیانی‌موحد: قرار بود برای روز سینما از فرهاد آئیش یادداشتی بگیرم و چند عکس هم در منزل از وی بیاندازیم.

روزی که به خانه وی مراجعه کردیم، بسیار سرحال و پرانرژی بود و زمانی که گفتم چند خطی برای ما بنویس، گفت چرا بنویسم؟! بیایید باهم گپ و گفتی درباره دنیای بازیگری داشته باشیم.

این گونه بود که یک یادداشت چند خطی تبدیل به یک گفتگوی مفصل شد درباره نکات ریز بازیگری و دنیایش که خیلی از ما به آن توجه نداشته ایم.

البته وی برای اولین بار از روزهای زندگی در آمریکا برای ما صحبت کرده که خاطراتی است دست اول و البته پرنکته برای افرادی که می خواهند بازیگر شوند و فکر می کنند بازیگری بسیار ساده است.

ذکر این توضیح لازم است که این گفتگو همزمان با سینماژورنال در مجله “اطلاعات هفتگی” هم منتشر شده است.

*دنیای بازیگری چه جذابیتی دارد که خیلی از مردم، چه پیر و جوان، دوست دارند به آن ورود کنند؟!

شاید توجهی که از مردم به خاطر این قضیه می توانند بگیرند، انگیزه زیادی برای علاقمندان به بازیگری باشد. بازیگری دنیایی است که ویترین آن بیشتر دیده می شود تا خودش! از سوی شهرت و درآمدزیاد و هیجان باعث می شود که به این دنیا علاقه بیشتری پیدا کنند. در کل مردم دنیای زیبایی از بازیگری تصور می کنند که خیلی دور از واقعیت نیست و کم و بیش به این شکل هست. از سوی دیگر مردم فکر می کنند بازیگری بسیار ساده است. انسان در صحنه زندگی بازیگر است و همه ما در شرایط مختلف، به گونه های مختلف ظاهر می شویم. به عنوان مثال وقتی خلاف می کنیم و پلیس می خواهد ما را جریمه کند به شکل یک انسان مظلوم خود را در می آوریم و در جای دیگر نقابی از خشونت به چهره می زنیم. همین مساله باعث می شود که فکر کنیم بازیگری بلدیم که در واقع همه ما بازیگری را در ذات خود بلد هستیم. بزرگ مردی می گفت:کاش صحنه تیاتر مثل طناب سیرک باشد که هرکسی جرات نکند روی آن قدم بزند. دنیای بازیگری آسان و جذاب به نظر می آید!

*واقعا بازیگری آسان است؟!

سهل و ممتنع است. برای فردی که در وجودش استعداد این هنر را داشته باشد، آسان است. همانطور که نقاشی برای خیلی از مردم ساده است و برای برخی دیگر سخت. من خودم از آن دست جوانهایی هستم که عاشق نقاشی بوده و هستم اما هیچوقت امکان نداشت یک نقاش بشوم.

*سعی کردید که نقاش شوید؟!

بله! در کنکور این رشته شرکت کردم، کلاسهای مختلف آموزشی را گذراندم و با تمام وجود سعی کردم که نقاش خوبی شوم اما فهمیدم این اتفاق نمی افتد! برای فردی که بخواهد بازیگر شود، خیلی سخت نیست اما بزرگترین مشکل بازیگری این است که پر رقابت ترین شغل جهان است. به عقیده من نصف مردم دنیا می خواهند بازیگر شوند. از سوی دیگر اقتصاد در جامعه خیلی سالم نیست و برخی پول می دهند یک نقش را می خرند یا از طریق سرمایه گذاری در یک پروژه، بازیگری را نیز تجربه می کنند. به همین دلیل رقابت برای جوانی که استعداد دارد اما پول ندارد تا خود را مطرح کند، بسیار سخت تر هم می شود. البته بازیگری یکی از تنها حرفه های جهان است که اگر فردی در آن پارتی هم نداشته باشد، به واسطه استعدادش می تواند پیشرفت کند. در خیلی از شغلهای دیگر اینگونه نیست! باید به افرادی که امروزه به شهرت رسیدند یا بازیگرهای خوبی شده اند، تقریبا می توان گفت با پارتی بازیگر نشده اند. آنهایی که با پارتی آمده اند هم خیلی انگشت شمار در این هنر مانده اند، آن هم به دلیل اینکه خودشان خوب بوده اند و پارتی باعث شد که با سرعت بیشتری در راه پیشرفت قدم بردارند.

*با یک تهیه کننده صحبت می کردم و می گفت وقتی که پول برای تهیه فیلم ندارم، پس مجبور هستم که نقشهای مختلف را بفروشم. این اتفاق به نظر شما باید در سینمای ایران بیفتد؟! روندی طبیعی است یا خیر؟

شاید بخشی از فیلمهای سینمای ایران به این طریق تولید می شوند. یعنی تهیه کننده حس می کند از روی اجبار باید فیلم بسازد و به همین دلیل از افراد مختلف پول می گیرد و به آنها نقش می فروشد. در جواب شما هم باید بگویم من دوست ندارم این اتفاق را به چشم ببینم چراکه هر مقوله ای باید سالم باشد تا زیبا باشد. البته حس می کنم این موضوع در سینمای ایران خیلی زیاد نیست.

*خودتان با این قضیه برخورد داشته اید؟

بله، زمانی که در پروژه های مختلف مسوول انتخاب بازیگر بودم، دو بار به من پیشنهاد شد. یکی از آنها آنقدر اصرار کرد که از او تست گرفتم اما در مغزم من جا نمی گرفت که بتوانم این کار را انجام دهم. این کار به هیچ وجه درست و قشنگ نیست. اگر این کار باعث شود عده ای دیگر نتوانند به جایگاهی که باید برسند، دست یابند اتفاق بسیار غم انگیزی است.

*به نظر شما بهترین راه ورود به این دنیای جذاب چیست؟!

بهترین راه را نمی دانم. مدتی خودم در دانشگاه تدریس می کردم اما دیگر این کار را انجام نمی دهم. نمی توانم بگویم کدام راه خوب و کدام راه بد است اما در مجموع تحصیلات آکادمیک به شدت در موفقیت و پیشرفت می تواند کمک کند.

*چرا دیگر تدریس نمی کنید؟

اصلا این فضا را دوست ندارم و در آن استرس می گیرم. فکر کنید که به عنوان استاد مشغول تدریس هستید و از روز اول می دانید که شاگرد شما نمی تواند بازیگر خوبی شود. همین قضیه باعث شد که استرس بگیرم و کار برایم سخت شود. ژن در بازیگری خیلی تاثیرگذار است. افراد زیادی هستند که تا آنها را نگاه کردم، متوجه شدم بازیگر هستند.

*مثالی هم می زنید؟!

از آنجا که امیر جعفری چندباری درباره این موضوع صحبت کرده، من از وی اسم می برم. زمانی که امیر پیش من آمد و با من صحبت کرد، نه وی را می شناختم و نه دوستش داشتم و نه فامیل من بود. با من حرف که می زد وی را جلوی دوربین تصور می کردم که در حال درخشش است. سپس چند تئاتر از او دیدم و به خود گفتم حق این آدم است که در تلویزیون و سینمای ایران حضور داشته باشد. این آدم با این همه استعداد اصلا نیاز به پول و پارتی نداشت. اگر من هم با وی آشنا نمی شدم، شاید کمی دیرتر فرد دیگری وی را به مخاطبین معرفی می کرد. من نیازی هم ندارم که وی از من تشکر کند چون خود وی باعث شد که موفق شود وگرنه من ده نفر دیگر را هم وارد این دنیای سخت کردم اما موفق نشدند. در ورزش هم اینگونه هست. خیلی ها می گویند پارتی بازی زیاد است اما کدام پارتی می تواند فرهاد آئیش 60 ساله را بازیکن فیکس تیم ملی فوتبال کند؟! پس شما باید استعداد و جنم این کار را داشته باشید تا بتوانید در حرفه خود موفق شوید. میلیونها چشم شما را قضاوت می کنند. به محض اینکه بازیگر پولی در سینما بازی کند، همه متوجه این قضیه می شوند.

*بازیگر در سینما و تلویزیون زیاد دیده می شوند و پس از چند کار محو می شود. یعنی نمی توانند ماندگار شوند…

ماندگاری در این دنیا به چند فاکتور بستگی دارد: ژن، اخلاق خوب و البته جمعی، پشتکار، اهمیت دادن به دانش بازیگری و مطالعه جز فاکتورهای خیلی مهم است. این مجموعه باعث موفقیت یا عدم موفقیت یک فرد در کار می شود.

*گفتید زمانی که تدریس می کردید، خیلی از شاگردان شما نمی توانستند بازیگران خوبی شوند. این قضیه را به خودشان هم می گفتید؟

نمی توانستم خیلی رک این را به آنها بگویم. وقتی شما مشغول تدریس هستید باید شانس برای وی قائل شوید چراکه شاید به مرور زمان می توانست خودش را نشان دهد. البته به برخی از همان ابتدا می گفتم اما به بیشتر شاگردان زمان می دادم. به همین دلیل بود که استرس زیادی در هنگام تدریس داشتم چراکه دچار جنگ و جدلی درونی بودم. دو سه سال در دانشگاه سوره مشغول تدریس بودم.

*ذهنیت مردم به بازیگری این است که پول خیلی زیادی در آن وجود دارد. این طرز فکر درست است یا غلط؟!

شما باید یکی از پنجاه بازیگر برتر باشید تا درآمدزایی داشته باشید. در صورتی که اگر در دانشگاه پزشکی بخوانید، سرانجام یک روز دکتر شده و از طریق همین تحصیل می توانید درآمدی داشته باشید. اما در دنیای بازیگری اینگونه نیست. شاید بین هر صدهزار نفری که بازیگر هستند، ده نفرشان درآمدزایی داشته باشند. آمار دقیقی در این زمینه وجود ندارد اما خیلی از بازیگران از طریق این حرفه نمی توانند زندگی شان را بچرخانند و به همین دلیل سراغ مشاغل دیگر می روند. در آمریکا همیشه یک شوخی با بازیگران تئاتر می شود که جالب است. زمانی که فردی خودش را بازیگر معرفی می کند، به وی می گویند تو کدوم رستوران کار می کنی؟! این شوخی حقیقت دارد. اینکه بازیگران در آمریکا گارسون باشند یا رانندگی کنند، امر عادی در آنجا به حساب می آید. از این لحاظ بازیگری در ایران بسیار بهتر از هالیوود است چراکه به هرحال شان یک بازیگر در ایران آنقدر هست که سراغ گارسونی نرود!

*جنبه دیگر بازیگری شهرت است. یه طنز قدیمی است که می گوید طرف خیلی دوست دارد معروف شود، معروف که می شود یک عینک دودی می گذارد که کسی وی را نشناسد…

(باخنده) وقتی مشهور نیست عینک که نمی زند، همه سعیش را هم می کند که مردم وی را بشناسند! شهرت دردسرها و گرفتاریهای خاص خودش را دارد که نمی توان منکر آن شد. آزادی شخصی و خلوتی که لازم دارید از بین می رود اما شما وقتی از خانه تا بازار سر خیابان برای خرید می روید و پنج نفر به شما بگویند که دوستت داریم به طور حتم در روان شما تاثیر مثبتی می گذارد. وقتی مردم در خیابان به شما لبخند می زنند و احترام می گذارند، انرژی مثبت می گیرید. کمی بی انصافی است که بگوییم از شهرت بدمان می آید و خوب نیست. برخی وقتها در جامعه به خلوت نیاز دارید و می خواهید پیاده روی کنید که به کمک همان عینکی که گفتید به دست می آید. اینکه مردم دوستتان داشته باشند، موهبتی است الهی. افرادی که به افسردگی می رسند و خودکشی می کنند شاید اگر یک نفر در خیابان به آنها لبخند می زد، یک روز خودکشی اش را به تاخیر می انداخت.

*چه شد فرهاد آئیش بازیگر شد؟! به چه انگیزه ای بازیگر شدید؟

زیاد انگیزه نداشتم. قبل از انقلاب کوله پشتی روی کولم انداخته و هزار دلار هم در جیبم گذاشته و از کشور خارج شدم. به دنبال کار خاصی نبودم، دنبال زندگی بودم و مد بود که جوانها به دنبال کشف همه چیز باشند. برای آنکه بتوانم در آمریکا زندگی کنم، باید ویزا می گرفتم و بهترین راه گرفتن ویزای طولانی، ویزای دانشجویی بود. از سوی دنبال این بودم که تحصیلم برایم درآمد زایی داشته باشد. در ایران راه و ساختمان خوانده بودم و به هیچ وجه در کارم موفق نشدم. نقاشی رو هم دوست داشتم اما نمی توانستم روی آن حساب کنم. در ایران کمی عکاسی می کردم به همین دلیل به دانشگاه رفته و تقاضا کردم در رشته عکاسی و سینما ادامه تحصیل دهم. خیلی سریع از طرف استادیم دانشگاهم کشف شدم. خانم سیدنی کارسون نقش بزرگی در زندگی من داشت و یک گروه تئاتر تاسیس کرد و من به عنوان بازیگر در این گروه مشغول به فعالیت شدم و درآمد کوچکی از این گروه به دست آوردم. هیچ وقت انگیزه هنرپیشگی سینما نداشتم.

فرهاد آئیش/عکسها: شهرزاد جودی
فرهاد آئیش/عکسها: شهرزاد جودی

*یعنی هیچ زمانی به دنبال آن شهرت و درآمد و سوپراستار شدن نبودید؟!

اصلا! فقط دوست داشتم بازی کنم و از این کار خوشم می آمد. چون از آن کار لذت می بردم، سمتش آمدم. سپس به تدریج در صحنه حضور یافتم و تشویقهای مردم باعث شد این لذت بیشتر شود. اینکه هدف خاصی برای هنرپیشگی داشتم، نبوده! در آمریکا همیشه تئاتر کار می کردم. به من می گفتند که درآمد زیاد در سینما هست. یک روز مدیر برنامه ای به من معرفی کردند و گفت که به درد نقشهای اول منفی می خورم. چند نقش هم در هالیوود برایم پیدا کرد اما مشغله تئاتر اجازه نداد که به هالیوود بروم. سرانجام یک روز تماس گرفت و گفت تو اینکاره نیستی! اگه سینما بیا بودی، با این پشنهادها می اومدی! زمانی هم که تصمیم گرفتم به ایران بیایم بیشتر به دنبال نویسندگی و کارگردانی تئاتر بودم اما لذت بازیگری باعث شد که به پیشنهادهای بازی هم جواب مثبت دهم.

*یعنی لذت بردن باعث شد بازیگر شوید…

دقیقا! به جوانها توصیه می کنم اگر حسشان چیزی باشد که من داشتم، خیلی سریعتر پیشرفت می کنند تا اینکه آن تصور انتزاعی را از بازیگری و شهرت داشته باشند.

*درآمد شما در آمریکا خوب بود؟!

از راه بازیگری که حقوقی خیلی معمولی و پایینی می گرفتم. از تئاتر و عکاسی درآمد اصلی من بود.

*پس شما مثل بازیگران آمریکایی گارسون و راننده نبودید؟!

بودم! اوایل که به آمریکا رفتم، در یک رستوران مشغول به کار شدم. سومین روز خروج از ایران بود که به من پیشنهاد شد در یک رستوران ظرفشویی کنم. آنقدر خوشحال بودم که انگار قرار بود رییس جمهور آمریکا شوم! به خودم می گفتم در سه روز یک کار پیدا کردم، پس خیلی مهم هستم! کلاس زبان هم می رفتم و هنگام ظرف شستن با آشپز رستوران انگلیسی تمرین می کردم و وی هم به شدت از من عصبانی می شد که جای حرف زدن، کمی کار کن و ظرف بشور!

*پس از ظرفشویی چه کردید؟

در دانشگاه که مشغول به تحصیل شدم، یک فیلم کوتاه در ترم دوم ساختم که استادم می گفت می توانست پروژه فوق لیسانست باشد. همان زمان من بورسیه دانشگاه شدم. وقتی متوجه شدند که با یک ماشین خیاطی چهار دلاری برای خودم لباس می دوزم، به من پیشنهاد کار در دانشگاه دادند. ساختن داروهای عکاسی در لابراتور دانشگاه. به تدریج پیشرفت کردم و مدیر لابراتور شدم. همزمان با تحصیل در رشته مرتبط با درسم کار می کردم. تابستانها به عنوان استادیار عکاسی تدریس می کردم. درآمدم هم اندازه خرج زندگی ام بود. سپس یک گروه تئاتر ایرانی تشکیل دادم که تئاترهایی به زبان فارسی اجرا می کردیم. پس از مدتی کار، بچه ها گروه به من گفتند نفری پنجاه دلار به تو می دهیم که فقط با ما تئاتر کار کنی و دیگر لابراتوار نروی. حق هم داشتند چراکه در لابراتوار به شدت انرژی ام گرفته می شد. اینگونه بود که لابراتوار را رها کرده و درآمد رسمی من از تئاتر بود. البته زمان بی پولی در یک کارگاه مشغول به فعالیت بودم که پلوپز برقی را سرهم می کردم!

*چه شد به ایران آمدید؟

دوبار از آمریکا به ایران آمده و تئاتر اجرا کردم. این بازگشت به ایران باعث شد که پایم به ایران باز شود. مادر من و همسرم عزیزم، مائده طهماسبی، پیر شده بودند و تصمیم گرفتیم که به ایران بازگردیم و کنار آنها زندگی کنیم. بازگشت به ایران باعث شد که پیشنهادهای کاری زیادی به من شود و مشغول به کار شدم و دیگر فکر بازگشت به آمریکا به سرم نمی زند.

*در زندگی شخصی، چقدر از کار صحبت می کنید؟

با مائده خیلی درباره کار صحبت نمی کنیم. یعنی صحبت می کنیم اما نه اینکه هم را نقد کنیم. مثلا پیشنهاد بازی که به من می شود با مائده آنرا در میان می گذارم و درباره آن صحبت می کنیم. یا زمانی که کارمان پخش می شود، کمی درباره آن حرف می زنیم. اینکه چه می کردیم نتیجه بهتری حاصل می شد و از این دست حرفها. البته مائده خیلی مثل من نیست. وی کارش را مساله شخصی تری نسبت به من می داند. خیلی مواقع هم پیش آمده که حس مورد نظر را در پروژه نمی گیرم، مشورتهای مائده باعث می شود که با کارم رابطه بهتری برقرار کنم.

فرهاد آئیش
فرهاد آئیش

*با خانم طهماسبی در آمریکا آشنا شدید؟

خیر، در آلمان. برای اجرای یک تئاتر به آلمان رفته بودم و مائده در آنجا بازیگر بود اما هماهنگی های اجرای کار من را انجام داد. دورادور باهم در ارتباط بودیم، کارت پستال یا نامه. همیشه در ذهنم بود و به تدریج تمام ذهنم را درگیر کرد تا یک روز شماره تماس وی را پیدا کردم و با وی تماس گرفتم. اصلا حواسم نبود که آلمان ساعت چهار صبح است. مائده گوشی را برداشت و گفتم فکر می کنم عاشقت شدم! با من ازدواج می کنی؟! ابتدا شوکه شد و خندید اما متوجه شد که حرف من جدی است. گفت کمی زمان بده تا با هم بیشتر آشنا شویم. چهار پنج سال دورادور باهم در ارتباط بودیم تا اینکه بایکدیگر ازدواج کردیم.

*امروز چه چیزی باعث می شود که فرهاد آئیش یک نقش را قبول کند یا قبول نکند؟!

گروه کار و قصه خیلی برایم اهمیت دارد اما آنچه باعث می شود که نقشی را قبول نکنم، این است که آن کار را دوست نداشته باشم. از آنجا که نیاز مالی هم ندارم، به راحتی می توانم به پیشنهادها جواب منفی بدهم. زمانی که نقشی را قبول می کنم به خود می گویم قرار است دو ماه با این نقش زندگی کنم و این دو ماه، دو ماه آخر زندگی ام است. آیا در دوماه آخر زندگی حاضر هستم این کار را انجام دهم یا نه؟! پاسخ به این سوال باعث می شود که به پیشنهادی جواب مثبت یا منفی دهم. در کل باید به من خوش بگذرد. اگر فیلمنامه بد باشد، ساعت کار زیاد باشد، کارگردان بداخلاق باشد، گروه کاری مان حس منفی به من بدهد یعنی به من خوش نمی گذرد! از اول زندگی تا امروز تنها خواسته ام لذت ببرم و وقتی لذت نبرم، کارم کیفیت ندارد.

*و سوال آخر. فکر کنید در خیابان فردی شما را ببیند و بگوید می خواهد بازیگر شود. شما به وی چه می گویید؟!

(باخنده) موفق باشی! اگر از من بپرسد بگویم از چه راهی وارد این دنیا شود اما آدمی نیستم که بخواهم به فردی راه حل نشان دهم چراکه بیشتر راه حلها در زندگی خودم اشتباه و غلط بوده و دلیلی ندارد این راه غلط را به بقیه هم نشان دهم! به این نتیجه رسیدم دنیا پیچیده تر از مغز من است. بعضی وقتها که مورچه ها را نگاه می کنم روی زمین، خودم را جای آنها می گذارم. خنده ام می گیرد وقتی فکر کنم یک مورچه ای به آن یکی بگوید این راه را نرو و آن راه بهتر است. یا مورچه دیگری به بقیه بگوید من از تو بهتر هستم و آن مدل که من زندگی می کنم درست تر است. اما اگر بدانم آن مورچه از آن یکی مورچه بیشتر در زندگی اش حال می کند، می گویم خوش به حالش!




سلحشور: تلویزیون دوست دارد “موسی(ع)” تولید شود اما پول ندارد!/وضعیت درمان سرطانم خوب است

سینماژورنال: در حالی که در هفته های اخیر صحبتهایی درباره آغاز پیش تولید سریال “موسی(ع)” شنیده شده بود اما فرج ا.. سلحشور از بی پولی سازمان به عنوام مانعی بر سر راه تولید اثر یاد کرد.

به گزارش سینماژورنال سلحشور درباره آخرین وضعیت تولید سریال جدید خود به “کیهان” گفت: تلویزیون دوست دارد که کار ساخت سریال “حضرت موسی(ع)” را شروع کنیم، اما پول ندارد.

وی تصریح کرد: آقای سرافراز اصرار دارند که این سریال ساخته شود ولی متأسفانه کمبود بودجه و مشکلات باعث شده که به مرحله تولید نرسد.

سلحشور همچنین وضعیت درمان بیماری سرطان ریه خود را «خوب» توصیف کرد.




توصیه‌های جالب مهناز افشار به دخترش…

سینماژورنال: بزرگمهر حسین پور کارتونیست وطنی اغلب سعی می کند سوژه های متفاوتی را دستمایه خلق کارتون و کاریکاتور کند.

به گزارش سینماژورنال او البته هرازگاه کمیک استریپهای خوبی هم طراحی می کند و همه هدفش این است که خنده را بر لبان مخاطبش بیاورد.

حسین پور در تازه ترین فعالیت طنازانه اش یک گفتگوی وایبری با مهناز افشار در سایت طنز “چیزنا” ترتیب داده و سعی کرده پاسخ این بازیگر زن پرحاشیه درباره برخی از اتفاقات اخیر زندگیش را بگیرد.

سینماژورنال متن کامل این گفتگوی مفرح را ارائه می دهد با ذکر این توضیح که واژه “من” در این گفتگو یعنی پرسش کننده یا همان جناب بزرگمهر!!!

من: شروع کنیم؟
مهناز: شروع.
من: یک سال پیش فکر می‌کردی الان یه بچه تو بغل باشی؟
مهناز: فکر می‌کردم دوقلو داشته باشم.
من: مگه تو از یک سال پیش حامله بودی؟
مهناز: نه، ولی دلم می‌خواست بشم، داشت دیر می‌شد.
من: مگه چند سالته و چرا دیر؟
مهناز: ٢١ خرداد، ٣٨سالمه. البته خیلی دیر نیست. اما می‌گن زیر چهل سالگی آخرین فرصته. البته شنیدم یک خانم آلمانی ۶٠ سالگی دوقلو آورد. همش برای ما ایرانیا دیره.
من:‌ ای بابا… من یکی از فامیلامون بالای پنجاهه هنوز حامله نشده!
مهناز: {میخندد}
من: خیلی سعی کرد البته، منتها بعد فهمید اول باید شوهر بکنه! درد زایمان واقعن درد بود یا شایعه بود؟
مهناز: خیلی درد بود خیلی… به نظرم دوباره متولد شدم.
من: یعنی درد واسه سلبریتی‌ها کمتر نیست؟
مهناز: شایعه است به خدا… بیشتر هم شد.
من: الان بعد سی و هشت سال مادر بودن رو تجربه می‌کنی، یک سال هم هست که ازدواج کردی، اگه برگردی دو سال قبل راحت‌تر نبودی؟
مهناز: اگر برگردم… راستش نه! آخه بچه دوست دارم چه کار کنم.
من: درگیرت نمی‌کنه کلی؟
مهناز: چرا. الانم کرده. اما شیرینه. همش فکر می‌کنم یه کم بزرگ می‌شه بهتر می‌شه و حالمون خوب می‌شه با هم.
من: اولین لحظه‌ای که دخترت رو دیدی چه احساسی داشتی؟
مهناز: باورم نشد. وقتی گذاشتنش رو سینه‌ام، فکر کردم مگه می‌شه؟ این تو دل من بوده؟ حالا چی کار کنم؟ بوش کردم… بویه عجیبی داره نوزاد، اونوقت گفتم خدایا این نوزاد و من بدنیا آوردم؟ بله… من دنیا آوردم و کلی ذوق کردم.
من: بهت می‌خورد پسرزا باشی… نه که پر شر و شوری!
مهناز: همه همینو می‌گن! کلا آدم غافلگیر کننده‌ای هستم.
من: نمی‌ترسیدی دخترت خوش قیافه نشه؟ یا به یکی تو فامیل بره که تو بترسی شبیهش بشه؟ یه قد کوتاه کچل داغون
مهناز: راست بگم؟ آره ترسیدم… برای همین سیب و انار زیاد می‌خوردم و عکس‌های قشنگ نگاه می‌کردم، بقیه‌اش هم گفتم خدایا هر چی کرمته.
من: هاها‌ها… این صداقتت من و کشته
مهناز: هاها‌ها…
من: اسم و کی انتخاب کرد و انتخابا چیا بود؟
مهناز: من و یاسین بین چند تا اسم انتخاب کردیم. همش یادم رفته… اما یارا هم بود
من: ویارت چی بود؟
مهناز: ترشییییی تا دلت بخواد
من: نه که ما بچمون گربه شد از این چیزا حس نکردیم
مهناز: ولی عجب بچه‌ای هم دارین… جیگره.
من: چقدر چاق شدی و ترکوندی خودت رو؟
مهناز: ١٧ کیلو! اما بعد زایمان ١٠ کیلو رفت، چون خیلی در طول بارداری ورزش یوگا کردم. خیلی ترسناک بودم! البته همه می‌گن قشنگ‌تر شده بودی (الکی)

مهناز افشار و فرزندش
مهناز افشار و فرزندش

من: دخترت اگه بخواد بازیگر بشه به چه روشی منصرفش می‌کنی؟
مهناز: همهٔ خودمو، خاطراتمو، فیلمهامو براش می‌زارم، بعد چند تا پیجم بهش نشون می‌دم و کلا منصرف می‌شه.
من: پس قبول داری کار بیچاره کننده‌ایه؟
مهناز: خیلی… نبودا، ولی شد.
من: تغیرات هورمونی بدنت رو مخت نیست؟
مهناز: بیشتر از مخم رو عضلاتمه که قفل شده
من: اولین بار که فهمیدی حامله‌ای مثل این سریالا حالت تهوع شدی؟
مهناز: هاهاهااااا! اتفاقا سر یک کاری بودم، اونجا گفتم چه الکی هممون تو فیلما اون مدلی باز باز راه می‌رفتیم و دستمونو می‌ذاشتیم رو کمر، اصلا اینجوری نبود که ولی گریه کردم.
من: دختر داشتن تو ایران سخته… دختر بودن هم سخت‌تر. قبول داری؟
مهناز: خب… راستش خیلی سخته اما به سختیش می‌ارزه.
من: ایده‌آل‌ترین آینده‌ای که برای دخترت تو ایران تصور می‌کنی چیه؟
مهناز: راستش دنیایی زیبا‌تر، مهربان‌تر و انسان‌تر از امروز.
من: دخترت اگه بخواد دوست‌… داشته باشه چی کار می‌کنی؟
مهناز: اوووووم… سخته. راستش نمی‌دونم دروغ چرا؟
من: به خاطر عرف جامعه جواب نمی‌دی یا خودت ممکنه حس خاصی داشته باشی؟
مهناز: عرف جامعه خیلی بازدارنده نبوده هیچوقت. به خاطر حس خودم، ترس، نگرانی… وابستگی
من: اگه یه روز بیاد و بگه من می‌خوام با فلانی ازدواج بکنم و نظر تو هم براش مهم نباشه چی کار می‌کنی؟
مهناز: اگر قانع بشم قبول می‌کنم، ولی باز بستگی به اون لحظه داره. شاید چون ازدواج من و یاسین هم تصمیم دو نفر ما بوده فقط، بتونم درکش کنم.
من: راستی شیر دادن یه مادر چه حسی داره؟
مهناز: خیلی حس خوبیه.
من: مادر شدنت مبارک… ممنون که این‌همه کول و راحت بودی.