ماجرای کامل درگیری پروانه معصومی و بهرام بیضایی در پشت صحنه فیلم “کلاغ”
سینماروزان: حدود یک دهه و خردهای قبل پروانه معصومی در گفتگویی با شبکه ایران از دلخوری عمیق نسبت به بهرام بیضایی گفته بود و بسیاری را به این فکر فرو برده بود که چطور میشود میان بیضایی و بازیگر اصلی سه فیلم اولش، اختلاف میافتد و درنهایت هم هیچ گاه همکاری چهارم اتفاق نمیافتد آن هم در حالی که اصرارِ بیضایی به حضور معصومی در نقش اصلی “حقایق درباره لیلا دختر ادریس” مانع تولید این فیلم توسط بهمن فرمان آرا شده بود.
بهمن مقصودلو مستندساز به تازگی در “موزائیک استعارهها” گفتگویی از پروانه معصومی ارائه داده که در بخشی از آن درباره درگیری در پشت صحنه فیلم “کلاغ” صحبت میشود.
پروانه معصومی در “موزائیک استعاره ها” گفت: “کلاغ” آخرین فیلم من و بهرام بیضایی بود که براساس داستان زندگی عصمت صفوی-بازیگر قدیمی تئاتر و سینما-بود. صفوی بچه نداشت و یکی را به فرزندی قبول کرده بود ولی چون خودش فوت شد بیضایی مجبور شد خانم آنیک شفرازیان را در نقش او قرار دهد که هم لهجه داشت و هم بازیگر توانایی نبود و ناچار بازیش هل داده میشد طرف من.
معصومی ادامه داد: از روز اول فیلمبرداری “کلاغ”-برخلاف دو فیلم “رگبار” و “غریبه و مه”- با خود بیضایی مشکل پیدا کردم. در پلان اول، زن جلوی تلویزیون نشسته و روزنامه میخواند و من از بیضایی پرسیدم: این زن چه حسی دارد؟ و او گفت: نمیدانم! خودت باش!
معصومی افزود: به نظرم این بدترین جمله ایست که کارگردان میتواند به بازیگرش بگوید…در صحنه های بعدی هم مرتب از بیضایی میپرسیدم که من کی هستم اینجا و او میگفت: فعلا خودت باش! این روند مرا سردرگم کرد و نمیدانستم چه کار میکنم.
پروانه معصومی گفت: یادم میآید آخرین روز فیلمبرداری در پارک بودیم که اتفاقا مصادف بود با آخرین پلان فیلم. برف زیادی آمده بود و هوا بسیار سرد بود و من فقط یک بلوز پوشیده بودم و داشتم میلرزیدم. جعبه ای گذاشته بودند که من ایستاده بودم وسط، حسین پرورش سمت راست و خانم آنیک سمت چپ. بیضایی بهم گفت: اول روبرو را نگاه کن، بعد نیمرخ و بعد دوباره روبرو.همین! این، تمام توضیح در آن روز سرد بود و مدام هم برداشت میگرفت تا به سیزده برداشت رسید. من بیضایی را در حضور مهرداد فخیمی فیلمبردار و فیروز ملک زاده دستیارش صدا کردم و گفتم: ایراد از چیست که سیزده برداشت گرفتید؟ بیضایی گفت: ایراد از توست که درست بازی نمیکنی و من هم گفتم: برای اینکه شما درست توضیح نمیدهید و لگدی زدم به دوربین و دوربین رفت هوا.
معصومی ادامه داد: فیروز ملک زاده دوربین را بین زمین و آسمان گرفت و بیضایی گفت: اصلا این فیلم را تمام نمیکنم و رفت نشست داخل ماشین. فخیمی آمد و گفت: از تو خواهش میکنم کوتاه بیایی و من گفتم: میبینید چهار پنج ماه است که دارم کوتاه میایم و هر وقت میپرسم چطور باشد میگوید خودت باش. فخیمی گفت: اگر بیضایی را راضی کنم تو میایی؟ و من گفتم: از خدایم است که تمام شود.
معصومی درباره پایان کار “کلاغ” گفت: بالاخره بیضایی برگشت و این عبارت را القا کرد: “موقعی که آنیک حرف میزند تو روبرو را نگاه میکنی که به معنای آینده نگری است، به این فکر میکنی که آیندهی من هم همین میشود. منی که بچه ندارم و کسی را ندارم. به همین جهت برمیگردی سمت دوربین!” بالاخره با یک برداشت، کار تمام شد.