1

خاطرات محمدعلی نجفی از مدیریت سینما در ابتدای انقلاب اسلامی⇐وقتی به کانون هنرمندان سینما دعوت شدم، هیچ کس مرا نمی‌شناخت!/حسین گیل که پاسدار بود، دلش برای من سوخت…/برایم عجیب بود که لوله‌کش‌های سینما آزادی، رفتند و سینما را مصادره کردند!/گفتم معاونت سینمایی را ببرید زیرمجموعه سازمان تبلیغات ولی آنها گفتند اصلا دولت را قبول نداریم!/به‌خاطر صدور مجوز “قیصر”، خلخالی، حکم اعدام مرا صادر کرد!!

سینماروزان: محمدعلی نجفی نخستین معاون سینمایی بعد از انقلاب اسلامی در گفتگویی تازه به شرح دردسرهای دوران مدیریتش پرداخت و از صدور حکم اعدامش به‌خاطر اکران “قیصر” حرف زد.

محمدعلی نجفی در چگونگی ورود به ساختار مدیریتی سینما به خبرگزاری تسنیم گفت: بعد از صدور حکم معاونت، رفتیم دفتر آقای ورجاوند، همین ساختمانی که الآن در میدان بهارستان است. آقای ورجاوند قائم‌مقام دکتر شریعتمداری بود؛ اولین وزیر فرهنگ و آموزش عالی. نشستیم آقای ری‌پور آمد، آقای ورجاوند گفتند “آقای ری‌پور، ایشان مسئول امور سینمایی هستند. بهرام ری‌پور آن موقع مدیرکل امور فرهنگی و تحقیقات وزارت ارشاد و سازمان سینمایی بودند. مرحوم اکبر عالمی‌ مدیرکل تولید بودند. ما رفتیم طبقه دوم در یک اتاق را باز کردند، خانم امیرحسینی منشی بودند، آقای اکبر عالمی‌ من را معرفی کردند و ما دیگر شدیم مسئول امور سینمایی.

نجفی ادامه داد: همه چیز خیلی مخدوش بود. من را بچه‌های سینما دعوت کردند به محفلی که داشتند به‌اسم “کانون هنرمندان سینما”، مرکزش هم روبه‌روی دانشگاه تهران بود، همه هنرمندان سینما بودند، کسانی که خوب در ذهنم هستند آقای فخیم‌زاده، سیروس الوند، کامران قدکچیان، آقای متوسلیانی و… بودند. ما رفتیم آنجا نشستیم. آقای علامه‌زاده آمد شروع کرد به صحبت و به من هم اشاره کرد ـ من او را از طریق مطالعاتم می‌شناختم ـ به من اشاره کرد و هرچه هم از دهنش در آمد گفت! ما هم ساکت نشستیم.

محمدعلی نجفی افزود: در آنجا کسی هم من را نمی‌شناخت، آقای “حسین گیل” هم که پاسدار بود در آنجا بود. حسین گیل ظاهراً دلش برای من سوخت و دید که من مظلوم واقع شده‌ام آمد پشت تریبون و گفت: “ایشان که اینجا هستند، پس خودتان تشریف بیاورید و صحبت بکنید. “، آقای علامه‌زاده هم اصلاً از آن سالن رفت بیرون، من هم رفتم صحبت کردم. همه آنان را از نظر چهره‌ای می‌شناختم، یک عده‌شان را هم خیلی خوب می‌شناختم، مثلاً در آن جلسه اگر اشتباه نکنم آقای کامران شیردل هم بود. کامران شیردل هفتاد هشتاد درصد حدس می‌زنم که بود، چون الآن چهره‌اش آمد توی ذهنم.

نجفی در شرح اولین سخنرانیش به‌عنوان رئیس سینما گفت:  من رفتم یک «بسم اللّه الرّحمن الرّحیم» ی‌ گفتم و شروع کردم صحبت کردن، گفتم “مشخص است که نسبت به شما آدم مرتجعی هستم و خیلی برایم مشکل است که جلوی این‌همه هنرمند بتوانم صحبت کنم، پس اولش عذرخواهی می‌کنم اگر بیانم قاصر است” و شروع کردم به صحبت، آقای “محمد متوسلانی” بعد از صحبت من سؤال داشت، گفت “یعنی ما باید فیلم مذهبی و اسلامی‌ بسازیم؟ “، گفتم “از من سؤال می‌کنید؟ “، گفت “بله! “، گفتم “اگر من باشم و شما بخواهید این کار را بکنید من اجازه نمی‌دهم بلکه من پیشنهادم این است که هر کسی باید فیلمی‌ را که خودش فکر می‌کند بسازد. “، این باعث شد که بچه‌ها یک حس‌وحال دیگری پیدا کنند، بعد گفتم “مگر انقلاب نشده است؟ مگر قرار نشده مردم کار خودشان را خودشان انجام بدهند؟ از شما خواهش می‌کنم دعوت می‌کنم که تشریف بیاورید آنجا با همدیگر جریانی تشکیل می‌دهیم مانند یک هیئتی که برای سینما برنامه‌ریزی کنیم”. از هفته بعد آقای فخیم‌زاده، قدکچیان، سیروس الوند ـ اینها که خوب یادم هست ـ به‌علاوه یکی دو نفر دیگر هم بودند، فکر کنم آقای میرلوحی و آقای اصلانی هم بودند، ما شروع کردیم به برنامه‌ریزی برای سینما‌.

نجفی با اشاره به مشکلات انعطاف مدیریتی‌اش گفت: این سیر را می‌رفتیم که ما با دو تا پدیده روبه‌رو شدیم؛ یک پدیده مصادره سینما که من اصلاً نمی‌توانستم هضم بکنم، “یعنی چی با اسلحه می‌روید سینما؟ تو چرا می‌روی می‌گیری؟ یک دادگاهی است اگر آن دادگاه محکوم کرد به مرکز سینمایی یعنی وزارت فرهنگ و آموزش عالی اعلام می‌کنند خود معاونت سینمایی حالا می‌رود برنامه‌ریزی برایش می‌کند که چه اتفاقی افتاده است، این‌که شما می‌روید می‌گیرید” مثلاً یک عده‌ای بودند جزو لوله‌کش‌های سینمای آزادی بودند اینها با ساختمان سینمای آزادی آشنایی داشتند یکی از جماعتی که رفتند سینما را گرفتند اینها بودند چون یک فامیلی نزدیک یا دور با آقای “سرحدی‌زاده” داشتند که وزیر کار بود…یک اتفاقاتی اصلاً عجیب و غریب بود، من نمی‌توانستم اینها را هضم کنم، روبه‌رویش هم می‌ایستادم، حتی برای فیلم ما پروانه می‌دادیم می‌رفتند پرده سینما را می‌کشیدند پایین، ما کارمان به جایی رسید که دست به دامان آقای “عمید زنجانی” امام جماعت مسجد لرزاده شدیم.

این کارگردان ادامه داد: ما بالاخره با کمک روحانیونی که با ما ارتباط داشتند و می‌شناختیم این ارابه را جلو بردیم، بعد به این نتیجه رسیدیم که فیلم‌فارسی برای اینکه نمایش بدهیم ما زیاد نداریم ولی فیلم خارجی داریم. ما به این نتیجه رسیدیم که ما فیلم‌های خارجی را اجازه می‌دهیم به‌شرط اینکه به‌ازای هر فیلم خارجی یک فیلم ایرانی تولید بشود…این ادامه داشت تا اینکه سازمان تبلیغات مطرح شد و دیگر اصلاً سازمان تبلیغات شروع کرد به کار کردن، گفتم “چرا دو تا جا داریم؟ بیاییم وزارت فرهنگ یا مرکز سینمایی را ببریم سازمان تبلیغات یعنی یک جا دیگر تصمیم بگیرد. “، گفتند “نه، ما اصلاً دولت را قبول نداریم. ”

محمدعلی نجفی درباره ماجرای صدور حکم اعدامش بیان داشت: فیلم “قیصر” را که من پروانه دادم، همان بچه‌هایی که سینمای آزادی را مصادره کرده بودند، آقای “خلخالی” را دعوت می‌کنند و بخشی را که ما حذف کرده بودیم یعنی رقص بازیگر را می‌گذارند و می‌گویند که “نجفی پخش کرده. “، آقای خلخالی حکم اعدام من را می‌دهد صفحه اول روزنامه هم می‌نویسند “نجفی باید اعدام شود! “، شهید بهشتی به آقای خلخالی می‌گوید “برو اعدامش کن! “، بچه‌ها به من گفتند “عذرخواهی کن! “، گفتم “من عذرخواهی کنم؟ “، گفتم “باشه، مصاحبه می‌کنم”، و مصاحبه کردم گفتم “من ترجیح می‌دهم که حضرت آقای خلخالی در امور سینما دخالت نکند برای اینکه اطلاعات من به‌دلیل اینکه مجتهدزاده هستم و از یک خانواده روحانی، اطلاعاتم از اسلام بسیار بسیار بیشتر از مطالعات ایشان است درباره سینما و من ترجیح می‌دهم که من در مورد سینما اظهارنظر کنم تا آقای خلخالی. ”

نجفی با اعتراف به اشتباهش از مشکلات جامعه گفت: قبل از انقلاب فکر می‌کردیم اختلاف طبقاتی، اختلاف طبقاتی اقتصادی است ولی بعد متوجه شدم نه، اختلاف طبقاتی فرهنگی است، وقت گرفتم خرداد ۱۳۵۹ از شهید بهشتی در قوه قضائیه-که آن دوران رئیس فستیوال کن با امضای خودش از من دعوت کرده بود- ایشان گفتند “بعد از نماز صبح می‌آیم”، وقتی من رفتم هنوز هوا خیلی روشن نشده بود. ایشان حزب جمهوری اسلامی جلسه داشت، همه بودند، من نشستم تا جلسه تمام شد، خدا رحمت بکند همه‌شان را، آقای رفسنجانی، آقای دکتر باهنر، آقای موسوی اردبیلی همه آمدند و رفتند و من و دکتر بهشتی رفتیم داخل اتاق با هم صحبت کردیم. من عیناً این جمله را گفتم، گفتم “من به این نتیجه رسیدم که مدیریت سینما کار من نیست و تصمیم دارم که سربداران را بسازیم. “، ایشان گفتند که “می‌خواهیم اتفاقی بیفتد”، گفتم “در هر صورت من نیستم. “، پیاده از قوه قضائیه آمدم میدان بهارستان استعفا دادم ـ خدا رحمت بکند ـ دکتر حبیبی قبول نکرد گفت “چند ماه دیگر بیشتر نمانده، بمان”. من یک ماه دیگر تا اواخر تیر هم ماندم، فستیوال کن هم نرفتم، چون می‌رفتم آنجا به‌عنوان رئیس امور سینمایی می‌خواستم مصاحبه بکنم من می‌خواستم نباشم و نرفتم.

نجفی پیرامون جدایی از مدیریت سینما اظهار داشت: اواخر تیر برای اینکه یک وقت ممنوع الخروج نشوم، به خانمم گفتم “من نمی‌روم بهارستان. وقتی که رفتم ایتالیا از آنجا به شما زنگ می‌زنم شما بگو دیگر نمی‌آید”، همین هم شد و دیگر نرفتم!!