1

چرا “روز واقعه” تنها ماند؟

سینماروزان/نازنین متین‌نیا: «من حقيقت را در زنجير ديدم… من حقيقت را پاره پاره بر خاك ديدم… من حقيقت را برسر نيزه ديدم…»
آنچه مي‌خوانيد، ديالوگ‌هاي پاياني فيلمنامه «روز‌واقعه»، نوشته بهرام بيضايي است. عبدالله، شخصيت اصلي داستان، عصر روز عاشورا به كربلا مي‌رسد و همه آنچه برايش باقي مي‌ماند، روايت حقيقت مسلم، اتفاقي است كه در صحراي كربلا رقم خورده؛ همان كه بيضايي «پاره پاره بر خاك» و «برسرنيزه» مي‌خواندش.

به گزارش سینماروزان و به نقل از “اعتماد” تكان‌دهنده‌تر، ضرب‌تر و تاثيرگذارتر از اين ديالوگ براي نمايش جوهرواقعي كربلا و اتفاقي كه رقم خورد تا اين‌همه سال، حديث آزاد‌گي حسين برجا بماند، در تاريخ ادبيات نمايشي و تصويري ما ثبت نشده. شايد ادعاي بزرگي باشد، اما واقعيت دارد.

دليلش از نمايش «روز واقعه» برپرده سينماها مي‌آيد. از روزگاري كه فيلم اكران شد و در زمان اكران نمي‌توانستي تماشاگري پيدا كني كه از فيلمنامه بيضايي و كارگرداني شهرام اسدي لذت نبرده باشد.

بعد از اكران هم رسانه ملي با تمام مقاومتش در برابر بهرام بيضايي، حداقل سالي يك‌بار به بهانه‌هاي مختلف «روز واقعه» را روي آنتن مي‌آورد و بازهم تماشاگري نيست كه از دوباره ديدن اين فيلم ناراضي باشد. از همه جالب‌تر حضور ديالوگ‌هاي «روز واقعه» در فضاي مجازي است.

راوی اصلی این قصه حالا کجاست؟

در كانال‌هاي تلگرامي با مناسبت و بي‌مناسبت، ديالوگ‌ها هم‌خوان مي‌شود و گاهي هم در توييتر و فيس‌بوك ردپاي آنها را مي‌بيني. انگار نه انگار كه اين‌همه سال از نوشتن اين فيلمنامه و اكران فيلم گذشته و اين نسل جديدي كه واقعا نگرانش هستند و گاهي حتي هشدار «دين‌گريزي‌»اش را مي‌دهند، اينچنين با عصاره حقيقتي كه بهرام بيضايي روايتش كرده، ارتباط مي‌گيرند و «آزادگي» حسين را درك مي‌كنند و به تحسين روايت مي‌كنند… 

همين است كه مي‌شود «روز واقعه» را يكي از متفاوت‌ترين قصه‌هاي عصر تازه از داستان كربلا دانست؛ قصه معاصري كه جان كلام كربلا را روايت مي‌كند و خواننده و تماشاگرش را تحت‌تاثير قرار مي‌دهد.

اما راوي اصلي اين قصه حالا كجاست؟! چرا در سرزميني كه نه صد سال كه قرن‌هاست با مردمانش داستان كربلا را نقل كرده‌اند و حتي براي زنده نگه‌داشتن آن حافظه هنري مانند تعزيه به عصر معاصر كه مي‌رسيم، «روز واقعه» تنها مي‌ماند و اثري ديگر همپاي او پيدا نمي‌كنيم؟! 

چرا فقط به “روز واقعه” می رسیم؟

چرا وقتي به فهرست نگاهي مي‌اندازيم از ميان تمام آنچه مي‌شود به ياد داشت، فقط به «روز واقعه» مي‌رسيم و در فاصله‌اي دورتر يادمان مي‌افتد كه محمد رحمانيان هم يك نمايشنامه نوشت كه هيچ‌وقت اجازه اجرا نداشت و احمدرضا درويش هم «رستاخيز» را  ساخته كه سال‌هاست درگير مجوز است.

مگر نه اينكه بخشي از افتخار يك سرزمين به قصه‌ها و روايت‌هايي است كه عصر به عصر نوشته مي‌شوند تا فرهنگ خود را نه تنها به نسل آينده كه به سرزمين‌هاي ديگر منتقل كنند؟! چرا بايد تمام سهم ما از چنين ميراث‌داري آنقدر اندك و كم باشد.

چطور ممكن است در روزگاري كه همه مي‌خواهند اين ميراث را حفظ و منتقل كنند، در حوزه فرهنگ و هنر، اين‌چنين كم و ناچيز و گاهي البته مانده پشت درهاي مجوز، ميراث‌دار باشيم و يادمان برود، ما اينچنين به تاثيرگذاري فرهنگ و هنر و هنرمندان ايراني بي‌اعتناييم و حواس‌مان نيست كه همچنان كربلا و ميراث «آزاد‌گي» آن را با همان سنتي كه از نسل‌هاي پيشين مانده، مي‌گذرانيم و حواس‌مان نيست كه بايد ميراث‌دار واقعي باشيم.