1

مردی که دیگر «اول» نبود؛ مرثیه‌ای بر زوال یک تمامیت‌خواهی!⇔ چگونه دورهمی ۸میلیاردی جهانی فجر به حیاط خلوت عماریون بدل شد؟؟!

سینماروزان/مهدی فلاح‌صابر: لطفاً کاری به رضا میرکریمی نداشته باشید، بگذارید وانمود کند او همه‎کاره بوده و مرد اول جشنواره اوست. آخر او باید چگونه ثابت کند که پرزیدنت جشنواره است وقتی که در سایه‎ی کسی بلندقدتر، جذاب‎تر، موبورتر و خارجی‎تر که زبان خارجی را خیلی خوب و همانند زبان مادری حرف می‎زند، قرار دارد.
حق بدهید، میرکریمی اگر محمدصادقش را مدیر پشتیبانی نکند و به این محفل و آن محفل نفرستد، از کجا معلوم می‎شود که رئیس اوست، یا وقتی بازیگران فیلمش را داور می‎کند و به ماهور الوندش جایزه‎ای دیگر می‎دهد، همه باید بدانند نفر اول اوست، کلاً جوری چیدمان می‎کند که آن قدر افراطی پررنگ شود که اگر کسی شک کرده بود همه‎کاره نادر طالب‎زاده است، بر این شک بیخود و بی‎جهت‎اش بخندد و بر ساده‎لوحی خود لعنت بفرستد که چه فکر و خیال باطلی، نه، رئیس میرکریمی است مگر ندیدی داورانش را و برنده‎اش را و پسرش را و فیلمنامه‎نویس سابقش را و خیلی هم‎محفلی‎های سابق و دوستان لاحق را که لابد در اثر مهمان‎نوازی مشهور ایرانیان با هدایای نفیس، بعدا به محفل خاص ، ملحق خواهند شد، نه، همه‎کاره خود ایشان است، هرچند برگ برنده‎ی جشنواره‎‎اش را طالب‎زاده بیاورد و در همه جا خودش با این میهان خاص باشد، در تلویزیون، مصاحبه‎ها و حتی موزه‎ی عبرت(!) با او به لهجه‎ی آمریکایی بگوید و بخندد و میرکریمی هم هاج و واج بماند و احساس کند مرد شماره‎ی ۲ است، شاید زمانی که امیر اسفندیاری هم در سمت دیگر استون می‎ایستاد و با تسلط نسبی‎اش به زبان، بگو بخند می‎کرد، میرکریمی نفر سوم بود و این فقط به ظاهر ماجرا ختم نمی‎شود.
میرکریمی در این مدت حسابی تحقیر شده و برای کسی که تحقیر می‎شود این واکنش‎های غیرطبیعی برای به رخ کشیدن افراطی حضور محفلش طبیعی است، چرا که حداقل نه به عنوان رئیس جشنواره که به عنوان مدیرعامل سابق خانه‎ی سینما که دوستی و همفکری با مدیرعامل فعلی و حلقه‎ی پیرامونی‎اش دارد می‎بایست استون را حداقل برای دقایقی هم که شده به خانه‎ی سینما می‎برد، خانه‎ی سینمایی که بازگشایی‎اش هنوز هم بزرگترین دستاورد دولتمردان فعلی در زمینه ی فرهنگ به شمار می‎آید!
میرکریمی اگر  واقعا رئیس  بود حتما در معیت استون به خانه‎ی سینما می رفت و عکسی دیگر در کنار همه‎ی آنهایی بگیرد که یک بار باهم به آمریکا سفر کرده و در کنار مجسمه‎ی اسکار عکس یادگاری گرفته بودند می‌گرفت.
حتی بعید نیست میرکریمی دوست داشته باشد و یا حداقل می‎بایست به عنوان سینماگری که سالها شعار صنف و خانه داده بود و با همین ژست‎ها از رانت مدیرعاملی بهره‎مند شده بود استون و جمعی از کارگردانان نخبه را در ضیافتی ساده‎ گردِ هم می‎آورد، یا حداقل با شورای مرکزی کارگردانان دیداری می‎گذاشت، اما به نظر می‎رسد او همه کاره نبوده، حتی میرکریمی استون را به موزه‎ی سینما هم نتوانست ببرد تا او حداقل با دیدن بخشی از تاریخ سینمای ایران که به نسبت دیگر کشورها، از قدمت برخوردار است، لبخندی دروغین هم که شده تحویل عکاس‎ها  دهد.
یادمان باشد وقتی «شان پن» دیگر سینماگر مطرح و معترض سینمای آمریکا به ایران آمد، علیرغم اینکه حضورش بخاطر جشنواره و اساساً سینما نبود و برای یک کار ژورنالیستی درباره‎ی انتخابات ریاست جمهوری به ایران آمده بود، به موزه‎ سینما رفت و با سینماگران ایرانی دیدار کرد، اما در اینجا استون در معیت طالب‎زاده به موزه‎ی عبرت رفت.
این یعنی طالب‎زاده فجر بین‎الملل را با هزینه‎ی سازمان سینمایی به حیاط خلوت جشنواره‎ی بین‎المللی عمار تبدیل کرد که باید به تیزهوشی و فطانت او که نیت خویش را آن طور که می‎خواست عملی کرد، آفرین گفت، هرچند در این میان میرکریمی هم با سپردن بار ایدئولوژیک و محتوایی جشنواره به طالب‎زاده، خود را به لحاظ حاکمیتی بیمه کرد و بعد از این دوباره خواهد توانست اعتمادهای گسسته شده‎ی سابق را جلب کند اما  اینکه هنوز سعی دارد به دوستان سابق خانه‎ی سینمایش بگوید من رئیس بودم و هستم، من تعیین می‎کنم و انا ربکم الاعلی،  جالب است  و اگر کسی شک کند می گوید  چرا باور ندارید ردّپای مرا همه جا ببینید، من می‎توانم حتی رقیب پیشینم مجید مجیدی را هم اینگونه کنار بگذارم و فیلم او را در رقابت با فیلم‎های ضعیف و تله‌فیلمی وامانده از جشنواره‎ی فجر داخلی، دست خالی روانه کنم و او را در رقابت با ضعیف‎ترین آثار وطنی، بازنده اعلام کنم؟
این منم، نه آن آقایی که در خارج درس سینما را خوانده و با تنها چهره ی فرنگی شناخته شده این جشنواره آنقدر قاطی است که بزرگترین هیاهوی رسمی و غیررسمی جشنواره را به راه انداخته است. اینکه میرکریمی برای همکاران سابقش در خانه‎ی سینما که زمانی همفکر و هم محفل بودند و حالا به مقام بلیط فروشی و کنترلچی و مأمور انتظامات سالن ارتقا یافته بودند(!!) چه جوابی داشته وقتی آنها کارمند بین‎الملل شدند و در عمل کارمندان مهره اصلی جشنواره‎ی عمار بودند و چه توجیهی آورده مشخص نیست.
احتمالاً بانوی معترض فعال اجتماعی و سیاسی پر شور این سالها که بلیط فروشی می‎کرد از اینکه استون کسی را عامدانه از سینمای ایران نمی‎شناسد و آب سرد بر پیکر کسانی می‎ریزد که در و دیوار خانه‎ی سینمایی که سالها از مواهبش بهره‎مند شده‎اند را با عکس این افراد زینت داده‎اند، به هم ریخته و عصبی شده باشد، چرا که سالها در سایه‎ی همین حضورهای جهانی خانه‎ی سینما زیست کرده است و علیرغم همه‎ی بحران‎هایی که بر سر راه تولید و توزیع فیلم‎های ایرانی است، جشن فلان جایزه‎ی خارجی چراغ خانه‎‎ی سینما مدیرعامل سابق را روشن کرده است، نه مراسم کفن و دفن امواتی که با همکاران زنده‎شان هیچ فرقی ندارند.
حتماً مدیران دهه‎ی شصت سینمای ایران که ردّپای قدرت‎مندشان هنوز در سینمای فعلی مشهود است و حلقه‎های وابسته به آنان در جایگاه‎های تصمیم گیر قرار دارد، خواهند پرسید چرا تمام افتخاراتی که به واسطه‎ی آن سالها دهان منتقدین و دلسوزان بسته می‎شد و چون میراث گرانقدر آبا و اجدادی از آن یاد می‎شد یک شبه و به واسطه‎ی فردی از خود سینمای آمریکا، که هم جهانی است، هم مطرح و هم صریح‎اللهجه و حداقل بدون وابستگی‎های تابلودار و سیاسی، به باد فنا فرستادید و در قبال این خدمت به مخالفان ایدئولوژیک سینمایی که ریشه در سینمای مدیریت دهه‎ شصتی‎ها دارد، چه چیزی نصیب  شما خواهد شد؟
و میرکریمی شاید در محافل خصوصی از مأمور معذور بودنش بگوید و گپ و گفت و مطایبه‎های طالب‎زاده و همسرش را که درست در مرکز ردیف اول سالن محل اختتامیه نشسته بودند را شاهد مثال بیاورد که دستش خالی بوده، چرا که تنها فردی که در این شرایط می‎توانست مهمان ویژه‎ی جشنواره باشد استون بوده و برای آمدن او هم همه‎ی راه‎ها به طالب‎زاده ختم می‎شود که اتفاقاً هم در زادگاه استون درس خوانده و هم مانند او که همسری لبنانی داشته، همسری لبنانی دارد و هم آن قدر عاشق استون است که به همت او دو دهه پیش هم مروری بر آثار استون در فجر به نمایش درآمد و هم قبل از الیور شانعلی شان را به ایران آورد، احتمالاً میرکریمی آنها را قانع کرده که مردم چندان حافظه‎ی تاریخی ندارند و غذاهای فود کورت بیشتر در یادشان خواهد ماند تا شستشوی سه باره‎ی حضور سینمای ایران در جهان، با آب خالص و سدر و کافوری که استاد استون زحمتش را کشیدند.
البته شاید هم اصلا هیچ توجیهی برای پدرخوانده های دهه ی شصت در میان نباشد و  او اصلاً همه چیز را آن قدر عامدانه  وبا تصمیم خود جلوه دهد که به یک قطع کامل بند ناف بین ایشان و همفکران  و پدرخواندگان سابق  منجر شود، چرا که بودجه‎های بزرگ و افتخارات اکنون در گروی همکاری با نهادهای مهم و ذینفوذ است، نه مدیرعاملی خانه‎ی سینمایی که خود باید دست استمداد سوی سازمان سینمایی دراز کند و مطالبات معیشتی خیلی کثیر صنوف مختلفش که وابستگی‎های رانتی ندارند خواب راحت از چشمان مدیرعامل برباید.
بله، این روزها باید دوباره به همان نهادهایی که زمانی بخاطر دمخوری و معاشرت با دگراندیشان سینما و برخورداری از مواهب شان، از آنها دور شده بودند، رجعتی دوباره داشت، اگرچه آدم‎های درجه چندم و غیراصلی و بیشتر دلال و کارچاق کن دنیایی موسوم به روشنفکری را همچنان باید در پیرامون نگاه داشت و همچنان در ظاهر از قدرت خویش همه را شوک و مبهوت کرد، هرچند این بهت بخاطر نتایج داوری فیلم‎های جشنواره ای باشد که هنوز نحوه‎ی انتخاب فیلم‎هایش مبهم است و نامعلوم و زیرسؤال.

نادر طالب زاده در برابر الیور استون
نادر طالب زاده در برابر الیور استون