1

«فراری»⇔بی‌پروایی دهه هفتادی، مضرات عاقبت اندیشی، پورشه زردرنگ پسر قلعه‌نویی و آقازاده‌ای که در کنار نامزد دوستش(!) به مرگ بوسه می‌زند

سینماروزان: فروردین 94 بود که خبر تصادف مرگبار یک پورشه زردرنگ در خیابان شریعتی در رسانه ها منتشر شد؛ تصادفی که در آن یک دختر و پسر جوان به کام مرگ رفتند. مدتی بعد از تصادف خبر رسید که پورشه متعلق به هوتن آقازاده امیر قلعه نویی چهره سرشناس فوتبال ایران بوده است. با این حال هوتن قلعه نویی از این گفت که مدتی پیش از تصادف خودرویش را به یکی از دوستان صمیمی اش فروخته بود!

مدتی بعدتر پدر راننده پورشه زردرنگ در گفتگویی از این گفت که فرزندش، پورشه را از نامزد دوستش به امانت گرفته و قصد رساندن نامزد دوستش به خانه اش را داشته(!) که درگیر سانحه تصادف شده است.

آذر 94 بود که علیرضا داوودنژاد فیلمبرداری «فراری» را در تهران آغاز کرد؛ فیلمی که در خلاصه داستان آن به ماجرای حضور دختری شهرستانی در پایتخت به هدف سلفی گرفتن با یک فراری اشاره شده بود و ابدا حرفی از آن تصادف مرگبار نزده بود.

بر این مبنا بسیاری انتظار داشتند که فیلم صرفا روایتی باشد از فرار دختران از خانه و غوطه وری در چرکی پایتخت با این حال نمایش «فراری» در جشنواره نشان داد داوودنژاد برای بازنویسی فیلمنامه اش کاملا تحت تأثیر اتفاقات پیرامونی بوده و با قرار دادن یک پایان بندی منکوب کننده در اثر به اتفاقی اشاره کرده که بر سر پورشه زردرنگ افتاده بود!

گره خوردن سرنوشت دو طبقه اقتصادی متضاد

داوودنژاد که در کنار تجربه گرایی این سالهایش از «کلاس هنرپیشگی» گرفته تا «روغن مار» نشان داده علاقه زیادی به ساخت درامهایی کاملا در بطن جامعه و منطبق با حال و اوضاع پیرامونش دارد، در «فراری» از ماجرای فرار دختری دهه هفتادی از خانه اش در شمال آغاز می کند و مطابق انتظار این رویارویی دخترک با آدمهایی مختلف از اجتماع از هم گسیخته پایتخت است که فیلم را پیش می برد اما پایان بندی فیلم و گره خوردن سرنوشت دخترک به سرنوشت آقازاده ای فراری سوار است که بدجوری حس و حال این روزهای اجتماع و تعارضات اقتصادی طبقات را به رخ می کشد.

داوودنژاد می توانست به مانند بسیاری آثار این سالها از مستندهایی مانند «فقر و فحشا» گرفته تا کمدی هایی مانند «زنها فرشته اند» عاقبت دختران فراری را همان عاقبت محتومی بداند که در فیلمفارسیها دیده ایم اما شاید مشاورانی که در بازنویسی فیلمنامه اولیه کامبوزیا پرتوی در کنار داوودنژاد بوده اند موجب شده اند تصویرسازی دخترک دهه هفتادی فراری از خانه به سمت آن کلیشه گرایی کاملا متضاد از اجتماع نرود.

برای همین است که دخترک داستان نه تنها به سادگی گول اغواگران حاضر در ترمینالها را نمی خورد که اتفاقا خیلی خوب هم آنها را جا می گذارد و در جای جای فیلم هم می بینیم که به مانند اغلب دهه هفتادیها بی قید و پروا فقط و فقط به رسیدن به مطلوب خویش که فراری است می اندیشد!

گرفتاریهای ماهواره و فضای مجازی

حتی در این مسیر و بعد از کلی محبت که از سوی راننده ای به نام «نادر» که گویا سابقه جبهه و جنگ هم داشته نثار دخترک می شود، دخترک ماجراجوی داستان که گرفتار GEM و فضای مجازی است، این راننده را قال می گذارد و ابدا هم برایش مهم نیست که چه بر سرش خواهد آمد. این سرخوشی در لحظه و بی توجهی به عاقبت اندیشیِ توصیه شده از سوی نسلهای قبلتر، اصلی ترین ویژگی دهه هفتادیهاست که دخترک «فراری» هم کاملا از آن بهره مند است.

کژی ها و ناراستی های اجتماع هم نه از برخورد صرف میان این دخترک با طیف مختلف آدمیان که از اختلافی ناشی می شود که سودجویی های اقتصادی کلان عامل آن بوده است! آنتاگونیست فیلم داوودنژاد نه آن نمایشگاه دار زنباره است و نه آقازاده ای سوار بر فراری که با همان اولین دیالوگ دختر را متقاعد می کند که برای عیش و نوش با او راهی کرج شود!

آنتاگونیست «فراری» فسادهای اقتصادی کلانی است که در سایه وابستگی بیش از حد کشور به منابع طبیعی ایجاد شده و کار را به جایی رسانده که در جای جای شهر نمایشگاههای اتومبیلی به چشم بخورد که پول خرید یکی از خودروهای آنها به اندازه پول خون صدها انسان است!!

این وجه از «فراری» که در فضایی سرگرم کننده و منطبق با عنصر تعلیق و رفت و برگشتهای زمانی میان گذشته و حال خود را نشان داده موجب می شود که مخاطب سرخورده از این تعارض طبقاتی به شدت به فیلم سمپاتی پیدا کند. همان قدر که داوودنژاد در «مرهم» کوشید بلای مخدرهای صنعتی و شیوع آن در میان جوانان را گوشزد کند حالا در «فراری» هم بلای اختلاف طبقاتی است که گوشزد می شود اما آنجا که باید چاره ای بر این بلا اندیشیده شود داوودنژاد ابدا ژست دانای کل را به خود نمی گیرد و با الهام گیری از تصادف مرگبار پورشه زردرنگ گوشی را دست آنها می دهد که مدتهاست علاقه ای به شنیدن ندارند!!!