1

علی ملاقلی پور: کارد به استخوانم رسیده بود/در نقطه جوش بودم/کاملا فوتبالی هستم/ در تیم پاس هم بازی کرده‌ام

سینماژورنال/مهدی کشاورز: همزمان با بازی تاریخی ایران و استرالیا در ملبورن مردی با موهای بلند سرنوشت دو ملت را تغییر می دهد. همه چیز باب طبع یک استادیوم پرهیاهوست. هوادارانی که از صعود به جام جهانی در پوست خود نمی گنجند.

این شور و حرارت باعث بی تابی گزارشگر ایرانی می شود. جواد خیابانی انگار غرورش جریحه دار شده. صحبتهایی در مورد مردم کشور میزبان به زبان می آورد که برای همیشه سانسور می شود. شصت میلیون ایرانی فرسنگها دورتر بغضها را پنهان کرده اند. چرا باید دلها روشن باشد وقتی دو گل از حریف ، دو گل از یک استادیوم درحد انفجار عقب افتاده ایم؟!

مردی با موهای بلند.. اولین جیمی جامپ اختراع می شود. تور دروازه ایران و یک یاغی که انگیزه اش فقط خرابکاری است. مرد خرابکار نمی داند که تا دقایقی دیگر به مرد منحوسی مبدل خواهد شد. بازیکنان ایران نفسی تازه می کنند.

انگار رنگ آسمان تغییر کرده است. انرژی مضاعفی به ساق پای مردان ایرانی تزریق شده است. معجزه از ورد زبان مردمان ایران به روح و روان بازیکنان رسوخ می کند. این همان دراماتیک ترین اتفاق ورزشی تاریخ ماست. حماسه ملبورن. جایی که فوتبال روی دست سینما می زند. کاراکترهایی که بزرگترین هپی اند زمان را به دست خود و به دست تقدیر بافته اند.

ستارگان در مرز پرگهر

از آن روز سالها می گذرد. ستارگان دنیا به ایران می آیند. به مرز پر گهری که مدتها از آن غافل بودند که در اقامت بیست و چهار ساعته خود در این خاک عزیز نه اصفهان را دیدند و نه تبریز و نه شیراز و نه جنوب و شمال و شرق و غرب دیدنی اش را. چند نفر از پیرمردهای امروز و حماسه سازان ملبورن در زمین برای رقابت با ستارگان بزرگ فوتبال در حال تکاپو بودند که ناگاه سرو کله یک جیمی جامپ در زمین پیدا شد.

به دنبالش افتادند. یحیی گل محمدی او را به کنترل خود درآورد. روی پیراهن جیمی جامپ پوستر فیلم سینمایی« قندون جهیزیه» به چشم می خورد.

پنجاه میلیون بیننده و پنجاه هزار هوادار و پنجاه بازیکن و نیمکت نشین با بهت به عکس صابر ابر روی پیراهن او نگاه می کردند. از این جمعیت خیلی ها با «میم مثل مادر» رسول ملاقلی پور اشک ریخته بودند و نمی دانستند این جیمی جمپ قصد خرابکاری ندارد.

وقتی بی عدالتی را دید به سرش زد که با فوتبال از آفساید ناخواسته فرار کند

نام او علی ملاقلی پور است. وقتی که با بی مهری هایی برای تبلیغات شهری و تلویزیونی و حتی مطبوعاتی روبرو شد. وقتی سانسهای فیلمش با وجود دستیابی به رکورد فروش قابل تامل به خاطر نمایش یک فیلم جدید کاهش پیدا کرد به سرش زد که با فوتبال از این آفساید ناخواسته فرار کند و واقعا فرار کرد و خودش یک بیلبورد تبلیغاتی شد. با هزینه ای چون تقبیح از سوی برخی همکاران سینمایی اش. کسانی که انگیزه ای برای حمایت از او نداشتند که انگار درد او درد اینها نبود.

داستان مردی که می خواست صدای هنرمندان مستقل را به گوش خیلی ها برساند با یک بازداشت و یک وساطت از سوی حجت ا.. ایوبی و مساعدت معاون اجتماعی ناجا ختم به خیر شد. هر چه باشد او پسر خالق بسیاری از سکانسهای شکوهمند سینمای دفاع مقدس است.

علی ملاقلی پور
علی ملاقلی پور در قامت یک جیمی جامپ

 در تماس کوتاهی که با او داشتیم می گوید: امروز تلفنها را جواب نمی دادم. نمی دانم چه حسی به من گفت که تلفن شما را جواب دهم. وقتی به او اعلام کردم که رسانه ما هم به عنوان یک رسانه مستقل بدون برخورداری از رانتهای ویژه و حمایتهای لازم بسیاری از دغدغه های تورا می شناسد تشکری کرد و با لحنی که انگار از اتفاقات روز جمعه  پشیمان بود گفت :دیگر تمام شد و نمی خواهم این روش را ادامه بدهم.

اما چند جمله ای با مردی که نمی خواست حرف بزند همکلام شدیم. شاید جیمی جامپ روز جمعه سرنوشت جدیدی را مثل جیمی جامپ ملبورن برای فیلمش و برای دیگر فیلمهایی که بابرخی بی مهری ها در روزهای اکران مواجه شده اند رقم زده باشد. به هر حال احترام به قانون رفتاری متقابل از سوی هر دو طرف است.

این بازیکنانی که داخل زمین دیدی غالبا نه تو را می شناسند و نه انگیزه ات را از این کار. فکر نمی کنی بیان اعتراضت در قالب کلمات از جیمی جامپی کم هزینه تر باشد؟

من بعضی وقتها در نقطه جوش کاری را انجام می دهم که شاید در حالت عادی آن کار را مرتکب نشوم.حالا هم فکر می کنم شاید اشتباه کرده باشم.

 قبلا به استادیوم آمده بودی و آیا فوتبالی هستی؟

 بله کاملا فوتبالی هستم. در تیم پاس هم بازی کرده ام.

فکر می کردی یک روز جلوی “فابیو کاناوارو” بهترین مدافع سابق جهان از فیلمت دفاع کنی؟

(می خندد) نه قطعا نه! خودم هم نفهمیدم چه شد که کار به اینجا رسید.

بعضی ها معتقدند این کار فقط از پسر ملاقلی پور بر می آمد. برخی سینماگران از روش تو خشنود نبودند.

مجبور بودم. خیلی چیزها دیدم. دیگر کارد به استخوانم رسیده بود. قبول دارم شاید کارم اشتباه بود.دیگر نمی خواهم در این خصوص صحبت کنم. همین که خیلی ها با من همراه شدند و از من حمایت کردند برایم کافی است.مطالب زیادی در فضای مجازی منتشر شد و انگار حرف دلم را از زبان خیلی ها شنیدم.

به قول دوستان نبوغ دهه شصتی ها کار را به جایی می رساند که مفت و مجانی به اندازه بازخورد بیلبوردهای شهری برای یک فیلم مستقل تبلیغ شود.

(لبخندی دوباره به نشانه تایید)

برنامه بعدی ات چیست؟

هیچی! دیگر قصد دارم سکوت کنم. تا اینجا دیگر کافی است.

راستی از اتفاقات بعد از دستگیری حرفی برای گفتن داری؟ اصلا کسی تو را شناخت؟وساطتت کرد؟

هر چه بود تمام شد. مهم نیست که بعدش چه شد.مهم این بود که  از روی فشاری که بر من وارد شده بود کاری را کردم که شاید نباید می کردم.