1

دردد‌ل‌های آقازاده علیرضا نادری که نمایشنامه‌اش محور تولید “درخونگاه” شده ⇐ وقتی نمایش “یوبیتسومه” را اجرا کردم هیچ‌کس به من نگفت “وطن‌فروش” ولی وقتی همان حرف‌ها، ديالوگ‌ها و لحظه‌ها، “درخونگاه” را شکل داد، از تفکر کثیفی گفتند که پشت ایده‌های من است!/”درخونگاه” دوره‌اي را نشان مي‌دهد که اتفاقا دوران سازندگي است، اما فرزندانش را مجبور کرد تا هرجاي ديگري را بسازند جز وطن خویش را!!/”درخونگاه” از جوانانی می‌گوید که براي سبزکردن حياط خود، رفتند و حياط ديگران را بيل زدند!!/به مدد هوش سرشار مميزها، در اين فيلم هرجا که از “هشت” سال سختي و بيگاري در ژاپن گفته شده، با دوبله جديد و زورکي آن را به “هفت” سال سختي و بيگاري در ژاپن تغيير داده‌اند!/ممیزان ما حواس‌شان نبوده که اگر ۷ را وارونه کنی به ۸ می‌رسی و انگار هنر ممیزی هم شده وارونه کردن حقایق!؟

سینماروزان: “درخونگاه” از معدود درام‌های انتقادی روی پرده است که اقبال مخاطبان به آن، خوب بوده به طوری که این فیلم حتی در روزهای وسط هفته هم به سانسهای فوق‌العاده متعدد می‌رسد.

“درخونگاه” براساس نمایش “یوبیتسومه”نیما نادری فرزند علیرضا نادری نگاشته شده و به تولید رسیده است و حال و هوایی که نادری بزرگ از آسیبهای اجتماعی دوران جنگ در آثارش ارائه داده بود به “درخونگاه” هم راه یافته؛ با این حال تفاوت ممیزی در سینما و تئاتر به شگفتی نیما نادری منجر شده.

نیما نادری با ابراز تعجب از تفاوت ممیزی در سینما و تئاتر به “شرق” بیان داشت: مميز و مميزي در تئاتر بسيار کمتر حاضر مي‌شود مخالفت کند تا مميز و مميزي در سينما. وقتي نمايش «يوبيتسومه» را اجرا مي‌کردم با تمام نقدهاي تند و تيزي که از بسياري از آدم‌هاي اين‌وري و آن‌وري درباره محتواي نمايش دريافت کردم، اما هيچ‌وقت هيچ‌کدام از ايشان به من لقبِ «دشمنِ وطن» يا «وطن‌فروش» ندادند! هيچ‌وقت کسي به من نگفت «تفکر کثيفي پشتِ افکار و ايده‌هاي من و نمايشم هست». اما همان حرف‌ها، ديالوگ‌ها و لحظه‌ها وقتي با قالبي ديگر در سينما وارد شدند -که البته به‌گفته تو حتي تلطيف هم شده بود- اما تا شد از همين صفات به من و سازندگانِ شريف درخونگاه نسبت دادند! که البته داوري ايشان بماند براي روزِ داوري! اتفاقا همان روزهاي نگارش فيلم‌نامه، سياوش اسعدي از برخي ماجراها و حرف‌هايي که شخصيت‌ها در قصه مي‌گفتند، نگران بود که من، تا آن موقع آنها را قبول نداشتم و مي‌گفتم من همه اين حرف‌ها را در تئاتر گفته‌ام! اما ظاهرا شاخک‌هاي او در اين زمينه قوي‌تر بوده تا من! واقعا نمي‌دانم اگر قرار بود نعل‌به‌نعلِ نمايش‌نامه را سينما مي‌کرديم چه صفاتي به ما الصاق مي‌کردند! وقتي فرزندِ کسي باشي که دو سال از گران‌بهاترين سال‌هاي جواني‌اش را در جهنم موشک و خمپاره‌هاي بزرگ‌ترين جنگ سده بيستم ميلادي صبح و شب کرده است، طبيعتا از هرچه جنگ هست متنفر مي‌شوي. باورش سخت است اما، من در کودکي هر شب، 30 شب، 30 اجرا از نمايشِ اصلي «پچپچه‌هاي پشت خط نبرد» را گوشه صحنه نشستم و ديدم و هرشب از آمدن نور تا مردنش، با قلبِ کوچکِ 10ساله لرزان و شکننده‌ام با گونه پر از اشک، من هم مي‌مردم و زنده مي‌شدم و نمي‌دانستم چرا من اين‌قدر با اين آدم‌هاي جنگ‌زده گريه مي‌کنم؟ اصلا من که جنگ را نديده‌ام، پس چرا انگار من يکي از اين هشت نفرم پشتِ خاکريز؟ خب! حالا که در ميان جواني به گذشته پل مي‌زنم، تازه مي‌فهمم که من براي صلح مي‌گريسته‌ام، براي آن دسته گل‌هاي دهه سي و چهلي گريسته‌ام که جاي آنکه پشت ميز و کتاب و دستگاهِ کارشان باشند، با تفنگ و خمپاره و خاک، روز را به شب رسانده‌اند و با تصويرِ فراموش‌نشدني دوستِ درخون غلتيده‌شان شب را به روز می‌رسانند. حالا بگو ببينم، اين من، چگونه مي‌توانستم نقطه‌اي روشن در جنگ بيابم که حالا يک مشت آدم در شبکه‌هاي مجازي‌شان مي‌نويسند: «نقدي بر دوران جنگ و پس از آن، بدونِ حتي لکه‌اي نور»؟!

او در بخش ديگري از صحبت‌هايش درباره ديدگاه برخي که اين فيلم را اداي دينی به سينمايي كيميايي مي‌دانند و آيا اين نوع نگاه و اداي دين به سينماي او وجود داشت؟ گفت: نه نداشت. اما صاحبِ اثر کارگردان است که فيلم را تقديم کرده و اين قابل احترام است. من ذهن و زبان سياوش نيستم، اما مي‌دانم يکي از مهم‌ترين دلايل تقديم فيلمش به استاد، تنها عشقِ او به استاد بود و بس! که متأسفانه اين نوع ابرازِ عشق، با سوءاستفاده مشتي آدم روبه‌رو شد. شروع کردند به جوريدن که «درخونگاه چقدر به کيميايي شبيه است؟ چقدر شبيه نيست؟». ما بر دوشِ گذشتگانمان بالا مي‌رويم و آيندگان بر دوشِ ما. تا وقتي هم که بچرخد همين است. من همان‌قدر که به کيميايي در جهان‌بيني‌ام مديون هستم، به تقوايي و بيضايي و مهرجويي و نادري و ديگران نيز مديونم و اين اداي دين بايد با کارها و توليداتم عيان شود. خوشبختانه تا به حال هرچه نوشته و ساخته‌ام به برادرِ از‌دست‌رفته‌ام «سينا» تقديم کرده‌ام که خدا را شکر کسي سينايمان را نمي‌شناسد که بخواهد بيمارگونه ميانِ آثارِ من و سينا شباهت و غرابت بجورد.

نادري صحبت‌هايش را درباره روايت مقطعي از تاريخ معاصر ايران، پرداخت شخصيت‌ها و البته تصوير قهرمان در اين قصه اين‌طور ادامه داد: درخونگاه دوره‌اي را نشان مي‌دهد که اتفاقا دوران سازندگي است، اما به‌خاطر وضعيت جنگ‌زده و بحران‌زده‌اش، فرزندانش را مجبور کرد تا هرجاي ديگري را بسازند جز وطن خود. و رضاها و مهدي‌هايش در رؤياي ساختن خانه و کارخانه وطني، فرسنگ‌ها دورتر از وطنشان را پي افکندند و آباد کردند. گروتسک که مي‌داني چيست؟ اين يعني گروتسک! براي سبزکردن حياط خود، بروي حياط ديگري را بيل بزني! هرچه رضاي درخونگاه مي‌گويد را باور کنيد، فقط اوست که راست و درست مي‌گويد. اين فيلم بيشتر اداي ديني است به پسران فراموش‌شده آن دوره از اين تاريخ. يادشان جاويد.

 

شيوه ديالوگ‌نويسي در «درخونگاه» نکته‌اي است که بسياري از سينمايي‌نويسان درباره آن نوشتند. نادري در پاسخ به اين پرسش که شايد بسياري به واسطه تكراري كه در آثار سينمايي شاهدش هستند با اين شيوه از ديالوگ‌نويسي آشنا نباشند و چقدر اين شيوه گفت‌وگونويسي مناسب فيلمي مثل “درخونگاه” است؟ گفت: من نتيجه اين نوع ديالوگ‌ها و گفت‌وگونويسي و به طور کل اين‌طور حرف‌زدن شخصيت‌هاي نمايشي را قبلا در تئاتر و ميان تماشاچيان تجربه کرده بودم، آنجا جواب داده بود. ضمن اينکه با سياوش به اتفاق‌نظر رسيديم که اين ظرف قصه همراه با شخصيت‌هايش قرار نيست عاميانه- منظور عوامانه- حرف بزنند. اين فيلم مرزي ميان کابوس‌ها و رؤياهاي آدمي است، پس بايد جملات، حرف‌ها و لحن آدم‌هايش هم مرزي ميان جنون و عقل باشد؛ چيزي ميان جديت محض و شوخي محض. اميدوارم نتيجه داده باشد.

اما قطعا نکته قابل بحث در اکران عمومي نسخه کوتاه‌شده فيلم است. او درباره اينکه تا چه حد به سانسور در فيلم‌نامه و محصول نهايي فيلم معترض است؟ گفت: طبيعي است که دوست داشتم هرچه نوشته بوديم را مخاطب مي‌ديد و مي‌شنيد، اما خب… نشد! مسئله من اما بيشتر با ماجراي سانسور و سانسورچي است! چون گروه سازنده درخونگاه، نعل‌به‌نعل فيلم‌نامه‌اي را اجرا کردند که قبلا از هفت‌خان بازخواني متن و مجوز و تأييد ارشاد و … گذشته بود و مجوزش را هم گرفته بود، اما حالا که پاي نمايش همان فيلم‌نامه مي‌رسد، جا مي‌زنند و مي‌گويند: «چه کسي به اين مجوز داده؟ کي؟ کجا؟ ما؟…». خب اين براي مني که تازه به اين جهان پرتناقض پا گذاشته‌ام هم‌زمان خنده‌دار است و گريه‌دار! عليرضا نادري جايي به اين سيستم‌هاي مميزي و کنترلي سينماي ايران، لقب «کارخانه ذوبِ ذوق و زيبايي» داده بود، اما با تمام تازه‌کاري‌ام اين را زود فهميده‌ام که: مميزي يعني «تميزدادن»، «تميزکردن»، اما آيا حقيقتا اينجا اين‌طور است؟

نیما ادامه داد:  اينجا فلان‌کس مي‌گويد ما اين ديالوگ يا اين صحنه را دوست نداريم، پس حذف شود! به نظرم اين کنش، نه‌تنها عملي فرهنگي نيست که عملي ضدفرهنگ است! آيا شما مي‌دانيد؟ به مدد هوش سرشار مميزهاي ما، در اين فيلم هرجا که رضا ميثاق از «هشت» سال سختي و بيگاري در ژاپن گفته، با دوبله جديد و زورکي آن را به «هفت» سال سختي و بيگاري در ژاپن تغيير داده‌اند! اين هم مميزي ما! حالا اين را بگويم محض اطلاع همان مميز: «عدد 7 را که وارونه کني مي‌شود همان 8!» پس مميز ما رسما کاري را پيش نبرده، تنها حقيقت را وارونه کرده!

نادري صحبت‌هايش را در مورد چينش بازيگران «درخونگاه» ادامه داد و گفت: هروقت فيلم‌هاي الگو و برتر سينماي جهان را مي‌بينم، به اين مي‌رسم که هيچ‌کس جز همين بازيگران نبايد اين نقش‌ها را ادا و بازي مي‌کرده‌اند. درخونگاه هم برايم اين‌گونه است. جز تعدادي انگشت‌شمار، کدام‌يک از بازيگران وطني مي‌تواند دو قدم زيبا بدود، يا تن ورزيده‌اش را نشانمان دهد و اجرائي فيزيکال را جلوي دوربين ثبت کند؟ صحنه کوتاه و جذاب شمشيرزني امين حيايي را در فيلم با دقت ديده‌اي؟ پس بزن به تخته! يکي از حسرت‌هايم را بگويم. قرار بود در يک صحنه شخصيت رضا در حياط خانه ورزش کند، طناب بزند، مانند ميمون با تبحر از درخت و در و ديوار به‌عنوان ابزار ورزشي استفاده کند و بارفيکس و پشتک بزند. اما چون از قطعيت حضور حيايي مطمئن نبوديم، صحنه را حذف کرديم و بعدا هم به فراموشي سپرده شد! چون مي‌دانستيم اين کارها عمرا براي بازيگران سينماي وطني‌مان نيست. اين کارها براي ازمابهتران است! حالا چرا اين را يادم افتاد؟ چون مدتي پيش فيلمي از امين حيايي بيرون آمد که چون ورزشکاري حرفه‌اي تمام آن حرکات رؤيايي من را اجرا مي‌کند! به او تبريک مي‌گويم! اما برايش متأسفم که نشد همان حرکات را در نقش رضا انجام دهد! يا ژاله صامتي… کجاي مادر درخونگاه شبيه به خانم صامتي است؟ اما مي‌بينيد چه کرده؟ يا مهراوه شريفي‌نيا … من خوشبختم! چون در تئاتر اين قصه که اجرا کرده بودم هم سه بازيگر شخصيت‌هاي اصلي من، همان‌هايي بودند که بايد! همان‌هايي شدند که بايد! هميشه به يادشان هستم.

او افزود : تهيه‌کننده و توليدکننده فيلم؛ يعني منصور سهراب‌پور و سياوش اسعدي؛ کار اين دو بود که باعث شد نمايش من که در سالن کوچک تئاتر شهر با تماشاچيان اندک اجرا شده بود، اين‌چنين در عموم مردم و ميان چشم مخاطبان بي‌شمار قرار بگيرد. از اين دو تشکر مي‌کنم و اين را هم بگويم که اصولا سينما نيازمند رکني مهم است که سال‌هاي‌سال به دنبالش مي‌گردد و خبر ندارد آن ناجي از رگ گردن به او نزديک‌تر است: يکي از راه‌هاي نجات سينما، رجوع به ادبيات نمايشي است. اين سوءتفاهم را از ذهن پاک کنيم که تئاتر زمين خاکي است و سينما زمين چمن! بلکه مکان تئاتر، مبناي درک صحيح از سينماست و درام.