1

حرف‌های معمار سینمای گلخانه‌ای درباره مساله اصلی ایران امروز!

سینماروزان: گرفتاری‌های متعددی که ایران و ایرانی در سال‌های اخیر با آن روبرویند بسیاری را به ترک ایران و تلاش برای “ایرانی‌نبودن” واداشته.

محمد بهشتی معمار سینمای گلخانه‌ای ابتدای انقلاب در نوشتاری اصلی‌ترین مساله ایرانیان امروز را همین بی‌تفاوتی به ایرانی بودن دانسته که خود مسبب هزاران مشکل دیگر است.

متن نوشتار محمد بهشتی را بخوانید:

يكي از مفروضات اساسي باستان‌شناسان در كاوش محوطه‌هاي تاريخي اين است كه هرچه از زير خاك بيرون مي‌آيد حتما بنا به منطقي در آن لايه جاي گرفته؛ يعني تصادف يا حيله در كار نبوده و عده‌اي در هزاره‌هاي كهن ماموريت نداشته‌اند براي انحراف باستان‌شناسان آن قطعه را جاساز كنند. اما رفتار معاصر ما با سرزمين‌مان به ترتيبي است كه حتما باستان‌شناسان آينده را نسبت به اين فرض بنيادين مشكوك مي‌كند. چنان كه اگر هزار سال ديگر در دشت كوير و لوت حفاري كنند، با مشاهده كارخانه‌هاي متعدد فولادسازي در اين منطقه بسيار خشك يا حدس مي‌زنند كه افرادي مرموز آنها را دست انداخته‌اند يا يقين مي‌آورند كه احتمالا شايعه وجود دريا در مركز ايران حقيقت داشته؛ و الا كدام جاهلي بدون وجود منابع عظيم آب اقدام به تاسيس فولادسازي در صحرا مي‌كند؟

اما اين تنها مشكل امروز ما و باستان‌شناسان آينده نيست: 360 دشت در كشور در معرض فرونشست زمين هستند. در حوزه كشاورزي، در حوزه مديريت آب‌هاي شيرين، آلودگي هوا، خانواده، سياست، اخلاق، سلامت، صادرات، مصرف، توليد و غيره امواج پي‌درپي بحران ظهور كرده است و آتيه هراسناك و وخيمي را پيش ‌روي ما مي‌نهد. آيا اين بحران‌ها فارغ از اراده و فعل ما حاصل شده يا حاصل رفتار و كردار ماست؟ چگونه است كه طي صد سال گذشته همه با نيت خير كوشيده‌اند ايران را توسعه دهند اما در عمل خلاف طبع آن رفتار كرده‌اند؟

مساله با سوال هم ريشه است و نبايد آن را با مشكل يكي پنداشت. ممكن است در جامعه هزاران مشكل وجود داشته باشد اما معمولا منشا اكثر آنها يك مساله است. وقتي از مساله صحبت مي‌كنيم از اصلي‌ترين پرسش‌مان سخن مي‌گوييم؛ پرسشي كه چون پاسخ فراخور به آن داده نشده، هزاران مشكل پديد آورده است.

براي حل مساله به سراغ مشكلات رفتن، اكتفا به همان كردن و حبس در آن شدن آفتي است كه وقتي دانشمندان و انديشمندان به مقام راننده تاكسي تنزل پيدا مي‌كنند، گريبانگير كشور مي‌شود. راننده تاكسي از آنجا كه هر روز از بام تا شام در گوشه و كنار شهر با افراد گوناگون حشر و نشر دارد، مي‌تواند مدعي شود كه در بطن جامعه حضور داشته و با زير و روي آن كاملا آشناست. اما وقتي اظهارنظر مي‌كند معلوم مي‌شود كه به مشكلات وارد است و متوجه مساله نشده چراكه درك مساله مستلزم تامل و معرفت و شناختي است كه حصول آن از راننده تاكسي بعيد مي‌نمايد.

به شهادت هزاران ورقي كه در يكي دو قرن اخير در باب وضعيت غيرقابل قبول ايران منتشر شده مي‌توان گفت اغلب «مساله ايران چيست» با پرسش از چگونگي احوال جامعه ايراني اشتباه گرفته مي‌شود. در نتيجه اساسا نه تنها شناخت روشني پيرامون تنوع فرهنگي كشور و مختصات طبيعي آن موجود نيست بلكه اصل مساله شديدا مغفول واقع شده است.

ارباب استعمار انگليس در قرن نوزدهم براي ماموراني كه به ايران اعزام مي‌شدند، قاعده‌اي وضع كرده بودند كه آنان را مكلف به مطالعه گلستان سعدي مي‌كرد زيرا به درستي به اين نتيجه رسيده بودند كه موجزترين متني كه مي‌تواند بگويد ايران و ايراني يعني چه، گلستان سعدي است. اما امروز كدام متخصص و كارشناس مشكلات ما، گلستان سعدي را به اين حيثيت مي‌خواند؟ اين مثال را از آن رو مي‌زنم كه پاسخ غالب ايشان آن است كه گلستان سعدي اصلا چنين شأني ندارد. اما حتي اگر مدعاي ايشان را بپذيريم كدام يك از ما در مقام متخصص علوم سياسي، جامعه‌شناس، فيلسوف، اقتصاددان و فرهنگ‌شناس از خاستگاه دانش خود به سوال از ايران و ايراني مي‌پردازد؟

براي انديشمندان امروز، مقوله فرهنگ ايران توسط بيماري‌ها و بحران‌ها، به قول سينماگران، ماسكه شده است. اين وضعيت پوشيده و پنهان موجب شده كه شناخت روشن و عميقي نسبت به مساله ايران وجود نداشته باشد. بنابراين هرگاه به آن پرداخته مي‌شود عموما درباره قانون‌گريزي يا تنبلي يا تاريخ‌نداني يا ريا و دورويي و غيره سخن گفته مي‌شود و به دنبالش تصويري نكبت از فرهنگ ايراني ترسيم مي‌شود؛ چنان كه اصلا مايه شگفتي است يك جامعه با چنين فرهنگ فقير و پلشتي چگونه توانسته به حيات خود ادامه دهد. چه رسد به تمدن‌سازي و توليد آثار و شخصيت‌هاي درخشان در زمينه صنعت و علم و ادبيات و هنر و …

چگونه نياكان ما بدون دسترسي به امكانات فني و علمي كنوني؟ جز اينكه از عقل خود در روشنايي استفاده كرده و به اهليت خود در اين سرزمين اعتماد كردند. آنها مساله فرهنگ نداشتند زيرا در فرهنگ به سر مي‌بردند. بنابراين با فنون و ابزارهاي بدوي ميزان خطاي‌شان به مراتب كمتر از امروز بود.

وقتي شناخت نسبت به سرزمين و اهل آن را بي‌اهميت بي‌انگاريم، گويي از عقل خود در تاريكي استفاده مي‌كنيم. معمولا حتي اقدامات بسيار معقول و مدبرانه وقتي در تاريكي انجام مي‌شود، عواقب غيرقابل پيش‌بيني و در نتيجه بسيار وخيم بر جاي مي‌گذارند. اما ماهيت ايران اصولا طوري است كه امكان ارتكاب خطا در آن بسيار كم است؛ چه رسد به آزمون و خطاهاي بزرگ كه بسيار خطرناك و مهلكند. هزاران مشكل ايران ناشي از اين مساله ساده اما بغرنج است كه ما اصلا احساس نياز نمي‌كنيم به آنكه اهل ايران باشيم.