1

با “کوچه بی‌نام” پای ناصر ملک‌مطیعی هم به جشنواره باز شد!

“کوچه بی نام” از یک فیلمفارسی کپی شده است؛ یک فیلمفارسی به نام “پل” محصول دهه 50 و با بازیگری ناصر ملک مطیعی. البته که کارگردان کوشیده با الصاق داستانکهای مختلف به قصه کپی شده، ورسیونی تازه از “پل” ارائه کند اما تک تک این داستانکها هم به نوبه خود کپی‌برداری از کلیشه های متداول فیلمفارسی به شمار می روند و همین است که کار را خراب می کند.

سینماژورنال/حـــامد مظفـــری: هاتف علیمردانی کارگردان محجوبی است؛ محجوب و البته خوش شانس چون در هیاهوی نابسامانیهای اقتصادی مملکت ما این فرصت را می یابد که همه ساله سرمایه گذاری برای ساخت آثارش انتخاب کند.

حتی اگر فیلم قبلیش “مردن به وقت شهریور” اکران نشود و فیلم قبلترش “بخاطر پونه” اکران خوبی نداشته باشد باز هم شانس و اقبال هاتف همراه اوست که باعث میشود بتواند سالی یک فیلم بسازد.

درباره اینکه آیا تدوام کار فیلمسازی باعث رشد او شده هم باید گفت البته که در اجرا کارش رشد محسوسی داشته است اما امان از متن که بدجوری به کارنامه علیمردانی ضربه زده است.

“بخاطر پونه” بخاطر کلیشه های موجود در فیلمنامه و “مردن به وقت شهریور” بواسطه تشتت در شخصیت پردازی چنان که باید دیده نشدند و حالا “کوچه بی نام” هم اثری است که نه تنها دو نقطه ضعف اصلی آثار پیشین وی را دارد که به واسطه بنیانش که کپی برداری است بدجوری توی ذوق می زند.

کپی برداری از یک فیلمفارسی

“کوچه بی نام” از یک فیلمفارسی کپی شده است؛ بله درست شنیدید! یک فیلمفارسی به نام “پل” محصول دهه 50 و ساخته کارگردان-خبرنگاری به نام خسرو پرویزی. داستان “پل” که ناصر ملک مطیعی و آفرین عبیسی نقشهای اصلی آن را بازی میکردند درباره راننده قطاری بود که بعد از آشنایی با دخترکی ساده دل با او قول و قرار ازدواج می گذارد اما در یکی از سفرهایش تصادف سختی کرده و البته خبر مرگ اوست که به معشوقه اش می رسد.

مرکزیت حوادث “کوچه بی نام” هم عشقی است که میان یک پسر جوان و دختری که در همسایگی آنها زندگی میکند شکل می گیرد. عشقی که بناست بعد از بازگشت پسر از مسافرت کاری به ازدواج ختم شود اما پسر جوان قصه ما در این سفر دچار سانحه شده و خبر مرگ اوست که به خانواده می رسد. البته که در اینجا برخلاف “پل” جوان اول فیلم با هواپیما عازم سفر می شود و سقوط هواپیماست که خبر مرگ او را متبادر می کند.

داستانکهایی که به اصل الصاق شده اند

علیمردانی کوشیده با الصاق داستانکهای مختلف از رابطه پنهان دختری متعلق به خانواده ای مذهبی با مردی متاهل و دارای فرزند و روابط خارج از حد متعارف و مشکوک داماد این خانواده مذهبی با زنان بیگانه، شرایطی را فراهم کند که کشش داستان منبع بیشتر هم شود.

البته که یک به ظاهر گره افکنی فیلمفارسی‌وار هم با محوریت این موضوع که عاشق و معشوق، خواهر و برادر هستند(!!!) و به همین دلیل ازدواج آنها ناشدنی است نیز صورت می گیرد.

اما متاسفانه بر مدار کلیشه گشتن داستانکها باعث جدی نگرفتن آنها از سوی مخاطب شده و سطحی بودن و در لایه رویین ارائه شدن گره نیز موجبات حدس زدن روند ماجراهای برآمده از این گره را فراهم میکند.

با یادی از “درباره الی”

هاتف علیمردانی سعی زیادی کرده که پایان بندی اثرش را به سبک پایان باز سالهای اخیر و البته الگویی چون “درباره الی” قرار دهد. شاید برای همین است که نه سرنوشت پسر ناپدید شده مشخص میشود و نه سرنوشت دختر محبوب وی و نه حتی سرنوشت مردی که ستون خانواده است و رفتار سالیان پیش او بوده که زندگی امروز دو جوان را تحت الشعاع قرار داده است.

دو بازی خوب و دیگر هیچ

کپی برداری را که کنار بگذاریم “کوچه بی نام” دو بازی خیلی خوب دارد؛ یکی بازی فرهاد اصلانی که در قالب میوه فروشی مذهبی از طبقه کارگری اجتماع به شدت باورپذیر ظاهر شده و دیگری بازی باران کوثری که در نقش دختر ولنگار این میوه فروش به شدت به نمایان شدن تناقضات موجود در طبقات کارگری جامعه کمک کرده است.

اصلانی و کوثری هر جای فیلم که حضور یافته اند کوشیده اند به کمک عشق و علاقه وافرشان به زندگی با کاراکتر، بار درام را پیش ببرند و البته کمک کنند به جذابیتهای داستانی اثر.

ای کاش این متن بازنویسی می شد

اما حیف که تلاش این دو بازیگر برای برون فکنی هر آنچه در چنته دارند در خدمت متنی ضعیف قرار گرفته و همین باعث شده “کوچه بی نام” جایگاهی بالاتر از “مردن به وقت شهریور” و تقریبا معادل “بخاطر پونه” پیدا کند.

علیمردانی اگر متن “کوچه بی نام” را در اختیار یک سناریست حرفه ای قرار می داد قطعا نتیجه ای بهتر از اینی که هست می گرفت؛ برای درک بیشتر ضعف درام کافیست فرض کنیم اگر نگارنده خلاقتری کنار هاتف قرار میگرفت و خودکشی جوان را بجای ناپدید شدن وی در دل روایت قرار میداد تازه آن موقع بود که می فهمیدیم چقدر شخصیتها مجال شکوفایی پیدا می کنند و چقدر داستان با خرق عادت پیش می رود.

اما متاسفانه اغلب جوانان روزگار ما بدجوری دوست دارند مولف نام گیرند و برای همین علاوه بر تهیه کنندگی و کارگردانی که خودشان از عهده اش برمی آیند(!) محال است که حتی بازنویسی متن شان را در اختیار خبره های این کار قرار دهند و نتیجه اش هم میشود سیاهه ای از آثار متوسط و زیر حد متوسط که هر سال تولید میشوند و حتی نیم دوجین از آنها نیز در تاریخ سینما ماندگار نمیشود.