1

از سوی رییس انجمنی موسوم به منتقدان خانه سینما صورت گرفت⇐شبیه‌سازی کوچه‌ای همجوار تئاتر مستقل تهران با محله بدنامی که در آتش سوخت!

سینماروزان: جواد طوسی رییس انجمنی موسوم به منتقدان خانه سینما ورای یادداشتهایی که اغلب با حسی سمپاتیک نسبت به مسعود کیمیایی و آثارش می نویسد هفته گذشته به خاطر غائله یکی از اعضای انجمنی موسوم به منتقدان خانه سینما در کانون توجه قرار گرفت.

به گزارش سینماروزان این عضو انجمن گلایه کرده بود که چرا به خاطر داوری در جشنواره کوتاه به او هدیه نداده اند(!) و انجمن سینمای جوانان هم در نامه ای به جواد طوسی از وی خواست درباره رفتار این عضوش اعلام موضع کند چون از ابتدا بنا نبوده هدیه ای به وی تعلق گیرد و این خواسته خود انجمن بوده که به دنبال مشارکت در داوری بوده.(اینجا را بخوانید)

نامه انجمن سینمای جوان با واکنشی آشکار از سوی جواد طوسی مواجه نشد و تازه ترین یادداشت او در «شرق» نیز کلمه ای در این باره ندارد. او در این یادداشت روایتی را ارائه کرده از تماشای یک نمایش در تئاتر مستقل تهران؛ در این روایت یک شبیه سازی خاص هم ارائه شده میان کوچه ای همجوار تئاتر مستقل تهران با محله بدنام دوران پهلوی.

متن یادداشت رییس انجمن منتقدان خانه سینما را بخوانید:

دوئل با اسلحه خالی

با پرويز رفاقت ٢٦‌ساله دارم و جدا از وجه اشتراكمان در رشته حقوق، دغدغه و علايق اصلي‌مان فرهنگ و هنر، به‌ويژه سينما، است. پسرش كارشناسي‌ارشد در رشته «پژوهش هنر» را مي‌گذراند و دخترش سال آخر رشته تدوين در مقطع كارشناسي است. او اين خوش‌شانسي و توفيق اجباري را دارد كه به لحاظ رابطه عميق و تفاهم‌آميز با دو فرزند اهل هنرش، آدم «به‌روز»ي باشد. هفته گذشته پيشنهاد كرد برويم نمايش‌نامه «اين يك پيپ نيست»، نوشته و كار سيدمحمد مساوات را ببينيم؛ چون شنيده تجربه متفاوتي است، خودش لطف كرد و از طريق دخترش بليت اين نمايش را تهيه كرد و به اتفاق فرزندانش و يكي از دوستانم در سالن «تئاتر مستقل تهران» در خيابان رازي حضور يافتيم. جلوي درِ ورودي و داخل سالن انتظار مملو از جمعيت بود و اكثر قريب‌به‌اتفاقشان جوانان دهه ٦٠ و ٧٠ بودند. چیزی که همان ابتدا نظرم را به خود جلب کرد، حضور چند دختر و پسر بسیار جوان در مدخل کوچه بن‌بست هم‌جوار آن سالن بود که خیلی راحت روی زمین نشسته بودند و سیگار می‌کشیدند. مشابه دفُرمه چنین صحنه‌ای را (دور از جان این جوان‌های رعنا) اوایل دهه ٥٠ در کوچه‌و‌پس‌کوچه‌های فرعی قلعه (شهرنو) دیده بودم. با این تفاوت که در آنجا مردان و تک‌وتوک زنان معتاد کنار یکدیگر نشسته بودند و تنها هدفشان در آن دنیای بختک‌زده، این بود که خودشان را بسازند، یا در عالم نشئگی به سیگار‌شان پُک عمیق بزنند و بی‌خبر از دنیا و مافی‌ها شوند. در واقع برای آنها تحت آن شرایط مقصد دیگری متصور نبود؛‌ ولی در اینجا این نوع یله‌شدن روی زمین و سیگارکشیدن دسته‌جمعی به همراه بگو‌و‌بخند، بخشی از قواعد بازی جوانان آوانگاردی است که دارند ‌مقدمات روشنفکری را می‌خوانند و تجربه می‌کنند و «خاکی‌بودن» را این‌گونه نشان می‌دهند! 

داخل سالن انتظار، من و پرویز با مو و ریش سفیدمان، حسابی تابلو و در میان آن جمع جوان مثل دو وصله ناجور بودیم. از این انزوا و حجم انبوه بیگانه با خودم، هراسان شدم. خود اجرا، حال و روزم را خراب‌تر کرد. در مقایسه با متن ایرانی و رئال «قصه ظهر جمعه» و فضای گروتسک‌گونه و ترکیب غریب فانتزي، خشونت و وحشت در نمايش «بي‌پدر»، كار اخير محمد مساوات زياد به دلم ننشست. جدا از تسلط بازيگران و فضاسازي مناسب، اين بازي بي‌امان كلامي، در دل پوچي و روزمرگی كه با بياني سوررئال درهم آميخته شده، براي نسل آرمان باخته‌اي مانند ما نسخه مناسب و دندان‌گيري در اين مقطع سني نيست. از‌ يك‌سو كشيده‌شدن نمايش‌نامه‌نويس و كارگردان جوان و بااستعدادي مانند مساوات از آن لحن و اجراي ملموس «قصه ظهر جمعه» به اين فرماليسم افراطي «این يك پيپ نيست» ، برايم سؤال‌برانگيز بود؛ از سوي ديگر، شور و حال نسل خودمان را در دوران جواني با ديدن تئاترهاي «كله‌گردها و كله‌تيزها» ناصر رحماني‌نژاد، «معدن»، «پاتك» و «شب در حلبي‌آباد» بهزاد فراهاني، «شويك در جنگ جهاني دوم» فرهاد مجدآبادي، «مرده‌هاي بي‌كفن‌و‌دفن» حميد سمندريان، «مرگ يزدگرد» بهرام بيضايي و… در يك جمع اغلب مردانه را با اصرار نسل جوان اين زمانه بر فرار از هر لحن و قالب جدي و خوشامد به پوچي، جفنگ‌بازي، ازخودبيگانگي و پوزخند «كوپل‌گونه» بر هرچه كه هست، مقايسه مي‌كنم و ايمان مي‌آورم به آغاز فصل سرد وادادگي و هويت‌باختگي… .