1

#آغوش_باز(بهروز شعیبی)؛ …علاجش، آتش است؟!

سینماروزان/روح‌الله حسینی:

-آوازخوانی حامد کمیلی با ملودی مشابه قطعه خیال نکن نباشی عصار…

-سرشار از الگوهای تکرارشونده از موقعیت های داستانی تا تیپ و اتفاقات و گاهی دیالوگ…

+برای رهایی از تکرار زده به تدوین موازی و روایتی که باید متقاطع شود منتها بدون روشن بودن کارکرد!؟ داستان ها نه تنها مرتبط نیستند بلکه هیچ کدام آن قدر پر و پیمان نیستند برای کنار هم قرار گرفتن! کنتراست بین نسلی را نشان دهد؟ اصلا چرا از اول معرفی نکرده پدربزرگ و مادربزرگ را؟ چه تفاوتی داشت اگر از اول می‌آمدند وارد داستان؟ برای تعلیق؟ مگر نه اینکه مخاطب باید هر آن وقوع تعلیق از ناآگاه را پیش بینی کند پس کو؟

+بازی با زمان و نولان‌بازی خیلی خوب است اگر مهندسی زمان و فرضیه نسبیت را بشناسیم و از آن مهمتر کشف کنیم چرا می‌خواهیم بازی زمانی داشته باشیم. -اینجا انگار فقط خواسته شکلی دیگر به داستان کاملا خطی و ساده و روتین خود دهد وگرنه خیلی ساده و با تمرکز بیشتر بر همان کاراکتر حسن معجونی میشد بزنگاه ساخت.

-عنوان در تضاد با آغوشهای گسسته‌ی آلمادوار قرار گرفته و انگاری خواسته در ساختار نیز با روایت داستان آدم‌های مختلف همانند کارگردان اسپانیایی مفاهیمی مثل عشق، طمع، حسادت، انتقام و وفاداری را به رخ بکشد با یک تفاوت؛ آلمادوار در روایت های رفت و برگشتی می‌تواند جزءجزء اتفاقات را مهیج کند و گسستگی آدمیان را با روایت‌هایی هماغوش، به رخ بکشد ولی اینجا جز هیجان ساختگی ابتدایی ناشی از اجرای گل‌درشت کنسرت، کمیاب است.

-بازی اگزجره گلاره عباسی که انگار از بی‌بدن آمده اینجا و فقط لباس هایش عوض شده؟ گریمش هم یادآور شقایق دهقان در ساختمان پزشکان.

-مهدی هاشمی در ابتدا با شمایل آقایوسف علی رفیعی؛ نظافتچی +ولی بعدتر معلوم میشود همسر زنی آلزایمری است که برای کمک به بهبودش باید نقش بازی کند؛ این یک رودست خوب بود اگر کارکرد دراماتیک ویژه برایش طراحی می‌شد.

-محسن کیایی با همان شمایل وردست زن ذلیل که میخواهد طناز هم باشد…

+بازی خوب وحید نفر در مقام دکورساز که خوب حد نقش را درک کرده و جز در همان مختصات، حرکت ندارد.

-این همه نماهای داخلی و این همه دیالوگ و.‌‌‌..؟ باور کنید زندگی ایرانیان این قدرها هم شفاهی نیست.

-آن تکه های وایرال شدن دکور سوخته در فضای مجازی، متاثر از وضع حال است ولی زودتر از حد تصور ظن را می برد سمت کاراکتر گلاره، هیچ رکبی هم در کار نیست.

-آن نمای ورود ۲۰۶ به داخل فروشگاه یادآور زرد قناری نبود؟

-زرق و برق آن آغاز و این پایان شبیه روایت ناتمام سیما نبود با همین بازیگر؟

فیلم آغوش باز
فیلم آغوش باز

+بسیار سعی کرده شیک و رنگارنگ و همچون فشن شوها باشد ولی بدون دغدغه؛ شبیه پوشاک رنگارنگ چینی که فقط می‌شود یک بار آنها را پوشید و تمام.

-دهلیز اگر دیده شد به خاطر آن بود که کارگردان، طبقه آدمهای محوری را میشناخت شاید چون خودش برآمده از آن طبقه بود ولی این طبقه اعیونی را چطور؟ شناخت بافت فکری آدمها با زندگی در محلات اعیونی رخ نمی‌دهد بلکه باید در آن طبقه رشد و نمو کرده و بالا آمده باشی! وقتی درکی از مختصات طبقه نداریم سخت بشود اهداف و آرای آنها را روایت کرد مگر آن که فقط دنبال شیک و پیک کردن ظاهر باشیم که میشود درد بی دردی و علاجش، آتش؟

-ضرب المثل هم که می‌خواهد بزند اعیونی و از سوارکاری ولی باز در رو و بدون ریشه.

-دیالوگ:
خواننده بی دشمن: معین!