1

گلایه کارگردان “افرا” از پخش همزمان سه سریال تلخ از رسانه ملی!

سینماروزان: این شبها سه شبکه اصلی تلویزیون شه سریال “افرا”، “در کنار پروانه‌ها” و “هم سایه” را روی آنتن می‌فرستند که هر سه سریال‌هایی تلخ هستند.

اینکه چرا باید همزمان با هم سه سریال تلخ و دردناک روی آنتن برود پرسشی است که برخی،  دلیل آن را در قرارگیری در ماه محرم و صفر دانسته‌اند.

بهرنگ توفیقی در چرایی تلخی بیش از حد سریال “افرا” به روزنامه فرهیختگان گفت: این تلخی در کار ما اقتضای قصه بود و باید این اتفاق می‌افتاد و باید سمپات ایجاد می‌شد و حس را به کاراکتر پیدا می‌کردند و برای آنها محبوب می‌شد که بعد از کشته شدن این اتفاقات را بیشتر لمس کنند.

توفیقی با اشاره به کنداکتور تلخ تلویزیون بیان داشت: من فکر می‌کنم باید به‌گونه دیگری مدیریت شود که همزمان سه کار به این شکل پخش نشود. مردم نیاز دارند کار کمدی و پلیسی هم ببینند.

توفیقی ادامه داد: شاید چون همزمان با محرم و صفر است این اتفاق افتاده و شبکه‌ها کارهایی را انتخاب کردند که فضای آنها شاد نبود، ولی می‌شد به‌گونه دیگری مدیریت کرد. شاید کار معمایی، نه الزاماً کمدی را پخش می‌کردند و این می‌توانست آن بخش از مخاطبان را نیز راضی نگه دارد. 




آقازاده‌های متنفذ علیه «آقازاده»؟!+عکس/امتداد مشکلات قابل پیش‌بینی برای سریال ملتهب حامد عنقا!!

سینماروزان: در یکی دو ماه گذشته درز برخی اخبار غیررسمی درباره سریال خانگی «آقازاده» موجب واکنش‌هایی از سوی نویسنده و تهیه کننده سریال و ذکر توضیحاتی دوپهلو درباره محتوای ملتهب سریال گردید.

با این حال این توضیحات هم نه تنها از حجم شایعات حول سریال کم نکرد بلکه باعث شکل‌گیری حساسیت‌های بیشتری حول سریال و درونمایه آن شده؛ حساسیت‌هایی که هسته اصلی تولید را هم متحمل فشارها و ایجاد موانع جدی برای ادامه کار کرده.

از جمله این موانع به اعمال فشار از سوی برخی گروه‌های اقتصادی خاص برمی‌گردد که در روزهای گذشته از در اختیار قرار دادن لوکیشن‌هایشان به این پروژه سرباز زده‌اند و با بدقولی مشکلات مختلفی را برای تولید سریال در جهت تغییر مسیر داستان ایجاد کرده اند.

فشار برخی وزارتخانه‌های خاص و نامه‌نگاری‌های متعدد برای تغییر بخش‌هایی از خط اصلی داستان، از دیگر مشکلات شکل گرفته حول “آقازاده” است که افزایش حساسیت وزارت ارشاد و پیشنهاد برای حذف برخی از بخشها را نیز به دنبال داشته است.

یکی از عوامل پروژه که نخواست نامش اعلام شود فاش کرده به غیر از توصیه‌ برای اعمال تغییرات ده‌ها سکانس اصلی این سریال، کارشکنی‌هایی هم در روند تولید صورت گرفته و فی‌المثل برای یکی از سکانسهای خیلی مهم مرتبط با نمایش اتصالات ژن‌های خوب، به هلی‌کوپتری احتیاج بوده که علیرغم هماهنگی‌های قبلی، به پروژه نرسیده است.

آقازاده
آقازاده

از داستان «آقازاده» به طور رسمی چیزی منتشر نشده ولی آن طور که نویسنده و تهیه‌کننده‌اش حامد عنقا گفته با سریال تند و تیزی درباره پدیده «آقازاده»ها و فسادهایشان در ایران و بالاخص مفاسد اقتصادی‌شان روبرو هستیم.

فشارها فقط از بیرون نیست چون عنقا حتی از مجموعه‌ای که در آن مسئولیت دارد هم تحت فشار است. حامد عنقا مشاور هنری رییس هیات امنای دانشگاه آزاد است ولی به واسطه عنوان سریال که “آقازاده” است و حساسیتها و فشارهای موجود، رییس یکی از زیرمجموعه‌های این دانشگاه نیز از دراختیار قرار دادن لوکیشن به سریال سرباز زده!!

این اتفاقات در شرایطی رخ داده که هنوز پخش سریال شروع نشده چون با توجه به شمایلی که در قسمتهای ابتدایی از برخی آقازادگان خاص(!) و بخصوص ژن‌های خوب مشغول حال و حول در سینما و موسیقی، ارائه شده، هیچ بعید نیست «آقازاده»های مدنظر این سریال برای جلوگیری از افشای پشت پرده زندگی‌شان، اقداماتی موثرتر(!!) انجام دهند.

سینماروزان به دنبال آن بود که در گفتگو با تهیه کننده و کارگردان سریال درباره سرنوشت این سریال، شفاف‌سازی کند ولی هیچ کدام از این دو صحبت در شرایط فعلی را به صلاح سریال ندانستند و جز کلماتی مختصر در این باره حرف نزدند.

یکی از پرسشهای سینماروزان از کارگردان، شایعه پیشنهاد مشارکت یکی از سرمایه‌گذاران متمول فعال در سینما در پروژه “آقازاده” بود. بهرنگ توفیقی ضمن تایید این شایعه از پاسخ منفی به این سرمایه‌گذار بخاطر درخواست اعمال نظرات سوء در متن فیلمنامه خبر داد!

پرسش دیگر از توفیقی پیرامون ربط اعمال فشارهای وارده به سریال با شرکای سازمان‌هایی بود که در این سریال کنار تهیه‌کننده هستند. آیا همراهی برخی ارگانهای فیلم و سریال‌ساز به عنوان سرمایه گذاران این سریال اسباب اعمال فشار شده؟؟

توفیقی با ذکر آیه “یوم تبلی السرائر” ، پاسخگویی درباره این پرسش را به آینده محول کرد…

آقازاده
آقازاده




پسر دوم کارگردان «گشت ارشاد» با تغییر نام‌خانوادگی، نقش اصلی سریال رمضانی شبکه دو را برعهده گرفت!!+عکس و گفته‌های این پسر درباره ایفای نقش اصلی «پدر»

سینماروزان: بعد از ساعد سهیلی فرزند اول سعید سهیلی کارگردان سری پرفروش «گشت ارشاد» فرزند دیگر این کارگردان به نام سینا هم که مدتها ایفاگر نقشهای مکمل بود با یک نقش اصلی به تلویزیون می‌آید.

به گزارش سینماروزان سینا سهیلی برخلاف ساعد با تغییر نام‌خانوادگی به «مهراد» که یادآور فرهاد مهراد خواننده پاپ است در سریالهایی همچون «سایه بان» و «پرده نشین» و فیلمهایی نظیر «کلاشینکف»، «زار»، «پنجشنبه آخر ماه» و «رفتن» به بازیگری پرداخته و سابقه دستیاری پدر در «گشت ارشاد» را داشته این روزها هم درگیر ایفای نقش اصلی در سریال مناسبتی «پدر»بهرنگ توفیقی است که برای پخش در ماه رمضان آماده میشود.

سینا مهراد که بازیگری را با «مردی شبیه باران» به کارگردانی پدرش آغاز کرده درباره فعالیت بازیگری خود گفت: من متولد سال 70 هستم و اولین باری که جلوی دوربین رفتم در فیلم «مردی شبیه باران» در سن 4 سالگی در کنار آقای ابوالفضل پورعرب بود؛ کسی که سوپراستار دو دهه بود و من عاشق و مخاطب ایشان هستم. در کودکی باز هم نقشهای کوتاهی به من محول شد تا اینکه طی یک دوره چهار پنج ساله که درگیر تحصیل بودم، این کار را کنار گذاشتم. سرانجام از 19 سالگی دوباره با کار تئاتر شروع کردم، تست دادن در دفاتر سینمایی و ایفای نقش در پروژه های مختلف را از سر گرفتم تا اینکه سرانجام حالا به نقش اصلی رسیده ام.

وی با بیان اینکه پله پله در حوزه کاری خود جلو آمده است، افزود: «پدر» اولین تجربه ای است که با گروهی حرفه ای دارم. نحوه انتخاب من هم به این شکل بود که تهیه کننده و کارگردان سریال «پدر» زمان پخش سریال «سایه بان» بازی مرا دیده و پسندیده بودند و سپس برای این کار با من تماس گرفتند.

این بازیگر درباره ویژگی های نقش خود در «پدر» توضیح داد: حامد از لحاظ پایه و درون خیلی به من نزدیک است، چون من هم در خانواده ای مذهبی بزرگ شده و زندگی می کنم اما او شیطنتی را که من دارم ندارد. حامد آدم خیلی آرامی است که سرش به کار خودش گرم است، زندگی اش را پیش می برد و به کسی کاری ندارد.

مهراد ادامه داد: شخصیت مادرم در سریال که لعیا زنگنه ایفای آن را برعهده دارند، خیلی به مادر خودم شبیه است. حتی قربان صدقه رفتن ها و نگاه کردن های او به حامد نیز مثل رابطه مادرم با من است. آقای مهدی سلطانی هم که نقش پدرم را بازی می کنند، دکتر و استاد دانشگاه هستند و من که هیچوقت برخوردی با او نداشتم، یکی از آرزوهایم بازی کنار ایشان بود. حرف زدن معمولی آقای سلطانی سر صحنه برای من به منزله کلاس بازیگری است و هر جمله ای را که به من می گویند طلا می گیرم و در ذهنم حفظ می کنم.

وی با اشاره به همبازی بودنش با نیما رئیسی در تله فیلمی که 6 سال پیش ساخته شده، یادآور شد: آقای مسعود فروتن هم مثل آقای سلطانی استاد هستند و زمان هایی که بیکار هستیم، سعی می کنم به حرفهای بزرگانی که در کنارشان بازی می کنم، گوش بدهم تا هم لذت ببرم و هم از تجربیات آنها استفاده کنم.

بازیگر سریال «سایه بان» درباره بازیگری که نقش روبروی او را بازی می کند نیز گفت: از روز اولی که به پروژه پیوستم با خیلی ها برای این شخصیت اتود زدیم. من به شخصه 500 نفر آدم برای نقش لیلا دیدم و در آخر قسمت ریحانه پارسا بود که این نقش را ایفا کند. خوشبختانه روز اولی هم که مشغول دورخوانی بودیم، با هم ارتباط برقرار کردیم. به نظرم او هنوز باید تجربه کند اما بازیگر خوبی به حساب می آید که پارتنر خوبی هم برای من است.

این بازیگر جوان درباره پیش بینی اش نسبت به موفقیت سریال رمضانی «پدر» و تغییر جایگاه خودش بعد از پخش این سریال گفت: در چند سال گذشته تلاش خودم را در عرصه بازیگری داشته ام، اگر خدا بخواهد با پخش «پدر» ديده مي شوم و اگر خدا نخواهد هم که هیچ. اما فعلا به صورت فشرده درگير كار هستم و فرصت فکر کردن به اين مسائل را ندارم. فقط بگویم که همه گروه از کوچکترین عضو گرفته تا رأس کار، نهایت تلاش خودشان را دارند تا کار به بهترين شكل انجام شود.

سینا سهیلی و لعیا زنگنه در «پدر»
سینا سهیلی و لعیا زنگنه در «پدر»
سینا سهیلی و مهدی سلطانی در «پدر»
سینا سهیلی و مهدی سلطانی در «پدر»



امتداد انتقادات «کیهان» از اختلال در صداوسیما⇐«نفس» سریالی ۳ قسمتی بود که ۳۰قسمت کش پیدا کرد!!!/وقتی نویسنده فیلمهای سادیستی مدیر مرکز نمایش سیما بوده، تولید «زیر‌پای مادر» غیر طبیعی نیست!!!

سینماروزان: روزنامه اصولگرای «کیهان» که چندی قبل به بهانه گافهایی که در برخی برنامه های روتین رسانه ملی و از جمله «خندوانه» و «دورهمی» رخ داده بود به انتقاد از سیاستگذاریهای تلویزیون پرداخته بود و از اختلال در آن گفته بود(اینجا را بخوانید) به تازگی در یادداشتی مفصل به قلم آرش فهیم با تیتر «اختلال در دستگاه سریال سازی» به انتقاد از کیفیت پایین سریالهای رمضانی تلویزیون پرداخته است.

به گزارش سینماروزان در این یادداشت از یک طرف سریال «نفس»جلیل سامان، خسته، گنگ، نامفهوم و بی سامان خوانده شده است و سریال «زیر پای مادر» نیز به خاطر ماهیت عصبی اش مورد شماتت قرار گرفته است.

متن یادداشت آرش فهیم در «کیهان» را بخوانید:

اختلال در دستگاه سریال سازی

افت سریال‌های مناسبتی سیما، در ماه مبارک رمضان نیز ادامه پیدا کرد. درحالی که سریال‌های اصلی تلویزیون برای این مناسبت («پایتخت 5» و «سر دلبران») آماده نشدند، دو مجموعه که برای مناسبت‌های دیگر تولید شده و ارتباط چندانی با فضای این ماه نداشتند، روی آنتن رفتند. این درحالی است که ماه مبارک رمضان، مهم ترین مقطع برای صداوسیماست، هم به این خاطر که عموم مردم در لحظات پس از افطار تماشاگر تلویزیون هستند و فضای عالی و پرنشاط شب‌های ماه رمضان هم آمادگی برای دریافت معانی خوب و زیبا فراهم می‌کند. اما تلویزیون قدر این فرصت را ندانست.
نفس خسته و بی سامان
معمولا پس از افطار، یا مجموعه‌های طنز پخش می‌شد و یا سریال‌هایی درباره ارواح و شیاطین ماورایی، اما این بار شیاطین مرئی، موضوع سریال پس از افطار سیما بودند. اول که قرار شد یک سریال، علیه تروریست‌ها و با نمایش بخشی از تاریخ انقلاب اسلامی روی آنتن برود، امیدوار کننده بود. اما «نفس» نه انقلابی بود و نه ضدتروریستی! پس چه بود؟ شاید بتوان گفت که نگاه شخصی و شاعرانه کارگردان، درباره وقایع مقطعی از تاریخ بود، صرفا با هدف خاطره بازی و برانگیختن احساسات نوستالژیک از طریق پخش آهنگ‌ها و ترانه‌های قبل از انقلاب، روابط عاشقانه بچه پولدارهای شورشی، اورکت آمریکایی، پیکان جوانان، قدم زدن زنان بی‌حجاب در خیابان‌های تهران و چند نشانه دیگر از آن دوران!
جلیل سامان بعد از سریال غافلگیرکننده «ارمغان تاریکی» که روایتی بدیع و خلاقانه درباره سازمان‌های تروریستی بود و پس از سریال با طراوت و جمع وجور «پروانه» که روایتی عاشقانه درباره نجات از همین سازمان‌ها بود، «نفس» را هم برای تکمیل این سه گانه ساخت. اما نفس تازه جلیل سامان، خسته، گنگ، نامفهوم و بی‌سامان بود! قسمت‌های اول، نسبتا خوب و جذاب بود. هم ریتم سریال مناسب بود و هم نوعی التهاب و اضطراب در آن جریان داشت. اما هر چه جلوتر رفتیم، سرعت وقایع نیز آب رفت. روزهای آتشین و پرشور انقلاب اسلامی در این سریال، به سردی و کندی هر چه تمام حکایت شد! کار به جایی رسید که برخی از قسمت‌های سریال «نفس» فقط در راهروها و اتاق‌های خانه یا بیمارستان و … و با رد و بدل شدن چند دیالوگ بی مزه جمع‌بندی می‌شد! بی‌اغراق نیست اگر بگوییم ما با یک سریال سه، چهار قسمتی طرف بودیم که 30 قسمت کش پیدا کرد!
«نفس» قرار بود یک سریال افشاگر درباره سازمانی تروریستی باشد که قبل از انقلاب خود را مجاهدین خلق می‌خواندند و پس از انقلاب، منافق بودنشان آشکار شد. اما این افشاگری فقط به چند حرکت مسلحانه و خشونت آمیز و مقداری هم شعارهای سطحی شخصیت روزبه محدود شد. نشانه‌هایی که برای آشنایان با گروهک‌ها قابل درک است، اما برای نوجوانی که شناختی از تاریخ و ماهیت این گونه سازمان‌ها ندارد، قابل شناخت نیست. به طور مثال، این سریال تفاوت یک منافق تروریست را با چریک انقلابی مشخص نمی‌کند. «نفس» با تمرکز بر یک مرد جوان و دختری که همراه و سپس همسر او شد، می‌توانست تبدیل به یک درام روان شناسانه و تحلیلی درباره چگونگی تغییر تدریجی یک مخالف دیکتاتوری به تروریستی سنگدل شود. اما حتی معلوم نشد که چرا روزبه، به خانواده ثروتمند و بانفوذ خودش پشت می‌کند و علیه طبقه خودش می‌شورد. چرا دختری مثل ناهید که از رفاه و نعمت و امکانات تحصیلی خوبی برخوردار است و نامزدش نیز همکار ساواک است، با این شورشی برای ضربه زدن به حکومت وقت همکاری می‌کند؟ چرا مردم در سال 57 از هیولای ساواک که در شکنجه و قتل انسان‌ها کوچک ترین رحم و مروتی نداشت، نترسیدند و برای سرنگون کردن غول بی شاخ و دم پهلوی، از جان خودشان هم گذشتند؟ و… چراهای بسیار دیگری که سریال «نفس» از پاسخ دادن به آن‌ها بر نیامد.

این سریال زیر سر چه کسی است؟
چرا در اوج کمبود بودجه صداوسیما با وجود این همه موضوع و سوژه مهم و برزمین مانده، سریالی مثل «زیر پای مادر» ساخته می‌شود؟ چرا این سریال در ماه مبارک رمضان پخش شد؟ پیش آمدن چنین پرسش‌هایی یعنی دستگاه سریال سازی سیما دچار اختلال است! چون که این سریال ، 30 شب متوالی مخاطب را به دنیایی عصبی و پر نفرت برد، آن هم در طلایی ترین لحظات زندگی مردم این کشور یعنی روزها و شب‌های مبارک ماه رمضان!
مادر، نماد مهربانی است و آن قدر مقدس است که در فرهنگ ما بهشت را زیر پای او می‌پندارند. اما در سریالی که عنوان آن ملهم از چنین مفهومی است جز خشم و خشونت، تنش و تضاد و رویارویی آدم‌ها چیزی دیده نمی‌شود!
همه چیز بدون منطق و زمینه‌سازی عقلانی و به اجبار نویسنده فیلمنامه، کارگردان و تهیه‌کننده رخ می‌دهد. آن‌ها ابتدا آتنه را بدون اینکه دلیلی مشخص داشته باشد به نهایت سیاهی و بدی بردند. چنان تصویر دهشتناکی از او ساختند که شاید در عالم واقعی یک زن به این ترسناکی نباشد. آنقدر بد که حتی نوزادش را رها می‌کند و می‌رود پی خوشگذارنی خودش! ما هیچ وقت متوجه این عمق ستمکاری آتنه نمی‌شویم. بعد هم این زن بعد از 20 سال پشیمان می‌شود و می‌خواهد دوباره مادرِ پسرش شود. توبه کرده، متحول شده و قصد جبران گذشته را دارد. اما چرا؟ باز هم فقط به این دلیل که سازندگان سریال می‌خواهند، نه دلیل دیگری!
شخصیت‌های مثبت سریال، رخساره و پدرش هستند. شخصیت‌هایی منفعل، بی هویت و خنثی که بین مشتی اراذل و اوباش، سرگردانند و هیچ کاری از دستشان بر نمی‌آید. تهیه کننده سریال «زیر پای مادر» یک زن است، اما نتوانسته گروه سازنده سریال را به سمت خلق یک شخصیت کاریزماتیک جذاب و موثر از زن مومن و پاکیزه سرشت و چادری نزدیک بکند. رخساره سریال اصلا دلچسب نیست و نه لبخندش آرام بخش است و نه اخمش کارساز!
زیر پای مادر، غیرت را تخریب و مردانگی را تحقیر می‌کند. صدرا که غیرت و ناموس لقلقه زبانش است، به تلفیقی از مازوخیسم و سادیسم مبتلاست. آن طرف هم خلیل کبابی قرار بوده شمایل مردی اصیل و قوی باشد، اما کاریکاتوری است که کامبیز دیرباز هر چه سعی کرده آن را متفاوت دربیاورد، نتوانسته است. نکته جالب اینکه همه در این سریال با هم دعوا و تخاصم می‌کنند و حتی در یکی از قسمت‌ها، پسر قصد سیلی زدن به مادرش را داشت‌(البته موقعی که نمی‌دانست، آن زن مادرش است)
بعد از 30 قسمت جنگ و پرخاش آدم‌ها به هم، ناگهان در سکانس پایانی همه با هم خوش و مهربان شدند تا سازندگان سریال، نشان بدهند که خودشان برخلاف سریالشان طرفدار خانواده و آشتی هستند!
وقتی نویسنده فیلمنامه «من مادر هستم» و کارگردان فیلم «ماجان» که هر دو فیلم‌هایی سادیستی هستند، مدیر مرکز نمایش سیما بوده(البته این مدیریت به‌تازگی‌ تغییرکرده) تولید سریالی مثل «زیر‌پای مادر» غیر طبیعی نیست!




سعید نعمت‌الله نویسنده سریالی که دیالوگهایش از شدت تشابه با آثار کیمیایی خنده‌دار شده بیان کرد⇐احترام تلویزیون است که مرا دنبال خودش می‌کشاند/مرتضی ميرباقري، يكي از دموكرات‌ترين مديران تلويزيون است!/در تلویزیون بخشي به نام نمايش داريم كه يك سري آدم‌هاي باشرف در آن كار مي‌كنند!/به خدا تا حالا مميزي تلویزیون به كارهاي من نخورده است!/طبق آماري كه من دارم «زیر پای مادر» با خانواده‌ها ارتباط برقرار كرده/{با اشاره به توهین بهناز جعفری} اگر من بودم آن اتفاق‌ها نمي‌افتاد چون آدم‌ها يك احساس احترامي برايم قايلند!!!/بهناز اين حرف{شما انگار خماري!} را نزده است. اين حرف‌ها فرمايشات آن داروهايي است كه او مصرف كرده بود/بايد بپذيريم كه رامبد جوان حال مردم را خوب مي‌كند/بخش خصوصی بیشتر از تلویزیون درگیری ممیزی است!/آدمي كه بعدها معلوم شد مفسد اقتصادي است، از من خواست درباره شركت هواپیمایی‌اش برايش فيلمنامه بنويسم!/دوست داشتم قصه عشق عروس به پدر شوهر را بنويسم!!!/ پدرم، ناصر بتول، بود و حسين رمضون‌يخي پسرخاله پدرم بود/ نيمي از فضای مجازی به اشغال اوباش درآمده است/ اوضاع اقتصادي اين روزها نسبت به گذشته خيلي بهتر شده است!

سینماروزان: هرچقدر که حمید نعمت الله  توانسته با در دستور کار قرار دادن تنوع در آثار سینمایی اش و کار کردن در گونه های متنوع مورد توجه قرار گیرد سعید که ده سالی از او کوچکتر است نتوانسته مسیر متنوع و رو به کمالی را در نوشته هایش پی گیرد.

به گزارش سینماروزان افتادن در دایره ای بسته از آدمها که از یک طرف میخواهند کوچه‌بازی به نظر بیایند و از طرف دیگر لقمان(!!) موجب شده سریالهایی که سعید نعمت الله می نویسد به لحاظ دیالوگ تقریبا رونوشتی از یکدیگر باشند.

تازه ترین سریال سعید «زیر پای مادر» که رمضان امسال روی آنتن رفته از شدت تکرار مکررات در این نوع دیالوگ نویسی که به آثار کیمیایی پهلو می زند با انتقادات فراوان روبرو شد. با این حال سعید نعمت الله در تازه ترین گفتگویش که با «اعتماد» انجام شده همچنان از این گفته که سریالش با خانواده ها ارتباط برقرار کرده!

سعید نعمت الله در گفتگوی پیش رو البته به مانند گذشته تا توانسته برای رسانه ملی نوشابه باز کرده و بر فضای مجازی که بازتاب دهنده نقدهای بی سانسور مخاطبان به محصولات نمایشی است تاخته است.

متن کامل گفتگوی سعید نعمت الله را بخوانید:

علاقه‌تان به فيلمنامه‌نويسي آن هم در حوزه مسائل اجتماعي از كجا شكل گرفت؟

هفت ساله بودم كه نخستين قصه‌هاي زندگي‌ام را نوشتم. آن موقع اوضاع خيلي بهتر بود، چون جايي به نام كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان با اساتيد جذاب وجود داشت. همان روزها قصه‌اي نوشتم كه جايزه گرفت. يادم مي‌آيد از مدرسه برمي‌گشتم و كارنامه‌ام را گرفته و رياضي اول ابتدايي را تجديد شده بودم. تجديد شدن برايم مهم نبود و فقط نگران ناراحتي مادرم بودم. خوشحال بودم كه آن روز مي‌خواهم در كانون قصه‌خواني كنم. كارنامه را روي ميز گذاشتم، خانم بهرامي نامي كلاس را مي‌گرداند. (مي‌خندد) خنده‌ام براي اين است كه يادم افتاد آن روزها آدم‌ها چقدر بي‌توقع كار مي‌كردند. در حال قصه خواندن بودم كه خانم بهرامي كارنامه‌ام را از روي ميز برداشت و تجديدي‌ام را ديد. در عالم بچگي مي‌خواستم بدانم عكس‌العملش چيست. كارنامه را كه برداشت، يك پاكت روي ميز گذاشت. پاكتي كه شبيه پروانه بود. قصه‌خواني كه تمام شد، خانم بهرامي گفت رياضي را تجديد آوردي؟ عيبي ندارد عوضش قصه‌ات در منطقه اول شده و اين پروانه هم جايزه‌ات است. جايزه‌ام پروانه طلايي بود كه به محض رسيدن به خانه، به مادرم دادم. او هم به خاطر تجديدي چيزي نگفت، از رتبه آوردنم براي قصه‌خواني خوشحال شد و فقط گفت شهريور قبول شو!

من از كانون پرورش فكري قصه‌نويسي را شروع كردم و جلوتر رفتم. يادم است وقتي در راهنمايي انشا مي‌نوشتم باور نمي‌كردند خودم نوشتم و مي‌گفتند اين انشا كار بزرگترت است. همه علاقه‌ام به داستان هم در راستاي زندگي‌ام و به واسطه برادرم حميد كه ١٠ سالي از من بزرگ‌تر بود، شكل گرفت. يادم است حميد ١٩ ساله بود و من ٩ ساله، مي‌خواست فيلم بسازد و از من خواست برايش بازي كنم. فيلم هشت ميلي‌متري به نام «توپ». حميد نعمت‌الله با همكاري هادي مقدم‌دوست، علي توانا و فيلمبرداري محمدرضا سكوت اين فيلم را ساخت. من در اين فيلم بازي كردم. بعد از «توپ» هم فيلم ديگري به نام «اتفاق آخر» ساخت و در آن هم بازي كردم. به خاطر بازي در اين فيلم در جشنواره‌اي كه در تئاترشهر برگزار مي‌شد، جايزه بهترين بازيگر را گرفتم! آن موقع جايزه نقدي‌ام را گرفتند و به جاي آن آرشيو مجلات فيلم و دنياي ورزشي را به من هديه دادند. اتفاقا اين جايزه را بيشتر دوست داشتم. بعد از آن هميشه مي‌گفتم خدايا من دوست دارم نويسنده باشم. ديپلمم را گرفتم و فصل دانشگاه شد، دنبال برپا كردن مقدمات دانشگاه بودم تا اينكه يكي از دوستان شاعرم به نام صمد، دستم را گرفت و مرا برد به تاريكخانه مادرش. مادرش عكاس بود؛ كتابخانه‌ بزرگي هم در همان تاريكخانه بود. صمد به من گفت سعيد دانشگاه اينجاست. اگر شوق آن طرف را داري برو اما دانشگاه واقعي اين كتاب‌هاست. اينجاست كه مي‌تواني يك چيزهايي را ياد بگيري. او مرا از رفتن به دانشگاه منصرف كرد و واقعا كتاب‌ها و نوارهايش برايم دانشگاه بود. بعد از آن هم مدام مي‌نوشتم.

يعني از همان ابتدا درآمدتان از نوشتن بود؟

آن موقع دفتر مونتاژي داشتم كه درآمد خوبي داشت، يعني جزو جوان‌هاي پولدار آن دوران بودم.

تدوين مي‌كرديد؟

كار تدوين و فروش فيلم آن هم به صورت يواشكي! فيلم‌هاي غيرمجاز بيرون مي‌داديم و چون آن موقع بيشتر فيلم‌ها غيرمجاز بود! يك روز به اين نتيجه رسيدم چون درآمدم از جاي ديگري است، اگر سراغ نوشتن بروم برايم اتفاق بدي نمي‌افتد.

حميد نعمت‌الله در معرفي‌تان به دنياي سينما نقش داشت؟ چون نخستين فيلمنامه‌تان سينمايي بود؟

حميد آدم سرسختي است و اهل معرفي كردن كسي نيست، من هم هيچ‌وقت از او نخواستم اين كار را بكند. خودم يك تنه تلاش كردم و خدا هم كمك كرد و توانستم شروع كنم به نوشتن. «حوالي اتوبان» نخستين كار سينمايي بود كه فيلمنامه‌اش را نوشتم و قبل از آن هم يكي، دو تله‌فيلم براي تلويزيون نوشته بودم. بعد از آن سريالي نوشتم كه كارگردان آن را خوب نساخت و اسمم را از تيتراژ درآوردم. بعد هم همزمان «رستگاران» را نوشتم.

اگر حمايت حميد نعمت‌الله را نداشتيد، چطور توانستيد وارد جمع سينمايي‌ها شويد و «حوالي اتوبان» را بنويسيد؟

دفتري بود كه در آن يك سري فيلم براي پليس ساخته مي‌شد و خروجي‌اش جايي هم پخش نمي‌شد. فيلم‌هايي كه فقط به خلاف‌هاي پليس معطوف بود و براي آموزش به نيروهاي پليس ساخته مي‌شد. حميد در آن دفتر همكاري مي‌كرد. يك‌بار از من خواستند فيلمنامه‌اي كه آدم باسابقه و اسم و رسم‌داري نوشته بود، بازنويسي كنم. بعد از موفقيت بازنويسي آن فيلمنامه با من قرارداد بستند. اين شد بهانه ورود من. بعد از «حوالي اتوبان» و سريال «رستگاران»، فيلمنامه سينمايي «طاووس‌هاي بي‌پر» را نوشتم كه كار خيلي عجيبي بود چون همه اسم‌شان را به عنوان فيلمنامه‌نويس پاي آن كار زدند!

«طاووس‌هاي بي‌پر» كار جواد مزدآبادي بود؟

بله متاسفانه و خيلي از بازيگران آن كار به واسطه فيلمنامه جذب شده بودند. بعد از اين فيلم به واسطه اشتراك ذهني‌اي كه با يكي دو نفر از نزديكانم داشتم، متوجه شدم مديوم تلويزيون برايم خيلي جذاب است.

مديوم تلويزيون چه جذابيتي براي‌تان دارد؟

مديوم بامزه‌اي است. سال‌ها پيش كه مثل حالا ماهيچه قلبم ضعيف نبود، داشتم جايي مي‌رفتم و مجبور بودم چهار طبقه را با پله بالا بروم. به هر پاگردي كه مي‌رسيدم بعضي از ديالوگ‌هاي فيلمنامه‌هايم را از داخل خانه‌ها مي‌شنيدم. اين ارتباط با مخاطب هميشه برايم جذاب است. نكته ديگر اين است برخلاف آنچه هميشه مي‌گويند كه تلويزيون زياد دچار مميزي و سانسور مي‌شود، اتفاقا بخش خصوصي خيلي بيشتر درگير اين مميزي است. مي‌دانيد چرا؟ چون در بخش خصوصي سرمايه‌گذاري شخصي حاكم است و مدام مي‌خواهند تو را به آنچه خودشان تمايل دارند معطوف كنند. بخش خصوصي مدام به گيشه فكر مي‌كند.

از كجا به اين نتيجه رسيديد؟ تجربه شخصي‌تان است يا از دور قضاوت مي‌كنيد؟

در سه ساله اخير، پيشنهادهاي زيادي از شبكه نمايش خانگي با اسپانسرهاي معروف داشتم. آدمي كه بعدها معلوم شد مفسد اقتصادي است، يك روز سر صحنه يكي از كارهاي ما آمد. او شركت هواپيمايي داشت و مي‌خواست من درباره آن شركت برايش فيلمنامه بنويسم و او هم اسپانسر شود. من به او گفتم شما پولداري و من نمي‌توانم با شما كار كنم چون ذهنيت ما خيلي با هم متفاوت است. همين چيزها را ديدم كه مي‌گويم امنيت تلويزيون خيلي بيشتر است. سريال «لبخند رخساره» از ابتدا تا انتها ١٠ ثانيه هم مميزي نشد. يك‌بار به ما نگفتند چرا فلان بازيگر يا فلان آدم را آورديد! تلويزيون براي من خيلي جذاب است و به واسطه اين مديوم مي‌توانم با مردم ارتباط برقرار كنم. حميد هم همين حس را به تلويزيون دارد. او بعد از آخرين فيلم سينمايي‌اش، دوباره سراغ ساخت تله فيلم آمده است.

علاقه و پايبندي شما به تلويزيون به اين دليل نيست كه يك سري الزامات اين مديوم را خوب شناختيد؟ به نظر مي‌رسد بعد از اين همه كار مي‌دانيد نبايد سمت چه چيزهايي برويد.

مگر سيروس مقدم الزامات تلويزيون را خوب نمي‌شناسد؟ مگر يك كاري به نام «تا ثريا» از او پخش نشد كه پنج قسمتش را حذف كردند؟ مساله شناخت الزامات نيست. من در خانه‌ام قانوني دارم كه هر كس وارد مي‌شود بايد كفش‌هايش را دربياورد، حالا بعضي‌ها چندقدم هم با كفش داخل آمده‌اند. حكايت كار ما در تلويزيون همين است. ما براي همين چندقدم و رسيدن به اين موقعيت به‌قدر كافي جنگيده‌ايم. بارها شده از يك پروژه انصراف دادم. زماني تو مجبوري كار كني تا نيازهاي مالي‌ات مرتفع شود. خدا رو شكر من نياز مالي ندارم. يعني دارم، همه‌مان داريم، اما ياد گرفتم با چيزهايي كه دارم زندگي كنم. بخش مالي ماجرا من را به سمت تلويزيون سوق نمي‌دهد. اين احترام است كه من را دنبال يك پروژه مي‌كشاند.

احترامي كه از آن حرف مي‌زنيد، يعني چه؟

يعني معني ناظر كيفي در كارهاي ما عوض مي‌شود و فضايي به وجود مي‌آيد كه اين آدم‌ها به برادر و دوست تبديل مي‌شوند. خيلي از ناظر كيفي‌ها هم اينطور نيستند. البته اين را هم بگويم تكليف ما از همان روز اول با تلويزيون روشن است، يعني همه‌چيز را حل مي‌كنيم. من با خيلي از مديران كار كردم و آنها هيچ‌وقت حرف منطقي را رد نكردند. خيلي‌ها به من مي‌گويند نگو من با تلويزيون مشكل سياسي دارم، اما من مي‌گويم كه با تلويزيون مشكل سياسي دارم ولي مي‌توانم با بخش نمايش آن كار كنم. خوشبختانه همه آدم‌هايي هم كه ما با آنها كار كرديم آدم‌هاي دموكراتي هستند، همين آقاي ميرباقري، يكي از دموكرات‌ترين مديران تلويزيون است.

يعني تا اينجا هيچ كدام از فيلمنامه‌هاي شما در تلويزيون دچار مميزي و سانسور نشده است؟

همه نزديكانم كه تعدادشان هم زياد نيست، من را مي‌شناسند و مي‌دانند به ماندن تحت هر شرايطي تن نمي‌دهم. دست به قهر كردنم و رفتنم خيلي خوب است! ماجرا اين نيست كه بنشينم و وقتم را صرف مميزي‌هاي تلويزيون كنم، به خدا تا حالا مميزي به كارهاي من نخورده است! من آن چيزي كه خواستم را نوشتم. بله شايد دوست داشته باشم يك روزي قصه عشق عروسي به پدر شوهرش را بنويسم! اگر سوييس بودم حتما مي‌نوشتم، اما مي‌دانم اينجا نمي‌شود سراغ چنين داستاني رفت! به همين خاطر با صراحت مي‌گويم تمام آثاري كه از من پخش شده، در مجموع ١٠ دقيقه‌اش هم درنيامده است.

نگفتيد دغدغه‌تان نسبت به مسائل اجتماعي از كجا شكل گرفت؟

من تهراني‌ام و هيچ‌وقت در زندگي‌ام شهرستان نداشته‌ام. بچه‌ها تابستان‌ها كه تعطيل مي‌شدند هميشه جايي داشتند كه بروند اما من جايي نداشتم و زياد در كوچه و خيابان مي‌گشتم. از خانه‌مان كه سمت وحيديه بود تا ميدان انقلاب مي‌رفتم و كتابفروشي‌هاي راسته انقلاب را خيلي دوست داشتم. يادم است فيلمنامه «كاغذ بي‌خط» ناصر تقوايي را حد فاصل انقلاب تا وحيديه تمام كردم. خلاصه كه خيلي چرخيدم و خيلي آفتاب تهران خورده‌ام. خاستگاهم اما طبقه متوسط است، متوسط به لحاظ اقتصادي يك ذره پايين و به لحاظ فرهنگي رو به بالا.

امروز كه با اين شرايط زندگي نمي‌كنيد!

حالا خانه‌ام سعادت‌آباد است اما خاستگاهم هنوز جاهايي است كه از آنها خاطره دارم. من آدم تا خرخره احساساتي هستم. هنوز خواب خانه مادرم را مي‌بينم. اينكه كسي بخواهد گذشته‌اش را ترك كند، بهاي سنگيني دارد و من نمي‌خواهم اين بها را پرداخت كنم.

به نظرم علاقه‌تان به گذشته باعث شده در خلق شخصيت‌هاي فيلمنامه‌هاي‌تان ايده‌آل‌گرا شويد.

ممكن است آدم ايده‌آل‌گرايي باشم اما اين اتفاق با ديد و سليقه خودم افتاده است. من به عنوان يك انسان افكار خودم را دارم. وقتي فيلمنامه‌اي به من سفارش داده مي‌شود، من بايد آن را بنويسم. شما كه نمي‌توانيد اين فيلمنامه را بنويسيد چون به شما سفارش نداده‌اند. همانطوركه من نمي‌توانم افكار شما را بنويسم چون يا نمي‌دانم چيست يا اين افكار را بلد نيستم. من آن چيزي كه بلد هستم و فكر مي‌كنم درست است، بايد بنويسم. اتفاقا من خيلي كم تخيل مي‌كنم و بيشتر مي‌بينم. ما در جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم كه متاسفانه يا خوشبختانه در آن خيابان به خيابان تا زانو در سوژه فرو مي‌رويد. هر كسي هم يك مدل از اين سوژه‌ها را انتخاب مي‌كند. يكي مدل رئال‌تري را انتخاب مي‌كند و يكي مثل من واقعيتي را انتخاب مي‌كند و در عين حال در روايت داستانش به غلو كه از اصول نمايش است پايبند مي‌ماند. اما در مورد آرمان‌گرايي بايد بگويم، آرمان‌گرايي مطلق براي من خانواده‌ و وطنم است؛ وطني كه با اعتقادات خودم منطبق است. بعد از آنها مي‌توانم بقيه چيزها را ببينم و درك كنم.

اين پايبندي‌تان به خانواده باعث مي‌شود هميشه داستان سه نسل مختلف را به صورت همزمان و موازي در فيلمنامه‌هاي‌تان دنبال كنيد؟

از آنجايي كه عمر طولاني ندارم، دلم مي‌خواهد هر سه نسل را با خودم داشته باشم. از طرفي فكر مي‌كنم نسل امروز از آرمان‌هايي كه در ذهن من بود، فاصله گرفته است. بله، كار نمايش سرگرم كردن مردم است و هيچ رسالت ديگري به جز اين ندارد. حالا در اين داستان‌هاي سرگرم‌كننده تو مي‌تواني حرف‌هايي پيدا كني كه مخاطب آن را بشنود. من شرايط معلم شدن ندارم و به همين خاطر تجربيات زندگي‌ام را در فيلمنامه‌هايم مي‌آورم. آرمانگرايي من فالاچي‌وار نيست، ناهنجاري نيست. اين را هم بگويم كه از نظر من آرمان‌گرايي با كمال‌گرايي فرق دارد. من آدم كمال‌گرايي نيستم مگر در مورد دخترم. من درباره خانواده و وطنم آرمانگرا هستم. وطنم را هم تيم ملي فوتبال نمي‌بينم. يعني اين چيزها نمي‌تواند خيلي خوشحالم كند. انتخابات مي‌تواند خوشحالم كند، اينكه مردم به دانايي مي‌رسند و از بي‌تفاوتي خارج مي‌شوند و راي مي‌دهند، برايم خيلي دل‌انگيز است.

شما خودتان از تغيير جامعه حرف مي‌زنيد و از رسيدن به آگاهي، چطور مي‌شود در اين شرايط از مردم انتظار داشت به سمت سنت‌ها و گذشته‌اي برگردند كه از آن عبور كردند؟ اتفاقي كه شما در فيلمنامه‌هاي‌تان مردم را به آن تشويق مي‌كنيد.

تلويزيون در طول يك سال چند سريال مي‌سازد؟ مثلا اگر بگوييم ٣٠ سريال و ٦٠٠ برنامه تركيبي در طول يك سال با محوريت جوانان ساخته مي‌شود، در اين ميان فيلمنامه‌هايي كه من دو سال يك‌بار مي‌سازم، گم است. همه آنهايي كه اين برنامه‌ها را مي‌سازند، مي‌توانند جامعه را متغير ببينند و من هم در فيلمنامه‌هايم مي‌توانم فلاش‌بك‌هايي به گذشته بزنم. خانواده من اهل مونولوگ بودند. كوچك‌ترها ساعت‌ها پاي حرف بزرگ‌ترها مي‌نشستند و ساعت‌ها به حرف آنها گوش مي‌دادند. به خصوص من كه هفتاد نسلم تهراني بودند. حسين رمضون‌يخي پسرخاله پدرم بود. پدرم، ناصر بتول، يكي از آدم‌هاي بنام بازار تهران و پر از خاطرات جذاب بود. مادرم هم به همين شكل. به غير از خانواده، دارم كساني را كه ساعت‌ها درباره خاطرات‌شان با هم حرف مي‌زنيم. آدم‌هايي كه نمي‌توانم اسم‌شان را بياورم چون شما اجازه چاپ اسم آنها را هم نداريد! من با مرام و مسلك اين آدم‌ها جلو مي‌روم. ميان اين همه برنامه و در شرايطي كه فضاي مجازي همه‌چيز را اشغال كرده است، هر دو سال يك فيلمنامه اين‌چنيني به نظرم اتفاق عجيبي نيست. اين را هم درباره فضاي مجازي بگويم كه نيمي از آن به اشغال اوباش درآمده است. آن اوباشي كه به فلان فوتباليست آرژانتيني و فلان بازيگر كه از نامزد رياست‌جمهوري حمايت كرده، فحش مي‌دهند! من و بهرنگ توفيقي ٣٠، ٤٠ كامنت را از صفحه مجازي‌مان پاك نكرديم. از آنها اسكرين‌شات گرفتيم كه بعدها بگذاريم روي صفحه‌مان و بگوييم اينها منتقد سريال «لبخند رخساره» بودند. هيچ لفظي كمتر از فحش به اموات و ناموس، بچه، مادر، خواهر در اين كامنت‌ها نيست. براي همين مي‌گويم تلويزيون همچنان نجيب‌تر است و تو حيرت مي‌كني چطور اين اوباش به خودشان اجازه اين اظهارات را مي‌دهند. من به دليل خيلي شخصي در فضاي مجازي حضور دارم و مي‌خواهم از خودم يادگاري‌هايي براي دخترم به جا بگذارم.

فكر مي‌كنيد دختر شما، بعدها كه بزرگ‌تر شد، مي‌تواند با دنيايي كه پدرش در فيلمنامه‌هايي كه نوشته، ارتباط برقرار كند؟ او به مناسبات و ايد‌ه‌آ‌ل‌هاي دنياي شما تن مي‌دهد؟

من تلاشم را مي‌كنم. تهش اين مي‌شود كه خوشبختي تنها در اين است كه زندگي را به شيوه خود سپري كني. اين حرف من نيست و بزرگي اين حرف را مي‌گويد. من به او مي‌گويم از اين شيوه زندگي كردن و احترام گذاشتن به بزرگ‌تر، جواب گرفته‌ام. از احترام و عشقي كه به مادرم داشتم لذت بردم و جواب گرفتم. تنها عشقي كه در زندگي‌ام تجربه كردم مادرم و بعد از آن با درجه پايين‌تر دخترم است. مهم اين است من كارم را انجام دهم اما اگر او دنياي مرا نپذيرفت مانعش نمي‌شوم. آنجايي كه سقوط مي‌كند مانعش هستم اما بقيه زندگي‌اش براي خودش است. در مورد همسرم هم همينطور است. از بي‌اهميت‌ترين چيز كه پوشش اوست گرفته تا تفكراتي كه دارد، همه مال خودش است. من ازدواج نكردم كسي را شبيه خودم كنم. مگر من چه هستم كه بخواهم كسي را هم شبيه خودم كنم! او شبيه خودش است و من هم شبيه خودم! آنهايي كه مي‌گويند زن و شوهرها به مرور شبيه هم مي‌شوند درست مي‌گويند، اما من تلاش كردم اين اتفاق نيفتد تا زندگي‌ام راكد نماند.

پررنگ بودن نقش زنان در كارهاي‌تان هم از همين ديدگاه مي‌آيد؟

زنان در جامعه ما احترام ويژه‌اي را كه بايد داشته باشند، ندارند. احترام زن‌ها نه تنها از مردها كمتر نيست، بلكه بايد بيشتر هم باشد. من در جامعه زن‌هايي را مي‌بينم كه درگير انواع و اقسام ظلم‌ها شده‌اند و همچنان فداكارانه ايستاده‌اند. در خانه ما مادرسالاري بود. به معني غليظش نه، اما ياد گرفتيم مادرمان روش خودش را دارد و پدر هم روش خودش را. ياد گرفتيم بخشي از خانواده مي‌تواند مذهبي باشد و بخشي هم مي‌تواند غير‌مذهبي بماند. زن‌ها هميشه نقطه اتكاي فيلم‌هاي من بودند. يادم است مديريت وقت شبكه، زمان پخش «رستگاران» به من مي‌گفت خيلي فمينيستي مي‌نويسي اما من به او گفتم فمينيستي نيست، واقعيت است! در «لبخند رخساره» هم آتنه نامي است كه گذشته‌اي را براي خودش رقم زده است. درست يا غلط به هر حال جبران كردن را بلد است و مي‌خواهد براي پسر همسر سابقش جبران كند. كاري به سياست ندارم، اما مي‌خواهم بدانم همه آنهايي كه براي جنگ رفتند اهداف سياسي داشتند؟! نه! نداشتند. همه مادرهايي كه فرزندان‌شان را به جبهه فرستادند، به جاي خيلي‌ها تاوان دادند! در مملكتي كه زن‌ها پيشتاز فداكاري بودند بايد نصف مردها ارث ببرند! ما در تقسيم ارث خانوادگي‌مان به اين شيوه عمل نكرديم، و همه اندازه هم سهم بردند. اينها اعتقادات شخصي‌ام است و ممكن است بعضي‌هاي‌شان درست و بعضي هم غلط باشند اما من بايد با همين اعتقادها جلو بروم. در «لبخند رخساره» ريشه همه مشكلات آتنه از جايي شروع شد كه شوهرش به او تهمت زد. او ديگر نتوانست زندگي كند. تهمت آدم را پير مي‌كند. من برادري داشتم كه مجروح جنگي بود و آن شبي كه رفت آي‌سي‌يو و فردايش فوت كرد حرف عجيبي به من زد. گفت سعيد اگر روزي زنت را تحقير كردي، آن زن ديگر برايت زن نمي‌شود! مي‌دانست من آن زمان سر پر شر و شوري دارم و اين جمله هميشه در گوشم زنگ مي‌خورد. اين را هم بگويم كه گاهي دلم براي گذشته و دوران جنگ تنگ مي‌شود چون به نظرم آدم‌هاي جنگ خيلي مهربان‌تر از آدم‌هاي صلح بودند.

شما از مهرباني حرف مي‌زنيد در حالي كه شخصيت‌هاي سريال «زير پاي مادر» همه‌شان از ابتدا تا انتها با خشم دروني زندگي مي‌كنند.

چون در يك جامعه عصباني و خشمناك زندگي مي‌كنند. در يك بازي فوتبال بازنده و برنده چنان تو را درگير خشونت مي‌كنند، كه حيرت مي‌كني. در انتخابات بخش بازنده بلايي سر برنده مي‌آورد آن هم با مشت‌هاي گره كرده كه تو مي‌ماني! در اين مملكت سر يك جاي پارك آدم مي‌ميرد. من هر روز در خيابان دعوا مي‌بينم. آدم‌ها با همين اعصاب خراب به خانه مي‌روند و براي اعضاي خانواده‌شان تصميم‌گيري مي‌كنند. اين را هم بگويم كه جامعه ما جامعه مونولوگ است. من ساعت‌ها مي‌توانم حرف بزنم و اين ناشي از خودخواهي و بيماري خود فيل‌بيني من است. همين خودخواهي باعث مي‌شود، مجري تلويزيون در يك برنامه بگويد من صداي ملتم! او اين حرف را بر چه اساس مي‌زند؟! همه خودشان را صداي ملت مي‌دانند! جامعه ما عصباني است. حالا تو مي‌خواهي همه مشكلاتت را با يك سريال حل كني؟ مي‌خواهي قيمت دلار را با يك سريال پايين بياوري يا گراني را كم كني؟ هر چند كه اوضاع اقتصادي اين روزها نسبت به گذشته خيلي بهتر شده است. حالا تو جرات داري اين مساله را در فضاي مجازي بنويسي!

چه لزومي دارد اين عصبانيت را در شخصيت‌هاي فيلم ببينيم، همان چيزي كه هميشه از آن فرار مي‌كنيم؟ شايد به همين واسطه مردم به خشونت تشويق شوند!

من بلد نيستم كار ديگري بكنم. ممكن است خيلي‌ها از اين عصبانيت عبور كنند و از آن طنز بسازند، مثل محسن تنابنده و سيروس مقدم كه سريال «پايتخت» را ساختند. من فكر مي‌كنم، تلويزيون مثل يك ويديوكلوبي است كه بايد هر نوع برنامه‌اي در آن باشد. اگر اينطور نيست، ضعف دارد. طبق آماري كه من دارم مي‌دانم «لبخند رخساره» با خانواده‌ها ارتباط برقرار كرده، البته با يك بخشي هم ارتباط برقرار نكرده چون مي‌خواهند بخندند و شادي كنند. پس بايد دنبال اين باشيم چرا امسال در اين ويديوكلوب فيلم طنز نيست. تخصص من اين است اما در اين ويديوكلوب بايد «وضعيت سفيد» و «پايتخت» هم باشد. من به شخصه از اينكه تلويزيون به عقب برگشته و مثل سال‌هاي قبل برنامه‌هاي تركيبي مهمان‌محور و بازيگر‌محور مي‌سازد ناراحتم، اما خب بايد بپذيريم كه رامبد جوان حال مردم را خوب مي‌كند. من مي‌گويم نبايد به اينجا برمي‌گشتيم اما حالا كه برگشتيم دم رامبد جوان گرم! مادر خودم در دوره‌اي افسرده بود و خيلي وقت‌ها با سريال‌هاي مهران مديري مي‌خنديد. من هم به همين خاطر هميشه آقاي مديري را دعا مي‌كردم. اما تلخ بودن هم يك ژانر است. با اين همه انگار امسال ايام سوگواري در تلويزيون بيشتر بود و پدر سريال ما را هم با همين ايام سوگواري درآوردند. اما در كل كسي نبايد توقع داشته باشد برنامه‌هاي تلويزيون مشكلات جامعه وقتي حل مي‌شود كه به دولت به عنوان تداركات‌چي نگاه نشود و اجازه بدهند كارش را كند.

شما كه گفتيد دچار مميزي نشديد؟

فيلمنامه تغيير نكرد اما پخش آن تغيير كرد. مثلا من سكانس عروسي دارم و قرار است موسيقي متناسب با اين سكانس روي آن گذاشته شود اما به خاطر همزماني با روزهاي سوگواري، موسيقي غمگين روي اين سكانس مي‌گذارند. من گفتم خب سريال را پنج روز پخش نكنيد! اما نپذيرفتند. تازه پخش شبكه يك بهترين ميزان همكاري را با ما كرد. به آنها هم مي‌گويند پنج روز سوگواري است و چاره‌اي ندارد. «لبخند رخساره» اصلا براي ماه رمضان نبود.

در نهايت پخش سريال در روزهاي ماه رمضان كه به نفع شما شد.

اين ششمين كار من است كه در ماه رمضان پخش مي‌شود و بگويم پخش سريال در ماه رمضان هيچ خيري ندارد. اتفاقا حاشيه زياد دارد و همه مي‌خواهند درباره آن نظر ‌دهند. البته صفر تا صد يك پروژه من نيستم. مثلا امسال آقاي زند وكيلي براي سريال ما خواند و من صدايش را خيلي دوست دارم اما انتخاب من نبود.

يعني شما موقع فيلمبرداري سر صحنه نمي‌رويد؟

چرا. برايم اين مهم است چيزي كه نوشتم درست اجرا شود. البته چيزي كه نوشتم وحي منزل نيست. همه نظر مي‌دهند اما آره يا نه نهايي را من مي‌گويم. من زرنگ‌تر و باهوش‌تر از آن هستم كه بخواهم براي كارگردان تعيين تكليف كنم.

اما با هر كارگرداني هم كار نمي‌كنيد.

آن كارگردان بايد به دنياي من نزديك باشد. با كارگردان‌هاي زيادي كار كردم، اما بايد همديگر را بفهميم. اگر همديگر را نفهميم اصلا نيازي به كار كردن نداريم. شما اصلا تصور نكن من از اين كار دنبال پولم. نه گفتن به خيلي‌ها برايم سخت است.

در همين فضايي كه كار مي‌كنيد، چقدر پذيراي نقد هستيد؟

خيلي كم. اولا به خاطر اينكه تو معمولا به اكثريتي كه از كارت رضايت دارند، بيشتر مي‌بالي و در ثاني بيشتر آنهايي كه نقد مي‌كنند را نمي‌شناسي. مثلا اگر حميد از من انتقاد كند يا هادي مقدم‌دوست، چون مي‌شناسم‌شان حرف‌شان را گوش مي‌كنم، اما خيلي از منتقدها را نمي‌شناسم.

اين منتقد گاهي مي‌تواند مخاطب باشد.

مخاطب هميشه حق دارد چون با پول او اين سريال‌ها ساخته مي‌شود. اما اگر همزمان با اين سريال برنامه مورد علاقه او از شبكه ديگري پخش شود عصباني نمي‌شود. من در مقابل مخاطب دستم بالاست.

پس در حالت عادي اگر نقد منصفانه‌اي چه از طرف مخاطب و چه منتقد بشنويد، مي‌پذيريد. چون خيلي‌ها مي‌گويند سعيد نعمت‌الله تحمل شنيدن نقد را ندارد!

تحمل شنيدن نقد از هر كسي را ندارم. گاهي بحث‌هايي مطرح مي‌شود كه اگر منتقد فقط يك‌بار يك كتاب فيملنامه‌نويسي را ورق بزند، جواب سوال‌هايش را پيدا مي‌كند.

خودتان چقدر منتقد كارهاي‌تان هستيد؟

خيلي وقت‌ها. گاهي از نوشتن يك سكانس با همه حساسيت‌هايي كه به خرج مي‌دهم، پشيمان مي‌شوم.

اخيرا اتفاقي در نشست خبري سريال «زير پاي مادر» افتاد كه از قضا درراستاي عصبانيتي است كه در سريال ديده مي‌شود، همان چيزي كه از مواجهه با آن بيزاريم. اين اتفاق را چطور ارزيابي مي‌كنيد؟

ما در كشوري زندگي مي‌كنيم كه ناچاريم سياست‌زده باشيم چون همه حق و حقوق‌مان را نمي‌دهند. در روزهاي پيش از انتخابات مي‌ديديم مشاوران فلان كانديدا به نامزدشان مي‌گفتند فلان تهمتي كه زديم چقدر به راي‌مان اضافه كرده است! جامعه هم به همين سمت گرايش پيدا كرده است. من در آن نشست نبودم اما مي‌دانم جلسه نقد و بررسي نبوده و جلسه‌اي براي خبررساني بوده است. خبرنگارهاي آن جلسه مهمان بودند. اتفاقاتي كه در آن جلسه افتاد نبايد در يك جلسه خبري مي‌افتاد. بعد از آن جلسه پستي را در اينستاگرامم گذاشتم با اين متن كه بهناز جعفري بودن سخت است و به واسطه آن خيلي‌ها به من حمله كردند. ماجرا اين‌طور بود كه كنفرانس خبري تمام شده بود و بهناز شروع مي‌كند به پرخاشگري بدون اينكه بداند جلسه نقد و بررسي نيست. اگر من بودم اين اتفاق‌ها نمي‌افتاد چون اين آدم‌ها يك احساس احترامي برايم قايلند. من دلم مي‌شكند به آقايي با آن سن و سال بگويند شما انگار خماري! اما مي‌خواهم بگويم بهناز اين حرف را نزده است. اين حرف‌ها فرمايشات آن داروهايي است كه او مصرف كرده بود. شما نمي‌دانيد ام‌اس چه معضلاتي دارد. من در پروژه ديدم. به همين خاطر مي‌گويم آن حرف‌ها، فرمايشات قرص‌هاست. من از بي‌ادبي او حمايت نكردم و تا آخر ماجرا هم پايش هستم. اتفاقا پاي كسي هستم كه با او قهرم. اگر از او حمايت نمي‌كردم آن سعيد نعمت‌الله‌ كه خودم مي‌شناسم نبودم. در نهايت عذرخواهي براي ميزبان است. ميزبان مي‌تواند دل شكسته آن آدم را به دست بياورد. من از تهيه‌كننده سريال مي‌خواهم از مهمانان آن نشست دلجويي كند. اما چيزي هم شنيدم كه در آن نشست گفتند ما شما را بهناز جعفري كرديم! اين حرف‌ها هم به نظرم درست نيست. اگر قرار به اين ادعا باشد، تنها خدا مي‌تواند چنين ادعايي كند نه بنده او. الان اگر كار ما پربيننده شده مطبوعات براي ما كاري كردند؟ اگر كردند دمشان گرم، اگر هم نكردند كه هيچ. من فكر مي‌كنم خدا مي‌تواند اين ادعا را كند.

مديوم تلويزيون با سينما فرق دارد. رسانه‌ها مي‌توانند نقش موثري در حوزه سينما داشته باشند اما تلويزيون فقط به اقبال مخاطب بستگي دارد چون كافي است تلويزيون را روشن كنيد.

بله درست است. من هميشه در مورد حميد نعمت‌الله گفته‌ام مطبوعات نقش بسزايي درباره او داشتند. خود حميد يك كاريزماي عجيب و غريبي دارد. يك كمال‌گراي تنبل. اما مطبوعات در مورد آثار تلويزيون هم مي‌توانند موثر باشند.

در همه اين سال‌ها روندي كه داشتيد را دنبال كرديد، چه اتفاقي افتاده كه از ايده‌آل‌هايتان كوتاه نيامديد؟

يكي از همكاران مطبوعاتي شما چند وقت پيش گفت من واقعا به ايمان تو غبطه مي‌خورم. دو چيز در زندگي من وجود دارد كه اجازه نمي‌دهد حالم بد شود. نمي‌خواهم سياستمدار شوم و اصلا چقدر بد است كه آدم سياستمدار شود حتي از نوع خوبش كه آقايان خاتمي و روحاني هستند، پس اين حرف‌ها تبليغاتي نيست! من خدا را وقتي احساس كردم كه از او خواستم مادرم شش‌ماه بيشتر زنده بماند و او شش‌ماه بيشتر زنده ماند! من در زندگي خدا را دارم و همسر و دخترم را. اما دلم براي خيلي چيزها تنگ شده است. چرا بايد آدم‌هاي جنگِ جامعه ما از آدم‌هاي صلحش مهربان‌‌تر باشند؟ خيلي حرف‌ها در دلم است كه نمي‌توانم بزنم چون زندان‌ها به اندازه كافي براي همه جا دارد. روزي كه آقاي روحاني مورد تمسخر قرار گرفت من مورد تمسخر قرار گرفتم چون به او راي دادم. يك چيزي هم درباره تلويزيون وجود دارد كه همه بخش آن را سياست‌زده نكنيم. ما بخشي به نام نمايش داريم كه يك سري آدم‌هاي باشرف در آن كار مي‌كنند و يك سري هم سفارش مي‌گيرند. من هيچ‌وقت سفارش نگرفتم چون سفارش‌پذير نيستم! هر كسي از «لبخند رخساره» خوشش نيامده من قول مي‌دهم در كار بعدي‌ام جبران كنم، اما واقعيتي وجود دارد كه تو نمي‌تواني همه را راضي نگه داري. راضي كردن همه از اعتقادات آدم كم مي‌كند و شدني هم نيست. شايد به همين خاطر از ايده‌‌آل‌هايم كوتاه نمي‌آيم.





انتقاد رسانه اصولگرا از کپی‌کاری یک سریال رمضانی از روی دست مسعود کیمیایی⇔تهیه این سریال برعهده جوانیست با حداقل رزومه!

سینماروزان: روند دیالوگ نویسی در سریال «زیر پای مادر» ابدا انطباقی با خاستگاه کاراکترها ندارند و اینکه همه شخصیتها با یک لحن حرف میزنند از جمله دلایل عدم علاقه مخاطبان به پیگیری این سریال رمضانی بوده است.

به گزارش سینماروزان روزنامه اصولگرای «جوان» در یادداشتی به قلم محمدصادق عابدینی با انتقاد از این نوع دیالوگ نویسی آن را کپی برداری از سینمای مسعود کیمیایی دانسته است.

«زیر پای مادر» را بهرنگ توفیقی به تهیه کنندگی جوانی به نام زینب تقوایی ساخته است؛ جوانی که علیرغم سن و سال کم در سالهای اخیر مدام نامش بعنوان تهیه کننده در تیتراژ سریالهایی همچون «دودکش»، «مدینه» و «پشت بام تهران» آمده است. در کنار چرایی استفاده از دیالوگهایی مشابه در سریال «زیر پای مادر» کم نیستند مخاطبانی که دوست دارند درباره چگونگی رشد این جوانان در تلویزیون هم بدانند.

متن یادداشت «جوان» را بخوانید:

بيننده‌هاي سريال‌هاي ماه رمضاني وقتي پاي سريال شبکه اول سيما مي‌نشينند، مجبور مي‌شوند به جاي شنيدن ديالوگ‌هايي برگرفته از زبان معيار جامعه، از ادبياتي رنج ببرند که مدت‌هاست استفاده از آن منسوخ شده و همين موضوع‌ گيرايي سريال را به شدت پايين آورده است.

سريال «زير پاي مادر» به کارگرداني بهرنگ توفيقي در شب‌هاي ماه رمضان از شبکه اول سيما پخش مي‌شود. اين سريال 30‌قسمتي ابتدا قرار بود با نام «لبخند رخساره» پخش شود که نامي برگرفته از اسم شخصيت اول زن سريال است.
نويسنده فيلمنامه سريال «زير پاي مادر» سعيد نعمت‌الله است. سعيد نعمت‌الله علاقه زيادي دارد که در ديالوگ‌نويسي شبيه مسعود کيميايي باشد، کارهاي قبلي نعمت‌الله با سيروس مقدم از جمله سريال «ميکاييل» که تصويري کاريکاتوري از دون کورلئونه فيلم «پدرخوانده» را خلق کرده بود همگي شاهد و سند علاقه نعمت‌الله به کپي‌کاري از ديالوگ‌نويسي مسعود کيميايي است؛ ديالوگ‌هايي که برخاسته از نحوه صحبت کردن بخش خاصي از شهروندان تهران در دهه‌هاي اول قرن جاري در مناطق قديمي اين شهر است.
حال نعمت‌الله فارغ از اينکه آيا ديالوگ‌نويسي به سبک لوطي‌ها، کلاه مخملي‌ها و عنترباز‌هاي قديم تهران براي مخاطب دهه 90 و داستاني که در دهه 90 روايت مي‌شود، جذابيت دارد يا خير همان سبک و سياق قبلي‌اش را در «زير پاي مادر» ادامه داده است. وي آنچنان درگير بازي الفاظ بوده که از مسئله مهمي به نام داستان غافل شده است، براي همين بينند‌ه‌‌هاي «زير پاي مادر» بيشتر از اينکه سريال ببينند شنونده ديالوگ‌هاي طولاني‌اند که بخش عمده‌اي از فيلم را به خود اختصاص داده‌اند و بود و نبودشان کمکي به جلو بردن سريال نمي‌کند.
گنگ بودن «زير پاي مادر» محدود به ديالوگ‌ها نمي‌شود، شخصيت‌پردازي سريال حتي در قياس با کارهاي قبلي نعمت‌الله هم ضعيف‌تر است. نويسنده تلاش کرده در کارهايش حتماً شخصيت قهرمان را بگنجاند، اما دقيقاً مثل سريال‌هاي «ميکاييل» و «پشت‌بام تهران» که کامبيز ديرباز، بازيگر نقش اول و قهرمان‌محوري بود، آنقدر شخصيت وي اغراق‌آميز و باور‌ناپذير طراحي شده که هيچ نوع همذات‌پنداري را در مخاطبانش به همراه ندارد. «زير پاي مادر» مي‌توانست سريال بهتري شود اگر دايره تکرار در شبکه اول سيما تا اين حد تنگ نبود و اصرار بيش از حد براي تکرار تجربه‌هاي قبلي وجود نداشت.
حداقل اين بود که شبکه اول سيما تلاش مي‌کرد تا سعيد نعمت‌الله را مجاب کند از علاقه اش به کار برای تلویزیون در جهت خلق فيلمنامه‌اي هماهنگ با ادبيات روز جامعه بهره گيرد.



کامبیز دیرباز و آزاده صمدی با صورتهای زخمی+عکس

سینماژورنال: پخش «پشت بام تهران» از شنبه نوزده دی ماه در شبکه اول سیما آغاز می شود.

به گزارش سینماژورنال در حالی که سازندگان مجموعه تلویزیونی «پشت بام تهران» همچنان در ایام زمستان آخرین مراحل تصویربرداری را سپری می کنند، پخش آن از فردا شنبه نوزده دی ماه به صورت پنج شب در هفته در شبکه اول سیما آغاز می شود.

مجموعه تلویزیونی «پشت بام تهران» به کارگردانی بهرنگ توفیقی، نویسندگی سعید نعمت‌ا… و تهیه‌کنندگی زینب تقوایی که از اواسط تابستان امسال کلید خورده است، همچنان مراحل تصویربرداری را در تهران سپری می‌کند که بزودی به پایان خواهد رسید. بیمارستانی در ولنجک، مسافرخانه ای در میدان گمرک، شهرک چشمه، شهرک راه آهن، یک اداره، چندین خیابان در تهران، مناطقی در شمال کشور و… از جمله لوکیشن‌های سریال بوده‌اند.

فیلمنامه این سریال مضمونی اجتماعی دارد و قصه آن به تصمیم گیری درست و غلط انسان ها مربوط می شود و اینکه اگر تصمیم اشتباهی بگیرند، هزینه و عواقب آن دامنگیر خودشان می شود. در خلاصه قصه این سریال آمده: آدمهایی از همین سرزمین در شرایط و روابط دشوار، در سر راه هم قرار گرفته‌اند و این قرارگیری، زندگی آنان را دستخوش تغییراتی می‌کند.

پشت بام تهران
صورت زخمی کامبیز دیرباز در “پشت بام تهران”

این سریال در سي قسمت چهل و پنج دقیقه ای تولید می شود، اما احتمال می‌رود تعداد قسمت‌های این سریال از سی قسمت بیشتر شود.

کامبیز دیرباز، آزاده صمدی، ثریا قاسمی، لیندا کیانی، بهزاد فراهانی، کریم اکبری مبارکه، مهنوش صادقی، زهره حمیدی، شهین تسلیمی، خسرو شهراز، علیرضا آرا، نوید خداشناس و مجید واشقانی و (با حضور) اندیشه فولادوند، سام درخشانی و لعیا زنگنه از بازیگران این سریال هستند.

این سریال شنبه تا چهارشنبه ساعت بیست و دو و پانزده از شبکه یک پخش و روز بعد در ساعتهای یک بامداد،ده صبح و چهارده و چهل تکرار می‌شود.

سایر عوامل سریال عبارتند از: مهدی بدرلو مدیرتولید، خسرو دادگر مرام مدیر تصویربرداری،مهری شیرازی طراح گریم،امیر شیبان خاقانی تدوین،هادی افشار صدابردار، مهرداد جلوخانی صداگذار، امیرحسین حداد طراح صحنه، محمد صادقی طراح لباس، بیتا ارسطویی منشی صحنه، برنامه ریز: فرزاد رحمانی، دستیار تهیه: محمدنبی تقوایی،عکاس:بهرنگ دزفولی زاده و مشاور رسانه ای:هادی داداشی.

پشت بام تهران
آزاده صمدی با زخمی بر گونه در “پشت بام تهران”



اندیشه فولادوند و لعیا زنگنه در “پشت بام تهران”+عکس

سینماژورنال: اندیشه فولادوند بازیگر و ترانه سرا و لعیا زنگنه بازیگر بناست در یک کار مشترک با هم همکاری کنند.

به گزارش سینماژورنال این کار سریالی است با نام “پشت بام تهران” که تصویربرداری آن این هفته در تهران آغاز می‌شود.

 مجموعه تلویزیونی «پشت بام تهران» به کارگردانی بهرنگ توفیقی، تهیه کنندگی زینب تقوایی و با فیلمنامه ای از سعید نعمت ا… این هفته کلید می خورد.

کامبیز دیرباز، آزاده صمدی، ثریا قاسمی، لیندا کیانی، بهزاد فراهانی، کریم اکبری مبارکه، خسرو شهراز، علیرضا آرا، نوید خداشناس، علی صالحی و مجید واشقانی و (با حضور) اندیشه فولادوند و لعیا زنگنه گروه بازیگران سریال را تشکیل می‌دهند.

قرار است چهار بازیگر شناخته شده دیگر نیز به پروژه اضافه شوند. در خلاصه داستان سریال آمده است: آدمهایی از همین سرزمین در شرایط و روابط دشوار، در سر راه هم قرار گرفته‌اند و این قرار گرفتن زندگی آنان را دستخوش تغییراتی می‌کند.

سایر عوامل این ملودرام اجتماعی که در گروه فیلم و سریال شبکه اول سیما تولید می‌شود، عبارتند از:

مدیر تولید: مهدی بدرلو، مدیر تصویربرداری: خسرو دادگر مرام، طراح گریم: مهری شیرازی، صدابردار: هادی افشار، صداگذار: مهرداد جلوخانی، جانشین تولید: فواد بوربور، طراح صحنه: امیرحسین حداد، طراح لباس: محمد صادقی، منشی صحنه: بیتا ارسطویی، برنامه ریز: فرزاد رحمانی، گروه کارگردانی: حسین دیردار، امیر کهکشان، نوید کریم زاده، مدیر تدارکات: حامد پرهیز، دستیار تهیه: محمد نبی تقوایی ،عکاس: بهرنگ دزفولی زاده و مشاور رسانه ای:هادی داداشی.

پشت بام تهران
تست گریم اندیشه فولادوند در “پشت بام تهران”
پشت بام تهران
تست گریم لعیا زنگنه در “پشت بام تهران”




بازگشت تهیه کننده ۲۵ ساله “دودکش” به رسانه ملی

سینماژورنال: آنها که دو سال قبل اخبار سریال کمدی “دودکش” محمدحسین لطیفی را مرور میکردند حتما به خاطرشان هست که این سریال بواسطه حضور یک تهیه کننده جوان 25 ساله در کانون توجه قرار گرفت.

به گزارش سینماژورنال جوانی بیش از حد این تهیه کننده برای کار در مدیومی چون رسانه ملی که فعالیت در آن به عبور از فیلترهای مختلف نظارتی دارد اصلی ترین دلیل توجه رسانه ها به وی بود.

مدتی بعد از پایان پخش سریال نیز گلایه های چند بازیگر ازبدحسابی تهیه کننده بیش از پیش او را در کانون توجه قرار داد.

اینها اما مانع ادامه فعالیت ایشان نشد و یک سال بعد تیز تقوایی ملودرام “مدینه” سیروس مقدم را تهیه کرد.

حالا نیز خبر رسیده ایشان تولید سریالی با عنوان “پشت بام تهران” به کارگردانی بهرنگ توفیفی را در دستور کار قرار داده است.

سریالی که پیش تولیدش آغاز شده و از نیمه مرداد هم کلید می خورد.

کامبیز دیرباز و آزاده صمدی بازیگران اصلی سریالند و درونمایه اثر هم عاشقانه است.

باید منتظر ماند و دید نتیجه تازه ترین محصول تلویزیونی این تهیه کننده جوان رسانه ملی چگونه رقم خواهد خورد؟