1

فوت وزیر اعظمی که متأثر از بیضایی به سوئد مهاجرت کرد و هرچند برگشت ولی باز عزرائیل در سوئد به سراغش رفت!!!

سینماروزان: در آخرین ساعات سال 97 خورشیدی محمد مطیع بازیگر کاراکتر “وزیر اعظم” سریال “سلطان و شبان” در سوئد درگذشت.

محمد مطیع فارغ التحصیل تئاتر از دانشکده هنرهای دراماتیک بود و بازی در تئاتر را از اواخر دهه چهل و بازی در سینما را از ابتدای دهه پنجاه با «رضا هفت خط» شروع کرد.

با حذف یا مهاجرت بازیگران سرشناس سینمای قبل از انقلاب، مطیع این فرصت را یافت که به همراه برخی دیگر از فعالان تئاتر فعالیتی پررنگ در تلویزیون و سینمای ابتدای انقلاب داشته باشد.

با این حال متأثر از مهاجرت کوتاه مدت بیضایی به سوئد، محمد مطیع در کنار علیرضا مجلل، سوسن تسلیمی، نسرین پاکخو و میترا قمصری از جمله بازیگران تئاتری نزدیک به بهرام بیضایی بوند  که در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد ایران را ترک و به سوئد مهاجرت کردند.

محمد مطیع تنها بازیگر این حلقه بود که به ایران بازگشت و با برخی سریالهای تلویزیونی و ازجمله سریالهای تاریخی محمدرضا ورزی بازیگری را ادامه داد ولی باز در نهایت در سوئد با ملک الموت دیدار کرد!!!

سریالهای “هزاردستان”، “امیرکبیر”، “کوچک جنگلی”، “عمارت فرنگی”، “سالهای مشروطه” و “تبریز در مه” و فیلمهای”کلاغ”، “دایره مینا”، “گردباد”، “آوار” و “تردید” از جمله آثار کارنامه مطیع هستند.




یک ادعای تازه از سوی «کیهان»⇐بیضایی فیلم آخرش را با حمایت نهادهای امنیتی ساخته بود!

سینماروزان: نقدی که چند هفته قبل روزنامه اصولگرای «کیهان» به بهرام بیضایی علیرغم مهاجرت او از ایران روا داشته در هفته های اخیر هم پیگیری شده است.

به گزارش سینماروزان تازه ترین نقدی که این روزنامه به بیضایی وارد آورده امروز یکشنبه 12 دی ماه در این روزنامه منتشر شده و جای جای این نقد هم ادعاهایی طرح شده درباره مورد حمایت بودن بیضایی که به اعتقاد این رسانه از پهلوی تا دوران پس از پیروزی انقلاب اسلامی ادامه داشته است.

فارغ از اینکه «کیهان» نام یکی از فیلمهای بیضایی «چریکه تارا» را به غلط «چریکه و تارا» قلمداد کرده این ادعا که او فیلم آخرش «وقتی همه خوابیم» را با حمایت نهادهای امنیتی ساخته هم جالب به نظر می رسد.

تازه ترین متن «کیهان» درباره بیضایی را بخوانید:

هفته گذشته مراسم جشن تولد بهرام بیضایی (کارگردان فراری از ایران) در غیاب وی و توسط عده‌ای از طرفدارانش در تئاتر شهر برگزار شد. در همان روز وب سایت «گویا نیوز» (وابسته به سازمان CIA) در گزارش مفصلی به بزرگداشت و تجلیل از بیضایی پرداخت و او را «مرد شماره یک تئاتر ایران» خواند که به دلیل «دگراندیشی» و «ناملایمات» وادار به مهاجرت شده است! (البته وب سایت «گویا نیوز» چندی پیش نیز گزارشی ویدئویی از اجرای آخرین نمایش بیضایی به نام «طربنامه» منتشر کرد)
این درحالی است که بیضایی علیرغم تمامی تفکرات به اصطلاح «دگراندیشانه» و وابستگی‌هایش به رژیم پهلوی، متاسفانه در دولت‌های مختلف سال‌های پس از جنگ تحمیلی همواره هدف حمایت قرار داشته و اغلب فیلم هایش با پول بیت‌المال که توسط مراکزی همچون «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» و یا «بنیاد سینمایی فارابی» تامین گردیده؛ جلوی دوربین رفت. آخرین فیلم وی تحت عنوان «وقتی همه خوابیم»که به نابسامانی‌ها درون سینمای ایران می‌پرداخت در سال 1387 با حمایت برخی نهادهای امنیتی در دولت نهم ساخته شد و در جشنواره فیلم فجر همان سال ضمن نامزدی برای پنج جایزه (از جمله فیلم و کارگردانی) دو سیمرغ بلورین نیز دریافت کرد. اما طرفه آنکه شبه روشنفکران در مقابل فیلم یاد شده موضع گرفته و با عبارات و عناوینی بیضایی را خطاب کردند که از نظر وی ناشایست و توهین تلقی شد و گفته می‌شود همین رنجش باعث فرار او از ایران گردید!
اما اینک پس از شش سال که بیضایی بنابر تلاش«عباس میلانی» (یکی از وابستگان سرویس‌های جاسوسی و اطلاعاتی ایالات متحده آمریکا و کارمند موسسه صهیونیستی «هوور») به این کشور رفته و مشغول کار شده، از جمله در همین گزارش وب سایت «گویا نیوز» مدعی شده‌اند وی به دلیل تبعیض‌ها و محدویت‌هایی که برایش ایجاد کردند، ناگزیر از فرار به آمریکا بوده است!
اگرچه وابستگی بیضایی به محافل معلوم‌الحال غربی و طاغوتی موضوع جدیدی نبوده و وی در رژیم شاه ضمن اینکه از سوی دفتر مخصوص فرح پهلوی بورسیه شد، با حکم فرح و همچنین شخص محمدرضا پهلوی، مسئولیت برخی مراکز به اصطلاح فرهنگی طاغوت مانند عضویت در هیئت امنای موسسات آموزش عالی، هیئت مدیره موزه آبگینه و سفالینه‌های ایران و همچنین فرهنگسرای نوبهار را عهده دار بود. او فیلم «غریبه و مه» را برای استودیو «سینما تئاتر رکس» متعلق به برادران رشیدیان از جاسوسان پیشانی سفید انگلیس ساخت و فیلم «کلاغ» را هم در «شرکت گسترش صنایع سینمای ایران» یا «فیتیسی» متعلق به اشرف پهلوی و شوهرش مهدی بوشهری‌پور جلوی دوربین برد.
نکته قابل توجه آنکه در اوج مبارزات مردم مسلمان ایران علیه رژیم شاه، طبق اسناد ساواک، بیضایی برای ساخت فیلم «چریکه و تارا»(؟)طی نامه‌ای به دفتر فرح پهلوی، تقاضای لباس و نیروی نظامی می‌کند که در این رابطه فرح دستور می‌دهد تا «مراتب به تیمسار ازهاری منعکس شده که در این دو مورد کمک نمایند…» ازهاری رئیس ستاد بزرگ ارتشتاران و رئیس دولت نظامی شاه بود که مسئولیت بسیاری از کشتارهای مردم ایران را در روزهای اوج نهضت از جمله ایام محرم 57 برعهده داشت. یعنی قرار می‌شود همان فرمانده‌ای که به دستور او مردم را سرکوب کردند و در کوچه و خیابان به رگبار گلوله می‌بستند به همراه برخی افراد تحت امرش برای ساخت فیلم جناب بیضایی نیز همکاری کند.




چرا بيضايي دو متن کاملا متضاد را در استنفورد روی صحنه برد؟⇔ناشر رسمی بیضایی پاسخ داد

سینماژورنال: بهرام بیضایی در یک سال گذشته دو نمایشنامه یکی نمایش دینی-آیینی “ارداویراف نامه” و دیگری یک نمایش شوخ و شنگ و مضحکه‌مانند به نام “طرب نامه” را در دانشگاه استنفورد که شش سالی است در آنجا مشغول تدریس است روی صحنه برد.

به گزارش سینماژورنال شهلا لاهیجی مدیر انتشارات روشنگران(ناشر رسمی آثار بیضایی در ایران) در یادداشتی که برای “اعتماد” نوشته، چرایی اجرای دو نمایش متضاد توسط این مولف تمام عیار سینما و تئاتر ایران را طرح کرده است.

به اعتقاد لاهیجی مروری بر وضعیت زنان در برهه های زمانی مختلف دلیل این تضاد بوده است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت لاهیجی را ارائه می دهد:

سفر به دنیای مردگان در “ارداویراف نامه”

سال گذشته دو متن مهم و اجرانشده در ايران از استاد بيضايي به دليل عدم موافقت نهاد مربوط به ادبيات نمايشي در دانشگاه استنفورد كاليفرنيا روي صحنه رفت. هر دو اثر به صورت روخواني با تلفيقي از حركت.

هر دو اثر با استقبال كم‌نظير ايرانيان و غيرايرانيان مقيم ايالت كاليفرنيا و حتي ايالات مجاور روبه‌رو شد. «ارداويراف‌نامه» كه يك اثر باستاني است و مانده از دوران حكومت ساسانيان در ايران كه در نهايت به سقوط حكومت ساساني و سلطه چندين قرن اعراب بر ايران شد.
قرن‌ها پيش از آنكه دانته كتاب سه‌جلدي خود به نام «دوزخ، برزخ و بهشت» را بنويسد، يك موبد «زرتشتي مغان» از سوي موبد موبدان ماموريت يافت كه به جهان زيرين رود و از احوال مردگان خبر آورد. البته آنگونه كه در كتاب ارداويراف‌نامه آمده، انگيزه واگذاري چنين ماموريتي به يك مرد دين از گروه مغان به دليل بي‌باورشدن مردمان آداب آن بود و براي موبدان به منزله زنگ خطر.

اين ماموريت براي اين بود و آن كس كه مي‌رود خبر وضعيت بد جهان زيرين را براي ايجاد خوف در دل‌بندگان اهورامزدا بياورد كه كم‌تر به خطا روند و بيشتر سر اطاعت فرود آورند، به ويژه زنان كه طبق گفته‌هاي ناشي از «بنگ» و «شراب» ارداويراف بيشترين شكنجه‌شوندگان در جهان مردگان يا رستاخيز جماعت زنان بودند كه گوش به فرمان شوهر نداده و سر ناسازگاري داشته‌اند.

انتقاد از حاکمان در “طرب نامه”

نمايش ديگر “طرب‌نامه” بود. طرب‌نامه يك «مضحكه» است، يك «شوخ‌نامه» يا طنز اجتماعي بود كه طنزپردازان هر دوران در انتقاد از حاكمان به صورت في‌البداهه مي‌گفتند و مي‌نوشتند اما از مجازات مصون بودند.

انگیزه بیضایی این بود

انگيزه بيضايي در به صحنه‌آوردن دو متن كاملا متضاد كه يكي ديني ـ آييني ترسناك و «آموزنده» و ديگري شوخ و مضحكه و در عين حال پر از طنزي تلخ، از وضعيت و اشتغال زنان و خصومت آشكار آتشكده با آنان بود.

من كه پس از كتاب ارزشمند «هزار افسان كجاست؟»، كار جديدي جز دو كتاب از درون متون كهن كه قبلا در مجموعه نمايشنامه‌هاي او چاپ شده بود اما خريد آن مجموعه با قيمت گران در توان دانشجويان و دوستداران بيضايي نبود، به چاپش اقدام كرديم. يكي “ضيافت و ميراث” در يك مجلد و ديگري «سلطان مار» كه هرگز به صورت مستقل در روشنگران چاپ نشده بود.

آن سوی دنیا قدرش را می دانند و اینجا از دستش دادیم
بيضايي اكنون ٧٨ ساله است. موهاي سر و ابرويش يكسره سفيد مثل نقره و قلمش همچنان توانا مثل الماس. آن سوي دنيا قدر او را مي‌دانند اما ما در اينجا از دستش داديم.

خوبان خود را از دست می دهیم

سال پيش به تماشاي «فيلمنامه‌خواني روز واقعه»، از مشهورترين متون بيضايي كه به دست و همت آقاي رحمانيان تهيه، تدوين و كارگرداني شده بود، رفتيم. كار فوق‌العاده بود. حاضران از دست‌زدن خسته نمي‌شدند اما من از ديدن موهاي سفيد رحمانيان ترسي ناشناخته به جانم افتاد. ياد موهاي سپيد بيضايي افتادم. خوف به جانم نشست!
زمان مثل برق در گذر است و ما نه خود ديگر مي‌توانستيم بيضايي‌ها و رحمانيان‌هاي ديگري بسازيم و نه اجازه داديم آنها خود بر اين كار همت ورزند. اينگونه بود كه ما بيضايي‌هاي‌مان را از دست داديم. ديگر خوبان‌مان را هم از دست مي‌دهيم، بي‌آن‌كه براي پركردن جاي خالي‌شان نسلي يا گروهي جوان‌تر از ميان شاگردان و پيروان‌شان پرورش داده باشيم.

کتابی که یک سال و چند ماه در ممیزی ماند

يادم مي‌آيد از نخستين كتاب‌هايي كه انتشارات روشنگران منتشر كرد، «سيماي زن در آثار بهرام بيضايي» بود. اين كتاب تقريبا يك سال و چند ماه در مميزي كتاب ماند. بنا بود مسطح چاپ شود اما حروفچيني نمي‌توانست حروفش را بيش از آن حد معطل نگه دارد. براي همين از روي حروفچيني يك كپي برداشت و حروف را جمع كرد.
به كتاب يا راستش را بخواهيد به اين «كتابچه» كه در آن تنها به فيلمنامه‌هاي بيضايي پرداخته بوديم، پس از اين در و آن در زدن‌هاي فراوان دستگيرم شد به فيلمنامه انگ‌هاي مختلفي زده بودند. هميشه متعجب بودم چرا چنين اتفاقي ممكن است براي يك مجموعه فيلمنامه بيفتد.

دلیل فشار را فهمیدم

به خصوص كه آن‌وقت‌ها تازه با بيضايي آشنا شده و شرمگين بودم كه چنين سوالي را از خودش بپرسم اما پس از چند سال كار مداوم با بيضايي و خواندن بيشتر آثارش با بيضايي بيشتر آشنا شدم و دليل فشار بر بيضايي در نمايشنامه‌ها و فيلم‌هايش را دانستم. بيضايي جزو معدود اهالي هنر بود كه در آثارش نقش‌هاي محوري و اصلي را به زنان مي‌داد، آن هم نه زنان جوان و خوش بر و رو، بلكه به زنان ميانسال يا حتي كهنسال كه در حكم پيرسال «خدابانوان» فرهنگ ديرسال اين سرزمين كهن هستند.
در “كلاغ”، “مسافران” و بسياري آثار نوشتاري او اين تمايز به چشم مي‌خورد. ولوله‌اي كه در باب نگاه اسطوره‌اي بيضايي به زنان در ميان دوستان و دشمنان او در گرفته، ناشي از همين گزينش است.

فقط مردم او را به جا آوردند

مسيري كه او رفت، خلاف مسير هر روز بود اما مردم، فقط مردم او را به جا آوردند، تحسين كردند و به استادي‌اش پذيرفتند.

بيضايي امروز در جمع دوستداران و پيروانش غايب است اما هنوز دل دوست‌دارانش براي او و به ياد او مي‌تپد. آرزو مي‌كنم قلب زيباي او ساليان بتپد و دل دوستدارانش همچنان مملو از مهر و تحسين او. بادا كه چنين بادا.




ماجرای اعتراض پروانه معصومی به همکاری با یک بازیگر زن سفارشی

سینماژورنال: پروانه معصومي، بازيگر سينما و تلويزيون از جمله چهره های بازیگری سینما و تلویزیون است که در همه این سالها کوشیده کم کار اما اثرگذار باشد.

به گزارش سینماژورنال پروانه معصومی در تازه ترین گفتگویش که به بهانه حضور نابازیگران در برخی تولیدات تلویزیونی و سینمایی انجام شده به ماجرای اعتراض خود به حضور یکی از همین بازیگران سفارشی اشاره کرده است.

معصومی به “جوان” می گوید: در يك سريال بازي مي‌كردم كه يكي از بازيگران خانم هم آنجا حضور داشتند. وقتي متوجه شدم كه فلان نقش را به ايشان داده‌اند، ‌اعتراض كردم و براي اعتراضم هم دليل و منطق و استدلال آوردم و گفتم كه اين خانم به درد فلان نقش نمي‌خورد.

وی ادامه می دهد: اما پاسخي كه از عوامل سريال شنيدم اين بود كه به ما گفته‌اند كه حتماً بايد اين خانم در اين نقش بازي كند، نه كس ديگري. جاي بسي تأسف دارد كه امروزه عوامل محترم سريال‌ها يك سري نقش‌ها را براي يك سري افراد خاص از قبل رزرو مي‌كنند!

اين روزها تلويزيون براي يك عده خاص شده است

بازیگری که سالها پیش و با آثاری نظیر “کلاغ” و “رگبار” از بهرام بیضایی به سینما معرفی شد در خصوص سفارشي شدن نقش‌هاي سريال‌هاي تلويزيوني مي‌‌‌گويد: به نظر من اين روزها تلويزيون براي يك عده خاص شده است. يكي از دلايل اصلي پيدايش چنين مسئله‌اي در رسانه ملي و سينماي كشور، تكراري شدن بيش از حد خيلي از بازيگران در خيلي از فيلم‌ها است.

معصومی خاطرنشان می سازد: به طوري كه مي‌بينيم همزمان در چهار سريال از پنج سريالي كه از تلويزيون پخش مي‌شود، دو يا سه بازيگر حضور داشته و ايفاي نقش مي‌كنند. وقتي سيلي از اين قبيل افراد به سمت سينما و بازيگري به منظور ايفاي نقش در سريال‌هاي تلويزيوني جاري مي‌‌شوند، بايد براي نبود نقش براي ديگر بازيگران و هنرمندان فرهيخته و خوش‌سابقه سينما و تلويزيون اظهار تأسف كرد.

اگر بازيگري بازي نكند، نمي‌تواند زندگي كند
بازيگر “مسافر ری” و “ناصرالدین شاه آکتور سینما” در ادامه مي‌‌‌گويد: بي‌شك يك بازيگر دوست دارد كه بازي كند و اين حرفه اوست. متأسفانه امروزه طوري شده كه اگر بازيگري بازي نكند، نمي‌تواند زندگي كند. چون به پول آن نياز دارد. به اعتقاد من كساني در اين عرصه و اين حرفه خوشبخت هستند بازيگري را دوست دارند، حتي اگر در هيچ سريالي بازي نكنند. روي سخنم با آن دسته هنرمنداني است كه اگر بازي نكنند، مجبور هم نمي‌شوند كه تن به هر كاري دهند.

پروانه معصومي بازيگر پيشكسوت سينما، تئاتر و تلويزيون خاطرنشان می سازد: حيرت‌آور است اينكه يك عده هستند كه پشت دوربين اصرار دارند كه فلان بازيگر بايد فلان نقش را بازي كند.

وی می افزاید: من شاهد بوده‌‌ام كه فيلمنامه‌ سريال‌‌هايي از سوي مسئولان با اين شرط‌ به تصويب رسيده كه فلان بازيگر يا تعدادي بازيگران خاص در آن به ايفاي نقش بپردازند. متأسفانه در اين سال‌ها نقش‌هاي اينچنيني در سريال‌هاي تلويزيوني زياد شده و در همه سريال‌‌هايي كه از شبكه‌هاي مختلف پخش مي‌‌شوند، يك سري بازيگر ثابت حضور دارند. اين مسائل براي خود من غير‌قابل ‌تحمل است. علاوه بر آن، اين يك معضل فرهنگي در سينماي ايران بوده و براي زدودن آن از دامان جامعه فرهنگي كشور به آسيب‌شناسي و ارائه راهكار نياز است.

بازيگر سريال “يوسف پيامبر” تصريح مي‌كند: بازيگران فرهيخته، خوش‌كارنامه، خوشنام و خوش‌سابقه‌اي هستند كه دلشان مي‌خواهد بازي كنند اما نمي‌توانند به خاطر وجود چنين معضلي وارد نقش‌هاي اساسي و اصلي شوند. طبيعي است تلويزيون وقتي پول ندارد، مجبور مي‌شود سريال‌هاي دم دستي بسازد.

نقش فروشی آشکار

معصومی با اشاره به نقش فروشی می گوید: جالب اينجاست كه بازيگر هم وقتي مي‌خواهد قرارداد ببندد، ‌به او گفته مي‌شود كه براي اين نقش فلان مبلغ پول گذاشته‌ايم. اين يك توهين به بازيگران است. پس با اين اوصاف به اين نتيجه مي‌رسيم كه چون در كشور ما فقط يك عده خاص هستند كه مي‌توانند در نقش‌هاي از پيش تعيين شده برايشان بازي كنند، تلويزيون هم براي همان عده خاص شده است. اين در حالي است كه وقتي يك فيلم در شرف ساخته شدن است، بازيگران آن از قبل مشخص شده و نقش‌هاي اصلي براي آنها رزرو شده‌است.

اين سينماگر در پاسخ به اين سؤال كه رسانه ملي چه كار بايد كند، مي‌‌گويد: اگر بودجه باشد، قطعاً سينماگران كشور ما مي‌توانند فيلم‌هاي فاخر بسازند. از دولت عاجزانه درخواست مي‌كنم تا بودجه كافي به تلويزيون اختصاص داده شود.




روایت بازیگر “رگبار” از روزی که بیضایی قرارداد تولید یک درام اساطیری را پاره کرد و دور ریخت…

سینماژورنال: پنجم دی ماه سالروز تولد بهرام بیضایی است؛ مولفی که هرچند دامنه فعالیتهای هنری‌اش از سینما گرفته تا تئاتر را دربرگرفته اما چند سالی می شود که فرسنگها دورتر از ایران در دانشگاه استنفورد مشغول به تدریس است.

به گزارش سینماژورنال بیضایی سالها پیش از این در ابتدای دهه 50 یک درام اجتماعی با پس زمینه های نقد اجتماعی به نام “رگبار” را ساخت؛ فیلمی که هنوز هم بعد از سالها تماشای آن بسیاری از پارادوکسهای رفتاری ایرانیان را پیش رو می‌گذارد.

کاراکترهای اصلی “رگبار”، یک معلم جوان به نام “حکمتی” و دختر مورد علاقه اش “آتیه” بودند. این دو نقش را پرویز فنی‌زاده و پروانه معصومی بازی می‌کردند اما در قطب منفی داستان قصابی قرار داشت به نام “رحیم” که سدّ راه رسیدن حکمتی به آتیه می شد.

نقش رحیم را منوچهر فرید ایفا می‌کرد که بعد از “رگبار” هم در سه اثر دیگر از بیضایی یعنی “غریبه و مه”،”کلاغ” و “چریکه تارا” ایفای نقش کرد.

فرید که سالهاست در استرالیا اقامت دارد در یکی از معدود گفتگوهایش به همکاری با بیضایی اشاره کرده و البته ماجرای متوقف ماندن تولید یکی از فیلمنامه های اساطیری بیضایی با نام “عیار تنها”.

سینماژورنال گفته های منوچهر فرید درباره چرایی به سرانجام نرسیدن تولید “عیار تنها” در دهه 50 را ارائه می‌دهد:

در زمان ساخت “غریبه و مه” سناریوی “عیّار تنها” به دستم رسید

فرید می‌گوید: چند تا فیلم از بیضایی قرار بود بازی کنم که نشد. در زمان ساخت “غریبه و مه” بهرام بیضایی یک سناریو آورد داد به من به نام “عیّار تنها”. گفت بخوان. گفتم چشم. گرفتم و در فرصت‌هایی که داشتم، در چادری که زندگی می‌کردم با چراغ قوه شب‌ها می‌خواندم. این سناریو را در دو شب خواندم و گفتم خب من این را خواندم. برای چه دادی بخوانم؟ گفت فیلم بعدی که می‌خواهم کار کنم این است.

بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را می‌خواهم بازی کنی

وی ادامه می دهد: به بیضایی گفتم نقش من چیست؟ در این فیلم دو تا عیّار هست. یکی “عیّار تنها” که نقش اصلی است و از اول تا آخر فیلم حضور دارد. یک عیّار دیگر هم هست که همه منتظرش هستند. حتی این عیّار اول هم، همه‌اش منتظر ظاهر شدن او است. که اگر او بود و اگر او بیاید، هیچ مغولی جرئت ندارد به این مملکت  نگاه کند. همه با یک ضربه شمشیر او نابود می‌شوند. آن عیار بعدها پیدایش می‌شود آن هم از توی یک میخانه. مست و لایعقل با شکم گنده. از میخانه هم بیرون می‌اندازندش چون پول ندارد بدهد.

این بازیگر خاطرنشان می‌سازد: بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را می‌خواهم بازی کنی. ولی اگر هیکلت چاق باشد، عیّار اول مال تو نیست و مجبوری آن یکی را بازی کنی.

در خانه وزن کم کردم و آماده شدم برای نقش

این بازیگر با اشاره به تلاشهایش برای تبدیل شدن به بازیگر مدنظر بیضایی بیان می‌دارد: وقتی آمدیم تهران شروع کردم خودم را ساختن. گفت فرصتی نداریم و توی این فرصت کم اگر می‌توانی خودت را بساز. من شروع کردم خود را ساختن. ساختم و بسیار بدن خوبی هم ساختم. البته باشگاهی جایی نمی‌رفتم. همه چیز را در خانه خودم فراهم کرده بودم و ورزش می‌کردم. رژیم داشتم و کنترل می‌کردم خودم را. خودم را کاملاً آماده کردم برای این نقش.

فرید ادامه می‌دهد: بعد از مدتی بیضایی تلفن کرد و گفت که من رفتم قرادادم را بستم فلان جا. یعنی تهیه‌کننده تلویزیون است با یکی از تهیه‌‌کننده‌های سینما. دوتایی مشترکا‌ً می‌خواهند این فیلم را بسازند. بیضایی گفت قرار شده فردا هم تو بیایی قراردادت را ببندی. بعد هم دیگران را می‌آوریم و می‌رویم شروع می‌کنیم. من فردا راه افتادم و طبق آدرسی که داده بود رفتم.

از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند

به گزارش سینماژورنال منوچهر فرید که 78 سالی عمر گذرانده با اشاره به اتفاقی که منجر به عدم تولید “عیار تنها” شده است بیان می‌دارد: آنجا که رسیدم، دیدم بهرام بیضایی نفس‌هایش بالا نمی‌آید و به حالت عصبانیت دارد قدم می‌زند. گفتم چه شده؟ گفت از جایی از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند و من گفتم آن شخص به این نقش نمی‌خورد. هنرپیشه‌اش سال‌ها باهاش کار کردم و خودش را آماده کرده و باید او بازی کند… گفتند ما نمی‌توانیم کاری کنیم و تصمیم بگیریم. این جوری به ما گفته شده و ما باید اطاعت کنیم. این بود که قراردادش را پاره کرد ریخت دور و این فیلم انجام نشد.

منوچهر فرید در کنار بهرام بیضایی
منوچهر فرید در کنار بهرام بیضایی

روایت خیانت یک عیار

به گزارش سینماژورنال “عیار تنها” مانند “تاریخ سری سلطان در آبسکون” دیگر سناریوی بیضایی، مروری دارد بر حوادث منتج از حمله مغول به ایران. روایت داستان از فرار عیار از مقابل سپاه مغول آغاز می‌شود.

او که بر تن زخم مغول و در دل ترس از روبرو شدن دوباره با آنها را دارد توسط پیرمردی اهل قلم نجات می‌یابد. پیرمرد عیار را به خانه‌اش می‌برد تا او را تیمارداری کند.

عیار ولی دلی پر درد دارد؛ او مغولان را به چشم دیده و زخم آنها را به جان چشیده است ولی پیرمرد که از اوج قدرت مغولان بی‌اطلاع است سعی در دلداری او دارد. برای پیرمرد هرگز قابل پذیرش نیست که مغولان توان تسلط بر سرزمین ایران را داشته باشند.

فیلمنامه اما از جایی وجهی تراژیک پیدا می کند که این عیار به جای آن که مزد زحمات پیرمرد را بدهد به او خیانت می‌کند اما این خیانت هم سرآغاز عشقی است که با روایت عشقی دیگر از سربازی دیگر که او نیز از جنگ با مغولان بازگشته امتداد می‌یابد…




بهمن فرمان‌آرا: دولت این قدرت را دارد که از تهیه‌کننده‌ “دلم میخواد” بپرسد این اعمال یعنی چه؟!

سینماژورنال: «من هم کور نیستم و مشکلات را می‌بینم.» بهمن فرمان آرا در ٧٤ سالگی ‌این را می‌گوید، چندروز بعد از بازگشت از سفری به آلمان که رفت زانویش را عمل کرد و سرپا و سرحال بازگشت.

به گزارش سینماژورنال فرمان آرا  معتقد است جز امیدواری راه ‌دیگری برای ادامه نیست. امیرحسین رسائل در “شرق” اول قرار بود گفت‌وگویی داشته باشد با او درباره علل بلاتکلیفی نمایش آخرین ساخته‌اش.

قرار بود بگوید در این دو سال بر او و فیلمش چه گذشته است. قرار بود بگوید تهیه‌کننده جوان و بی‌تجربه ‌چگونه حاصل زحمات گروهی از سینماگران ایران را معطل نگه داشته است. اما این‌طور نشد. گفت روز قبل از گفت‌وگو، عباس گنجوی به وقت دیدار او را منصرف کرد از گفتن این حرف‌ها؛ بیا راجع ‌به گذشته حرف نزنیم. بیا از آینده بگوییم. ‌

فرمان آرا در این گفتگو هم از تهیه کننده “دلم میخواد” گلایه کرده است و هم از برنامه های آینده اش گفته است؛ از جمله این برنامه ها پروژه ای سینمایی است با نام “چشمه امید” و همین طور اقتباس یک سری از داستانهای اسماعیل فصیح.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی فرمان آرا را ارائه می دهد.

 ‌ به‌نظر بهمن فرمان‌آرا، درکل اوضاع تغییر کرده است؟
شکل ظاهری‎اش، بله. آدم‎ها معقول‎تر هستند؛ با شما درست صحبت می‎کنند. فیلم‎نامه‎تان را می‎خوانند اما در عمل گرفتاری اصلی ما پابرجاست؛ یعنی مثلا برای یک فیلم در تهران می‎توانی جایزه بگیری و در ارومیه، برای همان فیلم، تنبیه شوی. در این صورت دولت مرکزی هیچ کنترلی بر این اوضاع ندارد تا حمایت کند. این مسئله همیشه کار ما را مشکل کرده است. پروانه ساخت می‎گیریم، دو، سه میلیارد هزینه‌ ساخت فیلمت می‎شود. همه کارهای آن را انجام می‎دهی و ناگهان گروهی خارج از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی می‎گویند فیلم اکران نشود. با این مثال یاد خاطره‎ای از سینما میهن میدان حسن‎آباد می‎افتم؛ هر کسی فیلم را نمی‎پسندید جلو پروژکتور می‎ایستاد تا پخش نشود. حالا آن فیلم ممیزی خاصی هم نداشت و فیلم دیگری پخش می‎کردند. هنوز با این همه علاقه دولت به مسائل فرهنگی، باز هم گروه‎های فشار اجازه نمی‎دهند؛ وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی چهارپنجم زمانش را وقف بازی‎های دفاعی این‎چنینی می‎کند. لبه تیز این شمشیر هم به سوی سینماست. معمولا گالری‎ها این گرفتاری را ندارند. کتاب هم هنوز این مسئله را دارد. سینما، مثل کتابی که چاپ می‎شود، موجودی زنده است. از تئاتر هم بگوییم، من «مردی برای تمام فصول» را کار کردم، بعد از اجرای آن فقط بروشورهایش ماند. حتی آن ویدئو هم احساس آن نمایش را نمی‎‎رساند. چرا رخشان بنی‎اعتماد نباید فیلمی که می‎خواهد بسازد؟ ایشان زن مهمی برای جامعه هستند. فیلم‌ساز مهمی هستند. برخی چه واهمه‎ای از ما دارند که نمی‎گذارند ما راحت کار کنیم؟
‌مثال مشخص‎تری بزنم. در همان سال اول ریاست‌جمهوری، آقای روحانی از اهالی فرهنگ و هنر دعوت کردند و در ردیف اصلی میهمان‎ها، شما و آقای محمود دولت‎آبادی نشسته بودید که بازتاب‎های متفاوت و بسیاری در جامعه داشت. خیلی جالب است که الان دو سال از آن واقعه می‎گذرد اما نه تکلیف کتاب «کلنل» روشن شده است و نه تکلیف فیلم شما. بخواهیم شفاف توضیح دهیم، باید بگوییم شما و آقای دولت‎آبادی به این جمع رفتید و به دعوت رئیس‌جمهور پاسخ دادید اما پشتیبانی‌ای اتفاق نیفتاد. آیا دولتمردان نگران نیستند اهالی فرهنگ و سرشناسی مثل شما  پس از این از دولت حمایت نکند؟
درست است. من با احتیاط درباره این مسائل صحبت می‎کنم چون می‎بینم مشکلات مدیریتی انگشت‎شمار نیست. ما هم جزئی از آن هستیم. درست است من در سینما هستم، اما از مسائل دوروبرم هم اطلاع دارم؛ بحران آب، تورم و …، درنتیجه وقتی در ابتدای دولت حرف از تدبیر و امید شد، ما امیدش را برای خودمان پررنگ کردیم؛ چون بدون امید از خواب هم نمی‎شود بیدار شد. اما به‌علت اتفاقات هشت سال قبل، چاله‎ای به‌وجود آمده که باید پر شود. کار من همدردی با دولت نیست؛ چیزی که می‎خواهم، بدون دغدغه کار انجام‌دادن است. در اکران فیلم‎ها پارتی‎بازی نباشد و سیاست وزارت ارشاد درباره کارها شفاف باشد. ما اینجا زندگی می‎کنیم و علیه مملکت کاری نمی‎کنیم. برخی هر مسئله اجتماعی را سیاه‎نمایی قلمداد می‎کنند، درحالی‎که این‎طور نیست! پس تمام کارهای مهرجویی، سیاه‎نمایی است؟ نه. شما داری شمایی از مملکت و زندگی دوروبرمان را نشان می‎دهی. اگر ما نتوانیم اینها را نشان دهیم، چه چیزی نشان دهیم؟ تجربه کردیم و دیدیم فیلم‎های تبلیغات سیاسی بدون استثنا شکست خورده‌اند.
به جایی هم می‎رسیم که کارگردانی را کلی تشویق و تأیید کرده‎اید و همین کارگردان، فیلمی به نام «رستأخیر» می‎سازد. مجوزش را چطور گرفت؟ چطور ساخته شد؟ چطور پول گرفت؟ بدون توجه به هیچ‎کدام از اینها؛ ناگهان می‎گویید پرونده «رستاخیز» بسته است، اکرانش ممنوع! بر فرض چون دولت هستید، بتوانید زیانش را هم بدهید.
‌ بله در مواردی اتفاق افتاده است که خسارات سرمایه‎گذار را داده‎اند. از نمایش «به رنگ ارغوان» به دستور وزیر اطلاعات درجشنواره بیست‌وسوم فجر جلوگیری شد و در همان سال هم به طور غیررسمی اعلام شد زیان تهیه‌کننده پرداخت می‌شود. جالب اینکه دولت که تغییر کرد، در جشنواره فجر بیست‌وهشتم، به رنگ ارغوان جایزه بهترین فیلم را دریافت کرد و فیلمی که در یک دولت با نظر عالی‌ترین مقام امنیتی کشور توقیف شد، در دولت بعدی در برنامه اکران نوروز یعنی اسفند ٨٨ به نمایش عمومی درآمد.
ولی به‌واقع پنج‌سال از زندگی فیلم‌ساز حرام شده است. یا در مورد رستاخیز می‌گویند ما نمی‎توانیم شمایل معصوم را نشان دهیم! خب، این تصمیم را زمانی که فیلم‌نامه را می‌خواندند یا هنگام صدور پروانه نمایش می‌شد اعلام کرد. البته این فقط در کشور ما رایج نیست. زمانی‎که در آمریکا بودم، شرکتمان فیلمی به نام «آخرین وسوسه مسیح» را ساخت. نمایش آن هرقدر هم درآمدزایی کرد هزینه حفاظت تماشاچیان را داد؛ با پلیس و چک‌کردن‎های اضافه! درنهایت نمایش آن متوقف شد برای اینکه فردی از متعصبان جنوب آمریکا، با این نگرش که نباید مسیح را نشان داد، با کامیون صف گیشه را زیر گرفت و چهار نفر کشته شدند.
‌ سؤال اینجاست چون این متعصب‎ها وجود دارند، آیا باید جلو نمایش فیلم را گرفت؟
خیر، نباید جلو نمایش فیلم گرفته شود. سیاست وزارت ارشاد باید آن‎قدر شفاف باشد که بتواند باقدرت بگوید من مجوز ساخت و پروانه ساخت داده‎ام و پایش می‎ایستم. تا کی می‎خواهیم تاوان این را دهیم که مثلا عده‎ای از دیوار راست بالا می‎روند و ما تا پنج سال بعدتر می‎خواهیم ثابت کنیم که جزء آنها نبوده‌ایم. با تحت‌نظرگرفتن این مسائل این روزها، باز هم سالن سینما ساخته می‎شود. در سال‎های اخیر هم در مراکز بزرگ تجاری سینماهای متعددی ساخته شده. باید به فیلم‎های خارجی هم اجازه نمایش داد. هرکسی که می‎گوید سینمای ایران بسته می‎شود؛ نه، این‎طور نیست. مگر قبل انقلاب نبود؟ کی سینما تعطیل شد؟ هم موفق‎تر بود و هم موج نو سینمای ایران مربوط به آن زمان است.
الان به جایی رسیدیم که می‎خواهیم به بازار جهانی برویم. حالا چرا فیلم‎های بازار جهانی را در اینجا نمایش ندهیم؟ تا من هم مجبور نشوم برای درست‌کردن یک افکت خاص هشت، نه ماه صبر کنم. باید قبول کنیم این صنعت را ما از آنها گرفته‎ایم. من موافق ساخت مدرسه عالی سینمایی ایران توسط دولت هستم ولی وقتی استعدادهای درجه یکی وجود دارند یا افراد فراموش‌شده‌ای که از قبل هم در سینما بوده‎اند و حالا به دلیل کهولت سن جلو دوربین نمی‎روند، خب دوباره از آنها استفاده کنیم. وقتی می‎خواهیم یک فیلم بزرگ بسازیم می‎گویم فلانی نه و فلانی نه، درحالی‎که اینها خوب هستند. ما همیشه در حال درست‌کردن مسائل مختلف هستیم اما درنهایت همین مسائل انگار وارد قیفی می‎شوند که از طرفی گروه‎ها به آن فشار می‎آورند.
‌ تا پیش از انقلاب نظارت بر سینما بر عهده یک اداره کل بود که بعد از انقلاب تبدیل به معاونت و الان هم سازمان شده، درکنار آن هم یک شورای‌عالی سینما داریم که همواره درخواست شرکت رئیس‌جمهور در جلسات آن از سوی ریاست این سازمان در دولت قبلی و کنونی مطرح بوده است . با وجود این همه طول و عرض که قائدتا به دنبال اهمیت‌بخشی به سینماست، شاهدیم هر گوشه این سازمان که می‎رویم، از این معاونت کلیدی و اداره کل تخصصی تا بنیادهای زیرمجموعه، همه در مشکلات بسیار دست‌وپا می‌زنند. با این واقعیات امیدواری شما ازکجا نشئت می‌گیرد؟
من ٧٤ سال دارم. با توجه به تجربیات شخصی و حرفه‎ای‌ام، که حاصل بیش از ٤٠ سال کار مداوم است، در زندگی دیدگاهی پیدا کرده‌ام که ناامیدی جز منفی‎بافی، افسردگی، و ناراحتی چیزی نمی‎آورد. من هم کور نیستم و مشکلات را می‎‎بینم. در نظر بگیرید شش سال از اکران «خاک آشنا» می‎گذرد اما هنوز پروانه نمایش خانگی ندارد. باید توجه کرد منبع درآمد سینما از کجاست. چرا می‎گوییم مثلا اگر یک میلیون هزینه ساخت فیلمی شده، باید سه میلیون تومان فروش کند تا خرجش را دربیاورد؟ پخش آن، تبلیغات، هزینه سینما و … است که باید تأمین شوند.
نرخ جهانی، ٣٣ درصد از هر دلار آمریکاست اما آمریکایی‎ها ویدئو، پخش خانگی و … هم دارند. درنتیجه بعضی از فیلم‎ها که در سینما پخش موفقی نداشته‌اند، با این فروش‎ها به سودشان می‎رسند حتی با سود بیشتری از سینما. تلویزیون هم که فیلم‎های ایرانی را نشان نمی‎‎دهد و معمولا ترجیح می‎دهند عصر جمعه فیلم‎های درجه هشتم را نشان دهند. چرا به تهیه‎کننده‌ای که فیلم‌اش چند سال پیش اکران شده اجازه پخش در تلویزیون نمی‌دهند، مگر اینکه نامه محرمانه برایش نوشته باشد؟ مگر ما از هم جدا هستیم؟ من که انتظار تعریف و تمجید از فلان روزنامه ندارم؛ نه آن را می‎خرم، نه توجهی می‎کنم. ولی صداوسیما متعلق به ملت ایران است، بودجه‎اش را از مردم ایران می‎گیرد، متعلق به هنر ایران است. چطور هنری مثل فیلم را از آن حذف می‎کنید؛ فیلم‎هایی که هر کدام در سینمای ایران تولید می‎شود از مجموع تله‌فیلم‌هایی که سیمافیلم یا شبکه‌ها می‌سازند، بهتر است.‎
‌ درگیری صداوسیما با سینمای ایران ریشه‌دار است. بعد از چند بار عوض‌شدن تیم اجرائی و سردبیر و مجری  برنامه «٧» -که هرکدام بنا به قاعده، مورد تأیید مدیران بودند –  خانم بنی‎اعتماد را هم‌زمان با اکران فیلمش دعوت کردند اما رئیس شبکه گفته است این برنامه از خطی که برای سینما درنظر داشتیم، خارج شده است. پس برنامه «٧» هم نمی‎تواند به همه فیلم‎های مجوزدار و در حال اکران بپردازد.
گرفتاری اصلی ما این است که در مملکتی زندگی می‎کنیم که عده‎ای از ابتدا تافته‌جدابافته هستند. صداوسیما خواستار این است که ما آن را گوش دهیم و ببینیم، پس اگر مردم جِم تی‌وی و من‌وتو را تماشا می‎کنند، از بی‎کفایتی مدیران داخلی است. همه ترجیح می‎دهند زندگی خودشان را در تلویزیون ببینند، نه سلطان ترکیه را. خب وقتی نیاز مردم از صداوسیما تأمین نشود، معلوم است فیلم‎های آنها پررنگ‎تر می‎شود. حتی اقتصاد ترکیه هم سود می‎کند که دوبله می‎گذارد و چه و چه؛ بنابراین تلویزیون ایران بیننده‎اش را از دست می‎‎‎دهد. اگر رخشان بنی‎اعتماد از خط سینمایی ایران خارج است، پس هرکسی که سرش به تنش می‎ارزد هم خارج است.
‌ کارشناسان اقتصادی می‎گویند سرمایه‎گذارهای خارجی وقتی به ایران بیایند سردرگم می‎شوند. در فرهنگ هم همین است؛ درواقع بعد از هشت سال و اتفاقاتی که در دولت قبل افتاد، جوایزی که پس دادید و نامه‎هایی که نوشتید، بازگشت شما به سینما مانند ورود سرمایه‎گذار خارجی بود؛ انگار فردی را از جای دیگری بیاوری. الان امکان نمایش فیلمتان به هر دلیلی وجود ندارد. باز انگیزه دارید کار تازه شروع کنید؟
بعد از سالیان دراز تصمیم به بازکردن دفتر سینمایی گرفتم که این اتفاق با همراهی عباس گنجوی شکل گرفت تا راحت بتوانیم بنشینیم و صحبت کنیم، بدون آنکه مشکلی پیش بیاید. اسمی هم برای این دفتر درنظر نگرفتیم؛ اسمش شده است دفتر عباس و بهمن. می‎خواستیم بتوانیم بدون دردسرهای معمول کار کنیم. فیلم‌نامه تازه‎ای به نام «راز چشمه» دارم که درواقع دو داستان مجزا در کنار هم است. دو خواهر هستند که یکی از آنها را دکترها جواب کرده‎اند و دارد می‎میرد. خواهر بزرگ‎تر بنا بر خواست خواهر کوچک‎تر او را از بیمارستان بیرون می‎آورد و به سمت چشمه‎‎ای می‎روند که در زادگاه پدرشان است. دیگری داستان جوانی است که از خارج آمده و به گمانش پدر و مادرش هردو فوت کرده‎اند. برای او رازی را برملا می‎کنند که مربوط به جدایی پدر و مادرش در سال‌های دور است. بعد از طلاق به دلیل اینکه زنان از حقوق بسیاری محروم‌اند، پدر به مادر می‎گوید دیگر پیدایش نشود و به بچه می‌گوید مادرش مرده است. این آقا هم به سمت آن چشمه به دنبال مادرش به راه می‎افتد. فیلمی جاده‎ای است؛ چون ایران جاهای عجیب و زیبایی دارد که می‎توان آنها را نشان داد. آن چشمه همان امید است! تصمیم گرفته‌ام نگاه مستقیمی به جهان اطرافم داشته باشم؛ دو داستان متفاوت که در مسیر روایت به‌هم برخورد می‎کنند.
‌ بنابراین باید امیدوار باشیم این فیلم در دفتر «عباس و بهمن» تهیه می‎شود؟ فیلم قبلی‎تان هنوز امکان نمایش پیدا نکرده است. به‌نظر خودتان در نمایش‌ندادن فیلم تا به امروز چه مقدار اعمال تهیه‎کننده فیلم دخیل است و به چه میزان مسائل ممیزی‎ باعث این مشکل است ؟ چون هنوز هم رسما مشخص نیست چرا فیلم شما اکران نمی‎شود.
درست است، مسئله اکران‌نشدن فیلم به مسائل ممیزی برنمی‎گردد. اصلاحاتی خواستند و انجام دادیم و آنها چیزهایی نیستند که بخواهد جلو پخش فیلم را بگیرد. نگاهشان مثبت است. مشکلات به تهیه‎کننده برمی‎گردد که غیرحرفه‎ای عمل کرده. ارشاد فهرستی برای تصحیح داد. در کانادا در بیمارستان بستری بودم اما به آقای گنجوی گفتم تغییرات را انجام دهد. حتی مقداری از موسیقی را هم تغییر دادیم. خوشبختانه هر بار که فیلم ساخته‎ام، برای فیلم‎هایم سرمایه‎گذار داشته و دارم. حتی پرداخت‎های عوامل در تک‌تک فیلم‎هایم، چه آنها که به تهیه‎کنندگی خودم بوده  چه آنها که فقط کارگردان بوده‌ام، همه به‌موقع ‎انجام شده و پرداخت‌ها روی روال بوده است. نکته این است که اتفاقا آن عوامل ساده و آدم‌های معمولی که در فیلم هستند، بیشتر به پولشان نیاز دارند. معلوم است نمی‎توان پول سوپراستار را نداد اما در کنارش آن عوامل شناخته‌نشده هم هستند که نیاز بیشتری دارند.
همین اواخر سردبیر یکی از مجلات با من تماس گرفت و گفت آقایی که از شهرستان آمده بوده و در فیلم آخر شما فعالیت داشته، هنوز به دستمزدش نرسیده است. من فقط یک‌روز با آن‌ آقا کار داشتم و با اینکه وظیفه من نبود، بابت یک ‌روز کارش پولی به حسابش پرداخت کردم. بالاخره این فرد نماینده فیلم فرمان‎آرا در آن شهر است و نباید با این مبالغ نگاه‎های دیگری را به سمت خودمان بکشیم و غیرحرفه‎ای عمل کنیم. آنهایی که تعهدی در قبال عواملشان نشان نمی‎دهند، ما و این صنعت را بدنام می‎کنند. برای همین تصمیم قطعی‎مان را برای راه‌انداختن این دفتر گرفتیم. اولین کاری هم که دفتر انجام داده، فیلم مستندی درباره سیمین بهبهانی است به نام «ننه‌دلاور ما». کار میکس و صداگذاری آن هم تمام شده و آماده است؛ روایت خانم بهبهانی از زبان خودش به مدت صد دقیقه.
‌ برنامه‎تان این است جدا از کارگردانی، در تولید و تهیه فیلم هم فعالیت کنید؟
بله. الان مسئله اصلی سینما این است که تهیه‎کنندگان کمی داریم که فیلم‎نامه را بخوانند، بفهمند، حمایت کنند و حتی اگر کارگردان جوانش بخواهد کاری انجام دهد، بگویند به‌صلاحش است یا نیست. من تهیه‎کننده فیلم‎های عباس کیارستمی، بیضایی و دیگران بوده‌ام. اسم من پای آن فیلم‎ها می‎‎رفت. کاری به دکوپاژها و…  نداشتم اما بعضی از اشتباهات معمول جریان سینمای ایران را نمی‌گذاشتیم اتفاق بیفتد؛ «کلاغ»، «گزارش»، «ملکوت» و بقیه، تجربه‎هایی هستند که نشان می‌دهند کار باید حرفه‎ای شروع و تمام و به‌موقع عرضه شود؛ نه اینکه چهار سال در تونل زمان بمانیم. اصلا بیاییم پروانه ساخت را برداریم، بالاخره این فیلم باید اکران شود و شما باید نظارت داشته باشید. نه اینکه به‌ علت نداشتن پروانه نمایش کلا جلو پخش فیلمی گرفته شود که تمام مراحل مجوز فیلم‌نامه و پروانه ساخت را طی کرده است.
‌ زمانی مطرح بود پروانه نشر را هم بردارند؛ به‌نحوی که ناشر بعد از ٣٠ سال تجربه ضوابط نشر خودش صلاحیت داشته باشد و بداند چه کتابی باید منتشر شود. اما این تصمیم هم عملی نشد و دوباره کتاب باید در زمان پخش مجوز بگیرد.
بله، مثل سینما. مهری می‎زنید و هیچ ضمانتی نیست بعد آنکه شما پولت را خرج کرده‎ای. من که نمی‎خواهم پول‎هایم را بیهوده خرج کنم، می‎خواهم فیلمی بسازم که مردم ببینند. «خاک آشنا» هم با حذفیات فراوان دچار همین مشکل شد و دیگر در زمان نمایش حرفش به‌روز نبود. وقتی در آن فیلم می‎گویم نسل شما نکاشته می‎خواهد درو کند و جواب می‎گیرم ما درو هم نمی‎خواهیم بکنیم، درباره ناامیدی بنیادی‎ای صحبت می‎کنم که درش اعتیاد و… هم است. ٦٥ درصد جامعه ‎ما جوان است، آرزو دارد و می‎خواهد کار کند. وقتی می‎بیند یکی با پنج کلاس سواد میلیاردر شده، با خودش می‎گوید چرا بروم در فلان شرکت کار کنم و حقوق‌بگیر شوم و درنهایت حداکثر یک میلیون تومان حقوق بگیرم! آن فیلم در آن زمان حرفش این بود که باید دستتان به این خاک برود تا بتوانید این مملکت را بشناسید.

سرعت تحولات در ایران به حدی است که اساسا نمی‎دانیم داریم با کدام جامعه صحبت می‌کنیم، کسی به طور معمول حرف دلش را نمی‎زند. انباشت این محدودیت در طول زمان در درون افراد یا جامعه تبدیل به  حالتی می‌شود که پیش‎بینی‌شدنی نیست.

قبول دارم. به این دلیل هم سال‎های اولیه بعد از انقلاب نمی‎توانستی فیلم بسازی. حوادث و اتفاقات خیلی سریع‎تر از گرفتن پروانه فیلم و باقی کارها بود. «سایه‎های بلند باد» را که در ١٣٥٦ ساختم، در آن دوره مجوز نگرفت. بعد از انقلاب، سه روز اکران شد و دوباره عدم نمایش گرفت. واقعا نمی‎شود با سرعت حوادث پیش رفت.
و در این دوره و زمانه که سرعت تحولات بسیار بیشتر از گذشته است، شما مجددا وارد صنعت سینما شدید؟
صنعت سینما در ایران تعریف اشتباهی دارد. تعریف آن پخش‌کردن تولید است و تنها سینمایی که صنعت دارد، سینمای آمریکاست. مثلا وقتی «جدایی نادر از سیمین» را به آمریکا می‎بری، باید به شرکت سونی بدهی و منتظر صورت‎حسابت باشی. ما که آنجا قدرت پخش نداریم. حتی در همین کشور هم معضل پخش داریم وقتی سر اکران فیلمی که پروانه گرفته مثلا استان کرمان می‎گوید فیلم‎های فلان فرد را پخش نمی‎کنم، چه ربطی به استان دارد؟ ما غیرصنعتی عمل می‎کنیم. قوانین سینمای صنعتی را رعایت نمی‎کنیم.
‌ سال گذشته وقتی مردی برای تمام فصول  را در تالار وحدت روی صحنه بردید، خیلی‎ها فکر کردند فضای فعالیت برای فرمان‎آرا باز شد. اما شما ١٠ سال برای آن پروژه زمان گذاشته بودید و همه‌چیز آماده شکوفایی بود. یا مستندی از آقای یاحقی هم براساس فیلم‌های آرشیو شخصی خودش ساختید که پروسه‌ای بود که ایده‌اش از چندین سال پیش با شما بود. بنابراین روحیات شما را می‎دانم که وقتی می‎خواهید کاری را انجام دهید مدت‌ها روی آن وقت و انرژی می‌گذارید، اما این فعالیت‌ها وقتی به منصه‌ظهور می‌رسد خارج از انتظار مخاطبان  است و مورد استقبال قرار می‌گیرد.
شاید این‌طور باشد. ما در این دفتر داریم سه داستان از آقای فصیح را آماده می‌کنیم که در موقع حیاتشان اجازه دادند ساخته شوند؛ «داستان جاوید»، «زمستان ٦٢» و «باده کهن». هیچ‎کدام در زمان حیاتشان عملی نشد. بعد از فوتشان با اجازه ورثه حقوق تلویزیونی و سینمایی «داستان جاوید» را خریدم که در حال حاضر حق کپی‌رایتش را دارم. در حال حاضر با گروهی نویسنده،‎ به سرپرستی ماهان حیدری، فعالیت می‎کنیم تا سریال «داستان جاوید» آماده شود. هدفم این است داستانی قوی مثل «داستان جاوید» با دکور تهران قدیم و بازیگران خوب آماده شود.
‌ اسماعیل فصیح رمان‎های پرتیراژ و جذابی می‎نوشتند که خوانندگان زیادی چاپ چندم کارهایش را هنوز می‎خرند. با تجربه‌ای که شما در سینمای بین‎المللی دارید و با برخی محدودیت‌های داخلی که در کشور داریم، آیا این سریال می‎تواند در شبکه‎های خارجی پخش شود؟ چه‌کار کنیم این اتفاق برای فیلم‎ها و مجموعه‌های استاندارد ایرانی بیفتد؟
خدابیامرز آقای زورلینی که با هم فیلم «صحرای تاتارها» را ساختیم، در این‌باره به من گفت باید صمیمانه در درون فیلمت ملی باشی تا بین‌المللی شوی . چون فرانسوی‌ها، که فیلم خودشان را دارند، چه زمانی جذب فیلم ما می‎شوند؟ وقتی فیلمی متفاوت، از فرهنگی دیگر را می‎‎بینند. اگر «بینوایان» چندین بار ساخته می‎شود، برای قصه اصیلش است. تمام مردم جهان با آن همذات‎پنداری و همدردی می‎کنند. حتی سریال آمریکایی «فراری» براساس همان داستان است. وقتی این اتفاق بیفتد، می‎توان درباره بازار خارجی فکر کرد.
همان‎طور که الان داریم « بازی‌ تاج‌وتخت» را تماشا می‎کنیم. می‎بینیم در جاهای مختلف دنیا، تلویزیون تولیدات بهتری از سینما می‌سازد، داستان‎گوی بهتری است و نوآوری دارد. مثل «خانه‎ای از ورق» که کارگردان‎های معروفی آن را ساخته‎اند. گرچه قبل‎تر در سینما، تگ‎گویی با دوربین را داشتیم ولی با این سریال، این نوع شیوه بیانی  یک نوآوری در تلویزیون به حساب می‎آید و بر آن تأکید شده تا مخاطب را درگیر شخصیت کند.
یک سال است دارم فکر می‎کنم در این سریال شخصیت جاوید را تا نوجوانی چه کسی بازی کند. تلاش می‎کنم آدم‎های درجه یکی را پیدا کنم تا مخاطب را جذب کند.
‌ گفت‌وگو را با تحلیل شرایط این روزها شروع کردیم و آن را با خبر تمام ‎کنیم. آیا فیلم «دلم می‎خواد» را قبل از به جریان‌افتادن پروژه‌های جدیدتان روی پرده خواهیم دید؟

به جایی رسیدم که دیگر دلم نمی‎خواد! همیشه فکر می‎کنم آدم‎ها می‎آیند و می‎روند و اشتباه می‎کنند. مسئله‎ای نیست، پذیرفته‌ایم. دولت این قدرت را دارد و من فقط دلم می‎خواهد از این آقا، که پروانه تهیه‎کنندگی دارد، بپرسند این اعمال یعنی چی؛ تا این را نپرسند، نمی‎توانم چیزی بگویم.