1

روایت کارگردان “مسخره‌باز” از رفتن به کالبد حسین پناهی و دروغ‌گویی(!) درمحضر نجف دریابندری!

سینماروزان: نیمه اردیبهشت بود که خبر درگذشت نجف دریابندری مترجم و نویسنده ایرانی منتشر شد و به‌دنبال درگذشت نجف هم بسان تمام مرگ‌های این‌چنینی، لشکری از کلمات در رثای او توسط این و آن ردیف شدند و باز مثل همیشه کمتر رثای خالی از نیرنگ را درباره‌اش خواندیم.

همایون غنی‌زاده کارگردان و بازیگر تئاتر که در سالهای اخیر فیلمی تئاترگونه به نام “مسخره‌باز” ساخته در یادداشتی به بهانه‌ درگذشت نجف از اولین و آخرین دیدار با نجف، روایتی صادقانه ارائه داده.

متن یادداشت همایون غنی‌زاده را بخوانید:

فهيمه راستکار دو ليوان تخم ‌شربتي با سکنجبين گذاشت جلوي من و نجف دريابندري و گفت خوش اومدين! خانم راستکار زيبا بود! شيک بود و زيبا. مهربان بود و آرام و بازهم زيبا و شيک. نجف دريابندري اما ساکت بود. ساکت بود و متعجب. به ياد دارم انگشتان دستش که صورت سفيدش را به آنها تکيه داده بود نمي‌دانم چطور تا روي پوست سفيد نرم سر بدون مويش کشيده شده بودند و خسته همان‌جا ولو شده بودند. تازه از راه رسيده بودم و هردوي آنها مهربان لبخند مي‌زدند. روبه‌رويشان سر ظهر تابستان گرم يک نوجوان بي‌نام‌ونشان عرق کرده نشسته بود. هنوز لبخند زيباي آنها مثل نسيم خنکي در سکوت ظهرهاي تابستان، زنده به حافظه‌ام مي‌وزد. فهيمه راستکار کنار مبل دريابندري ايستاده بود با موهاي کوتاه و دامن تيره لخت و بلند. دريابندري هم تي‌شرت نخي روشن ساده‌اي تنش بود و پا روي پايش انداخته بود. هر دو گويي منتظر باشند تا من بالاخره عکس اين قاب دونفره را ثبت کنم در سکوت و بي‌حرکت خيره نگاهم مي‌کردند. نگاهم مي‌کردند که حرف حسابم چيست و دقيقا آنجا چه مي‌خواهم؟ من ۱۸ سالم بود و دو خط اجازه استفاده از ترجمه دريابندري را براي اجراي تئاتر مي‌خواستم. يادم نمي‌رود نگاه نجف دريابندري را. دلش برايم سوخته بود. قسم مي‌خورم. وقتي زنگ زده بودم خواسته بود که مرا ببيند؛ اما حالا که جلويش نشسته بودم بدجور توي ذوقش خورده بود. مي‌دانم. براي اينکه از يک نويسنده بزرگ با ترجمه دريابندري بزرگ کاري روي صحنه ببرم، خيلي بچه بودم. در چشمانش موج مي‌زد کسي که جلويش نشسته با آن چيزي که دلش مي‌خواست يا انتظار داشت جلويش بنشيند، خيلي فرق دارد. اينجا بود که دست‌به‌کار شدم خودي نشان دهم و خودم را ثابت کنم، گفتم فلان کتاب فاکنر با ترجمه شما رو خوندم آقا. عالي بود. خيلي عالي بود. به نظرم رسيد انگشتان روي سرش را بي‌آنکه چشم از زمين بردارد، روي پوست سرش چند ميل حرکت داد. حرکت بيشتر به ماساژ کوچکي مي‌مانست تا خاراندن. گفت بفرمایيد شربتتان را بخوريد. اگر سريال روزي روزگاري را ديده باشيد، حسين پناهي وقتي به‌عنوان دزد تفنگ گرفتار مي‌شود و به جاي خربزه چايي دستش مي‌دهند، در حالتي بيچاره و مفلوک چاي را هورت مي‌کشد! دقيقا همان شکلي بيچاره و مفلوک شربتم را هورت کشيدم! دقيقا عين خود پناهي در روزي روزگاري. من يک‌لاقبا آنجا داشتم چه غلطي مي‌کردم؟! اين سؤال اساسي فکرم را درگير کرده بود که نجف دريابندري پرسيد چي بنويسم؟!

گفتم يک اجازه اجرا از ترجمه!

هيچ ديالوگي نگفت. در چشم برهم‌زدني کاغذي بود و قلمي. چنان مهربانانه و ترحم‌آميز دو خط اجازه ترجمه را برايم نوشت که احساس کردم يک مشکلي وجود دارد. آخر به همين سادگي؟! تحليلم به‌سرعت يک جواب برايم آماده کرد. حقيقت اين بود که احتمالا براي دريابندري بزرگ آن‌قدر موجود غير‌مهم و اتفاقي غيرمهم در اين سر ظهري محسوب مي‌شدم که به «اين مزاحم را هر‌چه مي‌خواهد بدهيم برود» تبديل شده بودم. يک بوي «وقتم را گرفتي بچه» ريزي در سرعت عمل نگارش متن اجازه ترجمه‌اش به مشامم مي‌رسيد. ناگهان احساس کردم نزديک است در آن نيم‌طبقه پر از کتاب بزنم زير گريه. که دريابندري با يک سؤال حياتي به دادم رسيد! شما چند سالتونه؟ منتظرش بودم و چه به‌موقع. اينجا قرار بود برگ برنده‌ام باشد! با اعتمادبه‌نفس گفتم: ۱۸ سال و منتظر ري‌اکشنش ماندم. اما هيچ شگفتي‌اي بعد از اعلام عدد ۱۸ پديدار نشد. مگر نگفتم که در آن سن فاکنرش را خوانده‌ام؟! مگر نه آن بود که در آن ايام پرده‌برداري از سن کمم بعد از معرفي کتاب‌هايي که خوانده بودم برايم به يک مراسم مي‌مانست که تشويق حضار را در پي داشت؟! اما چرا سنم نتوانست حتي خطي هم در صورت دريابندري جابه‌جا کند؟! هرگز! حتي انگشتانش همان لرزش ماساژ مانند پوست سرش را هم متوقف کرده بودند. يک‌باره دوره کردم که روبه‌روي کسي نشسته‌اي که خودش در ۱۸ سالگي فاکنر را ترجمه کرده است بيچاره! و چهار، پنج سال بعدتر هم در زندان، برتراند راسل را بدبخت.

چرا چنين نابغه‌اي بايد از اينکه در ۱۸سالگي يک نفر داستان فاکنر را آن‌هم به فارسي خوانده است تعجب کند؟

من عقب‌افتاده داشتم آنجا چه غلطي مي‌کردم؟ اين را از خودم پرسيدم و يک هورت کوچک ديگر حسين پناهي‌وار از شربتم گرفتم.

پرسيد: درس مي‌خواني؟!

حاضرم قسم بخورم زمان طرح اين سؤال کوچک‌ترين جنبشي در لبان دريابندري پديدار نشد. اين موضوع بي‌علاقگي‌اش را به ادامه مکالمه با من به‌وضوح نشان مي‌داد. شروع کردم در مغزم جست‌وجوکردن براي بهترين جواب. بايد او را به خودم علاقه‌مند کنم. نبايد اين فرصت را از دست مي‌دادم. يک جواب هوشمندانه نياز داشتم. جايي شنيده بودم که خودش در کودکي تحصيل را‌‌ رها کرده بود. چرا؟! چون معلم رياضيات و هندسه‌اش گفته بود: پاشو برو خانه و تکليف رسمت را که مي‌گويي جا گذاشته‌ام بياور. او هم از کلاس رفته بود بيرون که بياورد اما هنوز بعد از ۶۰ ،۷۰ سال برنگشته بود؛ بنابراین گفتم: منم مثل شما به درس علاقه‌اي ندارم. سکوت معناداري حاکم شد و گفت: مثل من؟ به نظرم رسيد دوباره خراب کرده‌ام. دستپاچه جواب دادم: منظورم اين است که… نمي‌دونم درس بخونم يا نه! و اينکه…

خانم راستکار گفت: نه! بخون. چرا نخوني؟

آقاي دريابندري گفت: شربتتون رو ميل کنيد.

و اين‌بار ديگر خود حسين پناهي روزي روزگاري بود که هورت مي‌کشيد.

پرسيد: کجا مي‌خواهي اجرا بروي؟ گفتم: سالن اصلي تئاتر شهر! مثل سگ دروغ گفته بودم و حسين پناهي داشت شربت را تندتند هورت مي‌کشيد.

براي اولين‌بار انگشتان بلند دريابندري همچون لنگري که بعد از سال‌ها از اعماق دريا کشيده شود با حرکتي سنگين و آرام خودشان را از پوست صاف سرش به سمت پيشاني بلندش سر دادند و بعد رسيده‌نرسيده به حوالي پيشاني يک‌باره به سمت دسته مبل پرکشيدند تا کاملا از صورتش دور شوند و بروند پي کارشان. دريابندري گردنش را صاف کرد و کمي در مبل جابه‌جا شد و به من خيره ماند. خيره مثل ولاديمير به هويجش. خيره مثل استراگون به پوتينش. خيره مثل پيرمرد و دريا به شانس بدش که باعث مي‌شد هيچ ماهي‌اي امروز به قلابش گير نکند.

حقيقت اين بود که من را به تئاترشهر حتي براي يک تردد ساده هم راه نمي‌دادند چه برسد به اجرا در سالن اصلي آن.

هربار که مي‌خواستم در تئاترشهر پرسه بزنم اگر مي‌توانستم با کلي دروغ و کلک از سد نگهبان‌هاي جلوي در بگذرم، روز خوب و درخشانم آغاز مي‌شد، چرا‌که بعدش خودم را به بوفه سالن اصلي مي‌رساندم و نزديک تئاتري‌ها مي‌نشستم، مي‌پلکيدم و به مراوداتشان گوش مي‌دادم. عکس‌هاي روي در و ديوار را نگاه مي‌کردم. انتلکت مي‌شدم. خوش‌شانس اگر بودم هنرپيشه يا بازيگر سينما، تلويزيوني چيزي لبخندهاي پي‌درپي‌ام را جواب خشکي مي‌داد و هماي سعادت اگر روي شانه‌ام مي‌نشست با به‌چنگ‌آوردن يک بليت ميهمان اوج موفقيت خودم را جشن مي‌گرفتم. بليت که مي‌آمد ديگر بره‌کشانم بود. مهم نبود چندبار آن تئاتر را ديده باشم يا اصلا چه تئاتري با چه کيفيتي منتظرم است، مهم اين بود که من يک مجوز براي نشستن در سالن تاريک اجرا، ميان بقيه تماشاگران داشتم و خود اين يعني بزرگ‌ترين دستاوردها. صداي پي‌درپي هورت‌هاي حسين پناهي من را دوباره به آن مکان در مقابل نجف دريابندري بازگرداند. هنوز داشت خيره نگاهم مي‌کرد. فکر کردم چه کسي هست که نداند اين روزها سالن اصلي تئاترشهر، حتي به حميد سمندريان‌ها براي اجرا نمي‌رسد. علي رفيعي‌ها هم براي اجرا در سالن اصلي بايد مي‌رفتند و مي‌آمدند و بازهم هيچ. آن‌وقت يک بچه جلوي دريابندري نشسته است و دارد چه مي‌گويد؟! معني اين حرفش چيست؟! هيچ. فقط جارزدن ناشيانه سقف آرزوهاي يک جوانک ۱۸ساله است.

خانم راستکار حرکت کرد و نرم از پله‌ها رفت پايين. يعني از دروغم اين‌قدر منزجر شده بود؟ پس اوضاع خيلي خيت بود. نجف دريابندري شروع کرد پايي را که روي آن پايش انداخته بود آرام تاب‌دادن. چنان گند زده بودم که آرزو کردم فرصت داشته باشم تا از اين خفت بجهم. آرزو کردم يک روز ترجمه‌اش را در سالن اصلي اجرا کنم. آرزو کردم در آن روز او را بياورم کنار خانم راستکار در سالن اصلي بنشانم تا اجرايم را ببيند. بگويم يادتان هست آن روز ظهر مزاحمتان شدم آقا؟ اين‌هم اجراي در انتظار گودو در سالن اصلي که گفته بودم. آرزو کردم بتوانم بگويم دروغ نگفته بودم آقا و هزاران آرزوي ديگر براي ترميم آبروي نداشته‌ام در ذهنم صف کشيدند که خانم راستکار با قاشق شربت‌خوري بلندي برگشت و آن را به‌ دستم داد. نمي‌دانم کي قاشق شربتم را انداخته بودم زمين. اين بازگشت مجددا اعتمادبه‌نفسي به من داد. بلافاصله و براي اينکه فضا را عوض کنم گفتم: استراگون راست مي‌گه که بيا هيچ کاري نکنيم خطرش کمتره!

و بلند بلند خنديدم. دريابندري نگاهم کرد و گفت: چي؟

گفتم ترجمه خودتونه ديگه! در انتظار گودو!

گفت: يادم نمي‌آيد من چنين چيزي گفته باشم.

گفتم: شما گفتيد!

گفت: بعيده.

آخرين جرعه شربتم را با حسين پناهي هورت کشيدم و سعي کردم از آن خجالت‌کده‌اي که ساخته بودم بزنم به چاک؛ بنابراین براي حسن ختام جمله‌اي گفتم که راستش هنوز هم به آن معتقدم.

گفتم آقاي دريابندري! شما براي بکت يک شانس در زبان فارسي محسوب مي‌شويد. او شانس آورد که شما نمايش‌نامه‌هايش را ترجمه کرديد.

نگاهم کرد و گفت: خدابيامرز بکت هميشه بدشانس بوده! و اين‌بار خانم راستکار هم نتوانست جلوي خنده‌اش را بگيرد.

با آنکه من آن‌ روز در ۱۸سالگي توانستم از دريابندري اجازه اجرا بگيرم؛ اما از ايجاد ارتباط با او جا ماندم. آن‌روز يک دست‌وپاچلفتي‌اي بودم که هرکاري مي‌کردم روز من باشد، روز من نمي‌شد. آن‌ روز ايجاد يک رابطه خوب با نجف دريابندري جزء آرزوهايي شد که رسيدن به آن را گذاشتم براي روزي بعدتر. روزهاي بهتر.

سال‌ها گذشت و من بالاخره در انتظار گودو را در سالن اصلي توانستم روي صحنه ببرم. اما آن ‌روز ديگر ۳۳ سالم شده بود و اجرايم هم در شهر سروصدايي کوچک کرده بود. خانم فهيمه راستکار زيبا يک سالي بود که ديگر در ميان ما نبودند و آقاي دريابندري در آن ايام تلخ اجازه مجدد اجراي ترجمه‌اش را توسط دوست مشترکي به دستمان رسانده بود. بدون آنکه ديداري به‌دليل کسالتش حاصل شده باشد يا مکالمه تلفني‌اي به بار نشسته باشد. درست نمي‌دانم چه شد و چرا؟ آن ايام هرکاري مي‌کردم نمي‌توانستم دريابندري را بيابم. چندباري تلفن‌هايي ناکام زدم. چندباري ديگر با واسطه براي اجرا دعوتش کردم. دوست داشتم خاطرات ۱۵ سال قبل را زنده کنم و آن را يادش بيندازم و بگويم: به‌دليل پاره‌اي از مشکلات ۱۵ سال دير شده آقا اما خب بالاخره شده و باور بفرمایيد من در آن ظهر تابستان دروغ نگفته بودم و کاش خانم راستکار هم زنده بودند آقا و چه و چه و چه! اما نمي‌شد که نمي‌شد که نمي‌شد. چند باري ديگر سعي کردم پيغام برسانم و هر بار مي‌شنيدم که کمي ناخوش است. امروز فردا امروز فردا و در‌حالي‌که مثل خود گودو انتظارش را مي‌کشيدم، نجف دريابندري را نيافتم که نيافتم. تا اينکه در روز آخر اجراي در انتظار گودو يک خبر به پشت صحنه تئاتر من رسيد. آقاي دريابندري آمده تئاتر شهر. خوشحال شدم اما با ادامه خبر کاملا وارفتم. دريابندري آمده تئاتر شهر اما نيامده سالن اصلي، بلکه رفته است سالن چهارسو و اجرايي ديگر.

دويدم بيابمش اما اجراي چهارسو تمام شده بود و دريابندري هم رفته بود.

آن‌ روز را هم خوب به ياد دارم. توي راهروهاي پايين و پيچ‌درپيچ تئاتر شهر شروع کردم به قدم‌زدن، ديگر هرجاي اين ساختمان که دلم مي‌خواست مي‌توانستم بروم و نگهبان‌ها جلويم را نمي‌گرفتند. بغضم گرفت. به جايي از آرزوهايم که ناقص مانده و از دستم رفته بود خيره شدم. من کماکان همان دروغ‌گوي ۱۸ساله در حافظه دريابندري باقي ماندم. بچه ناداني که فقط بايد چايي‌اش را حسين پناهي‌وار هورت بکشد. نمي‌دانم در آن حضور دريابندري بيخ گوش سالنم و غيب‌شدنش پيامي بود يا نه؟ نمي‌دانم آن‌ روز دريابندري مي‌دانست من همان پسر ۱۵ سال پيش هستم يا نه؟ اما مي‌دانم من براي هميشه از او‌ جا مانده‌ام. من از ايجاد ارتباط با تويي که سراسر تحسينش مي‌کردم، براي هميشه جا ماندم و در آخر نتوانستم از آن خفت بجهم. از آن دروغ بزرگ. از آن دروغ ظهر تابستان.

کاش مرا فراموش کرده باشي نجف دريابندري.




بعد از جنجال بر سر فیلم عیاری، حالا حمله فراستی به فیلم همایون غنی‌زاده ⇐ “خانه پدری” شرف دارد به “مسخره باز”!/ “مسخره‌باز” به شدت ناچیز است!!/حتی دو پلان درست ندارد/”مسخره‌باز” توهین به سینماست!!/این فیلم فقط به دنبال پول است از طریق متفاوت‌نمایی!!

سینماروزان: بعد از توقیف “خانه پدری” توسط دادسرای فرهنگ و رسانه و اطلاعیه دادستانی درباره اینکه صاحبان این فیلم، اصلاحات لازم در آن را انجام نداده بودن و البته رفع توقیف بعدی توسط ابراهیم رییسی، رییس دستگاه قضا، مسعود فراستی با گذر از فیلم کیانوش عیاری حملات تندی را نثار “مسخره‌باز”همایون غنی‌زاده کرد.

مسعود فراستی در “هفت” گفت: از نظر من، “خانه پدری” شرف دارد به فیلم “مسخره باز” اما همچنان میگویم که این فیلم مشکل دارد. “مسخره باز” از جمله آثاری است که نمیدانم با چه طرف هستم. نه سینماست نه تئاتر! چون ماقبل بد و ماقبل نقد است! این اثریست که جایزه هم‌ میگیرد و معلوم نیست که بر چه اساسی جایزه میگیرد!

فراستی ادامه داد: کارگردان “مسخره‌باز” پشت سینمایی ندارد. مطلقا تصاویر سینمایی متحرک ندارد. تصاویر ایستاست و دفرمه میشود. پست مدرنیسم ها یک فرهنگی دارند. هیچ چیز جدی در فیلم وجود ندارد. فیلم به شدت ناچیز است. حتی دو پلان درست ندارد.

مسعود فراستی افزود: “مسخره باز” یک بابک حمیدیان دارد که خودش بازیگر جدی است‌ ولی اینکه چه تکرار شود و نقطه دید فیلم برای چه کسی است مشخص نیست. “کازابلانکا” یک فیلم عاشقانه است ولی هر بار که در این فیلم در موردش صحبت میشود حال بهم زن است. این فیلم توهین به سینماست. این فیلم فقط به دنبال پول است از طریق متفاوت نمایی و خیلی مانده که به بد برسد.




تحلیل تند یک رسانه اصلاح‌طلب بر “مسخره‌باز”ی که یک تنه در برابر تهیه‌کننده حاکمیتی “بلیت‌خر” ایستاده ⇐ تدوین نهایی مشکل دارد وگرنه از “هشتگ” و “آینه بغل” جلو می‌زد!/ به‌منظور “تخدیر” و نه “تغییر” به نوستالژی پناه برده!!/تکرار قاب‌ها و كلوزآپ‌های دلربا، آزار‌دهنده است/بزرگ‌ترين مشكل از فيلمنامه و قبل‌تر از آن از ايده و فقدان دال مركزي براي اين همه كولاژ است

سینماروزان: “مسخره باز” از تازه‌ترین فیلمهای اکران شده در سینماهاست که فروش قابل قبولی داشته و یک‌تنه توانسته دربرابر فیلمی حاکمیتی که تهیه‌کننده‌اش سعی داشته با خرید بلیت فله‌ای، آمار فروشش را بالا ببرد، بایستد.

روزنامه اصلاح‌طلب “اعتماد” در تحلیلی تند بر این فیلم، هم نوستالژی‌بازی کارگردان را شماتت کرده و هم تکرار مکررات دامنگیر فیلم را.

متن تحلیل “اعتماد” را بخوانید:

بازگشت به نوستالژي و امر نوستالژيك آنتي‌تزي است در برابر وضعيت {اكنون}. سوژه نوستالژي‌باز يا با وضعيت اكنون‌اش مشكل دارد و يا اينكه به لحاظ آبجكتيويتي در بند گذشته موهوم مانده است؛ كه البته آن‌ هم بي‌فهم وضعيت عيني سوژه و نسبتش با تكنولوژي‌هاي قدرتي كه بر او سيطره دارند، نمي‌توان فهم كرد. رجوع به امر نوستالژي از هر سو كه باشد، عملي منفعلانه نسبت به وضعيت موجود است؛ به اين معنا كه سوژه هم با وضعيت موجود مشكل دارد و هم اينكه در خود توان تغيير نمي‌بيند و يا ميل به رهايي ندارد. در غياب اين توان و ميل، سوژه به امر نوستالژي نه براي {تغيير} بلكه براي تخدير پناه مي‌برد. از ديگر سو دنياي جديد تكنولوژيك رجوع به امر نوستالژيك را هم دگرگون كرده است. يعني اگر مثلا مردم 100 سال پيش با مردمان 700 سال پيش و قبل‌تر، نوستالژي‌هاي مشترك بسياري داشتند دنياي اكنون به‌ دليل ازدياد توليد محتوا و شتاب گرفتن زمان، فواصل امور نوستالژيك را بسيار كوتاه كرده است؛ به ‌همين دليل «همايون غني‌زاده» كه به ‌نظر مي‌رسد از اكنون زماني و جغرافيايي در اولين فيلمش و پيش‌تر از آن در نمايشش (مي‌سي‌سي‌پي نشسته مي‌ميرد) گريزان است؛ هم «كازابلانكايي» را كه 80 سال پيش ساخته شده است نوستالژيك مي‌داند و هم «لئون» كه 25 سال پيش. البته اين دو تنها مواد خام كارگردان تئاتر فيلم‌باز نيست؛ «سوئيني‌تاد»، «كيل‌بيل»، «شاينينگ» و «هزاردستان» هم ديگر مواد خام و نه پخته‌اي هستند كه غني‌زاده در كشكول مسخره‌باز مي‌ريزد؛ همه آثاري كه هر فيلم‌بازي در ابتداي راه با اين اسامي آشنا مي‌شود و اگر اين راه را هم ادامه دهد احتمالا به اين نتيجه مي‌رسد كه با شاهكارهايي هم طرف نبوده است!

كل داستان «مسخره‌باز» در آرايشگاهي كه در لامكان و لازمان است مي‌گذرد، انگار غني‌زاده بيش از همه چيز ميل به چالش كشيدن بي‌جهت خود را دارد، شايد به‌ همين دليل است كه ماشين، هواپيما و يك لشكر آدم را در نمايشش روي سن تالار وحدت مي‌آورد و وقتي به سينما مي‌رسد، اصرار دارد كه در يك لوكيشن بماند و تمام ذهنياتش را به ميانجي جلوه‌هاي بصري به عينيات تبديل كند. نيمچه داستان فيلم در همان مواجهه اول لو مي‌رود و با همان كليشه هميشگي «ريشه در كودكي‌اش دارد» قصد توجيه شدن دارد.

قاب‌ها و كلوزآپ‌ها ابتدا دلربا به سبك فانتزي‌هاي خوش‌ساخت غربي جلوه مي‌كند اما بعد از تكرار و هي تكرار بي‌آنكه در خدمت چيزي باشد تنها آزار‌دهنده مي‌شود مانند هورت كشيدن‌هاي مدام كاركترها كه جز كول‌بازي، توجيه ديگري ندارد. فارغ از اينها بزرگ‌ترين مشكل فيلم از فيلمنامه و حتي قبل‌تر از آن در ايده و فقدان دال(راهنما) مركزي براي اين همه كولاژ، نيمچه داستان اصلي و يكي دو پيرنگ است (كه هيچ‌كدام نه خود را پيش مي‌برند و نه در خدمت كليت فيلم است). دنياي واقعي- فانتزي بيروني و دنياي درون شخصيت اصلي و ارجاعات نوستالژيكش هيچ انسجام و كاركردي جز خلق قاب‌هاي قشنگ ندارد.

با همه اينها فيلم غني‌زاده يكي از خيرالموجودين امسال سينمايي ايران است كه نه به سينماي تجربي بلكه به سينماي تجاري و به اصطلاح بدنه مي‌تواند كمك كند.
زمان اولين اجراي «مي‌سي‌سي‌پي..» يكي از دوستان كه ميل مبهمي به تئاترهاي لوكس دارد، بارها به ديدن اين نمايش رفت. از قضا چندي پيش علت را جويا شدم، صادقانه جواب داد كه پخش آن موزيك‌هاي جذاب در آن حجم صدا و با آن دكوپاژ در تالار وحدت برايش بسيار لذت‌بخش بوده است. مسخره‌باز هم با كمي تغيير ادامه همان تئاتر لوكس و طبقه مثلا متوسط پسند غني‌زاده است. اين فيلم اگر در تدوين نهايي مي‌توانست با اگوي(من تقلبی) خودش مبارزه كند و ميل به حفظ تمام سكانس‌ها را از بين ببرد، تصوير و موسيقي كشش‌داري روي پرده عرضه مي‌كرد (با بليت‌هايي ارزان‌تر از نمايش مي‌سي‌سي‌پي البته) و توده‌هايي كه خوراك سينمايي‌شان در اين چند سال «هشتگ» و «آيينه بغل» شده را با سينمايي استاندارد، چشم‌نواز و زحمت‌ كشيده مواجه مي‌كرد. “مسخره‌باز” وراي اين، مازادي براي سينما و مشخصا سينماي ايران ندارد. اين كولاژكاري‌ها كه خلاف فيلم غني‌زاده كاركردي هم داشته‌اند بسيار پيش‌تر در سينماي جهان به خاطره تبديل شدند و براي كساني كه اندكي با سينما آشنا هستند چيز تازه‌اي نيست.




آقای قاضی‌زاده! شما چرا؟؟⇐احضار وزیر ارشاد و رییس “سینما” به مجلس به‌خاطر پوشش خاص بازیگران زن “سریالهای تلویزیون”؟؟!!

سینماروزان: اینکه پوشش خاص تعدادی بازیگر زن فعال در تلویزیون در اکران افتتاحیه “مسخره‌باز”، موجب شود برخی رسانه‌های اصولگرا به مدیران ارشاد حمله کنند چندان عجیب نیست به‌خصوص که در نزدیکی انتخابات مجلس قرار داریم و سایه رقابت‌های سیاسی بر هر اتفاق دیگر سایه انداخته است…

ولی اینکه یکی از نمایندگان خوشنام کمیسیون فرهنگی مجلس هم این ماجرا را مجالی کند برای احضار وزیر ارشاد و رییس سازمان سینمایی به مجلس، جای شگفتی دارد.

سید احسان قاضی‌زاده‌هاشمی عضو کمیسیون فرهنگی مجلس پیرامون حواشی به وجود آمده به دلیل پوشش نابهنجار تعدادی بازیگر زن در حاشیه یک اکران خصوصی به “میزان” گفت: کمیسیون فرهنگی مجلس شورای اسلامی بدون شک سریعاً وزیر ارشاد و رئیس سازمان سینمایی را برای گفت‌وگو درباره این موضوع دعوت خواهد کرد.  کمیسیون فرهنگی مجلس در حاشیه اتفاقات اخیر درباره مراسم اکران خصوصی برخی آثار سینمایی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و همچنین سازمان سینمایی گزارش گیری کرده و درباره این مشکل بررسی و کارشناسی دقیقی صورت خواهد گرفت. واقعیت امر اینکه متولیان امروز سینما خودشان از چارچوب‌های خاص و مشخصی پیروی نمی‌کنند و بیشتر مسائل را با اعمال نظریات و سلایق فردی بررسی و حل می‌کنند. بدون شک کمیسیون فرهنگی مجلس مسئله به وجود آمده و نارضایتی مردم را به طور جد پیگیری خواهد کرد، به هر حال نباید فراموش کنیم نسل نوجوان ما خواسته یا ناخواسته تحت تاثیر برخی بازیگران سینما هستند و ممکن است با حواشی به وجود آمده الگوبرداری درستی در میان نوجوانان و جوانان شکل نگیرد.

نقض گفته‌های قاضی‌زاده هاشمی درباره الگوبرداری نوجوانان از بازیگران، با چرخی کوتاه از میدان راه آهن تا حوالی تجریش و مشاهده پوشش‌های خاص نوجوانان دهه هشتادی، آشکار می‌شود. نوجوانان این روزگار بیشتر الگوساز شده‌اند تا الگوبردار!!

اما مساله اصلی نه این الگوبرداری بلکه زیر سوال بودن فرض گفته‌های قاضی‌زاده هاشمی درباره سینمایی بودن بازیگرانی است که پوشش خاص داشته‌اند. البته که این فرض غلط می‌تواند ناشی از پرسش ناآگاهانه رسانه‌ای باشد که با قاضی‌زاده گفتگو کرده چراکه در اکران افتتاحیه فیلم “مسخره باز” که کلی حاشیه ایجاد کرده، بازیگران زنی با پوشش خاص ظاهر شده‌اند که اغلب از فعالان سریالهای تلویزیونی بوده‌اند و به عمرشان حتی یک نقش اول سینمایی نداشته‌اند!!

چگونه است که برای پاسخگویی درباره پوشش تعدادی بازیگر تلویزیونی این رییس سینما و وزیر ارشاد هستند که فراخوانده میشوند؟؟؟ مگر مسئولیت پوشش بازیگران و آن هم بازیگران سریالهای تلویزیونی در محافل بیرونی برعهده وزیر ارشاد و مدیرانش است؟؟؟




اشتباه “کیهان” در “سینمایی” خواندن صاحبان پوشش‌های نامتعارف اکران افتتاحیه “مسخره‌باز”

سینماروزان: پوشش‌های خاص برخی بانوان بازیگر در افتتاحیه فیلم “مسخره‌باز” زودتر از هر رسانه دیگر با طعن و کنایه‌های مخاطبان فعال در فضای مجازی روبرو شد.

متین ستوده و سمیرا حسینی از جمله بازیگران تلویزیون بودند که پوشش خاص آنها در افتتاحیه “مسخره‌باز” اسباب کنایه مخاطبان را موجب شد و به تازگی “کیهان” هم در تحلیلی با تیتر “نمایش فیلم یا نمایشگاه مد؟” بدان پرداخته است.

با این حال اشتباه “کیهان” آنجاست که صاحبان پوششهای نامتعارف افتتاحیه “مسخره باز” را به جامعه سینما نسبت داده و نوشته است: استفاده از پوشش‌های نامتعارف نزد برخی از بازیگران سینما به امری معمول تبدیل شده است و گویی اگر بازیگری با ظاهری شبیه سایر مردم در سطح جامعه حاضر شود، احساس کمبود می‌کند!

نکته آنجاست که تقریبا هیچ کدام از صاحبان پوششهای نامتعارف اکران افتتاحیه “مسخره‌باز”، رزومه‌ای مشهود در سینما ندارند و اغلب بازیگران فعال در سریالهای تلویزیون هستند‌ و اتفافا تهیه‌کنندگان تلویزیون هستند که علیرغم پوششهای به‌زعم “کیهان” نامتعارف این بازیگران در محافل عمومی، همچنان بهشان نقش می‌دهند.

بد نیست روزنامه اصولگرای “کیهان” که برخلاف بسیاری از اصولگرانمایان خط مشی ثابت و روشنی دارد، درباره چرایی جولان چنین بازیگرانی در سریالهای تلویزیونی هم روشنگری کند؟!




تازه ترین خروجی شورای صنفی نمایش ⇐ دستور به اکران “مسخره باز” از همین هفته

سینماروزان: شورای صنفی نمایش در تازه ترین جلسه خود دستور به اکران «مسخره باز» در زیرگروه داد.

«مسخره باز» از چهارشنبه ۱۷ مهرماه در زیرگروه اکران می‌شود و از هفته آینده در سرگروه آستارا به نمایش خود ادامه می‌دهد.




تازه ترین خروجی شورای صنفی نمایش⇐ثبت قرارداد یک فیلم ویدیویی!! و دو فیلم دیگر+دستور به اکران «چاقی» و دو فیلم دیگر  

سینماروزان: در جلسه اخیر شورای صنفی نمایش، قرارداد فیلم سینمایی «پیلوت» به کارگردانی ابراهیم ابراهیمیان در گروه سینمایی زندگی بعد از فیلم «قسم» به کارگردانی محسن تنابنده  ثبت شد.

قرارداد «مسخره باز» به کارگردانی همایون غنی زاده در گروه سینمایی «آستارا» بعد از فیلم «شاه کش» به کارگردانی وحید امیرخانی ثبت شد، همچنین قرارداد فیلم «شکستن همزمان بیست استخوان» برادران محمودی که با پروانه ویدیویی ساخته شده برای اکران از ۲۰ شهریورماه در گروه آزاد ثبت شد.

شورا همچنین دستور داد فیلم سینمایی «چاقی» به کارگردانی راما قویدل در گروه سینمایی «ایران»، فیلم سینمایی «برمودا» به کارگردانی رهبر قنبری در گروه «آستارا» و فیلم «صدای منو می شنوید» به کارگردانی صادق پروین آشتیانی در گروه سینمایی «فرهنگ» از چهارشنبه ۶ شهریور ماه اکران شوند.




صدور پروانه نمایش ۱۲+ برای “مسخره باز”، “درخونگاه” و دو فیلم دیگر+فهرست کامل پروانه های صادره

سینماروزان: شورای پروانه نمایش فیلمهای سینمایی برای هفت فیلم مجوز نمایش صادر کرد.

به گزارش سینماروزان 4 فیلم “ماجرای نیمروز2″، “مسخره باز”، “جمشیدیه” و “درخونگاه” با درجه 12+ پروانه گرفته اند. “تصویرم در آینه نیست” با درجه 9+ پروانه گرفته و مابقی فیلمها بدون درجه اند.

صدور پروانه قسمت دوم “ماجرای نیمروز” در شرایطی رخ داده که کارگردان فیلم مدعی مشکلات پیش روی صدور پروانه فیلم بود. ادعایی که حالا معلوم شده کاملا بی منطق بوده!

فهرست آثاری که پروانه نمایش گرفته اند بشرح ذیل است:

— ” مسخره باز” به تهیه کنندگی علی مصفا،کارگردانی و نویسندگی امیر (همایون) غنی زاده با درجه بندی سنی 12+

–“خداحافظ دختر شیرازی” به تهیه کنندگی فرشته طائر پور، کارگردانی و نویسندگی افشین هاشمی

–“ماجرای نیمروز 2” به تهیه کنندگی محمود رضوی مجد و کارگردانی محمد حسین مهدویان و نویسندگی حسین تراب نژاد با درجه بندی سنی 12+

–“تصویرم در آیینه نیست” به تهیه کنندگی ناهید دل آگاه ،کارگردانی محمد رضا خاکی و نویسندگی مهرنوش عبدی منفرد با درجه بندی سنی 9+

–“برنده ها” به تهیه کنندگی محسن مسافرچی، کارگردانی حسن ناظر و نویسندگی محمد امید

–“درخونگاه” به تهیه کنندگی منصور سهراب پور، کارگردانی ونویسندگی سیاوش اسعدی با درجه بندی سنی 12+

–“جمشیدیه” به تهیه کنندگی محمد صادق آذین و کارگردانی و نویسندگی یلدا جبلی با درجه بندی سنی 12+




انتقاد بابک حمیدیان از هیأت داورانی که بازیگر «پایتخت» و یک مدیر تلویزیون از آن سر درآورده بودند⇐چرا جرأت ندارید نامهای بزرگ را کنار نامهای کوچک قضاوت نکنید؟؟/چرا نوک بینی خود را نگاه می‌کنید و هرگز روند حرفه‌ای یک بازیگر را در طول سالیان بررسی نمی‌کنید؟/متأسفم برای هیأت داورانی که در جهت خلاصی خود از قضاوت حرفه‌ای، اسم بزرگ و باشکوه عالیجناب علی نصیریان را با عنوان کوچک نقش مکمل مرد آغشته کرد!!

سینماروزان: انتقادات وارده به هیأت داوران جشنواره سی و هفتم فجر از همان زمان اعلام اسامی داوران که مشتمل بر یک بازیگر تیپیکال «پایتخت» و یک مدیر تلویزیون بود آغاز شد ولی سرآخر هم هیچ کس نفهمید چرا به جای ده ها بازیگر مطرح کارکشته و کلی تکنیسین سینما باید یک بازیگر تلویزیون و مدیری باز از تلویزیون به داوری جشنواره راه یابند.

اعلام نام کاندیداهای جشنواره و به دنبال آن معرفی برندگان نیز از حجم انتقادات کم نکرد چون از یک طرف غلبه محصولات فارابی و همچنین محصولات مشکوک المنابع در میان برگزیدگان بیش از پیش سوالات پیش روی هیأت داوران را پررنگ کرد.

بابک حمیدیان بازیگری که امسال با چند فیلم مختلف و از جمله «مسخره باز»، «معکوس» و «سال دوم دانشکده من» در جشنواره حاضر بود و در این بین فیلم «مسخره باز»ش مورد توجه هیأت داوران قرار گرفت در یادداشتی برای «اعتمادآنلاین» به انتقاد از روند داوری بازیگری در جشنواره پرداخته است.

متن نامه بابک حمیدیان را به نقل از «اعتمادآنلاین» بخوانید:

جناب آقای دبیر جشنواره! سلام و خسته نباشید. اینجانب بابک حمیدیان، شهروند ۲۰ ساله سینما، تئاتر و بعضاً به‌خطا تلویزیون هستم. در این مجال کوتاه نیازی نمی‌بینم که از تنوع و تفاوت نقش‌هایم در سینمای حرفه‌ای ایران حرفی به زبان بیاورم، اما در عین حال باید یادآوری کنم که در نسل خودم بدون شک یکی از منعطف‌ترین، پرتنوع‌ترین و پردغدغه‌ترین‌ها هستم و با ادعای کامل از «به وقت شام» تا «مسخره‌باز» را قابل تدریس می‌دانم که البته لذت آن را با کسی تقسیم نخواهم کرد. بماند نام‌هایی که در رکابشان بودم، از کیانوش عیاری تا عبدالرضا کاهانی بگیرید تا احمدرضا درویش، رخشان بنی‌اعتماد و نخبگان دیگر. و بماند که شبه‌روشنفکران و قاضیان غیرحرفه‌ای سینما چگونه من را به وصل بودن به ایدئولوژی‌های خاص متهم کردند. نسل من یاد گرفته در این روزگار کج، ناصادق و ویران چگونه دوام بیاورد.

متاسفم برای هیأت داوران جشنواره ۳۵ که اسم بزرگ و باشکوه بانو ثریا قاسمی را با عنوان کوچک نقش مکمل زن آغشته کرد. متأسفم برای هیأت داوران جشنواره ۳۶ که اسم بزرگ و باشکوه جمشیدخان هاشم‌پور را با عنوان کوچک نقش مکمل مرد آغشته کرد. و متأسفم برای هیأت داوران جشنواره ۳۷ که باز هم برای خلاصی خود از قضاوت حرفه‌ای، اسم بزرگ و باشکوه عالیجناب علی نصیریان را با عنوان کوچک نقش مکمل مرد آغشته کرد.

آقای دبیر جشنواره که هر سال انسان پیچیده‌تری می‌شوید و هر سال فاصله‌تان را از ما بیشتر می‌کنید، شما و جشنواره‌تان سال قبل با ترس مطلق و البته غیرقانونی دو سیمرغ را برای بازیگر نقش اصلی زن این فستیوال در نظر گرفتید، اما هنوز جرأت پیدا نکردید تا نام‌های بزرگ را کنار نام‌های کوچک ما قضاوت نکرده و از این ستون‌های بی‌رقیب تنها تحت عنوان یک عمر فعالیت هنری تقدیر کنید.

آقای دبیر! پیشنهاد می‌کنم که ما، نام‌های کوچک سینما، فرش زیر پای پیشکسوتان مهجورمانده سینما شویم و مثلا یک «مدرسه پیرمردها»ی ۲ بسازیم تا هم برایمان خاطره‌بازی شود و هم از خجالت قافله بزرگان موسپید و بی‌نیاز سینمای ایران درآییم و یا هزار پیشنهاد دیگر برای دعوت از این بزرگان در فیلم‌های سال جدید. این‌گونه شاید هیأت داوران شما، بیش از این متحمل سختی قضاوت نشوند! من و ما، باز هم خواهیم جنگید. نگران نباشید.

این جشنواره سال‌هاست که در حوزه تخصصی من یعنی بازیگری همواره نوک بینی خود را نگاه می‌کند و هرگز روند حرفه‌ای و رشد یک بازیگر را در طول سال و سالیان بررسی نمی‌کند و به خاطر همین ویژگی همواره قابل پیش‌بینی و پیشگویی است. می‌دانم امسال تمام شما تن‌لرزه دارید که موجب خوشحالی علی نصیریان شوید اما دریغ از این کوه هشتادوسه ساله که وقتی قدم برمی‌دارد ردی از طلا از خود بر جای می‌گذارد. آقای نصیریان عزیز، من اگر امروز هم از بازیگری در سینما خداحافظی کنم رد نفس شما روی صورتم باقی خواهد ماند.




«مسخره‌باز» (همایون غنی زاده)⇐ویدیوآرت ابزوردنما برای نمایش در سینماتک‌های حوالی بلوار؟!

سینماروزان/محمد شاکری:

مثبت: یک ویدیوآرت ابزوردنمای پویا که سعی دارد از نفس نیفتد ولی

منفی: میفتد چون پویایی را نمیشود محدود کرد در یک بعد! پویایی نوسان زاست و نوسان لااقل دو بعد لازم دارد برای خودنمایی!

مثبت: دقت در طراحی صحنه و چیدمان نماها، تحسین دارد! هر چه جلوتر میرویم، این ظرافت بیشتر خودش را نشان میدهد و خلأ بعد دوم را پوشش میدهد! غنی زاده بسان “می سی سی پی…” صحنه ای منظم برای مرور وسوسه های ذهنیش چیده و فیلمبردارش علی قاضی را هم در خدمت همین وسوسه ها قرار داده تا با تغییر پیاپی جای دوربین، رسانایی بسازد برای انتقال اغتشاشات از ذهن خود به مخاطب!

منفی: یکی گفت تحت تأثیر گرس!؟ نه! تحت تأثیر ترکیبی از علاقمندیهای مختلف است! از تیم برتون و “آرایشگر اهریمنی خیابان فلیت” تا “پاپیون” و “درخشش” و “کیل بیل” و بالاخره “هزاردستان” همه کنار هم هستند ولی اینها کنار هم سینما نمیشود!!

منفی: 25 دقیقه میگذرد تا نمای دوم سلمانی را ببینیم، یک ساعت میگذرد تا نمای اصلی بشود سن تئاتر و دو ساعت می‌گذرد تا پایان بندی شکل گیرد! زمان زیادی نیست؟ اگر فقط برای نمایش در محفلی خاص همچون سینماتکها تولید شده، خیر! وگرنه بیهودگی مطلق است!

مثبت: نماد میخواهید؟ دیکتاتوری؟ جبر جغرافیا؟ کانال متصل به دریا؟ اصرار بر تراشیدن سبیل خلق الله؟

مثبت: پایان بندی بامزه در شوخی با ابوالفتح صحاف و بعد زلزله و سیل و بالاخره ازدواج رویایی زیر آب با یک ملودی عاشقانه!

*کاراکتر
-جواد معروفی با بازی محسن حسینی. یک بازی کوتاه ولی بشدت در خدمت فضا‼️

*سکانس
-بازسازی نمای انتهایی “کازابلانکا” با بازی صابر ابر و هدیه تهرانی

*دیالوگ
-مو از خودمونه شاپور! دست از سر این کارخونه بدبخت وردار! زندگیمونو مو ورداشته!

-اینجا زلزله بیاد سونامی هم میاد و همه میرن زیر آب‼️

-وقتی یه چیز خوب نظم زندگیتو به هم بزنه دیگه خوب نیست!

-خوشگل مارلین مونرو بود تو کازابلانکا!!؟؟

-تو این کمد هی تکون میخوری مردم فکر میکنن چکار میکنی؟؟




هم «قاتل بروسلی» پروانه ساخت گرفت و هم «…دختر شیرازی»/هم همایون غنی‌زاده پروانه گرفت و هم کیومرث پوراحمد+فهرست کامل پروانه‌های صادرشده

سینماروزان: در تازه ترین جلسه شورای پروانه ساخت با تولید چهار پروژه موافقت به عمل آمده است.

به گزارش سینماروزان در میان این پروژه هم نام «تیغ و ترمه» پروژه پرحاشیه کیومرث پوراحمد به چشم میخورد که گویا با کلی ممیزی به تهیه کنندگی علی قائم مقامی سخنگوی خانه سینما پروانه ساخت گرفته است و هم نام کمدی «قاتل بروسلی»بهمن گودرزی به تهیه کنندگی مرتضی شایسته.

«خداحافظ دختر شیرازی»افشین هاشمی به تهیه کنندگی فرشته طائرپور، «رویای سهراب»علی قوی تن و «مسخره باز»همایون غنی زاده از بازیگران باسابقه تئاتر به تهیه کنندگی علی مصفا از دیگر پروژه های پروانه ساخت گرفته به شمار میروند.

فهرست کامل پروانه ساختهای صادرشده به شرح زیر است:

–«تیغ و ترمه» به کارگردانی کیومرث پوراحمد و تهیه‌کنندگی سیدعلی قائم‌مقامی با موضوع اجتماعی

–«خداحافظ دختر شیرازی» به کارگردانی افشین هاشمی و تهیه‌کنندگی فرشته‌ طائرپور با موضوع اجتماعی

–«رویای سهراب» به کارگردانی علی قوی‌تن و تهیه‌کنندگی علی قوی‌تن با موضوع اجتماعی

–«قاتل بروس‌لی» به کارگردانی بهمن گودرزی و تهیه‌کنندگی مرتضی شایسته با موضوع طنز اجتماعی

–«مسخره باز» به کارگردانی امیر غنی‌زاده و تهیه‌کنندگی علی مصفا با موضوع اجتماعی