1

کیانوش عیاری به‌دنبال اقتباس از #کلیدر؟/بازیگر #روزگار_قریب مطرح کرد

سینماروزان/حامد مظفری: در شرایطی که کیانوش عیاری یک کمدی با بازی رضا عطاران-پژمان جمشیدی با عنوان #ویلای_ساحلی را آماده اکران دارد، خبری آمده درباره احتمال اقتباس او از رمان #کلیدر محمود دولت آبادی.

 

مهدی فرخ‌سیر که در سریال #روزگار_قریب نقش دستیار دکتر قریب را بازی می‌کرد ذیل تصاویری از دیدار عیاری و دولت آبادی در سنقرآباد کرمانشاه، این خبر را مطرح کرده و نوشته است: محمود دولت آبادی معتقد است تنها ایرانی زنده ای که می‌تواند خود کلیدر را به چشم ایرانیان بیاورد،کیانوش عیاری است! آیا این اتفاق رخ می‌دهد و کلیدر بر قاب رنگین عیاری نقش می‌بندد؟

 

پیش از این سعید دولتخانی نویسنده آثاری از منوچهر هادی از ساخت سریال #راز_پانزده_ساله توسط عیاری خبر داده بود؛ سریالی با تصویرسازی نیک از پدران شریف ایرانی. عیاری در فیلم توقیفی #کاناپه نیز تصویری به شدت پاک و نیک‌سرشت از دو مرد شریف ایرانی-یکی با بازی فرهاد آئیش و پدر خانواده و دیگری با بازی جهانگیر الماسی در نقش روزنامه نگاری پاکدست- خلق کرده بود!

 

اینکه بالاخره عیاری چه خواهد کرد معلوم نیست ولی

سالها قبل مسعود کیمیایی براساس داستان اوسنه باباسبحان دولت آبادی فیلم #خاک را با بازی بهروز وثوقی ساخته بود و علی ژکان نیز با نگاهی به نیمه دوم رمان جای خالی سلوچ دولت آبادی، فیلم #مادیان را کارگردانی کرده بود. محمود دولت‌آبادی خود مدعی بوده که فیلم‌های #گوزنهای کیمیایی، #اتوبوس یدالله صمدی و #تمام_وسوسه‌های_زمین حمید سمندریان براساس نوشته‌هایی از او ساخته شده و طرح اولیه سریال #سربداران نیز برای او بوده!!؟؟ ادعاهایی که البته تأیید نشد.

 

رمان #کلیدر متاثر از اوضاع اجتماع ایران پس از جنگ جهانی دوم نگاشته شده و روایتی است از تبدیل کاملا اتفاقی یک جوان روستایی به نام گل‌محمد به قهرمانی یاغی و در حال مبارزه با خان‌های زورگو؛ در حالی که یک توده‌ای به نام ستار نیز در پوشش پینه‌دوز، موتور فکری اوست!

 

شاید تب سریال سازی پلتفرمی چنین ظنی را راه انداخته که ساخت سریال #کلیدر جواب می‌دهد ولی مسأله نحیف بودن خط کلی داستان کلیدر است که لااقل برای این دوران، جاذبه ساخت یک سریال بلند را ندارد.

عیاری و اقتباس از کلیدر محمود دولت آبادي
عیاری و اقتباس از کلیدر محمود دولت آبادي

داستان #کلیدر تا حدودی یادآور خط اصلی رمان #اینجه_ممد نوشته یاشار کمال نویسنده ترک است و در عین حال آنچه در کلیدر و مرور زندگی گل‌محمد یاغی می‌خوانیم، کم و بیش شباهت دارد با سیر زندگی قهرمانان آثاری همچون تنگسیر امیر نادری ،دادای ایرج قادری، دادشاه حبیب کاووش و خیلی جلوتر از همه اینها #جبار_سرجوخه_فراری ساخته امان منطقی.

 

تفاوت، در مطول‌گویی کلیدر و تلاش برای ارائه جزئیات گاه غیرضروری است که ساخت سریالی با ضرباهنگ بالا براساس آن را غیرممکن می‌کند و حالا اگر کلیدر به فیلمی نود دقیقه‌ای بدل گردد قطعا مفیدفایده‌تر است جهت آشنایی نسل جوان و نوجوان با ادبیات معاصر. البته اگر بتوان پروژه‌ای چید و کنار کلیدر برخی دیگر از آثار نویسندگان معاصر همچون فرار فروهر و دل کور اسماعیل فصیح، سمفونی مردگان عباس معروفی، سگ ولگرد صادق هدایت، سنگ صبور صادق چوبک، صحرای محشر محمدعلی جمال‌زاده، نفرین زمین جلال آل احمد و… را با گماردن کارگردانان کاربلد به فیلم بدل کرد.

 

یادمان نمی‌رود که همین چند سال قبل مسعود کیمیایی هسته اصلی رمان #جسدهای_شیشه‌ای خود را به یک فیلم با نام #خائن‌کشی بدل کرد که به زحمت یک مینی‌سریال از آن درآمد یا سه دهه قبل مسعود جعفری جوزانی هسته اصلی رمان #سووشون را به فیلم #درمسیر_تندباد تبدیل کرد! یا بهمن فرمان‌آرا پنج دهه قبل رمان #شازده_احتجاب هوشنگ گلشیری را به فیلمی به همین نام بدل کرد. کار درست برای این روزگار نیز همین است نه مثلا بدل کردن سووشون و داستان جاوید به سریال که شاید درآمد ناشی از پهنای باند را افزایش می‌دهد ولی همزمان ریسک جلب مخاطب را نیز می‌افزاید.
در یک مورد همان #داستان_جاوید اسماعیل فصیح-بر فرض آن که بتواند فصل اثرگذار عقیم کردن یک زرتشتی توسط گروهی افراطی در دل تهران- را نمایش دهد نهایتا می‌شود یک فیلم دوساعته و حالا اگر ممیزی ساترا آن فصل کلیدی را حذف یا تقلیل دهد به اشارات قبل و بعد که دیگر حتی همان فیلم بلند نیز از آن مستفاد نخواهد شد چه برسد به سریال.

حامد مظفری روزنامه‌نگار و منتقد سینما و تلویزیون
حامد مظفری روزنامه‌نگار و منتقد سینما و تلویزیون




پاسخ‌های بهزاد فراهانی به پرسش‌هایی پیرامون هنر سیاسی⇐قبل از انقلاب اصلا هنر غیرماركسیستی وجود داشت؟؟/زندان به‌معنای مرسوم، سهم من نشد!/محمود دولت‌آبادی را هنرمند سیاسی می‌دانم!/قبل از انقلاب دلبسته جنبش چریكی بودم!/”گوزنها” متاثر از جنبش چریکی ایران است!!!/گلسرخی می‌گفت اگر مطالعه کنی، بازیگر بزرگی می‌شوی!/به گلسرخی گفتم حركت سیاسی‌ بدون جنبش توده‌ای فایده ندارد‌!/همین حالا هم عطر اسفندیار منفردزاده را بو می‌كنم!!!

سینماروزان/امیرحسین جعفری: بهزاد فراهانی بازبگر سرشناس با بیان اینکه هنر سیاسی از هنر عام جدا نیست، از علایق پیشین خود به جنبش چریکی گفت.

بهزاد فراهانی درباره تاثیرپذیری جریان هنری ایران از حزب توده به روزنامه شرق گفت: بحث بر سر این است كه قبل از انقلاب اصلا هنر غیرماركسیستی وجود داشت یا خیر؟ این خودش یك سؤال اصلی است. بعد از انقلاب با محدودشدن احزاب و كانون‌ها وضعیت فرق كرد و شما در جامعه سیاسی هنرمندان بزرگ را از دست می‌دهید و طبیعتا اینها متأثر از اندیشه مسلط آن زمان است كه درون جامعه ادبی و هنری نقش اصلی را پیدا كرده بود؛ اینكه این تأثیرات به‌طور مستقیم از حزب توده و سازمان‌های سیاسی است را باید یك‌جور دیگر نگاه كرد. آن زمان تمامی هنرمندان و نویسندگان به‌خاطر مطالعات و خواسته‌های آرمانی‌شان به چپ گرایش داشتند، زیرا چپ را تنها راه رهایی می‌شناختند.

‌فراهانی در پاسخ به اینکه آیا تا‌به‌حال به خاطر فعالیت‌هایش به زندان افتاده‌ یا با گروه خاصی همكاری داشته‌، بیان داشت: منظور شما از همكاری با گروه‌ها را متوجه نمی‌شوم اما تمامی دوستان و استادان، چپ بودند. زندگی ما همواره در كنار سیاسیون صاحب‌نظر گذشته است؛ شخصیت‌هایی مثل امیرپرویز پویان یاری‌گر اندیشه‌های ما در عرصه‌های سیاسی و اجتماعی بوده‌اند و این یك واقعیت است و نمی‌شود آن را نفی كرد. زندان هم به‌معنای مرسوم، خیر، سهم‌ من نشد!

نمونه آثار و مصادیق هنرمندان سیاسی ازجمله مباحث مناقشه‌ساز بوده. به گزارش سینماروزان بهزاد فراهانی درباره نمونه‌های هنر و هنرمند سیاسی اظهار داشت: وقتی هنر ایران در‌حال اجتماعی‌شدن بود و این هنر سیاسی تحلیل می‌شود، در‌واقع این هنر شجاعت انسانی را نشان می‌دهد كه نمی‌تواند وضعیت زندگی خودش را كه خیلی تلخ و ناهنجار است، تحمل كند. شما “گوزن‌ها” را كه می‌بینید، متأثر از جنبش چریكی ایران است. محمود دولت‌آبادی را هنرمند سیاسی می‌دانم، برای اینكه مفاهیم اجتماعی، دموكراتیك و عدالتخواهانه در آثارشان موج می‌زند به این دلیل ما به آنها هنرمند سیاسی می‌گوییم.

بهزاد فراهانی اظهار داشت: من تا قبل از انقلاب دلبسته جنبش چریكی بودم، بعد از انقلاب به‌خاطر همدلی با فرزانگانی مانند احسان طبری، به‌آذین، كسرایی و دیگران نگاهم تغییر كرد اما علاقه‌ام به بچه‌های چریك همه بوده و هنوز نیز ادامه دارد. خسرو گلسرخی آن زمان كه در روزنامه كیهان كار می‌كرد، با من رفاقتی داشت، آن زمان من‌ منزلی داشتم و تنها زندگی می‌كردم، گاهی گلسرخی به من سر می‌زد و شب‌ها را صبح می‌كردیم؛ بنابراین طبیعی بود كه اعدام این مرد بزرگ برای من قابل‌تحمل نبود. حمید اشرف را از نزدیك نمی‌شناختم، بهروز دهقانی و صمد بهرنگی را در انجمن تئاتر ایران دیده بودم؛ بنابراین از مرگ حمید اشرف زیاد اذیت نشدم، هرچند ناراحت و نگران بودم كه در كمیته مركزی فداییان خلق ایران اتفاقات ناگواری در‌حال وقوع است. من دوستان خوب چریكم را مانند حسین اقدامی، صفاری‌آشتیانی كه از بزرگان جنبش چریكی بودند، از دست دادم و همیشه در اندوه این قضیه هستم. روی‌هم‌رفته باید بگویم شهادت رفقایم در دهه 50 برایم سنگین بوده تا حالا و جز به سوگ نشستن و غم در دل نهادن راهی وجود ندارد. آنها راهی را انتخاب كردند و با شجاعت به آن مسیر رفتند. مرگ امیرپرویز پویان برای من یكی از سنگین‌ترین مرگ‌های بعد از سعید سلطانپور بود. به‌هر‌حال این عمر 75ساله چندان هم به خوشی نگذشته است. جنبش چریكی در تهران را كه گلسرخی و دیگران در آن بودند، با اشتباهات تاكتیكی روبه‌رو بود؛ واقعیت این است كه در آن زمان نمی‌شد شخصیت سیاسی معروفی را گروگان گرفت و آزادی رفقا را طلب كرد. كار گلسرخی احساسی به نظر می‌آمد.

فراهانی ادامه داد: نقدهایی كه گلسرخی می‌نوشت، با اسم دامون منتشر می‌شد. من یك نقد از ایشان دارم كه در آن مدعی است اگر فراهانی مطالعه كند، یكی از بازیگران پرقدرت و بزرگی ایران‌زمین خواهد شد. توجه من به این نقد آقای گلسرخی بیشتر از خاطراتم با اوست، نه به خاطر اینكه آینده من را پیش‌بینی كرده؛ به‌خاطر اینكه نگاه نقد ایشان را دیگران نداشتند. آقای گلسرخی را تا زمانی كه به زندان نیفتاد، مردم و جامعه روشنفكری نمی‌شناخت، چون شخصیت تودار و آرامی بود و بعد از زندان بود كه به یك حماسه و اسطوره تبدیل شد. دانشیان هم همین‌طور بود، ما در جریان فیلمی كه در شمال به كارگردانی آقای علامه‌زاده می‌ساختیم كه بعدا هم توقیف شد، این دوستان را ملاقات كردیم و زمانی بود كه در‌حال طراحی عملیات چریكی بودند. آن‌موقع من جمله كوچكی به گلسرخی گفتم كه خسرو حركت سیاسی‌ بدون جنبش توده‌ای فایده ندارد‌ كه زیاد خوشش نیامد. پیشنهاد كاری را كه می‌خواستند انجام دهند، نمی‌دانم چه كسی مطرح كرده بود؛ اما این كار از نظر تاكتیك اشكال داشت و تحت تأثیر آمریكای جنوبی بود.

فراهانی افزود: فكر نمی‌كنم اثری نوشته باشم كه جای پا و نگاه و عطر خوش این جماعت در آن نباشد. واقعیت این است كه آنها همیشه با من هستند. من حالا كه اینجا نشسته‌ام هم عطر اسفندیار منفردزاده را بو می‌كنم. هنرمندان برای من همه با‌ارزش هستند!




خاطره نگاری جواد مجابی از کوفته برنجی هایی که سیمین بهبهانی برای او، دولت آبادی و سپانلو پخت!!!

سینماروزان: 29 آبان ماه سالروز تولد محمدعلی سپانلوی فقید موجب شده جواد مجابی مترجم در یادداشتی به ذکر خیر او بپردازد.

به گزارش سینماروزان در بخشی از این یادداشت که برای “اعتماد” نگاشته شده، جواد مجابی آورده است: يك بار با سپانلو و دولت‌آبادي خانه سيمين بهبهاني بوديم و موقع ناهار شد اما ما بايد براي برگزاري يك جلسه كانون نویسندگان آنجا را ترك مي‌كرديم. سيمين اصرار داشت ناهار بمانيد چون كوفته برنجي پخته است و دوست دارد ما بچشيم. وقتي ديد ما بعدا عازم خانه سپانلو هستيم 3 تا كوفته با نان سنگك در قابلمه‌اي همراه ما كرد.

مجابی ادامه داد: به خانه سپانلو رسيديم و 3 نفري در آشپزخانه كوچك آن خانه كوچه سرو نشستيم و با همان غذاي اندك سر كرديم. يكي از ما گفت: اين‌ كه هيچ حكومتي نمي‌تواند ادباي ايران را رهين منت خود و وابسته كند اين است كه هيچ يك از ما زياده‌خواه نيستيم و به ازاي خدمت يك عمرمان هيچ توقعي از هيچ كس نداريم. شكم‌‌مان را به نان و پنير عادت ‌داده‌ايم. 3 نفر با دو سه لقمه غذاي دوستي سير مي‌شوند. چه نيازي به ديدار اين و آن دارند.




توضیحات داریوش مهرجویی درباره تلاشهای ناکام برای تولید دو فیلم اقتباسی با همکاری گلشیری و دولت‌آبادی

سینماروزان: داریوش مهرجویی که بعد از «اشباح» نزدیک به پنج سال است و نتوانسته فیلم دیگری بسازد و تلاشهایش برای تولید قسمت دوم «سنتوری» هم به دلایل مختلف به نتیجه نرسیده به تازگی از نقشه هایش برای ساخت دو فیلم اقتباسی با همراهی هوشنگ گلشیری و محمود دولت آبادی حرف زده است.

داریوش مهرجویی با اشاره به نثر شیوای گلشیری گفته است: هرچند بهترین اثر گلشیری «شازده احتجاب» است که فرمان‌آرا فیلمش را ساخت اما من و گلشیری داستان دیگری را به نام «قنات» با هم کار کردیم که خیلی قشنگ است. این فیلمنامه براساس یکی از داستانهای گلشیری است منتها کاراکترها را عوض کردیم و بسطش دادیم.

مهرجویی در چرایی عدم تولید «قنات» گفت: فیلمنامه را قبل از انقلاب نوشتیم. آن موقع فیلمنامه را رد کردند چون تم مذهبی جالبی دارد و گفتند ممکنست گرفتاری ایجاد کند. بعد از انقلاب هم که معلوم بود قبول نمیکنند چون نمادهای خاص خودش را داشت.

این نویسنده و کارگردان درباره مضمون «قنات» که بی شباهت به فیلم تلویزیونی «آسمان محبوب» اثر خودش نیست، اظهار داشت: کسی دچار سیر و سلوک عارفانه است و وارد قناتی میشود که خشک شده! قنات خشک شده و غلام داوطلب میشود به داخل قنات برود و بعد از دو روز که از زیرزمین درمی آید به آدم دیگری بدل شده!

داریوش مهرجویی با اشاره به همکاری ناکامش با محمود دولت آبادی گفت: یک فیلمنامه با نام «صلح و جنگ» را با محمود دولت آبادی نوشتیم که راجع به موشک پرانی و گریختن مردم از شهرها بود.

مهرجویی ادامه داد: داستان جالبی داشت اما موفق نشدیم بسازیمش چون بخاطر حساسیتهایی که روی نام دولت آبادی داشتند مجوزش صادر نشد.

مهرجویی درباره داستان «صلح و جنگ» بیان داشت: خودم تجربه های جالبی از دوران موشک پرانی داشتم و فیلمنامه را به صورت مشترک با دولت آبادی براساس همان تجریبات پی ریزی کردیم.




اعتراض اصغر نعیمی کارگردان مستقل سینمای ایران به طیف موسوم به روشنفکر⇐چرا محمود دولت آبادی که صف اول افطاری روحانی بود درباره اوضاع معیشتی مردم حرف نمیزند؟!/اصغر فرهادی که تا قبل از دریافت اسکار مدام نامه مینوشت چرا خاموش است؟!/ نظر حسین علیزاده درباره شرایط این روزهای ایرانیان چیست؟!/سیدعلی صالحی چرا سکوت کرده؟؟

سینماروزان: اوضاع سیاسی-اقتصادی ایران در یکی از ملتهب ترین دوران خود قرار دارد و خاموشی طیف موسوم به روشنفکر، پرسشهای جدی اصغر نعیمی نویسنده و کارگردان مستقل سینمای ایران را به دنبال داشته است.

نعیمی با نگارش یادداشتی پرسشهایی کلیدی از نمادهای جریان موسوم به روسنفکری و بی تفاوتی شان نسبت به اوضاع جامعه را طرح کرده است.

متن یادداشت نعیمی را بخوانید:

به روشنفکران خاموش کشورم فکر میکنم.
راستي چرا روشنفكران و هنرمندان تراز اول ما نسبت به مسايل سياسي، اجتماعي مهم و چالش برانگيز كم توجه و عموما بدون واكنش هستند؟
به عنوان مثال چرا در فقره اخير نوسانات اقتصادي كه موجب بروز تنش هاي جدي و بحران در عرصه اجتماعي شده يا مثلا مورد مهم و بحث برانگيز مذاكره يا عدم مذاكره با امريكا سكوت كرده اند و جامعه و حتا حاكميت را از نظرات خود – كه با توجه به اعتبارشان بسيار هم مي تواند تاثيرگذار باشد- مطلع و آگاه نمي كنند؟
مگر مي شود يك هنرمند و روشنفكر عقيده و نظر سياسي يا اجتماعي نداشته باشد؟ پس چرا اين آرا و نظرات ابراز نمي شوند؟
مثلا خود من خيلي كنجكاوم درباره درستي يا نادرستي مذاكره با امريكا، نظر آقاي اصغر فرهادي كه پیش از دریافت اسکار در مسئله «گور خواب ها» به رييس جمهور نامه نوشت و به دليل اقدامات ترامپ هم نتوانست در مراسم اسكار حاضر شود، را بدانم.
يا كنجكاوم بدانم آقاي محمود دولت آبادی كه به رغم انتقادات گسترده در صف اول مراسم افطار رييس جمهور حاضر شد، نظرش درباره عملكرد دولت در زمينه اقتصادي و تاثير سياست هايش بر معيشت مردم ايران چيست؟
اصلا چرا نبايد بدانيم آهنگساز خلاق و پيشرويي چون حسين عليزاده كه چند سال پيش طي متن شيوايي از دريافت نشان افتخاري شواليه دولت فرانسه امتناع كرد، چه نظري درباره شرايط اين روزهاي مردم ايران دارد. يا بسيار متعجبم استاد سيدعلي صالحي، به عنوان شاعري كه همواره كنش گر بوده، چرا در اين زمان سكوت كرده.
سياهه اين افراد مي تواند به تعداد تمام روشنفكران و هنرمندان ايراني كه به هر دليل خاموش مانده اند و مايل نيستند از اعتبارشان براي تاثير بر اوضاع امروز ايران و كمك به هم وطنان خويش استفاده كنند، ادامه پيدا كند.
نسلي از روشنفكراني كه سكوت كردند و توجه ندارند كه تاريخ اين گوشه نشيني و عافيت طلبي را فراموش نخواهد كرد.




آیا تعریض قطب‌الدین صادقی به پرویز پرستویی، مهناز افشار و مازیار میری برمی‌گردد؟⇐برخی از آنها که افطار روحانی را تحریم کردند، سال‌ها با پروژه‌هاي خاص همكاري كرده‌اند و ميلياردها تومان به جيب زده‌اند اما حالا ژست اپوزيسيون مي‌گيرند!!!

سینماروزان: حواشی ماجرای تحریم افطاری حسن روحانی که توسط آناهیتا همتی کلید خورد و توسط افرادی همچون پرویز پرستویی، مهناز افشار، امین تارخ، مازیار میری، برزو ارجمند، احسان کرمی و… دنبال شد، همچنان ادامه دارد.

هرچند تحریم کنندگان افطاری روحانی مدعی این بودند که در احترام به بضاعت اقتصادی ضعیف شهروندان تصمیم به تحریم گرفته‌اند اما ریشه های دولتی-ارگانی این جماعت و به خصوص درگیری در پروژه های پرهزینه سینمایی-تلویزیونی متکی به بیت المال و حتی ازدواج دوم یکی از آنها با یک آقازاده تابلوی سیاسی باعث شده که حتی همین تحریم هم چنان که باید از سوی بدنه جامعه جدی گرفته نشود.

قطب الدین صادقی از کارگردانان و مدرسان تئاتر که سابقه بازیگری در سینما و تلویزیون هم دارد در واکنش به ماجرای تحریم افطاری از سوی این چهره ها به «اعتماد» گفت: تا امروز كمتر از انگشتان يك دست همراه با ديگر همكارانم در ضيافت‌هاي افطاري نهاد رياست‌جمهوري و شخص رييس‌جمهور شركت كرده‌ام. يك بار در دولت آيت‌الله هاشمي‌رفسنجاني، يك بار در دوره آقاي خاتمي و آخرين مورد هم ضيافتي بود كه چهارشنبه شب برگزار شد. درحالي كه ضيافت‌هايي از اين دست عمر ٤٠ ساله دارند و اتفاقي تازه‌ محسوب نمي‌شوند. دليل پذيرش دعوت هم فضاي شكل گرفته به‌واسطه بعضي واكنش‌ها در روزهاي منتهي به برگزاري مراسم بود. فضايي كه موجب شد احساس كنم اگر حواس‌مان نباشد يأس به وجود مي‌آيد و مساله ايجاد مي‌كند. رفتاري كه حس كردم بيشتر در جهت تامين منافع جناح مقابل است و انديشه‌ سازنده ندارد. چطور عده‌اي به خودشان اجازه مي‌دهند خواسته‌هايي از اين دست-تحريم- مطرح كنند؟ مگر محمود دولت‌آبادي، جمشيد مشايخي، علي نصيريان و لوريس چكناواريان متوجه نيستند در كشور چه خبر است؟ مگر اينها كودك هستند؟ چرا در وضعيت فعلي كه هر طرف به هر شيوه‌اي دست مي‌زند تا دولت در تنگنا و مضيقه قرار بگيرد ما بايد به روحاني ضربه بزنيم؟ من كه اين حرف را مي‌زنم هيچ پست و مقامي ندارم و هيچ‌وقت هم چشم بسته از جرياني حمايت نكرده‌ام. ما همه شخصيت‌هاي مستقل فرهنگي هستيم و بايد متناسب با همين جايگاه اظهارنظر كنيم و دست به اقدام بزنيم.

این مدرس تئاتر ادامه داد: وقتي مراسمي ترتيب داده مي‌شود و به صورت رسمي از هنرمندان دعوت مي‌كنند به اين معني است كه باب گفت‌وگو باز است و ما بايد از اين فرصت استفاده كنيم. در چنين جمعي است كه مي‌توانيم صحبت‌ها و گلايه‌هاي خود را در يك بستر مناسب فرهنگي مطرح كنيم و قرار هم نيست چشم بسته از كسي به تعريف و تمجيد بپردازيم. چنانچه همين هم شد و شاهد بوديم علي نصيريان، فاطمه معتمد‌آريا و ستاره اسكندري گلايه‌ها و نقطه‌ نظرهاي‌ خود را به صراحت بيان كردند و به رييس‌جمهور رساندند. اگر به محدوديت موجود براي همكاران و فعالان عرصه فرهنگ و هنر انتقاد داريم بايد اينجا بيان كنيم كه يك جلسه فرهنگي رو در رو با رييس‌جمهور است. پرسش من اين است كه مراسم افطار هنرمندان با رييس‌جمهور ٤٠ سال است برگزار مي‌شود، چرا قبلا چنين اتفاق‌هايي نمي‌افتاد؟ اين شيطنت منصفانه نبود. كدام يك از هنرمندان حاضر در مراسم پست و مقام گرفته‌اند كه عده‌اي اينطور به آنها بي‌احترامي مي‌كنند؟ اين مسائل وقتي آزار‌دهنده‌تر مي‌شود كه مي‌بينم بعضي حاضران در جمع تحريمي‌، سال‌ها با پروژه‌هاي خاص همكاري كرده‌اند و ميلياردها تومان به جيب زده‌اند اما حالا ژست اپوزيسيون مي‌گيرند.

بازیگر «آدم کش» و «گزارش یک جنایت» خاطرنشان ساخت: آنچه بيش از هر چيز اذيتم كرد فحاشي بعضي چهره‌هاي وابسته، به هنرمنداني مانند جمشيد مشايخي و محمود دولت‌آبادي بود. آيا اين رفتار فاشيستي نيست؟ چطور امكان دارد متوجه نباشيم وقتي مشكلي به‌وجود مي‌آيد همه‌چيز دست رييس‌جمهور نيست. چقدر از اين مشكلات دست دولت است و چقدر دست نهادهاي ديگر؟ من كسي نيستم كه تعيين‌كننده باشد ولي تاكيد دارم ما بايد تحليل داشته باشيم. دليل ندارد وقتي ديگراني به روحاني فشار مي‌آورند ما هم با آنها همسو شويم. چرا در بعضي دولت‌ها كه اوضاع به مراتب سخت‌تر بود حضور در افطاري رييس‌جمهور را تحريم نمي‌كردند؟ اين شيطنت نيست؟ در اين شرايط بحران اقتصادي، فرهنگي و اجتماعي آيا ما كه به عنوان هنرمند شناخته مي‌شويم بايد در جهت ايجاد گسست و بحران حركت كنيم؟ به هر ترتيب فرصتي مغتنم و كوتاه براي طرح دوباره مطالبات و كمبودها پيش آمد كه قطعا بايد از آن بهره مي‌برديم. نفس حضور در چنين مراسمي ابدا به معناي پشت كردن به مردم نيست. اين چه تحليل كودكانه و كژانديشانه‌اي است كه بعضي مطرح مي‌كنند؟ چه چيز اين مجوز را دراختيار آنها قرار مي‌دهد كه با بي‌فرهنگي باورنكردني به علي نصيريان و محمود دولت‌آبادي توهين كنند؟ مثلا من بايد زير علم اين توهين‌كنندگان سينه بزنم؟ ابدا اينطور نيست چون يك تار موي گنديده‌ محمود دولت‌آبادي را با جماعتي كه فحاشي مي‌كنند، عوض نمي‌كنم. ما بايد مدارا را ياد بگيريم. حتي اگر با دشمن هم طرف باشيم بايد سر ميز مذاكره بنشينيم و گفت‌وگو كنيم. اين اصول ساده هر جامعه متمدن و فرهنگي است كه از هر راهي براي گفت‌وگو استفاده كند. اين اصل ساده ديپلماسي است. چرا سطحي‌نگري چنين راحت جايگزين تحليل و تفكر شده است. چطور به چنين ورطه‌اي افتاديم؟




محمود دولت‌آبادی در تازه‌ترین گفتگوی خود بیان کرد⇐در همين دوره‌ با من چه‌ها كه نكردند!/«زوال کلنل» را با همدستي خارج و برخي روزنامه‌هاي اصطلاحا اصلاح‌طلب جعل کردند/ وزارت ارشاد يك بار سند نداده كه اين كتاب به اين دليل نبايد چاپ شود چون ممانعت از انتشار كتاب، اقدامي غيرقانوني است/در افطاری روحاني، نخواستم با آن كسان از آن وزارتخانه مواجه بشوم/روحانی اگر نتواند قانون را به اجرا درآورد آينده خوبي نخواهيم داشت/براي اينكه وارد جريان‌هاي سياسي نشوم تنهايي‌هاي سنگيني را تحمل كرده‌ام!/انقلاب كه شد و احزاب كه آزاد شد، رفقايم دورم را خلوت كردند/در دوره جنگ بورسیه کلان دانشگاه میشیگان را رد کردم/حُسن كارمندي اين است كه گاهي مي‌شود از زير كار در رفت، اما نوشتن از كار گريختن هم ندارد

سینماروزان: محمود دولت آبادی نویسنده سرشناس ایرانی و صاحب آثاری همچون «کلیدر»، «روزگار سپری شده…»، «سلوک» و «جای خالی سلوچ» چهار سال بعد از از جعل آخرین رمانش «زوال کلنل» و انتشار نسخه جعلی در بازار کتاب همچنان از این موضوع ناراضی است.

به گزارش سینماروزان این نارضایتی باعث شده در تازه ترین گفتگویش که به بهانه سالگرد تولدش با «اعتماد» انجام شده بیش از هر چیز دیگر از ماجرایی که بر این رمان رفت گلایه کند.

بخشهای خواندنی تازه ترین گفتگوی دولت آبادی را بخوانید:

آقاي دولت‌آبادي در همين كتاب «گفت و سخن‌ها» مي‌گوييد سياست‌زدگي بدترين آفت نويسندگي است. در كشوري مانند كشور ما كه هميشه اين مشكل وجود داشته، وضعيت نويسنده و خلق اثر هنري چگونه خواهد بود؟

در مورد خلق اثر هنري، من تجربه ديگري جز كاري كه انجام داده‌ام، ندارم. اما حساسيت انساني ضروري هنر است .يك فيلسوف آمريكاي لاتين حدود هفتاد، هشتاد سال پيش گفته است در جوامعي كه آزادي نباشد، همه چيز سياسي مي‌شود. من مي‌گويم آزادي قانوني، چون آزادي بدون قانون را نمي‌فهمم ولي خوب نبود سياست‌زدگي، بيشتر دوستان نويسنده ما را در دوره خود شامل شد و طولي نكشيد كه از آن طرف بام افتادند. يك بار آقاي نويسنده‌اى را با يك چهره‌ى سياسي جلوي در دانشگاه ديدم و شوخي و جدي به آن شخص گفتم:« آقا شما دست از سر نويسندگان برداريد!» ولي نه آنها دست برداشتند و نه افرادى چون آن نويسنده توانستند و ثقل لازم را داشتند كه بى اتكاء به سياست بتوانند كارشان را انجام دهند. اين مربوط مي‌شود به جامعه‌اي كه در آن آزادي و حقوق فردي و اجتماعي تعريف نشده. شما مي‌دانيد من براي اينكه وارد جريان‌هاي سياسي نشوم، چه تنهايي‌هاي سنگيني را تحمل كرده‌ام؟! همه با من دوست بودند، انقلاب كه شد و احزاب كه آزاد شد، متوجه شدم رفقايم دورم را خلوت كردند و ناگهان حيرت كردم كه چه اتفاقي افتاد؟! بعد پيغام دادند كه اگر فلاني مي‌خواهد بپيوندد وگرنه هيچ! كه گفتم چنين كاري نمي‌كنم ؛ باوجود اين ما در موقعيت و با حساسيت‌هاى بشرى زندگي مي‌كنيم و بايد با تشخيص خود زندگى كنيم اگرچه سخت و من با تشخيصم كار و زندگى كرده‌ام. بعد از جنگ ٨ ساله كه جز رنج و سختي و در به دري مردم و ويراني آب و خاك چيزي نداشت، از وقتي امكاني پيدا شد كه آدم‌ها نسبتاً عقايدشان را بگويند، در موقعيت‌هاي لازم نظرم را گفته‌ام كه عصاره‌اش در همين كتاب حاضر هست. بايد مي‌گفتم چون در جامعه خودم زندگي مي‌كنم و به سرنوشت مملكت و مردم كشورم مي‌انديشم، جزيي از آنها هستم و وجدانم مي‌گويد بايد عقايدت را مي‌گفتي و پشيمان هم نيستم. ممكن است بسياري رنجيده باشند و بسياري ديگر نرنجيده باشند ، اما به هر حال بيان عقايدم در راستاي منافع كشور و مردم كاري بوده كه كرده‌ام و اين بدان معنا نيست كه عضو حزبى شده باشم يا بشوم و بگويم اين دست بهتر از آن دست است يا برعكس. اصلا حوصله اين چيزها را نداشته‌ام و ندارم.

اما به خاطر همين استقلال هزينه‌هاي زيادي متحمل شديد.

بله! هزينه‌هايي بسيار سنگين، شما كه شاهد آشكاره‌هايش بوده‌ايد در همين دوره‌ى شما جوان‌ها با من چه‌هاكه نكردند! اينجا كجاست؟! از خودم مي‌پرسم خدايا در چه جامعه‌اي زندگي مي‌كنيم؟! بنابراين مي‌بينيد كه ترجيع‌بند تمام حرف من آزادي قانوني است كه اگر قانون بود و آزادي به نسبت تقسيم شده بود، نبايد اين اندازه تحت فشار قرار مي‌گرفتم. ديگران هم دچار نكبت نفرت‌زدگى نمى‌شدند!

اتفاقا درباره كتاب «كلنل» اين پرسش را دارم كه هيچوقت فكر نكرديد در دوره آقاي خاتمي آن را براي انتشار ارايه كنيد چون در آن دوره شرايط متفاوت و فضا بازتر بود؟

درست است فضا بازتر بود اما من نبايستي از آن فضاي باز بهره برداري سودمندانه مي‌كردم ، بلكه فكر مي‌كردم بگذاريم فضا بازتر شود و قدم به قدم به آن زمان برسيم كه بتوانيم بدون اصطكاك‌هاي غير لازم، كار خود را انجام دهيم. من رعايت كردم همه آنچه را كه يك شهروند متعادل بايد رعايت كند، رعايت كردم و حتي بيشتر از آن را . ولي رعايت كردن من جوابش خيلي بد بود؛ كتاب مرا جعل كردند با همدستي خارج و برخي روزنامه‌هاي اصطلاحا اصلاح طلب. اين يك توطئه و تباني بود و جواب رعايت‌هاي من خيلي بد داده شد. مي‌خواستند مرا از كوره به در ببرند ولي من از كوره در نمى‌روم.

زندگي‌تان از همان كودكي با سختي‌هاي بسيار آميخته بوده و هر چه زمان گذشته، دشواري‌ها هم بيشتر شده و در مقابل، تحمل‌تان هم بيشتر شده است و اتفاقا اين موضوع در اين كتاب«اين گفت وسخن‌ها» براي من خيلي آموزنده بود. صرف نظر از مسايلي كه درباره ادبيات و سياست و اجتماع مطرح شده بود، مي‌تواند براي نسل‌هاي بعد از شما درس بزرگي باشد كه با كوچك‌ترين چيزي از كوره در نرويم و خسته و نوميد نشويم و از شما تلاش‌گر بودن و صبوري را بياموزيم.

اين تنها راهش است، چون تجربه نشان داده در جامعه ما ، بخصوص در حوزه كاري ما كه ادبيات است، فقط كساني از عهده برآمده‌اند كه علاوه بر توانايي، نبوغ، فطرت، غريزه يا هر چيز ديگري كه اسمش باشد، بتوانند صبور باشند و فكر نكنند كه دنيا تنها به زمانه‌اي كه زندگي مي‌كنند، بسنده كرده است. يادم هست زماني كه «روزگار سپري شده» را مي‌نوشتم، بمباران شروع شده بود بچه‌هايم كوچك بودند و ماشين كوچكي داشتم كه خيلي هم دوستش داشتم . همسر و فرزندانم را سوار ماشين مي‌كردم و به هر خرابه‌اي كه رفته بوديم، وقتي شب آنها مي‌خوابيدند، من نوشتن «روزگار سپري شده» را ادامه مي‌دادم. در همان زمان به آمريكا دعوت شدم، رفتم و آنجا يك بورسيه كلان دانشگاه ميشيگان پيشنهاد شد و من پاسخ دادم خيلي ممنونم ولي بايد به ايران برگردم. در سوئد به من گفتند تهران جنگ است و جنگ، جهنم است. به شوخى گفتم من هم جهنمي‌ام و كارم همان جاست. بنابراين نويسنده شدن، بايدـ نبايدهاي بسيار دارد، تازه اگر شما شرايط اوليه را داشته باشيد . در اين ميان، باتوجه به چنين شرايطى است كه مي‌گويم سانسور كردن ادبيات يك ملت، بسيار زشت و قبيح است. اول از هرچه همه كساني را كه دست به قلم هستند، دچار توهم مي‌كند و اين توهم يعني مرگ نويسنده. شما به هر كس برسيد، مي‌تواند به شما بگويد تعدادي از كتاب‌هاي من در سانسور مانده است و ما نمي‌دانيم چه كتابي است؟ آن كتاب‌ها بعد از نوشته شدن، بايد منتشر مي‌شدند ، نقد مي‌شدند و اين نقدها به نويسنده منتقل مي‌شد تا ببيند بعدش چه مي‌كند؛ ولي حجمي از آثار كه در سانسور مي‌ماند، همه را دچار توهم مي‌كند و جامعه هم از پديدارى آثار مربوط به خودش غافل مى‌ماند.

براي رد كردن هيچ يك از آثارتان توضيح مكتوبي هم ارايه مي‌شود تا مشخص شود يك كتاب به چه دليل مجوز نگرفته است؟

خير. هرگز توضيح مكتوبي نمي‌دهند و به همين دليل مي‌گويم پاسخگو نيستند. آنقدر سر مي‌دوانند كه ناشر فكر كند نمي‌خواهند مجوز بدهند . اگر ناشر مناسبات خاصي نداشته باشد، وقتي پافشاري مي‌كند، دو خط كج و كوله مي‌نويسند كه سرنامه هم ندارد. وزارت ارشاد يك بار سند نداده كه اين كتاب به اين دليل نبايد چاپ شود. چون ممانعت از انتشار كتاب، اقدامي غيرقانوني است.

ظاهرا اين سخت‌گيري درباره كتاب‌هاي نويسندگان داخلي بيشتر از آثار خارجي است.

بله و اين تناقض جالبي است در نگاه ايشان. اگرچه نويسندگان با آثار ادبى- فلسفى- علمى، در هر زبانى نوشته شده باشد مشكلى ندارند؛ اما نويسنده‌ ايرانى چه مى‌شود؟

چه چشم اندازي براي نويسنده ايراني در دولت جديد مي‌بينيد؟

رييس جمهور روحاني كار سخت و سنگينى پيش رو دارد، آراء انبوه مردم بسيارسنگين‌اند، با وجود اين اميدوارم بتواند قانون را به اجرا در بياورد، مى‌دانم كه آسان نخواهد بود؛ اما اگر اين روال به صورت منطقي پيش نرود و اگر نتواند پيش برود، نمى‌توان جلوى نوميدي بيشتر را گرفت و آينده خيلي خوبي نخواهيم داشت. ما كه نداشتيم، حتي شما هم نخواهيد داشت. زيرا نوميدى هم حدودى دارد.

شما و بسياري هنرمندان ديگر به صورت مستقل و صنفي از آقاي روحاني حمايت كرديد و از آبرو و اعتبار خود براي حمايت از ايشان مايه گذاشتيد. فكر مي‌كنيد كمترين كاري كه ايشان مي‌توانند در حوزه فرهنگ و هنر انجام دهند، چيست؟

حمايت من از ايشان به جهت وضعيت عمومي مملكت‌ بود و نه توقعى بيش از حدود قانونى كه اميدوارم كار من هم شمول قانوني بيابد«!» در عين‌ حال اين ايراد را هم حتما ذكر مي‌كنم كه افرادي در خارج از كشور مي‌توانند به علل مختلف دست به اين تخريب بزنند ولي وقتي وزارت ارشاد به من قول مي‌دهد اين كتاب شب عيد منتشر مي‌شود و دو روز بعد روزنامه‌اى مرده ناگهان زنده مى‌شود با عكس نحس تمام قد نويسنده و تيتر مى‌زند«كلنل از سد سانسور گذشت!» و فرداى همان روزكتابي جعلي به بازار مي‌آيد و خبر دروغ هم در مطبوعات منتشر مي‌شود، چندي پيش هم در مهماني آقاي روحاني، نخواستم با آن كسان از آن وزارتخانه مواجه بشوم.

فرصتي پيش آمد با خود آقاي روحاني صحبت كنيد؟

نماندم براى شام. احتراما براي شنيدن سخنراني ايشان رفته بودم. روز بدى را تجربه كرده بوديم همه با آن شرارت‌هاى ترور؛ من كاملاً ناخوش بودم و احساس كردم ايشان هم روز سختى را پشت سر گذاشته است و در چنان وضعيت سختى محلى براى طرح مسأله‌اى صرفاً ادبياتى نمى‌ماند. بخصوص كه من از هر جهت بسيار بدحال بودم.

جايي گفته‌ايد زمان نوشتن «كليدر» حال‌تان خوب بود اما بعد از تمام شدنش غمگين و افسرده شديد. گويي از طي طريق لذت مي‌بريد و نه از رسيدن به مقصد.

بله! «كليدر» به همه‌ى علل و شرايط، فرح‌بخش و وجدآور بود. بعد از آن افتادم در افسردگي «كلنل» و «روزگار سپري شده» كه طريق ديگري بودند. بله، بيشتر وقت‌ها فكر مي‌كنم نويسنده نيستم چون هميشه نمي‌توانم بنويسم، گه‌گاهي پيش مي‌آيد. همان طي طريق تشبيه بجايى است!

اتفاقا نويسنده يعني همين ديگر. كسي كه هميشه بنويسد مثل كارمند مي‌شود.

حسن كارمندي اين است كه گاهي مي‌شود از زير كار در رفت، اما عادت به نوشتن از كار گريختن هم ندارد؛ من كه از مشقت‌اش فراري‌ام!

 




محمود دولت‌آبادی در تازه‌ترین گفتگوی خود بیان کرد⇐ فقط یک بار از من دعوت شد به نمایشگاه کتاب بروم و رفتم/ بعد از آن دعوتى نشده و من هم نرفته‌ام!/ از بركت توجهات عاليه‌ وزارت ارشاد محتمل است كتابى جعلى با عنوان «زوال كلنل» (ترجمه، تقلب، تخريب و چاپ با حروف فارسي!) در نمايشگاه به اشخاص ناآگاه فروخته شود

سینماروزان/ندا آل‌طیب: محمود دولت‌آبادي براي همه كتابخوان‌ها چهره جذابي است؛ نويسنده‌اي كه با رمان‌هايش خاطرات مشترك زيادي را در ذهن همه ما ساخته، از «كليدر» تا «جاي خالي سلوچ» و «روزگار سپري شده مردم سالخورده»، «سلوك»، «آن ماديان سرخ يال» و… نويسنده‌اي كه آوازه شهرت و اعتبارش فراتر از مرزهاي وطن رفته وآثارش به زبان‌هاي مختلفي همچون انگليسي، ايتاليايي، فرانسوي، آلماني، عربي، هلندي، سوئدي و… ترجمه شده‌ است.

به گزارش سینماروزان و به نقل از «اعتماد» طبيعتا همه آنان كه با آثار و شخصيت‌هاي اين نويسنده خاطره دارند علاقه‌مندند گاهي هم به خلوت او سرك بكشند و دريابند كه نويسنده مورد علاقه شان چگونه به هستي و امورات آن مي‌نگرد و شايد كتاب «اين گفت و سخن‌ها» پاسخي براي همين كنجكاوي‌ها باشد. اين كتاب دربر دارنده چندين گفت‌وگو با دولت‌آبادي است كه در نشريات گوناگوني منتشر شده بود كه اكنون از سوي نشر «چشمه» منتشر و در قالب يك كتاب به چاپ رسيده است و يكي از آثار تازه‌اي است كه در نمايشگاه كتاب تهران ارايه شده است.

هرچند كه انتشار اين كتاب خبري خوشحال‌كننده براي دوستداران دولت‌آبادي است اما همچنان جاي خالي «زوال كلنل» اثر توقيفي او رخ‌نمايي مي‌كند و آقاي نويسنده همچنان اين احتمال را مي‌دهد تا باز هم نسخه‌هاي جعلي اين اثر منتشر شود. به انگيزه عرضه كتاب «اين گفت و سخن‌ها» در نمايشگاه كتاب تهران گپ و گفتي كوتاه با او داريم.

به عنوان نخستين پرسش يكي از نقاط ضعف ما نبود و كمبود منابع مكتوب درباره چهره‌هاي صاحب نام كشور است و هميشه اين سخن مطرح مي‌شود كه ما ملتي شفاهي هستيم و در مكتوب كردن تجربيات چهره‌هاي سرشناس كشورمان كم‌كاري مي‌كنيم. آيا كتاب «اين گفت و سخن‌ها» به نوعي زندگي نامه يا تاريخچه شفاهي درباره شماست؟

بله، متاسفانه تا اكنون ما ملتى بيشتر شفاهى بوده‌ايم و علت تاريخي آن از اين بابت بوده و شايد هنوز هست كه امر كتابت منحصر به بخش يا قشر نازكى از جامعه بوده است، اما از آستانه‌ مشروطيت به اين سو- اگر شده با حداقل‌هاى چاپ و انتشار كتاب و روزنامه، گرايش به سمت بيرون آمدن از موقعيت شفاهى به تدريج پديد آمده و در حال رشد بوده و هست با وجود همه‌ مضايق- البته در گذشته‌هاى دور زندگي‌نامه‌نويسى در سطح وزارت وجود داشته كه ازميان رفته بود تا دوران معاصر. خوشبختانه در اين روزگار به جبر تاريخ بسيارى از رجال و شخصيت‌هايى كه نقش قابل توجهى در دوره خودشان داشته‌اند، زندگينامه‌نويسى رونق يافته و اين بسيار خوب است. اما مجموعه‌ «اين گفت و سخن‌ها» هيچ شباهتى به زندگى نامه ندارد، بلكه بيشتر به بيان نقطه نظرهاى تجربى- آموختگي من مربوط مى‌شود، عمدتا در زمينه‌ى ادبيات با نيم‌نگاهى به مسائل اجتماعى و بعضا سياسى تا آنجا كه به حدود و حوزه‌ى حرفه‌اى من مربوط مى‌شود. بديهى است باورهاى من نسبت به مقولات مربوطه در «اين گفت و سخن‌ها» آمده است.

هميشه درباره زندگي و ديدگاه‌هاي افراد مشهور و چهره‌هاي ملي جامعه كنجكاوي زيادي وجود دارد و مردم علاقه‌مندند به زواياي پنهان زندگي آنان مانند ديدگاه‌شان نسبت به مسائل سياسي و اجتماعي، مرگ، عشق، تنهايي و… آگاه شوند. كتاب «اين گفت و سخن‌ها» چقدر به اين كنجكاوي پاسخ مي‌دهد؟

بستگى به هوشمندي خواننده دارد كه چه ميزان كنجكاو پيدا كردن پاسخ براى جواب‌هايش باشد، فكر مى‌كنم هر آنچه درباره مقولات عام معاصر به حرفه من مربوط مى‌شود، پرداخته شده است. در مواردى دقيق‌تر و در مواردى هم عميق‌تر؛ شايد بايد مى‌گفتم كه اين گفت‌وگوها در مسيرى حدودا بيست ساله كه از جانب اشخاص گوناگون انجام گرفته، به گزين شده و الزام چاپ آنها وجود داشته است، زيرا به بسيارى پرسش‌هاى پراكنده‌اى كه ازجانب اشخاص كنجكاو، اينجا و آنجا – مستقيم يا غيرمستقيم- عنوان مى‌شود، پاسخ مى‌دهد، به خصوص در بابِ چند و چون زندگي و كار در جامعه‌اى اينچنين كه همه‌ تجربه‌اش كرده‌ايم و داريم تجربه مى‌كنيم.

انتخاب اين بيست و چهار گفت‌وگو براي انتشار در اين كتاب بر چه اساس و مبنايي بوده است؛ به عبارت ديگر اين گفت‌وگوها چه ويژگي‌هايي داشتند كه براي اين كتاب انتخاب شدند؟

فكر مى‌كنم بيست و پنج گفت‌وگو باشد. بله، بيست و پنج تاست. انتخاب‌شان هم مبناى خاصّى نداشته، فكر مى‌كنم توجه شده كه مواردى مكرر نباشند كه البته ممكن است بازهم سوال يا جوابى شبيه در كتاب ديده شود؛ همين. ويژگى‌شان هم چنانچه در بالا ذكر كردم همين عرصه كار و زندگى و عقايد و باورهاى آدمى است در كسوت نويسنده‌اى در كشورِ ما ايران و در جامعه و نظام سياسى‌اى كه با آن و در آن به سر مي‌بريم!

اگر بخواهيد از جاي خالي برخي آثارتان در نمايشگاه كتاب امسال ياد كنيد، كدام اثر شما هست كه جايش در نمايشگاه كتاب تهران خالي است؟

متاسفانه چندى است كه ديگر نمايشگاه كتاب نرفته‌ام و اكنون هم دقيقا نمى‌دانم كدام يك از آثار مُجاز من در نمايشگاه در معرض ديد هست يا نيست. حدس مى‌زنم كه منطقا تمام آثار مجاز در نمايشگاه و در غرفه‌هاى ناشران باشد، اما يقين دارم سه عنوان از آثار من كه مجوز نشر نيافته‌اند در نمايشگاه هم نيستند و آن سه عنوان عبارتند از: كلنل، طريق بسمل شدن و عبور از خود. البته از بركت توجهات عاليه‌ وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى محتمل است كتابى جعلى با عنوان زوال كلنل (ترجمه، تقلب، تخريب و چاپ با حروف فارسي!) در نمايشگاه به اشخاص نا آگاه فروخته شود كه باز هم تاكيد مى‌كنم آن كتاب به صورتى كثيف و رذيلانه وارد بازار شده و ربطى به اثر ادبي من ندارد!

اگر اجازه دهيد يكي دو پرسش هم درباره نمايشگاه كتاب تهران مطرح كنم، برخي نويسندگان معتقدند نمايشگاه بيشتر ويتريني براي ناشران است و خيلي نمي‌تواند ويتريني براي آثار نويسندگان باشد. ارزيابي شما در اين زمينه چيست؟

متاسفانه من از چند و چون امور مربوطه اطلاع ندارم، گرچه اگر هم ويترينى براى ناشران باشد باز هم به نويسنده يا نويسندگان مربوط مى‌شود، چون نويسندگان درون كتاب‌هاى‌شان هستند كه در ويترين‌ها به نمايش گذاشته شده.

يكي از اموري كه نمايشگاه كتاب مي‌تواند به عنوان برنامه‌اي جذاب براي مخاطبان خود تدارك ببيند اين است كه نشست‌هايي را براي گفت‌وگو و تبادل نظر مستقيم ميان خوانندگان كتاب با نويسندگان و مترجمان مطرح، برگزار كند. چراكه بسياري از خوانندگان كتاب علاقه‌مندند تا از نزديك با نويسندگان مورد علاقه خود گفت‌وگو كنند. نمايشگاه كتاب تهران چقدر اين فرصت گفت‌وگو را فراهم مي‌كند؟ آيا از شما دعوت مي‌كنند تا در اين نشست‌ها حضور داشته باشيد و با خوانندگان آثارتان گفت‌وگو كنيد؟

يك بار از من دعوت شد كه بروم نمايشگاه كتاب و رفتم و آن سالى بود كه يك بانوى نويسنده از كويت آمده بود و ازمن دعوت شد كه بروم سالن اهل قلم و باشم در جلسه‌ آن بانوى نويسنده همسايه‌ى جنوبي كشورمان و رفتم. بعد از آن دعوتى نشده و من هم نرفته‌ام، مگر يك بار به مناسبت معرفي كتابى از آقاى دكتر مجابى در غرفه‌ ناشر كتاب. البته اينكه شما معتقد هستيد نمايشگاه محل گفت‌وگو و آشنايى نويسندگان با خوانندگان ايشان است، نكته منطقى، معمول در همه‌ى نمايشگاه‌هاي كتاب دنيا و درست است؛ اما اينجا متاسفانه از اين بابت هم ظاهرا لنگش‌هايى داريم ما و نمى‌دانم آيا چنان ديدارهايى با نويسندگان منسوب به نظام هم انجام مى‌گيرد يا آنها هم عطايش را به لقايش بخشيده‌اند. اما تا آنجا كه به من مربوط مى‌شود جواب سوال شما «نه» است. خير، ترجيح اين بوده كه درنمايشگاه كتاب نباشم و من هم اصرارى براى بودن نداشته‌ام و ندارم.

 




روایتی تلخ از کارگردان “در پناه تو”⇐چگونه تقاضای تفتیش بدنی، حمید سمندریان را به سمت رستوران‌داری سوق داد؟

سینماژورنال: حمید سمندریان جزو استادان برجسته تئاتر ایران بود که همان یک بار حضورش به عنوان کارگردان سینما در “آخرین وسوسه های زمین” منجر به خلق یکی از آثار ماندگار سینمای ایران شد.

به گزارش سینماژورنال سمندریان به مانند برخی از هنرمندان دیگر در ابتدای انقلاب اسلامی مدتی از کار تئاتر دور افتاد و البته این مسأله سبب ساز بروز شایعاتی شد مبنی بر ممنوع الکاری او.

حمید لبخنده کارگردان و نویسنده مجموعه هایی مانند “در پناه تو” و “در قلب من” که از شاگردان قدیمی سمندریان و از اعضای گروه تئاتری اوست به تازگی در گفتگویش با “اعتماد” روایتی خواندنی ارائه داده از ماجرای تفاضا برای تفتیش بدنی انتظامات تالار وحدت که باعث شد سمندریان تا سالها بعد قید تئاتر را زده و رستوران داری کند.

متن گفتگوی لبخنده در این باره را بخوانید:

در كارهاي ايشان هم بازي كرديد؟
… در سال٥٨شانس به من روى آورد و براي نخستين بار با استاد سمندريان در نمايشنامه «مرده‌هاي بي‌كفن و دفن» سارتر كار كردم. نمايش در تالار وحدت به صحنه رفت. مى‌دانيد كه هر اجراى تئاترى به كارگردانى استاد سمندريان يك اتفاق بزرگ در جامعه هنرى بود. همزمان خودم نمايشنامه «عادل‌ها»ي كامو ترجمه محمدعلى سپانلو را كارگرداني و به صحنه برده بودم. شب‌ها در تالار وحدت بازيگر صحنه بودم و در تالار مولوي كارگردان نمايش.
طبيعتا بعد از اين اجرا رابطه‌ام با استاد و بانويش، محكم‌تر شد و تداوم پيدا كرد به خاطر وضعيتي كه در تئاتر به وجود آمد، به خصوص نمايشنامه «گاليله» كه آقاي سمندريان، با وجود خواستش، نتوانست آن را به صحنه برد، براى دوره‌اي نسبتا طولانى از صحنه تئاتر دور شديم و رستوران ١٤١ را داير كرديم.
يك سوال تاريخي اين است كه آقاي سمندريان رسما در تئاتر ممنوع‌الكار شد يا آن رستوران، واكنش اعتراضي ايشان نسبت به شرايط تئاتر و از هم پاشيدگي گروه‌هاي تئاتري بود؟
به نظرم يك واكنش بود. آن هم نه فقط از سوي آقاي سمندريان بلكه واكنش جمعي گروه ما بود. درباره آن هم روايت‌هاي مختلفي وجود دارد و روايت من اين است كه «گاليله» را در يكي از سالن‌هاي طبقات بالاى تالار وحدت، تمرين مي‌كرديم و كار هم خيلي خوب پيش مي‌رفت. آقاي كشاورز، خانم روستا، ناصر هاشمي، گلچهره سجاديه و… در آن نمايش بازيگرى مي‌كردند.
چه سالي بود؟
فكر مي‌كنم سال ٥٩ يا ٦٠ بود. يك روز عصر به روال معمول همراه استاد سمندريان و تعدادى از بازيگران راهى تالار وحدت شديم. براى ورود به سالن تمرين بايد از در پشتى ساختمان وارد مى‌شديم. درى كه هميشه به روى ما باز بود و نگهبانى آشنا كه هميشه با لبخند به ما خوشآمد مى‌گفت. آن روز اما با در بسته روبه‌رو شديم. در زديم. پس از مدتى لاى در باز شد و دو چشم سبز و غريبه از لاى در، با پرسشى در نگاه، به ما خيره شد. نگهبان عوض شده بود. صدايش خشن و خش‌دار بود. گفت اگر مى‌خواهيد وارد شويد، بايد تك تك‌تان را تفتيش كنم و اين موضوع آقاي سمندريان و ما را بسيار آزرده كرد. هرگز در تئاتر چنين رسمى نبود. چنين ممنوعيت‌هايي نداشتيم. در تئاترشهر، تالار مولوي، تالار سنگلج و… ما را مي‌شناختند و هيچ منعي براى ورود ما نبود. حتى صبح كه من با گروهم نمايشنامه «دشمنان» اثر ماكسيم گوركى، ترجمه كريم كشاورز را براى اجرا به هيات نظارت نشان داده بوديم، كسى مانع ورودمان نشده بود. اما امروز عصرناگهان همه‌چيز تغيير كرده بود. البته پيش از آن به آقاي سمندريان گفته بودند نمي‌شود «گاليله» را اجرا كني و استاد جدى نگرفته بود. فرداى آن روز هم به من اطلاع دادند كه مسووليت اجراى نمايش «دشمنان» را نمى پذيرند و بى هيچ حكمى ما را از تئاتر راندند.
ايده راه‌اندازي رستوران چگونه شكل گرفت؟
آن زمان خانه استاد سمندريان در خيابان كاخ{فلسطین) بود و معمولا ما بعد از تمرين «گاليله» از تالار وحدت تا خانه استاد را پياده مي‌‌رفتيم و دورهم جمع مى‌شديم. آن بعدازظهر غمگين كه آن ماجرا پيش آمد، هنگام ورود به مجموعه محل زندگى استاد در طبقه همكف، متوجه مغازه‌اى بزرگ و خالى شدم با نيم طبقه اى وسيع كه از پس شيشه‌هاى بزرگش پيدا بود. پرسيدم آقا اين مغازه خالى متعلق به كيست؟ استاد گفت متعلق به همه مالكين است. قرار بوده پاركينگ باشد اما چون درخت‌هاى كهن چنار در مقابلش سر به آسمان مى‌سايند، شهردارى اجازه استفاده پاركينگ نداد و كاربري‌اش را تجارى كرده است. ‌به آپارتمان استاد در طبقه دوم رفتيم و قرار شد تا مديران تئاتر از استاد عذرخواهى نكنند، به تئاتر بازنگرديم و گفتيم بايد واكنش نشان دهيم. من پيشنهاد كردم به عنوان عكس‌العمل دربرابر برخوردي كه با گروه ما شده، آن مغازه را به كتابفروشى تبديل كنيم و كتابفروش شويم اما شرايط ملتهب‌تر از آن بود كه كسى مثل استاد سمندريان كتابفروشى باز كند و در امان باشد. پس تصميم گرفته شد رستوران باز كنيم. خانم روستا از اداره تئاتر بازخريد شده بود و پولي گرفته بود. آقاي سمندريان هم از پدرش پولي قرض كرد و اجازه استفاده از آن فضا را از همسايگانش – كه همه دوستانش بودند- گرفت. چند ماهي آنجا كار كرديم و تير و تخته ريختيم و فضاى همكف آن را به رستوران و نيم طبقه‌اش را به پلاتويى تبديل كرديم براى تمرين تئاتر. همه جا گفتيم اين حركت يك اعتراض است.
بازتاب اين اعتراض در تئاتر چگونه بود؟
متاسفانه همان اوايل كار، دوستان نزديك ما كه خودشان را با آن شرايط تطبيق داده بودند و كار مي‌كردند، در مورد سمندريان و گروه ما گفتند كه آقايان به اصل خودشان بازگشته‌اند! و اين براي ما غم‌انگيز بود. در حالي كه تمام بعدازظهرها استاد، گروه را در نيم طبقه جمع مى‌كرد و نمايشنامه‌هايى همچون «پدر» استريندبرگ، «راهب و راهزن»، «گاليله»، «ايوانف» و… را روخوانى، تحليل و تمرين مي‌كرديم. رستوران بهانه‌اي بود براي يك ظهر، ناهار، درآمد و ادامه‌اش تئاتر. اما اجازه اجراي آثاري كه آقاي سمندريان دست مي‌گرفت، به دست نمى‌آمد.
هيچ كدام؟
هيچ‌كدام! كسي نگفته بود ايشان ممنوع‌الكار است اما عملا هر نمايشنامه‌اي كه انتخاب مي‌شد، مورد توافق قرار نمي‌گرفت تا سال ٦٧كه آقاي منتظري رييس انجمن نمايش شد و از استاد سمندريان دعوت به كار كرد. استاد هم نمايش «ازدواج آقاي مي‌سي‌سي‌پي» را كه قبلا تمرين كرده بوديم، پيشنهاد داد و با اجراي آن توافق شد در حالي كه پيش‌تر موافقت نشده بود.
خانم روستا هرگز با راه‌اندازي رستوران مشكلي نداشت؟
اوايل كار، مادر خانم روستا در آشپزخانه رستوران غذا مى‌پخت و هما ظرف مي‌شست. استاد پشت دخل مى‌نشست، من سر گارسون بودم، احمد آقالو و حسين عاطفي و… گارسون بودند. بعد كه از اين وضع خسته شديم، آشپز آورديم كه اتفاقا آشپز خوبي هم بود ولي از اين تكرار هر روزه به تنگ آمده بوديم و هما هم تازه بچه‌دار شده بود. بنابراين رستوان بسته شد. تمرينات تعطيل شد و مسيرمان تغيير كرد. درهمان مقطع راه من به تلويزيون باز شد.
براي شما يا آقاي آقالو سخت نبود كه گارسون شويد؟
در آغاز حس‌مان اين نبود كه مشتري مي‌آيد. هميشه منتظر تماشاچي بوديم! وقتي مشتري مي‌آمد، فكر مي‌كرديم تماشاچي آمده. هركه هم مي‌آمد، بايد سير مي‌شد و مي‌رفت و اين طور بود كه تاب مى آورديم. رستوران اما نه تنها هيچ درآمدي براي‌مان نداشت، زيان هم داشت چون بلد نبوديم، كار ما نبود. انگار يك مهماني بود. اغلب هنرمندان، به خصوص هنرمندان رشته‌هاي ديگر مثل محمود دولت آبادى، حسين عليزاده و… به آنجا مي‌آمدند. كم كم آنجا پاتوق آرتيست‌ها شده بود و اين براي‌مان خيلي مطبوع بود. واقعيت اين است كه دنبال درآمدش نبوديم. اگرهم بوديم، راهش را نمي‌دانستيم. ناگهان از اين تكرار به تنگ آمديم. تكرار بى‌نتيجه تمرينات عصر، تكرار بى‌معناى فروش غذا، تكرار زندگى بى حاصل و درغروبى دلتنگ، به آقاي سمندريان گفتم آقا! اينجا را ببنديم! و او هم گفت ببنديم! صبح فردا رستوران را بستيم و هركدام‌مان به راهى رفت.
بعد از آن آقاي منتظري سر كار آمد و فضا تغيير كرد…
وقتي آقاي منتظري سر كار آمد، من ديگر در تلويزيون مشغول به كار شده بودم و چند تله‌تئاتر ساخته بودم و ديگر در تئاتر نبودم. طبيعتا با آقاي سمندريان تماس گرفته بودند و ايشان نمايشنامه‌اي را پيشنهاد كرد. البته چون دلش مي‌خواست فيلم هم بسازد، شرط كرد كه بايد فيلمم را هم تهيه كنيد و آقاي منتظري هم پذيرفت. بعد از اجراي نمايش، فيلم آقاي سمندريان را با نام «تمام وسوسه‌هاي زمين» در نطنز ساختيم.
كه تنها فيلم ايشان بود…
بله، چون جريان فيلمسازي با تئاتر خيلي متفاوت است. به قول اهل سينما، سينما بى‌رحم است در حالي كه محيط تئاتر پر از احساس و عاطفه و نوعي آيين و سنت است و حضور در آن انرژي ديگري به همراه دارد. در حالي كه سينما جنبه تجارتش بر هنرش ارجح است و اين نكته‌اى بود كه استاد بر نمي‌تابيد. گرچه تهيه‌كننده فيلمش جهاددانشگاهي بود و آقاي منتظري سبب شد بودجه ساخت فيلم تامين شود ولي عواملى كه آنجا كار مي‌كردند، كار هنرى براي‌شان اهميتى نداشت. آنها كارشان را مي‌كردند و پول‌شان را مي‌گرفتند. بعدتر هم كه خودم فيلم سينمايي ساختم، متوجه شدم آن شكلي كه در تئاتر هست، حتي در تلويزيون هم به نوعي بود، در سينما نيست چون در سينما پول تعيين‌كننده همه‌چيز است در حالي كه در تئاتر براى هنرمند وجه غالب را نداشته است.

حمید لبخنده
حمید لبخنده



به‌جای مرثیه‌سرایی بر درگذشتگان⇐زنده بودن را جشن بگيريم

سینماژورنال/نازنین متین‌نیا: چهره خندان داوود رشيدي، شهر را در آغوش گرفته؛ در هر اتوبان و خيابان اصلي كه مي‌روي، يادي از تازه درگذشته دنياي سينما و تئاتر در شهر نشسته. بيلبوردها يا از «آمدم، ديدم و رفتم…» او مي‌گويند يا قطعه‌اي شعر غم‌انگيز در غم فراق رشيدي دارند.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “اعتماد” در شب، اين بيلبوردها بيشتر توجه جلب مي‌كنند؛ زير نور چراغ‌هاي كوچك، مي‌درخشند و به آدم‌ها يادآوري مي‌كنند؛ آدم بزرگي از اهالي هنر از اين شهر رفته است و جاي خالي‌اش هم ديگر پر نمي‌شود. داوود رشيدي، بازيگر بزرگي بود.

هنرمندي همعصر و معاصر ما كه سال‌هاي سال زندگي‌اش را براي دنياي نمايش و بازيگري وقف كرد. بازيگري كه هنوز خاطره نقش‌هايش در ذهن مردم هست و احتمالا باقي هم خواهد ماند. يادآوري شهري از چنين بازيگري، يك قدرداني ساده است.

حضوری که شهروندان را دلزده نمی‌کند
يك نشانه ساده براي نمايش ارزشمندي هنرمندان در شهري كه زندگي در آن پرشتاب و پر از دغدغه است و يك مكث كوتاه اينچنيني، مي‌تواند شهروندان در حال گذر را اندكي دور از زندگي و دغدغه‌هاي معاش كند و اندكي به جهاني ديگر ببرد؛ جهاني كه در آن زندگي والا و ارزشمند، اثرگذاري هنرمند و در خاطره‌ها ماندن، فضيلت است و اين فضيلت بايد يادآوري شود.

همان طور كه پيش از رشيدي و در همين تابستان، چهره عباس كيارستمي روي بيلبوردها آمد. كارگردان بزرگي كه جهان سينما را با مرگش عزادار كرد و كمترين نشانه از اين همراهي در عزاداري جمعي، همان بيلبوردهايي بود كه چهره كيارستمي را با اشعارش در شهر پراكنده كرد. كيارستمي نه‌تنها روي بيلبوردها بود كه اگر به در و ديوار شهر نگاه مي‌كرديد، نقشي از او را با اسپري سياه و توسط هنرمندان گرافيتي ايراني، پيدا مي‌كرديد.

اين حضور پررنگ نه‌‌تنها شهروندان را دلزده نمي‌كرد و حالا هم در مورد داوود رشيدي دلزده نمي‌كند كه اتفاقا برعكس، واكنش‌هايي مثبت و خوب به همراه دارد. هردوي اين چهره‌ها براي مردم مهم بودند و حضور آنها روي بيلبوردها رسمي و گرافيتي‌هاي غيررسمي، نمايش همراهي مديران شهري با مردم اين شهر و آنچه دوست دارند، شد.

سوال اینجاست…

اما سوال اينجاست كه آيا مردم اين شهر تنها دوست دارند تصويري از عزيز تازه درگذشته را در شهر و روي بيلبوردها ببينند؟ آيا تنها يادآوري آنكه از دست رفته جايز است و نمي‌شود چهره‌اي ديگر از عالم هنر كه معاصر است و همزمان در عصر ما و در زير آسمان اين شهر نفس مي‌كشد را ببينيم و در زندگي روزمره پردغدغه، لحظه‌اي به او و نقش مهم و تاثيرگذارش فكر كنيم؟ چه مي‌شود اگر اين شهر پر شود از چهره‌هايي كه عمري براي هنر و فرهنگ تلاش كردند و همچنان در حال تاثيرگذاري هستند؟ و…


اين سوال‌ها و سوال‌هايي از اين دست مهم هستند. چون تصور شهري كه تنها به تازه درگذشته‌ها نگاه مي‌كند و مردمان زنده‌اش را فراموش مي‌كند، تصور شهري خاكستري و پرتنش است. مرگ هنرمند و اين آگاهي كه ديگر جاي خالي او پر نمي‌شود براي سرزميني كه قرن‌ پشت قرن چهره‌هاي تاثيرگذار فرهنگي و هنري داشته، دردناك است.

مرگ هنرمند نشانه‌اي از يك پايان تلخ است. اما زندگي هنرمند و زنده بودنش، نمايشي از يك دريچه بزرگ اميدواري است. نمايشي كه مي‌گويد همچنان مي‌شود اميدوار بود و همچنان مي‌شود منتظر خلقي تازه در فرهنگ و هنر ماند. هنرمندي كه زنده است، جان يك جامعه را با زندگي هنري‌اش زنده نگه مي‌دارد و چه خوب است كه اين جان زنده، هر روز و هر لحظه به مردمان اين شهر يادآوري شود. در روزگار معاصر ما و از هر طرف كه به عالم هفت‌گانه هنر نگاه كنيم، چهره‌اي درخور و شايسته براي افتخار پيدا مي‌كنيم.

بیلبوردها را با نمایش زندگان رونق دهیم

در موسيقي شجريان، چكناواريان، فرهاد فخرالديني و… را داريم. در عالم ادبيات محمود دولت‌آبادي، احمدرضا احمدي و… را. دنياي سينما ناصر تقوايي، بهرام بيضايي، رخشان بني‌اعتماد، داريوش مهرجويي و… را در آغوش گرفته. هنرهاي تجسمي حضور سرحال و فعال آيدين آغداشلو، پرويز تناولي و… را تجربه مي‌كند.

دنياي نمايش همچنان علي نصيريان، جمشيد مشايخي، عزت‌الله انتظامي و… را دارد. هركدام از اين چهره‌ها مي‌توانند براي افتخار يك سرزمين كافي باشند، براي غروري كه روح اين سرزمين را زنده نگه مي‌دارد. پس چرا بايد صبر كنيم و دست روي دست بگذاريم و نه به مردم اين شهر نشانه‌اي از حضور آنها بدهيم و نه به آنها بگوييم كه ارزش نقش پررنگ آنها در هنر را مي‌دانيم و از همعصر بودن با آنها خوشحاليم. چرا بيلبوردهاي شهري ما بايد مناسبتي و طرحي از غم داشته باشند؟ اين بيلبوردها مي‌توانند نمايشي ديگر باشند؛ نمايشي از يك حضور پررنگ و زنده و همچنان موثر.

داوود رشیدی
تشییع داوود رشیدی



انتقاد محمود دولت‌آبادی از بازی تلخ وزارت ارشاد و اعتراض به سرقت سینمایی و انتشار نسخه جعلی تازه‌ترین اثرش

سینماژورنال: در آستانه بیست‌ونهمین نمایشگاه بین‌المللی کتاب تهران، بِناگاه نسخه پی‌دی‌اف مجموعه‌داستان «بنی‌آدمِ» محمود دولت‌آبادی، که اخیرا در نشر چشمه منتشر شده، به بازار آمد. خبر کوتاه است و در این آشفته‌بازار کتاب و نشر شاید نه‌چندان غریب.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “شرق” اما ماجرای «بنی‌آدم» با ماجراهای دیگری پیوند خورده و از این اتفاق به‌ظاهر ساده و مکرر، «بازی تلخ» ساخته است. روایت خودِ نویسنده از این ماجرا خواندنی است.

«طبعا آن مرد سرش را بالا خواهد گرفت ببیند من که هستم، همین که نگاهم کند از چشم‌هایش می‌فهمم که هموطن است یا نیست. آدم‌های هر سرزمینی نگاه خاصی دارند، نه چشم‌های خاصی، ته چشم‌های‌شان یک‌ چیزی هست که می‌گوید اهل کجا هستند. دست‌کم هموطن‌های ما این‌جورند و این به‌گُمان من مربوط می‌شود به زبان و لحنی که با آن فکر می‌کنند و گذشته‌ای دور که در ژنِ چشم‌ها باقی مانده… ته چشم‌های هموطن‌های ما نشانه‌ای است که داد می‌زند ایرانى هستند و هرچه فکر کردم علت‌اش چه هست چیز دیگری به نظرم نرسید جز گذشته و زبان و لحنی که با آن فکر و خیال می‌کنند.» محمود دولت‌آبادی در داستانِ «اتفاقى نمی‌افتد»

در مجموعه‌داستانِ اخیرش، «بنی‌آدم» از گذشته‌ای حرف می‌زند که آدم‌های یک خاک را، دست‌کم در فکر و خیال به‌هم نزدیک می‌کند. اما خود این روزها در وطن، میان هم‌وطنانش مانند غریبه‌ای است که هر روز بلای تازه‌ای بر سر آثارش نازل می‌شود. دیگر سالیانی بود که خبر تازه از دولت‌آبادی، نویسنده بِنام پیرامون «کلنل» و چندوچون چاپ و عبور این رمان از سد ممیزی است، تا‌اینکه مجموعه‌داستان بنی‌آدم چاپ شد.

می‌خواهم به نوشتن ادامه دهم
سال گذشته هنوز اهالی ادبیات و رسانه با حکایتِ پرماجرای رمان «زوال کلنل» خو نکرده بودند، که خبر چاپِ نسخه‌ای از این رمان آمد. نسخه‌ای جعلی، که ترجمه‌ای بود از نسخه برگردانِ آلمانی «کلنل». کمی پیش‌تر از آن، در آستانه نوروز سال نودوسه، خبر رسید که کلنلِ دولت‌آبادی با اصلاحات و تغییراتی مجوز گرفت و آن زمان بنابر سیاست‌های فرهنگی تازه‌ای که اهل فرهنگ گمان می‌بردند دولت اعتدال در پیش گرفته است،

این خبر چندان غریب نبود. زمانی نگذشت که خبر انکار شد و سرآخر هم کسی یا نهادی زیر بار مسئولیتِ اعلام خبر نرفت. دولت‌آبادی اما به چاپ رمانِ معروفِ نخوانده‌اش، در خارج از کشور به زبان فارسى، تن نداد. او معتقد بود «فلسفه من، روش کار من، مقابله نیست. می‌خواهم به نوشتن ادامه دهم و همچنان رمان‌نویسی باشم که در اینجا، در وطن زندگی می‌کند و می‌نویسد.» او به نوشتن ادامه داد و سرانجام بعد از هفت‌سال انتظارِ چاپ کلنل و عاقبت مبهم آن، مجموعه‌داستانِ «بنی‌آدم» از دولت‌آبادی چاپ شد.

هنوز درست نمی‌دانم چه خبر است اما ناشر پیگیر ماجراست

مجموعه‌ای از شش قصه که جملگی در سال‌های اخیر نوشته شده‌اند. چندی از انتشار «بنی‌آدم» نرفته بود، قصه‌های تازه دولت‌آبادی چندان خوانده نشده بود که خبر رسید نسخه پی‌دی‌اف آن هم به بازار آمده است. دولت‌آبادی خود می‌گوید «پریروز خبر را شنیدم».

گویا یکى از همکاران مطبوعاتى خبرش کرده بود که چه نشسته‌ای همین مجموعه‌داستان کوتاه هم از بازار آشفته‌حال کتاب سر سلامت بِدر نبرد. حتی زمانی که خبر دادند بیا و اصلاحاتِ رمان را ببر بازبینى کن، چه‌بسا مجوز بیاید، همان روزهایی که رسانه‌ها خبر از تغییر فصل دادند و با فونتِ درشت نوشتند: «عبور کلنل از سد سانسور» هم، نویسنده کلیدر به‌شدت آزرده شد اما چندان خم به ابرو نیاورد که امروز.

«از دوستان شنیده‌ام که بنی‌آدم هم چنین‌ و‌ چنان. آن‌هم درست در آستانه نمایشگاه کتاب، که بنا بود جشن کتاب باشد. هنوز درست نمی‌دانم چه خبر است اما ناشر پیگیر ماجراست.»

بازی تلخی را ترتیب دادند
در نمایشگاه کتاب امسال، دولت تدبیر و امید بر وجه بین‌المللی نمایشگاه کتاب تهران تاکید بیشتر گذاشت و نسبت به سال‌های اخیر هیئت‌های ادبی، از ناشر و مدیر نمایشگاه تا نویسنده و منتقدِ بیشتری به نمایشگاه کتاب آمدند. در تمام این جلسات چهره‌های ادبی ایران حضور دارند و در سرِ فهرست نام محمود دولت‌آبادی. اما خودش نه! نویسنده رمان‌های بلند و چندجلدی که دیگر از پسِ چندین دهه نویسندگی، از معروف‌ترین نویسندگان معاصر و در قید حیاتِ ایران است.
باز به گذشته بازگردیم. از روی‌کار‌آمدن دولت کنونی چندی نگذشته بود که نشستی ترتیب دادند برای دیدار رئیس‌ دولت و مسئولان فرهنگ با نویسندگان و صاحب‌اثران. مطبوعاتِ همسو و نزدیک به دولت در روایت‌های خود از این دیدار نوشتند روشنفکر ایرانی جای خود را به نویسنده ایرانی داده است و از رندی نویسنده، سخن گفتند.
لقبِ «شیخ ادبیات» را همان ایام به دولت‌آبادی دادند. محمود دولت‌آبادی با حضور در آن نشست و نشستن در ردیف اول نشان داد اهلِ «مقابله» نیست و آمده است تا کمک کند در سایه «امیدِ» دولت ماجرای میان اهلِ نظارت و سیاست با اهل قلم، اگرنه حل‌وفصل که دست‌کم روال منطقی پیدا کند. اما ماجرای مجوزگرفتن و بعدتر نگرفتن کلنل پیش آمد.

دولت‌آبادی مدت‌ها به سکوت گذراند و بعد از قریبِ دو سال ماجرای مجوزِ کلنل را «بازی تلخ» خواند و در گفت‌وگویی با “شرق” به‌مناسبتِ انتشار “بنی‌آدم” گفت: «وزارت ارشاد دو سال پیش به‌اتفاق برخی مطبوعات به‌اصطلاح تجددطلب، بازی تلخی را ترتیب دادند و به اجرا گذاشتند!»یعنى انتشار خبر انتشار کلنل و همزمان انتشار نسخه جعلی کتاب!

متاسف‌ام بابتِ تمام این پایمال‌‌شدن‌ها

خبر پخش‌شدن نسخه پی‌دی‌افِ «بنی‌آدم» آن‌هم در روزهای نمایشگاه نویسنده را برآشفته است، او می‌گوید: «بسیار متاسف‌ام بابتِ تمام این پایمال‌‌شدن‌ها، پایمال‌شدنِ حقوق انسانی من در این مملکت، که دیگر برای من غریبه نیست در این بى‌قانونى!. قانون سرش به کار خودش گرم است و کاری به امور مربوط به منِ نویسنده ندارد.

همه این اتفاقات اخیر، از آمدن نسخه جعلی کلنل تا نسخه اینترنتی بنی‌آدم به بازار، همه دست به دست هم داده‌اند تا آشکارا حقوقِ نویسنده را انکار کنند. این‌ها ریشخندی است به قانون. اهانت به خودشان است، به هر آن‌کس که در این اتفاقات سهم داشته. بنابراین من، محمود دولت‌آبادی در آستانه نمایشگاه کتاب، از حقوق خلاقه خودم که قانون هیچ توجهی به آن ندارد، دفاع می‌کنم.»

مایه شرم است که هر کس هر کار می‌خواهد با آثار من می‌کند

دولت‌آبادی از نبودِ قانون مناسب به حالِ مؤلف و مترجم می‌گوید و معتقد است: «همه از کپی‌رایت می‌گویند، اما من فکر می‌کنم پیش از هر چیز باید قانون کپی‌رایت را به‌صورت قانون داخلی در بیاورند تا بعد برسند به بخش بین‌المللی آن که مراحلِ خاص و اجتناب‌ناپذیر خود را دارد و ممکن است مدت‌ها زمان ببرد.»

پرسش دولت‌آبادی اما پرسش ساده‌ای است. او که حسن‌نیت خود را اثبات کرده، پیش‌فرض‌ها و تجربیاتِ تلخِ گذشته را کنار گذاشته و پای سخنِ مسئولان فرهنگ نشسته است، امروز می‌پرسد: چه‌کسی مسئول این اتفاقات است؟ «اینجا کجاست، چه‌کسی به منِ نویسنده پاسخگوست؟ مایه شرم است که هر کس هر کار می‌خواهد با آثار من می‌کند و هیچ آب از آب تکان نمی‌خورد! گاه گمان می‌کنم این‌ها دیگر خارج از اراده ما است، لابد این آدم‌ها حمایت جایی را پشت سر خود دارند. شاید هم از ما بهتران‌اند؟!»

برخى رفتارها از حدِ حیرت هم گذر کرده‌اند
محمود دولت‌آبادی در آستانه هفتادو‌ششمین سالِ زندگی‌اش و بیش از پنج دهه نوشتن به جعل آثارش اعتراض دارد و مردم، مسئولان و مسببان این کار را خطاب می‌کند و می‌گوید: «تدبیر و سیاستِ فرهنگی بر این قرار گرفت که نه‌تنها کلنل درنیامد، که نسخه جعلی آن نیز به بازار آمد و بر بنی‌آدم هم چنین رفت که رفت و امیدوارم ناشر بتواند جلوى چنان خبطى را بگیرد.»

دولت‌آبادی در ماجرای ترجمه کلنل به فارسی یا به‌قولِ خودش جعلِ کلنل، البته بیکار ننشست. وکیل گرفت و برای عاملان این کار حکمِ غیابی هم صادر شد اما هنوز همه‌چیز در حد همان برگه حکم مانده است. در مورد ماجرای کتاب بنی‌آدم هم می‌گوید ناشر پیگیر است اما خودم هم پیگیر هستم. «یک‌بار مشخصاً و با احترام از دوستداران خواهش کرده‌ام آثار مرا بدون رعایت قوانین روى سایت‌ها نگذارند، دیگر چه کنم؟».

از نظر دولت‌آبادی این ماجرای کتاب‌هایش که دیگر خود رمانی چندجلدی به‌وسعتِ” کلیدر” است یا شاید در قواره حکایاتِ “هزارویک‌شب”، حیرت‌آور است: «گرچه مدت‌هاست که برخى رفتارها از حدِ حیرت هم گذر کرده‌اند.»

سرقتهای سینمایی بسیاری از آثارم شده
نویسنده «جای خالی سلوچ» هنوز سه کتاب در انتظار مجوز دارد: دو رمان، کلنل و طریق بسمل شدن و یک خود- زندگینامه با نامِ عبور از خود. او خطاب به عاملانِ جعل آثارش می‌گوید: اگر قصد و غرض‌تان ضربه اقتصادی به من است، بدانید که من با نان خشک هم زندگی کرده‌ام.

«تنها کتاب‌هایم نبوده، در این سال‌ها سرقت‌های سینمایی بسیاری هم از آثار من شده. من اینجا دارم غارت می‌شوم… به‌قول خراسانی‌ها ما را یکه گیر آورده‌اند!»

دولت‌آبادی درباره قصه‌های بنی‌آدم گفته بود «آنچه بر فضای این قصه‌ها حاکم است، عصاره زندگی‌ای است که من در این دوره تجربه کرده‌ام و تجربه می‌کنم. عصاره دفرماسیون، بیگانه‌شدن و بی‌سرانجامی.» انگار نویسنده پیشاپیش تصویر بیگانه‌شدن را دیده بود

 




یک فیلم ایرانی⇐برنده جایزه ویژه هیأت داوران جشنواره ساندنس/شباهت‌هایی وجود دارد میان داستان این فیلم و “ابد و یک روز” از آثار حاضر در جشنواره فجر!/هر دو اثر تکراری هستند از “مادیان” که آن هم برگرفته از رمان محمود دولت‌آبادی بود+عکس

سینماژورنال: جشنواره فیلم ساندنس که هر سال در ده روز آخر ماه ژانویه توسط موسسه ساندنس که پایه گذار آن رابرت ردفورد است در ایالت یوتا برگزار می‌شود شب گذشته برندگان 2016 خود را معرفی کرد.

به گزارش سینماژورنال نکته جالب درباره برندگان آن است که نام یک زن ایرانی هم در فهرست برندگان دیده می شد.

این زن رخساره قائم مقامی نام دارد که جایزه ویژه هیأت داوران بخش مستند جشنواره را به خاطر ساخت مستندی به نام “سونیتا” از آن خود کرد.

داستان تراژیک یک دختر افغان

“سونیتا” که محصول آلمان، سوئیس و ایران قلمداد شده است داستان تراژیک یک دختر افغان با بازی سونیتا علیزاده را روایت می‌کند.

دختری 18 ساله به نام “سونیتا” که به همراه والدین خود به ایران پناهنده شده و علاقه زیادی به موسیقی خوانندگان آمریکایی نظیر مایکل جکسون و ریحانا دارد. رویای این دخترک آن است که به یک خواننده رپ بدل شود و البته در این بین تجربیاتی هم کسب کرده است و رپ هم خوانده است…

اما مشکل اینجاست که خانواده او قرار است او را در قبال دریافت مبلغی حدود 9 هزار دلار به عقد مردی درآورند که سونیتا هیچ علاقه ای به وی ندارد!

همین مسأله است که گره مستند قائم مقامی را شکل داده و ماجراهای مختلفی را درباره تعارضات زندگی این دختر جوان شکل می دهد.

فیلم برگزیده مخاطبان جشنواره مستند آمستردام

“سونیتا” که براساس زندگی واقعی یک مهاجر افغان به نام سونیتا علیزاده ساخته شده است، پیش از این جایزه بهترین فیلم از نگاه مخاطبان جشنواره مستند آمستردام را از آن خود کرده بود و حالا جایزه اش از ساندنس دومین جایزه مهمی است که به آن دست یافته است.

جالبرت اینجاست که علیزاده بعد از انتشار چند قطعه رپ توانست بورسی در یک دانشگاه آمریکایی دریافت کرده و برای تحصیل به این کشور برود.

سونیتا
نمایی از “سونیتا”

فیلمبرداران ایرانی در گروه تولید

“گرگ هاک” و “کرستین کریگ” تهیه‌کنندگان “سونیتا” هستند و به جز “تاربن برنارد” یک سری فیلمبردار ایرانی نظیر علیمحمد قاسمی، بهروز بادروج، محمد حدادی، ارسطو گیوی، پرویز عارفی و علاء محسنی در تیم تصویربرداری کار حضور داشته اند.

از کودکان نارس تا فروش دختران

رخساره قائم مقامی پیش از این مستندهایی مانند “سیانوز” هم ساخته بود که سوژه این مستند که درباره کودکان نارس بود باعث شد در جشنواره های متعددی شرکت کند.

پوستر سونیتا
پوستر سونیتا

شباهتهای “سونیتا” به “ابد و یک روز”

به گزارش سینماژورنال نکته مهم درباره خط روایی “سونیتا” شباهتهایی است که به بخشی از داستان “ابد و یک رو” ساخته سعید روستایی دارد. “ابد و یک روز” از جمله فیلمهای اول جشنواره سی و چهارم است که در بخش مسابقه اصلی هم حضور دارد.

در “ابد و یک روز” که پیمان معادی و نوید محمدزاده بازیگران اصلی آن هستند زندگی خانواده ای در جنوب شهر روایت می شود؛ خانواده ای که اوضاع مالی نامناسب و اعتیاد یکی از فرزندان باعث اوضاع نابسامانی در خانواده شده است.

ابد و یک روز
ابد و یک روز

در “ابد و یک روز” نیز برای رفع برخی مشکلات مالی یکی از برادران تصمیم می گیرد خواهر خود را در قبال دریافت 30 میلیون تومان به عنوان شیربها به عقد یک مرد افغان درآورد و همین مسأله است که ماجراهای متعددی را شکل می‌دهد.

برداشت آزاد از “مادیان” که آن هم خود برآمده از “جای خالی سلوچ” دولت آبادی بود

ریشه های داستانی که هم “سونیتا” و هم “ابد و یک روز” از آن الهام گرفته‌اند در سینمای ایران به “مادیان” علی ژکان برمیگردد؛ فیلمی با بازی سوسن تسلیمی و حسین محجوب که در میانه دهه 60 ساخته شد؛ در آنجا ماجرای زندگی دختری روستایی را می‌دیدیم که به علت گرفتاریهای اقتصادی خانواده اش در قبال دریافت یک مادیان به عنوان شیربها به عقد مردی درمی‌آمد که علاقه‌ای به وی نداشت.

البته ژکان نیز خط اصلی داستان “مادیان” را از “جای خالی سلوچ” محمود دولت‌آبادی برداشته بود؛ به گزارش سینماژورنال در نیمه دوم “جای خالی سلوچ” هم فروش یک دختر در قبال دریافت شیربها درام را شکل می داد و حالا با دو اثر جدید یکی مستند و دیگری داستانی روبروییم که ردّپایی پررنگ از اثر مشهور دولت آبادی را بر خود دارند.

رخسازه قائم مقامی و سونیتا علیزاده در حال گرفتن جایزه ساندنس
رخسازه قائم مقامی و سونیتا علیزاده در حال گرفتن جایزه ساندنس

 




بازیگر “روسری آبی” رمان پرفروش دولت‌آبادی را به شعر بدل می‌کند

سینماژورنال: افسر اسدی بازیگر زن پیشکسوت که از سینما تا تلویزیون و تئاتر تجربه ایفای نقش داشته است بخش عمده اوقات این روزهای خود را صرف منظوم کردن یکی از رمانهای محمود دولت آبادی کرده است.

به گزارش سینماژورنال این رمان “کلیدر” نام دارد که دولت آبادی بیشتر از سه دهه قبل آن را نگاشته و در سالهای اخیر مرتب هم تجدید چاپ شده است.

اسدی با اشاره به پروسه منظوم کردن “کلیدر” که طی این چند سال مشغول به  آن بوده است به “فارس” گفت: برای منظوم کردن کتاب «کلیدر» و یا چاپ آن باید از محمود دولت‌آبادی اجازه بگیرم. البته کاملا مشخص است که کار غیرقانونی انجام نمی‌دهم چراکه منظوم کردن یک کتاب یک هنر مجزاست و مقوله خاص خود را دارد اما به جرات می‌توانم بگویم که این مجموعه کار ارزشمندی شده است.

از همان جوانی احساسات و الهامات نسبت به کتاب در من به وجود آمد

او در ادامه با تاکید بر اینکه به موهبت الهی و الهاماتی که می‌شود اعتقاد دارد، گفت: از همان جوانی که این کتاب را خواندم این احساسات و الهامات نسبت به این کتاب در من به وجود آمد. تقریبا 23 الی 24 سال پیش بود که کتاب را خواندم و ابیاتی در ارتباط با آن به ذهنم رسید که تا بند یک الی 2 جلد اول پیش رفتم اما بعد از مدتی ابتر ماند چراکه احساس می‌کردم کار بزرگی است و باید زمان بهتری این اتفاق بیفتد.

سه جلد از منظومه “کلیدر” تمام شده است

بازیگر آثاری چون “روسری آبی” و “عبور از غبار” در پایان گفت: تقریبا دو سال پیش بود که به دفاتر گذشته‌ام رجوع کردم و وقتی نوشته‌هایم را دیدم با خودم گفتم بگذار ببینم اگر ادامه بدهم آیا ابیاتم به یک دستی چیزی که در گذشته نوشته‌ام پیش خواهد رفت. در حال حاضر نیز سه جلد از آن تمام شده است.

سرنوشت تراژیک رعیت‌های ایرانی

به گزارش سینماژورنال “کلیدر” سرنوشت تراژیک رعیت‌های ایرانی و قبایل چادرنشین را در دوره‌ای که سیاستهای دیکتاتوری حاکم است به تصویر می‌کشد؛ بخش عمده این رمان براساس حوادث واقعی نگاشته شده و به شرح سختی‌ها و رنج‌هایی که بر یک خانواده روا میشود می پردازد.

 




انتقاد احمد طالبی‌نژاد از کارگردانی که خود را همتراز بیضایی قلمداد کرده؛ ما خرفتيم و قادر به درك عمق استعداد و نبوغ شما نيستيم/از ایران برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند

سینماژورنال: احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینمای ایران در سالهای اخیر کمتر نوشته اما هرگاه که نوشته سعی کرده برخلاف برخی همدوره ای هایش، صریح بنویسد.

به گزارش سینماژورنال طالبی نژاد در تازه ترین یادداشت خود نیز صراحت را چاشنی کار خویش کرده تا به انتقاد از رفتار نادرست یکی از کارگردانان تئاتر بپردازد.

طالبی نژاد که در شبی از شبهای اجرای نمایش “فهرست” رضا ثروتی مهمان این نمایش بوده و در انتهای نمایش با سخنان عجیب و غریب این کارگردان که از مهاجرت و دلایلش برای مهاجرت، روبرو شده، با نگارش یادداشتی برای “اعتماد” به انتقاد از این کارگردان پرداخته است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت طالبی نژاد را ارائه می دهد:

گاهی سکوت نشانه بلاهت است

گاهي سكوت سرشار از ناگفته‌ها نيست وكار به جايي مي‌رسد كه سكوت نشانه بلاهت است. گاهي جواب‌هاي فقط هوي است. چند سالي است كه دارم تمرين مي‌كنم صبور باشم و از تندي و تلخي زبان و قلمم بكاهم بلكه در اين تتمه عمر كسي را نرنجانم. اما گاهي نمي‌شود. آنچه شنبه‌شب ششم تير ماه در تالار نمايش حافظ تهران اتفاق افتاد، از جمله اتفاق‌هايي است كه نمي‌شود درباره‌اش سكوت كرد. خيلي با خودم كلنجار رفتم تا متقاعد شوم كه اين بار هم در قبال توهين و تحقيري كه آن شب نثار بنده و ساير تماشاگران شد، ساكت بمانم اما نشد.

متن 45 دقیقه ای با انواع شعبده های تکنیکی به متنی 3 ساعته بدل شد

دعوت شده بوديم به تماشاي نمايش “فهرست” به كارگرداني رضا ثروتي. يك سال و اندي پيش نمايش “ويستك” او را در همين تالار ديده بودم و به گمانم كار ارزشمندي هم بود و در همان زمان جايي هم مطلبي درباره‌اش نوشتم. شنبه‌شب اما سالن مملو بود از برخي بزرگان و نام‌آوران عرصه‌هاي مختلف فرهنگ و هنر از محمود دولت‌آبادي و جواد مجابي گرفته تا ديگر نويسندگان، شاعران، نقاشان، سينماگران و البته برخي چهره‌هاي تئاتري. خود را آماده كرده بودم براي ديدن اثري متفاوت كه البته بود اما نه آن‌گونه كه فكرش را مي‌كرديم. يك متن ٤٠، ٤٥ دقيقه‌اي كه اشاراتي دارد بر تاثير جنگ و فاشيسم بر روح و روان مردم، به‌ويژه هنرمندان، به اجرايي سه‌ساعته تبديل شده بود با انواع شعبده‌هاي تكنيكي و فني.

دولت آبادی آن قدر جابجا شد که دلم به حالش سوخت

در طول اجرا گاهي زيرچشمي به مجابي و دولت‌آبادي كه لطف كرده و براي‌شان مبل‌هاي فكسني گذاشته بودند، نگاه مي‌كردم. آدم پرتحملي مثل دولت‌آبادي، از نيمه‌راه، آنقدر جابه‌جا شد و اين پا را روي آن پا انداخت كه دلم برايش سوخت. با اين وجود سه ساعت شكنجه روحي و جسمي را تحمل كرديم تا بالاخره به پايان رسيد. طبق معمول ابتدا بازيگران به ترتيب نقش‌هاي‌شان روي صحنه آمدند و مورد تشويق هم قرار گرفتند كه حق‌شان هم بود. گمان نمي‌كنم هيچ گروه بازيگري، تابه‌حال اين‌همه روي صحنه جان‌فشاني كرده باشد. بعد نوبت رسيد به پسرك خردسالي كه نقش كودكي‌هاي شخصيت اصلي نمايش را بازي مي‌كند و نشان مي‌دهد بچه بااستعدادي هم هست. او تنها روي صحنه آمد و مورد تشويق فراوان هم قرار گرفت. سپس به سوي دروازه آهنين انتهاي صحنه برگشت و با كرنش از آقاي كارگردان خواست روي صحنه بيايد كه آمد و پسرك را در آغوش گرفت و پس از فروكش كردن تشويق‌ها، نمايش را به يكي دو نفر تقديم كرد.

من قصد مهاجرت دارم و مقصر شمایید

در حالي كه آماده مي‌شديم براي ترك سالن – ساعت از يازده و نيم شب گذشته بود- ايشان با گفتن اين كلمه كه «بنشينيد» و نه خواهش كه مثلا «لطفا چند لحظه بنشينيد» ما را كه ايستاده يا نيم‌خيز بوديم، سر جاي‌مان نشاند و خطابه‌اش را آغاز كرد. با اين مقدمه كه «من قصد مهاجرت دارم و مقصرش هم شماييد. شمايي كه باعث شديد بهرام بيضايي، امير نادري، سهراب شهيد ثالث، ابراهيم گلستان و… از اين مملكت بروند» (نقل به مضمون).

رضا ثروتی
رضا ثروتی

خبر دارید که علیرضا مجلل برای گذران زندگی چه می کند؟

نمي‌دانم مردم ايران چه بلايي سر ابراهيم گلستان آورده‌اند كه ايشان از نزديك به ٤٠ سال پيش ناچار به مهاجرت شده و دور از هياهو در كاخ بزرگش در حاشيه لندن مثل يك سلطان زندگي مي‌كند. در مورد كساني همچون بهرام بيضايي، بله با ايشان همنوا هستم. هرچند بيضايي هيچگاه نگفته كه از دست مردم ايران فرار كرده است. اما پرسش اين است كه برخي از اين رفتگان، در آنجا كه لابد مردمانش بافرهنگ‌تر از ما هستند و قدر هنر و هنرمند را مي‌دانند، چه گلي به سر سينما و تئاتر ما زده‌اند؟ آقاي ثروتي، شما عليرضا مجلل را لابد مي‌شناسيد. يكي از بهترين بازيگران سينما، تلويزيون و تئاتر كه در اوج شهرت راهي سوئد شد. خبر داريد كه براي گذران زندگي، چه مي‌كند؟ از منيژه محامدي و همسرش محمد اسكندري بپرسيد كه در غربت چه به سرشان آمد. حال شما ما را از مهاجرت خود مي‌ترسانيد. كي مانع شده كه تشريف ببريد؟

برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند

اتفاقا بنده پيشنهاد مي‌كنم برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند و به نبوغ‌تان پي برند. ماها خرفتيم و قادر به درك عمق استعداد و نبوغ شما نيستيم. فقط يادتان باشد اين دو نفر بزرگي كه روبروي‌تان نشسته بودند- دولت‌آبادي و مجابي- بسيار گردن‌كلفت‌تر از شمايند و زمينه مهاجرت‌شان هم بارها فراهم شده. اما همين‌جا مانده‌اند و با اين همه اثر سترگ كه از خود باقي گذاشته‌اند – از جمله كليدر بر وزن پريويش و نه چنان كه شما فرموديد كليدر بر وزن كل حيدر- هنوز ادب و نزاكت خود را حفظ كرده و در مقابل مردم‌شان كرنش مي‌كنند، نه اينكه بفرمايند «بشينيد» انگار اعلي‌حضرت دارند خطاب به رعايا سخن مي‌گويند.

برادر عزيز! زيادي خودتان را بزرگ مي‌پنداريد

نه برادر عزيز شما زيادي خودتان را بزرگ مي‌پنداريد. اينكه مي‌خواهيد متفاوت باشد، خوب است اگر همچون ويستك در ميزانسن و اجرا حواس‌تان به انسجام و پيوستگي لحظه‌ها باشد نه اينكه مثل همين نمايش، هرچه در تمرين‌ها اتود زده‌ايد را سر هم كنيد و بي‌خيال انسجام و موضوع و مضمون. انصافا خودتان به عنوان يك تماشاگر مي‌توانيد سر دربياوريد اين نمايش درباره چيست؟ شما به صغير و كبير رحم نكرده‌ايد. آن استاد ادبيات دانشگاه را سكه يك پول كرده‌ايد. آيا از جايي دستور داشته‌ايد كه او را در هيبت يك سگ تصوير كنيد؟ آن‌وقت در متن نمايش از خون‌دل خوردن يك ساله خود براي روي صحنه آوردن اين نمايش توهين‌آميز تقدير و تشكر كنيد؟ واي كه در چه روزگار غريبي به سر مي‌بريم.

به‌صورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكت‌هاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداخته‌ايد، نگاه كنيد

باور كنيد اگر به حرمت بزرگاني كه در مجلس حضور داشتند نبود، همانجا جواب‌تان را مي‌دادم. به هر حال شما مختاريد بمانيد يا برويد. چرخ تئاتر اين مملكت هم با نبودن شما لنگ نمي‌زند. لنگي از همان جايي ناشي مي‌شود كه شما در سخنان‌تان سعي كرديد، تطهيرش كنيد و گناه همه‌چيز را به گردن مردم بيندازيد ولي لطف كنيد يكي، دو شب به‌صورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكت‌هاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداخته‌ايد، نگاه كنيد و بعد خود را همتراز بيضايي و ديگران قلمداد كنيد.




احمد طالبی‌نژاد: نویسنده “زوال کلنل” محمود دولت‌آبادی نیست!

سینماژورنال: آخرین رمان محمود دولت آبادی نویسنده معاصر در ایران اجازه چاپ نیافته است اما برگردانی از ترجمه آلمانی این کتاب در بازار زیرزمینی به فروش می رسد.

به گزارش سینماژورنال کیفیت بد ترجمه این برگردان اسباب ناراحتی بسیاری از مخاطبانی را موجب شده که از آثار قبلی دولت آبادی خاطره ها در ذهن داشتند.

احمد طالبی نژاد منتقد قدیمی سینما هم با نگارش یادداشتی که آن را در اختیار “شرق” قرار داده از این برگردان گلایه کرده و گفته این رمان با این کیفیت نمی تواند نوشته محمود دولت آبادی باشد.

سینماژورنال متن کامل یادداشت طالبی نژاد را ارائه می دهد:

نویسنده کتاب محمود دولت آبادی نیست

داشتم کتابی می‌خواندم به نام «زوال کلنل» که تازگی‌ها وارد بازار قاچاق شده و دست‌به‌دست می‌گردد. نویسنده کتاب را نمی‌شناسم. قطعا محمود دولت‌آبادی نیست. این نثر شلخته و زبان سطحی و ولنگار، نمی‌تواند مال دولت‌آبادی باشد. آخر او آنقدر با واژه‌ها کشتی می‌گیرد تا رامشان کند و در نهایت به زیبا‌ترین شکل در کنار هم بچیندشان. وسواس زبانی و کلامی او زبان زد همگان است. اما در این نسخه، هیچ اثری از آن همه وسواس و خلاقیت زبانی دیده نمی‌شود.

این برگردان کار یکی از نوقلمان خارج نشین است

به‌نظر می‌رسد کار یکی از نوقلمان خارج‌نشین باشد؛ کسانی که ارزش واژه‌ها را نمی‌دانند و فقط به قصه‌گویی توجه دارند. البته می‌دانیم که دولت‌آبادی هم رمانی دارد به همین نام که چون در ایران اجازه نشر نیافته، به زبان آلمانی ترجمه و منتشر شده است. حدس می‌زنم یک مترجم تازه کار که نمی‌داند دولت‌آبادی افعال «می‌نمود یا می‌گردد» را به کار نمی‌برد، از روی رمان کلنل، نسخه‌ای با سلیقه سطحی خود نگاشته و به جای اثر سترگ و درخشان دولت‌آبادی قالب کرده است. هر صفحه‌ای از این کتاب را می‌خواندم، دولت‌آبادی را می‌دیدم که با چشمان گریان و چهره‌ای خشمگین به دیوار تکیه داده و می‌خروشد.

این روزها نمیتوان مانعی برای جریان فرهنگ ایجاد کرد

آخر چرا باید به چنین عقوبتی گرفتار شود؟ […] سرگذشت کلنل، شخصیت اصلی این رمان، بخشی از تاریخ معاصر است […] آنها که در بخش ممیزی کتاب کار می‌کنند، لابد می‌دانند که این‌روز‌ها، نمی‌توان مانعی برای جریان فرهنگ و هنر ایجاد کرد. کافی است اثری خلق شود، خود اثر راهش را به سوی مخاطب پیدا می‌کند. این وسط علاوه‌بر ضایع‌شدن حق‌وحقوق خالق اثر، شأن و اعتبار اثر هم مخدوش می‌شود.

این نسخه جعلی را نخرید

من به‌عنوان یک دوستدار ادبیات معاصر، از همه کسانی که مشتاقند این کتاب را بخوانند، خواهش می‌کنم، این نسخه جعلی را نخرند و نخوانند. باور کنید پشیمان خواهید شد. من که نیمه‌کاره رهایش کردم.