1

با ادامه پخش ششمین دوره «صفحه‌نو»؛ مسترکلاس «کارگردانی تئاتر» با علی رفیعی در «تماشاخونه»

سینماروزان/کیوان بهارلویی: مسترکلاس «کارگردانی تئاتر» با دکتر علی رفیعی، کارگردان، نویسنده و طراح‌صحنه تئاتر و سینما، به کارگردانی مشترک مجتبا میرتهماسب و مهدی گنجی از روز سه‌شنبه ۱۰ مردادماه ساعت ۱۲ ظهر به‌ طور اختصاصی و رایگان در پلتفرم «تماشاخونه» عرضه می‌شود.

ششمین دوره از مسترکلاس‌های «صفحه‌نو» با حضور علی رفیعی دکترای تئاتر از دانشگاه سوربن، دیپلم عالی کارگردانی از دانشگاه بین‌المللی تئاتر فرانسه و دیپلم بازیگری از مدرسه شارل دولن فرانسه، سه شنبه ساعت ۱۲ ظهر به‌ طور اختصاصی و رایگان در پلتفرم «تماشاخونه» منتشر می‌شود.

در این دوره از علی رفیعی کارگردانی تئاتر و مهم‌ترین هنر آن، یعنی هنر میزانسن را می‌آموزیم.

کارگردانی و طراحی صحنه تئاترهای «عروسی خون»، «رومئو و ژولیت»، «در مصر برف نمی‌بارد»، «شکار روباه»، «خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزاتقی‌خان فراهانی» و «خانه برناردا آلبا» و… و همچنین کارگردانی فیلم‌های سینمایی «ماهی‌ها عاشق می‌شوند» و «آقا یوسف» تنها بخشی از تجربیات هنری دکتر علی رفیعی است.

«صفحه‌نو» (New Page) یک مسترکلاس ویدئویی است که در آن استادان متخصص و صاحب‌‌سبک ایرانی در حوزه‌های مختلف، تجربیات، دانش، منش و روش حرفه‌ای خود را در ساختاری مستند_آموزشی به‌طور اختصاصی در پلتفرم «تماشاخونه» ارائه می‌کنند.

مخاطبان می‌توانند این برنامه را هر هفته، به صورت سریالی با همه‌ محتوای دوره‌ها و تفکیک موضوعی، به‌طور رایگان و اختصاصی در پلتفرم «تماشاخونه» ببینند، که مدت زمان هر برنامه بین ۴ تا ۶ ساعت است.




نقل‌قول علی رفیعی از حمید سمندریان⇐نه سیستم و حکومت اذیتم می‌کند و نه هیچ چیز دیگر/مشکلم با کوتوله‌هایی است که کنارم رشد کردند اما به من پشت کردند

سینماروزان: شش سال بعد از درگذشت حمید سمندریان همچنان حرف و حدیث درباره چرایی عدم فعالیت مکفی او در روزگار بعد از انقلاب به قوت خود باقیست. حمید سمندریان بعد از اتفاقات مربوط به انقلاب فرهنگی تا سالها هم از تدریس و هم از فعالیت دور نگه داشته شد تا اواخر دهه شصت که «ازدواج آقای می سی سی پی» را روی صحنه برد و باز یک دهه بعدتر که «دایره گچی قفقازی» را اجرا کرد.

علی رفیعی از دیگر چهره های سرشناس تئاتر ایران زمین به تازگی در گفتگویی با «اعتماد» با اشاره به گلایه های سمندریان از شاگردانش بیان داشت: سالي كه نمايش «يرما» را تمرين مي‌كرديم، يك روز نمي‌دانم بعد از سروكله زدن با كجا و چه كسي، سرخورده و ناراحت روي يكي از نيمكت‌هاي مسير منتهي به تماشاخانه ايرانشهر نشسته بودم، چند دقيقه بعد حميد سمندريان را ديدم كه از دور مي‌آمد. كمي دقت كردم و متوجه شدم به‌كل در خودش فرو رفته است و بي‌توجه به اطراف مسير را طي مي‌كند.

رفیعی ادامه داد: سمندریان از جلوي من عبور كرد و متوجه حضورم نشد. چند قدمي دورشده بود كه گفتم: «ديگر من را نمي‌شناسي؟ اینقدر پير شدي؟» خنده‌اش گرفت، برگشت و كنارم نشست. پرسيدم: «چه اتفاقي افتاده حميد؟» گفت: «دلخورم، خيلي هم دلخورم و اين دلخوري براي من به چنان غصه و غمي تبديل شده كه با هيچكس نمي‌توانم در ميان بگذارم»!!

علی رفیعی افزود: حدود چهل دقيقه با هم صحبت كرديم تا در نهايت سوال كردم دقيقا چه چيز تو را اذيت مي‌كند؟ گفت: «نه سيستم و حكومت اذيتم مي‌كند و نه هيچ چيز ديگر، فقط همين افراد کوتوله اي كه خودم بزرگ‌شان كردم و در نمايش‌هايم كار كردند؛ اينها دارند به من پشت مي‌كنند. آنقدر حق ناشناسي نشان مي‌دهند كه فقط مي‌توانم با تو در ميان بگذارم. يا تا به حال از آنها ضربه خورده‌اي يا خواهي خورد. اين نسلي كه به معروفيت رسيده يا در راه معروف شدن‌است؛ اينها بد زهرمارهايي هستند.»




ادعای رسانه اصلاح‌طلب⇐ اگر وزير تازه ارشاد این وزارتخانه را تعطیل کند، با استقبال جامعه هنري روبه‌رو خواهد شد!

سینماروزان: در حالی که کابینه دوازدهم به مجلس معرفی شده و درگیر رأی اعتمادگیری است و در شرایطی که بسیاری گمان دارند عباس صالحی وزیر پیشنهادی فرهنگ و ارشاد اسلامی در نهایت رأی اعتماد گرفته و روانه پاستور خواهد شد پرسش اصلی بر سر ادامه مسیر وزارتخانه ای است که در دولت اول روحانی به دلایل مختلف که یکی از آنها عدم اتکا به مشاوران مستقل و هوشمند بود مدام دچار بحران شد تا جایی که در یک دولت دو وزیر ارشاد دیدیم.

به گزارش سینماروزان طبیعی است که در دولت دوم روحانی هم همچنان بحرانها بر سر راه این وزارتخانه خواهد بود مگر آن که عباس صالحی برخلاف سلف خود در دولت یازدهم ایمان بیاورد به استفاده از مشاوران مستقل و نه سیاست زدگان نان به نرخ روزخور. در این شرایط روزنامه اصلاح طلب «شرق» ذیل تحلیلی با عنوان «چرا وزرای فرهنگ دودوره ای نمیشوند» ادعای جالبی را طرح کرده و آن هم اینکه اگر وزیر تازه ارشاد این وزارتخانه را تعطیل کند با اقبال جامعه هنری روبرو خواهد شد!

متن تحلیل «شرق» را بخوانید:

از  سوم خرداد ١٣٧١ که آقاي سيدمحمد خاتمي با آن استعفاي اعتراضي معروف، رداي ١٠ساله وزارت فرهنگ را از تن درآورد به اين‌سو، هيچ‌گاه پيش نيامده است که رئيس‌جمهوري يک وزير ارشاد را دو بار به مجلس پيشنهاد کند. به گمانم همين نکته کافي است تا دشواري گذر پيش‌روي سيدعباس صالحي از همين چهارشنبه مشخص شود.


يک: بله؛ گمانه‌ها حاکي از اين است که سومين وزير فرهنگ دولت اعتدال، امروز از مجلس رأي اعتماد خواهد گرفت. جنس او البته از دو وزير پيشين با امر فرهنگ عجين‌تر است؛ اما راستش اينکه وزير بهتري باشد، تنها روزگاري که در پيش است مي‌تواند گواهي دهد. شواهد پيداست او به نسبت آقايان جنتي و صالحي‌اميري، مسير سخت‌تري پيش‌رو دارد؛ دست‌کم اينکه رفتارهاي سياسي با حوزه فرهنگ شدت افزون‌تري به خود گرفته و هرچه از عمر دولت دوازدهم بگذرد، احتمالا صف‌بندي‌هاي جدي‌تري هم شکل مي‌گيرد.


دو: به گمانم چالش جدي وزير فرهنگ تازه، نه منتقدان دولت بلکه انبوه مطالبات انباشته‌شده هنرمندان و هنردوستان است که اين روزها بي‌محاباتر از هميشه شنيده مي‌شود. جامعه هنري در آستانه ورود به پنجمين دهه انقلاب، تاب و توان کاغذبازي‌هاي اداري و «بکن‌ونکن»‌هاي سليقه‌اي را ندارد؛ توقع دارد حاکميت، صداقت جامعه هنري را باور کرده باشد و ديگر لفظ توقيف اثر هنري، از واژگان دولت حذف شود. از‌اين‌رو است که چهارم آبان سال گذشته، تيتر اين ستون «بيشتر فرهنگ، کمتر ارشاد» بود؛ مأموريتي که روي دوش دولت دوازدهم سنگيني مي‌کند.


سه: مي‌گويند عباس دوزدوزاني، دومين وزير ارشاد جمهوري اسلامي، تا آمد، وزارت ارشاد را مدتي تعطيل کرد! گويا تصفيه‌ها را کافي نمي‌دانست و به اين نتيجه رسيد که وزارتخانه را بايد رسما تعطيل کند. آن روزها هنرمندان به او معترض شدند؛ اما اگر وزير نوآمده چنين کاري کند، احتمالا با اقبال و استقبال جامعه هنري روبه‌رو خواهد شد البته به سبب ديگري؛ زيرا به گمان بسياري وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، به‌جاي هنرسالاري، ديوان‌سالاري مي‌کند؛ سيستم اداري‌ آن تراش امروزي نخورده، همچنان آموزه‌هاي دهه ٦٠ خورشيدي را پيگيري مي‌کند و نسبت به تحولات دنياي هنر، به‌هنگام نيست؛ بخش بزرگي از بودجه‌اش به کارمندانش اختصاص مي‌يابد تا به نوشته محمود دولت‌آبادي، ساز کيهان کلهر، آواز محمدرضا شجريان، نقاشي آيدين آغداشلو، تئاتر علي رفيعي و فيلم بهرام بيضايي مجوز دهند!  


چهار: گلايه‌ها نسبت به ناکارآمدي سيستماتيک وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، در چند سال اخير کار را به جايي رسانده که مبحث تغيير نام اين وزارتخانه به «وزارت فرهنگ و هنر» سر زبان‌ها افتد. تغيير نامي که تغيير مسئوليت و مأموريت را در پي داشته باشد. گويا ناصر ميناچي، نخستين وزير اين وزارتخانه پس از انقلاب، با تغيير نام وزارت «تبليغات و جهانگردي» به وزارت «ارشاد ملي»، سنگ‌بناي اين نام تازه را گذاشت؛ ميناچي که عضو هيئت امناي حسينيه ارشاد بود، براي ماندگاري واژه «ارشاد» اين ايده را به شوراي انقلاب برد و مورد استقبال قرار گرفت؛ اما بعدها «ارشاد ملي» به «ارشاد اسلامي» تغيير يافت. اکنون جامعه هنري معتقد است به‌حتم آن اعتمادها جلب شده است.


پنج: جالب است نارضايتي از کارکرد وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، محدود به جامعه هنري هم نيست. نهم آذر سال پيش، زير تيتر: «فرهنگ يا ارشاد مسئله اين است»، يادآوري کردم دلواپسان عرصه فرهنگ هم از ارشاد گلايه‌ها دارند. مثال آوردم آنها که بر قيد ارشادي اين وزارت تأکيد دارند، مي‌گويند هنر حال‌و‌احوالي (مافياهايي) دارد که وزيري را که مستقيم از روزنامه کيهان آمد، شست و با خود برد!


در اين ٣٨ سال، بنا به سلايق آقايان وزرا،  ٢٢ سال وجه فرهنگ آن مقصود بوده و ١٦ سال هم ارشاد‌کردن هنرمندان مقصد؛ روزي بايد اين يک بام و دو هوا به پايان رسد و آن چیزي شود که مخاطبان واقعي اين وزارتخانه و رأي حداکثري جامعه خواهان آن هستند. عجالتا بايد ديد سيد عباس صالحي، پس از موفقيت عبور از خان مجلس مي‌تواند رأي اعتماد جامعه هنري را نيز به دست آورد، که اين براي خود هفت‌خاني است.




ادعای یک بازیگر⇐تئاتری روی صحنه می‌برم و به ظریف نقش می‌دهم

سینماروزان: سیامک صفری بازیگر باتجربه تئاتر که در این حیطه از هنر سابقه فعالیتهای طولانی و به یادماندنی دارد اخیرا در سینما هم فعالیتهایش بیشتر شده است.

به گزارش سینماروزان “اعترافات ذهن خطرناک من” و “آخرین بار کی سحرو دیدی؟” از جمله آخرین کارهای سینمایی این بازیگر است.

صفری در تازه ترین گفتگویش که با “اعتماد” انجام شده ادعا کرده می تواند حتی از محمدجواد ظریف وزیر امور خارجه دولت یازدهم هم در تئاتر بازی بگیرد.

صفری می گوید: اگر من كارگردان باشم تئاتري روي صحنه مي‌برم و به آقاي ظريف وزير امور خارجه هم يك نقش مي‌دهم. اگر من كارگردان باشم مي‌دانم آقاي ظريف را در كارم كجا بنشانم. اگر منِ كارگردان قاب را بشناسم و دركي از ميزانسن داشته باشم، مي‌توانم از هر كسي بازي بگيرم.

وی ادامه می دهد: در برخورد با بازيگر دو انديشه وجود دارد، گاهي ما با بازيگر خلاق مواجه هستيم، يك وقتي ما با بازيگران ابزار مواجه هستيم. تو مي‌تواني به شرط كارگردان بودن، از هر دو بازيگر بازي بگيري.

صفری درباره یکی از مشکلات این روزهای تئاتر بیان می دارد: وقتي كارگردان‌ها فرصت تدوين خودشان را ندارند، تجربه شكل نمي‌گيرد. در مورد نمايشنامه‌نويسي هم اين مساله صادق است نمايشنامه‌نويس زماني مي‌تواند رشد كند و پيدا شود كه تئاتر باشد. تئاتر استانيسلاوسكي وجود داشت كه چخوف كنارش رشد كرد. «مولير» شكسپير، در كنار يك تئاتر بود و به آن تكيه داد.

سیامک صفری
سیامک صفری



علی رفیعی: معاونت هنری از پرداخت طلب ۲۵۰ میلیونی ما طفره می‌رود!!!

سینماژورنال: علی رفیعی کارگردان خبره تئاتر که معدود تجربیات سینمایی اش یعنی “ماهیها عاشق میشوند” و “آقایوسف” در زمره بهترین آثار تاریخ سینمای ایران جای می گیرند به تازگی در مراسم آکادمی سالانه سمندریان مورد تقدیر قرار گرفت.

به گزارش سینماژورنال این تقدیر بهانه ای شد تا او بخشی از درددلهای خود را که مهمترین آنها طلب 250 میلیونی از معاونت هنری است برای “شرق” بازگو کند.

علی رفیعی بابت اجرای “خاطرات و کابوسهای یک جامه دار…” از تالار وحدت طلب دارد و همین طلب باعث شده که برای اجرای نمایش بعدی اش به جای تالار وحدت سراغ تماشاخانه ایرانشهر برود.

معاونت هنری طفره می رود

رفیعی می‌گوید: فعلا با محدودیت‌های متعددی از بابت شروع کار تئاتر مواجه هستم که منشأ آن، پولی است که قرار بوده تالار وحدت بابت ٢٥٠ ‌میلیون تومانی که شرکت تیکت براي فروش بلیت پرداخت کرده، به ما بپردازد. برخلاف قرار قبلی این پول را به ما نمی‌پردازند و در حقیقت تالار وحدت مسئول این پرداخت‌نشدن نیست بلکه معاونت هنری وزارت ارشاد است که از پرداخت این مبلغ هنوز هم دارد بی‌دلیل طفره می‌رود. همین خودش ترمز بسیار بزرگی برای شروع مجدد تئاتر است.


او چنین رفتاری را از معاون هنری که متولی هنر یک مملکت است بعید می‌داند؛ حتی فکر اینکه یک ‌بار دیگر بخواهد در تالار وحدت کار کند آزارش می‌دهد مادامی‌که این مدیریت حاضر در آنجا باشد از چنین تصمیمی هم پرهیز می‌کند و اصلا فکرش هم به ذهن دکتر علی رفیعی خطور نخواهد کرد.

اجرای تئاتر بعدی در ایرانشهر
از آنجا که این کارگردان باید برای کار بعدی‌اش از تالار وحدت چشم بپوشد با اختلاف ٥٥٠ تا ٦٠٠ صندلی، سالن ایرانشهر را مناسب می‌داند. به نظرش برخلاف مدیریت معاونت هنری، مدیریت تالار ایرانشهر از او بسیار استقبال کرده و شرایط دعوت را طوری پیش برده که در نهایت همه چیز به نفع این کارگردان و گروهش باشد. گروه از هم‌اکنون می‌تواند تمرین‌هایش را شروع کند و از فرودین ٩٦ هم به مدت سه ‌ماه سالنی را در اختیارش می‌گذارند که بتواند هزینه‌های گروه را جبران کند. او تأکید می‌کند مدیریت ایرانشهر با صمیمیت و گرمی از او دعوت کرده و خواهان اجرای اثری در ایرانشهر در سال آینده است. او از رجبی‌معمار و حسین پارسایی، مدیران ایرانشهر، نام می‌برد که پیگیری‌هایشان بسیار دلگرم‌کننده است برای اینکه هنرمندی مشتاقانه‌تر دل به تئاتر بدهد آن هم در شرایطی که برخی از متولیان فرهنگ و هنر کشور به دنبال اهداف شخصی خودشان هستند تا اینکه دلسوز فضای فرهنگی باشند و بخواهند آثار درخور تأملی به روی صحنه بیاورند.


دکتر رفیعی به‌ناچار باید از متنی که برای تالار وحدت در نظر گرفته چشم بپوشد و به سراغ متنی برود که از تعداد بازیگران محدودتری برخوردار باشد برای اینکه بتواند به‌جای یک سالن ٧٠٠ نفری در یک سالن ٢٠٠ نفری از عهده هزینه و دستمزدهای منصفانه هنرمندان گروه بربیایند.

بازنویسی “سالتو”
او این روزها به دلیل دوربودن زمان اجرای کار بعدی‌اش، فرصت را مناسب دیده برای اینکه فیلم‌نامه “سالتو” را بازنگری و بازنویسی كند و آن را با آخرین تغییرات لازم به‌زودی در اختیار تهیه‌کننده‌ای قرار دهد، که پیش‌ازاین برای این منظور صحبت‌هایی انجام داده‌اند.


رفیعی برای تالار وحدت نمایش‌نامه “سربازها” اثر لنتس، نمایش‌نامه‌نویس قرن هفدهم آلمانی را در نظر گرفته بود که این متن را خودش از فرانسه به فارسی برگردانده است. این کار ٢٠ تا ٢٢ بازیگر می‌خواهد و کار بسیار دشواری است به لحاظ اجرای میزانسن و همچنین به لحاظ فهم متن و هم به لحاظ ارکستراسیون که فعلا از انجامش به دلیل این نگاه‌های بازدارنده معاونت هنری چشم‌پوشی کرده است.

یک روز خاطره‌انگیز از دانشمند بزرگ…
همچنین او در نظر دارد نمایش «یک روز خاطره‌انگیز از دانشمند بزرگ وو» را که متنی از نمایش‌های کلاسیک چینی است، برای یک‌ بار دیگر اجرا کند چون به نظرش اجرای قبلي‌اش در اسفندماه ٨٦ به دلیل برخورد با آخر سال با ناکامی مواجه شد و هم‌اکنون این کارگردان می‌خواهد با بازنگری در شیوه اجرائی و بازیگری با یک تیم تازه‌تر آن را دوباره به صحنه بیاورد و اگر هم یکی، دو نفر از بازیگران از تیم گذشته همراه این گروه باشند، با نقش‌های متفاوتی در اجرای اخیر حضور خواهند داشت. درهرحال چون این متن هشت یا ٩ بازیگر می‌خواهد برای یک سالن کوچک‌تر از تالار وحدت مناسبت بیشتری دارد و این بار با نگاه تازه‌ای به صحنه خواهد آمد.

اینها تئاتر و اصلا هنر را نمی خواهند
دکتر رفیعی می‌داند که در این بازی برخی افراد خواسته‌اند سودجویی کنند و نخواسته‌اند پیگیر چنین سودجویی کلانی باشند و دلش هم نمی‌خواهد که برای ٢٥٠ ‌میلیون وکیل بگیرد و از معاونت هنری شکایت کند چون در شأن خودش نمی‌بیند که به خاطر این پول متولی هنر کشور را زیر سؤال ببرد و دلش می‌خواهد مادامی‌که زنده است از این سودجویی در هر جایی نام ببرد و درواقع دلش می‌خواهد که اگر اینها یک جو احساس و عذاب وجدان دارند و دلشان نمی‌خواهد جفایی به اهل هنر کنند خودشان کلاهشان را قاضی کنند و این حق طبیعی و مسلم یک گروه تئاتری را به ایشان برگردانند وگرنه در این بازی بی‌قاعده که نمی‌شود چنین ماجرایی را پیگیری کرد مگر خودشان دلسوز باشند و حق را ناحق نكنند. او تأکید می‌کند اینها تئاتر و اصلا هنر را نمی‌خواهند؛ وگرنه به‌دروغ نمی‌گفتند که هنر می‌خواهیم اما در حق هنرمندانش جفا بکنند.




کارگردان “ماهیها عاشق میشوند” و “آقایوسف” به سراغ زندگی آشپزها می‌رود

سینماژورنال: علی رفیعی کارگردانی که علایقش به تصویرسازی زندگی آشپزها و طریقه پخت غذاهای ملون را در آثار سینمایی اش یعنی “ماهیها عاشق میشوند” و “آقایوسف” نشان داده بود باز هم به سراغ دنیای آشپزها می رود.

به گزارش سینماژورنال رفیعی قصد روی صحنه بردن نمایشی به نام “آشپزخانه” را دارد که بخش عمده آن در یک آشپزخانه گذشته و به مرور مراودات پرسنل این آشپزخانه اختصاص دارد.

رفیعی با اعلام خبر اجرای این نمایش در فروردین 96 به “مهر” گفت: پیرو دعوتی که شورای سیاست گذاری تماشاخانه ایرانشهر به عمل آورده، قرار شد تا نمایش «آشپزخانه» اثر آرنولد وسکر را از فروردین ماه ۹۶ در سالن سمندریان تماشاخانه به صحنه ببرم.

رفیعی یادآور شد: «آشپزخانه» اولین اثر و در عین حال شاهکار آرنولد وسکر و از شاهکارهای نمایشی قرن بیستم است. از ۵۵ سال پیش که اجرای این نمایش را در شهر لندن و بعدها در سال ۱۹۶۷ وقتی در پاریس اجرای موشکین از این اثر را دیدم، آرزو داشتم که آن را اجرا کنم. من هم یک اقتباس ایرانی و یک ورسیون فرنگی از «آشپزخانه» دارم که به طور متناوب اجرا خواهند شد. همت اثر به قدری زیاد است که تمام منتقدان معتقدند که ابعاد نمایشنامه «آشپزخانه» وسکر از آثار ویلیام شکسپیر دست کمی ندارد و به لحاظ پتانسیل، قدرت و توان دراماتیک، تراژیک و همچنین کمیک، شکسپیر زمان ما است.

وی اظهار کرد: من پیش از شروع تمرین های نمایش «خاطرات و کابوس‌ها» قصد به صحنه بردن‌ نمایش «آشپزخانه» را داشتم اما به دلیل اینکه پیشنهاد تالار وحدت برای اجرای «خاطرات و کابوس‌ها» مطرح و امکانات اجرای آن بلافاصله فراهم شد، اجرای «آشپزخانه» را به زمان دیگری موکول کردم ولی حالا وقت اجرای آن است.

ماجرای کارگران و مستخدمین آشپزخانه

کارگردان نمایش‌های «عروسی خون» و «در مصر برف نمی‌بارد» تصریح کرد: «آشپزخانه» ظاهرا ماجرای کارگران و مستخدمین درون یک آشپزخانه است ولی در واقع نمادی است از یک جامعه. آنچه که در این آشپزخانه رخ می‌دهد، در کل جامعه ما هم رخ می دهد. برای اینکه بتوانیم به ابعاد آشکار و پنهان این اثر دست پیدا بکنیم از یکسو به بازیگران خلاق و از سوی دیگر به بازیگرانی که صبوری و قدرت بدنی برای چند ماه ورک‌شاپ داشته باشند، نیاز است تا نمایش «آشپزخانه» از درون این ورک‌شاپ چندماهه شکل بگیرد.

38 بازیگر روی صحنه

کارگردان نمایش‌های «شکار روباه» و «یرما» درباره زمان آغاز تمرین‌ها و تعداد بازیگران مورد نیاز برای اجرای نمایش «آشپزخانه»، افزود: از اول شهریورماه انتخاب بازیگر نمایش شروع می شود. این نمایش دارای ۳۸ بازیگر است که نیمی مرد و نیمی زن هستند. این کار از نوع کارهایی است که نمی تواند با ۲ یا ۳ ماه تمرین روی صحنه بیاید زیرا به طور قطع خروجی تمرینی با این مدت زمان یک اجرای ناقص خواهد بود. معتقدم با شتاب زدگی معمول و مدت تمرین حداکثر ۳ ماهه، اشتباه است که این کار را برای اجرا آماده کرد. حداقل فرصتی که نیاز است تا نمایش «آشپزخانه» به صورت ورک شاپ تمرین و کار شود، ۶ تا ۸ ماه است. باید بازیگرها در این مدت زمان در اختیار کار و تمرین‌ها باشند.

رفیعی با بیان اینکه قصدم این است یکی از بهترین استادان حرکت از کشور فرانسه را دعوت کنم تا به مدت ۳ ماه با بازیگرانی که انتخاب خواهند شد تمرین کند، تأکید کرد: بازیگران مختلفی در «آشپزخانه» حضور خواهند داشت که همگی باید از مهارت های بدنی، خلاقیت و بخصوص امکانات بداهه سازی برخوردار باشند. ترجمه به فارسی متن آرنولد وسکر یک چیز است ولی متنی که برای اجرا به دست می آید و توسط بازیگر شنیده می‌شود، چیز دیگری خواهد بود. در طول تمرین‌ها، در طول بداهه سازی‌ها و در طول خلاقیت‌ها، ما حتما به متن بسیار غنی‌تر و پر بارتری دست خواهیم یافت.

علی رفیعی
علی رفیعی



علی رفیعی: این مدارس خصوصی بازیگری دکانی بیش نیستند/چرا هر نوع نمایشی که تحویل شما میشود بدون استثناء می ایستید و کف می زنید؟/در جهان غرب طرف در ۷۰ سالگی به هنر تجربی روی می آورد و اینجا در نوجوانی!!

سینماژورنال: علی رفیعی را باید یکی از نخبه های تئاتر ایران به حساب آورد؛ نخبه ای که وقتی به سینما هم روی می آورد آثاری مانند “ماهیها عاشق میشوند” و “آقایوسف” را میسازد که یکی بیشتر از دیگری جلب توجه می کنند.
به گزارش سینماژورنال رفیعی به تازگی تصمیم گرفته نزدیک به چهار دهه بعد از اجرای اول بار نمایش “خاطرات و کابوسهای یک جامه دار از قتل میرزا تقی خان” را روی صحنه ببرد.

رفیعی به بهانه این اجرای دوباره در گفتگویی تفصیلی با پیام رضایی در “اعتماد” شرکت کرده و هم درباره دلایل این اجرای مجدد و فراز و فرود پیش روی خود برای این اجرا سخن گفته و هم درباره اوضاع و احوال این روزهای هنر تئاتر ایران زمین.

رفیعی در این گفتگو انتقادات تند و تیزی را نیز مطرح کرده خطاب به ساختار هنری مملکت که در آن هر کس در هر سن و سال و به نام هنر تجربی بودجه تلف می کند و البته به مخاطبانی که در برابر هر کاری زبان جز به تحسین نمی گشایند.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی علی رفیعی را ارائه می دهد:

چه شد كه تصميم گرفتيد «خاطرات و كابوس‌هاي يك جامه‌دار» را بعد از ٤٢ سال دوباره به صحنه ببريد؟

برخي نمايشنامه‌هايم هست كه همواره آرزومند اجراي مجددشان بوده‌ام. اين را هم در پرانتز بگويم كه فقط در ايران است كه يك نمايش به صحنه مي‌آيد، انرژي، هزينه و وقت صرف آن مي‌شود، يك‌بار به صحنه مي‌آيد و بعد مي‌ميرد. اساسا يك نمايش وقتي به صحنه مي‌آيد، مي‌تواند چند سال عمر كند و اين چيزي است كه در اروپا به‌شدت رواج دارد. حتي يك نمايش مي‌تواند ١٠ يا ١٥ سال روي صحنه باشد حالا يا با همان بازيگران يا با بازيگران جانشين. در ايران رسم نيست. حالا من نمي‌خواستم رسمي را بشكنم. فقط مي‌خواستم نمايشنامه‌هايي كه در شرايط نامناسبي به صحنه آمدند يا در شرايط غافلگير‌كننده‌اي به پايان رسيدند، حق‌شان را ادا كنم. تاريخچه آمدن اين نمايش به صحنه، تاريخچه دردناكي براي من بود و به متوقف شدن كار و به استعفاي اجباري من از رياست تئاتر شهر و كنار‌گيري من در سال ٥٦ منجر شد.

پس خاطرات و كابوس‌هاي شما هم هست؟

بله! اين بود كه اين نمايش به پايان رسيد و زمان گذشت ولي سه يا چهار سال پس از شروع انقلاب مي‌توانم بگويم بيش از ٣٠ پيشنهاد يا بيشتر به من شد كه اين كار را بسازم. اكثرا هم از تلويزيون اما من مي‌دانستم كه اين خواسته دعوت‌كنندگان صرفا به خاطر يك دليل بود؛ آنها نه به فكر خلاقيت صحنه‌اي من بودند، نه به فكر نمايش من يا آرزوهاي من چون در اين نمايش شاه مورد تمسخر قرار مي‌گرفت و مي‌گيرد، آنها صرفا به اين دليل مي‌خواستند من اين كار را به صحنه ببرم.

ولي دوست داشتيد آن را اجرا كنيد!

بله! خيلي دوست داشتم به صحنه بيايد. پنج سال پيش تصميم گرفتم بالاخره اين كار را اجرا كنم و مفصل روي متن مجدد كار كردم؛ خيلي زياد. چرمشير در اين كار همكاري ارزشمندي با من كرد. تيمي تشكيل شد با ٢٨ بازيگر و در همين سالن تمرين آغاز به كار كرديم ولي در بيست‌و‌هشتمين روز تمرين من جانم به لبم رسيد و كار را متوقف كردم.

چرا؟

به خاطر بازيگرها. هيچ بازيگري كه از نظر من بازيگر خوبي باشد وجود نداشت كه دو يا سه جاي ديگر تعهد نداشته باشد. من مي‌ديدم كه دايم بايد برنامه‌هاي تمرينم را با اين و آن تنظيم كنم. هيچ كس نبود وقت كامل خودش را در اختيار كار قرار بدهد. يا سريال بود يا نمايش يا فيلم و هيچ‌وقت هم اين مشغله‌هاي دوم و سوم و چهارم براي بازيگر تمام‌شدني نبود. جدا از اين چندتا از بازيگران نقش‌هاي اصلي كار به دليل عادت زيادشان در كارهاي تلويزيوني و استفاده از ميكروفن در اجراهاي تلويزيوني صداهاي خودشان را از دست داده بودند. بدن‌هاي خودشان را از دست داده بودند. تبديل شده بودند به يك حجم گوشت و يك وزن زياد با يك صداي بسيار ضعيف و مي‌ديدم كه حتي اگر من بخواهم با تعدد كارهاي ديگري كه اينها دارند كنار بيايم با اين همه ضعف در صدا و بدن بازيگران- كه بازيگرهاي خوبي هم بودند چون در گذشته با آنها كار كرده بودم- نمي‌توانم كنار بيايم.

پس چه كرديد؟

رفتم خدمت آقاي پارسايي كه هزينه اجراي كار را به بهترين وجه تامين كرده بود و من با ايشان قرارداد امضا كرده بودم و به همين دليل تمرينات شروع شده بود و گفتم آقا من نمي‌توانم اين كار را به صحنه بياورم. گفتند چرا؟! همين دلايل را گفتم. گفت خب مي‌خواهيد چه كار كنيد؟ گفتم مي‌خواهم يك ورك‌شاپ تشكيل بدهم و يك تيم جديد بازيگر تربيت كنم. شايد با آنها بتوانم چندتا كار كنم بدون آن دغدغه‌ها. گفت ولي ما براي اين كار بودجه‌اي نداريم. گفتم من از شما بودجه نمي‌خواهم فقط سالن تمرين مي‌خواهم. آزموني گذاشته شد و از بين تعداد زيادي كه آمده بودند من ٤٠ نفر را انتخاب كردم و شروع به كار كرديم. دو سال تمام. هفته‌اي شش روز. هر روز شش ساعت. بدون كمترين درآمد، دستمزد، يا كمترين حمايت.

چه دوره فشرده و سنگيني !

دقيقا! دو سال، هفته‌اي شش روز و هر روز شش ساعت. اما حاصل آن كاري شد كه من تمام عمرم به آن افتخار مي‌كنم. آن يرمايي كه به صحنه آمد و بازيگران كه مي‌توانم بگويم همه صفر كيلومتر بودند و درخشان بودند. كما اينكه پنج يا شش نفرشان در اين كارند و خيلي هم عالي هستند و افسوس مي‌خورم كه براي بقيه جا ندارم. اما پس از پايان يرما چندسال طول كشيد تا من تصميم گرفتم خاطرات و كابوس‌ها را به صحنه بياورم.

بعد از يرما تك‌تك از‌دست رفتند. در مورد آنها هم شروع شد كه بروند جذب سريال‌هاي تلويزيوني و غيره شوند. معهذا آن تعدادي كه من بخواهم با آنها كار كنم هستند. اينها روي هم رفته دلايل اصلي و مهم اين تصميم من شدند.

خود متن دليل نبود؟! به هر حال شما متن‌هاي خارجي را هم روي صحنه برده‌ايد.

بله. دلم مي‌خواست جدا از اين دلايل يك متن ايراني براي كارگرداني، طراحي صحنه و بازيگري كه به من ميدان بدهد، داشته باشم. طرح‌هاي متعددي دارم ولي آنها به اندازه اين نمايش آماده نبودند و هنوز كار داشتند و اگر هم مي‌خواستم به سراغ متون خارجي بروم بازيگرهاي آن متون را پيدا نمي‌كردم. من از بابت بازيگر در كشورمان شخصا خيلي رنج مي‌برم و تصورم اين است كه تعداد بسيار اندكي هستند كه از نظر من حايز شرايط درست براي ايفاي نقش هستند.

شما خيلي دغدغه بازيگري را داريد. من سر تمرين‌‌هاي شما هم اين تاكيد را ديده‌ام. اين نقد شما به بازيگري در تئاتر از كجا ناشي مي‌شود؟

از آنجا كه به بازيگر آموزش داده نمي‌شود. نه در دانشكده‌ها، نه در اين مدرسه‌هاي خصوصي كه همه‌شان دكان‌هايي بيش نيستند. حتي دانشكده‌هاي‌مان دكان‌هايي بيش نيستند. آموزش بازيگر نه در دانشكده، نه مدرسه و نه در اين گونه آموزشگاه‌ها شكل نمي‌گيرد. آموزش بازيگر در كارگاه، با يك تيم منسجم با يك مربي حرفه‌اي و كمك مربي‌هاي ديگر شكل مي‌گيرد. تربيت بازيگر در كارگاه است و خلاقيتش روي صحنه است. بازيگري تنها حرفه‌اي است كه ابزار حرفه، خود بازيگر است. صدا و بدنش. در حالي كه كساني كه بازيگر مي‌شوند يا داعيه و آرزوي بازيگري دارند به صرف اينكه راه مي‌روند، مي‌خندند، گريه مي‌كنند و مي‌شنوند، روي صحنه هم همين كارها را بايد كرد. براي‌شان سهل‌الوصول است. شب مي‌خوابند و صبح تصميم مي‌گيرند بازيگر يا حتي كارگردان شوند. جدي گرفته نمي‌شود و اين جدي نگرفتن فقط از طرف آنها نيست، مديران، متصديان و مسوولان مملكتي هم همين طور برخورد مي‌كنند. گو اينكه تئاتر اصلا جدي گرفته نمي‌شود. گويي قرار نيست به اين حرفه و به اين هنر آن طور كه شايد و بايد پرداخته شود.

غير از بازيگري، دغدغه بزرگ ديگرتان چه بود كه براي شما دشواري ايجاد كرد؟

خاطرات و كابوس‌هاي يك جامه‌دار نمايش بسيار دشواري است.

من بارها ديدم كه شما به بازيگران مي‌گوييد با نقش شوخي نكنيد و خب شخصيت‌هاي نمايش شما عمدتا خاكستري هستند حتي شايد بشود گفت ميرزاآقاخان نوري و يك‌بار از شما شنيدم كه به بازيگرتان مي‌گفتيد نقش را دست‌كم نگير، اگرچه ميرزاآقاخان خيانت‌پيشه است اما ديپلمات سطح اول مملكت است.

براي اينكه بازيگران ما خيلي آسان‌طلب هستند و به آساني به نقش نزديك مي‌شوند. فقط يك ساحت از نقش را نگاه مي‌كنند. يا تبديلش مي‌كنند به يك لمپن يا تبديلش مي‌كنند به يك آدم بد!

خيلي تيپيكال!

خيلي! خيلي!

اما شخصيت‌هاي نمايش شما پيچيده هستند.

زيبايي‌ آن هم در همين است. صحنه‌هاي عجيب و غريبي در اين نمايش هست. به‌شدت عجيب و غريب. صرف اينكه يك نمايش روي صحنه بياورم مرا ارضا نمي‌كند. اين نمايش چه به لحاظ محتوا و چه به لحاظ شكل بايد با مدرنيته هرچه تمام‌تر و با زبان حال امروز تماشاگر سروكار داشته باشد.

اين مدرن بودن را چگونه در نمايش پياده كرديد؟

اين مدرنيته در برخورد كلي با متن، برخورد كلي با فضاي نمايش و با احتراز از روزمرّگي‌ها و رفتارها و كردارهايي كه معتاد به انجام، شنيدن و عمل‌‌كردن به آنها هستيم، شكل مي‌گيرد. دايم به بازيگر گوشزد مي‌كنم كه هر كاري روي صحنه انجام مي‌دهي بايد شگفت‌انگيز باشد، ويژه باشد. انگار كه تماشاچي براي نخستين بار دارد اين اتفاق را مي‌بيند. تئاتر داستان زندگي است. حتي داستان روزمرّگي‌هاست اما اگر روزمره را عين روزمره نشان بدهيم تماشاگر ساده از كنار آن مي‌گذرد. من از برشت اين جمله را به عاريت مي‌گيرم كه «چه كنيم كه روزمرّگي‌ها ما را به تعجب وادارد». انگار كه بار اول است داريم آن را مي‌بينيم. خوشبختانه جنبش‌ها و جريانات هنري ديگر كه همه همواره مدد و يار تئاتر بودند، وجود دارند. مثل نقاشي و مجموعه هنرهاي تجسمي كه آن جريان‌ها به ما ياد مي‌دهد چگونه مي‌توانيم به اشكال مختلف با يك صحنه مواجه شويم تا اين روزمرّگي را از آن بزداييم و تبديلش كنيم به يك اتفاق ويژه.

اين تعهد به مخاطب چيزي است كه تئاتر ما الان به‌شدت نيازمند آن است.

مگر مي‌شود كه اين تعهد نباشد. تماشاگري كه من بايد از چهارگوشه شهر تهران با اين مشقت ترافيك، وقت و هزينه و غيره به تئاتر بكشم نمي‌توانم يك مشت روزمرّگي به او تحويل بدهم و به خانه برش گردانم. اين روزمرّگي را به راحتي در تلويزيون مي‌بينيد. در خانه‌اش به مبل تكيه مي‌دهد، دكمه را فشار مي‌دهد، كانال عوض مي‌كند و هرچه دلش بخواهد از آن روزمرّگي‌ها مي‌بيند. وقتي تماشاگر مي‌آيد من نبايد به او كم‌فروشي كنم. وظيفه‌اي كه براي خودم به عنوان يك هنرمند متصور هستم به من مي‌گويد كاري كنم كه وقتي بيرون مي‌رود پرسش‌هاي خودش را آغاز كند.

پس شما دنبال پرسش هستيد؟

هميشه پرسش است. من براي هيچ‌چيز پاسخي ندارم. به هيچ‌وجه. تئاتر قرار نيست دنيا را عوض كند اما قرار است نشان دهد كه دنيا عوض شدني است. چيزي نيست كه من بخواهم كشف كنم و كشف نشده باشد. حرف گفته‌ نشده‌اي نيست. مهم چگونه گفتن است و من همواره در جست‌وجوي اين چگونه گفتن هستم.

و ظاهرا بيشتر با تاريخ…

بله! هر موقع تاريخ دستم برسد. جدا از علاقه بسيار مفرطي كه هميشه به تاريخ داشتم، خودم قصه‌هايي دارم كه متكي به تاريخ هستند، من دو رمان دارم كه متكي به تاريخ هستند و هيچ كدام هم چاپ نشده‌اند. در حالي كه يكي از رمان‌هايم به ١١٥٠ صفحه رسيده و ديگري به ٩٠٠ صفحه…

چه رمان‌هاي قطوري!

نمي‌خواهم حجيم بنويسم يا پرگويي كنم ولي موضوع و مضمون مرا با خودش مي‌برد. هر دو هم متكي به تاريخ هستند.

خب اين ويژگي تاريخ، خصلت خطرناكي هم به آن مي‌بخشد…

آنچه در تاريخ براي من مهم است اين است كه تاريخ متاسفانه هميشه ساخته و پرداخته مورخان رسمي بوده است. ما كشورمان كشور بدون حافظه است. بدون تاريخ است. تاريخ، آدم‌ها را هرطور كه خواسته بزرگ كرده، كبير كرده، به عظمت رسانده با به مذلت و حقارت كشانده و هيچ‌وقت نتوانسته لايه‌هاي پنهان تاريخ را به ما عرضه كند. من با انتخاب اين موضوع همين طور با انتخاب «شكار روباه» خواستم با پرسوناژهاي تك‌ساحتي كه به ما عرضه شدند مثل ميرزاتقي‌خان «اميركبير» مواجهه واقع‌بينانه‌تري داشته باشم.

اما در نمايش شما كسي اين لقب را به كار نمي‌برد…

دقيقا! يك‌بار هم شما در طول نمايش اين لقب را نمي‌شنويد.

در نمايش شما ساختار اهميت دارد. در واقع به نظر مي‌رسد از نظر شما همه اين شخصيت‌هاي تاريخي محصول يك ساختار هستند و لاجرم نگاه شما تا حد زيادي بي‌قضاوت مي‌ماند…

هميشه اين دغدغه من بوده. جز اين دغدغه ديگري ندارم. دلم مي‌خواهد آن تاريخي را يك‌بار ديگر بخوانم يا به خوانش ديگران بگذارم كه انگار تا حالا خوانده نشده است، ديده نشده و به‌گوش نرسيده. من فكر مي‌كنم هيچ‌كس جرات نمي‌كند به راحتي- البته ظاهرا به راحتي- كه من با شخصيت ميرزاتقي‌خان روبه‌رو شدم با كسي روبه‌رو شود. من شخصيت ميرزا تقي‌خان را به چالش مي‌كشم. به نقد مي‌كشم. مي‌گذارمش بيخ ديوار.

نقد شما به ميرزاتقي‌خان چيست؟

نقدم به ميرزاتقي‌خان روياهاي واهي و آرزوهاي همراه با ناكامي است. آن چيزي كه اگر بخواهم خلاصه‌اش كنم از زبان جامه‌دار تعريف مي‌كنم. جامه‌دار در يكي از صحنه‌هاي نمايش كه اميركبير در خيال او به قتل مي‌رسد، مي‌گويد: ميرزاتقي‌خان مي‌خوام برات يه قصه بگم! ميرزا مي‌گويد باز هم يك قصه ديگه؟! و جامه‌دار پاسخ مي‌دهد نه اين سرگذشت خود توئه. داستان تو و اين دستگاه قجر، داستان يك كرم است و سيب. مي‌گويد چطور مگر؟! و پاسخ مي‌دهد: يك كرم وقتي در سيب جان مي‌گيرد دو راه بيشتر ندارد. يا بايد خودش سالم بماند كه در اين صورت بايد سيب را بخورد يا بايد سيب سالم بماند كه خودش بايد نابود شود. نمي‌شود كه هم كرم سالم بماند، هم سيب. تو هم همان كرمي هستي كه وارد اين سيب شده‌اي. يكي از شما مجبور به فنا شدن است. اين ملت تو را نمي‌خواهد. تو اشتباهي آمدي. همان كاري كه با قائم‌مقام كردند با تو هم خواهند كرد. اين آدم‌ها همان ميرزا آغاسي را مي‌خواهند. تو اشتباهي آمدي. حتي از اصلاح‌طلبي او هم انتقاد مي‌شود. «تو مي‌خواهي به خيال خودت اصلاح كني. چه چيز را مي‌خواهي اصلاح كني وقتي همه‌چيز از بنياد فاسد است؟ از بنياد مضمحل است». اين دستگاه موريانه‌خورده قجري اصلاح‌پذير نيست. در همين حد اگر من بتوانم اين حرف را درست به تماشاچي بزنم خيلي موفق شدم.

پس شما داريد ميرزا تقي‌خان را به واقع‌بين نبودن محكوم مي‌كنيد و اين آفتي است كه شما در سياست‌ورزي ميرزاتقي‌خان ديده‌ايد.

دقيقا! يك مطالعه آسيب‌شناختي است از شخصيت‌هاي مطرح اين مملكت.

در طول اين سال‌ها يعني از ٥٦ تا الان، نگاه شما به تاريخ تغيير نكرد؟ به ويژه نگاه شما به ميرزا تقي‌خان؟

چرا! من وقتي خاطرات و كابوس‌هاي يك جامه‌دار را به صحنه آوردم فقط يك دوره تاريخي را در ١٤ سالگي زندگي كرده بودم كه خيلي برايم ارزشمند بود. آن هم ٢٨ مرداد و ٣٠ تير.

در خيابان بوديد؟

بله! در كوچه و خيابان‌هاي اصفهان. بدو بدو به اين طرف و آن طرف. بدون كمترين شعور سياسي. ولي به‌شدت كنجكاو، علاقه‌مند و شيفته. بين مصلحين جامعه فقط يك مصدق يادم بودم.

فكر مي‌كنيد مصدق و ميرزا تقي يك نفرند؟

نخير! مصدق هم مشكلات خودش را داشت!

به نظر مي‌رسد در نمايش شما ميرزاتقي‌خان‌ها هستند كه مورد نقد واقع مي‌شوند كه مصدق هم يكي از همان‌هاست…

بعد از آن دوران، دوران پس از انقلاب تا امروز است كه خيلي براي من مهم بوده است. شخصيت‌هايي كه يكي پس از ديگري به عنوان رييس‌جمهور آمدند و رفتند.

فكر مي‌كنيد از دل اين مواجهه با ميرزا تقي‌خان براي مخاطب چه چيزي مي‌ماند؟ اميد يا نااميدي؟ يا اصلا براي خود شما؟

من در زندگي شخصيت بسيار اميدواري دارم. من خيلي آدم اميدواري هستم. به‌شدت. به‌شدت هم با اميدها و آرزوهايم زندگي مي‌كنم. اما تا اندازه‌اي كه نسبت به واقعيت‌ها كور نباشم. بايد ببينم ولي منكوب و مقهور آن واقعيت‌هاي تلخ و سياه نشوم و فكر مي‌كنم من با يك تماشاگرِ- نمي‌گويم روشنفكر- بلكه روشندل مواجه هستم. يعني او براي من تماشاگر است. اكثر تماشاگران ما تماشاگران تئاتر نيستند.

وقتي مي‌گوييد «تماشاگر تئاتر نيستند» منظورتان چيست؟

شما به هر سالن تئاتري برويد، هر نوع نمايشي به شما تحويل داده شود، بدون استثنا تماشاگران كف مي‌زنند و حتي سر پا مي‌ايستند و باز كف مي‌زنند و سالن را ترك مي‌كنند. هيچ كس دهن به اعتراض باز نمي‌كند. هيچ كس جرات نمي‌كند به بغل‌دستي‌اش بگويد اين چي بود كه تحويل من دادند. اين چي بود كه به واسطه آن من اين همه وقت و زمان و انرژي گذاشتم تا بيايم و ببينم. براي چي؟

و اين يك اشكال است؟

دقيقا! من هميشه تئاتر را با فوتبال مقايسه مي‌كنم. در فوتبال هر كشور تشكل تيم‌هاست كه آن را جلو مي‌برد. همين طور كه تئاترشان در تشكل گروه‌هاي‌شان است. ما اين گروه‌ها را نداريم. بنابراين در اروپايي كه تشكل گروهي و تيمي داريم، تماشاگران تيم ايكس در صورتي كه تيم‌شان خوب بازي كند تشويق مي‌كنند، اعانه به صندوق تيم مي‌ريزند، حمايتش مي‌كنند و در غير اين صورت مواخذه‌اش مي‌كنند، هو مي‌كنند و روزگارش را سياه مي‌كنند. هيچ باخت غيرموجهي را نمي‌پذيرند. ولي ما به راحتي هر تئاتري را مي‌پذيريم. براي اينكه تيم نيستيم. براي اينكه گروه نيستيم. اگر گروه بوديم تماشاگران نمي‌رفتند فقط تئاتر ببينند. مي‌رفتند تئاتر فلان گروه را ببينند. همان طور كه مي‌روند فوتبال فلان تيم را ببينند. اين خيلي خيلي مهم است.

ولي ما به ندرت گروه‌هاي تئاتري داريم… گروه‌هايي كه شيوه‌هاي اجرايي و نگاه خودشان را دارند…

جهان‌بيني خودشان را دارند، صاحب يك تقدير مشترك هستند. حالا برخي هم يك اسم انتخاب و خودشان را پشت اسم جمع كرده‌اند. ولي اگر هم چند نفر يك تشكل پيدا كرده باشند- بر فرض محال- اما يك جاي ثابت ندارند كه نمايش تمرين كنند، پژوهش كنند، كشف كنند، سبك و شيوه پيدا كنند براي خودشان و از اين طريق هويت براي خودشان بسازند. صاحب امضاي كار خودشان باشند.

اما اين يك چرخه معيوب است. به نظر مي‌رسد نسل جديد آن طور كه شايد و بايد تئاتر درخشان روي صحنه نديده است. به ويژه در چند سال گذشته. براي همين براي مثال جرياني آشفته به نام «تئاتر تجربي» مدام تكرار مي‌شود. انگار خيلي از جوان‌هاي نسل جديد تئاتر سالم نديده‌اند. مي‌خواهم بگويم اين شايد يك چرخه معيوب است كه اساس آن مساله دارد…

مسلما! براي اينكه ما هميشه سرنا را از دهنه گشاد آن مي‌زنيم! جواني كه دهنش بوي شير مي‌دهد، كمترين تجربه تئاتري و دانش ندارد، مي‌رود تئاتر تجربي كار كند. در جهان غرب آنجايي كه تئاتر تجربي رشد پيدا مي‌كند، آدم‌ها پس از گذراندن دوران‌ حرفه‌اي بسيار غني و پربار در ٧٠، ٧٥ سالگي شروع مي‌كنند تئاتر تجربي كار كردن نه از آغاز نوجواني. پيتر بروك نخستين گروه تئاتر تجربي‌اش را در ٦٧ سالگي‌ تاسيس مي‌كند.

اما در كشور ما به عكس اين رواج دارد!

خب اشتباه است! تجربه حاصل تمام آن چيزي است كه آن جوان در طول سال‌ها كار كرده، خوانده و انجام داده، حالا به يك جهان‌بيني و رشدي رسيده كه مي‌خواهد آفاق نويني را درنوردد. در سنت آسياي شرق دور- چين و ژاپن- يك جوان بايد ١٧ سال آموزش واقعي تئاتر ببيند. نه برود به دانشكده‌ها و آموزشگاه‌ها و اين موسسات خصوصي كاذب. ١٧ سال بايد آموزش حرفه‌اي ببيند تا بتواند قدم به صحنه بگذارد. ما خيلي همه‌چيز را آسان مي‌گيريم. خيلي!

چطور مي‌توان اين نقص را مرتفع كرد؟ به غير از اصلاح شيوه آموزش بازيگري…

تماشاچي! تماشاچي به معناي واقعي متوقع! تماشاچي كه سختگير است. تماشاچي كه حاضر نيست بهش كم‌فروشي شود. تماشاچي كه صاحب فرهنگ و درايت است. اين تماشاچي را ما نياز داريم و تعدادشان خيلي كم است. يا تشكل ندارند. ما نياز به تشكل تماشاگران‌مان داريم. همان طور كه به تشكل گروه‌ها نياز داريم. ما نياز داريم تماشاگرمان با ما ارتباط داشته باشد. جاهاي زيادي بوده اما آخرين جايي كه من كارآموزي كردم در پيكولو تئاتر ميلان بود. زماني كه آقاي جورجيو اشتريلر، كارگردان فقيد، بزرگ و بي‌همتاي آن زمان در راس قرار داشت من آنجا زندگي مي‌كردم. هر روز من در تمرين سه نمايش حضور داشتم و هر روز سالن پر از تماشاگر بود براي ديدن تمرينات. بعد فهميدم يك سازماندهي وجود دارد. يك مسوول و مسوولان زيردست و تشكيلات و دفتر و دستك براي سامان دادن تماشاگرانش دارد و اين تماشاگران در عين حال كه مي‌آيند و تمرينات را مي‌بينند، تربيت مي‌شوند، صاحب بينش مي‌شوند، فرهنگ و معرفت تئاتري پيدا مي‌كنند. چنين چيزي را شما مي‌توانيد در ايران تصور كنيد؟ نه!

امروز بخشي از جامعه تئاتر خيلي چيزها را ذيل مفهوم «مــريد و مـرادي» رد مي‌كند.خيلي‌ها معتقــدند كه دوره «پادويي» گذشته است و…

من نمي‌توانم اين نسل‌ها را قضاوت كنم. مي‌دانم كه در اين نسل جوان جوان‌هاي به‌شدت درخشان و بااستعداد داريم. بالقوه. و مي‌دانم هم كه مدعين بيش از آن مستعدين هستند و مي‌دانم كه اساسا ديگر رابطه و ارزش‌هاي موجود بين استاد و شاگرد از بين رفته. اين مريد و مرادي را هم قبول ندارم. مريد و مرادي يا شاگردي معني‌اش پادويي نيست. باز مثال تئاتر شرق دور را مي‌زنم. همان جوان‌هايي كه ١٧ سال بايد آموزش ببينند موظف هستند چند سالي از استاد خودشان تقليد كنند و رفته‌رفته مسيري را كه استاد رفته بروند تا اينكه آرام‌آرام راه‌شان را جدا كنند و صاحب استقلال و هويت شوند. اين نيست كه جواني كه هنوز هيچ مرحله‌اي را پشت سر نگذاشته بگويد من فلاني را قبول ندارم به هر دليلي، خب اين خيلي راحت گفته مي‌شود و انجام مي‌گيرد اما حاصلش اين است كه چيزي عايد او نمي‌شود.

ولي الان بيشتر «نپذيرفتن» رايج است. خيلي وقت‌ها يكجور ارزش محسوب مي‌شود.

با قبول نكردن، كسي صاحب سبك و انديشه تئاتري نخواهد شد. قبول نكنند! اصلا علي رفيعي‌ها را بگذارند كنار! مردود! اصلا آنها از حالا مردند! شما با چه اندوخته‌اي، با چه توشه‌و‌باري مي‌خواهيد جلو برويد؟! آيا پادويي‌هايي كه ما كرديم شما كرديد؟! مهم پادويي نيست! مهم چيز يادگرفتن است كه حاصل آن پادويي باشد. با اين حال خودم هر بار كه بخواهم كاري را شروع كنم به نسل جوان رو مي‌آورم. من‌باب مثال نخواستم براي پوسترم به گرافيست‌هاي حرفه‌اي آنچنان مراجعه كنم. ما از جوان‌ها خواستيم كه بياييد يك تيم ١٠ نفره بشويد، مثل يك مسابقه كوچك پوستر را انتخاب مي‌كنيم و دستمزدش را مي‌دهيم. جايزه اول و دوم و سوم را مي‌دهيم و بقيه را هم چاپ مي‌كنيم و در طول اجراي نمايش در تالار وحدت همه را به ديوار مي‌زنيم. اما كسي نيامد. يعني چند نفر آمدند و كار يكي‌شان را ديدم و ضعيف بود.

فكر مي‌كنيد حكايت شما و تئاترتان هم حكايت همان كرم و سيب بشود؟

بله! حتما هست!

شما داريد از سيب مي‌خوريد يا سيب را حفظ مي‌كنيد؟!

نه! سعي مي‌كنم زنده باشم، ضمن اينكه مي‌دانم نمي‌خواهم سيب را هم بخورم ولي مي‌دانم كه نمي‌توانم دوام بياورم. من اصلا خوشبين نيستم. زندگي من پر از غبطه است. زندگي من پر از آرزوهايي است كه جامه عمل نپوشيده‌اند. در زندگي من، آرزوهاي شكست خورده به غايت فراوان‌تر از آرزوهاي شكل گرفته است. اين را هم بگويم و راستش يك اعتراف كنم. هيچ‌وقت، هيچ‌وقت به اندازه اين‌بار از به صحنه بردن يك نمايش ترس نداشتم.

چرا؟

نمي‌دانم!

از خوب نشدن؟

نمي‌دانم! نه از خوب نشدن، از خيلي خوب نشدن. من نسبت به كار خودم آدم هميشه ناراضي‌اي هستم.