1

ادعای رسانه اصلاح‌طلب⇐در دهه نود تلويزيون به همان سياست سي سال پيش بازگشته!

سینماژورنال: سیدعلی میرفتاح از جمله روزنامه نگاران ایرانی که ستونی ثابت در روزنامه “اعتماد” دارد در تازه ترین یادداشتی که برای این رسانه اصلاح طلب نگاشته است با اشاره به پخش سخنان نوه امام(ره)  بعد از پخش یک سری گفتگوی متفرقه در رسانه ملی، این سیاست را بازگشت به سی سال پیش دانسته است یعنی زمانی که تنها روزهای جمعه یک فیلم سینمایی برای مخاطبان پخش می شد و بقیه ایام هفته به تکرار می گذشت.

به گزارش سینماژورنال این روزنامه نگار البته که یکی از دلایلی که در سالهای اخیر استفاده از شبکه های اجتماعی مانند تلگرام به مراتب بیشتر از استفاده از تلویزیوه شده است را هم همین تناقضات دانسته است.

متن کامل یادداشت میرفتاح را بخوانید:

عرضه اجناس خوب همراه با اجناس بنجل

اوايل انقلاب هر وقت كه سازمان تهيه و توزيع كالاي وزارت بازرگاني، جنس خوب و پدر و مادر‌داري به خانوارها مي‌داد، دوتا جنس بنجل هم تنگش مي‌زد و با اين كار هم انبارهايش را خالي مي‌كرد هم اجناس بد را از بيخ ريشش مي‌كند و مي‌انداخت به بقيه. نوار كاست مكسل كه مي‌دادند، دوتا گونيا، نقاله پلاستيكي هم به ضميمه مي‌دادند. يا مايع ظرفشويي مرغوب كه مي‌دادند، چهار تكه اسفنج الكي هم مي‌دادند… كم‌كم اين ايده از وزارت بازرگاني به بقيه جاها هم سرايت كرد و به صدا و سيما هم راه يافت و مديران تلويزيون هر وقت فيلم خوبي را نيت مي‌كردند نمايش دهند، قبلش كلي برنامه سخت و اعصاب‌خردكن را پيش‌قراول مي‌فرستادند كه اعصاب ملت را جلوجلو حسابي آسفالت كنند.

البته اين كار يك حسن هم داشت و آن اينكه چون مزد تحصيل فيلم‌ها بالا مي‌رفت، ارزش‌شان هم در ذهن‌مان بالا مي‌رفت. يكي گفت «من فلان فيلم را دهه شصت كه از تلويزيون ديدم فكر كردم شاهكار ديده‌ام. تا يك هفته همه‌اش به فيلم و ديالوگ‌هاش فكر مي‌كردم. فكر مي‌كردم بزرگ‌ترين اثر هنري را ديده‌ام… اما اخيرا كه دي‌وي‌دي‌اش را خريدم و با كيفيت بلوري ديدم به دلم ننشست، سهل است، حتي حوصله نكردم تا تهش را ببينم. نصف كه شد خاموشش كردم و رفتم سراغ زندگي…» تلويزيون يك كار ديگر هم قديم‌ها مي‌كرد. از آن طرف هم وقتي از دستش درمي‌رفت و ندانسته و نشناخته يك فيلم درخشان و عالي نشان مي‌داد، بعدش تا يك هفته جبران مافات مي‌كرد و با پخش برنامه‌هاي تكراري و حوصله‌سربر و آموزشي و اخلاقي لذت آن تماشا را از دماغ تماشاگران درمي‌آورد…

خصوصیتی که به پدر و مادرها هم منتقل شد

اين خصوصيت به پدر و مادرهاي دهه شصت هم منتقل شد و آنها هم فهميدند كه اگر يك جمعه به بچه‌هاي‌شان پلو، چلو مي‌دهند تا يك هفته مي‌توانند اشكنه و كله‌گنجشكي و نان و پنير بدهند. يك هفته قبل و يك هفته بعدش نان و تره مي‌خورديم كه جمعه آينده بتوانيم نان و كره بخوريم. حتي معلم‌ها نيز اين روش عالمانه را در نظام تربيتي‌شان گنجاندند كه هميشه خوش به حال بچه‌ها نشود و دانش‌آموزان همواره بر يك حال و منوال نباشند. سه هفته اخم مي‌كردند كه قدر يك لحظه لبخندشان را بچه‌ها بيشتر بدانند. قدر عافيت كسي داند كه به مصيبتي دچار آيد…

حالا در دهه نود تلويزيون به همان سياست سي سال پيشش برگشته

حالا در دهه نود تلويزيون به همان سياست سي سال پيشش برگشته و بعد از يك مصاحبه با حاج‌حسن‌آقاي خميني، ١٠ مصاحبه با ديگران مي‌گذارد كه يك وقت ملت فكر نكنند خبري است و دنيا نزديك است به‌كام‌شان شود. سه ماه مي‌خور و نه‌ماه پارسا مي‌باش. يك بار حاج‌حسن‌آقاي خميني، ١٠ بار يامين‌پور و ساير اعاظم قوم…

اما عيبي ندارد. ملت به همين هم راضي‌اند. هشت سال فقط نه‌ماه پارسايي داشتيم و هيچ مي‌خوري. نه ماه پارسا مي‌بوديم و آن سه ماه هم روش. اما به همين هم قانعيم. همين هم خيلي خوب است. آن شب كه تلويزيون ناپرهيزي كرد و با حاج‌حسن‌آقا مصاحبه كرد اكثر ملت به جاي اينكه به تلويزيون نگاه كنند از طريق تلگرام ماجرا را پيگيري مي‌كردند. خوشتر آن باشد كه سر دلبران، گفته آيد در حديث ديگران.

انگار كه نگاه كردن به تلويزيون بي‌كلاسي باشد يا يك جور عار داشته باشد، انعكاسش را در تلگرام پي مي‌گرفتند. ياد يك قصه عارفانه افتادم كه يكي داشت به روي چون قمري نگاه مي‌كرد و حظ وافي مي‌برد. ديگري گفت چه مي‌بيني؟ گفت عكس ماه را در انعكاس آب مي‌بينم. گفت اگر بر گردنت دمل نداشتي سر بلند مي‌كردي و مستقيم ماه را مي‌ديدي نه انعكاسش را در تشت آب.

ظاهرا دارد تغییراتی رخ می دهد

حالا ما هم يك عيب و ايرادي اين وسط هست كه به جاي اينكه مستقيم به تلويزيون نگاه كنيم به تشت تلگرام نگاه مي‌كنيم. چرا؟ آيا بر گردن‌مان دمل داريم؟ نه. مشكل از ما نيست. به قول خود تلويزيوني‌ها مشكل از فرستنده است نه از‌گيرنده.

ما نيستيم كه بر گردن دمل داريم بلكه اين خود تلويزيون است كه دملي بر چهره دارد و آدم رغبت نمي‌كند تماشايش كند. البته ظاهرا دارد تغييراتي به وجود مي‌آيد، اگرچه ديرهنگام. خيلي هم عالي. به فال نيك مي‌گيريم اما نه آنقدر جدي كه بنشينيم به پاش… اگر مي‌خواهيد تلويزيون ديده شود چاره‌اش اين نيست كه با ١٠ ‌تا مصاحبه، شيريني يك مصاحبه را در كام‌مان تلخ كنيد. راهش اين است كه اين دمل را از چهره‌برداريد تا با خيال راحت بشود نگاه‌تان كرد و لذت برد.




نویسنده اصلاح طلب، خالق “قصه های مجید” را به مصرف دخانیات دعوت کرد!!!

سینماژورنال: هوشنگ مرادی کرمانی و احمدرضا احمدی یکی نویسنده و دیگری شاعر طی هفته های اخیر به دلیل بیماری در بیمارستان بستری شده بودند.

به گزارش سینماژورنال این بستری شدن در بیمارستان آن هم در مورد دو چهره ادبی که کمترین میانه ای با دخانیات نداشته اند سبب ساز آن شده که
سیدعلی میرفتاح نویسنده و روزنامه نگار در یادداشتی طنازانه به این دو نفر توصیه کند که بعد از فراغت از بیماری به سراغ مصرف دخانیات بروند بلکه دیگر راهی بیمارستان نشوند!!!

متن کامل یادداشت سیدعلی میرفتاح را به نقل از ستون “کرگدن نامه” روزنامه اصلاح طلب “اعتماد” بخوانید:

دعاگویم استاد

بزرگ‌مان هوشنگ مرادي كرماني قلبش را جراحي كرده… خودش كه نه؛ پزشكان حاذق و پنجه‌طلايي جراحي‌اش كرده‌اند و حالا در بيمارستان، شايد هم در خانه، خوابيده تا ان‌شاءالله‌تعالي هرچه زودتر خوب و خوش و خرم- بلكه خوب‌تر و خوش‌تر و خرم‌تر از قبل- شود و بهبود كامل يابد. دعاگوييم استاد…

این هم از عاقبت سبگار نکشیدن
اما اين هم از عاقبت سيگار نكشيدن و كوه رفتن و ورزش كردن و سالم زيستن. نه كه خدايي نكرده من وكيل مدافع دخانيات باشم، نه؛ اما آنها كه با قطعيت مي‌گويند و مي‌نويسند «دخانيات براي سلامتي زيان‌آور است» الآن كجا هستند كه بيايند ببينند كه لااقل در اين يك مورد و چند مورد ديگر دخانيات بيچاره بي‌تقصير است و هيچ تاثيري نداشته؟ استاد ما كه سيگار نمي‌كشند.

چای را هم آن قدر رقیق می کنند که نگو
سهل است حتي چاي را هم احتياط مي‌كنند و آنقدر رقيقش مي‌كنند كه به تعبير خودشان مختصري آب‌جوش پررنگ مي‌خورند كه نوش جان‌شان و گواراي وجودشان. سيگار ما قطع شده كه كوه استاد قطع نشده. سنگ از آسمان ببارد، هفت صبح كه تشريف ببريد توچال استاد را مي‌بينيد كه فتح كرده‌اند و دارند برمي‌گردند و جواب خسته‌نباشيد تازه‌نفس‌ها را مي‌دهند.

این هم از عاقبت سالم زیستن
اين هم از عاقبت سلامت زيستن و پاستوريزه عمل كردن. شما همشهري‌هاي استاد را ببينيد، هزار ماشاءالله، هزار ماشاءالله، بزنم به تخته دوبرابر استاد عمر كرده‌اند آخ هم نگفته‌اند، گوش شيطان كر، هيچ‌وقت هم نگويند. آدم مي‌شناسم نه يك قدم كوه رفته نه به ليموشيرين لب زده، نه آب كرفس خورده و نه خود را به كدو و هويج آب‌پز بسته، به جوشانده‌ها و عرقيات سلامت افزا هم لب نزده، آتش به آتش سيگار كشيده و چنانكه افتد و داني به قدر وسع صفا كرده، سر و مر و گنده، رنگ بيمارستان و مطب را نديده، ان‌شاءالله كه من بعد هم نبيند، آن وقت هم هوشنگ مرادي كرماني و هم احمدرضا احمدي نازنين بايد كارشان به بيمارستان برسد…

فاعتبروا يا اولي‌الابصار؛ فاعتبروا يا اولي‌الالباب. سرورانم مرادي كرماني و احمدرضا احمدي توصيه اين كمترين را بشنوند و همين كه از بيمارستان مرخص شدند خود را ببندند به ادخنه و اشربه حلال و از هيچ چيزي نگران نباشند كه هزاران، بلكه ميليون‌ها دعاي خير ملت رويين‌تن‌شان كرده و حالا حالاها به وجود نازنين‌شان هيچ گزند نرسد. خداي محمد خودش صحت و سلامت كامل را به اين دو كرماني مهربان و خوش‌خلق و سربه‌صلاح عنايت كند.

یک زنگ تفریح
دكترها آدم سالم را در همان ويزيت اول از خواندن روزنامه منع مي‌كنند، بيمار قلبي كه جاي خود دارد. پس احتمالا در اين ايام روزنامه به دست هوشنگ مرادي كرماني نمي‌رسد. همين بهتر كه نرسد. خيلي ما روزنامه‌نگاران خوش‌خبر و خنده‌رو و شادكاميم، به بالين مريض هم راه يابيم؟ همين بهتر كه راه نيابيم. اما ستون كرگدن حسابش با بقيه فرق مي‌كند. در اين منتهااليه روزنامه ما چيزي از كشت و كشتار نمي‌گوييم و هيچ توجهي به بدي‌ها و خشونت‌ها و قتل‌ها و غارت‌ها نداريم.

يك حالت زنگ تفريح داريم كه همين‌طوري دور هم صفا كنيم و از وفا بگوييم. نه به كسي استرس وارد مي‌كنيم و نه ترشحات آدرنالين را در وجود كسي كم و زياد مي‌كنيم. دست فرمان من در ستون كرگدن طوري است كه آب توي دل مسافرم تكان نمي‌خورد.

لذا خواهشم از اطرافيان مرضا به خصوص اين دو مريض منظور اين است كه بريده كرگدن را كنار دست استادان بزرگوارم بگذارند تا بدانند كه از صميم قلب دوست‌شان دارم و براي‌شان آرزوي بهبود كامل دارم.

نوبت را رعایت کنم…
عيادت سنت خوبي است اما ممكن است تبديل به مزاحمت شود. بعد هم ارادتمندان يكي، دوتا كه نيستند. از اهل فرهنگستان و شاعران بايد جلوي بيمارستان يا خانه صف بكشند تا روزنامه‌نگاران و ايتام و ابن‌السبيل. نوبت را رعايت كنم صف نعال هم به من نمي‌رسد.

لذا كارم را كتبي راه مي‌اندازم و صد بوسه و عرض اخلاص و دسته گل و كمپوت آناناس را به ضميمه كرگدن‌نامه امروز به بالين هوشنگ مرادي كرماني و احمدرضاي احمدي مي‌فرستم. عيادت كتبي براي ترافيك شهر هم خوب است و كمتر ايجاد زحمت مي‌كند. براي همين، كتبي از نويسنده و شاعر محبوبم عيادت مي‌كنم و به شيوه انتزاعي براي‌شان دسته‌ گل و كمپوت آناناس مي‌فرستم و به واسطه رفقا عرض اخلاص و خاكساري‌ام را خدمت‌شان ابلاغ مي‌كنم…

برای رفع کدورت “گیت دخانی” بخوانید
ضمنا اينكه اخيرا يك كتابي نوشته‌ام به اسم «گيت دخاني». اگر دكترها از محتواي اين كتاب باخبر بودند حتما لابلاي قرص و شربت، خواندنش را هم توصيه مي‌كردند. از بس براي رفع كدورت و تسكين قلب خوب است. تا حدودي ملين هم هست. از خود تعريف كردن، شكر خوردن است؛ مي‌دانم. اما باور بفرماييد چيزي كه عرض كردم مجرب است و چندين مريض از اطراف و اكناف، بالشخصه، مي‌شناسم كه تا اين كتاب را خوانده‌اند خوب شده‌اند و از بستر بيماري بلند شده‌اند و في‌الحال به شادكامي و عيش و طرب مشغولند، پاش بيفتد گواهي هم مي‌توانند بدهند نسخه‌ام را. اطرافيان اين دوبزرگوار كتاب را بخرند، پولش را البته بعدا از من بگيرند كه رسم هديه مخدوش نشود و بدهند به  اساتيدم كه بخوانند… اگر خواندنش سخت است شما خودتان بر بالين بنشيند و بخوانيد و هرجا ديديد كه بر لبان مبارك ايشان خنده نشست زير لب بگوييد خدا امواتت را بيامرزد ميرفتاح كه اگر هيچ چيزي بلد نباشي راه ادخال سرور في قلب مومن را بلدي.




خاطره‌نگاری روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب از ابتدای جنگ و دبیرستانی که مدیرش “علی شریعتی” بود!

سینماژورنال: سیدعلی میرفتاح روزنامه نگاری که طی سالهای حضورش در عرصه رسانه های نوشتاری همواره سعی کرده سبک خاص خود در پرداختن به اتفاقات را داشته باشد در تازه ترین تک نگاری اش که در روزنامه اصلاح طلب “اعتماد” منتشر شده، از سالهای ابتدایی جنگ تحمیلی سخن گفته است.

به گزارش سینماژورنال میرفتاح که در روزهای ابتدایی جنگ در مقطع اول دبیرستان تحصیل می کرده هم از آن دوران گفته و تحصیل  در دبیرستانی که مدیرش “علی شریعتی” بوده و هم از حال و هوای دبیرستانهای آن سالها که دانش آموزانش به جبهه ها می رفتند و به شهادت می رسیدند.

سینماژورنال متن کامل تک نگاری میرفتاح را ارائه می دهد:

خاطرات فراموش نشدني

چهارتا خانواده دنبال هم راه افتاده بوديم رفته بوديم اطراف تهران، زير سايه درختي، لب رودي، كنار سبزه‌اي. لوبيا پلو و كتلت و كوفته و باقالي پلو را گذاشتند وسط و مشغول خوردنش شديم. همهمه‌اي بود. يكي نمك مي‌خواست، يكي پياز مي‌خواست، يكي مي‌گفت از گوشت بدش مي‌آيد، يكي مي‌گفت كاش بادمجان ترشي هم داشتيم، يكي هم دنبال ته ديگ مي‌گشت كه كم آمده بود و به او نرسيده بود. من سيزده سالم بود. كمي بيشتر. با بچه‌هاي ديگر فاميل جفت شده بوديم و شيطنت مي‌كرديم. بعد ناهار تاب بستيم به درخت گردو. بعد دست رشته بازي كرديم. همه بلد بودند بل بگيرند غير من. بيشترين سوتي آن روز را توي بازي‌ها من دادم. زن‌ها پا شدند بساط آش رشته علم كردند. وسط بگو بخند و بازي يك صداي مهيب آمد كه اعتنا نكرديم. دو سه تا صداي مهيب ديگر هم پشت بندش آمدند، اما نه آنقدر مهيب كه بساط آش رشته و تخمه بو داده و تاب و الك دولك و وسطي را به هم بزنند. فرداش بايد مي‌رفتم دبيرستان و دلم مي‌خواست تا آخرين لحظه از بي‌قيدي تابستاني‌ام استفاده كنم. بقيه بچه‌ها هم زده بودند سيم آخر تا پيش پيش تلافي ٩ ماه آينده را درآورند. بزرگ‌ترها هم با اينكه ترس اول مهر نداشتند اما تا جا داشت دل‌شان مي‌خواست از آخرين جمعه تابستان لذت ببرند.

جنگ شروع شده بود…

خسته كه شديم يكي رفت از توي هيلمن ليمويي‌اش يك كيسه پر از نخود و لوبيا و كارت درآورد و پيشنهاد دبلنا داد. حلقه زديم به دبلنا. بيست و هشت. چهل و چهار. هشتاد و سه. پنجاه و نه. سي و يك. دبلنا. چند متر آن طرف‌تر جاده تهران بود كه تا يك ساعت قبلش خلوت بود. حالا اما رفت و آمدها آنقدر زياد شد كه دبلناي ما را تحت‌الشعاع قرار داد. يك پيكان صد متر دورتر از ما ايستاد و راننده‌اش به حالت مضطرب پياده شد و به مردهاي ما گفت چه نشسته‌ايد كه جنگ شده. جنگ شروع شده. به نفع‌مان بود باور نكنيم و فكر كنيم طرف مشنگ است و مي‌خواهد عيش چهارتا خانواده را منغص كند. اگر واقعا جنگ شروع شده بود كه نمي‌شد نشست به دبلنا. اگر واقعا يكي به ما حمله كرده بود كه نمي‌شد نشست به آش رشته. اول نظري من چه مي‌شد؟ 

ذوق اول نظری توی دلم ماسید
صاحب هيلمن ليمويي بلند شد و رفت راديوي ماشينش را روشن كرد. خرخرش آنقدر زياد بود كه نمي‌شد چيزي فهميد. از آن‌ طرف دلشوره زن‌ها و مردها آنقدر زياد شده بود كه نمي‌شد هيچ كاري نكرد. چه بايد مي‌كرديم؟‌ آش رشته شده بود زهر مار. بيچاره برنده دبلنا چنان توي ذوقش خورده بود كه شيريني پيروزي توي دهنش ماسيد. سيزده بدر، شبش چطور اضطراب به جان بچه مدرسه‌اي‌ها مي‌افتد؟ به جان من هم افتاده بود. از مشق ننوشته‌ام در هول و ولا بودم، اما چه مشقي؟ ذوق اول نظري من هم توي دلم ماسيد، بلكه تبديل به دلهره‌اي شد كه براي هميشه گوشه دلم جا خوش كرد.

از اين به بعد شرايط جنگيه، از شام خبري نيست

جاي ماندن نبود. بساط را جمع كرديم و چپيديم توي ماشين‌هامان و نخود نخود، هر كه رود خانه خود. از ميدان آزادي نتوانستيم رد شويم. راه كج كرديم و از يك طرف ديگر رفتيم خانه. كم‌كم موج راديو هم تنظيم شد و معلوم شد خبر آن راننده پيكان راست بوده. هواپيماهاي عراقي آمده‌اند و توي فرودگاه بمب انداخته‌اند. شبش مادرم و خواهرهام هيچ‌كدام نرفتند آشپزخانه كه شام بپزند. انگار هيبت جنگ رخصت مي‌داد كه زن‌ها غذا نپزند و مردها هم اعتراض نكنند. اعتراض من هم به جايي نرسيد. ضايع هم شدم: مردم دارن مي‌ميرن تو به فكر شامي؟ كارد بخوره اون شيكمي كه سيرآوري نداره… يكي هم گفت: از اين به بعد شرايط جنگيه، از شام خبري نيست.

 در دبیرستان حال و هوای فوق العاده ای بود
صبحش توي دبيرستان يك حال و هواي فوق‌العاده‌اي بود كه نمي‌دانستم چقدرش مال جنگ است چقدرش مال دبيرستان. سال بالايي‌ها طوري رفتار مي‌كردند كه انگار از حضور ما «بچه مچه»ها ناراحت بودند. بيشتر سال بالايي‌ها مرد كامل بودند. ريش و سبيل داشتند. قد و قواره‌شان كم از ناظم و معلم‌ها نداشت. من و چندتاي ديگر اما انگار قاچاقي از راهنمايي آمده بوديم دبيرستان. هنوز بچه بوديم و كسي آدم حساب‌مان نمي‌كرد. حتي جنگ هم باعث نشده بود توي اين نخستين روز ناظم سرمان داد نزند و گوساله صدايمان نكند. رسما با سال بالايي‌ها رفيق بود و با ما دشمن.

مدیر دبیرستان اسمش دکتر علی شریعتی بود!!!

دشمن نه، بلكه در حرف و عمل تحقيرمان مي‌كرد. گفت «حالي‌تان باشد اينجا دبيرستان است نه خانه خاله.» به صف ايستاديم و از راديو صداي زنگ رييس‌جمهور را پخش كردند. يك چيزهايي هم گفتند كه تاييد همان خبرهاي ديشبي بود. بعد مدير دبيرستان كه اسمش دكتر علي شريعتي بود و هيچ ربطي هم به دكترعلي شريعتي، «معلم شهيد ما، جان به كفش نهاده بود، الا الا چه همتي، آغاز بيداري، ضداستعماري» نداشت آمد و خوشامدمان گفت و در لزوم همدلي و ياري و درس خواندن و جهاد دانش‌آموزي حرف‌هايي زد و دل‌مان را گرم كرد.

هر سال تعداد گلایلهای سفید بیشتر می شد

سال بعدش ما هم تا حدودي پشت لب‌هايمان سياه شده بود. شده بوديم سال بالايي. با ناظم هم رفيق شده بوديم و حتي شوخي هم مي‌كرديم. جاي چندتا از سال بالاتري‌ها، توي صف گلايل سفيد گذاشته بودند. هر سال تعداد اين گل‌ها بيشتر و بيشتر شد، ما هم رسما مرد شديم و… باقي‌اش بماند براي بعد. فقط خواستم بگويم هر سال ٣١ شهريور تمام اين خاطرات در من زنده مي‌شوند و مرا با خود به جاهاي عجيب و غريب مي‌برند. 




كدام برنامه مي‌تواند ركورد “نود” و “خندوانه” را جابه‌جا كند؟/روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب پاسخ داد

سینماژورنال: در روزهای بعد از توافق هسته ای دو جناح اصلی سیاست ایران درگیر بررسی جزییات این توافق موسوم به “برجام” بوده اند.

به گزارش سینماژورنال اخیرا هم بررسی برجام با حضور نمایندگان مذاکره کننده در موضوع هسته ای و نمایندگان مجلس صورت گرفت که فیلمهای آن نیز در فضای مجازی منتشر شد.

سیدعلی میرفتاح روزنامه نگار اصلاح طلب تازه ترین یادداشتش در “اعتماد” را با این عبارت شروع کرده که اگر فیلم بررسی برجام روی آنتن می رفت قطعا بیشتر از “خندوانه” و “نود” مخاطب داشت.

البته که میرفتاح این ادعا را محلی کرده برای نقد برخی سیاستهای رسانه ملی.

سینماژورنال متن کامل یادداشت میرفتاج را ارائه می دهد:

اگر پخش می شد رکورد می زد

اگر فيلم بررسي برجام را ـ تمام و كمال ـ پخش مي‌كردند، يقين كنيد كه از حيث تماشاچي ركورد نود و خندوانه را مي‌زد. اگر دي‌وي‌دي‌اش مي‌كردند و در شبكه خانگي به فروشش مي‌رساندند از قهوه تلخ هم پرفروش‌تر مي‌شد. همين مختصرش كه پخش شده كم تماشاچي نداشته، مشروح مذاكرات را هر سايتي گذاشته آمار بازديد و كليكش ١٠ برابر شده.

مردم ایران سیاسی اند

توي اين چند روز هر آدمي را با هر گرايشي و با هر سطح سوادي و هر سن و سالي ملاقات كرده‌ام بحث مذاكرات را پيش كشيده و از ظريف و زاكاني و بذرپاش و عراقچي و… قول‌هاي شنيدني نقل كرده. در امريكا هم مذاكرات كنگره را با كري و اعوان و انصارش پخش تلويزيوني كرده‌اند، اما اگر آمار بگيريم، ايراني‌ها بيشتر آن را ديده‌اند تا امريكايي‌ها. مردم ايران سياسي‌اند و از مناسبات سياسي دنيا ـ تقريبا ـ سردرمي‌آورند، اما امريكايي‌ها دنبال اين چيزها نيستند. نه فقط امريكايي‌ها كه مردم هيچ كجاي دنيا ذوق و سليقه سياسي ندارند. لااقل به اندازه ما ايراني‌ها جذب سياست و بازي‌هاي سياسي نمي‌شوند.

کلا از بازی سیاسی خوشمان می آید

شايد بگوييد مردم ايران چون در مذاكرات هسته‌اي ذي‌نفع و ذي‌مدخلند با حساسيت، اخبار و مسائل مرتبط با آن را دنبال مي‌كنند. دنبال مي‌كنند كه از آينده تحريم‌ها سردربياورند و از مناسبات سياسي كشورشان باخبر شوند. حتما تاحدودي همين است كه مي‌فرماييد، اما علاقه به سياست در ايران جدي‌تر و پيچيده‌تر از اين حرف‌هاست كه منحصر به نفع و ضرر ـ يا اطلاع از نفع و ضرر ـ اقتصادي باشد. ما كلا از بازي سياسي خوش‌مان مي‌آيد و عين تماشاي مسابقه فوتبال لذت مي‌بريم وقتي مي‌بينيم كه ظريف جواب نبويان را مي‌دهد يا بذرپاش سوال مي‌پرسد يا جليلي مچ مي‌گيرد يا ولايتي از در مخالفت با تيم قبلي درمي‌آيد و…

جذابتر از مذاکرات، رقابت سیاسی است

بحث‌هاي سياسي از بوكس و فوتبال هم جذاب‌ترند. جذابيت نود را به حساب فوتبال نگذاريد، لايه پنهان نود «سياست» است و جذابيت اصلي برنامه به جذابيت حرف‌هايي برمي‌گردد كه بوي سياست مي‌دهد. در آرم نود ظاهرا شعاري هست كه به «فوتبال با سياست» اشاره دارد.

بخصوص در دوران احمدي‌نژاد خيلي‌ها پاي نود مي‌نشستند تا از همين فوتبال با سياست خبر بگيرند. جمله‌ام را اصلاح كنم پاي تلويزيون مي‌نشستند تا ببينند دعواي سياسي خودش را در فوتبال چطور نشان مي‌دهد. حالا هم چيزي كه بيش از مذاكرات هسته‌اي جذاب است رقابت سياسي‌اي است كه خودش را در اين عرصه نشان مي‌دهد.

رقابت طایفه جلیلی و ظریف

واقعيت اين است كه از تحريم و غني‌سازي و آراندوي و از اين قبيل مهم‌تر رقابت طايفه جليلي با طايفه ظريف است. آنونس اين رقابت را دو سال و نيم پيش در ميزگردهاي انتخاباتي ديده بوديم، آنجا كه دكتر ولايتي شيوه جليلي را نقد كرد و ليوان خريدن و چانه زدن را مثال زد. يادتان هست؟ غير از رقابت هسته‌اي، در آن ايام يك آنونس ديگر هم پخش شد. رقابت قاليباف و روحاني.

روز پخش برنامه اصلی است

امروز روز پخش برنامه اصلي است. بحث دوقطبي و يك قطبي نيست، بحث اين است كه تا سر بزرگ از زير لحاف درنيايد و ته دعوا را معلوم نكند جذابيت برنامه فروكش نمي‌كند. اينكه يك روز خبر واردات بي‌رويه دولت قبل و اسرار دكل دزدي عيان شود و روز ديگر طرف مقابل مذاكره‌كننده‌ها را تخطئه كند بلكه به خيانت متهم‌شان كند، اصل دعوا نيستند بلكه نشانه‌ها و سيگنال‌هايي هستند كه خبر از يك امر جدي‌تر و بزرگ‌تر مي‌دهند. اتفاقا اگر بخواهيم هرچه زودتر از فضاي دوقطبي بگريزيم و فاصله بگيريم چاره‌اش رسيدن به فينال رقابت است. لاپوشاني كردن و تظاهر به خوبي و خوشي و خنده چاره‌ساز نيست، تازه انتظارات را هم بالا مي‌برد. حالا كه داريم به انتخابات نزديك مي‌شويم چاره‌اي نيست كه به فينال مسابقه هم نزديك شويم؛ فينال فيناليست‌ها.

فینال را بزرگان مدیریت کنند

فينال مسابقه را اگر بزرگان مديريت كنند چيز بد و خطرناكي از دلش درنمي‌آيد اما اگر آن را به تعويق بيندازند و به لايه‌هاي زيرين و پنهاني‌اش بفرستند آن وقت خطرناك مي‌شود و زبانم لال كار را بر همه مشكل مي‌كند. يك نكته ديگر هم حالا كه بحثش پيش آمده بگويم. خيلي‌ها فكر مي‌كنند كه جذابيت شبكه‌هاي ماهواره‌اي به رنگ و لعابي است كه تلويزيون‌هاي غربي دارند.

درمان درد تلویزیون کمی آزادی است

من شنيده‌ام كه بعضي‌ها تحليل كرده‌اند كه بي‌حجابي و بي‌بند و باري و نمايش خشونت و مسائل شانزده سال به بالا ازجمله عواملي هستند كه باعث مي‌شوند آمار تماشاچي‌هاي ماهواره بالا برود. بعيد نيست اينها هم مي‌توانند عواملي باشند. اما به نظرم القاي اين نكته كه تلويزيون ما خيلي چيزها را لاپوشاني مي‌كند و به روي خودش نمي‌آورد و پنهانش مي‌كند مهم‌ترين عامل در ريزش مخاطب است.

درمان درد تلويزيون «كمي آزادي» است و اگر به برنامه‌هاي پربيننده اين سال‌ها نگاه كنيد، مي‌بينيد دوز آزادي‌شان بيشتر بوده است يا لااقل تلقي عمومي اين است كه نود و بيست و سي و خندوانه آزادترند به مسائلي بپردازند كه بقيه برنامه‌ها نمي‌توانند. چه مي‌خواهم بگويم؟ عرضم اين است كه اگر بخواهيد با ماهواره به‌طور جدي رقابت كنيد و از صحنه عمومي بر او فايق آييد چاره‌اش همين است كه اين ملاحظات دست و پاگير را دور بيفكنيد و دوز آزادي را زياد كنيد و بگذاريد آنچه گفتني است، گفته شود و مردم احساس نامحرم بودن نكنند. مردم محرمند و شايسته‌اند كه از همه‌چيز – علي‌الخصوص آن رقابتفينال ـ باخبر شوند.




روزنامه‌نگار اصلاح‌طلب مطرح کرد: نقش مریدان سوسه‎بیا در دعوای کیمیایی و منفردزاده

سینماژورنال: یک هفته بعد از نامه ای که اسفندیار منفردزاده خطاب به مسعود کیمیایی در مخالفت با اجرای قطعاتش در کنسرتی موسوم به “شب موسیقی کیمیایی” منتشر کرد و البته چند روز بعد از جواب محترمانه ای که کیمیایی به منفردزاده داد حالا سیدعلی میرفتاح با نگارش یادداشتی از نقش مریدانی گفته که قصد دارند با سوسه آمدن میانه این دو رفیق قدیمی را به هم بزنند.

به گزارش سینماژورنال میرفتاح در یادداشتی که در “اعتماد” نوشته با اشاره به اینکه در دعوای دو بزرگ بهتر آن است که برای صلح وارد شد و نه افزودن بر دامنه تعارضات بخشی از دلخوریهای منفردزاده را در دوریش از وطن و عدم توانایی فعالیت مفید موسیقایی در آن سوی آبها دانسته است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت میرفتاح را ارائه می دهد:

برادران جنگ کنند ابلهان باور

در دعواي بزرگ‌ترها نبايد وارد شد. برادران جنگ كنند، ابلهان باور. يك طرف كيميايي باشد و يك طرف منفردزاده، جاي من و امثال من نيست كه طرفي را بگيرند. البته هستند روزنامه‌نگاراني كه از دعواي بزرگان استقبال كنند و براي داغ‌شدنش ناخن به هم بسايند، اما – شما كه مي‌دانيد- ما جزو طايفه‌اي هستيم كه صلح را به جنگ و داوري ترجيح مي‌دهيم و جهان را در «آشتي» آرزو مي‌كنيم.

هيچ نزاعي نيست كه به صلح نينجامد

به‌خصوص از وقتي توافق هسته‌اي امضا شده، اين اميد پيش آمده كه هيچ نزاعي نيست كه به صلح نينجامد. بيتي، شيخ ما سعدي شيرازي دارد كه بي‌ارتباط به دعواي بزرگان نيست. فرمود «صلح است ميان كفر و اسلام/ با ما تو هنوز در نبردي». ملت با غير همزبان و غيرهمدين مصالحه مي‌كنند، آن وقت اسفنديار منفردزاده، طرح دعواي جديد مي‌كند و بعد از سي و چند سال رفيقش را مي‌نوازد. جواب مسعود كيميايي البته- الحق والانصاف- معقول و آشتي‌جويانه و كريمانه است.

روش و منش كيميايي قابل تقدير و تحسين است

در اين سال‌ها به‌‌ندرت پيش آمده كه چنين جواب‌هايي ديده باشيم. معمولا آدم‌ها انبار باروتند و منتظر جرقه‌اي هستند كه منفجر شوند و كينه‌هاي سي‌ساله را بروز دهند. معمولا آدم‌ها دل پري از هم دارند و عين انبوه عزاداران لحظه باريدن را گويي منتظرند. اما اين روش و منش كيميايي قابل تقدير و تحسين است كه علي‌رغم ميل مريدان و رفيقانش دل به دعوا نمي‌دهد و بزرگوارانه از آن مي‌گريزد. نقش مريدان و رفيقان را دست‌كم نگيريد.

نصف بيشتر فتنه‌ها از گور همين مريدان بلند مي‌شود

نصف بيشتر فتنه‌ها از گور همين مريدان بلند مي‌شود. مي‌نشينند زير گوش آدم چيزهايي زمزمه مي‌كنند كه آدم را به مرز انفجار مي‌رساند. خيلي كم پيدا مي‌شود كه رفيقان مشترك اصلاح ذات‌البين كنند و روي عصبانيت‌ها و دلگيري‌ها آب سرد بريزند. نديد مي‌دانم كه خيلي از كساني كه هم كيميايي را مي‌شناسند و هم منفردزاده را اين وسط سوسه آمده‌اند و كار را بر هر دو بزرگوار سخت كرده‌اند. از اين حيث دمِ كيميايي گرم كه مقاومت كرده و حرمت رفيق قديمي‌اش را نشكسته…

بين آنها كه مانده‌اند با آنها كه رفته‌اند فاصله‌اي است كه اگر با مهر و دوستي پر نشود حتما با كينه و نقار پر نمي‌شود

اما يك چيزي هم اين وسط بگذاريد نه به نفع كيميايي كه به نفع همه آنها كه مانده‌اند بگويم و نه خطاب به منفردزاده كه خطاب به همه هنرمنداني كه مهاجرت كرده‌اند. عرض كنم كه بين آنها كه مانده‌اند با آنها كه رفته‌اند فاصله‌اي است كه اگر با مهر و دوستي پر نشود حتما با كينه و نقار پر نمي‌شود. حيف است كه رفقاي سابق به دشمنان لاحق بدل شوند، اما حقيقت اين است كه «غربت» سخت است و بر «غريب» حرجي نيست اگر تندخو بشود، توطئه توهم كند و رفيقانش را دشمن بپندارد. سخت است كه آدم نتواند «كار» كند و چنان‌كه دلش مي‌خواهد كارش و حرفش دربگيرد و مورد توجه قرار بگيرد. هنرمند با پول احيا نمي‌شود و با گرين‌كارت هويت نمي‌يابد. هنرمند نياز دارد كه كار كند و ديده شود و مورد‌نقد قرار بگيرد و تاثير بگذارد.

منفردزاده چهل سال پيش كجا؟ منفردزاده الان كجا، طفلكي؟

منفردزاده چهل سال پيش كجا؟ منفردزاده الان كجا، طفلكي؟ دل آدم هم مي‌سوزد. خيلي از اينها كه رفتند كه كاش نمي‌رفتند يلي بودند روزگاري اما در پيچ و خم غربت گرفتار چيزهايي شدند كه از شدت تلخي از گفتن‌شان پرهيز مي‌كنم. حكايت شب هجران فروگذاشته به. بيخود نيست كه من با مهاجرت – به خصوص مهاجرت نويسنده و هنرمند – مخالفم و آن را خطاي محض مي‌دانم. يك دليلش اين است كه اينها با مهندس و دكتر و وكيل و وكيل مهاجرت فرق دارند و اين طور نيست كه همان‌طوري كه در وطن كار مي‌كردند بتوانند در كانادا و اسپانيا و بلژيك و امريكا كار كنند. نمي‌شود. بله؛ مسائل سياسي را بي‌خبر نيستم.

فقط توي ايران است كه آدم مي‌تواند كيارستمي و فرهادي و كيميايي و احمدرضا احمدي و مرادي‌كرماني و… شود

هلن‌كلر هم كه باشي مي‌فهمي سياست چه گرفت و گيرهايي دارد و چه لطماتي به اهل هنر مي‌زند. اما با اين همه درد غربت،‌به اپوزيسيون بازي و فعاليت‌هاي مبتذل رسانه‌اي نمي‌ارزد. هرجوري حساب كني فقط توي ايران است كه آدم مي‌تواند كيارستمي و فرهادي و كيميايي و احمدرضا احمدي و مرادي‌كرماني و… شود وگرنه توي غربت، رسانه‌هاي مبتذل عين فيتوپلانگتون مي‌چسبند به آدم تا از هيچ دعوا دربياورند و آدم‌ها را خرج دعواهاي بي‌حاصل خود كنند. حيف. حيف اسفنديار منفردزاده كه به جاي كار كردن بيانيه‌هاي بد و نااميدكننده صادر كند. حيف.




نویسنده اصلاح‌طلب: كنسرت به مراتب از كافي‌شاپ‌، مهماني‌ خانگي يا دانشگاه كم‌خطرتر است!

سینماژورنال: حواشی مرتبط با لغو کنسرتهای کیهان کلهر و پرواز همای همچنان در جامعه رسانه ای کشور ادامه دارد.

به گزارش سینماژورنال در تازه ترین واکنش سیدعلی میرفتاح روزنامه نگار و نویسنده اصلاح طلب با نگارش یادداشتی در “اعتماد” بخش عمده ای از مخالفت با کنسرتها را آگاهی نداشتن از فضای حاکم بر چنین محیطهایی می داند.

این نویسنده اعتقاد دارد که اگر مخالفان کنسرتها با فضای حاکم بر این کنسرتهای و بخصوص کنسرتهای سنتی آشنایی داشته باشند این همه موضع گیری تند نسبت به آن صورت نمی دهند.

سینماژورنال متن کامل یادداشت میرفتاح را ارائه می دهد:

خدا بخير كند

قبلا هم اين حكايت را نوشته‌ام، اما چون واجد نكاتي قابل تامل است به اجمال تكرارش مي‌كنم كه بدانيد اشكال كار از كجاست و چرا مسائل ما لاينحل مي‌مانند و تبديل به معضل مي‌شوند. بعضي از رنود، مسائل را طوري طرح مي كنند كه به راحتي نشود حل و فصل‌شان كرد. خيلي سال پيش كه تازه «سينما» به ايران آمده بود، بعضي رنود براي اينكه سينما را از امر عادي در‌بياورند از بعضي علما سوال كرده بودند كه «يك جايي هست سربسته و تاريك بدون پنجره و روزن. زن و مرد داخل مي‌شوند در را پشت سر خود مي‌بندند و يك چيزي را كه روي ديوار مي‌اندازند تماشا مي‌كنند و… آيا چنين چيزي حلال است؟» امروز كه سينما به امر عادي بدل شده، مي‌فهميم اين طرح مساله خالي از شيطنت نيست، اما بسيار ديده‌ايم كه امور عادي ديگر را با چنين شيطنتي طرح كرده‌اند.

كنسرت به مراتب از كافي‌شاپ‌ها، يا مهماني‌هاي خانگي يا دانشگاه كم‌خطرتر است

خيلي از اينها كه از شنيدن «كنسرت» كهير مي‌زنند و از رفتن زنان به ورزشگاه حال‌شان بد مي‌شود، تاكنون نه به كنسرت رفته‌اند و نه به ورزشگاه و اگر دقيق با آنها وارد بحث شويم، مي‌فهميم كه تصوير روشني از كنسرت ندارند. كنسرت يك امر عادي است و به مراتب از كافي‌شاپ‌ها، يا مهماني‌هاي خانگي يا دانشگاه كم‌خطرتر است… حالا منظورم اين نيست كه كافي‌شاپ‌ها يا مهماني‌ها  و كلاس‌هاي دانشگاه خطرناكند. همان اوايل انقلاب هم امام و هم رهبري در برابر جداسازي دانشگاه‌ها موضع گرفتند و در حافظه آدم‌هايي به سن و سال من هست كه ديوار كشيدن يا پرده كشيدن وسط كلاس را نمونه تحجر عنوان كردند.

آدم مریض نیاز به کنسرت ندارد

كلاس يك امر عادي است و هر كس دانشگاه رفته باشد، مي‌داند كه هيچ مفسده‌اي بر آن مترتب نيست. البته آدم‌هاي مريض و فاسد نيازي به كلاس وكنسرت و سينما ندارند و كارشان را در هر جايي راه مي‌اندازند. يك دليل اين همه سر و صدا و مخالف‌خواني با برنامه‌هاي فرهنگي همين است كه اكثر متنفذين، تجربه حضور در كنسرت ندارند و به گوش و چشم نشنيده‌اند و نديده‌اند كه در كنسرت موسيقي- به خصوص موسيقي سنتي و كلاسيك- چه مي‌گذرد. در اين ميان هم البته رنودي هستند كه شيطنت مي‌كنند و طوري از برنامه‌هاي فرهنگي و هنري تصوير مي‌سازند كه عين آن سينماي كذايي نمي‌تواند امر عادي باشد.

هیچ بعید نیست…
اصولا طوري دارند فعاليت مي‌كنند و همه جانبه پيش مي‌روند كه ديگر هيچ امر عادي‌اي وجود ندارد. حالا ديگر حتي كلاس‌هاي ساده دانشگاه هم امر عادي نيستند و رگ غيرت ملت را به جوش مي‌آورند و هيچ بعيد نيست كاري كنند كه نه فقط ورزشگاه‌ها و كنسرت‌ها كه حتي روزنامه‌ها و مجله‌ها و پياده‌روها و كافي‌شاپ‌ها هم زنانه مردانه شوند. فرض كن درباره مجله‌ها بگويند يك صفحاتي هست كه دختران و پسران چيزي مي‌نويسند و مطالب‌شان را كنار هم مي‌بندند، عكس‌شان را هم به حالت خندان و شادان بغل هم چاپ مي‌كنند و درباره همه چيز هم اظهارنظر، بلكه انتقاد مي‌كنند و روي دكه‌ها هم و گاهي روي پياده‌رو مقابل دكه‌ها هم عرضه مي‌شوند و ملت هم بالا سرشان مي‌ايستند و گاهي مي‌خرندشان… خدا به خير كند.




آرزوی نویسنده اصلاح‌طلب: کاش ظریف تکثیر می‌شد و سرافراز را مجاب می‌کرد که پخش “ربنا”ی شجریان ضرورت است

سینماژورنال: با نزدیک شدن به ماه مبارک رمضان باز هم شاهد دوقطبی موافقان و مخالفان پخش “ربنا”ی شجریان از رسانه ملی خواهیم بود.

به گزارش سینماژورنال محمدرضا شجریان بواسطه موضع گیریهایش بعد از حواشی انتخابات 88 با ممنوعیت پخش آثارش در رسانه ملی روبرو شد و البته در ادامه این روند پخش “ربنا”ی وی نیز ممنوع شد.

این ممنوعیت نیز به مانند تمامی ممنوعیتهای دیگری که در رسانه ملی وجود دارد از یک طرف با انتقاد کسانی مواجه شد که محصول هنری را مستقل از هنرمند می دانستند و از سوی دیگر با تایید آنها که هنر و هنرمند را در یک ظرف قرار داده و می سنجند.

سیدعلی میرفتاح روزنامه نگار و نویسنده اصلاح طلب شاید نخستین کسی باشد که در سال 94 به پیشواز بحث درباره چرایی ممنوعیت “ربنا”ی شجریان رفته و با نگارش یادداشتی در “اعتماد” با لحن شوخ طبعانه خود از وزیر امور خارجه خواسته در این باره وارد عمل شود.

سینماژورنال متن کامل یادداشت میرفتاح را ارائه می دهد:

مدیریت کنید که “ربنا”ی شجریان پخش شود

ماه رمضان دارد مي‌رسد. با كمال تواضع، در نهايت فروتني، صادقانه و مخلصانه از «شما» كه امضاي نافذ داريد و فرمايش‌تان خريدار دارد و كسي رو‌يتان را زمين نمي‌زند، خواهش مي‌كنم، استدعا مي‌كنم ترتيبي دهيد، اصلاح ذات‌البيني را باعث شويد، مديريت كنيد، بلكه اين نقار چندساله كنار گذاشته شود و لجاجت‌ها كنار گذاشته شوند و «ربناي» شجريان به رسم معهود از صدا و سيماي جمهوري اسلامي پخش شود. براي نشان دادن ساز و پخش غنا كه استدعا نمي‌كنم؛ براي ترويج موسيقي غربي كه رو نمي‌اندازم؛ براي فسق و فجور كه خواهش نمي‌كنم خودتان را هزينه كنيد. زيباترين آيات دعا را، استاد مسلم آواز و موسيقي به بهترين وجه خوانده و به دل و گوش ملت هم خوش نشسته. از اين بهتر چه مي‌خواهيد؟

اگر سر «ربنا» حرفي نزنند، اين نفوذشان را كي و كجا مي‌خواهند خرج كنند؟

بعد سر يك‌سري مسائل كه فعلا حوصله و مجال بازگويي‌اش نيست، يك كينه و نقاري پيش آمده كه حاصلش اين شده كه چند سال است رسم خوش افطار، خرق شده و اين صداي ملكوتي و لحن داودي از ملت دريغ شده و عجيب اينكه هيچ بزرگواري هم پادرمياني نمي‌كند و قضيه را فيصله نمي‌دهد. آدم عزت و آبرويش را مي‌خواهد نگه دارد براي كجا؟ بالاخره آنها كه نفوذ كلام دارند اگر سر «ربنا» حرفي نزنند، اين نفوذشان را كي و كجا مي‌خواهند خرج كنند؟ لباس بعد عيد براي گل منار خوب است، ربناي بعد رمضان هم براي آرشيو. سليقه هم خوب چيزي است. لااقل كنار اين رسم مبتذلي كه افطار مردم را با برنامه‌هاي سخيف و زوج‌هاي نامتعادل تلويزيون پيوند زده‌ايد، چهار تا كار درست و حسابي و صداي خوش و نواي دلنشين هم بگذاريد كه ملت تمام و كمال از دست نروند.

فاطماگل که نمی تواند تعقیبات برود!!!

دم افطار، بعد نماز و روزه، كارادايي و فاطماگل كه نمي‌توانند تعقيبات بروند… بعد هم عجيب است از دولت و مردان دولتي كه در بين‌الملل و با غيرفارسي‌زبان‌ها بهتر بلدند تنش‌زدايي كنند تا با داخلي‌ها و فارسي‌زبانان عزيز. اگر با جان‌كري و اشتون و موگريني و فابيوس مي‌شود نشست و بحث كرد و قانع‌شان كرد، چطور با داخلي‌ها نمي‌شود.

کاش ظریف تکثیر می شد…

كاش ظريف تكثير مي‌شد و در حوزه فرهنگ و هنر هم مي‌نشست با سرافراز و مديران فرهنگي و منتقدان بحث و مجاب‌شان مي‌كرد كه پخش ربناي شجريان ضرورت است و حتما هزاران اتفاق خير را به دنباله دارد. راستش بحث ربنا فراتر از شجريان و گرايش‌هاي سياسي است.

“ربنا” با اختلاف زیاد در صدر قرار دارد

سي و چند سال است كه ما هيچ كار هنرمندانه و درخوري براي نماز و روزه مردم ارايه نداده‌ايم. زحمت هنرمندان را قدر نمي‌نهم و كارشان را خرد و حقير نمي‌شمرم اما واقعيت اين است كه در اين سي و چند سال نه موسيقي خوب و درجه يكي ساخته‌ايم، نه برنامه خوب و درجه يكي تدارك ديده‌ايم، نه اثر هنري درخشاني ساخته‌ايم. جز يك‌سري كار متوسط و بد و غيرهنرمندانه هيچ كاري نكرده‌ايم و همچنان «ربنا» با اختلاف زياد در صدر است و هيچ رقيب ندارد.

قرار بود جای خالی “ربنا” پر شود که نشد

قرار بود جاي خالي اين ربنا پر شود، اما نشد. كدام كار را سراغ داريد كه به اندازه‌‌ اين دعا و اذان در اوج كمال و طراوت و خوبي باشد؟ كدام كار را سراغ داريد كه بوي كهنگي نگيرد. شك ندارم كه اين كار يك جور عنايت حضرت حق پشتش بوده كه اين همه فراگير شده و به دل‌ها نشسته و به گوش‌ها خوش آمده. از يك نظر با توجه به اين همه گوشي و ضبط و ماهواره واقعا نيازي نيست كه تلويزيون و راديو آن را پخش كنند.

تلویزیون محتاج “ربنا” است

يعني روزه‌داران خوش‌سليقه محتاج تلويزيون نيستند كه براي‌شان ربناي درخواستي پخش كند. بلكه اين خود تلويزيون است كه احتياج دارد خود را از اين سطح نازل هنري و موسيقايي بالا بكشد و نشان دهد كه فرق هنر و غيرهنر را مي‌داند و براي زمان ملكوتي افطار شأن و منزلت قائل است؛ شأن و منزلتي كه با سريال‌هاي ضعيف و اجراهاي مصنوعي، دم‌دستي و مبتذل حاصل نمي‌شود…




نویسنده اصلاح‌طلب: چرا مخاطبان “مرادبرقی” به مصرف‌کنندگان سریالهای ترک هیچ ربطی ندارند؟

سینماژورنال: سیدعلی میرفتاح روزنامه نگار و نویسنده اصلاح طلب هرچند قریحه ای طنز دارد اما اغلب نیز همین طنز را مجالی می کند برای واکاوی عادت و رفتارهای غلط ایرانیان.

به گزارش سینماژورنال میرفتاح تازه ترین یادداشتش را نیز زمینه ای کرده برای گلایه از مردمانی که نزدیک تعطیلی که میشود جاده های منتهی به شمال را قفل می کنند یا به اسم پیک نیک ازدحامی عجیب و غریب را در پارکهای تهران رقم می زنند.

میرفتاج در این یادداشت که در “اعتماد” منتشر شده به یک نتیجه گیری جالب درباره خاستگاه فرهنگی مردمان ایران هم دست زده و از این گفته که آنها که چهار دهه قبل “مراد برقی” می دیدند هیچ شباهتی ندارند به آنهایی که صبح تا شب به تماشای سریالهای ترک ماهواره ای مشغولند.

سینماژورنال متن کامل یادداشت این روزنامه نگار طناز را ارائه می کند.

موجود ناشناخته

مردم دارند جلوي چشم ما عوض مي‌شوند…  جمله‌ام را اصلاح مي‌كنم: داريم جلوي چشم هم تغيير مي‌كنيم و تبديل به موجوداتي ديگر مي‌شويم، عين خيال‌مان هم نيست. كلا خداوند هرچه به ما نداده باشد، دل بزرگي داده كه هيچ امري نگرانش نمي‌كند و به لرزه‌اش نمي‌اندازد. ما همه چيزمان تغيير كرده و رفته‌رفته داريم به «آدميزاد»ي بدل مي‌شويم كه زندگي و كار و لذت و حال و بي‌حالي‌اش يك‌جور ديگر و يك مدل ديگر است؛ جور و مدلي كه فهميدنش و شناختنش آسان نيست. نمونه مشابهي هم ندارد. تا چند سال پيش ما هم مثل همه مردم دنيا از روزهاي تعطيل‌مان استفاده مي‌كرديم و به شمال يا جاده‌هاي خوش آب و هوا مي‌رفتيم. اما حالا عادت‌هايمان تغيير كرده و در تعطيلي‌ها به شمال يا هر جاي خوش آب و هواي ديگر نمي‌رويم، بلكه به شمال يا هر جاي خوش آب و هواي ديگر هجوم مي‌بريم و آنجا را به تصرف عدواني خود درمي‌آوريم.

شبهای تعطیلی به پارکها حمله می کنیم

ما شب‌هاي تعطيلي به پارك نمي‌رويم بلكه به پارك‌ها حمله مي‌كنيم و پارك را به چنگ خود درمي‌آوريم. هر كس ترافيك اين چند شب قبل را جلوي پارك آب و آتش ديده باشد، مي‌فهمد كه به اين هجوم همه‌جانبه «پيك‌نيك» و پارك رفتن و خوش‌گذراندن نمي‌گويند. ماشين‌ها در هم مي‌لولند، سر پاركينگ با هم دعوا مي‌كنند، ساعت‌ها توي اتوبان و كوچه پس‌كوچه‌هاي شهر كلافه مي‌شوند، توي پارك هم شلوغ‌تر از اتوبوس‌هاي راه‌آهن – ولي‌عصر جاي نفس كشيدن ندارد… اسم اين آيا خوشي و لذت و صفاست؟ چندين و چند ساعت توي جاده شمال ماندن آيا واقعا باعث سرحالي و قبراقي و روبراهي مي‌شود؟

نکند معنای لذت را از یاد برده ایم؟

نكند واقعا ما معني لذت را از ياد برده‌ايم و راه خوش بودن و خستگي در كردن را فراموش كرده‌ايم؟ نكند معاني همه چيز عوض شده و كلافگي و سردرد و سردرگمي مترادف خوشي و لذت شده‌اند؟به نظرم آنها كه كاره‌اي هستند و روي رفتارها و هنجارهاي جامعه مطالعه مي‌كنند، لازم است وارد گود شوند و قدري برايمان توضيح بدهند كه در اين دوره و زمانه ما با چه موجودي سر و كار داريم.

موجودی که هفته ای یک بار “مراد برقی” می دید فرق دارد با مخاطب سریالهای ترک

موجودي كه با آنچه از قبل در ذهن داشتيم فرق دارد، مردماني كه هفته‌اي يك بار پاي مرادبرقي مي‌نشستند هيچ ربطي به كساني كه سريال تركيه‌اي‌ها را مورد مصرف قرار مي‌دهند ندارند. «مورد مصرف» حق مطلب را ادا نمي‌كند. حقيقت اين است كه حالا ديگر كسي فيلم و سريال تماشا نمي‌كند، بلكه به خود تزريق مي‌كند يا مثل وعده‌هاي روزانه غذايي، مي‌خوردشان.

این همه ممیزی باید به این موجود ناشناخته می رسید

شمال را هم ديگر نمي‌روند، بلكه مورد حمله‌اش قرار مي‌دهند و پارك را هم و حتي آنتاليا را هم. آمار و عدد بگيريد ببينيد آيا اين ميزان سفر به آنتاليا، ازمير، استانبول و آناليا طبيعي و متعارف است؟ در مملكت تحريم‌زده و گرفتار مشكل اقتصادي اين همه «برند»بازي و تجمل و مال‌دوستي آيا طبيعي است؟ ته اين همه آموزش‌هاي مدرسه و تلويزيون و  مميزي و دقت و تربيت و ارزشيابي و نظارت آيا بايد به اين موجود ناشناخته و عجيب و غريب مي‌رسيد كه هيچ چيزش سر جايش قرار ندارد؟ نه تفريحش تفريح است، نه خوشي‌اش خوشي، نه سفرش، سفر و نه..




نویسنده اصلاح‌طلب خطاب به کامران نجف‌زاده: با “جیپسی کینگز” عاشق شده‌اید با شجریان چطور؟

سینماژورنال: سیدعلی میرفتاح روزنامه نگار اصلاح طلب که قریحه وافری در طنزپردازی دارد تازه ترین یادداشتش را بهانه ای کرده است برای اشاره به ممنوعیت کنسرت گذاری شجریان در ایران.

به گزارش سینماژورنال میرفتاح با اشاره به یکی از آیتمهای اخیر برنامه کامران نجف زاده مجری تلویزیون که از گروه موسیقی “جیپسی کینگز” به عنوان گروهی خاطره ساز که ایرانیان با صدای آنها عاشق شده اند نام برده بود، این مساله را طرح کرده که آیا کسی با صدای شجریان عاشق نشده؟

میرفتاح در این یادداشت که در “اعتماد” منتشر شده نکات جالبی را درباره موسیقی های روز و متاسفانه نادیده انگاشتن ارزش کلام در این موسیقی های اغلب زیرزمینی نیز بیان کرده است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت این روزنامه نگار و نویسنده را ارائه می دهد.

نجف زاده خبر از کنسرت جیپسی کینگز داد

ديشب در يكي از بخش‌هاي خبري تلويزيون، كامران نجف‌زاده خبر از كنسرت قريب‌الوقوع جيبسي كينگز در ايران داد و به طور ضمني به خاطره‌ساز بودن ساز و آواز اين كولي شوريده حال در ايران اشاره كرد و به صراحت گفت «خيلي از ما با اين صدا عاشق شديم».

مگه چه اشكالي داره؟

و چون خودش مي‌دانست اين حرف با مذاق تلويزيون چقدر ناهماهنگ است به دوربين نگاه كرد و گردن كج كرد و گفت «مگه چه اشكالي داره؟»، خيلي درست و بجا گفت. دمش گرم، به طريق اولي دم آنها هم كه حصارهاي الكي را برداشتند و راه ورود جيبسي كينگ را هموار كردند گرم‌تر.

با صدای شجریان عاشق نشده ایم؟

خيلي خوب است كه تنگ‌نظري‌ها كنار بروند و صداي شادي و موسيقي خوب از تمام سالن‌ها و محفل‌هاي مردمي شنيده شود و روان جامعه از اصوات خوش و سازهاي خوش‌تر صفا يابد اما با كمال تواضع و ادب و اخلاص عرض مي‌كنم حيف است در وسعت مشربي كه جاي جيبسي كينگ باز است، استاد مسلم آواز ايران، محمدرضا شجريان جايي نداشته باشد. با او خاطره نداريم؟ با او عاشق نشده‌ايم؟ اين «چه اشكالي داره؟» را در مورد او و لحن داودي او نمي‌توانيم به‌كار ببريم؟

حیف است استاد آواز نخواند

من اصلا سياسي بحث نمي‌كنم و نمي‌خواهم سر زخم‌هاي چندسال پيش را باز كنم. حكايت شب هجران فروگذاشته به. به جايش خيلي ساده و روشن و بي‌پرده عرض مي‌كنم كه حيف است استاد آواز ايران نتواند بخواند و اين نخواندنش را مثل يك بغض متراكم با خود به جاهاي مختلف ببرد و حتي در همايش دانشگاه آزاد نتواند آن را پنهان كند.

خوشنویس باید بنویسد و شاعر باید شعر بسراید

چه پنهاني؟ آوازه‌خوان، آن هم كسي كه به اين خوبي خوشي بلد است آواز بخواند بايد آواز بخواند همچنانكه بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه. خدا هركسي را براي يك كاري آفريده و هر كسي خودش را وقف آموختن و ماهر شدن در يك كاري و فني و هنري كرده. استاد معمار بايد معماري كند و خوشنويس بايد بنويسد و شاعر بايد شعر بسرايد كه اگر نسرايد دق مي‌كند و غمباد مي‌گيرد. من بي‌هنر هيچ‌ندان را چهار روز نگذارند بنويسم غم همه عالم آوار مي‌شود روي سرم چه برسد به آنكه طرف استاد باشد و صوتي داودي داشته باشد و بهترين كارنامه موسيقايي را به نام خود سند زده باشد.

او نخواند که باید بخواند؟

بعد هم او نخواند، كه به جايش بخواند؟ هيچ نوع موسيقي‌اي بد نيست و هيچ كس جاي هيچ كس ديگر را تنگ نكرده و فضا بي‌ترديد بايد براي همه باز باشد اما شما را به خدا گوش‌تان را تيز كنيد، ببينيد از دور و بر چه مي‌شنويد؟ در هيچ دوره‌اي مثل الان اين همه بدسليقه مجال خواندن و منتشر كردن و باد در گلو انداختن نداشته‌اند.

به ایرانسل زنگ بزنید و ببینید چه بلبشویی است

اگر مي‌خواهيد عمق فاجعه را دريابيد به ايرانسل ملت زنگ بزنيد تا ببينيد چه بلبشويي است بازار موسيقي ايران. گوش ملت شده مزبله و صداي بوق‌شان شده زباله. بيشتر بخواهيد عمق فاجعه را دريابيد شبكه‌هاي غيرمجاز موسيقي را تماشا كنيد. تا چند سال پيش اين طور بود كه هر كس از ننه‌اش قهر مي‌كرد، مي‌رفت توي كار اينترتيمنت و موزيك و كليپ و عين بلبل باغ كيقباد، لصوت‌الحمير، مي‌خواند و پخش مي‌كرد و سر زبان‌ها مي‌افتاد و سلبريتي مي‌شد و شش ماه بعدش هم افول مي‌كرد و مي‌رفت كاباره‌هاي دبي و تركيه تا دل ملت هميشه مسافر را شاد كند.

چها تا فحش هم می شود ترانه

حالا اما وضع فرق كرده و نه فقط هر كه از ننه‌اش قهر كند كه خود ننه و بابا هم گرفتار تب نوبه خودخواننده‌پنداري شده‌اند و‌ دار و ندارشان را مي‌فروشند و مي‌دهند به يك كمپوزر زيرك كه از چوب خشك خواننده تمام عيار بسازد و… شعر و ترانه هم نگرانش نباشيد. چهارتا فحش و حرف بي‌ادبي و كلمات ركيك و فس ناله‌هاي فلسفي و چند چيز ديگر را كه نمي‌توانم بگويم چرخ مي‌كنند و ريتميك عين بحرطويل اما مغلوط و زشت مي‌خوانند و روي اينترنت مي‌گذارند و حالش را مي‌برند.

اگر سایه می شنید از خود بیخود می شد

آن‌وقت اين وسط فقط مانع و محذور براي موسيقي خوب و درست و حسابي است كه شعرش مال حافظ و سعدي است، سازش مال چهارتا آدم حسابي و استاد و آوايش مال همان استادي كه گردن تك‌تك‌مان حق دارد و گردن ادبيات هم و گردن شعر درست و حسابي… راست مي‌گويد سايه كه اگر حافظ مي‌شنيد اين آواي ملكوتي «در همه دير مغان نيست چو من شيدايي» حتما از خود بي‌خود مي‌شد و او را غرق در بوسه‌اش مي‌كرد.

مگه چه اشکالی داره؟

سعدي هم يقين دارم كه اگر «سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي» را مي‌شنيد -كه يقينا شنيده- صد بوسه ز مهر بر جبينش مي‌زد -كه لابد زده من نه اين طرفي‌ام نه آن طرفي. اصلا بحث سياسي و اين طرفي و آن طرفي نيست. بحث خيلي ساده است. اصلا نه از زبان من كه از زبان نجف‌زاده ٢٠:٣٠ بشنويد كه «مگه چه اشكالي داره؟»




پیشنهاد عجیب یک نویسنده: جلوي ماشين شمقدري و دوستانش بخوابيم و نگذاريم كه فيلم سردار سلیمانی را بسازند!!!

سینماژورنال: قابل پیش بینی بود انتشار خبری درباره فیلمسازی با محوریت بخشهایی از زندگی سردار قاسم سلیمانی بحث برانگیز باشد.

این بحثها آن قدر زیاد بود که در نهایت خودِ سردار وارد گود شده و به صراحت از این گفت که علاقه ای ندارد درباره او فیلم ساخته شود.

به گزارش سینماژورنال با این حال بحثها همچنان ادامه دارد و در تازه ترین مورد سیدعلی میرفتاح نویسنده و روزنامه نگار اصلاح طلب با نگارش یادداشتی طنزآلود در “اعتماد” از این گفته که نباید اجازه داد فیلم سردار ساخته شود.

این روزنامه نگار دلیل اصلی خود در این باره را به کیفیت پایین حادثه پردازی در سینمای ایران ربط داده و از این گفته که وقتی حتی نمی توانیم یک نمای اکشن درست و حسابی را در فیلمهایمان به تصویر بکشیم دلیلی ندارد به سراغ زندگی شخصیتی برویم که الگوی تعداد زیادی از جوانان است و ممکن است تصویرسازی بی کیفیت از او به این نمای الگووار لطمه بزند.

سینماژورنال متن کامل یادداشت سیدعلی میرفتاح را ارائه کرده است:

انگار “بن هور” و “ده فرمان” ساخته اند!

من هم موافقم كه پهلوان زنده را عشق است اما هر پهلوان زنده‌اي را كه فيلم نمي‌سازند از زندگي‌اش، يعني الان همه فيلم‌ها ساخته شده و همه شخصيت‌هاي‌مان به پرده سينما راه يافته‌اند الا سردار سليماني؟ حالا اگر هاليوود بوديم و سينما توي مشت‌مان عين موم بود و هر چيزي را كه مي‌خواستيم به طرفه‌العيني مي‌ساختيم و مورد پسند دنيا واقع مي‌شد يك حرفي. يك جوري برنامه مي‌ريزند كه هركس نداند فكر مي‌كند “بن هور” و “ده‌فرمان” كه نه، بلكه “بردمن” و “موسي” و “بوي هود” را اينها ساخته‌اند.

حتی یک تصادف معمولی را نمیتوانیم بازسازی کنیم…

من نمي‌خواهم سينماي ملي‌مان را بي‌اعتبار كنم اما ما تصادف ساده و معمولي را عاجزيم كه در سينما نمايش دهيم. يك تعقيب و گريز معمولي را صد بار گاف مي‌دهيم تا نماي اولش را به آخرش بچسبانيم. كسي كه “تيكن” مي‌سازد حق دارد بيايد زندگي ژنرال‌شان را به تصوير بكشد اما كسي كه “توفان شن” مي‌سازد، سمت سردار سليماني نرود بهتر است.

فخیم زاده با آن ادعا چه افتضاحی درآورد

سردار كه جاي خود دارد توي تلويزيون از پس زندگي يك گروهبان ساده برنمي‌آيند. درجه مهدي فخيم‌زاده در سريال عيدش چه بود؟ استوار؟ ستوان؟ حالا هرچه. مهدي فخيم‌زاده با آن همه واردي و اهن و تلپش بايد مي‌ديديد كه چه افتضاحي درآمده فيلمش. من چند دقيقه ديدم كه در يك رستوران بيوك ميرزايي قرار بود با تير مهدي فخيم را بكشد. آبروريزي بود. هيچ نمي‌فهميدي كي به كي است. “تيكن” را مي‌دادند اين دوستان مي‌ساختند كل سيا را به خاك سياه مي‌نشاندند. همه ترس من اين است كه سردار سليماني را بسازند و همين كارشان باعث شود كه داعش و غير داعش روي‌شان را زياد كنند و گستاخي كنند و… از عرض من نرنجيد.

با همه چیز شوخی کنید به جز سردار سلیمانی

من منكر سينماي ملي نيستم و توان رفيقان فيلمساز را هم واقفم. لذا در كمال تواضع عرض مي‌كنم بلكه خواهش مي‌كنم كه با همه‌چيز شوخي كنيد و درباره همه‌چيز فيلم بسازيد جز سردار سليماني. مگر ما چند سردار داريم؟ حالا بقيه چيزها زيادند و به نظرم به جايي برنمي‌خورد كه چندين فيلم ضعيف بسازند…

یکی فیلم مناسبتی میسازد و کاربران به آن میخندند

يادم آمد يكي هست توي فضاي مجازي كه فيلم‌هاي مناسبتي مي‌سازد و به ايرج ملكي مشهور است. ظاهرا جدي و حساب شده مي‌سازد اما كاربران به آن مي‌خندند و نوع فيلمسازي‌اش را دست مي‌اندازند و برايش مضمون كوك مي‌كنند. عيب ماجرا اين است كه اين رفيق بزرگوار فاصله چنداني با فيلمسازان حرفه‌اي‌مان ندارد و آنها هم همين تصنع و تكلف را درآثارشان دارند منتها قدري‌تر و تميزتر و حرفه‌اي‌تر.

برویم جلوی ماشین شمقدری بخوابیم…

من البته حساب چند فيلمساز بزرگوار را كه آبروي هنر كشورند از بقيه جدا مي‌كنم اما با همه اينها معتقدم كه اگر شده برويم جلوي ماشين شمقدري و دوستانش بخوابيم نگذاريم كه فيلم حاج قاسم را بسازند. اين محبوبيت ارزان به دست نيامده و نبايد مفت و مسلم از دستش داد. اصلا سليماني هر چقدر از ديده‌ها پنهان باشد و جلوي دوربين نيايد هم براي خودش بهتر است و هم براي طرفدارانش و هم براي‌شأن نظامي مملكت. ما هرچه را كه در چنته داريم نبايد رو كنيم يعني حتي اگر ريدلي اسكات هم مي‌خواست چنين پروژه‌اي را پيش ببرد بايد جلويش را مي‌گرفتيم. سليماني كه رمبو و جيسون بورن نيست.

موضوع برای فیلمسازی کم نیست

مي‌خواهيد فيلم جذاب و اكشن بسازيد موضوع كم نيست. چرا از تخيل خود استفاده نمي‌كنيد؟ سردار سليماني خود نماد صدها جوان و جوان‌پيري است كه موي خود را در عمليات‌هاي نظامي سپيد كرده‌اند و هركدام براي خود يلي هستند اما دخلي به فيلم و سينما ندارند و نمي‌شود بلكه نبايد دراماتيزه‌شان كرد و به تقليد از هاليوود فيلم‌شان را ساخت.

کدام مضمون سیاسی را آبرومند کار کرده اند

بحث قداست و شأنيت اين بزرگان يك طرف بحث توان نظامي ايران يك طرف. باز برگردم به بضاعت فيلمسازي‌مان. فيلم‌هاي هسته‌اي تلويزيون را ببينيد. بيشتر باعث خنده و شوخي است. شما به من بگوييد دوستان ما كدام فيلم را خوب و جذاب ساخته‌اند و از پس كدام مضمون سياسي و نظامي آبرومند برآمده‌اند تا بگذاريم با خيال راحت بروند سراغ موضوعاتي به اين مهمي و حساسي. واي به حال‌مان كه بخواهند عشق و عاشقي و درام را هم داخل در سينما كنند و رابطه‌هاي عاطفي را هم به تصوير بكشند.

قاچ زین را بچسبید، اسب سواری پیشکش

عجله نكنيد. اين سينما با اين مخاطب كاري زمين مانده ندارد و ماموريتي در اين باره بر دوشش سنگيني نمي‌كند. به همين فيلم‌هاي آپارتماني قناعت كنيد و قاچ زين را بچسبيد، اسب‌سواري پيشكش. گيرم كه خوب ساختيد. كيست كه بيايد ببيند؟ مگر “روباه” افخمي را كسي مي‌بيند؟ مگر شما براي كسي حوصله سينما گذاشتيد؟