1

بعد از تاخت و تاز رسانه‌های اصولگرا، حالا حمله رسانه اصلاح‌طلب به پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران⇐«هزارپا» معلول معلولیت فرهنگ ماست و ناشی از سرخوردگیهای این سالها!/در سکانس‌هایی، از «گنج قارون»سیامک یاسمی کپی کرده و در سکانس‌هایی دیگر از «کما»ی پویافیلم!/این فیلمفارسی معلول به‌مراتب از «خانم دلش موتور می‌خواد» هم خطرناک‌تر است!/آیا اگر کسی به غیر از ابوالحسن داوودی از عبارت «برو یه جای دیگه بزن» در دیالوگهایش استفاده می‌کرد باز به راحتی مجوز می‌گرفت؟؟/کارگردان، فیزیک نعیمه نظام‌دوست را مورد تمسخر قرار داده و بازیگر چاره‌ای جز تن‌دادن به این حقارت ندارد!

سینماروزان: این خاصیت اغلب رسانه های اصولگراست که نویسندگانش حتی اگر در خلوت خویش عاشقان پروپاقرص فیلمفارسی باشند و یک شب بدون جویدن یکی از فیلمفارسیها به رختخواب نروند اما آشکارا نه فقط مدام به فیلمفارسی فحش میدهند بلکه رویه ای تهاجمی با محصولات سرگرمی ساز سینمای ایران دارند.

«هزارپا» از جملات کمدیهای سرگرمی ساز ماههای اخیر سینمای ماست که علیرغم فروش بالا از همان ابتدای اکران با تهاجم این رسانه ها مواجه شد و جملگی بر آن تاختند اما حتی یکی از این رسانه ها هم نیامد بگوید چرا مخاطبان مشتاق تماشای فیلمی هستند که آنها به آن میتازند و محصولات متبوع جریان آنها که اتفاقا کلی هم هزینه شان میشود نمیتوانند حتی به اندازه نیمی از «هزارپا» مشتری داشته باشند.

این رویه رسانه های اصولگراست که حین نگارش، خط و ربط سیاسی را ارجح میدانند بر هر چیز اما اینکه رسانه اصلاح طلب «شرق» هم بعد از رکوردشکنی «هزارپا» در یادداشتی سراسر انتقاد به آن بتازد قابل تأمل است و اینکه در گذر از میانه دهه نود چقدر رسانه های چپ و راست همپوشانی دارند.

متن یادداشت «شرق» را بخوانید:

یک: دوستان منتقدم از «چیزی» که دیده‌ام و نمی‌دانم چیست، اما خوب می‌دانم که «فیلم» نیست، بسیار تعریف کرده بودند. به تماشایش که نشستم، هیچ ندیدم جز یک‌سری شوخی‌های جنسی مصور که به‌جای تابوشکنی – که اصلا هم رویکرد بدی نیست- بی‌اخلاقی و بی‌فرهنگی را ترویج می‌دهد. دروغی هم نیست که بگویم هیچ‌کس از شوخی‌هایش به خنده نیفتاد که تقریبا همه در حال قهقهه بودند؛ اما آیا صرفا «خنده» معیاری است برای ارزش‌گذاری یک اثر کمدی؟ آقای کارگردانش و نویسندگان نه‌تنها خلاقیتی در بیان حرف‌های تابوشکنانه به خرج نداده‌ بودند که از وضعیت اجتماعی و فرهنگی خاص ایران امروز تا می‌توانستند سوءاستفاده کردند و البته تمام تقصیرها گردن آنها نیست که وقتی دولتمردان و دولتمندان سفت‌وسخت بگیرند، روزی آثارش از یک جایی بیرون خواهد زد و کجا بهتر از حوزه فرهنگ امروز ما! چنین می‌شود که سرتاسر «هزارپا» را یک مشت جملات عریان و غیرنمایشی جنسی دربر گرفته و خنده‌ها نیز نشان از سرخوردگی‌های این تماشاچيان بی‌گناه دارد؛ تماشاچياني که استقبالش از سینما را در هیچ تحلیل جامعه‌شناختی‌ای نمی‌توان دریافت که پُرشدن سالن‌ها نه به‌خاطر «عطاران» و کلیشه سوپراستار و نه به علت شناخت قبلی از کارنامه کارگردانِ فجربُرده است. «مردم» صرفا می‌روند سینما تا دمی خودشان را و شرایط‌شان را فراموش کنند؛ اما – در مورد «هزارپا» و آثار نظیرش- نمی‌دانند با ورود به سالن تاریک، به کجا پرتاب می‌شوند و در مدت دو ساعت، اثر کاری می‌کند با آنها که فحش‌های رکیک رایج کوچه و خیابان نمی‌کند. «هزارپا» معلولِ معلولیت فرهنگ دهه 90 ایران است؛ فیلمی است مروج بی‌فرهنگی و رده‌بندی سنی‌اش (عدم نمایش برای افراد زیر 15 سال) نیز یک رویکرد تبلیغاتی است و مخاطبان اصلی‌اش هم همان «تین‌ایجر»ها هستند. برگردم به واژه – این روزها گره‌گشای- «مردم». کدام مردم؟ مگر در سطح پایتخت چند سالن و با چه ظرفیتی وجود دارد که روزانه از پس «مردم» برآید؟ چندبار شنیده‌اید «مردم» به دلیل «سولدآوت»های زودهنگام مانده باشند پشت درهای بسته سینما؟ «مردم» واژه‌ای است که تهیه‌کنندگان برای توجیه کیفیت فیلم سطح‌ پایینشان از آن استفاده می‌کنند وگرنه «هزارپا» هم مانند دیگر آثار سینمای ایران، مخاطبانی دارد – نسبت به جمعیت کشور- معدود. مسئله اما این است که اگر وضعیت اجتماعی مساعد بود، آیا باز هم تماشاگران به بی‌فرهنگی‌های جاری در اثر می‌خندیدند؟

یک‌ونیم: یک سؤال: چطور دیالوگ‌های فیلم – که همگی با قسمت خاصی از آناتومی انسان سروکار دارد- مجوز نمایش می‌گیرد، اما «دلم می‌خواد برقصم» توقیف می‌شود و در انتها به «دلم می‌خواد» تغییرنام می‌دهد؟ یعنی رقصیدن از فعل‌های رایج در «هزارپا» خطرناک‌تر است؟

دو: «هزارپا» از همان فرمول «فیلمفارسی» استفاده می‌کند؛ فرمولی نام‌آشنا که الگوهای بعد از انقلاب آن «نان، عشق و موتور1000» (از آقای کارگردان) و «کُما» – به‌عنوان اصیل‌ترین فیلمفارسی بعد از انقلاب- هستند. بگذارید پیش از نتیجه‌گیری درباره جایگاه فیلمفارسی «هزارپا» این نکته را یادآوری کنم که بخش مهمی از ساختمان فیلمفارسی را صحنه‌های غالبا رقص‌هاي بی‌ارتباط با داستان و صرفا برای دگرگون‌سازی احوال تماشاگر تشکیل می‌داد که پس از انقلاب و با حذف این صحنه‌ها از فیلمفارسی‌های جدید، سینما با «چیزی» ابتر، ناقص و معلول طرف بود و حالا دقت در «هزارپا» موجب این نتیجه‌گیری – و این سرخوردگی- می‌شود که سینمای بعد از انقلاب، پس از حدود 40 سال از ساخت «فیلمفارسی»های معلول، و پس از حدود 15 سال از ساخته‌شدن «نان، عشق…» و «کما» (آرش معیریان) همچنان طبق همان فرمول پیشین پیش می‌رود تا این جایی که برخی صحنه‌ها را می‌توان با فیلم‌ها مطابقت داد؛ مثلا کلیشه مرد فقیر و دختر پولدار و عشقی که سروکله‌اش در نیمه دوم فیلم پیدا می‌شود، پیش از این در «گنج قارون» رواج داشته و در دو اثر نام‌برده نیز، داستان اصلی را تشکیل می‌دهد.
یا مثلا صحنه رقص «عطاران» و «عزتی» که -بی‌ارتباط با پیرنگ داستانی- جایگزین حرکات موزون در فيلم‌هاي گذشته شده است، از همان فرمول پس از انقلابی رقص «گلزار» و «حیایی» در «کما» الگوبرداری می‌کند. به قول «سعید عقیقی»: «قانون بقای فیلمفارسی مثل قانون بقای ماده و انرژی است: از بین نمی‌رود و نابود نمی‌شود، فقط شکلش تغییر می‌کند». ضمن اینکه نبود صحنه‌های بی‌ربط مغازله و رقص‌های زائد -که لااقل هرچه بود، مروج بی‌اخلاقی نبود و صرفا یک عمل کاملا عادی اما نامربوط به داستان را به معرض نمایش می‌گذاشت- جای خود را به دیالوگ‌های مردانه ضدزن داده است؛ بنابراین این «فیلمفارسی»های معلول به‌مراتب از «خانم دلش موتور می‌خواد» خطرناک‌تر هستند و «هزارپا» نیز یکی مثل همین‌هاست.

دوونیم: سؤالی دیگر: آیا هرکسی می‌تواند فیلم‌نامه‌ای مثل «هزارپا» را به ارشاد ارائه دهد و مطمئن باشد که با پروانه ساخت مواجه می‌شود؟ اینکه وزارت ارشاد به این فیلم پروانه ساخت داده، اصلا بد نیست، و وظیفه آن وزارت، صدور پروانه‌ها است. اما اگر این رویکرد، شامل همه اهالی سینما  شود و اکران فیلم‌ها معلول مسائل پشت پرده نباشد. آیا همه می‌توانند چنین دیالوگی را که یکی به دیگری می‌گوید: «بزنم؟» و دیگری می‌گوید: «تو چرا همه‌ش می‌خوای بزنی؟ برو یه جای دیگه بزن!»، وارد متن‌شان کنند و آبی از آب هم تکان نخورد؟ قطعا چنین نیست. برای تابوشکنی هم باید در دسته آشناها قرار گرفت. حالا می‌شود یکی از مهم‌ترین علت‌های اضمحلال کمدی در سینمای ایران و تقلیلش به دیالوگ‌های عمدتا عریان جنسی را دریافت: وقتی تابوها را خود ساکنان وزارت ارشاد به وجود آورده‌اند و خود نیز کارگردان تابوشکن پرورش می‌دهند، وضعیت بهتر از این نمی‌شود.

سه: متن «هزارپا» دارای یک قصه ساده است که به دلیل ناتوانی در بسط‌دادن نویسندگان (!) چند موقعیت مختلف و با لحن‌هایی متفاوت وارد داستان شده. «رضا‌هزارپا» می‌خواهد دوباره از پای مصنوعی‌اش پول دربیاورد و این‌بار عملیات کلاه‌برداری پیچیده‌تر است و گیر یک خانم سخت‌گیر (با بازی بی‌رمقِ بازیگرش: سارا بهرامی) افتاده. این قصه‌ای است که می‌توانست موقعیت‌های جذابی تولید کند؛ اگر یک نویسنده کاربلد در میان بود و  موقعیت‌های فرعی حول روایت داستان اصلی ایجاد مزاحمت نمی‌کرد و اگر لحن غالب را مخدوش نمی‌کرد‌. مثلا قضیه کیف ربوده‌شده چه بود؟ چه داخل کیف بود که موجب این همه همهمه و هیاهو شد؟ نکند کیف «مک‌گافین» ِ آقای کارگردانش بوده؟ این وسط «مجاهدین» چه‌کاره بودند؟ چرا و به چه جرمی «منصور» (جواد عزتی) در انتها بازداشت شد؟ تمرکز کارگردان بر ماشین «دایی‌کامران» چه تأثیری در قصه اصلی داشت؟ درواقع تقریبا همه موقعیت‌های فرعی را می‌توان حذف کرد بی‌آنکه لطمه‌ای به داستانِ کوتاه اصلی وارد شود: قضیه خرید و فروش مشروبات الکلی، رابطه مادر «منصور» (شهره لرستانی) و «دایی‌کامران»، حسادت پسرعموی «الهام» (سپند امیرسلیمانی) نسبت به «رضا‌هزارپا»، عشق خانم «کمالی» (نعیمه نظام‌دوست) به «رضا» و… همگی قابل حذف هستند. مشکل اصلی متن مخدوش «هزارپا»، نبود یک پیرنگ است. اگر متن دارای یک پیرنگ درست بود، موقعیت‌های فرعی- و متناسب با پیرنگ اصلی- از خلال آن بیرون کشیده می‌شد؛ اما متن بیش از حد ناشیانه نوشته شده و حاصلش موقعیت‌های متضاد فراوان است که در یک مؤلفه با هم اشتراک دارند: رفتارها و حرف‌های جنسی سطح پایین و عصبیت من جایی به اوج رسید که دیدم آقای کارگردانش با «نعیمه نظام‌دوست» همان کاری را کرده که «رضا عطاران» با «سوسن پرور»؛ یعنی یک بازیگر را به سبب فیزیک یا چهره‌اش مورد تمسخر قرار می‌دهند و بازیگر هم چاره‌ای  جز تن‌دادن به این حقارت ندارد. 

سه‌ونیم: «هزارپا» فارغ از ارزش‌های سینمایی، اثری است که به‌وضوح نشان می‌دهد ساکنان وزارت ارشاد هیچ آیین‌نامه‌ای و  معیاری برای سانسور و توقیف فیلم‌ها ندارند؛ مگر حواشی پشت پرده و تفاوت‌های آشنا میان نزديكان و غيرنزديكان. هرچند پیش از نمایش این «چیز» هم با این معیارها آشنا بودیم، اما «هزارپا» دوباره -و این‌بار به‌صراحت- موضع ارشاد را عیان کرد، ضمن آنکه «هزارپا» مدام  بیماری فرهنگی و اجتماعی ایران امروز را یادآوری می‌کند؛ یک بیماری همه‌گیر که ناشی از سرخوردگی‌های این سال‌هاست و حالا در بستری از كاري سطح پايين، برون‌ریزی می‌کند و می‌خنداند. «هزارپا» معلول معلولیت فرهنگ ماست و همه‌چیز هست جز یک اثر سینمایی؛ یک فیلم. 




توقیف “گنج قارون” در اداره نظارت طاغوت و رفع توقیف آن با امضای مبدع واژه “فیلمفارسی”!!!

سینماژورنال: شاید بسیاری ندانند که سالها پیش از این و در دهه چهل خورشیدی نیز شورایی موسوم به شورای نظارت و بازبینی وجود داشت.

 به گزارش سینماژورنال شورای نظارت آن زمان نیز به مانند اسلاف خود در دوران معاصر وظیفه بازبینی و نظارت فیلمها را برعهده داشت.

 در زمان ارائه “گنج قارون” به این شورا این پرویز نوری، هوشنگ کاووسی، حسین فرهنگ(نماینده وزارت فرهنگ)، سرهنگ عضدی(نماینده شهربانی) و معینی کرمانشاهی(نماینده وزارت اطلاعات) بودند که در شورا عضویت داشتند و گویا با قاطبه آرا هم رای به توقیف “گنج قارون” دادند.

 هیچ کدام فیلم را نپسندیدیم

پرویز نوری یکی از اعضای آن شورا درباره این اتفاق در “فیلم” می نویسد: “گنج قارون” را به اتفاق اعضای شورا تماشا کردیم و پس از پایان فیلم، سکوت در سالن برقرار شده بود و تقریبا هیچ کدام از ما فیلم را نپسندیده بودیم و آن را کپی یک فیلم هندی یا ترکی می دانستیم.

 کشف ایده های مخرب

وی ادامه می دهد: آنچه غیرقابل تصور بود کشف ایده هایی مخرب در فیلم بود و چیزهایی که نمیشد به سادگی از آن گذشت؛ مثلا در صحنه ای که فردین و ظهوری، آرمان را از غرق شدن نجات می دادند و به خانه محقر خود می آوردند در حالی که میدانستند طرف به زخم معده مبتلاست به او آبگوشت می دادند؛ عملی که نتیجه اش معلوم بود.

 به اتفاق آرا فیلم را رد کردیم

نوری می افزاید: روابط نامعقول جوانک فقیر با دختری از طبقه ثروتمند و همین طور خصومت پدر و پسر با صحنه های آبکی و بی منطق سبب شد که به اتفاق آرا، فیلم را مردود اعلام کنیم. دلایل رد فیلم در صورت جلسه ثبت شد و اعضا آن را امضا کردند.

 خبر شگفت آور این بود که “گنج قارون” اجازه نمایش گرفته است

پرویز نوری درباره ماجرای اکران فیلمی که شورای نظارت توقیفش کرده بود نیز چنین توضیح می دهد: هنوز چند روزی از ماجرای توقیف نگذشته بود که خبری آمد و همه را شگفت زده کرد. خبر شگفت آور این بود که “گنج قارون” اجازه نمایش گرفته است. همگی به حیرت افتادیم.

 هوشنگ کاووسی فقط گفت: گفته اند پروانه اش را بدهید

آن طور که نوری روایت میکند این هوشنگ کاووسی بوده که با فشار نهادهای بالادستی مجوز نمایش “گنج قارون” را صادر کرده و این کاووسی هموست که واژه فیلمفارسی را در سینمای ایران باب کرد! به گزارش سینماژورنال نوری می نویسد: هوشنگ کاووسی مات و مبهوت بی آن که دلیلش را بداند فقط گفت: گفته اند پروانه اش را بدهید.

حتی آبگوشت خوری هم مجوز گرفت

به گزارش سینماژورنال در ادامه ماجرا نوری از کاووسی می پرسد که فیلم با وجود صحنه آبگوشت خوری پروانه گرفته و کاووسی می گوید بله!

البته که همگان می دانیم اتفاقا همین نمای آبگوشت خوری از سوی مخاطبان به شدت مورد اقبال قرار گرفت!

 چرا کاووسی استعفا نداد تا لااقل نام وی پای مجوز فیلم نیاید؟!

به گزارش سینماژورنال نکته اینجاست کاووسی که مبدع واژه “فیلمفارسی” برای تحقیر آثاری از جنس “گنج قارون” بود به توصیه بالادستیها مجوز نمایش فیلم را صادر کرد در صورتی که عقلانی تر راه، استعفا و کنار رفتن از شورای نظارت بود تا نامش پای برگه مجوز نمایش فیلم نیاید.

این واقعه بیش از پیش از فرضیه را به ذهن متبادر می کند که حتی چهره هایی چون هوشنگ کاووسی که مرتب به عنوان چهره هایی مستقل مورد تحسین واقع می شوند نیز حضور در شورایی کاملا حکومتی و تایید نظراتی که بالادستیها به آنان ابلاغ می کرده اند را بر هر چیز دیگر حتی فعالیت در مسیر افکاری که به آن شهره بودند ترجیح می دادند.




متلکهای تهیه‌کننده “گنج قارون” به “قیصر”؛ قهرمان چاقوکش را ناجی سینما می‌خوانید

سینماژورنال: سیامک یاسمی تهیه کننده، کارگردان و نویسنده “گنج قارون” سالها پیش از این و در میانه دهه 50 خورشیدی در پاسخ به منتقدانی که فیلمش را آبگوشتی قلمداد می کردند یادداشتی نوشت.

به گزارش سینماژورنال یاسمی در این یادداشت که در روزنامه “کیهان” آن زمان چاپ شده و مجله “فیلم” آن را بازنشر داده سعی کرده بود با بیانی محترمانه از “گنج قارون” دفاع کند و البته در مقابل به انتقاد از کسانی بپردازد که با حمایت از “قیصر” زمینه ترویج چاقوکشی را در جامعه فراهم می کنند.

مشکل تاریخی عدم به رسمیت شناخته شدن جوانان توسط پیشکسوتان

دقت در یادداشت یاسمی بیش از پیش این ایراد تاریخی ما ایرانیان را گوشزد می کند که پیشکسوتان ما هیچ گاه توانایی جوشش و ارتباط برقرار کردن مفید و منطقی با نسل تازه از راه رسیده را ندارند.

یاسمی در پاسخ به انتقادات از “گنج قارون” سعی کرد به انتقاد از “قیصر” مسعود کیمیایی بپردازد در صورتی که اگر نیمه پر لیوان “قیصر” را می دید بدعتی را می گذاشت بر ارتباط بهتر و منطقی تر دو نسل متفاوت فیلمسازی.

سینماژورنال با این امید که بازخوانی گفته های یاسمی عاملی شود برای پند گرفتن سینماگران امروزمان از تاریخ بخشهای کلیدی این یادداشت را ارائه می دهد.

بلندهمتی را تخطئه می کنید و چاقوکشی را رواج می دهید

یاسمی با توصیف قهرمان فیلم خود نوشته بود: قهرمان جوان “گنج قارون” را که با استغنای طبع و بلندهمتی در زندگی به عرق جبین و کد یمین خود متکی بوده و علو همت را به جایی می رساند که گنج قارون پدرش را به هیچ می شمارد و پدری را که بخاطر جمع آوری مال و ثروت از خانواده صرفنظر کرده متنبه می سازد، تخطئه می کنید ولی قهرمان فیلم دیگری را که بی اعتنا به قانون و حقوق مدنی جامعه چاقوکشی می کند و هر کس را که دلش بخواهد بدون محاکمه و قضاوت با وضعی فجیعی به قتل می رساند ناجی یا نجات دهنده سینما می خوانید.

سیامک یاسمی
سیامک یاسمی

از منافع “گنج قارون” مال دار نشدم

این کارگردان شناخته شده سینمای آن دوران با اشاره به اینکه “گنج قارون” برایش سوددهی مالی هنگفتی نداشته خاطرنشان ساخته بود: سیامک یاسمی از منافع “گنج قارون” مال دار نشد بلکه سرمایه گذاران فیلم بردند و فقط بال آن برای سیامک یاسمی باقی ماند. من هر بار به تهیه فیلم با مضامینی دیگر دست زدم و دیگران از “گنج قارون” آن قدر تبلیغ کردند که کار به ابتذال کشید.

جوانی که پیرو شاه مردان است آبدوغ خیاری است و قهرمان چاقوکش راهگشا!؟

سیامک یاسمی در جایی دیگر از یادداشتش “علی بی غم” فیلمش را نمونه ای دانسته بود از شخصیتی که مرید شاه مردان است و نوشته بود: تحسین جوانی که به مصداق “الفقر فخری” پیرو و مرید شاه مردان علی علیه السلام بوده با کار خود و مزد حلال امرار معاش میکند از نظر نقاد محترم آبدوغ خیاری است. به گزارش سینماژورنال وی با اشاره به “قیصر” ادامه داده بود: با این حال قهرمان چاقوکش در فیلمی که از تجاوز به ناموس دیگران مدد می گیرد و قانون شکن بوده و مثل آب خوردن آدم می کشد راهگشای جوانان و ناجی یا منجی سینمایفارسی است.