1

#فرهاد_قائمیان بازیگر سینما در گفتگویی تفصیلی بیان کرد: منت‌دار رسول ملاقلی‌پور و وام‌دار یدالله صمدی هستم/رسول با یک جعبه شیرینی بزرگ به خانه جمشید هاشم‌پور رفت تا…/هم در #شهر_زیبا و هم #دعوت، پیشنهاد سیگار کشیدن کاراکترها با من بود!/ در #دعوت چون بلد نبودم سیگار بکشم، سرم گیج رفت و…/قرار بود نقش منفی #خوابگاه_دختران را بازی کنم ولی گفتند چهره‌ام زیادی شیرین است!/یکی از نقش‌های محوری #روز_سوم هم برای من نوشته شده بود ولی…/حاتمی‌کیا نقش مثبت #بادیگارد را پیشنهاد داده بود ولی ترجیح دادم به سراغ نقشی دیگر بروم!/در #بهشت_تبهکاران نقش روزنامه‌نگاری را بازی میکنم که…/بازی در هر دو فیلم #رستاخیز و #غریب، راه رفتن روی لبه تیغ بود!/همان قدر که برای نقش #حر در رستاخیز انرژی گذاشتم برای نقش سرهنگ نصرت‌زاد در #غریب هم انرژی گذاشتم/شش ماه با گریم #غریب زندگی کردم!/لطیفی چندان دنبال شباهت چهره با شخصیت نصرت‌زاد نبود و بیشتر روی شباهت تفکر تاکید داشت!/حرف #غریب این است که باید به جای تفکیک و تقسیم‌بندی افراد، به فکر حفظ مملکت بود!

سینماروزان/علی رستگار: منت‌دار آقارسول ملاقلی‌پور برای این مسیر در بازیگری و وام‌دار آقای یدالله صمدی برای ورود به سینما هستم. من خارج سینما، از آقارسول خیلی چیزها یاد گرفتم، ایشان به من آموخت که آدم باید حال خوب و دل بزرگی داشته باشد و اینها را با نقش، اثر و کارش به مخاطب منتقل کند. صمدی از بهترین فیلمسازان سینمای ایران بود و آثار شاخص و ماندگاری در ژانرهای مختلف ساخت.

فرهاد قائمیان بازیگر باتجربه که فیلم #غریب را روی پرده دارد با بیان مطلب فوق به روزنامه‌ جام جم گفت: آقا‌رسول به خاطر دعوت از آقای هاشم‌پور برای بازی در #هیوا با بزرگ‌منشی و احترام با یک جعبه شیرینی و دسته‌گل بزرگ به خانه آقای هاشم‌پور رفت. خوشبختانه این همکاری شکل گرفت و آقای هاشم‌پور، آقارحیمِ هیوا شد. هر همکاری با آقای هاشم‌پور برای من کلاس درس بود. دوستی و همکاری با ایشان هم به همان تقدیر برمی‌گردد.

قائمیان ادامه داد: معمولا همکاری من با کارگردان‌ها ادامه پیدا می‌کند و به کارهای بعدی می‌رسد، ازجمله آقارسول و آقای ابراهیم حاتمی‌کیا و آقای محمدحسین لطیفی ولی مثلا با اصغر فرهادی فقط یک بار در #شهرزیبا کار کردم؛  با این حال جالب است که هنوز هم بعد از این‌همه سال، بعضی تماشاگران سینما مرا با نقش مربی کانون اصلاح و تربیت می‌شناسند. باز جالب است اشاره کنم که هم در فیلم شهر زیبا و هم دعوت، پیشنهاد سیگار کشیدن کاراکترهای مربی کانون و منصور با من بود و جالب‌تر این‌که در دعوت چون بلد نبودم سیگار بکشم، سرم گیج رفت و با این هیکل افتادم! (می‌خندد)

وی درباره سابقه همکاری با محمدحسین لطیفی گفت: در خوابگاه دختران که نقش منفی به من پیشنهاد شد اما گفتند چون چهره‌ات شیرین است، درنهایت حضورم در آن نقش منتفی شد. برای بازی در روز سوم هم دعوت شدم که یکی از نقش‌های محوری را که برای من نوشته شده بود بازی کنم ولی به دلیل حضور همزمان در یک کار تصویری و نمایش مرگ و شاعر، نتوانستم در آن فیلم بازی کنم اما آقای لطیفی لطف داشت و از عکس من در نمایی از فیلم استفاده کرد. ولی سرانجام توانستم در سینما در فیلم‌های اسب سفید پادشاه و غریب در خدمت آقای لطیفی باشم.

این بازیگر در چرایی ایفای نقش‌های منفی فیلم‌های ابراهیم حاتمی‌کیا بیان داشت: به نظرم هر سه نقشی که برای آقای حاتمی‌کیا بازی کردم، چه قیصری در بادیگارد، چه شفق در به رنگ ارغوان و چه منصور در دعوت با وجود سیاهی‌ها و نقاط تاریک، جاهایی نقاط روشنی هم دارند. البته حاتمی‌کیا برای فیلم بادیگارد ابتدا نقش اشرفی، رئیس حیدر را به من پیشنهاد داد. فردای پیشنهاد با چند موردی که درباره فیلمنامه نوشته بودم به دفتر آقای حاتمی‌کیا رفتم. وقتی از من پرسید نقش اشرفی چطور بود، گفتم آقا من این نقش را بازی نمی‌کنم. گفت یعنی چه؟ گفتم من نقش قیصری، مامور اطلاعات را بازی می‌کنم و در نهایت نقش مثبت به امیر آقایی رسید!

فرهاد قائمیان از شباهت های بازی در دو فیلم غریب و رستاخیز سخن گفته
فرهاد قائمیان از شباهت های بازی در دو فیلم غریب و رستاخیز سخن گفته

قائمیان با قیاس غریب و رستاخیز گفت: احمدرضا درویش و گروه تولید فیلم رستاخیز در سخت‌ترین شرایط آب و هوایی با جان و دل و اعتقاد برای این فیلم کار کردند و زحمت کشیدند و واقعا حیف، آنطور که باید دیده نشد. درباره نقش من هم بعضی می‌گفتند چندان بازی سخت و ویژه‌ای نداشت و شاید با همین نگاه هم در داوری جشنواره فیلم فجر با آن برخورد شد اما واقعیت این نیست و من برای این نقش طراحی داشتم و توان و انرژی گذاشتم. مثل نقش سرهنگ ایرج نصرت‌زاد در غریب که با وجود کوتاهی نقش، شش ماه برای آن وقت گذاشتم و با گریم شخصیت زندگی کردم و در خانه و ماشین عکس شهید را گذاشته بودم. با این‌که از زمان تست گریم در خردادماه تا زمان فیلمبرداری نقش من فاصله زیادی بود اما ترجیح دادم برای نزدیک‌تر شدن به نقش، همه این زمان را با گریم شهید نصرت‌زاد سر کنم. حتی با علم به این‌که نمی‌توانستم سر هیچ پروژه دیگری بروم یا با آن گریم در هرجایی ظاهر شوم. هروقت هم که رنگ مویم تغییر می‌کرد، دوباره برای تجدید گریم می‌رفتم. یعنی نقش کوتاه یا بلند برای من مهم نیست و فقط درست دیده شدن نقش برایم اهمیت دارد. بازی در هر دو نقش حر و شهید نصرت‌زاد حرکت روی لبه تیغ بود. شخصیت اصلی حضرت حر هم چنین ویژگی و حساسیتی داشت و من به عنوان بازیگر باید طوری بازی می‌کردم که این موقعیت ملتهب را به مخاطب منتقل کنم. بازی در این نقش خیلی برایم آموزنده بود. آقای درویش لطف کرد و شهریور سال ۹۸ دلنوشته‌ای درباره سکانس شهادت حر و بازی من در رستاخیز نوشت و منتشر کرد، همان که بعد از این‌که متوجه روزه بودن من موقع بازی در نقش حر و سکانس شهادت ایشان می‌شود، می‌گوید: «نذرت قبول دلاور».

وی تاکید کرد: نکته قابل اشاره دیگر درباره نقش شهید نصرت‌زاد در فیلم غریب این‌که آقای لطیفی برای بازی این کاراکتر، چندان دنبال شباهت چهره بازیگر با شخصیت واقعی نبود و بیشتر روی شباهت تفکر و اندیشه و شخصیت‌پردازی تاکید داشت!

این بازیگر افزود: نسل جوان ما باید با تاریخ این سرزمین آشنا باشد و چه بهتر که این شناخت از طریق سینما و ادبیات باشد. جوان‌ها باید بدانند در مقطعی چه کسانی برای حفظ این آب و خاک تلاش و از خودگذشتگی کردند. حرف #غریب این است که باید به جای تفکیک و تقسیم‌بندی افراد، به فکر حفظ مملکت بود. آدمی مثل نصرت‌زاد بازنشسته بود اما دوباره برای حفظ وطن به جنگ می‌رود. برای همین آنچه بیشتر از همه برای انتقال به مردم و به‌خصوص جوان‌ها اهمیت دارد؛ گفتن از هویت تاریخی است. یکی از مهم‌ترین این راه‌ها، ساخت درست فیلم‌هایی است که حق مطلب را دراین‌باره ادا کند. فیلم‌های مربوط به جنگ و دفاع مقدس، حتما باید از شعارزدگی دور باشد تا تاثیر لازم را بر نسل جوان بگذارد. ما باید هر روز در فرهنگ دفاع‌مقدس نفس بکشیم. نسل جوان باید با این فرهنگ آشنا شود و با چنین پشتوانه‌ای آینده را تحویل او دهیم تا بداند قرار است چه کند و سوار موج رسانه‌ای نشود.

قائمیان درباره کارهای آماده اکرانش گفت:  در فیلم #بهشت_تبهکاران ساخته آقای مسعود جعفری‌جوزانی هم نقش خیلی کوتاهی دارم که به نظرم به اندازه بود و نتیجه خوبی داشت. حتی وقتی آقای جوزانی پیشنهاد اضافه کردن نقش را مطرح کرد، گفتم آقا به نظرم اندازه این آدم در فیلم همین‌قدر است و تاثیر لازم را می‌گذارد. در این فیلم نقش لطف‌ا.. ترقی از روزنامه‌نگاران خیلی معروف سال‌های دور را بازی کردم که رمان‌هایی به نام جیران و شب‌های بغداد را نگاشته و در اواخر عمر از ملاکین تهران شد.




نام‌گذاری سالن جدید سازمان سینمایی سوره به نام زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور/ شرح خاطرات دورانی که رسول شیشه انبار تجهیزات را شکست و به‌عنوان نماینده حاکم شرع مکالمه کرد!!

سینماروزان/کیوان بهارلویی: سالن نمایش تازه تاسیس سازمان سینمایی سوره روز شنبه ۲۳ مهرماه طی مراسمی با حضور خانواده زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور و برخی سینماگران با پاسداشت این هنرمند فقید، به نام وی نام‌گذاری شد.

به گزارش روابط عمومی سازمان سینمایی سوره، مراسم افتتاحیه سالن سینمایی زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور که به پاس یک عمر‌ مجاهدت در عرصه فرهنگ و هنر به نام وی مزین شده است، روز گذشته شنبه ۲۳ مهرماه در سازمان سینمایی سوره برگزار شد.

در این مراسم همسر و فرزندان زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور، محمدمهدی دادمان رییس حوزه هنری، حمیدرضا جعفریان رییس سازمان سینمایی سوره و سینماگرانی از جمله سیدضیا هاشمی، حبیب والی‌نژاد، منوچهر محمدی، محمدحسین فرحبخش، بهروز افخمی، امیررضا مافی، محمد ساسان، سجاد نوروزی، سیدعلی طباطبایی‌نژاد و… حضور داشتند.

پس از رونمایی از تندیس سالن و افتتاح آن، هادی فیروزمندی مدیر روابط عمومی سازمان سینمایی سوره ضمن خیر مقدم به خانواده زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور و مهمانان حاضر در این مراسم گفت: در ساختمان جدید سازمان سینمایی سوره که در سال جاری آن را راه‌اندازی کردیم، تصمیم گرفتیم سالن نمایش سینمایی آن را به رسم دیگر سالن‌های حوزه هنری به نام یکی از پیشکسوتان و بزرگان سینمای انقلاب که میراث اصلی حوزه هنری هستند، نام‌گذاری کنیم و چه کسی بهتر از رسول ملاقلی‌پور، هنرمندی از نسل اول فیلمسازان حوزه هنری.

وی افزود: ما این افتخار را داریم که بخشی از تاریخ سینمای حوزه هنری با سینمای استاد ملاقلی‌پور گره خورده است. امیدواریم بتوانیم از فرصت احیا و تبدیل سینماهای تک‌سالنه به پردیس‌های چندسالنه حوزه هنری که در شهرهای مختلف رخ می‌دهد، برای زنده کردن یاد و منش سینمایی این بزرگان استفاده کنیم و به نام پیشکسوتان حوزه هنری نام‌گذاری و هویت خود را بازآفرینی کنیم.

حمیدرضا جعفریان رییس سازمان سینمایی سوره نیز در سخنانی کوتاه بیان کرد: امیدوارم سالنی که به نام زنده‌یاد استاد رسول ملاقلی‌پور مزین شده است، بیش از پیش باعث ماندگاری نام و یاد ایشان شود. نسل ما رسول ملاقلی‌پور را بیشتر از آثارش می‌شناسد و توفیق هم‌نشینی با ایشان را نداشته، اما تک‌تک آثار او برایمان خاطره ساخته است که می‌تواند چراغ راهی باشد.

در ادامه کلیپی با موضوع مرور کارنامه زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور پخش شد و پس از آن دختر این سینماگر فقید اظهار کرد: با وجود آنکه نزدیک ۱۶ سال از فوت پدرم می‌گذرد، اما یاد ایشان که ستون زندگیمان بود، همیشه با ماست و حضور وی را در هر لحظه کنار خود حس می‌کنیم. از عوامل برگزارکننده این مراسم تشکر می‌کنم و امیدوارم برای تمام کسانی که حق بزرگی بر گردن هنر و سینمای دفاع مقدس داشتند و دارند، این اتفاق رخ بدهد.

در ادامه همسر زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور نیز در سخنانی کوتاه تصریح کرد: همسر من شاید تحصیلات آکادمیک نداشت، اما خلاقیتی داشت که باعث شد آثار ماندگاری تولید و بسیاری را در مسیر فیلمسازی هدایت کند.

منوچهر محمدی، تهیه‌کننده سینما که با در فیلم سینمایی «میم مثل مادر» با ملاقلی‌پور همکار بوده است، دیگر سخنران این مراسم بود. او مطرح کرد: بابت حسن سلیقه دوستانی که سالن سازمان سینمایی سوره را به نام زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور مزین کردند، تشکر می‌کنم. یکی از ویژگی‌های رسول یکی بودن قلب و زبانش بود.

وی ادامه داد: قصد دارم یک خاطره از ایشان تعریف کنم که شاید درس عبرتی برای مدیران فرهنگی باشد. رسول ملاقلی‌پور جزو نسل اول سینماگران حوزه هنری‌ و کارش را با عکاسی شروع کرده بود، اما به فیلمسازی بسیار علاقه داشت. البته آن زمان کسی در حوزه هنری به او اعتماد نمی‌کرد و امکاناتی از جمله دوربین در اختیارش نمی‌گذاشتند. او خود تعریف می‌کرد که یک شب شیشه انبار تجهیزات حوزه را می‌شکند، دوربین را برمی‌دارد و به جبهه می‌رود.

این تهیه‌کننده سینما تاکید کرد: پس از این اتفاق بود که افراد باورشان شد که او فیلمساز است. ناگفته نماند که ما در کل، چند فیلمساز مانند رسول ملاقلی‌پور داریم‌ که به صورت غریزی با کار آشنا هستند و سینما و تصویر و تاثیر آن روی مخاطب را می‌شناسند.

محمدی با بیان اینکه رسول ملاقلی‌پور اساسا فرد بی‌قرار اما شیرینی بود و در اوچ پختگی از میان ما رفت، تصریح کرد: ما برای ساخت فیلم «عصر روز دهم» باید به شهر کربلا سفر می‌کردیم‌. در مسیر از کنار قبرستان وادی‌السلام که معماری عجیب و غریبی دارد، گذشتیم. همان شب زمانی که قصد کردیم برای زیارت به حرم برویم، متوجه شدیم رسول ملاقلی‌پور با دوربین برای فیلمبرداری به قبرستان رفته بود و ایشان را دستگیر کرده بودند!

سیدضیا هاشمی، تهیه‌کننده سینما آخرین سخنران این مراسم بود که عنوان کرد: من، بهروز افخمی و رسول ملاقلی‌پور خاطرات زیاد و عجیبی با یکدیگر داریم. یک خاطره‌ای که از ایشان به یاد دارم این است که آن زمان یک سریال از شبکه یک تلویزیون پخش می‌شد که مهدی هاشمی در آن بازی می‌کرد. رسول ملاقلی‌پور که با آن مخالف بود، پس از تماشای سریال با مدیر وقت شبکه یک تماس گرفت و گفت از دفتر آیت‌الله گیلانی-رئیس وقت دادگاه انقلاب -تماس می‌گیرد و با ایشان به گونه‌ای صحبت کرد که سریال را تعطیل کند‌. به یاد دارم در پایان مکالمه‌شان گفت من اگر شما را ببینم با آر‌پی‌جی می‌زنم توی مخ‌تون! ما از این دست خاطرات زیاد داریم و ایشان به گونه‌ای دلنشین خاطرات را تعریف می‌کرد که همه مجاب و همراه می‌شدند.

در پایان مراسم با حضور محمدمهدی دادمان، حمیدرضا جعفریان و سینماگرانی از جمله سیدضیا هاشمی، حبیب والی‌نژاد، منوچهر محمدی، محمدحسین فرحبخش و بهروز افخمی از خانواده هنرمند فقید رسول ملاقلی‌پور تجلیل به عمل آمد‌.




حرفهای آقازاده رسول ملاقلی‌پور در زادروز پدر ⇐رسول در کودکی و نوجوانی تحت تاثیر سینمای کیمیایی و سام‌پکین‌پا بود!!/فیلمنامه‌نویسی را از نمایش‌ها و فیلمنامه‌های بهرام بیضایی یاد گرفت!/مبارزه برای گرفتن حق مظلوم برای رسول بهترین سوژه بود و “این گروه خشن” هم فیلم موردعلاقه‌اش بود!!/”هیوا” را تحت تاثیر زندگی همسر شهید باکری ساخت!/”قارچ سمی”، “نسل سوخته” و “کمکم کن” جزو ضعیف‌ترین آثار پدرم هستند!!/”قارچ سمی” یکی از بدترین پایان‌بندی‌ها را دارد؛ پایان‌بندی این فیلم یا تحمیلی است یا تزریقی!!/”نسل سوخته” فیلم آشفته‌ای است!!/پدرم شناخت اجتماعی بالایی از سیاست داشت اما به سیاست تاریخی اشراف زیادی نداشت!

سینماروزان: در سالهایی که از مرگ رسول ملاقلی‌پور می‌گذرد تقریبا هیچ فیلمسازی همپای او در ژانر جنگ ظهور نکرده و نه فیلمسازان همنسلش که آلوده میلیاردهای ارگانی شده‌اند و نه فیلمسازان جوانتری که سابقه رفت و آمد با موتورهزار یا سابقه دستیاری رسول را دارند نتوانسته‌اند حتی یک سکانس جنگ در حد و اندازه آثاری همچون “مزرعه پدری” و “سفر به چزابه” خلق کنند.

به گزارش سینماروزان میراث رسول برای سینمای ایران میراثی غنی است و البته همین غناست که کاسبی برخی جشنواره‌های بظاهر ارزشی با نام رسول را هم رقم زده است ولی افسوس ‌که فعلا همپای رسول نداریم…

علی ملاقلی‌پور آقازاده رسول در زادروز پدر با بیانی صریح که یادآور لحن پدر است درباره پدر به جام‌جم گفت: رسول مرد خودساخته‌ای بود که همیشه در تلاش بود. پدرش را زود از دست داده‌بود و با فقری که خانواده‌اش با آن دست به گریبان بودند، مجبور شده‌بود خیلی زود وارد بازار کار شود؛ از کارگری در کارخانه تا رانندگی. اما علاقه‌مند هنر و سینما بود. نقاشی می‌کشید و عکاسی می‌کرد. بعد از پیروزی انقلاب به عنوان عکاس وارد حوزه هنری می‌شود. مطالعه می‌کند و با فیلمسازان و هنرمندان معاشرت می‌کند و فیلمبرداری و فیلمسازی را می‌آموزد.

علی ملاقلی‌پور ادامه داد: پدرم خودش می‌گفت، فیلمنامه‌نویسی را از نمایش‌ها و فیلمنامه‌های بهرام بیضایی یاد گرفته. در زمان جنگ برای گرفتن عکس از این واقعه مهم به جبهه می‌رود و در آنجاست که شیفته آدم‌های بزرگی می‌شود و آنها می‌شوند استاد و پدر معنوی‌اش. آدم‌های بزرگی مانند شهیدبهروز مرادی. رد پای این آدم‌ها را در فیلم‌های پدرم هم می‌توان دید. نام برخی شخصیت فیلم‌هایش را بهروز می‌گذارد و فیلم “نجات‌یافتگان” را تقدیم می‌کند به شهید حسن شوکت‌پور. پدر می‌دانست روزگار همیشه روی خوش ندارد و سختی‌ها خیلی زیادند برای همین تا جایی که می‌توانست تلاش می‌کرد زمانه‌اش را درست درک کرده و درباره آن فیلم خوب بسازد.

آقازاده رسول ادامه داد: پدرم به‌شدت اجتماعی بود. در فیلم‌های دفاع مقدس مانند “پرواز در شب”، “سفر به چزابه”، “افق” و.. آدم‌ها اهمیت دارند؛ آدم‌هایی که گذشته مشخصی دارند. رسول ملاقلی‌پور در کودکی و نوجوانی تحت تاثیر سینمای مسعود کیمیایی بوده و سینمای سام‌پکین‌پا را می‌پسندید و فیلم “این گروه خشن” از آثار مورد علاقه‌اش بود. یک جور مبارزه و قهرمان شدن برای گرفتن حق مظلوم برایش ایده و بهترین سوژه بود. چون خودش از خانواده‌ای آمده‌بود که سختی دیده‌بودند. آدم‌های فیلم‌هایش همین‌جنس بودند شاید به همین دلیل است که بیشتر فیلم‌هایش با عموم مردم ارتباط برقرار می‌کرد.

به گزارش سینماروزان علی ملاقلی‌پور با انتقاد از برخی ساخته‌های پدرش اظهار داشت: “قارچ سمی” آن قدرها فیلم تازه‌ای نبود و قبل از پدرم محسن مخملباف اینها را در فیلم “عروسی خوبان” گفته‌بود. پدر شناخت اجتماعی بالایی از سیاست داشت اما به سیاست تاریخی اشراف زیادی نداشت. در فیلم “قارچ سمی” پدر فهمیده‌بود فساد اقتصادی چگونه شکل می‌گیرد اما راه‌حلی که داده‌بود کاملا اشتباه‌بود. “قارچ سمی” یکی از بدترین پایان‌بندی‌ها را دارد. در همه فیلم‌های رسول ملاقلی‌پور آدم‌ها در اجتماع و جنگ، دست به فداکاری می‌زنند تا اجتماع مسیر خود را به درستی پیدا کند؛ اما در “قارچ‌سمی” پایان‌بندی با ترور تمام می‌شود که به نظرم یا تحمیلی است یا تزریقی. پایان قارچ سمی با ترور تمام می‌شود که زشت و اشتباه هست و من همیشه می‌گویم شاید، اثر آن پاک شود. در تولیدات آن سال‌ها شاید چنین پایان‌بندی ترویج شد اما اصلش مال پدرم نبود.برای رسول ملاقلی‌پور فداکاری و انسانیت مهم‌ترین دغدغه بود. راهکار “قارچ سمی” به نگاه پدر نمی‌چسبد.

آقازاده ملاقلی‌پور تاکید کرد: “نسل سوخته” هم فیلم آشفته‌ای است؛ فیلمی اپیزودیک است و این‌گونه فیلم‌ها معمولا آثار شکست‌خورده‌ای هستند. راستش این دو فیلم و فیلم “کمکم کن” آثار ضعیف پدر هستند. “قارچ سمی” از این نظر جسور است که در آن زمان فساد اقتصادی را به تصویر کشیده‌بود و ای کاش آن پایان‌بندی به فیلم تحمیل نمی‌شد…

علی ملاقلی‌پور درباره فیلم ماندگار “هیوا” گفت: رسول فیلم “هیوا” را تحت تاثیر مستندی ساخت که خودش درباره همسر شهید حمید باکری ساخت، به‌نام «حمید فاطمه». عشق فاطمه امیریانی به همسرش، پدرم را به‌شدت متاثر کرد و در هیوا زن تبدیل شد به مظهر عشق.عشقی که خودش عاشق مردی به‌نام حمید شده‌است. در فیلم‌های پدرم، هر مرد و زنی قهرمان نیستند؛ آنهایی به آثارش راه پیدا می‌کنند که خاص باشند.

 

علی ملاقلی‌پور در کنار جمشید هاشم‌پور و مادرش
علی ملاقلی‌پور در کنار جمشید هاشم‌پور و مادرش




حسین فرحبخش در تازه ترین گفتگوی تفصیلی خود بیان داشت⇐پدرم به شدت مخالف سینما بود و هیچ سرمایه‌ای برای ساخت فیلم در اختیار من قرار نداد و ناچار فیلم اولم را با قرض ساختم!!/در سال ۶۱ برای تولید “ریشه در خون” ۲ میلیون تومان هزینه کردم/در آن زمان با این پول می‌توانستم ۴ آپارتمان در میدان ونک خریداری کنم!!/در دوران معاونت سینمایی مهدی کلهر فقط سالی ۴ یا ۵ فیلم سینمایی تولید می‌شد و از این تعداد، حداقل ۳ فیلم نیز توقیف می‌شد!/”خصوصی” را ساختم که بگویم هم اصلاح طلبان و هم اصولگرایان، حقه باز هستند!!/چنان بلایی بر سر رسول ملاقلی‌پور درآوردند که در اواسط دهه هفتاد به من گفت دیگر طاقت این را ندارم که برای ساخت یک فیلم جنگی بروم چکمه فلان سردار یا سرتیپ را ببوسم!!/کارگردان “آواز قو” اعتقاد داشت بهرام رادان بازیگری بلد نیست تا اینکه آتیلا پسیانی وارد پروژه شد و ظرف یک هفته به او بازیگری یاد داد!!/اگر پیمان معادی را وارد سینما نمیکردم حالا حالاها کسی او را نمیشناخت!!/برای «شب‌های تهران» و «آواز قو» رویهم ۴۵ میلیون تومان وام دادند و ۵۴ میلیون تومان از من پس گرفتند، یعنی ۹ میلیون تومان بهره وام را هم گرفتند!/از اواسط دهه هشتاد و بعد از بریز و بپاشهای فارابی برای تولید فیلمهای حاکمیتی، بخش خصوصی از گردونه سینمای ایران خارج شد/مدیران فارابی به غیر از هزینه هنگفت تولید، فقط ۲۰۰ میلیون پول بیلیورد “دربند”ی را دادند که در اکران رسمی یک میلیارد هم نفروخت/همین سال گذشته با بودجه دولتی فیلمی حاکمیتی با هزینه ۱۰ میلیاردی ساختند ولی هنوز جرأت اکرانش را پیدا نکرده اند!!!/حتی حوزه هنری هم مثل سابق سالی ۵ فیلم تولید نمیکند چون میداند بازگشت سرمایه ندارد!!/”شهرزاد” نسبت به هزینه تولیدش ضرر داده!!/”ما همه با هم هستیم” باید بیش از ۳۰میلیارد بفروشد تا سرمایه‌اش برگردد!!/«عبور»کمال تبریزی بهترین فیلم سینمای جنگ است ولی تبریزی در ده سال آثاری ساخته که هیچ کدام قابل دیدن نیست!!

سینماروزان: حسین فرحبخش از معدود چهره های باقیمانده بخش خصوصی سینمای بعد از انقلاب اسلامی است که کوشیده در دوران سیطره پولهای مشکوک و سرمایه های ارگانی همچنان فعالیت مستقل سینمایی خود را با تولید آثار تجاری مبتنی بر بازگشت سرمایه ادامه دهد.

حسین فرحبخش که کمدی-موزیکال-فانتزی «ایکس لارج» را روی پرده دارد پروانه ساخت یک کمدی با نام «کافه عشق» را هم گرفته و به نظر میرسد همچنان قصد دارد فعالیت خود به عنوان یک تجاری ساز را ادامه دهد.

حسین فرحبخش که بعد از سالها مدیریت پویافیلم اخیرا موسسه پخشی تازه با نام پارسافیلم را تأسیس کرده در تازه ترین گفتگوی تفصیلی خود که با نیوشا روزبان در «مهر» انجام شده هم درباره رشد خود در سینما حرف زده و هم درباره حال و روز سینمای ایران در این سالها.

متن گفتگوی فرحبخش را بخوانید:

*شما امروز به‌عنوان یکی از تهیه‌کنندگان و کارگردانان باسابقه سینمای ایران به شمار می‌روید بد نیست این گفتگو را از نقطه آغاز مسیر ورود شما به سینما شروع کنیم؟

در واقع بهمن ماه ۱۳۶۱ بود که به‌عنوان تهیه‌کننده وارد سینما شدم، البته پیش از پیروزی انقلاب اسلامی برای خودم فیلم‌های ۸ میلیمتری می‌ساختم و تاکید می‌کنم که تا پیش از آن در حوزه سینمای حرفه‌ای هیچ فعالیتی نداشتم. اولین اثری که به‌عنوان تهیه‌کننده در آن حضور پیدا کردم، فیلم «ریشه در خون» به کارگردانی سیروس الوند در سال ۱۳۶۱ بود.

البته این را باید بگویم که درباره سینمای قبل از انقلاب کاملا شناخت داشتم و زمانی که سیروس الوند را به‌عنوان همکار انتخاب کردم به این دلیل بود که این کارگردان جزو کارگردانان موج نو سینمای ایران قبل از انقلاب به شمار می‌رفت. در آن زمان من یک جوان ۲۳ ساله بودم و یکی از مهمترین شروطی که برای همکاری با سیروس الوند و دیگر کارگردانان داشتم این بود که به عنوان دستیار کارگردان فعالیت کنم. البته آن زمان هرکس که به عنوان سرمایه گذار به سینما ورود پیدا می‌کرد به دنبال این بود که بازیگر شود و من بازیگری را نه بلد بودم و نه دوست داشتم.

به خاطر دارم که در سال ۶۱ برای تولید «ریشه در خون» ۲ میلیون تومان هزینه کردم که در آن زمان با این پول می‌توانستم ۴ آپارتمان در میدان ونک خریداری کنم، حال تصور کنید امروز هزینه خرید ۴ آپارتمان در ونک چقدر می‌شود.

* ساخت فیلم در ابتدای دهه ۶۰ بی‌شک با سختی‌هایی همراه بوده و این سرمایه‌گذاری می‌توانست به معنای شکست اقتصادی شما در سینما باشد.

دقیقاً، در آن دوران تنها سالی ۴ یا ۵ فیلم سینمایی تولید می‌شد و آقای (مهدی) کلهر به عنوان معاون سینمایی فعالیت می‌کرد. جالب اینجاست که از این تعداد، حداقل ۳ فیلم نیز توقیف می‌شد! چرا که فیلمسازان نمی‌دانستند چه باید بسازند که تایید شود و کسانی هم که مجوز می‌دادند از این می‌ترسیدند که به هر فیلمی اجازه نمایش بدهند! در واقع می‌توان گفت هیچ معیاری برای ارائه پروانه نمایش وجود نداشت و همه در یک بلاتکلیفی قرار داشتند، به همین دلیل در چنین شرایطی ساخت فیلم یک ریسک بزرگ به‌شمار می‌رفت.

بعد از همکاری با سیروس الوند، با کارگردانان دیگری از جمله کامران قدکچیان، حسین زندباف، محمدعلی سجادی، مجید جوانمرد و تهمینه میلانی همکاری داشتم. در تمام این آثار هم به‌عنوان تهیه‌کننده و هم به‌عنوان مدیر تولید کار می‌کردم.

البته در برخی از فیلم‌ها اسم خود را به عنوان تهیه‌کننده ذکر نکرده‌ام. تصور کنید در آن دوره کل اکیپ فیلمبرداری بیشتر از ۷ نفر نمی‌شد و بسیاری از رشته‌های مختلف وجود نداشت.

* شکل‌گیری «پویا فیلم» برچه اساس بود؟

در همان سال‌ها با آقای (عبدالله) علیخانی آشنا شدم که یکی از پخش‌کننده‌های فیلم‌های خارجی در ایران بود. بعد از مدتی مشارکت خود در حوزه فیلمسازی را آغاز کردیم. در سال ۶۸ که دیگر پخش فیلم‌های خارجی در ایران با موانع بسیاری همراه شد، تصمیم گرفتیم تا شرکت تولیدی «پویافیلم» را تاسیس کنیم. اولین فیلم محصول «پویا فیلم»، فیلم «تیغ آفتاب» به کارگردانی احمد هاشمی بود. با همکاری علیخانی در «پویافیلم» نزدیک به ۴۰ فیلم تولید کردیم و تا امروز همچنان با یکدیگر همکاری خود را ادامه داده‌ایم.

* «پویا فیلم» به عنوان یک شرکت تولید در بخش خصوصی، تا اوایل دهه ۸۰، آثار اجتماعی قابل توجهی در کنار کارگردانان شناخته‌شده در سینما تولید می‌کرد، اما از جایی به بعد این شرکت سیاست خود را تغییر داد…

بهتر است اینگونه توضیح دهم، در سال ۸۰ فیلم‌هایی مانند «آواز قو» به کارگردانی سعید اسدی، «شب‌های تهران» به کارگردانی داریوش فرهنگ و یا در سال ۸۱ «عطش» به کارگردانی خودم، «رز زرد» به کارگردانی داریوش فرهنگ و بسیاری از فیلم‌های ماندگار در سینمای ایران را تولید کردیم. در چنین شرایطی بسیاری از کارگردانان تمایل بسیاری برای همکاری با «پویافیلم» داشتند، شهرام شاه‌حسینی چندین فیلم با «پویا فیلم» کار کرد که از این تعداد «آقای هفت‌رنگ» و یا «زن‌ها فرشته‌اند» را بیش از دیگر آثارش دوست دارم.

مساله این است که در دهه ۷۰ و ۸۰ تهیه‌کنندگان فعالی در حوزه بخش خصوصی بودند که امروز دیگر هیچ فعالیت سینمایی نمی‌کنند و یا فعالیت آن‌ها محدود به پخش شده است. باید دید چرا این تهیه‌کنندگان دیگر فعالیت نمی‌کنند، جواب این است که این تهیه‌کنندگان به خوبی می‌دانند که تولید فیلم دیگر صرف ندارد و سرمایه گذاری در سینما می‌تواند به نابودی منجر شود.

از سال‌های ۸۵ به بعد بخش خصوصی از گردونه سینمای ایران خارج می‌شود و در چنین شرایطی فیلم‌های دولتی روی کار آمد که بخش خصوصی نمی‌توانست با این فیلم‌ها و البته بودجه‌ای که برای تولید آن صرف می‌شد، رقابت کند. در واقع بخش دولتی توسط بنیاد سینمایی فارابی با بریز و بپاش بر سر تولید فیلمهای حاکمیتی بخش خصوصی در سینما را به زمین زد.

تاکید می‌کنم بخش خصوصی برای تولید یک فیلم سرمایه‌گذاری می‌کند و این یعنی برای ادامه فعالیت باید بازگشت سرمایه داشته باشد، این درحالی است که بنیاد سینمایی فارابی به‌عنوان بخش دولتی، اصلاً نگاه اقتصادی به سرمایه‌گذاری در این عرصه ندارد، تنها هزینه می‌کند و به فکر بازگشت سرمایه نیست، چرا که برای بقا نیازی به چنین چرخه اقتصادی ندارد.

به‌عنوان مثال در سال ۹۱ یک فیلم مانند «دربند» به کارگردانی پرویز شهبازی ساخته می‌شود که نزدیک به ۹۰۰ میلیون تومان در آن سال فروش داشت، این فیلم توسط بنیاد سینمایی فارابی حمایت مالی در تولید شد، هرچند فروش قابل توجهی در گیشه داشت اما من می‌گویم این فیلم صد در صد ضرر کرد، در واقع در آن سال بنیاد سینمایی فارابی ۲۰۰ میلیون تومان خرج بیلبورد تبلیغات شهری برای این فیلم کرد و براساس هزینه‌ای که برای تولید و تبلیغ فیلم شد، بی شک ۹۰۰ میلیون تومان فروش چندان مناسبی نبود.

تصور کنید به‌عنوان مثال سالانه بودجه‌ای برابر با ۵۰ میلیارد تومان در اختیار بنیاد سینمایی فارابی قرار می‌دهند و این بودجه برای تولید برخی از فیلم‌ها هزینه می‌شود و نگرانی برای  بازگشت این سرمایه و بودجه وجود ندارد. در واقع می‌توان گفت معمولا فیلم‌هایی که توسط دولت ساخته می‌شود بازگشت سرمایه ندارد چرا که نگرانی برای این امر وجود ندارد.

همین سال گذشته با بودجه دولتی فیلمی حاکمیتی با هزینه ۱۰ میلیارد تومان ساخته شد که امکان اکران برای آن وجود ندارد! چرا که نمی‌تواند در جذب مخاطب موفق باشد، اما آیا چنین مساله‌ای برای سرمایه‌گذار بخش دولتی مهم است؟ این درحالی است که بخش خصوصی اگر برای یک فیلم ۱۰ میلیارد تومان هم هزینه کند، باید شرایطی را فراهم کند که این پول بازگردد در غیر این صورت نابود است. اینجاست که بخش خصوصی از رقابت باز می‌ماند چرا که بودجه‌ای که دولت صرف ساخت یک فیلم می‌کند را بخش خصوصی نمی‌تواند پرداخت کند.

* پس شما معتقدید بخش دولتی با سرمایه‌گذاری‌های نجومی در سینما، انتظار عوامل سینمایی را نسبت به دستمزدها بالا برده است، به گونه‌ای که بخش خصوصی توان پرداخت چنین دستمزدهایی را ندارد؟

بله، بخش دولتی با پرداخت دستمزدهای بالا به عوامل سینمایی شرایطی را فراهم می‌کند که بخش خصوصی دیگر نتواند از پس هزینه دستمزدهای عوامل فیلم برآید. به همین دلیل تهیه‌کننده بخش خصوصی مجبور است با همان موجودی که دارد فیلم تولید کند و در چنین شرایطی حتما مجبور به استفاده از عواملی با دستمزد پایین تر است.

تاکید می‌کنم که در دهه ۸۰ تاثیر بخش دولتی در تولیدات سینمایی بیشتر شد و همین مساله سبب شد که از نیمه دهه ۸۰ سطح توقع‌ها از دستمزدها افزایش پیدا کند و بخش خصوصی دیگر توان رقابت با بخش دولتی را نداشته باشد. در این شرایط حتی حوزه هنری هم در زمینه تولید فیلم چندان ورود پیدا نمی‌کند. چرا که می‌داند سرمایه‌گذاری در سینما بازگشت اقتصادی ندارد، این درحالی است که حوزه هنری فیلم‌های برجسته‌ای چون «آدم برفی» به کارگردانی داود میرباقری، «دیدار» به کارگردانی محمدرضا هنرمند  را در کارنامه کاری خود دارد. این نهاد در گذشته سالی ۵ فیلم تولید می‌کرد اما حالا کجاست؟ شاید سالی یک فیلم معمولی بسازد، چرا؟ چون می‌داند که بازگشت سرمایه‌ای وجود ندارد.

* اما این روزها همه آثاری که با بودجه‌های میلیاردی ساخته می‌شود، صرفا توسط بخش دولتی تولید نمی‌شود.

در دهه ۹۰ این افزایش دستمزدها به اوج خود رسید که می‌توان سریال «شهرزاد» را نمونه بارز آن دانست، سریالی که هرچند فروش خوبی داشت اما باز هم نسبت به هزینه‌ای که برای ساخت آن شده بود، صد در صد با ضرر مالی همراه بود.

مثالی دیگر بخواهم بیاورم می‌توانم به فیلم سینمایی «ما همه با هم هستیم» به کارگردانی کمال تبریزی اشاره کنم، رضا میرکریمی تهیه‌کننده این اثر سینمایی در مصاحبه‌ای گفته است که بیش از ۱۰ میلیارد تومان هزینه تولید این فیلم شده است، فیلمی که چه چنین هزینه‌ای برای تولید داشته است حداقل باید در گیشه بیش از ۳۰ میلیارد تومان فروش داشته باشد تا بتواند بازگشت سرمایه داشته باشد.

در چنین شرایطی که سینمای ما در آن قرار دارد، چنین سرمایه‌گذاری که نمی‌توان امیدی به بازگشت مالی آن داشت، چگونه صورت می‌گیرد، به همین دلیل معتقدم این نوع از سرمایه‌گذاری‌ها بی‌شک اشکالی در آن وجود دارد. اینکه پول تولید چنین فیلم‌هایی درست یا غلط است را من نمی‌توانم بگویم و البته بررسی چنین مسائلی وظیفه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است که در این زمینه شانه خالی می‌کند. چنین سرمایه‌گذاری‌هایی بی شک با افزایش دستمزد عوامل همراه است، یعنی بازیگری که در کار قبلی خود ۳۵ میلیون تومان دستمزد گرفته است در چنین فیلمی برای ۳ روز کار ۱۹۰ میلیون تومان دستمزد می‌گیرد که دیگر نمی‌توان با آن کار کرد.

در چنین شرایطی بخش خصوصی که دستش در جیب خود است، باید به این فکر کند که چقدر سرمایه دارد تا براساس آن فیلم خود را بسازد. من به عنوان تهیه‌کننده بخش خصوصی از حداکثر سرمایه‌ای که دارم بهترین بهره‌برداری را برای تولید یک فیلم می‌کنم. حتی در فیلم‌های معمولی من نیز با هزینه مشخص خود بهترین کار ارائه شده است. به عنوان مثال در فیلم «مستانه» که در اسفندماه سال ۹۲ ساخته شد، فرشاد محمدی فیلمبردار این فیلم به من گفت فکر می‌کنید چقدر طول می‌کشد تا فیلم ساخته شود و من گفتم در نهایت یک ماه زمان می‌خواهیم، وی گفت بهتر است سر صبر این فیلم را بسازیم، از او پرسیدم که فیلمی که به تازگی کار کرده بود فیلمبرداری اش چند روز طول کشید و او گفت ۶۴ روز، گفتم قبول داری که ۴۰ درصد از این فیلم اضافه است و باید حذف می‌شد و او گفت تازه ۴۰ دقیقه از فیلم اضافه بود و حذف کردیم! به او گفتم پس در ۶۴ روز تقریبا ۲ فیلم را تولید کرده‌اید که یکی از این فیلم‌ها قابل استفاده بوده است، تاکید کردم که من می‌خواهم یک فیلم بسازم پس زمان تولید لازم را برای یک فیلم صرف می‌کنم. در همین راستا فیلمبرداری این فیلم ۲۵ روز طول کشید چرا که با برنامه ریزی درست و حضور به موقع عوامل این کار تولید شد.

البته در میان فیلم‌هایی که ساخته‌ام آثاری نیز بود که بیش از ۵۰ روز فیلمبرداری آن طول کشید که از آن جمله می‌توان به «عقرب» به کارگردانی ناصر شاملو و یا «عطش» اشاره کرد چرا که فیلم‌های سخت بود که در شهرستان‌های مختلف فیلمبرداری شده است.

زمانی که سطح دستمزدها بالا برود بخش خصوصی دیگر نمی‌تواند چنین دستمزدهایی پرداخت کند. تاکید می‌کنم که من مسئول فرهنگی این کشور نیستم، مسئول فرهنگی کشور وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی است. من مسئول این هستم که خوراک فرهنگی تمیز در اختیار مخاطب سینما قرار دهم، خوشبختانه طی سال‌ها فعالیت خود در حوزه سینما آثاری را چه به عنوان تهیه‌کننده و چه به عنوان کارگردان تولید کرده ام که همچنان در خاطر مردم باقی مانده است.

* اما «پویافیلم» چند سالی است به سمت ساخت کمدی‌هایی رفته که از آن سینمای گذشته نشانی ندارد…

زمانی که می‌خواهیم یک پروژه را آغاز کنیم من و آقای علیخانی با یکدیگر برای تولید آن تصمیم می‌گیریم، در حال حاضر تشخیص ما این است که ساخت چنین کمدی‌هایی در سینما می‌تواند مورد توجه و استقبال مخاطب قرار گیرد و اکثر آثاری که در این حوزه ساخته شده است توانسته نسبت به هزینه خود فروش خوبی نیز داشته باشد.

در واقع مردم و مخاطبان سینما این روزها کمدی‌هایی از این دست را می‌خواهند و ما نیز تابع مردم و و طبق ضوابط شرع هستیم، یعنی باید آثاری تولید کنیم که هم مخاطب را جذب کند و هم خلاف شرع نباشد.

*   به‌رغم این نگاه اما بازهم طیفی از آثار پویافیلم همواره با اتهام «ابتذال» مواجه بوده است!

باید یادآور شوم که مبتذل دارای معنا و مفهوم خاصی است و من اعتقاد دارم که در جمهوری اسلامی ایران چیزی به عنوان سینمای ابتذل وجود ندارد، این یک سوء برداشتی است که متاسفانه از آن استفاده می‌شود. با صراحت می‌گویم که ۹۰ درصد از منتقدان ما بی‌سواد هستند و نمی‌توان نام منتقد را روی آن‌ها گذاشت و کلمه «مبتذل» را تنها از همین ۹۰ درصد می‌شنویم. در صورتی که ۱۰ درصد باقی مانده که منتقدان واقعی هستند، به ندرت از این کلمه استفاده می‌کنند و یک اثر را از نظر فنی تحلیل می‌کنند.

البته این را باید بگویم کمدی‌هایی مانند «آس و پاس» به کارگردانی آرش معیریان جزو آثاری نیست که نقد شود و وقتی فردی چنین فیلمی را نقد می‌کند، یعنی آن آدم مریض است و به دنبال هرچیزی به غیر از نقد فیلم است، در سینمای جهان نیز برخی از آثار قابل نقد نیست و تنها برای تفریح و سرگرمی ساخته شده است. البته در این میان فیلم‌هایی نیز تولید می‌شود که مخاطب آن را می‌بیند و ناراضی از سینما خارج می‌شود و تا سال‌ها به سینما نمی‌رود.

به عنوان مثال «ما همه با هم هستیم» را اگر مخاطب ببیند حداقل ۵ سال با سینما نمی‌رود، در واقع چنین فیلمی با این همه بازیگر ستاره، مخاطب سینما را گول می‌زند و به سینما خسارت وارد می‌کند. غیر از اینکه با چنین سرمایه گذاری عظیمی سطح توقع عوامل سینما را از نظر دستمزد بالا برده اند، اعتماد مخاطب را به سینما از می‌برد. این نوع از پول‌ها که در سینما سرمایه‌گذاری می‌شود، یا پول بیت المال، یا رانت و یا از جایی که من نمی‌دانم آمده است.

البته در مورد کمال تبریزی که از اول انقلاب تا به امروز او را می‌شناسم، باید بگویم که فیلم‌های بسیار ارزشمندی ساخته است که از آن جمله می‌توان به «عبور» اشاره کرد که از نظر من بهترین فیلم جنگی تاریخ کشور است. جنگ بین ایران و عراق یک جنگ بسیار متفاوت بود، در واقع جنگ ما جنگ عقیده بود نه جنگ خاک و جنگ عقیده بسیار مهم است. در فیلم «عبور» جنگ عقیده به خوبی نشان داده شده است. می‌توان گفت در بین فیلم‌هایی که از جنگ ایران و عراق ساخته شده است شاید تنها در ۵ فیلم جنگ عقیده به خوبی نشان داده شده است که یکی از آنها «عبور» است. از دیگر کارهای تبریزی می‌توان به «مارمولک» اشاره کرد که همچنان برای من تازگی دارد.

اما تبریزی از یک جایی به بعد دیگر تبریزی نیست و معقتدم که نباید دیگر فیلم بسازد. آثاری که طی ۱۰ سال اخیر ساخته است که دیگر قابل دیدن نیست. همین فیلم‌هایی مانند «آس و پاس» و یا «خالتور» را جماعتی می‌بینند و از آن خوششان می‌آید و همه افراد یک خانواده می‌توانند آن را ببینند، اما فیلمی مانند «طعم شیرین خیال» یا «ما همه با هم هستیم» را کسی نمی‌بیند. در حالی که «آس و پاس» و یا «خالتور» که به آن سینمای مبتذل می‌گویند در خانه همه مردم هست و همه افراد خانواده آن را کنار هم می‌بینند. من کمال تبریزی را دوست دارم اما آثار اخیرش چندان قابل قبول نیست.

* زمانی شما به‌عنوان کارگردان فیلم‌های اجتماعی مانند «خصوصی» می‌ساختید که بسیار مورد توجه قرار گرفت. آیا تصمیم به ساخت آثار اجتماعی از این دست ندارید؟

به یاد حرفی از زنده‌یاد رسول ملاقلی پور افتادم در سال ۷۶ یا ۷۷ بود که به من گفت دیگر طاقت این را ندارم که برای ساخت یک فیلم بروم چکمه سردار یا سرتیپ را ببوسم تا امکانات ساخت یک فیلم جنگی را به من بدهند. من نیز دیگر حال این را ندارم که آثاری مانند «خصوصی» را بسازم، البته مجوز یک فیلم را در همین نوع از سینمای اجتماعی دریافت کرده ام اما حال این را ندارم که آدم‌های بیرون از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی جلوی آن را بگیرند؛ برای «مستانه» چقدر من را اذیت کردند؟ تلویزیون که تبلیغ نداد، اجازه نصب بیلبورد در سطح شهر را به من ندادند. در چنین شرایطی چرا باید فیلم اجتماعی بسازم وقتی حمایتی از من نمی‌شود.

زمانی که می‌خواستم «خصوصی» را بسازم فیلمنامه را به جواد شمقدری معاون سینمایی وقت ارائه کردم و گفتم می‌خواهم آن را بسازم، تاکید می‌کنم که آدم خطی نیستم و اصلاح‌طلب و یا اصول‌گرا را قبول ندارم و معتقدم هر دو طرف حقه‌باز هستند، اما برای اولین بار فیلمنامه را به معاون سینمایی ارائه کردم و او هم گفت که فیلم مشکلی ندارد و می‌توانم بسازم، اما در زمان اکران، از خارج از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فشار آوردند و فیلم را از پرده پایین کشیدند.

این فیلم تنها ۱۰ روز اکران شد اما در همین زمان کم در تهران ۳۰۰ میلیون تومان فروش داشت و می‌توان ادعا کرد که همه این فیلم را دیدند. درست است که به خاطر این فیلم خسارت مالی دیدم اما از اینکه همه مردم در شرایط مختلف توانستند این فیلم را ببینند خوشحالم و از اینکه عقیده خود را در این فیلم به نمایش گذاشتم لذت می‌برم که توانستم بحث افراط و تفریط را نشان دادم. بسیاری از افراد این فیلم را درک نکردند و حتی به شوخی می‌گفتند که قطام این فیلم زیاد است. به خاطر دارم این اثر را بعد از ساخت به یکی مجتهدها که نظر خوبی نسبت به سینما نداشت نشان دادم و از وی خواستم که هرجای فیلم خلاف شرع است به من بگوید تا آن را حذف کنم و او گفت که خلاف شرع نیست. یک بار یک منتقد در برنامه زنده تلویزیونی به من گفت ضددینی‌ترین فیلم تاریخ سینمای ایران «مستانه» است، به او گفتم آیا فقه خوانده‌ای گفت نه و من به او گفتم که من فقه خوانده‌ام به خوبی آن را می‌دانم، چرا وقتی سواد نداری به یک فیلم می‌گویی ضددین.

تاکید می‌کنم که هر فیلمی که تا امروز کارگردانی یا تهیه‌کنندگی کرده ام برای سرگرمی بوده است چرا که معتقدم سینما سرگرمی است و بعد از سرگرمی به حرفی که باید زده شود توجه می‌کنم. اگر یک کارگردان یک فیلم سرگرم‌کننده ساخت که حرفی هم برای گفتن داشت باید دست آن کارگردان را بوسید. اگر هم حرفی نداشت ایرادی ندارد، این خیلی مهم است که در سرگرمی حرفی هم برای گفتن داشته باشیم.

* «پویافیلم» زمانی بازیگرانی را به سینما معرفی می‌کرد که در سینمای ایران ماندند و جزو سوپراستارهای سینمای ایران شدند، از این جمله می‌توان به بازیگرهایی چون مهناز افشار، امین حیایی، بهرام رادان و رضا گلزار اشاره کرد، اما دیگر چنین اتفاقی رخ نمی‌دهد، هرچند سال‌ها است که با سحر قریشی همکاری می‌کنید اما این بازیگر نتوانست جایگاه مناسبی در سینما بدست آورد.

درباره سحر قریشی با شما موافق نیستم، ممکن است که این بازیگر اشتباه‌هایی کرده باشد و در برخی از فیلم‌ها نباید بازی می‌کرده است، چرا که بازی در این فیلم‌ها او را زمین زد، این درحالی است که این بازیگر در «آب نبات چوبی» نشان داد که پتانسیل بالایی دارد. مساله دیگر این است که قرار نیست همه شبیه هم باشند و بتوانند پرش خوبی داشته باشند. یک بازیگر وقتی نمی‌تواند رقابت کند، بستر مناسبی هم برای موفقیت وی وجود دارد.

به خاطر دارم در فیلم «آواز قو» بهرام رادان و ساره آرین را برای بازی در نقش‌های اصلی انتخاب کردم، سعید اسدی با آن‌ها تمرین می‌کرد و من فیلم تمرین آن‌ها را می‌دیدم، در فیلم تمرین‌ها متوجه شدم که بهرام رادان اصلا بازی بلد نیست و هر چقدر هم تمرین می‌کنند، وضعیت بدتر می‌شود. همین مساله سبب شد تا از آتیلا پسیانی بخواهم که بازیگردان این ۲ بازیگر باشد، پسیانی تنها یک هفته وقت داشت تا این ۲ نفر را آماده کند و من معتقدم بهرام رادان هرچه امروز دارد مدیون آتیلا پسیانی است و معتقدم رادان بهترین بازی خود را در «آواز قو» داشته است. در واقع در ابتدا کارگردان حاضر نبود با این بازیگر کار کند، اما معتقد بودم رادان از پس این نقش بربیاید و من پای انتخاب بهرام رادان ماندم.

مثال دیگر، پیمان معادی است، آن زمان که من با این نویسنده کار کردم کسی او را نمی‌شناخت، من پتانسیل لازم ر در این فرد دیدم و در همان «آواز قو» این هنرمند نه تنها به‌عنوان نویسنده، بلکه به‌عنوان طراحی لباس با وی کار کردم. بعد از آن با این نویسنده در سه پروژه دیگر از جمله «عطش»، «کما» را کار کردم و این هنرمند اینگونه وارد سینما شد.

تاکید می‌کنم این شرایط است که باعث موفقیت افراد می‌شود، اگر بخش خصوصی وارد کار شود، اتفاقات خوبی در سینما رخ می‌دهد. اما به دلیل ورود پول‌ها و قدرت‌هایی که از بیرون تزریق می‌شود شرایط برای فعالیت بخش خصوصی بسیار کم شده است.

* شما از جمله تهیه‌کنندگانی هستید که هرچند در بخش خصوصی کار می‌کنید، اما هیچ‌گاه درباره چگونگی تامین هزینه فیلم‌های‌تان حاشیه‌ای بوجود نیامده‌است، رمز این بی‌حاشیه بودن آن هم در شرایطی که بحث شک و تردید نسبت به سرمایه‌های موجود در سینما حسابی داغ است، چیست؟

پیش از هرچیز باید بگویم که قدیمی‌ها هرچه گفته‌اند طلا است، می‌گویند تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزها. زمانی که وارد سینما شدم همه می‌دانستند از کجا آمده‌ام، بارها در جلسه‌هایی که با سینماگران داشتم  پیش آمده که به یک تهیه‌کننده و یا کارگردان گفته‌ام که تو ماهی ۵ هزار تومان از تلویزیون حقوق می‌گرفتی، اما من سال ۶۱ وارد سینما شدم و هیچ وابستگی به جایی نداشتم، اولین فیلم خود را با ۲ میلیون تومان ساختم. مساله دیگر این است که پدر و مادر من کاملا معلوم است که چه کسانی هستند و سابقه و موقعیت اجتماعی خانواده‌ام قبل و بعد از انقلاب کاملا مشخص است.

پدر من یکی از متشخص‌ترین آدم‌هایی بوده است که بزرگان نظام حتی پیش از انقلاب همیشه به وی عرض ادب می‌کردند، تاکید می‌کنم که پدرم به شدت مخالف سینما بود و هیچ سرمایه‌ای برای ساخت فیلم در اختیار من قرار نداد، من برای ساخت اولین فیلمم یک مقدار سرمایه خودم داشتم و یک مقدار نیز قرض کردم، اما آن که ماهی ۵ هزار تومان حقوق می‌گرفت این ثروت را از کجا آورده است که البته این امر کاملا مشخص است این ثروت و هزینه‌ها از دولت و رانت‌هایی که دارند به دست آمده است.

مدتی پیش بنیاد سینمایی فارابی لیست حمایت‌هایی که از کارگردانان داشته است را منتشر کرد، در آن لیست مشخص شد که به من پول داده‌اند که ۷ میلیون ۵۰۰ هزار تومان برای رایت فیلمم بوده است. حال تصور کنید که من مثلا ۲۰ فیلم ساخته‌ام و در طول این سال‌ها چنین رایتی به من پرداخت شده است، اما ناگهان در همین لیست می‌بینید که به یک نفر بیش از یک میلیارد تومان پول داده‌اند.

این را هم باید بگویم که اگر هم برای فیلمی به من وام داده‌اند تا قران آخر آن را گرفته‌اند به عنوان مثال روی هم رفته برای ۲ فیلم «شب‌های تهران» و «آواز قو» ۴۵ میلیون تومان وام دادند و ۵۴ میلیون تومان از من پس گرفتند، یعنی ۹ میلیون تومان بهره وام را هم گرفتند!




انتقادات علی ملاقلی پور از بریز و بپاش بی حاصل در تولید محصولات ارگانی بی‌حس و حال⇐چرا سینمای دفاع مقدس تبدیل شده به یک هیبت پرمدعای توخالی؟/چرا از آرمان شهدا فاصله گرفته  و به ترقه بازی افتاده اید؟/چرا با توزیع بلیتهای نیم بهای فراوان حتی نصف «افق» و «کانی مانگا» مخاطب ندارید؟

سینماروزان: سینمای جنگ یا دفاع مقدس به لطف بریز و بپاشهای ارگانهای موسوم به ارزشی همچنان ادامه حیات میدهد اما به لحاظ کیفی این سینما نتوانسته تداعیگر حس و حال آثار نسل اول سینمای جنگ باشد.

علی ملاقلی پور کارگردان جوان و مستعدی که فرزند رسول از پیشتازان سینمای جنگ بوده در یادداشتی برای “اعتماد” با انتقاد از بی حس و حال شدن فیلمهای جنگی این سالها از نبود تعهد در پروژه های ارگانی حرف زده است.

متن یادداشت ملاقلی پور را بخوانید:

در آغاز هفته دفاع مقدس اين پرسش مطرح مي‌شود كه چه شد سينماي دفاع مقدس به اين وضع افتاده؟ يعني فيلم‌ها به‌جاي مفهوم دفاع و فداكاري براي رسيدن به دنيايي بهتر تبديل‌شده است به يك هيبت پرمدعاي توخالي. يعني در ترقه‌بازي و نمايش ادوات و يا لودگي و لوث كردن مفهوم جهاد پيشتازي مي‌كنند؛ گويي از آرمان شهدا كيلومترها فاصله ‌دارند. امكانات رشد كرده اما تاملات و مفاهيم به قهقرا رسيده است.

چرا سياست بيشتر از ديانت در پيشاني فيلم‌هاي دفاع مقدس مهر مي‌خورد؟ اگر روزگاري «كاني مانگا» و «افق» پرفروش‌ترين و محبوب‌ترين آثار سينمايي بودند ولي امروز فيلم‌هاي دفاع مقدسي با تبليغات فراوان و بليت‌هاي نيم‌بها به فروش متوسطي دست پيدا مي‌كنند؛ البته بازهم عنصر محبوبيت را كسب نمي‌كنند. آيا مردم از مفهوم دفاع و شهادت فاصله گرفتند؟ نه، اين گونه نيست چراكه مثلا در تشييع غواصان شهيد، شهرها به پا خاستند و مردم از هر طيف و نگاهي به استقبال قهرمانان و عزيزان جگرگوشه‌شان شتافتند. اما چرا سالن‌هاي فيلم‌هايي كه درباره غواصان ساخته‌شده خالي بودند و كم‌فروغ؟

با بررسي آثار فيلمسازان مطرح دوران دفاع مقدس درمي‌يابيم از آغاز دهه هفتاد يك بي‌هدفي در آثار اين فيلمسازها موج مي‌زند و هركدام به يك سمتي رفته و حتي تعهد و ازخودگذشتگي در آثارشان كمرنگ‌تر مي‌شود و حتي فيلم‌هاي ضدونقيض مي‌سازند. فيلمسازاني كه همه در دهه شصت‌ يك جان بودند و از نگاهي واحد برخوردار بودند. آيا اين به خاطر پايان يافتن دوران دفاع و امضاي قطع‌نامه بود؟ اما اين هم نمي‌تواند باشد.

چون همين فيلمسازان معتقدند جنگ هميشه هست و شكل‌هاي مختلف يافته و تهاجم به شكل فرهنگي و يا ستم به شكل اقتصادي بر مردم ما هميشه تحميل‌شده. اما سوال اينجاست كه اين فيلمسازهاي متعهد به تمام مرزهاي اعتقادي در شرايط فعلي هيچگونه بروز و ظهور ندارند و ديگر در يك جبهه نيستند؟

علت اساسي به نظر بنده كه سال‌ها با روحيات يكي از اين فيلمسازان نزديك بوده‌ام اين است. بعد از فوت امام خميني اين اتفاقات رقم خورد و گويي منبع الهام‌بخش اين فرهنگ‌سازان قطع شد؛ منبعي كه حلقه وصل امثال ملاقلي‌پور و احمدرضا درويش و كمال تبريزي و عزيزالله حميد‌نژاد و ابراهيم حاتمي‌كيا و احمد مرادپور و… بود.

امام خميني هنر را دميدن روح تعهد در انسان‌ها تعريف كرد و خودش چون با همين هنر توانست انقلاب اسلامي برپا كند و در جنگ عليه شرق و غرب بايستد و دفاع مقدس براي كليه سربازانش تا زماني بود كه او قطعنامه را امضا كرد؛ حتي آنقدر روحيه آخرت محوري در يارانش زياد بود و اين تعهد در مردمش بالا بود كه بعد از پايان جنگ به‌جاي خوشحالي، بسياري گريستند كه چرا از قافله شهدا جاماندند.

گواه اين كلام عمليات مرصاد است كه بعد از پذيرش قطعنامه و امضاي صلح‌نامه با حمله منافقين به مرزها آنقدر نيروي داوطلب براي شركت در جهاد و دفاع زياد شد كه بسياري را برگرداند. در اين باره خاطره‌اي از رسول ملاقلي‌پور بگويم. او حتي در سال‌هاي قبل فوتش به من مي‌گفت علي من هنوز هم سرباز خميني هستم؛ درواقع نه‌تنها پيشاني‌بند لبيك يا خميني در زمان جنگ زمين نيفتاد بلكه هنوز سربازانش اين پيشاني‌بند را بر لوح پيشاني خود دارند.

امروز روح تعهد و باور و ايمان در فيلم‌ها كم شده و فيلم‌ها بوي سياست گرفته‌اند. هنرمند امروز بايد روح تعهد به جامعه بدمد زيرا تا انسان راسخ تربيت نشود نه هنر ارزشمند به وجود مي‌آيد نه هنرمند ماندگار.




در خاطره‌نگاری فرهاد اصلانی از همکاری با رسول ملاقلی‌پور بیان شد⇐رسول، «سفر به چزابه» را با پروانه ساخت «نجات یافتگان» تولید کرد!!!

سینماروزان: در این سالها کم نشنیده‌ایم درباره آثاری که به دلیل عدم تولید براساس فیلمنامه، در دام توقیف افتاده اند. از آن سو کم نداشته ایم سینماگرانی را که رهایی از سد ممیزی باعث شده آنها برخی مضامین را که امکان دریافت پروانه ساخت برایشان وجود نداشته از طریق مجوز فیلمنامه ای دیگر که پروانه ساخت دارد، بسازند!

به گزارش سینماروزان فرهاد اصلانی بازیگر پرکار سالهای اخیر که در جشنواره سی و ششم هم فیلم متفاوت «مغزهای کوچک زنگ زده» را داشت در گفتگویی با بهناز شیربانی در «شرق» با مرور خاطراتش از کار با رسول ملاقلی پور در «سفر به چزابه» ادعای جالبی را درباره روند تولید این فیلم بیان کرده است.

اصلانی گفته است: اين خاطره هميشه در ذهنم از زمان ساخت «سفر به چزابه» در خاطرم مانده است که رسول در مورد پروانه ساخت اين فيلم مشکل داشت. رسول ملاقلي‌پور با فاصله کمي «سفر به چزابه» و «نجات‌يافتگان» را ساخت. با پروانه ساخت «سفر به چزابه» فيلم «نجات‌يافتگان» را ساخت و با پروانه ساخت «نجات‌يافتگان» که ديرتر صادر و به‌سختي با آن موافقت شد، «سفر به چزابه» را ساخت. همه ما در «سفر به چزابه» حال عجيبي را تجربه کرديم و همه‌چيز خوب بود.




علی ملاقلی‌پور در گفتگویی تفصیلی بیان داشت⇐نمی‌توان یک مدیر امنیتی را در مقام وزارت ارشاد منصوب کرد و انتظار رشد فرهنگ را داشت!/دولت در انتخاب وزیر ارشاد دچار اشتباه شد چون دولت روحانی اصلا به کار فرهنگی باور ندارد/فیلمنامه‌هایم درباره شعار سال بود یعنی اشتغال، تولید، بیکاری و قاچاق؛ ولی این مضامین نه الویت ارشاد است و نه الویت ارگانها!/یا فیلم اجتماعی بدون ارائه راه‌حل می‌سازند یا فیلم طنز با نگاه سطحی به مسائل جنسی-سیاسی!/یک مقوله مغفول مانده در سینمای ایران، فیلمسازی راجع به جهاد اکبر است

سینماروزان/آرش فهیم: علی ملاقلی‌پور به رغم اینکه فرزند مرحوم رسول ملاقلی پور است اما به هیچ وجه نمی‌توان به او برچسب «آقازاده» زد. چون بیش از آنکه متکی به «ژن خوب» باشد، اهل تلاش و کوشش است.

به گزارش سینماروزان و به نقل از «کیهان» به قول معروف با خاک صحنه خوردن و طی مراحل مختلف از دستیاری دوم و اول کارگردانی شروع کرد و چند فیلم کوتاه و مستند ساخت تا اینکه در سال 1393 نخستین فیلم سینمایی خود با عنوان «قندون جهیزیه» را خلق کرد. نگارش دو فیلمنامه با مضامین اجتماعی و همچنین آغاز ساخت یک فیلم مستند با عنوان «راه طی شده» درباره مهندس بازرگان، بهانه‌ای برای گفت وگو با علی ملاقلی پور شد.

– فیلم «قندون جهیزیه» فراتر از یک فیلم اول بود و همه منتظر فیلم‌های بعدی شما بودند. اما چرا با گذشت سه سال، هنوز هیچ فیلمی نساخته اید؟
یکی از دلایل خودم هستم. بعد از فیلم اول، پیشنهادات زیادی برای کارگردانی فیلم سینمایی و سریال شد. اما این فیلمنامه‌ها توسط دیگران نوشته شده بودند و احساس کردم آثاری نیستند که در شرایط کنونی خیلی راهگشای مردم باشند و باری از دوش جامعه بردارند یا راه حلی دهند. به همین خاطر قبول نکردم.
شرایط هم عامل دوم است. من طی این مدت دو فیلمنامه سینمایی نوشته‌ام. یکی درباره مسئله بیکاری و تعطیلی کارخانجات و… مسائلی از این دست که مبتلابه جامعه است. منتها مشکل این است که به همین راحتی سرمایه گذار برای تولید این فیلم پیدا نمی‌شود؛ نه سرمایه‌گذار خصوصی و نه سرمایه گذار دولتی. بیش از 90 درصد تهیه‌کنندگان بخش خصوصی، به سمت تولید فیلم طنز رفته‌اند. آن هم نه طنز هوشمندانه یا فکورانه بلکه طنز خیلی سطحی که در حد شوخی‌های سخیف هستند. برای من سخت است که خودم را راضی کنم که سمت این نوع کار طنز بروم. بخش دولتی هم، چه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی و چه برخی از ارگان‌هایی که کار فرهنگی می‌کنند و در این زمینه بودجه می‌دهند هم چند اولویت دارند که عموما دفاع مقدس است که فیلمنامه‌های من در این حوزه نیستند. اما فیلمنامه هایم راجع به شعار سال هستند و به موضوعاتی مثل اشتغال، تولید، بیکاری، قاچاق و … می‌پردازند. اما به نظر می‌رسد که برای هیچ یک از وزارتخانه‌ها و ارگان‌ها، شعار سال در اولویت نیست! البته ادعای این را ندارم که فیلمنامه من کامل و بی‌نقص است. علت رد شدن فیلمنامه اولم از سوی این نهادها هم این بوده که گفتند این فیلمنامه خیلی ملتهب است و حال خشنی دارد. بدیهی است که وقتی درباره بیکاری، تعطیلی کارخانجات، قاچاق کالا و بیم و امیدهای چرخه تولید حرف می‌زنیم، نمی‌توانیم فیلمی بسازیم که گل و بلبل باشد. به هر حال، هم باید بیم را نشان داد و هم امید را. در کل، موفق نشدم. یک فیلمنامه جدید هم همراه با یکی دیگر از دوستان نوشته ایم که محور آن عدالت اجتماعی و اقتصادی در جامعه است. پی گیر هستیم و امیدوارم که برای این طرح، اتفاقات بهتری بیفتد.

– فکر می‌کنید مشکل از کجاست؟ چرا برای تولید این گونه فیلم‌ها این همه مانع وجود دارد؟
مشکل سینمای ما این است که در آن دو گونه فیلم ساخته می‌شود. دسته اول فیلم‌های اجتماعی هستند که صرفا طرح موضوع می‌کنند و راه حل نمی‌دهند؛ یعنی سازندگان این فیلم‌ها یا از راه حل دادن فراری‌اند یا بلد نیستند. به نظر من دلیل دوم درست است. به دلیل اینکه در بین فیلمنامه نویس‌های سینمای ایران، میزان مطالعه پایین است. منظورم صرفا مطالعه رمان نیست، بلکه مطالعه افکار و اندیشه‌های مختلف بین نویسندگان سینمای ما کم است. از این باب برای طرح معضلات ساده در یک فیلم، نمی‌توانند راه حل بدهند که این نشان دهنده ضعف تفکر و دیدگاه است. البته مشکل را نباید فقط در خود سینما دید بلکه این ضعف ریشه در حوزه تفکر و اندیشه دارد. به این معنی که تولید تفکر یا نشر آن کم اتفاق می‌افتد یا اینکه ارتباط اندیشمندان صالح ما با سینماگران و فیلمنامه نویس‌ها کم شده است. به همین دلیل هم راه حل در فیلم‌ها نیست.
دسته دوم فیلم‌ها، آثار طنزی هستند که به شکل سطحی با مسائل سیاسی یا جنسی برخورد می‌کنند که این بدترین حالتی است که برای سینما اتفاق می‌افتد. چون سینما را از باب تفکر و اندیشه دور می‌کند و تماشاگر را سطحی بار می‌آورد.

– به نظرتان راه حل چیست؟ چطور می‌توان سینما را از این وضعیت نجات داد؟
یکی از راه حل‌ها، اصلاح مدیریت است. شخصی که به عنوان وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی انتخاب می‌شود باید سابقه کار فرهنگی و باور به تاثیرگذاری کار فرهنگی داشته باشد. نمی‌توان یک مدیر امنیتی را در مقام وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی منصوب کرد و انتظار رشد فرهنگ را داشت. دولت در انتخاب وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی دچار اشتباه شد. این اشتباه به این دلیل است که دولت آقای روحانی اصلا باور به کار فرهنگی ندارد. در دهه‌های آینده، یکی از مقاطعی که به خاطر غفلت از فرهنگ حتما بررسی خواهد شد، دوره آقای روحانی خواهد بود. عدم باور به مقوله تأثیرگذاری کار فرهنگی از سوی این دولت، لطمات خود را نشان خواهد داد. یکی از وظایف مدیریت فرهنگی باید این باشد که حوزه کتاب، نویسندگی و تولید اندیشه اسلامی و فرهنگ اصیل و سالم را به فیلمنامه‌نویس‌ها و کارگردان‌ها پیوند بزند. باید جمع‌هایی برگزار شود تا این‌ها همدیگر را پیدا کنند. مدیریت فرهنگی لزومی ندارد حتما بگوید درباره فلان موضوع فیلم بسازید. اما اگر بستر پیوند خوردن نویسندگان و فیلمسازان با اندیشمندان و متفکران صالح فراهم شود، مطمئن باشید که محصولی که در فیلم‌ها خواهید دید هم به سمت اندیشه اسلامی خواهد رفت، هم به اندیشمند شدن سینما کمک خواهد کرد و سینما از این سطحی و سخیف نگری فاصله خواهد گرفت.

– یکی از معضلات این روزهای سینمای ما همین طور هم که اشاره کردید، بحران تورم فیلم‌های کمدی سخیف است. اما چه ساختارهایی باعث چنین جریانی شده است؟
اگر شما فیلمی دردمندانه و دارای فکر و تحقیق ساخته باشید، حتی اگر دارای جذابیت برای مخاطب عام هم باشد در اکران به آن هیچ توجهی نمی‌شود. چون بیشترین تعداد سینماها حتی در روز شروع که معلوم نیست کدام فیلم بیشتر می‌فروشد در اختیار فیلم‌های کمدی سخیف قرار می‌گیرد، آن هم در بهترین ساعت‌ها. هم پخش‌کننده‌های دولتی و هم خصوصی در عرصه سینما با این کار خود در حال خط دادن به فیلمسازان هستند. یعنی خط می‌دهند که اگر این طوری فیلم بسازید، از تعداد سینماهای بیشتری برخوردار خواهید بود.
مسئله بعدی در مقوله تولید است. نمی‌گویم که دولت به طور مستقیم به فیلمسازها پول دهد، چون صحبت سر این است که دولت باید پای خودش را از سینما بیرون بکشد. اما سؤال این است که آیا دولت وظیفه حمایتی ندارد؟ دولت حتی از وام دادن کناره‌گیری می‌کند. متأسفانه کمترین بودجه برای وزارت ارشاد است و در حوزه سینما کمترین مباحث فکری انجام می‌شود؛ یعنی سینما حتی از حمایت فکری هم بی‌بهره است. وقتی راجع به مباحث فکری کمتر صحبت می‌شود اتفاق این است که اصلا فیلمنامه فرهنگی تولید نمی‌شود. این درحالی است که فرهنگ به قدری مهم است که روی افکار آدم‌ها و روش زندگی مردم تاثیر می‌گذارد. حتی اگر ادبیات فضای مجازی بین برخی از مردم صرفا به سمت شوخی‌های زشت رفته به این دلیل است که کار فرهنگی در حوزه‌های دیگر کم نشده است.

– فکر می‌کنید مهم‌ترین خلأ سینمای امروز ما در تولید چیست؟
یک مقوله مغفول مانده، فیلمسازی راجع به جهاد اکبر است. چیزی که به نظر من جامعه امروز ما به شدت به آن احتیاج دارد. چون انسان‌ها در روزگار ما زمین خورده نفس خودشان هستند و با این مسئله در جنگ‌اند. اما متأسفانه در سینمای ما کمترین تعداد فیلم درباره مقوله جنگ با نفس تولید شده است که این اشکال هم به فیلمنامه نویس‌ها بر می‌گردد، هم بدنه سینما و هم متولیان.

– به طور مشخص منظور شما از نمایش جهاد اکبر در سینما چیست؟
به طور مثال، انسانی که دچار اعتیاد است و یک فیلم می‌تواند این باور را به او منتقل کند که تو می‌توانی برگردی و زندگی سالمی داشته باشی. این یک نمونه خیلی کوچک است. هر فیلمی که به مخاطب خودش بگوید انسان می‌تواند از معضلات فکری و انحرافات اخلاقی پرهیز کند و به مسیر درست زندگی برگردد، در این مقوله می‌گنجد. باید دید مردم در چه زمینه‌های فکری و اخلاقی در رنج هستند و اگر روی همین نقاط در سینما کار کنیم، می‌توان کمک کرد که مردم باور قوی تری داشته باشند و با روحیه بهتری به زندگی بپردازند. حتی موضوعاتی مثل انفاق و اینکه مردم از حال مستضعف‌ها بی‌خبر نباشند، بیش از هر چیزی به یک باور درونی احتیاج دارد. یعنی اول باید روی مقوله گذشت کار کرد. حتی می‌توان این را گفت که اگر مردم انفاق نکنند و در زندگی اجتماعی خود گذشت و فداکاری نداشته باشند در صورت بروز جنگ هم نمی‌توانند شجاعت به خرج دهند و از کشور خود دفاع کنند. اگر می‌خواهیم مردمی داشته باشیم که در جنگ، دست به فداکاری بزنند و روحیه شهادت داشته باشند، ابتدا باید در جامعه شهری از مال و عمر خود بتوانند بگذرند.




درددلهای صادقانه مسعود کرامتي⇐یك خاطره بسيار چرك از تلويزيون دارم/تلویزیون بر تیزر ۵۰ ثانیه‌ای روغن موتور «بهران» نزدیک به ۱۲ مورد اصلاحیه زد!!!/وقتی متن‌هاي «شهر موش ها» آمد، به نظرم كار بيهوده و بي‌مزه‌اي بود كه حرف چنداني براي گفتن نداشت/ملاقلی‌پور گمان داشت من از آن دسته آدم‌هاي روشنفكر ليسانسه‌ام كه ادا و اصول خودم را دارم/نبود سانسور باعث رشد سینمای کودک دهه ۶۰ شد/«بادکنک سفید» را تازه بعد از بازگشت از کن تحویل گرفتند/سریال آخرم نابود شد

سینماروزان: مسعود کرامتی از جمله فارغ التحصیلان تئاتر است که قرارگیری در کانون تحولات پس از پیروزی انتقلاب اسلامی موجب شد به سمت تلویزیون و بعدتر سینما کشیده شود.

به گزارش سینماروزان کرامتی از آن دسته تئاتریهایی است که از بازیگری تا کارگردانی را از سینما تا تلویزیون تجربه کرد و آثاری را ساخت مانند سریال «خانه ما» یا فیلم «پاتال و آرزوهای کوچک» که به نوبه خود خاطره انگیزند.

این بازیگر-کارگردان که در سالهای اخیر کم کارتر از گذشته شده است در گفتگویی تفصیلی با «اعتماد» کوشیده به مرور کارنامه هنری خویش در برهه های زمانی مختلف بپردازد.

متن کامل گفتگوی کرامتی را بخوانید:

در اين سال‌ها نشان داديد تمايل چنداني به نمايش خودتان نداريد، اين مساله تعمدي است يا شرايط كاري شما را به اين سمت و سو كشانده است؟

اصولا تمايل چنداني به نمايش خودم ندارم. شايد دليل عمده‌اش اين است كه در طول سال‌هاي گذشته طرح‌ها و ايده‌هايي داشتم كه به نتيجه نرسيد و همه‌چيز سخت شد. هر طرح و ايده‌اي كه داشتم نتوانستم به اجرا برسانم و به همين خاطر چه در عرصه كارگرداني و چه بازيگري به آدمي تبديل شدم كه منتظر پيشنهاد ديگران است. شما وقتي منتظر پيشنهاد ديگران مي‌مانيد، يكسري پيشنهادات درهم سراغ‌تان مي‌آيد. واقعيت اين است كه من هم نمي‌توانم هر كاري را بپذيرم و براي خودم خط قرمزهايي دارم كه وارد هر حيطه‌اي نشوم.

در دانشگاه هنرهاي نمايشي خوانديد، براي ورود به عرصه تئاتر اين رشته را انتخاب كرديد يا تحصيل در اين رشته براي‌تان جذابيت داشت؟

من سال ٥٦ يعني قبل از انقلاب، وارد دانشگاه شدم و به قطعيت و شدت هم تئاتر را دوست داشتم. اين را هم بگويم كه واقعا قبل از انقلاب براي ما و خيلي از دوستان‌مان، تئاتر خيلي جدي‌تر از حالا بود و شأن و اعتبار ويژه‌اي داشت.
در واقع شهرت به معناي رايج در سينما، در حيطه تئاتر اتفاق نمي‌افتاد و شأن و اعتبار تئاتر اصلا قابل مقايسه با سينما نبود. همان زمان در سينما انگشت‌شمار آدم‌هايي بودند كه فيلم‌هاي خاص و نويي مي‌ساختند، اما عمده فعاليت‌هاي تئاتري‌ها اعتبار داشت (منظورم اعتبار فرهنگي است). آن روزها بيشتر كساني كه در سينما كار مي‌كردند ربطي به تئاتر نداشتند. پس از آن، متاسفانه همه اين تعاريف به هم ريخت. به نوعي جايگاه و شأن اجتماعي و اعتبار خيلي از مفاهيم و فعاليت‌ها كه اتفاقا فرهنگ و اخلاق هم شامل آنها مي‌شود، در ظرف عجيب و غريبي ريخته شد و حالا تركيب و ملغمه‌اي از همه اين مفاهيم باقي مانده است. در اين ميان از اعتبار تئاتر هم كورسويي بيشتر باقي نمانده است. با اين همه امروز وقتي درباره تئاتر حرف مي‌زنيم، برخي براي اين هنر اعتبار فرهنگي قايلند اما واقعيت جامعه ما اين است كه تلويزيون و سينما در آن نقش پر رنگ‌تري دارند.

هم دوره‌هاي‌تان آن روزها در دانشگاه چه كساني بودند؟

با يكي دو سال اختلاف، آتيلاپسياني، علي عمراني، رويا تيموريان، مسعود رايگان، گوهر خيرانديش و حسن پورشيرازي و خيلي‌هاي ديگر كه بعد از گذشت اين همه سال به صورت دقيق در خاطرم نيست.

به نظر مي‌رسد نسلي كه آن روزها تئاتر را به صورت حرفه‌اي تجربه مي‌كردند، موفق‌تر از نسل جوان تئاتر در اين روزها هستند.

بله اما نكته‌اي كه وجود دارد اين است كه اگر امروز رزومه تك‌تك آن آدم‌هاي حرفه‌اي را در دايره بريزيم، با جزييات نگاه و بالا و پايين كنيم، كارهايي به چشم مي‌خورد كه در شأن‌شان نبوده اما انجام داده‌اند.

يعني مجبور شدند به اين كارها تن بدهند؟

متاسفانه فضا، فضاي غريبي است. اجبار صد در صد، نقش عمده‌اي در پذيرفتن برخي كارها دارد اما يكي از زمينه‌ها و پارامترهايي كه اجبار را به وجود مي‌آورد، مسائل اقتصادي است كه به نوعي ابزار مناسبي براي توجيه كارهاي بدي است كه دوستان مي‌كنند.

اما اگر بخواهيم واقع‌بينانه به اين مساله نگاه كنيم انگار خيلي از هنرمندان هم نسل شما به شرايط پيش آمده در هنر تن داده‌اند و مقاومت و ايستادگي نمي‌كنند.

مي‌دانيد چرا؟ چون نمي‌شود جلوي اين شرايط را گرفت. ما در شرايطي در ايران زندگي مي‌كنيم كه همه‌چيزمان دولتي است و تعارف هم نداريم. چرا اوضاع اقتصادي ما بد است؟ چون پول نفت كم شده است و حالا بايد جامعه به تكاپو بيفتد و راه ديگري براي تامين نيازهاي خود پيدا كند. زماني كه پول نفت چشمگير بود، به اندازه زيادي بريز و بپاش مي‌شد و خيلي وقت‌ها به باد و يغما مي‌رفت. اين پول تا سال‌ها در همه بخش‌هاي جامعه ما تعيين‌كننده بود. بسياري از پروژه‌ها در اين سال‌ها با پول دولت به سرانجام رسيده است. البته كه من آدم متخصصي در اين زمينه نيستم اما كليت ماجرا را مي‌فهمم. حالا تصور كنيد همچنان عرصه فرهنگ و هنر با همان شيوه دولتي مديريت مي‌شود. ممكن است بخش خصوصي در اين سال‌ها فعال شده باشد اما همان هم به يك نهاد دولتي وصل است و در نهايت هنوز دولت تعيين مي‌كند چه كار كنيم و چه كار نكنيم. وجود نظام‌مندي در جامعه مساله‌اي طبيعي است اما ميزان دخالت دولت در همه امور در ديگر كشورهاي دنيا به اين اندازه نيست. شما بهتر از من مي‌دانيد كه در كشور ما فيلم‌هاي مجوزداري ساخته شدند كه امكان اكران براي‌شان فراهم نشده است. يا اينكه فيلمي اكران شده و گروهي آن را از روي پرده پايين كشيدند. چطور مي‌شود در مقابل چنين اتفاقاتي مقاومت كرد؟ همين چيزهايي كه تا امروز به دست آورديم هم از همين مقاومت مي‌آيد و بايد بي‌تعارف بگويم اگر مقاومت‌ها نبود وضعيت فرهنگ و هنر از چيزي كه امروز مي‌بينيد اسفناك‌تر بود.

برگرديم به روزهاي اول كاري‌تان در سينما، نخستين بار با شهر موش‌ها وارد سينما شديد.با توجه به تنوع و پراكندگي موضوعات در كارنامه كاري‌تان، از ابتدا آمده بوديد كه در سينماي كودك كار كنيد؟

«شهر موش‌ها» اتفاق خاصي براي ما بود. ما گروهي بوديم كه «مدرسه موش‌ها» را با همكاري ايرج طهماسب، حميد جبلي، مرضيه برومند، مرحوم كامبيز صميمي مفخم، فاطمه معتمدآريا، راضيه برومند و آزاده پورمختار براي تلويزيون ساختيم و در آن مجموعه من دستيار و عروسك گردان بودم.

پيش از «مدرسه موش‌ها» هم تجربه كار عروسكي داشتيد؟

بله. مرحوم اردشير كشاورزي نخستين بار پيشنهاد همكاري در يك كار عروسكي را داد. به او گفتم كار عروسكي بلد نيستم و همان زمان هم عمده فعاليت و تمركزم در حوزه تئاتر بود. اما خوب در نهايت تصميم گرفتم كار عروسكي را تجربه كنم.

مجبور شديد؟

آن روزها يعني اوايل دهه ٦٠، نظارت بر تئاترها زياد شد. خيلي از متن‌ها را قلع و قمع كردند و تئاتر گرفتار سانسورهاي عجيب و غريب شد. مثلا حتي نمي‌شد اسم برتولت برشت را بياوريم. ما هم به عنوان جوان‌هايي كه تازه كار تئاتر را شروع كرده بوديم، در اين فضا سرخورده شديم. شايد همين سرخوردگي من را به سمت و سوي كار كودك كشاند.

در نهايت پيشنهاد اردشير كشاورزي را پذيرفتيد؟

بله، كار كودك خيلي درگير سانسور نبود و مي‌توانستم با خيال راحت‌تري كار كنم. پيشنهاد او را پذيرفتم و پنج قصه از مثنوي معنوي را با تكنيك سايه بازي در سالن كانون خيابان وزرا روي صحنه برديم، آن روزها دقيقا فروردين ماه سال ٦٠ بود.

اجراي نمايش‌ها در آن دوران كه به طور كامل منتفي نشده بود؟

نه اما محدوديتي كه يكباره در مورد اجراها به وجود آمد به تئاتر خيلي لطمه زد. مي‌توانم بگويم يكي از عوامل پرتاب هنرمندان تئاتر به سينما در آن روزها همين بود. تئاتري‌ها روزهاي اوايل دهه ٦٠ از تئاتر دلزده شدند و دنبال راه‌هاي ديگر رفتند. من هم تئاتر عروسكي را تجربه كردم و ديدم فضا و جهان جالبي دارد. در ادامه با اردشير، كار عروسكي ديگري به نام «كرم شب تاب» را براي تلويزيون ضبط كرديم و بعد هم يك روز خانم برومند با من تماس گرفت و براي حضور در يك كار عروسكي زنده تك قسمتي پيشنهاد همكاري داد. كاري به نام «يك، دو، همه با هم». اين كار با همكاري راضيه برومند، بهرام شاه محمدلو، سعيد پورصميمي، ميترا فتحي و… در واحد نمايش ساخته شد و بعد از آن بلافاصله «مدرسه موش‌ها» را شروع كرديم و من در جمع دوستان واحد نمايش ماندم.

آن موقع فضاي تلويزيون به نسبت سينما و تئاتر بازتر بود؟

نه، كار كودك به خاطر داشتن جهاني متفاوت سخت‌گيري ديگر كارها را نداشت. اتفاقا همان سال‌ها يك خاطره بسيار چرك از تلويزيون دارم كه به خاطر آن هنوز كه هنوز است جرات نمي‌كنم طرحي به تلويزيون ارايه كنم. جرات نكردن به معناي ترسيدن نيست بلكه به معني شيوه برخورد است. برخوردي كه ديوانه‌ام كرده بود. جوري طرح ما را رد كردند كه فكر كردم شانس آورديم ما را زندان نبردند! اتفاقا همان دهه ٦٠ هم در تلويزيون فضاي غريبي بود.

نگفتيد مجموعه «شهر موش‌ها» چطور به يك فيلم سينمايي تبديل شد؟

همان روزهايي كه «مدرسه موش‌ها» را براي تلويزيون مي‌ساختيم، بنياد تازه تاسيس سينمايي فارابي توليد فيلم را آغاز كرده بود. آن روزها كيانوش عياري، كيومرث پوراحمد و مرحوم جلال مقدم تجربه‌هايي در اين زمينه كسب كرده بودند. در نهايت فارابي به برومند پيشنهاد ساخت نسخه سينمايي «مدرسه موش ها» را داد و من هم وارد سينما شدم.

با اين همه در حوزه كودك خيلي دوام نياورديد، چرا؟

در همان مقطعي كه وارد كار عروسكي شدم، «خونه مادربزرگه» را براي تلويزيون كار كردم. پايان آن مجموعه به نظرم رسيد ما در كار عروسكي هم به جاي جلو رفتن، مدام در حال دست و پا زدنيم. اين بخش جذابيتش را برايم از دست داد. آن موقع، فضا كمي تغيير كرده بود و مي‌توانستم حوزه تلويزيون و سينما را فارغ از كار كودك تجربه كنم. به همين خاطر به واسطه محمدرضا عليقلي، من و رسول ملاقلي‌پور با هم آشنا شديم و فيلم سينمايي «افق» نخستين
همكاري مان شد.

تغيير جهت از كار كودك به سمت و سوي ديگر، كار سختي نبود؟

چرا فكر مي‌كنيد من نمي‌توانستم فضاي فيلم «افق» را درك كنم؟ شايد باورتان نشود، آن موقع كه متن‌هاي مجموعه «شهر موش ها» آمد و براي تمرين با بچه‌ها دور هم جمع شديم، من از همه خداحافظي كردم و گفتم نمي‌توانم اين كار را انجام دهم. به نظرم كار بيهوده و بي‌مزه‌اي بود كه حرف چنداني براي گفتن نداشت. در نهايت گفتند نمي‌خواهد بازي كنيد و به عنوان دستيار با پروژه همكاري كن.

به نظر مي‌رسد به لحاظ روحي آدم جدي و تلخي باشيد!

خودم بايد بگويم؟

خودتان هم مي‌توانيد بگوييد، اما يك تلخي هميشگي همراه‌تان است كه از آن لذت مي‌بريد.

اگر اين مساله را از ديگران بپرسيد بهتر از من مي‌توانند نظر بدهند. اما به طور كلي واقعا بعضي وقت‌ها از شادي بيهوده عصباني مي‌شوم و اصطلاحي هم دارم كه مي‌گويم «چه خبره كه بايد آنقدر شاد باشيم؟» بد نيست نگاهي به دور و برمان بيندازيم و ببينيم هر روز چه اتفاقاتي مي‌افتد. مثلا بعضي وقت‌ها گوينده‌هاي راديو آنچنان در تزريق خوشي بيهوده تلاش مي‌كنند كه اگر نداني فكر مي‌كني صداي‌شان را از كجا براي شنوندگان مخابره مي‌كنند!

اين تلخي ذاتي باعث مي‌شود در ايفاي بعضي نقش‌ها موفق‌تر باشيد، نقش‌هايي كه به خودتان شبيه‌تر است.

به نظرم بازيگري يعني اينكه خودت را بازي كني. منظورم اين نيست كه خودت باشي، يعني هر آنچه به عنوان يك پرسوناژ به من پيشنهاد مي‌شود بايد در نهايت از خودم عبور دهم. به دنبال راهي مي‌گردم كه كاراكتر را به تيپي تبديل و به لحاظ فيزيكي چيزهاي خاصي برايش پيدا و حتي صداسازي كنم. همه اينها از يك دروني بيرون مي‌آيد كه آن درون تويي. مثلا مي‌گويند فلاني بازيگر خوبي نيست چون همه نقش‌ها را شبيه هم بازي مي‌كند اما من مي‌خواهم بگويم اين مساله امري مرسوم و متداول در دنياست. مثلا آل‌پاچينو «سرپيكو» و آل‌پاچينو «پدرخوانده» دو آدم متفاوتند؟ شايد! ولي شما آل‌پاچينو را در هردوي اين كاراكترها مي‌بينيد. مثلا جنس بازي او با كسي مثل داستين هافمن فرق مي‌كند چون او آل‌پاچينو است و خودش ربطي به داستين هافمن ندارد. جنس بازي همان چيزي است كه من روي آن تاكيد مي‌كنم.

با اين ميزان واقع بيني خورديد به پست آدمي احساساتي به نام رسول ملاقلي‌پور كه نوسانات روحي‌اش با شما قابل مقايسه نيست.

ابتدا به ساكن اصلا فكر نمي‌كردم بتوانم با ملاقلي‌پور كار كنم.

نخستين مواجهه‌تان با او چطور بود؟

اصلا خوب نبود. دعوا و بحثي با هم نكرديم اما از او خوشم نيامده بود و بعدها فهميديم هر دو براي هم دافعه‌اي داشتيم. اما بعد از مدتي كه آن هم داستاني براي خودش دارد، طوري ما رفيق شديم كه خودم اصلا باورم نمي‌شد چطور مي‌توانم آنقدر راحت با اين آدم زندگي كنم. وقتي با كسي رفيق مي‌شوي به نوعي زندگي‌ات را از روي ميل و رغبت با او قسمت مي‌كني. ارتباط ميان ما خيلي زياد و عميق شد و ادامه پيدا كرد. بعدها وقتي با هم صميمي‌تر شديم، فهميدم اين آدم صراحت لهجه‌اي دارد و ادا درنمي‌آورد و خودش است. در عين حال رفتارش شخصي بود و ممكن بود در برخي مواقع شيوه‌اش مطلوب من نباشد. اما همين كه خودش بود، شخصيتش را براي من دوست‌داشتني كرد. اگر با رفتارش مشكل داشتم، مي‌توانستم به راحتي انتقادم را به او بگويم. اين صراحت لهجه من براي او هم جذاب بود. به من مي‌گفت ابتداي آشنايي‌مان فكر مي‌كرده من از آن دسته آدم‌هاي روشنفكر ليسانسه‌ام كه ادا و اصول خودم را دارم و مي‌خواهم براي او قيافه بگيرم اما در ادامه متوجه شده اين‌طور نيست.

رفاقت‌تان باعث شد براي ملاقلي‌پور بازي كنيد؟

شايد يك بخشي از بازي من به رفاقت مان مربوط مي‌شد اما واقعيت اين است كه سر فيلم «افق» اصلا دنبال بازي نبودم و برايم جذاب هم نبود. براي دستياري در آن فيلم من براي رسول يكسري شرط گذاشتم. شاكي شد و گفت تو چه كاره‌اي كه براي من شرط بگذاري، من دستيار توام يا تو دستيار من؟

شروطي كه گذاشتيد چه بود؟

از او خواستم كاملا در جريان دكوپاژ فيلم قرار بگيرم و من با بازيگرها تمرين كنم. در مقابل هر جايي كه راه را اشتباه رفتم، حتي در جمع اشتباهم را گوشزد كند. مي‌خواستم به معني درست كلمه دستيار كارگردان باشم. بعدها فهميدم انتظاراتم در سينماي ايران با معني دستيار در عرف فاصله داشت. اصلا چنين تعريفي از دستيار تا آن روز در سينماي ما وجود نداشت. يك ماه از فيلمبرداري گذشته بود و يك روز من با يكي از بازيگرها صحنه‌اي را تمرين مي‌كردم. مجبور شدم خودم آن صحنه را بازي كنم. رسول اين صحنه را ديد و يكي دو روز بعد گفت تو چرا خودت بازي نمي‌كني؟ «افق» كه تمام شد، هفت، هشت ماه بعد، يك روز قصه «مجنون» را برايم تعريف كرد و نقشي هم براي من در نظر گرفته بود. به نظرم قصه «مجنون» در سينماي آن موقع ما خيلي جسورانه بود. ما در سينماي بعد از انقلاب مشابه اين قصه كمتر داشتيم.

از فيلم «سفر به چزابه» به بعد اما ارتباط كاري شما قطع شد. اين قطع همكاري خودخواسته بود؟

به‌شدت خودخواسته بود. با هم حرف زديم و خداحافظي كرديم.

بعد از آن بود كه تصميم گرفتيد خودتان فيلم بسازيد؟

بله، فيلم «پاتال و آرزوهاي كوچك» را ساختم.

چرا دوباره به فضاي كار كودك برگشتيد؟

من با فضاي كودك پيش از اين ارتباط داشتم و قرار بود فيلمي در اين حوزه بسازم. وقتي «افق» را با رسول ملاقلي‌پور كار كردم، بلافاصله با وحيد نيكخواه‌آزاد يك ميني‌سريال چهار، پنج قسمتي را كار كرديم كه تك‌دوربين بود و دكوپاژ داشت و از شكل و شمايل استوديويي و با كارهاي تلويزيوني آن موقع فاصله داشت. اين سريال زمينه‌اي شد كه نيكخواه به عنوان تهيه‌كننده بخش خصوصي به من اعتماد كند و نخستين فيلمم را بسازم.

آن سال‌ها وضعيت سينماي كودك نسبت به كل سينما، متفاوت بود. فيلم‌هاي خوبي ساخته شد و سينماي كودك حرفي براي گفتن داشت.

فضاي سانسوري كه در تئاتر و سينما بود، در سينماي كودك وجود نداشت. در سينماي كودك فضا بازتر بود. آدم‌هاي بيشتري به سمت اين سينما آمده بودند و مي‌شد كارهايي كرد. مثلا آواز خواندن به اين معنايي كه الان در سينما و تلويزيون وجود دارد، ممنوع بود. شما الان را نگاه نكنيد كه همه سريال‌هاي تلويزيون خواننده دارد، آن موقع از اين خبرها نبود. اما به واسطه فضاي فانتزي و شاد كودكانه، مي‌توانستيم ترانه‌هاي ريتميك را وارد كار كنيم و به نظرم اين امكان در جذب مخاطب و رونق گرفتن سينما موثر بود. شايد همين مساله سبب كوچ خيلي از هنرمندان به سينماي كودك و رونق گرفتن اين حوزه بود. بعد از پايان جنگ و با باز شدن فضا، سينما هم امتيازاتي به دست آورد. برخوردها كمتر و يكسري خط قرمزها دورتر شد و خيلي‌ها به سمت سينما آمدند و سينماي كودك در ادامه از بين رفت.

محدوديت‌هايي كه از آن حرف مي‌زنيد چقدر برآمده از جامعه بود و چقدر تحت‌تاثير مديريت فرهنگي بود؟ به هر حال در آن موقعيت جامعه درگير جنگ بود و حوزه فرهنگ و هنر چندان مورد توجه قرار نمي‌گرفت.

مديريت ما دو نوع است؛ مديريت خرد و مديريت كلان. در واقع مديريت كلان پوست مديران خود را كنده‌اند. مثلا در حال حاضر هر چقدر پنبه معاون وزارت ارشاد را بزنند، كاري از او برنمي‌آيد. در واقع او مقصر نيست اما تحت فشار است. پس منظور من مديريت كلان است. همان دوره سيد محمد بهشتي در بنياد سينمايي فارابي حضور داشت و بهترين دوران سينما را رقم زد. اتفاقا بهشتي از فضاي باز ايجاد شده به خوبي استفاده كرد و تمركزش را بر سينما گذاشت و از آن حمايت كرد. همين حمايت‌ها سبب رشد سينما در آن دوران شد. او مي‌توانست محدوديت‌هايي را كه وجود داشت، اعمال كند اما مثبت عمل كرد و نتايجش هم مشخص است. اصلا سينماي كودك در همان فضاي جنگ رشد كرد. سينماي كودك از سال ٦١ به بعد به صورت كند و پله پله بالا رفت و بعد از پايان جنگ فوران كرد. اين وضعيت تا اواسط دهه ٧٠ ادامه داد و بعد فروكش كرد. آن فوران و جهش هم باعث شد همه به اين سمت و سو هجوم بياورند.

شما هم تحت تاثير همين فضا بوديد؟

بله، شخصا فكر مي‌كنم از همگاني شدن سينماي كودك و شلوغ شدن اين حوزه بد استفاده شد و اين امكان به هرز رفت. در ادامه بعضي از فيلم‌هاي كودك مبتذل شد و به سمتي رفت كه بد و چرك بود.

شما يك دوره‌اي هم موسسه‌اي به نام كارنامك داشتيد، در آنجا چه مي‌كرديد؟

بحث مان تمركز روي تبليغات بود. نخستين كار جدي‌اي كه در اين موسسه صورت گرفت، تيزر روغن موتور بهران بود كه من ساختم. همان اسب معروف. اين تيزر حدود ٥٠ ثانيه بود كه تلويزيون به آن ١٢ مورد اصلاحيه زد. آن موقع نخستين سوالي كه از من كردند اين بود كه اين تبليغ اسب است يا روغن موتور؟ من گفتم شما چه كار داريد، كسي بيرون پول داده و من هم درباره روغن موتور تبليغ ساختم. شعار اين تيزر اين بود: «سرعت، قدرت، اطمينان، با روغن موتور بهران، با بهران بهتر و مطمئن‌تر برانيد» اين تنها نريشن ٥٠ ثانيه بود. بعد هم اين قسمت نريشن از تيزر درآمد. به من گفتند تو مي‌گويي «سرعت، دقت و اطمينان» مگر روغن موتور باعث سرعت مي‌شود؟ جواب من اين بود كه اين فقط يك تبليغ است! اما قانع نشدند و به همراه چهار تا شيهه اسب، همه را حذف كردند. آن موقع تلويزيون خيلي گيرهاي عجيب و غريب داشت. مي‌گفتند در تلويزيون جمهوري اسلامي اصلا قرار نيست دروغ گفته شود.

آن موقع كه اين تيزرها را مي‌ساختيد، آخرين تجربه همكاري‌تان با تلويزيون همان كارهاي عروسكي و مدرسه موش‌ها بود؟

بله، اصلا با تلويزيون كار نكردم تا سال ٧٥ كه «پزشكان» را ساختم. ما سه سريال در دفترمان ساختيم، «پزشكان»، «خانه ما» و «كمين».

در سريال‌سازي چقدر دچار سانسور شديد؟

خيلي زياد نبود. زماني كه «خانه ما» را كار كرديم، مديران وقت شبكه سه از ما حمايت كردند. دراين سريال براي نخستين بار رابطه والدين با بچه‌ها خيلي صميمانه به تصوير كشيده شد. والدين با بچه‌ها شوخي مي‌كردند. در حالي كه پيش از اين سريال، بچه‌ها مدام در مقابل خواسته‌هاي پدر و مادر چشم مي‌گفتند و سرشان پايين بود. اما ما اين فضا را شكستيم و اين هم به واسطه حمايت مديران وقت سريال و مدير وقت شبكه سه آقاي صافي امكان‌پذير شد. اين جو‌سازي وجود داشت كه در اين سريال هيچ كدام از شوونات خانواده رعايت نشده است. يك سال و نيم بعد از «خانه ما»، سريال «كمين» را كار كردم اما بعد كمي از تلويزيون فاصله گرفتم. اما سال ٨١ سريالي به نام «روشنايي‌هاي شهر» ساختم كه به زعم خودم بهترين كارم در سريال‌سازي بود. متاسفانه به قدري با اين سريال بد برخورد و در ساعت نامناسبي پخش شد كه تقريبا هيچ كس آن را نديد. ممكن است «خانه ما» با اقبال عمومي مواجه شده باشد اما «روشنايي‌هاي شهر» جزو سريال‌هايي بود كه دلم برايش مي‌سوزد چون واقعا نابود شد.

چرا اين كار را با «روشنايي‌هاي شهر» كردند؟

زمان پخش سريال با جام جهاني يكي شد. خيلي وقت‌ها آن را پخش نمي‌كردند و به جاي آن فوتبال نشان مي‌دادند. بعضي وقت‌ها ساعت پخش را تغيير مي‌دادند، مثلا من براي اين سريال سه تيزر ساختم. باورتان نمي‌شود، يكي از تيزرهايم فقط تصوير و موسيقي بود و اسم سريال مي‌آمد. چيز ديگري نداشت. اين تيزر را يك بار پخش كردند و بعد جلويش را گرفتند. گفتند چرا كسي در اين تيزر حرف نمي‌زند! تيزر دوم را ساختم و گفتند خوب نيست، سومي را هم ساختم و هر چه مي‌خواستند رعايت كردم، اما گفتند تيزر بايد كمي خنده‌دار و كمدي باشد. جالب اينجاست اين سريال تلخ بود و با مرگ شروع مي‌شد! من هم در نهايت عصباني شدم و گفتم اصلا تيزر نمي‌سازم و نمي‌خواهم پخش كنيد. بعدا در مصاحبه‌اي در شبكه دو خطاب به مديران اين شبكه گفتم آقايان خيلي هم سخت نيست. ما قبلا مي‌خواستيم كانالي عوض كنيم بايد از روي صندلي بلند مي‌شديم و كانال را تغيير مي‌داديم، الان كنترلي وجود دارد و به راحتي مي‌توانيد كانال را عوض كنيد و ببينيد شبكه سه كه شبكه داخلي خودمان هم هست چطور سريال‌هاي‌شان را حمايت مي‌كنند. يادم است جلسه نقد و بررسي اين سريال با حضور اكبر عالمي برگزار شد و او جلوي دوربين گفت وقتي براي نقد اين سريال دعوت شده حتي يك فريم آن را هم نديده بود. در نهايت تلويزيون دي‌وي‌دي‌هاي اين سريال را به دستش رسانده و آنقدر برايش جذاب بود كه ٢٤ قسمت را در دو روز پشت سر هم ديد. او جلوي دوربين گفت من اگر جاي مديريت شبكه دو بودم همين الان اين سريال را پخش مي‌كردم.

با همه اين فعاليت‌ها انتظار مي‌رفت بيشتر از اينها ديده شويد و در سينما و تلويزيون حضور داشته باشيد، اما به نظر مي‌رسد شيوه حركت‌تان آهسته و پيوسته است.

از اين مدل بدم نمي‌آيد اما اگر در يك مقطعي بتوانم چهار نقش خوب در طول يك سال بازي كنم، چراكه نه، اين شيوه را انتخاب مي‌كنم. ديده شدن و حضور هميشه، برايم اولويت نيست. نمي‌خواهم در بورس باشم. من كارم را مي‌كنم و طبيعي است كه عده‌اي مرا ببينند و عده‌اي هم نبينند. خوشبختانه كارهايي كه كردم اكثريت قريب به اتفاق ديده شده است. در حوزه بازيگري حساسيت‌هايي هم دارم چرا كه بالاخره آدم روي پرده است و ديده مي‌شود. فكر مي‌كنم قضاوتي كه مردم دارند خيلي مهم است. دوست دارم همين الان هم اگر قرار است به عنوان بازيگر حتي يك نفر من را بشناسد، آن يك نفر قطعا خاطره خوبي از حضورم در سينما و تلويزيون داشته باشد.

وضعيت بازيگري در اين روزها خلاف چيزي است كه شما مي‌گوييد، يعني هر كس كه بيشتر ادا درمي آورد، بيشتر ديده مي‌شود و مورد توجه منتقدان قرار مي‌گيرد و پيشنهادهايش هم بيشتر است؛ ولو اينكه خودش را در بيشتر آثار تكرار كند.

من خيلي نمي‌توانم در مورد بازيگري اظهارنظر كنم چون خيلي از فيلم‌ها را نديدم. اما در مورد برخي بازيگرها كه مورد توجه قرار مي‌گيرند، مساله اين است كه هر كس راه معمول و متداول را طي كند، پا در مسير كم خطرتري گذاشته و بيشتر مورد توجه قرار مي‌گيرد. آن فرد تا مدت‌ها مي‌تواند در اين شرايط مانور بدهد و تحسين منتقدان را برانگيزد. اما قبول دارم متاسفانه اوضاع نقد ما چندان خوب نيست. شاهد هم دارم. مثلا وقتي كه جعفر پناهي فيلم «بادكنك سفيد» را ساخت من فيلم را در جشنواره كودك آن سال نديدم. هيچ كس فيلم را در آن جشنواره تحويل نگرفت و حتي كانديدا هم نشد و يك نفر هم درباره آن حرف نزد. تا اينكه فيلم به جشنواره كن راه پيدا كرد، انگار مهم‌ترين فيلم تاريخ سينماي ايران ساخته شده است، منتقدان و سينماگران با فيلم نوعي برخورد كردند كه حيرت‌آور بود. پيش از اين هيچ روزنامه و مجله‌اي درباره آن حرف نزده بود. تازه وقتي فيلم برگشت دهن همه آب افتاد. اين وضعيت نقد ما است و امروز هم تفاوتي با آن سال‌ها ندارد.

اگر از مسيري كه تا اينجا طي كرديد برگرديد چه مي‌كنيد؟

نمي دانم واقعا!

دوست نداريد روي يك حوزه بيشتر تمركز كنيد؟

واقعيت اين است كه وقتي من رفتم تئاتر بخوانم انتخابم با يك عمد و ميل و رغبتي همراه بود، حواسم بود مي‌خواهم چه كار كنم. اما در عرصه كارگرداني نتوانستم ذهنيت خودم را بسازم. خيلي طرح‌ها داشتم كه اجازه نگرفتند و من كم كم كارگرداني را رها كردم. اما بازيگري را دوست دارم و وقتي موقعيتي پيش بيايد بدم نمي‌آيد اين حوزه را تجربه كنم. دوست دارم اين تجربه خاص را چه در تئاتر و چه در سينما داشته باشم. اما اگر برگردم هيچ‌كدام از اين كارها را كنار نمي‌گذارم. شايد بخشي از اين ماجرا شخصي است. من خيلي جاها وا دادم و كنار كشيدم. رويم را آن طرف كردم. وقتي طرح و ايده‌اي بردم با نخستين برخورد تندي كه ديدم، پس كشيدم و طرح را كنار گذاشتم. نمي‌دانم اگر برگردم، سماجت بيشتري به خرج مي‌دهم با نه.

 




کارگردان «کیف انگلیسی» و «کلاه پهلوی» با انتقاد از وضعیت سینمای جنگ ایران بیان کرد⇐بهترين فيلم‌هاي جنگی ما مثل «از کرخه تا راين» درباره جنگ نيستند و مصائب پس از جنگ را نشان می‌دهند/در دوران جنگ هشت ساله، سينماي جنگ سهم کوچکي در تشويق مردم براي دفاع داشت!/فیلمسازان ما به‌جای تأکید بر پویایی دراماتیک جنگ مدام روي خرابي‌هاي جنگ تأکيد مي‌کنند!/ اصلي‌ترين وجه ژانر جنگ قهرمان‌محوری است که در سینمای ما وجود ندارد/نگذاشتند فیلم جنگی بسازم چون نمی‌خواستم وصيت نوشتن و پشت بي‌سيم «ياسر ياسر» گفتن را بدون بار دراماتيک به هم گره بزنم!

سینماروزان/جواد محرمی: رهبر معظم انقلاب در ديدار اخير دست‌اندركاران ستاد راهيان نور با ايشان براي چندمين بار درباره توليد آثار هنري ضدجنگ هشدار دادند: «بي‌توجهي به دوران دفاع مقدس يا حرکت در جهت مخالف آن از بين بردن ثروت ملي تاريخ‌ساز ملت است و مسئولان بايد در اين خصوص مراقب باشند. برخي دو مقوله را با يکديگر اشتباه مي‌گيرند، در اينکه جنگ خشن و خسارت‌بار است، شکي نيست، اما سؤال مهم اين است که اگر ملتي مورد تهاجم قرار گيرد ولي نيرو و قدرت خود را به ميدان نياورد، چه اتفاقي خواهد افتاد؟ افراد و جريان‌هايي که تلاش دارند دفاع مقدس را کمرنگ کنند يا بر ضد آن سخن بگويند، همانند کساني هستند که کتاب‌هاي خطي نفيس يک ملت را آتش بزنند يا ثروت نفت يک ملت را به دريا بريزند.»

به گزارش سینماروزان و به نقل از «جوان» نگاه روشنفکري متأسفانه در مقطعي به شدت بر سينماي جنگ ما هم تأثيرگذار بوده است. فيلمسازان ما همواره آنقدر از اينکه به آنها برچسب پروپاگانداساز بزنند، پرهيز داشته‌اند که ناخواسته در ورطه نگاه‌هاي روشنفکري افتاده‌اند و بعضاً در ساخت آثار ضدجنگ به نام سينماي دفاع مقدس از هم سبقت گرفتند.

سينماي جنگ بايد غرور ملي را تحريک کند
ضياءالدين دري، فيلمساز باسابقه کشورمان در گفت‌و‌گو با «جوان» درباره سينماي جنگ و ضدجنگ به اين مسئله اشاره کرد که اساساً سينماي دفاع مقدس ما با عنصر حماسه که نياز اصلي اين سينماست فاصله دارد. سينماي جنگ به معناي سينمايي که بتوانيم به آن بباليم و تبديل به يک سرود ملي بشود و مردم مانند يک فريضه به آن نگاه کنند، در ايران اساساً شکل نگرفت. سينماي جنگ بايد شکوهمند، افتخارآميز و دراماتيک باشد و جامعه، خانواده و عشق در آن جريان داشته باشد. وي به سينماي هند و فيلمي چون «مادر هند» که در مقطعي، همه مردم اين کشور آن را ديده‌اند، اشاره کرد و توضيح داد: «سينماي جنگ بايد غرور ملي را تحريک کند و مردم را به وجد بياورد و جايش را براي هميشه در خاطره مردم تثبيت کند و شکوه و عظمت و افتخار در آن موج بزند. من در سينماي دفاع مقدس ايران نمي‌توانم فيلمي را به ياد بياورم که اينگونه با توده‌هاي مردم ارتباط برقرار کرده باشد، البته منکر زحمات زيادي که در اين ژانر کشيده شده نيستم، اما من از ايده‌آل خودم صحبت مي‌کنم.»

فيلم جنگي خوب نمي‌تواند پروپاگاندا نباشد
کارگردان سريال «کلاه پهلوي» در ادامه از ويژگي‌هاي اصلي سينماي جنگ سخن گفت و به اين اشاره کرد که «فيلم جنگي خوب نمي‌تواند پروپاگاندا نباشد، جنگ دو وجه دارد؛ وجه ظاهري آن ويرانگري است، ولي وجه باطني آن براي يک ملت آگاه و بيدار حيات است. بزرگ‌ترين تمدن‌ها از درون جنگ سر برآورده‌اند و ما اين حقايق را نتوانسته‌ايم به نسل نو تفهيم کنيم. جنگ فارغ از ماهيت ويرانگرش براي ملت‌ها حيات‌بخش است. اين مفهومي است که در سينماي جنگ ما مورد غفلت واقع شده است. همان مفهومي که امام خميني(ره) و رهبر معظم انقلاب بر آن تأکيد دارند.
به اعتقاد دري، فيلم جنگي اگر نتواند لزوم دفاع از خاک، کيان و ناموس در شرايطي مخاطره‌آميز را به مخاطب منتقل کند، رسالت خود را انجام نداده است. «فيلم جنگي بايد تحريک‌کننده باشد، مخاطب حسرت بخورد که چرا من آن زمان نبودم تا براي وطن، ناموس و ارزش‌هايم بجنگم، نه اينکه ترديد ايجاد کند. مخاطب به جاي اينکه با خود بگويد چرا بايد بجنگيم بايد از اينکه آن زمان در آن موقعيت قرار نگرفته تا جانش را براي ناموس و خاکش نثار و احساس کند چيزي از دست داده است.»

فيلم جنگي بايد تهييج‌کننده باشد
دری خاطرنشان ساخت: «فيلم جنگي اگر مخاطب را تشويق به جنگيدن براي يک ارزش نکند به ضد خود تبديل مي‌شود. اساساً در طول جنگ هشت ساله ما، سينماي جنگ سهم کوچکي در تشويق و تهييج مردم براي دفاع داشت و سهم اصلي را توصيه‌هاي امام(ره) و عشق به امام حسين(ع) و تبليغات رسمي برعهده داشت و سينماي ايران نتوانست سهم عمده‌اي ايفا کند. هرچند سينماي جنگ ما در مقطعي جزو پرمخاطب‌ترين‌ها بود، اما من دارم از ايده‌آل صحبت مي‌کنم.»

اثر ضدجنگ روي ويرانگري تأکيد دارد
وي به پوستر انگليسي معروفي از جنگ جهاني دوم اشاره کرد که يک سرباز روبه‌روي مردم به سمتي اشاره کرده و کنار آن با خط درشت نوشته “کشورت به تو نياز دارد” و ادامه داد: «اين پوستر هنوز در خاطره نسلي که از آن دوران باقي مانده، زنده است و بسياري از فيلم‌هاي جنگ دوم جهاني هم همين تأثير را گذاشته‌اند. اصلي‌ترين وجه فيلم‌هاي جنگي اين است که قهرمان‌محور است، اما شما ببينيد چقدر فيلم به اصطلاح جنگي در سينماي ايران ساخته شده که قهرمان در آن معني ندارد و حتي ضدقهرمان است. الي ماشاءالله فيلم‌هايي ساخته شده که در آن روي خرابي و ويراني جنگ تأکيد شده نه حيات‌بخشي جنگ. غربي‌ها بهتر از ما مي‌دانند که جنگ چگونه توده‌ها، افکار و انگيزه‌ها را به حرکت در مي‌آورد و موجب پويايي بي‌نظير جامعه مي‌شود، اما فيلمساز ما روي خرابي‌هاي جنگ تأکيد مي‌کند و جالب است که سفارش‌دهنده هم نمي‌فهمد دقيقاً چه آشي برايش ساخته شده است.»

اثر ضدجنگ سواد نمي‌خواهد
دري در ادامه توضيح داد: سياه‌نمايي و ساخت اثر ضدجنگ سواد نمي‌خواهد، اما نشان دادن رشادت و قهرمان ساختن اتفاقاً سواد مي‌خواهد. فيلم جنگي بايد منعکس‌کننده درون جامعه باشد. ما نزديک 300 هزار شهيد داده‌ايم. اين شوخي نيست. مردم الکي از شهدا تجليل نمي‌کنند. احساس مي‌کنند دارند وظيفه‌شان را انجام مي‌دهند. فيلم جنگي بايد بلوا به راه بيندازد. بايد کاراکتر در ابعاد پرده عريض بسازد. نمي‌گويم بزرگنمايي کند، ولي بايد کليشه‌ها را بشکند و قهرمان بسازد.

بهترين‌هاي ژانر جنگ را نسل آينده خواهد ساخت
فيلمساز کشورمان در ادامه خاطرنشان کرد: من آن زمان که شور و حال داشتم دو فيلمنامه درباره جنگ با نام‌هاي «ارسلان» و «سکوت در جبهه» نوشتم، ولي نگذاشتند بسازم چون فکر مي‌کردند من عرضه‌اش را ندارم و اين‌کاره نيستم. براي من داستان اهميت دارد. من نمي‌خواستم مثل خيلي از اين جنگي‌سازها کولاژي از چند صحنه جنگي در شب عمليات نشان بدهم. قصد نداشتم صحنه دعاي کميل خواندن، وصيت نوشتن و پشت بيسيم «ياسر ياسر» گفتن را بدون هيچ بار دراماتيک لازم به هم گره بزنم. اينها البته حقايق جنگ ماست، ولي صرفاً به عنوان مزه و اسانس فيلم و بازتاب ماهيت شيعي جنگ ما بايد به کار بيايد نه اينکه فيلم روي اين صحنه‌ها بارگذاري شود.

دری ادامه داد: فيلمساز جنگي بايد درام خلق کند؛ کاري که اغلب فيلمسازان جنگ ما بلد نيستند. اينکه آقا مدام مي‌گويند درام خلق شود براي همين است. تا زماني‌که درام خوب جنگي خلق نشود، فيلمنامه خوب نوشته نمي‌شود. البته رهبر انقلاب هميشه از کارهاي خوبي که انجام شده، تقدير کرده‌اند اما من مي‌دانم ايشان راضي نيستند و آن اثر مطلوب ايشان در سينماي جنگ هنوز محقق نشده است. بهترين فيلم‌هايي که درباره جنگ ما ساخته شده مثل «از کرخه تا راين» درباره جنگ نيستند و در واقع مصائب پس از جنگ و حاشيه جنگ را نشان مي‌دهند. به نظرم فيلم‌هاي خوب جنگي ما را بچه‌هاي نسل آينده خواهند ساخت.




جمشید هاشم‌پور بالاخره مصاحبه کرد و همه چیز را گفت⇐از چرایی ممنوع‌الکاری در دهه ۶۰ تا نقش کیانوش عیاری در رفع ممنوعیت/از خاطره تلخ همکاری با حاتمی‌کیا تا ناراحتی از بازی در “من دیه‌گو مارادونا هستم” و…

سینماژورنال: جمشید هاشمپور که در دهه‌های شصت و هفتاد یکه‌تاز ایفای نقش در آثاری تجاری بود که وی را در قامت یک ابرقهرمان به تصویر می‌کشیدند در سالهای بعد کوشید تواناییهای بازیگریش را خرج کاراکترهایی کند که به اندازه مخاطبان توجه منتقدان را هم به خود جلب کند با این حال از منظر مخاطب عام همچنان یک جمشید هاشم پور است و یک زینال بندری.

به گزارش سینماژورنال هاشم پور در همه سالهای فعالیت حرفه ای اش در سینما به شدت از گفتگوهای مطبوعاتی گریزان بوده و خیلی انگشت شمار گفتگوهایی از او دیده ایم که در آن به صراحت درباره همه پرسشهای پیرامون کارنامه اش پاسخ گوید. علی معلم تهیه کننده، روزنامه نگار و مدیرمسئول “دنیای تصویر” اما توانسته به بهانه برگزاری بزرگداشت این بازیگر در جشن حافظ گفتگویی تفصیلی با وی ترتیب داده و برای ثبت در تاریخ هم که شده درباره برخی از مناقشه برانگیزترین موضوعات و مثلا همان جریان ممنوع الکاری از وی بپرسد.

قبل از انقلاب به دلایل اخلاقی سینما را رها کردم و “امداد نجات” شدم!

جمشید هاشم پور در ابتدای گفتگو درباره سوابق بازیگری خود در پیش از انقلاب اسلامی بیان می دارد: من قبل از انقلاب در چیزی نزدیک به 10 فیلم بازی کردم اما به دلایلی که شاید بتوانم بگویم بیشتر اخلاقی بود بعد از بازی در آن فیلمها از سینما بیرون آمدم…آن سالها در سازمانی استخدام شدم که کارش امداد و نجات بود. اول یک دوره ای دیدیم و بعد عضو گروه امداد شدیم و کسانی که مثلا در کوه گیر می افتند یا تصادف می کردند یا گرفتار برف و بهمن می شدند را نجات می دادیم. با بیست سال کار در آن سازمان مرا بازنشسته کردند و بعد دیگر چسبیدم به سینما.

بعد از “یوزپلنگ” ممنوع الکار شدم

هاشم‌پور زمانی و در میانه دهه شصت به دلیل شمایل قهرمان پردازانه‌ای که در سینمای آن روزگار ایجاد کرده بود ممنوع الکار شده بود. خودش درباره ماجرای آن ممنوع الکاری بیان می دارد: بعد از فیلم “یوزپلنگ”(1364) ساخته ساموئل خاچکیان بود که ممنوع الکار شدم چون یادم است قبل از فیلم شایعه شده بود که هاشم پور قرار است ممنوع الکار شود و چون قرارداد این فیلم را بسته بودیم سریع کلید زدند و مرا جلوی دوربین بردند. بعد از ممنوع الکاری من اقدامی نکردم و حتی ارشاد هم نرفتم که اصلا چرا ممنوع شدم یا درخواست بدهم ممنوع الکاری ام را لغو کنند.

وی ادامه می‌دهد: حتی کسی به من خبر نداد ممنوع الکار شدم. آن موقع کارگردانها و تهیه کننده‌ها لیست بازیگران شان را می‌بردند ارشاد و به آنها می‌گفتند که هاشم پور فعلا نمی تواند کار کند. دلیل خاص نداشتند فقط گفتند ایشان خیلی دارد پرواز می کند و مطرح می شود.

عیاری ممنوعیت از کاری ام را رفع کرد

جمشید هاشم پور که بعد از “یوزپلنگ” سه سال و چند ماه ممنوع الکار بود تا بازی در “روز باشکوه”(1367) ساخته کیانوش عیاری درباره رفع ممنوعیت از فعالیت خود بیان می دارد: نقشی در “روز باشکوه” بود که در سینمای ایرانی عیاری نتوانست بازیگری را پیدا کند که آناتومی و فرم بدنش به آن کاراکتر بخورد. نقش نماینده اشرف در یکی از استانها بود که باید خیلی ابهت می داشت. بعد عیاری رفت ارشاد و با مسئولان صحبت کرد که چنین پرسوناژی دارم و بازیگری که مدنظرم باشد نمی توانم پیدا کنم. شما هم بس کنید. ایشان به اندازه کافی متنبه شده است! سه سال و چهار ماه برایش بس است. اول گفتند یک ماه دیگر، 20 روز دیگر و خلاصه عیاری آن قدر اصرار کرد تا بالاخره ممنوع الکاری مرا برداشتند.

خاطره تلخ همکاری با حاتمی کیا

هاشم‌پور خاطره ای تلخ از همکاری نیمه تمام با ابراهیم حاتمی کیا در “روبان قرمز” دارد؛ همان فیلمی که بسیاری فضای حاکم بر آن را دارای طعنه های مستقیم به عباس کیارستمی می‎‌دانند. به گزارش سینماژورنال هاشم پور درباره این تجربه تلخ بیان می‌دارد: یادم می آید حاتمی‌کیا مرا دعوت کردند برای بازی در “روبان قرمز”. رفتم و حتی قرارداد سفید بستم. تقریبا نزدیک به یک ماه تمرین داشتیم و روخوانی می کردیم و تست می زدیم و رضا کیانیان هم بازیگردان بود. نقش خیلی زیبایی بود و من خیلی علاقمند بودم آن نقش را کار کنم. رزمنده ای جنگ تمام شده ولی هنوز سر پستش است و از جایی که برای ماموریت رفته بود پاسداری می کند…

هاشم‌پور می‌افزاید: مدیر تولید مرحوم ابراهیم اصغرزاده بود؛ یک روز آمد و گفت پرویز پرستویی که سر یک فیلم دیگر بودند کارشان تمام شده و حالا قرار است بیایند سر “روبان قرمز” و این نقش را بازی کنند!!! خلاصه حاتمی کیا نظرشان عوض شد و ما هم خداحافظی کردیم و برگشتیم تهران…بعدها که فیلم را دیدم به نظرم رسید برای آن نقش می شد کارهای دیگری کرد.

جمشید هاشم پور
جمشید هاشم پور

ملاقلی پور گفت تو غلط می کنی در فیلم من بازی نکنی

این بازیگر درباره روزهای بعد از خاطره تلخ با حاتمی کیا می گوید: وقتی داستانم با حاتمی‌کیا به این شکل تمام شد کمی دلگیر و دلسرد بودم و به قول معروف مأیوس و غمگین شدم. دوست داشتم آن نقش را بازی کنم تا اینکه یک روز زنگ خانه مان را زدند. رفتم دم آیفون که ببینم چه کسی پشت در است دید این صدا آمد که من ملاقلی پور هستم. بیا پایین ببینم. بیا بیرون. تو غلط می کنی در فیلم من بازی نکنی. آخر قبلترش به وی گفته بودم حوصله بازی ندارم. خلاصه نشستیم چای خوردیم و همان موقع رفتیم دفتر  و شروع کردیم به تست گریم که شد فیلم “هیوا”.

ناراحتی از بازی در “من دیه گو مارادونا هستم”

جمشید هاشم پور در پاسخ به این سوال که کدام فیلم بوده که از بازی در آن نه تنها پشیمان هستی که بازی در آن ناراحتت کرد بیان می‌دارد:  من سر همه فیلمها انرژی خودم را می گذارم ولی گاهی انتخاب بازیگران شان ضعیف است و آن ضعف به ما هم لطمه می‌زند بخصوص روی من که وسواس خاصی دارم. ما کاری انجام دادیم به نام “من دیگو مارادونا هستم” بهرام توکلی. یک پلان خیلی ساده را 40 برداشت گرفت. این شیوه را نمی پسندم.

هاشم‌پور می افزاید: همه حرفه‌ای و این کاره هستیم. دائم کات می‌دادند. تا 10 روز بعد از آن سر صحنه نرفتم تا بعد خودشان آمدند. گفتم بد است در سینمای ایران بپیچد که یک نمای سه نفره را این همه برداشت گرفته ایم؛ آن قدر پیچیده و سخت و سنگین نبود. هنرپیشه اذیت می شود و از بین می رود. همه حرکات عین ماشین می شود.




تهیه‌کننده “اخراجیها” که کاندیدای مجلس شده از همه چیز گفت⇐ از چگونگی همراهی همزمان با عارف و حدادعادل تا اهالی سینمایی که حتی یک بیمارستان ندارند، رأیی که ده‌نمکی به او خواهد داد و…

سینماژورنال: در میان کاندیداهای سینمایی مجلس شورای اسلامی تهیه‌کننده‌ای به نام حبیب‌ا.. کاسه‌ساز هم به چشم می‌خورد. تهیه‌کننده‌ای که هرچند از دهه شصت در سینمای ایران چه به عنوان سینماگر و چه مدیر فعالیت داشته اما این تولید کمدی-جنگی “اخراجیها” در اواسط دهه هشتاد بود که به ناگاه او را در کانون توجه مخاطبان عام قرار داد.

به گزارش سینماژورنال فارغ از “اخراجیها” کاسه ساز تهیه‌کنندگی آثاری چون “مزرعه پدری” و “ارابه مرگ” و سریالی چون “در چشم باد” را هم برعهده داشته است. در حوزه مدیریتی وی سابقه ریاست اداره نظارت ارشاد و مدیریت انجمن دفاع مقدس را داشته است.

به دنبال جلب نظر اهالی فرهنگ و هنر هستم

اصلی ترین سوال پیش روی کاسه ساز آن است که مخاطب هدفش در انتخابات پیش رو چه کسانی هستند؟ آیا باز هم به سراغ همان طیفی خواهد رفت که مخاطب سری “اخراجیها” بودند. این تهیه کننده در این باره به سینماژورنال گفت: در بحث جلب آرا در کنار سینماگران و اهالی سینما دوست دارم نظر اهالی فرهنگ و هنر را جلب کنم یعنی مجموعه آنها که کار هنری می کنند.

معیشت هنرمندان و ایجاد امنیت شغلی را به طور جدی پیگیری می کنم

وی ادامه داد: یکی از الویتهای اصلی من نیز بحث معیشت هنرمندان است و البته بحث امنیت شغلی اهالی هنر. سالهاست که صنف سینمای ایران و در مقیاسی کلی تر صنف هنرمندان ایران از ساده ترین مشکلات معیشتی رنج می برند و حتی بیمه ای ندارند که بتوانند حین دچار شدن به مشکل واقعا به آن اعتماد کنند.

این تهیه کننده با اشاره به کم کاریهای صنفی در سینمای ایران خاطرنشان ساخت: ما باید یک بار برای همیشه در مجلس مشکلات بودجه ای سینمای ایران را حل کنیم. باید ردیف بودجه‌ای منظقی برای سینما داشته باشیم و از همه مهمتر بودجه ای تخصیص دهیم برای حل مشکلات صنفی.

چرا صنف سینمای ایران حتی یک بیمارستان اختصاصی ندارد؟

کاسه ساز خاطرنشان ساخت: الان سالهاست که پرسنل ارگانهای مختلف از کارمندان وزارت نفت گرفته تا کارمندان بانکها و بسیاری دیگر از موسسات امکانات رفاهی دارند که به هنگام ایجاد مشکلات جسمی-معیشتی خیلی کمک حال آنهاست. بسیاری از ارگانها  بیمارستانهای اختصاصی برای پرسنل خود فراهم کرده اند که وقتی کارمندان شان دچار مشکلات جسمی می شوند علاوه بر درد بیماری، درد دیگری نداشته باشند اما در سینمای ایران هنوز که هنوز است چنین تمهیداتی اندیشیده نشده است. دلیل اصلی این مشکل هم آن است که سینمای ایران در بحث قانونگزاری جدی گرفته نشده است.

وی ادامه داد: چرا سینمای ایران در قانونگزاری جدی گرفته نشده؟ چون نمایندگان اهالی سینما در مجلس حضور جدی نداشته اند و متأسفانه در همه این سالها اهالی سینمای ما دنباله‌روی کاندیداهای سیاسی بوده اند برای همین است که فکر می کنم الان شرایط ویژه‌ای پیش آمده که اهالی سینما باید بر روی کاندیداهای سینمایی که عزم مجلس کرده اند حساب باز کنند نه سیاسیونی که بارها امتحان خود را پس داده اند.

این تهیه کننده خاطرنشان ساخت: یکی از اصلی ترین برنامه هایم برای حضور در مجلس این است که به لحاظ قانونی بودجه مورد نیاز برای حل مشکلات صنفی اهالی سینما و یک گام بالاتر اهالی هنر را برطرف کنیم و البته دولت را موظف کنیم که بودجه را دقیقا برای حل مشکلات معیشتی خرج کند.

دلیل تأکید بیش از حد بر نام “اخراجیها”؟

 حبیب ا.. کاسه ساز در تبلیغات انتخاباتی خود بر روی نام “اخراجیها” خیلی مانور داده. وقتی از او پرسیدیم که آیا بلحاظ مضمونی هم در انتخابات به دنبال جمع کردن رأی آنهایی هستید که در این فیلم به عنوان اخراجی شناخته می شدند وی به سینماژورنال پاسخ داد: ببینید این یک واقعیت است که مردم نام فیلمها را بیشتر از نام کارگردان و تهیه کنندگان آنها می شناسند. درباره “اخراجیها” هم همین طور است. از یک طرف می‌خواستم با این کار به مردم آگاهی بدهم که در کنار ده ها دکتر و مهندسی که کاندیدا شده اند حالا کاندیدایی هم هست که فیلمی را تولید کرده که آنها ازش خاطره دارند و بعدش هم در نگاه بالاتر می خواستم به مردم بگویم به هر حال امسال اهالی فرهنگ و هنر هم نماینده دارند در میان کاندیداها.

از اخراجی تا غیراخراجی؛ به دنبال جلب همه هستم

وی ادامه داد: از اخراجی تا غیراخراجی؛ به دنبال جلب همه هستم. انشاءا.. اگر هم وارد مجلس شدم دنبال حل مشکلات همه هنرمندان هستیم و نه فقط آنها که از فیلمهای ما خوششان آمده است.

حبیب ا.. کاسه ساز
حبیب ا.. کاسه ساز

چطور می شود که کاسه ساز هم کنار عارف است و هم کنار حدادعادل؟

اگر کاسه ساز را بخواهیم به لحاظ خط مشی سیاسی بررسی کنیم او بیشتر در قالب اصولگرایان جای می‌گیرد تا اصلاح‌طلبان.

وقتی از او پرسیدیم چطور می شود کاسه ساز به عنوان کاندیدای مجلس هم نامش کنار محمدرضا عارف اصلاح طلب دیده می شود و هم کنار غلامعلی حدادعادل اصولگرا وی به سینماژونال گفت: دلیل اش این است که من آدم فرهنگی هستم و نه سیاسی. فکر می کنم هنرمندان هم وقتی به فعالیت سیاسی ورود پیدا می کنند نمی توانند اصول هنری خود را حفظ کنند و دچار تعارضات عمده می شوند. برای همین من سعی کردم با آدمهای مختلفی که در کلیدواژه احترام به فرهنگ مشترک هستند ائتلاف کنم نه احزاب سیاسی که ممکن است اهدافشان تاریخ مصرف داشته باشد.

ده‌نمکی هم شاید یک رأی به ما بدهد…

آخرین سوال سینماژورنال از حبیب ا.. کاسه ساز این بود که آیا مسعود ده نمکی کارگردان “اخراجیها” هم در زمره حمایت کنندگان وی است؟ کاسه ساز با قدری مکث پاسخ داد: ده‌نمکی هم شاید یک رأی به ما بدهد…




ثبت‌نام تهیه‌کننده “اخراجیها” برای ورود به مجلس

سینماژورنال: بعد از حواشی خاصی که با انتشار شایعه کاندیداتوری چهره هایی چون بهروز افخمی، رخشان بنی‌اعتماد و هوشنگ مرادی کرمانی در انتخابات مجلس دهم رخ داد و البته این شایعه خیلی زود هم تکذیب شد و به دنبال آن انتشار شایعاتی درباره حضور الهام چرخنده در انتخابات مجلس، حالا اما یکی از تهیه کنندگان سینمای ایران برای شرکت در انتخابات مجلس ثبت نام کرده است.

به گزارش سینماژورنال این تهیه کننده حبیب ا.. کاسه ساز است؛ چهره ای که در همه سالهای اخیر به خاطر تهیه اولین فیلمهای بلند سینمایی مسعود ده‌نمکی یعنی دو قسمت ابتدایی “اخراجیها” شناخته می‌شود.

شنیده های سینماژورنال حکایت از آن دارند که کاسه ساز سه‌شنبه اول دی ماه با حضور در ستاد انتخابات کشور برای حضور در انتخابات مجلس شورای اسلامی ثبت نام کرده است.

فارغ التحصیل فیلمنامه نویسی با سابقه تهیه کنندگی

حبیب ا.. کاسه ساز که متولد 1341 تهران است فارغ التحصیل رشته فیلمنامه نویسی دانشکده هنر است اما در کارنامه وی حتی نگارش یک فیلمنامه هم به چشم نمی‌خورد و بیشتر به عنوان تهیه کننده فعالیت داشته است.

کاسه ساز فعالیت تهیه کنندگی خود را از ابتدای دهه هشتاد و با تهیه فیلمی دفاع مقدسی به نام “نوروز” آغاز کرده و در سالهای بعد هم بیشتر در گونه سینمای دفاع مقدس فعالیت داشته است.

تا پیش از “اخراجیها” که در میانه دهه هشتاد ساخته شد مهمترین فیلم کارنامه سینمایی وی “مزرعه پدری” به کارگردانی رسول ملاقلی پور بود.

در کارنامه تهیه کنندگی کاسه ساز یک فیلم آوانگارد به نام “ریسمان باز” به کارگردانی مهرشاد کارخانی هم وجود دارد که ربط چندانی به بقیه فیلمهای کارنامه اش ندارد.

کاسه ساز بعد از موفقیت تجاری قسمت اول “اخراجیها” قسمت دوم این کمدی-جنگی را هم تهیه کرد اما پس از آن دیگر همکاری مشترکی میان وی و مسعود ده‌نمکی شکل نگرفت.

 آخرین حضور با فیلمی کودکانه

به گزارش سینماژورنال آخرین کار سینمایی اکران شده کاسه ساز در مقام تهیه‌کننده یک فیلم کودکانه با نام “مبارزان کوچک” به کارگردان داوود اطیابی بود که اخیرا روی پرده رفت.

کاسه ساز نوروز امسال هم سریالی با عنوان “فوق سری” به کارگردانی مهدی فخیم زاده را روی آنتن داشت که هرچند در ابتدا بنا بود تهیه کننده اصلی‌اش خودش باشد اما از جایی به بعد به خاطر اختلافات شکل گرفته میان وی و فخیم زاده(اینجا را بخوانید) این محمود رضوی بود که به عنوان تهیه کننده فاز دوم وارد کار شد.

تهیه کننده “اخراجیها” چندی قبل و به واسطه سوء استفاده‌ای که یکی از بستگانش از نام خانوادگی مشترکی که با وی دارد صورت داده بود با نگارش متنی اجتماعی از این خویشاوند تبری جست.(اینجا را بخوانید)




پسر رسول ملاقلی‌پور: پدرم اهل مطالعه نبود و خیلی کم کتاب می‌خواند/راه‌حلی که در “قارچ سمی” ارائه داد براساس تئوری اسلام نبود/در “مزرعه پدری” تحت‌تاثیر “ترمیناتور” بود/”خسوف” و “کمکم کن” را دوست نداشت

سینماژورنال: حدودا یک دهه بعد از مرگ رسول ملاقلی پور همچنان بر سبک سینمایی وی و بخصوص نگاهی که به مقوله اجتماع پس از پایان دفاع داشت بحثهای فراوانی وارد است.

به گزارش سینماژورنال رسول در زمان حیات انسانی نبود که بخواهد بواسطه ملاحظه کاریهای سیاسی اسیر نگاه محتوایی خاصی شود و دقیقا به همین دلیل بود که تقریبا هر فیلمی که می ساخت بحث برانگیز می شد.

ملاقلی پور از خود فرزند پسری به نام علی را به یادگار گذاشته که قصد دارد راه پدر را ادامه دهد. فرزندی که اتفاقا باز هم به مانند پدر آدمی است منتقد و حتی ابایی ندارد از اینکه به نقد اشتباهات حرفه ای پدر بپردازد.

علی ملاقلی پور که اولین فیلم بلند خود “قندون جهیزیه” را هم اخیرا ساخته در گفتگویی با مرتضی اسماعیل دوست در “وطن امروز” کوشیده بخشهایی از ویژگیها و بعضا ایرادات کمتر دیده شده رسول سینمای ایران را به مخاطب عرضه کند.

یادگار رسول در جای جای این گفتگو در کنار صحبت از ویژگیهای مثبت پدر ایرادات او را هم بیان کرده و از جمله این ایراد را با پدر وارد نموده که راه حلی که در “قارچ سمی” ارائه داده منطبق با تئوری اسلام نیست!

سینماژورنال متن این گفتگو را ارائه می کند:

  در ابتدا بیاییم از شخصیت پدر آغاز کنیم، چرا که آثارش همه وامدار نگاهش به جهانی است که از آن سرچشمه گرفته است؟
بله! چون یک اثر از درون یک هنرمند می‌آید و آینه‌ای از او است. به هرحال یک اتمسفری وجود دارد که همه بعد از مرگ کسی می‌خواهند به نفع خود او را مصادره کنند و من به‌عنوان کسی که بیشتر از همه به او نزدیک بودم، پس از مرگش سعی کردم از ساختن قدیس برای پدر جلوگیری کنم.
آنچه بیش از همه برایم دلنشین است، صراحت کلام و رفتار آن مرحوم بود.
مرحوم ملاقلی‌پور شخصی خاکستری بود. اصلا به قول شما صراحت آن مرحوم همیشه زبانزد بود. برنامه برداشت دو که آن زمان پخش می‌شد را یادتان هست؟
بله! آقای اکبر نبوی اجرا می‌کرد.
رسول ملاقلی‌پور در برنامه پخش زنده خیلی راحت می‌گوید برای به دست آوردن دوربین، شیشه حوزه هنری را شکستم! و این را بدون افتخار و تنها برای بیان شوری که داشته بیان می‌کند. این آدم خیلی خاکی بود و ابایی نداشت که حتی اشتباهات خود را به‌راحتی بیان کند و همین صداقت، کاراکترش را جذاب کرده بود.
و البته در زمان‌هایی متمادی مورد غضب هم قرار گرفت.
عرصه فیلمسازی بسیار سخت است و اصلا کارگردانی همین است و برای کسی فرش قرمز پهن نمی‌کنند. من فکر نمی‌کنم که چنین وضعیتی بوده است و این شرایطی طبیعی است. ناملایمات فقط برای رسول ملاقلی‌پور نبوده و نیست و خیلی‌ها با توجه به شرایط سخت فیلمسازی به این وضعیت دچارند. به نظر من، فیلمسازی سخت‌ترین کار ممکن است و نمی‌توان به‌راحتی اثری را خلق کرد، بویژه اگر دغدغه داشته باشید.
  اما گاه عرصه برای آن مرحوم چنان تنگ می‌شد که اعلام کرد دیگر فیلم نخواهم ساخت!
به هر حال فیلمساز برای دیده شدن و رسیدن به شرایط بهتر انتقاد می‌کند. اگر فیلمسازی انتقاد نکند حتما انگیزه‌ای نداشته و اگر دیدیم که ملاقلی‌پور اعتراض می‌کرد، برای رساندن پیام و هدفش بوده است. از طرفی رسول ملاقلی‌پور برای خود جایگاهی تصور می‌کرده که دوست داشته بیشتر مورد توجه قرار گیرد. واقعا ببینید بعد از این سال‌ها فیلمی با رنگ و بوی فیلم‌های او آمده است؟ آیا فیلمی با رنگ و بوی علی حاتمی آمده است؟ اینها با این فیلم‌های ماندگار عمری زندگی کرده‌اند. این فیلم‌ها با همه غلط و درست‌هایش مال خودشان است.
  فیلم «قارچ سمی»اش با واکنش بسیاری از دوستان و منتقدان همراه بود و مرحوم ملاقلی‌پور گفته بود، قارچ سمی یعنی من!
الان که به فیلم قارچ سمی با نگاهی منتقدانه نگاه کنیم، به اشکالاتی می‌رسیم و به نظرم باید آنالیز آن را داشته باشیم. البته فیلم حرف بدی نگفته و دارد به نقد اخلاقیات می‌پردازد و به فسادی که در جامعه مانند قارچ در حال رشد است. اما راهکاری که فیلم ارائه می‌کند مناسب و براساس تئوری اسلام و پیامبر نیست. من از این جهت با فیلم مشکل دارم که فیلم برخلاف عیب‌یابی درست خود، راهکار مناسب و اخلاقی ارائه نداده است. من نظرم این است که مرحوم ملاقلی‌پور به لحاظ فهم و کشف اتفاقات بسیار قوی بود اما به لحاظ انجام مطالعه ضعیف بود، نه اینکه مطالعه نداشته باشد اما واقعیتش این است که پدرم کم کتاب می‌خواند. این حرف را که دارم می‌زنم نه بابت نقد پدر بلکه بابت ارائه دیدگاهی است که برای امثال من جوان به درد می‌خورد.
 

 ملاقلی پور
علی ملاقلی پور

این مساله بی‌دانشی و نداشتن اطلاعات که معضلی فراگیر است.
به نظرم هنرمندی که برای اجتماع کار می‌کند، باید جز سواد سینمایی، اطلاعات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی خود را هم بالا ببرد تا این مساله باعث باز شدن دیدگاهش شود و در این شرایط به مانند یک طبیب عمل خواهد کرد. در قارچ سمی ما شاهد پایانی بشدت قاطعانه و در ترویج خشونت هستیم. از این نظر پدر اگر جز فهم و شهود بسیار زیاد و شناختی که از جامعه داشت، با اطلاعات و مطالعاتی هم همراه بود، حتما چنین اتفاقی در پایان آن فیلم نمی‌افتاد. ببینید! ما چقدر فیلم در تاریخ سینمای ایران داشته‌ایم که تنها به دنبال این هستند که فریاد بزنند که پولدارها خوردند و بردند و فریاد و فغان!
  از “شب‌نشینی در جهنم” تا همین آثار جشنواره اخیر فجر.
خدا پدرت را بیامرزد. این همه ادعا و ژست مردمی بودن بدون هیچگونه راهکار و نگاهی روشن و نتیجه‌ای راهگشا.
  به نظرت نسل جدید فیلمساز از این پیام‌گویی‌های مستقیم و شعارزدگی‌های مرسوم فاصله نگرفته است؟
نه، این مساله ارتباطی به فیلمساز پیر و جوان ندارد. همه دارند داد می‌زنند و هیچ‌کس راه‌حل ارائه نمی‌دهد و خب، فرق هنرمند با دیگران چیست؟
  شاید برخی از فیلمسازان جوان با عدم پرداخت مناسب و عدم ورود به چالش‌های فیلمنامه‌ای در واقع خود را از دست هرگونه پایانی رها کردند و دیگر وظیفه‌ای برای خود قائل نیستند!
من اصلا نمی‌خواهم مساله پایان باز و این نوع نگاه جدید مینی‌مال را در بین فیلمسازان جوان محکوم کنم. من به دنبال سینمای قصه‌گو هستم اما می‌گویم حتی همان پایان باز هم برای خود اصولی دارد و به این بهانه نمی‌توان فیلم را رها کرد. باید در آثار مدرن هم به دنبال طرح مساله بود و نمی‌توان اصول فیلمسازی را فراموش کرد.
  به نظرت راه رسیدن به شناخت و معرفت چگونه در یک فیلمساز پدید می‌آید؟
به لحاظ تئوری باید فیلمسازان کتاب بخوانند و دائم مشورت کنند تا دید بازتری پیدا کنند. از طرفی فیلمساز باید همیشه به دنبال رسیدن به مسیر حقیقت باشد و این یافتن معرفت از نظر من با خواندن قرآن به دست می‌آید. حتی راهکار فیلم‌های اجتماعی ما هم از این طریق به‌دست می‌آید. من نمی‌گویم بیاییم و فقط فیلم دینی بسازیم بلکه می‌گویم که آن نگاه دینی و قرآنی باید در هر اثر تجلی یابد.
  در فیلم‌های ابتدایی مرحوم ملاقلی‌پور در عین اینکه دورانی از کسب تجربه در فیلمسازی را می‌پیمود، فضای بصری و حس و حال دگرگونی را می‌توان یافت که در برخی دیگر از کارهایش ادامه نیافت.
یکی از مسائلی که باعث شده بود مرحوم ملاقلی‌پور در فیلم‌های اولش موفق‌تر باشد، حضورش در جبهه بوده است، یعنی همنشینی با شهید حسن شوکت‌پور و شهید بهروز مرادی و دیگر بزرگانی که در جبهه بودند باعث شد که رسول ملاقلی‌پور هم به منبع عظیمی از معرفت و شهود نزدیک باشد و از این گنجینه‌ها استفاده کند. شاید شهید مرادی را بهتر بشناسید که در زمان جنگ  غیر از جنگیدن با دشمن، عکاسی و نقاشی هم می‌کرد و در زمان محاصره خرمشهر در مسجد جامع آنجا نقاشی شهیدان را می‌کشید، چرا که اعتقاد داشت باید هر کاری کرد که این فداکاری رزمندگان ثبت شود.
  بسیاری از فیلمسازان نسل نو سینمای پس از انقلاب با حضور در جبهه به این عرصه آمدند. عشق به فیلمسازی پای پدر را به جبهه باز کرد یا برعکس بود؟
رسول ملاقلی‌پور زیر آتش و خمپاره دوربین با خود برد تا به ثبت جنگ بپردازد و حضورش در جبهه نه یک بار بلکه 8 سال طول کشید و جانباز شد و همچنان می‌رفت.
  در صورتی که می‌توانست دیگر رجعتی به جبهه و جنگ نداشته باشد.
همین را می‌خواهم بگویم. آدم‌هایی در جبهه بر او چنان تاثیرگذار بودند که نمی‌توانست دل از جبهه بردارد.
  می‌گفت که بیشتر در جنگ از چه کسانی تاثیر گرفته است؟
شخصیت حسن شوکت‌پور برایش بسیار ارزشمند بود و او را در فیلم “سفر به چزابه” به نوعی بازسازی کرد. در فیلم‌های دیگرش هم می‌توانیم به بازسازی اتفاقاتی واقعی برسیم. مثلا خاطره‌ای را تعریف می‌کرد که در سکانسی از فیلم سفر به چزابه وجود دارد. جایی که حاج‌حسن شوکت‌پور به پدر می‌گوید دست تنها است و خود را به سنگری برسان و کمک بیاور که تانک‌های دشمن در راه است. ملاقلی‌پور شک می‌کند و می‌گوید: من بروم؟ وقتی شوکت‌پور رفت او نتوانست خود را راضی کند که برود و در خرابه‌ای به خواب رفت. نزدیک صبح در راه برگشت به موتورسواری می‌رسد که شوکت‌پور است و به او می‌گوید: آقا رسول! دیشب تو خوابیدی و خیلی‌ها شهید شدند. پدر با شنیدن این مساله به هم می‌ریزد. در فیلم “پرواز در شب” هم می‌بینیم که پسر جوانی خواب است و بعد می‌بیند تانکی در مسیرش می‌آید. برای همین می‌گویم شهید شوکت‌پور همانند استادی برای رسول ملاقلی‌پور باقی ماند و به او فهماند که نمی‌توان نسبت به مسائل بی‌تفاوت بود.
  پس تعهد و نگاه نقادانه در آثارش را از جبهه به یادگار گرفته بود.
بله! دیگر ملاقلی‌پور خود را متعهد به همه چیز می‌دانست و در سینمای اجتماعی نیز همان نگاه جبهه و جنگ را حفظ می‌کرد. حتی من معتقدم ساخت فیلم خوب اجتماعی از فیلم جنگی هم سخت‌تر است. اصلا قرآن هم از مبارزه با نفس، تعبیر جهاد اکبر می‌کند. ببینید در زندگی شهری مردم درگیر چه هستند؟ فیلمساز در سینمای شهری باید چنان کند که انسان نسبت به مسائل دنیوی تعهد داشته باشد.
  مرحوم پدر در آن دوران از چه فیلم‌هایی به‌عنوان نمونه‌هایی ارزنده یاد می‌کرد؟
مثلا من یادم است خیلی کوچک بودم و با خانواده به دیدن فیلم «دیده‌بان» آقای حاتمی‌کیا رفته بودیم و پدرم خیلی دوست داشت. فیلم «هور در آتش» آقای حمید‌نژاد را هم دوست داشت و اصلا آقای عزیزالله حمیدنژاد را خیلی قبول داشت و رفاقت عمیقی با هم داشتند.
  خودت دوست داشتی فیلمساز شوی یا به اصرار پدر به این سمت آمدی؟
پدر اجباری برای اینکه من فیلمساز شوم نداشت و من خودم علاقه‌مند بودم. البته به این معنی نیست که من حالا یک هنرمندم، چرا که اگر هنر را دمیدن روح تعهد در مخاطب بدانیم دیگر به این راحتی نمی‌توان به هر شخصی هنرمند اطلاق کرد. به نظر من امثال بهروز مرادی و حسن شوکت‌پور را باید هنرمند دانست.
  در دهه‌های 60 و 70 موج سینماگرانی موسوم به جشنواره‌ای هم شکل یافت. نظر پدر درباره اینگونه فیلمسازان چه بود؟
بیشتر نگاه پدر به خود و وضعیتش بود تا دیگران و درباره فیلمسازان دیگر نظری نمی‌داد. البته این را بگویم که پدر نه تنها از جایزه بدش نمی‌آمد، بلکه از گرفتنش استقبال هم می‌کرد و این طبیعت هر آدمی است و ملاقلی‌پور هم از جنس همین مردم بود. اما برای رسول ملاقلی‌پور مهم‌تر از همه چیز، ارتباط با مخاطب بود. من یادم می‌آید که پدر یک روز به من زنگ زد و با خوشحالی گفت که علی، مردم جلوی سینما فرهنگ برای فیلم میم مثل مادر صف کشیده‌اند.

رسول ملاقلی پور
رسول ملاقلی پور

  آخرین یادگاری مرحوم ملاقلی‌پور که عاشقانه زیبایی برای مادر شد.
بله! به نظرم سیر دریافت معرفت در رسول ملاقلی‌پور به سمتی رفت که فیلمی مانند «میم مثل مادر» را ساخت. فیلمی که به زیبایی پیام مهر و فداکاری می‌دهد و پایانی بسیار ارزنده برای مخاطب دارد. در آنجا قهرمان نشان می‌دهد که چگونه می‌توان از همه چیز گذشت و این تعهد در پایان به مخاطب منتقل می‌شود.
  قهرمانی متمایز از فضایی اکشن و جنگی و این بار از دل نگاهی مادرانه.
به هر حال ملاقلی‌پور به یک سیر ارزنده‌ای رسید که قهرمانش را در دل سینمای شهری یافت و برای همین هم این فیلم برای مردم ماندگارتر از قارچ سمی است.
  فضاهای متمایزی را هم در فرم آثارش می‌توان یافت.
در مقطعی درگیر فرم‌هایی شده بود که در آن تجربه کسب کرده بود. فیلم «نسل سوخته» اپیزودیک بود و «مزرعه پدری» و «هیوا» هم بازی با زمان داشتند و پدر می‌خواست برای رجعت به سینمای دفاع مقدس از فرم‌های مختلفی استفاده کند.
  چقدر اهل فیلم دیدن بود؟
واقعا فیلم‌بین خوبی بود و برخی از فیلم‌ها را برای آموختن بارها می‌دید و واقعا هم خوب تحلیل می‌کرد. مثلا یادم می‌آید در آن زمان بارها فیلم “ترمیناتور” را برای صحنه‌های اکشنش می‌دید. دنبال فیلم‌هایی بود که به دردش می‌خورد. شما می‌توانید بخشی از “فضای ترمیناتور” را در فیلم “مزرعه پدری” ببینید.
  مهم‌ترین مواردی را که به لحاظ فیلمسازی از پدر یاد گرفتی چه بود؟
من از بابت انتقال حس درونی به اثر و نیز مسائل فنی مانند دکوپاژ کردن و زاویه دوربین از مرحوم ملاقلی‌پور آموختم، چرا که واقعا در این زمینه‌ها استاد بود. در زمینه تدوین و چگونگی کات زدن‌ها خیلی کمک کرد. حتی نوع به‌کارگیری سوررئال در سینما را به من یاد داد.
  و از بابت میزانسن نگاهی که به پیرامونت بخشید؟
بی‌تفاوت نبودن نسبت به مسائل و نسبت به آدم‌های جامعه را به من یاد داد. بی‌تفاوت نگذشتن نسبت به آدم‌های ناتوان. پدر خیلی آدم خیری بود و با وجودی که خودش خیلی شرایط سختی داشت اما در فکر دیگران بود.
  از طرفی با توجه به همان رک بودن و براساس نگاهی منتقدانه بسیار ناراحت و عصبی می‌شد.
پدر آدمی بود که آستانه تحملش کم بود و برای همین زود عصبی می‌شد، البته نه نسبت به همه چیز و بیشتر برای چیزهایی که به آن حساس بود.
  بیشتر چه چیز آزارش می‌داد و موجب می‌شد که جوش بیاورد؟
مثلا به تنبلی خیلی حساس بود و به دروغگویی افراد هم حساس بود و اگر کسی دروغ می‌گفت از کوره در می‌رفت.
  به نظرت اگر الان روبه‌رویم می‌نشست، تحمل شنیدن نقدهایم را داشت؟
بله! آدمی منتقد و شنیدار نقد بود اما من دوست داشتم پدر بیشتر از این منتقد خود باشد.
  نقدهای آن دوران را که درباره‌اش بود می‌خواند؟
بله! نقدها را می‌خواند. مثلا اکبر نبوی را قبول داشت و هنگامی که نقدش می‌کرد می‌پذیرفت اما برخی منتقدها فقط سر و صدا می‌کنند.
  واکنش خاصی هم در برابر این نقدها نشان می‌داد؟
بله! حتی یادم می‌آید در لحظه‌ای با خواندن نقدی گفت که این منتقدان همه بی‌سوادند! البته این را هم در نظر بگیرید که برخی نوشته‌ها نقد نیست، بلکه تخریب است. یادم می‌آید در هنگام اکران فیلم “میم مثل مادر” یکی نوشت که این فیلم درجه چندم و هندی است که دوزار هم نمی‌فروشد! در صورتی که فیلم هم خوب فروخت و هم ماندگار شد.
  در میان فیلم‌های آن مرحوم و در کنار فیلمی خوش‌ساخت با مایه‌های سوررئال مانند «سفر به چزابه»، فیلمی کاملا بی‌هویت مانند «کمکم کن» هم وجود دارد.
«کمکم کن» را در شرایط بد مالی ساخت، چرا که دوست داشت فیلم پر‌فروش بسازد و بعد چند سالی بنشیند و فکر کند. خودش هم بارها گفت که این فیلم را دوست ندارد. فیلم «خسوف» را هم که خیلی‌ها ندیدند، دوست نداشت.
  رسول ملاقلی‌پور برایت بیشتر به‌عنوان یک پدر معنا داشت یا استادی فیلمساز؟
هر دو. هم پدر و هم فیلمسازی خاکستری بود. در آن اواخر به من گفت که علی! من در مقطعی درباره‌ات اشتباه کردم. رسول ملاقلی‌پور آدمیزاد بود و اشتباهش را می‌پذیرفت.