1

حدس بزنید بعد از بازگشت بهروز وثوقی به ایران چه اتفاقی رخ خواهد داد؟⇐همکاری با سازمان ارزشی متمول و توزیع بلیتهای نذری برای رونق فیلم ارگانی بهروز؟/حضور در یک فیلم هنری شبه‌روشنفکرانه که نه راهی به کن دارد و نه راهی به فجر؟/حضور در ورسیون‌های پاستوریزه «ماه عسل» و «همسفر» و «ممل آمریکایی» که مافیا بهشان سانس نمی‌دهد؟/همراهی با پولشویان فعال در شبکه خانگی برای بخور و بخوابی چندفصلی؟/قبول پیشنهاد گروه معارف برای بازی در سریال مناسبتی و در پرسوناژ آموزشگاه‌داری(!!) که مدام اغفال می‌شود؟/شکایت کیفری علیه بهروز از سوی همه آنها که برای همبازی شدن با وی قرارداد «سفید امضاء» بسته بودند؟ یا …؟

سینماروزان/ورتا چمانی: از آنجایی که فرض محال، محال نیست و بسیاری از محال‎ها به راحتی ممکن شده و خواننده‎ی زیرزمینی که پرونده‎ی محکومیت داشته ناگهان از عرشه ناوشکن سردرآورده، پس بعید نیست که بهروزوثوقی هم به ناگاه در عرصه‎ی سینمای ایران ظهوری نو و جدید بیابد، از این رو بد نیست بدون هر گونه تحلیلی درباره بدی یا خوبی این امر احتمالات بعد از ورود بهروز به ایران را بررسی کنیم.

اول. بهروز وثوقی به ایران آمده، حکم چهل ساله‎ی دادگاه انقلاب لغو شده، سینما فرهنگ به او که مالک اصلی‎اش است باز گردانده شده و بنیاد سینمایی فارابی بابت سه دهه استفاده از سینما به عنوان مالک، پول‎هایی را که به دست آورده و حاصل کرده، به بهروز برگردانده است، حالا بهروز مانده و حضورش بر پرده نقره‎ای که مشکلات سینما و اصناف وابسته به آن دیگر کامل حل شود. باز این فرض را هم می‎پذیریم که دوبلورهای فیلم‎های معروف او جواب مثبت داده و او را تنها نگذاشته باشند، چرا که بهروز وثوقی یا همان خلیل وثوقی با صدای خودش و ته لهجه‎ی دلنشین آذری هرگز نمی‎تواند خاطرات فیلم‎های پس از قیصر خود را برای مخاطبانی که او را با تلاش فراوان به کشور باز گردانده، تکرار کند، بهروز بدون آن دوبلورها، عملاً دیگر بهروز نیست، همان طور که سعید راد وقتی با صدای خویش برگشت عملاً از بازار حرفه‎ای سینما خواهد خط خورد.
حالا بهروز و دوبلورش آماده‎ی حضور بر روی پرده‎اند و اولین شنیده‎ها حاکی از آن است که سازمان ارزشی متمول به سراغ بهروز رفته، بهروز در این مرحله بهروز «تنگسیر» است و شاید تلویزیون هم مدام تنگسیر را نشان دهد تا همه نقش ضد استبدادی بهروز را ببینند، حالا زارممد آماده‎ی ایفای نقشی در قالب یکی از سرداران ملی یا محلی مبارز خواهد بود، از کلنل پسیان تا یکی از مبارزان تنگستانی، تا ستارخان و باقرخان و شیرعلیمردان خان و … البته شنیده خواهد شد سازمان ارزشی به همه‎ی شروط مالی بهروز احترام گذاشته و پذیرفته و بهروز هم سه جلد کتاب خاطرات از نوع خاطرات ارتشبد سابق فردوست یا احمد علی انصاری نوشته و از فسادخانواده‎ی شاه مخلوع به‎خصوص همشیره‎ی همزادش پرده‎ها برداشته است.
فیلم به فجر می‎آید، بهروز کاندیدا می‎شود و البته سیمرغ را نمی‎گیرد چون هنوز خودی خودی محسوب نمی‎شود، فیلم با بلیت‎های نذری و پروژه‎های نذر فرهنگی و پیش‎خریدهای ارگانی فروش نسبتاً قابل قبولی پیدا می‎کند و بهروز بعد آن باز به انتظار یک بیگ پروداکشن ارگانی دیگر می‎ماند و به نقش دوم‎های فیلم‎های ارگانی حمایتی دیگر تبدیل می‎شود، اتفاقی مشابه که سعید راد هم با «دوئل» آن را تجربه کرد.

دوم. بهروز به ایران آمده و پروژه‎ی تطهیرسازی بخاطر تازه بودن داغ تتلو و کلیپ‎هایی از  بهروز در فیلم‎های غیر ضد استعماری(!) اش که توسط مخالفان که بخشی از رقبا هم پنهانی در این جبهه قرار گرفته‎اند، پخش شده، سازمان ارزشی و ارگانیها علیرغم میل قلبی و قبلی نمی‎توانند پای بهروز را به یک پروژه‎ی ارگانی باز کنند و بهروز در یک فیلم هنری بازی می‎کند، فیلمی که ارگانی نیست ولی از آن طرف نمی‎تواند جسورانه هم باشد چرا که سازندگانش همه‎ی جسارتشان را در آوردن و استفاده از بهروز خرج کرده‎اند و بهروز هم لااقل در فیلم اول نمی‎تواند در پوزیشنِ منتقد ظاهر شود و به خط قرمزها نزدیک شود، پس حاصل یک فیلم هنری خنثی است نه این طرف نه آن طرف که نه فجر را دارد نه فستیوال کن را، فیلم در نوبت اکران قرار می‎گیرد و در بدترین شرایط آب و هوایی و تقویمی در سالن‎های معدودی به نمایش در می‎آید، بهروز طفلک باید در اکران‎های مردمی مگامال و زندگی و ماندانا شرکت کند و به مانند نو ستاره‎ای که در شروع اکران فیلم‎هایش از یازده شب تا پنج صبح سلفی می‎اندازد چنین ریاضت‎هایی را به جان بخرد، در ضمن مدام به نفر اول و دوم و سوم فیلمیران هم زنگ بزند و سکانس‎های بهتر یا فوق‎العاده درخواست کند. در این مرحله ایشان آقای وثوقی هستند و با این نام مورد خطاب قرار می‎گیرند و چشم چشم به آقای وثوقی گفته می‎شود اما عملاً سانسی تعلق نمی‎گیرد. فروش فیلم پایین یا در بهترین شکل متوسط است، پس هواداران کجایند، انبوه هواداران بهروز را با «تنگسیر» نمی‎شناسند و فیلم‎های تجاری ترش را دوست دارند، در ضمن بهروزی که پیک نمی‎زند، چاقو نمی‎کشد، دعوا نمی‎کند و برای رهایی از تاریکی، لامپ‎ها را روشن نمی‎کند را دوست ندارند، آنها می‎خواهند بهروز «هاوآریو» شان را بر روی پرده خوب کند و خلاصه همان بهروزی شود که بود، وگرنه این بهروز شده کپی همه‎ی آنهایی که در طی این چهار دهه به هوای بهروز شدن آمدند و بهروز نشدند هیچ، سرانجام مختار شدند که بروند یا بمانند و سرانجام هم رفتند.

حالا بهروز هم به این نتیجه رسیده به کارهای تجاری‎اش باز گردد، حالا نه در حد «دالاهو» یا «صد کیلو داماد»، ولی چیزی در مایه‎ی «ماه عسل» و «همسفر» بد نیستند و می‎توانند انتظارات را برآورند، فیلم ساخته می‎شود، اما آن فیلم‎ها هنوز بیننده‎ی بیشتری به نسبت این ورژن‎ها دارد، چرا که بهروز جوان است، پارتنرهایش هم از خودش جوانتر و عشق و عاشقی و مزه ریختن حسابی بهشان می‎آید و اصولاً با ورژن‎های به قول مخاطب پاستوریزه فرق می‎کند، فیلم اکران می‎شود، حالا او بهروز خان و بهروز جان است که چشم چشم می‎شنود و شاید این بار چند سکانس هم اضافه کنند، اما چند فیلم که ارگانها، آقازاده‎ها، رانتی اختلاسی‎ها و … در آن حضور دارند روی پرده است و یک فیلم کاملاً بخش خصوصی که اتفاقاً از روی یک فیلم قدیمی رونویسی شده و همه‎ی کمدین‎های حال آن زمان در آن حضوری باحال دارند و می‎زنند و می‎رقصند و انواع شوخی‎های لفظی و یدی در آن در جریان است. فیلم بهروزخان در جدول نهایی پایان سال در رتبه‎ای که شایسته‎ی اوست قرار نمی‎گیرد.

سوم. بهروز وسوسه می‎شود با رانتی-اختلاسی‎-پولشویان کار کند! اما همه‎ی آنهایی که خون آریایی در رگ دارند به او تذکر می‎دهند، کانالهای تلگرامی، اینستاگرامی راجع به آقازاده‎های گرامی به بهروزخان هشدارهای لازم را می‎دهند، بهروز مانده که چه کند، فیلم بازی نکردن یک مشکل بود و حال فیلم بازی کردن هزار مشکل، او باید برگردد به دنیای هنری که ویژه‎ی خودش باشد و مثلاً با یک فیلمساز جوان، فیلمی چون «قیصر» را به لحاظ کارکرد سینمایی از وجوه مختلف هنری و اقتصادی و جریان‎سازی، بسازد. آنچه بهروز می‎خواهد چیزی است که خود می‎داند چیست و از این رو او باید سرمایه‎ی فیلمش را هم خودش تأمین کند. در  این مرحله هنوز می‎تواند بهروز خان باشد و البته بهروز هم هست.

چهارم. فیلم مستقل بهروز که نه ارگانی است نه هنر و تجربه‎ای و نه کپی کاری از فیلم‎های5 دهه‎ی پیش ساخته می‎شود اما فیلم ساخته نشده چوب‎های مختلف در ابعاد و جنس‎های مختلف لای چرخ او جاسازی می‎شود تا او بداند در این چهل سال، این عرصه هم خالی از پدرخوانده‎های پوشالی و مافیای مقوایی نبوده و به قول معروف سینما هم صاحاب دارد.

پنجم. حالا بهروز خسته شده، از گروه معارف برای بازی در یک سریال ماه رمضانی پیشنهاد دارد چون نفر پیش از او که اتفاقا آموزشگاه‌دار هم هست آن قدر توسط شیطان اغفال ‎شد که اسباب مضحکه‎ی عام و خاص فراهم گشت و شیطان رجیم هم از اغفال این فرد خسته شده!! بهروز نمی‎پذیرد چون خاطره‎ی خوبی از اغفال شدن ندارد و بر باعث و بانی آنهایی که او را اغفال کرده و از سانفرانسیسکو به لواسان کشاندند لعنت می‎فرستد.

آخر. حالا بهروز خان، بهروز شده و حرف و حدیث پشت سرش زیاد شده که پول مارو هم نداد، جمله‎ی تکراری که پشت سر بسیاری از بت‎های سابق سینما زده می‎شود، بهروز می‎گوید به خدا همه سفید امضاء کرده بودند و بازی در کنار من و در فیلمی که نام من در آن به عنوان تهیه کننده یا بازیگر بود، برایشان افتخار ابدی به حساب می‎آمد. خودشان اصرار بر حضور داشتند، اما حرف و حدیث‎ها همگی حاکی ازآن است که ما گفتیم سفید امضاء او چرا باور کرد؟ یا قبول کرد؟ مگر وضع مالی‎اش بد است؟ مگر خودش کم دارد، اصلاً بهروز هست که هست، مگر خودش افتخاری بازی می‎کند؟ ما برای آوردنش کم هزینه نداده‎ایم. حالا همه‎ی آن اسرار مگویی که ممکن است واقعیت هم نداشته باشد و زمانی در ابتدای انقلاب بهانه‎ی امثال مخملباف‎ها بود از زبان این جماعت به کرات شنیده می‎شود و پرونده‎ی عکاس مضروب فلان مجله‎ی هفتگی پیش از انقلاب به دست آنها مفتوح می‎شود، حالا سایت‎های سینمایی متعدد بهروز را برای همین دعواها می‎خواهند، او هم جوابی بدهد و افشاگری کن، مخاطب فلان نشریه سینمایی یا فلان روزنامه‎ی سیاسی بالا برود، بهروز آن قدر عصبی و به هم ریخته و پریشان است که دوست دارد یک لحظه چشم باز کند و ببیند همه‎ی اینها یک کابوس است که او از سر گذرانده و درست همین لحظه چشم باز می‎کند و می‎بیند خوشبختانه در سانفرانسیسکو است و با صدای زنگ تلفن یکی از ایران که می‎خواهد او را به ایران باز گرداند بیدار شده است.

بهروز عاقلتر از آن است که با طناب یک عده که خود در کارشان فرومانده‎اند به ته چاه برود، در تمام این سالهای اخیر او دیده که چگونه فیلمسازان نامی حال حاضر به محض اینکه پولی از صدا و سیما و ارگانها به قول خودشان کنده‎اند سریع به ینگه دنیا برده و آنجا برای آتیه خود و خانواده‎شان سرمایه‎گزاری کرده‎اند. در تمام این سالها بازیگران جایزه‌بگیر و موفق را دیده که چه تلاشی برای دوتابعیتی شدن می‎کنند و دریافت تابعیت جایی که بهروز سالهاست در آنجا زندگی می‎کند برایشان تا چه حد از درجه‎ی اهمیت برخوردار است.

بهروز در تمام این سالها نفاق این جمعیت را از نزدیک دیده، آنجا چه می‎کنند و اینجا چه می‎گویند، دیده که رفتار و گفتار و کردار این جماعت تا چه حد مزورانه و پر از دو رویی است، دیده که پشت سر هم چه می‎گویند، دیده که پشت سر مسئولان ذیربطشان چه‎ها می‎گویند، پس حالا بیاید اینجا که چه بشود، با همان جماعتی که بی‎نقاب دیدتشان، اینجا با نقاب وارد گودی شود که میاندارش خود در پی مهاجرت و رفتن است. بهروز که پیش از انقلاب در سودای جهانی شدن رفته و همه‎ی افتخارات وطنی‎اش را چهل سال پیش کسب کرده، اگر متقاضی خارجی داشته باشد حتماً می‎رود و شرکت می‎کند و برای ایرانی‎هایی که بخواهند بدون نقاب و نفاق در آن سو فیلم بسازند و یا نمایش به صحنه ببرند حاضر می‎شود مثل تمام این سالها که در فیلم‎های بسیاری بازی کرده است، که «فصل گرگدن» معروف‎ترین آن است، پس او برای چه باید به جایی بیاید که سالها پیش تمام کرده و از سر گذرانده است. او احتمالاً به مرد فضای مجازی در جریان فروش آخرین فیلم ناصر ملک‎مطیعی که اولین فیلم آن مرحوم در پس از انقلاب بود هم قرارگرفته، فروشی بسیار نازل که اگر همین‎هایی که زیر تابوت او را گرفته بودند برای تماشای فیلمش می‎رفتند، فیلم فروش به مراتب بیشتری به احترام او پیدا کرده بهروز حتماً از اینکه سالها و شاید قریب به یک دهه در سالن مطبوعات جشنوارۀ فجر چه برخوردی با فیلم‎های خالق «قیصر» می‎شود خبر دارد. می‎داند با کارگردان قیصرساز که حضور 4 دقیقه‎ای ملک‎مطیعی در فیلمش در نقش فرمان بیشتر از 89 فیلم دیگری که بازی کرده در یادها می‎ماند، طی این سالها چه کرده‎اند، او خوب می‎داند همانهایی که به پابوس فرمان می‎روند با خالق فرمان چه‎ها که نکردند و چه توهین‎ها روا نداشتند، بچه که نیست بلند شود و بیاید حتی اگر از گزند سیاسیون در امان باشد می‎داند از این سو، از مریدان کور و رفقای طمعکار و کارچاق کن‎های سیاسی که آداب معامله‎گری را خوب بلدند و الحق که سوداگران واقعی مرگ هنر هستند، رهایی نخواهد داشت.

بهروز به دعوت آنهایی که هنوز نتوانسته‎اند فیلم‎های توقیفی خود را به نمایش درآورند و در خلوت حق‎السکوت‎های گران می‎گیرند بلند نمی‎شود بیاید فیلمی بازی کند که کاریکاتوری از «قیصر» باشد یا نسخه‎ی عقیمی از «کندو»، او باید همین لبخند را برای جماعتی که از قبل او می‎خواهند گذشته‎ی خود را تطهیر کنند و وجهه‎ی خود را ترمیم، داشته باشد، لبخندی بزند که یعنی ممنونم، این جزو آداب است، لبخندی که نشانه‎ی هیچ چیزی نیست جز آداب، مانند همان لبخندی که مهماندار هواپیما به شما به عنوان مسافر می‎زند که باید بزند چرا که جزو آداب این کار است و اگر کسی این لبخند را جدی بگیرد، احتمالاً بعد از پرواز و عبور از پای پلکان، از آن بانوی متبسم سابق، کتک مفصلی نوش جان خواهد کرد.

اما در این سو، کسانی بازگشت بهروز را از عالی‎ترین مقام اجرایی کشور درخواست می‎کنند، در یک ژست آزاداندیشانه، که به ناگاه یادشان افتاده بعد از چهل سال، باید بهروز وثوقی و دیگر هنرمندان پیش از انقلاب باز گردند و به کار خویش ادامه دهند، آن هم در سینمایی که سالمندان مجوزدارش نه کار دارند نه بیمه‎ درمانی و نه بازنشستگی، اما درخواست بازگشت در وقت اضافه، آن هم از سوی جماعتی که منتسب به جریان اصلی ممنوع الفعالیت کردن سینماگران پیش از انقلاب‎اند، چه دلیلی می‎تواند داشته باشد؟

بی‎گمان کسی دلش برای بهروز و بقیه‎ای که آن سوی آبها هستند نسوخته و اگر امروز تنها درخواست سینمایی از رئیس جمهور بازگشت بهروز عنوان می‎شود، ریشه در گاف جریانات نو اصول‎گرای فرهنگی یا به عبارت بهتر نوآمدگان عرصه‎ی فرهنگ که خود را ارزشی می‎خوانند، دارد و عکس‎العملی است در برابر عمل اولیه آنها… موضوع بسیار ساده است، پس از مرگ ناصر ملک‎مطیعی کوشندگان نواصول‎گرا، جوانانی که از تتلو تا بازیگران قبل از انقلاب را محمل و بهانه‎ای برای تحقق اهداف خویش می‎پندارند و گمان دارند با تاس آنها می‎توانند جفت شش بیاورند تا مهره‎های سوخته‎ی خود را حرکت دهند، فرصت مغتنمی یافتند تا سوار بر موج احساسات مردمی در سوک این ستاره‎ی سابق، بانیان ممنوع‎الفعالیتی او یعنی رئیس جمهور ممنوع‎التصویر و نخست وزیر دوره‎ی جنگ را حسابی از چشم هواداران این نوع سینما و این بازیگران بیاندازند و به خیال خود با قرار دادن عکس ناصر در حین نماز بر بانیان جنایت کنار گذاشتن او لعنت بفرستند. تا اینجای کار به نفع این نو اصول‎گرایانی که هیچ صبغه و سابقه‎ای از ارزش‎ها به جز نام و نانش ندارند، پیش رفت تا جایی که حتی فیلمسازی که تا نیمه‎ی اول دهه‎ی هشتاد به بازیگران زن پیش از انقلاب نسبت‎های ناسزا می‎داد و من‌جمله همبازی ناصر در فیلم‎های «پل» و «طوقی» را که به سینما بازگشته بود به باد تهمت‎های شنیع بسته بود، برای خراب کردن مخملباف به ستایش از ناصر و لوطی‎گری‎های او پرداخت.

حالا بهترین فرصت برای جناحی است که ریشه و عقبه‎شان به همان رئیس جمهور ممنوع‎التصویر باز می‎گردد تا توپ را به زمین نواصول‎گرایانی که پس از کودتا بر اسلاف فرهنگی‎شان در مصادر امور پر از پول و بودجه نشسته‎اند، بیاندازند که بسیار خوب هم انداختند. حالا آنها درخواست بازگشت بهروز را کرده‎اند، و عملاً ضمن اقرار به سکوت و اشتباه خویش از پیله به در آمده‎اند، رئیس جمهور هم در برابر این پیشنهاد لبخند زده، همان لبخندی که یک فروشنده‎ی اجناس حراجی به مشتری می‎زند که اگر خریدار باور کند آن لبخند از سر عشق و عاطفه و علاقه است، کلاه بسیار بزرگتری به جز خریدن اجناس بنجل آف خورده سرش خواهد رفت.

توپ حالا  در زمین رئیس جمهوری است که  نه اثرگذار بر قوه‎ی قضائیه و به‎خصوص دادگاه انقلاب می‎تواند باشد و نه اصولاً تمایلی برای چنین چالش‎هایی با قوای هم عرض خود دارد. نتیجه از قبل مشخص است ، طرفداران همانهایی که امروزه متهمین ردیف اصلی ممنوع‎الفعالیتی بهروز هستند گویی از جانب رهبران خویش چنین درخواستی را برای تجدید فعالیت و حیات سینمایی او طلب می‎کنند و جواب منفی از سوی دستگاه‎ها و افراد ذیربطی و حتی چهره‎های سیاسی نه چندان مربوط با امور سینما، شنیده خواهد شد که نواصولگرایان عجول به آنها وابستگی فکری و ربطی و مالی دارند. این یعنی یک زیرکی تمام عیار ، آنها درخواستهایشان را با یک لایه واسطه از  کسانی می خواهند که تبلیغاتچی هایشان  دونفری را که در پیش نام بردیم مسئول  بگیر و ببند اول انقلاب معرفی کرده اند و ناخواسته بر شاخه نشسته و بن بریده اند، از این رو جای تعجب ندارد بپرسیم چرا این جماعت از شورای شهر کاملا همسو با خود نخواسته که نام حداقل خیابانی را که ملک مطیعی در آن زندگی می کرده به خیابان ملک مطیعی تغییر نام دهد ، چرا که  زمان ، زمان مطالبه گری از جناح مقابل است که  یکدم  به خاطر تسویه حساب سیاسی از ارزشهای انقلابی مورد ادعای خویش کاملا عدول کرد و خواست موج سواری کند.

بهروز وثوقی خوب می‎داند این یک «زدی ضربتی، ضربتی نوش کن» بین جناح هاست که برای مردم هم تازگی دارد، از آن جهت که مورد افشاء، قضایای مالی و اختلاس و رانت نیست، دعوا دیگر رسیده به آنجا که فردین را چه کسی خانه نشین کرد؟ شاید نظاره‎ی همین دعوا بین دو جناح اصلی آن هم بر سر این موضوع شیرینی و حلاوت بیشتری برای بهروز وثوقی از بازگشت به سینمای ورشکسته‎ای دارد که تبدیل به چهارراه حوادثی از نوع اختلاس و زدو بند و ارتشاء و آقا زادگی و رانت‎خواری. تماشای این بازی مهم‎تر از همه‎ی سیمرغ‎هایی است که در یک شب داده می‎شود و فردا صبحش فراموش همه‎ی دنبال کنندگان می گردد،  وگرنه مردم عادی یا همان مخاطب واقعی سینما که مدتهاست به حساب نمی‎آیند.




آهنگساز ارمنی “تنگسیر” در مراسم روز عاشورا+عکس

سینماژورنال: عزاداری سیدالشهداء امسال نیز به مانند هر سال با حضور بسیاری از دوستداران مرام و مکتب امام همراه بود.

به گزارش سینماژورنال هنرمندان ایرانی از جمله چهره هایی بودند که در کنار مردمان در مراسم عزاداری حضور داشتند.

ار جمله این هنرمندان لوریس چکناواریان آهنگساز و رهبر ارکستر بود که موسیقی آثاری چون “تنگسیر”،”بیتا” و “بشارت منجی” را ساخته است.
لوریس به همراه محسن شریفیان آهنگساز بوشهری و سرپرست گروه لیان در مراسم عزاداری امام حسین(ع) حضور داشت.

محسن شریفیان درباره همراهی با این آهنگساز ارمنی در صفحه اجتماعیش نوشت: روز عاشورا با استاد لوريس چكناواريان بودم تا نقش كوچكى در معرفى موسيقى و فرهنگ بوشهر براى اين آهنگساز و رهبر بين المللى اركستر داشته باشم.

وی ادامه داد: لوريس از ارامنه شريف ايران است؛ او در مراسم عاشورا حضور داشت تا بخشى از موسيقى بوشهر را در سمفونى عاشورا لحاظ كند.

لوریس چکناوریان و محسن شریفیان در مراسم روز عاشورا
لوریس چکناوریان و محسن شریفیان در مراسم روز عاشورا



خالق “دونده” و “ساز دهنی” زندگی یک کشاورز ایتالیایی را فیلم می‌کند

سینماژورنال: مقصد بعدی امیر نادری، ایتالیاست. این کارگردان ایرانی که این‌روزها در هفتادودومین جشنواره فیلم ونیز به‌سر می‌برد، باز هم در ایتالیا باقی می‌ماند تا «کوه» را بسازد. او می‌گوید هر کارگردانی می‌خواهد یک فیلم در ایتالیا بسازد.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “شرق” نادری کارگردان آثاری چون “دونده” و “ساز دهنی” از سال ١٣٦٩ در آمریکا زندگی می‌کند و در سال ٢٠٠٨ برای فیلم «وگاس: بر‌اساس یک داستان واقعی» نامزد جایزه شیر طلای شصت‌وپنجمین جشنواره فیلم ونیز شد. حضور او در این جشنواره محدود به همین دوره نشده و «کات» که تجلیلی از سینمای یاکوزو است، بخش افق‌های این جشنواره در سال ۲۰۱۱ را افتتاح کرد.

نادری پارسال هم با فیلم «گفت‌وگویی با آرتور پن» در بخش کلاسیک جشنواره ونیز حضور داشت و این‌روزها که هفتادودومین دوره آن درحال برگزاری است، این کارگردان ایرانی بار دیگر در ونیز به‌سر می‌برد. علاقه او به جشنواره فیلم ونیز موجب شده است که «ورایتی» در شروع گفت‌وگویی که در حاشیه جشنواره با نادری انجام داده، او را به‌عنوان طرفدار جشنواره فیلم ونیز توصیف کند.

ساخت “کوه” در یکی از روستاهای دورافتاده ایتالیا

ورایتی همچنین با بیان اینکه نادری، کارگردان فیلم «دونده» و یکی از فیلم‌سازان مؤلف است، به دو فیلم «کات» و «وگاس» اشاره کرده و در ادامه گفته است که فیلم جدید نادری «کوه» نام دارد و در یکی از روستاهای دورافتاده ایتالیا ساخته خواهد شد.

 «کوه» فیلمی سمبلیک است که داستان آن قرن‌ها قبل در روستایی رخ می‌دهد که زیر کوه لاتمار در بخش التو آدیجی ایتالیا واقع است. یک کشاورز و همسرش باید با این واقعیت که قله دوهزارو ٥٠متری مانع تابیده‌شدن خورشید به زمین‌هایشان می‌شود، مقابله کنند.  

آندرآ سارتورتی، بازیگر ایتالیایی که در سریال‌های تلویزیونی‌ای مانند «رمان جنایی» و «مأموریت غیرممکن۳» بازی کرده و کلادیا پوتنزا در این فیلم بازی خواهند کرد و عکاسی این فیلم از ۱۴ سپتامبر (٢٣ شهریور) آغاز می‌شود و قرار است فیلم‌برداری آن به مدت شش‌هفته در یک دهکده دورافتاده که برای این منظور ساخته شده، شروع شود. 


یک شرکت ایتالیایی با نام «سترولو» در زمینه عکاسی با نادری همراهی می‌کند و کارلو هینترمان، جراردو پانیچینی، میشل پتوچی و جرومی کالتاگیرونه در کنار ژیواگومدیای ایتالیا و شرکت نیویورکی «سیتریم» از تهیه‌کنندگان «کوه» هستند. 

شخصیتهایم به حیات ادامه می دهند
نادری همچنین در مصاحبه خود با بیان اینکه این اثر همچون دیگر فیلم‌هایش، دیالوگ زیادی ندارد، عنوان کرده است: «در فیلم‌هایم، سعی می‌کنم شخصیت‌هایی را با فرهنگ‌های مختلف و کشورهای مختلف و موقعیت‌های مختلف در کنار هم قرار دهم. در نهایت شخصیت‌های من به حیات ادامه می‌دهند زیرا باور دارم بشر می‌تواند چیزهای غیرممکن را ممکن کند».

ورایتی در بخشی از این گفت‌وگو به نکته دیگری هم پرداخته و از آن به‌عنوان یک موضوع جالب یاد کرده است: «نادری فیلم «کوه» را پس از ساختن فیلم «کات» در ژاپن، در ایتالیا می‌سازد و این در حالی است که عباس کیارستمی، فیلم‌ساز ایرانی، هم اولین فیلمش را در ایتالیا با عنوان «کپی برابر اصل» در سال ۲۰۱۰ ساخت و پس از آن فیلم «شبیه یک عاشق» را در سال ۲۰۱۲ در ژاپن جلو دوربین برد».

نادری هم در واکنش به این موضوع گفته است: «عباس دوست نزدیک من است و پس از اینکه «کات» را در ژاپن ساختم، به او اصرار کردم تا یک فیلم آنجا بسازد و او به من گفت ایتالیا را انتخاب کرده است. هر فیلم‌سازی می‌خواهد یک فیلم در ایتالیا بسازد».




امیر نادری: به دنبال ساختن فیلم‌های چرک بودیم/ اولین زنی که می‌دیدیم عاشقش می‌شدیم/ بچه داستایوفسکی هستم/خیلی جنگیدم که “چند متر مکعب عشق” جایزه بگیرد

سینماژورنال: امیر نادری حدودا سه دهه ای می شود که ایران را ترک گفته و ایده آلهای سینمایی اش را فرسنگها دورتر از وطن می جوید.

به گزارش سینماژورنال با این حال گفتگوهایی که از او منتشر می شود بیش از پیش این ظن را به ذهن می رساند که همچنان گذشته ای که او در ایران برای خود ساخت همراهش است.

تازه ترین صحبتهای این نویسنده و کارگردان که در یکی از جلسات نمایش فیلم “نه ما نه سینما” در دانشگاه تورنتو بیان شده و در “شرق” منعکس شده هم همچنان پر است از ریشه هایی که او با گذشته اش دارد.

“تنگنا” سیاه و سفید بود چون دنبال ساخت فیلمهای چرک بودیم

در ابتدای جلسه، فیلم «تنگنا» به نمایش درآمد. در ادامه شرکت‌کنندگان نشست سؤالات خود را درباره سینمای امیر نادری مطرح کردند و او نیز نظرات خود را دراین‌باره بیان کرد. «تنگنا» فیلم‌نامه، ترانه تیتراژ و موسیقی فوق‌العاده‌ای دارد. زندگی قماربازی حرفه‌ای به نام علی خوشدست را با بازی سعید راد به تصویر می‌کشد که در یک قمارخانه با سه برادر به نام‌های اکبر، حسن و نبی به ترتیب با بازی عنایت‌الله بخشی، حسن زارعی و محمد اسکندری بازی می‌کند. قصه از جایی آغاز می‌شود که برادرها به علی خوشدست می‌بازند اما حاضر نمی‌شوند باخت خود را پرداخت کنند. علی خوشدست با برادرها درگیر می‌شود و بی آنکه بخواهد یکی از آنها را می‌کشد و فرار می‌کند. ادامه داستان تعقیب و گریز علی خوشدست است در کوچه‌ها و ویرانه‌ها و تلاش او برای خروج از شهر. در ‌گیرو‌دار خروج از شهر و تعقیب‌وگریزهای داستان، علی خوشدست یکی دیگر از سه برادر را هم می‌کشد. در سکانس پایانی می‌بینیم که علی خوشدست با سروروی خون‌آلود و کتک‌خورده از دست برادری که باقی مانده (اکبر) فرار می‌کند تا به زنی که دوستش دارد بپیوندد و از شهر برود و اکبر نیز به چنگ پلیس افتاده است. در همین سکانس است که صدای جادویی فریدون فروغی ترانه «تنگنا» را می‌خواند و ما را با قهرمان فیلم همراه می‌کند تا فراموش کنیم که او تا به این لحظه دو نفر را به قتل رسانده است. نادری فیلم را سیاه – سفید ساخته است.

او تأکید می‌کند این «دقیقا انتخاب و خواست من بود که فیلم سیاه‌وسفید باشد، به دو دلیل؛ اول اینکه در دهه ٥٠ ما فیلم رنگی کم داشتیم و دوم اینکه خودم به اینکه فیلم سیاه‌وسفید ساخته شود علاقه‌مند بودم، چرا که معتقدم سیاه‌وسفید برای فضای شهری جذاب‌تر بود و رنگ‌ها موقعیتی که من می‌خواستم را از فیلم می‌گرفت».

به گزارش سینماژورنال امیر نادری که درحال‌حاضر در آمریکا به تدریس سینما مشغول است در پاسخ به پرسشی که آیا فیلم «تنگنا» با آثار «نوآر» در سینمای آمریکا شباهت دارد یا خیر این نظر را نادرست خواند چرا که به گفته او «در ساخته‌های سیاه‌وسفید سینمای نوآر نورپردازی‌ها مستقیم‌تر و حساب‌شده‌تر هستند. ما در این دوره به دنبال ساختن فیلم‌های چرک بودیم که شیک نباشد».
«جامپ‌کات» را از گدار فراگرفتم
در این جلسه امیر نادری در حضور بیش از ٤٠ شرکت‌کننده از چگونگی ورود خود به عرصه سینما گفت: «من خیلی زود وارد سینما شدم؛ از ١٢سالگی، در تمام مراحل فیلم‌سازی کار کرده‌ام. از چایی‌آوردن سر صحنه شروع کردم تا اتاق ادیت و عکاسی و تا هر کار دیگر. در ٢١ سالگی به انگلستان رفتم و وقتی برگشتم می‌دانستم می‌خواهم موج نوی مدرن سینمای خیابانی را آغاز کنم که با «تنگنا» انجام شد. من همه‌اش به‌دنبال این بودم که با تجربه شخصی‌ام می‌خواهم کاری انجام بدهم. همیشه هم کسانی را انتخاب می‌کنم که مستندی، فیلم کوتاهی، چیزی ساخته باشند. همیشه فیلم‌بردارهایی انتخاب می‌کنم که زیاد ندانند. چون همه‌چیز را خودم کنترل می‌کنم. با کسانی که استعدادی دارند و جوان هستند کار می‌کنم. دنبال کسانی می‌روم که مثل خودم تشنه باشند». او می‌گوید که تنها در «تنگسیر» از فیلم‌بردار حرفه‌ای استفاده کرده است آن‌هم به دلیل اینکه کار فیلم‌برداری این فیلم سخت بود اما در این فیلم هم از نتیجه کار راضی بوده و به قول خودش خیلی زود با هم کنار آمده‌اند. اگرچه معتقد است به دلیل کنترل‌کردن‌های زیاد، آدم‌هایی که با او کار می‌کنند رنج می‌کشند و وقتی فیلم تمام می‌شود با یک حال بدی می‌روند.

امیر نادری
امیر نادری

جامپ کات را از گدار یاد گرفتم
یکی از حاضران از آشنایی نادری با گدار می‌پرسد و اینکه «تنگنا» در نظر او شباهت زیادی با «ازنفس‌افتاده» گدار دارد. نادری در برابر این پرسش می‌گوید: «من ١٩ سالگی از سربازی معاف شدم و رفتم به لندن و فیلم دیدم. چیزی که از گدار فراگرفتم «جامپ‌کات» در فیلم‌هایش بود. هرگز به کاراکتر دختر این فیلم فکر نکردم. گرچه کاراکتر دختر آن فیلم را خیلی دوست داشتم، ولی چیزی که ممکن است «تنگنا» را به فیلم گدار نزدیک کند این است که هردو کاراکتر زن و مرد من جوان‌اند. شما درست می‌گویید. فیلم‌های موج نو فرانسه روی من بسیار تأثیرگذار بود». کارگردان «سازدهنی» از تجربه شخصی روزهای کودکی‌اش می‌گوید و اینکه نقش پسربچه فیلم «تنگنا» را از همان دوران وام گرفته است و در تمام مدت ساخت فیلم مراقب بوده که کسی با او بدرفتاری نکند و اگر چیزی می‌خواسته به‌سرعت برای او فراهم می‌کرد.
کودکی، بوشهر و تنگسیر
نادری به دلیل همین تأثیری که به گفته او از سینمای موج نو فرانسه گرفته، پس از ساختن سه فیلم «خداحافظ رفیق»، «تنگنا» و «تنگسیر» اعلامیه‌ای داد و در آن اعلام کرد دیگر فیلم حرفه‌ای نخواهد ساخت و تا به امروز هم این‌کار را نکرده است. می‌گوید فیلم‌هایی را ساخته که تجربه زیستی و شخصی خودش بوده‌اند. مثلا در مورد ساخت «تنگسیر» می‌گوید: «من تنگسیر را ساختم به‌دلیل اینکه کودکی‌ام در بوشهر گذشت و وقتی پدرم کوچک بود «زار محمد» را با تفنگ در کوچه دیده بود». او می‌گوید «تنگنا» را هم به ‌دلیل مشابه ساخته است. «این فیلم را ساختم به دلیل اینکه خودم چنین زندگی‌ای داشتم. من با فضای آن سالن‌ها زندگی کرده بودم».

اولین زنی که می دیدیم عاشقش می شدیم
به گزارش سینماژورنال یکی از حاضران در ارتباط با بازیگری زنان در فیلم‌های امیر نادری سؤالی مطرح می‌کند؛ اینکه چرا بازی مادران در این فیلم‌ها ملموس، باورپذیر و قابل‌قبول است و مخاطب به راحتی با آن ارتباط برقرار می‌کند در حالی که نقش‌های دیگر در این فیلم‌ها غیرطبیعی و اغراق‌شده ایفای نقش می‌کنند؟ امیر نادری در تأیید این نظر بیان می‌کند که نقش مادر در فیلم «تنگنا»و همین‌طور «تنگسیر» را از خاله‌اش الهام گرفته است. او می‌گوید: «مقطع زمانی‌ای داشتیم در ایران که خیلی مردانه زندگی می‌کردیم. دیزی بخور، کافه برو. اولین زنی که می‌دیدیم عاشقش می‌شدیم و… خیلی نمی‌شناختیم جنس بازی زن را و شما دراین‌باره درست می‌گویید».
امیر نادری درباره انتخاب فیلم‌نامه‌هایش و انتخاب داستان برای ساخت فیلم گفت: «من تنها فیلمی که از روی کتاب صادق چوبک ساختم «تنگسیر» بود. دلیلش را هم قبلا گفتم. من باید خودم کار کنم، تجربه کنم، بنویسم و بسازم. برای همین هم ٩٠ درصد خودم انتخاب می‌کنم».
نادری داخل، نادری خارج
یکی از حاضران درباره فیلم‌سازی امیر نادری در خارج از کشور و داخل کشور و تأثیر این فاصله بر روی فیلم‌های امیر نادری سؤال می‌کند؛ فیلم‌سازی که به گفته او فیلم‌هایش را با گوشت، پوست و استخوان می‌شود درک کرد. او با اشاره به دو فیلم مهجور از امیر نادری به نام‌های «منهتن از روی شماره» محصول ١٩٩٣و «آ. ب. ث… منهتن» محصول ١٩٩٧ این سؤال را مطرح می‌کند. امیر نادری ساختن و ناتمام‌ماندن این فیلم‌ها و تعلیق هفت‌ساله پس از این اتفاق در زمینه فیلم‌سازی‌اش را با تجربه فیلم اول خود در ایران مشابه می‌داند. به گفته امیر نادری، وقتی «خداحافظ رفیق» ساخته شد، مدتی را زندگی کرده بود تا بداند چه کار می‌خواهد بکند. او می‌گوید زاده آبادان است و وقتی به تهران آمده بود تا روز آخر حیران بوده، چراکه خودش را بچه تهران نمی‌دانسته. او می‌گوید: «من هیچ‌وقت تهرونی نشدم و خیلی زود به خوزستان برگشتم. تفاوت ساختن فیلم برای من در ایران و خارج از ایران اینجاست که من اینجا جاه‌طلب‌ترم. من اهل ساختن فیلم‌های عاشقانه نیستم. توی فیلم‌های من آدمی که آب می‌خواهد، باید دل به دریا بزند. به همین دلیل هم بیرون از ایران بیشتر امکانش را دارم که این مدل فیلم را بسازم و فضا بسیار به اندیشه من نزدیک‌تر است».
احمدرضا احمدی خیلی رویم تأثیر گذاشت/بچه داستایوفسکی هستم
کارگردان «خداحافظ رفیق» در ادامه از تأثیر شعر و ادبیات در دوران فیلم‌سازی‌اش در ایران می‌گوید: «من زیاد اهل ادبیات نیستم. شانسی که آوردم این بود که از کودکی اهالی ادبیات را در سینما دیدم، مثلا خانم فرخزاد وقتی که در استودیو گلستان فیلم می‌ساختند را از نزدیک دیدم. یکی از شاعرانی که روی من خیلی تأثیر گذاشت، احمدرضا احمدی بود. او مهم‌ترین آدم در این زمینه، در زندگی من بود و اصلا یک رمبو برای من بود؛ آدمی مدرن، جذاب و شاعر درجه‌یکی که با یک زبان پر از ایما هنوز هم تأثیرگذار است. بعد از او، متأثر از داستایوفسکی هستم، یعنی اصلا انگار بچه داستایوفسکی هستم. فیلمی که الان دارم در ژاپن می‌سازم، به‌نوعی متأثر از جنایت و مکافات داستایوفسکی است. ولی درکل، کاری زیاد به شعر و شاعری نداشتم. من داستان‌های احمد محمود و صادق چوبک را خیلی دوست داشتم، اما مثلا «رمئو و ژولیت» را هیچ‌وقت دوست نداشتم».
خیلی جنگیدم که “چند متر مکعب عشق” جایزه بگیرد
امیر نادری، به‌عنوان کسی که پایه‌گذار سینمای موج‌نو در ایران بوده، در برابر پرسش یکی از شرکت‌کنندگان در این جلسه در ارتباط با دنبال‌کردن سینمای امروز ایران، عقیده‌اش را درباره کسانی که امروز در ایران فیلم‌سازی می‌کنند، چنین بیان می‌کند: «راستش خیلی کم. اگر فیلمی را دیدید که گفتند من هم دیده‌ام، یقین بدانید چندین‌بار از من خواسته شده و حتی گاهی توسط خود سازندگان و به همراه آنها فیلم را دیده‌ام. در فیلم‌هایی هم که دیده‌ام همه‌چیز عوض شده. مردم، خیابان‌ها و دیگر تهران، آن تهرانی که من می‌شناختم، نیست. من ٣٢ سال است که از ایران خارج شده‌ام و هرگز در این مدت بازنگشته‌ام. حتی تلفن هم نزده‌ام. خیلی هم ایران را دوست دارم. حتی یک فامیل خیلی کوچکی دارم که اگر یک دلار دربیاورم نصفش را برایشان می‌فرستم و حتی نمی‌دانم که آنها،‌ آن را می‌گیرند یا نه. در مجموع اگر از فیلم‌سازان داخل ایران فیلمی هم دیده باشم در جشنواره‌ها بوده؛ مثل فیلم «گبه». آنچه بیشتر دیده‌ام شیفتگی این بچه‌هایی است که حالا در ایران فیلم می‌سازند. ولی کم دیده‌ام و نمی‌توانم درباره‌اش حرف بزنم. اما فیلم‌هایی که دیده‌ام حتما در هیأت‌های داوری و جشنواره‌ها بوده که دیدم. مثلا فیلم «چندمتر مکعب‌عشق» را وقتی در ژاپن عضو هیأت داوران بودم، دیدم؛ خیلی جنگیدم که جایزه هم بگیرد. چون بسیار فیلم خوب و قوی و استخوان‌داری از آب درآمده بود. اما بقیه اعضای هیأت داوران موافقت نکردند».

هر فیلم مهمی که در ایران ساخته شد من در آن مسئولیتی برعهده داشتم
امیر نادری بعد از ساختن «تنگسیر» در هیچ فیلم دیگری از موسیقی فیلم استفاده نکرده و از این کار احساس رضایت می‌کند. می‌گوید به‌دنبال ساختن قهرمان از این طریق نبوده. همیشه در پی این بوده که از خودش در سینما مایه بگذارد. وقتی یکی از حاضران در جلسه می‌پرسد که اگر با اطلاعات امروزش به سال‌ها پیش و زمان ساختن تنگسیر بازگردد باز همین موسیقی را برای فیلم بر می‌گزیند که قاطعانه پاسخ می‌دهد: «نه!»
در خلال پرسش‌ها از امیر نادری، صحبت از لحن و زبان در فیلم‌های دهه‌های ٤٠ و ٥٠ ایران می‌شود؛ اینکه تهران استانداردی بوده برای ساختن فضاها و زبان کاراکترهای فیلم نیز اغلب زبان و لحن لمپن‌های تهران بوده است. از او مشخصا سؤال می‌شود که آیا در این دوران فیلم‌سازی بوده که لمپن‌هایی را در فیلمش نشان دهد که شهرستانی‌اند و با لحنی جز آنچه همه در فیلم‌فارسی‌ها شنیده‌ایم، صحبت کنند؟ پاسخ می‌دهد: «هر فیلم مهمی که در ایران ساخته شد من در آن مسئولیتی برعهده داشتم. مثلا در «قیصر»، «حسن‌کچل» و «پنجره» عکاس بودم. این شانس را من خیلی داشتم. فریدون گله این کار را کرد. او چیزی داشت در دیالوگ‌ها که متفاوت بود. فیلم‌های آقای کیمیایی را هم آن‌موقع مردم دوست داشتند اما نمی‌دانم الان ماندگار می‌شود یا نه. ولی فریدون گله این چیزی که شما می‌گویید را داشت و متن را خوب می‌نوشت».

خودم را در آنهایی مجسم میکنم که با من کار میکنند
یک نفر از میان جمع می‌گوید: «برای من فیلم «دونده» بهترین فیلم ایران است». صدای نادری در جمع می‌پیچد: «برای من هم همین‌طور. هر فیلم‌برداری برای اینکه اوج بگیرد یک فرمی دارد. من خودم را در تن همه کسانی که با آنها کار می‌کنم، مجسم می‌کنم. در تن یک بچه، در تن فیلم‌بردار. در تن همه. یعنی وقتی می‌گویم اکشن، دیگر امیر نادری نیستم و یک‌جوری با اینها رفیق و برادر می‌شوم که خودشان را بیرون بریزند و بازی‌شان را بکنند. به آنها جرئت می‌دهم که انگار آنها کارگردان من هستند و این ارتباط خیلی سخت و شکننده است. از روز اول من اطمینان گروه را جلب می‌کنم. همه‌چیز سر فیلم‌برداری با جلب اعتماد شروع می‌شود».

خانه آدم بدبخت کجاست؟ خرابه
به گزارش سینماژورنال در فیلم «تنگنا» لوکیشن خرابه‌ها و ویرانه‌های شهر زیاد است. بخش زیادی از فیلم در تعقیب‌وگریز علی خوشدست در این فضاها می‌گذرد. یکی از حاضران از نادری می‌پرسد: «آیا در پس انتخاب چنین فضای ویرانی، حرف و سخن و تفکر خاصی هست؟» جواب می‌دهد: «خانه آدم بدبخت کجاست؟ خرابه. در واقع جای آخر آدم بیچاره است. تهران آن روزها بعضی بخش‌هایش بازسازی و مدرن شده بود برای همین این خرابه‌ها بیشتر به چشم ما می‌آمد».امیر نادری بارها در طول صحبت‌هایش تأکید می‌کند کسی است که هرکاری را شروع کند، باید آن را به بهترین شکل به انجام برساند. کسی می‌پرسد با این شرایط در خارج از ایران برایش سخت نیست که به زبان دوم فیلمنامه بنویسد؟ جواب می‌دهد البته که سخت است. اما نه سخت‌تر از اینکه به ژاپن رفته و آنجا درس خوانده. از تجربه دیدن فیلم‌های مطرح در ژاپن می‌گوید و این که دلش نخواسته در دنیای مادی سینما غرق شود. از بی‌مهری‌ها می‌گوید که چهار، پنج سال نخست آزارش داده است و باعث شده گذشته، فیلم‌سازی و خاطره‌های ایران را در یک جعبه بگذارد و درش را ببندد و تصمیم گرفته موفقیتی تازه را تجربه کند. یکی از حاضران به یادش می‌آورد که او درست شبیه «امیرو» است؛ همو که بعد از بردن رقیبش در مسابقه همچنان می‌دود. می‌دود تا ببیند تا کجا می‌تواند ادامه دهد… .