1

#آغوش_باز(بهروز شعیبی)؛ …علاجش، آتش است؟!

سینماروزان/روح‌الله حسینی:

-آوازخوانی حامد کمیلی با ملودی مشابه قطعه خیال نکن نباشی عصار…

-سرشار از الگوهای تکرارشونده از موقعیت های داستانی تا تیپ و اتفاقات و گاهی دیالوگ…

+برای رهایی از تکرار زده به تدوین موازی و روایتی که باید متقاطع شود منتها بدون روشن بودن کارکرد!؟ داستان ها نه تنها مرتبط نیستند بلکه هیچ کدام آن قدر پر و پیمان نیستند برای کنار هم قرار گرفتن! کنتراست بین نسلی را نشان دهد؟ اصلا چرا از اول معرفی نکرده پدربزرگ و مادربزرگ را؟ چه تفاوتی داشت اگر از اول می‌آمدند وارد داستان؟ برای تعلیق؟ مگر نه اینکه مخاطب باید هر آن وقوع تعلیق از ناآگاه را پیش بینی کند پس کو؟

+بازی با زمان و نولان‌بازی خیلی خوب است اگر مهندسی زمان و فرضیه نسبیت را بشناسیم و از آن مهمتر کشف کنیم چرا می‌خواهیم بازی زمانی داشته باشیم. -اینجا انگار فقط خواسته شکلی دیگر به داستان کاملا خطی و ساده و روتین خود دهد وگرنه خیلی ساده و با تمرکز بیشتر بر همان کاراکتر حسن معجونی میشد بزنگاه ساخت.

-عنوان در تضاد با آغوشهای گسسته‌ی آلمادوار قرار گرفته و انگاری خواسته در ساختار نیز با روایت داستان آدم‌های مختلف همانند کارگردان اسپانیایی مفاهیمی مثل عشق، طمع، حسادت، انتقام و وفاداری را به رخ بکشد با یک تفاوت؛ آلمادوار در روایت های رفت و برگشتی می‌تواند جزءجزء اتفاقات را مهیج کند و گسستگی آدمیان را با روایت‌هایی هماغوش، به رخ بکشد ولی اینجا جز هیجان ساختگی ابتدایی ناشی از اجرای گل‌درشت کنسرت، کمیاب است.

-بازی اگزجره گلاره عباسی که انگار از بی‌بدن آمده اینجا و فقط لباس هایش عوض شده؟ گریمش هم یادآور شقایق دهقان در ساختمان پزشکان.

-مهدی هاشمی در ابتدا با شمایل آقایوسف علی رفیعی؛ نظافتچی +ولی بعدتر معلوم میشود همسر زنی آلزایمری است که برای کمک به بهبودش باید نقش بازی کند؛ این یک رودست خوب بود اگر کارکرد دراماتیک ویژه برایش طراحی می‌شد.

-محسن کیایی با همان شمایل وردست زن ذلیل که میخواهد طناز هم باشد…

+بازی خوب وحید نفر در مقام دکورساز که خوب حد نقش را درک کرده و جز در همان مختصات، حرکت ندارد.

-این همه نماهای داخلی و این همه دیالوگ و.‌‌‌..؟ باور کنید زندگی ایرانیان این قدرها هم شفاهی نیست.

-آن تکه های وایرال شدن دکور سوخته در فضای مجازی، متاثر از وضع حال است ولی زودتر از حد تصور ظن را می برد سمت کاراکتر گلاره، هیچ رکبی هم در کار نیست.

-آن نمای ورود ۲۰۶ به داخل فروشگاه یادآور زرد قناری نبود؟

-زرق و برق آن آغاز و این پایان شبیه روایت ناتمام سیما نبود با همین بازیگر؟

فیلم آغوش باز
فیلم آغوش باز

+بسیار سعی کرده شیک و رنگارنگ و همچون فشن شوها باشد ولی بدون دغدغه؛ شبیه پوشاک رنگارنگ چینی که فقط می‌شود یک بار آنها را پوشید و تمام.

-دهلیز اگر دیده شد به خاطر آن بود که کارگردان، طبقه آدمهای محوری را میشناخت شاید چون خودش برآمده از آن طبقه بود ولی این طبقه اعیونی را چطور؟ شناخت بافت فکری آدمها با زندگی در محلات اعیونی رخ نمی‌دهد بلکه باید در آن طبقه رشد و نمو کرده و بالا آمده باشی! وقتی درکی از مختصات طبقه نداریم سخت بشود اهداف و آرای آنها را روایت کرد مگر آن که فقط دنبال شیک و پیک کردن ظاهر باشیم که میشود درد بی دردی و علاجش، آتش؟

-ضرب المثل هم که می‌خواهد بزند اعیونی و از سوارکاری ولی باز در رو و بدون ریشه.

-دیالوگ:
خواننده بی دشمن: معین!




#میرو(حسین ریگی)؛ پُز گریزازمرکز با مرکزنشینان؟

سینماروزان/محمد شاکری:

-ما که نفهمیدیم چرا ظرف زمانی را برده دهه شصت و زمان جنگ؟ صرفا برای جلب حمایت بنیاد؟ این داستان که هر زمان دیگری هم می‌شد رخ دهد. بماند که از الزامات دهه شصت فقط صدای گوینده رادیو را داریم که فقط هم اخبار جنگ می‌گوید و قدری پادگان بازی! در دهه شصت رادیو جز اخبار جنگ نداشت؟

 

-لزوم ترانسفر بازیگر از تهران به بلوچستان چیست؟ مگر قرار نیست بومی سازی و سینمای گریز از مرکز(؟!) را توسعه دهید پس چرا نقشهای اصلی مرد و زن بزرگسال را می‌دهید به بازیگران تهران نشین؟ که هیچ گاه نمی‌توانند لهجه ها را درست ادا کنند؟ چه ایرادی داشت همه بازیگران را بومی بگذارید؟ این گونه هزینه ها هم منطقی تر نمیشد؟

 

+ابوالفضل همراه بازیگر کاراکتر ظاهرالصلاح پشت جبهه نشین و شعارگوی اخراجیها اینجا هم هست در پادگان آموزشی! بهرام ابراهیمی تقریبا با شمایل فیلم کوتاه ارزشی سرود پرواز، ایضا. بودن بازیگران در تیپ های مشابه‌ ایرادی ندارد، مشکل این است که پرداخت تازه ای برای آنها وجود ندارد و تیپ ها نمی‌چسبد…

 

+-در نیمه اول هرازگاه اکت هایی می بینیم ولی نیمه دوم و با مرگ پدر میروست که دیگر همه چیز خلاصه می‌شود در حرف و دیالوگ و…

 

-پیش بینی می‌شد سومین تجربه کارگردان بعد از دو تجربه ابتر قبلی، لااقل از زبان بصری مقبول برخوردار باشد ولی امیدمان نومید شد از این همه توشات و مدیوم شات هایی که اغراق بازیگرانی مثل سودابه بیضایی منگنه آن شده؟

میرو؛ ژست گریز از مرکز
میرو؛ ژست گریز از مرکز

-آن بزرگ شدن ناگهانی میرو و تلاش برای ادامه راه پدر چه میگوید؟ موبی دیک دیده اید؟ میخواهید پیرمرد و دریا را ایرانیزه کنید که بشود میرو و دریا؟ از رو خوانده اید؟ همان نسخه کلاسیک موبی دیک را دیده اید؟ داستان پردازی دریایی، تولید خبره می‌خواهد نه اینجا که می‌خواهیم با نمايش یکی دو تا قایق و مقادیری کلمه، جور کم کاری تصویر را بکشید.

 

+بازی بازیگران بومی گمنام تنها دلخوشی فیلم است که به مراتب بهتر از بازیگران شناخته‌شده غیربومی کار می‌کنند.

 

دیالوگ: مردم چیزی را که دوست دارند باور میکنند!

 

نتیجه: اگر بنا شد برای چهارمین بار از این کارگردان حمایت کنید این بار حتما یک تهیه‌کننده باسابقه را کنارش بگذارید که قبل از پیش‌تولید، چرایی تولید را بررسی کند! می‌توان از تجربه تولید فیلم خورشید آن ماه ستاره اسکندری درس گرفت که با قرارگیری منوچهر محمدی به عنوان تهیه‌کننده در پروژه و اتفاقا با متنی مرتبط با بلوچستان، چقدر داستان پردازی روان و خالص و حشو و زوائد برطرف شد. راه درست، همین است.

 

 

 

 




#دست_ناپیدا(انسیه شاه حسینی)؛ حُکم جنگ

سینماروزان/محمد شاکری:

 

+افتتاحیه با نماهایی از بمباران بستان و فرار زنان و کودکان مدخل بدی نیست برای چنین فیلمی.

 

-در مایه های غروب شد بیا می‌خواهد از مسیر واقعه‌ نگاری یک خبرنگار زن، داستانی زنانه از دل جنگ را شرح و بسط دهد ولی خبرنگارنمایی بیشتر از خبرنگاری غلبه یافته و بازیگر نقش هم به اشتباه فکر کرده هرچه بیشتر شور و شوق خط مقدم را جار بزند یعنی اثرگذارتر بوده که این طور نیست!

 

+تپه ای که از لباس های خونین و مالین شهدا جمع شده خودش یک تراژدی کامل است منتها باید نشانه‌های داستانی قرار می‌داد درون لباسها و پربارتر می‌کرد جانب فیلم را.

 

-آن حوض خون منبعث از شستشوی لباس‌های شهدا کلیپ ارزشی خوبی را شکل داده که قابلیت پخش در هفته دفاع مقدس را دارد.

 

– موتیف ضدجنگ نظیر بولدوزر انداختن روی لباس شهدا و جمع آوری یکجای آنها اگر در یکی از آثار سینمای سفارتی بود مصداق سیاه‌نمایی نبود؟؟

 

+در میان پروژه های ارگانی جشنواره، شاید محق‌ترین فرد براي جلب حمایت همین انسیه شاه حسینی است که دوازده سال بیکار بوده و پروژه ای نصیبش نشده و حالا توانسته مجددا فیلم بسازد ولی به هر حال آن دورافتادگی از سینما، کار دستش داده و باعث شده دیگر نه انرژی شب بخیر فرمانده را داشته باشد و نه داستان پردازی غروب شد بیا را…

 

-همه آنچه در این فیلم می بینیم و نمی بینیم به نوعی بهتر در حوض خون که مجموعه ایست مشتمل بر خاطرات زنان اندیمشک از رختشویی حین جنگ، گردآوری شده و ای کاش برگردان تک تک آن خاطرات را در یک سریال روتین شاهد بودیم و نه تلاش برای ساختن یک فیلم بلند که فقط سعی کرده به برخی از آن داستانک‌ها ناخنک بزند و…

 

 




#صبحانه_با_زرافه‌ها(سروش صحت)؛ طلاقِ فیثاغورث

سینماروزان/حامد مظفری:

+جنس کمدی طوری نیست که قهقهه زاید و فقط لبخندی نمکین است محصول قرارگیری آدمهای معیار کارگردان در موقعیت های تازه و دوپهلو حرف زدن‌هایی مثل دکتر! جون دکتر یا قرار دادن بازیگر پروژه‌های ارزشی در موقعیت خماری یا جا ماندن جسد یا تی‌تاپ خوردن بعد از خماری یا سرو نیمروی بعد از ضربه مغزی یا آرزوی تماشای بازی بایرن مونیخ توسط فروشنده اینستاگرامی کاسه بشقاب چوبی یا تاکید بر تعداد اندک دختر برای مخ زنی یا خوردن قیمه شب قبل رفیق متوفی یا…

-پژمان جمشیدی و بیژن بنفشه خواه و هوتن شکیبا و مجید یوسفی را از سریالهایش آورده اینجا و آنها را کنار هم قرار داده در موقعیتی که میتوانست یکی از موقعیت‌های سریال لیسانسه ها باشد ولی اینجا دست و بالش بازتر است در شوخیهای خاص که بعید بود ممیزان سیما به آن راه دهند. آن چهار تن منهای پژمان چندان تفاوتی ندارند با تجربه های قبلی شان و نفر پنجم بهرام رادان است که سابقه کمدی بی پولی را دارد و گریمش هم یادآور نیمه دوم بی پولی و بخصوص آن سکانس‌های سیب زمینی شستن یا گفتگو با زهره صفوی در بی‌آرتی.

+  آدمهای پرنقصان گرفتار موقعیت‌ خطیر که اینجا پرواز است به هپروت.

-بیژن و هوتن عینهو لیسانسه ها و همان دیسیپلین صوری بیژن و هَوَل بازی هوتن، مجید عینهو مگه تموم عمر چند تا بهاره، پژمان ولی تلاش کرده شخصیت تازه ای بسازد از داماد گرفتار نشئگی مفرط در شب عروسی!

-مجید یوسفی با همان لحن و روال مگه تموم عمر چند تا بهاره فقط ریشهایش را زده و سبيل دارش در نگاه اول قدری رعب انگیز است ولی کج که می‌شود مشابه سروش جمشیدی و زبان که باز می‌کند همان است که بود.
+ لو انگل برای ماقبل هپروت و واید انگل برای مابعد هپروت!؟ همه جا و همه وقت با نوای تصنیف مریم چرا با ناز و با افسون و لبخندی به جانم شعله افکندی…

+ساخت و ساز انواع زوایا از قائمه تا حاده و منفرجه بیشتر به بازیگوشی با مثلثات شبیه است تا ربط ماهوی با هپروت مگر آن که فرض کنیم جناب فیثاغورث یا تالس هستند که روحشان در یکی از این هپروتی‌ها حلول کرده.

+دیر زنان را وارد داستان می‌کند و تازه بعد از یک ساعت و نیم که زنان وارد داستان میشوند، کمدی قهقهه‌زایی شکل می‌گیرد! سریال سازی مفرط باعث شده کلی مقدمه بچیند برای ورود زنان و آن شاه‌سکانس گپ و گفت اسپانیولی و…؟؟ سنت کمدی ایرانی بدون زنان؟ میشود؟ قدیم‌ترها هم زن‌پوش می‌آوردند که ذائقه ایرانی را قلقلک دهند. ایشان ولی مقاومت می‌کند جهت متفاوت‌نمایی! تازه بناست ورژن زنانه همین را هم بسازد؟ که لابد در آنجا ۹۰ دقیقه زنان در هپروت ند؟ مردپوش می‌آورد؟

صبحانه با زرافه ها
صبحانه با زرافه ها

+صحت بعد از چند سریال و یک فیلم همچنان در نخ مرگ و پرش بعد از مرگ و چشمان گاوی است که آرامش‌بخش پیش‌مرگ است؛ درست به مانند آن تیپ های آشنا و اغلب شکست‌خورده از سر و همسر که یک‌دم او را رها نمی‌کنند و در این الگوریتم، رهایی ممکن نیست مگر با پیوند تراژدی به پارادایس تخیلی؛ به خصوص که همه هم به یک اندازه در قتل تقصیرکارند.

-جنس فانتزی های سروش صحت همین است که هست و خودش نه علاقه دارد و نه شاید بتواند از آن رهایی پیدا کند و این جنس هم لاجرم خودخواسته بنا نیست که خیلی بخنداند مبادا طبقه‌‌ای که به آن منتسب شده، مخدوش گردد؟ رقابت؟ با سینمای کمدی؟ بعید است! با خودش؟ همچنان پژمان.

-دیالوگ:
زن بگیری پشیمونی، نگیری پشیمونی، چه بگیری چه نگیری پشیمونی!




#شه‌سوار(حسین نمازی)؛ سرهم‌بندی؟!/ورژن معاصر #زودپز؟

سینماروزان/کیوان بهارلویی:

-مانیفست خرسواری بجای شه‌سواری و ماجرای شه‌سوار ی که خرسوار شد چقدر یادآور مانیفست گوسفند و شبان #مغزهاست…

-جغرافیای نامعلوم؟ در دوردست و دشت و کوه ولی لهجه، جردن!

-سوژه؟ جازنی پدر مُرده بعنوان کشته شده در جریان تصادف برای دریافت خسارت از بیمه! چقدر شبیه به سوژه کمدی #زودپز! آنجا در دهه شصت میگذرد و میخواهند پدرزن مرحوم را به‌عنوان شهید جا بزنند و تسهیلات بگیرند و اینجا داستان معاصر است و می‌خواهند پدر را تصادفی جا بزنند.

-این موتیف خر و خرسواری یادآور موتیف #آینه_شمعدون نیست که توقیف شد؟ البته آن فیلم توقیفی عکس‌هایش شکیل‌تر از قاب‌های این نبود؟

-آن ورود زن سانتی مانتال اعیونی‌نما به خرکده چقدر دمده است و راهبر کاشت برای کدام برداشت؟ همین که آدمهای از طبقات مختلف را یکجا جمع کنیم تا بگومگو کنند، درام ایجاد میشود؟

-مشکل؟ فکر می‌کند دیالوگ‌هایی که در شوخی تعارض طبقاتی ساخته می‌خنداند ولی نمیخنداند. کمدی؟ این نیست! تراژدی؟ نیست! چیست؟ تلاشی تازه از یک علاقمند به فیلمسازی که این بار هم جواب نداده ؟

-گیتی قاسمی با استایل نیسان آبی! عباس جمشیدی با استایل سیاه چاله! هادی کاظمی با لحن قهوه تلخ! در این میان گیتی قاسمی باز خودش سعی کرده موقعیت تبدیل عروسی به عزا را با درک شخصی به گونه ای مفرح ارائه کند ولی هادی کاظمی و عباس جمشیدی زیادی خسته شده اند از پروژه های مشابه‌.

+یک ساعت میگذرد تا تک و توک سکانس خنده دار می بینیم با دورهمی هادی کاظمی و گیتی قاسمی

+تیپ؟ خدمت یا عموخدمت با بازی هادی کاظمی

-پوستر های مایک تایسون در نماهای داخلی چه می‌گوید؟

-ساختمان قدیمی دستگاه قضایی چه سنخیتی دارد با روستای محل اتفاق؟

-پخش مدام قطعات دهه شصتی لس آنجلسی به سبک تیزرهایی که می‌دهند جم؟ انگار که میکس های لس آنجلسی دی جی تبا است…

-گره جدید با سوءاستفاده از جسد و جازنی صحنه تصادف روی کاغذ، خوب است ولی چندان جان ندارد برای افزایش جذابیت.

فیلم شه سوار
فیلم شه سوار

+سکانس طلایی همان جازنی است که با جازنی جسد پدر، کنار نمی‌آید که لابد پاسخ فارابی است به برادران لیلا؟؟پاسخ، کوبنده تر از این نبود برای برادران لیلا؟ این یکی که کلا طبقه حاشیه ای را مشتی خنگ و ابله نشان داده که حتی قدرت شنوایی اندک دختر ناشنوا را نیز باید یکی که تیپش را شبیه طبقه بالا کرده به آنها بفهماند!

-آن تصویر سمپاتیک از کارشناس بیمه و بیمه گذار! مثل آپاندیس نیست؟

-جرقه های اندک کمدی و سرهم بندی شده با کلی نماهای اضافی در میانه و منتهی الیه و جمع آوری با پیام اخلاقی و اندرز و موعظه و بعد رقص مردانه و…

-جوک؟ یارو دو فقره خر فروخت و عروسی گرفت ولی نکرد برای خودش، کت و شلواری، ژیله ای چیزی بخرد.




#تابستان_همان_سال(محمود کلاری)؛ چرا ساواکی شد؟

سینماروزان/حامد مظفری:

+بالاخره یک سری تصویر متحرک زیبا و خواستنی جهت عرضه بر پرده عریض با آن نور زرد تابستانی که غلیان شور و حسد و بغض و شهوت و… را کمپلکس کند برایمان.

+صدای گرم و صمیمی و قدری لرزان کارگردان یه عنوان راوی کاملا همگون است با آن تصاویر دلربا.

+طراحی صحنه تمیز، برازنده و با حداقل گاف که به نظر ثمره همکاری سالیان کلاری با امثال علی حاتمی و مسعود کیمیایی است. خبری از آن خنزرپنزری های سریال‌های تاریخی این سالها نیست و کلاری سعی کرده زیست خودش را چنان که دیده و البته با پالایش تصویری چشم‌نواز ارائه کند. سیمرغ فیلمبرداری که باید قاعدتا به کلاری برسد؛ البته نام کوهیار بعنوان فیلمبردار آمده ولی سیطره نگاه کلاری‌سینیور، بر کلیت اثر قائم است.

+بازی به‌اندازه مهران مدیری که با تغییر حالت چشمها از آن زل زدگی های آیتمیک درآمده و فاصله گذاری محمود کلاری میان او و دوربین و تغییر پی در پی حرکت صورت و دیالوگ، باعث شده بالاخره یک نقش آفرینی خوب و رها از استندآپ از ایشان ببینیم.

-گریم سمیرا حسن پور قدری شبیهش کرده به عاطی رگبار!

+به پدر تقدیم شده و تا پدر را نشان نمی‌دهد، بجاست اما تا پدر زندانی توده‌ای(؟) را با بازی صابر ابر و با آن پوشش راه راه دالتونها می بینیم، سعی می‌کنیم بیشتر دل ببندیم به مادر و آن برق عشق نگاهش و آن بازی خودمانی سمیرا حسن پور که چه بازیگر بااستعداد و قدرنادیده ای است و چقدر خوب نقشش را الهام گرفته از صدها مادر اساطیری که در کوران سختی‌ها، خانه و فرزند را به دندان کشیده و زندگی را جلو می‌برند.

-این تصاویر کارتونی از توده ای ها که اخیرا در برخی سریال‌های تلویزیونی هم مکرر شده بود، چرا؟ جهان بینی آنها را به چالش بکشید با تمسخر؟ سالها پیش شهید محمد بهشتی در مناظره با کیانوری، آنها را در نقد ایدئولوژی به چالش کشید و نه با تمسخر.

+داستان ساده و معمایی و مثل هر معمای جذابی تا حل می‌شود آسان می نماید و آسان هم حل می‌شود. یک اتفاق ساده که ساده روایت می‌شود ولی با انواع و اقسام میزانسن های زیبایی که روزبروز در سینما کم و کمتر می‌شود.

فیلم تابستان همان سال ساخته محمود کلاری
فیلم تابستان همان سال ساخته محمود کلاری

-آن عشق کودک‌سَری سوار بر معمای مرکزی، تنه می‌زند به درخت گلابی مهرجویی که کلاری فیلمبردارش بود ولی اینجا خبری از فلسفه‌بازی نیست و بیشتر توصیف حال و هوای یک دوران از دست رفته به سبک تونل زمان ولی تاکید بر مکان و امکان تغییر ذهنیت افراد در سایه تفاوت مکانی، چربیده بر تمام سطوح.

-چند بار می‌تواند پایان دهد ولی باز ادامه می دهد تا شیرفهم مان کند که دنیا دار مکافات است علی الخصوص برای توده ای های آدم فروش؟! به خصوص که خبری از آن وسواس تصویری کردن اغلب رویدادها در پایان نیست و به نوعی خاطره گویی منجر می‌شود و پیامدش نریشنی یادآور موریانه بزرگ علوی! آنجا می‌گوید من یک ساواکی ام و اینجا نتیجه اینکه او یک ساواکی شد.

-خیلی ساده میشد بسان همان موریانه بزرگ علوی همین نریشن انتهایی “او یک ساواکی شد” را در ابتدای داستان قرار داد و رمز و رازی بزرگتر طراحی کرد برای فیلمی با این همه جلوه بصری زیبا!

سکانس: کابوس رمش دخمه رمال!




#بی_بدن(مرتضی علیزاده)؛ تبیین آلودگی!/دو برگ برنده!

سینماروزان/محمد شاکری:

-افتتاحیه رعب آور از مراسم اعدام هم یادآور رسوایی۲ است و هم یادآور تمهید علفزار که ورودی، موضوعی است علیحده از مساله اصلی‌.

 

+زوم کردن بر پرونده‌های واقعی جنایی شبهه زا که خواندن آنها روی کاغذ هم جذاب است و جایش در تلویزیون و سینما خالی است شاید چون هر کسی صلاحیت کار بر این پرونده‌ها را ندارد.

 

+سوژه، داغ است و به موقع هم طرح مساله میکند، شاید با همان ساختار علفزار ولی پس و پیش داستان را درست پیچ و مهره کرده و هم مایه های تراژدی را به خوبی اجرا کرده و از آن بهتر وجه مفقودی که سوال اصلی پرونده است.

 

+تمرکز بر مادر مقتول پنهان کاری که همه چیز را از پدر مخفی کرده و شعار می‌دهد علیه پدری که اقتصاد، گرفتارش کرده و حرافی را آن قدر کش میدهد که پدر پاسخ کوبنده دهد که تو که کنارش بودی، چه کردی؟

صاحب قدم نشان دادن زن البته متاثر از فمینیست‌هایی که در مجاز، پروپاگاندا میشوند و بی توجهی‌نمایی مجاز به پدر مقتول که زیاده از حد منفعل است ولی واقعا این طور نیست؛ یک برگ برنده!

 

+منحرف می‌کند ابتدا درباره پدر که بی توجه بوده به دختر ولی رفته رفته معلوم میشود علیرغم همه بدبختی‌های مالی، پدر چه آرزوها که نداشته برای دختر.

 

+تصویرسازی آن دلال بازی ها در تغییر راي و زدن به دل کار چاق کن ها و وکلایی که میلیاردی بغل پرونده‌های خاص، فربه می‌شوند!

 

+تردید و شک با سوق دادن مشام به پدر متهم به قتل و اینکه او مشارکت در قتل داشته؟

 

+بازی خوب پیام احمدی نیا در مقام بازپرس و پژمان جمشیدی در نقش پدر متهم به قتل.

 

-برخی دیالوگها خوب نوشته شده ولی در جای نادرست قرار داده شده مثل آنجا که از نسبت تنفس والد با مولود می‌گوید.

 

-زمان دوساعته طولانی را می‌توان کم کرد؛ دوران خواندن جنگ و صلح گذشته و با کاهش نیم ساعته زمان فیلم، هم ضرباهنگ بهتر می‌شود و هم تلفات مخاطب، کمتر.

فیلم بی بدن
فیلم بی بدن

+ تبیین آلودگی دخالت‌های بی دلیل سلبریتی های آلوده به فضای مجازی در پرونده‌های قتل و تلاش برای رضایت گیری از اولیای دم که فقط و فقط به جری تر شدن اولیای دم منجر می‌شود. این، تبیینی است صحیح حتی اگر سفارش باشد. این همه آلودگی سلبریتی‌ها چه متهمانی را که بالای دار نبرد و چه خوب که اگر دستگاه قضا سفارش داده باشد برای نواختن این آلودگی‌ها. دو برگ برنده.

+جمع کردن داستان و رفع و رجوع خلل و فرج و تاکید بر پدر و پسر قاتل و اهمیت قصاص و ارائه ماجرای حسادت زنانه به عنوان دال پخش تصاویر زنانه.

 

سکانس:

–درگیری لفظی بازپرس و پدر قاتل

 

دیالوگ:

–تنها چیزی که تضمین داره، مرگه!

 

 

 




#دو_روز_دیرتر(اصغر نعیمی)؛ کشف اول!

سینماروزان/حامد مظفری:

+شروع سریع و قرارگیری بموقع در موقعیت با پلان های پی در پی و تاکید بر اکت و پرهیز از حرف.

+استفاده از بازیگر حرفه ای طنز به جای نابازیگر! نگاه کنید که فرهاد آئیش با عقبه طنزآلود پوپک و شمس العماره چه خوب نشسته در نقش غلامحسین عطارباشی که می‌تواند کاندیدای سیمره هم باشد؛ ایضا محمدرضا داوودنژاد در نقش پرویز نزول خوار باآبرو!! یا محمد فیلی در نقش رمال!
به همین راحتی بازیگر حرفه ای بیاورید و کاراکتر بسازید و دست بردارید از ورود بی رویه جی‌اف و بی‌اف و پارتنر.
نقشهای مکمل را هم باید به بازیگر حرفه ای سپرد تا فیلم حرفه ای تولید شود و این کلاهبرداری های هنری‌نما که نابازیگر می‌گذارند نقش اصلی و بازیگر حرفه ای را گذری می‌کنند تا هم پول ندهند و هم پوستردار باشند را باید طلاق داد.

+تلاش در جهت خلق کمدی موقعیت بر پایه مواجهه بین نسلی که از ماجرای فرزندآوری-بی فرزندی را مشتمل میشود تا تقابل طب سنتی-طب مدرن و ادامه در وطن-امتداد در غربت و… با حداقل اشارات اروتیک. این ناشی از همان قدرت کشف ثانی سیگنال است که لابلای دیالوگها قرار داده شده و البته ناشی از یک کشف اول(؟) که علت‌العلل تولید چنین فیلمی توسط نویسنده #زندگی_خصوصی است.

+پول به مثابه هرویین؟ هرویین‌سازان پولسازترند یا پولسازان، هرویین‌‌تن! پهلو به پهلوی ترادف تحت‌اللفظی واژه!؟

+پردیس احمدیه در موقعیت کمدی جواب داده و سینا مهراد روان تر از قبل و خیلی جلوتر از “شادروان”؛ کنترل درست اغلب به بازی منطقی منجر می‌شود.

+وصف حال؟ آن ماجرای پول نزولی و با بهره بالا که دم خروسی است دربرابر قسم حضرت عباس انواع و اقسام بانک ها و موسسات مالی که تیزرهایشان زندگی مان را آغشته کرده.

-حل مساله بغرنج با یک میراث ساده؟ مساله اقتصادی که ارجح است ولی آن پرهیز از زادوولد بابت گریز از مسئولیت چه؟

+تلاش برای قاب بندی تر و تمیز از تهران تا شمال و تعدد نما به جای محدود کردن اهل و عیال به آپارتمان و چار دیوار و وراجی های مبتلابه. اینها هم آپارتمان نشین هستند منتها همه‌ی زندگی همان کپیدن های آپارتمانی و شعار پرهیز از قضاوت که نیست.

فیلم دو روز دیرتر
فیلم دو روز دیرتر

+بیشتر کمدی ماجراجویانه است تا کمدی صرف به سبک روال تولید کمدی و شاید تجربه گرایی کارگردان در ژانرهای مختلف موجبِ روایت معلق و پرماجرا شده که حالا اگر کمدی‌باز هم نباشید آن جنس پیگیری حادثه جدید متعاقب حادثه ماضی است که کشش ادامه را می‌سازد.

+موتیف های خرد و کوچولو و موچولوی خود را هم دارد و مثلا آن خرافه بازی و قفل کردن زایمان یا وکلای مهاجرتی کلاهبردار در رفت و آمد یا تبدیل عطاری به فروشگاه فروش مکمل بدنسازی بلافاصله بعد از مرگ عطار یا آن متلکها به اقتصاد لرزان اهل قلم یا پیدا کردن اسم آرشاویر اشکانی برای نوزاد در شکم که خودش می‌تواند سوژه یک سناریوی کمدی باشد.

-دیالوگ:

نویسندگی که کار نیست، تو عملا بیکاری!
نزول حرامه! من پول میدم برای مشارکت!
قاتل اونه که پولشو نداره، هی بچه پس میندازه!




شکار حلزون(محسن جسور)؛ لیلا و برادران را روسفید فرمودید

سینماروزان/محمد شاکری:

-آن حرف زدن از بیوه و زنگ خطر تهدید تصادف و بعد صیغه صیغه و پس از آن داد و فریاد و درگیری پدر و پسر بر سر صیغه؛ آخرش هم لابد برعکس میشود و پیرمرد متنفر از صیغه‌ای می‌شود عاشق صیغه ای؟ که تقریبا همین طور میشود، شبیه همان #مارال نیست که بیست سال قبل مهدی صباغ زاده ساخته بود؟

-دامنه رنگی، جنس لوکیشن، نوع روابط یادآور #جدایی… و آن تصویرسازی معصومانه از زنی که برای رهایی از مشکلات اقتصادی، کلفت شده هم همچنین به خصوص که گریم بازیگر زن اصلی هم تداعی‌گر ساره بیات در جدایی… است.

-حسام محمودی بازیگر خوبی بود ولی نقش منفی از نوع مینی‌مال؟ کار او نبود. می‌خواهد بدی باشد که بعدا بفهمیم ییگناه است که نمی‌شود چون با عمق نگاهش همخوان نیست. صداقت حسام مرحوم از صد فرسخی هویداست و با داد و فریاد و بیداد نمی‌شود بدمن شد!

-عقبه دکتر با بازی حسین پاکدل؟ قاضی بوده، درست ولی دلیل انزوا؟ معلوم نیست. در جنگ بوده؟ معلوم نیست؟ درباره کیفیت بازی چه می‌توان گفت وقتی حتی نمی‌توان حرکت درست با عصا را نشان دلد؟

-این همه می‌گویند انتخاب سوژه را جدی بگیرید و تحقیق و پژوهش را دریابید. ماجرای صیغه شدن زنی با شوهر زندانی که البته بعدا معلوم میشود طلاق گرفته! التهاب؟ بله روی کاغذ، خیلی، ولی وقتی میخواهید فیلم بسازید باید ببینید سوژه کشش گسترش برای فیلم بلند را هم دارد یا خیر؟ این التهاب فقط برای ذهن شماست اولا و آن قدر ملت اسیر خبرکده های مجازی مولتی مدیا هستند که این سوژه ها می‌شود نقطه سر خط. ثانیا آن گره زدن گذشته کلفت با رأی قاضی هم که ورژن بهترش همان “قصیده گاو سفید” نبود؟

-جوک؟ اکبر قاضی‌نظام نویسنده نیاز در نقش دکتری که آمده به ویزیت دکتر!

-آن دیالوگهای هوشمندمابانه چیست که در دهان همه می‌چرخد؟ خط کش عدالت کجاست؟ چرا مرا به این دنیا آوردی؟ حقیقت پیش خود ماست؟!
طبقه را بشناسید و بعد دیالوگ طراحی کنید و قبل‌ترش حتما چرخی بزنید در خیابان و کافه و رستوران و قهوه خانه و مال و … و ببینید مردم چگونه حرف میزنند؟

فیلم شکار حلزون
فیلم شکار حلزون

-کلفت خانه چقدر سریع پی برد به ربط مرگ پدر و رأي دکتر؟

-بعد از دروغهای زیبا، این دومین فیلم است با حضور کودک کم شنوا؟

-گذشته کلفت و ماجرای زندان همسرش؟ فقط در حد چند دیالوگ؟

-این همه نفرت پسر از پدر؟ تازه پسری که به گفته پدر، کلی چیز از پدر به کامش رفته! این همه نفرت از پدر؟ لیلا و برادرانش را روسفید می‌فرمایید، باز برادران چیزی دست شان را نگرفته بود و متنفر بودند، اين پسر که بهش رسیده و به باد داده و…

+بازی خوب رابعه مدنی که بی شعار نقش خودش که یک مادر سالخورده است را ایفا میکند؛ حیف که نقشش کوتاه است و کاش قدری این نقش پرورش پیدا می‌کرد…




تکلیف‌روشن مثل #هاوایی/رقص در خدمت متن!

سینماروزان/حامد مظفری: فیلم تجاری ساختن فنّی است که تکنیسین‌های خاص خود را می‌خواهد و مهمترین اله‌مان در موفقیت یک فیلم تجاری، نه کست و نه سوژه و نه حاشیه‌سازی که حفظ ریتم است و اگر تکنیسین تجاری‌سازی نباشید قبل از هر چیز ریتم را از کف می‌دهید و مجبور می‌شوید آویزان شکلک‌های جواد و پژمان و رضا و… و تیزرهای شش و هشتی شوید تا با غش در معامله، آمار فروش را حفظ کنید.

فیلم #هاوایی یک فیلم تجاری بی ادعاست که چون می‌تواند ریتم سرخوشانه خود از ابتدا تا میانه و انتها را حفظ کند می‌تواند مخاطب را کنار خود نگه دارد؛ البته بدون جواد و رضا و پژمان! هاوایی مسلما امین حیایی-با همان استایل بیک‌ی برآمده از کما- و کنارش امیر جعفری را هم دارد که نقش خود را در موفقیت تجاری اثر دارند ولی باز این، خود برآمده از حفظ ریتم است که باعث می‌شود گاهی حتی تکرار مکررات در بازی آنها اذیت نکند.

هاوایی سوژه پندآموز-به زعم مدیران- و در عین حال واقع گرا-به زعم بسیاری از مهاجران- را دارد ولی نه دنبال شعار است و نه زیادی شعورگرایی فیک پیشه کرده و تنها می‌خواهد بگوید وقتی بی‌هوا و بدون برنامه ریزی و صرفا برای فرار، ترک موطن می‌کنید- آن هم تازه با وعده‌های یک فراری دیگر- باید در انتظار رقاصی با هر سازی باشید و چه نیک بود عنوان اصلی فیلم #رقصنده -که تناسب کامل داشت با سوژه که حالا بابت ممیزی یا چیز دیگر شده #هاوایی که این یکی هم می‌تواند تداعی همان رویای پوشالی ممل آمریکایی‌ها باشد.

هاوایی کمدی تکلیف روشنی است و نه مثل آن فیلم استاد پیر و احترام‌واجب قصد دارد با تحقیر جماعت تنگدست و علافی مخاطب، مخاطب بگیرد و نه مثل خاله‌زاده فلان مقام، آویزان کله‌هایی است که هی باید وارد و خارج شوند و بداهه گویند تا فیلم تمام شود.

بهمن گودرزی به خاطر سالها سابقه فعالیت در سینمای تجاری خیلی بهتر از اساتید پیر و خاله‌زاده‌های کتره‌ای‌بند، قصه ضدقهرمان فراری از وطن را در سه پرده، تمام می‌کند و هم نقد خود بر ساختار مدیریت ورزشی داخل را دارد که جز فوتبالیست ‌ها را نمی‌بینند و هم چاه ویل آن طرف را نشان می‌دهد که برای دو روز اقامت، حتی از یک ورزشکار، کولبری سیاسی می‌خواهند.

تکلیف‌روشن مثل فیلم هاوایی
تکلیف‌روشن مثل فیلم هاوایی

بله، بله، الان است که دوستان آوانگارد در بیرون و فیلمفارسی‌باز در درون بگویند امان از تجاری‌سازهایی که می‌خواهند با رقص و رقاصی، دو ریال دشت کنند و متاسفانه یا خوشبختانه پاسخ حی و حاضر است که #هاوایی جزو معدود فیلم‌هایی است که رقص و رقاصی‌هایش به‌اندازه و کاملا در خدمت متن است. هاوایی حضیض یک ورزشکار مهاجر را روایت می‌کند که به سودای زندگی بهتر، پناهنده شده ولی از بخت بد برای گذران زندگی چاره ای ندارد جز اینکه به هر سازی برقصد بلکه ویزای آمریکا بگیرد و چه رقصی اصیل‌تر از باباکرم؟

نمی‌توان از موفقیت تجاری هاوایی در یکی از بدترین ادوار اکران-در آستانه جشنواره فجر- گفت و از نقش موسسه هدایت‌فیلم و تهیه‌کنندگی مرتضی شایسته نگفت. هدایت فیلم موسسه ای است که در ادوار مختلف کارگردانان و آثار قابل اعتنایی را عرضه کرده و هاوایی در گونه سینمای تجاری از بسیاری از آثار این سال‌ها قابل تحمل‌تر است چون کارگردانی دارد که نه یک‌شبه و با اتصال بلکه در ساختار هدایت‌فیلم، پله پله و با دستیاری امثال فخیم‌زاده و ایرج قادری و محمدهادی کریمی و سعید سهیلی و مجید جوانمرد و حسن هدایت و… کلی مشق کرد تا شد کارگردان شش و بش که جزو فیلم‌های بفروش زمان خود بود و ادامه داد تا اینجا.‌‌..
او تکلیفش با خود،روشن بود و از ابتدا می‌خواست تجاری‌ساز شود و همین هدف‌گذاری بی‌ادا و پرهیز از درغلتیدن به دام مینی‌مال‌های فیک و اطوارهای جشنواره‌ای باعث شده، تجاری‌ساز خوبی هم بشود؛ کارگردان #هاوایی اهمیت ریتم را درک کرده و وقت مخاطب را تلف نمی‌کند و این، بزرگترین لطف است در حق مخاطبان گریزان از مطول‌گویی خاله‌ليلاهای کاسه‌توالتی، لرزاننده‌های وان‌دوست و خاله‌زاده‌های سری‌دوز!




چَکِ اول عنقا!

سینماروزان/حامد مظفری: سریال سازی در شبکه خانگی تفاوتی با سریال سازی در تلویزیون ندارد، اگر سریال ساز حرفه ای در رأس کار باشد و بدبختی مبتلابه سال‌های اخیر هم تلویزیون و هم شبکه خانگی آن بود که گهگاه تصمیم گیرندگان حتی سریال‌سازان حرفه ای را نمی‌شناسند چه برسد که با آنها کار کنند.

سریال #گناه_فرشته اگر توانسته در همین ابتدا به قاعده “چک اول را محکم زد”، مخاطب را تشنه‌ی تماشا کند فقط و فقط به خاطر همان عقبه سریال سازی حامد عنقاست که زمانی می‌نوشت و بعدتر تولید می‌کرد و حالا، کارگردانی.

حامد عنقا لقمه را دور سرش نمی چرخاند و کاملا با اسلوب کلاسیک داستان‌گویی ارسطویی می‌نویسد و آغاز و میانه و پایان را حفظ می‌کند و ابایی هم ندارد که کارهایش عامه‌پسند تلقی شود و همین عامه‌پسند بودن است که از پدر تا آقازاده و اکنون گناه فرشته را دیدنی می‌کند وگرنه ملودرام های با خط و ربط جنایی و مایه های مهیج که هزاران بار تولید شده و باز هم می‌شود.

چک اول حامد عنقا در گناه فرشته
چک اول حامد عنقا در گناه فرشته

عنقا برای عامه می نویسد و می‌سازد و عامه هم بیش و کم سریال‌هایش را دوست دارند و حتی وقتی در حضیض رسانه ملی، سریالی کاملا فیلمفارسی‌طور مثل بر سر دوراهی را با حداقل‌ها ساخت باز سریالش عامه‌پسند شد و فقط در یک فقره چقدر درست از بازیگر فهیمی مثل حمید گودرزی-که خیلی‌ها تمام شده‌اش می‌دانستند- در جای خوب استفاده مطلوب کرد. همان طور که در گناه فرشته بعد از مدتها شاهد بازی های خوب از شهاب حسینی و لادن مستوفی هستیم که بسیاری آنها را غرق تکرار می‌دانستند؛ متن کلاسه شده، بازیگران باتجربه مثل مهدی سلطانی و فخرالدین صدیق شریف را هم سر ذوق آورده که خرق عادت پیشه کنند…

سریال گناه فرشته ملودرامی است که هم به کرایم(جنایی) و هم تریلر(مهیج) پهلو می‌زند ولی ذاتی سنتی دارد و هوشمندانه نزاع‌های زناشویی ایرانیان گرفتار در میان دیده‌های شرق و شنیده‌های غرب را به سُسی مطلوب برای خوش طعم کردن فضاهای زمخت جنایت بدل کرده و اینها ریشه دارد در آن سنت عامه‌پسندی که از شاپور آرین نژاد و رجبعلی اعتمادی و ارونقی کرمانی تا فهیمه رحیمی و نسرین ثامنی و… در آن محصول خلق کردند.

عنقا چک اول را در گناه فرشته محکم زده و هدف گذاری اش در تولید سریال عامه‌پسند استاندارد-تاکید میکنیم سریال عامه پسند نه مثلا فیلم شبه‌آوانگارد و هنروتجربه‌نمایی- با حمایت فیلیمو به هدف نشسته و البته تجربیات ژورنالیستی‌ عنقا هم باعث شده هم در متن و هم در حاشیه اثر، خیلی خوب مهره‌ها را بازی دهد؛ درست مثل دوران سردبیری اش در صبا که با شناخت قبلی از افراد، آنها را فقط مسئول کاری می‌کرد که بلدند و با جدیت هم پشت آنها بود. او می‌خواست یک روزنامه عامه‌پسند استاندارد ارائه کند و تا بود، آبرودار بود و حالا هم تلاش میکند سریال‌های عامه‌پسندش از بی‌آبرویی بری باشند.




شایعه شوم مرگ جمشید آریا و شکوه یک اسطوره

سینماروزان/جعفر گودرزی(رییس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران): گاهی نه مرگ که حتی شایعه مرگ یک انسان، خاصه هنرمندی مردمی که او را به محبوبیت اش می شناسیم، می تواند راه نفس را ببندد…چنانکه شایعه درگذشت جمشید خان هاشم پورمثل پتک بر سرم فرود آمد و حالتی مثل پنیک را برای من تداعی کرد. تلفنم در حدود سی دقیقه آماج تماس های مکرر و پی در پی خبرگزاری ها، شبکه های رادیویی، رسانه ها و دوستان بود.  همه نگران و بهت زده در پی صحت و سقم ماجرا بودند.

انگار در یک لحظه، سینمای ایران و اهالی اش دچار مرگ مغزی شده بودند. آرامش از زندگی و خانواده استاد هاشم پور گرفته شده بود و این جدا از تجاوز به آرامش خانواده یک هنرمند، یعنی زخمی کردن روح جمعی با خبری جعلی. آنچه در پس این خبرسازی شرورانه به ذهنم رسید، شرافت حرفه ای فعالیت رسانه ای و ضرورت اخلاقی آن است که رسالت رسانه ها، راست گویی و حقیقت جویی است نه شایعه پراکنی و دروغ افکنی. حرمت رسانه و رسانا بودن را باید حفظ کرد تا هویت و حریت خبرنگاری تضمین شود. بانیان و راویان این شایعه سازی ها و دروغ پراکنی های کثیف که نان از زخمی کردن روان مردم می خورند، با به بازی گرفتن احساسات جمعی، هم به خود جفا می کنند هم به حریم و حرمت حرفه خود بی وفایی.

شایعه خبر مرگ نه در شان یک رسانه است نه موجب شکوفایی و شوکت کسی می شود. به ویژه در این زمانه ای که جامعه به اندازه کافی سوگوار است. ما به اندازه کافی سوگواران حرفه ای و مرثیه نویس خود و روزگارمان شده ایم، دیگر شایعه سوگ را به دردهایمان اضافه نکنید. عجیب آنکه برخی خبرگزاری های  رسمی سردمدار این شایعه پراکنی بودند! شما دیگر چرا؟!…

انتقاد جعفر گودرزی از خبرگزاری‌هایی که شایعه مرگ جمشید آریا را منتشر کردند
انتقاد جعفر گودرزی از خبرگزاری‌هایی که شایعه مرگ جمشید آریا را منتشر کردند

 

با این همه اما در کنار شر این شایعه شوم اگر خیری نهفته باشد این است که یادی کنم از شان و شکوه و شوکت و منزلت استاد جمشید هاشم پور که بی شک یکی از میراث ارزشمند تاریخ سینمای ماست. نه فقط او را با شمایل جمشید آریا در دهه 60 که با شمایل یک بازیگر با استایل در حافظه سینمایی مان ثبت کرده ایم که حتی شکل راه رفتن و شیوه نگاه کردنش هم مایه لذت و حظ بصری است و در نوع خود بی نظیر.بازیگری توانمند که حضور مقتدرش در دهه 60، پیوند مردم با سینما را تضمین کرد و نگذاشت تا رویاسازی سینما به تاراج برود. او از آریا بودن به هاشم پور شدن رسید تا نشان دهد نه فقط تیپ سازی که شخصیت آفرینی را هم خوب بلد است.

بازیگری فرهمند و فروتن که همواره اسطوره ماند. مانا باد عمر و سلامتش.




محمد امامی؛ لاکی لوک یا هفت‌خط؟

سینماروزان/حامد مظفری: جشنواره های فجر یک دهه اخیر را که مرور کنیم به غیر از رقابت ارگانی‌ها با همدیگر و نوعی تقسیم جوایز در اختتامیه-به طوری که هیچ ارگانی را دلخور نکند-اغلب با فقر حضور بخش غیرارگانی در جشنواره ها روبروییم؛ فقری که در چهار سال اخیر شدت بیشتری هم گرفته چون اگر تا قبلش سرمایه‌گذارانی پرحاشیه مثل محمد امامی بودند که با فیلم‌های خود بازی ارگانی ها را به هم می‌زدند ولی حالا آنها هم نیستند تا ارگانی‌ها نفس راحتی بکشند و بی هر رقیب، پیشتاز اختتامیه باشند و خنده دار اینکه حالا دعوا بین این ارگان با آن نهاد است که جایزه مرا به تو داده‌اند و سیمرغ تو مال من بوده.

آن هسته باسابقه تهیه‌کنندگی و سینماگران استخوان خردکرده که کاملا از دور کنار رفته‌اند و فقط می‌توانند نگاه کنند به این رقابت صوری ارگانی‌ها ولی اینکه چرا این مدیران ارگانی با وجود میلیاردها اعتبار باز نمی‌توانند یک فیلم مثل مغزها…ی امامی تولید کنند جای پرسش دارد؟

این روزها که بحث راه‌اندازی پلتفرمی تازه با مدیریت امامی محل مناقشه شده، اینکه ببینیم چرا امامی توانست فیلم‌ها و سریالهایی تولید کند که بیش از نیم آنها گیشه مقبولی داشتند جای پرسش جدی دارد؟

چرا امامی توانست و مثلا معاون فرهنگی فلان بنیاد که چندین سال است در آنجا رخنه کرده و هر سال هم صدها میلیارد بودجه تقس می‌کند میان دوست و رفیق و حتی همکار(!) نمی‌تواند حتی یک فیلم در اشل مغزهای کوچک زنگ زده تولید کند؟ چرا امامی توانست سریالی مثل شهرزاد تولید کند که همچنان فصل اول آن مرجع کپی‌کاری در تلویزیون و پلتفرم‌هاست ولی نه فقط مدیران تلویزیون و ارگان‌های علاقمند به سریال سازی که خود کارگردان شهرزاد هم نتوانست بار دیگر موفقیت شهرزاد را تکرار کند؟ امامی حتی به ظاهر سفارشی‌ترین سوژه‌ها از قتل‌های زنجیره‌ای یا ماجرای عبدالمالک ریگی را به آثاری عامه‌پسند مثل خوک و شبی که ماه کامل شد بدل کرد و می‌بینیم که با وجود صرف فراوان حمایت، هیچ ارگانی نتوانست سفارش نقد می‌تو را به محصولی همه‌فهم تبدیل کند! بالاغیرتا در بین همه آثار ارگانی این سالها یک قاب تراژیک مثل شکنجه جوانک عاشق‌پیشه تابو دیده‌اید که دل‌انگیز از گرفتاری ابدی ما در جدال فقر و غنا بگوید؟ طرف رفته بودجه گرفته برای تولید ورسیون ارگانی فرار از زندان ولی تنها چیزی که در فیلم نمی‌بینید چگونگی فرار است! یا مدتها قبل از داغ شدن بحث توهین به پدر در فیلمی توقیفی، امامی فیلم کاناپه کیانوش عیاری را تولید کرد که ورای آن پوسته پوستیژ‌دار کردن زنان، بازنمایی شرافت پدر ایرانی در بطن آن بود؛ پدری تنگدست که بر سر عشق فرزندان جان میداد؛ آن هم در آغوش روزنامه‌نگاری که از اسب افتاده بود و از اصل، نه.

محمد امامی؛ لاکی لوک یا هفت خط؟
محمد امامی؛ لاکی لوک یا هفت خط؟

قضا؟ قدر؟ شانس؟
اینکه چرا در این سالها ارگان ها فراوان فیلم تولید کردند و سریال سازی پلتفرمی-تلویزیونی فراوان محصول داشت ولی حتی یک مغزها..‌ یا شهرزاد از دلش درنیامد، یعنی اینکه امامی، لاکی لوک است؟

صددرصد بخشی از آن شانس است ولی بخش دیگر بازمیگردد به زیرکی! زیرکی ابتدا در انتخاب فیلمنامه‌ و سپس کارگردان و بعد گروه تولید. دوروبر امامی کم کیسه‌کش نبود ولي زیرکی او آن بود که کیسه‌کشان را دور میزد و میرفت با هومن سیدی کار می‌کرد که پله پله در سینما بالا آمده بود، میرفت با حسن فتحی کار می‌کرد که تاریخی سازی را در تلویزیون مشق کرده بود، میرفت با خسرو معصومی کار می‌کرد که همچنان زیباترین و مهیب‌ترین قاب‌های سینمایی از شمال شرق ایران، متعلق به اوست.
امامی آن قدر آی‌کیو داشت که تقریبا هیچ کدام از آن بادنجان‌هایی که خواستند با جمع‌آوری یک بیانیه حامیانه، طرح‌های بی‌مایه خود را به تنور او بچسبانند وارد تولید نکرد! فقط در نظر بگیرید که بعد از حذف امامی از جریان تولید در سینما، یکی دو تن از آن بیانیه‌نویسان تبدیل شده اند به مشاوران پروژه های ارگانی نهادهایی که تولید فیلم برایشان مثل تولید ارزن، فقط برای بیلان کاری است‌. باز بلانسبت ارزن که فایده‌ای دارد و نتیجه‌اش را هم که در قعر گیشه‌ها یا هبه کردن به تلویزیون می‌بینیم.

این زیرکی یا در اصطلاح عوام هفت خطی در سرکار گذاشتن بادنجان‌ها و به‌جایش کار کردن با افراد بدردبخور، چیزی است که ارگانی‌ها می‌توانستند از امامی بیاموزند ولی نیاموختند!
چرا؟
چون اگر بخواهید به سبک شوراهای ارگانی سود مالی متعالی(!) در تولید کنید بهترین روش، دور زدن افراد بدردبخور و رفتن به سراغ کوتوله هایی است که گاهی حتی دستمزد نمی‌گیرند تا اسم‌شان به عنوان کارگردان در تیتراژ بخورد وگرنه چطور می‌شود صدها میلیارد پول در ارگان های متولی خرج گردد و حتی یکی از تهیه‌کننده ها یا کارگردانان بدردبخور به بازی گرفته نشوند. تفاوت امامی با ارگانی‌سازان همین جاست؛ او علاقه‌ای به کوتوله‌ها نداشت و پول‌ها را صرف تولیداتی می‌کرد که  نسبتا پلن‌های اقتصادی بقاعده‌ای داشتند برای جلب مخاطب.

 

 




بر کیومرث پوراحمد چه گذشت از #پرونده_باز_است تا #ویلای_ساحلی!؟

سینماروزان/حامد مظفری: #کیومرث_پوراحمد در سال‌های انتهایی عمر خویش سعی زیادی کرد علیرغم عوض شدن بازی ارگان‌ها همچنان فیلم بسازد و در دور فیلمسازی بماند و فارغ از ساختار، سوژه هایی برای آثار آخر خود تدارک دید که از سوءرفتارهای والد-مولود تا فسق والده و درنهایت قصاص نوجوان، سوژه‌هایی خط قرمزی بودند. او با کمک علی قائم‌مقامی تهيه‌کننده فیلم‌های آخرش که از مدیران تولید باسابقه بود، با حداقل ممیزی برای آثارش پروانه گرفت و آنها را ساخت ولی نه جشنواره های فجر با او مهربان بود و نه ساختار پخش و…

البته همین ماندن در دور فیلمسازی بود که باعث شد چندین بار وعده حمایت از تولید سریال را به او بدهند ولی چون بازی شبکه های سفارش دهنده هم عوض شده بود و پوراحمد تن به این بازی‌ها نمی‌داد نتوانست حتی فصل دوم همان سریال مخاطب‌‌پسند #سرنخ را تولید کند ولی او تا روزهای انتهایی عمر درگیر فیلمسازی بود و آخرین فیلمش در جشنواره مهجور فجر۴۱ هم به نمایش درآمد ولی متاسفانه ورای بایکوت پوراحمد حتی برخی بازی های خوب فیلم و ازجمله بازی علی باقری و چند نوجوان اصلی فیلم نادیده گرفته شد.

این روزها فیلم آخر پوراحمد #پرونده_باز_است به اکران آنلاین رسیده و تازه برخی فهمیده اند رجوع پوراحمد به فضاهای نوجوانانه سابقش در بطن سوژه ای خط قرمزی، فیلم قابل تحملی ساخته.

در سوی مقابل فیلم یکی دیگر از فیلمسازان رشد کرده در بعد از انقلاب یعنی کیانوش عیاری با عنوان #ویلای_ساحلی نیز روی پرده رفته؛ فيلمي که علیرغم خستگی در دکوپاژ باز فرازهایی دارد مثل همان ورود کیومرث پوراحمد در نقش خودش در فیلم که نبض تازه ای به انتهای فیلم می‌دهد و ای کاش عیاری این تکه را جلوتر می‌آورد و داستان پردازی را حول یک فیلم در فیلم پیش می‌برد تا دوز کمدی از نوع سیاه، بیشتر هم شود.

آنچه در قیاس نگاه پوراحمد در کارگردانی پرونده باز است با بازیگری در ویلای ساحلی می‌بینیم نوعی نگاه عاقل اندر سفیه است؛ نگاه کنید به آنجا که پوراحمد بعد از پسند کردن ویلای اجاره ای دو شارلاتان، سرش را پایین میندازد و می‌رود و فقط به دستیار، اشاره ای گذرا می‌کند که یعنی شد شد، نشد نشد!

این فلسفه زور نزدن برای تغییر سرنوشت در پایان پرونده باز است هم محسوس است و آن دست‌نوشته پوراحمد که بیخیال ذبح فیلم در فجر، به فکر نجات حتی یک نوجوان از قصاص باشید نیز شاهد مثال.

راز انتحار!
راز انتحار!

بعد از انتحار پوراحمد فراوان متل و مثل و خاطره و کاریکلماتور و حدیث نفس و… درباره علت مرگ عنوان شد و حتی منتقدنمایانی که روزگاری روی گرده پوراحمد کلی یارانه کاغذ و ویژه نامه های کیلویی و… به بدن زدند اما این اواخر حتی نوشته‌هایش را چاپ نمی‌کردند نیز شدند عاشقان مرام کیو!
ولی هیچ کس نگفت پوراحمد اگر می‌ماند چه میشد؟ وقتی حتی بعد از مرگ و هنگام اکران سینما یا اکران آنلاین، یک مدیر پیدا نشد که پنج بیلبورد برای معرفی آخرین یادگاری او تخصیص دهد؟؟ پوراحمد اگر می‌ماند و این ناملایمات را میدید، چه می‌کرد؟ احتمالا پوزخندی می‌زد و می‌رفت سر سوژه بعدی!

همین دیگر! گاهی دانستن راز و رمز حیات بیشتر از کشف رمز انتحار، موثر است البته اگر در انتظار انتحار بعدی نباشیم!




سیاست خطرناک تولید کارگردان و تهیه‌کننده بی‌مایه!؟

سینماروزان/حامد مظفری: فهرست رسمی فیلم‌های اصلی جشنواره فجر۴۲ نیمه دی ماه اعلام می‌شود و شواهد حکایت از آن دارد که بخش عمده آثار امسال جشنواره هم آثار ارگانی هستند؛ فقط در یک قلم فارابی با ۱۷ فیلم(!!) متقاضی شرکت در جشنواره است که اگر فقط نصف فیلم‌هایش هم راهی جشنواره شوند، سی درصد سودای سیمرغ برای فارابی است‌ دیگر ارگان ها هم سخت مشغول کارند و از بنیاد شهید تا حوزه هنری و اوج و کانون و… درگیری مستقیم یا شراکتی در شماری آثار تولیدی امسال داشته‌اند.

با این حال مسأله فقط حجم بالای ارگانی‌ها نیست که سال‌هاست همین است، تفاوت در عناصری خرد است و مثلا رقابت ارگانی‌ها با برخی سرمایه‌داران بعدا بازداشتی در جشنواره های دولت قبل و حالا رقابت ارگانی‌ها با ارگانی‌ها در جشنواره های این دولت و متاسفانه خطر کلان، فقدان یا کمبود کارگردان و تهیه‌کننده باسابقه در این یک دهه است و هرچه در این پنج سال جلوتر آمده‌ایم مواجه ‌شده‌ایم با انبوه آثار ارگانی که نه کارگردان متخصص و مجرب داشته اند و نه حتی تهيه‌کننده باسابقه.

آنچه در آمار اولیه از فیلم‌های متقاضی جشنواره فجر۴۲ توسط سیمون سیمونیان مسئول دبیرخانه اعلام گردیده نگرانی ها را بیشتر می‌کند چون طبق اطلاعات رسمی امسال ۱۰۶ فیلم متقاضی جشنواره هستند و در این میان ۵۱ فیلم متعلق به فیلمسازان اولی است! یعنی حدود ۵۰ درصد(دقیقا ۴۸درصد) فیلم‌های متقاضی فیلم اولی هستند.

تازه اگر قرائن را رد بزنیم، آن ۵۵ فیلم باقیمانده هم نه متعلق به فیلمسازان صاحب نام که به غیر مواردی معدود مثل جوزانی و افخمی، بخش عمده آنها، فیلم دومی یا فیلم سومی‌هایی هستند که در این پنج سال با حمایت ارگان‌ها، فیلمهایی-نهایتا در حد تلفیلم‌-ساخته‌اند که به زحمت از دل آنها ده قاب مناسب پرده عریض یا ده دیالوگ ماندگار درمی‌آید.

حدس زدن اینکه عطش بالا برای فیلمساز شدن جوانانی که میان‌بر‌هایی به ارگان‌ها زده‌اند، چه چشم اندازی برای سینمای ایران دارد چندان سخت نیست. همین حالا به باکس آفیس امسال نگاه کنید و ببینید چطور سوگلی‌ جشنواره فجر۴۱ به قعرنشین گیشه بدل شده؟ و اغلب آثار ارگانی با تهیه‌کننده و کارگردانانی کم‌تجربه، شکست‌خورده اکران بوده‌اند و بسیاری از آثار فجر پارسال حتی در میان پخش‌کنندگان ارگانی نیز مشتری ندارند چه برسد به پخش‌کنندگان خصوصی.

سیاست خطرناک تولید کارگردان و تهیه‌کننده بی‌مایه!
سیاست خطرناک تولید کارگردان و تهیه‌کننده بی‌مایه!

مدیران محترمی که در ارگان‌ها نشسته‌‌اند -و به خاطر ترس از مواجهه با کارگردانان و تهیه‌کننده های باسابقه‌ای که مقادیری از آنها بیشتر می‌فهمند و برای جذب حمايت به هر …تن نمی‌دهند- مشغول تولید تهیه‌کننده و کارگردانان دون‌مایه‌ای هستند که گاهی حتی دستمزد نمی‌گیرند تا فقط اسم‌شان در تیتراژ به‌عنوان کارگردان بخورد، یادشان باشد که این نزول از میان‌مایگی به بی‌مایگی کاملا محصول سیاست‌های آنهاست و با بیلان‌دهی کمّی هم نمی‌توان خاک بر روی آن پاشید.

منطق حمایت یعنی آن که لااقل ثلث حمایت های ارگانی را روانه تهیه‌کننده ها و کارگردانان باسابقه کنید، ثلث آن به فیلمسازان میانه برسد و نهایتا ثلث باقیمانده به فیلم اولی ها برسد، تازه آن دو ثلث اخیر هم باید با حضور تهیه‌کننده های باسابقه تولید شود وگرنه در سال۱۴۰۴ خواهید دید که در این چهار سال حتی چهار فیلم که بشود تماشای آن را به همان دوستان انقلابی پیشنهاد کرد، وجود ندارد.

فقط یک مصداق بگوییم و تمام؛ تولید فیلم استراتژیک مثل #بازمانده هم تهیه‌کننده حرفه‌ای مثل منوچهر محمدی و کارگردان خبره مثل سیف‌الله داد می‌خواهد و نمی‌شود چون تکنیسین حرفه‌ای از ما بیشتر می‌فهمد او را کنار بگذاریم و به فکر تولید تهیه‌کننده و کارگردان فله‌ای باشیم. نه! نمیشود.

حامد مظفری منتقد و روزنامه‌نگار سینما
حامد مظفری منتقد و روزنامه‌نگار سینما

 

 

 




رجعت مهرجویی، روز جهانی عینک دودی و جای خالی سوسن…

سینماروزان/حامد مظفری: در روزهایی که هرازگاه هنرمندی را از دست می‌دهیم و این مرگها ابزاری شده برای شوآف جماعتی که هنرمند را فقید می‌خواهند و عاشقند بر دست‌اندازی به تابوت هنرمندان مُرده، همچنان می‌توان آوای سوسن طاهرخانی را شنید که شعر معینی کرمانشاهی را با ملودی تورج شعبانخانی میخواند: تو که نیستی من‌و با این دل داغونِ ویرون…با من یه همصدا نیست، با من یه آشنا نیست، دیگه یه همزبونی با من غیر خدا نیست…

اینکه چرا همچنان می‌توان با سوسن همدل بود و به خدا پناه برد از شر این جماعت عینک دودی به چشم و سلفی گیر با تابوت، فقط فقط به مشی سوسن برمی‌گردد. کل تاریخ هنری قبل و بعد از انقلاب را که کنکاش می‌کنیم فقط چند هنرمند پیدا می‌کنیم که ثروت و اشتهار خویش را عاملی کردند برای خدمت به خلق خدا.

شوخی نیست! نزدیک به شصت سال قبل که نه خانه موسیقی بود و نه خانه سینما و نه صندوق هنر و نه هیچ صنفی که مدیرانش، هنرمندان را زینت‌المجالس بخواهند، سوسن طاهرخانی در زادگاه خود قصرشیرین بیمارستانی را با هزینه شخصی ساخت؛ بیمارستانی که در آستانه افتتاح گرفتار حمله عراق به ایران شده و اشغال شد و قبل از فرار نیز، قوای بعث زیر بیمارستان مواد منفجره گذاشتند و خلاص…

سوسن طاهرخانی خواننده‌ای بود که تا سالها با برچسب خواننده کوچه بازاری از سوی جماعت شبه‌انتلکت نواخته شد و تا مدتها حتی به رادیو راهش نمی‌دادند با این وجود همان سوسن آن قدر مخاطب داشت که صدایش مورد توجه عباس پهلوان سردبیر مجله فردوسی و همراهانش قرار گرفت و پایش به رادیو باز شد و جلو رفت و رفت و حتی تورج نگهبان و اسفندیار منفردزاده را هم واداشت، در کنار هم ترانه “ناش ناش نیناش ناش…” را برایش بسازند تا بیاید و برای #قیصر اجرایش کند!

سوسن طاهرخانی شصت سال قبل و به جای آن که به دنبال خرید خانه و ویلا و دریافت پاسپورت دوم و سوم باشد، بخشی عمده از پس اندازش را صرف ساخت یک بیمارستان کرد تا فقط نه همکاران خودش که کل مردم بتوانند از آن استفاده کنند. سوسن طاهرخانی تا داشت هرازگاه و بدون آن که جار بزند کمک‌های نقدی و غیرنقدی می‌کرد هم به همکاران گرفتار و هم به بسیاری از مردمانی که برای تهیه جهیزیه دختر یا داماد کردن پسران خویش، لنگ مانده بودند. بیمارستان او هیچ گاه به افتتاح نرسید ولی مشی او چرا از سوی هنرمندان ثروتمند دنبال نشد؟؟ که اگر می‌شد خودِ سوسن فرسنگها دور از وطن در فقر و نداری نمی‌مُرد!

حالا؟ حالا با جماعتی روبروییم که به همکاران خویش تا زنده‌اند، رحم ندارند و بمحض ظهور عزرائیل و فوت همکار، رفاقت‌شان زیر تابوت گل می‌کند. تشییع مهرجویی را بنگرید؛ عینک دودی‌ها وقتی روی سن رفتند تقریبا هیچ برای گفتن نداشتند چون اصلا علقه ای به پیرمرد نداشتند و شانسی که بسیاری از اینها آوردند همزمانی فقدان مهرجویی و همسرش است و به فرض اگر فقط مهرجویی به قتل می‌رسید و همسرش زنده می‌ماند برخی از اینها اصلا جرأت نمی‌کردند به تشییع بیایند مبادا وحیده محمدی‌فر-که اتفاقا آدم صریحی هم بود-پنبه کاسبکاری آنها را بزند.
بازیگر بلوند حتی نتوانست دو کلمه حرف ماندنی از او بزند چون اصلا حسی در کار نیست وقتی با اعتبار فیلم توقیفی مهرجویی، حسابی کاسبی کرد ولی پای دنباله‌اش نایستاد؟ یا نوه آن مرحوم بریتانیانشین که حالا گریه‌کنان، می‌خواهد ربطی بدهد به این قتل و قتل‌های زنجیره‌ای و منتقد قتل‌های زنجیره‌ای باشد، انگار یادش رفته که همین چند سال قبل با سرمایه مشکوک فیلمی کمدی-حیوانی ساخت در ردّ قتل‌های زنجیره‌ای!

داریوش مهرجویی، وحیده محمدی‌فر و سوسن طاهرخانی
داریوش مهرجویی، وحیده محمدی‌فر و سوسن طاهرخانی

بله، هنرمند مردمی مثل سوسن نداریم یا کم داریم و آن برگزارکنندگان تشییع مهرجویی که بابت‌ش فاکتور می‌کنند حتی نکردند فیلمسازی مانند محمدرضا اصلانی که اشرافی هم بر فلسفه دارد را به عنوان سخنران بیاورد بلکه وجهه فلسفی مهرجویی را یادآور شود به عنوان فیلمسازی که دشوارترین مفاهیم فلسفی را تبدیل می‌کرد به ساده‌ترین داستان های قابل فهم. اصلا پاپیولارترش چرا محمدرضا شریفی‌نیا که رکن مهم بسیاری از آثار ماندگار مهرجویی بود نباید سخنران تشییع او می‌شد؟
باری، سلبریتی مایه‌دار چندپاسپورته تابوت‌باز، کم نداریم ولی مثل سوسن طاهرخانی؟ نه که نباشد؛ هنوز داریم امثال رضا درمیشیان را که در این سالها تلاش زیادی کرد که کنار مهرجویی باشد و کمک کند تا او فیلم بسازد ولی ده مقابل جماعت رانت‌خوار دست در بیت‌المال داریم که جز خود و هم‌گنگ‌ی‌ها را نمی‌خواهند.

منفی بافیم؟ واقعیت است دیگر، یک عمر هنر کوچه بازاری را تحقیر کردید تا نخل کن و خرس برلین و اسکار و… بگیرید ولی حالا هر چه می‌گردیم یک هنرمند پیدا نمی‌کنیم که همان فعل شصت سال قبل سوسن-هنرمند کوچه بازاری- را بروز دهد و لااقل یک بیمارستان برای هم‌صنفان خود بسازد و نامش را هم بگذارد داریوش مهرجویی تا این گونه، حفظ حرمت گردد بر یک عمر فعالیت هنری.




…بالاخره تکانی در #زخم_کاری۲+پیشنهادی به نویسندگان سریال

سینماروزان/حامد مظفری: فصل دوم زخم کاری بالاخره بعد از هفت قسمت تکانی به خود داد و با دنبال کردن یک روایت تعقیب و گریزی کمی قابل پیش بینی، جانی دوباره گرفت.

فصل دوم زخم کاری مانند قسمت دوم ماجرای نیمروز بیش از حد بر روی توضیحات واضحات وقت گذاشت؛ توضیح واضحات بدون کنش مهیج و وارد کردن تیپ های تخت بدون رمز و راز همان مسأله رد خون و تا حدودی شهرزاد۲ هم بود با این حال بالاخره در قسمت هفتم زخم کاری۲ و خیلی ساده و با ترتیب دادن ماجرای خروج از کشور آقازاده‌ی مالک و تعقیب و گریز برای قتل و جلوگیری از قتل، سریال تکانی خورد که لابد در آمار بیننده هم تاثیر خود را می‌گذارد.

رعنا آزادی‌ور در قسمت هفتم مجددا به کالبد همان زن وحشی سرخورده پرعقده حریصی فرورفته که خودش هم نمی‌داند چه میخواهد و نیمه‌ای فم‌فتال اغواکننده دارد و نیمه‌ای گرفتار پارانویا با ظن توطئه. سرگردانی کاراکتر سمیرا بین این دو وجه باعث میگردد که مدام بخواهد مردان پیرامونی خود-که عمدتا هوسباز هستند- را بازیچه خود کند ولی اینجا یک مرد که فرزندش است باعث می‌شود خوی مادری گل کرده و در قسمت هفتم مخاطب به جای آن که علیه‌ش باشد کنارش است و دوست دارد این بار او برنده باشد.

زخم کاری۲ از منظر ساختاری در ادامه فصل قبل است ولی گاهی آن لابلا و در جزئیات درخششی هم می‌بینیم و مثلا هادی قمیشی بازیگر باتجربه ای -که اینجا بی اخم و تخم مرسوم در نورسان که حتی یک سیلی جلوي دوربین را برنمی‌تابند- به همه جور تعرض به کاراکترش از طریق استفاده موثر از زبان بدن و بی داد و فریاد، تن داده تا بگوید بازیگری یعنی همین و نه لزوما گادفادرنمایی و نشستن پشت بار و گیلاس پشت گیلاس و هرازگاه زبان به دشنام گشودن و…

...بالاخره تکانه‌ای در #زخم_کاری۲
…بالاخره تکانه‌ای در #زخم_کاری۲

در فصل اول زخم کاری، استفاده از کاظم هژیرآزاد و منوچهر علیپور در نقشهای مکمل هم احیای خاطرات بود و هم ورک‌شاپ بازیگری برای بازیگران جوان‌تر که بدانند بازیگری چیزی است به جز داد و فریاد و عربده جلوی دوربین. حالا در زخم کاری۲ هادی قمیشی به همان اندازه بجا و باورپذیر و بی اغراق ایفاگر مردی است میان‌رده که ترس و لرز مانع فرازش شده. کاش کاراکترش را بیشتر گسترش دهند و داستانی مجزا حول خودش و عقبه‌اش خلق کنند بلکه در این مسیر، جذابیت‌سازی گردد برای مخاطب.

محمدحسین مهدویان از برآمدگان روایت فتح و شاگردان محمد آوینی با همان آخرین روزهای زمستان و بعد ایستاده در غبار، تبحری نشان داد در ماکیومنتری(مستندنمایی) و هرجا که مانند نیمروز۱ و لاتاری وامدار به آن ساختار پیش رفت به واسطه هیجان ایجاد شده برای مخاطب موفق بود‌‌. حالا در فصل دوم زخم کاری و با گذر از آن لحن روتین ابتدایی، در قسمت هفتم بالاخره رجوع کرد به همان کاری که بلد است. همین هیجان و تعقیب و گریز و حادثه پردازی در هر اپیزود به اندازه یک فیلم بلند است که می‌تواند نجات‌‌دهنده #زخم‌کاری۲ باشد. پیشنهادی به نویسندگان زخم‌کاری که فصل سومش هم در راه است نگاه انداختن به همان سبک کاری مهدویان در مستندنمایی است. مستندنمایی یک سری فکت رئال می‌خواهد و حالا در ماجرایی پدرخوانده‌ای، نویسندگان تا می‌توانند باید بروند دنبال پرونده‌های واقعی آقازادگان و فرض کنند که می‌خواهند آنها را مستندنمایی کنند. الحمدلله ردپای چنین ژن خوب‌هایی در سینما هم که پررنگ است و یکی از آن‌ها فیلمی هم روی پرده دارد! پس بیخیال بیخیال کلاسیک‌سازی و شکسپیرنمایی باشید و همین ردّ مستندنمایی آقازادگان را پی گیرید و دلیلی هم ندارد وقتی بازیگری را کم یا میان‌بنیه می‌بینید نقش او را توسعه دهید‌. گاهی داستان سازی برای یک بازیگر مکمل حرفه ای خیلی بیشتر جواب می‌دهد…




مجری افق در راه افخمی؟!/چرا امیرحسین ثابتی قید برنامه #جهان_آرا را زد؟

سینماروزان/حامد مظفری: خبر تعطیلی موقت یا دائم(؟) برنامه تلویزیونی #جهان_آرا به دلیل علاقمندی امیرحسین ثابتی مجری این برنامه به شرکت در انتخابات مجلس، خبر خرسندکننده‌ای نیست. نه اینکه ثابتی حق ندارد که مسیر تازه‌ای را تجربه کند؛ نه! ولی اینکه چرا ثابتی برنامه ای نسبتا موفق از منظر ژورنالیستی را کنار می‌گذارد به امید ورود به مجلس، جای تأمل دارد.

کاری با عقبه سیاسی گردانندگان این برنامه و ایدئولوژی آنها نداریم چون به عنوان ژورنالیست مستقل سعی کرده‌ایم بی‌طرف بمانیم-فقط سعی کرده‌ایم-و اینکه انتظار داشته باشیم همگان مثل ما بی‌طرف بمانند، زیاده‌خواهی است ولی چرا جریان فکری شبکه افق اولا برنامه‌ای تولید می‌کند که وامدار یک مجری خاص است و ثانیا به این راحتی قید مجری را می‌زند؟ ثالثا اینکه چرا ثابتی مجلس را به یک کار ژورنالیستی بدردبخور ترجیح میدهد؟
پاسخ به سوال اول ریشه در مانیفست گردانندگان افق دارد که چون خط و ربط سیاسی مجری-نه فقط فکری که حتی ظاهری-برایشان ارجح است در پیدا کردن مجری برای چنین برنامه‌هایی کم آورده اند و حالا که نه یامین پور هست و نه ثابتی، برنامه تعطیل می‌شود تا شاید وقتی دیگر. اینکه چرا افق قید ثابتی را زده، لابد به‌خاطر المامورالمعذور! مهمترین پرسش همان پرسش سوم است چرا ثابتی که ظاهرا ژورنالیستی عدالت طلبی است به سراغ مجلس رفته؟ مجلس چه دارد که اجرای جهان آرا ندارد؟
جهان آرا از ابتدای راه اندازی برنامه ای بود که حتی مخالفان سیاسی شبکه افق آن را زیرنظر داشتند و خوب یا بد تنها برنامه شبکه افق که مطالبش هرازگاه ارزش بازنشر داشت و به جرأت می‌توان گفت خط شکنی آن بود که بعدا تولید برنامه هایی نظیر شیوه را در شبکه چهار را رقم زد. در دوره ثابتی هم بسیاری از قسمتهای این برنامه، دیدنی بود و کنارش برخی قسمتها، خنثی و مقادیری تکرار مکررات ولی به هر حال بودن‌ش برای تلویزیون و بالاخص شبکه افق، فایده‌مندتر از نبودن آن.
برسیم به پرسش اصلی؛ چرا ثابتی قید جهان آرا را زد؟ در مجلس می‌توان مفیدتر بود؟ در این باره نقطه نظر سینماگر مورد استناد جریان فکری شبکه افق یعنی بهروز افخمی که زمانی وارد مجلس شد، را مرور نکرده‌اند؟ اتفاقا افخمی یک بار در گفتگو با ثابتی در برنامه رودررو از دلزدگی سریع از فضای مجلس در همان سال اول نمایندگی و دلایل آن گفته بود. پس بعید است ثابتی نادانسته عزم مجلس کرده باشد، او همچنان می‌داند اثرگذاری یک برنامه چالشی ولو در شبکه افق به مراتب از هر نوع فعالیت سیاسی رسمی و غیررسمی بیشتر است و جز این بود مدتها بعد از تعطیلی نود، همچنان فردوسی‌پور را به نام نود نمی‌شناختند!

چرا ثابتی قید #جهان_آرا را زد؟
چرا ثابتی قید #جهان_آرا را زد؟

به نظر میرسد مسأله، دردسرهای ژورنالیسم از نوع عدالت طلبانه است که در عین جذابیت، گاهی چنان آرامش برهم زن می‌گردد که باعث می‌شود تدریس و چاپ کتاب و تولید برنامه های مفرح کنار پژمان و جواد و وحید و… را بر این نوع تولید محتوا، ترجیح دهند؟
آیا  دردسرهای ژورنالیسم عدالت‌طلب باعث شده ثابتی خسته شده و ترجیح دهد در فضایی آرام تر، ادامه مسیر دهد؟ مسیری که می‌تواند با نمایندگی مجلس و تدریس توامان ریشه های انقلاب اسلامی در مهمترین دانشگاه مهندسی کشور، ادامه پیدا کند؟ این را خودش باید بگوید.
اگر این ظن، درست باشد باید افسوس خورد برای ساختارهایی که حتی برای برندسازان خود نیز فضای آرام کار حرفه ای فراهم نمی‌کنند!




تعطیلی یک برنامه آیینی بدردبخور! چرا؟

سینماروزان/حامد مظفری: کمتر پیش می‌آید که از برنامه های گفتگومحور مناسبتی، محصولی بیرون آید که قابلیت بازنشر رسانه ای داشته باشد ولی برنامه #قاب_عاشقی برنامه ای بی ادعا و هدفمند بود که با رفتن به سراغ هسته های اصلی تولید آثار آیینی، سعی کرد هم دامنه مطالعاتی پیرامون چنین آثاری را افزایش دهد و هم با انعکاس ناگفته هایی از پشت پرده های جذاب چنین آثاری، مخاطب جلب کند.

به جرأت می‌توان گفت دلیل اصلی موفقیت قاب عاشقی حضور یک ژورنالیست باتجربه به نام مسعود نجفی در قامت تهیه‌کننده برنامه بود. سالها فعالیت رسانه ای باعث شده بود نجفی دقیقا بداند باید پرونده کدام محصول آیینی را در گفتگو با کدام رکن تولید بگشاید؛ اتفاقی به ظاهر ساده که به دلیل فقدان نیروهای متخصص، به شکست ده ها محصول مشابه انجامید ولی قاب عاشقی را بالا برد.

محتواهای ارائه شده در قاب عاشقی به دلیل بکر بودن بهترین محصول بودند برای بازنشر رسانه ای و با این بازدهی، به نظر می‌رسید که تلویزیون از این برند نوجوان حمایت کند و شرایط ادامه تولید آن را فراهم کند ولی متاسفانه ادامه تولید قاب عاشقی متوقف شده چون بودجه نیست!!

مسعود نجفی تهیه‌کننده برنامه «قاب عاشقی» که تاکنون سه فصل از آن را روی آنتن شبکه نسیم برده است، به خبرگزاری مهر گفت: تولید «قاب عاشقی» از محرم سال گذشته آغاز شد و در دهه اول سال گذشته هر شب پخش شد که با استقبال همراه بود. برای محرم امسال هم تولید این برنامه پیشنهاد شد و جلسه‌ای هم با مدیر تولید شبکه داشتم و به دلیل مشکلات مالی که داشتند بحث اسپانسر را مطرح کردند که در نهایت به نتیجه نرسید.

تعطیلی برنامه قاب عاشقی!؟
تعطیلی برنامه قاب عاشقی!؟

این تهیه‌کننده با بیان اینکه با نهادهای مختلفی به‌عنوان حامی مالی مذاکره داشته است گفت: آن‌ها هم اعلام کردند پرونده کارهای محرم امسال را بسته‌اند که در نهایت بحث تولید «قاب عاشقی» برای محرم منتفی شد! برای فصل سه «قاب عاشقی» که به آثار سینمایی مرتبط با امام رضا (ع) اختصاص داشت بنیاد امام رضا پای کار آمد اما در مجموع برای تولید چنین برنامه‌هایی گرفتن حامی مالی کار آسانی نیست و خود شبکه‌ها باید پیش قدم شوند.

در فصل یک «قاب عاشقی» فیلم‌هایی چون «روز واقعه»، «دل شکسته»، «سفیر»، «دلشکسته»، «به خاطر هانیه»، «مصائب دوشیزه»، «هیهات»، «شب دهم»، «من و زیبا»، «ناسور» و «کربلا جغرافیای یک تاریخ» با حضور سازندگان این آثار مورد ارزیابی قرار گرفتند و بنا بود در فصل تازه‌ بخش بیشتری از آثار آیینی مورد تحلیل قرار گیرد که فعلا منتفی است.

واقعا جای پرسش است که مگر یک برنامه لوباجت جمع و جور و تر و تمیز که به دنبال آب بندی و آنتن پر کردن نبود، چقدر بودجه میخواست که توان پرداختش نبود؟ نمی‌شود هزینه فقط چند قسمت از برنامه‌های بی‌نمکی که به اسم محصول طنز و با تشبث به نام پلی در پایتخت(!) تولید می‌شوند را صرف تولیداتی مثل قاب عاشقی کرد؟

 

 

 




هنرمند، آدم اضافی است مگر آن که مُرده باشد؟!/اصغر نعیمی نویسنده و کارگردان مطرح کرد

سینماروزان: اصغر نعیمی نویسنده و کارگردان سینما در یادداشتی با عنوان #آدم_اضافی به انتقاد از ساختارهایی پرداخت که به جای توجه به هنرمندان راستین به کاسبکاران غیرمتخصص بها میدهد و نتیجه آن هم سرخورده شدن بسیاری از هنرمندان اصیل و گاهی مرگ خودخواسته…

متن یادداشت اصغر نعیمی را بخوانید:

خودکشی سه نفر از اهالی سینمای ایران در چند ماه اخیر در کنار آمار بالای سکته‌های قلبی منجر به فوت در میان هنرمندان جوان و شیوع گسترده روحیه یاس و نومیدی، حاصل سیاست‌های مخرب و غیرعادلانه‌ای است که در این سال‌ها اهالی سینما را گرفتار خود کرده و هنرمند را نه به مثابه انسانی آزاد بلکه فردی وابسته و تسلیم اوامر آمرانه بالادستی‌ها می‌خواهد.

از کیومرث پوراحمد به ظاهر موفق که تقریبا هر سال فیلم می‌ساخت اما در شرایط نابسامان و احتمالا با مضامینی نه چندان دلخواه تا محسن جعفری راد منتقد و مستندساز که درمانده معیشت روزانه بود تا صدابردار کاربلدی همچون مازیار شیخ محبوبی با دوره‌های طولانی بیکاری و عسرت و مرگ‌های نابهنگام دیگر، همه محصول فقدان یک ساز و کار درست برای حراست از استعدادها و سرمایه‌های فرهنگی کشوری است که نه فقط در بخش هنر و سینما، که در تمام شئون اجتماعی، مردمش به حال خود رها شده‌اند.

موفقیت سرش را بخورد، شوربختانه در دورانی به سر می‌بریم که حتا کار شرافتمندانه و تامین معاش، نه در گرو سلامت، تخصص، استعداد یا سخت‌کوشی که وابسته به عواملی غیرمعمول و خارج از کنترل آدمی است که اگر جز این بود این‌همه آدم کم استعداد، ناسالم و غیرمتخصص فربه، موفق و پرکار نبودند.

مشخص است که در سینمای امروز، و البته در سطح وسیع‌تر در جامعه، برای موفقیت و حتی زنده ماندن فقط داشتن استعداد سازگاری با قدرت کافی است. در چنین احوالی زرنگ‌ها به هزار ترفند و زد و بند می‌زنند و  می‌برند و آن‌ها که ساده، به ظاهر بی دست و پا، آسیب‌پذیر، حساس‌ یا فاقد توان سازگاری هستند جا می‌مانند، زیر پای زرنگ‌ها له می‌شوند و می‌میرند یا گرفتار افسردگی و انزوا، با آرزوی مرگ، منتظر آن می‌مانند. البته در روزگاری به سر می‌بریم که متاسفانه این‌ها عارضه‌ای عمومی است اما شدت آسیب‌های آن در میان هنرمندان شدیدتر است چرا که فعالیت هنری و کار سینما علاوه بر معیشت، جنبه‌های ذوقی و روانی فرد را هم درگیر خود می‌کند تا حدی که اختلال در آن عملا به یک بحران در هویت و فروپاشی کامل روحی می‌انجامد.

این میان توقع بیهوده و ساده‌لوحانه‌ای است که از مدیران و مسئولان توقعِ تلاش یا عزمی برای تغییر این روند مخرب داشته باشیم. آن‌ها که سکان مدیریت و مسئولیت را بر عهده دارند خود برای بقا، سیاست اتحاد با زرنگ‌ها را پیشه کرده‌اند و به نظر می‌رسد حوصله‌شان از طیف وسیع آدم معمولی‌ها سر رفته.

اصغر نعیمی
اصغر نعیمی

کاهش منابع و بحران اقتصادی این ترجیح را به وجود آورده که هر چه کمتر، بهتر. در برنامه‌های اصلاح نژادی هم سیاست این بود که افراد پیر، بیمار، ضعیف زودتر حذف شوند. در چنین محاسبه‌ای هنرمند و در این‌جا سینماگر اساسا آدم به دردنخوری است، مگر این‌که هنرش در خدمت منافع باشد یا با آن برای‌مان پول بسازد. جز این اگر بود، مرده‌اش بهتر است تا این‌که زنده باشد الکی نق بزند و با انتظاراتش دست و پاگیر به دردبخورها و پولسازها باشد.

در این تفکر هنرمند و روشنفکر آدم اضافی و مزاحمی است. برای همین سینماگری که خودکشی می‌کند یا می‌میرد ناگهان ارج و احترام ویژه میابد، چون در این معادله هنرمند خوب، هنرمند مرده است.