1

چرا رائد فریدزاده به استودیوی برنامه‌ی تلویزیونی «هفت» نرفت؟/افخمی کدام پرسش اصلی را نپرسید؟

سینماروزان/حامد مظفری: گفتگوی بهروز افخمی مجری برنامه تلویزیونی «هفت» با رائد فریدزاده رییس سازمان سینمایی، گفتگوی ویژه‌ای نبود چون درباره هیچ مبحث جدیدی طرح مساله نشد و فریدزاده هم پیشدستی نکرد و هیچ محتوای تازه‌ای را ارائه نکرد.

 

در نگاه اول اینکه در دوران حساس بعد از آتش بس با اسرائیل این گفتگو روی آنتن رفت می‌تواند دلیل اصلی محافظه کاری باشد اما گفتگو که زنده نبود. یک گفتگوی تولیدی بود که نه در استودیوی هفت که در سازمان سینمایی انجام شده بود.

 

فریدزاده برخلاف سلف خود به استودیوی هفت نرفت. این نرفتن می‌تواند ناشی از اتفاقات اخیر تلویزیون و حمله به ساختمان شیشه ای باشد؟ گرچه هفت در جایی خارج از سازمان ضبط می‌شود ولی باز هم نرفتن فریدزاده جدا از محافظه‌کاری امنیتی، ظن دیگری را پیش رو می‌گذارد.

 

سازمان سینمایی در دوره جدید قصد ندارد بی‌دلیل امتیازات ویژه برای تلویزیون قائل شود؟ به خصوص که همچنان تلویزیون جز در موعد برگزاری جشنواره فجر، در کل سال تعامل فراگیری با سینما و تهیه‌کنندگان ندارد و همچنان فقط شماری فیلم خاص هستند که تیزر آنها مجوز پخش تلویزیونی می‌گیرد و حتی از میان این همه تولیدات سالانه سینما برنامه ای برای خرید رایت لااقل بخشی چشمگیر از آنها صورت نمی‌گیرد. نگاه کنید کنداکتور تلویزیون چقدر خالی است که در اعیاد همچنان فیلم‌های قدیمی مثل «پاکباخته»، «دو نفر و نصفی»، «لیلی با من است»، «آدم برفی» و «اخراجیها» و… پخش می‌کند.

 

فریدزاده در حال ارسال پالس برای مدیران تلویزیون است که اگر دنبال تعامل با سینما هستند ابتدا رفتار عملیاتی در برخورد با سینماگران داشته باشند و بعد انتظار داشته باشند گفتگوها در استودیوهای خودشان ضبط شود؟

به جز این آنچه از فحوای گفتگوی افخمی با فریدزاده برمی‌آید نوعی محافظه‌کاری در طرح پرسش است و همین دست بسته بودن افخمی باعث شده هیچ داده‌ی جدیدی از این گفتگو بیرون نیاید.

افخمی می‌توانست درباره بسیاری از مسائل کلیدی خانواده سینما و از همه مهمتر وضعیت طرح ناتمام ارتقای بیمه بازنشستگی اهالی سینما و فقدان کد بیمه‌ای اختصاصی برای سینماگران در سازمان تامین اجتماعی بپرسد.

او می‌توانست درباره نتیجه‌ی دستورکاری که خود فریدزاده به مدیر تازه‌ی فارابی درباره ارتقای معیشت اهالی سینما داده بپرسد.

چرا رائد فریدزاده به استودیوی هفت نرفت؟
چرا رائد فریدزاده به استودیوی هفت نرفت؟

از همه مهمتر باید موضع رئیس سینما را نسبت به حضور فیلم‌های بدون مجوز در محافل جشنواره‌ای جویا می‌شد. در جشنواره کن فیلم «تصادف ساده»جعفر پناهي بدون مجوز حضور داشت و نخل طلا هم برد.

در جشنواره کارلووی‌واری هم فیلم «بیداد»سهیل بیرقی حضور دارد که مجوز داخلی ندارد. روالی که لابد ادامه هم خواهد داشت…

این، مهمترین پرسشی بود که افخمی می‌توانست از فریدزاده بپرسد و یک بار برای همیشه تکلیف فیلمسازی بدون مجوز را مشخص کند…

ورای اینها اقدام حرفه‌ای تولیدکنندگان «هفت» و مدیران شبکه نمایش را باید ستود که با وجود همه محدودیت‌ها سعی کردند شرایط گفتگو را در سازمان سینمایی فراهم کنند تا هدف اصلی یک برنامه سینمایی که می‌بایست ارتباط مستقیم با مدیران سینمایی باشد، محقق شود.
انعطاف «هفت» و شبکه نمایش جای تحسین دارد و باید سایر برنامه‌سازان تلویزیونی نیز همین قدر سیال عمل کنند و دست از اصرار بیخود بر کشاندن مهمانان به استودیوهای تلویزیون بردارند و اتفاقا دوربین های خود را به دفاتر سینمایی ببرند تا ارتباط بهتری با اصحاب سینما ایجاد گردد.




از ابوالفتح صحاف تا خالق هزاردستان در فیلم «خانه‌ی ارواح»!/سرگردان از خیانتِ اجساد

سینماروزان/محمد شاکری: فیلم کمدی «خانه ارواح» شاید به دلیل اینکه محصول یکی دو سال اخیر نیست بیش از آن که متاثر از جریان کمدی نوستالژی های اخیر باشد به واسطه تلاش برای پیوند خوردن با ماوراء و عالم ارواح می‌تواند منتج از بازیگوشی های کیارش اسدزاده کارگردانش باشد.

 

«خانه ارواح» داستان دو دله دزد در دل بحران‌های دهه شصت را روایت می‌کند که در فرار از ماموران، از یک عمارت تاریخی سربرمیاورند؛ عمارتی که چندین و چند روح سرگردان اشغال‌ش کرده‌اند؛ ارواحی که به خاطر خیانت های قبلی اجسادِ خود، سرگردان بین دنیا و آخرت مانده‌اند…

 

در این ورود به ماورا به غیر از متن طنازانه ی کار، بازیگران ارواح هستند که درام را پیش می‌برند و از همه بهتر نادر فلاح که در نقش روح سرگردان ابوالفتح صحاف-کاراکتر هزاردستان- خوب فانتزی را هضم کرده و توانسته مخاطب را با خود همراه کند. کاظم سیاحی در نقش یکی از دو دله‌دزد محوری، نشان می‌دهد که چقدر بازیگر خوبی برای ایجاد تنوع در کلیشه های کمدی سال‌های اخیر است و چقدر خوب می‌تواند حتی پژمان جمشیدی-گرفتار تکرار مکررات- را سر ذوق بیاورد تا با درک بعد متافیزیکی کمدی، تلاش‌هایی تازه از خود بروز دهد…

 

خانه ارواح برخلاف برخی کمدی های مطول، زود داستانش را شروع میکند، زود به نقطه اوج می‌رسد و پایان بندی بدی هم ندارد و پارت بندی های اسدی زاده برای وارد کردن ارواح مختلف به داستان حتی به مهمترین فیلمساز تاریخی‌ساز ایرانی-علی حاتمی- پیوند می‌خورد و ناگاه دله‌دزدهای داستان از شهرک سینمایی غزالی سردرمیاورند و به پشت صحنه «هزاردستان» می‌روند تا مرز بین کمدی و رئال به شکننده‌ترین حالت خود برسد…

 

خانه ارواح برخلاف دیگر کمدی اسدی‌زاده-دفتر یادداشت- بیش از حد رشد عرضی ندارد و برای همین مخاطب کمتر سردرگم میشود اما جنس کمدی هم جنسی نیست که مخاطب خالتورباز انتظار دارد و شاید برای همین هم هست که مخاطب خانه‌ ارواح بیشتر لبخند می‌زند تا اینکه قهقهه بزند و به هر حال این هم نتیجه‌ی ورود به باریکه‌راه‌های تازه در کمدی سازی است و امتیازی است برای آنها که هم می‌خواهند کمدی بسازند و هم می‌خواهند نو به نظر برسند…




جشنواره لوتوس و مصائب مستقل بودن!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: در کشوری زندگی می کنیم که سرنخ همه امورات هنری ، فرهنگی ، اقتصادی و ورزشی به دولت و حاکمیت و بودجه اش مرتبط است. در چهار دهه اخیر و در زمانی که بودجه نسبتا قابل قبولی در اختیار بخش فرهنگی و وزارت ارشاد قرار داشت انواع و اقسام جشنواره مثل قارچ رویش کردند و دبیر و مسئولان جشنواره با بودجه ای که در اختیار داشتند جشنواره شان را که گاه بدون دلیل و حتی بدون مخاطب بود صرف بالا آمدن بیلان کارنامه کاری مدیران بالا دستی برگزار می کردند و بعد از برگزار نشدن‌شان هم هیچ اتفاقی نیافتد و انگاری این جشنواره ها بدون هیچ اثر گذاری و رد و نامی برگزار شدند.

با این وضعیت مستقل بودن و برگزاری جشنواره محلی از اعراب نداشت و دوستانی که برگزارکننده جشنواره با بودجه دولتی بودند مجبور بودند طبق مشی و خط سیر دولت حرکت کنند و و نشت این نگاه دولتی و انجام باید و نبایدها اولین چالش جشنواره های دولتی بوده و خواهد بود.

 

در چنین شرایط در ابتدای دهه هشتاد که هنوز حرفهای سطحی و کلیشه ای و ارج گذاری به شخصیت زن و ادای روشنفکربودن در این حوزه چندان مطرح نبود جوانی به نام مازیار رضاخانی با توجه به دغدغه شخصیش استارت برگزاری جشنواره پروین اعتصامی را زد. جشنواره ای که مستقل بود و هیچ حمایتی از دولت دریافت نمی کرد و شاید به همین دلیل بود علیرغم اینکه نه رضاخانی جوان اسم و رسمی داشت و نه جشنواره اش به داوران و هیات انتخاب دستمزد آنچنانی می داد بزرگان جذب حضور در این جشنواره شدند. مهرجویی ، تبریزی ، بیضایی ، کریمی ، رحمانیان و خیلی نام های دیگر نامشان در این جشنواره قرار گرفت ولی با توجه به شرایط اقتصادی برگزاری جشنواره پروین با چالش ها و وقفه های مختلف روبه رو گشت با این حال تا به امروز به حیاتش ادامه داد.

فعالیت دوره جدید جشنواره با نام لوتوس می‌تواند تحولی در حیات جشنواره باشد و به خصوص با اضافه کردن بخش تئاتر که میتواند عزمی برای تکامل جدی باشد و در عین حال جذب حمایت بخش خصوصی در برگزاری جشنواره باعث شد در این بلبشوی اقتصادی، این جشنواره دوباره بتواند فعالیتش را ادامه بدهد. کاری که برخی از جشنواره موضوعی و سفارشی به علت کاهش بودجه از پسش برنیامده اند و نمونه اش جشنواره دولتی است که چند روز پیش برگزار شد و به دلیل کمبود بودجه از آبادان به تهران منتقل و اغلب آثار منتخب فجر را به نمایش در آمد.

در چنین فضایی تلاش رضاخانی برای مستقل بودن و استاندارد برگزار کردن و ناامید نشدن و اتکا به سرمایه های بخش خصوصی نشان داد با دانش و عاشق و پیگیر بودن می شود جشنواره مستقل ، اثر گذار و جمع و جور و بدون ریخت و پاش بیت المال برگزار کرد.

 

 

 

 

 




هشدار اکتای براهنی به ممیزان سینما: چرا حتی اجازه پخش تیزرهای “پیرپسر” را نمی‌دهید؟/میخواهید فیلم را با درجه ۵۰+ اکران کنید؟/یا منتظرید نسخه‌ی قاچاق “پیرپسر” بیرون بیاید تا خیالتان راحت شود؟

سینماروزان: بلاتکلیفی اکران فیلم “پیرپسر” با وجود صدور پروانه نمایش با واکنش اکتای براهنی کارگردان فیلم مواجه شده که در یادداشتی سرگشاده به مدیران سینمایی هشدار داده هرچه زودتر و قبل از درز نسخه قاچاق، وضعیت اکران فیلم را مشخص کنند.

 

اکتای براهنی گفت: دهن ها یخ کردند! فرصت ها سوختند! خسته کردید همه ما را! آقایان شوراهای مختلف ارشاد و صنفی نمايش و یا… چه می کنید با پیرپسر؟ پروانه نمایش فیلم دو ماه است که صادر شده؛ اما معلوم نیست چرا هر بار كه نوبت به اکران می رسد؛ بهانه ای تازه نیز از راه ديگر می رسد… اكنون چندین هفته است معطل تشکیل جلسه شورای صنفی هستیم. چرا؟

 

او ادامه داد: از همان نيمه شبي كه نمایش فيلم پيرپسر در بخش تبعیدی خارج از مسابقه فجر شور و هيجان اعجاب انگيزي در بينندگان برانگيخت لطف دوستان شورای پروانه نمایش نیز نثار ما شد و پروانه نمایش صادر شد اما بعد ما با انواع سنگ اندازی ها از سوی دوست و دشمن مواجه بوده ایم. همه ما به امید اینکه بالاخره آن روز اکران بر آيد؛ سكوت كرديم؛ اما عملا از نوبت اکران عید به اکران دوم عيد و بعد به اردیبهشت ماه حواله داده شدیم و باز از اردیبهشت به خرداد! بعد گفتند بعد از فیلم فلانی که نشد و باز گفته بودند بعد از فیلم بهمانی که آن نیز نشد. حالا هم که چند روزي از خرداد ماه گذشته، اما كسي اصلا به روي مبارك نمي آورد. مگر می شود این صنعت اداره سینما این قدر فشل و بی در و پیکر شده باشد که شورای صنفی نمایش آن چندین هفته معطل ابلاغ جلسه بماند؟ كسي هم نيست كه در فقدان وجود این شورا لاقل كار اکران خلق الله را راه بياندازد.

 

اکتای براهنی افزود: آقايان ارشادی! شما كه به اين فيلم علامت +۱۸ هم الصاق كرده ايد پس چرا حتی جلوي پخش تیزرهای تبلیغ پخش كننده را در سالن هاي سينما گرفتید؟ وقتی شما به فیلمی برچسب +١٨ می دهيد دیگر چرا در مقابل سوال خبرنگاران درباره اكران پيرپسر موضوع اكران ما را به بعد از تبيين آيين نامه ارزیابی سني موكول مي كنيد؟ مگر قرار است در آيين نامه فرضي شما، فیلم ما را با +۵۰ سال اکران کنند؟ شما پروانه نمایش صادر کردید! و با کمک اعضای شورای پروانه نمایش، سانسور و یا اصلاحی هم که در کار نیست؛ پس اصل موضوع چیست؟ نکند که این پروانه نمایش نیز مثل خيلي چيزها شعاري و نمایشی است تا روزی بالاخره نسخه ای از فیلم از گوشه كنار نامعلومی بیرون زند و عدويي سبب خير مخالفان گردد و اصلا دیگر حتي صورت مسئله اکران را هم براي شما پاک کند و آنوقت خوشا به حال شما که مجوز پيرپسر را قهرمانانه و بي سانسور داده اید و از اکران آن هم خبری نیست. پس خلاص! چهار سال نگهداشتن بک فیلم در کشو و‌ دور از محیط فرصت طلب مجازی، معجزه است. من هر روز نگران این مطلب هستم و شما هر هفته دست دست می کنید!

 

براهنی گفت: این بوروکراسی و قواعد کهنه واقعا یک شوخی زشت با کرامت بشریت است. بیش از بیست سال در محیط ارشاد رفت و آمد دارم و هربار این بوروکراسی پیچیده تکرار میشود و هر بار یکی جلوی ما می نشیند و با استانداردهای مهمانداران هواپیمایی قطر و امارات از ما می‌خواهد درک کنیم و می‌گوید: راستی چرا نمی فهمید که اینجا ایران است؟ صبر کنید.

و اگر بگوییم چهار سال صبر کافی نیست می‌گویند درهای خروج اضطراری قفل نیست و وقتی شما در حال خروج هستید میگویند به آنها که قبل از شما پرت شده اند بگویید راه برای گفتگو باز است!! برگردند تا دوباره پرت شان کنیم!! و نهایتا اینکه

گویند سنگ لعل شود در مقام صبر

آری شود ولی به خون جگر شود.

 

 




سریال «کنکل»؛ امان از نشتی ایرانی!

سینماروزان/محمد شاکری: سریال «کنکل» برخلاف انتظار عرضه شد و پیش رفت. کمتر می‌شد پیش بینی کرد داستانی به ظاهر جوانانه که نوعی گردهمایی زیرکانه برای یک سرقت را دستمایه داستان پردازی کرده بتواند تا قسمت چهارم هم مثل قسمت اول پر و پیمان و از همه مهمتر معمایی پیش برود.

 

آخرین فیلمی که از رامتین لوافی دیده بودیم «هت تریک» یا «آرام باش و تا هفت بشمار» نیز همین قدر غیرمنتظره بود. لوافی در آنجا هم با کنار هم قرار دادن تعدادی جوان، خیلی خوب عواقب آلودگی به قمار-را حالا هرچقدر که عاقبتش شیرین باشد- در داستانی پر اوج و فرود ارائه کرده بود.

 

حالا در «کنکل» آن تجربه به خوبی به کار لوافی آمده و باعث شده او بتواند به راحتی با تعداد بالای پرسوناژ کار کند و اینجا برخلاف قبل-به اندازه دیالوگ بر اکت های مبتنی بر شکل گیری یک سرقت تر و تمیز کار کند.

 

«کنکل» در ابتدا یادآور «یازده یار اوشن» است ولی کمی که پیش میرود انگار قرار بوده ترکیب «سگدونی»تارانتینو و «اوشن»سودربرگ را در تلاقی با روحیات ایرانی‌ها-که همه قهرمان فردی هستند و در کار گروهی بالاخره یک جا نشتی میدهند- را دستمایه کند. در شخصیت پردازی با نوعی تازگی در کاراکترهای صابر ابر و ستاره پسیانی مواجهیم و هانیه توسلی شاید بیش از همه یادآور آن زن اغواگر «زندگی خصوصی» و حتی جاهایی شبیه سمیرا ی «خط ویژه» است با نوعی رفتار قابل پیش بینی-که از این حیث پیچیدگی پرسوناژش عقب‌تر از «غیرمنتظره»محمدهادی کریمی و «چرا گریه نمیکنی»علیرضا معتمدی است- با این حال همچنان می‌بینیم حضور همین وجه تکراری به لطف تجربه‌ی بازیگر چقدر بهتر از تازه‌کارانی است که از کمدی‌های تجاری تا سریال‌های لات‌گرایانه را دربرگرفته‌اند.

 

شاید در بین بازیگران پدرام شریفی را بشود از همه بیشتر تحسین کرد که سالها بعد از تجربه متفاوت در «کار کثیف»خسرو معصومی باز نقش جوانی دوگانه که هم گرفتار کلاستروفوبیا و هم انبوه طمع درونی است را یکجا سمپاتیک کرده…

سریال کنکل؛ امان از نشتی ایرانی؟
سریال کنکل؛ امان از نشتی ایرانی؟

«کنکل» طوری پیش میرود که هر آن انتظار داریم آن رگه‌ی نشتی بندهای ایرانی رو بیاید و نه فقط در حرف که در عمل به اثبات برسد حتی در خلافکاری نیز باز اگر مثل کشتی و وزنه برداری، تکرو باشیم مطمئن‌تریم به پایان راه. این ویژگی البته اینجا یک اله‌مان موثر است برای پیشبرد داستانی که می‌خواهد مخوف و غیرقابل پیش بینی به نظر برسد.

 

استارنت پلتفرم تازه‌کار با ارائه سریال «کنکل» نشان داده که حتی در جنایی‌سازی نیز باید دور آن کپی‌برداری‌های شکل‌کار از آثار هالیوود را قلم گرفت و قدری تامل کرد بر زندگی سرقت های گروهی ناکام ایرانی. مخاطب ایرانی، داستان پردازی ایرانی می‌خواهد و ایرانیت فقط پر کردن زمان خالی تصویر با نوای داریوش و ابی و شماعی‌زاده و گوگوش نیست. باید آدم های ایرانی را همان طور که هستند ارائه داد و «کنکل» در این راه، تلاش موثری کرده.




پارتی‌بازی در جشنواره کن۲۰۲۵/جولان برندهای بی‌ربط؛ از جواهر تا آرایشی-بهداشتی/روایت عینی یک روزنامه‌نگار از جشنواره کن!  

سینماروزان: اگرچه رسانه‌های موسوم به گلوبالیست علاقه بالایی دارند که نشان دهند ارجحیت روابط بر ضوابط فقط در ایران و جشنواره هایش است ولی آنها که از نزدیک اتفاقات جشنواره های اروپایی را دنبال می‌کنند اذعان دارند در آنجا هم اوضاع چندان روبراه نیست.

 

لادن موسوی-روزنامه‌نگار و فرزند غلامرضا موسوی تهیه‌کننده- که هر ساله در جشنواره کن حضور دارد و گزارش‌های روزانه ارائه می‌دهد در گزارشی از کن۲۰۲۵ برای اعتماد نوشت:  در زمان‌هاي قديم، آن موقع كه رياست كن در دست «ژيل ژاكوب» نازنين بود، خيلي چيزها با امروز متفاوت بود. در آن زمان فيلم‌ها به خاطر كيفيت خود به جشنواره كن راه پيدا مي‌كردند. حضور بزرگان سينماي جهان، در جشنواره كن به خاطر ارزش هنري فيلمشان بود، نه صرفا نامشان يا دوستي‌شان با مدير كن…. خبرنگاران هم، به عنوان كساني كه فيلم‌ها و جشنواره كن را در جهان مطرح مي‌كردند، براي خود ارج و قربي داشتند و پادشاهي مي‌كردند.

 

وی ادامه میدهد: سال‌هاي زيادي اما از آن روزهاي طلايي مي‌گذرد و بعد از «تيري فرمو» كه بيشتر به ديكتاتوري خودمحور نزديك است تا رييس اجرايي، جشنواره كن اين روزها به مهمانی بزرگی شبيه است كه راهيابي به آن بيشتر به پارتي داشتن و دوستي با او يا داشتن پخش‌كننده‌اي بزرگ و مهم بستگي دارد و نه صرفا ارزش هنري و كيفيت اثر… و از آن طرف هر ساله تعدادي از امكاناتي كه براي خبرنگاران در نظر گرفته بودند كم مي‌شود و به زرق و برق‌هاي حاشيه‌اي كن اختصاص پيدا مي‌كند.

 

این روزنامه‌نگار می‌افزاید: البته همه‌گيري و جهاني شدن اينترنت و پخش شدن اخبار در لحظه هم دليل ديگري بر اين تغيير رفتار با خبرنگاران است چون ديگر مهم‌ترين ابزار كن براي پخش شدن خبرها نيستند و با وجود اينستاگرام و تيك تاك و… جشنواره كن ديگر نياز حياتي به وجود خبرنگاران و منتقدين ندارد… جشنواره‌ای كه سال‌ها كاشف سينماگران جوان و گمنام جهان و معرفيشان به دنيا بود، حالا ديگر به غير از استثنا، جايی برای جوانان و ناشناسان در بخش مسابقه اصلی ندارد…

 

موسوی در گزارشی ديگر از کن۲۰۲۵ آورده: حضور ستاره‌هاي جهاني هاليوود مثل «آنجلينا جولي»، «ناتالي پورتمن» و… بر روي فرش قرمز كن، به هنگام نمايش فيلم «ادينگتون» تعجب برانگیز بود؛ كاشف به عمل آمد كه اين ستارگان از طرف جواهرفروشي «شوپارد» كه يكي از معروف‌ترين جواهر‌سازي‌هاي جهان است، براي نمايش اين جواهرات روي فرش قرمز به كن دعوت شده بودند. اين هم يكي از كارهايي است كه مارك‌هاي معروف در هنگام برگزاري جشنواره‌ها و مراسم مهم انجام مي‌دهند. مثال ديگر مارك فرانسوي لوازم آرايشی-بهداشتی «اورال» است كه سال‌هاست پارتنر و به قول معروف اسپانسر جشنواره كن است و هر ساله بازيگران مطرحي كه در كمپين تبليغاتي سالانه‌اش مدل‌هاي اين مارك محسوب مي‌شوند را به جشنواره كن و فرش قرمز كن دعوت مي‌كند.

 

 




بازنشر تازه‌ی «گاندو» در سریال «ناریا»؟

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: در ابتدای دهه نود سیاستگذاری مدیران تلویزیون رفت به سمت ساخت تولیدات جاسوسی-پلیسی-امنیتی و سریالهایی مثل «خانه امن» و «گاندو» تولید شد که با توفیق نسبی روبه رو شدند.

 

هرچند «گاندو» به لحاظ سیاسی چالش و حساسیت‌هایی را برای دولت وقت به وجود آورد اما الگوی داستانی این نوع سریالها حول محور تطمیع و حضور سرویس های امنیتی خارجی و فریفتن آدمهای مرتبط با مسائل هسته ای و امنیتی و… و در مقابل حضور نیروهای امنیتی باهوش و نکته سنج و فداکار و البته ضدقهرمان هایی که سمپات هم می‌شدند، در دیگر آثار حسابی بازنشر شد.

 

انجام فیلمبرداری بخشی از این گونه سریالها با منطق و در برخی موارد بی‌منطق در خارج از کشور یکی دیگر از ویژگی‌های این آثار بوده است.

 

علیرغم موفقیت نسبی تجربه ای نظیر «گاندو» ادامه روند تولید سریال‌های امنیتی و تولید نمونه‌های بیشتری در این ژانر نه تنها به افزایش کیفیت و اتفاقاتی جلوتر از «گاندو» منجر نشد بلکه با افت کیفیت قابل ملاحظه ای روبه رو شده‌ایم.

نمونه آخر چنین سریال هایی مجموعه «ناریا» است که منطبق با الگوی «گاندو» شاهد بازی موش و گربه وار نیروهای پلیس و امنیتی ایران با عوامل و سرویس‌های امنیتی و جاسوسی بیگانه هستیم. در «ناریا» با حداقل خلاقیت شخصیت اصلی که ویژگی‌های ضدقهرمان‌های سمپات را دارد یادآور شخصیت محوری سریال «سرجوخه» است که اتفاقا بازیگر هردوی این نقشها سامان صفاری است. شخصیتی که تلاش می کند خودش را خیلی مهم، متهور و باهوش و اهل خطر نشان بدهد اما در عمل چنین چیزی دیده نمی شود.

یکی از نقاط ضعف عمده «ناریا» بحث تعدد شخصیتها و طی شدن روایت داستان به صورت طولی و نه عرضی است. شخصیتهایی که فقط برای یک و یا دو قسمت مطرح و بعد از ادامه روند داستان حذف میشوند. این نوع ساختار باعث عدم ارتباط گیری مخاطب با داستان می شود در صورتی که می‌شد با کم کردن نقش‌ها ولی ایجاد شناسنامه برای آنها، کاری کرد که جذابیت داستانی بالاتر رود.

برخلاف اغلب این نوع تولیدات که نیروهای امنیتی و پلیس سمپات و جذاب هستند در «ناریا» چه به لحاظ پردازش شخصیت و چه در انتخاب بازیگر رویه دیگری طی می شود و نیروهای پلیس اغلب با حداقل جذابیت، کاریزما و درایت تازه‌ای عرضه می‌شوند.

به ته خط رسیدن کمدی-تجاری در سینما با تولیدات نازل و بدون کیفیت، باعث شد که رجوع به نوعی کمدی سیاسی همچون «ایران برگر» پی گرفته شود و فیلمهایی مثل «صدام» تولید گردد که ملتهب‌ترین مضامین سیاسی را در ساختاری فانتزی به تصویر میکشد‌. باید دید در تلویزیون هم با تولید آثاری نه چندان جریان‌ساز مثل «ناریا» عمر تولید این نوع سریالها به پایان راهش رسیده و اگر بخواهند باز سریال های امنیتی استراتژیک بسازند به سراغ تجربه‌های تازه و خرق عادت می‌روند؟؟…

 

 




بازی تکراری درجه بندی سنی به بهانه‌ی اکران «پیرپسر»؟/دست بردارید از تعیین تکلیف برای مخاطبان

سینماروزان/حامد مظفری: در سینمای بعد از انقلاب اسلامی اساسا آن درجه بندی سنی که در اروپا و آمریکا ارائه می‌شود قابل تسری نیست به یک دلیل عمده و آن هم‌ اینکه در دو گلوگاه پروانه ساخت و نمایش اصلا اجازه تولید یا اکران فیلم‌های هنجارشکن در هر گونه ای داده نمی‌شود.

 

از آن گذشته مخاطبان ایرانی-چه قبل و چه بعد از انقلاب-خودشان عمدتا درجه بندی سنی عرفی را برای تماشای فیلم انتخاب می‌کنند و به عنوان مثال کمتر خانواده ای است که کودکش را به جای تماشای فیلمهای “پسر دلفینی۲” و “بامبولک” به تماشای فیلم‌ “رها” یا “موسی(ع)” ببرد.

 

بر این مبنا اینکه جناب روح‌الله حسینی معاون ارزشیابی و نظارت سازمان سینمایی در گفتگو با ایسنا از تدوین نظام نامه اکران با اعمال تغییراتی و تهیه آیین‌نامه رده‌بندی سنی سینما برای اکران فیلم‌هایی همچون «پیرپسر» خبر داه اند، قاعدتا یک مساله ی فرعی برای ساختار اکران است.

 

اکران سینماها در همه جای دنیا و ازجمله ایران بیشتر به دادوستد میان پخش کننده و سینمادار مرتبط است و هرگونه دخالت در آن فقط و فقط به افزایش مشکل و البته انداختن عواقبِ مشکلات به گردن دولت منجر خواهد شد.

 

دولت اگر بنا دارد در اکران دخالت کند یا باید به سمت راه اندازی سالن های سینمای گسترده برود-به سبک حوزه هنری- یا آن که شرکت پخش بزند-که این هم بدون داشتن زنجیره‌ی سینما- اساسا ممکن نیست‌. بخش دولتی سینما نهایت چند سینمای قدیمی مثل فرهنگ و موزه و… دارد که اینها هم بیشتر هماهنگ با همان ساختار کلی پخش-سینماداری هستند و هیچ نظام نامه‌ای نمیتواند سینماداری را وادار کند که از ورود مثلا کودکان به تماشای فیلم‌ «پیرپسر» پرهیز کند.

 

بماند که به همان دلایل اولیه اساسا تعیین درجه بندی برای مخاطب ایرانی- که در بیشتر موارد براساس هنجارهای فرهنگی چندهزارساله‌ی خود اقدام به انتخاب محصول فرهنگی می‌کند- جز تعیین تکلیف برای او نیست.

 

مدیران تازه اداره نظارت اگر واقعا علاقه به دخالت در سینماداری و پخش دارند از مناصب دولتی استعفا دهند، سالن سینما اجاره کنند و براساس فرضیات مدیریتی خویش، سالن‌های خویش را مدیریت کنند و مثلا همین ماجرای تعیین رده بندی برای «پیرپسر» را در آنجا اتود بزنند.

راه نزدیکتر هم همین گروه هنروتجربه است؛ مدیران دولتی می‌توانند نظام نامه ای برای اکران هنروتجربه که کاملا در تیول خودشان است، تدوین کنند و سفت و سخت هم این نظام ‌نامه را برای هنروتجربه اکران کنند بلکه سالن‌های خلوت این گروه، قدری رونق پیدا کند و مخاطبان، فیلم‌های این گروه دولتی را هم ببینند.

 

یادمان هم نرود مخاطب ایرانی خودش آن قدر شعور دارد که کودک و نوجوان را به تماشای «پیرپسر» نبرد پس بیخود و بی‌دلیل منت اجرای درجه‌بندی به‌خاطر اکران «پیرپسر» را بر سر مخاطب و سازنده‌ی آن نگذارید.




سریال «آقای قاضی» در شبکه آیفیلم چه میکند؟

سینماروزان/حامد مظفری: ذات شبکه‌ی تلویزیونی آیفیلم از همان ابتدای راه اندازی، تمرکز بر آرشیو غنی صداوسیما و بازپخش سریال‌های ماندگار بود‌.

 

اگر آیفیلم توانست برند شود و به جایی برسد که در مناسبت های مختلف ناگاه با بازپخش سریال‌هایی مثل مختارنامه، بزنگاه، در چشم باد، پدرسالار، همسران و…، حتی بیشتر از سریال‌های تازه‌تولید، مخاطب داشته باشد، به دلیل همان ذات اصلی شبکه است.

 

هم آیفیلم و هم آیفیلم۲ تمرکز خود را بر بازپخش آثار ماندگار گذاشتند و در این مسیر گاهی برخی سریال‌های قدیمی را پالایش تصویری هم کردند که خدا خیرشان دهد ولی آنچه اخیرا تعجب برانگیز شد پخش سریال‌های تر و تازه شبکه های دیگر از آیفیلم است.

 

اگر بازپخش اخیر سریال «گاندو» از آیفیلم۲ را به دلیل شرایط خاص سیاسی بدانیم اینکه سریال «آقای قاضی» مدتی کوتاه بعد از پخش از شبکه دوم، از آیفیلم سربرآورده را به کدام دلیل بدانیم؟؟ همان «گاندو» حداقل پنج سالی از پخش فصل اول و سه سالی از پخش فصل دوم آن گذشته اما «آقای قاضی» که فصل دوم آن تازه آذر۴۰۳ روی آنتن شبکه دو رفت چرا این قدر زود به آیفیلم رسیده؟

 

اینکه مخاطب درخواست بازپخش دارد؟ اگر واقعا این گونه است از همان کنداکتور شبکه دو برای بازپخش استفاده کنند و لااقل بگذارند مثل گاندو پنج سال از پخش اولیه بگذرد و بعد وارد آیفیلم کنند؟ شاید هم آمارهای متعدد از بالا بودن میزان مخاطبان مثلا بازپخش سریال‌های رضا عطاران در آیفیلم باعث شده به فکر این بیفتند که آقای قاضی را هم وارد آیفیلم کنند بلکه بیشتر دیده شود؟

 

نقد تکرار مکررات سریال از فضاسازی که یادآور سکانس‌های دادگاهی مجموعه دهه هفتادی «هزار برگ و هزار رنگ» با بازی فخرالدین صدیق شریف است تا  آن تیپ مرد عصبی اخم‌آلودی که مدام جعفر جعفر می‌کند و متاسفانه توانایی های بهزاد خلج را هم محدود کرده، محل بحث نیست. فقط از مدیران تحول‌خواه انتظار می‌رود ذات شبکه ها را درنظر بگیرند و بعد به دنبال تحول باشند‌.

تحول در ساختار آیفیلم یعنی هیچ سریال قدیمی بدون بهبود کیفیت صدا و تصویر روی آنتن نرود تا رفته رفته تمام سریال‌های قدیمی تلویزیون به نسخه های به‌روز بدل شوند. بازپخش همان «هزار برگ و هزار رنگ» ساخته‌ی مشترک حسین فردرو و حسین محب اهری خیلی بیشتر با ذات آیفیلم جور است.

 

حامد مظفری منتقد و روزنامه نگار
حامد مظفری منتقد و روزنامه نگار




سریال «قول مردونه»؛ نچسبِ بی‌مزه!

سینماروزان/مسعود احمدی: تجربه دیدن فیلم “آپاراتچی” در جشنواره فجر۴۲ اندکی امیدواری را به وجود آورد که کارگردان جوانی وارد عرصه کمدی و طنز شده که به عنوان فیلم اولی توانسته بود لااقل یک ساعتی جذابیت ایجاد کند.

کمتر کسی فکر می‌کرد با همان یک فیلم، تلویزیون این فرصت را به علی طاهرفر بدهد که سریال بسازد؛ سریال سازی آن هم کمدی سازی، شوخی بردار نیست و می بینیم کل سریال سازان تلویزیون و شبکه خانگی در ماه‌های اخیر در کمدی سازی واقعا لنگ میزنند.

سریال “قول مردونه” نشان میدهد نکته ای که هم مدیران تلویزیون و هم کارگردان از آن غفلت کردند تفاوت مدیوم سینما با تلویزیون است. در سینما نویسنده و کارگردان در یک زمان محدود دوساعته حرف و قصه اش را روایت می کند اما در تلویزیون با یک سریال مواجه هستیم که ۱۴-۱۵ ساعت زمان دارد و بسط شخصیتها، خلق عناصر دراماتیک و طراحی چفت و بست درست داستانی در این مدت زیاد واقعا کار سختی است و نداشتن تجربه و نبود فیلمنامه مناسب باعث عدم توفیق “قول مردونه” شده است.

سریال “قول مردونه” پر از شوخی‌های تکراری، نچسب، ضعیف و بی مزه است که حتی جاهایی باعث عصبیت مخاطب می شود. ارائه تصویری کاریکاتوری و کلیشه ای از شخصیت های منافق درون سریال که بیشتر شبیه احمق هستند تا اعضای یک سازمان حزبی به شدت به کار ضربه زده‌ و البته این احمق نشان دادن نه تنها درباره شخصیتهای منفی سریال وجود دارد بلکه در شخصیت های مثبت مثل ماشالله و احد نیز دیده می شود.

 

شوخی‌های تکراری و دمُده دیگر مشکل سریال است؛ مثل سکانس توضیح یکی از شخصیتها درباره داستان یوسف و زلیخا و شوخی‌های مطرح شده در زندان توسط ضیا و دار و دسته اش با احد از این نمونه‌ها هستند.

ایرج محمدی از تهیه کننده‌های قدیمی تلویزیون است که روزگاری در کنار مهران مهام سریال‌هایی مثل “ترش و شیرین”، “بزنگاه”، “کتابفروشی هدهد”، “هتل مروارید” و “متهم گریخت” تولید می‌کرد؛ با اینکه وی در همین ساختار تلویزیون فعلی نیز گروهی مثل سروش جمشیدی، محمدرضا هدایتی، آشا محرابی، شهره سلطانی و رویا میرعلمی را در جلوی دوربین و مهناز نوروزی و محسن دارسنج در پشت دوربین چیده،

با این حال ایرج محمدی در نویسندگی و کارگردانی دیگر افرادی نظیر رضا عطاران و سعید آقاخانی و مرضیه برومند را کنار خود ندارد و حتی نبود تکنیسین‌هایی مثل آرش معیریان که لااقل ضرباهنگ‌سازی در کمدی را می‌شناسند، باعث شده سریال “قول مردونه” اتفاق تازه‌ای در کمدی سازی نباشد.

قربانعلی طاهرفر تلاش کرده اما کمبود خلاقیت و عدم تجربه در سریال سازی باعث شده توفیقی در ساخت و ارائه فضای کمدی استاندارد و درست ایجاد نشود و تلاشها به هدر برود…

 




فرسودگی تداوم/نقاط قوت و ضعف سریال “پایتخت۷” کدامست؟ 

سینماروزان/هاوار قاسمی: فصل هفتم سریال «پایتخت» پس از شش فصل، به نوعی به کاتالیزوری برای رهایی تلویزیون از  تکرار مکررات این ماهها بدل شد. سیروس مقدم، کارگردان باتجربه، با حفظ تم سنتی کمدی موقعیت و در عین حال گسترش دامنه‌ی درام‌های اجتماعی، به تلاش خود برای ایجاد تعادل میان کمدی و تراژدی ادامه داد و هرچند که سابقه فصل‌های پیشین باعث شده این فصل نیز از نگاه بسیاری از مخاطبان با دقت و حساسیت بیشتری بررسی شود، اما این فصل در مقاطع مختلف دچار چالش‌های جدی در راستای گسترش خلاقانه و تحولی روایی قرار گرفت.

 

نقاط قوت:

یکی از شاخص‌ترین نقاط قوت این فصل، شخصیت‌پردازی‌های ماندگار و در عین حال تکامل‌یافته است. نقی معمولی، به عنوان نماد مرد ایرانی، همچنان به عنوان شخصیت اصلی، بستر روایی مجموعه را شکل می‌دهد. محسن تنابنده با توانایی‌های بازیگری خود، این شخصیت را با ظرافت‌های انسانی و در عین حال شوخی‌های بی‌پرده، بازآفرینی می‌کند. سایر شخصیت‌ها مانند هما، بهرام و دیگر اعضای خانواده، همچنان حس نزدیکی و واقع‌گرایی را در قالب روابط خانوادگی و اجتماعی منتقل می‌کنند که این امر به شکل‌گیری هویت دراماتیک «پایتخت» کمک کرده است.

از منظر کارگردانی، سیروس مقدم در کنار محسن تنابنده موفق به حفظ ریتمی متعادل شده است. میزانسن‌ها با دقت طراحی شده‌اند و حرکت دوربین در خدمت روایت است. این فصل با آنکه به لحاظ بصری نسبت به فصول قبل، همچنان متکی به سادگی است، اما در مواقع حساس از تکنیک‌های دوربین و نورپردازی بهره‌برداری به‌جا داشته است که تاثیر احساسی صحنه‌ها را به درستی برجسته می‌کند.

نقاط ضعف:

فصل هفتم #سریال_پایتخت با وجود تلاش برای حفظ انسجام ساختاری، در برخی بخش‌ها دچار ضعف‌های روایی است. اولین ایراد، فیلمنامه‌ای است که در برخی بخش‌ها دچار لکنت روایی می‌شود. خرده‌پیرنگ‌ها، که پیش‌تر توانسته بودند شخصیت‌ها را در یک شبکه‌ی منسجم قرار دهند، در این فصل اغلب از جهت‌گیری‌های دراماتیک خود منحرف شده و بیشتر به تکرار موقعیت‌های گذشته می‌پردازند تا ایجاد تحولی روایی. این مسئله، علیرغم شوخی‌های تند و پرانرژی، به نوعی ایستایی در درام منجر شده است.

دومین نقطه ضعف، کمدی اغراق‌شده‌ای است که در برخی مواقع از ویژگی‌های اولیه سریال فاصله می‌گیرد. شوخی‌ها و موقعیت‌ها در مواردی بیش از حد سطحی و به دور از واقع‌گرایی می‌شوند و این مسئله در مواقعی باعث از دست رفتن عمق روایی و تنش‌های دراماتیک می‌شود. و صد البته پایتخت هرچه در فصل های گذشته در انتخاب نابازیگر بد عمل نکرد در این فصل با انبوهی نابازیگر ناپخته و ناشیرین جان سکانس ها گرفته میشد.

نتیجه‌گیری:

فصل هفتم سریال «پایتخت» موفق به حفظ هویت و ارتباط خود با مخاطب در سطحی گسترده شده است، اما در عین حال، به نظر می‌رسد که دچار نوعی تکرار در قالب‌های روایی و شکلی شده است. اگرچه این فصل در برهوت فقدان محصول بدردبخور تلویزیونی، همچنان بهتر از بقیه است، اما از نظر درام و عمق روایی، نتواسته تحول و پیشرفت معناداری را نسبت به فصول پیشین نشان دهد. در نهایت، «پایتخت ۷» به عنوان یک اثر تلویزیونی ملی همچنان قابل‌اعتنا است، اما گویی در مرز میان تداوم و فرسودگی قرار گرفته است.

 




سریال “دیو و ماه پیشونی۲”؛ رویایی مثل کارتون‌های نوستالژیک! 

سینماروزان/محمد شاکری: کودکان دهه شصت که حالا بالا یا پایین چهل سالگی قرار گرفته اند،خاطرات سیاه و سفیدی از دهه شصت دارند؛ خاطراتی که رنگی می‌شوند وقتی به یاد کارتون‌های آن روزگار می‌افتند. آنچه سریال “دیو و ماه پیشونی” را متمایز می‌سازد پای بندی به همان فضای رویاساز کارتون های دهه شصت است.

کارتون‌هایی مثل “خانواده دکتر ارنست”، “مهاجران”، “بابا لنگ دراز”، “بچه های مدرسه والت”، “دوقلوها”، “فوتبالیستها”، “پسر شجاع”، “مسافر کوچولو”، “سفرهای میتی کومان” و… از جمله انیمیشن هایی هستند که در دهه شصت و با صداپیشگی دوبلورهای بزرگ ایرانی، دوبله شدند و روی آنتن رفتند و آن قدر ترکیب داستان رویایی آنها با صداهای بی تکرار دوبلورهای ایرانی عجین بود که احتمالا تا پایان عمر در خاطر کودکان دهه شصت خواهند بود‌.

سریال “دیو و ماه پیشونی” از همان فصل اول و نخستین قسمتها سعی کرده بود آن رویاسازی کارتونی نوستالژیک را در خود داشته باشد و در فصل دوم همان رویه را ادامه داده و با بالاتر بردن دوز فانتزی و آنچه فانتزی سازی را جذاب‌تر می‌کند زدن به دل افسانه ها و داستان های سبک “یکی بود یکی نبود…”ی است که زمانی مادربزرگان و پدربزرگان برای بچه‌ها و نوه‌ها تعریف می‌کردند.

حسین قناعت کارگردان “دیو و ماه پیشونی۲” که پیش از این هم در ساخت آثار فانتزی خانوادگی مثل “دزد و پری”، “لازانیا”، “پیشی پیشی” و…، تجربه کرده بود در سری “دیو و ماه پیشونی” همه آنچه را پیشتر تجربه کرده از نظر تصویرسازی ارتقا داده و آن دغدغه هایی که در معرفی مشاهیر فرهنگی تاریخی دارد را در قالب روایت یک داستان پرماجرا به منصه ظهور رسانیده است. حضور مهدی یاری به عنوان تهیه‌کننده‌ای که تجربه‌گراست و می‌کوشد در تمامی ژانرها با حفظ استانداردهای کیفی تولید پیش برود، باعث شده خروجی کار قابل اعتنا باشد.

“دیو و ماه پیشونی۲” از آن دست سریال‌هایی است که رویاسازی ایرانی را در خدمت تصویرسازی قرار داده و برای همین است که هم کودک و نوجوان می‌توانند سریال را ببینند و هم بزرگترهای که سابق بر این محو رویاسازی کارتون های ژاپنی می‌شدند! شخصیت پردازی “…ماه پیشونی۲” عینا بر مدار تحقق رویاهای مخاطب صورت گرفته و ماجراجویی های سریال نیز مخاطب را به دل ماجراهای جادویی پرت می‌کند…

تجربه فانتزی سازی “دیو و ماه‌پیشونی۲” و اقبال مخاطب، نشانگر آن است که برخلاف مدعیاتِ ناظر به عدم ارتباط گیری مخاطب ایرانی با تخیل‌نگاری، اگر بشود تخیلات را با ریشه های داستان‌گویی افسانه ای ایرانی پیوند زد و در تصویرسازی، پیشرو بود، احتمالا نتیجه مطلوب ارائه خواهد شد‌.

گفتنی است سریال «دیو و ماه پیشونی۲» به تهیه‌کنندگی مهدی یاری و با مجری طرحی صادق یاری از طریق پلتفرم نماوا عرضه شده است. مهدی سلطانی سروستانی، میرطاهر مظلومی، نگین معتضدی، سوسن پرور، آشا مهرابی، سیروس همتی، سیاوش چراغی پور، الهام جدی، ستایش موسوی و رامین ناصرنصیر و… بازیگران سریال هستند.

 

 




سریال “مرهم” و انبوه کليشه‌ها!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: سریال “مرهم” را محمدرضا آهنج ساخته که جزو کارگردانان باسابقه و کهنه کار تلویزیون است و از دهه هشتاد به سریال سازی مشغول است.

بهترین و دیده تر شده ترین کارهای آهنج یکی سریال جنایی “معما” با بازی محمد کاسبی و مجید مظفری و دیگری سریال ملودرام “سایه آفتاب”  با بازی خوب حامد بهداد بود؛  موفقیتی که دیگر برای آهنج در سریال سازی رخ نداد و او با ساخت آثار زیر حد انتظاری مثل “عملیات ۱۲۵” و  این اواخر هم فصل تازه “داستان یک شهر” دیگر نتواست به سطح اول سریال سازی برگردد.

“مرهم” یک سریال درباره روحانیون است. شغلی که پرداختن به آن چالش های زیادی دارد و بازی با خط قرمزها است و شاید مثل یک اثر- “مارمولک”- موفق و درگیر ممیزی پرسروصدا و توقیف چندین ساله بشود و یا مثل خیلی دیگر از آثار درگیر کلیشه و محتاط کاری شده و مخاطب جلب نکند.

“مرهم” داستانش در یک مجتمع مسکونی در قم و با محوریت تعداد زیادی از زنانی است که همسرشان روحانی هستند و برای تبلیغ به سایر شهرها رفته اند.  تنها حُسن مجموعه پرداختن محوری به همسران روحانیون جوان است که اتفاقا می‌توانست زمینه ای باشد برای ساخت یک سریال جریان ساز.

با این حال نگاه محتاط و خنثای سریال -که میتواند منتج از کمبود حضور متخصصان متبحر و روبه‌جلو کنار آهنج باشد- باعث گشته نتواند از این بستر در درام سازی استفاده کند.

سریال مرهم و کلیشه هایش
سریال مرهم و کلیشه هایش

شاید تنها جسارت آهنج در داستان “مرهم” اضافه کردن یک سگ به همراه مادر یکی از طلاب جوان باشد که با اعتراض اهالی مجتمع روبه رو می شود؛ تکه‌ای که خیلی سریع از داستان حذف می شود.

در “مرهم” تقریبا از تولید تا متن و البته شخصیت پردازی منطبق بر کلیشه‌های رایج است و آهنج تلاش می کند با خلق یک طلبه جوان که بدهکار است و تعدادی زیادی آدم از او طلبکار هستند این خنثی بودن را از بین ببرد اما باز هم با پناه بردن به کلیشه ها و مخاطب مطمئن است در باره این روحانی دچار اشتباه شده و او یک قربانی است. بماند که همین موتیف یادآور خط داستانی فیلم “حق‌سکوت” هم هست.

آهنج در “معما” یا “سایه آفتاب” به غیر از حضور تهیه‌کننده‌هایی نظیر منصور سهراب‌پور و مهران رسام از افرادی مثل سعید رحمانی به عنوان نویسنده یا محسن اورنگ در گروه تولید و کارگردانی و امثال شاهکار بینش‌پژوه یا فردین خلعتبری در گروه آهنگسازی بهره برده بود، بماند که سریال “معما” اپیزودیک بود و کارگردانانی مثل مسعود آب‌پرور و حسین قاسمی جامی را نیز داشت ولی در سریال “مرهم” نه نویسنده های چندان باسابقه ای می بینیم و نه تیم تولید و تهیه‌ی دارای رزومه ویژه در سریال سازی های ماندگار.

حضور آهنج در سریال باعث شده تلاش‌هایی ولو مختصر برای نشان دادن جزئیات زندگی همسران طلبه‌های جوان شاهد باشیم؛ مثل پدر و مادر پولدار یکی از زنان که مخالف ساده زیستی آنها هستند و یا دور بودن منیژه از فرزندش و یا زن داش‌مشدی راننده آژانس اما تازه‌کاری نویسندگان باعث شده آنها مقهور اصل سوژه شوند و هیچ تحقیق و پژوهش قبلی برای فرورفتن به زندگی یکی از مصادیق نکنند و درنهایت خروجی در سطح باقی می‌ماند و نمی‌تواند نگاه سمپات مخاطب را با خود همراه کند.




سریال “ذهن زیبا”؛ مونوتن، یکنواخت و لم‌یزرع! 

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: سریال “ذهن زیبا” اثری بیوگرافی درباره حسین بهاروند از دانشمندان علم پزشکی معاصر ایرانی است که جوایز بین المللی بسیاری به دست آورده است. در سریال مروری شده به دوران کودکی تا بزرگسالی و پیری این دانشمند.

ساختار سریال مبتنی بر فلاش بک و روایت غیرخطی است و داستان مدام در گذشته و حال روایت میشود. در آثار زندگینامه‌ای برای خلق درام و ایجاد انگیزه کردن برای مخاطب جهت پیگیری سریال یا فیلم، نقاط عطف و جذابیت های دراماتیکی مثل عاشق شدن ، شکست و وجود رقبا و غیره در مورد قهرمان و شخصیت اصلی ترسیم می شود اما “ذهن زیبا” فاقد عناصر جذاب این گونه برای مخاطب است و شاهد یک روایت مونوتن، یکنواخت و عاری از جذابیت هستیم.

شاید زندگی کلی یک دانشمند چندان دارای فرود و فراز نباشد ، اما در دنیای سینما و تلویزیون نمونه هایی از این جنس بازسازی تصویری می‌بینیم که در ارائه این اوج و فرود موفق عمل می‌کنند و چون نگاهشان جزئی است و بیش از عطش فیلمبرداری، عطش پژوهش و تحقیق و جمع اطلاعات درباره‌ی سوژه دارند. درنظر بگیرید اگر محمدحسین مهدویان توانست “ایستاده در غبار” را به شمایلی دیدنی از احمد متوسلیان بدل کند دقیقا به دلیل دامنه تحقیقاتی پر و پیمان قبلی بود وگرنه مستندنمایی که قبل و بعد او کم نبود.

متاسفانه محمدرضا خردمندان در سریال “ذهن زیبا” آن جزئیات پژوهشی مرتبط با سوژه را نداشته و انگار سعی کرده سفارش را به انجام برساند و اینکه می‌بینیم بخش‌هایی از سریال کاملا یادآور سریال “بچه مهندس” شده، ناشی از همان کلیشه هاست که اتفاقی را هم برای سریال در کنداکتور رمضانی-نوروزی رقم نزده. این قلت پژوهش حول سوژه ملتهب در فیلم “ناتور دشت” از همین کارگردان نیز وجود داشت که مسخ‌یافتگی درباب اصل اتفاق کل اثر را به ملغمه ای از بگومگو، تعقیب و گریزهای بی حاصل و پایان بندی شبه‌تکان‌دهنده‌ای که سر سوزن نمیلرزاند، تبدیل کرده بود‌.

نگاه کلیشه ای داشتن به دوران قبل از انقلاب که یکی از موتیف های تکرار شونده آثار اخیر سینمایی و تلویزیونی این سالها است در این سریال هم دیده میشود. مثلا در یکی از قسمتها می‌بینیم که کارگری از سر فقر مرغهای آشپزخانه کارخانه را می دزدد و پدر حسین مرغها را با خریدن جایگزین می کند! وقتی الان نیز معیشت کارگران با توجه به تورم دست کمی از دوران ماضی ندارد، طبیعتا همان طبقه کارگر هم سریال را باور نمیکند و باور که نباشد، پیگیری داستان دشوار می‌شود.

انتخاب بازیگران به خصوص نقش اصلی یکی از چالشهای سریال بوده‌. امیرعلی دانایی با بازی خشک و بدون روحش نمی تواند جان بخشی درستی در ارائه کاراکتر حسین بهاروند داشته باشد. دانایی بازیگر محترم و خوبی هست و هرجا هم که کارگردان قوی کنارش بوده، خوب کار کرده و حتی در یک کمدی تجاری مثل “سه درجه تب” وقتی کارگردانی مثل حمیدرضا صلاحمند کنارش بوده توانسته خیلی خوب دوئت‌های بامزه‌ای با رضا عطاران ایجاد کند یا در سریال الف ویژه”کلاه پهلوی” کنترل و هدایت سیدضیاءالدین دری باعث شد در کنار انبوه بازیگران گردن کلفت در آن اثر تاریخی، رخ بنماید اما در “ذهن زیبا” نه شخصیتی خلق شده و نه نقاط عطف ویژه طراحی شده و انگار که ویکی پدیا را می‌خوانیم و بس‌.

البته سریال بازیگری مثل محمد نادری هم دارد که تا حد زیادی در خلق یک پدر مهربان و سنتی ایرانی موفق عمل می کند و این هم نه ناشی از متن که منتج از تجربیات پیاپی خودش است.

کارگردانی محمدرضا خردمندان چیزی بیش از همان الگوهای ده ها بار تکرار شده آثار سفارشی نیست و حتی نکرده اند یک تالیف عنوانی برای کار داشته باشد و عین عنوان فیلم “ذهن زیبا”ی ران هاوارد -که آن هم زندگی یک دانشمند را محور کار کرده بود- روی سریال گذاشته‌. این کار را خردمندان در فیلم “ناتور دشت” هم کرد که عنوان داستانی از جروم دیوید سلینجر را بر فیلم گذاشت که فقط هم کارکرد تبلیغاتی برای قبل از پخش دارد.

بعد از دیده شدن آثار است که می‌مانیم چرا خردمندان آن جزئی نگری انتقادی سلینجر در داستان پردازی را نیاموخته یا آن تلفیق ریز واقعیت و فانتزی ران هاوارد را دستمایه کار نکرده؟

مخاطب باید بتواند با جهان اثر و قهرمان اصلی ارتباط برقرار کند ولی چیزی که در ذهن زیبا وجود ندارد همین عناصر سمپاتیک است و اغلب قسمتها یک روایت خشک و بی روح را می بینیم که نه انتقاد واقع بینانه جامعه شناسانه دارد و نه جسارت فانتزی سازی‌های ریز و جذاب و اثر را همچون زمینی لم‌یزرع می‌کند که هر چه بذر-بازیگر- بریزی، باز میوه نمی‌دهد.

 

 




سینمایی که‌ «تحویل» نمی‌شود؟/نوشتاری از جعفر گودرزی رئیس انجمن نویسندگان و منتقدان سینما   

سینماروزان/جعفر گودرزی(رییس انجمن منتقدان و نویسندگان سینمای ایران): سال نو می‌شود، اما پرده‌های سینما هنوز از جنس سکوت‌اند. نورهای خاموش سالن، سایه‌های سردی که بر صندلی‌های خالی افتاده‌اند، قصه‌هایی که در دل قیچی‌ها جان داده‌اند… سینما هنوز در همان قاب بسته‌ی تردید و ترس جا مانده. هنوز دوربین، از پشت شیشه‌ی مات روایت می‌کند، هنوز حقیقت در نور مجازها محو می‌شود، هنوز فیلم‌ها ساخته می‌شوند تا در اتاق تدوین بی‌جان شوند، هنوز فیلمنامه‌ها نوشته می‌شوند تا در بایگانیِ نساخته‌ها خاک بخورند.

 

بازیگران، هر شب در آینه نقش‌هایی را تمرین می‌کنند که هرگز اجرا نخواهند شد. کارگردان‌ها، صحنه‌هایی را می‌چینند که هیچ‌گاه روی پرده نخواهند رفت. سینماگران، رؤیاهایشان را روی کاغذ می‌نویسند و کاغذها در باد سانسور پراکنده می‌شوند. سینمای ما تحویل نمی‌شود، چون هنوز در همان قاب بسته گیر افتاده،قابی که سال‌هاست عدسی‌اش خاک گرفته و فوکوسش روی «مجاز» تنظیم شده است.

سینما تحویل نمی‌شود، چون داستان‌هایی که باید گفته شوند، میان خطوط قرمز جا مانده‌اند، چون جشنواره‌هایش بیشتر به ختم شباهت دارند تا به ضیافت، چون سالن‌هایش پر می‌شوند، اما نه از عشق به سینما، که از عادت به فراموشی.

 

اما سینما، همیشه راهی برای زنده ماندن پیدا می‌کند. حتی در تاریک‌ترین سالن‌ها، حتی پشت سنگین‌ترین پرده‌ها، همیشه یک نور، یک تصویر، یک نما هست که روزنه‌ای به رهایی باز کند. تحویل سینما نه در تغییر سال، که در تغییر نگاه است. در روزی که دوربین، از پشت شیشه‌ی مات به بیرون بیاید و بی‌واسطه حقیقت را ثبت کند. در شبی که سالن‌های نمایش، دوباره میزبان رؤیا شوند، نه قربانگاه سانسور. در روزی که جشنواره‌هایش، ختمِ فیلم‌های جسور نباشند، بلکه ضیافتی برای صداهای خاموش‌شده شوند.

 

عید سینما، روزی‌ست که قصه‌ها از حبس دیالوگ‌های نگفته آزاد شوند، روزی که اولین پلانِ رهایی کلید بخورد. شاید آن روز، بهار سینما از راه برسد،نه با تغییر تقویم، که با تغییر جسارت. تا آن روز، ما تماشاگران صبور، چشم به راه اولین نمای رهایی خواهیم ماند…

 

 




پنج دلیل اقبال به سریال “آبان” را شرح دهید؟

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: سریال “آبان” ازجمله سریال‌های اخیر شبکه خانگی است که توانسته با گذر از بزنگاه های داستانی همچنان در کانون توجه مخاطبان باشد و در اغلب نظرسنجی‌ها بالانشین شود.

 

دلایل رویکرد خوش مخاطبان به “آبان” چیست؟

 

اولین دلیل و محکم‌ترین دلیلی که مخاطب می تواند سریال آبان را برای دیدن انتخاب کند محوریت قرار دادن زنان در درام قصه است. خوب یا بد جامعه ایران در دو سال اخیر بیش از قبل زن‌محور شده و اینکه سریالی می‌خواهد یک زن کنشگر را محور قرار دهد و تا حدی شمایی از احوالات جامعه امروزی ایران را بازگو کند، می‌تواند مورد توجه مخاطبان زن قرار گیرد.

 

دلیل مهم دیگر توجه به موضوعات روز جهانی در قالب درام است. هوش مصنوعی پدیده ای است که جهان را تحت تاثیر خودش قرار داده است و سازندگان “آبان” در این سریال به خوبی این پدیده را در قصه جانمایی کرده اند. هوش مصنوعی گرچه در ایران بیش از حد جدی گرفته شده و ترس و دلهره به دل انحصارگرایان انداخته اما آن قدرها هم پدیده رعب آوری نیست و “آبان” کوشش داشته تا بگوید ترسناک‌تر از هوش مصنوعی، افراد باهوشی هستند که در دالان دیوان‌سالاری اسیر شده و به بازی گرفته نمی‌شوند تا رفته رفته سرخورده شده و ناگاه نبوغ خود را در مسیری وارونه به کار گیرند.

 

دلیل سوم در اقبال به سریال “آبان” را میتوان به تلاش شخصیت اصلی برای حفظ جان همسر -ولو به ظاهر از او جدا- ربط داد. او در قلبش همچنان وفادار به همسرش است و تلاش می کند تا او آسیبی نبیند. این همان روحیات شرقی زن ایرانی است که هیچ چیز نمی‌تواند آن را عوض کند چون ریشه در تاریخ چند هزار ساله دارد.

 

دلیل دیگری که آبان را برای مخاطبش جذاب می کند دیدن بازیگران مطرح و شناخته شده در قالب نقشهای کم و بیش درست است. شهاب حسینی و امین حیایی در یک تلاش ستودنی به خوبی ابعاد شخصیتهای خاکستری را در پیش چشم مخاطب قرار می دهند و در کنارش لاله مرزبان تصویر درست و متعالی از زن شجاع ، تحصیل کرده و با فرهنگ ایرانی را ارائه میکند. میرسعید مولویان در نقش مکمل تلاشش را می‌کند که متفاوت باشد. در این میان شهاب و امین را باید گرانیگاه بازیگران دانست به خصوص شهاب که در گذر از میانسالی است و دارد نقشی را تست می‌کند که می‌تواند در سالهای آتی عاملی شود برای نگارش کاراکترهای پیچیده پا به سن گذاشته برای او.

دلیل پنجم و واپسینی که “آبان” را برای مخاطب متمایز می کند فیلمبرداری سیال احسان رفیعی‌جم و طراحی صحنه درست امیرحسین قدسی و استفاده از لوکیشن ها ی درست و به جا در خدمت معرفی شخصیتها و درام سازی است. “آبان” لوکیشن لاکچری هم دارد اما تکلفی در استفاده بیهوده از لاکچری بازی ندارد و اتفاقا می‌خواهد لوکیشن را براساس موقعیت استفاده کند و روحیات آدمها را بی ربط به ویترین بیرونی، محک بزند.

 

 

 

 




سریال “بدل”؛ خُنُکِ ناکام!

سینماروزان/ احمد محمداسماعیلی: علی مسعودی را بیشتر به عنوان نویسنده کارهای طنز که همکاری های موفقی با رضا عطاران و مجید صالحی داشت میشناسیم و گرچه چند سالی است که او در حوزه سریال سازی فعالیتش را توسعه داده است ولی همچنان نتوانسته به عنوان یک کارگردان ششدانگ خود بنمایاند.

 

مسعودی چهار سال قبل اولین تجربه سریال سازی تلویزیونی خود “نوروز رنگی” را ارائه داد که با توجه به استفاده درست و خلاقانه از بوم شناسی محل زندگیش ( مشهد ) سریالی گرم ، صمیمی و جذاب و خنده دار مبتنی بر روایت زندگی مردم محلات جنوبی مشهد در دهه شصت بود؛ سریالی که در بازپخش هم مورد توجه قرار گرفت دقیقا به دلیل اینکه مسعودی به سراغ جغرافیای زندگی خودش رفته بود و شماری بازیگر بومی را به کار گمارده بود که حرفش را می فهمیدند.

 

در سریال “بدل” مسعودی محل روایت داستانش را به تهران و یک محله قدیمی و سنتی آورده و از همین جا نقطه ضعف اصلی سریال رخ داده؛ چون مسعودی به دلیل عدم تسلط بر مناسبات محلات قدیمی و سنتی تهران نتوانسته شخصیت پردازی منطقی داشته باشد و خلق کمدی کم بنیه و نحیف باعث شده، سریال چنگی به دل نزند.

 

تلاش مسعودی برای خلق موقعیتهای کمدی مبتنی بر واکنش و کنش شخصیتها با شکست مواجه شده و اگرچه در هر اپیزود لحظاتی ولو اندک از طنز مشاهده می‌شود و بخصوص بازی شهرام قائدی درنقش مرد پا به سن گذاشته، بامزه شده ولی کلیت سریال به قول مشهدی‌ها، خُنُک شده.

 

ضعف عمده دیگر سریال تکرار مکرر برخی از شوخیها است که ممکن است یکی دو بارش دارای جذابیت باشد اما تکرار بیش از حدش کار را کلیشه ای می کند. این موقعیت در بحث دو شاگرد مغازه قهوه خانه و مغازه عطاری مکرم عطاران رخ می دهد. مدام این دو شاگرد با دخالتها و حرفهای بی موردشان سبب عصبانی شدن اوستاهایشان می شوند و شاید در قسمت‌های اول جذاب باشند ولی بعدتر دیگر اصلا برای مخاطب جذابیتی ندارند.

 

نقطه ضعف دیگر سریال “بدل” تاکید بر یک ماجرای کم رقم و بی ریشه برای خلق درام است. قضیه سرقت در مسجد توسط دوست عطارانِ کوچک و همراهی پسر بزرگ خانواده با او موقعیتی است که جذابیت چندانی ندارد و مسعودی را در خلق موقعیتهای کمدی درست ناکام میگذارد.

 

در کار قبلی علی مسعودی “نوروز رنگی” بازیگران و کست درست به خصوص  بازیگران بومی جزو نقاط قوت کار محسوب می شد و روایت خاطرات شخصی علی مسعودی از دهه شصت و زندگی در مشهد، کار را بی ریا و دوست داشتنی کرده بود اما در “بدل” از آن کست بازیگری اصلا خبری نیست و داستان هم که زمینه تجربی برای مسعودی نداشته و چون او ذاتا خلاقیت در نویسندگی-مثل رضا عطاران و سروش صحت و…-ندارد پس در ایجاد موقعیت طنز برای ماجرایی که درکش نکرده، ناکام است.

 

علی مسعودی برای ادامه کار حتما باید یک داستان نویس مسلط بر طنز کنار خود داشته باشد و قبل از آن باید به سراغ همان زیست‌بوم خود مشهد که خیلی خوب آن را می‌شناسد برود و سعی کند داستان های محلی را با بازیگران بومی به تکه های کمدی بدل کند.

 

 




شعبده‌ی نادر فلاح در نمایش”جایی که گوزن‌ها آواز میخوانند”!

سینماروزان/حامد مظفری: قبل از هر چیز باید ابراز تاسف کرد که ابراجرای یک‌نفره نادر فلاح در “گوزن‌ها آواز نمی‌خوانند” به جای این همه سالن دولتی آغشته به اجراهای بی‌سروته باید در بلک‌باکسی روی صحنه برود که نه سن مناسبی دارد نه سیستم صوتی درستی و نه جایگاه مناسبی برای مخاطبان…

 

نادر فلاح نه به خاطر تجربیات تئاتر بلکه به خاطر مال خود کردن نقش‌های مکمل‌ش در آثاری مثل “بی پولی” و “اژدها وارد میشود” بازیگر قابلی نشان داده بود و حالا با این اجرای تک‌نفره “گوزن‌ها…” نشان داده که می‌تواند چقدر خوب نقش اصلی ایفا کند و حسرتی بر جای می‌گذارد برای تهیه‌کننده هایی که دستیاران یا نابازیگران را گریم‌ میکنند و می‌گذارند نقش اصلی.

 

“گوزن‌ها…” بخشی از جذابیت خود را از متن مهدی غلامحیدری روزنامه‌نگاری میگیرد که تلاش کرده همه آنچه می‌تواند یک عشق سرکوب‌شده سینما را سرپا نگه دارد برای روایت زندگی یاور خوشنام استفاده کند. مرور چند دوره تاریخی مختلف با پاساژهای مفرح و عامه‌پسند به گونه ای که خط قرمزها را هم رد نکند، کاری است که غلامحیدری به خاطر سوابق مطبوعاتی، خوب توانسته از آن عبور کند. عجبا که جماعت شبه‌انتلکت چنین آثاری نیز بیشتر از هر جای دیگر از آن شوخی‌های منشوری مثلا با قلعه و شهرنو و لاس‌زنی و…، خوششان می‌آید!

 

ابتدا به ساکن حضور تک‌نفره نادر فلاح و اینکه خودش می‌خواهد همه‌ی نقش‌های زن و مرد را یکجا اجرا کند، خودنمایی به نظر برسد اما هرچه از زمان روایت می‌گذرد بیشتر متوجه می‌شویم اگر اجرا به جای یک نفر بر سه یا چهار نفر تقسیم میشد، شاید یکدستی لحن از بین میرفت و تصور اینکه بازیگران دیگر همپای فلاح می‌توانستند شعبده‌اش را درک و بازنمایی کنند، دشوار میشد.

 

نادر فلاح با فاکتور گرفتن میکروب اوراکت که بدجوری سلبریتی‌های لمپن‌گراف را اسیر کرده، شخصيت هاي مختلف را در ذهن یاور بازخوانی و ارائه می‌کند و عجبا که در مدت زمان حدود دو ساعته کار، یک‌نفس جلو می‌رود و به جز ابزار بدن، تنظیم تنفس و مونولوگ‌ها را طوری پیش می‌برد که نه خودش کم بیاورد و نه مخاطب.

 

نقطه عطف؟ آنجا که یاور-نادر- از خستگی یا رهایی از ایستادگی زننده‌ای که مدام میخواهند ملت را به آن سوق دهند، می‌رود پشت پرده‌ی سینمای فرضی و به پهلو دراز می‌کشد و هم حس چُرت را در ما نهادینه می‌کند و هم خودش دمی-فقط یک دم- آسایش باقی را تجربه می‌کند.

حامد مظفری منتقد و روزنامه نگار
حامد مظفری منتقد و روزنامه نگار




امان از این ساختار پوسیده و مضمحل!/ کدام جریان نگذاشت فیلم “قاتل و وحشی” اکران شود؟؟

سینماروزان: محمدرضا مصباح عضو هیأت انتخاب جشنواره فیلم فجر۴۳ و مدیر کاخ جشنواره در دلنوشته‌ای با طرح افسوس‌ها و حسرت‌های این دوره به انتقاد از جریانی پرداخت که نگذاشت فیلم‌هایی مانند “قاتل و وحشی” در جشنواره اکران گردد.

 

تهیه‌کننده فیلم‌های «پوست»، «سینماشهرقصه»، «یدو»، و «در آغوش درخت» نوشت: ضمن تبریک به همه دوستان و رفقای عزیزی  که موفق به دریافت نامزدی و جایزه شدند، نمی‌توانم حسرت و تاسف خود از عدم نمایش بعضی آثار و عدم حضور برخی نام‌ها و فیلم‌ها در بین نامزدها و برندگان را پنهان کنم.

 

وی ادامه داد: حقیر بدون اطلاع و دخالت در داوری‌ها صرفا به‌عنوان سینماگری کوچک تلاش کردم در هیات انتخاب و مدیریت کاخ جشنواره، فضا و فرصتی را برای همکاران عزیزم خصوصا جوانان مشتاق سینما فراهم کنم اما افسوس که ساختار #پوسیده و #مضمحل جشنواره فجر که دیگر کارکردی ندارد و فق، خستگی را بر جسم و جانم ماندگار کرد.

 

مصباح تاکید کرد: جشنواره فجر به عنوان آوردگاه سینمای ایران و خاستگاه هنرمندان جوان باید جایگاه رفیع خود را بازیابد. برای اصلاح ساختار بیمار کنونی و پرهیز از نگاه سلیقه‌ای، تبیین استراتژی بلندمدت و تعیین رویکرد درست این جشنواره برای تشکیل دبیرخانه دائمی باید در اسرع وقت در دستور کار قرارگیرد. جشنواره فجر متعلق به تمام سلایق و دیدگاه‌های سینماگران ایران است. از منوچهر شاهسواری عزیز و تمام عزیزانی که در این مدت صادقانه یاری‌رسان بودند، تشکر می‌کنم و به زودی مفصل در این زمینه صحبت خواهم کرد.

 

 




فیلم “خدای جنگ”(حسین دارابی/سعید سعدی):شلیک حلال؟!

سینماروزان/حامد مظفری:

+شروع سریع و ورود فوری به داستان با معرفی ابراهیم محور عملیات.

+تغییر پیاپی لنز در نماهای افتتاحیه شاید خودنمایی باشد اما جایش درست است. دارابی برخلاف بسیاری از همکاران ارگانی، ارزش تصویر را درک می‌کند و تا حد ممکن سعی دارد قاب هایی بسازد مناسب پرده عریض.

+زود داستان را شروع می‌کند و زود آدم‌ها را معرفی می‌کند ولی امان از غفلت در معرفی شخصیت‌.

-حسین سلیمانی با موهای خرمایی؟ کار نمی‌کند که نمیکند. ظهوری شدن هم کار سختی است!

+از جبر زمانه یا چیز دیگر؟ حرفهای فرمانده لیبیایی برای این دوران سمپاتیک تر نیست؟

-خوب پیش میرود؟ کم! بازی؟ خوب است! تدوین؟ خوب. مشکل؟ مفهوم است. اینکه دو کاراکتر متضاد نسبت به جنگ را کنار هم بگذاریم و بخواهیم با دیالوگ های تهاجمی، بزنگاه ایجاد کنیم شدنی است منوط به اینکه مفهومی که رویش دست گذاشته‌ایم، کشش درام بلند را داشته باشد. آن چیزی که داستان تحقیقات موشکی ندارد، بزنگاه بحرانی است و شاید ذات داستان است که چنین بزنگاهی نداشته و دارابی نیز هر قدر تلاش کرده که بزنگاهک‌ی نسبی ایجاد کند، نتوانسته.

-آن رابطه مرشد و استادی ابراهیم-ساعد سهیلی- با داریوش کاردان پیشرو نیست. چون اصلا نمی فهمیم چرا از ابتدا استاد را جذب نمیکند؟ فقط چون پدرزنش است؟ ابراهیم، زیادی محترم است و احترام زیاد با ذات ماجراجویی او آن هم در کشف و شهود علمی، جور نمیشود.

+قاب زیبا فراوان در فیلم هست و دارابی یک تفاوت بزرگ با اغلب ارگانی سازان این سالها دارد که تر و تمیز کار می‌کند و دوربین را جای درست می‌کارد و می‌داند حتی یک نمای ساده را چطوری هالیوودی بگیرد.

-تناقض آنجا گریبان را می‌گیرد که قهرمان از شلیک حلال حرف میزند‌. چه ترکیبی؟ این همان نقطه عطف است ! اگر شلیک جنگی، حلال باشد آن وقت صلح بی شلیک می‌شود حرام؟

+تقلا برای یافتن داکیومنت های موشکی لحن جاسوسی می‌دهد و شتاب روایت را می افزاید و ورود به عمارت فرمانده لیبیایی هیجانی ویژه وارد میکند، درست در ساختار آثار هالیوودی.

+چند کلیپ خوب می‌بینیم و ازجمله پس از مرگ همسر ابراهیم و جدایی از فرزند که به اسطوره ذبح اسماعیل توسط ابراهیم می‌نماید.

-وقتی همه‌ی کارکرد موشک به فرمول آلیاژی بسته بود که در دستان پدرزن است چرا این همه دور خود چرخیدند و از ابتدا به جای معامله با هموطن با لیبیایی بستند؟ شاید هم نتیحه گیری اخلاقی است و همان بومی گرایی؟ این هم که نقص دارد، آن پدرزن لائیک دست پرورده آمریکاییان نبوده مگر؟؟

+اجرای دارابی در نوع خودش، قابل تامل است ولی -افسوس که سوژه انتخابی، آن قدر غنا ندارد و پر و پیمان نیست برای ساخت یک فیلم بلند. انتخاب بازیگران هم که چنگی به دل نمیزند‌. کافیست مقایسه کنیم با #هناس که با مریلا زارعی پیش رفت و #مصلحت که سوژه داغش جذابیت‌زا بود. دارابی سعی کرده همه کمبودها را با میزانسن های متفاوت جبران کند و همین سبب ساز آن می‌شود #خدای_جنگ برای یک بار دیدن، نسبتا راضی کند.

بازیگر؟

–پیام احمدی نیا در نقش مافوق ابراهیم؛ با گریم متحجران و ادبیات پرخشم

جوک؟

–چرا همتون بوی یه عطر میدین؟