سینماروزان/محمد شاکری: بداهه گویی اگر بجا باشد،می تواند به روند سریال یا فیلم کمک شایانی کند،البته به شرطی که به اندازه باشد و تحت کنترل کارگردان.
مجموعه های زیادی در تلویزیون ساخته شده که به علت نداشتن فیلمنامه کامل،بازیگران را مجبور کردهاند تا آنچه به ذهن شان می آید بر زبان جاری کرده و از دهان خارج کنند.
در این گونه سریال ها،بازیگران آن قدر حرف های بی ربط نشخوار می کنند که ساده ترین مخاطب نیز متوجه ضعف فیلمنامه و کامل نبودن آن می شود.
فیلمنامه ای موفق است که کامل نوشته شده و از مقدمه تا میانه و فینال آن،به دقت طراحی شده باشد.در این صورت می توان از عنصر تاثیرگذار بداهه،نیز به موقع و به اندازه در هنگام ساخت استفاده کرد.
سریالی می تواند در بداهه گویی موفق باشد که کارگردانی مدیر و کاربلد داشته و بازیگران توانایی که بتوانند تحت مدیریت کارگردان عمل کنند.
سریال «ن.خ۵» از مجموعه های موفقی بود که توانست از همان روزهای اول پخش،مخاطبان را پای گیرنده ها نگه دارد.لهجه شیرین کردی نیز به جذابیت آن بیش از پیش کمک کرد.
در فصل های گذشته با وجود ضعف هایی که در این مجموعه به چشم آمد،اما باز موفق بود و بینندگان به خاطر دوست داشتنی بودن لحن آن، ضعف ها را ندید گرفته یا اصلا به چشم شان نیامد.
کاراکترهای سریال «ن.خ» که اغلب کرد زبان بودند،خیلی زود توانستند با مخاطبان ارتباط برقرار کنند.برخی از آنان را شاید بینندگان برای اولین بار در قاب تلویزیون مشاهده می کردند،اما چنان در این مجموعه جا افتادند که علاقه مندان،به گونه ای با آنان زندگی کرده و می کردند.
شیرین بودن بازیگران و پذیرفتن آنان توسط مخاطبان، کارگردان آن سعید آقاخانی را مجاب کرد تا میدان بیشتری به بازیگران داده و از توانایی های شان بیشتر بهره ببرد برای همین بازیگران اجازه یافتند به اندازه ای که لازم است و مخل فیلمنامه و داستان نیست،گاهی از بداهه استفاده کنند که بسیار کارساز بود.
آن قدر خوب و به موقع از بداهه استفاده کردند که به قوام و قدرت سریال بیش از پیش افزودند.این مهم بیشک مدیون رندی و تفکر سعید آقاخانی و بازیگران یکدستی است که به کار گرفته و باعث شده در برهوت محصول سرگرمکننده تلویزیونی، فصل پنجم “نونخ” بتواند مخاطبان را به سمت تلویزیون آورد.
بهرام افشاری و پیمودن راه دوم در فیلم “سال گربه”
|
سینماروزان/حامد مظفری: با موفقیت تاریخی کمدی نوستالژی “فسیل” کاملا قابل پیش بینی بود که کرور کرور فیلم کمدی با کپی برداری از آن حال و هوا تولید شده و در حال تولید باشند؛ کمدیهایی که حتی بعضا نامگذاری آنها نیز کپی است و دیر یا زود تقشان درمیآید و اولین شکست که برای آنها فرابرسد، مابقی غلاف خواهند کرد.
در این میان بهرام افشاری بازیگر “فسیل” راه دوم را برگزیده و به جای خوابیدن در باد آن رکورد، از یک طرف فیلم اول خودش را ساخت و از طرف دیگر با یک کمدی از نوع دیگر با عنوان “سال گربه” به سینماها آمده.
“سال گربه” از منظر روایت و نوع کمدی سازی، کاملا در خلاف جهت “فسیل” است؛ به غیر از یکی دو سکانس ابتدایی و جاهایی هم در میانه ، هیچ خبری از نوستالژی بازی در فیلم نیست و به جای آن شاهد نوعی کمدی بیوپیک(زندگینامه ای) حاصل کنار هم قرار دادن اتفاقات پربسامد دنیای مردی هستیم گرفتار سندروم دیگرکُشی ناخواسته! تنوع لوکیشن و فراوانی پلان و خوش رنگ و لعاب بودن نماهای داخلی و خارجی، بسیار زیاد فیلم را شبیه کمدی ماجراجویانه های بالیوودی کرده.
سعید خانی تهیه کننده فیلم که قبلتر کمدی “لونه زنبور” را ساخته بود با الگوی همراه کردن دو تیپ متضاد پت و متی در ماجرای گنجیابی، در “سال گربه” تجربه ای کاملا مجزا از کمدی قبلی خود ارائه کرده. او در تعامل با مصطفی تقیزاده کارگردان فیلم و بازگشت به سبک تولید تعاونی دهه های ابتدای انقلاب، تلاش کرده نوعی کمدی سازی تجربه کند که هم بخنداند و هم آویزانِ اروتیسم نباشد. با اینکه جاهایی از فیلم و مثلا مواجهه بهرام افشاری و هومن برق نورد حتی خود مخاطب هم شاید درانتظار نوعی شوخی های دوپهلو باشد ولی باز هم تاکید و تمرکز بر ایجاد موقعیت طنز منتج از قرارگیری در ماجرای غیرمنتظره ناشی از همان سندروم دیگرکُشی ناخواسته است که فیلم را جلو میبرد و اسباب خنده مخاطب میشود.
فیلم در لحن روایی و به خصوص آن حجم انبوه نریشن، میتوانست قدری معتدلتر باشد ولی در تولید، قلت نمی بینیم و در جای جای فیلم از سکانس گورستان تا سکانس های کلینیک زیبایی و آن تعقیب و گریز منجر به معلق شدن بین زمین و هوا تا چیدمان داخلی آن عمارت هندی خیابان یوسف آباد تا آن نماهای مردهشویخانه و زندان و حیاط اجرای قصاص، نوعی طراحی دکور و رنگ بندی ممزوج با فضای گربهای کمدی را شاهدیم.
“سال گربه” بنا نبوده با کپی کاری، مشتری پیدا کند و آنها که به تماشا میروند ابتدا سورپرایز میشوند از قرارگیری بهرام افشاری در موقعیت جدید و حدود یک ربع که میگذرد، دیگر مخاطب ربط و خط را پیدا کرده و فیلم را دنبال میکند…
“زنبور کارگر” در فیلیمو؛ افشای رازهای سربهمُهر!
|
سینماروزان: فیلم سینمایی «زنبور کارگر» به کارگردانی افشین صادقی و نویسندگی سعید نعمت الله، داستانی از انتقام و عدالت در بستری از روابط پیچیده خانوادگی را روایت میکند.
به گزارش سینماروزان و به نقل از “هنرآنلاین”، این فیلم که سال ۹۸ اکران شد، با بازی هنرمندانی همچون حمید فرخ نژاد، شبنم مقدمی، سعید آقاخانی، ستایش موسوی، حسین مهری، مجید نوروزی، مارال فرجاد، علیرضا آرا و پگاه آهنگرانی، نگاههای مختلفی را به خود جلب کرد و حالا با اکران آنلاین در فیلیمو، دوباره فرصتی برای دیده شدن پیدا کرده است.
در «زنبور کارگر» شاهد تقابل دو خانواده هستیم که در اثر یک اتفاق ناگوار، درگیر ماجرایی پیچیده میشوند. بیوک (حمید فرخنژاد) پدری است که همسرش را به خاطر خطای پزشک از دست داده و در اثر یک نزاع خیابانی کشته میشود، در ادامه دخترش (پگاه آهنگرانی) به دنبال انتقام از قاتل اوست و تنها شاهد این اتفاق، نامزد قاتل است. در این میان، رازهایی از گذشته برملا میشود و چالشهای متعددی رخ میدهد که مسیر داستان را به سمتی غیرقابل پیشبینی سوق میدهد.
«زنبور کارگر» فیلمنامه پرکششی دارد که تماشاگر را تا انتهای قصه با خود همراه میکند. بازیهای روان و باورپذیر بازیگران، به خصوص حمید فرخنژاد و پگاه آهنگرانی، از دیگر نقاط قابل توجه این فیلم است. کارگردانی افشین صادقی نیز از مواردی است که او به واسطه اجرای درست آن به خوبی توانسته فضای غمانگیز و پرفشار داستان را به تصویر بکشد.
با این حال، «زنبور کارگر» خالی از ضعف هم نیست. برخی منتقدان معتقدند که داستان فیلم تا حدی کلیشهای است و شخصیتها به طور کامل پرداخت نشدهاند. همچنین، ریتم فیلم در برخی از قسمتها کند میشود و تماشاگر را خسته میکند.
میتوان گفت که این فیلم در مجموع اثری قابل تامل و سرگرمکننده است که میتواند برای مخاطب عام جذاب باشد.
دنبالهروی “نوروز” از “من و تو”؟/محمدرضا نادری تهیهکننده پاسخ داد
|
سینماروزان: ادعای برخی رسانههای افراطی درباره ماهیت منوتویی فیلم روی پرده “نوروز” و اینکه این فیلم به سبک شبکه تلویزیونی منحله “من و تو” به دنبال باستان گرایی پوشالی است، با واکنش تهیهکننده فیلم مواجه شده.
محمدرضا نادری تهیهکننده “نوروز” در متنی اجتماعی نوشت: “نوروز”؛ فیلمی برای ما و شماست. فیلم “نوروز” را بدون حمایت ارگانهای متولی ساختیم و در اکران هم بدون هر گونه حمایت تبلیغاتی، فیلم را پیش روی مخاطب ايراني قرار دادیم تا یک گام مثبت برداریم به سمت آشنایی فرزندان ایران زمین و خانواده های آنها با آیینی که از نیاکان برایمان مانده.
در این مسیر گاهی نقدهایی ساختاری و محتوایی به کار شده که آنها را روی چشم میگذاریم ولی گاهی نیز می بینیم به جای نقد سازنده، راه تخریب پی گرفته میشود و میخواهند با منوتوبازی، ما و شما مخاطبان را از هم دور کنند.
وی ادامه داد: فیلم “نوروز” فیلمی است پاکیزه و سالم که با پول حلال تولید شده و در تمام مراحل تولید فقط و فقط همراهی عوامل و اتحاد آنها در جهت تولید محصولی بایسته فرهنگ، اسباب تولید اثری باآبرو را رقم زده و خوشبختانه با وجود همه کاستی ها در اکران و تخصیص سانسهای مُرده و خلاء تبلیغات ، باز توانسته رضایت مخاطبان را فراهم کند؛ همین، برایمان کافیست. “نوروز” را حفظ خواهیم کرد!
“محفل” و “زندگی پس از زندگی” معادل “تمساح خونی” و “بی بدن”؟
|
سینماروزان: با پایان تعطیلات نوروز، فرصتی برای ارائه تحلیل های رسانه ای درباره کیفیت برنامههای تلویزیونی فراهم آمده و در این بین روزنامه “صبح نو” در تحلیلی تنها نقطه قوت تلویزیون را دو برنامه “محفل” و “زندگی پس از زندگی” دانسته.
قیاس برنامه های نوروزی تلویزیون با اکران نوروزی سینماها باعث شده موفقیت دو برنامه فوقالذکر شبیه موفقیت گیشه ای دو فیلم “تمساح خونی” و “بی بدن” باشد.
متن تحلیل صبحنو را بخوانید:
تا کمتر از یک دهه پیش، رمضان و نوروز بهترین زمان برای مخاطبان تلویزیونی جهت تماشای جعبه جادویی بود، خیابانها خلوت میشد و تماشای سریالهای نوروزی و مرتبط با ماه مبارک رمضان از بهترین تفریحهای طیف گستردهای از مردم ایران بود. اکنون چه شده که با تقارن این دو اتفاق مهم یعنی عید باستانی نوروز و عید اسلامی رمضان، خبری از آن حال و هوا و کیفیت برنامهسازی در رسانه ملی نیست و بهسختی میتوان کمتر از انگشتان یک دست، برنامه مناسبتی یا سریال تلویزیونی جذاب از این رسانه یافت که از آن دفاع و به مخاطب گسترده آن افتخار کرد.
«محفل» و «زندگی پس از زندگی» بهترین برنامههای مناسبتی ماه رمضان امسال بودند که در مقابل تعداد زیادی برنامه ضعیف و بیکیفیت به تنها ابزار دفاعی مدیران صداوسیما در مقابل منتقدانشان بدل شدهاند، گویی نقشی که «تمساح خونی» و «بی بدن » در سینما دارد، «محفل» و «زندگی پس از زندگی» در تلویزیون پیدا کردهاند و یکی دو برنامه خوب و باکیفیت باید جور سیل فراوان برنامههای بیکیفیت و ضعیف رسانه ملی را بکشند.
میان برنامههای مناسبتی تلویزیون، برنامههای پرمغز و جدیدی چون «هلال» از شبکه یک درباره سبک زندگی مسلمانان جهان و پیوندهای مشترک بین آنها، «چهارگاه» با رویکرد نوآورانه پیوند مناجات با آواز و موسیقی، «سرزمین شعر» مبتنی بر نقد و نظر تخصصی در حوزه شعر معاصر ایران، «آی نسیم سحری عید شد» با اجرای متفاوت فرزاد حسنی و ساختار فرهنگی و هنری، برنامه «سحرنشینی» با ابتکار و خلاقیت در ایام سحر از شبکه دو و «مهمونی» ایرج طهماسب از شبکه نسیم پخش شدند؛ اما متأسفانه نتوانستند آنچنان که باید و شاید در میان مردم فراگیر شوند و شاهد کمترین واکنشها در فضای مجازی نسبت به این آثار بودیم. برنامههایی که با وجود حداقلها، نتوانستند مخاطب جذب کنند و دلایل مختلفی میتوان برای این کمتمایلی متصور شد که ساعات پخش نامناسب، تبلیغات ضعیف و از همه مهمتر فاصله مخاطب با رسانه ملی از مهمترین آنها است. پیوند مخاطب با تلویزیون موضوع بسیار مهمی است که میبایست در صدر اولویتهای سیاستگذاران صداوسیما قرار گیرد؛ چراکه رسانه ملی متعلق به همه مردم ایران است و میبایست برنامههای آن نیز متناسب با طیفها و قشرهای مختلف فرهنگی و عقیدتی طراحی شود، چون با وجود اتفاقات سالهای اخیر، شاهد گسست جدی مخاطبان از این رسانه بودهایم که تا به حال و با وجود بالا رفتن کیفیت برنامهها نیز تمایلی برای تماشای آنها وجود ندارد؛ زیرا بخشی از مردم تصور نمیکنند رسانه ملی رسانه آنها است و صدای آنها را بازتاب میدهد.
بهترین سریال مناسبتی امسال «زیرخاکی ۴» بود که با ۲۹درصد در صدر این لیست قرار گرفته است. این در حالی است که در سالهای نهچندان دور سریالهای «پایتخت» و «نون خ»که در همین باکس نوروزی تلویزیون پخش میشد، موفق به جذب ۷۵ درصدی بینندگان شده بود. به نظر میرسد علاوه بر گسستی که میان تلویزیون و مخاطبانش به وجود آمده، کیفیت خود برنامهها و سریالها نیز افت کرده است…
دلیل خانهنشینی دو سال اخیر محمد صالحعلاء-مجری “دو قدم مانده به صبح”-چیست؟/در بهاریه ۱۴۰۳ مطرح شد
|
سینماروزان: محمد صالح علاء مجری برنامه های فرهنگی “دو قدم مانده به صبح”، “لحظه”، “حرف”، “چشم شب روشن”، چند سالی هست که در تلویزیون، برنامه ندارد که خودش در بهاریه ۱۴۰۳ برای روزنامه اطلاعات، بدان پرداخته است.
متن بهاریه محمد صالح علاء را بخوانید:
زمستان میرود نزد دیروز. بهار با همۀ گلها، نسیمها و بارانها میآید تا که تأسیس اصل کند، زیباییهای به غارت رفته در زمستان را. به یاری کوهها، برفابها، شقایقهای کوهی و علفهای خودروی زیبا، دوباره تأسیس کند که ما همه دستیاران بهاریم.
بهار پاداش درختان ایستاده در گوشههای سرد زمستان است. پاداش گلهایی است که انتظارش را کشیدهاند. حتی اعدادی که دیگر تحمّل سرمای زبر زمستان را ندارند. همچون نه و هفت:
یک نه گردن فراز و چند هفت یقهباز
منتظر تاکی سرآید این زمستان دراز
از بهار دیگرها خبری ندارم. اما بهار ما از راه آینه وارد میشود. همین که رسید، دست دراز میکند با ما دست میدهد. دستهای ما هم مانند شکوفههای بهار نارنج میشکفند؛ چنان که هر که با دریا دست داده، دستش خیس شده است.
دیگرها تعجب میکنند که چرا بهار ما بموقع اتفاق میافتد. درحالی که اتفاق ساعت مچی ندارد. اتفاق هر وقت خودش بخواهد میافتد. چرا که بهار ما اتفاقی بهنگام است و ما همه از هنگام آمدنش با خبریم. زیرا بهار ما تنها بهاری است که از رواق نوروز میگذرد. مثل مسافری که همپای جاده به مقصد رسیده است. مانند گل داوودی که در شکفتنش تأخیر نیست. بهنگام میآید تا ما را شبیه خود کند.
هم ما و هم اعدادی مانند نُه گردن فراز و هفت یقه باز، که بهار حصهای عادلانه و بیواسطه برای همه است. هیچکس نمیتواند بهار ما را تا بزند و در جیب خود بگذارد. بعدتر آن را با پیک موتوری برای کسانی که خود میپسندد، ارسال کند. زیرا بالعکس زمستان، پنجرههای بهار، رو به بیرون باز میشوند. مهمتر این که هرگز کسی از بهار بدی ندیده است. پس این نوروز که دست در گردن سالی تازه میآید، بر هر که در کنار بهار است، خنشان باد!
همۀ نوروزهای کودکی برای من در کنار خانواده، پدر و مادر و فامیل گذشته است. در سال های گذشته اما همیشه سر کار بوده ام؛جز این یکی دو سال که در خانه نشسته ام. من از ابتدای زندگی ام کارمند تلویزیون بوده ام و همیشه کار کرده ام و جز کودکی یادم نمی آید که نوروز را در کنار خانواده سر کرده باشم.نوروز من چندان نوروز مفصّل و تشریفاتی نبوده است. نوروز من کبوتری است که خواب می بیند ماهی می شود.
من در ایماژها و زندگی ذهنی خودم، نوروزهایم اینگونه است که دائم برای من سال تحویل است. جهان من دائماً در تغییر است. خود شما دیگر برای من آن کسی که ابتدا با هم سلام و علیک کردیم نیستید. چون صحبت ها باعث شده است نوعی شناخت از هم پیدا کنیم. در این جهان، همه دور هم می گردند. ماه دور زمین می گردد، زمین دور خورشید می گردد، خورشید دور کهکشان شیری می گردد. همه در حال دور هم گردیدن و در حال تغییر هستیم. به نظرم کسانی که تغییر نمی کنند، محکوم به زوال هستند. ما دایناسور نیستیم. از دایناسورهای طفلکی هیچ چیز باقی نمانده است؛ چون تغییر نکردند.
تولید قسمت دوم فیلم کمدی “هتل”/چگونه یک طرح یکخطی بدل شد به فیلم رکوردشکن سینمای ایران؟
|
سینماروزان: محمد شایسته تهیهکننده و پخشکننده فیلم رکوردشکن “هتل” که دومین فیلم پرفروش تاریخ سینما و سومین فیلم پرمخاطب تاریخ سینمای ایران شد، در یادداشتی به روند تولید این فیلم پرداخته و خبر از تولید قسمت دوم آن داده.
متن یادداشت محمد شایسته را بخوانید:
هتل! هتل عزیزم!
سال ۱۳۹۶ فیلم نامه هتل را براساس یک خط خریدم
از ۳ جوان که هنوز از تیم ۳ نفره آنها نه فیلم نامه ای ساخته شده بود، نه من فیلم نامه ازشان خوانده بودم؛
امیر برادران ، پیمان جزینی ، مصطفی زندی. بسیار ازشان ممنونم، فیلم نامه درخشانی نوشتند و چند بار با چند کارگردان سرشناس پیش تولید کردیم
و هر دفعه به دلایلی نشد.
همه میگفتند ول کن این فیلم نامه حتما خوب نیست که به فیلم برداری نمیرسد ولی من اعتقاد عجیبی به این متن داشتم و درنهایت پافشاری عجیب من و همراه شدن با مسعود اطیابی عزیز و کمک های برادرانه پژمان جمشیدی و بقیه عزیزانم، شد هتل که به همراه فسیل صاحب رکوردهایی شدیم
که در ۴۵ سال اخیر بی سابقه بود!
البته ما فقط ۶ ماه اکران بودیم، اهل گله نیستم که چرا در اکران نوروز نیستیم، سازمان سینمایی حتما بهتر میداند، در آخر از دوستانم در سازمان سینمایی
اقایان خزاعی ، ایل بیگی ، سهرابی تشکر میکنم
که همراه و کمک ما بودند و از همه عوامل ، عزیزانم در پخش شایسته فیلم ، تیم تبلیغات و تمامی سینماداران در سراسر ایران تشکر و قدردانی میکنم و در آخر از شما مخاطبان عزیز و دوست داشتنی هتل ممنون و سپاسگذارم.
به زودی با “هتل ۲” برمیگردیم!!
مخالفان بازگشت بیضایی و بهروز و معین، لو رفتند!
|
سینماروزان/حامد مظفری: گره زدن همه چیز و همه کس به سیاستبازی باعث میشود حتی اعلان دعوت رسمی از امثال بیضایی، بهروز وثوقی، معین و… برای بازگشت به وطن نیز اسیر دوقطبیسازی گردد.
این سیاستبازی و لجبازی کودکانه با هر آنچه رقیب بگوید-ولو آن که خواسته فعلی خود ما باشد- کار را به جایی میرساند حتی اگر روزی برسد که اجازه برگزاری کنسرت در مشهد و ورود کاملا آزادانه بانوان به استادیومها را بدهند باز این سیاستبازان، علم مخالفت بردارند و خیلی خوب خود را لو دهند که مسأله شان نه خواسته مخاطب که فقط منافع جناحی و محفلی است.
اینکه چرا چپهای امروز-که برخی از آنها همان پونز به دستان دیروز هستند-آن قدر از دعوت رسمی مدیران هنری دولت سیزدهم برای بازگشت بیضایی و بهروز و معین، برآشفته اند جز در همان خاستگاه ارتجاعی آنها که میرسد به انحصار دهه شصت و تنگ تر کردن ساعت به ساعت دایره خودی، ریشه ندارد وگرنه مگر همین ها تا دیروز مرتب عکس بهروز و بیضایی را استوری نمیکردند و حسرت بازگشت به وطن آنها را نمیخوردند؟
آن قدر هم آماتور و عجولند که به جای استناد به آخرین گفتگوی بهرام بیضایی-که عملا همین جماعت چپ را عامل توقیف غمنامه خود بر قتلهای زنجیرهای دانسته بود-به تکه پاره گفته های او علیه مدیران دهه شصت پناه میبرند؛ انگار که همه گوشدرازند.
آش آن قدر شور شده که حتی صدای مهدی خزعلی را درآورده که میگوید بس کنید این مخالفت ها با اتفاقات درست را و بگذارید امور دلخواهتان حتی در دولت مخالفتان به سرانجام برسد.
اینکه بهروز وثوقی و بهرام بیضایی و معین به ایران برگردند، فرض محال است چون نه رییسی، احمدی نژاد است و نه اینها، حبیب محبیان! آنچه مایه مسرت باید باشد همین دعوت رسمی از مظاهر فرهنگ و هنر ایران است که یکی از جنتلمنترین آنها که فرامرز اصلانی باشد به تازگی مرحوم شد و در این چهار دهه یکی نگفت او چرا نباید در وطن باشد؟
بله! بیضاییها و معینها و اصلانیها نباید در وطن باشند و شاگردان خلف آنها حتی در وطن در انزوا قرار گیرند تا تتوکاران بیسواد و بچه متصلهای گرفتار انواع و اقسام امراض- که البته زاییده همان انحصارگرایان دهه شصت هستند- همچنان ترکتازی کنند و نگذارند هنر ایرانی حتی در همین منطقه هم مشتری پیدا کند.
شب=روز!؟/یادداشت بهاری سیدضیاء هاشمی رئیس جامعه صنفی تهیهکنندگان
|
سینماروزان: سیدضیاء هاشمی رئیس جامعه صنفی تهیهکنندگان سینمای ایران در یادداشتی بهاری ضمن ارائه تحلیلی مختصر از اوضاع و احوال سینما در سال گذشته، آرزوهایی کرده برای سال پیشروی سینمایی.
متن یادداشت رئیس جامعه صنفی تهيهكنندگان را به نقل از اعتماد بخوانید:
سلامم را تو پاسخ گوي… در بگشاي!
از آنچه در اين يكسال ميگذرد نه خيلي دوريم و نه خيلي نزديك، اما براي من گويي كمتر از يك ماه گذشته است، به چنان رفتني كه گوياي عمري است مستعجل براي همه ما و زنگ خطري است براي همه آنچه نگفتيم و تصميماتي كه به غلط گرفتيم و نفع شخصي و گروهي را بر خيرجمعي اولويت داديم. هشداري است براي يادآوري وعدههايي كه عمل نكرديم و وفاي به عهدي كه ميدانستيم امكان تحقق آن را نداريم ولي متعهد به آن شديم و اين مردم نجيب و شريف را حيران و سرگردان كرديم و همچنان … بگذريم. اميدوارم در ايام كوتاه باقيمانده قدردان آنها باشيم و شاكر الطاف خداوند كه در چنين دوراني ما را به قدري ولو اندك عهدهدار مسووليت و منصبي قرار داده است. فراموش نكنيم كه در آيه 140 سوره آلعمران خداوند باري تعالي خطاب به مومنان اشارت داده كه «اين ايام ظفرمندي و شكست وديعه الهي است كه بين شما ميگردانيم تا مومنترين و صالحترين شما عيان شود، چراكه خداوند ظالمين را دوست نميدارد.» پس تلاش كنيم در اندك مجال خود، در زمره صالحان باشيم نه ظالمان عصر و ديارمان، چراكه آنچه از ما باقي ميماند، ذكر خير است. چنانكه شيخ اجل سعدي فرمود: «مرده آنست كه نامش به نكويي نبرند.»
يكم: دمت گرم و سرت خوش باد
در سال 1402 روزگار خوشي را در اكران سينماي ايران گذرانديم. از چرخه بحران ويروس منحوس كرونا خارج شديم و مردم به سينما اقبال دوبارهاي نشان دادند. سالنهاي سينما از محاق ورشكستگي خارج شدند و به تبع آن نگراني تهيهكنندگان و مالكين از سرنوشت نامعلوم فيلمهايشان به ساحل نسبتا آرامي رسيد. البته اميدوارم و آرزومندم كه نقدينگي و سود حاصل از فروش خوب فيلمها منتج به توليد بهتر و بيشتر و روزآمدي سالنهاي سينما در سال جديد شود.
دوم: صدايي گر شنيدي صحبت سرما و دندان است
در سالي كه گذشت متاسفانه در اكران و توليد جاي خالي سينماي اجتماعي بس هويدا بود. بخشي كه به اكران مربوط است، معتقدم با تمركز بر فيلمهاي كمدي توانستيم از ركود خارج شويم، هر چند كه فيلمهاي اجتماعي همچون سه كام حبس هم با جسارت و برنامهريزي اكران و بهرغم مضمون تلخ آن با گيشه و استقبال مخاطب روبهرو شدند، لكن اگر در سال جديد فيلمسازان با پرداخت مضاميني نو در فيلمنامه و متفاوت در روايت عمل نكنند و در مقابل شوراي پروانه ساخت نيز با گشادهدستي و امعان نظر سينماي اجتماعي را جدي نگيرد و با توليد فيلمها در مضامين اجتماعي متنوع همچون سال قبل بدون فعليت عبور كند، به قطع اين سياق را با خطر جدي روبهرو كرده و سازندگان اين آثار را هم نااميد و دلزده خواهد كرد. دوستان دلخوش به فروش سال گذشته نباشند كه مستاجل است اگر تدبير نكنند.
سوم: فريبت ميدهد بر آسمان/اين سرخي بعد از سحرگه نيست
در شرايط كنوني نيز معتقدم مديران سازمان سينمايي به قدر كفايت، كمكاري اسلاف خويش در توليد فيلم با مضامين دفاع مقدس و انقلاب را جبران كردهاند، بنابراين از آنجا كه اينگونه آثار اساسا بنا نبوده گرهي از سينما باز كنند و ذاتا براي اكران در سينماها توليد نشدهاند و نهايتا يا روانه رسانه ملي با مخاطب كمتر از 20 درصدي خواهند شد يا روانه آرشيو. لذا توصيه ميكنم به عوض آن به ضرورت سينما با مضمون اجتماعي به عنوان موتور محرك سينما توجه كرده و ايام باقيمانده را جبران مافات كنند.
چهارم: گوش سرما برده است/اين يادگار سيلي سرد زمستان است
اصناف سينمايي دهههاست در يك چرخه معيوب و بينتيجه سرگردان هستند، نه تصميم غلط تعطيلي خانه سينما راهحل بوده و نه مقاومت اصناف براي ثبت مستقل و نه نسخه بيبو و خاصيت ثبت در وزارت كار كه به لعنت يزيد هم نميارزد. امروز خانه سينما به اشتباه به دو دسته كارگر و كارفرما تبديل شده و متاسفانه همچنان در بر پاشنه جمع اضداد ميچرخد. اقلي از تهيهكنندگان تحت عنوان اكت و به عنوان كارفرما با ساير صنوف تحت عنوان كارگر در يك محل جمع آمدهاند و قرار است تصميمي اخذ كنند كه هم به خير كارگر باشد و هم نفع كارفرما!! از صورت مساله تا نتيجه، هر طرف اعجابي است كه بر هر ركن آن هزاران شك و ترديد واجب است. در شوراي عالي تهيهكنندگان هم كه در گذشته هيچگونه شأن قانوني نداشت با خروج جامعه صنفي عملا وجود خارجي هم ديگر ندارد، نميدانم آقايان تهيهكننده دنبال كدام گوساله سامرياند. نه صنوف عضو را با آراي مستقل به رسميت ميشناسند، نه حاضر به انحلال صنوف چهارگانه و تجميع در يك صنف هستند، نه حاضر به رعايت مصالح عمومي سينما هستند و نه ميپذيرند براي مدتي از منافع فردي و شخصي به نفع جمع و منافع كليت سينما بگذرند. كلاف سردرگمي كه نه خير دنيا در آن است نه عقبي. الله اعلم.
شب داخلی دیوار؛ چیدمانِ مطلق؟!
|
سینماروزان/حامد مظفری: همین ابتدا باید تکلیف را روشن کنیم و قیاس کنیم میان “شب داخلی دیوار” و دیگر فیلمهای ایرانی اخیرا قاچاق شده از “برادران لیلا” تا “منطقه بحرانی”، “تفریق” و “ارادتمند نازنین بهاره تینا” و صحه بگذاریم بر استاندارد سینمایی قابل تأمل “شب داخلی دیوار” که لااقل در جنس ساختارسازی غیرخطی و بازیهای قابل تحمل بازیگران معدود خود، بهتر از دیگران، است. البته فقط بهتر از دیگران.
به گزارش سینماروزان و به نقل از روزنامه صبح نو، “شب داخلی دیوار” مثل اثر قبلی وحید جلیلوند “بدون تاریخ بدون امضاء” افتتاحیه ای طوفانی و زجرآور دارد که اغراقهای نوید در آن هم تماشایی است، درست مثل پاساژ میانی فیلم اولش “چهارشنبه ۱۹ اردیبهشت” و آن اغراقهای رفتاری برزو ارجمند که انگاری به موتیفی ثابت برای همه آثار مدعی آسیب شناسی بدل شده که انگار حتما باید یکی دو سکانس اگزجره از درگیری های انتحاری و متکی بر فروپاشی عصبی، داشته باشند تا آن ریتم یکنواخت خود و عدم توانایی در ورود به چرایی عقبه اتفاقات را پنهان کنند.
یک دلیل عدم توانایی، در فقدان تلاش برای ورود به پرونده های واقعی رخ میدهد. اگر ایرج قادری در “میخواهم زنده بمانم” میتواند یک روایت جنایی نفسگیر ارائه دهد به غیر از توانایی تکنیکی در گرته برداری از پرونده واقعی بوده که روایت را ملموس میکند ولی سینماگران نسل جدید در این کار هم تنبلی میکنند.
لطمه اولی که “شب داخلی دیوار” دیده از نوع روایت دیده و آن فلاش بک های داستانی، بزرگترین ضربه را به فیلم زده و فقط نوعی گنگی تصنعی را بر فیلم مستولی ساخته. بماند که اساسا آدمی که خود در آستانه ویرانی است وقتی با آدمی که در آستانه ویرانی است، مواجه میشود باید شاهد تشدید یا در عالم فیزیک رزونانس باشیم که اینجا عملا قواعد فیزیکی به هم میخورد و مرد داستان بی کاشت قبلی درباره آموزه های مذهبی، ناگاه وجهی آیینی پیدا میکند و میخواهد چریک شود.
اینکه در فلاش بک می فهمیم مرد داستان زمانی همراه ساختار بوده ولی تمرد کرده و گرفتار خودکشی شده برای التهاب اگزجره ابتدایی، قبول ولی بعدش چه؟ رستگاری کجاست؟ چرا در ابتدا نمی فهمیم طرف زندانی است یا اساسا او گرفتار زندان ذهن است که این هم درنیامده؟
دومین لطمه فیلم از سیطره نوید بر فیلم ناشی میشود چون نوید خیلی دست و پا میزند برای جلوه گری ولی نمیتواند قابل باور باشد در نقش مردی که برگشته. نتیجه اینکه فیلم به سمت فرم و همان فلاش بک ها میرود و بازی با نور و رنگ و سیاهی و سپیدی می بینیم. چرا جلیلوند به مرد داستان خود نزدیک نمیشود؟ جز این است که متد اکتینگ اینجا جواب نداده و ناگزیر گرفتار بازی فرمی شده برای ایجاد حس و با پرهیز از نزدیکی به چهره. متاسفانه زبان بدن و نورپردازی های خاص و استفاده از اکت های پراغراق نوید جواب نداده و برای جبران مافات یک آدم نیاز داشت که دوربین به او نزدیک شود و بهترین گزینه امیر آقایی بود در نقش پزشک مافوق که از آن هم زود گذر میکند.
در “شب داخلی دیوار” همان قدر نوید مبهم است که دختر. ارتباط اول شخص با شخصیت دوم میبایست باعث گره گشایی و رفع ابهام میشد که نمیشود. دختر در کنتراست مرد، تعریف نمیشود و گذشته هیچ کدام حلاجی نمیشود. تضاد و کنتراستی بین زن و مرد در داستان نیست که به استنتاج منجر گردد و شخصیت پردازی شکل نمیگیرد و پناه آوردن زن به مرد هم کاملا چیدمان است!
در “قرارداد با آدمکش” یا “من یک قاتل اجیر کردم” یا “من یک قاتل حرفهای استخدام کردم” ساخته آکی کوریسماکی، تبیین درست این روال نزدیکی بین زن و مرد و سپس عشقی که رخ میدهد و کلی عواقب دارد، به شدت جریان ساز و پیش برنده است. اتفاقا در ایران هم رضا حیدرنژاد فیلم “عشق شیشه ای” را برمبنای آن به تهیهکنندگی سیروس تسلیمی و عزت جامعی ندوشن، ساخت که کمدی بدی نبود.
در “شب داخلی دیوار” می بینیم که مرد دربرابر تصمیمات قبلی، طغیان میکند ولی دگرگونی شخصیتی را نمی بینیم. اگر مرد، برگشته به چه چیز روی آورده؟ آرمان، چیست؟ جبران مافات برای چیست؟ اصلا آدمی در این سطح چطور نمیتواند ارتباطات قبلی خود را عاملی کند برای حل مساله؟ ولی سابقه قبلی مرد نیز هیچ فایده ای ندارد و سراسر فیلم میشود چیدمان پشت چیدمان.
در “غریبه و مه”بهرام بیضایی- که وامدار فیلم “اونی بابا” کانتو شیندو است- نیز همراهی زن و مرد را پر از راز و رمز می بینیم و به تدریج اسرار فاش میشود و همین، فیلم را معلق میکند یا در “جدال” محمدعلی سجادی به تهیهکنندگی هاشم سبوکی رویارویی مرد زخمی و زنی تنها در خانه چنان روایت میشود که از این همراهی یک جریان تازه تولید میشود و آن هم زمانی که زن میفهمد، طرف مبارز نیست بلکه دزد است یا در “گوزنها” که سید مدام میپرسد تو دزدی یا چریک، همه و همه سنتزی دارند که به ایجاد تعلیق و روشنگری منجر میشود ولی در اینجا هیچ سنتزی نیست و انگار همه افراد از قبل رنگ شده اند و همه مجسمه های دستسازند بی هر گونه رشد ذهنی.
وقتی سنتز رخ نمیدهد دیگر اینکه مرد بخواهد کهنه چریک باشد و ادای قدرت در گوزنها را درآورد، خنده دار میشود.
شاید اینکه “شب داخلی دیوار” داستان را از آخر تعریف میکند هم برای فرار از مشکلات بنیادی دراماتیک است. دقت کنید که اصلا نمی بینیم که آیا عشقی در کار است یا نه و نمود عشق چیست؟
ختم کلام اینکه چه بهتر که نسخه بی سانسور عرضه شده تا معلوم گردد مشکلات دراماتیک ربط چندانی هم به سانسور ندارد و مشکل همان شالوده اصلی است. نه رمز و راز و نه ایهام و نه زیبایی در فیلم نیست و عاقبتش هم که معلوم است؛ گیراندن یک سیگار و تمام.
شور عاشقی(داریوش یاری)؛ شبهواقعه!؟/ فمینیستِ سال ۶۱هجری!؟
|
سینماروزان/روحالله حسینی:
+گریم پیام احمدی نیا که خوف و خشم را یکجا ارائه میدهد. او کنار این، نیروی قضایی بیبدن را هم داشته و با این دو میتواند نامزد مکمل باشد.
-گریم باسمه ای اموی تیرخورده که هی میدود و میچرخد و باز می افتد.
-ساختار بیش از حد تلویزیونی و متن بیش از حد خطی و بی اوج و فرود.
-همچنان وامداری به روز واقعه و پرداختن به عاشورا از خارج واقعه و باز با روایت عشقی جنسیت زده که بناست به عشق حسینی گره بخورد و اینجا برخلاف روز واقعه، عشق حسینی را در دل زن انداخته و حفره آنجاست که زن به دنبال انتقام است از ابن زیادی که پیش از واقعه، پدرش را کشته! آن نصرانی نصرانی کردن و تاکید بر اقامت کوتاه در روستایی با حضور نصرانی و مسلمان، باز یادآور روز واقعه!؟
-هر که جلوی زن قرار میگیرد از خروج حسین میگوید و به زحمت یکی پیدا میشود که همدلی کند مثل عابد نصرانی؟
+قرار دادن علی استادی در نقش کشیش نصرانی ابتدا لبخند ولی خیلی سریع یک شخصیت میشود؛ کشیشی که بیش از پيشنماز مسلمان، حسینی است! افتراق اموی و علوی؟ وحدت ادیان؟
-زنانه کردن بیش از حد به تاسی از اتفاقات پسامهسا!؟؟ زنی(سلما) که ورای تاریخ روایت داستان، بدجوری میزند که یکی از فمینیستهای این دوران باشد بس که شعار میدهد و نفوذناپذیر میزند!
-اگر زنانه کردن با قرار دادن بازیگر زن در نقش اصلی رخ میداد که انبوه فیلمهای زنانه پساخردادی باید میشدند سند زنده زنان که نشد! نه ! نمیشود! قبل از هر چیز باید کاراکترسازی کرد و بعد…اگر هم خواسته اید زن را شبیهخوان واقعه کنید که باز درنیامده چون سلما بیش از شبیه خوانی در حال شعار و شعار و شعار و…
-جوک؟ لبان ژل زده و فک زاویه گرفته شماری از زنان در سال ۶۱ هجری!
-زنانه کردن درام حماسی یعنی غرولند پشت سر هم زن بر سر شوهر که چرا در کربلا نبوده و بعد خوشحالی پایانی متعاقب قتل شوهر ؟
-نماهای بیرونی بیش از حد خلوت و فاقد جلای تصویری است. خلوص به خلوتی نیست به نفوذ بر عمق به جای سطح است.
-خلاء چه چیز است که اول و وسط و آخر را نریشن میگذارید؟ فیلم خود باید داستان خود را بگوید نه نریشن! آن هم با مشاوره استاد مجیدی؟؟! دیالوگ حسین مهکام!؟؟ سازنده بی حسی موضعی!؟
+بازی؟ نادر فلاح که تقریبا در هر نقشی، خوب و اثرگذار است و اینجا در نقش آهنگر یکچشم حامی حسین(ع) اندکی هیجان میدهد به دور تسلسل.
+بازی؟ سیامک صفری در نقش قماربازی که زمانی در صفین، قرآن سر نیزه کرده و حالا سرخورده و برگشته منادی حقانیت حسین(ع) است.
مجنون(مهدی شاه محمدی)؛ تخت!/تصنع انقطاع
|
سینماروزان/محمد شاکری:
-ورودی با نمای از پشت زین الدین برای نشان دادن آتش به اختیاری، زیادی کلیشه نیست؟ آن هم با رفتاری مشابه جواد هاشمی در #اخراجیها که میخواهد دسته لمپنها را زیر پر و بال بگیرد.
+گریم قابل تامل سجاد بابایی که تقریبا شبیه مهدی زین الدین شده.
-آن موسیقی گل درشت هیوایی چه میکند در سکانس های بیمارستان؟ هر جا هم که یکی شهید میشود نوای نی استاد و اسلوموشن!
-دیالوگ های شعارزده از مقر تا بگومگوی همسر که اصلا نمیداند موقعیت جنگی یعنی چه؟
-اگر میخواهید حماسه بسازید آن دارودسته اخراجیهاطور چه میگوید؟ اگر میخواهید کمدی جنگی بسازید چرا شمایل قهرمانی زین الدین را به آن میچسبانید؟
+لحظات حسی گفتگو با زن و فرزند را خوب درآورده ولی منطق چرایی این پاساژها معلوم نیست. این شاخه شاخه کردن فیلم بدون ایجاد ارتباط دیالکتیک میان پاساژها منجر شده به افزایش زمان و فقدان یکدستی. درباره چه میخواهید بگویید؟ زندگی شخصی؟ زندگی قهرمانی؟ تربیت اخراجیها؟ حداقلش که میشد فیلم را اپیزودیک کند و فرازهای مجزا تا تصنع انقطاع، بیرون نزند.
+نور و فیلترهای خوبی زده تا عین عکسهای باقیمانده از زین الدین را بازنمایی کند و موفق هم بوده و آن قدر هم محو بازسازی شده که وقت و بیوقت نیم رخ و تمام رخ میگیرد تا حظ کنیم؟ حظمان به ده ثانیه هم نمیرسد. علتالعلل؟ دراماتورژی نیست.
-نماهای جنگی بیش از حد آماتوری و ابتدایی گرفته شده و مدام با لرزش دوربین به دنبال ایجاد هیجان هستند. این همه فیلمبردار خبره جنگ؟ چرا نمیآورند؟ جز این است که باشه آهنگر به مدد تجربیات زرین دست، ملکه و سروزیرآب را ماندگار کرد؟ درویش با بدخشانی، دوئل ساخت و رسول با فرهاد صبا، سفر به چزابه، سیف الله داد با جمشید الوندی، کانی مانگا ساخت و …! فقط حضور مجید انتظامی کافی نیست، یک غول فیلمبردار هم لازم بود!
-آن سکانس شب هلیکوپتر زین الدین چرا دکوپاژ ندارد؟ چ را ندیده اید؟ پایین آمدن هلی کوپتر هیچ جریان هوایی ایجاد نمیکند؟ راحت می پرد پایین؟
-لحن فرمانده چرا این قدر لایتچسبک است؟ درست است که این بازیگران جنگ نرفته اند ولی سربازی هم نرفته اند؟ با انگشتر عقیق کردن در دست، کاراکتر ساخته میشود؟؟
-ادامه زوایای نیم رخ و تمام رخ و کلوز و مدیوم و لانگ از زین الدین تا بفهمیم گریمش چقدر خوب بوده؟ باور کنید مطلعیم و همان ابتدا اعتراف کردیم به این انتخاب بازیگر و آن گریم ولی کجاست پرداخت شخصیت؟ همین که یک سری اتفاق را کنار هم بچسبانیم یعنی حماسی سازی؟
-تقریبا هیچ چیز جزیی از عراقیها نمی بینیم. قهرمان قدرتمند نیاز به بدمنی ندارد با قدرت بالاتر؟
+فضای جنگ ایران را خوب درآورده و مثل ابوقریب رمبوبازی نیست ولی حس و حال ندارد؛ چرا؟ درنظر بگیرید بازیگر بانوی عمارت با همان لحن وارد جزیره مجنون شده!
– هرجا هم که کم می آورند موسیقی گل درشت مجید انتظامی.
-به نظر میرسد اشتباه در انتخاب بازیگران اصلی، باعث شده حتی در تراژیک ترین نماها هم خبری از حس و حال لازم برای فیلم قهرمانی نباشد!
-آن کانال را در ۱۹۱۷ دیده ؟ بعد تلنبار کردن پیکر شهدا در کانال و نمای آهسته از بالا، ضدقهرمانی نیست؟ آن هم در اواخر؟
+چه کند؟ این همه اتفاق غیرمرتبط آن نخ تسبیح برای سینمایی شدن را ندارد ولی یک تدوینگر متخصص میتواند یک سریال تلویزیونی از دل آن درآورد.
پرویزخان(علی ثقفی)؛ جای خالی بلوکات!/پورصمیمی لایق سیمرغ
|
سینماروزان/حامد مظفری:
-نماهای فوتبال ابتدایی چنگی به دل نمیزند، چون هیجان فوتبال را نمیدهد؛ چه بهتر که اینها را بیرون میگذاشت و تصاویر مستند قرار میداد.
+با ترک استادیوم فوتبال و ورود به زندگی حرفه ای دهداری و مشکلات متعددش، تزریق جذابیت و هیجان سرمیرسد.
+راکورد را خیلیخیلی خوب حفظ کرده پورصمیمی ولی همان عنقی برادران لیلا را با خود به اینجا آورده که تا آن هاف تایم نهایی پیش میرود. بخت اصلی سیمرغ بازیگری!
-چرا دهه شصت را این قدر تیره و تار نشان داده؟ فقط آژیر خطر و جنگ و…؟ چرا زندگی مردم، حضور ندارد؟ خیلی بهتر از اینها میشد بر شمایل زندگی همان مردمان عشق فوتبال دهه شصت کار کرد و مثلا با معبری به یکی از لیدرهای علیه پرویز.
-آن همه گرفت و گیر بعد از باخت به کویت و فراخوانی پرویز به مجلس، کجاست؟
+در آن میانه بیشتر از آن که در خدمت پرویز باشد در خدمت احمد عابدزاده است که خیلی خوب هم شمایل ش را درآورده؛ مابین طنز و جدی.
-رئال نبودن نماهای فوتبالی که با موسیقی جبران شده، جای جای فیلم را پر کرده! ای کاش قبل از اکران رسمی، یک بار دیگر نماهای فوتبالی را این بار با کارگردان پخش زنده مسابقات فوتبال بگیرد.
-لباس بهنام تشکر در نقش یک فرمانده ارتش چرا در تنش زار میزند؟ هر قدر لحنش، نظامی شده، لباسش رها شده…
-دهداری همیشه بارونی می پوشید؟ همیشه قمقمه داشت؟
+خسرو احمدی در نقش رئیس سازمان تربیت بدنی، عالی است!همچنین بازی بایسته #حمیدرضا_پگاه بازیگر محجوب در نقش رئیس فدراسیون(سجادی). پگاه همچنان گزیده کار اما کوتاه ترین تیپ ها را هم شخصیت میکند با جوشش درونی.
+ریزه کاری های زندگی خصوصی دهداری را درست ارائه کرده؛ اندک ولی بجا و بی درگیری با خالهبازی، تصویری موجز از خانوادههای فوتبالی.
+گره خوردن سرنوشت بازی ایران-کویت با سرنوشت جنگ، دهلیزی درست برای ربط ماهوی با جنگ؛ برخلاف برخی آثار همین فستیوال که یکهو از بلوچستان افتادند به پایگاه آموزشی و اخراجیهابازی.
-پخش مستقیم فوتبال در خانه دهداری؟ ایضا پخش زنده از رادیو برای رزمندگان در جبهه؟ آن موقع پخش زنده؟؟؟
+خودشکنی پرویز در هاف تایم و عذرخواهی بابت اصرار بر بازی زمینی! کلاه ش را کنار میگذارد! یعنی نماد خداحافظی با تعصب؟ بعد از سی سال؟ تعصب را کنار بگذاریم، برنده ایم؟ زیادی خوشخیال نیست؟
-آن نماهای فوتبالی انتهایی همچنان از ضعف مفرط کارگردانی رنج میبرند؛ به مانند همان نماهای ابتدایی و میانی! حتما برای اکران فکری برایش کنید؛ حیف این درام بیوپیک پرافت و خیز که چنین نماهای فوتبالی نازلی دارد! کاش عیسی بلوکات را میآوردند کارگردان دوم شود برای ضبط نماهای فوتبالی.
احمد(امیرعباس ربیعی)؛ تسویه حساب!؟
|
سینماروزان/روحالله حسینی:
+شمایل درشت و شبیه به واقع احمد کاظمی با بازی تینو صالحی.
-تلاس برای ترکیب رئال با سی جی آی در آن نماهای ابتدایی؛ نماهای زلزله و فرود هواپیما قدری تصنعی شده علی الخصوص شکاف زمین.
-سانتی مانتال؟ نشاندن عروس و داماد در پشت وانت زلزلهزدهها
+لحن مستندنمای عواقب آوار بم میتواند نقطه قوتی برایش باشد و اگر تلاش میشد داستانها را قوام بخشد آن لحن، جذابتر هم میشد. +نماهای مستندوار خوب از عمق فاجعه و پشتیبانی لجستیکی کامل هوانیروز ارتش از تولید که خودش نقطه قوت است.
+نقدِ صحیح بی نظمی و ناهماهنگی ساختارهای ایرانی حین بحران!
-رفتار کاریکاتوری آن برنامه ریز کنار دست احمد که تیپ کامل است. بناست با منفی بافی، قطب منفی باشد کنار احمد کاظمی؟ قطب منفی قدرتمند نیست که تعارض و درام میسازد؟ اینجا اصلا قطبی شکل نمیگیرد و بیشتر به شوخی شبیه است.
+ورود به زندگی مردمان زلزله زده با ایجاد داستانک های فرعی؛ نیاز به توسعه بیشتر داشت این ورود و البته افزایش جذابیت داستانک ها.
-مرگ باسمه ای داماد! آن همه اصرار بی دلیل برای همراهی با عروس چیست وقتی هواپیما فقط باید مجروحین را ببرد؟ ایضا آن قرارگیری کودک جلوی هواپیما ؟ برای افزودن بر بار تراژدی؟ تراژدی بدون منطق؟
-آن درگیری های لفظی برنامهریز دولتی با طلبه طرفدار احمد؟ متلک پرانیهای متعدد حواله احمد و یارانش؟ میخواهد یادآور آژانس شیشه ای باشد؟ آن حرافی های خنده دار و کودکانه برنامهریزی واقعا اصل همراهی او با احمد را زیر سوال نمی برد؟ او که جنس احمد را میشناسد اصلا چرا تن داده به این سفر؟
-ایجاد تضاد میان دولت و احمد بدجوری بیرون میزند. به همان رشادت میپرداخت بهتر نبود؟ آن دگردیسی یکباره برنامهریز دولتی هم که کار را بدتر میکند. قهرمان که نباید همه را مجاب کند، او با نگاه عملیاتی است که میتواند کار را به بار برساند.
+در دکوپاژ هنوز به بلوغ نرسیده اما بهتر از دو فیلم قبلی است ولی -ضربه اصلی را از درام متزلزل که پر از تکه و طعنه و نیش خود میخورد. اینکه از همان ابتدا و از زبان پزشک میخواهد مشکل را احمد بداند و در مقابل احمد را فداکار و در سکوت معرفی کند، بزنگاه نمیسازد.
-جوک؟ کول کردن پیرمرد توسط برنامهریز در حالی که میگوید اگر مرا در تلویزیون دیدی بگو سوار دکتر مملکت شدم!
-آن همه نیش و کنایه به دولت وقت-دولت دوم اصلاحات-بیش از حد رنگ و بوی سیاسی به ماجرا نمیدهد؟ تسویه حساب؟ قرار است از رشادت ها بگوییم و سنگ اندازی ها را نشان دهیم ولی چرا این همه کنایه های سطحی به دولت وقت؟ این شکل انتقاد را در برنامه های مناظره محور نمیتوان دنبال کرد؟ تازه منتج از پسامهسا که مناظرهها با حضور اصلاح طلبان پیش میرود.
-چرا شوخی با علم؟ اصلا برنامهریزی که قبولش ندارند چرا باید همراه شود با احمد؟ نمیشد فردی همسو به کار گرفته شود؟
دیالوگ:
مشکل من اینه که باکری ندارم!
#آبی_روشن؛ پارودی خوداسپویل!؟؟
|
سینماروزان/محمد شاکری:
+ شروع روان در معدن با کشف فیروزه
-دیالوگها؛ یکی در میان فارسی و آذری!
-انگار پنجاه سال پیش است و همه در حسرت مشهد به تنها زائر مشهد کلی سفارش میکنند.
-عدم امتداد ظرافت اولیه در سکانسهای معدن. اول رُعب تصویری معدن را درآور و بعد کارگر را بمیران!
-دکوپاژ شلوغ شلخته که کلی آدم در نماهای داخلی کنار هم راه میروند و حرف میزنند، بعد که بیرون میزند باز با حداقل ظرافت بصری از آن خطه زیبا و کارت پستالی. حیف آن لوکیشن نیست؟ لااقل چند تا قاب شیک برای اقلام تبلیغاتی بسازید.
-کجسلیقگی انتقال داستان معدن فیروزه به آذربایجان؛ همان نیشابور بهتر نبود؟ فقط چون میخواسته آذری باشد مثل فیلم قبل؟
-آن ماجرای مرگ کارگر معدن یادآور رهایم نکن نیست؟
-به جای هلیشاتهای جاده ای متعدد، دو اینسرت از بازارچه بگیر و بعد کاراکتر را وارد کن!
-راکورد را ببینید؟ در عرض دو دقیقه و در جوار کلبه سارق فیروزه، مه کامل حاکم میشود.
-جغرافیا: آذربایجان؟ بازیگر اصلی مرد: مهران احمدی با لهجه تهرانی، بازیگر اصلی زن: سارا حاتمی با لهجه تهرانی! چه کاری بود داستان را ببرید به دهکده؟ همین ماجرای سرقت میشد در تهران رخ دهد و به جای معدن در جواهرفروشی حوالی کریم خان! بازی های هر دو نفر خوب است ولی از بخت بد در جای غلط قرار گرفته اند.
-الگوی همراهی مرد میانسال و دخترک جوان؛ از جاده تا لئون حرفهای! ورود سرباز و متهم دستبند به دست هم که الگوی شب صدرعاملی! اصلا وارد کردن این داستان فرعی چه صنمی دارد به یاسمن داستان اصلی!
-لهجه تصنعی مرتضی امینی تبار و سیلان بین قمی و مشهدی!
-کشش: پایین چون همان نگاه ابتدایی به مادر محتضر، لو میدهد که ایوب، قوم و خویش است و تمام. انگار خودش، خودش را اسپویل میکند!
-آن بازی با حلقه در جاده حیران، الیبازی نیست؟
-ویار تمشک؟ باردار است؟
-قهوهچی گردنه حیران هم با لهجه تهرون! والی امامزاده با لهجه تهرون! زندانی با لهجه تهرون! انگار بچه های تهرون برای کار هجرت کرده اند شهرستان و بچههای شهرستان آمده اند تهرون؟؟
-منتهی الیه زیباشناسی هنری؟ شال فیروزه ای دخترک!
-آن ورود به امامزاده؟ دوز معنوی؟
-جمع زخم کاری جمع است، از حاتمی و امینی تبار تا غفوریان.
-به نوعی پارودی شبیه شده یادآور کلی فیلم؛ از جاده و لئون و شب تا درباره الی، خیلی دور خیلی نزدیک، رسم عاشق کشی، کودک و سرباز، اینجا چراغی روشن است، من و زیبا و…
-شعار؟ دیالوگهای مهران خطاب به مهران درباره اینکه برای ضامن آهو فرقی نیست بین قمارباز و نمازخوان
-بازی مهران غفوریان مردد بین جدی و کمدی!
-آزادسازی آهو؟ نمادسازی؟ بهترش را ساموئل خاچیکیان ارمنی دوستداشتنی سینما نساخت در #چاووش در تلفیق آمال شکارچی با ضامن آهو؟
#باغ_کیانوش(رضا کشاورز حداد)؛ دربدرِ موز!
|
سینماروزان/کیوان بهارلویی:
-کودک؟ درباره کودک؟ فانتزی؟ تخیل؟ درباره کیانوش؟ درباره باغ کیانوش؟ درباره موز؟ اساسا در دهه شصت کودکان آن قدر دغدغه مشق شب و برنامه کودک ساعت ۵ و مدارس دوشیفته و هر میز چهار نفر و پیک نوروزی و…، داشتند که در پایتخت هم کسی به موز فکر نمیکرد چه برسد به دهات که بچه ها یا باید بروند سر مزرعه و کمک حال پدر باشند یا بروند به دامها برسند.
-سیجیآی زیادی سبک نیست! رئال میگرفتند بهتر نبود؟
-بچههای دهات هیچ کدام لهجه ندارند؟
-جنگ را چرا چسباندی؟ یعنی در دوران جنگ موز نبود و حالا دهاتیها همه موزخورند؟
-سکانس های رعب آور چقدر دمده است؟ کانون کجاست؟ چرا این قدر عقب؟ اصلا چرا باید فیلم بسازد؟ یا این را بسازد؟ فیلمهای کودک بدردبخور این سالها را که ساخته؟ حسین قناعت، جواد هاشمی، حامد جعفریان، احمد احمدی و…! کانون چرا یکی از همین ها را نگذاشته تهیهکننده؟ فیلم کانونی؟ ابراهیم فروزش نبود؟ کانون حتی اگر آن فیلمهای مخاطبپسند را ندیده سریال مهمونی طهماسب را هم ندیده؟ چرا کانون از امثال جبلی و طهماسب حمایت نمیکند تا اگر جوانان هم میخواهند کارگردان شوند،کنار آنها بیاموزند.
-مخاطب دیالوگها؟ کودک؟ بزرگسال؟ کیانوش؟ کجا بجه ای را دیدی که کتابی بگوید جانت را بردار و فرار کن
-بچه دهات از سگ میترسد؟ آن هم این گونه؟
-فرود آمدن آن خلبان عراقی وسط باغ؟ یاد عقابها به خیر.
-الگوی باباسببیلو بعد از نیم قرن؟! حالا باباسیبلو شده عمو کیانوش؟
-از میانه هم که میشود فیلم خلبانان…
+بازی خوب مجید پتکی در نقش خلبان دوم
آسمان_غرب(محمد عسکری)؛ اصلِ جنس!/سینمای جنگ این است و نه آنچه ادایش را درمیآورند
|
سینماروزان/حامد مظفری:
+آغاز خوب از یکی از حملات موفق شیرودی با شمایل مناسبی از میلاد کیمرام، فیزیک کیمرام کاملا نشسته بر فیزیک یک خلبان ابرقهرمان برخلاف مثلا آن فیلم مجنون که تصور اشتباه برای شبیه سازی، باعث وارفتگی نقش شده بود. چه کسی گفته سینما باید عین واقعیت را نشان دهد؟ فیلم ابرقهرمانی ساختن شمایل سمپاتیک قهرمان میخواهد که دارد.
+حمایت ارتش باعث شده نماهای هوایی خیلی خوبی مستخرج گردد. نه اینکه این حمایتها در کارهای دیگر نباشد ولی تفاوت است در کارگردانی بااستعداد مثل محمد عسکری با آنها که میخواهند با ادای کارگردانی بودجه ببلعند. او میداند چطور در تکنیک از فیلمهای جنگی هالیوود گرته برداری کند و چگونه این گرته برداری را محور مصور اسناد جنگ ایران و عراق، نماید. او دقیقا ادواتی را میگیرد که لازم است نه اینکه به سبک برخی آثار بی دلیل توپ و تانک بترکاند. حتی یک ترکش بی دلیل در فیلم نیست.
+نگاه از دور و متوسط به ادیبان با بازی امیرحسین آرمان. کارگردان به راحتی فهمیده صورت ملوس بازیگر به درد کلوز جنگی نمیخورد و به غیر از گریم موثر، دوربین را با فاصله از او قرار میدهد تا راکورد جنگ حفظ شود؛ قابل توجه عموجان!
-علیه بنی صدر! دیالوگهای شیرودی و فرمانده ژاندارمری غرب کاملا گل درشت و در نقد سیاست های ابوالحسن بنی صدر! شیرودی را قهرمانی دربرابر خیانت بنی صدر حقنه میکند.
+خیلی خوب شیفت میکند به داخل اردوگاه و وضعیت جنگ زدگان و آن قدر بایسته که یاد نجات یافتگان رسول می افتیم.
+آن پاساژهای فلاش بک به کودکی اکبر و شالیزار و ذهن ناآرام او چقدر خوب کنتراست درونی قهرمان را رله کرده!
+همگونی نماهای بمباران ستون بعثی در بازی دراز در ترکیب رئال و سیجیآی! دقت کنید که غیر از نماهای بیرونی، نماهای داخل هلی کوپتر درست و واقعگرا عرضه شده؛ در سینمایی که مدعیان خونی(!) حتی نمیتوانند نماهای داخل خودرو را درست بگیرند ارزش این کیفیت دوچندان است.
+بازی بجا و بی شوآف کریم امینی کارگردان فسیل در نقش خلبان تیم شیرودی. کریم بی خوابیدن در باد فروش بالای فسیل و شهر هرت، عین یک بازیگر حرفه ای، نقش مکمل را قابل باور و دیدنی درآورده. هرکه جای او بود می افتاد به فسیل۲ و فسیل۳ و..، ولی او نه تنها دور دنباله سازی را خط کشید بلکه یک نقش اکشن متفاوت را ایفا کرد که هم تجربه ای است ارزنده در ژانر جنگ و هم مصداقی بر سیالیت هنری.
+دلهره های پیاپی که از جنگ تا سقوط هواپیما بر خانه شیرودی را میگیرد؛ اصل جنس است!
+محمدرضا صولتی در نقش یکی دیگر از تیم شیرودی چه ماهرانه فقط چند دقیقه حضور را میکند مجالی برای شخصیت سازی! البته متأسفیم که بازیگر برگزیده چند سال قبل جشنواره تئاتر فجر را تهیه کنندگان مدعی سینما نمی شناسند! او البته به ذکاوت برادران یاری توانست نقش خوبی در سریال سیاوش بازی کند و خوب هم ديده شد و اینجا هم گزیده و به یادماندنی.
-بازی بی نمک روح الله زمانی که فکر میکند خیلی بامزه است و همه جا در حال خوشمزگی! بازیگری، این نیست بچه جان…
+انواع جنگ از کوکتل مولوتف تا نارنجک، خنجر،داس و… را نشان میدهد و کم نمیآورد.
+دکوپاژ جنگ زمینی در سرپل ذهاب، دیدنی! سالها بعد از فوت رسول بالاخره محمد عسکری فهمید جنگ را نباید به مقیاس ۱.۱ و مستندطور نشان داد بلکه گاهی درشتنگاری لازمه کار است و باید مقیاس را بالا برد تا مخاطب حظ کند از تماشای دلاوری بر پرده عریض.
+تدوین محرک میثم مولایی که فیلمهای پرتحرک متعددی تدوین کرده از روز صفر و ابوقریب تا غریب ولی اینجا چون راشهای خوبی دراختیارش بوده، باروری تبحرش، رو شده.
+کشش نماهای جنگ آن قدر هست که متوجه گذر زمان نیستیم! سینما همین نیست؟ کمتر حرف بزن و بیشتر مصور کن
-همان یک بار حرف زدن علیه بنی صدر کافی نبود؟ و آن نماهای انتهایی دیگر اضافی است! ای کاش در نسخه اکران، فیلم را بر همان طلوع خورشید متعاقب کولاک تکنفره شیرودی بر سر جیپ فرماندهان بعث، پایان دهد.
-سکانس: دورهمی شیرودی و تیمش حول قابلمه نان خشک و بعد اجرای تئاتر طنازانه.
سکانس: اصابت ترکش و سقوط هلی کوپتر مجاور شیرودی همزمان با نمایش تصویر دخترکش!
سکانس: حذف فرماندهان بعثی با فرود آمدن هلیکوپتری که بمب ندارد ولی قهرمانی دارد غیور که با کوباندن هلی کوپتر به خودرو، کار را تمام میکند.
-سورپرایز؟
فیلمی است که در اجرا تقریبا بالاتر است از تمام آثار جشنواره و قاعدتا باید در بسیاری رشته ها کاندیدای دریافت جایزه باشد.
+روایت رنگ و نور و شعر و عشق با فیلمبرداری فرشاد خالقی که سعی کرده در کاری متمایز از آثار تجاری سابقش، بکوشد شکل و شمایل خوش آب و رنگی را خلق کند.
+گریم مارال بنی آدم شبیهش کرده به پروین ولی جاهایی سرخ میزند با این وجود بازیگر، مسلط است بر نقش.
-گریم آزیتا حاجیان در نقش مادر پروین، زیادی سرخاب ندارد؟
-جوک؟ تریاک، ابزار شغلی همسر پروین؟
+بازی خنده دار ملیکا در قامت آگرین رمال؛ نه اینکه بد باشد، خوب است مثل اشباح.
-زیادی متمرکز شده بر مظلومیت پروین در زندگی زناشویی به جای تمرکز بیشتر بر وجهه ادبی و در جای جای فیلم بیش از پروین، مادر پروین است که اثربخش مینماید. خواسته نقش محوری مادر را بنماید؟ آگرین هم که همه جا هست؛ جا و بیجا و از کرمانشاه به تهران میآید و…
-نماهای بازگشت پروین از کرمانشاه به خانه پدری با دکوپاژ مسافران بیضایی!؟
+استفاده متعدد از بازیگران قدیمی با گریمهای مختلف در نقشهای مکمل از حسین پاکدل و رضا فیاضی تا بیژن بنفشه خواه و رامین ناصرنصیر و…
-کاراکتر؟ ملک الشعرای بهار با بازی رامین ناصرنصیر
-غلبه کرونولوژیک باعث میشود نتواند متمرکز بر یکی دو فراز، پیش برود و میخواهد همه زندگی را رج بزند که نمیشود. البته بسیار تلاش کرده به ظرافت، تصاویر را بالغ ارائه کند که از محمدرضا ورزی دور از انتظار هم نیست بخصوص بعد از سالها سعی و خطا در سریال سازی تاریخی. جای شکرش باقیست که این یکی پروژه ارگانی را نسپرده اند دست کارگردان و تهیهکننده آماتور.
-تیپ؟ نشاط با بازی حسام نواب صفوی
+پروین را حد فاصل دو مرد یکی همسر و دیگر عاشق دلخسته، محور قرار داده و کوشیده او را بیشتر از شاعر، زن خانواده نشان دهد و البته منطبق بر آن روزگار مردسالاری که پروین از آن برخاسته.
+تصویر دلخراش از تشییع پروین…
+بازی مارال بنی آدم در نقش پروین بسیار خطیر بوده که عمدتا از پس نقش برآمده! عقبه بازیگر موجب شده بنی آدم بی اغراق، ایفای نقش کند و این بازی خوب در سکانس شاعری فی البداهه پروین، به خوبی خود را نشان میدهد.
+در جشنواره ای مملو از آثار ارگانی کودکانه که تقریبا هیج کدام توانایی داستانگویی روان را ندارند، تجربیات شریفینیا-ورزی باعث شده خیلی روان داستان پروین را به انتها برسانند و بالاخره قدمی ولو اولیه برای ورود تصویری به زندگی پروین بردارند. آقایان مدیر ارگانی فهمیدند که اگر تهیهکننده و کارگردان باتجربه بگذارند حتی کلیشهها را نیز میشود زیبا جلوه داد؟
-آن فضاسازی لاکچری، آن دیالوگهای خنداننده، آن گریمهای شیک، آن سردی روح، آن تلخي گفتار، که چی؟ بورژوازی این است؟
-قهوه ترک میخوری یا فرانسه؟ ول کن برادر! همان چای کتره ای را بریز و تعارف کن!
– علی رفیعی؟ او زیست کرده در آن فضا، تنفس کرده، تحصیل کرده، تازه وقتی میآید در سینما سعی میکند داستان پردازی اش را ایرانی و فضاسازیش را منطبق بر سفره رنگین سنتی و قالی هزارنقش اساطیری کند!
-خیلی حرف میزند، خیلی...چرا؟ اسیر همین یکی دو قاب آتلیه ای شده؟ به همه چیز هم تُک زده؛ از مساله افاغنه تا کرفتاری مجازی و…
+یک ساعت میگذرد تا بالاخره یک دیالوگ استثنایی میگوید از زبان مرد درمانده خطاب به زن مستقلنمایی که به محض گیر افتادن، یاد مرد افتاده که به دادش برسد! استقلالِ زنانه کجا بود؟؟؟
-این زندگی لاکچری را از کجا آورده آن مهندس ناظر؟
-آن همه بازی با کلمات در نماهای روبروی مهندس ناظر و آرایشگر قبلا نقاش!؟ همه هم مثل هم؟
-نقاش بوده؟ از بی پولی شده آرایشگر؟ اصولا هنرهایی مثل نقاشی و استمرار در آن در جهان سوم، نیاز ندارد به پشتوانه مالی؟ اگر پشتوانه نبوده چرا رفته دنبال نقاشی و اگر پشتوانه بوده حالا چرا دنبال سالن زیبایی است؟؟
-آن ارتباط خیانت بار انتهایی که الگوی مینی مال های منقضی دهه نودی است و متاثر از اصغر مینیمال؟
-طبقه را نشناختی دیگر! آدمها را چیزکی درباره شان شنیده ای و خواستی با اجاره یکی دو لوکیشن شیک، فیلم بسازی؟ ساختی؟ به فجر هم آمدی! بعدش چه؟
#بهشت_تبهکاران(مسعود جعفری جوزانی)؛ از دست رفته!/مشاوران حاذق در چشم باد کجا رفتند؟/دستیاران خبره را چه شد؟
|
سینماروزان/حامد مظفری:
+آغاز مناسب از ترور و بلافاصله فلاش بک به شش ماه قبل…
+دقایق اندک قاب بندی های شکیل و چشمنواز مناسب پرده عریض؛ هرچه قاب خوب بوده گذاشته ابتدا که مرعوب مان کند؟ ای کلک!
-آن نمای ورود احمد دهقان که مرا بالاخره زدن، زیادی تصنعی شده.
-فیس سحر جوزانی متغیر!؟
+بالاخره یک بازی متعادل از رضا یزدانی با گریمی یادآور محمدرضا پهلوی! در نقش سرکمیسری که متهم میکند!؟
-آدمها، چیدمان هستند و چیزی به اسم تبعیض و فقر نمیبینیم! عموجان یادش نبوده که ابتدا باید نیاز به ملی شدن صنعت نفت را دید بزند و بعد برود به سمت منادی ملی شدن؟
-حسن جعفری؟ سلحشور؟ اصلا روحیه سلحشوری ندارد و حتی پیشنهاد تظاهرات روز کارگر را نمیپذیرد و میگوید در همان رستوران جشن بگیریم ولی یکدفعه و در طرفهالعین میشود عمر مختار! متاسفانه بازی امیرحسین آرمان-که خیلی هم پسر مودبی است- چندان خوب نیست و به جای آن که آدم سیاس قهرمانی باشد به آلت دست شبیه است.
+اتفاقات و وقایع تاریخی را خیلی ویکیپدیایی تعریف میکند و میخواهد از همه بگوید ولی هیچ کدام دراماتیک نشده و مخاطب، فیلم را نمی فهمد چون آدمها تیپیکال هستند. بیشتر به درد امثال خسرو معتضد و موسی حقانی میخورد تا مخاطب عام که درام سینمایی میخواهد و روایت مافیایی پدرخواندهای که اینجا اثری ازش نیست، نه رئیس مافیا معلوم است و نه نشمه مافیا و نه عمله و اکره مافیا.
-در آبادان برج تیر کاپشن چرم بر تن حسن جعفری؟ قهرمان رمان جان اشتاین بک است؟ خوشه های خشم؟! مارلون براندو؟ در بارانداز؟ نگاه کنید به آن نماهای غذاخوری صنعت نفت و لباس فرم های دربارانداز؟ به نظر میرسد هیچ تحقیقاتی درباره زندگی آدمیان آن دوره آبادان صورت نگرفته! مصداق؟ آبادان در #آن_سوی_آتش کیانوش عیاری به شدت واقعی است!
-اساسا اعتصاب کارگری در آبادان برای چیست؟ کارگران که همه تر و تمیز و لباس فرم های اتو خورده و سلف سرویس شیک! کدام فقر و کدام بدبختی باعث آن اعتراضات کارگری شده؟ آن طرف دارند فیلم چاپلین نشان میدهند و این طرف هم که میتینگ میکنند و شراب شیراز مینوشند؟
-مشکل طراحی صحنه و پس از آن فیلمبرداری به شدت آسیب زده به فیلم و حداقل میشد نماهایی از فقر و بدبختی و محرومیت مردم آبادان آن دوران نشان داد تا شعارهای ملی شدن صنعت نفت توجیه پذیر باشد ولی به جز آن دقایق ابتدایی نه قاب های خوبی می بینیم و نه در پرداخت نماهای خارجی خوب عمل کرده و نه طراحی نماهای داخلی! کاش یکی مثل زریندست یا رفیعی جم یا کلاری یا آلادپوش مدیر فیلمبردای بود.
-اصلا معلوم نیست حسن چرا میخواهد به مبارز سیاسی بدل شود؟ هیچ صیروریتی در کار نیست؛ نه در ظاهر و در باطن و از ابتدا تا انتهای فیلم تقریبا یکجور است! پسرکی که میخواسته بورسیه بگیرد و برود انگلیس درس بخواند چطور یک دفعه میشود مبارز؟
-فقر نویسنده حاذق کنار عموجان باعث شده در بطن روایت علی-معلولی لنگ بزند. دقت کنید که احمد دهقان علیه توده است، رزم آرا علیه توده است، بقایی علیه توده است و جز آذرمهر-برادر حسن- هیچ کس از قرار و مدار او با رزم آرا مطلع نیست! یعنی برادر حسن، او را لو داده؟؟؟ پس چرا آخر فیلم میرود و نامه رضایت ولی دم را میاورد؟ اگر هم میخواهید بگویید رزم آرا پشت ماجراست که باز هم کاشت درستی برایش نیست! او چرا باید احمد دهقان را بکشد و بندازد گردن حسن؟ وقتی همه اینها تمایلات ضدتودهای دارند؟
-آن نقش لادن مستوفی که دیگر منتهی الیه نبود یک نویسنده حسابی کنار عموجان است! چطور میشود یک زن هفتخط با خواندن چهار خط مقاله، عاشق صورت حسن شود؟
-ضعف دیالوگ محسوس است در همه جا و اینکه چرا یک نویسنده مشرف به تاریخ کنار عموجان نیست جای سوال؟ از نماهای درگیری حسن و فروغ که انگار دارند نطق حکومتی میخوانند بگیرید تا دیالوگهای حسن و لادن و… این همان عموجان ی هست که در سریال درچشم باد به شدت متن خوب و دیالوگهای قابل قبولی داشت! عموجان مشاوران خبره در چشم باد کجا هستند؟
-دو سکانس پلان میگذارد و تعدادی نما لابلا!؟ عموجان کجاست؟ و چه کسی گفته نوآر یعنی کلاه شاپو و بارانی؟
-آن تئاتر روحوضی طور در دهه سی که دوران شکوفایی تئاتر بود چه میگوید؟ با آن متلک های کودکانه سیاسی؟
-آن پلان های شهرک سینمایی که دیگر نور علی نور است! چهل سال قبل علی حاتمی از آن شهرک که یک سوم شهرک فعلی هم نبود نماهای بهتری نگرفت؟اصلا چرا دست به دامن شهرک شدید؟ مگر عیاری سریال دکتر قریب را در شهرک ساخت؟ مگر حمید رخشانی فیلم اعاده امنیت را در شهرک ساخت؟ شهرک فقط یک ویدیوکلیپ زیبا از دهه سی نشان میدهد و زیست واقعی کوچه و بازار آن دوران را باید جای دیگر جست.
-خیلی سعی کرده روزی روزگاری آمریکا را بسازد! آن را که کیمیایی به بهترین شکل در سرب درآورده بود؟ آن نماهای ورودی دادگاه و بعد کش دادن داستان تا آن سالن تاریخی دادگاه، کاملا یادآور سرب نیست؟
-خواهر حسن کجاست؟ چرا خبری ازش نیست؟
-جوک؟ طرف از دیدار با رزم آرا آمده و بدون هر گونه اضطراب به قهوه خانه ای در وسط شهر میرود و به برادرش میگوید گفته اند دهقان را بزن! به همین راحتی؟ بیخیال بیخیال؟ میشود؟
-ژان پیر ملویل بازی و هی دود سیگار و یقه های بالای بارانی و…
-حضرت اجل یا رزم آرا؟ بازیگر بهتری نبود؟
-برای فتوشاپ بهتر آن روزنامه قتل خاله جان(لادن مستوفی) هم بودجه نبود؟
-بهنام تشکر با گریم سعید نیکپور و بیشتر سعید مطلبی در جای قاضی!!
-جوک؟ آن نطق پایانی حسن جعفری که فرزند کارم! چقدر انطباق دارد بر صورت تر و تمیز و شیو کرده و سرخ و سفید ایشان؟؟
+بازی خوب علیرضا جلالی تبار که در نماهای کوتاه میدرخشد و نشان میدهد که چقدر بهتر بود یکی از نقشهای اصلی را ایفا کند. اصلا چرا نقش حسن جعفری را نداده علیرضا جلالی تبار؟ اتفاقا آن صورت کبود استخوانی و لحن خشن بسیار بسیار بیشتر از این صورت ملوس گوگولی به نقش میخورد؟ بودجه؟ بودجه یا امکان دورچینی امیر جدیدی و نوید محمدزاده نبوده؟ جلالی تبار که خالصانه نقش مکمل را موثر کرده! چرا آن مشاوران عموجان نگفتند لااقل نقش جلالی تبار را افزایش بده و رمز و راز برایش ننوشتند که درام، جان گیرد؟
-دکتر والا چرا وارد فیلم نشد؟ آدم موثری که لاله زار را بعد از کودتای ۲۸مرداد ۳۲ بدل کرد به دورهمی آتراکسیونبازها را چرا وارد داستان نکرد؟
-در لحظه اعدام، حسن میخندد! این یعنی قهرمان سازی؟ با آن موهای بریانتین زده و انگار نه انگار که لحظه مرگ است…
-حتما هم باید فیلم بر تصویر آقازاده عموجان تمام میشد؟؟
-آن اسنادی که حسن به فروغ میدهد چه بود؟؟ و چرا اسناد به آن مهمی باید زیر بغل فروغ باشد تا مامور خوفیه بیاید و بزند و پخش و پلایش کند؟ و چرا آن مامور خوفیه به فکر جمع کردن اسناد نیست؟ آیا او هم فهمیده که کاغذهای منشی صحنه لابلای اسناد بوده؟؟ آن دستیاران خبره در چشم باد را چه شد؟
-آمر قتل را که ندیدیم؟ عامل قتل هم هکذا؟ تولید شد که به بهانه احمد دهقان، حسن جعفری را بکشد بالا؟ این هم که درنیامده؟