خطر ساترازدگیِ ارشاد، انتقال اداره نظارت به کوچه سمنان یا …؟/چهار تناقض از ماجرای حذفِ پروانه ساخت

سینماروزان/حامد مظفری: بیانیه‌ی شماری از سینماگران برای حذف پروانه ساخت و حمایت برخی صنوف خانه سینما از این بیانیه، ظاهرا آزادی‌خواهانه است ولی فقط اندکی که بر متن بیانیه و امضاء‌کنندگان تمرکز کنیم متوجه تناقضات موجود می‌شویم.

 

اول آن که برخی از آنها که مخالف ممیزی و نظارت وزارت فرهنگ و ارشاد جمهوری اسلامی هستند، این بیانیه را امضاء کرده‌اند و انگار کاملا هماهنگ‌شده یا ناآگاهانه درحال تایید همین سازوکار نظارتی ارشاد هستند.

خطابِ این بیانیه یا وزیر ارشاد است یا معاون سینمایی ارشاد و دست تضرع به سمت اینها، بیش از هر چیز با خرسندی وزیر و معاونی روبروست که در یکی از متزلزل‌ترین دوران خود به سر می‌برند و شاید اگر جنگ دوازده روزه نبود، خیلی زودتر جای خود را به افراد دیگر می‌دادند. پس لااقل با نشان دادن همین بیانیه و امضاهایش به بالادست خود می‌توانند مدعی شوند همچنان قیّم و مورد وثوق بخشی از سینما هستند.

 

دوم: چرا امضای برخی از آنها که در سال‌های اخیر فیلم زیرزمینی ساخته‌اند-مثل جعفر پناهی و محمد رسول اف و…- زیر این بیانیه آمده؟ آنها که به سفارش مستقیم یا غیرمستقیم جشنواره‌های آن طرف، بدون مجوز فیلم ساخته و می‌سازند -و حتی فیلم‌هایشان در همین کمیته اسکار ی که شماری از همکاران خانه سینمایی در آن حضور داشتند، بررسی نمیشود-

پس برای چه بیانیه را امضاء کرده‌اند؟ یعنی اگر این بیانیه به ثمر برسد و پروانه ساخت حذف شود آیا امثال جعفر و رسول‌اف برای دریافت پروانه نمایش به اداره نظارت ارشاد مراجعه میکنند؟؟

یا مثلا گراناز موسوی که این بیانیه را امضا کرده فیلمسازی است که سالها پیش، فیلم زیرزمینی «تهران من حراج» را ساخت و پخش قاچاق فیلم گرفتاری‌هایی را برای بازیگران و ازجمله مرضیه وفامهر- همسر ناصر تقوایی- رقم زد.حالا ایشان از وزارت ارشاد جمهوری اسلامی درخواست حذف پروانه ساخت کرده؟ اصلا ایشان مگر با مجوز فیلم ساخته؟؟

 

سوم: بر فرض که دولتِ ناکام در تحقق وعده‌های مختلف و ناتوان از رفع فیلترینگ و گرفتار در ناترازی انرژی و کم‌توان در حل مشکلات معیشتی اهالی هنر که هنوز نتوانسته بیمه بیکاری سینماگران را تصویب کند و برای بیمه‌شدگان صندوق هنر، کد بیمه‌ای در تامین اجتماعی بگیرد، آمد و برای شوآف هم که شده، پروانه ساخت را حذف کرد.

آن وقت تهیه‌کننده‌هایی که فیلمهای‌شان، نماهای بیرونی دارد مستقیم باید بروند سراغ پلیس و مراجع قضایی و از آنها مجوز بگیرند؟ و درنهایت مرجعیت به نیروی انتظامی و درصورت بروز مشکل به دستگاه قضا، سپرده میشود؟؟

یعنی ارشاد را بدل می‌کنند به چیزی شبیه ساترا؟

الان در شبکه خانگی هم که همین است! گاهی پلتفرم بدون مجوز، سریال می‌سازد و درنهایت قوه قضائیه ورود می‌کند و پلتفرم هم در مذاکره با دستگاه قضا، مساله را رفع و رجوع می‌کند…

حالا بناست ارشاد هم شبیه به ساترا شود؟

چهارم: در همان اولین ساعات انتشار بیانیه مذکور شماری از سینماگران به گلایه از انفعال خانه سینما در امور معیشتی پرداخته و طرح مساله کردند که چرا این نهاد به جای حل مسائل صنفی اولیه-و فی المثل ارتقای بیمه بازنشستگی اهالی سینما که نیمه کاره مانده- وارد این بیانیه‌‌بازی های بی‌فایده شدا؟

شاید یک پاسخ به این پرسش همان اصل پرسش باشد؛ یعنی بی ماهیت شدن خانه سینما در مسئله معیشتِ سینماگران، تلاشی از سوی روسا شکل داده برای اینکه روال صدور پروانه ساخت را به خانه سینما ببرند؟ یعنی تایید صلاحیت را به انجمن های خانه بسپارند؟ که این خودش نه تنها انحصار تازه‌تری میسازد بلکه یک دور کاملا باطل است. همین حالا صندوق هنر مدام اعضای خانه سینما را به دلیل بیکاری پساکرونا و نداشتن رزومه کاری، لغو عضویت میکند و روسای خانه حتی نتوانسته‌اند تفاهم‌نامه‌‌ای بچینند که اعضای شان به طور خودکار، تمدید عضویت صندوق هنر را بگیرند.

بر فرضِ اینکه خانه سینما بشود متصدی صدور پروانه ساخت، پروانه های صادره خانه بدون تاییدیه‌ی ارشاد را نیروی انتظامی و قوه قضاییه قبول میکند؟؟




فیلم «آقای زالو»؛ امیدبخش و موفق در روایت، اجرا و بازیگری!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: «آقای زالو» سومین تجربه کارگردانی مهران احمدی بعد از فیلمهای مصادره و سگ بند است. آقای زالو به‌لحاظ موقعیت داستانی شباهتهایی با فیلم اولش مصادره دارد و بخش عمده‌ای از اتفاقات هر دو فیلم در چند دهه قبل رخ می‌دهد و عطش نوستالژی‌گرایی مخاطبان را پاسخ میدهد.

چند سالی است با موفقیت نهنگ عنبر که در فضای کمدی به دهه شصت و فضای نظارتی و کنترل شده آن دوران می‌پرداخت، توجه فیلمسازان به روایت داستان فیلم و سریال‌هایشان در آن برهه زمانی معطوف شده که اغلب ناموفق و نگاه تکراری دارند اما مهران احمدی تلاش می‌کند با دقت نظر و نگاه درست، درام کمدی اثرش را منطق دار در فضای دهه شصت روایت کند.

در آقای زالو شخصیت اصلی با بازی امین حیایی، آدم فرصت‌طلبی است که با سرقت هویت برادر مفقود‌الاثرش، به دامادی یک فرد منتفذ اصولگرا میرسد و در دهه‌های بعد تبدیل به یک رانت خوار بزرگ می شود.

مهران احمدی در زمینه زوج سازی با کنار هم قرار دادن امین حیایی و هادی کاظمی زوجی جدید و یکدست خلق می کند و انتخاب مونا فرجاد به عنوان یک دختر اخلاق مدارو اصول گرای رزمی‌کار دهه شصتی درست و به‌جا است.

در این میان امین حیایی در ۵۵ سالگی به خوبی کاراکتر محوری فیلم را در دو بازه‌ی جوانی ۲۰ ساله و سپس مردی چهل و چند ساله ایفا می‌کند و به خوبی از قرارگیری در موقعیت های کمدی دونفره با هادی کاظمی یا مونا فرجاد یا مهران مدیری در خدمت روایت بهره می‌برد و شاید اگر فیلم در جشنواره فجر رونمایی میشد، امین یکی از شانس‌های سیمرغ بازیگری بود.

فیلم آقای زالو
فیلم آقای زالو

مهران احمدی به‌خاطر سابقه سالها بازیگری و البته دستیاری کنار عبدالرضا کاهانی-که نوعی کمدی کدر را در ساخته‌هایش دیدیم- در آقای زالو- به خصوص در بازیگردانی و حفظ ضرباهنگ- به مراتب جلوتر از سگ‌بند حرکت می‌کند و حتی می‌تواند مهران مدیری را که سالهاست بازی خوبی ارائه نداده، چنان کنترل‌شده و از نیم‌رخ وارد داستان میکند و آن زل زدن‌ها را با گریم پنهان میکند که نقطه مثبتی در کارنامه مدیری باشد یا استفاده موثر و متفاوتی از بازیگری تیپیکال مثل بهرنگ علوی می‌نماید.

مهران احمدی در تولید، جاه‌طلبی خود را داشته و نه تنها اول و آخر فیلمش را با سکانس‌های رئال دیدنی تقابل کامیون و سواری شکل میدهد بلکه در نقاط مختلف فیلم سعی می‌کند تنوع حرکتی قابل تاملی را با استفاده از پلان‌های ترکیبی رقم بزند و درکنار آنها، نمادگرایی خود را هم داشته؛ از استمرار نسل ازدست‌رفته بر ایده‌های ازکف‌رفته با نمایش پیرمردی که در هر وضعی در حال انگورفشانی است تا مدفون شدن رزمنده‌ی جانباز و همرزم ایده‌آلیست‌ش زیر خروارها خروار بتون تا شبیه کردن مهران مدیری به یکی از سرشناسان موتلفه‌ای تا…

احمدی حتی به روال مرسوم، پایان‌‌بندی را فدای شعار نمیکند و با نمایش عین گریز مفسدان و مرگ اخلاق‌مداران، واقع‌گرایی پیشه میسازد.

در انبوه کمدی های بی‌سر‌وته اخیر سینمای ایران دیدن آقای زالو امیدبخش است و مصداقی بر اینکه هنوز می‌شود در ژانر کمدی، فیلم خوش ساخت و بدون ابتذال و بدون ادا و اطوار و با پرهیز از جفنگ‌بازی ساخت.

 




سریال «برتا: داستان یک اسلحه»؛ آغازِ واقع‌گرایانه یک معمای تلخ

سینماروزان/پریسا ساسانی: سریال «برتا: داستان یک اسلحه» به کارگردانی امیرحسین ترابی و تهیه‌کنندگی کامران حجازی از پلتفرم فیلم‌نت منتشر شد.

 

سریال با تصاویری از حضور جمعیتی سرگردان در بیابان آغاز می‌شود؛ آغازی که برای شروع یک سریال جذاب است، چراکه مخاطب در همان سکانس‌های ابتدایی با تصویری متفاوت و غیرآپارتمانی از زندگی مردمانی روبه‌رو می‌شود که در جست‌وجوی راهی برای نجات هستند. همین تصویر در نخستین دقایق قسمت اول، گویای قصه‌ای متفاوت و نزدیک به واقعیت است. اساساً یکی از جذابیت‌های سریال، شیوه‌ی روایت مستندگونه‌ی آن است که به‌صورت گزارشی آغاز می‌شود.

 

سریال «برتا: داستان یک اسلحه» تمِ پلیسی و جنایی دارد، اما برگرفته از داستانی واقعی از یک مرگ دسته‌جمعی و تلخ است که به‌ظاهر ناشی از خطای انسانی به نظر می‌رسد. به تصویر کشیدن همین روایت واقعی، نکته‌ای هوشمندانه است که فیلمنامه‌نویس و کارگردان برای ساخت اثری متفاوت در نظر گرفته‌اند. تجربه نشان داده است مخاطبان سینما و تلویزیون علاقه‌مندند داستان‌های جنایی را از لابه‌لای کتاب‌ها، روزنامه‌ها و سریال‌های نمایش خانگی دنبال کنند؛ نمونه‌ی بارز این علاقه، موفقیت چشم‌گیر سریال «پوست شیر» است که از همین پلتفرم پخش شد.

 

روایت سریال با گزارشی از مرگ تعداد زیادی از مردم در منطقه‌ی صفر مرزی آغاز می‌شود. بر اساس مستندات پژوهشی فیلمنامه و آنچه در فضای رسانه‌ای منتشر شده، ماجرا در سال ۱۳۸۰ رخ داده است و خانواده‌های آن منطقه به‌دلیل تزریق واکسن تقلبی دچار نقص عضو شده‌اند.

 

ارائه‌ی اطلاعات به‌موقع به مخاطب و موکول کردن روند تحقیقات به آینده – که در قالب نریشن روی تصویر شنیده می‌شود – و سپس تغییر فضا به روزگار امروز، یعنی سال ۱۴۰۲ (بیست‌ودو سال پس از آن واقعه)، نشان از رد همان تحقیقات وعده‌داده‌شده در گزارش مستندگونه دارد. ادامه‌ی ماجرا نیز در قسمت اول در زمان حال روایت می‌شود.

 

تعلیق سرگرد روی میز و آشنا شدن با شخصیتی به نام «سرگرد یونس» با بازی شهرام حقیقت‌دوست، برگ برنده‌ی سریال در قسمت نخست است؛ زیرا شاهد نقش‌آفرینی بازیگری بااستعداد و گزیده‌کار در سینما و تلویزیون هستیم. از همین‌رو انتخاب این نقش از سوی حقیقت‌دوست نوید اثری متفاوت را می‌دهد؛ تماشاگر به‌درستی انتظار دارد که شاهد روایتی دقیق و حساب‌شده از یک پرونده‌ی قضایی درباره‌ی واکسن‌های تقلبی باشد.

 

وجود داستان‌های فرعی و البته پرتعلیق – از ماجرای خانواده‌ای که در جاده می‌بینیم تا اتفاقی که در خانه‌ی یونس و درباره‌ی فرزند او رخ می‌دهد و خودِ سرگرد از آن بی‌اطلاع است – به رمزآلودی داستان می‌افزاید.

در نخستین قسمت از این سریال، تمرکز اصلی بر معرفی کاراکتر یونس به‌عنوان نقطه‌ی محوری داستان است؛ پلیسی بسیار باهوش و جزئی‌نگر که با پسرش تنها زندگی می‌کند و مشغله‌ی زیادش اجازه‌ی وقت‌گذرانی با دانیال را نمی‌دهد. رفتار باورپذیر او در حل مسائل و نگاه بازجومابانه‌اش، الگوی کلیشه‌ای شخصیت‌پردازی بازپرس‌ها در سریال‌های نمایش خانگی را از بین می‌برد. درست مانند شخصیت بازپرس در «پوست شیر» با بازی درخشان شهاب حسینی که به‌دور از نگاه‌های رایج خلق شده بود. این پختگی در شخصیت‌پردازی هم در نقش سرگرد یونس و هم در کاراکتر خانم همسایه با بازی مهراوه شریفی‌نیا دیده می‌شود.

 

قسمت نخست «برتا: داستان یک اسلحه» در فیلم نت شروعی امیدوارکننده دارد. اثری که با فضایی مستندگونه، ریتمی آرام اما حساب‌شده و بازی‌های کنترل‌شده، نوید یک سریال جنایی متفاوت را می‌دهد. البته در همین اپیزود نخست، ریتم کند روایت و تکیه‌ی بیش از حد بر نریشن ممکن است برای برخی مخاطبان عام، از جذابیت بصری ماجرا بکاهد؛ اما در عوض، طراحی دقیق صحنه‌ها، لحن واقع‌گرایانه و بازی‌های کنترل‌شده، نشانه‌ای از دقت و آگاهی کارگردان نسبت به جهان اثر است.

 

اگر روند داستان با همین دقت در روایت، پرهیز از شعارزدگی و تعادل میان مستند و درام ادامه پیدا کند، «برتا» می‌تواند به یکی از آثار شاخص و تأثیرگذار پلتفرم‌های داخلی در ژانر جنایی تبدیل شود؛ سریالی که نه‌تنها بر پایه‌ی هیجان و معما بنا شده، بلکه تلاشی است برای بازنمایی واقعیت‌های تلخ اجتماعی در قالب داستانی پرتعلیق و انسانی.

 




یک ابهام تازه! ⇐چرا در تقویم رسمی فیاپف، هیچ نامی از جشنواره‌ی جهانی فجر نیست!؟+عکس 

سینماروزان/حامد مظفری: برگزارکنندگان بین‌الملل فجر مدتها درانتظار فیاپف بودند تا زمانی برای برگزاری جشنواره به آنها بدهد و درنهایت گفتند طبق دستور فیاپف فقط در دسامبر(آذرماه) است که می‌شود جشنواره را برگزار کرد.

با این حال در تقویم رسمی فیاپف مرتبط با ماه دسامبر، هیچ نامی از بین‌الملل فجر یا جشنواره جهانی فجر به چشم نمی‌خورد.

یک ماه عقب تر و در تقویم نوامبر فیاپف، نام جشنواره های مختلف از توکیو تا کلکته و قاهره و تورین و ماردل پلاتا به چشم میخورد ولی در تقویم دسامبر هیچ نامی از بین‌الملل فجر نیست. چرا؟؟

 

اینکه اساسا عنوان بین‌الملل فجر را گره زده‌اند به دهه‌ی فجر و باید حوالی همان دهه فجر برگزار شود و نه زمانی دیگر، به کنار و اینکه به‌لحاظ جغرافیایی چنین جشنواره ای را با تهران می‌شناسند و نه شهری دیگر مثل شیراز، هم به کنار؛ اینکه اصلا چرا باید برای برگزاری چنین جشنواره‌ای از فیاپف، تایم گرفت هم به کنار؟

فقط چرا همان فیاپف، نام بین‌الملل فجر را در تقویم رسمی خود قرار نداده؟

تقویم نوامبر فیاپف/بدون ذکر نام جشنواره جهانی فجر
تقویم نوامبر فیاپف/بدون ذکر نام جشنواره جهانی فجر

تقویم دسامبر فیاپف/بدون ذکر نام جشنواره جهانی فجر
تقویم دسامبر فیاپف/بدون ذکر نام جشنواره جهانی فجر

 




چرا «کج پیله» مخاطب‌پسند شده؟/از مردپوشی تا خودباشی!

سینماروزان: فیلم کج پیله تازه‌ترین کمدی اکران شده در سینماهای ایران است که به راحتی می‌توان گفت یکی از متفاوت‌ترین کمدی‌های اخیر است.

اول آن که برخلاف روال مرسوم در کمدی های این سالها به جای استفاده از پژمان و بهرام و رضا و…، راهی تازه رفته و از الناز شاکردوست به عنوان بازیگر اصلی استفاده کرده و

دوم آن که این استفاده از الناز در خدمت متن بوده و همپوشانی این دو رویهم موجب گشته کج‌پیله اثری باشد که حتی اگر کمدی‌پسند نباشیم، تا پایان همراهمان میکند.

 

هاتف علیمردانی کارگردان باتجربه‌ای است و فیلمهای مختلف از کودک-راز دشت تاران- تا ملودرام-کوچه بی‌نام- تا مینی‌مال-به خاطر پونه- تا تولید مشترک-ستاره بازی- را در کارنامه دارد‌. علیمردانی سابقه ساخت یک کمدی دیگر-کلمبوس- را هم داشته و آنجا هم تلاش کرده بود که به جای کمدیِ صرف، نوعی موقعیت‌ بحرانی منجر به خلق کمدی را تجربه کند.

 

در کج‌پیله قرارگیری یک زن در لاک مردانه و رویدادهای متعاقب آن موقعیت‌های پیاپی کمدی را می‌سازند و گاه لبخند و گاه خنده و زمانی که النازِ مرد در برابر نعیمه‌ی نظام‌دوست زن-همسرش- قرار میگیرد، قهقهه را رقم می‌زند. زن‌پوشی از قدیمی‌ترین موتیف‌های جلب مخاطب در نمایش‌های روحوضی بوده و حالا مرد‌پوشی به‌عنوان قرین آن، توانسته تجربه‌ای بامزه برای سینمای ایران رقم بزند.

 

الناز شاکردوست در بدل شدن به مرد، با دقت عمل کرده و جاهایی راه رفتن‌ش یادآور هوتن -استندآپ خارج‌نشین و مبدع هوتن‌شو- شده ولی خوش‌شانس بوده که اعجاب سوژه‌ محوری-با وجود تنه زدن به فیلم ترکی «اوه بلیندا» یا فیلم فرانسوی-انگلیسی-آمریکایی «ماده»- در بیزنس سینمای تجاری ایران جواب می‌دهد و همین است که با اقبال مخاطبان روبرو میگردد…

چرا فیلم کج پیله، مخاطب‌پسند شده؟
چرا فیلم کج پیله، مخاطب‌پسند شده؟

کج‌پیله در بستن خط و ربط نهایی، کاملا منطقی خط بطلانی بر فمینیسم افراطی کشیده و همان ایده‌ی نسل زِد را تداعی می‌کند که «بیرون برایتان ن…ده‌اند که مدام نقِ درون را می‌زنید!» و حکیمانه‌اش اینکه «خودت باش تا رستگار شوی»؛ همان آموزه‌ای که هاتف علیمردانی کارگردان اثر هم بدان پای‌بند بوده؛ او بی ادا و اطوار شبه‌هنری، سوژه‌هایی که دوست دارد را بدل می‌کند به فیلمهایی که مخاطب داشته باشند…




سریال «سووشون» و ترجمه‌ی زبان بدن!

سینماروزان/مسعود احمدی: سریال سووشون محصول پلتفرم نماوا، از آن دسته سریالهایی است که نشان می‌دهد بازیگری فقط ابزار روایت نیست، بلکه خودِ اقتباس است و وفاداری به متن، یعنی وفاداری به روح شخصیت‌ها، نه به لباس و دیالوگ‌.

از برجستگیهای این سریال بازیگران آن هستند که حتی در نقش‌های فرعی، شخصیت‌های انسانی و زنده می‌سازند. نرگس آبیار با هوشمندی در انتخاب و هدایت بازیگران و تاکید بر شخصیت سازی بجای تیپ‌سازی، نشان داده که اقتباس یعنی وفاداری به ادبیات از طریق بازیگری، نه فقط از طریق دیالوگ.

آبیار در اقتباس، علاوه بر ترجمه ی بصری متن، در سطح بدن و رفتار بازیگر نیز ترجمه ی خاص خودش را لحاظ نموده است و به جای اینکه از بازیگران بخواهد تیپ‌های تاریخی را بازسازی کنند، از آن‌ها خواسته انسان بسازند.  انسان‌هایی با حافظه، تناقض و تاریخ. به همین خاطر، تماشاگر با مجموعه‌ای از چهره‌های زنده روبه‌روست، نه کاریکاتورهای تاریخی.

به گواه تاریخ در بسیاری از اقتباس‌های ایرانی که تیپ‌های آشنا و تکراری از قبیل زن مطیع، مرد مبارز، حاکم مستبد و جاسوس انگلیسی حضوری دائمی و پررنگ دارند، اغلب بازیگرها به سمت اغراق یا شعار می‌روند اما در سووشون، آبیار این تیپ‌ها را از نو تعریف می‌کند. او با هدایت دقیق بازیگران و تاکید برحفظ ظرافت درونی حس، به هر کاراکتر تجربه‌ی زیستن داده است یعنی بیننده احساس می‌کند آن‌ها پیش از ورود به قاب، زندگی داشته‌اند.

بهنوش طباطبایی و بازی نرم و ظریف او در نقش زری، توانسته شخصیت درونی، اندیشمند و مقاوم رمان را بدون اغراق بازسازی کند. سکوت‌های طولانی و نگاه‌های پرمعنا، جایگزین دیالوگ‌های طولانی رمان شده و احساسات درونی شخصیت را منتقل می‌کنند.

میلاد کیمرام در نقش یوسف برخلاف بسیاری از اقتباس‌ها ( که شخصیت مرد خطی و قاطع میباشد) انسانی خاکستری و باورپذیر و پرتناقض است و تعامل طبیعی او با زری، تعادل عاطفی سریال را حفظ می‌کند. او با ترکیب نگاه مصمم و نوعی خستگی اخلاقی، نشان می‌دهد که مبارزه همیشه با تردید همراه است. این بازی از درون متزلزل ولی از بیرون استوار، دقیقاً همان پیچیدگی‌ خاصی است که دانشور در متن برای یوسف نوشته بود و آبیار با ترجمه ی خلاقانه ی زبان بدن برای او و زری سبب شد که این دو به‌عنوان دو نماد ایستادگی اخلاقی اجرای موفق و معقولی را به نمایش بگذارند. به تعبیر دیگر آبیار صدای درونی زری را به زبان بدن ترجمه کرده و از یوسف قهرمانی بدون هیایو ساخته.

سریال سووشون و ترجمه زبان بدن
سریال سووشون و ترجمه زبان بدن

این تعصب در ترجمه ی زبان بدن در دیگر شخصیتها نیز کاملا مشهود است. خان کاکا، عمه فاطمه، سودابه هندی، حاج آقا معتمد، عزت الدوله، فردوس، برادر زری، مستر زینگر، و حتی شخصیتهای فرعی کم‌اهمیت در رمان، مانند خسرو و دختر دیوانه که در سریال به شخصیت‌هایی مستقل و نمادین تبدیل شده‌اند، به خوبی از زبان بدن سود جسته‌اند.  خسرو(با بازی پویا چهل تنان)  پیوند گذشته و آینده است و دختر دیوانه (با اجرای درخشان ریحانه رضی) صدای وجدان جامعه و حافظه تاریخی هستند.

در رمان منبع، خسرو (پسر یوسف وزری) میراث دار رنج و امید است ولی در سریال آبیار، به طرز هوشمندانه‌ای از کودکی در حاشیه به محور احساسی روایت تبدیل می‌شود. همچنین دختر دیوانه که در رمان در لایه‌های استعاری پنهان شده، شبحی است از انسانی طرد شده که جامعه نمیخواهد او را ببیند ولی آبیار در اقتباس خود، این شخصیت را از سایه بیرون آورده و تبدیل به پیکرۀ رنج جمعی مردم کرده است. کاراکتری که حرکات آرام، نگاه خیره و زمزمه‌های تکراری‌اش در سریال، تداعی‌کننده‌ی صدای درونی شهر است و گویی همیشه چیزی می‌داند که بقیه نمی‌دانند و تقریبا میتوان گفت که هیچ نقش کوچکی در سریال بی‌اهمیت به نظر نمیرسد. خدمتکار خانه، معلم بچه‌ها، همسایه‌ها، حتی سرباز انگلیسی، همه دارای رفتار، حافظه و هویت هستند و هر کدام از این کاراکترها بخشی از پازل تماتیک اثر را کامل می‌کنند.

در رمان، این شخصیت‌ها گاه فقط برای پیشبرد روایت می‌آیند اما در سریال، تبدیل به بخشی از بافت انسانی اثر می‌شوند. خدمتکار، فقط ابزار روایت نیست. نماد طبقه‌ی خاموش است. خان محلی، فقط ضدّقهرمان نیست؛ انسانی است که در چارچوب فرهنگی خود گرفتار مانده. پیرمرد بازار، تنها ناظر نیست، بخشی از حافظه‌ی جمعی شهر است.این نگاه جمعی و انسانی، امضای اقتباس است.

بازی‌های سریال سووشون از نظر لحن، زبان بدن و میزان اغراق، در یک تونالیته‌ی مشترک حرکت می‌کنند. آرام، شاعرانه، و واقع‌گرا. این هماهنگی باعث می‌شود سریال حس ادبی خودش را حفظ کند. گویی هر صحنه بخشی از نثر دانشور است که جان گرفته و این انسجام در بازی ها که غالبا در آثار چندبازیگره گم میشود، متاثر از شناخت و آگاهی نسبت به زبان اقتباس است.

در سریال سووشون بازیگران، در نقش مترجمان رمان هستند و هوشمندانه آموخته‌اند که متن را اجرا کنند، نه توضیح دهند. به همین دلیل است که حتی شخصیت‌های فرعی هم به‌اندازه‌ی خود به چشم میایند، چون هرکدام حامل بخشی از روح رمان‌اند، نه فقط بخشی از داستان…

 




امان از این مهر لعنتی⇐کدام ارگانی‌ساز زیرآب «چای تلخ»تقوایی را زد؟/چرا کاسبی ترجیح میداد کارمند بانک باشد؟/همه‌ی حرفِ سعید مظفری چه بود؟

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی(منتقد سینما): تا اینجای کار مهر امسال بسیار تلخ و تکان دهنده برای اهالی هنر بوده است و در عرض کمتر از یک هفته، سه بزرگ عرصه بازیگری( محمد کاسبی) ، بزرگ فیلمسازی (ناصر تقوایی ) و بزرگ دوبله (سعید مظفری) را از دست دادیم. در روزگاری که مرگ برای خیلیها عادی شده به زودی مرگ این سه بزرگ را فراموش خواهیم کرد.

سه بزرگی که هر کدام در سالهای آخر عمرشان از کم توجهی ، رنجِ معیشت، بی توجهی و بیکاری در ناراحتی بودند و کسی اعتنایی به وضعشان نداشت و اگر گه‌گداری خبرنگاری از حالشان خبری منتشر نمیکرد تقریبا از یادها رفته بودند.

محمد کاسبی با سبیل پرپشت مردانه و نگاه نافذش سالها بر پرده نقره ای و جعبه کوچک تلویزیون بدون هیچ ادعایی نقشهای ماندگاری خلق کرد و مثل خیلی از هم صنفی هایش اهل ادا و اطوار و پز روشنفکری نبود.
در اواسط دهه هفتاد در جشنواره  فیلم دفاع مقدس که در کرمان برگزار می شد با کاسبی در یک هتل اقامت داشتم و در یکی از روزهایی که همه در کافی‌شاپ نشسته بودند فرصتی پیش آمد تا با او گپی بزنم؛ مرد سبیلوی مقتدر و چپ فیلم بایکوت، گروهبان محکم و جزم اندیش پدر ، کامیون دار خوش مرام و لوطی صفت خوش رکاب و پدر دلاک و راننده تاکسی سه در چهار از ناملایمات روزگار و کم توجهی سینما نسبت به خودش دلخور بود و این اواخر هم با توجه به هزینه های کمر شکن درمان با چالش های زیادی روبه بود و بارها در تماس‌‌های شخصی از کم توجهی به صنف هنرمندان میگفت که حتی یک کلینیک درمانی ندارند که بی هزینه های سرسام آور، تیمارشان کند. او به صراحت میگفت حتی اگر کارمند بانک یا یک شرکت بیمه بود خیلی راحت‌تر دوران بازنشستگی را می‌گذراند…و این، خجالت‌آور است برای مدیران سینمایی که هر سال صدها میلیارد را تلف تولیدات آرشیوی و جشنواره‌های بی‌مخاطب می‌کنند ولی نمی‌توانند یک نظام بازنشستگی بدردبخور برای اهالی سینما ایجاد کنند.

غم‌نامه‌ی منتقد باسابقه درباره مرگ سه هنرمند بزرگ
غم‌نامه‌ی منتقد باسابقه درباره مرگ سه هنرمند بزرگ

ناصر  تقوایی را خیلی پیش از این و بیست سال قبل از دست داده بودیم. او در اوج دوران توانمندی و پختگی نتوانست فیلم ارزشمند دیگری را به تاریخ سینمای ایران هدیه کند. در حالی که سینما و به خصوص تلویزیون هنوز هم وامدارش هستند و هرازگاه تلویزیون برای بار صدم، ای ایران و یا ناخدا خورشید را به مناسبت های مختلف نشان میدهد. شاهکارهای قبل از انقلابش مثل سریال دائی جان ناپلئون و فیلم آرامش در حضور دیگران نیز گرچه درگیر کج سلیقگی مدیریت رسمی در کنج انبارهای پخش خاک می خورند ولی در شبکه های ماهواره ای مدام پخش می‌شوند…

نمی دانم در این دو دهه تقوایی چه صحبت‌هایی با همسرش مرضیه وفامهر داشته و از نامردی هایی که در حقش در زمان ساخت کوچک جنگلی و چند فیلم دیگرش که در پیش تولید و تولید متوقف شد سخن به تلخی گفته است ولی آخرین بار که گپ میزدیم بی هیچ ادعایی فقط میگفت همان چند فیلم و تک سریالی که ساخته برای مخاطب عام و خاص، مفید است و سربسته از کارگردان ارگانی‌سازی گفت که با داده‌های غلط سرکارش گذاشته تا چای تلخ تولید نشود! و البته آهِ تقوایی هم چنان دامن آن ارگانی‌ساز را گرفته که سالهاست نمیتواند فیلم بسازد.

سعید مظفری با چهره فتوژنیک و جذاب و صدای منحصر به فردش بارها از بی پولی و در مضیقه مالی بودن اظهار شکوه و شکایت داشت و همه مدیران هنری واحد عریض و طویل دوبله تلویزیون و سایر صنف های هنری بی تفاوت از نگاه و غصه های مرد خوش سیمای دوبله گذشتند. کنداکتور تلویزیون و پلتفرم‌ها پر شده از فیلم و سریال خارجی ولی سعید مظفری همه حرفش این بود که ای کاش دوبلورهای مجرب را به عنوان مدیر دوبلاژ این آثار به کار گیرند تا لااقل جوان‌ترها یاد بگیرند…

یادم نمی آید حداقل در این دو دهه به جز ایام کرونا که در ماه هایی بزرگانی مثل کشاورز ، مشایخی ، تارخ و پورحسینی را از دست دادیم، سینمای ایران ماهی به این تلخی را گذرانیده باشد.

الان هم طبق روال تلویزیون بدون هیچ حس مسئولیت پذیری در زمان حیات این بزرگان فقط لطف می‌کند و فیلم های محمد کاسبی ، یکی دو فیلم تقوایی و مستندی که ابوالفضل توکلی در باره سعید مظفری ساخته بود را در کنار سریال های بی و بو و خاصیتی که این روزها با بودجه کلان بدون مخاطب تولید می‌کند روانه آنتن پخش می کند و دیگر هیچ. از آن بدتر اینکه حتی زحمت نمیدهند آرشیو ماندگار آثار تقوایی و کاسبی را پالایش کنند و به صورت فول‌اچ‌دی به مخاطب عرضه کنند و نهایتا بسنده می‌کنند به همان نسخه های بی کیفیت وی‌اچ‌اس که نه رنگ درستی دارد و نه تصویر مناسبی.

احمد محمداسماعیلی منتقد و روزنامه‌نگار سینما
احمد محمداسماعیلی منتقد و روزنامه‌نگار سینما




تلاش در جهت ارتقای کیفیت/جشنواره کودک۳۷ چطور گذشت؟

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: یکی از جشنواره‌های با دوام و با ثبات ایران جشنواره فیلم کودک است و علیرغم اوج و فرودهایی که تجربه کرده همچنان به راهش ادامه می دهد. شاید یکی از دلایل پویایی این جشنواره حضور کودکان و نوجوانان پرشور و پر‌انرژی در بحث مخاطب و به عنوان داور است و این مخاطبان با حضور گرمشان، تنور جشنواره را گرم نگه می دارند.

 

امسال هم با حضور فیلمسازان باسابقه و جوان جشنواره توانست راه خود را ادامه دهد. حسین قناعت، فریدون نجفی ، آرش معیریان و… ازجمله سینماگران باسابقه حاضر در جشنواره بودند.

 

حضور دو فیلم متفاوت جشنواره فیلم فجر۴۳ یعنی «چشم بادومی» و «بچه مردم» نیز از نکات حائز اهمیت جشنواره کودک بود که با استقبال خوب مخاطبان جشنواره مواجه شد. انیمیشن های باکیفیت و چند فیلم کوتاه خوش ریتم و جذاب نیز در طول برگزاری جشنواره توانستند نظر مثبت مخاطب را به خودش جلب کنند.

 

یکی از چالشهایی که جشنواره در سال های اخیر با آن مواجه بوده، حضور تعداد بالای فیلم فله‌ای بی‌کیفیت در جشنواره بوده که خوشبختانه امسال با کاستن از تعداد فیلمهای مسابقه و رساندن آنها به فقط هشت فیلم، پایه ای درست قرار داده شد. دلیلی ندارد که وقتی فیلم خوب نیست، بیخود جشنواره را از نظر کمی بزرگ کرد و حالا امسال روال صحیحی در این مسیر می‌بینیم. در عین حال با برنامه ریزی حساب شده و اصولی میتوان بتدریج و با حمایت از سینماگران خبره، تعدادی فیلم کودک و نوجوان خوب در طول سال و بدون شتاب تولید کرد تا پس از رونمایی در جشنواره کودک، سبد مناسب برای اکران باشد.

 




آقایان! برائت نمی‌جویید از اینها؟

سینماروزان: نقد و نظر و ارائه تحلیل درباره اتفاقات مختلف فرهنگی نه تنها امری مذموم نیست که مقوله‌ایست کاملا پیش‌نیاز رونق فرهنگی و نه فقط محصولات فرهنگی، بی‌نیاز از نقد نیستند بلکه ساختار مدیریت فرهنگی نیز باید دائما مورد نقد و کنکاش قرار گیرد.

به تازگی سیدرضا اورنگ از پیشکسوتان مطبوعات و بانیان راه اندازی روزنامه‌هایی مثل بانی‌فیلم، آریا و آفرینش و…، نقدی کاملا معمولی درباره روال انتخاب مدیر در جشنواره جهانی فجر مطرح کرده بود که متاسفانه نه با واکنش دبیرخانه جشنواره، که با توهین‌های قوم و خویش یکی از دست‌اندرکاران جشنواره مواجه شد.

اینکه ماهها پس از جدایی بین الملل از جشنواره اصلی فجر، همچنان محل استقرار جشنواره مشخص نیست و حتی جلسه ی روسای سینما با معاونان مناطق آزاد، به جایی نرسید و اجازه‌ی برگزاری در کیش یا قشم اعطا نشد، خودش بزرگترین دلیل است بر عجولانه بودن تصمیمِ دوتکه کردن جشنواره‌ اما آنچه محل بحث است چرایی اهانت به منتقدانِ چنین تصمیم عجولانه‌ای است؟؟

وقتی مسعود پزشکیان رییس دولت چهاردهم‌ خودش بزرگترین منتقد ساختار فربه دولتی است و اذعان دارد چون کارمندان دولتی حتی روزی پنج ساعت کار مفید ندارند ساعت کار آنها را ۹ تا ۱۳ کرده، پس چرا نقدی کاملا بر مدار به همین سیستم کم‌کار دولتی باید با دشنام مواجه گردد؟؟

جشنواره جهانی فجر خیلی ساده و محترمانه می‌توانست جوابیه‌ای خطاب به این منتقد پیشکسوت بفرستد و به نقد او پاسخ دهد ولی جوابیه رسمی ساطع نمی‌گردد و پیامک هایی منتشر میشود حاوی توهین وابستگانِ یک دست‌اندرکار به منتقد! چرا؟

کافی نیست راه دوری برویم در همین ساختار سینمایی فعلی، جشنواره اصلی فجر را مرور کنیم که دوره ۴۳ آن آماج نقد و تحلیل و تندترین کامنت‌ها بود ولی منوچهر شاهسواری دبیر آن و مسعود نجفی مدیر روابط عمومی آن، جز با مدارا با منتقدان گپ نزدند.
یا جشنواره کودک چه حالا و چه قبلتر اغلب آماج نقد بوده اما چه مدیر روابط عمومی قبلی این جشنواره-مصطفی محمودی و چه مدیر روابط عمومی فعلی جشنواره-محمدصادق لواسانی- رواداری را پیشه ساختند.
در ساختار قبلی سازمان سینمایی نیز محمد خزاعی رییس سازمان و یزدان عشیری مدیر روابط عمومی، حتی در کوران بیانیه‌نویسی‌های پسامهسا باز تندترین نقدها را جز با لبخند و نهایتا جوابیه پاسخ نگفتند.

دلیل تفاوت رفتاری فقط در یک چیز است؟ آنها که صبوری پیشه می‌کنند باتجربه هستند و اینهایی که زود داغ می‌کنند، کم یا بی‌تجربه!
امیدواریم رائد فریدزاده رییس سازمان سینمایی و روح‌الله حسینی دبیر بین‌الملل فجر هرچه زودتر اعلام برائت کنند از رفتار این کم‌تجربگان.

 

 




برنامه «شفرونی»؛ آشپزبازی بدون تبعیض جنسیتی!

سینماروزان/محسن نقی‌نژاد: برنامه شفرونی از تازه‌ترین استیج های رقابتی شبکه خانگی است که با ورود به پدیده آشپزی قصد دارد مخاطب جلب کند؛ در امتداد نمونه هایی مثل بفرمایید شام دیگرون یا شام ایرانی خودمون که همچنان پرمخاطب هستند.

شفرونی تلاش کرده به جای مخاطبان عام، از حضور هنرمندان به‌عنوان رقیبان آشپزی استفاده کند و اینکه سعی کرده بی نگاه جنسیتی، یک بازیگر زن را درکنار یک بازیگر مرد وارد رقابت کند، کار جالبی است که شاید باعث شود ترس و واهمه دیگران هم بریزد و در این حیطه زورآزمایی کنند.

بار اصلی کمدی سازی در شفرونی را نیما شعبان نژاد مجری برنامه برعهده دارد ولی در انتخاب مهمانان انگار نگاهی حاکم است که یک بازیگر کمدی-نظیر نعیمه نظام‌دوست- را درکنار بازیگر جدی-مثل بهرنگ علوی- به کار گیرند و هر اپیزود یک مهمان مخفی هم دارد که در انتهای مسابقه وارد میشود تا به تست دستپخت رقبا بپردازد…

نیما شعبان‌نژاد اجرایش به‌اندازه و روان است منتها نباید بیش از حد بر برخی دیالوگ‌های دوپهلوی متبادر در کمدی‌های خالتوری تأکید کند؛ بر فرض که میخواهد از مخاطب خنده هم بگیرد همان استفاده‌ی دفعه اول کافیست و بیشترش به هجو بدل میشود…

شفرونی با آشپزی ملل استارت خورده اما حتما میتواند با استفاده از منوی غذاهای اصیل ایرانی نیز تنوع و کیفیت رقابت را بالا ببرد و درعین حال با افشای پشت‌پر‌ده‌ی سبک غذاخوری مهمانان خود جلب توجه کند؛ مثلا درباره سبد غذایی مهمان و اینکه چه غذایی را بیشتر دوست دارد و چه غذایی را کمتر و اینکه کدام مخفی‌خوری(!) را در زندگی تجربه کرده؟؟اینکه بقیه را از کدام تجربه غذایی نهی کرده ولی خود عاشق آن غذا بوده‌اند؟…

گفتنی است برنامه شفرونی به تهیه‌کنندگی حسین ربانی غریبی و کارگردانی رضا مهران‌فر از طریق فیلیمو به شبکه خانگی عرضه شده است.




فیلم «قسطنطنیه» و عواقبِ شیوع ویروس مردانه!؟

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: کریم امینی جزو نسل دوم کارگردان-بازیگران سینمای ایران بعد از فرامرز قریبیان ، مجید مجیدی ، رضا عطاران ، رامبد جوان و … است. امینی بیش از یک دهه است که در سینما و تلویزیون و تئاتر نقشهای مختلفی از قبیل مامور امنیتی ، جوان عاصی و سرکش جنوب شهری و… را ایفا کرده است و در فرآیند تبدیل شدنش به کارگردان سعی کرد در دستیاری امثال فریدون جیرانی، فرزاد موتمن، حسین فرحبخش و…،سعی کرد روندی منطقی بپیماید..

 

فیلم‌های امینی عموما اجتماعی با پس زمینه کمدی هستند. «دشمن زن» تجربه اول امینی و بازسازی یک فیلم قبل از انقلاب بود و بعد از آن «گربه سیاه» را ساخت با درونمایه‌ی نقد فضای مجازی، فیلم بعدی او «فسیل» یک کمدی-نوستالژی با رگه های سیاسی بود که تبدیل شد به پرفروش ترین فیلم تاریخ سینمای ایران و اخیرا «مرد عینکی/جلبک» را روی پرده داشت که تجربه ای تازه است در اکشن-جاسوسی.

 

تازه‌ترین ساخته‌ی اکران‌شده‌ی امینی فیلم «قسطنطنیه» است که متن آن همراه با بابک مافی نوشته شده. این دو در گذشته چند تجربه موفق کاری با یکدیگر داشته اند. موضوع فیلم به‌روز و درباره تبعات و اثرات گسترش اپیدمی‌های ویروسی در جهان است که بعد از وقوع کرونا تبدیل به موضوعی جذاب و مخاطب پسند شده است؛ تست ویروس ترک بر جماعت ایرانی و اثرات جانبی آن بی‌شباهت به ویروس همه‌گیر شده‌ی سریالهای ترک نیست!

 

یکی از ویژگی‌های «قسنطنیه» بخش جغرافیا و لوکیشن‌های آن است که برای بار اول تصاویر متنوع و کمتر دیده ای شده ای از کشور ترکیه در جلوی چشم مخاطب قرار می گیرد؛ تصاویری که در ترکیب رئال و سی‌جی‌آی خلق شده و نکته مثبت و جذابی برای فیلم است.

فیلم قسطنطنیه
فیلم قسطنطنیه

داستان عشقی فیلم که با اشراف امینی با دقت بر رعایت خط قرمزها نگاشته شده نیز یک امتیاز مثبت برای فیلمی عامه‌پسند محسوب می شود. حضور پژمان جمشیدی و یک بازیگر ترک نیز زوجی تازه است و حضور غلامرضا نیکخواه، بیژن بنفشه‌خواه و به‌خصوص نعیمه نظام دوست نیز باعث ارتقای لحظات کمدی فیلم شده است. امینی در ساخت یک فیلم دوملیتی که می‌خواهد هم سوژه ای تازه در سوءاستفاده‌های ویروسی را طرح کند و هم حادثه پرداز و طنازانه پیش برود، تجربه‌ای تازه را پشت سر گذاشته که جواب هم می‌دهد. فقط به نظر می‌رسد بخش آغازین فیلم زیاده از حد مطول شده که شاید میشد کمی کوتاه‌تر شود تا داستان زودتر شروع شده و روی دور بیفتد با این حال ورود در شوخی با جهاز مردانه و تلاش برای پیشبرد منطقی داستان با وجود خط قرمزهای موجود در این مسیر و پیوند زدن آن با پاندمی ویروسی، توانسته حال و هوایی تازه به کمدی بدهد.




حامد مظفری: آقای برزگر! انصراف نمی‌دهید از این گزینش ارگانی؟ 

سینماروزان/حامد مظفری:

آقای مجید برزگر تهیه‌کننده‌ی فیلم علت مرگ نامعلوم! یادتان است که ۱۳ سال قبل به من گفتی ریاضت بکش و با رسانه‌های دولتی همکاری نکن!؟

یادتان است که خطاب به شما گفتم: تعیین تکلیف برای بندگان خدا عین دیکتاتوری است و بنده مختارم با هر رسانه‌ای که محتوایم را بی‌سانسور، منتشر کند، کار کنم!

حالا که در موازنه‌ی منفی علیه “پیرپسر-زن و بچه”- به ناگاه فیلمتان-علت مرگ نامعلوم- از سوی فارابی به‌عنوان گزینه‌ی اسکار اعلام شده، خواهشی از شما دارم که بیا و ریاضت بکش و زیربار گزینشگری یک ارگان وابسته به دولت نرو. شما یحتمل به فهرست اولیه‌ی کاندیداهای اسکار هم نمیرسی پس چه بهتر که همین ابتدا انصراف دهی تا توصیه آن روزتان در نهی از وابستگی‌های ارگانی یک مصداق زیبنده پیدا کند. بماند که نامتان زیر بیانیه‌ی لزومِ قطع ارتباط اسکار با فارابی هم به چشم میخورد و این یعنی اینکه اگر میخواهید “عامل بی عمل نباشید” باید انصراف دهید. 

انصراف می‌دهید یا صحه می‌گذارید بر گزینشِ یک نهاد وابسته به دولت؟ و اجازه نمی‌دهید راه برای جوانترهایی مثل اکتای براهنی و ستاره‌ی قدرنادیده فیلمش-عمو حسن پورشیرازی- باز شود؟؟ و در ادامه نیز بسان قبل و درعین نهی دیگران، خود باز با حمایت مرکز و فارابی، مامان و بیرو و… می‌سازید و پا دهد کارگردانی افتتاحیه یا اختتامیه ی جشنواره های دولتی را هم برعهده میگیرید؟

حامد مظفری منتقد و روزنامه‌نگار
حامد مظفری منتقد و روزنامه‌نگار




چرا روسای جسور(!) خانه‌ی سینما از فروزان و طوطی سلیمی و ایرن و پوری بنایی نگفتند؟؟

سینماروزان/حامد مظفری: جشن خانه‌ی سینمای امسال- که اول بنا بود برگزار نشود و بعد در موزه‌ی سینما برگزار شد!-چنان پارادوکسیکال بود که امیرعلی فرزند ناصر ملک‌مطیعی را به خروش آورد که بر گردانندگان بتازد بابت سوءاستفاده‌ای که از تصویر و نام پدرش در جشنی صورت گرفت که عامل ممنوع‌کاری پدر-محمد بهشتی- را در صدر نشاند.

 

پارادوکس اول همان است که امیرعلی میگوید؛ چگونه میشود در جشن خانه سینما، محمد بهشتی-عامل ممنوعیت- را ردیف اول نشاند و بعد از فردین و بهروز و ناصر یاد کرد و تصاویر آنها را نشان داد؟

 

پارادوکس دوم: روسای خانه سینما بر فرض که میخواهند جبران مافات کنند و تاریخ سینما را مرور، چرا جرأت نکردند از پارتنرهای زن همان فردین و ناصر و بهروز بگویند؟

بالاخره آن سینمای قبل انقلاب که فقط بازیگر مرد نداشته، کلی بازیگر زن هم بوده‌اند. چرا روسای خانه سینما از فروزان و طوطی سلیمی و آذر شیوا و ایرن و روشنک صدر و… نگفتند؟ پوری بنایی که زنده است و حیّ و حاضر! چرا جرأت نداشتند او را روی سن بفرستند؟

جز این است که این جماعت مردانه‌ی خانه‌ی سینما در باطن به زنان اعتقاد ندارند و فقط میخواهند ژست دگراندیشی بگیرند که دیگر جواب هم نمی‌دهد؟

 

پارادوکس سوم: در جشن کذایی خانه‌ی سینما هر که روی سن رفته یک تندی و تیزی و متلک‌طوری در حرفهایش به چشم می‌خورد به طوری که حس میشد انگار همه حرفها را یک نفر نوشته و به بقیه داده!؟ یا لااقل از قبل خط کلی حرفها را هماهنگ کرده و دستِ آقایان و خانمها داده‌اند و نتیجه هم که می‌بینیم حتی چک نکرده‌اند بازیگری که خودش کمدی تجاری‌ های منشوری دارد نمیتواند علیه کمدی مبتذل حرف بزند و شاید متن شخص دیگری را به او داده‌اند و او نیز عین شاگردهای تنبلی که فقط متن را حفظ کرده تا نمره بیاورد، روخوانی کرده و عاقبت؟ شلیک خنده ی مخاطب در فضای مجازی…

واقعا نمیشد این نگاه توتالیتاریسم حزبی‌مسلکان را از این جشن جدا کرد؟ مگر نمی‌گویید ضدّاستبدادی هستيد پس چرا اجازه نمیدهید لااقل مهمانان، حرف خودشان را بزنند؟ بس نیست سی و چند سال حقنه‌ی واژگان تکراری به سخنرانان این جشن که حاصلش شده حقارت بدنه ی سینما که حتی سازمان تامین اجتماعی آنها را به حساب نمی‌آورد تا یک کد کارگاهی به همین خانه سینما بدهد؟؟

 

پارادوکس چهارم: آقایان چپ‌زده که برخی هنوز سبیل استالینی- حالا کمی کوتاه تر و بلندتر- دارید، شما دیگر چرا به تبلیغ مظاهر فیلمفارسی افتادید؟ چند دهه با توسل به گاو و طبیعت بی‌جان و نار و نی، سینمای مردمی را تحقیر و خفه کردید و حالا عکس فردین و ناصر و بهروز را نشان میدهید؟ اشک‌آور است وضعیت‌تان که چنان از جامعه عقبید که از حال و روز نسل پیش‌برنده‌ی زد بی‌خبرید! نسلی که معین را هم جز با پسوند زد نمیشناسد و وقتی بگویی فردین، ذوق میکند و می‌گوید: امین فردین را میگویی؟

 

الفاتحه:

آقایان بیانیه نویسی که بیانیه های همه را یک‌جور سوفله کردید، اگر هدفتان محاکمه‌ی ساختار است، چرا همان متهم اصلی ممنوع‌کاری را بالا نبردید و او را استنطاق نکردید؟

یک بار تکلیف را روشن کنید! اگر تیول محمد بهشتی شیرازی هستید پس پزتان باید خانه دوست کجاست باشد نه قیصر و بهروز و ناصر و اگر هم از ایشان برائت جسته‌اید که چرا باز او را در ردیف اول می‌نشانید؟

بعد تازه می‌رسیم به همان خط اول که اول می‌گویید جشن نداریم و بعد می‌روید در ارگان زیرمجموعه‌ی دولت جمهوری اسلامی، جشن میگیرید و تازه قبلش هم که به بهانه‌ی همین خانه سینما، بودجه از دولت جمهوری اسلامی میگیرید و بعد در جشن‌ی که با بودجه نظام برگزار شده می‌خواهید متلک به نظام بیندازید.

از دو حالت خارج نیست؛ یا بیانیه‌های متلک‌بارتان فیک است و «هماهنگ‌شده» یا نفاق‌ چنان با سلول‌های‌تان عجین شده که راهی ندارید جز اینکه به قول سعدی علیه‌الرحمه، چند کیلو «آب خرابات» جور کنید و…

 




منتقد جشنواره تورنتو درباره «وحشی» نوشت/جواد عزتی در «وحشی»؛ قهرمان بدشانس یا فرد بدون خودآگاهی؟

سینماروزان: ادیسون لاوه منتقد جشنواره تورنتو در نقدی درباره سریال «وحشی» به شخصیت داود با بازی جواد عزتی پرداخته است.

به گزارش سایت چیل مه، برنامه پرایم‌تایم یکی از بخش‌های جشنواره بین‌المللی فیلم تورنتو (TIFF) است که مجموعه‌هایی از سراسر جهان را به نمایش می‌گذارد. در میان آثار انتخاب‌شده، سریال ایرانی «وحشی» به نویسندگی و کارگردانی هومن سیدی، تهیه کنندگی محمدرضا صابری، محصول اختصاصی فیلم نت در این رویداد جهانی حضور دارد. فصل نخست این سریال هشت قسمت دارد و جشنواره سه قسمت ابتدایی آن را نمایش داد.

پنجاهمین دوره جشنواره بین‌المللی فیلم تورنتو، از تاریخ ۴ تا ۱۴ سپتامبر ۲۰۲۵ (مصادف با ۱۳ تا ۲۳ شهریور ۱۴۰۴) در کانادا برگزار می‌شود.

سریال «وحشی» داستان داود اشرف، کارگر یک معدن را روایت می‌کند که به اتهام قتل دستگیر شده و مسیر زندگی‌اش دستخوش تحولی جدی می‌شود. جواد عزتی، نگار جواهریان، احسان امانی، علیرضا ثانی‌فر، مهدی صباغی و محمد صابری از جمله بازیگران این سریال هستند.

ادیسون لاوه منتقدی که سریال را در جشنواره تورنتو دیده است، نقدی درباره سه قسمت سریال «وحشی» نوشته است که در ادامه به آن می پردازیم.

در سریال «وحشی» جواد عزتی نقش شخصیت اصلی یعنی داود را ایفا می‌کند؛ شخصیتی پرمسئولیت که با مجموعه‌ای از بحران‌های فردی و اجتماعی روبه‌رو می‌شود. در آغاز، او می‌کوشد بین کارگران و صاحب معدن میانجیگری کند تا از تضییع حقوق و خشونت جلوگیری شود. پدر و مادر سالخورده‌اش به او وابسته‌اند و مدام از او می‌خواهند ازدواج کند و زمین کم‌استفاده‌ای را بفروشد، در حالی که داود بر حفظ آن پافشاری دارد.

افتتاحیه سریال، نقطه اوج سه قسمت ابتدایی است. یک برداشت طولانی؛ داود و گروهی از معدنچیان را دنبال می‌کند که با آسانسور از اعماق معدن به سطح زمین می‌آیند. ابتدا تنها چراغ پیشانی کارگران در تاریکی زیرزمین دیده می‌شود و به تدریج با نزدیک شدن به سطح، نور طبیعی ظاهر شده و سیلوئت معدنچیان و داود را شکل می‌دهد. این صحنه با تعلیقی حساب‌شده، گویی بحران‌های پیش‌روی داود را نوید می‌دهد. با این حال، بحران اصلی در پایان قسمت نخست رخ می‌دهد.

بخش زیادی از قسمت اول به ترسیم وضعیت اجتماعی و معرفی شخصیت‌ها اختصاص یافته است: معدنچیان حقوق عقب‌افتاده دارند و همین منجر به تقابل با شرکت شده است. در این میان، داود شخصیتی آرام و شنوا دارد. او در مذاکره عجله نمی‌کند و بیشتر گوش می‌دهد. پس از آسیب دیدن یکی از کارگران، او همراه دیگران برای دختر آن کارگر اسباب‌بازی تهیه می‌کند تا کودک نگران پدرش نشود. او حتی با همکارانی که توان مالی برای کمک ندارند، درک و همدلی نشان می‌دهد. با این وجود، صحنه‌هایی مانند بردن پدرش به معاینه یا برخورد با فردی از گذشته که با او خصومت دارد، چهره‌ای خشمگین و پرتنش از او را نمایان می‌‌کند.

در انتهای قسمت نخست، ماجرا وارد مرحله اصلی می‌شود. داود در مسیر بازگشت، خواهر و برادری خردسال را کنار ریل قطار می‌بیند و نگران امنیتشان می‌شود. او پیشنهاد می‌دهد آن‌ها را برساند؛ اقدامی که ابتدا نشانه مهربانی اوست اما خیلی زود مسیر سریال تغییر می‌کند. داود بچه‌ها را به خاطر قضاوت نادرستشان در راه رفتن و قبول سوار شدن با یک غریبه سرزنش می‌کند. لحن تند و کوبیدن عصبی‌اش روی رادیوی خراب، دختر را می‌ترساند. در نتیجه، او اقدامی می‌کند که همه چیز از کنترل خارج شده و واکنش داوود پیامدی برگشت‌ناپذیر رقم می‌زند. این صحنه مهم‌ترین لحظه سریال است و زنجیره حوادث بعدی را آغاز می‌کند. با این حال، طراحی آن تا حدی ناگهانی است. خشونت داود در تضاد با شخصیتی است که تا اینجا معرفی شده بود.

داود در قسمت‌های دوم و سوم ابعاد دیگری پیدا می‌کند، اما این تکمیل شخصیت دیر اتفاق می‌افتد و باعث می‌شود رفتارهای او در قسمت‌های ابتدایی همچنان مبهم باقی بماند. دروغ‌های پیاپی او برای پوشاندن اشتباه ها برای بیننده مبهم است: آیا این واکنشی ناخودآگاه به عذاب وجدان است یا نشانه شخصیتی پنهان؟ این وضعیت به شخصیت‌های فرعی هم سرایت کرده است. کودک (با بازی دانیال فرجی) و پدربزرگش که بعدا در پی یافتن داوود هستند، نیز رفتاری پیچیده و نامنسجم دارند که شاید کارگردان خواسته با این روش فشار روانی و احساس گناه داود را پررنگ‌تر کند.

در بخش پایانی قسمت سوم، یک گفتگو بالاخره به شخصیت داود وضوح می‌دهد: او همه چیز را به گردن بدشانسی می‌اندازد، در حالی که دوستش یادآور می‌شود نباید اشتباه های شخصی را با بدشانسی یکی دانست. وقتی از خطرات پیرامونش پرسیده می‌شود، باز هم به دروغ پناه می‌برد. اینجاست که ریشه مشکل مشخص می‌شود: فقدان خودآگاهی و خودانتقادی. او نسبت به لحن تند و رفتارهایش با دیگران بی‌خبر است و همین باعث تراژدی‌های پی‌درپی شده، در حالی که خودش همه را به بدشانسی نسبت می‌دهد. پایان قسمت سوم نشانه‌ای است از مواجهه او با اشتباه‌هایش.

تا این نقطه، سریال چرخه‌ای کامل به نظر می‌رسد: قهرمان مرتکب خطا و با پیامدهایش روبه‌رو می‌ شود، اما هنوز پنج قسمت باقی است و شخصیت زن اصلی با بازی نگار جواهریان هنوز وارد داستان نشده است. احتمالا قسمت‌های بعدی بر پیامدها و تبعات تراژدی متمرکز خواهد بود. در یکی از گفتگوهای قسمت سوم، مادر داود به خطاهای گذشته او اشاره می‌کند که نوید لایه‌های ناشناخته بیشتری از شخصیتش می‌دهد. پرسش اصلی این است: حالا که چهره واقعی داود آشکار شده، آیا باقی سریال توان جذب و درگیر کردن مخاطب را خواهد داشت؟ به نظر می رسد که اینگونه است.

 

 

 




مرگ مهرداد فلاحتگر؛ بازیگر نقش سینوهه‌ی سریال «یوسف» و کاشفِ مصطفی زمانی!

سینماروزان/حامد مظفری: مهرداد فلاحتگر بازیگر تلویزیون و سینما در ۶۶سالگی مرحوم شد.

 

مهرداد فلاحتگر زاده ۱۳۳۸ بابل بود و از هشت سالگی با خانواده به فریدونکنار مهاجرت کرد. مادرش از جمله بازیگران تعزیه در فریدونکنار بود و همو بود که فرزند را به بازیگری علاقمند کرد.

او تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی رشته بازیگری در دانشگاه آزاد ادامه داد و فعالیت هنری خود را با بازی در تئاتر آغاز کرد و پس از آن به عرصه سینما و تلویزیون نیز راه یافت.

 

فلاحتگر از اواسط دهه هفتاد و توأمان کار در سینما و تلویزیون را آغاز کرد و از اولین کارهایش می‌توان به فیلمهای «پاکباخته» و «آژانس شیشه ای» و سریال‌ «بازگشت پرستوها» اشاره کرد.

 

او بعد از بازی در سریال «مردان آنجلس» به بازیگر ثابت کارهای فرج‌الله سلحشور بدل شد و در سریال «یوسف پیامبر» در نقش سینوهه پزشک فرعون بازی داشت ضمن اینکه روایتی وجود دارد درباره اینکه در زمان فراخوان انتخاب بازیگر یوزارسیف، این مهرداد فلاحتگر بوده که مصطفی زمانی-از جوانان خوش‌چهره و مستعد مازندرانی و همشهری فریدونکناری خود- را برای ایفای نقش بزرگسالی یوسف پیامبر به فرج‌الله سلحشور معرفی کرده بود و اسباب شهرت زمانی را رقم زد ولی در مقابل هیچ گاه ندیدیم که مصطفی زمانی بعد از مشهور شدن و در پروژه های دوران نامداری خود، فلاحتگر را وارد کار کند…

 

چهره‌ی دوپهلوی مهرداد فلاحتگر باعث شده بود به یکی از بازیگران قابل اتکا برای نقش‌های مکمل خاکستری متمایل به منفی بدل شود و بدین ترتیب شرایطی برایش ایجاد گردید که به غیر از سلحشور و حاتمی‌کیا با کارگردانان مختلف مثل کیانوش عیاری(بودن یا نبودن/سفره ایرانی)، رخشان بنی‌اعتماد(زیر پوست شهر)، بیژن بیرنگ(سیندرلا)، ابراهیم وحیدزاده(عشق فیلم/عروسک)، مسعود کیمیایی(جرم)، سعید اسدی(فرود در غربت)، خسرو معصومی(رسم عاشق کشی و کار کثیف)، واروژ کریم مسیحی(تردید)، کمال تبریزی(دوران سرکشی)، حسن هدایت(محاکمه/جستجو در شهر) و…، همکاری کند.

مرگ مهرداد فلاحتگر بازیگر
مرگ مهرداد فلاحتگر بازیگر

فلاحتگر سابقه تهیه‌کنندگی دو فیلم ویدیویی به نام‌های «شهر اردیبهشت» و «به خاطر خواهرم» را در کارنامه داشت و از این میان «شهر اردیبهشت» را خودش کارگردانی کرده بود. او همچنین یک فیلم ویدیویی با عنوان «تو یک علامت سوال بزرگی» را ساخته بود.

 

مهرداد فلاحتگر از علاقمندان هنر تعزیه بود و اذعان داشته بود: «با وجود اینکه نه اهل خنده هستم و نه اهل گریه اما تعزیه دو طفلان مسلم همواره اشک مرا درآورده…»

 

 

 




«حکایت های کمال2» برتر از «حکایت های کمال1»/وقتی تولید، ارتقا می‌یابد

سینماروزان/سیدرضا اورنگ: قدرت الله صلح میرزایی کارگردانی باتجربه در سینمای ایران است که فیلم های بسیاری را کارگردانی کرده و روی پرده برده.

هرچند سریال سازی تفاوت های چشمگیری با ساخت فیلم سینمایی دارد،اما صلح میرزایی با توجه به تجربه اش توانسته در این عرصه نیز توانایی های خود را نشان دهد.

«حکایت های کمال2» سریالی است که در بستر تاریخ معاصر ایران روایت می شود و ضمن پرداختن به حکایت های مختلف در هر قسمت،چاشنی کمدی نیز ضمیمه آن شده تا مخاطب، بیشتر و بهتر با آن همراه شود.

مطمئنا هر اثری ضعف های خود را دارد که «حکایت های کمال2» نیز از آن مستثنی نیست.منتهی ایرادات وارد شده به این مجموعه بیشتر حول و حوش فیلمنامه و پروداکشن آن است که روی روند کار تاثیر منفی گذاشته اند.

کمتر دیده یا شنیده شده که از کارگردانی این سریال ایراد گرفته شده باشد،زیرا فردی با تجربه پشت دوربین قرار داشته است.

«حکایت های کمال2» مانند فصل اول بسیار پر بازیگر است،از محمود پاک نیت پیشکسوت گرفته تا استاد رضا خانلری و دیگر بازیگران مطرح یا کم نام و نشان.بعضی از این بازیگران در فصل اول هم حضور داشته اند.

مطمئنا هدایت و مدیریت این تعداد از بازیگران بسیار مشکل است که صلح میرزایی و گروه کارگردانی از عهده آن بر آمده اند.

«حکایت های کمال2» به صورت اپیزودیک تولید و پخش می شود که قرار بود یک نوجوان،یعنی کمال نقش محوری را داشته باشد،اما در بسیاری از صحنه ها،نه تنها تقش کلیدی ندارد،بلکه اصلا به چشم نمی آید که به ضعف فیلمنامه برمی گردد،نه کارگردانی.

با وجود برخی از ضعف های آشکار و نهان در سریال «حکایت های کمال2»،فصل دو بسیار بهتر و حرفه ای تر از فصل اول از کار درآمده است.

شکی وجود ندارد که اگر امکانات و شرایط بهتری برای تولید این سریال در اختیار قدرت الله صلح میرزایی قرار می گرفت،وی اثری شایسته تر را تقدیم مخاطبان می کرد.

تحت شرایط سخت،فیلم و سریال ساختن بسیار مشکل است،اما گاهی چاره ای وجود ندارد و کارگردان باید تمهیداتی را بیندیشد تا با حداقل امکانات تا آنجا که در توان دارد کاری شایسته را تولید کند.

«حکایت های کمال2» با کارگردانی قدرت الله صلح میرزایی توانسته مخاطبان بسیاری را جذب و پای گیرنده ها بنشاند که در شرایط کنونی تلویزیون قابل توجه است.

مطمئنا اگر صلح میرزایی سواد و تجربه سینمایی نداشت و مانند تازه به دوران رسیده ها،بدون فکر و اندیشه پشت دوربین قرار می گرفت، حداقل مخاطب را نیز نمی توانست پای گیرنده ها بکشاند.

مدیران ریز و درشت صداوسیما باید به کارگردانان باتجربه ای مانند صلح میرزایی بیشتر فرصت داده و امکانات بهتری در اختیارشان بگذارند تا آنان با تولید مجموعه های جذاب،تماشاگران قهر کرده را دوباره با تلویزیون آشتی دهند.




اعطای گواهینامه‌ی درجه‌ی یک برای یک مستمری نازل؟

سینماروزان/حامد مظفری: در هفته های اخیر اخبار پرطمطراقی منتشر شده درباره اعطای گواهینامه درجه یک هنری به امثال سیروس الوند و ابوالفضل پورعرب.

 

ورای اینکه چنین گواهینامه هایی هستند که بابت اعطا به الوند و پورعرب، اعتبار می‌گیرند و نه بالعکس، یک مساله کلیدی هم این وسط وجود دارد.

 

این گواهینامه درجه یک هنری دقیقا به چه دردی میخورد؟ یعنی دارندگان این گواهینامه ها از چه امتیازاتی برخوردارند که بقیه برخوردار نیستند؟ الان مثلا سیروس الوند بعد از سالها فیلمسازی، با داشتن این گواهینامه در الویت اعطای تسهیلات فارابی قرار می‌گیرد؟ و فارابی به واسطه تجربیات ایشان بی بوروکراسی مرسوم، حمایت کاملی خواهد کرد از پروژه بعدی ایشان؟

یا پورعرب با گواهینامه ای که گرفته می‌تواند یک حمایت کامل از ساختار سینمایی داشته باشد برای راه اندازی مثلا یک آموزشگاه خُرد-و حالا نه خیلی بزرگ- برای انتقال تجربیات؟؟

 

جز این است که دارندگان این گواهینامه‌ها یک مستمری نازل -که حتی اعلام عددش هم خجالت آور است- دریافت می‌کنند؟؟؟ بر این مبنا مساله این است که اعطاکنندگان چنین گواهینامه هایی چرا ابتدا زمینه ارتقای ارزش مادی این گواهینامه ها را فراهم نمیکنند؟

 

در بوق و کرنا کردن اعطای گواهینامه درجه یک به سینماگران پا به سن گذاشته، چه فایده‌ای دارد وقتی هنوز و بعد از صد و چند سال ظهور سینما در این ملک، اهالی سینما حتی یک کد بیمه‌ای در تامین اجتماعی ندارند و به صورت خویش‌فرما بیمه میشوند؟

اعطای گواهینامه به ابوالفضل پورعرب و سیروس الوند چه فایده ای دارد؟
اعطای گواهینامه به ابوالفضل پورعرب و سیروس الوند چه فایده ای دارد؟

بله، میشود تعدادی مدیر گمنام و کم‌نام در محفل اعطای گواهینامه حضور یابند و کنار پورعرب و الوند عکس بیندازند و پیش سر و همسر، پز دهند اما فایده اصلی این گواهینامه چیست؟

 

آقایان مدیر فرهنگی! اگر واقعا به دنبال باقیات صالحات هستند لطف کنند یک نظام تامین اجتماعی مناسب و یک ساختار درمانی فراگیر برای اهالی سینما ایجاد کنند. این کار را انجام دهند دیگر نیازی نیست برای سیاهه‌سازی جهت پوشش کارهای نکرده، گواهینامه‌هایی توزیع کنند که منفعت چندانی برای اهالی هنر ندارد.

 

 




چرا رائد فریدزاده به استودیوی برنامه‌ی تلویزیونی «هفت» نرفت؟/افخمی کدام پرسش اصلی را نپرسید؟

سینماروزان/حامد مظفری: گفتگوی بهروز افخمی مجری برنامه تلویزیونی «هفت» با رائد فریدزاده رییس سازمان سینمایی، گفتگوی ویژه‌ای نبود چون درباره هیچ مبحث جدیدی طرح مساله نشد و فریدزاده هم پیشدستی نکرد و هیچ محتوای تازه‌ای را ارائه نکرد.

 

در نگاه اول اینکه در دوران حساس بعد از آتش بس با اسرائیل این گفتگو روی آنتن رفت می‌تواند دلیل اصلی محافظه کاری باشد اما گفتگو که زنده نبود. یک گفتگوی تولیدی بود که نه در استودیوی هفت که در سازمان سینمایی انجام شده بود.

 

فریدزاده برخلاف سلف خود به استودیوی هفت نرفت. این نرفتن می‌تواند ناشی از اتفاقات اخیر تلویزیون و حمله به ساختمان شیشه ای باشد؟ گرچه هفت در جایی خارج از سازمان ضبط می‌شود ولی باز هم نرفتن فریدزاده جدا از محافظه‌کاری امنیتی، ظن دیگری را پیش رو می‌گذارد.

 

سازمان سینمایی در دوره جدید قصد ندارد بی‌دلیل امتیازات ویژه برای تلویزیون قائل شود؟ به خصوص که همچنان تلویزیون جز در موعد برگزاری جشنواره فجر، در کل سال تعامل فراگیری با سینما و تهیه‌کنندگان ندارد و همچنان فقط شماری فیلم خاص هستند که تیزر آنها مجوز پخش تلویزیونی می‌گیرد و حتی از میان این همه تولیدات سالانه سینما برنامه ای برای خرید رایت لااقل بخشی چشمگیر از آنها صورت نمی‌گیرد. نگاه کنید کنداکتور تلویزیون چقدر خالی است که در اعیاد همچنان فیلم‌های قدیمی مثل «پاکباخته»، «دو نفر و نصفی»، «لیلی با من است»، «آدم برفی» و «اخراجیها» و… پخش می‌کند.

 

فریدزاده در حال ارسال پالس برای مدیران تلویزیون است که اگر دنبال تعامل با سینما هستند ابتدا رفتار عملیاتی در برخورد با سینماگران داشته باشند و بعد انتظار داشته باشند گفتگوها در استودیوهای خودشان ضبط شود؟

به جز این آنچه از فحوای گفتگوی افخمی با فریدزاده برمی‌آید نوعی محافظه‌کاری در طرح پرسش است و همین دست بسته بودن افخمی باعث شده هیچ داده‌ی جدیدی از این گفتگو بیرون نیاید.

افخمی می‌توانست درباره بسیاری از مسائل کلیدی خانواده سینما و از همه مهمتر وضعیت طرح ناتمام ارتقای بیمه بازنشستگی اهالی سینما و فقدان کد بیمه‌ای اختصاصی برای سینماگران در سازمان تامین اجتماعی بپرسد.

او می‌توانست درباره نتیجه‌ی دستورکاری که خود فریدزاده به مدیر تازه‌ی فارابی درباره ارتقای معیشت اهالی سینما داده بپرسد.

چرا رائد فریدزاده به استودیوی هفت نرفت؟
چرا رائد فریدزاده به استودیوی هفت نرفت؟

از همه مهمتر باید موضع رئیس سینما را نسبت به حضور فیلم‌های بدون مجوز در محافل جشنواره‌ای جویا می‌شد. در جشنواره کن فیلم «تصادف ساده»جعفر پناهي بدون مجوز حضور داشت و نخل طلا هم برد.

در جشنواره کارلووی‌واری هم فیلم «بیداد»سهیل بیرقی حضور دارد که مجوز داخلی ندارد. روالی که لابد ادامه هم خواهد داشت…

این، مهمترین پرسشی بود که افخمی می‌توانست از فریدزاده بپرسد و یک بار برای همیشه تکلیف فیلمسازی بدون مجوز را مشخص کند…

ورای اینها اقدام حرفه‌ای تولیدکنندگان «هفت» و مدیران شبکه نمایش را باید ستود که با وجود همه محدودیت‌ها سعی کردند شرایط گفتگو را در سازمان سینمایی فراهم کنند تا هدف اصلی یک برنامه سینمایی که می‌بایست ارتباط مستقیم با مدیران سینمایی باشد، محقق شود.
انعطاف «هفت» و شبکه نمایش جای تحسین دارد و باید سایر برنامه‌سازان تلویزیونی نیز همین قدر سیال عمل کنند و دست از اصرار بیخود بر کشاندن مهمانان به استودیوهای تلویزیون بردارند و اتفاقا دوربین های خود را به دفاتر سینمایی ببرند تا ارتباط بهتری با اصحاب سینما ایجاد گردد.




از ابوالفتح صحاف تا خالق هزاردستان در فیلم «خانه‌ی ارواح»!/سرگردان از خیانتِ اجساد

سینماروزان/محمد شاکری: فیلم کمدی «خانه ارواح» شاید به دلیل اینکه محصول یکی دو سال اخیر نیست بیش از آن که متاثر از جریان کمدی نوستالژی های اخیر باشد به واسطه تلاش برای پیوند خوردن با ماوراء و عالم ارواح می‌تواند منتج از بازیگوشی های کیارش اسدزاده کارگردانش باشد.

 

«خانه ارواح» داستان دو دله دزد در دل بحران‌های دهه شصت را روایت می‌کند که در فرار از ماموران، از یک عمارت تاریخی سربرمیاورند؛ عمارتی که چندین و چند روح سرگردان اشغال‌ش کرده‌اند؛ ارواحی که به خاطر خیانت های قبلی اجسادِ خود، سرگردان بین دنیا و آخرت مانده‌اند…

 

در این ورود به ماورا به غیر از متن طنازانه ی کار، بازیگران ارواح هستند که درام را پیش می‌برند و از همه بهتر نادر فلاح که در نقش روح سرگردان ابوالفتح صحاف-کاراکتر هزاردستان- خوب فانتزی را هضم کرده و توانسته مخاطب را با خود همراه کند. کاظم سیاحی در نقش یکی از دو دله‌دزد محوری، نشان می‌دهد که چقدر بازیگر خوبی برای ایجاد تنوع در کلیشه های کمدی سال‌های اخیر است و چقدر خوب می‌تواند حتی پژمان جمشیدی-گرفتار تکرار مکررات- را سر ذوق بیاورد تا با درک بعد متافیزیکی کمدی، تلاش‌هایی تازه از خود بروز دهد…

 

خانه ارواح برخلاف برخی کمدی های مطول، زود داستانش را شروع میکند، زود به نقطه اوج می‌رسد و پایان بندی بدی هم ندارد و پارت بندی های اسدی زاده برای وارد کردن ارواح مختلف به داستان حتی به مهمترین فیلمساز تاریخی‌ساز ایرانی-علی حاتمی- پیوند می‌خورد و ناگاه دله‌دزدهای داستان از شهرک سینمایی غزالی سردرمیاورند و به پشت صحنه «هزاردستان» می‌روند تا مرز بین کمدی و رئال به شکننده‌ترین حالت خود برسد…

 

خانه ارواح برخلاف دیگر کمدی اسدی‌زاده-دفتر یادداشت- بیش از حد رشد عرضی ندارد و برای همین مخاطب کمتر سردرگم میشود اما جنس کمدی هم جنسی نیست که مخاطب خالتورباز انتظار دارد و شاید برای همین هم هست که مخاطب خانه‌ ارواح بیشتر لبخند می‌زند تا اینکه قهقهه بزند و به هر حال این هم نتیجه‌ی ورود به باریکه‌راه‌های تازه در کمدی سازی است و امتیازی است برای آنها که هم می‌خواهند کمدی بسازند و هم می‌خواهند نو به نظر برسند…




جشنواره لوتوس و مصائب مستقل بودن!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: در کشوری زندگی می کنیم که سرنخ همه امورات هنری ، فرهنگی ، اقتصادی و ورزشی به دولت و حاکمیت و بودجه اش مرتبط است. در چهار دهه اخیر و در زمانی که بودجه نسبتا قابل قبولی در اختیار بخش فرهنگی و وزارت ارشاد قرار داشت انواع و اقسام جشنواره مثل قارچ رویش کردند و دبیر و مسئولان جشنواره با بودجه ای که در اختیار داشتند جشنواره شان را که گاه بدون دلیل و حتی بدون مخاطب بود صرف بالا آمدن بیلان کارنامه کاری مدیران بالا دستی برگزار می کردند و بعد از برگزار نشدن‌شان هم هیچ اتفاقی نیافتد و انگاری این جشنواره ها بدون هیچ اثر گذاری و رد و نامی برگزار شدند.

با این وضعیت مستقل بودن و برگزاری جشنواره محلی از اعراب نداشت و دوستانی که برگزارکننده جشنواره با بودجه دولتی بودند مجبور بودند طبق مشی و خط سیر دولت حرکت کنند و و نشت این نگاه دولتی و انجام باید و نبایدها اولین چالش جشنواره های دولتی بوده و خواهد بود.

 

در چنین شرایط در ابتدای دهه هشتاد که هنوز حرفهای سطحی و کلیشه ای و ارج گذاری به شخصیت زن و ادای روشنفکربودن در این حوزه چندان مطرح نبود جوانی به نام مازیار رضاخانی با توجه به دغدغه شخصیش استارت برگزاری جشنواره پروین اعتصامی را زد. جشنواره ای که مستقل بود و هیچ حمایتی از دولت دریافت نمی کرد و شاید به همین دلیل بود علیرغم اینکه نه رضاخانی جوان اسم و رسمی داشت و نه جشنواره اش به داوران و هیات انتخاب دستمزد آنچنانی می داد بزرگان جذب حضور در این جشنواره شدند. مهرجویی ، تبریزی ، بیضایی ، کریمی ، رحمانیان و خیلی نام های دیگر نامشان در این جشنواره قرار گرفت ولی با توجه به شرایط اقتصادی برگزاری جشنواره پروین با چالش ها و وقفه های مختلف روبه رو گشت با این حال تا به امروز به حیاتش ادامه داد.

فعالیت دوره جدید جشنواره با نام لوتوس می‌تواند تحولی در حیات جشنواره باشد و به خصوص با اضافه کردن بخش تئاتر که میتواند عزمی برای تکامل جدی باشد و در عین حال جذب حمایت بخش خصوصی در برگزاری جشنواره باعث شد در این بلبشوی اقتصادی، این جشنواره دوباره بتواند فعالیتش را ادامه بدهد. کاری که برخی از جشنواره موضوعی و سفارشی به علت کاهش بودجه از پسش برنیامده اند و نمونه اش جشنواره دولتی است که چند روز پیش برگزار شد و به دلیل کمبود بودجه از آبادان به تهران منتقل و اغلب آثار منتخب فجر را به نمایش در آمد.

در چنین فضایی تلاش رضاخانی برای مستقل بودن و استاندارد برگزار کردن و ناامید نشدن و اتکا به سرمایه های بخش خصوصی نشان داد با دانش و عاشق و پیگیر بودن می شود جشنواره مستقل ، اثر گذار و جمع و جور و بدون ریخت و پاش بیت المال برگزار کرد.