1

روایت “کارآگاه علوی” از دیدار با امام خمینی(ره) و پاسخ عجیبی که امام(ره) به پرسش وی داد

سینماژورنال: احمد نجفی بازیگر سرشناس سینمای ایران در دولت قبل تا حضور در شورایعالی سینما پیش رفت و البته برای شرکت در انتخابات شورای شهر هم کاندیدا شد.

به گزارش سینماژورنال دو سال و اندی بعد از روی کار آمدن دولت جدید نجفی که بسیاری او را بخاطر ایفای نقش کاراکتر “کارآگاه علوی” در مجموعه “کارآگاه” می شناسند کم کارتر از همیشه شده است.

او در گفتگویی تفصیلی که با “تماشاگران امروز” در کنار ارائه پاره ای نقطه نطرات درباره اوضاع سیاسی کشور و منطقه کمبود پیشنهادات خوب را دلیل کم کاری اش در عرصه بازیگری دانسته است.

در این گفتگو نجفی خاطره جالبی را هم از دیدار با امام خمینی(ره) در نوفل لوشاتو بیان کرده است. به گزارش سینماژورنال وی در این باره می گوید: من در نوفل لوشاتو بودم و با امام(ره) 20 دقیقه دیدار داشتم. شانسی آقای عراقی مرا در میان 40 نفر دید؛ حالا یا قدم بلند بود و یا چشمم سبز بود. گفت میخواهی امام را ببینی؟ گفتم بله، گفت بیا برو ببین.

پدرم گفت درس را ول نکنی بروی در شلوغ بازی و تظاهرات و …

نجفی در توصیف فضای دیدار با امام می افزاید: یک لامپ 60 روشن بود و امام آن گوشه روی یک پوستین نشسته بود. یک لیوان آب و یک کاغذ هم دستش بود. من تازه پدرم یک ماه و نیم بود مرحوم شده بود و از من قول گرفته بود چون می دانست سرم درد میکند برای سیاست؛ پدرم گفت درس را ول نکنی بروی در شلوغ بازی و تظاهرات و …

وی ادامه می دهد: شهریور 57 بود و تظاهرات ها تازه شروع شده بود. به من گفت قول بده، منم گفتم حالا شما خوب شو چشم! همین را از امام(ره) پرسیدم که برگردم به ایران برای انقلاب یا نه.

امام(ره) گفت: مرا در آن دنیا با یک سید دیگر روبرو نکن

بازیگر آثاری چون “دندان مار” و “گروهبان” و “سگ کشی” درباره جواب امام(ره) به خودش بیان می دارد: امام(ره) بسیار جواب عجیب و غریبی به من داد.  من از همان جا فهمیدم این آدم درست است. آنجا شوکه شدم. امام(ره) به من گفت: من نمی توانم بگویم برو یا نه، مرا در آن دنیا با یک سید دیگر روبرو نکن. خودت تصمیم بگیر.

گفتم باید بروم ایران ببینم چه خبر است

وی درباره ادامه کار خود بعد از گفتگو با امام(ره) می گوید: بلافاصله بعد از آن که آمدم بیرون خبرنگارها ریختند دور من و چون تسلطم به زبان انگلیسی خوب بود جواب همه را دادم. قطب زاده و یزدی آمدند گفتند اینجا ما کار ترجمه زیاد داریم بمان. گفتم نه من باید بروم ببینم در ایران چه خبر است.