1

ديدار حاتمي‌كيا و بهزاد نبوي براي تهيه‌كننده “باديگارد” دردسرساز شد/نامه سرگشاده یک بسیجی قلم به‌دست+عکس

سینماژورنال: اظهارنظرات فراوانی که ابراهیم حاتمی کیا همزمان با اکران “بادیگارد” داشته و تلاش فراوان اش برای گفتگو هم با رسانه های اصلاح طلب و هم اصولگرا و در کنار آن نمایش فیلم برای برخی چهره های منسوب به اصلاحات و از جمله بهزاد نبوی با ناراحتی یکی از نویسندگان جریان اصولگرا مواجه شده است.

به گزارش سینماژورنال این نویسنده اصولگرا حسین قدیانی است که با نگارش یادداشتی بلندبالا که به نامه ای سرگشاده خطاب به حاتمی کیا شبیه است و شرح دیدارش با احسان محمدحسنی رییس سازمان هنری-رسانه ای اوج و تهیه کننده “بادیگارد” به گلایه از بالانسی(!) پرداخته که حاتمی کیا قصد دارد میان چپ و راست ایجاد کند.

قدیانی به صراحت تلاش حاتمی کیا برای ایجاد بالانس در چپ و راست را آفت هنر دانسته و به مشکلات برآمده برای تهیه کننده “بادیگارد” به واسطه نمایش فیلم حاتمی کیا برای بهزاد نبوی اشاره کرده است.

سینماژورنال متن کامل گفته های قدیانی را ارائه می دهد:

اولین روزهای آشنایی

دو روز مانده به آخر سال! سالیانی است هم‌چو روزهایی به «حاج کاظم و عباس و اصغر» فکر می‌کنم، به «آژانس شیشه‌ای» که انگار همیشه در آنیم! همه در آنیم! شاید مخاطب فکر کند در این آخر سالی، کلمات را «گروگان» گرفته‌ام اما این همه حرف و کلمه «شاهد» من هستند! «در کار گلاب و گل، حکم ازلی این بود، که‌این شاهد بازاری، وان پرده‌نشین باشد». حجم کار «احسان» آنقدر بالا هست که معمولا من به او زنگ می‌زنم اما چند روز مانده به آخر سال، وقتی نامش را بر صفحه مانیتور موبایلم دیدم، خوشحال شدم. مثل همیشه، خیلی زود حرف‌مان کشیده شد به درد دل، با این تفاوت که این بار، این احسان بود که سفره دل باز کرد؛ «در شبکه‌های مجازی و بعضی رسانه‌های کاغذی، دیدار حاتمی‌کیا با فلانی را بهانه کرده‌اند برای زدن من! بد هم می‌زنند! می‌گویند حاتمی‌کیا سر من کلاه گذاشته!»

به احسان گفتم: «علاجش یک مصاحبه است. باید مسائل را روشن کنی. چه وقتی هم بهتر از الان، در آستانه اکران «بادیگارد»؟ تو به عنوان تهیه کننده فیلم، بیا و حرفهایت را بزن. چیزهایی را که باید بگویی، بگو! درباره این مسائل هم از خودت دفاع کن!» لطف کرد و گفت: «اگر بخواهم به این معنی مصاحبه کنم، این کار را فقط با تو می‌کنم». و خیلی زود ادامه داد: «اصلا همین فردا یک تا چهار بیا «اوج». بیا، هم نماز و ناهار را پیش هم باشیم، هم بعدش مصاحبه‌».

اولین سئوالم از تو این است که اساسا چه کاره جمهوری اسلامی هستی؟

گفتم: «اولین سئوالم از تو این است که اساسا چه کاره جمهوری اسلامی هستی؟!» خندید! خندید اما پشت صدای خنده‌اش غمی بود که خیلی سعی داشت آن را ازم مخفی کند؛ «نظر خودت چیست حسین درباره این حرفها؟!» گفتم: «نامردی دارند می‌کنند رفقا! تو درباره آقای حاتمی‌کیا فقط و فقط باید پاسخ‌گوی ۲ فیلم «چ» و «بادیگارد» باشی، که هستی! اینکه حالا حاتمی‌کیا صبحانه چی ‌می‌خورد یا با کی می‌خورد، به تو ربطی ندارد!» و از اینجا به بعد را دارم به توی مخاطب می‌گویم! یکی از جنس خود ما، در ظاهر خود ما، با افکار و عقاید خود ما، در سن و سال خود ما و با روحیات خود ما، ورود کرده در عالم تهیه کنندگی سینما، الحمدلله در همین بدو امر، موفق هم بوده، نه حالا فقط به گواهی «سیمرغ» پرویز پرستویی و «ایستاده در غبار»، که بیشتر، به شهادت محتوای آثار سینمایی سازمان اوج. تشکر اگر بلد نیستیم و اگر متوجه خیرات و برکات این «ورود» نیستیم، طعنه نزنیم دیگر!

اولا احسان فقط با جناب حاتمی‌کیای عزیز و دوست‌داشتنی کار نمی‌کند. دایره هم‌کاری‌های احسان، بسی گسترده‌تر از این حرف‌هاست. احسان عزیز با خیلی‌ها قرارداد کاری می‌بندد. آیا او باید علاوه بر کارهای مد نظر، پاسخ‌گوی همه رفتار و گفتار ایشان هم باشد؟! واقعا این چه نگاه تنگ و بسته‌ای است که بعضی دوستان دارند؟!

ثانیا ابراهیم حاتمی‌کیا در هنرش همین بس که فیلمی چون «آژانس شیشه‌ای» می‌سازد تا هم از من و ما دلبری کند، هم از بهزاد نبوی که اخیرا برداشت گفت: «بیش از ۲۰ بار این فیلم را دیده». این مهم، ناشی از هنر حاج‌ابراهیم است، نه تذبذبش!

ثالثا بعله! من هم در همان تماس تلفنی به احسان گفتم: «نه به آنکه آقای حاتمی‌کیا برمی‌دارد دولت و شخص رئیس کابینه را از «هفته نامه ۹ دی» و «سایت رجانیوز» تندتر می‌نوازد، نه به اینکه فلان و بهمان!» هم‌الان من‌باب خیرخواهی سخنی خطاب به این کارگردان محترم بگویم؛ اگر این ناشی از هنر شماست که فیلمی بسازی بلکه از همه، از همه با هر سلیقه و عقیده‌ای دلبری کند، «بالانس» به این معنی که چون امروز به تیتر یک «وطن امروز» حال دادم، فردا نوبت «شرق» است، دیگر ناشی از هنر شما نیست، صدالبته ناشی از تذبذب شما هم نیست، لیکن قطعا و حتما «آفت هنر» شما خواهد بود. پس هر چند اظهار نظر درباره هر مسئله‌ای را حق شما می‌دانم اما به قول معروف؛ «نه به آن شوری شور، نه به این بی‌نمکی!»

رابعا بالانس البته به این معنی که حرف حق را باید زد، آنهم برای یکی مثل من که قلم در دست دارد، نه فقط بلااشکال، که عملی ضروری است. لذا من‌باب بالانس (!) عرض می‌کنم؛ اینکه مدام می‌گویند؛ «حاتمی‌کیا داشت چپ می‌کرد، احسان محمدحسنی مانع شد»، هم اهانت به کارگردان «بادیگارد» است، هم اهانت به تهیه کننده این فیلم. نقد به فلان سکوت و سکون یا نقد به بهمان حرف و حرکت حاتمی‌کیا یک چیز است، اینکه تو برداری وی را از اساس، چپ شده بخوانی، یک چیز دیگر! واقعیت آن است که حاتمی‌کیا هرگز چپ نشده بود که احسان بخواهد وی را برگرداند! حرف را باید درست و سنجیده زد! قصه آن است که احسان با بهره از همان شم و استعداد خدادادی، امکانات مادی و معنوی مورد نیاز حاتمی‌کیا برای ساختن فیلم‌های ارزشی و متعهد را مهیا کرد… و این یک بازی «برد-برد» بود؛ هم برای احسان، هم برای جناب حاتمی‌کیا.

خامسا حاتمی‌کیا آدم است عاقبت. آدمی که برای خود یک «منظومه فکری» دارد. من نوعی شاید این حق را داشته باشم که به او «آفت هنر»ش یعنی «بالانس» -به همان معنای مورد نظر- را گوش‌زد کنم، اما این حق را ندارم که از او بخواهم در همه رفتار و گفتار، لزوما همانی باشد که من می‌پسندم! حاتمی‌کیا و اساسا هر هنرمند دیگری، همانی است که خودش می‌خواهد، نه همانی که من دوست دارم! برای من -نه دیگر به عنوان من نوعی!- آنچه مهم است، خروجی آثار حاتمی‌کیا است و الا اینکه ایشان فیلم خود را با چه کسانی می‌بیند، خیلی هم حالا موضوع مهمی نیست! خیلی هم حالا موضوع مهمی باشد، باید به اندازه‌اش ناراحتی خود را بروز دهم، نه آنکه مدعی حرف‌های نادرست و غیر شرعی شوم!

تصویری منسوب به تماشای "بادیگارد" توسط بهزاد نبوی
تصویری منسوب به تماشای “بادیگارد” توسط بهزاد نبوی

نفهمیدم دارم فیلم می‌بینم یا نشسته‌ام پای یک روضه خصوصی

اوایل هفته گذشته رفتم «اوج» پیش «احسان». سخن کشیده شد به روزهای اول آشنایی. مقدمتا حرف‌ها زدیم، خاطره‌ها مرور کردیم تا اینکه خیلی ناگهانی گفتم: «آماده‌ام برای مصاحبه»! گفت: «عشق است همین «صحبت»! گور بابای «مصاحبه»! این را هم بگذار خدا از ما دفاع کند! راستی حسین! تو بالاخره بادیگارد را دیدی یا نه؟!»

گفتم: «نه «بادیگارد» را دیده‌ام، نه «ایستاده در غبار» را!» تعجب کرد و تعجبش وقتی بیشتر شد که یادش آمد چند بار سازمان اوج از من هم برای اکران خصوصی هر ۲ فیلم، دعوت کرده بود! گفتم: «می‌دانی خیلی اهل سینما نیستم!» گفت: «الان سالن بالا خالی است! می‌خواهی تنهایی بروی یکی از این ۲ فیلم را ببینی؟! کدام را دوست داری ببینی؟!» گفتم: «راستش برای دیدن فیلم «حاج احمد» مشتاق‌ترم!» و دقایقی بعد با مساعدت جناب حبیب والی‌نژاد که از بچه‌های قدیمی مسجد جوادالائمه و از دوستان ابوی شهید هستند، خودم را در خصوصی‌ترین اکران ممکن دیدم! دیدن یک فیلم به تنهایی!

تا صحنه جراحت حاج احمد، بغضم را نگه داشتم اما از آن صحنه به بعد، یعنی از آنجا که حاج احمد زیر بار داروی بیهوشی نرفت و نهایت درد را به جان خرید، دیگر همین‌طور داشتم اشک می‌ریختم! نفهمیدم دارم فیلم می‌بینم یا نشسته‌ام پای یک روضه خصوصی! آنهم با سکانس ۱۰ اردیبهشت ۶۱، جاده اهواز-خرمشهر! خدا می‌داند چقدر خندیدم و هم‌زمان چقدر داشتم گریه می‌کردم با آن قسمت پرتاب چنگال توسط حاج احمد! بعد دیدن فیلم، دوباره رفتم پیش احسان. خدا قوت گفتم به احسان عزیز، با این کار بی‌نظیر و تمیز. ایضا به جناب والی‌نژاد به عنوان تهیه کننده فیلم. به جفت این عزیزان گفتم که از طرف من تشکر ویژه و پر و پیمان بکنند از کارگردان «ایستاده در غبار» جناب «محمدحسین مهدویان».

محمدحسنی به من زنگ زد و گفت می‌خواهم فقط برای یک شب بروم جشنواره، یک پالتوی درست و حسابی ندارم!

خرداد امسال فکر کنم ۵ ساله می‌شود حضور احسان محمدحسنی در سازمان اوج که سنگ بنایش را خودش گذاشت. علی‌رغم رفاقت دور و درازمان، هیچ کار تعریف شده‌ای با احسان نداشته‌ام، چه در «اوج»، چه در «افق»! پس این نوشته هرگز نمی‌تواند مبناهای دنیوی داشته باشد! برای من، خود احسان، عزیز است! بگذار عمومی کنم، یک بخش خصوصی رابطه خودم را با احسان! هر از چند گاه، ولو با یک پیامک، سعی می‌کنم بخندانمش! به خصوص آن‌وقت‌ها که از طرف بزرگان، او را به سمت‌های حساس منصوب می‌کنم! گاه یک حکم‌هایی پیامک می‌کنم که! در همان دیدار کذایی گفت: «گاهی پیامک‌هایی که می‌فرستی، عدل در جلسات کاملا رسمی می‌آید! یک دفعه وسط جلسه بنا می‌کنم خندیدن! گاهی هم که فضا مجال بدهد، پیامکت را برای دیگران می‌خوانم!»

واقعیت آن است هر که وارد اتاق احسان محمدحسنی می‌شود، قبلش را نمی‌دانم اما بعدش با کلی انرژی مثبت از این اتاق خارج می‌شود. احسان حق بسیار بزرگی، گردن فرهنگ انقلابی در این مرز و بوم دارد. این جوان خوش‌رو و خوش‌قریحه، به سبب کار خطیرش، به اندازه کافی باید به این و آن حساب پس بدهد؛ حقش نیست که ما حزب‌اللهی‌ها هم او را برنجانیم، آنهم به خاطر کاری که آقای حاتمی‌کیا کرده! و حالا به زعم ما نادرست است مثلا! اغلب که احسان را می‌بینم، با چشمانی خسته و به خون بسته است! با این حال، همیشه خدا سرشار از انرژی است!

حق احسان نیست بعضی متلک‌ها، بعضی طعنه‌ها که حتی درباره مناسبات اقتصادی او می‌زنند! کدام مناسبات اقتصادی؟! ایام جشنواره فجر همین امسال، باری به من زنگ زد که؛ «می‌خواهم فقط برای یک شب بروم جشنواره، ی پالتوی درست و حسابی ندارم!» این همه را نوشتم تا بدانی هنر آن نیست که احسان را از خود برنجانیم! او از ماست! و ما باید بسی مسرور باشیم و پز بدهیم که بعد از نود و بوقی، عاقبت پای یک بچه‌حزب‌اللهی جوان کاردرست به وادی تهیه کنندگی سینما باز شده! اگر او به همه ما «انرژی مثبت» می‌دهد، حقش نیست که ما مدام به او «انرژی منفی» بدهیم! و کاری کنیم که بعضا از رفتن، سخن بگوید! بر این گمانم که رفتن احسان از اوج، یعنی رفتن «اوج» از اوج! چه اینکه این سازمان را خودش بنا نهاد!

بمیرم برای مظلومیت بچه‌بسیجی کف خیابون که حتی باید از حاج کاظم هم طعنه بشنوه!

همه کم و بیش اهل هنر، به خصوص اهالی سینما را می‌شناسند! ضمن حفظ احترام برای این عزیزان، به جد معتقدم کار با این جماعت، مخ فیل می‌خواهد! مثلا همین آقاابراهیم حاتمی‌کیا! در این متن، آن اندازه از ایشان تعریف کرده‌ام که این آخر کاری، حق این مزاح زیرپوستی برایم محفوظ باشد! حضرت حاتمی‌کیا! دو روز مانده به آخر سال، در آن آژانس معروف به شیشه‌ای، می‌بخشیدها! این حاج کاظم حضرتعالی بود که به بهانه دفاع از عباس، حتی تا گروگان گرفتن ملت هم پیش رفت، حتی‌تر اسلحه کشید و الباقی قضایا! اون‌وقت همین ایشون برمی‌داره در وصف اون موتوری‌هایی که از قضا برای دفاع از حضرتش آمده بودن، می‌گه: «دود این موتوری‌ها منو خفه کرده! این موتورا جاده می‌خوان! من خیبری‌ام! خیبری ساکته! دود نداره! سوز داره!» عجب! :) بمیرم… واقعا بمیرم برای مظلومیت بچه‌بسیجی کف خیابون که حتی باید از حاج کاظم هم طعنه بشنوه! طرفه حکایت را سر جدت نگاه کن! توی اون آژانس، از همه شلوغ‌تر خود حاج کاظمه، اون‌وقت می‌گه؛ «خیبری ساکته! دود نداره! سوز داره!» جناب حاتمی‌کیای عزیز! من‌باب مزاح عرض می‌کنم! در آژانس شیشه‌ای شما «عباس» که شهید می‌شود، «حاج کاظم» هم آنقدر رفیق شفیق داشت که هرگز بازداشت نشود؛ لذا می‌بینیم تنها کسی که در فیلم بازداشت می‌شود، بدبخت بینوا اصغر نقی‌زاده است، نماینده همان موتوری‌ها! که فقط آمده بود رفقایش را با تعریف چند لطیفه بخنداند و به ایشان «انرژی مثبت» بدهد! این است مظلومیت بچه‌بسیجی موتوری کف خیابان، حتی در فیلم محبوب «آژانس شیشه‌ای»!

تقدیم به همان موتوری‌ها که این روزها در جاده‌های دیار شام  می تازند

این متن تقدیم می‌شود به همان موتوری‌ها که این روزها در جاده‌های دیار شام، ثابت کردند دود موتورشان و سوز سینه‌شان ضامن امنیت این آبادی است… که ثابت کردند خیبری ساکت نیست! یادش به خیر، آن جمله معروف هشتاد و هشتی؛ «ریه من جز دود عود موتورقراضه بچه‌بسیجی‌ها هیچ اکسیژنی نمی‌شناسد!»