1

تناقضات حاکم بر سینما از منظر یک روزنامه‌نگار فرهنگی⇐وقتی بازیگر یک فیلم حاکمیتی، فیلمهای ورزشش با لباس چسبان را منتشر می‌کند کسی چیزی نمی‌گوید ولی وقتی یک بازیگر درجه سه در یک اکران خصوص،لباسهایی می‌پوشد که مورد تایید نیست، یک‌باره همه انتقاد میکنند!!/ بعد از کلی داد و بیداد که چرا همین اندک بودجه فرهنگ و هنر را صرف جشنواره‌های بی‌خاصیت کرده‌اید، تازه می‌آیند و دبیرش را عوض می‌کنند و حتی در تعویض دبیر هم مراقبند که سیستم پوتین-مدودوف را رعایت کنند!!/با پولهای مشکوک و کثیف فیلم می‌سازند و نه تنها طرد نمیشوند که از سوی مدیریت سینما، تقدیر هم می‌شوند!!/حتی ترانسفر گروه‌های تئاتری و سینمایی هم انحصاری و رانتی شده و اگر بخواهید بروید کانادا باید فلان شخص متنفذ را ببینید و بخواهید بروید فرانسه باید بهمان خانم را ببینید!!/همچنان در به روی پاشنه گرانی بازیگر می‌چرخد تا گلزارها(!) سرسبز بمانند؟!/بخش عمده سینما به یومیه‌شان هم محتاجند و  خانه سینما آنقدر پوستش کلفت شده که با وجود همه فریادها حتی به جواب دادن هم نیاز پیدا نمی‌کند!!

سینماروزان: تناقضات موجود در ساختار حاکم بر سینمای ایران آن قدر است که میشود از این تناقضات یک دائره المعارف هشت جلدی درآورد. مسأله آنجاست که در بخش عمده این سالها، فقدان مدیرانی آشنا به سینما و دلسوز به حال اهالی سینما موجب شده سینمای ایران از حل اصلی‌ترین مشکلات صنفی‌اش بازبماند و کماکان و با به کار گماردن مدیران بی‌ربط به سینما بر مصدر امور این سیکل معیوب ادامه دارد.

کیوان امجدیان از روزنامه نگاران فرهنگی در یادداشتی با عنوان «این همه گفت ننویس و آخر نوشتم» پاره‌ای از این تناقضات را مرور کرده است.

متن یادداشت کیوان امجدیان را بخوانید:

 یکی از رفقا می گفت این همه اتفاق در حوزه فرهنگ و هنر می‌افتد چرا دیگر چیزی نمی‌نویسی؟

 نمی نویسم… چون دیگر انگیزه اش نیست. چون می‌دانم که دارم فکر و کاغذ و جوهر هدر می‌دهم (من هنوز با خودنویس مینویسم)! نمینویسم چون هر طرف را که نگاه می کنی میبینی فقط وسط یک بازی بی‌نمکی که داری بیخود و بیجهت برای برد و باخت یکی دیگر جر میزنی…

اصلا چطور است که یکباره روی موضوعی تمرکز میشود و بقیه موارد رها میشوند؟ چطور وقتی فلان خانم بازیگر {فیلم حاکمیتی} هرروز فیلمهای ورزشش را  با لباس چسبان توی خانه اش ضبط می کند و می‌گذارد توی صفحه شخصی‌اش کسی هیچ نمی‌گوید…

وقتی فلان سینماگر در خارج از کشور فیلم می سازد و توی فیلمش صحنه صریح جنسی وجود دارد کسی ککش نمی گزد و دهها مورد دیگر…

آنوقت چطور است که وقتی یک بازیگر درجه دو و سه در یک مراسم افتتاح اکران خصوصی یا هر چیز دیگر لباسهایی می‌پوشد که مورد تایید عرف و شرع نیست  یکباره همه تمرکز می‌کنند و انتقاد و اعتراض و…

 قرار است ماجرایی پس آن اتفاق بیفتد؟ یا فلان شخص یا شرکت حواسش را جمع کند؟ یا…

 این اعتراض و انتقاد نه این که چیز بدی باشد، اتفاقاً خوب است که قانون رعایت شود اما انتقاد در این شرایط کمی عجیب است؟

در شرایطی که چندنفر با پول های مشکوک و کثیف و ثروت افسانه ای شان که معلوم نیست از کجا به دست آمده فیلم می‌سازند که هیچ، تشویق هم میشوند و حضرات بین المللی سینمای ما این فیلم ساختن را مبارک هم میدانند و تازه فقط به فیلم ساختن ختم نمیشود؛ حالا همان حضرات حتی بعضی جشنواره‌های مهم فرهنگی را هم خط دهی می کنند و  اخیراً هم شنیده‌ام که یکی از آنها با بعضی افراد مهم و تاثیرگذار شریک شده و دیگر حاشیه امن هم برای خودش ساخته و…

وقتی کل سینما دست  ده پانزده نفری است که سالهاست سینما را می چرخانند و مدام از این دست به آن دست می کنند…

وقتی اصلا فرهنگ و هنر برای دولت اهمیتی ندارد و رها شده است به حال خودش…

وقتی از این طرف اگر بخواهی فیلم بسازی تعداد بازیگر ها کم است و از آن طرف هیچ جوانی نمی‌تواند وارد حصار و محدوده بازیگری و سوپراستار شدن شود و هیچ مدیریتی برای حل این مشکل وجود ندارد.

وقتی همچنان در به روی این پاشنه می‌چرخد تا گلزارها سرسبز بمانند… وقتی اهالی سینما تقسیم شده‌اند به دو دسته بسیار متمول  و فقیر و کم درآمد که برای یومیه شان هم محتاجند.

 وقتی از آن طرف هیچ تلاش و قصدی برای اصلاح این وضعیت وجود ندارد!

وقتی خانه سینما آنقدر پوستش کلفت شده که با وجود همه فریاد ها حتی به جواب دادن هم نیاز پیدا نمی کند.

 وقتی بعد از کلی داد و بیداد و انتقاد مردم و رسانه‌ها که چرا همین اندک بودجه و پول فرهنگ و هنر را هم به واسطه جشنواره‌های بی‌خاصیت هدر می‌دهید تازه می آیند و دبیرش را عوض می کنند. و حتی در تعویض دبیر هم مراقبند که سیستم پوتین_ مدودوف را رعایت کنند.

 وقتی چند سوپراستار مرتبط با مافیا آنقدر وضعشان خوب است که در اروپا زندگی می‌کنند و  فقط برای کار و پول درآوردن به ایران می‌آیند والباقی جوانان تحصیل‌کرده، بیکارند و خیلی که زرنگ باشند با پول توجیبی دو تا تئاتر کار می‌کنند…

وقتی عالیجنابان مافیا که از کنار اهالی سینما و له شدن بسیاری از سینماگران به ثروت‌های افسانه‌ای رسیده اند نه تنها مواخذه نمیشوند که مرجعیت هم  پیدا کرده و حتی به مرجعیت هم بسنده نکرده اند و دستور هم میدهند؛ پدرخوانده هایی که مدام فریاد می زنند که مثلاً قیمت بلیت را بالا یا پایین ببرید و…

این وسط دیگر جای چه نقدی هست؟

وقتی اوضاع طوری شده است که حتی ترانسفر گروه‌های تئاتری و سینمایی هم انحصاری و رانتی شده و اگر بخواهید بروید کانادا باید فلان شخص متنفذ را ببینید، بخواهید بروید فرانسه باید بهمان خانم را ببینید و… 

 وقتی در پارتی های هنرمندان وابسته به مافیا و سفارت ها انواع و اقسام اتفاق های عجیب می‌افتد و کسی هم اهمیتی نمی‌دهد.

 وقتی اوضاع به این شکل غریب شده است از چه می شود نوشت؟

می خواهی چه بنویسی؟

 اصلاً دستت می رود به نوشتن؟

 بنویسی که تهش استعداد و نبوغ بعضیها شکوفه  بزند و ماحصلش بشود لباس های فرم و متحد الشکل برای بازیگران؟

تازه اصلا به فرض هم که نوشتی، اصلاحی که در کار نیست هیچ، تازه بعد از سالها کار کردن باید منتظر عقوبت نوشته هایت باشی و بنشینی گوشه خانه و هیچ‌کس سراغی از تو نگیرد که با این اوضاع خراب، زندگی ات؟  یومیه ات؟

 اصلا دیگر شک ندارم که اگر بنویسی مغضوب می‌شوی. با دست خودت هم حالت را خراب میکنی و هم آینده ات را.

چه کار داری به این کارها؟ به‌به و چه‌چه‌ات را بگو و کار بگیر از فلان جشنواره و اداره و ارگان و نهاد!!

تعریف و تمجیدت را بکن و دست آخر پولت را بگذار توی جیبت و خستگیت را هم توی هلند در بیاور!! خودت را خسته نکن. مغزت خسته، قلبت بیمار و جیبت همیشه خالی خواهد بود. ننویس.